زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)0%

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید هاشم رسولی محلاتی
گروه: مشاهدات: 44611
دانلود: 3533

توضیحات:

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 266 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44611 / دانلود: 3533
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

زندگانی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بحثى در مورد آيين پدران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از بحثهاى جالبى كه در پايان اين بخش مناسب است بدان اشاره شود،بحث مربوط به آيين پدران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه برخى از اهل تاريخ و حديث از علماى شيعه و سنت درباره آن بابى و بلكه كتابى جداگانه و رساله هايى نوشته اند و بتفصيل در اين باره سخن گفته اند مانند جلال الدين سيوطى كه رساله هايى در اين باره نگاشته به نامهاى:مسالك الحنفاء،الدرج الحنفيه فى الآباء الشريفه،السبل الجلية فى الآباء العليه و رساله هاى ديگر.(٦)

و آنچه مسلم است اين مطلب است كه در ميان سلسله نسب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به آدم ابو البشر پيمبران بزرگ و بلكه اولو العزمى همچون ابراهيم خليل،نوح پيغمبر،اسماعيل،شيث و ديگران وجود داشته اند و مردان موحد و خدا پرستى نيز مانند عبد المطلب ديده مى شوند،و درباره موحد بودن پدران ديگر آن حضرت مرحوم علامه مجلسى در كتاب بحار الانوار ادعاى اجماع كرده و آن را از معتقدات شيعه اماميه و مسائل مورد اتفاق دانسته(٧) .و به دنبال آن گفته است:اگر ديده مى شود كه در ميان پدران و يا عموهاى آن حضرت مانند ابو طالب برخى اظهار توحيد و ايمان به خدا را نمى كرده اند به خاطر تقيه و يا مصالح دينيه بوده است.

و براى اثبات اين مدعا دليلهايى نيز از قرآن و حديث ذكر كرده اند مانند آيه شريفه( الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ﴿ ٢١٨ ﴾وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ ) (٨) كه بر طبق رواياتى نيز كه نقل كرده اند فرموده اند:منظور از"تقلب در ساجدين"در اين آيه،انتقال نطفه آن حضرت از صلبهاى سجده كنندگان براى خدا و موحدان به صلبهاى ديگرى است.

و نيز استدلال شده به آيه شريفه( وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ ) (٩) كه از آن استفاده مى شود كه خداى تعالى كلمه توحيد و عقيده بدان را در ذريه ابراهيمعليه‌السلام قرار داده و پيوسته تا ولادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين ايمان وجود داشته است.

و روايتى هم از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

"لم يزل ينقلنى الله من اصلاب الطاهرين الى ارحام المطهرات حتى اخرجنى فى عالمكم،و لم يدنسنى بدنس الجاهلية"(١٠)

و پاسخ اين ايراد را هم كه گفته مى شود:چگونه پدران آن حضرت موحد بوده اند با اينكه در قرآن صراحت دارد كه پدر ابراهيم كه نامش آزر بود مشرك و بت پرست بوده(١١) و ابراهيمعليه‌السلام پيوسته با او محاجه مى فرمود و او را به خاطر پرستش بت سرزنش و محكوم كرده و به پرستش خداى يكتا دعوت مى نمود؟به اين گونه داده اند:كه آزر بر طبق نقل مورخين عمو و يا پدر مادر و سرپرست ابراهيم بوده كه اطلاق پدر بر او شده نه پدر صلبى و حقيقى او،چنانكه در زندگانى آن حضرت در تاريخ انبيا ذكر كرده ايم.

نگارنده گويد:اگر اجماع و اتفاق علماء اماميهرضي‌الله‌عنه براى ما ثابت شد ما آن را بدون دغدغه و اعتراض مى پذيريم،ولى اگر ثابت نشد دليلهايى كه ذكر كرده اند قابل توجيه و تفسير و ايرادهاى ديگر است و مشكل بتوان با آنها اين مطلب را ثابت كرد،كه بر اهل دانش پوشيده نيست.

_________________________________________

پى نوشتها:

١.ناگفته نماند كه از نظر مذهبى متعلق نذر بايد كار مرجوحى نباشد،حالا آيا در آن زمان وضع نذرهايى كه مى كرده اند چگونه بوده است ما نمى دانيم،و بر فرض صحت اين داستان شايد در آن وقت چنين شرطى در نذرهايى كه مى كرده اند وجود نداشته و اين گونه نذرها هم صحيح بوده است و الله اعلم.

٢.در چند حديث از طريق شيعه و اهل سنت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده كه آن حضرت فرمود:"انا ابن الذبيحين"يعنى من پسر دو ذبيح هستم.و منظور از ذبيح اول حضرت اسماعيل فرزند ابراهيمعليه‌السلام مى باشد و ذبيح دوم عبد الله است.

٣.و در پاره اى از تواريخ است كه قرار شد به نزد زن"كاهنه"قبيله بنى سعد كه نامش"سجام"و يا"قطبه"بود و در خيبر سكونت داشت بروند و هر چه او گفت به گفته او عمل كنند،و پس از آنكه به نزد وى آمدند او اين راه را به آنها نشان داد.

٤.برخى درباره صحت اين داستان ترديد كرده اند،و ايرادهايى نموده اند كه به نظر نگارنده ايرادهاى مهمى نيست و همگى قابل پاسخ است.و ما شرح و توضيح بيشتر را در اين باره در مقالاتى كه به طور پراكنده در مجله پاسدار اسلام و جاهاى ديگر نوشته ايم ذكر كرده و پاسخ داده ايم.

٥.به گفته برخى از اهل تاريخ عبد الله در هنگام مرگ بيست و پنج سال داشت.

٦.به كتاب الصحيح من السيرة،ج ١،ص ١٥٠،مراجعه شود.

٧.بحار الانوار،ج ١٥،صص ١١٨ـ .١١٧

٨.سوره شعراء،آيه ٢١٩ـ .٢١٨

٩.سوره زخرف،آيه .٢٨

١٠.مجمع البيان،ج ٤،ص ٣٢٢،تفسير فخر رازى،ج ٢٤،ص ١٧٤،تفسير در المنثور،ج ٥،ص ٩٨.يعنى پيوسته خداوند مرا از صلبهاى پاك به رحمهاى پاكيزه منتقل كرد تا هنگامى كه در اين عالم شما وارد نمود،و مرا به زشتيهاى جاهليت آلوده نكرد.

١١.به آيه ٧٤،سوره انعام مراجعه شود.

ولادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شرح زندگانى آن حضرت تا ازدواج با خديجه

قبل از آنكه مبادرت به شرح داستان ولادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنماييم،مناسب است به پاره اى از بشارتهاى انبيا و پيشگوييهاى منجمان و كاهنان و غير ايشان درباره تولد و ظهور آن حضرت اشاره شود زيرا در فصلهاى آينده مورد نياز واقع خواهد شد.

و ما وقتى روى دليلهاى عقلى و نقلى دانستيم كه پيغمبر اسلام خاتم پيغمبران و دين اسلام كاملترين اديان الهى است چنانكه در جاى خود ثابت شده و ما بدان معتقديم مى دانيم كه به طور قطع در ضمن تعليمات پيغمبران گذشته سخنانى در مورد آخرين پيامبر بوده است و نويد و بشارتهايى از آنها درباره ظهور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيده است اگر چه شايد بسيارى از آنها به دست مغرضان و تحريف كنندگان تعليمات انبيا و كتابهاى آسمانى از بين رفته و يا تحريف شده باشد.

اما از آنجا كه بشارت و نويد معمولا در لفافه و به صورت رمز و اشاره القا مى شود،باز هم سخنان زيادى از پيمبران گذشته در اين باره به ما رسيده و از نابودى و تحريف مغرضين جان سالم به در برده است.

و به گفته يكى از دانشمندان:

"مصلحت خداوندى ايجاب مى كرد كه اين بشارات مانند زيبايى هاى طبيعت كه محفوظ مى ماند يا مانند صندوقچه جواهر فروشان كه به دقت حفظ مى شود در لفافه اى از اشارات محفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهاى بعد كه بيشتر با عقل و دانش سر و كار دارند قرار گيرد"(١)

بشارتهاى انبياى الهى درباره آمدن رسول خدا

از جمله اين بشارتها آيه ١٤ و ١٥ از كتاب يهودا است كه مى گويد:

"لكن خنوخ"ادريس"كه هفتم از آدم بود درباره همين اشخاص خبر داده گفت اينك خداوند با ده هزار از مقدسين خود آمد تا بر همه داورى نمايد و جميع بى دينان را ملزم سازد و بر همه كارهاى بى دينى كه ايشان كردند و بر تمامى سخنان زشت كه گناهكاران بى دين به خلاف او گفتند..."

كه ده هزار مقدس فقط با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تطبيق مى كند كه در داستان فتح مكه با او بودند.بخصوص با توجه به اين مطلب كه اين آيه از كتاب يهودا مدتها پس از حضرت عيسىعليه‌السلام نوشته شده.(٢)

و از آن جمله در سفر تثنيه،باب ٣٣،آيه ٢ چنين آمده:

"و گفت خدا از كوه سينا آمد و برخواست از سعير به سوى آنها و درخشيد از كوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از راستش با يك قانون آتشين..."

كه طبق تحقيق جغرافى دانان منظور از"پاران"ـيا فارانـمكه است،و ده هزار مقدس نيز چنانكه قبلا گفته شد فقط قابل تطبيق با همراهان و ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

و در فصل چهاردهم انجيل يوحنا:١٦،١٧،٢٥،٢٦ چنين است:

"اگر مرا دوست داريد احكام مرا نگاه داريد،و من از پدر خواهم خواست و او ديگرى را كه فارقليط است به شما خواهد داد كه هميشه با شما خواهد بود،خلاصه حقيقتى كه جهان آن را نتواند پذيرفت زيرا كه آن را نمى بيند و نمى شناسد،اما شماآن را مى شناسيد زيرا كه با شما مى ماند و در شما خواهد بود اينها را به شما گفتم مادام كه با شما بودم اما فارقليط روح مقدس كه او را پدر به اسم من مى فرستد او همه چيز را به شما تعليم دهد و هر آنچه گفتم به ياد آورد".

كه بر طبق تحقيق كلمه"فارقليط"كه ترجمه عربى"پريكليتوس"است به معناى"احمد"است و مترجمين اناجيل از روى عمد يا اشتباه آن را به"تسلى دهنده"ترجمه كرده اند.

و در فصل پانزدهم:٢٦ چنين است:

"ليكن وقتى فارقليط كه من او را از جانب پدر مى فرستم و او روح راستى است كه از جانب پدر عمل مى كند و نسبت به من گواهى خواهد داد".

و در فصل شانزدهم:٧،١٢،١٣،١٤ چنين است:

"و من به شما راست مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است،زيرا اگر نروم فارقليط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم اكنون بسى چيزها دارم كه به شما بگويم ليكن طاقت تحمل نداريد،اما چون آن خلاصه حقيقت بيايد او شما را به هر حقيقتى هدايت خواهد كرد،زيرا او از پيش خود تكلم نمى كند بلكه آنچه مى شنود خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد..."

و سخنان ديگرى كه از پيغمبران گذشته به ما رسيده و در كتابها ضبط است و چون نقل تمامى آنها از وضع نگارش تاريخ خارج است از اين رو تحقيق بيشتر را در اين باره به عهده خواننده محترم مى گذاريم و به همين مقدار در اينجا اكتفا نموده و قسمتهايى از سخنان دانشمندان و كاهنان و پيشگوييهاى آنان كه قبل از تولد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرده اند نقل كرده به دنبال گفتار قبل خود باز مى گرديم.

پيشگويى ها و سخنان كاهنان

ابن هشام مورخ مشهور در تاريخ خود مى نويسد(٣) :ربيعة بن نصر كه يكى ازپادشاهان يمن بود خواب وحشتناكى ديد و براى دانستن تعبير آن تمامى كاهنان و منجمان را به دربار خويش احضار كرد و تعبير خواب خود را از آنها خواستار شد

آنها گفتند:خواب خود را بيان كن تا ما تعبير كنيم؟

ربيعه در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگويم و شما تعبير كنيد به تعبير شما اطمينان ندارم ولى اگر يكى از شما تعبير آن خواب را پيش از نقل آن بگويد تعبير او صحيح است.

يكى از آنها گفت:چنين شخصى را كه پادشاه مى خواهد فقط دو نفر هستند يكى سطيح و ديگرى شق كه اين دو كاهن مى توانند خواب را نقل كرده و تعبير كنند.

ربيعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار كرد،سطيح قبل از شق به دربار ربيعه آمد و چون پادشاه جريان خواب خود را بدو گفت،سطيح گفت:آرى در خواب گلوله آتشى را ديدى كه از تاريكى بيرون آمد و در سرزمين تهامه در افتاد و هر جاندارى را در كام خود فروبرد !

ربيعه گفت:درست است اكنون بگو تعبير آن چيست؟

سطيح اظهار داشت:سوگند به هر جاندارى كه در اين سرزمين زندگى مى كند كه مردم حبشه به سرزمين شما فرود آيند و آن را بگيرند.

پادشاه با وحشت پرسيد:اين داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت ياپس از آن؟

سطيح گفت:نه،پس از سلطنت تو خواهد بود.

ربيعه پرسيد:آيا سلطنت آنها دوام خواهد يافت يا منقطع مى شود!

گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع مى شود!

پرسيد:سلطنت آنها به دست چه كسى از بين مى رود؟

گفت:به دست مردى به نام ارم بن ذى يزن كه از مملكت عدن بيرون خواهد آمد.

پرسيد:آيا سلطنت ارم بن ذى يزن دوام خواهد يافت؟

گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.

پرسيد:به دست چه كسى؟گفت:به دست پيغمبرى پاكيزه كه از جانب خدا بدو وحى مى شود.

پرسيد:آن پيغمبر از چه قبيله اى خواهد بود؟

گفت:مردى است از فرزندان غالب بن فهر بن مالك بن نضر كه پادشاهى اين سرزمين تا پايان اين جهان در ميان پيروان او خواهد بود.

ربيعه پرسيد:مگر اين جهان پايانى دارد؟

گفت:آرى پايان اين جهان آن روزى است كه اولين و آخرين در آن روز گرد آيند و نيكوكاران به سعادت رسند و بدكاران بدبخت گردند.

ربيعه گفت:آيا آنچه گفتى خواهد شد؟

سطيح پاسخ داد:آرى سوگند به صبح و شام كه آنچه گفتم خواهد شد.

پس از اين سخنان شق نيز به دربار ربيعه آمد و او نيز سخنانى نظير گفتار"سطيح"گفت و همين جريان موجب شد تا ربيعه در صدد كوچ كردن به سرزمين عراق برآيد و به شاپور.پادشاه فارسـنامه اى نوشت و از وى خواست تا او و فرزندانش را در جاى مناسبى در سرزمين عراق سكونت دهد و شاپور نيز سرزمين"حيره"را.كه در نزديكى كوفه بوده.براى سكونت آنها در نظر گرفت و ايشان را بدانجا منتقل كرد،و نعمان بن منذر.فرمانرواى مشهور حيره از فرزندان ربيعه بن نصر است

و نيز داستان ديگرى از تبع نقل مى كند و خلاصه اش اين است كه مى گويد:تبع پادشاه ديگر يمن به مردم شهر يثرب خشم كرد و در صدد ويرانى آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همين منظور لشكرى گران فراهم كرد و به يثرب آمد.

مردم يثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانكه نزد انصار مدينه معروف است،مردم روزها با تبع و لشكريانش جنگ مى كردند و چون شب مى شد براى تبع و لشكريانش به خاطر اينكه ميهمان و وارد بر ايشان بودند خرما و آذوقه مى فرستادند و بدين وسيله از آنها پذيرايى مى كردند

مدتى بر اين منوال گذشت تا روزى دو تن از احبار و دانشمندان يهود از بنى قريظه به نزد تبع رفته و بدو گفتند:فكر ويرانى اين شهر را از سر دور كن و از اين تصميم انصراف حاصل نما،و اگر در اين كار اصرار ورزى و پافشارى كنى نيروى غيبى جلوى اين كار تو را خواهد گرفت و ما ترس آن را داريم كه به عقوبت اين عمل گرفتار شوى.

تبع پرسيد:چرا؟

گفتند:براى آنكه اين شهر هجرتگاه پيغمبرى است كه از حرم قريش(يعنى مكه معظمه)بيرون آيد،و اين شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.

تبع كه اين سخن را شنيد دانست كه آن دو بيهوده نمى گويند و از روى علم و اطلاع و خبرهايى كه از كتابها دارند اين سخن را مى گويند و به همين سبب از ويرانى شهر يثرب منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تأثير كرد.و در كتاب اكمال صدوقرضي‌الله‌عنه است كه تبع در اين باره اشعارى نيز سرود كه از آن جمله است:

حتى أتانى من قريظة عالم

حبر لعمرك فى اليهود مسدد

قال ازدجر عن قرية محجوبة

لنبى مكة من قريش مهتد

فعفوت عنهم عفو غير مثرب

و تركتهم لعقاب يوم سرمد

و تركتها لله أرجو عفوه

يوم الحساب من الحميم الموقد

و در پاره اى از روايات نيز آمده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:تبع را دشنام نگوييد زيرا او مسلمان شد و ايمان آورد.

و در روايتى كه صدوقرضي‌الله‌عنه از امام صادقعليه‌السلام روايت كرده آن حضرت فرمود:تبع به اوس و خزرج (ساكنان شهر مدينه)گفت:در اين شهر بمانيد تا اين پيغمبر بيرون آيد،و من نيز اگر زمان او را درك كنم كمر به خدمت او خواهم بست و به يارى او خواهم شتافت.

و از آن جمله زيد بن عمرو بن نفيل بود كه سالها قبل از بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سرزمين حجاز مى زيست و به جستجوى دين حنيف ابراهيم بود،و از آيين يهود و ديگر آيينهاى آن زمان پيروى نمى كرد و با بت پرستان مبارزه مى نمود،و از ذبيحه آنان نمى خورد.

و از اشعار اوست كه مى گويد:

أربا واحدا ام ألف رب

ادين اذا تقسمت الامور

عزلت اللات و العزى جميعا

كذلك يفعل الجلد الصبور

عامر بن ربيعه گويد:وقتى مرا ديد به من گفت:اى عامر من از رفتار قوم خود بيزارم و پيرو دين ابراهيم و معبود او و اسماعيل هستم و آنها رو به اين خانه نماز مى گزاردند،و من چشم به راه ظهور پيغمبرى هستم از فرزندان اسماعيل و گمان ندارم او را درك كنم اما از هم اكنون من بدو ايمان دارم و او را تصديق كرده و گواهى مى دهم كه او پيغمبر است،و اگر عمر تو طولانى شد و او را ديدار كردى سلام مرا بدو برسان.

عامر گفت:چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زيد را براى آن حضرت بازگو كردم و سلام او را رساندم حضرت براى او طلب رحمت از خدا كرد،و پاسخ سلامش را داد و فرمود:او را در بهشت ديدم كه پيروزمندانه گام بر مى داشت.

و ديگر از كسانى كه سالها قبل از ولادت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آمدن آن حضرت خبر مى داد و انتظار ظهور آن بزرگوار را داشت قس بن ساعده است كه از بزرگان مسيحيت و از بلغاء عرب است كه در بلاغت به وى مثل مى زنند،و بيشتر عمر خود را به صورت رهبانيت دور از مردم و در بيابانها به سر مى برد.

وى از حكماى عرب و از معمرين آنهاست كه چنانكه در برخى از تواريخ ذكر شده ششصد سال عمر كرد و كسى بود كه شمعون صفا و لوقا و يوحنا را درك كرد و از آنها فقه و حكمت آموخت و زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نيز درك كرد ولى قبل از بعثت آن بزرگوار از دنيا رفت.و رسول خدا درباره اش مى فرمود:

"رحم الله قسا يحشر يوم القيامة امة واحدة"

[خدا رحمت كند قس را كه در روز قيامت به صورت يك امت تنها محشور مى گردد.]

شيخ مفيدرضي‌الله‌عنه و ديگران روايت كرده اند كه وى در"سوق عكاظ"عربها را مخاطب قرار داده و بدانها مى گفت:

"يقسم بالله قس بن ساعدة قسما برا لا اثم فيه ما لله على الارض دين أحب اليه من دين قد اظلكم زمانه و أدرككم أوانه،طوبى لمن ادرك صاحبه فبايعه و ويل لمن أدركه ففارقه".

[قس بن ساعده به خداى يگانه سوگند مى خورد سوگندى محكم كه گناهى در آن نيست كه در روى زمين آيينى وجود ندارد كه نزد خدا محبوبتر باشد از آيينى كه زمان ظهورش بر سر شما سايه افكنده(و نزديك گشته)و وقت آن شما را درك نموده،خوشا به حال كسى كه صاحب آن دين و آيين را درك كند و با او بيعت كند و واى به حال كسى كه او را درك كند و از وى كناره گيرد .]

و بارها اتفاق افتاد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از افراد قبيله"اياد"حالات قس بن ساعده و سخنان حكمت آميز و اشعار او را جويا مى شد،و آنان نيز كم و بيش هر چه ديده و يا شنيده بودند براى آن حضرت نقل مى كردند.

و كراجكى در كتاب كنز الفوايد از مرد عربى كه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده نقل مى كند كه وى گفت:هنگامى براى پيدا كردن شترى كه از من گم شده بود در بيابانها گردش مى كردم بناگاه قس بن ساعده را مشاهده كردم كه در ميان دو قبر ايستاده و نماز مى خواند،و چون از نمازش فراغت يافت از وى پرسيدم اين دو قبر از كيست؟پاسخ داد:

اينها قبر دو تن از برادران من است كه خداى يگانه را با من در اينجا پرستش مى كردند و اينك از دنيا رفته اند و من بر سر قبر اين دو خداى را پرستش مى كنم تا وقتى كه بدانها ملحق شوم آن گاه به آن دو قبر رو كرد و گريان شده اشعارى گفت،و پس از اينكه اشعارش پايان يافت بدو گفتم:

چرا به نزد قوم خود نمى روى و در خوبى و بدى آنها شركت نمى جويى؟گفت:مادر بر عزايت بگريد ندانسته اى كه فرزندان اسماعيل دين پدرشان را واگذارده و از بتان پيروى نموده و آنها را بزرگ دانسته اند!

پرسيدم:اين نمازى را كه مى خوانى چيست؟

پاسخ داد:براى خداى آسمانها مى گزارم.

از او سؤال كردم:مگر آسمانها هم خدايى دارد،و بجز لات و عزى خدايى هست؟ديدم حالش دگرگون شد و به خشم درآمده گفت:اى برادر أيادى از من دور شو كه براستى از براى آسمانها خدايى است كه آن را آفريده و به ستارگان زيور داده و به ماه تابان نورانيش كرده.شبش را تار و روزش را تابناك و آشكار نموده و بزودى از سوى مكه همگان را مشمول رحمت عامه اش قرار خواهد داد،به وسيله مردى تابناك از فرزندان لوى بن غالب كه نامش:محمد،است و او مردم را به كلمه اخلاص دعوت مى كند،و من گمان ندارم او را درك كنم،و اگر او را مى ديدم دست خويش را به عنوان بيعت و تصديق در دستش مى نهادم و به هر كجا كه مى رفت به همراه او مى رفتم...

و در حديثى كه مفيدرضي‌الله‌عنه از ابن عباس روايت كرده اين گونه است كه مرد عرب گفت:يا رسول الله من از قس چيز عجيبى مشاهده كردم!حضرت فرمود:چه ديدى؟

عرض كرد:روزى در يكى از كوههاى نزديك خود كه نامش سمعان بود مى رفتم و آن روز بسيار گرم و سوزانى بود ناگاه قس بن ساعده را ديدم كه در زير درختى نشسته و پيش رويش چشمه آبى است و اطراف او را درندگان زيادى گرفته اند و مى خواهند از آن چشمه آب بخورند و مشاهده كردم كه يكى از آن درندگان به سر ديگرى فرياد زد و در اين وقت"قس"را ديدم كه دست خود بر آن درنده زده گفت:صبر كن تا رفيقت كه پيش از تو آمده آب بياشامد آن گاه نوبت توست!

من كه چنان ديدم سخت وحشت كرده و ترسيدم،"قس"متوجه من شده گفت:نترس كه تو را صدمه نخواهند زد،در اين وقت چشمم به دو صورت قبر افتاد كه در ميان آنها مكانى براى نماز و عبادت ساخته شده بود.

از او پرسيدم:اين دو قبر چيست؟

و همچنان كه در روايت قبلى بود پاسخ مرا داد،تا به آخر حديث...

و بلكه در پاره اى از روايات است كه از اوصياى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان بعد از آن حضرت نيز خبر داد و اين اشعار از اوست كه مى گويد:

اقسم قس قسما ليس به مكتتما

لو عاش الفى سنة لم يلق منها سأما

حتى يلاقى احمدا و النقباء الحكما

هم اوصياء احمد،أكرم من تحت السما

يعمى العباد عنهم و هم جلاء للعمى

ليس بناس ذكرهم حتى أحل الرجما

و نيز از او نقل شده:

تخلف المقدار منهم عصبة

بصفين و فى يوم الجمل

و الزم الثار الحسين بعده

و احتشدوا على ابنه حتى قتل

و اين بود قسمتى از بشارتهاى حكما و دانشمندان،كه اگر مى خواستيم تمامى آنها را كه در تواريخ و كتابها مضبوط است نقل كنيم از وضع نگارش اين كتاب خارج مى شديم،و لذا به همين اندازه اكتفا مى شود و البته در ضمن احوالات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز مقدارى از اين بشارتها كه از احبار و دانشمندان يهود و نصارى نقل شده خواهد آمد،مانند آنچه از بحيراء راهب،و يا سلمان فارسى و ديگران روايت شده كه ان شاء الله در صفحات آينده خواهيد خواند.

و در اينجا با چند بيت از قصيده معروف اديب الممالك فراهانى كه در اين باره سروده است اين فصل را خاتمه مى دهيم.

مطلع قصيده كه در ولادت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سروده و با فصل گذشته و آينده نيز مناسب مى باشد اين است كه مى گويد:

برخيز شتربانا بربند كجاوه

كز چرخ همى گشت عيان رايت كاوه

در شاخ شجر برخاست آواى چكاوه

و ز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر بشتاب اندر از رود سماوه

در ديده من بنگر درياچه ساوه

و ز سينه ام آتشكده فارس نمودار

تا آنكه گويد:

با ابرهه گو خير به تعجيل نيايد

كارى كه تو مى خواهى از فيل نيايد

رو تا به سرت طير ابابيل نيايد

بر فرق تو و قوم تو سجيل نيايد

تا دشمن تو محبط جبريل نيايد

تأكيد تو در مورد تضليل نيايد

تا صاحب خانه نرساند به تو آزار

زنهار بترس از غضب صاحب خانه

بسپار بزودى شتر سبط كنانه

برگرد از اين راه و مجو عذر و بهانه

بنويس به نجاشى اوضاع،شبانه

آگاه كنش از بد اطوار زمانه

و ز طير ابابيل يكى بر بنشانه

كانجا شودش صدق كلام تو پديدار

تا آنجا كه درباره ولادت آن حضرت گويد:

اين است كه ساسان به دساتير خبر داد

جاماسب به روز سوم تير خبر داد

بر بابك بر نا پدر پير خبر داد

بودا به صنم خانه كشمير خبر داد

مخدوم سرائيل به ساعير خبر داد

وان كودك ناشسته لب از شير خبر داد

ربيون گفتند و نيوشيدند احبار

از شق و سطيح اين سخنان پرس زمانى

تا بر تو بيان سازند اسرار نهانى

گر خواب انوشروان تعبير ندانى

از كنگره كاخش تفسير توانى

بر عبد مسيح اين سخنان گر برسانى

آرد به مدائن درت از شام نشانى

بر آيت ميلاد نبى سيد مختار

فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد

مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد

آن سيد مسعود و خداوند مؤيد

پيغمبر محمود ابو القاسم احمد

وصفش نتوان گفت به هفتاد مجلد

اين بس كه خدا گويد"ما كان محمد"

بر منزلت و قدرش يزدان كند اقرار

اندر كف او باشد از غيب مفاتيح

و اندر رخ او تابد از نور مصابيح

خاك كف پايش به فلك دارد ترجيح

نوش لب لعلش به روان سازد تفريح

قدرش ملك العرش به ما ساخته تصريح

وين معجزه اش بس كه همى خواند تسبيح

سنگى كه ببوسد كف آن دست گهربار

اى لعل لبت كرده سبك سنگ گهر را

وى ساخته شيرين كلمات تو شكر را

شيروى به امر تو درد ناف پدر را

انگشت تو فرسوده كند قرص قمر را

تقدير به ميدان تو افكنده سپر را

و آهوى ختن نافه كند خون جگر را

تا لايق بزم تو شود نغز و بهنجار

موسى ز ظهور تو خبر داد به يوشع

ادريس بيان كرده به اخنوخ و هميلع

شامول به يثرب شده از جانب تبع

تا بر تو دهد نامه آن شاه سميدع

اى از رخ دادار بر انداخته برقع

بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع

در دست تو بسپرده قضا صارم بتار

__________________________________________

پى نوشتها:

١.خاتم پيمبران،ص .٤٩٤

٢.براى تحقيق و بحث بيشتر درباره معناى اين كلمات و تطبيق آن با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به كتاب اثبات نبوتـيا راه سعادتـتأليف استاد فقيد حاج ميرزا ابو الحسن شعرانى رحمة الله عليه مراجعه شود.و همچنين در كلمات آينده و تحقيق در معناى فارقليط و غيره به همان كتاب رجوع شود.

٣.آنچه ذيلا از سيره ابن هشام نقل كرده ايم تلخيص شده است.