زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 44603
دانلود: 3533

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44603 / دانلود: 3533
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ورود علىعليه‌السلام

چنانكه گفته شد طبق قول مشهور سه روز از ورود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قباء گذشته بود كه علىعليه‌السلام نيز از مكه آمد و بدان حضرت ملحق شد و به گفته ابن هشام پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روز دوشنبه وارد قباء شد و روز جمعه از آنجا به سوى مدينه حركت كرد،علىعليه‌السلام در اين چند روزه طبق دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امانتهاى مردم را كه نزد آن حضرت گذارده بودند به صاحبانشان بازگرداند و"فواطم"يعنى فاطمه دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمه بنت اسد مادر آن بزرگوار و فاطمه دختر زبير را برداشته و به سوى مدينه حركت كرد.به گفته برخى از مورخين چند زن و مرد ديگر نيز كه از ماجرا مطلع شدند بدانها ملحق شده يك كاروان كوچكى تشكيل داده به راه افتادند و خدا مى داند كه علىعليه‌السلام در اين راه چه فداكاريها و گذشتى از خود نشان داد تا جايى كه هفت تن از سواركاران قريش وقتى از حركت آنها مطلع شده به تعقيب آنان پرداخته ودر صدد برآمدند آنها را به مكه بازگردانند و در نزديكى"ضجنان"به ايشان رسيدند و چون علىعليه‌السلام آنها را ديدار كرده و از قصدشان با خبر شد شمشير خود را به دست گرفته يك تنه به جنگشان آمد و با شجاعت عجيبى كه از خود نشان داد يك تن از ايشان را با شمشير دو نيم كرده آن شش تن ديگر را فرارى داد و به همراهان خود دستور داد كاروان را حركت دهند و چون به مدينه وارد شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدو مژده داد كه آيات( الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ... ) تا آخر(سوره آل عمران،آيات ١٩٥ـ١٩١)در شأن او و همراهانش نازل گرديده است.

و خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در اين چند روزى كه در محله قباء بود شالوده مسجد آنجا را ريخت و بناى نخستين مسجد را در مدينه پى ريزى كرد و اتمام آن را موكول به بعد نمود،و سپس به سوى مدينه حركت فرمود.

ورود به مدينه

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قباء حركت كرد رؤساى قبايلى كه خانه هاشان سر راه آن حضرت بود همگى از خانه هاى خود بيرون آمده و چون پيغمبر اكرم به محله آنان وارد مى شد تقاضا مى كردند كه در محله آنان فرود آيد و منزل كند ولى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ همه مى فرمود:جلوى شتر را باز كنيد و او را رها كرده به حال خود بگذاريد كه او مأمور است يعنى هر كجا او فرود آمد و زانو زد من همانجا فرود خواهم آمد.

و بدين ترتيب از محله بنى سالم،بنى بياضه،بنى ساعده،بنى حارث و بنى عدى عبور كرد و در هر يك از محله هاى مزبور بزرگانشان سر راه بر آن حضرت گرفته و تقاضاى نزول او را داشتند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان جواب را مى داد تا چون به محله بنى مالك بن نجار و همان جايى كه اكنون مسجد النبى قرار دارد رسيد شتر آن حضرت زانو زد و خوابيد،پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد:اين زمين از كيست؟

عرض كردند:اينجا متعلق به دو فرزند يتيم"عمرو"كه نامشان سهل و سهيل است،مى باشد و پس از مذاكره با سرپرست آن دو كه شخصى به نام معاذ بن عفراء بود آنجارا از او خريدارى كرده و مسجد مدينه را در همانجا بنا كردند،و در اطراف آن نيز اتاقهايى براى رسول خدا و همسران آن حضرت ساختند به شرحى كه خواهد آمد.

تنها توقف كوتاهى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سر راه خود در ميان قبايل نامبرده داشت نزد بنى سالم بود كه چون هنگام ظهر بود در ميان ايشان فرود آمد و چون مصادف با روز جمعه بود،و آنها نيز قبلا مسجدى براى خود بنا كرده بودند پيغمبر خدا نخستين نماز جمعه را در ميان آنها خواند و بدين ترتيب نخستين خطبه را نيز در مدينه همانجا ايراد فرمود.

عبد الله بن ابى،رئيس منافقين مدينه

در شهر يثرب مرد ثروتمند و بانفوذى بود به نام عبد الله بن ابى بن أبى سلول كه مورد احترام هر دو قبيله اوس و خزرج بود و پيش از اين نام او را ذكر كرديم و مردم يثرب كه از اختلاف و زد و خورد خسته شده بودند قبل از آنكه مسلمان شوند به فكر افتاده بودند تا اين مرد را بر خود فرمانروا سازند و همگى از او اطاعت كرده و به اختلاف و خونريزى ميان خود خاتمه دهند،و با طلوع و انتشار اسلام در يثرب و ورود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدان شهر اين برنامه به هم خورد و مردم گرد شمع وجود آن حضرت را گرفته و به بركت آن بزرگوار اختلافها به يك سو رفت.

عبد الله بن ابى از اين پيش آمد سخت ناراحت و دلگير بود زيرا با ظهور اسلام و ورود پيامبر بزرگوار اسلام بدان شهر برنامه رياست و فرمانروايى او به هم خورد و از بين رفت از اين رو هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ميان قبيله او عبور مى كرد با آستين جلوى بينى خود را گرفت تا گرد و غبارى كه بلند شده بود در بينى او نرود و با ناراحتى پيش آمده بر خلاف قبايل ديگر گفت:

به نزد آنها كه تو را گول زده و بدين شهر آورده اند برو و بر آنان فرود آى!

سعد بن عباده كه در ركاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و پيش از اين نيز نامش مذكور شد ترسيد مبادا سخنان بى ادبانه و زننده وى در روح پاك و لطيف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اثر كند از اين رو به عنوان عذرخواهى از جسارت و بى ادبى آن مرد پيش آمده ومعروض داشت:يا رسول الله مبادا بى ادبى و جسارت اين مرد دل شما را آزرده سازد او را به حال خود بگذاريد،زيرا ما مى خواستيم او را فرمانرواى خود سازيم و چون اكنون مشاهده مى كند كه رياست و فرمانروايى از دست او رفته ناراحت و نگران است،و از دست رفتن اين مقام خود را از شما مى بيند.

در خانه أبى ايوب

و بالجمله وقتى شتر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن محله زانو زد كسانى كه در آن اطراف خانه داشتند دور پيغمبر را گرفته و هر كدام تقاضا داشتند آن حضرت به خانه آنها وارد شود،در اين ميان مادر ابو ايوب پيشدستى كرده خورجين و اثاثيه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بغل كرد و به خانه برد و هنگامى كه آن حضرت از ماجرا مطلع شد به خانه آنها رفت.

ابو ايوب مرد فقيرى بود كه خانه محقرى داشت و از يك ساختمان خشت و گلى دو طبقه تركيب يافته بود و چون پيغمبر خدا بدانجا وارد شد ابو ايوب به نزد آن حضرت آمده و پيشنهاد كرد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طبقه بالا را انتخاب كند چون براى او دشوار بود كه بالاى سر آن حضرت به سر برد اما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان طبقه پايين را انتخاب كرده فرمود:براى ما و كسانى كه به ديدن ما مى آيند اينجا راحت تر است.

و تا وقتى كار مسجد و اتاقهاى اطراف آن به پايان رسيد آن حضرت در خانه او به سر بردند و سپس به خانه خود رفتند.

ساختمان مسجد مدينه(و فضيلتى از عمار)

مسلمانان دست به كار ساختن مسجد شدند،خود پيغمبر نيز مانند يك كارگر عادى كار مى كرد و سنگ و خاك به اين طرف و آن طرف مى برد،مسلمانان ديگر نيز اعم از مهاجر و انصار مشتاقانه كار مى كردند و براى سرگرمى و رفع خستگى خود رجزهايى انشا كرده مى خواندند كه از آن جمله اين رجز است:

لئن قعدنا و النبى يعمل

لذاك منا العمل المضلل

[اگر ما بنشينيم و پيامبر كار كند براستى كه كار زشت و ناروايى انجام داده ايم.]ديگرى مى گفت:

لا عيش الا عيش الاخرة

اللهم ارحم الانصار و المهاجرة

[عيش و خوشى در زندگى نيست مگر در آخرت،خدايا انصار و مهاجرين را مورد رحمت خويش قرار ده.]

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز همين رجز را مى خواند جز آنكه به صورت شعرى نمى خواند و مى گفت:

لا عيش الا عيش الآخرة

اللهم ارحم المهاجرين و الانصار

و در پاره اى از روايات نيز آمده است كه علىعليه‌السلام نيز اين ارجوزه را مى خواند:

لا يستوى من يعمر المساجدا

يدأب فيه قائما و قاعدا

و من يرى عن الغبار حائدا

[هيچ گاه كسى كه با كوشش و جديت تمام در حال قيام و قعود به كار ساختمان مسجد مشغول است با كسى كه روى خود را از خاك و غبار مى گرداند مساوى و برابر نيست.]گويند:عمار بن ياسر نيز اين ارجوزه را از علىعليه‌السلام ياد گرفته بود و مى خواند،عثمان بن عفان كه گوشه اى نشسته و عصايى در دست داشت اين ارجوزه را از عمار شنيد و پيش خود خيال كرد عمار به او گوشه مى زند و منظورش از جمله آخر اوست،از اين رو بر آشفته پيش آمد و گفت:اى پسر سميه من شنيدم كه چه گفتى و چنانكه گفتارت را ادامه دهى با اين عصا بينى تو را خرد خواهم كرد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اين سخن را از عثمان شنيد غضبناك شده فرمود:

اينان را با عمار چه كار؟عمار آنها را به سوى بهشت مى خواند و آنها او را به طرف آتش دوزخ دعوت مى كنند،همانا عمار پوست ميان دو چشم من است...

آن گاه فرمود:

از اين پس اگر سخنى از آن مرد(يعنى عثمان)شنيديد به وى اعتنا نكرده و از او دورى كنيد !

خبرى از آينده عمار

عمار در كار ساختمان مسجد بيش از ديگران زحمت مى كشيد و خشت و سنگ به دوش مى كشيد،روزى آن قدر خشت بر پشتش بار كردند كه به پيغمبر عرض كرد:اينان امروز مرا كشتند!

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ملاطفت خاصى دست به موهاى عمار كشيد و گرد و خاك آن را پاك كرده فرمود :

اى پسر سميه كشنده تو اينان نيستند،بلكه كشنده تو گروه متجاوز و ستمكارند!نگارنده گويد :چنانكه از روايات به دست مى آيد مسجد مدينه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو بار بنا شده،يكى همان بار اول بود كه پس از ورود آن حضرت به ترتيبى كه گفته شد انجام گرديد.

و بار دوم پس از جنگ خيبر و در سال هفتم هجرت بود كه تغييرات و توسعه اى در آن دادند،كه شايد در جاى خود مذكور گردد،و از اين رو برخى عقيده دارند داستان عمار و گفتار او با عثمان،و خبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آينده عمار همگى مربوط به سال هفتم و بناى دوم مسجد بوده است،و شواهدى هم براى اين مطلب ذكر كرده اند،و الله اعلم.

سرانجام كار مسجد به پايان رسيد و به دستور پيغمبر خدا ديوارهاى اطراف آن را به طول يك قامت بالا بردند و چون مدتى بر اين منوال گذشت و مسلمانان در اوقات نماز دچار گرما و آفتاب مى شدند پيشنهاد ساختن سقفى را براى مسجد به آن حضرت دادند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موافقت كرده قسمتى از مسجد را ستون زده و روى آن را با شاخه و برگ خرما پوشاند و چون مجددا پيشنهاد كردند كه روى آن برگها و چوبها را گل اندود كنند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نپذيرفت و در پاسخ آنان فرمود:

نه!عريشى همچون عريش موسى نخواهم ساخت و كار از اين زودتر انجام خواهد شد.(٢)

خانه هاى جمعى از مهاجرين و فضيلتى از علىعليه‌السلام

اطراف مسجد هم اتاقهايى براى همسران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساختند و جمعى از مهاجرين ديگر چون علىعليه‌السلام ،حمزه ابو بكر و ديگران نيز اتاقهايى ساختند و هر كدام درى از اتاق خود به سوى مسجد باز كردند كه در هنگام نماز از آنجا به مسجد مى آمدند،تا اينكه پس از چندى كه به گفته برخى در سال دوم هجرت بود جبرئيل بر آن حضرت نازل شده و گفت:خداى تعالى امر فرموده كه جز تو و على،افراد ديگر درهاى خانه خود را به طرف مسجد مسدود كنند،و اين موضوع بر بعضى گران آمد و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدانها فرمود:من از پيش خود چنين دستورى ندادم،بلكه دستورى بود كه خداى تعالى به وسيله جبرئيل مرا بدان مأمور كرد آنان راضى شدند،و اين داستان يعنى حديث"سدوا الابواب الا باب علىعليه‌السلام (٣) را بيش از پنجاه نفر از محدثين شيعه و اهل سنت از بيش از بيست نفر از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل كرده اند كه براى تحقيق بيشتر مى توانيد به كتابهاى مفصلى كه در اين باب نوشته شده مراجعه كنيد.(٤)

________________________________________

پى نوشتها:

١."قيله"نام زنى است كه مردم مدينه نسبشان به او مى رسيده.

٢.شايد منظور بى وفايى دنيا و زندگى آن است و خواسته است بفرمايد:زندگى اين چند روزه ارزش اين كار را ندارد،و الله اعلم.

٣.درها را ببنديد جز در خانه علىعليه‌السلام .

٤.الصحيح من السيره،ج ٤،صص ٩٥ـ٩٤.جالب اين است كه ابن ابى الحديد معتزلى كه خود از دانشمندان بزرگ اهل سنت است در شرح نهج البلاغه(ج ١١،ص ٤٩)شرحى از حديثهاى بسيارى كه طرفداران ابو بكر در فضيلت او براى مقابله با فضايل علىعليه‌السلام جعل كرده اند ذكر كرده و از آن جمله اين حديث است كه گفته است:چون نتوانستند اين فضيلت بزرگ را براى علىعليه‌السلام منكر شوند آمدند و نظير آن را براى ابو بكر جعل كردند و نظير حديث مواخاه(و داستان برادر شدن علىعليه‌السلام با رسول خدا كه در صفحات آينده خواهيد خواند)كه طرفداران ابو بكر در برابر آن حديث"لو كنت متخذا خليلا لاتحذت ابا بكر خليلا"را وضع كردند...،و بدين ترتيب اعتبار و ارزش اين گونه حديثها هم كه درباره ابو بكر وارد شده روشن مى شود،و اكنون براى شاهد اين گفتار اين دو حديث جعلى را از سيره ابن هشام بشنويد كه در باب"داستان بيمارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم "(ج ٢،ص ٦٤٩)از زهرى از ايوب بن بشير روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بيمارى و رحلت خود فرمود :

"انظروا هذه الابواب اللافظة فى المسجد فسدوها الا بيت أبى بكر..."و به دنبال آن از برخى از خانواده ابو سعيد بن معلى روايت كرده كه در همان روز فرمود:

"لو كنت متخذا من العباد خليلا لا تخذت ابا بكر خليلا..."

و خود قضاوت كنيد...!

كارهاى اوليه و پيمان برادرى

چنانكه در خلال گفتارهاى پيش گذشت،قبل از ورود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شهر يثرب اختلافات ريشه دارى ميان دو تيره ساكن اين شهر حكومت مى كرد و هر چند وقت يك بار اين دو تيره يعنى اوس و خزرج به جان هم مى ريختند و پس از كشت و كشتار و ويرانى هاى زيادى كه به بار مى آوردند براى مدتى دست از جنگ مى كشيدند.

در كنار اين دو قبيله جمعى از يهود نيز كه از طوايف مختلفى چون"بنى قينقاع"،"بنى النضير"،"بنى قريظة"،"بنى ثعلبه"و ديگران بودند در طول سالها يا قرنهاى متمادى تدريجا بدين شهر هجرت كرده و زمينهاى بسيارى در شهر و اطراف آن خريدارى نموده و به كار تجارت و صنعت مشغول شده بودند و چون از نظر تمدن و فرهنگ و صنعت و بخصوص هوش و استعداد در جمع ثروت بر ساكنان يثرب فزونى داشتند كم كم ثروت و تجارت و اقتصاد و بازار آن شهر را در اختيار خود درآورده و قبضه كرده بودند،و خود اين يهوديان يك عامل مؤثرى براى ايجاد اختلاف و دامن زدن به آتش تفرقه بودند زيرا سود و بهره و آسايش آنها در اين كار بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى پايان دادن به اختلاف ميان دو قبيله اوس و خزرج و كوتاه كردن دست يهود غارتگر به كمك وحى الهى قراردادها و طرحهايى تدوين كرد كه به عقيده مورخان و دانشمندان محكمترين پايه پيشرفت اسلام با همين

العقيده و ناتوان،امت واحد و ملتى نيرومند تشكيل داد و شهر يثرب به صورت بزرگترين پايگاه سياسى و نظامى جزيرة العرب درآمد،و بدين وسيله اسلام در سراسر جهان توسعه يافت.

و از جمله كارهاى لازم و مهمى كه انجام شد پيمان برادرى و اخوتى بود كه آن حضرت ميان مهاجر و انصار بست و بدين ترتيب مهاجرين را كه احساس غربت و بى كسى مى كردند از پريشانى رهايى بخشيد(٢) و خود نيز در اين پيمان اخوت شركت جسته و علىعليه‌السلام را به عنوان برادر خويش انتخاب كرد،و بدو كه در مراسم مزبور ايستاده بود و برادر شدن يك يك از مهاجر و انصار را نظاره مى نمود رو كرده و فرمود:

تو هم برادر من باش.

و اين يكى از موارد استثنايى بود كه ميان دو نفر كه هر دو مهاجر بودند عقد اخوت و برادرى بسته مى شد.(٣) و به موازات اين پيمان،پيمان ديگرى نيز با يهود مدينه به عنوان پيمان عدم تعرض بست كه بر طبق آن يهود در مراسم دينى و كسب و كار خود آزاد بودند،مشروط بر اينكه توطئه اى بر ضد مسلمانان نداشته باشند و دشمن را بر ضد ايشان تحريك نكنند.

كارشكنى يهود

هنوز چندان مدت زيادى از ورود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شهر يثرب و عقد پيمان ميان او و يهود نگذشته بود كه يهوديان بناى كار شكنى و مخالفت با مسلمانان و رهبر بزرگوار آنان را گذاشته و روى طبع كينه توز و تسلط جويانه اى كه داشتند و مى ديدند روز به روز بر قدرت و نفوذ پيغمبر اسلام در مدينه و اطراف افزوده مى شود در صدد جلوگيرى از پيشرفت اسلام و نفوذ سريع پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برآمدند.

به گفته برخى از مورخان در آغاز نيز كه حاضر شدند با محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيمان دوستى و همبستگى ببندند به اين اميد بود كه شايد بتوانند او را به خود ملحق سازند و با دست او بر مسيحيان ساكن جزيرة العرب و مذاهب ديگر پيروز شوند،اما وقتى متوجه شدند كه او تابع فرمان خدا و فرستاده از جانب اوست و راه سومى را انتخاب كرده و به تعبير قرآن كريم"امت وسطى"تشكيل داده است به فكر مخالفت و كار شكنى با آن حضرت افتاده و بخصوص هنگامى كه خداى تعالى به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان دستور داد قبله خود را از بيت المقدس به سوى كعبه تغيير دهند.

حسد و رشك بزرگان يهود نسبت به پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز عامل مهم ديگرى براى مخالفت آنها محسوب مى شد چنانكه در مخالفتهاى ديگرى نيز كه قبل از آن در تاريخ پيغمبران و مردان الهى ديده شده معمولا عامل مهمى به شمار مى رود.

مخالفت و كار شكنى يهود به صورتهاى مختلفى شكل مى گرفت.گاهى براى اينكه به خيال خود پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به زانو درآورده و مسلمانان را از دور او پراكنده سازند نزد آن حضرت آمده و سؤالات مذهبى و علمى طرح مى كردند،كه برخى از آنها را خداى تعالى در قرآن نقل فرموده،مانند سؤال از روح و ذو القرنين و داستان اصحاب كهف و غيره كه چون خداى تعالى او را يارى و كمك مى كرد و پاسخ سؤالاتشان رابه طور كامل مى داد از اين راه نتوانستند نتيجه اى بگيرند و به راههاى ديگر متشبث شدند.

و از آن جمله ايجاد اختلاف ميان مسلمانان و به ياد آوردن دشمنيها و عداوتهاى ميان دو تيره اوس و خزرج و تذكر و نقل داستانهايى از روزهاى جنگ ميان آن دو تيره و امثال آن بود كه از اين راه نتيجه بيشترى عايدشان شد و به خصوص آنكه در مدينه افراد منافقى همچون عبد الله بن ابى كه پيش از اين داستانش را نقل كرديم وجود داشتند كه در دل ايمانى به اسلام و پيغمبر نياورده بودند و بلكه دنبال بهانه اى مى گشتند تا آنها كه اين آيين مقدس را به سرزمين يثرب ارمغان آورده بودند مورد سرزنش و تمسخر قرار دهند.

يهوديان از وجود اين گونه افراد استفاده زيادى براى پيشرفت هدف خود كه همان ايجاد تفرقه و اختلاف بود مى كردند و حتى آنها را وادار مى كردند تا به مسجد مسلمانان آمده و در ميان آنها به گفتگو پرداخته و تخم نفاق و دو دستگى بيفشانند و احيانا آنها را مسخره و استهزا كنند،كه وقتى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين ماجرا مطلع گرديد دستور داد آنها را كه گرد هم نشسته و در گوشى سخن مى گفتند آشكارا از مسجد بيرون كنند و افراد تازه مسلمان نيز با قاطعيت عمل كرده و آنها را از مسجد بيرون انداختند.

اسلام چند تن از بزرگان يهود

چيزى كه در اين ميان يهود را بيش از پيش ناراحت كرد و موجب تحريك بيشتر دشمنى آنان گرديد پذيرفتن و قبول اسلام از طرف دو تن از بزرگان و دانشمندان ايشان به نام عبد الله بن سلام و مخيريق بود كه براى يهوديانى كه خود را برترين نژادها دانسته و نبوت و پيامبرى را منحصر به فرزندان اسحاق مى دانستند بسيار ناگوار و غير قابل تصور و ناهموار بود،و شايد ترس آن را داشتند كه افراد دانشمند و سرشناس ديگرى نيز تدريجا به حقانيت اسلام واقف گشته و در سلك مسلمانان درآيند و اتفاقا اين ترس و پيش بينى آنها جامه عمل پوشيد و افراد ديگرى نيز چون ثعلبة بن سعيه،اسيد بن سعيه و اسد بن عبيد نيز مسلمان شدند.

ازدواج با عايشه

از جمله كارهايى كه در سال اول هجرت در مدينه انجام شد ازدواج رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با عايشه دختر ابو بكر بود كه با توضيحاتى كه ان شاء الله بعدا در جاى خود خواهيم داد منظور پيغمبر اسلام از اين ازدواج بيشتر جلب توجه ابى بكر و قبيله او و تحكيم روابط با آنها بود،و البته عايشه با زيبايى و سن كمى كه داشت احيانا مى توانست به رهبر بزرگوار اسلام كمك كرده و از آن افكار زيادى كه داشت و وظيفه مهم و سنگينى را كه به عهده گرفته بود رهايى بخشد و گاه گاهى سبب تسكين و آرامشى براى آن حضرت گردد،اما متأسفانه چنانكه بعدا خواهيم خواند به جاى اين كار غالبا موجبات ناراحتى آن حضرت را فراهم مى ساخت.و مقدمات اين ازدواج نيز در مكه انجام شد و مراسم خواستگارى در آنجا به وقوع پيوست اما عروسى و زفاف در مدينه صورت گرفت.

عايشه با اينكه مى توانست از افتخار همسرى رهبر بزرگوار اسلام با آن فرصت و امكانات كمال بهره هاى معنوى را ببرد اما زندگى پر ماجرا و طولانى او حكايت از حسادتها و رقابتها و توطئه هايى چه در داخل زندگى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و چه در خارج كه از او نقل شده مى كند و بخصوص پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داستان شركت او در جنگ جمل و همكارى او با طلحه و زبير بر ضد خليفه مسلمانان و امير مؤمنانعليه‌السلام او را تا سرحد عصيان و نافرمانى با دستور صريح خدا و پيغمبر پيش برد،و با همه مقامى كه اهل سنت براى او دست و پا كرده اند و او را در رديف بزرگترين كسانى كه از پيغمبر حديث نقل كرده است آورده اند(٤) و بلكه مطابق نقل ابن حجر بعضى چون عطاء بن ابى رباح او را فقيه ترين و دانشمندترين مردم خوانده اند،اما براى اين عمل او و برخى اعمال ديگرش بالاخره نتوانسته اند محمل صحيحى پيدا كنند،بلكه خودعايشه نيز از آن عملها شرمنده بوده و هرگاه به او ايراد مى شد نمى توانست پاسخى بدهد تا آنجا كه به گفته ابن قتيبه چون هنگام مرگ عايشه فرا رسيد بدو گفتند:تو را در كنار پيغمبر دفن كنيم؟گفت:نه،من پس از او كارهايى كرده ام كه نمى بايستى بكنم،مرا با همان برادرانم يعنى مردم ديگر دفن كنيد و از اين رو او را در بقيع دفن كردند،و پس از آنكه حدود ٧٠ سال از سن او گذشت در سال ٥٨ هجرى مرگش فرا رسيد.