زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 44608
دانلود: 3533

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44608 / دانلود: 3533
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بر سر كشتگان مسلمانان

بر سر كشتگان خود آمده و مشاهده كردند بجز حنظله همه را مثله كرده و گوش و بينى و دست و پا بريده اند و بعضى را مانند حمزه سيد الشهدا شكمش را نيز دريده بودند،ديدن اين منظره براى مسلمانان بسيار ناگوار بود بخصوص هنگامى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالاى كشته حمزه آمد و آن وضع دلخراش را ديد بسختى متأثر گرديد و مطابق نقل برخى از مورخين گفت:تاكنون منظره اى نديده بودم كه به اين اندازه مرا خشمگين كرده باشد و در دل به فكر انتقام و معامله به مثل با مشركين افتاد ولى وحى الهى كه به وسيله جبرئيل نازل شد او را وادار به صبر و تحمل كرد و از اين فكر منصرف شد،متن آن وحى و دستور در ضمن اين آيه نازل شد :

( وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِوَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرِينَ﴿ ١٢٦ ﴾وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّـهِوَلَا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ... ) " (٧)

[اگر كسى به شما ستم و عقوبتى كرد شما در برابرش همان گونه عقوبت كنيد و انتقام گيريد،اما اگر صبر كنيد براى صابران پاداش بهترى خواهد بود،اى پيغمبر تو به خاطر خدا صبر كن و بر كردار ايشان غمگين مباش...]تا به آخر آيه.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اين آيه را شنيد فرمود:صبر مى كنم،و به مسلمانان نيز دستور صبر داد و از مثله كردن كشتگان نهى فرمود.

آن گاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رداى خود را بر روى جنازه حمزه انداخت اما چون حمزه بلند قامت بود تمام بدن را نمى پوشاند،پس ردا را روى سر كشيد ديد پاها بيرون است و چون روى پاها كشيد مشاهده كرد سر بيرون مى افتد از اين رو ردا را روى سر كشيد و روى پاها را با علف و شاخه هاى بوته اسفند پوشاندند،و نسبت به كشتگان ديگر نيزهمين گونه رفتار كرده حتى هنگام دفن در قبر نيز قسمتى از بدن و يا همه بدنشان را با علف و بوته اسفند پوشانده و دفن نمودند

در اين وقت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطلع شد كه صفيه دختر عبد المطلب مى خواهد بالاى كشته برادرش حمزه برود پيغمبر به زبيرفرزند صفيه فرمود:برو و صفيه را بازگردان كه كشته برادر را به اين حال نبيند،زبير خود را به مادر رسانيد و دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به او ابلاغ كرد

صفيه پرسيد:براى چه؟من شنيده ام برادرم را مثله كرده اند و چون اين مصيبتها در راه خداست ما هم بدانها راضى هستيم و ان شاء الله صبر و شكيبايى خواهم كرد،زبير به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت و سخن صفيه را به عرض آن حضرت رسانيد،حضرت فرمود:پس بگذاريد بيايد،و صفيه پيش رفت و چون با كشته برادر رو به رو شد همان گونه كه گفته بود صبر و بردبارى پيشه كرد و تنها جمله استرجاع بر زبان جارى كرد و از خداى تعالى آمرزش او را درخواست نموده به سوى مدينه بازگشت.

شماره كشتگان و دفن آنها

شهداى جنگ به طورى كه معروف است جمعا هفتاد نفر بودند كه در ميان آنها مردان بزرگ و رؤساى قبايل و شخصيتهاى گرامى اسلام نيز بودند مانند:حمزه،مصعب بن عمير،عبد الله بن جحشـاز مهاجرين عبد الله بن جبير،سعد بن ربيع،عمرو بن ثابت،عمرو بن جموح،عبد الله بن عمرو پدر جابر بن عبد الله و ديگران از انصار،كه نام همگى آنها را ابن هشام در سيره ذكر كرده است.(٨)

نخست حمزة بن عبد المطلب را پيش روى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند و آن حضرت هفت يا هفتاد تكبير بر او گفت و سپس ديگر شهدا را يك يك مى آوردند و بر آنها نماز مى خواندند و چون نوبت دفن آنها رسيد برخى از مردم مدينه كشتگان خود را برداشته و به سوى مدينه حركت دادند ولى پس از اينكه چند شهيد را بدين ترتيب به شهر بردند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين كار جلوگيرى كرده بقيه را هر دو نفر يا سه نفر در يك قبر دفن كردند،كه از آن جمله حمزة بن عبد المطلب و عبد الله بن جحش را كه هر دو از مهاجرين و فاميل هم بودند در يك قبر و عبد الله بن عمرو و عمرو بن جموح كه در زمان حيات نيز با يكديگر دوست صميمى و وفادار بودند در يك جا و خارجة بن زيد و سعد بن ربيع را نيز در يك قبر دفن كردند.(٩)

و شماره كشتگان قريش نيز به عقيده ابن هشام بيست و دو نفر و بگفته ابن ابى الحديد بيست و هشت نفر بود كه همگى از پرچمداران و يا پهلوانان و سرشناسان قريش بودند مانند:طلحة بن أبى طلحه و برادران او و ابو الحكم بن اخنس،ابى بن خلف،عبد الله حميد و ديگران كه به گفته ابن ابى الحديد دوازده نفرشان به دست على بن ابيطالب كشته شدند و بقيه به دست حمزه و عاصم بن ثابت،قزمان و ديگران به قتل رسيدند.

__________________________________________

پى نوشتها:

١.در برخى از تواريخ است كه اثر آن ضربت و درد و ناراحتى آن تا يكى دو ماه پس از جنگ احد در شانه پيغمبر احساس مى شد.

٢.مورخين نوشته اند هنگامى كه ابن قمئه به قصد حمله به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش آمد مصعب بن عميرـكه پرچم به دست داشتـسر راه بر او گرفت و ابن قمئه مصعب را به قتل رسانيد و سپس به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حمله كرده و ضربتى نيز به آن حضرت زد و چون مصعب شباهت زيادى به پيغمبر داشت ابن قمئه خيال كرد پيغمبر را كشته است از اين رو با اطمينان كامل فرياد زد:محمد را كشتم !

٣.نگارنده گويد:شايد آن دو نفر از كسانى بودند كه بعدها داراى منصبهاى مهمى شدند و راوى به خاطر مقامى كه پيدا كردند نتوانسته نام آن دو را به صراحت بگويد و از روى تقيه به كنايه گفته است،چنانكه مجلسىرحمه‌الله و ديگران گفته اند كه كنايه از خليفه اول و دوم است،اگر چه پيروان آن دو حاضر نيستند چنين مطلبى را درباره آن دو بشنوند و آن را بپذيرند،و به همين جهت در گوشه و كنار تاريخ ديده مى شود كه گاهى نام ابو بكر و بلكه گاهى هم نام عمر را در زمره افرادى كه در آن روز با پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پايدارى كرده و ماندند ذكر كرده اند،اما تعجب اينجاست كه معلوم نيست اگر آن دو نفر در كنار پيغمبر ماندند چطور شد كه كوچكترين زخمى بدانها نرسيد و هيچ تير و نيزه اى به كار نبردند،و هيچكس را به قتل نرساندند،و چگونه مى شود چند زخم و ضربه به صورت و شانه و بدن پيغمبر برسد،و يك زن مانند نسيبه كه معمولا مورد ترحم جنگجويان قرار مى گيرد دوازده زخم كارى بر بدنش برسد،و يا على بن ابيطالبعليه‌السلام نود زخم بر مى دارد و يا ابو دجانه و ديگران آن همه زخم بردارند،اما آن دو نفر خراشى هم برندارند ولى نام هر دوى آنها يا يكى از آنها جزء ثابت قدمان با رسول خدا در آن روز ثبت شده باشد!

٤.از نظر ادبى معناى اين جمله اين است كه [اى هبل برترى گير و دين خود را اظهار كن كه طرفداران تو بر دشمنانت پيروز شدند.]ولى ما به سبك روز ترجمه كرديم.

٥.بدر صغرى نام يكى از بازارهاى عرب بود كه در وقت معينى بدانجا مى آمدند و بازارى ترتيب داده و تجارت مى كردند.

٦.حنظله را به خاطر پدرش ابو عامر كه در ميان مشركين بود و مردم را بر ضد پيغمبر اسلام و جنگ با مسلمانان مى شورانيد متعرض جنازه اش نشده و به حال خود واگذاردند.

٧.سوره نحل،آيه هاى ١٢٧ـ .١٢٦

٨.جالب اين است كه مى نويسند در ميان همين كشتگان افرادى بودند كه همان روز مسلمان شده و به مقام شهادت نايل شده و به بهشت رفتند بى آنكه حتى يك ركعت نماز خوانده باشند كه يكى مردى است به نام عمرو بن ثابت و ديگرى شخصى است به نام اصيرم،كه اين هر دو در همان روز به احد آمده و به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده شهادتين بر زبان جارى كردند و در ميدان جنگ كشته شدند.درباره عمرو بن ثابت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند:او به بهشت مى رود و شهيد است؟حضرت فرمود:آرى به خدا سوگند او شهيد است و به بهشت مى رود،و اصيرم را نيز افراد قبيله اش از بنى عبد الاشهل در ميان كشتگان يافتند كه هنوز زنده بود،و با تعجب به هم گفتند روزى كه از مدينه آمديم اين مرد به حال كفر بود براى چه به اينجا آمده؟و چون از خود او پرسيدند كه آيا به خاطر حميت و دفاع از قوم و قبيله به اينجا آمدى يا روى وظيفه مذهبى و دفاع از اسلام و رهبر بزرگوار آن؟پاسخ داد:روى وظيفه مذهبى آمدم زيرا مسلمان شده و جنگ كردم و چون جان داد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حال او را پرسيدند؟فرمود:او از اهل بهشت است.

و در مقابل،افرادى هم بودند مانند"قزمان"كه با كمال رشادتى كه كرد و هفت يا هشت تن از دليران قريش را نيز مانند:كلاب بن طلحه و قاسط بن شريح به قتل رسانيد ولى اهل دوزخ است و از شهادت نصيبى نبرد،زيرا چنانكه نوشته اند:وى در ميدان جنگ زخمهاى سنگينى برداشت و همراهانش او را به خانه آوردند و مسلمانان اطراف او را گرفته و بدو مى گفتند:براستى كه امروز در راه خدا فداكارى و كوشش زيادى كردى تو را به بهشت مژده مى دهيم!قزمان گفت :مرا به چه چيز مژده مى دهيد؟فداكارى من فقط به خاطر دفاع از قوم و قبيله و فاميل بود و گرنه من حاضر به جنگ نمى شدم و چون ديد آن زخمها آزارش مى دهند به وسيله تيرى يكى از رگهاى بدنش را بريد و خود را از زندگى آسوده كرد.

٩.مورخين نوشته اند:در زمان معاويه براى احداث و حفر قناتى كه به مدينه مى آمد ناچار شدند قسمتى از سرزمين احد را حفر كنند از اين رو به مردم شهر اخطار شد هر كس كشته اى در احد دارد بيايد تا اگر جنازه اى از كشتگان احد از خاك بيرون آمد آن را به جاى ديگر انتقال داده و دفن كنند،و در حين حفر قنات به چند جنازه از آن جمله به جنازه خارجه و سعد،عبد الله و عمرو برخوردند كه پس از گذشتن ٣٦ سال از دفن آنها همچنان تر و تازه با همان خونها و جامه هايى كه دفن شده بودند مشاهده گرديد.

مراجعت به مدينه

پس از آنكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دفن كشتگان فراغت يافت با جمعى از مسلمانان كه همراه او بودند به سوى مدينه حركت كرد.زنان مهاجر و انصار كه در مدينه مانده بودند و خبر سلامتى پيغمبر اسلام را شنيدند براى استقبال و ديدار آن حضرت بيرون آمدند،و از آن جمله حمنه دختر جحش بود كه برادرش عبد الله بن جحش و دايى اش حمزة بن عبد المطلب و شوهرش مصعب بن عمير هر سه كشته شده بودند،رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه او را ديد فرمود:

اى حمنه صبر كن و خوددار باش!

پرسيد:در مرگ چه كسى اى رسول خدا؟

فرمود:در مرگ برادرت!

حمنه گفت: ( إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) شهادت بر او گوارا باد.

دوباره پيغمبر بدو فرمود:اى حمنه صبر پيشه ساز و شكيبا باش!

پرسيد:درباره چه كسى؟فرمود:درباره حمزة بن عبد المطلب!

حمنه گفت:: ( إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) شهادت گوارايش باد.

باز هم رسول خدا فرمود:اى حمنة خود دار و صابر باش!

پرسيد:براى چه كسى اى رسول خدا؟

فرمود:براى مرگ شوهرت مصعب!

در اين وقت بود كه حمنه خوددارى نتوانست و با اندوه صدا زد:"و احزناه"؟

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه چنان ديد فرمود:جايگاه و مقام شوهر براى زن چنان است كه شخص ديگرى نمى تواند جاى او را بگيرد.و چون از حمنه پرسيدند:چرا براى مصعب شوهرت اين گونه بى تاب شدى؟گفت :يتيمى فرزندانش را به خاطر آوردم!

و همين كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نزديكى مدينه و به محله بنى عبد الاشهل رسيد صداى گريه شنيد و چون جويا شد گفتند:زنان قبيله بنى عبد الاشهل بر كشتگان خويش مى گريند.اشك در ديدگان پيغمبر گردش كرده گفت:ولى امروز حمزه گريه كن ندارد!سعد بن معاذ و اسيد بن حضير بزرگان قبيله مزبور به نزد زنان رفته گفتند:قبل از گريه براى كشتگان به نزد فاطمه دختر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برويد و براى حمزه گريه كنيد.چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ماجرا مطلع شد درباره آن زنها دعا كرده دستور داد به خانه هاى خود باز گردند.

و به هر ترتيب پيغمبر خدا در حالى كه علىعليه‌السلام در پيش روى او پرچم را مى كشيد وارد شهر شد و به خانه رفت و همراهان نيز به خانه ها رفتند و به مداواى زخمهاى خود و سوگ عزاى كشتگان نشستند،اما فرداى آن روز باز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مأمور جنگ و تعقيب لشكر قريش گرديد و منادى حضرت در مدينه نداى جنگ داد و روز يكشنبه شانزدهم شوال يعنى همان روز دوم جنگ احد با مسلمانان به منظور تعقيب لشكر قريش به سمت مكه به راه افتاد و از نظر ارعاب دشمن و ترميم شكست جنگ احد نيز اين تعقيب لازم بود تا مشركين فكر نكنند آنها ديگر تاب جنگ و نيروى مقابله با لشكر قريش را ندارند،و مبادا در فكر مراجعت به مدينه و حمله به شهر افتاده و گرفتارى تازه اى به وجود آورند و دشمنان داخلى مدينه مانند يهود و ديگران نيز بر مسلمانان جسور و دلير نگردند،و ماجراى بعدى نيز كه در صفحات آينده مى خوانيد ضرورت اين كار را بخوبى نشان داد.

غزوه حمراء الاسد

لشكر قريش چنانكه گفتيم شادى كنان و پيروزمندانه صحنه جنگ احد را ترك كرد و راه مكه را در پيش گرفت و تا جايى به نام"روحاء"رفتند.محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز پرچم جنگ را به دست على بن ابيطالب كه نود زخم در بدن داشت داده و با همراهان خود كه همان مسلمانان حاضر در جنگ احد بودند از مدينه خارج شدند و طبق دستور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط همانها كه در جنگ روز گذشته حضور داشتند مى توانستند به اين جنگ بروند و ديگران اجازه حضور در اين جنگ را نداشتند .تنها جابر بن عبد الله انصارى بود كه نزد پيغمبر آمده عرض كرد:روز پيش من در جنگ احد حاضر نشدم و علت آن هم اين بود كه چون پدرم عبد الله بن عمرو مى خواست به جنگ بيايد و هفت دختر در خانه داشت به من گفت:صلاح نيست من و تو هر دو به جنگ برويم و هفت زن را در اين خانه بگذاريم و قرار شد او به جنگ بيايد و مرا پيش خواهرانم بگذارد،اكنون كه او كشته شده و به شهادت رسيد اجازه بده تا در اين جنگ به همراه شما بيايم و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را اجازه داد.

مسلمانانى كه اكثرا زخم دار و مجروح و بيشتر در سوگ كشتگان خود داغدار و عزادار بودند روى وظيفه دينى و مذهبى با كمال سختى و دشوارى كه اين سفر براى آنها داشت حركت كردند،حتى مى نويسند:دو برادر در قبيله بنى عبد الاشهل بودند كه هر دوى آنها در روز قبل،در جنگ احد زخمى شده بودند منتهى يكى از آنها زخمش كمتر و ديگر عميق تر و حركت براى او دشوارتر بود.هنگامى كه ديدند مسلمانان براى تعقيب قريش حركت كردند اين دو كه مركبى هم نداشتند با خود گفتند:نه دلمان راضى مى شود نرويم و جهاد در راه دين و در ركاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ما فوت شود و نه مركبى داريم كه لااقل به وسيله آن بتوانيم در اين سفر شركت كنيم،سرانجام روى ايمان و علاقه اى كه به پيغمبر اسلام و آيين خود داشتند تصميم گرفتند همراه جنگجويان بروند و در راه هر كجا آن برادرى كه زخمش زيادتر بود نمى توانست برود آن برادر ديگرى او را بر پشت خود سوار مى كرد و بدين ترتيب هر جا او از راه مى ماند آن ديگرى او را بر پشت خود گرفته و به"حمراء الاسد"كه محل توقف رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود خود را رسانيدند.

همان طور كه گفته شد لشكر قريش تا"روحاء"كه فاصله اش تا مدينه آن طور كه گفته اند سى و شش ميل راه بود آمدند و در آنجا توقف كردند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به تعقيب آنان تا"حمراء الاسد"كه هشت ميل راه تا مدينه فاصله داشت آمد،ابو سفيان در روحاء به فكر افتاد كه چه خوب بود ما به دنبال شكست مسلمانان به شهر يثرب نيز حمله مى كرديم و كار را يكسره مى كرديم و كم كم به فكر مراجعت به مدينه افتاد و چون با بزرگان لشكر قريش مانند عكرمة بن أبى جهل،حارث بن هشام و خالد بن وليد مشورت كرد آنان را نيز با خود هم فكر ديده به صورت سرزنش و ملامت به همديگر گفتند:پس از آنكه ما سران آنان چون حمزة بن عبد المطلب را كشتيم و لشكر ايشان را تار و مار كرديم چرا كار را يكسره نكرديم و بزرگشان محمد را نكشتيم و آنها را به حال خود گذارده و آمديم!بياييد تا از همينجا بازگرديم و كار را به انجام رسانده با خيالى آسوده به مكه باز گرديم!

و به دنبال اين گفتگو كم كم اين فكر تقويت شد و آماده بازگشت به مدينه شدند،در اين حال چند سوار از قبيله عبد القيس را ديدند كه به سوى مدينه مى روند ابو سفيان كه مى خواست به وسيله اى تصميم خود را به اطلاع پيغمبر اسلام نيز برساند آن سواران را كه ديد پرسيد :به كجا مى رويد؟

گفتند:براى تهيه آذوقه به يثرب مى رويم.

ابو سفيان گفت:ممكن است پيغامى از من به محمد برسانيد و در عوض من متعهد مى شوم در بازار"عكاظ"يك بار شتر كشمش به شما بدهم؟

گفتند:آرى،گفت:به محمد بگوييد:ما تصميم گرفته ايم دوباره به جنگ تو و يارانت بياييم و كارتان را يكسره كنيم!(١)

سواران مزبور در"حمراء الاسد"به پيغمبر اسلام برخوردند و پيغام ابو سفيان را رساندند و پاسخى كه دريافت داشتند اين بود كه پيغمبر و يارانش با كمال خونسردى و اطمينان خاطر گفتند:

( حَسْبُنَا اللَّـهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ )

[خدا ما را كفايت است و او نيكو ياورى براى ماست.]

از آن سو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز در حمراء الاسد توقف كرد و شبها دستور مى داد لشكريانش در منطقه وسيعى از بيابان در نقاط مختلف به نقل بعضى در پانصد جاى آن بيابان آتش روشن كنند و در اين ميان معبد خزاعى كه در حال شرك به سر مى برد ولى در دل پيغمبر را دوست مى داشت و مانند افراد ديگر قبيله خود يعنى قبيله خزاعه از هواداران آن حضرت بود خود را به حمراء الاسد به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسانده و تأسف خود را از ماجراى جنگ احد به عرض آن حضرت رسانيد و سپس به سوى مكه حركت كرد و در"روحاء"به ابو سفيان و لشكر قريش رسيد

ابو سفيان كه معبد را ديد از او پرسيد:معبد!چه خبر؟

معبد كه شايد از تصميم آنها با خبر شده بود و يا به منظور جلوگيرى از فكر بازگشت جواب داد:خبر تازه اينكه محمد با لشكرى جرار كه تاكنون در عمر خود نظيرش را نديده بودم به تعقيب شما از يثرب بيرون آمده و بسرعت مى آيند و جوش و حرارتى كه من از آنها ديدم قابل شرح و توصيف نيست،زيرا جمعى كه در جنگ احد نبوده اند در اين سفر آمده اند تا غيبت خود را در آن روز تلافى كنند و آنها هم كه آن روز بوده اند تصميم گرفته اند به هر قيمت كه شده شكست آن روز را جبران كنند و كينه سختى از شما به دل گرفته اند.

ابو سفيان با نگرانى پرسيد:معبد چه مى گويى؟

معبد گفت:به خدا سوگند گمان مى كنم هنوز از اينجا حركت نكرده باشيد كه گوش اسبانشان از دور پيدا شود!

ابو سفيان گفت:ما تصميم گرفته ايم به يثرب باز گرديم و با يك حمله ديگر كار بقيه را هم يكسره كنيم!

معبد گفت:ولى من اين كار را به هيچ نحو صلاح نمى دانم و اشعارى نيز در اين باره گفته ام كه اگر مى خواهى براى تو بخوانم.

ابو سفيان با بى صبرى گفت:بخوان ببينم چه گفته اى؟

معبد كه پيش بينى چنين برخوردى را با ابو سفيان كرده بود،در راه درباره اهميت لشكر مسلمانان و ارعاب ابو سفيان و همراهانش اشعارى سروده بود(٢) كه براى اوخواند و ابو سفيان با شنيدن آن اشعار و سخنان معبد رعب و وحشتى در دلش افتاد .در اين خلال صفوان بن اميه نيز كه از بزرگان لشكر قريش بود و از تصميم آنها به بازگشت به يثرب مطلع شد به نزد ابو سفيان آمده گفت:چنين كارى نكنيد،زيرا اين مردم اكنون زخم خورده و خشمناك اند و اين ترس وجود دارد كه اگر ما مجددا با آنان رو به رو شويم اين بار با تلاش بيشترى جنگ كنند و بر ما غالب شوند و جنگشان غير از جنگ چند روز پيش باشد !

براى ابو سفيان همين گفتار صفوان كافى بود كه از تصميم خود منصرف شده و بهانه اى براى بازگشت به مدينه به دست آورد و از اين رو بى درنگ دستور حركت داد و بسرعت راه مكه را در پيش گرفتند.

بازگشت لشكر اسلام

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز سه روز در"حمراء الاسد"ماند و در اين وقت جبرئيل نازل شده به پيغمبر گفت:خداى تعالى رعب و وحشت در دل مشركين انداخت و به سوى مكه حركت كردند و منظور از اين سفر حاصل گرديد و سپس دستور بازگشت به مدينه را به آن حضرت داد و مسلمانان به مدينه بازگشتند و در طى اين سفر به دو نفر از مشركين نيز دست يافته و يكى را كه ابو عزه شاعر بود در همان راه كشتند و ديگرى كه معاوية بن مغيره بود به عثمان بن عفان در مدينه پناهنده شد و عثمان او را پناه داد و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناه عثمان را درباره او قبول كرد،مشروط بر آنكه سه روز بيشتر در مدينه نماند و پس از سه روز از خانه عثمان بيرون آمده به سوى مكه حركت كرد و پيغمبر اسلام كه نخواسته بود وساطت عثمان را رد كند پس از رفتن او دو نفر را مأمور كرد تا او را تعقيب كرده و در راه به قتل رساندند.

و در غياب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز زنى به نام عصماء از قبيله بنى خطمة كه بجز يك نفر از آن قبيله افراد ديگرشان در حال كفر به سر مى بردنددر انجمن اوس وخزرج مى رفت و به وسيله اشعارى كه عليه پيغمبر اسلام سروده بود مردم را بر آن حضرت مى شورانيد و بدگويى مى كرد و چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت همان يك نفر كه از قبيله مزبور مسلمان شده بود و نامش عمير بن عدى بود چون از ماجرا مطلع گرديد خشمگين شد و كينه آن زن را به دل گرفت و در خفا او را به قتل رسانيد و قاتل هم معلوم نشد.

و اين جريانات تا حدودى شكست جنگ احد را ترميم كرده نفوذ و قدرت مسلمانان را در مدينه دوباره تثبيت نمود،اما قبايل اطراف مدينه كه هنوز مسلمان نشده بودند و منتظر بودند تا ضربه اى به مسلمانان بزنند پس از جنگ احد به فكر حمله به مدينه و جنگ با مسلمانان افتاده و در صدد تهيه لشكر و آماده كردن ابزار جنگى افتادند.پيغمبر اسلام نيز كه پس از تحمل سالها سختى و مرارت تازه توانسته بود بنياد اسلام را پى ريزى كند و اجتماعى از مسلمانان تشكيل دهد كاملا مراقب بود تا با دشمنان اسلام مقابله نمايد و از به هم زدن اسلام و تشكيلات نوبنياد آن به وسيله دشمنان جلوگيرى به عمل آورد و در همين احوال كه حدود يكى دو ماه طول كشيد به آن حضرت اطلاع رسيد دو تن از بزرگان قبيله بنى اسد به نامهاى طليحه و سلمه در صدد غارت مدينه و جنگ با مسلمانان هستند و بدين منظور افراد تهيه مى كنند

سريه ابو سلمه

أبو سلمه عمو زاده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه برخى چون ابن هشام او را برادر رضاعى آن حضرت نيز دانسته اند از مهاجرين مكه و مسلمانان صدر اسلام بود و در جنگ احد زخم گرانى برداشته بود و با معالجاتى كه مى كرد تا حدودى التيام يافته بود،در اين وقت كه خبر قبيله بنى اسد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد حضرت او را مأمور كرد تا با يكصد و پنجاه سوار به منظور مقابله با آنها حركت كند و بدو دستور داد شبها راه بروند و روزها مخفى شوند تا ناگهان بر سر دشمن بتازند.

ابو سلمه چنان كرد و سحرگاهى بود كه به قبيله مزبور رسيده و در كنار آبى به نام"قطن"بر سر آنها تاختند،بنى أسد كه از ماجرا مطلع شدند چون تاب مقاومت در خودنديدند فرار كردند .ابو سلمه دستور داد مسلمانان آنها را تعقيب كرده و غنيمت زيادى از آنان به دست آمد كه خمس آن را جدا كرده و بقيه را تقسيم كردند و پيروز و فاتح به مدينه بازگشتند.و در اين سريه يك تن از مسلمانان به نام مسعود بن عروه به قتل رسيد و شهيد شد و خود أبو سلمه نيز به واسطه همان زخمى كه در جنگ احد برداشته بود و در اين سفر سرباز كرد پس از مراجعت به مدينه از دنيا رفت و همسرش ام سلمه پس از چند ماه به عقد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آمد به شرحى كه خواهد آمد.

ولادت امام مجتبىعليه‌السلام

و از حوادث سال سوم هجرى ولادت سبط اكبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام است كه به گفته مشهور در شب نيمه ماه مبارك رمضان در مدينه به دنيا آمد و خداى تعالى از دختر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام پسرى به علىعليه‌السلام عنايت فرمود كه نامش را حسن گذاردند و طبق روايت كلينىرحمه‌الله و مفيد و ديگران چون روز هفتم ولادت اين نوزاد گرامى رسيد جبرئيل امين براى تهنيت و تبريك به رسول خدا نازل شد و دستور داد سر نوزاد را بتراشند و براى او گوسفندى عقيقه كنند.

________________________________________

پى نوشتها:

١.و برخى احتمال داده اند كه ابو سفيان اين پيغام را پس از اطلاع از حركت لشكر اسلام و شنيدن سخنان معبد خزاعى كه در صفحه آينده مى خوانيد براى پيغمبر اسلام فرستاد تا آنان را از تعقيب لشكر قريش باز دارد،و به اصطلاح اين پيغام جنبه ارعابى داشت.

٢.متن اشعار معبد اين بود:

كادت تهد من الاصوات راحلتى

اذ سالت الارض بالجرد الابابيل

تردى بأسد كرام لا تنابلة

عند اللقاء و لا ميل معاذيل

فظلت عدوا اظن الارض مائلة

لما سموا برئيس غير مخذول

فقلت ويل ابن حرب من لقائكم

اذا تغطمطت البطحاء بالجيل

انى نذير لاهل البسل ضاحية

لكل ذى اربة منهم و معقول

من جيش احمد لا وخش تنابلة

و ليس يوصف ما انذرت بالقيل