نامه ها و ملاقات های امام حسین ع

نامه ها و ملاقات های امام حسین ع0%

نامه ها و ملاقات های امام حسین ع نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام
صفحات: 56

نامه ها و ملاقات های امام حسین ع

نویسنده: علی نظری منفرد
گروه:

صفحات: 56
مشاهدات: 5645
دانلود: 356

توضیحات:

نامه ها و ملاقات های امام حسین ع
  • مقدمه ناشر

  • مقدمه كتاب

  • نامه امام حسين (ع)به برادرش امـام حسن (ع)

  • اشعارابو العتاعيه وهارون الرشيد

  • شعراو صله

  • منصور واصمعى

  • ائمه(ع)و شعرا

  • امام حسين(ع) وفرزدق

  • پيامبر(ص)و عباس بن مرداس

  • پيامبر(ص)و مرد عرب

  • 1- كميت بن زيد

  • 2ـ سفيان بن مصعب عبدى كوفى

  • 3ـ سيد اسماعيل حميرى

  • 4ـ جعفربن عفان طائى

  • 5ـ ابو هارون المكفوف

  • پاسخ امام حسين (ع)به نامه جعدة بن هبيره مخزومى

  • پاسخ امام حسين (ع)

  • تحليل نامه امام حسين (ع)

  • گفتگوى سدير صيرفى با امام صادق (ع)

  • نامه امام حسين(ع) به معاويه در مصادره اموال معاويه

  • جريان علبا اسدى

  • خمس اموال مسمع بن عبدالملك

  • نامه امام حسين(ع) به معاويه در مورد ازدواج كنيزى

  • پاسخ امام (ع) به نامه معاويه

  • ملامت , صفت ناپسند

  • عاقبت ملامتگر

  • پرهيز از ملامت بيماران

  • ازدواج جويبر با ذلفا

  • پاسخ امام حسين(ع) به نامه معاويه در مورد تقاضاى بيعت با يزيد

  • پاسخ امام حسين (ع)

  • رؤوس مهم جوابيه امام (ع)

  • وصيتنامه امام حسين(ع)

  • امر به معروف ونهى از منكر

  • غزوه تبوك

  • سيره نبوى و علوى

  • پاسخ امام حسين(ع) از اشعار يزيد

  • تحليل پاسخ امام (ع)

  • جريان سارة وحاطب بن ابى بلتعه

  • پاسخ امام حسين (ع) به نامه مِسوَر بن مخرمه

  • اشتباه مسور بن مخرمه

  • پاسخ امام (ع)

  • توسل جستن يوسف (ع) به مخلوق

  • حديثى جالب از امام صادق (ع)

  • تجربه فخر رازى

  • پاسخ امام حسين(ع) به نامه عمره بنت عبدالرحمن

  • اخبار پيامبر(ص ) از شهادت امام حسين (ع)

  • اخبار اميرالمؤمنين (ع) از شهادت حسين (ع)

  • چرا بايد حسين (ع) كشته شود؟

  • جريان مغيره ومعاويه

  • نامه سيّدالشهداء(ع) به مردم كوفه

  • حاكم كوفه عوض مى شود

  • سياست علوى واموى

  • پاسخ امام حسين(ع) به نامه مسلم بن عقيل

  • متن نامه مسلم بن عقيل (ع)

  • پاسخ امام حسين (ع)

  • تفال وتطير

  • فال نيك

  • فال بد

  • تطير در حد شرك

  • نامه امام حسين(ع) به اشراف و بزرگان

  • 1- پيام نامه

  • احياى سنت

  • مبارزه با بدعتها

  • 2ـ سرنوشت قاصد

  • 3- عكس العمل مخاطبين نامه

  • نامه امام حسين(ع) به حبيب بن مظاهر

  • فقه در روايات

  • سؤال حبيب از امام حسين (ع)

  • رؤياى شيخ جعفر شوشترى (ره )

  • پيشگوييهاى حبيب , ميثم ورشيد

  • پسر حبيب وقاتل پدر

  • نامه امام حسين به برادرش محمد بن حنفيّه و جماعتىاز بنى هاشم

  • تحليل نامه امام (ع)

  • پاسخ امام حسين(ع) به نامه عبدالله بن جعفر

  • فرزندان شهيد عبداللّه

  • 1-عون بن عبدالله

  • 2-محمد بن عبدالله

  • عكس العمل غلام عبداللّه بن جعفر

  • سخاوت عبداللّه

  • پاسخ امام حسين(ع) به نامه عمرو بن سعيد اشدق

  • خوف از خداوند

  • امان نامه اى كه پاره شد

  • امان نامه شمر

  • نامه دوّم امام حسين(ع) به مردم كوفه

  • سرنوشت قاصد

  • اطلاع امام (ع) از شهادت قيس

  • كوفه حرم اميرالمؤمنين (ع)

  • نامه امام حسين(ع) به برادرش محمد بن حنفيّه

  • تحليل نامه امام (ع)

  • هارون الرشيد وتكيه بر ستون

  • داستان وفات مرحوم آيت اللّه حجت

  • ملاقاتوليد بن عتبه حاكم مدينه با امام حسين(ع)

  • كلام امام حسين(ع) به مروان بن حكم

  • مروان كيست ؟

  • پدر مروان

  • مرگ مروان

  • امام حسين(ع) در كنار قبر پيامبر(ص)

  • جبرئيل در روز عاشورا

  • معجزه امام حسين (ع)

  • آيا بدن پيامبر وامام (ع) از بين مى رود؟

  • ماجراى ابراهيم ديزج

  • ملاقات امام حسين(ع) با عمر الاطرف

  • حسين (ع) مظهر آزادگى

  • احترام سادات

  • اشعار ابن عنين ورؤياى فاطمه (س )

  • وصاياى علامه حلى به فرزندش

  • كلام امام حسين(ع) به اُم سلمه

  • ام سلمه كيست ؟

  • قطع شدن حقوق ام سلمه

  • گفتگوى ام سلمه با عايشه

  • اطلاع ام سلمه از شهادت امام حسين (ع)

  • ملاقات امام حسين(ع) با هاشميّات

  • نقش بانوان در حادثه كربلا

  • شهادت همسر عبداللّه بن عمير كلبى

  • مادرانى كه شاهد شهادت فرزندان خود بودند

  • ملاقات امام حسين(ع) با جابر بن عبدالله انصاى

  • پاسخ سؤال اوّل

  • ميرداماد وحرز اميرالمؤمنين (ع)

  • پاسخ سؤال دوّم

  • سخن پيامبر (ص ) با اجساد كفار در بدر

  • ماجراى جالب پدر وپسر

  • پاسخسؤال سوّم

  • ملاقات امام حسين(ع) با ملائكه

  • نام ملائكه در قرآن

  • خلقت ملائكه

  • رؤيت ملائكه

  • عصمت ملائكه

  • ملاقات امام حسين(ع) با جنّ

  • خلقت جنّ

  • جن در خدمت ائمه (ع)

  • دعبل وظبيان

  • كلام امام حسين(ع) به عبدالله بن مطيع

  • عبداللّه بن مطيع كيست ؟

  • اعتراض عبداللّه بن عمر به عبداللّه بن مطيع

  • تفاوت خروج حضرت موسى وامام حسين (ع)

  • استخاره وطلب خيرخواهى

  • ملاقات امام حسين(ع) با برادرش محمد بن حنفيّه

  • آيا محمد بن حنفيه مدعى امامت بود؟!

  • چرا محمد بن حنفيه در كربلا شركت نكرد؟

  • ملاقات امام حسين(ع) با ابن عباس

  • ابن عباس به طائف تبعيد مى شود

  • پاسخ تاريخى ابن عباس به نامه يزيد

  • عبداللّه بن عباس كيست ؟

  • وفات ابن عباس

  • كلام امام حسين(ع) به عبدالله بن زبير

  • عبداللّه بن زبير كيست ؟

  • پايان كار عبداللّه

  • كلام امام حسين (ع) به عبداللّه بن عمر

  • عبداللّه بن عمر كيست ؟

  • يك نمونه از فتاواى عبداللّه بن عمر

  • زندگى سياسى عبداللّه بن عمر

  • بيعت عبدالله با حجاج

  • تشابه امام حسين (ع) وحضرت يحيى (ع)

  • بى اعتبارى دنيا و مرگ عجيب واثق

  • ملاقات امام حسين(ع) با ابو محمد واقدى و زرارة بن خلج

  • سلوني قبل ان تفقدوني

  • چرا امام حسين (ع) از ملائكه استمداد نكرد؟

  • مسخ انسانى به صورت سگ

  • ملاقات امام حسين(ع) با يزيد بن ثبيط وفرزندانش

  • كلام امام حسين(ع) به فرزدق

  • دومين ملاقات فرزدق با امام حسين (ع)

  • مطلبى مشهور ولى غلط

  • فرزدق كيست ؟

  • چشم وهمچشمى

  • فرزدق وحفظ قرآن

  • پاسخ امام حسين(ع) به بشر بن غالب

  • مشخصات امام نور وامام نار

  • داستانى از جنگ جمل

  • كلام امام حسين(ع) به مردى از اهل كوفه

  • ابو بصير با حال جنابت در خانه امام صادق (ع)

  • حديث امام باقر(ع)

  • قتاده دست وپاى خودرا گم مى كند

  • جنب به محضر امام (ع) وارد نمى شود

  • ملاقات امام حسين(ع) با أبو هرم

  • تحقق پيشگويى سيدالشهدا

  • كلام امام حسين(ع) به يك رهگذر

  • تحقق پيشگويى سيد الشهدا (ع)

  • حجاج خبيث ترين مردم

  • جنايات حجاج

  • كلام امام حسين(ع) خطاب به عمرو بن لوذان

  • محافظين نامرئى الهى

  • نجات پيامبر(ص ) از مرگ قطعى

  • فرار از مرگ ممكن نيست

  • علم ائمه (ع)

  • كلام امام حسين(ع) خطاب به زهير بن قين

  • خبر غيبى اميرالمؤمنين (ع)

  • مراحل چهارگانه زندگى زهير

  • مرحله دوم

  • مرحله سوم

  • مرحله چهارم

  • شهادت زهير

  • كلام امام حسين(ع) به حرّ بن يزيد رياحى

  • صبح عاشورا وتوبه حر

  • ملاقات امام حسين(ع) با مجمع بن عبدالله

  • رشوه خوارى

  • شهادت ناحق

  • سخنامام حسين(ع) خطاب بن عبيدالله بن حرّ جُعفى

  • پاسخبه يك سؤال

  • ندامت عبيداللّه

  • استخدام وسيله

  • پيامبر از كفار كمك نمى گيرد

  • كلام امام حسين(ع) به عمرو بن قيس مشرقى و پسرعمويش

  • مجرمين چگونه به آتش وارد مى شوند

  • رؤياى عجيب

  • كلام امام حسين(ع) در بيابان به يك رهگذر

  • اهتمام به قرآن

  • احتجاج به قرآن در عاشورا

  • حرمات الهى چه كسانى هستند؟

  • كلام امام حسين(ع) به هرثمة بن سليم

  • نكات قابل توجه در اين جريان

  • كلام امام حسين(ع) به عمر بن سعد

  • سعد بن ابى وقاص كيست ؟

  • عمر بن سعد

  • بستن آب در كربلا

  • جوانمردى

  • قاصد عمر سعد

  • آخرين ملاقات

  • اولين تير

  • آخرين تير

  • خبر راهب وخير خواهى كامل

  • مرگ عمر بن سعد

  • كلام امام حسين(ع) به ضحاك بن عبدالله مشرقى

  • موضعگيريها در حادثه كربلا

  • كلام امام حسين(ع) به عصام بن مصطلق

  • بزرگوارى حضرت يوسف (ع)

  • عفو عمومى در جريان فتح مكه

  • اشعار ابن صيفى

  • پاسخ امام حسين(ع) به سؤال حارث بن عبدالله

  • پيامبر, خورشيد فروزان

  • ماجراى جعفر بن ابي طالب وپادشاه حبشه

  • ستمگران بنى اميه

  • عبدالملك بن مروان

  • وليد بن يزيد بن عبدالملك

  • پاسخ امام حسين(ع) به نامه مردى از اهل كوفه

  • خير چيست ؟

  • انسان بر سر دو راهى

  • بيوگرافى عمروعاص

  • عمروعاص بر سر دو راهى

  • عمروعاص در حال احتضار

  • گريستن عمروعاص هنگام مرگ

  • توصيف مرگ از ديدگاه عمروعاص

  • وصاياى عمروعاص

  • پاسخ امام حسين(ع) به سؤال حسن بصرى در مورد "قَدَر"

  • حسن بصرى وجنگ جمل

  • نصيحت امام حسين (ع) به حسن بصرى

  • معناى ((قضا)) در قرآن كريم

  • رؤياى عجيب

  • پاسخ امام حسين(ع) به سؤال مردم بصره در معناى "صمد"

  • ((صمد)) در لغت

  • پنج معنا براى صمد

  • تفسير قرآن به قرآن وحديث

  • فضيلت خواندن سوره توحيد

  • ميدان جنگ ودرس توحيد

  • پاسخ امام حسين(ع) به سؤال "نضر بن مالك"

  • تفسير آيه شريفه

  • فتنه بنى اميه

  • ابوذر وعثمان

  • هشام در صحرا

  • اسامى خلفاى بنى اميه

  • فرجام كفران نعمت

  • سعد الخير اموى

  • درخواست موعظه از امام حسين(ع)

  • شاهدى از تاريخ

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 56 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 5645 / دانلود: 356
اندازه اندازه اندازه
نامه ها و ملاقات های امام حسین ع

نامه ها و ملاقات های امام حسین ع

نویسنده:
فارسی
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين

علي نظري منفرد

نـهـضـت حسين (ع ), نهضتى است جاودانه كه همواره در طول تاريخ اسلام , عامل ايجادحركت ها ونـهضت ها وانقلابها عليه ظالمان وستمگران وطواغيت دوران بوده است بى گمان انقلاب مقدس اسـلامـى ايـران نـيـز, نـشـات گـرفته از اين حركت انسانساز وپايداراست كه مردم رنج كشيده مـسـلـمـان رابـه خـروش وحـركت بى وقفه عليه رژيم منحوس شاهنشاهى واداشت واين قدرت اهريمنى را با آن همه پشتوانه هاى شيطانى به سقوط ونابودى كشاند.
نـهـضت مقدس امام حسين (ع ) براى همگان وتمام نسل ها وعصرها بايد آموزنده , سازنده ومحرك بـاقـى بـمـانـد واز ايـن مـشـعـل فروزان الهى , ملت ها پيوسته فروغ گيرند ودر زندگى عملى خودشعارهاى جاودانه اش را به كار بندند نداى بلند «هيهات منا الذلّه» امام حسين سلام اللّه عليه بـايـد بـراى تـمام مؤمنين الگو وسرمشق باشد واين شعار آميخته با شعور انقلابى , زمينه مبارزه با اسـتـكـبـار جهانى را درامت اسلامى بيافريند نه تنها اين شعار كه تمام شعارهاى عاشوراى حسين آمـوزنـده وحـركـت آفـرين است پس مى بايست اين شعارهارا از لابلاى گفته ها, ملاقات ها, نامه ها وگـفـتگوهاى امام (ع ) استخراج ودر دسترس عموم قرار داد كه به فضل الهى , اين مطالب ارزنده هـمراه با توضيحات لازم ومطالب گوناگون ديگر, كه هريك در حد خود,مفيد وقابل تقديراست در كتاب حاضر گردآورى شده وتقديم خوانندگان عزيز مى گردد.
ايـن كـتـاب مـجـمـوعـه اى از سـخـنـرانـيـهاى خطيب توانا حضرت حجة الاسلام والمسلمين آقـاى نظرى است كه توسط حجة الاسلام آقاى عالمى , مطالب آن جمع آورى ومصادرش از كتابها ومنابع اسلامى , ثبت وضبط گرديده وبا تغييرات واضافاتى به صورت كنونى در آمده است . كتاب مزبور حاوى سه بخش است :
١ ـ نامه هاى امام حسين (ع ).
٢ ـ ملاقاتها وديدارهاى امام حسين (ع ).
٣ ـ پاسخهاى امام (ع ) به افراد.
امـيـداسـت نـشـر ايـن مجموعه ارزشمند توسط بنياد معارف اسلامى كه پيوسته در نشر وتبليغ واحـيـاى آثـار عـتـرت طـاهره عليهم السلام , پيشگام وپيش قدم بوده است , مورد پذيرش درگاه حـضـرت احـديـت وتـوجه سيدالشهدا(ع ) وقبولى محبين وعلاقمندان به خاندان رسالت ونبوت عليهم افضل صلوات اللّه ,قرار گيرد.

بنياد معارف اسلامى قم
بسم اللّه الرحمن الرحيم قال الصادق (ع):. «خير الناس من بعدنا من ذاكر بامرنا ودعا الى ذكرنا» «١» .
از ديـر زمـان خـطـابه وبيان يكى از وسائل وابزار مهم تبليغ وترويج بشمار مى رفته است اگر چه ابزارتبليغ وترويج در انحصار نطق وخطابه نيست بلكه قلم وكتابت نيز در جاى خود همين نقش را ايفا مينمايدولكن بدون ترديد خطابه وبيان در زمينه تاثير در نفوس وجانها وبيدارى انسانها نقش بـسـزائى داشـتـه وجـايگاه اول را داراست خطابه داراى اقسامى است ممكن است خطابه , حماسى وجـنـگـى بـاشـدوممكن است سياسى ويا قضائى ايراد گردد كه هدف از آن آشنا نمودن مردم به حـقـوق سـيـاسى ويا اجتماعى ميباشد وگاهى خطابه بمنظور تحريك وبيدار كردن شعور دينى واخـلاقـى ووجـدانـى انـسـانهااست كه مقصوددر اين جا همين است كه خطيب با سخن وبيانش آگاهى دينى واخلاقى مردم را ارتقا دهد وعواطف واحساسات مردم را درجهت خير وصلاح آنها بر اسـاس بـينش وآگاهى از دين ومذهب بر انگيزاند از آغازپيدايش اسلام , پيامبر خود عهده دار اين مـسـئوليت بود هنگاميكه آيه مباركه (فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشركين ) «٢» نازل گرديد رسـول خـدا بجهت اظهار ماموريت خود بيرون آمد ودر كنار حجر ايستادوفرمود: «معاشر العرب ادعوكم الى شهادة ان لا اله الا اللّه واني رسول اللّه وآمركم بخلع الانداد والاصنام فاجيبوني » «٣» .
خـطـبـه هـاى رسـول خـدا در احـد وتـبـوك وحـجة الوداع وروز عيد اضحى وغدير خم گوياى اين حقيقت است پس از رسول خدا(ص ) امام اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه كه خود ميفرمود: «وانا لامـرا الـكلام وفينا تنشبت عروقه وعلينا تهدلت غصونه » «٤» امير سخن مائيم ريشه هاى سخن يعنى معانى ومطالب در زمين وجود ما رشد كرده وشاخه هاى سخن بر سرما سايه افكنده است .
او كه سخنش فوق كلام بشراست وسخنان فصيح وبليغ او حاكى از اين واقعيت است , خطب فراوان اورا مـردم مـى شـنـيـدنـد وحـفـظ مـيـكردند تا جائيكه مسعودى نقل كرده آنچه از خطبه هاى امـيـرالـمـؤمـنين مردم حفظ كرده اند چهارصد وهشتاد وچند خطبه است كه آنهارا بالبداهه ايراد نموده است «٥» .
وگـاهـى يـارانـش را امـر ميفرمود كه خطبه بخوانند صعصعه بن صوحان خطيبى بزرگوار بود امـام صـادق (ع) درباره او ميفرمود: در ميان اصحاب على (ع) بجز صعصعه واصحاب او كسى امام عـلـى رانـشناخت «٦» صعصعه وبرادرش سيحان بن صوحان هر دو خطيب از قبيله عبدالقيس بـودنـد «٧» زنان نيز درمواقع ضرورى ولازم با نطق هاى آتشين به ايراد سخن مى پرداختند ودر جنگ ها ومواقع ضرورى با بيان وخطابه عواطف واحساسات را تحريك كرده وآنان را به دفاع از حق دعـوت مـيكردند در صفين خطابه هاى حماسى سوده همدانيه وزرقا دختر عدى بن قيس وديگر زنان خطيبه ماثور ومشهوراست «٨» .
نمونه بارز آن خطبه ها, خطبه اى تاريخى ومعجزه آساى صديقه كبرى فاطمه زهرا(س )است . خـطـبـه هاى عقيله بنى هاشم زينب كبرى در كوفه وشام آنچنان مردم را تحت تاثير قرار داد كه بـااسـتـماع آن مى گريستند وهمچنين خطب على بن الحسين (ع) خصوصا خطبه آنحضرت در مسجد دمشق كه با ايراد آن فرياد گريه وزارى مردم برخاست «٩» .
از امـام مـجـتـبـى (ع) نيز خطبه هائى نقل شده است كه حاكى از قدرت بيان ونيرومندى آن امام صابرومظلوم است كه برخى از آنهارا مسعودى نقل كرده است «١٠» .
سـالار شـهـيـدان امـام حـسين (ع) با خطبه هاى حماسى وآتشين خود در كربلا حجت را بر مردم تـمـام كرد وضمن معرفى خود, دشمن وخصم را محكوم واراده وعزم خودرا در جهت دفاع از حق وايـستادگى دربرابر باطل وايثار وفداكارى بيان كرد وفرمود: «الا وان الدعى ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة والذلة وهيهات منا الذلة ».
امـام (ع) نـه تـنـهـا با ايراد خطبه وسخنرانى كه در روز عاشورا خود به انجام اين مسئوليت اقدام نمودبلكه بعضى از ياران واصحابش مثل حبيب بن مظاهر وزهير بن قين وحنظله بن اسعد نيز به ايراد خطبه پرداختند وبا همين سخنان امام (ع) بود كه فرمانده سپاه كوفه «حر بن يزيد رياحى » تحت تاثير شديد قرارگرفت ونادم گرديد وبه سپاه امام پيوست وبشهادت رسيد. مـجـمـوعـه حـاضـر كـه از نـظـر خـوانـنـدگان ميگذرد حاصل تلاش وكوشش برادر بزرگوار حـضـرت حـجـة الاسـلام جـنـاب آقـاى عالمى دامغانى است كه اين جانب در محرم ١٤١٣ قمرى بمناسبت ايام , بحثهائى راتحت عنوان ملاقاتها ونامه هاى امام حسين (ع) در چندين مجلس مطرح نـمـودم كه ايشان در اين رابطه تتبع لازم وسعى وافررا مبذول داشته وضمن جمع آورى وتكميل ملاقات ها ونامه هاى آنحضرت , منابع وماخذآنهارا نيز تهيه واضافه نموده اند كه با سپاس وقدردانى از زحمات وتلاش نسبت باين مجموعه , موفقيت ايشان را از درگاه ايزد منان مسئلت دارم . بـراى آشـنـائى بـا تـنـظـيـم وتـرتـيب مطالب مندرج در اين نوشتار اشاره اى كوتاه به محتويات آن لازم است :
١ ـ نـامـه هـاى امـام (ع) كـه بـرخـى از آنـها از جهت زمان تقدم دارد در ابتدا عنوان گرديده كه تعدادى از آنها مربوط به دوران حيات امام مجتبى سلام اللّه عليه وبعضى در زمان امامت آنحضرت , ودر قـسـمت سوم نامه هاى مربوط به نهضت كربلا وقيام عاشوراست كه در ١٩ مجلس جمع آورى شده است .
٢ ـ مـلاقـاتـهـا از زمان انتشار خبر مرگ معاوية بن ابى سفيان كه در ماه رجب سنه ٦٠ رخ داده تا روزدهـم محرم سال ٦١ يعنى روز عاشورا مى باشد كه حاوى مطالبى مهم وقابل توجه است كه در طى ٣٠ مجلس تنظيم شده است .
٣ ـ در بـخش سوم اين مجموعه , پاسخ ‌هاى آنحضرت به سؤالات افراد به اضافه بعضى مطالب ديگر كه در طى ٧ مجلس بيان شده است .
٤ ـ در پايان هر مجلس بذكر مصيبت بتناسب آن مجلس حتى الامكان پرداخته شده است . در پـايـان از مـؤسـسه محترم بنياد معارف اسلامى كه عهده دار چاپ ونشر اين مجموعه شده اند ودرايـن جـهت سعى لازم را مبذول داشته اند وبراى تسريع در چاپ ونشر آن اقدام نموده اند تشكر وقدردانى وتوفيقات روز افزون تمام آن برادران را از خداى بزرگ خواهانم والسلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته .

قم ـ على نظرى منفرد.
مجلس اول
نامه امام حسين (ع)به برادرش امـام حسن (ع) «انت اعلم مني بان خير المال ما وقى العرض » «١١» .
امـام حـسـن (ع) بـه برادرش فرمود: «چرا اين قدر به شعرا صله زياد مى دهى »,حضرت در پاسخ فرمود: «تو بهتر از من مى دانى كه بهترين مصرف مال جايى است كه آبروى انسان را حفظ كند».
اسـلام بـا شـعـر خـوب , مـخـالفتى ندارد بلكه تعريف وحمايت هم كرده است ,چنانچه «قيس بن عـاصـم » مـواعظ پيامبر(ص)را در قالب شعر ريخت «١٢» وچه بسا اثرشعر در افراد بيشتر از نثر باشد كه در تاريخ نمونه هايى از آن ذكر شده است :

اشعار ابو العتاهيه وهارون الرشيد . «اصـمعى » مى گويد: روزى بر «هارون الرشيد» وارد شدم كه مشغول خواندن ورقه اى بود, در حالى كه اشك چشمش بر گونه هايش جارى بود, مدتى صبر كردم تاآرام گرفت , آنگاه متوجه من شد وآن ورقه را جلو من انداخت وگفت : «اين عاقبت دنيااست »:. «اصـمـعـى » مـى گـويد: وقتى به ورقه نگاه كردم تا ببينم چه چيزى نوشته كه موجب ناراحتى هارون شده , ديدم با خط زيبايى , اشعار ابو العتاهيه (اسماعيل بن قاسم ) نوشته شده :. اين الملوك واين غيرهم صاروا مصيرا انت صائره يا مؤثر الدنيا بلذته والمستعد لمن يفاخره نل ما بدالك ان تنال من الدنيا فان الموت آخره «١٣» «كجا رفتند پادشاهان وغير آنان ؟ آنان به راهى رفتند كه تو خواهى رفت ». اى كسى كه لذات دنيارا براى خودت برگزيدى وخودرا آماده كرده ايى كه به هركسى فخر كنى » . «هر مقدار كه از دنيا استفاده كنى , پس بدان كه پايان آن مرگ است ».
هارون الرشيد گفت : «گويا مخاطب اين اشعار فقط من هستم » كه بعد از اين جريان , ديگر عمر هارون چندان وفا نكرد وجان باخت .

شعرا و صله از قـديـم رسـم بر اين بوده كه شعرا وقتى شخصيتى را مدح مى كردند, ممدوح ,چيزى را به عنوان «حق الزحمه » به او مى داد كه اين را «صله » مى گفتند واين بستگى به شعر وممدوح داشت كه شـعر در چه سطحى وممدوح نيز از چه روحيه اى بر خوردارباشد, گاهى ممدوح , مانند «منصور عـباسى » بود كه با انواع حيله ها, شعرارا از صله ,محروم مى كرد, چون از حافظه اى قوى برخوردار بـود, به نحوى كه اگر شعرى را فقطيك بار مى شنيد آن را حفظ مى شد ودر كنارش , جاريه اى هم بود كه با دوبار شنيدن ,شعررا حفظ مى كرد.
لذا «منصور» به شعرا گفته بود در صورتى صله مى گيرند كه شعرشان تازه وجديد باشد, آن هم بـه وزن كاغذ يا پوستى كه شعررا روى آن نوشته اند, براى همين ,شعرا با چه زحمتى ,شعرى را انشا مـى كـردند ودر حضور منصور كه مى خواندند, درهمان بار اول آن را حفظ مى شد ومى گفت : اين كـه شـعر تازه اى نبود, چون من مى خوانم تا بدانى كه من هم اين را حفظ هستم , بعد از خواندن او, جـاريه هم حفظمى شد ومى گفت اگر باور ندارى ببين كه اين بانو هم اين شعررا در حفظ دارد, لذا ازصله خبرى نبود وشعرا باسر افكندگى , مجلس را ترك مى كردند.

منصور واصمعى «اصـمـعى » كه به حيله «منصور» پى برده بود, به فكر چاره اى افتاد, لذا اشعاربسيار سنگينى را سـرود وبر روى سنگ نوشت وبراى اينكه شناخته نشود,صورتش را هم پوشاند ودر حضور منصور, شروع به خواندن شعر كرد كه چند بيت آن را اينجا مى آوريم :
هيـج قلبى الثمل*والرقص قدطبطبلى*و صوت صفيرالبلبل*والطبل طبطبطبلـى*وقــال لا لا لــلا*والسقف سقسقسقلى*و قد غدا مهرول «منصور» كه نتواسته بود اينهارا حفظ كند, نگاهى به جاريه انداخت اما او هم مثل منصور بود, لذا رو به شاعر كرد وگفت : كاغذ خودرا بياور تا هموزن آن به تو صله بدهم . «اصـمـعى » گفت : «كاغذى پيدا نكردم , لذا روى پاره سنگى نوشتم !»وقتى «اصمعى » صله را گـرفـت واز مجلس خارج شد, منصور گفت : اين شخص بايد«اصمعى » باشد وقتى اورا آوردند ونـقاب از چهره بر گرفت , گفت : منصور! جماعت شعرا, فقير وبينوا هستند وبا زحمت , شعرى را مـى گـويـند كه از تو چيزى بگيرند ولى تو از حافظه ات بهره مى گيرى ودر نتيجه آنان را محروم مى كنى «١٤» .
گـاهـى هـم شـعـرا از چهره هايى بودند كه ممدوح , مجبور بود براى اينكه جلوزبان آنان را بگيرد وآبروى خودرا حفظ كند, صله بيشترى بدهد, چنانچه سيدالشهدا(ع) خطاب به برادرش , همين را بيان مى كند كه : «بهترين مال , آن است كه آبروى انسان را حفظ كند».
شـخـصيت هاى بر جسته اجتماعى , هميشه مواجه با يك سرى افراد ماجراجو,دله , بد زبان , هرزه , طماع , بى هويت وبى ريشه هستند كه مجبورند به آنان چيزى بدهند تا از گزندشان در امان بمانند به قول شاعر: نان را به كسى ده كه بگيرد دستت يا پيش سگى نه كه نگيرد پايت مـرحوم «حاج نصراللّه تراب » در «لمعات البيان » نقل مى كند كه با استاد اعظم «شيخ مرتضى انـصـارى ـقدس سره » در «حجر اسماعيل » نشسته بوديم كه يكى ازخواجه هاى سياه , پشت به كـعبه وروبه روى ما نشست وگفت : «شما اهل عجم , همگى كفار وكلاب وخنازير بلكه انجس از همه اينها هستيد!!». «شـيخ انصارى » ربع ريال فرنگى به او داد, غلام سياه رو به كعبه كرد وگفت :«ورب هذا البيت اعجم اخيار وابرار وطيبون «١٥» ».

ائمه (ع) وشعرا ائمـه (ع) مظهر جود وسخاوت بودند وشعرا هم كه ائمه (ع) را مدح مى كردند,طمع وچشم داشتى بـه مـال آنـان نـداشـتند, مع الوصف , امامان (ع) با اصرار, به شعرا صله مى داند حضرت رضا(ع) به «دعبل » صد دينار طلا صله دادند, امام سجاد(ع) به «كميت » چهار صد هزار درهم عنايت كرد وبه «فرزدق », دوازده هزار درهم , مرحمت فرمودند.

امام حسين (ع) وفرزدق چـون «مروان », «فرزدق »را از مدينه بيرون كرد, سيدالشهدا(ع) چهار صددينار به او دادند به حـضـرت گـفـتند كه او شاعرى فاسق وپرده دراست امام (ع)فرمود:«ان خير مالك ما وقيت به عـرضـك وقـد اثـاب رسـول اللّه (ص) كـعـب بـن زهـير وقال في عباس بن مرداس اقطعوا لسانه عني «١٦» ».
به راستى , بهترين مال تو آن است كه آبرويت را حفظ كند, همانا پيامبر(ص) به كعب بن زهير چيزى داد ودر مورد عباس بن مرداس فرمود: زبان اورا از من قطع كنيد».

پيامبر (ص) وعباس بن مرداس بـه دنبال غنايم چشمگيرى كه ارتش اسلام در «طائف » بدست آورد,پيامبر(ص) در «جعرانه » مشغول تقسيم غنايم شدند كه چهار شتر هم به «عباس بن مرداس » رسيد.
او با اشعارش پيامبر(ص)را چنين مورد عتاب قرار داد: فاصبح نهبي ونهب العبيـ ـد بين عيينة والاقرع «اموال واسبان من مورد غارت قرار گرفت وبين دو طايفه عيينه واقرع , تقسيم گرديد».
«ابوبكر» اشعارش را به عرض پيامبر(ص) رساند, حضرت فرمود: «اقطعوالسانه عني , زبان اورا از من قطع كنيد» لذا صد شتر ويا به نقلى ديگر, پنجاه شتر به اودادند «١٧» ».

پيامبر(ص) ومرد عرب امـام صـادق (ع) نـقـل مـى كند كه روزى , مرد عربى به خدمت پيامبر(ص)رسيدوبا زبان تندى با رسـول خـدا(ص) سخن گفت كه موجب غضب وناراحتى آن حضرت گرديد, حضرت فرمود: اى مردعرب ! زبان تو چند حجاب ومانع دارد؟
گفت : دو تا, يكى لبها وديگرى دندآنها. پـيـامـبـر فـرمـود: «آيا يكى از اين دو كافى نبود كه زبانت را كنترل كنى وبا اين تندى با ما سخن نگويى ؟
». بـعـد فرمود: «اما انه لم يعط احد في دنياه شيئا هو اضر له في آخرته من طلا قة لسانه يا علي ! قم فاقطع لسانه فظن الناس انه يقطع لسانه فاعطاه دراهم «١٨» ».
«در نـعـمتهاى دنيايى , چيزى براى انسان مضرتر براى آخرت او نيست , از آزادبودن زبان (سپس فرمود) اى على برخيز وزبان اورا قطع كن مردم خيال كردند كه اميرالمؤمنين (ع) زبان اورا قطع مى كند, اما ديدند كه چندين درهم به او عطا كرد».

روضه شـعـرايـى كـه در حـضور ائمه (ع) از امام حسين (ع) شعر ومرثيه خواندندوموجب تاثر خاطر آنان گرديدند عبارتنداز:.

١- كميت بن زيد.
در ايـام تـشـريق در «منى » به حضور امام صادق (ع) شرفياب شد وعرض كرد:اجازه مى فرماييد اشعارى را بخوانم ؟
حضرت فرمود: «انها ايام عظام قال : انها فيكم ,قال (ع): هات ».
اين روزهاى با عظمت , وقت خواندن شعر نيست , كميت گفت : اين اشعاردرباره شما خاندان است .
(حـضرت به دنبال بعضى از اهل بيت فرستاد وآنگاه فرمود) بخوان » «كميت »شروع به خواندن كرد به نحوى كه صداى گريه همه بلند شد تا رسيد به اين اشعار: كان حسينا والبهاليل حوله لا سيافهم ما يختلى المتبتل فلم ار مخذولا لاجل مصيبة واوجب منه نصرة حين يخذل «گـويـا حـسـيـن را مـى بـيـنم كه بزرگانى اطرافش هستند وبا شمشيرهايشان دشمنان را درو مى كنند». «كـسـى را نـديدم كه به خاطر مصيبتى كه بر او وارد شده , خوار گردد وياريش واجب تر از ايشان باشد».
امام صادق (ع) دستهارا به سوى آسمان بلند كرد وفرمود: «اللهم اغفر للكميت ماقدم واخر وما اسر واعلن واعطه حتى يرضى «١٩» ».

٢ ـ سفيان بن مصعب عبدى كوفى .
او بـر امـام صـادق (ع) وارد شـد, حضرت فرمود به زياد ام فروه (كنيه مادر امام صادق (ع » بگوييد بيايد وبشنود كه بر جدش چه گذشته است «فتسمع ما صنع بج دها, فجائت فقعدت خلف الستر» .
حضرت خطاب به سفيان فرمود: «بخوان » چون بيت اول را خواند:.
«فرو جودى بدمعك المسكوب ».
اى ام فروه ! هر چه مى توانى تلاش كن وبراى جدت حسين (ع) اشك بريز». «فـصـاحت وصحن النسا وقال ابو عبداللّه (ع) الباب ! الباب ! فاجتمع اهل المدينه على الباب فبعث اليهم ابو عبداللّه (ع) صبى لنا غشي عليه «٢٠» ».
«ام فـروه وزنـهـا صـيـحـه ايى زدند (وچون زمان تقيه وخوف بود ونمى توانستند به طور آشكار, عـزادارى كـنند حضرت فرمود: متوجه درب منزل باشيد, مردم مدينه جلو درب اجتماع كردند تا بفهمند كه چه خبر شده , امام (ع) فرمود: فرزندى از ما غش كرده است ».
نـكته : كلام امام (ع) يا حمل بر تقيه ميشود ويا آنكه واقعا, بر اثر گريه زنهاوهيجان مجلس , فرزند خردسالى غش كرده باشد.

٣ ـ سيد اسماعيل حميرى
او بر امام صادق (ع) وارد شد حضرت دستور داد پرده اى آويختند وزنها پشت پرده نشستند, آنگاه به «اسماعيل حميرى » فرمودند اشعارى را درمرثيه جدم حسين (ع) بخوان : امرر على جدث الحسين فقل لا عظمه الزكية يا اعظما لا زلت من وطفا ساكبة روية واذا مررت بقبره فاطل به وقف المطية ما لذ عيش بعد رض ك بالجياد الاعوجية «٢١» «هنگامى كه بر بدن حسين (ع) عبورت افتاد, به استخوانهاى پاكش بگو:».
«پيوسته از اشك چشمان سيراب خواهى بود». «هنگامى كه بر قبرش گذر كردى , مركبت را مدت زيادى نگه دار وبگو:».
پس از آنكه بدنت را با سم ستوران خرد كردند, زندگى لذت ندارد».
اشـكـهـاى امـام صـادق (ع) جارى شد وصداى گريه وشيون از پشت پرده بلند شدكه كوچه هاى مدينه را پر كرد, حضرت كه چنين ديد فرمود: بس است .

٤ ـ جعفربن عفان طائى
«زيد شحام » مى گويد: خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم كه «جعفربن عفان »نابينا وارد شد حضرت خطاب به او فرمود: «شنيده ام درباره امام حسين (ع) خوب شعر مى گويى ».
گفت : آرى حضرت فرمود: «بخوان ». «جـعـفـر» شروع كرد به خواندن اشعار امام واطرافيانش بسيار گريستند بعدحضرت فرمود: به خـدا سـوگـنـد! فـرشـتگان مقرب خدا حضور يافتند واشعارت راشنيدند ومانند ما گريه كردند وخداوند تورا آمرزيد وبهشت را بر تو واجب كرد».
واما اشعارى كه در مجلس امام صادق (ع) سروده اين است :. غداة حسين للرماح دريئة وقد نهلت منه السيوف وعلت وغودر في الصحرا لحما مبددا عليه عتاق الطير باتت وظلت«٢٢» «روزى كه نيزه ها پيكر حسين (ع)را شكافتند وشمشيرها از خونش سيراب شدند».
«بـدن قـطعه قطعه حسين را در بيابان سوزان كربلا رها كردند تا مورد نوازش مرغان هوايى قرار گرفت وبر آن سايه افكندند».

٥ ـ ابو هارون المكفوف .
وى خـدمت امام صادق (ع) شرفياب شد, حضرت فرمود: از حسين (ع)برايم شعر بخوان , ابو هارون شـروع بـه خـوانـدن شعر كرد ولى حضرت آن سبك را نپسنديدوفرمود: همانطوريكه در كنار قبر حسين (ع) شعر ميخوانيد, بخوان , لذا ابوهارون به همان روش چنين خواند:. امرر على جدث الحسين فقل لاعظمه الزكية با شنيدن اين شعر حضرت گريست , لذا ابوهارون توقف كرد, ولى حضرت فرمود, ادامه بده , شاعر چنين ادامه داد:. يا مريم قومي واندبي مولاك وعلى الحسين فاسعدي ببكاك كه در اثر گريه امام (ع) وزنها مجلس منقلب شد «٢٣» . پانوشت‌ها
١- بحار الانوار ١/٢٠٠.
٢- سوره حجر آيه ٩٣.
٣- تفسير كنز الحقائق ٧/١٦٥.
٤- نهج البلاغة خطبه ٢٣١.
٥- مروج الذهب ٢/٤١٩.
٦- تنقيح المقال ٢/٩٨.
٧- الاستيعاب ٢/٧١٧.
٨- عقد الفريد ١/٢١٨ و ٢٢٠.
٩- نفس المهموم ٤٥١.
١٠- مروج الذهب ٢/٤٣١.
١١- كشف الغمة , ٢/ ٣١, الامام الحسين , ابن عساكر, ٢٢٠.
١٢- امالى صدوق , مجلس ١ح٤ .
١٣- مروج الذهب , ٣/٣٦٦.
١٤- ناسخ التواريخ , احوالات حضرت كاظم (ع), ٢/٥٧.
١٥- كشكول ابن العلم ,٢٨٨.
١٦- بحار, ٤٤/١٨٩.
١٧- مغازى , واقدى , ٢/٩٤٧.
١٨- بحار, ٢٢/٨٦, معانى الاخبار, ١٧١.
١٩- الغدير, ٢/١٩٢.
٢٠- جامع الرواة اردبيلى , ١/٣٦٧, اعيان , ٧/٢٦٨.
٢١- الغدير, ٢/٢٣٥.
٢٢- بـحـار ٤٥/٢٨٦ اعـيـان ٤/١٢٨, مـعـجم رجال الحديث ٤/٨١ سفينه , «جعفر» با استفاده از شاگردان مكتب ائمه (ع).
٢٣- كامل الزيارات باب ٣٣/١٠٦ , بحار ٤٤/٢٨٧.
۱
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس دوم
پاسخ امام حسين (ع)به نامه جعدة بن هبيره مخزومى «امـا اخـي فاني ارجو ان يكون اللّه قد وفقه وسدده , واما انا فليس رايي اليوم ذاك فالصقوا رحمكم اللّه بـالارض , واكمنوا في البيوت واحترسوا من الظنة ما دام معاوية حيا, فان يحدث اللّه به حدثا وانا حي , كتبت اليكم برايي والسلام «١» ».
عـده اى از شـيـعـيـان نـزد «جـعـدة بن هبيره » «٢» جمع شدند واز او خواستند تا نامه اى به سـيـدالـشـهدا(ع) بنويسد واز حضرت بخواهد كه عليه معاويه دست به قيام بزند لذا«جعده » به نمايندگى از طرف شيعيان , نامه اى به اين مضمون براى امام (ع) مى نويسد:
امـا بـعد: فان من قبلنا من شيعتك متطلعة انفسهم اليك , لا يعدلون بك احداوقدكانوا عرفوا راى الـحـسن اخيك فى الحرب , وعرفوك باللين لاوليائك والغل ظة على اعدائك , والشدة في امر اللّه , فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطناانفسنا على الموت معك ».
«شـيـعـيـان شما در اينجا دلهايشان به شما روشن وبه شما اميد بسته اند وغير ازشمارا هم قبول ندارند وراى وتصميم برادرت امام مجتبى (ع)را در جنگ با معاويه دانستند وشمارا هم به ملاطفت بـا دوسـتان وشدت وتندى با دشمنان وامرالهى مى شناسند پس اگر مى خواهى اين حكومت را به دست گيرى به سوى ما بيا كه ما تاپاى جان با تو هستيم ».

پاسخ امام حسين (ع) حضرت در پاسخ «جعده » چنين مرقوم فرمودند:.
بـرادرم ! كـه امـيـدوارم خـداوند تورا محكم وموفق بدارد, تصميم امروز من حركت وقيام نيست , خـداونـد شـمـارا مورد رحمت قرار دهد به زمين بچسبيد ودرخانه هايتان بنشينيد واز كارى كه مـوجب تهمت عليه شمااست , بپرهيزيد, مادامى كه معاويه زنده است پس هرگاه معاويه مرد ومن زنده بودم , آنگاه شمارا از تصميم خودم آگاه مى كنم ». تحليل نامه امام حسين (ع) ايـن نامه در واقع دفاع از امام مجتبى (ع)است كه نشان مى دهد روش امام حسين (ع)هم نسبت به مـعـاويـه , هـمـان روش بـرادر بـزرگوارش است , چون بعد ازشهادت امام حسن (ع) ده سال امام حسين (ع)با معاويه بود وهيچ حركتى عليه اوانجام نداد شرايطى كه امام حسن به خاطر آن مجبور شد صلح كند وامام حسين (ع)هم همان روش را ادامه بدهد, از اين قراراست :
١ ـ جـنـگـهـاى پى درپى از قبيل «جمل , صفين ونهروان » ونا اميدى وسرخوردگى شيعيان كه طبعا رمقى براى جنگ با معاويه باقى نگذاشته بود.
٢ ـ از دسـت دادن نـيـروهـاى زبـده در جمل وصفين كه زبده ترين نيروهارا ازاميرالمؤمنين (ع) گـرفت , چهره هايى از قبيل عبداللّه بن بديل (به تعبير معاويه , قوچ قوم ) عمار ياسر, هاشم بن عتبه (مرقال ), اويس قرنى ابوالهيثم بن تيهان , خزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين ) وخلاصه در صفين طبق نقل «نصر بن مزاحم » هفتصد نفر ازاصحاب على (ع) از دست رفتند.
٣ ـ تـلـفـات سـنـگـين مردم عراق در صفين كه طبق نقل صاحب وقعه صفين ,٢٥٠٠٠ نفر كشته دادند «٣» .
٤ ـ خيانت فرماندهان سپاه امام حسن (ع).
٥ ـ رشوه هاى كلان معاويه .
٦ ـ جلوگيرى از خونريزى بيشتر.
در اصـول كـافـى بـابـى داريـم تـحت عنوان «ان الائمة كلهم قائمون بامر اللّه », منتهاهر زمانى اقـتـضـايـى دارد, بـعضى از شيعيان خيال مى كنند هميشه بايد جنگيد در حالى كه گاهى جنگ خـوب اسـت وصـلـح بـد, و گـاهى هم به عكس مى باشد جريان «سديرصيرفى » به خوبى نشان مـى دهـد كـه سـدير وامثال او آگاه به شرايط نبودند, لذا از امام صادق (ع) مى خواهد كه حضرت دست به شمشير ببرد وجنگى را بپا كند.

گفتگوى سدير صيرفى با امام صادق (ع) «سـديـر صـيـرفـى » «٤» بـه خـدمت امام صادق (ع) شرفياب شد وعرض كرد: واللّه مايسعكالقعود!, به خدا قسم ! در خانه نشستن براى شما روانيست !».
امام (ع): چرا يا سدير؟سـديـر: بـراى ايـنـكـه دوسـتان وشيعيان وياوران شما آنقدر زيادند كه اگر اين جمعيت را جدت اميرالمؤمنين (ع) داشت , ديگران طمع در حكومت او پيدانمى كردند.
امام (ع): شيعيان مارا چقدر تخمين مى زنى ؟سدير: صدهزار.
امام (ع): صد هزار!.
سدير: بلكه بالاتر, دويست هزار نفر
امام (ع): دويست هزار نفر!
سدير: بلكه بالاتر, نيمى از جمعيت دنيا طرفدار شما هستند.
امـام (ع): سكوت كردند, آنگاه رو كردند به سدير وفرمودند: «آيا مى توانى همراه ما تا ينبع «٥» بيايى ؟
». عرض كردم : آرى .
امـام (ع) فرمود: «الاغ واسترى را آماده كردند, من جلو رفتم كه بر الاغ سوارشوم , حضرت فرمود: الاغ را به من بده , عرض كردم : استر براى شما زيبنده ترومحترم تراست .
فـرمود: الاغ براى من راحت تراست , من پياده شدم وحضرت بر الاغ ومن براستر سوار شدم , مدتى راه رفتيم , چون وقت نماز رسيد, حضرت فرمود: پياده شو تانماز بخوانيم بعد فرمود: اما اين زمين شـوره زاراست ونماز در آن روا نيست «٦» , دوباره به راه خود ادامه داديم تا به زمين خاك سرخ رسيديم , حضرت به جوانى كه مشغول چرانيدن تعدادى بزغاله بود, اشاره كرد وفرمود:.
«واللّه يا سدير! لو كان لى شيعة بعدد هذه الجدا ما وسعنى القعود».
«بـه خـدا سـوگـند! اگر تعداد شيعيان من به اندازه اين بزغاله ها بود, نشستن درخانه برايم روا نبود».
آنـگـاه پياده شديم ونمازرا خوانديم , پس از تمام شدن نماز, بزغاله هارا شمردم ,(فقط) هفده راس بود «٧» ».

روضه «ام كـلـثـوم » مـى گويد شب نوزدهم ماه مبارك رمضان پدرم مهمان ما بود بعد ازنماز مغرب , طبقى محتوى دو قرص نان جو ومقدارى شير نزدش گذاشتيم چون نگاهى به آن انداخت , حرك راسه وبكى بكا شديدا, سررا تكانى داد وگريه بلندى نمود وفرمود: «اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدى اللّه عزوجل يوم القيامة ؟
». «دخترم ! دو نوع غذا مى آورى , آيا مى خواهى فرداى قيامت مدت طولانى براى حساب بمانم ؟».
انـا اريـد ان اتـبـع اخـى وابن عمى رسول اللّه (ص) ما قدم اليه ادامان فى طبق واحدالى ان قبضه اللّه «٨» ».
«ام كلثوم » به پدر عرض كرد: براى نماز, جعده را بفرستيد, فرمود: «از مرگ راه فرارى نيست ». موقع بيرون آمدن , قلاب , در كمربند آن حضرت بند شد وكمربند از كمرمباركش باز شد «٩» » . دست در دامن مولا زد در كه على بگذر واز ما مگذر شال شه واشد ودامن به گرو زينبش دست به دامن كه مرو شال مى بست ونداى مبهم كه كمربند شهادت محكم مدتى گذشت , ناگهان جبرئيل در آسمان وزمين ندا در داد كه همه شنيدند:.
«تـهـدمـت واللّه اركـان الـهـدى وانـطـمـست اعلام التقى وانفصمت العروة الوثقى ,قتل ابن عم المصطفى , قتل الوصي المجتبى , قتل علي المرتضى , قتله اشقى الا شقيا «١٠» ». به خدا سوگند! اركان هدايت درهم شكست ونشانه هاى تقوا خاموش وگسيخته شد عروة الوثقاى الهى , كشته شد پسر عموى پيامبر بدست شقى ترين افراد». پانوشت‌ها ١- حياة الحسين , ٢/٢٢٩ الاخبار الطوال , ص ٢٢١.
٢- «جـعده » خواهر زاده اميرالمؤمنين (ع ) وداماد آن حضرت است , مادرش «ام هانى » موسوم بـه «فاخته » دختر جناب ابوطالب است در شب نوزدهم رمضان , «ام كلثوم » به پدر عرض كرد: بـراى نماز, جعده را به مسجد بفرستيد, حضرت ابتدا پذيرفت اما بعد فرمود: «لا نفر من الاجل , از مرگ گريزى نيست وخودم مى روم ». در صفين هم وقتى «عتبه بن ابى سفيان » به او گفت : تو به خاطر دائى ات على (ع ) وعمويت ابن ابـى سلمه بميدان صفين آمدى , در پاسخ گفت : «اما حبى لخالى فواللّه ان لو كان لك خال مثله لنسيت اباك »(سفينة , «جعد» كشى , ٦٣ الحديد, ١٠/٧٧). «اگر تو هم يك دايى مثل دايى من داشتى , پدرت را فراموش مى كردى ».
٣- وقعه صفين , ٥٥٨.
٤- سدير ـ بالسين المهملة المفتوحة , «تنقيح المقال » سدير.
٥- «يـنـبـع » نـام مـحـلـى اسـت كـه حـجـاج مـصرى از آنجا عبور مى كردند وداراى چشمه , وزراعت ونخلستان بوده است .
٦- صـاحـب عـروة الـوثـقـى در امـكنه مكروهه براى نماز مى فرمايد: «التاسع : الارض السبخة , زمـيـنـى كـه شـوره زار بـاشـد, نـمـاز خـوانـدن در آن كراهت دارد», (عروة , كتاب الصلاة , باب الامكنة المكروهة ).
٧- اصول كافى , ٢/٢٤٢, «باب قلة عدد المؤمنين ».
٨- بحار, ٤٢/٢٧٦.
٩- بحار, ٤٢/٢٧٨.
١٠- بحار ٤٢/٢٨٢ , منتهى الامال , ١/٢١٤.
۲
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس سوم
نامه امام حسين (ع) به معاويه در مـورد مصـادره اموال معاويـه «مـن الحسين بن علي الى معاوية بن ابي سفيان : اما بعد, فان عيرا مرت بنا من اليمن , تحمل مالا وحـلـلا وعـنـبرا وطيبا اليك لتودعها خزائن دمشق , وتعل بها النهل ببني ابيك واني احتجت اليها فاخذتها, والسلام «١» ».
كـاروانـى از يـمـن , اموال وزينت آلات وعنبر وعطريات را به دمشق حمل مى كرد, امام حسين (ع) اينهارا ضبط نمود وبه معاويه نوشت كه :
«كاروانى از يمن , عطرياتى را به دمشق حمل مى كرد كه تو آنهارا در خزائن دمشق ذخيره نمائى تا تشنگان اولاد پدرت را مكرر سيراب كنى , من به آن اموال نيازداشتم , لذا آنهارا مصادره كردم ».
مـصـادره دومـى هم توسط امام حسين (ع) در زمان يزيد اتفاق افتاد كه اموالى رااز يمن براى يزيد مـى بـردند, حضرت در محل تنعيم آنهارا مصادره كرد وسپس به صاحبان شتر فرمود: «هر يك از شـمـا مـى خـواهد همراه ما به عراق بيايد وهر كس هم كه مى خواهد از اينجا برود, ما كرايه اورا به مقدارى كه آمده , پرداخت مى كنيم «٢» ».
«علامه بحرالعلوم » اين اخباررا صحيح نمى داند ومقام امام معصوم (ع)را بالاتراز اينها مى داند كه اموال حكومت را ضبط نمايد وبين محتاجين تقسيم كند «٣» .
براى تبيين مساله لازم است به چند مساله توجه داشته باشيم :
اولا: پيامبر(ص) اموال مشركين را مصادره كرده است , هنگامى كه اصحاب خودرا جمع كرد وحتى براى رفتن قرعه هم مى انداختند واز يكديگر سبقت هم مى گرفتند, فرمود:«هذه عير قريش فيها اموالهم , لعل اللّه يغنمكموها «٤» ».
ايـن كـاروان قـريش است , اموالتان در اين كاروان مى باشد (بشتابيد تا) شايدخداوند شمارا بى نياز كند».
وثانيا: بنى اميه وبنى عباس همگى غاصب وتصرفات آنها غير شرعى وحرام بوده است وحتى بر طبق روايـات اسـلامى , ترافع وتخاصم در نزد آنهاحرام است بنابراين , خليفه هر عصر, امام معصوم همان عـصـراست وساير تصرفات ومداخلات بايد به اجازه آنها باشد ودر عصر غيبت , با اذن فقهاى عادل مى باشد.
وثـالـثـا: امام (ع) بدينوسيله عدم مشروعيت حكومتهاى غاصب را مى رساندواعلان مى كند كه اين اموال , مربوط به بيت المال است وامثال معاويه ويزيد, حق تصرف در اين اموال را ندارند.
مـضافا كه اصحاب ائمه (ع) در آن عصر, همين تلقى را داشتند ومتوجه بودنداموالى را كه از طريق دستگاه بنى اميه وبنى عباس به دست مى آورند, باطل است وحق تصرف ندارند, لذا آنهارا به خدمت ائمه (ع) مى آوردند, چون معتقد بودند زمين وآنچه در آن است فيها از آن امام معصوم (ع)است .
جريان علبا اسدى «علبا اسدى » حاكم بحرين بود واز اين راه هفتاد هزار دينار واموال ديگرى راكسب كرده بود چون به مدينه آمد, تمام اموال خودرا خدمت امام صادق (ع) آوردوعرض كرد.
«اني وليت البحرين لبني امية وافدت كذا وكذا وقد حملته اليك وعلمت ان اللّه عزوجل لم يجعل لـهـم من ذلك شيئا وانه كله لك , فقال ابو عبداللّه (ع): هاته فوضع بين يديه فقال له (ع): قد قبلنا منك ووهبناه لك واحللناك منه وضمنا لك على اللّه الجنة «٥» ».
«مـن از طـرف بـنى اميه حاكم بحرين بودم واموالى را بدست آوردم , اكنون آنهارانزد شما آوردم , چـون مـى دانم كه خداوند متعال براى آنان حقى در اين اموال قرارنداده وتمام آنها براى شماست حـضـرت فـرمـود: بياور آن اموال را, علبا, تمام اموال رانزد حضرت گذاشت , آنگاه امام (ع) فرمود: ايـنـهـارا از تـو قبول كرديم وبه تو بخشيديم وبراى تو حلال كرديم وبهشت را هم براى تو ضمانت كردم ».

خمس اموال مسمع بن عبدالملك «مـسـمـع » خدمت امام صادق (ع) رسيد وعرض كرد: «در بحرين از راه غواصى ,چهار صد هزار درهم به دست آورده ام واكنون هشتادهزار درهم آن را به عنوان خمس , خدمت شما آورده ام ».
حـضـرت فرمود: «خيال مى كنى فقط خمس اموال براى مااست : ان الارض كلهالنا فما اخرج اللّه منها من شي فهو لنا».
زمين وآنچه از زمين به دست مى آيد براى ماست ». «مسمع » گفت : «پس تمام اموال را خدمت شما مى آورم ».
امام (ع) فرمود: «آنهارا براى تو حلال كرديم واين هشتادهزار درهم را هم به توبخشيديم «٦» ». پس جاى تاملى باقى نمى ماند كه امام حسين (ع) مى تواند اموال معاويه ويزيدرا مصادره كند, چون آنان غاصب هستند.

روضه توسل به حضرت جواد الائمة (ع). قضى شهيدا وهو في شبابه دس اليه السم في شرابه افطر عن صيامه بالسم فانفطرت منه سما العالم تبكي على غربته الاملاك تنوح في صريرها الافلاك تبكيه حزنا اعين النجوم تلعن قاتليه بالرجوم *** ياد كوى تو مى كنم امروز گفتگوى تو مى كنم امروز جستجوى تو مى كنم امروز يا جوادالائمه ! ادركنى *** عزت عالمين مى خواهم سفر كاظمين مى خواهم طوف قبر حسين مى خواهم يا جواد الائمه ! ادركنى *** خسته ودل شكسته وزارم گره افتاده است در كارم جز به كويت كجا پناه آرم يا جواد الائمه ! ادركنى *** اى كه روح عبادتى مارا عذر خواه قيامتى مارا جان زهرا عنايتى مارا يا جواد الائمه ! ادركنى *** همسرت كرد نامراد تورا كرد مسموم از عناد تورا اى كه خوانده خدا جواد تورا يا جواد الائمة ادركني «شعر از: مؤيد»«رحيل » كه رضيع امام جواد(ع)است مى گويد: در حالى كه امام هادى (ع) با«مؤدب » نشسته بود, ناگاه صداى گريه بلند شد, «مؤدب » سؤال كرد علت گريه چيست ؟حضرت فرمود:«ان ابا جعفر توفى الساعة , الان پدرم از دنيا رفت ».
سـؤال كـرديـم از كـجـا دانستيد, فرمود: «دخلني من اجلال اللّه عزوجل شي لم يكن اع رفه قبل فعلمت ان ابي قد مضى «٧» ».
« از عـظـمـت پـروردگـار, حـالـتى به من دست داد كه قبلا نبود, پس دانستم كه پدرم رحلت كرده است ». پانوشت‌ها ١- ناسخ التواريخ , ١/١٩٥ (احوالات سيدالشهدا(ع ).
٢- طبرى , ٥/٣٨٥ ـ البداية والنهاية , ٨/١٦٦, حياة الحسين , ٣/٥٩.
٣- رجال بحرالعلوم , ٤/٤٨.
٤- مغازى , واقدى , ١/٢٠.
٥- جامع الرواة , ١/٥٤٥.
٦- كافى , ١/٤٠٨, ح٣ باب ان الارض كلها للامام (ع ).
٧- ناسخ التواريخ , ٨/١٢٨ (احوالات امام هادى (ع ).
۳
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس چهارم
نامه امـام حسين (ع) به معاويه در مورد ازدواج با كنيزى «قـد رفـع اللّه بالا سلا م الخسيسة ووضع عنابه النقيصة , فلا لوم على امرئ مسلم الا في امر ماثم وانما اللوم لوم الجاهلية ».
«معاويه در مدينه جاسوسى داشت كه موظف بود اخباررا به اطلاع او برساند,در يكى از گزارشها بـه مـعـاويـه اطـلاع داد كه حسين بن على (ع) كنيزى را كه داشته , آزادكرده وسپس با او ازدواج كرده است , عملى كه در آن عصر, چندان مورد پسند اجتماع نبود كه شخصيت بزرگى با يك كنيز آزاد شـده , ازدواج كـنـد وقـهرا افرادى كه مادرشان كنيز بود, در اجتماع از اعتبار واحترام بالايى برخوردار نبودند وچه بسا مورد ملامت وسرزنش ديگران هم قرار مى گرفتند.
معاويه به استناد اين گزارش , نامه اى به اين مضمون براى حضرت نوشت :
به من خبر رسيده كه با كنيزى ازدواج كرده اى , وزنان قريش كه كفو وشان توبوده اند رها كرده اى , كـه ازدواج با آنان موجب مجد وسرافرازى وبراى اولاد, موجب نجابت وآبرو مى شود, با اين عمل نه مصلحت خودرا در نظر گرفته اى ونه فرزندانت را!!».

پاسخ امام (ع) به نامه معاويه حـضـرت , در پاسخ معاويه مرقوم فرمود: «بدان كه تمام شرافتها ونسبت هاى بزرگ به پيامبر(ص) منتهى مى شود اين كنيز ملك من بود كه به خاطر ثواب , اورا آزادكردم , سپس بر طبق سنت نبوى بـا او ازدواج كـردم خـداونـد با ظهور اسلام , اين نوع پستى ها وحقارتهارا برداشت وآن نقص وافت اجـتـمـاعى به وسيله ما برداشته شدسرزنش مسلمان روا نيست مگر درمعصيت پروردگار وآنچه سزاوار ملامت مى باشد, اعمال زمان جاهليت است «١» ».
مـعاويه وقتى پاسخ امام حسين (ع)را خواند, نامه را جلو يزيد انداخت وگفت :«چقدر حسين بر تو فخر مى كند».
يزيد گفت : «لا ولكنها السنة بني هاشم الحداد التي تفلق الصخر وتغرف من البحر». «خـيـر, ايـن طـور نـيـسـت , بلكه زبان بنى هاشم آنچنان تيزاست كه صخره رامى شكافد واز دريا سرچشمه مى گيرد وسيراب مى شود.

ملامت , صفت ناپسند سـرزنـش مـسـلـمان , محكوم است , حتى شخص عاصى را بايد نهى از منكر كنيم ولى حق ملامت نـداريم ملامت در تمام امور, مذموم است , چه امر عبادى , يا بدنى ,اقتصادى , خانوادگى , تحصيلى وچه غير اينها.
معاويه , اميرالمؤمنين (ع)را سرزنش مى كند كه چرا دست حضرت فاطمه (س )وحسن وحسين (ع) را مى گيرد وشبها به دنبال احقاق خود مى رود. «تحمل قعيدة بيتك ليلا على حمار ويداك في يدي ابنيك حسن وحسين «٢» ».
گـاهـى رفـاقـت بـعـضـى , بـراى شـناخت عيوب وپرونده سازى عليه انسان است امام صادق (ع) مى فرمايد: «ابـعـد مـا يـكـون الـعـبـد مـن اللّه عـزوجـل ان يـوافي الرجل وهو يحفظ عليه زلا ته ليعيره بها يوما «٣» ».
دورترين بنده از درگاه الهى آن كسى است كه با كسى دوست شود ولغزشهاى اورا در نظر بگيرد تا روزى اورا سرزنش كند».
روزى «ابوذر», مردى را سرزنش كرد كه مادرت سياه چهره است رسول خدا(ص) فرمود: «تعيره بامه يا اباذر!».
ابوذر! اورا به خاطر مادرش سرزنش مى كنى ». «ابـوذر» هم در مقام توبه واستغفار, آنقدر سر وصورت خودرا در خاك ماليد تاپيامبر(ص) راضى شود «٤» ».

عاقبت ملامتگر امام صادق (ع) مى فرمايد: «من عير مؤمنا بذنب لم يمت حتى يركبه «٥» ».
«هـر كـسـى مـؤمـنـى را بر گناهى سرزنش كند, نمى ميرد مگر آنكه خودش به آن گناه , مبتلا مى شود».

پرهيز از ملامت بيماران در چهره «يونس بن عمار» لكه هاى سفيدى كه احتمالا برص يا جذام بود,پديد آمد عده اى تصور كردند به خاطر گناه به اين مرض مبتلا شده وبنده خوبى براى خدا نبوده است حضرت صادق (ع) فرمود: «لقد كان مؤمن آل فرعون مكنع الاصابع ويمد يده ويقول : يا قوم اتبعواالمرسلين «٦» ».«مـؤمـن آل فرعون , انگشتانش به هم چسبيده بود وبا همان حال , دستهارامى كشيد ومى گفت : اى مردم ! از انبيا پيروى كنيد».

ازدواج جويبر با ذلفا اسـلام بـا ظـهور خود با افكار جاهليت مبارزه كرد وتنها ملاك امتيازرا به «تقوا»دانسته است در ازدواج شـرطاست كه طرفين كفو هم باشند, يعنى در اسلام وايمان , هردو مثل هم باشند هر چند در سـاير امور, با هم اختلاف داشته باشند دستور پيامبر(ص)مبنى بر ازدواج «جويبر» با «ذلفا» در همين راستااست . «جويبر» مردى از اهل يمامه وتازه اسلام آورده بود, ولى مردى سياه چهره وفقير بود پيامبر(ص) اورا در مسجد اسكان داد وجز «اصحاب صفه » گرديد.
روزى پيامبر(ص) خطاب به «جويبر» فرمود: «چقدر خوب است كه ازدواج كنى !».
جويبر: «بابي انت وامي ! من يرغب في , فواللّه ما من حسب ولا نسب ولا مال ولاجمال ».
پـدر ومـادرم فـداى شما! كدام زن است كه به من رغبت پيدا كند من نه اصل وتبارخوبى دارم , نه شرافت خانوادگى , نه مال ونه زيبايى ».
پيامبر(ص) فرمود: «ان اللّه قـد وضـع بـالاسـلام مـن كـان فى الجاهلية شريفا وشرف بالاسلام من كان فى الجاهلية وضيعا». «خداوند به بركت اسلام , آنانى كه در جاهليت بزرگ وعزيز بودند, ذليل وحقير كرد وآنان كه حقير بودند, عزيز وبزرگ گرداند».
آنـگـاه فـرمـود: «اكنون به خانه «زياد بن لبيد» كه شريف ترين مردم قبيله «بنى بياضه »است , مى روى ومى گويى پيامبر دستور داده كه دخترت , «ذلفا»را به عقد من درآورى ». «جـويـبـر» وقـتـى وارد شـد كه «زياد بن لبيد» با جمعى از بستگان خود دور هم جمع بودند, گفت : «پيامى از طرف رسول خدا(ص) دارم آشكارا بگويم يا خصوصى ».
زياد بن لبيد گفت : «پيغام رسول خدا(ص) موجب افتخاراست , آشكارا بگو». «جويبر: پيامبر(ص) پيغام داده دخترت ذلفارا به عقد من در آورى ».
زياد: «پيامبر(ص) تورا براى ابلاغ اين پيام نزد من فرستاده ؟
!». جويبر: «آرى , من سخن دروغ به رسول خدا(ص) نسبت نمى دهم ».
زياد: «انا لا نزوج فتياتنا الا اكفائنا من الانصار».
«بـه پـيـامـبر عرض كن كه ما دخترانمان را نمى دهيم مگر به طايفه انصار كه همكفو وهمشان ما باشند». «جويبر» بر گشت : «ذلفا» كه سخنان اين دورا از پشت پرده مى شنيد, به پدرش گفت : هر چه زودتر جويبررا از ميان راه برگردان , زيرا او به پيامبر(ص) دروغ نمى بندد».
«زيـاد» شـخـصـا بـه مـحـضـر پـيـغمبر(ص) مشرف شد وهمان جمله قبلى را تكراركرد كه ما دخترانمان را فقط به انصار مى دهيم .
رسول خدا(ص) فرمود: «جويبر, مؤمن والمؤمن كفو للمؤمنة والمسلم كفوللمسلمة ». «جويبر, مؤمن است ومؤمن كفو مؤمنه ومرد مسلمان هم , كفو زن مسلمان است ». «زيـاد بـن لـبـيد» به خانه برگشت ومطالب را به اطلاع دخترش رساند دختر گفت :پدر جان ! ايـن را بـدان كـه مـخـالـفـت بـا فرمان پيامبر(ص) موجب كفر مى شود, لذا به اين ازدواج تن داد ومـقـدمات عروسى مهيا گشت وخانه اى هم با اسباب ولوازمات براى جويبر تهيه شد وبه شكرانه اين نعمت تا سه شب جويبر مشغول عبادت شد «٧» .
وبدينگونه حضرت ختمى مرتب با اين ازدواج به تمام افكار جاهليت , خطقرمز كشيد واعلان فرمود كه : (ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم ) «٨» .

روضه سـپـاه يـزيـد سـرهاى شهدارا به نيزه زدند وبه دروازه شهر كوفه رسيدند, مردم هم براى تماشاى سـرهـا, اجتماع كرده بودند وطبعا هر نيزه دارى مى خواسته توجه مردم رابه خودش جلب كند, اما در مـيـان ايـن سرها, سرى نورانى توجه همه را به خود جلب كرده ونيزه دار هم براى معرفى خود چنين گفت :«انا صاحب الرمح الطويل»،«انا صاحب السيف الصقيل» ،«انا قاتل ذي دين الاصيل ».
«مـن داراى نيزه بلند هستم , من داراى شمشير آبديده هستم , من كشنده كسى هستم كه داراى دين محكمى بود». «حضرت زينب » متوجه نيزه دار شد وگفت تو اگر مى خواهى صاحب اين سررا معرفى كنى بگو:«من ناغاه في المهد جبرائيل ومن بعض خدامه ميكائيل واسرافيل وعزرائيل ومن عتقائه صلصائيل ومـن اهـتـز لـقتله عرش الجليل (وبگو): انا قاتل محمد المصطفى وعلي المرتضى وفاطمة الزهرا والحسن المزكى وائمة الهدى«٩» ».«من كشنده كسى هستم كه جبرئيل براى او ذكر خواب در گهواره مى گفت ,ميكائيل واسرافيل وعـزرائيـل , خدمتكار او بودند وصلصائيل به خاطر او آزاد شدوشهادتش , عرش الهى را به لرزه در آورد بگو من قاتل پيامبر واميرالمؤمنين وفاطمه وحسن وائمه (ع) هستم ». اين حسين است كز برايش جبرئيل وحى , نغمه سرايى مى كند اين حسين است كز فروغ روى او شمس , كسب روشنايى مى كند اين حسين است كز تمام ما سوا دل بريد ودل ربائى مى كند پانوشت‌ها ١- اعيان الشيعه , ١/٥٨٣.
٢- سفينة , «عير» بحار, ٢٨/٣١٣.
٣- بحار, ٧٥/٢١٩.
٤- بحار, ٧٥/١٤٦.
٥- كافى , ٢/٣٥٦, «باب التعيير».
٦- اصول كافى , ٢/٢٥٩ «باب شدة ابتلا المؤمن ».
٧- فروع كافى , ٥/٣٣٩ باب ان المؤمن كفو المؤمنة .
٨- حجرات /١٣.
٩- الدمعه الساكبه , ٥/٤٦.
۴
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس پنجم
پاسخ امام حسين (ع) به نامه معاويه در مورد تقاضاى بيعت با يزيد «واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك عليها». مـعـاويـه , طى نـامـه اى به «عمرو بن سعيد» حاكم مدينه , از او خواست كه از«حسين (ع), ابن عـبـاس , عبداللّه بن جعفر وعبداللّه بن زبير» براى ولايت عهدى يزيدبيعت بگيرد وچون حاضر به بيعت نشدند, معاويه براى هر يك نامه اى جداگانه نوشت , از جمله نامه اى هم براى امام حسين (ع) نوشت ومتذكر شد اخبارى از شمارسيده كه متوقع نبود متن نامه معاويه اين است :
«اما بعد: فقد انتهت الي منك امور, لم اكن اظنك بها رغبة عنها وان احق الناس بالوفا لمن اعطى بيعة من كان مثلك في خطرك وشرفك ومنزلتك التي انزلك اللّه فلا تنازع الى قطيعتك واتق اللّه ولا تردن هذه الامة في فتنة وانظر لنفسك ودينك وامة محمدولا يستخ فنك الذين لا يوقنون ». «امـا بـعد, اخبارى از شما به من رسيده كه خيال نمى كردم آنهارا از روى ميل ورغبت انجام داده باشى وسزاوارترين مردم در ميان كسانى كه بيعت كرده ودرموقعيت وعظمت وشرافت خدادادى شما باشد, بايد به بيعت وفادار بماند, از خدابترس ومردم را به فتنه نينداز وبه خودت ودينت وامت پيامبر(ص) دقت كن وكسانى كه يقين به آخرت ندارند, شمارا سبك نكنند».
پاسخ امام حسين (ع) حـضـرت در جواب , پاسخ كوبنده ورسوا كننده اى براى معاويه نوشت ومعاويه را مبدا تمام مصايب مـسلمين دانستند وجنايات معاويه وبدعتهاى اورا متذكرشدند كه به خاطر اهميت آن , متن نامه وترجمه آن را مى آوريم : «اما بعد: فقد جاني كتابك تذكر فيه انه انتهت اليك عني امور, لم تكن تظنني بها,رغبة بي عنها, وان الحسنات لا يهدي لها, ولا يسدد اليها الا اللّه تعالى .
وامـا ما ذكرت انه رقي اليك عني فانما رقاه الملا قون , المشاؤون بالنميمة ,المفرقون بين الجمع , وكـذب الـغـاوون الـمـارقون , ما اردت حربا ولا خلافا, واني لا خشى اللّه في ترك ذلك , منك ومن حزبك , القاسطين الملحدين حزب الظالم , واعوان الشيطان الرجيم .
الـسـت قاتل حجر, واصحابه العابدين المخبتين , الذين كانوا يستفظعون البدع ويا مرون بالمعروف ويـنـهـون عـن الـمـنـكـر فقتلتهم ظلما وعدوانا, من بعد مااعطيتهم المواثيق الغليظة , والعهود !المؤكدة , جراة على اللّه واستخفافا بعهده ؟
اولـسـت بـقـاتل عمرو بن الحمق الذي اخلقت وابلت وجهه العبادة , فقتلته من بعدما اعطيته من !العهود ما لو فهمته العصم نزلت من شعف الجبال ؟
اولـسـت الـمـدعـى زيادا في الاسلام فزعمت انه ابن ابي سفيان وقد قضى رسول اللّه (ص) ان الولد لـلفراش ول لعاهر الحجر ثم سلطته على اهل الاسلام , يقتلهم ويقطع ايديهم وارجلهم من خلا ف , !ويصلبهم على جذوع النخل ؟
سبحان اللّه يا معاوية !كانك لست من هذه الامة وليسوا منك .
اولـسـت قاتل الحضرمي الذي كتب اليك فيه زياد, انه على دين علي كرم اللّه وجهه ودين علي هو ديـن ابـن عـمـه (ص) الذي اجلسك مجلسك الذي انت فيه , ولولا ذلك كان افضل شرفك وشرف !ابائك تجشم الرحلتين رحلة الشتا والصيف , فوضعها اللّه عنكم بنا, منة عليكم ؟
وقلت فيما قلت : لا ترد هذه الامة في فتنة واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك عليها.
وقلت فيما قلت انظر لنفسك ولدينك ولامة محمد واني واللّه ما اعرف افضل من جهادك فان افعل فانه قربة الى ربي وان لم افعله فاستغفر اللّه لديني , واساله التوفيق لما يحب ويرضى .
وقلت فيما قلت : متى تكدني , اكدك , فكدني يا معاوية ! فيما بدالك , فلعمري قديمايكاد الصالحون , واني لارجو ان لا تضر الا نفسك , ولا تمحق الا عملك , فكدني ما بدالك واتق اللّه يا معاوية ! واعلم ان للّه كتابا لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها.
واعـلـم ان اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنه , واخذك بالتهمة , وامارتك صبيايشرب الشراب ويلعب بالكلاب ما اراك الا وقد ابقت نفسك , واهلكت دينك واضعت الرعية , والسلام » «١» .
اما بعد, نامه تو به من رسيد وياد آور شدى كه امورى از من به تو رسيده كه به گمان تو, سزاوار من نبوده است , همانا براى رسيدن به خوبيها وتوفيق , جز پروردگارعالم , كسى وجود ندارد.
وامـا آنـچـه از من به تو رسيده , سخن افراد چاپلوس وسخن چين است كه تفرقه انداز ودروغگويان گـمراه هستند من تصميم به جنگ ومخالفت با تورا نگرفته ام وازاينكه جنگ با تو وحزب ظالم تو كه ياران شيطان هستند, ترك كردم از خداوند خائف هستم .
آيـا تـو قـاتـل «حـجـر بن عدى » ويارانش نيستى كه عابد ومتواضع بودند, آنها كه بدعتهارا ناروا مـى شمردند, امر به معروف ونهى از منكر مى كردند, بعد از آنكه امان وعهد محكم دادى , به ناحق آنان را كشتى , با اين عمل بر خدا جرات كردى وعهد اوراسبك شمردى .
آيـا تـو قـاتـل «عـمـر بن حمق » نيستى ؟
آن انسانى كه در اثر عبادت , بدنش لاغروصورتش زرد ونـحـيـف شده بود, بعد از آن همه عهد وپيمانهاى محكم , اورا هم كشتى به نحوى كه اگر آهوان مى فهميدند از بالاى كوهها پايين مى آمدند.
آيا تو «زياد بن ابيه »را به پدرت ابو سفيان ملحق نكردى در حالى كه پيامبر(ص) فرمود كه فرزند بـراى صـاحـب بستراست وبراى زنا كار سنگ است ؟
واورابر مردم مسلط كردى كه آنان را مى كشد ودسـت وپـايشان را قطع مى كند وآنان را برشاخه هاى درخت خرما آويزان مى كند, سبحان اللّه ! اى معاويه ! گويا تو از اين امت نيستى واين امت هم از تو نيستند؟
آيـا تـو قـاتـل «حـضرميين » «٢» نيستى كه «زيادبن ابيه » با تو مكاتبه كرد كه اينان طرفدار على (ع) هستند ودين على همان دين پيامبر(ص)است كه تو امروز به جاى اونشسته اى , اگر دين پـيـامـبـر نـبـود, شرافت تو وپدرانت همانند شرافت كوچ كنندگان درزمستان وتابستان بود كه خداوند به خاطر ما بر شما منت نهاد وآن را بر داشت .
معاويه ! در نامه ات نوشته اى كه اين امت را به فتنه نيندازم , ولى من فتنه اى رابالاتر از اين نمى بينم كه تو امير بر اين مردم هستى .
بـاز گفته اى كه مصلحت خود ودين وامت پيامبر(ص)را در نظر بگيرم , به خداقسم ! من چيزى را بـهـتر از جنگ با تو نمى بينم كه اگر اين كاررا انجام بدهم , مقرب درگاه الهى شده ام واگر ترك كنم , از خدا استغفار مى كنم واز خداوند آنچه موجب محبت ورضايت اوست , مى طلبم .
باز گفته اى كه هر وقت من حيله كنم , تو هم حيله مى كنى , پس معاويه هر چه مى توانى حيله كن , به جان خودم قسم هميشه صالحين مورد حيله قرار مى گرفتندومن اميدوارم كه ضررش متوجه خودت بشود واعمالت را نابود سازد.
مـعـاويـه ! از خـدا بترس كه خداوند متعال نامه اعمالى دارد كه تمام اعمال صغيره وكبيره در آن ضبطاست .
معاويه ! خداوند فراموش نمى كند كه چگونه اوليااللّه را به صرف گمان درباره آنان , آنان را كشتى يا دسـتـگـيـر نـمودى وپسرت (يزيد)را كه شراب مى نوشد وسگ بازى مى كند بر گرده مردم سوار كـرده اى مـى بـيـنم تورا كه خود واهل ودينت را نابودكرده اى ومردم را حقير وكوچك شمرده اى , والسلام ».

رؤوس مهم جوابيه امام (ع) ١ ـ سـيـاسـت امـام حـسـيـن (ع) هـمان سياست امام مجتبى (ع) نسبت به معاويه است وتا معاويه زنده است , قصد جنگ ومبارزه با اورا ندارد, چنانچه در پاسخ «جعده », همين را متذكر شد.
٢ ـ مـعاويه , «قاتل حجربن عدى » است «حجر» در قريه «مرج عذرا» نزديك شام با شش نفر از دوسـتـان ويارانش به دستور معاويه به شهادت رسيدند شهادت «حجر»,تاثير عميقى در روحيه مـسـلـمـانان گذاشت ونقاب از چهره معاويه بر گرفت , «عايشه وحسن بصرى »نيز از قتل آنان شگفت زده شدند وحتى خود معاويه از كشتن «حجر»پشيمان شد.
حـضـرت مـى فـرمـايد: جرم «حجر» چه بود؟
آيا نماز نمى خواند؟
آيا امر به معروف ونهى از منكر نمى كرد؟
چه حلالى را حرام وچه حرامى را حلال كرده بود؟
دراولين بر خورد عايشه با معاويه اين مـساله مطرح شد, معاويه گفت : «دعينى وحجراحتى نلتقى عند ربنا, امر من وحجررا به فرداى قـيامت بگذاريد» در موقع شهادت ,حجر وصيت كرد: « لا تنزعوا عنى حديدا ولا تغسلوا عني دما فانى لاق معاوية على الجادة » «٣» .
«زنجيررا از تنم در نياوريد وخونهارا نشوييد تا فرداى قيامت با همين وضع ,جلو معاويه را بگيرم ».
٣ ـ مـعـاويه , قاتل «عمرو بن حمق »است , وى از رفقاى «حجربن عدى » مى باشدكه «زياد بن ابـيـه » در تـعـقـيـب اوست , لذا به كوههاى موصل فرار مى كند وبا سربازان آنجا درگير وكشته مى شود, سرش را جدا كرده به نزد معاويه فرستاد ومعاويه آن سررابه نيزه زد واين اولين سرى بود كـه در اسـلام بـه نيزه رفت وى از اصحاب رسول خدا(ص) بود ودر جمل , صفين ونهروان شركت كرد وبراى على (ع)به منزله «سلمان » براى پيامبر(ص) بود «٤» .
٤ ـ مـخالفت با حديث نبوى (ص): پيامبر(ص) در حديثى فرموده : «فرزند براى صاحب بستراست وسزاى زناكار, سنگ مى باشد» وقتى «زياد» متولد شد, هفت نفر ازجمله «ابو سفيان », ادعاى پـدرى اورا داشتند با اينكه در خانه اى متولد شد كه مادرش سميه وپدرش غلامى به نام «عبيد» بود.
٥ ـ معاويه , قاتل طايفه حضرميين است .
٦ ـ امارت معاويه بر مردم , بزرگترين بليه مى باشد وبزرگترين فضليت , جهادبا معاويه است منتها شرايط زمانى ومكانى , اجازه اين كاررا نمى دهد. ٧ ـ بدتر از معاويه , ولايت عهدى يزيدبن معاويه است , جوانى كه شرب خمرمى كند. يزيد در دوران خلافتش مرتكب سه جنايت بزرگ شد: الف : شهادت حسين (ع) ويارانش در كربلا. ب : حمله به مدينه ومباح شمردن جان ومال وناموس مسلمين وكشتن بالغ برده هزار نفر از جمله هشتاد نفر از صحابه پيامبر(ص) وهفتصد نفر از قريش وانصار. ج : حمله به مكه معظمه ونصب منجنيق براى سرنگونى «عبداللّه بن زبير» «٥» .

روضه سخنان اميرالمؤمنين (ع) با قبر پيامبر(ص) هنگام دفن صديقه كبرى (ع).
الـسـلام عـليك يا رسول اللّه عني وعن ابنتك النازلة فى جوارك والسريعة اللحاق بك قل يا رسول اللّه ! عـن صـفـيـتك صبري ورق عنها تجلدي وستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها فاحفها السؤال واستخبرها الحال » «٦» . «سـلام مـن ودخترت را بپذير كه زود در جوار تو آرميد وبه شما ملحق شد بارفتن فاطمه , صبرم انـدك وپـوسـت بدنم نازك گرديده است اى رسول خدا! به زودى دخترت از مصيبتهايى كه امت شـمـا بـر او وارد كـردند, به شما خبر مى دهد (اما اگر زهراـ عليها السلام ـ دم فروبست وچيزى نگفت ) شما در پرسيدن , اصرار ورزيد واز حال او جويا شويد». رفتى ولى از غصه دل با پدر مگو گفتى كنار تربت پاكش دگر مگ يا فاطمه ! رسول امين را غمچين مخواه با او زجور امت بيدادگر مگو از ماجراى غصب فدك ايها البتول زآن سيلى وگرفتن قرص قمر مگو از آستان خانه به وقت هجوم خصم زآن ماجرا وقصه قتل پسر مگو زين غم كه گشت مكتب توحيد منحرف با او به قلب خسته وچشمان تر مگو ز آن ضرب تازيانه واين بازوى كبود كز من نهفته ماند براى پدر مگو زآن اشكها كز غم هجران روى باب از ديده ريختى همه شب تا سحر مگو و زحال زار شيعه واز شاهد غمين كاينسان نهفته قبر تو شد از نظر مگو (شعر از: حسين آستانه پرست ) پانوشت‌ها ١- الامامة والسياسة , ١/١٥٥ ـ ١٥٧, اعيان الشيعه , ١/٥٨٣, بحار ٤٤/٢١٢.
٢- «زيـاد بـن ابـيـه » به دستور معاويه , «مسلم بن زيمر وعبداللّه بن نجر حضرمى »را به جرم تشيع به دار زد وچندين روز جنازه اينان جلو خانه هايشان بر دار بود (الغدير, ١١/٦١).
٣- اعيان الشيعه , ٤/٥٨٠, اسد الغابه , ١/٣٨٦.
٤- سفينه , «عمرو» كشى , ٤٦.
٥- الامامة والسياسة , ١/١٨٧, حياة الحيوان , ١/٨٦.
٦- نهج البلاغه , خطبه ١٩٣.
۵
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس ششم
وصيتنامه امام حسين (ع) بسم اللّه الرحمن الرحيم : هذا ما اوصى به الحسين بن علي الى اخيه محمد بن الحنفية .
يـشـهـد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله , جا بالحق من عن د الحق وان الـجـنة والنار حق وان الساعة اتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من في القبور, واني لم اخرج اشرا ولا بـطـرا ولا مفسدا ولا ظالما وانما خرجت لطلب الاصلا ح في امة جدي (ص) اريد ان امر بالمعروف وانـهـى عـن المنكر واسير بسيرة جدي وابي علي ابن ا بي طالب (ع) فمن قبلني بقبول الحق فاللّه اولـى بـالـحـق ومن رد علي هذا اصبرحتى يقضي اللّه بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين وهذه وصيتي يا اخي اليك وما توفيقي الا باللّه عليه توكلت واليه انيب » «١» .
بعد از آنكه «محمدبن حنفيه » خدمت برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع)شرفياب شد وحضرت را از رفـتن به سمت عراق بر حذر داشت »وحضرت امتناع كرد, آنگاه كاغذ وقلم طلب كرد ووصيتنامه فوق را مرقوم فرمود وبه دست برادر سپرد: «بـعـد از حـمد وثناى الهى , اين چيزى است كه حسين بر برادرش محمد حنفيه وصيت مى كند:
شهادت مى دهم به توحيد ويگانگى خداوند واينكه محمد بنده وفرستاده بحق اوست واينكه بهشت وجـهـنـم حـق است وقيامت بدون هيچ شكى واقع مى شود وخداوند انسانهارا زنده مى كند خروج وقـيـام من از روى سركشى وخوشگذرانى وفساد وظلم در روى زمين نيست , بلكه قيام من براى اصـلاح در امـت پـيـامـبـر(ص) وامـر بـه مـعـروف ونـهـى از مـنـكـراست , ومى خواهم به سيره پـيـامـبـر(ص)وپـدرم عـلـى بـن ابـيـطـالـب عـمـل كـنـم پـس هـر كـس قبول كند, در واقع خـداونـدراپـذيـرفـته است (چون راه من از راه خدا جدا نيست ) وهر كه تخلف كند, صبر مى كنم تـاخداوند بين من ومردم ستمكار, حكم كند برادرم ! اين وصيت وسفارش من به تواست وتوفيق از خداونداست وتوكل به او مى كنم وبازگشت هم به سوى اوست ».
هـمـچنان كه از متن وصيتنامه آشكاراست , اين از قبيل وصيتنامه هاى معمولى وعرفى نيست كه اشخاص درباره اموال ودارايى خود مى نويسند, بلكه اهداف وخطمشى وانگيزه امام حسين (ع)را در حـركـت خـود بـازگـو مـى كـند هر چند دروصيتنامه هاى شرعى گفته شده كه سزاوار نيست مسلمانى شب بخوابد مگر آنكه وصيتنامه اش در زير سرش باشد «٢» .

امر به معروف ونهى از منكر از اهداف قيام امام حسين (ع) احياى » امر به معروف ونهى از منكر»است كه متاسفانه در جامعه ما كـم رنـگ شده وچه بسا ارزش خودرا هم از دست داده وتبديل به ضد ارزش شده است , چون اگر مى بينيم كسى با فساد وبدعت وظلمى مبارزه مى كند,اورا توبيخ هم مى كنيم .
مـرحـوم «شـيـخ حر عاملى » در كتاب شريف «وسائل الشيعه » بالغ بر هفتصدروايت در زمينه «امر به معروف ونهى از منكر» آورده است : فـقـهاى عظيم الشان در كتب فقهى , شرايط ومراحل امر به معروف ونهى ازمنكررا بيان كرده اند قـدم اول در مبارزه با منكر, چهره درهم كشيدن است به راستى اگردر اجتماع , انسانهاى عاصى وخـاطى در هـمه جا با چهره هاى عبوس ودرهم , مواجه شوند, خود به خود «منكر» از جامعه بر داشته مى شود:
قال اميرالمؤمنين (ع): «امرنا رسول اللّه (ص) ان نلقي اهل المعاصي بوجوه مكفهرة » «٣» .
امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع) مى فرمايد: «پيامبر(ص) به ما امر مى كرد كه با چهره هاى درهم وترش با گناهكاران رو به رو شويم ».
اكـنـون لازم اسـت شـاهدى از تاريخ بياوريم كه چگونه پيامبر(ص) دستور مى دادبا گناهكاران با چره هاى عبوس مواجه شوند:

غزوه تبوك يكى از غزوات صدر اسلام , «غزوه تبوك »است كه به خاطر راه طولانى .
وفصل تابستان وكمبود مركب وآذوقه , از آن به «ساعة العسره وجيش العسرة » تعبيرشده است .
سـه نـفر به نامهاى «كعب بن مالك , مرارة بن ربيع وهلال بن اميه » به خاطرسستى وتنبلى , در ايـن جـنـگ شـركـت نـكردند وقتى پيامبر(ص) از تبوك مراجعت فرمود, اينان براى عذرخواهى , شـرفـيـاب مـحـضر رسول خدا(ص) شدند ولى پيامبر(ص) با آنان سخن نگفت وبه مسلمانان هم دسـتـور داد بـا آنـان سـخن نگويند,آنان در يك قهر اجتماعى قرار گرفتند تا جائى كه حتى زنها وبـچـه هـا هم با آنان سخنى نمى گفتند شهر مدينه بر ايشان تنگ شد لذا به كوههاى اطراف پناه بردند به نحوى كه همسرانشان براى آنان غذا مى بردند ولى با آنان سخن نمى گفتند.
ايـن سـه نـفـر گـفـتند: اكنون كه همه مردم با ما قهر كرده اند پس بياييد ما هم بايكديگر سخن نـگوييم , شايد فرجى حاصل شود پنجاه روز به اين منوال گذشت وآنان به درگاه الهى توبه وانابه مـى كردند تا اينكه آيه شريفه ذيل , نازل گرديد وخبر ازپذيرش توبه آنان داد:(و على الثلاثة الذين خلفوا حتى ضاقت عليهم الارض بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لا ملجا من اللّه الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان اللّه هوالتواب الرحيم ) «٤» .

سيره نبوى وعلوى از اهـداف ديـگـر قـيـام حـسـيـنـى , احـياى سنت پيامبر(ص)واميرمؤمنان (ع)است قرآن مجيد, پـيامبر(ص)را الگو واسوه معرفى مى كند وبه مردم دستور مى دهد كه دراعمال ورفتار وكردار, در سـخـن گـفتن وسكوت كردن , در نشستن وبر خواستن وراه رفتن و معاشرت با مردم , در تربيت اولاد وهـمـسـردارى , در احترام به پدر ومادر, درنرمخويى با دوستان وخشونت با كفار وتبهكاران وخلاصه در تمام امور عبادى ,اجتماعى , فردى , به پيامبر(ص) اقتدا كنيد.
دستگاه ظالم بنى اميه آنچه در توان داشتند به كار بردند تا سنت نبوى (ص)رامحو كنند كه وقتى مـردم اعـمـال سـتم وجور خلفارا مى بينند, با روش پيامبر(ص)مقايسه نكنند وخيال كنند اسلام همان است كه خلفاى غاصب ومعاويه ويزيد به خورد مردم مى دهند ودر راستاى همين هدف , جلو نـشـر احـاديـث را گرفتند,احاديث را آتش زدند, روات حديث را يا تبعيد كردند ويا در مدينه تحت مـراقـبـت وكـنـترل قرار دادند, گاهى مطالب جعلى را به پيامبر(ص) مستند مى كردند وگاهى هـم بـراى خـود, فضيلت جعل مى كردند وخودشان را در راستاى انسانهاى الهى قرارمى دادند اين وضـع , قـريـب نـود سال ادامه پيدا كرد حافظين حديث از دنيا رفتند, كتب حديث نابود شد, جلو انـتشار حديث گرفته شد, تا زمان «عمربن عبدالعزيز» دستورنوشتن حديث وضبط آن از طرف وى صادر شد.
امام صادق (ع) در نامه اى خطاب به اصحاب ويارانش مى فرمايد:
«عـلـيـكـم بـثار رسول اللّه (ص) وسنته وآثار الا ئمة الهداة من اهل بيت رسول اللّه (ص) من بعده وسنتهم , فان من اخذ بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك ورغب عنه ضل » «٥» .
بـر شـما باد كه آثار وروش پيامبر(ص) وائمه (ع) را اخذ كنيد كه راه هدايت است وهر كه آن را ترك كند, گمراه مى شود».
قدم دوم در امر به معروف ونهى از منكر, «زبان »است كه انسان موعظه كند ياتحذير نمايد البته وقـتـى كـه از قـدم اول نـتـيـجـه اى گـرفته نشود وقدم سوم , «مرحله شمشير وزور»است كه سـيـدالـشـهدا(ع) از همين راه استفاده كرد وبراى اقامه امر به معروف ونهى از منكر, از جان خود وعزيزانش سرمايه گذارى كرد.
الـبته براى تبيين مرحله سوم وشرايط آن , بايد به كتب فقهى مراجعه نمود واين طور نيست كه هر كـس بـه بـهـانـه امـر بـه مـعروف ونهى از منكر, دست به شمشير ببردوجان ومال مردم وامنيت اجتماعى را خدشه دار كند وجو ارعاب ووحشت ايجادنمايد.

روضه روز عاشورا به صد جوش وخروش قاسم آمد نزد پير مى فروش گفت جامى از مى نابم بده تشنه آبم عمو آبم بده اى مى قالوا بلى را جرعه نوش ! جرعه اى ز آن باده هم بر من بنوش طالب جام الستم اى عمو! كن زجام عشق مستم اى عمو! آمدم تا اذن ميدانم دهى افتخار دادن جانم دهى آمدم كز ناله خاموشم كنى بهر جنگيدن كفن پوشم كنى سيزده ساله ام اندر روزگار مى كشم بهر شهادت انتظار همجوار اكبر خود كن مرا پيش مرگ اصغر خود كن مرا اى عمو! هنگام شيدايى بود چون نبرد من تماشايى بود اذن جنگم ده تماشا كن مرا مرحبا بر گو و شيدا كن مرا ***«استاذن في القتال فلم ياذن له فما زال به حتى اذن له »:*** جان زهرا كربلائى كن مرا در ره قرآن فدائى كن مرا اى عمو! حق على بت شكن دست رد بر سينه قاسم مزن به طرف ميدان آمد وجنگيد تا در لحظه آخر, امام حسين (ع)را صدا زد,حضرت , خودرا با عجله بر بالين «قاسم » رساند وديد كه قاسم پاهارا به زمين مى زند: كاش نمى ديد عمو پيكرت تا ببرد هديه بر مادرت كاش نمى ديد تورا اينچنين جان دهى وپا زنى بر زمين «ثم قال (ع): عز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك اجابته » «٦»
سخت است بر عمويت كه اورا صدا بزنى ولى نتواند پاسخ تورا بدهد يا پاسخ ‌تورا بدهد, ولى فايده اى براى تو نداشته باشد»*** بكاه عمه على بلا ئه كاد يذوب الصخر من بكائه وقد بكى على فتى الفتيان فتيان فهر وبني عدنان بكى على شبابه شبانها ناح على فارسها فرسانها وصرخة العقائل الزواكي لقد علت الى ذرى الافلا ك بكى على مهجته الرسول ناحت على بهجتها البتول بكاه جده الوصي المرتضى مذ فت في ساعده حكم القضا وحق ان يبكي ابوه المجتبى دما فان نور عينه خبا وكيف لا يبكي على خضابه من دمه وهو على شبابه اظلمت الدنيا بعين عمه واحزني لهمه وغمه لما راى قرة عينه على وجه الثرى يفحص من عظم البلا قد عجبت من صبره الاملا ك ولا يحبط وصفه الادراك پانوشت‌ها ١- بحار, ٤٤/٣٢٩, مقتل خوارزمى , ١/١٨٨ حياة الحسين , ٢/٢٦٤.
٢- وسائل , ١٣/٣٥٢, «باب وجوب الوصية ».
٣- وسائل ١١/٤١٣ «باب وجوب اظهار الكراهة للمنكر.
٤- مجمع البيان , ٥/٧٩, ذيل آيه شريفه ١١٨ سوره توبه .
٥- سفينه , «سنن » بحار, ٧٨/٢١٦.
٦- ابصار, ٢٧.
۶
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس هفتم
پاسخ امام حسين (ع)از اشعار يزيد. «بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم , (فان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا
بري مما تعملون), والسلام ». «يـزيـد بن معاويه نامه اى بهمراه اشعارى براى «عبداللّه بن عباس », يا طبق نقلى ,براى «عمرو بـن سـعـيـد» حـاكـم مكه فرستاد تا آن را در مراسم حج بخواند, يزيد چون ازروحيه مردم مدينه وروحـيـه سـلحشورى سيد الشهدا(ع)مطلع بود ومى دانست كه آنان زيربار حكومت غاصبانه يزيد نـمـى روند , لذا تصميم داشت از باب مصالحه ونرمش , وقوع جنگ را بگيرد, زيرا مى دانست جنگ وكـشـتـه شـدن حـسين بن على (ع)براى او گران تمام مى شود, مردم مدينه وقتى اشعار يزيدرا ديـدند, آن را خدمت امام حسين (ع) فرستادند, رهبر آزادگان جهان با يك نظر به فراست دانست كـه ايـن اشـعـاررا يزيد فرستاده , لذا در پاسخ او به يك آيه از قرآن كريم بسنده كردند كه خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد:
(وان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا بري مماتعلمون).
«اگـر كـفـار تـورا تـكـذيب كردند, بگو من مسؤول اعمال خودم هستم وشما هم مسؤول اعمال خودتان , شما از اعمال من بيزار هستيد ومن هم از آنچه شما انجام مى دهيد بيزار هستم ».
اينك چند نمونه از اشعار يزيد: يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت تمسكوا بحبال الخير واعتصموا قد غرت الحرب من قد كان قبلكم مـن القـرون وقـد بادت به الامـم فانصفوا قومكم لا تهلكوا بذخا فرب ذى بذخ زلت به القدم «١» «آتش جنگ را كه خاموش است شعله ور نسازيد, وبه راه خير چنگ بزنيد. «جنگ اقوام گذشته را مغرور كرد وجميعت هائى را نابود ساخت .
«در حـق خـويـشـان خـود, نـيـكـى كنيد وكبر وبزرگى را كنار بگذاريد كه چه بساافراد متكبر قدم هايشان لغزيد».

تحليل پاسخ امام (ع) سيد الشهدا(ع) با تمسك به آيه شريفه سوره يونس , اعلان برائت از كفارومشركين ومنافقين وهمه دشـمـنـان اسلام مى نمايد كه اصولا هيچ راه مصالحه وسازش با آنها وجود ندارد ودر واقع اين آيه اجـمالى است از آنچه در سوره كافرون آمده كه شش نفر از كفار به رسولخدا(ص), پيشنهاد كردند كـه : «يك سال تو خدايان مارا عبادت كن , يك سال هم ما خداى تورا پرستش مى كنيم , در نتيجه اگـر مـسـلـك مابهتر بود, تو ضرر نكرده اى , واگر دين تو بهتر بود, ما ضرر نكرده ايم وشريك در كيش تو شديم » «٢» .
اما در اين حال سوره كافرون نازل شد وپاسخ محكمى به همه اين پيشنهادات داد, زيرا قرآن كريم هـرگـونـه هـمكارى ومساعدت ومودت ودوستى ومطاوعه وسازش با كفار ومشركين ودشمنان اسلام را ممنوع كرده است .
خـداونـد مـتعال ميفرمايد: (يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم اولياتلقون اليهم بالمودة وقد كفروا بما جاكم من الحق)«٣» . «اى مؤمنين ! دشمنان من وخودتان را, دوست نگيرد, شما نسبت به آنها اظهارمحبت مى كنيد در حال كه به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند.
شان نزول آيه در مورد حاطب بن ابى بلتعه است كه مفسرين چنين نقل كرده اند.

جريان سارة وحاطب بن ابى بلتعه سـارة از خـوانـنـدگان مكه بود كه دو سال بعد از واقعه بدر در مدينه خدمت پيامبر(ص) رسيد, حـضرت از او پرسيد آيا آمده اى مسلمان شوى يا به مدينه هجرت كرده اى ؟ گفت : هيچكدام , بلكه مـحـتـاج شـده ام , آمـده ام از شما كمك بگيرم , حضرت فرمود: پس جوانان مكه چه شدند كه تو با خـوانـندگى براى آنها, زندگيت تامين شود؟ گفت «ما طلب مني بعد وقعة بدر» بعد از جنگ بـدر ديـگر, كسى حال خوشى ندارد كه من براى او خوانندگى كنم , اينجا بود كه حضرت دستور داد مقدارى لباس وكمك هاى نقدى به او كردند, واين در حالى بود كه پيامبر(ص) براى فتح مكه خودراآماده مى كرد.
حـاطـب بن ابي بلتعه كه خانواده اش در مكه بودند واز آزار واذيت كفار نسبت به فرزندانش نگران بـود, تـصـميم گرفت كه با مشركين مكه همكارى اطلاعاتى نمايد تاآنها هم متقابلا خانواده اورا تـحـت فـشـار قـرار نـدهند, لذا نامه اى به مردم مكه نوشت وآنهارا از آمدن پيامبر(ص) وجنگيدن مسلمانان بر حذر داشت «ان رسول اللّه يريدكم فخذوا حذركم » حاطب نامه را به ساره داد كه به مردم مكه برساند.
جبرئيل اين جريان را به اطلاع پيامبر رساند, على (ع), عمار, عمر, زبير, طلحة ,مقداد بن اسود وابو مـرثـد, مـامور تعقيب ساره وگرفتن نامه از او شدند, اما وقتى اثاث ساره را بازرسى كردند چيزى نـيافتند لذا خواستند برگردند, اما اميرالمؤمنين (ع)فرمود: «واللّه ما كذبنا ولا كذبنا وسل سيفه وقـال لها اخرجى الكتاب والا واللّه لاضربن عنقك » نه ما دروغ مى گوئيم ونه پيامبر, لذا شمشيررا كـشـيد وفرمود: يا نامه رابه ما بده يا تورا خواهم كشت , اينجا بود كه ساره , نامه را از لاى گيسوان خود بيرون آورد وتحويل داد.
پـيـامـبـر(ص) حـاطـب را احضار كرد واز اين خيانت او سؤال كرد, حاطب گفت تمام مهاجرين , افـرادى را در مكه دارند كه از زن وبچه آنها حمايت كند مگر من كه درمكه هيچ پشتيبانى را ندارم لذا به اين وسيله خواستم جلوى آزار واذيت كفاررا نسبت به خانواده ام بگيرم , اين در حالى است كه ميدانم اين نامه براى آنها مفيد نخواهد بودوخداوند متعال اراده خودرا محقق مى سازد «٤» اين حادثه تاريخى نشان ميدهد كه مؤمنين نسبت به كفار هرگز حق همكارى ومساعدت ومصالحه را ندارند.

«روضه » چون به مركز باز شد سلطان ابرار كه آسايد دمى از رزم وپيكار «فوقف يستريح ساعة ». فلك سنگى فكند از دست دشمن به پيشانى وجه اللّه احسن چو زد از كينه آن سنگ جفارا شكست آينه ايزد نمارا «اذا اتاه حجر فوقع على جبهته » كه گلگون گشت روى عشق سرمد چو در روز احد روى محمد به دامان كرامت خواست آن شاه كه خون بزدايد از آن چهر چون ماه «فاخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته » يكى الماس وش , تيرى ز لشكر گرفت اندر دل شه جاى تاپر كه از پشت پناه اهل ايمان عيان گرديد زهر آلود پيكان «فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه » سنان زد نيزه بر پهلو چنانش كه جنب اللّه ببريد از سنانش «فطعنه سنان بن انس النخعي في ترقوته » بديدارش دلارا, رايت افراشت سمند عشق , بار عشق بگذاشت زبهر وصل , فخر نسل آدم به روافتاد ومى گفت اندر آن دم *** تركت الخلق طرا فى هواكا وايتمت العيال لكي اراكا فلو قطعتنى فى الحب اربا لما حن الفؤاد الى سواكا «٥» *** نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سيد الشهدا بر قتال طاقت داشت بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد پانوشت‌ها ١- مقتل خوارزمى , ج١ , ص ٢١٨/تاريخ ابن عساكر, ص ٢٠٣ ناسخ , ج٢ , ص ٢٨.
٢- مجمع البيان ١٠/٥٥٢ , تفسير فخر رازى ٣٢/١٤٤.
٣- ممتحنه / ١.
٤- مجمع البيان ٩/٢٦٩, التفسير الكبير ٢٩/٢٩٦.
٥- معراج المحبة , ص ٩٨.
۷
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس هشتم
پاسخ امام حسين (ع)به نامه مسور بن مخرمه «استخير اللّه في ذلك ». از جـمـلـه كـسـانـى كـه امـام (ع) را از رفـتـن بـه سـمـت عـراق بـرحـذر داشـتـه , «مـسـور بن مخرمه » «١» است او نامه اى به اين مضمون براى حضرت نوشت : «ايـاك ان تـغتر بكتب اهل العراق , ويقول لك ابن الزبير, الحق بهم , فانهم ناصروك , اياك ان تبرح الـحـرم , فـانهم ان كانت لهم بك حاجة فسيضربون اباط الابل حتى يوافوك , فتخرج اليهم في قوة وعدة » «٢» .
يـعـنـى : «مـبادا به نامه هاى مردم عراق , مغرور شوى وسخن عبداللّه بن زبيررابپذيرى وبه عراق بـروى , مـبادا از مكه دور شوى , اگر مردم عراق واقعا به شما احتياج دارند, زير بغلهاى شتر بزنند (يـعـنـى بر شتران را هوار سوار شوند) وخودرا به زحمت بيندازند تا به خدمت شما رسيده آنگاه با قدرت وامكانات , خارج شويد (يعنى تنهانوشتن نامه كافى نيست بلكه بايد حركت كنند وخودشان به حضور برسند»).

اشتباه مسور بن مخرمه «مسور بن مخرمه » خيال مى كند كه حضرت , صرفا به خاطر نامه هاى مردم عراق حركت مى كند واز كثرت نامه ها, خوشحال شده ويا اينها, باعث تحريك وتشجيع حضرت براى رفتن به سمت عراق شده است در حالى كه نمى داند نه بر حذرداشتن امثال «ابن عباس , ومحمد بن حنفيه , وام سلمه وعـبـداللّه بـن عـمـر», حضرت رامنصرف مى كند ونه ارسال نامه هاى مردم عراق وترغيب امثال «عـبـداللّه بـن زبير»امام (ع)را بر رفتن , مصر مى سازد, او امام معصوم وخامس اصحاب كسااست وايـن حـركـت وقـيام يك ماموريت الهى است كه اراده حقتعالى بر اين تعلق گرفته كه حسين بن على (ع) در اين راه كشته شود وزنها وبچه ها هم اسير شوند تا دين الهى پايداربماند. *** زود بيرون رو تو در سمت عراق كربلا دارد به خونت اشتياق حق تورا غلطان به خونت خواسته اين قبا بر پيكرت آراسته كودكانت را ببر همراه خود نينوارا پر سوزكن از آه خود
پاسخ امام (ع) سـيـد الـشـهدا(ع) در پاسخ «مسور» فقط به يك جمله اكتفا مى كنند وآن «استخير اللّه »است , يعنى از خداوند مى خواهم آنچه را خير ومصلحت من است همان را عملى سازد, نكته اى كه در كتب روايى واخلاقى بابى به آن اختصاص داده شده , تحت عنوان «التفويض الى اللّه والتوكل عليه » كه مؤمن بايد اموراتش را به خداى متعال واگذار كند وبر او توكل نمايد تا او هرچه مصلحت بنده است , همان راعملى سازد.

توسل جستن يوسف (ع) به مخلوق وقتى كه حضرت يوسف (ع) دانست كه به زودى يكى از رفقاى زندانيش آزادمى شود, به او گفت : (اذكـرنـي عـنـد ربـك ) يعنى وقتى از زندان آزاد شدى , نزد سلطان سفارش مرا هم بكن وبگو كه يوسف , بى گناه در زندان افتاده است , اما او پس ازآزادى , فراموش كرد. در روايـتـى امـام صادق (ع) مى فرمايد: جبرئيل (ع) نزد حضرت يوسف آمدوگفت : چه كسى تورا زيباترين مردم قرارداد؟گفت : خداى من . گفت , چه كسى در ميان برادرانت , علاقه تودرا در دل پدرت قرار داد؟گفت : خداى من . گفت : چه كسى تورا از درون چاه نجات داد؟گفت : خداى من . گفت : چه كسى سنگ را (كه از بالاى چاه انداخته بودند) از تو دور كرد؟گفت : خداى من . گفت چه كسى تورا از چاه رهايى بخشيد؟گفت : خداى من . گفت : چه كسى مكر وحيله زنان مصررا از تو دور كرد؟گفت : خداى من . پس از اين اقرارها واعترافها, جبرئيل گفت :. «فـان ربـك يـقـول مـا دعاك الى ان تنزل حاجتك بمخلوق دوني البث في السجن بماقلت بضع سنين » «٣» . يـعـنـى : «خـداى مـتعال مى فرمايد: پس چرا در اينجا به مخلوقى پناه بردى وبه اوعرض حاجت كردى ؟
اكنون به خاطر اين عمل , بايد چند سال ديگر در زندان بمانى ». الـبـته استمداد واستعانت از مخلوق با حفظ توكل منافاتى ندارد مخصوصا كه انسان براى نجات از دسـت ظالمى , متوسل به ديگران بشود, ولى اين مساله براى افرادعادى وعوام است , اما شخصيتى مـانـنـد حـضـرت يـوسف (ع) كه علاوه بر مقام نبوت , آن همه عنايات الهى را به چشم ديده است , نمى بايست به مخلوقى متوسل مى شد.

حديثى جالب از امام صادق (ع) «مـحـمد بن عجلان » مى گويد: سالى دچار تنگدستى وقرض زيادى شدم وطلبكاران هم مرتب در طـلـب خـود اصرار مى كردند, لذا تصميم گرفتم نزد «حسن بن زيد» امير مدينه بروم واز او بخواهم كه به من كمك كند, مخصوصا كه از سابق باهم آشنا بوديم در بين راه با محمد بن عبداللّه بـن عـلـى بـن الـحـسـين (ع) برخورد كردم كه ازقديم با او هم رفقاتى داشتم , دست مرا گرفت ومـتـوجـه مـن شـد وگفت : مى دانم به كجاوبراى چه منظورى مى روى ؟
از چه كسى براى رفع گرفتاريت كمك مى طلبى ؟
. گفتم : از حسن بن زيد. گـفـت : پـس بـدان كه حاجت روا نمى شوى وبه مقصود خود نمى رسى ؟
برو نزدكسى كه «اجود الاجـودين »است واو مى تواند گره از كار تو بازكند, زيرا از پسر عمويم ـ امام صادق (ع) شنيدم كه حديثى را از ابا گرامش وآنان از رسول خدا(ص)نقل مى كنند كه :
«اوحى اللّه الى بعض انبيائه في بعض وحيه اليه : وعزتي وجلالي , لاقطعن امل كل مؤمل امل غيري بالاياس , ولا كسونه ثوب المذلة في النار [الناس خ ل ] ولابعدنه من فرجي وفضلي , ايؤمل عبدي في الـشدائد غيري , والشدائد بيدي , او يرجو سواي ,وانا الغني الجواد, بيدي مفاتيح الابواب وهي مغلقة وبابي لاملي مفتوح لمن دعاني الم يعلموا ان من دهته نائبة لم يملك كشفها عنه غيري , فمالي اراه بـامـله معرضا عني وقداعطيته بجودي وكرمي ما لم يسالني , فاعرض عني ولم يسالني , وسال في نـائبـته غيري , وانا اللّه ابتدئ بالعطية قبل المسالة , افاسال فلا اجود, كلا , اوليس الجودوالكرم لي , اولـيس الدنيا والاخرة بيدي , فلو ان سبع سماوات وارضين سالوني جميعا, فاعطيت كل واحد منه مسالته ما نقص ذلك من ملكي مثل جناح بعوضة وكيف ينقص ملك انا قيمته فيابوس لمن عصاني ولم يراقبني » «٤» .
يـعنى : «خداوند متعال به بعضى از انبيا وحى فرستاد كه به عزت وجلالم سوگند! هركس به غير مـن امـيـد ببندد اورا مايوس مى كنم ولباس مذلت را بر اومى پوشانم , آيا در شدايد به غير من تكيه مى كند در حالى كه حل شدايد به دست من است , كليد درهاى بسته به دست من است وهركس كه مـرا بـخـوانـد, آرزوى اورا بـرآورده مـى كنم , من خدايى هستم كه قبل از سؤال , عطاياى افرادرا مى دهم واگر هفت آسمان وزمين از من چيز بخواهند وبه هركس آنچه مى خواهد بدهم , مانند پر مگس مى ماند كه چيزى از خزائن من كم نمى شود». «محمد بن عجلان » چون اين حديث را شنيد, گفت : دوباره اين حديث را براى من بخوان , تا سه مـرتـبـه ايـن حديث را براى او خواند وگفت : ديگر از احدى چيزى نمى خواهم , مدتى نكذشت كه خداوند متعال رزقش را فرستاد وتنگدستى اوبرطرف شد.
سـيـد الشهدا(ع) هم در صبح عاشورا فرمود: «اللهم انت ثقتي في كل كرب ورجائي في كل شدة وانـت لـي في كل امر نزل بي ثقة وعدة , كم من هم يضعف فيه الفؤادوتقل فيه الحيلة ويخذل فيه الـصديق ويشمت فيه العدو انزلته بك وشكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك فكشفته وفرجته فانت ولي كل نعمة وصاحب كل حسنة ومنتهى كل رغبة » «٥» .
يـعنى : «خدايا! تو تكيه گاه من در هر گرفتارى ومصيبت هستى , چه مقدارغمهايى كه در برابر آن قـلب انسان ضعيف وراه چاره مسدود مى شود غمهايى كه باديدن آن , دوستان , خوار ودشمنان زبـان شـماتت مى گشايند, در چنين مواقع , تنها به توشكايت آورده واز ديگران قطع اميد نمودم وايـن تو بودى كه مرا از گرفتاريها نجات دادى , همانا تو صاحب هر نعمت وحسنه هستى وآخرين تكيه گاه من مى باشى ».

تجربه فخر رازى «فـخـرى رازى » مى گويد: «آنچه را تا امروز درسن ٥٧ سالگى تجربه كرده ام اين است كه انسان , هـرگـاه در امـرى بر غير خداوند متعال تكيه كند,موجب گرفتارى ومحنت مى شود وهرگاه از ابـتـدا بـه ذات بـارى تـعـالـى مـتوجه شود واز مردم منقطع شود,به آرزوى خود به بهترين وجه مى رسد» «٦» .

«روضه » يكى از شعرايى كه براى امام حسين (ع) شعر گفته است «ابو يعلى نظام الدين محمد بن محمد» مـعـروف به «ابن هباريه », متوفاى ٥٠٩ است اين شاعر به كربلا آمدودر كنار قبر سيد الشهدا(ع) تاسف خورد از اينكه چرا زمانه اورا به تاخير انداخت ودر حادثه عاشورا حاضر نبود تا جان خودرا فدا كـنـد, لـذا در اين زمينه اشعار ذيل راسرود, آنگاه خوابش برد ودر عالم رؤيا پيامبر(ص) را ديد كه حضرت فرمود:. «ابشر فان اللّه قد كتبك ممن جاهد بين يدي الحسين (ع»).
يـعـنـى : «بـشـارت باد ترا كه خداوند نام تورا در زمره كسانى ثبت كرد كه مقابل حسين (ع) جان فشانى كردند». لو كنت شاهد كربلا لبذلت فى تنفيس كربك جهد بذل الباذل لكنني اخرت عنك لشقوتي فبلابلى بين الغرى وبابل اذ لم افز بالنصر من اعداكم فاقل من حزن ودمع سائل «٧» يـعـنى : «اگر در كربلا بودم تا آنجا كه مى توانستم در راه برطرف كردن گرفتاريهاشما كوشش مى كردم ».«اما از بى سعادتى در آن عصر نبودم , وغصه هاى من براى نجف وكربلااست ». «اكنون كه نبودم تا با دشمنان شما بجنگم , هميشه محزون هستم واشك من جارى گردد».
ايـن شاعر وقتى نگاهش به قبر ابى عبداللّه (ع) مى افتد اينقدر متاثر مى شود, پس چه حالى داشتند فـرزنـدان شـهـيد كربلا كه تا شام سر مقدس پدررا در مقابل خودمى ديدند, در دروازه شام , «ام كـلـثـوم » بـه مـاموران گفت : سر حسين (ع) را از ميان محملها بيرون بريد وبين ما وسر, فاصله بـيـندازيد, زيرا آنقدر مردم به ما نگاه كردند كه ما خجالت مى كشيم , «فقد خزينا من كثرة النظر الينا» «٨» . پانوشت‌ها ١- «مـسـور بـن مـخـرمـه » در سـال دوم از هـجـرت مـتـولد ودر سال هشتم به مدينه آمده ورسـول خـدا(ص ) را ديده خاطراتى از آن حضرت نقل كرده است , بعد همراه «عبداللّه بن زبير» بـوده تـاآنـكه سپاهيان يزيد كه درسنه ٦٤ بعد از «واقعه حره » براى جنگ با «عبداللّه بن زبير» مكه را درمحاصره قرار دادند, سنگى به «مسور» اصابت كرد وكشته شد (الاصابه , ج٣ , ص ٤٢٠).
٢- حياة الحسين , ج٣ /ص ٢٤ تاريخ ابن عساكر, ترجمه الامام الحسين (ع ), ص ٢٢٠.
٣- تفسير مجمع البيان , ج٥ , ص ٢٣٥.
٤- اعـلام الـديـن , ديـلـمـى , ص ٢١٢ امـالى شيخ طوسى , مجلس ٢٤, ح١٣ , ج٢ /٥٨٤, مجموعه ورام ,ج٢ , ص ٧٣.
٥- حياة الحسين , ج٣ , ص ١٨٠ ـ البداية والنهاية , ج٨ , ص ١٦٩.
٦- التفسير الكبير, ج١٨ , ص ١٤٥.
٧- بحار, ٤٥, ص ٢٥٦ ادب الطف , جواد شبر, ج٣ , ص ٢١ اعيان , ج٩ , ص ٤٠٧.
٨- ملهوف : ص ٧٣.
۸
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس نهم
پاسخ امام حسين (ع)به نامه عمره بنت عبدالرحمن «فلا بد لي اذا من مصرعي ».
«عـمـرة بـنت عبدالرحمن بن سعد انصارى » «١» از كسانى است كه براى سيدالشهدا(ع) نامه نـوشـتـه وخـواسـتـار پيروى حضرت از حكومت شده است ! وى تصميم امام (ع) راتصميمى بزرگ مـى شـمـارد ومـى خـواهـد كـه حضرت , خودرا ازجماعت مردم جدا نكند وگرنه به سوى قتلگاه خـودقـدم بـر مى دارد وبه خيال خودبراى برحذر داشتن امام (ع) از حديث رسول خدا(ص) شاهد مى آورد كه :. «اشـهـد لـسـمعت عائشة تقول : انها سمعت رسول اللّه (ص) يقتل الحسين بارض بابل » از عائشه شنيدم كه وى از پيامبر(ص) شنيده است كه حسين (ع) را در سرزمين بابل مى كشند».
امام (ع) در پاسخ عمره , فقط به يك جمله اكتفا كردند:
«لابد لي اذا من مصرعي » «٢» .
يعنى : «چاره اى نيست جز اينكه من بايد كشته شوم ».
نـامه «عمره » نشان مى هد كه حتى زنها هم از شهادت حسين بن على (ع)اطلاع داشتند ومساله بر كسى پوشيده نبوده است .

اخبار پيامبر(ص) از شهادت امام حسين (ع) رسـول خـدا(ص) در مـوارد مـتـعـدد از شهادت حسين (ع) خبر داده ودر كتب شيعه وسنى نقل شده است كه اجمال آنهارا از كتاب «الاحاديث الغيبة » متذكرمى شويم :
١ ـ «يقتل حسين بن علي على راس ستين من مهاجرتي ».
يعنى : «حسين در سال شصتم از هجرت من كشته مى شود».
٢ ـ «يقتل الحسين حين يعلوه القتير».
يعنى : «زمانى كه پيرى به سراغ حسين آمد كشته ميشود».
٣ ـ «يا بني ! انك ستساق الى العراق وهي ارض تدعى عمورا, وانك تستشهدبها».
يـعـنـى : «پسرم ! توبه عراق كشانده مى شوى , ودر زمينى كه
«عمورا» ناميده ميشود به شهادت ميرسى ».
٤ ـ «ان الحسين تقتل بشط الفرات ».
يعنى : «همانا حسين در كنار فرات كشته مى شود.
٥ ـ «يا ام اسلمه ! اذا تحولت هذه التربة دما فاعلمى ان ابنى قد قتل ».
يعنى : «اى ام سلمه , هرگاه اين خاك مبدل به خون شد, بدان كه پسرم كشته شده است ».
٦ ـ «يزيد لا يبارك اللّه في يزيد, ثم ذرفت عيناه (ص).
ثـم قـال : نعى الي واتيت بتربته واخبرت بقاتله » خبر شهادت حسين را برايم آوردند خداوند براى يزيد مبارك نگرداند, آنگاه اشك در چشمان پيامبر(ص)حلقه زد وفرمود:
مقدارى از تربت اورا برايم آورده اند وقاتل اورا هم به من گفته اند».
٧ ـ «وكاني به وقد خضبت شيبته من دمه , يدعو فلا يجاب , ويستنصر فلاتنصر». يـعـنـى : «گويا حسين را مى بينم كه محاسنش با خون خضاب شده , وهرچه صدامى زند وكمك مى طلبد, پاسخ اورا نميدهند.
٨ ـ «يا عمة ! تقتله الفئة الباغية من بني امية » «٣» .
پـيـامـبـر(ص) در مـوقـع ولادت حسين (ع) خطاب به جناب «صفيه » دخترعبدالمطلب , عمه بزرگوارشان فرمودند: «اين كودك , به دست گروه ستمكار از بنى اميه , كشته مى شود».

اخبار اميرالمؤمنين (ع) از شهادت حسين (ع) ١ ـ «خـيـر الـخـلق وسيدهم بعد الحسن ابني اخوه الحسين المظلوم بعد اخيه المقتول في ارض كربلا».
يـعـنـى : «بـهـتـرين انسانها بعد از امام حسن (ع) برادرش حسين مظلوم است كه دركربلا كشته مى شود.
٢ ـ «واللّه لـتقتلن هذه الامة ابن نبيها في المحرم لعشر مضين منه , وليتخذن اعدااللّه ذلك اليوم يوم بركة ».
يـعـنى : «بخدا سوگند, اين امت , فرزند پيامبر(ص) را در دهم محرم مى كشندودشمنان خدا آن روز را روز بركت قرار مى دهند.
٣ ـ «اوه ! اوه ! مـالـى ولال ابـى سـفـيـان , مالى ولال حرب حزب الشيطان واولياالكفر, صبرا يا ابا عبداللّه فقد لقى ابوك مثل الذى تلقى منهم » «٤» .
يـعنى : «آه , آه , مرا با ابو سفيان چكار, مرا چكار با حزب شيطان وسران كفر,حسين جان صبركن , كه پدرت همان مصائبى را ديد كه تو مى بينى .

چرا بايد حسين (ع) كشته شود؟ سيد الشهدا(ع) در پاسخ عمره مى فرمايد: «چاره ايى از كشته شدن من نيست ».
اكـنـون ايـن سؤال مطرح مى شود كه چرا حضرت بايد كشته شود؟
پاسخ را بايددر شرايط آن روز جـسـتـجـو كـرد كـه حـكومت بنى اميه تصميم به نابودى اسلام گرفته بودند واگر فرصت پيدا مى كردند نام پيامبر(ص) را هم دفن مى نمودند جريان «مغيرة بن شعبه » شاهد اين مساله است .

جريان مغيره ومعاويه «مـطرف » فرزند «مغيرة بن شعبة »است , مى گويد: پدرم خيلى به عقل ودرايت معاويه معتقد بـود وهر شب كه به خانه مى آمد از سياستمدارى او سخن مى گفت , شبى آمد در حالى كه مغموم وگرفته بود, فهميدم حادثه اى رخ داده است , از علت آن جوياشدم , گفت :. «يا بني جئت من عند اكفرالناس واخبثهم ». پسرم ! از نزد كافرترين وخبيث ترين مردم مى آيم ». گـفـتـم چـه شـده ؟
كـفـت : امـشـب بـا معاويه خلوت كرده بودم , به او گفتم به آرزوهايت كه مـى خواستى , رسيدى , اكنون به عدالت رفتار كن ودر حق بنى هاشم خوبى كن ومطمئن باش كه خطرى تورا تهديد نمى كند واين رويه باعث مى شود كه نام نيكى از تو در تاريخ باقى بماند. مـعاويه در پاسخ گفت : هيهات ! هيهات ! به چه نامى اميد داشته باشم كه از من باقى بماند, ابو بكر وعمر رفتند, امروز چه مقدار از آنان نام برده مى شود؟
اما نام پيامبر(ص)را مى بينى كه روزى پنج مـرتـبـه در مـاذنـه هـا بـرده مـى شود اى بيچاره ! بعد ازنام پيامبر(ص) چه عملى وچه نامى باقى مى ماند؟
نه , به خدا سوگند! مگر آنكه اين نام محمد(ص) دفن شود!!. «فاى عمل يبقى , واى ذكر يدوم بعد هذا, لا ابا لك , لا واللّه الا دفنا دفنا» «٥» .

روضه «فـلـئن اخـرتـنـى الـدهور وعاقنى عن نصرك المقدور فلاندبنك صباحا ومساولابكين لك بدل الدموع دما حسرة عليك » «٦» . از هجر تو بى قرار بودن تاكى ؟ بازيچه روزگار بودن تاكى ؟ ترسم كه چراغ عمر گردد خاموش دور از تو, به انتظار بودن تاكى ؟ مارا كه به خدمتت رسيدن , سخت است ديدن همه را, تورا نديدن سخت است بار غم تو, به جان كشيدن آسان از دشمن تو, طعنه شنيدن سخت است «سـيد حيدر بن سليمان », متوفاى ١٣٠٤ در حله , خطاب به امام عصر(ع)درباره «واقعه طف » چنين مى گويد:. ماذا يهيجك ان صبر ت لوقعة الطف الفظيعة اترى تجئ فجيعـة بامـض مـن تلـك الفجيعـة حيث الحسين على الثرى خيل العدى طحنت ضلوعه قتلته آل امية ظام الى جنـب الشريعـة ورضيعه بدم الوريـ ـد مخضب فاطلب رضيعـه يـعـنـى : «چـه چـيز شمارا به هيجان مى آورد, صبر تاكى ؟
آيا واقعه كربلا شمارا به هيجان نياورد ومـنـتظرى حادثه بدترى از آن اتفاق بيفتد اسب سوارن , استخوانهاى سينه جدت حسين (ع)را در بـالاى بـلـنـدى خـورد كردند وبنى اميه اورا در كنار فرات ,تشنه به شهادت رساندند, شير خواره حسين (ع) به خون گلو آغشته شد, بيا وانتقام خون اورا بگير» «٧» . پانوشت‌ها ١- «عـمـره » دخـتـر «عـبـدالـرحـمـن » در كـنـار عـايـشـه بـوده واحاديث زيادى را از او نـقـل كـرده اسـت وآگـاهترين مردم به زندگى وحالات عايشه بوده وفات اورا بين سالهاى ٩٨ تا ١٠٣هجرى نوشته اند. وى حافظ احاديث زيادى بوده است چنانچه «عمر بن عبدالعزيز» به «ابو بكر بن محمد بن حزم » دستور مى دهد آنچه از احاديث نبوى (ع ) يا سنت گذشتگان يا احاديث عمره است , ثبت كنيد, زيرا خوف دارم علم وعالمان از دست بروند (تهذيب التهذيب , ج١٢ , ص ٣٨٩ اعلام النسا, ج٣ ص ٣٥٦).
٢- حياة الحسين , ج٣ , ص ٣٧ ـ البداية والنهاية , ج٨ , ص ١٦٣.
٣- الاحاديث الغيبة , ج١ , ص ١٧١ ـ ١٩٣.
٤- الاحاديث الغيبية , ج٢ , ص ١٥٢ ـ ١٦٠.
٥- الحديد, ٥ , ص ١٢٩ ـ بحار الانوار, ج٣٣ , ص ١٦٩.
٦- بحار, ج١٠١ , ص ٣٢٠.
٧- اعيان الشيعه , ج٦ , ص ٢٦٨ , ديوان سيد حيدر ١/٩٠.
۹
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس دهم
نامه سيدالشهدا(ع)به مردم كوفه امـا بـعـد: فـان هـانـيا وسعيدا قدما علي بكتبكم وكانا آخر من قدم علي من رسلكم وقد فهمت ما اقـتـصـصتم من مقالة جلكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه يجمعنا بك على الحق والهدى واني بـاعث اليكم اخي وابن عمى وثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل ف ان كتب الي انه قد اج تمع راى مـلـئكـم وذوى الـحجى والفضل منكم على مثل ما قدمت به رسلكم وقرات في كتبكم فاني اقدم الـيـكـم وشـيكا ان شا اللّه , فلعمري ما الا مام الا الحاكم بالكتاب , القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات اللّه , والسلام » «١» .«اما بعد: «هانى وسعيد» نامه هاى شمارا آوردند واينها آخرين فرستاده هاى شمابودند واز منظور شما آگاه شدم كه مى گوييد ما پيشوا نداريم واز من ميخواهيد به طرف شما بيايم , تا به وسيله ما, شـمـا بـر حق وهدايت قرار گيريد من برادر وپسرعمويم كه مورد اطمينان ما خاندان است , يعنى «مـسـلـم بـن عـقـيـل »را بـه سـوى شـمـامى فرستم , پس اگر به من نامه نوشت كه بزرگان وشـرافتمندان شما اتفاق نظر دارند به همان نحوى كه فرستادگان شما گفتند من به سرعت به سوى شما خواهم آمد به جان خودم سوگند! امامت ورهبرى مردم را كسى نمى تواند عهده دار شود مگر آنكه حكومتش بر اساس كتاب الهى باشد, عدالت را جارى كند متدين به دين حق باشد,خودرا در محدوه شريعت بداند واز مرزهاى الهى خارج نشود».

حاكم كوفه عوض مى شود به دنبال مرگ معاويه , شيعيان در كوفه جمع شدند ونامه هاى مختلفى را براى حضرت نوشتند كه : «اخضرت الجنات واينعت الثمار واعشبت الارض واورقت الاشجار».
«بـاغها سر سبز شده , ميوه ها رسيده , گياهان روييده وبرگ درختان سبز شده ولشگرى آماده در خدمت شما هستند».
نـامـه هـارا بـه هـمـراهـى «سـعـيد بن عبداللّه حنفى «٢» وهانى بن هانى » به مكه به خدمت سيدالشهدا(ع) فرستادند.
امـام (ع) در پـاسـخ نـامه فوق را نوشتند و«سعيد وهانى »را قبل از «مسلم بن عقيل »به كوفه بر گرداندند.
بـه دنـبـال ايـن نـامه , «مسلم بن عقيل » روانه كوفه مى گردد, حاكم شهر, «نعمان بن بشير» مى خواهد از راه مسالمت آميز, مسائل را حل كند ولى خبر به يزيد مى رسدچنانچه به حكومت كوفه نـيـاز دارد بـايد فرد ديگرى را تعيين كند پس از مشاوره ,«عبيداللّه بن زياد», تعيين وروانه كوفه مى گردد واز ابتداى ورود با ارعاب وتهديدوقتل وزندان , مردم را از اطراف مسلم پراكنده مى كند تا مسلم تنها مى ماند وسرانجام ,به شهادت مى رسد.
عـمـده در اين نامه , روح نامه سيدالشهدا(ع)است كه حضرت , شرايط امام مسلمين را بيان مى كند كه حاكم نبايد از جاده مستقيم خارج واز محدوده كتاب وقوانين الهى , بيرون شود واز اينجا تفاوت حكومتهاى علوى واموى روشن مى گردد.

سياست علوى واموى اولين شرط حاكم الهى , عمل به قوانين الهى است قرآن كريم خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد:.
(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه) «٣» . «ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خداوند مى خواهد, قضاوت كنى ».
اگـر حاكمى به جاى كتاب الهى , به هواى نفس خود عمل كرد, خود به خودمنعزل است , اگر در فقه شيعه , «عدالت » در امام جماعت , امام جمعه , قاضى , شهودومجتهد معتبراست , براى آن است كه از محدوده كتاب وسنت , خارج نشود.
مولاى متقيان امير مؤمنان (ع) در نامه به «عثمان بن حنيف » مى نويسد:. «هيهات ان يغلبني هواي » «٤» .
وقـتى «عمر بن الخطاب » در بستر مرگ افتاده بود به جمع شش نفرى سفارشاتى نمود تا رسيد به اميرالمؤمنين (ع) وچنين گفت :. «فان وليت هذا الا مر فاتق اللّه يا علي فيه ولا تحمل احدا من بني هاشم على رقاب الناس !!». «اگـر تـو بـه حـكومت رسيدى , بترس از خدا از اينكه احدى از بنى هاشم را به گردن مردم سوار كنى !!».
بعدا «عبدالرحمن بن عوف » گفت : «يا على ! با اين شرط با تو بيعت مى كنم » اماحضرت فرمود: . «فان علي الا جتهاد لا مة محمد حيث علمت القوة والا مانة استعنت بها, كان في بني هاشم او غير هم ».
قال عبدالرحمن : «لا واللّه حتى تعطيني هذا الشرط».
قال على : «واللّه لا اعطيكه ابدا», فتركه «٥» . «از هـر شخص با قدرت وامانتدار براى اداره حكومت , كمك مى گيرم , خواه دربنى هاشم باشد يا غير بنى هاشم ». «عبدالرحمن » گفت : «بيعت نمى كنم تا اين شرطرا بپذيرى ».
حضرت فرمود: به خدا قسم ! چنين قولى را به تو نمى دهم , لذا عبدالرحمن هم رها كرد».
اين سياست علوى است كه چه در موضع ضعف يا قوت باشد, آنچه را قبول ندارد, نمى پذيرد.
ولـى در سـيـاسـت امـوى , مهم نيست كه روزى از موضع ضعف , شرطى را بپذيردوبعدا از موضع قدرت آن را زير پا نهد, چنانچه معاويه بعد از صلح با امام حسن (ع)گفت :. «كل شرط شرطته فتحت قدمي هاتين » «٦» .
«هر شرطى را كه پذيرفتم اكنون زير اين دو قدم من مى باشد».
در سـيـاست علوى , ترور ممنوع است و«مسلم بن عقيل » به خاطر يك حديث نبوى (ص) از قتل «ابن زياد» خوددارى مى كند, ولى در سياست اموى , ترور ومسموم كردن «مالك اشتر, محمدبن ابى بكر, حجربن عدى » براى حفظ حكومت , مانعى ندارد!!.
در حـكـومت علوى , سهم فرزندان وفاميل على (ع) به اندازه سايرمسلمانان است , ولى در حكومت امـوى , در يـك بـذل وبـخـشـش جـزئى «عثمان »,چهارصد هزار درهم به «عبداللّه بن خالد» وصـدهـزار درهـم بـه «حـكـم بـن ابى العاص»,تبعيد شده پيامبر(ص) ودويست هزار درهم به «ابوسفيان » مى رسد!! «٧» .
در حـكومت علوى , آب به روى سپاهيان وحيوانات دشمن , باز گذاشته مى شود, ولى در حكومت وسياست اموى , معاويه ويزيد, سپاهيان وحتى زنهاوبچه هارا از آشاميدن آب محروم مى كنند.
در حكومت علوى , جنازه «عمربن عبدود» سالم مى ماند, ولى در سياست اموى , بدن حمزه سيد الشهدا(ع) مثله مى شود وبدن حسين (ع) زير سم اسبان لگدكوب مى گردد.
در حـكـومت علوى , خانه , «ابوسفيان » در فتح مكه , مامن مردم مى شود, ولى درسياست اموى , حرم امن الهى براى فرزند پيامبر(ص) نا امن وحضرتش آواره شهرهامى گردد.
«معاويه » بعد از قتل عثمان , طى نامه اى به «مروان بن حكم » چنين مى نويسد:
«فاذا قرات كتابي هذا, فكن كالفهد لا يصطاد الا غيلة ولا يتشازر الا عن حيلة وكالثعلب لا يفلت الا روغانا, واخف نفسك منهم اخفا القنفذ راسه عند لمس الاكف » «٨» .
«چون نامه مرا خواندى مانند يوزپلنگ باش كه صيد نمى كند مگر به طورناگهانى ونگاه نمى كند مـگـر از روى حـيـله ومانند روباه باش كه فرار نمى كند مگر به اين طرف وآن طرف , ومخفى كن خودت را مانند مخفى كردن جوجه تيغى سرش راهنگامى كه مى خواهند اورا بگيرند».
بـيـن نـامـه امـام حـسـين (ع) ونامه معاويه چقدر تفاوت است , حضرت حاكم مسلمين را محصور ومـحـدود در احـكـام الـهـى مى داند, ولى معاويه چه دستور العملى به مروان مى دهد وانجام هر عملى را مباح وجايز بلكه لازم وواجب هم مى داند!!.

روضه «امـا واللّه لـقد تقمصها ابن ابي قحافة , وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى , ينحدر عـنـي الـسـيل ولا يرقى الي الطير, فسدلت دونها ثوبا وطويت عنها كشحا,وطفقت ارتاى بين ان اصـول بـيد جذا او اصبر على طخية عميا, يهرم فيها الكبيرويشيب فيها الصغير ويكدح فيها مؤمن حـتـى يـلقى ربه , فرايت ان الصبر على هاتااحجى , فصبرت وفي العين قذى وفى الحلق شجا, ارى تراثي نهبا» «٩» .
«بـه خدا قسم ! پسر ابو قحافه لباس خلافت را به زور به تن كرد در حالى كه مى دانست موضع من نـسـبت به خلافت , همانند قطب سنگ آسياب است (كه سنگ بدون قطب , قابل حركت نيست ) از آبـشـار علم من معلومات , فرو مى ريزد, به كوه علمم پرنده اى دسترسى ندارد, در عين حال ميان خـود وخلافت پرده اى انداختم واززير بار ان شانه خالى كردم وبه اين فكر فرو رفتم كه آيا با دست كوتاه به جنگم ويا درهواى تاريك , صبر كنم , وضعى كه ميان سالان , فرسوده وبچه ها, پير مى شوند ومـؤمـن آنـقـدر رنـج مـى كـشـد تـا بـمـيـرد پـس بـه ايـن فكر رسيدم كه صبر با اين وضع , به عـقـل نـزديكتراست , لذا مانند آنانى كه چشمهايشان سو مى زند ونمى توانند خوب ببينندوهمانند آنـانـكه بغض كرده اند ونمى توانند حرف بزنند, اوضاع را نگريستم ودرشرايطى كه مى ديدم ميراث من به غارت مى رود, سخنى نگفتم ». *** اى چراغ دل ويرانه من بى تو تاريك شده خانه من گوشه خانه نشستم چه كنم هستى ام رفته زدستم چه كنم رشته صبر على پاره شده چاره ساز همه بيچاره شده اى حمايتگر من خيز وببين فاتح بدر شده خانه نشين بعد تو همدم من آه شده همدم راز دلم چاه شده آه آن شب كه تورا مى شستم خورد بر بازوى نيلى دستم اين سخن ورد زبانها افتاد ديدى آخر على از پا افتاد پانوشت‌ها ١- اعيان الشيعه , ١/٥٨٩, ابصار, ٥ ـ ١٢٥, الامام الحسين واصحابه , ٥٤.
٢- سـعيدبن عبداللّه جز شهداى كربلاست , بعد از ظهر عاشورا كه جنگ شدت گرفت ودشمن بـه امـام حـسـيـن (ع ) نـزديـك شـد, خـودرا سپر بلاى حضرت قرار داده بود وتيرها ونيزه هارا به جـان مـى خـريـد كـه بـه حـضـرت اصـابـت نـكـند, تا آنكه در اثر كثرت جراحات , بر زمين افتاد ومـى گـفت :«اللهم العن عاد وثمود, اللهم ابلغ نبيك عنى السلام وابلغه ما لقيت من الم الجراح فـانـي اردت ثوابك في نصرة نبيك ثم التفت الى الحسين فقال : اوفيت يابن رسول اللّه (ص ) ؟
قال : نعم انت امامي في الجنة »(ابصار, ١٢٦, اعيان الشيعه , ٧/٢٤١).
٣- نسا /١٠٥.
٤- نهج البلاغه نامه ٤٥.
٥- الامامة والسياسة , ١/٣٠, ٢٩.
٦- الحديد, ١٦/١٥.
٧- الحديد, ١/١٩٨.
٨- الحديد, ١٠/٢٣٦.
٩- نهج البلاغه , خطبه ٣.
۱۰
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس يازدهم
پاسخ امام حسين (ع) به نامه مسلم بن عقيـل «يـابـن عـم اني سمعت جدي رسول اللّه (ص) يقول : ما منا اهل البيت من تطير ولايتطير به , فاذا قرات كتابي فامض على ما امرتك والسلام عليك ورحمة اللّه وبركاته » «١» . به دنبال تقاضاهاى مكرر مردم كوفه از امام حسين (ع) كه ما امام وپيشوانداريم , سيدالشهدا(ع) از مكه معظمه «مسلم بن عقيل »را به سوى كوفه فرستاد: «اناباعث اليكم اخي وابن عمي وثقتي » . «مـسـلـم » در مـاه مبارك رمضان از مكه به سوى مدينه حركت كرد ودر آنجا با اهل وعيال خود وداع كرده وپس از زيارت قبر پيامبر(ص) همراه دو نفر راهنما از قبيله قيس به سوى كوفه حركت كـرد, آن دو نـفـر, راه را گـم كردند ودر اثر تشنگى مردند, درآنجا مسلم صيادى را هم ديد كه به دنبال آهويى مى تازد وآن را صيد وسپس ذبح نمودمسلم اين را به فال بد گرفت , لذا از آنجا نامه اى به امام حسين (ع) نوشت كه من اين سفررا مبارك نمى بينم ومرا معاف بداريد.

متن نامه مسلم بن عقيل (ع) «امـا بـعد: فاني اقبلت من المدينة مع دليلين فجازا عن الطريق فضلا واشتدعليهما العطش فلم يـلـبـثـا ان مـاتـا, واقبلنا حتى انتهينا الى الما فلم ننج الا بحشاشة انفسنا وذلك الما بمكان يدعى الـمـضـيـق مـن بـطن الخبت , وقد تطيرت من وجهي هذا فان رايت اعفيتني منه وبعثت غيري , والسلام ».

پاسخ امام حسين (ع) «امـا بعد: فقد خشيت ان لا يكون حملك على الكتاب الي الا ستعفا من الوجه الذي وجهتك له الا الجبن فامض لوجهك الذي وجهتك ». حـضـرت در پـاسخ فرمود: «خيال مى كنم علت استعفاى تو ترس باشد, به همان نحوى كه مامور شده اى برو.من از پيامبر(ص) شنيدم كه مى فرمود: از ما خاندان نيست كسى كه فال بد بزندويا مسلمانى را به فال بد بگيرد».ايـن مـكـاتـبـه را اكثر مورخين نقل كرده اند هر چند صاحب كتاب «حياة الامام الحسين (ع») از جهاتى اين نامه را مجعول مى داند «٢» .

تفال وتطير «تـفـال » در خـوبـيـهـا و«تـطـيـر» در بـديـهـا اسـتـعـمال مى شود «تطير» از «طير» به مـعـنـاى «پـرنـده »اسـت وعـرب غـالبا فال بدرا به وسيله پرندگان مى زدند البته از «تطير» نهى شده است , چنانچه قرآن كريم مى فرمايد:(وان تصبهم سيئة يطيروا بموسى ومن معه) «٣» .«اگر به فرعونيان بدى مى رسيد, آن را از موسى (ع) وهمراهانش مى دانستند».(قالوا اطيرنا بك وبمن معك قال طائركم عند اللّه بل انتم قوم تفتنون) «٤» . بـه صالح پيامبر وپيروانش تطير وفال بد مى زدند, او در پاسخ مى گفت : تطيرومقدرات , به دست خداونداست وشما قومى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد».

فال نيك بـه خـلاف «تـطـيـر», شريعت مقدسه اسلام از «تفال » استقبال كرده , چون منشا كاروفعاليت واصلاح امور واز همه مهمتر, تكيه گاه انسان , پروردگار عالم مى شودواعتقاد به اينكه مؤثرى در وجود, جز ذات پروردگار نيست . «دمـيـرى » در روايـتـى از پـيـامـبـر(ص) نـقـل مـى كـنـد كـه : «يـعـجـبـنـى الفال و احب الفال الصالح » «٥» .«فال خوب را دوست دارم ». در داسـتـان «صـلـح حـديـبيه », «سهل بن عمرو» وقتى آمد وپيامبر(ص) از نام اوسؤال كرد, حضرت فرمود: «سهيل عليكم امركم , كار شما آسان مى شود». يا در قضيه پاره كردن نامه پيامبر(ص) توسط «خسروپرويز» كه در پاسخ نامه پيامبر(ص) مقدارى خاك فرستاد, حضرت فرمود: «مؤمنين , به زودى مالك اراضى آنان مى شوند» «٦» . «عامر بن اسماعيل » كه قاتل «مروان بن محمد»است , در راه به شخصى برخورد كرد واز نام او سـؤال نـموده گفت : «منصور بن سعد», هر دو اسم را به فال نيك گرفت و«مروان »را تعقيب كرد تا اورا كشت «٧» .
فال بد از فـال بـد كـه در عـربـى از آن به «تطير» ياد مى شود, مذمت شده است و«تطير» از«طير» گرفته شده و به معناى پرواز وسرعت مى باشد, يعنى مصيبت وبلا, زود ملحق مى گردد. «تطير» در اسلام نكوهش شده وهيچ اثر خارجى بر آن بار نمى شود, بلكه صرفا اثر روانى دارد كه برخى از اشخاص مثلا از پرواز كلاغى متاثر مى شوند وازانجام كار مورد نظر, منصرف مى گردند. امام صادق (ع) مى فرمايد:. «الـطـيـرة عـلـى مـا تجعلها ان هونتها تهونت وان شددتها, تشددت وان لم تجعلهاشيئا لم تكن شيئا» «٨» .«فـال بد به همان نحوى است كه آن را بپذيرى , اگر آن را سبك بشمارى , كم اثرخواهد بود واگر به آن اعتنا كنى وترتيب اثر بدهى , برايت سخت وناگواراست واگر به آن بى اعتنا باشى , هيچ اثرى بر آن بار نخواهد شد».

تطير در حد شرك «تـطـيـر» در روايـات در حد شرك شمرده شده است البته در صورتى كه انسان ذات پروردگار عـالـم را مـؤثر نداند وپريدن كلاغ را مثلا مؤثر حقيقى بداند, يا آن را هم دركنار اراده ازلى خداوند چـيـزى بداند مؤمن وموحد واقعى , كسى است كه در اين نظام هستى , هيچ موجودى را مؤثر نداند وبـدانـد آنـچـه اراده الـهـى به آن تعلق گرفته باشد,همان واقع مى شود روايتى را عامه از رسول خدا(ص) نقل مى كنند كه حضرت فرمود:«مـن رجعته الطيرة عن حاجته فقد اشرك قالوا وما كفارة ذلك يا رسول اللّه ؟
قال (ص) , ان يقول احدكم اللهم لا طيرا الا طيرك ولا خير الا خيرك ولا اله غيرك ثم يمضي لحاجته » «٩» . هـر كـسـى بـه خاطر فال بد زدن از انجام كارش منصرف شود, مشرك شده است ,عرض كردند يا رسـول اللّه ! كفاره آن چگونه است ؟
فرمود: بگويد: خدايا! فالى نيست مگر از ناحيه تو وخيرى نيست مگر از ناحيه تو, وخدايى جز تو نيست , آنگاه به دنبال حاجتش برود».

روضه «مـسـلـم »را بـعد از دستگيرى به مجلس «عبيداللّه » آوردند و در حين ورود به مجلس , سلام نكرد:«فقال له الحرسى , سلم على الامير, فقال له اسكت ويحك ! ما هو لي بامير».«مامورين گفتند: به امير سلام كن , گفت : خاموش , او امير من نيست ».چـون خـبـر شـهادت حضرت «مسلم بن عقيل وهائى بن عروه » به سيدالشهدا(ع) رسيد: «قال الراوى : وارتج الموضع بالبكا لقتل مسلم بن عقيل وسالت الدموع كل مسيل » «١٠» .«همه يكپارچه براى مسلم گريه كردند واشك ريختند». «سيد باقر هندى » رحمة اللّه عليه مى فرمايد: رموك من القصر اذ اوثقوك فهل سلمت فيك من جارحة «تورا دست بسته از بالاى قصر پرتاب كردند, آيا جايى از بدن تو سالم ماند؟». اتقضى ولم تبكك الباكيات اما لك في المصر من نائحة «اى مـسـلـم ! آيا كشته شوى وكسى براى تو گريه نكنند؟! آيا در شهر يك نفر نبود براى تو اشك بريزد؟!». لئن تقض نحبا فكم في زرود «١١» عليك العشية من صائحة «١٢» «اگـر در كـوفـه كـسـى براى تو گريه نكرد, در عوض در محل «زرود» كه خبرشهادت تو, به حسين (ع) رسيد, براى تو گريه كردند».*** اى خدا شب شده ومن چه كنم يك تن واين همه دشمن چه كنم كوفيان همه پيمان شكنند چون نمك خورده نمكدان شكنند صبح با من همه پيمان بستند شب در خانه به رويم بستند صبح بر دامن من چنگ زدند شب از بام به من سنگ زدند پانوشت‌ها ١- ابصار, ٤١, بلاغة الحسين , ٦٨ طبرى , ٥/٣٥٤, تاريخ الكامل , ٤/٢١ الامام الحسين واصحابه , ٥٦.
٢- استاد باقر شريف قرشى , چهار وجه براى جعلى بودن نامه ذكر كرده اند:. ١ ـ «مـضـيـق الـخـبـت », مـحـلـى كـه از آنـجـا مسلم براى امام حسين (ع ) نامه نوشته , طبق تصريح «حموى » در «معجم البلدان », بين مكه ومدينه است , در حالى كه «مسلم » دو راهنمارا از «مدينه »اجير كرد وبه سمت عراق حركت كردند وگم شدند وسپس مردند وطبيعتا اين واقعه بين مدينه وعراق اتفاق افتاده است نه بين مكه ومدينه . ٢ ـ اگر فرض كنيم كه بين مدينه وعراق هم محلى به اين نام بوده وحموى آن را ذكر نكرده باشد, سـفـر از آنـجا تا به مكه وپاسخ آوردن از امام حسين (ع ) حداقل ده روز طول مى كشد درحالى كه مورخين ذكر كرده اند كه «مسلم بن عقيل » پانزدهم رمضان از مكه خارج شده وبعد ازبيست روز در پـنجم شوال به كوفه رسيده است , يعنى مسافت ١٦٠٠ كيلومترى را در بيست »روز حداقل طى كـرده اسـت وفـرض كنيم ده روز مسلم توقف كرده كه قاصد به مكه برود وپاسخ ‌بياورد, آن وقت چطور «مسلم » اين مسافت طولانى را در عرض ده روز طى كرده است واين عادتا محال است . ٣ ـ سيدالشهدا(ع ) در نامه اش , «مسلم »را به جبن وترس متهم كرده است در حالى كه اين سخن با توثيق امام (ع ) كه فرمود: «قد بعثت اليكم اخى وابن عمى وثقتى من اهل بيتى »منافات دارد. ٤ ـ اتهام «مسلم » به ترس با سيره مسلم در شجاعت وشهامت , منافات دارد, اين قهرمان به تعبير «بـلاذرى », شـجاع ترين فرزندان عقيل است , هنگامى كه مردم كوفه اورا تنها مى گذارند اويك تنه مى ايستد ومى جنگد وتسليم دشمن نمى شود (حياة الحسين , ٢/٣٤٣).
٣- اعراف /١٣١.
٤- نمل /٤٧.
٥- حياة الحيوان , ١/٦٦٤.
٦- الميزان , ١٩/٣٧٥.
٧- الحديد, ١٩/٧٧ پاورقى .
٨- الميزان , ١٩/٧٨.
٩- حياة الحيوان , ١/٦٦٥, «طير».
١٠- الملهوف , ٣٠.
١١- «زرود» نـام مـحلى است كه خبر شهادت مسلم به امام حسين (ع ) رسيد در بعضى از كتب مـقـاتل آمده است مسلم , دخترى يازده ساله داشته به نام «حميده » كه همراه امام حسين (ع ) به كـربـلامـى آمـده , چـون خبر شهادت مسلم به امام (ع ) رسيد, به خيمه آمد ودختررا طلبيد واورا نـوازش كـرد دخـتـر از ايـن حـركت امام (ع ) مطلبى را احساس كرد وگفت : «گويا پدرم شهيد شـده اسـت » امـام حـسـيـن (ع ) نـتـوانست از گريه خوددارى كند, فرمود: «دخترم ! من پدرت ودخترانم , خواهرانت هستند» اينجا بود كه با منتشر شدن اين خبر, ضجه وناله وگريه وصيحه در ميان زنها وفرزندان عقيل برخاست وهمه مشغول عزادارى شدند معالى السبطين , ١/١٦٣.
١٢- منتهى الامال ١/٣٨٦.
۱۱
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس دوازدهم
نامه امام حسين (ع)به اشراف وبزرگان بصره «اما بعد: فان اللّه اصطفى محمدا(ص) على خلقه واكرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه اللّه اليه وقـد نـصـح لـعـباده وبلغ ما ارسل فيه وكنا اهله واوليائه واوصيائه وورثته واحق الناس بمقامه في الـنـاس فـاسـتاثر علينا قومنا بذلك فرضينا وكرهنا الفرقة واحببنا لكم العافية ونحن نعلم انا احق بـذلـك الـحـق الـمستحق علينا ممن تولا ه وقد بعثت اليكم رسولي بهذا الكتاب وانا ادعوكم الى كـتـاب اللّه وسـنـة نـبـيـه فـان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت فان تسمعوا قولي وتطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد» «١» . امـام (ع) از مـكه مكرمه نامه فوق را براى بزرگان بصره مانند: «مالك بن مسمع ,احنف بن قيس , مـنـذر بن جارود عبدى , مسعود بن عمرو ازدى , قيس بن هيثم وعمروبن عبيداللّه بن معمر» به وسيله «سليمان بن زرين » فرستادندنامه از سه جهت قابل بررسى است . ١ ـ پيام نامه ٢ ـ سرنوشت قاصد٣ ـ عكس العمل مخاطبين نامه

پيام نامه :
اصـولا هـر شخصيت مذهبى , سياسى , اجتماعى , وقتى تصميم به آغاز حركتى مى گيرد, ملاقاتها, مـكـاتبات , مصاحبه ها وسخنان او نشانگر اهداف وانگيزه حركت اوست امام حسين (ع) در اين نامه مى فرمايد: «خداوند پيامبر(ص)را براى مردم برانگيخت وبعد از مدتى كه رسالت خودرا انجام داد, اورا بـه سـوى خـود برد وبعد ماجانشينان واوصياى آنحضرت به اين مقام از همه سزاوارتر هستيم مـنـتـهـا عـده اى ايـن حق را از ما گرفتند وما هم براى اينكه اختلاف ايجاد نشود, خاموش شديم اكنون قاصدم را با اين نامه به سوى شما مى فرستم وشمارا به كتاب خدا وسنت پيامبر(ص)مى خوانم هـمـانـا سـنـت وروش پـيامبر(ص) از بين رفته وبدعت , زنده شده وجاى آن را گرفته , پس اگر سـخـنـان مـرا بـپذيريد واز فرمانم اطاعت كنيد, شمارا به راهى كه رشد وصلاح شما در آن است , هدايت مى كنم ». عمده پيام نامه حضرت , دو مطلب است :
١ ـ سنت بايد زنده شود
٢ ـ بدعتها از بين برود

احياى سنت در نـظـر بدوى , انسان تصور مى كند كه خلفاى غاصب فقط با امير مؤمنان (ع) آن هم بر سر مساله خـلافـت اخـتلاف داشتند, اما وقتى تاريخ ‌را ورق مى زنيم , مى بينم كه اينها با اساس اسلام وبعثت پيامبر(ص) دشمن بودند, زيرا بلافاصله بعد از رحلت پيامبر(ص) مبارزه با سنت نبوى را آغاز كردند كـه يـكـى از مـصـاديـق آن , مـبـارزه بـا نشرحديث نبوى بود تا جائى كه كسى جرات نمى كرد از پـيـامـبر(ص) حديث نقل كندروات حديث را تبعيد كردند ووقتى هم كه از تبعيد نتيجه نگرفتند وديـدنـد بـر عـكـس احاديث در اقصى نقاط دنيا منتشر شده , به دستور عمر بن الخطاب , راويان حـديث رادر مدينه جمع كردند وتحت كنترل ومراقبت قرار دادند, واين سياست تا زمان «عمربن عبدالعزيز» همچنان ادامه داشت تا به دستور وى , افرادى مامور جمع آورى وضبط احاديث شدند اكنون لازم است از تاريخ , شواهدى بياوريم تا سخن به گزاف نگفته باشيم .«استاد محقق سيد مرتضى عسگرى » از مصادر عامه نقل مى كند:
١ ـ «عمر بن خطاب , قرظة بن كعب »را جهت فرماندهى در عراق تا منطقه «صرار» بدرقه كرد وهنگام خدا حافظى گفت :اتدرون لم مشيت معكم : قلنا لحق صحبة رسول اللّه (ص) ولحق الانصار». «مـى دانـيد چرا شمارا همراهى كردم ؟ گفتيم به خاطر مصاحبت ما با پيامبر(ص)وحقشناسى از انصار». گفت شما به منطقه اى مى رويد كه سينه هاى مردم از قرآن مملواست , با نقل روايت از پيامبر(ص) آنـان را از قرآن خواندن باز نداريد «فاقلوا الرواية عن رسول اللّه (ص), از رسول خدا(ص) حديث كم نقل كنيد». «قرظة بن كعب » مى گويد: گاهى در مجالسى مى نشستيم وبحث از احاديث نبوى (ص) مى شد ومـن هـم احـاديثى زياد از آن بزرگوار حفظ بودم , ولى چون به يادسفارش «عمر» مى افتادم از نقل حديث خوددارى مى كردم : «فاذا ذكرت وصية عمر,سكتت » «٢» . بايد از عمر بن الخطاب سؤال كرد مگر سخن پيامبر(ص) غير از كلام الهى است كه آنان را با حديث نـبوى (ص) از قرآن خواندن باز دارند؟
! قرآن مجيدمى فرمايد: (ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحي يوحى) «٣» . مـردم عراق پيامبر(ص)را نديده اند وشيفته كلمات وبيان سيره آن حضرت هستند, ولى «قرظه » حتى يك حديث هم نقل نمى كند. ٢ ـ عـمر, «عبداللّه بن مسعود وابو دردا وابوذر»را جمع كرد وگفت : «ما هذاالحديث عن رسول اللّه (ص»).ايـن احـاديـث چـيـسـت كـه از پيامبر(ص)نقل كرده ايد, لذا اينهارا در مدينه حبس كرد تا كشته شد «٤» .
مبارزه با بدعتها بـعـد از حـضـرت خـتمى مرتبت (ص) افرادى به جاى آن بزرگوار نشستند كه همه چيزرا عوض كـردند, احكام را به بازى گرفتند, زحمات رسول خدا(ص)ومجاهدين بدر واحد وحنين را به هدر دادند. «زهرى » مى گويد: در دمشق بر «انس بن مالك » وارد شدم در حالى كه گريه مى كرد گفتم چرا گريه مى كنى ؟
گفت :«لا اعرف شيئا مما ادركت الا هذه الصلاة وهذه الصلاة قد ضيعت » «٤» .«از آنچه در عصر پيامبر(ص) ديدم چيزى باقى نمانده مگر همين نماز كه اين راهم ضايع كردند» .همينطور هنگامى كه براى شكايت از «حجاج بن يوسف ثقفى » به شام «نزدعبدالملك » مى آمد, در بين راه گفت :«واللّه ! ما عرف شيئا مما كنا عليه على عهد النبي (ص) الا شهادة ان لا اله الا اللّه » «٥» .«بـه خـدا سـوگـنـد! آنـچه را در عصر نبوى (ص) مى شناختيم , همه از بين رفت مگراينكه فقط شهادت به توحيد باقى مانده است ».شـرح بـدعـتـهـايـى كـه خـلـفاى جور بعد از پيامبر(ص) از خود باقى گذاشتند, دراين مختصر نمى گنجد, هر چند بزرگترين منكر, وجود خود خلفاى غاصب است . «مـرحوم علامه مجلسى » در كتاب شريف «بحار الانوار», بدعتهاى خليفه دوم را بيان كرده كه ما فقط فهرست آن را در اينجا مى آوريم :
«صـلاة تراويح , وضع ماليات بر زمينهايى كه در زمان او مفتوح عنوة فتح شد,بدون آنكه به ارباب خـمـس , از آن چـيزى بدهد, بدعت در سه طلاق در مجلس واحد,تبديل جزيه به زكات در مورد نـصـارى , مـنع از ازدواج در مواردى كه به نظرش كفونباشند, مسح على الخفين , كم كردن يك تـكـبـيـر از نماز ميت , قول به عول وتعصيب ومحروميت از ارث عجم از عرب , اضافه كردن جمله «الصلاة خير من النوم »را دراذان وموارد ديگر» «٦» .

٢ ـ سرنوشت قاصد نـامـه را «سليمان بن رزين » مولى الحسين (ع) به كوفه آورد, يكى از مخاطبين نامه , «منذر بن جارود» پدر عيال «عبيداللّه بن زياد» بود «منذر» از باب خوش خدمتى به حكومت ويا از ترس اينكه شايد اين نامه امام حسين (ع) نباشد بلكه دسيسه خودابن زياداست كه خواسته منذررا محك بزند, لذا «سليمان »را همراه نامه به نزد عبيداللّه آورد وعبيداللّه شبى كه فرداى آن مى خواست از بصره به كوفه بيايد, دستور داد قاصدامام حسين (ع)را در بصره به دار آويختند «٧» .توضيح : سپاه حسينى از دو دسته تشكيل شده بود: «عرب وغير عرب » كه غيرعرب را «موالى » مى گفتند كه تعداد مواليان را به اختلاف نوشته اند از جمله :١ـ سليمان مولى للحسين . ٢ـ حارث بن نبهان مولى حمزة بن عبدالمطلب . ٣ـ منجح مولى للحسين . ٤ـ عامر بن مسلم . ٥ـ جابر بن حجاج مولى عامر بن نهشل .
٦ ـ سعد مولى عمر بن خالد صيداوى .
٧ـ قارب الدئلى مولى للحسين .
٨ـ رافع مولى لاهل شنوة .
٩ـ شوذب مولى لشاكر.١٠ـ اسلم التركى مولى للحسين . ١١ـ جون مولى ابى ذر. ١٢ـ زاهر مولى عمر بن خزاعى «٨» . ١٣ـ سالم مولى عامر العبدى . ١٤ـ سالم مولى بنى المدينة الكلبى . ١٥ـ سعد مولى على (ع). ١٦ـ شبيب مولى حرث . ١٧ـ قارب مولى الحسين (ع). ١٨ـ نصر مولى على (ع). ١٩ـ واضح مولى حرث «٩» .
٣ ـ عكس العمل مخاطبين نامه يكى از مخاطبين نامه «احنف بن قيس »است كه از اشراف بصره واز ياران اميرالمؤمنين (ع)است وى از نـظـر سـجـاياى اخلاقى , مردى حليم است كه حلم اوضرب المثل بوده در جنگ جمل هم شـركـت كـرده وبـه حضرت عرض مى كند: اگرمى خواهيد با دويست نفر سرباز شمارا يارى كنم واگر مى خواهيد شش هزار نفررا ازجنگيدن عليه شما باز دارم , حضرت راه دوم را پذيرفت «١٠» .«احـنـف » در پـاسـخ امام (ع) به يك آيه از قرآن مجيد اكتفا كرد واشاره نمود كه فعلا زمان قيام نـيـسـت وبـه عـراق نـيـا كـه تـضعيف مى شوى : «فاصبر ان وعداللّه حق ولا يستخفنك الذين لا يوقنون » «١١».«يـزيـد بـن مـسعود» هم قبايل «بنى تميم وبنى حنظله وبنى سعد»را جمع كرد وازآنان قول همكارى گرفت وى طى نامه اى به امام (ع) اظهار آمادگى نمود وچون نامه وى به حضرت رسيد, در حق او دعا كرد: «امنك اللّه من الخوف وارواك يوم العطش الا كبر ». اما هنگامى كه مى خواست با جمعيتى براى نصرت حضرت بيايد, خبر رسيدكه حسين بن على (ع) به شهادت رسيده است «١٢» .

روضه چون جراحات سيدالشهدا(ع) زياد شد, به گونه راست از اسب بر زمين افتاد«وهو يقول : بسم اللّه وبـاللّه وعلى ملة رسول اللّه (ص) وخرجت زينب من باب الفسطاطوهي تنادي : وا اخاه ! وا سيداه ! وا اهل بيتاه ! ليت السما اطبقت على الا رض ». *** آن دم بريدم من از حسين دل كآمد به مقتل شمر سيه دل او مى دويد ومن مى دويدم او سوى مقتل من سوى قاتل او مى كشيد ومن مى كشيدم او خنجر از كين , من ناله از دل او مى نشست ومن مى نشستم او روى سينه , من در مقابل او مى بريد ومن مى بريدم او از حسين سر من از حسين دل *** «صالخ شمر باصحابه ما تنتظرون بالرجل , فحملوا عليه من كل جانب » «١٣» . «شمر فرياد زد: چرا منتظريد, لذا هر كس از هر طرف به حضرت حمله كرد». پانوشت‌ها ١- اعـيـان الـشـيـعه , ١/٥٩٠ ابصار, ٥٣ حياة الحسين , ٢/٣٢٢ طبرى ٥/٣٥٧ تاريخ كامل , ٤/٢٣ الامام الحسين واصحابه , ٥٨.
٢- نـقش ائمه در احيا دين ,١٥١ به نقل از سنن دارمى , ١/٨٥ باب من هاب الفتيا مخافة السقط, سنن ابن ماجه , ١/١٢ باب التوقى فى الحديث عن رسول (ص ).
٣- نجم /٣.
٤- نقش ائمه در احيا دين / ١٥٢ به نقل از مستدرك حاكم ١/١١٠.
٥- صحيح بخارى , كتاب مواقيت الصلاة , ١/١٣٤.
٦- فتح البارى , ٢/١٠ باب مواقيت الصلاة .
٧- بحار الانوار, ٣١/ص ٧ ـ ٤٣.
٨- طبرى , ٥/٣٥٧, ابصار, ٥٣, ملهوف , ١٩.
٩- حياة الحسين , ٣/١٥٢.
١٠- ابصار العين , ١١١,١٠٨, ٥٤, ٧٩, ٥٤, ٥٤و٨٥.
١١- سفينة , «حنف » بحار, ٤٤/٣٣٩. ١١٤و ٤)
١٢- حياة الحسين , ٢/٣٢٣ ملهوف , ١٨.
١٣- ملهوف , ٥٢ تاريخ كامل , ٤/٧٨.
۱۲
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس سيزدهم
نامه امام حسين (ع) به حبيـب بن مظاهـر «مـن الـحـسين بن علي بن ابي طالب الى الرجل الفقيه حبيب بن مظاهر اما بعد: ياحبيب , فانت تـعـلـم قـرابتنا من رسول اللّه (ص) وانت اعرف بنا من غيرك , وانت ذوشيمة وغيرة فلا تبخل علينا بنفسك , يجازيك رسول اللّه (ص) يوم القيامة » «١» . «از حسين بن على به مرد فقيه , حبيب بن مظاهر اى حبيب ! قرابت مارا باپيامبر(ص) مى دانى وتو بهتر از ديگران مارا مى شناسى وشخص آزاد مردوغيرتمندى هستى از جان خود بر ما مضايقه مكن , رسول خدا(ص) در قيامت پاداش آن را به تو خواهد داد». اين نامه متاسفانه در كتب قديمى كه مصدر هستند, نيامده فقط در تاليفات متاخرين مانند «ادب الـحـسـيـن , بلاغة الحسين , فرسان الهيجا» ذكر شده است , وطبق اين نقل , وقتى حضرت نامه را نوشتند كه از شهادت «مسلم بن عقيل » آگاه شدند, لذادوازده پرچم را برافراشت وهر پرچم را به دسـت يـك نـفـر از اصحاب داد تا يك پرچم باقى ماند بعضى گفتند اين را به ما بسپاريد, حضرت فـرمـود: خـداونـد بـه شـمـا جزاى خير بدهد, صاحب اين پرچم خواهد آمد, آنگاه اين نامه را براى «حـبـيب »نوشتندچون در اين نامه كلمه «فقيه » آمده , لازم است معناى «فقه » توضيح داده شودقرآن كريم مى فرمايد:(فلولا نفر من كل فرقة طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوااليهم) «٢» . آيـه شـريفه در بين آيات جهاد آمده است , يعنى مساله تفقه وتعلم احكام دينى ,آنقدر مهم است كه هـمه نبايد رهسپار ميدان جنگ شوند, بلكه جمعى هم بايد عازم ميدانهاى فرهنگى شوند ومرزبان دين واعتقادات مردم باشند.
فقه در روايات «فقه » در لغت به معناى «فهم »است ودر اصطلاح امروزه , «فقيه » به كسى گفته مى شود كه در احـكـام شـرعى , صاحب نظر ومجتهد باشد وقدرت استنباط احكام شرعيه را از ادله آنها داشته باشد البته روشن است كه منظور از كلمه «فقيه » در نامه امام حسين (ع) اين معنا نيست , زيرا در آن عـصـر, فـقـيـه بـه مـعـناى امروزى مصطلح نبوده ومنظور از آن صاحب فهم ودرك در امور ديـنـى اسـت كه اثر ونتيجه آن در اعضاوجوارح آشكار شود در حديث آمده است : «من حفظ على امتي اربعين حديثا بعثه اللّه فقيها عالما» «٣» . امير المؤمنين (ع) مى فرمايد:. «الا اخـبركم بالفقيه حق الفقيه ؟ من لم يقنط الناس من رحمة اللّه ولم يؤمنهم من عذاب اللّه ولم يرخص لهم في معاصي اللّه » «٤» .«آيا به شما خبر دهم كه فقيه واقعى كيست ؟ آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى مايوس نكند واز طـرفـى هـم ايـمـن از عذاب الهى نكند (مردم را در حالت خوف ورجا نگه دارد) واجازه انجام معاصى الهى را ندهد».صاحب رجال كشى , «حبيب »را اين گونه ترجمه كرده است :
«كـان حـبـيب من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين (ع) ولقوا جبال الحديدواستقبلوا الرماح بـصـدورهم والسيوف بوجوههم وهم يعرض عليهم الا مان الا موال فيابون ويقولون لا عذر لنا عند رسول اللّه (ص) ان قتل الحسين ومنا عين تطرف حتى قتلوا حوله » «٥» . «حـبـيـب , جـز هفتاد نفرى است كه حسين (ع)را كمك وكوههاى آهن را ملاقات كردند (يعنى با افـرادى كـه غـرق در اسلحه بودند مواجه شدند), وبا سينه وصورت , به استقبال تيرها وشمشيرها رفـتـنـد وبـه آنـان امـان مـى دادنـد وبـا امـوال , آنـان را تطميع مى كردند ولى زير بار نمى رفتند ومى گفتند اگر حسين (ع) كشته شود, نزد پيامبر(ص)عذرى نداريم در حالى كه ما زنده باشيم وچشمان ما حركت كند آنچنان ايستادگى كردند تا آنكه اطرافش كشته شدند».

سؤال حبيب از امام حسين (ع) «حـبـيب » از امام (ع) سؤال كرد قبل از آنكه خداوند متعال حضرت آدم (ع)راخلق كند, شما كجا بوديد؟حـضـرت فـرمـود: «كـنا اشباح نور ندور حول عرش الرحمن فنعلم للملا ئكة التسب يح والتهليل والتحميد» «٦» .مـا هـمـانـنـد نـورى بـوديم كه اطراف عرش الهى مى چرخيديم وبه ملائكه حمدوتسبيح الهى را مى آموختيم ».

رؤياى شيخ جعفر شوشترى (ره ). «شـيـخ جـعـفـر شـوشـترى » بعد از مراجعت از نجف اشرف به موطن خود,قدرت بر اداره منبر وجـلسات وعظرا نداشت , لذا در ماه رمضان كتاب «تفسير صافى »ودر ماه محرم , كتاب «روضة الـشهدا»را از روى كتاب براى مردم مى خواندونمى توانست چيزى را حفظ كند يك سال به همين مـنـوال گـذشت تا محرم سال آينده ,شبى به فكر رفت كه من تا كى صحفى باشم وكتاب را از رو بـراى مـردم بـخـوانم در اين اثنا خوابش مى برد, در عالم رؤيا, خودرا در صحراى كربلا ودر مقابل خـيـمـه امـام حـسـيـن (ع) مى بيند, مى گويد وارد خيمه امام (ع) شدم وسلام كردم , آن حضرت مرانزديك خود طلبيد وبه «حبيب بن مظاهر» فرمود:«فلانى , مهمان ماست وآب هم كه نداريم , ولى مقدارى آرد وروغن هست , برخيز واز اينها طعامى درست كن ».«حـبيب », طعام را آماده كرد ونزد من نهاد ومن چند قاشق از آن خوردم وبيدارشدم ودر اثر اين عـنـايـت حـسـينى (ع) مجلس «شيخ جعفر» به جايى رسيدكه :«يغتبطه س كان الملا الا على , ساكنان آسمانها غبطه اين مجالس را مى خوردند» «٧» .

پيشگوييهاى حبيب , ميثم ورشيد. روزى «ميثم تمار» كه سوار بر اسب بود, «حبيب بن مظاهر اسدى » كه در جمع بنى اسد بود, از او استقبال كرد وبا يكديگر سخن گفتند.«حـبـيب » گفت : گويا مى بينم مرد بزرگى را كه جلو سرش مو ندارد وشكم فربهى دارد وجلو «دار الـرزق » خـربـزه مـى فـروشـد بـه جرم محبت اهل بيت اورا بر دارمى زنند وشكمش را پاره مى كنند (منظورش از اين سخنان «ميثم » بود»).«مـيثم » هم گفت : «من هم مى شناسم مرد سرخ چهره اى را كه براى يارى فرزندپيامبر خروج مى كند تا كشته مى شود وسرش را در كوفه مى گردانند (منظورش «حبيب » بود»). اين دو, پس از اين سخنان , از همديگر جدا شدند, كسانى كه در اطراف ايستاده بودند وسخنان اين دورا مـى شـنـيـدنـد گفتند: به خدا احدى را دروغگوتر از اينها نديديم همينطور كه اهل مجلس نـشـسته بودند, «رشيد هجرى » از راه رسيد وسراغ آن دونفررا گرفت , مردم هم مطالب آنان را براى او نقل كردند.«رشيد» گفت : «خدا رحمت كند ميثم را كه يك مطلب را فراموش كرده بگويدوآن اينكه كسى كـه سـر حبيب را مى آورد, صد درهم از ديگران بيشتر جايزه مى گيرد»اين سخن را گفت ورفت اهل مجلس گفتند: اين ديگر از آن دو نفردروغگوتر بود اما همان مردم شاهد بودند كه روز وشبها نـگـذشـت مـگـر ايـنكه تمام پيشگوييهاى آنان محقق شد و«ميثم تمار»را جلو خانه «عمرو بن حريث » به دار زدندوسر «حبيب »را در كوفه گرداندند «٨» .

روضه چـون «مسلم بن عوسجه » بر زمين افتاد, حضرت حسين (ع) همراه «حبيب » بربالين او حاضر شـدنـد حـبيب گفت : «اگر نبود اينكه ساعتى ديگر من هم به تو ملحق مى شوم , دوست داشتم وصى تو باشم ».گفت : «آرى تورا سفارش مى كنم كه در راه حسين (ع) كشته شوى ».حـبـيـب گـفت : «همين كاررا خواهم كرد» مدتى گذشت تا اينكه به وسيله ضربت «بديل بن صـريـم » از بـنـى تـمـيم , حبيب بر زمين افتاد, «حصين بن تميم », شمشيرى برفرقش زد وبه شـهادت رسيد مرد تميمى , سر حبيب را جدا كرد حصين بن تميم گفت :«من هم در كشتن او با تو شريك هستم ».تميمى گفت : « من قاتل حبيب هستم ».حـصـيـن گفت : «من طمعى در جايزه ندارم , سررا تو ببر واز عبيداللّه جايزه بگير,لكن لحظه اى سـررا بـه مـن بده كه به گردن اسبم بيندازم وجولان بدهم تا مردم بدانند كه من در قتل حبيب شريك هستم » ولى تميمى حاضر نمى شد تا اينكه بستگان طرفين ,به همين نحو بين آنان اصلاح دادند.«ابـو مـحـنـف » نـقل كرده است : «لما قتل حبيب بن مظاهر هد ذلك الحسين , شهادت حبيب , حسين (ع)را شكست داد».
«مرحوم سماوى » چنين مى گويد: ان يهد الحسين قتل حبيب فلقد هد قتله كل ركن قتلوا منه للحسين حبيبا جامعا في فعاله كل حسن «٩» «شهادت حبيب نه تنها حسين (ع)را شكست , بلكه تمام اركان شكسته شد».«با شهادت حبيب , دوستى را از حسين گرفتند كه جامع افعال نيكو بود».

پسر حبيب وقاتل پدر پـس از واقـعـه كربلا, مرد تميمى سر حبيب را بر گردن اسب خود انداخته ومنتظر ملاقات «ابن زيـاد» بـود «قـاسم » پسر حبيب كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود,همراه سر پدر مى رفت , لذا از قاسم پرسيد چرا همراه من مى آيى ؟
گفت : چون اين سر پدر من است , مى خواهم آن را به من بدهى تا دفن كنم .مرد تميمى گفت : خير, امير راضى نمى شود ومن هم مى خواهم جايزه خوبى از امير بگيرم .قـاسـم گـفـت : «اما خداوند بدترين پاداش را به تو مى دهد» قاسم عجالتا قاتل پدررا رها كرد اما مـتـرصـد بود تا انتقام بگيرد سرانجام در زمان «مصعب بن زبير» كه درنزديكى موصل اردو زده بـود, در نـيمروزى , مرد تميمى در خيمه خود در خواب قيلوله بود, قاسم انتقام پدررا با كشتن او گرفت .

روضه كودكى را كه پدر در سفراست دائما چشم اميدش به دراست هر صدائى كه ز در ميايد بخيالش كه پدر ميايد امام حسين (ع) دختر چهار ساله ائى داشت كه فقط صاحب رياحين الشريعه درج٣ /ص ٢٩٠ نام اورا رقـيـه ذكـر كـرده است , شبى در شام در عالم رؤيا, پدررا ديدوشكايت از ستم هاى مردم نمود, اما چون بيدار شد, جاى پدررا خالى ديد. بگفت اى عمه بابايم كجا رفت بدى اين دم برم , ديگر چرا رفت عمه من بى پدرى نديده بودم سخت است كنون كه آزمودم لـذا سر پدررا برايش آوردند, مدتى , خيره , خيره به سر نگاه كرد ومى گفت : چه كسى رگ گلوى تورا بريد ومرا در اين سن يتيم كرد؟ تا اينكه لبهايش را بر لبان پدرنهاد وروحش از قفس دنيا پرواز كرد. رموز عشق بر عالم نشان داد لبش را برلبش بنهاد وجان داد «١٠» پانوشت‌ها ١- معالى السبطين , ١/٢٢٨.
٢- توبه /١٢٢.
٣- سفينة «فقه ».
٤- كافى , ١/٣٦ باب صفة العلما.
٥- رجال كشى , ٧٨, رقم الترجمه ١٣٣ معجم رجال الحديث , ٤/٢٢٣ اعيان الشيعه , ٤/٥٥٤.
٦- بحار الانوار, ٦٠/٣١١.
٧- فوائد الرضويه , ٦٧.
٨- كشى , ٧٨ معجم رجال الحديث , ٤/٢٢٢ سفينة , «حبب ».
٩- ابصار العين ٦٠ البداية والنهاية ٨ / ١٨٣.
١٠- نفس المهموم ٢٥٩.
۱۳
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس چهاردهم
نامه امام حسين (ع) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم «بسم اللّه الرحمن الرحيم : فان من لحق بي استشهد ومن لم يلحق لم يدرك الفتح » «١» .«هر كس به من ملحق شود, به شهادت مى رسد وهر كس تخلف كند, به فتح وپيروزى نمى رسد» .
ايـن نـامـه را امـام حـسـين (ع) از مكه براى برادرش «محمد بن حنفيه » وجماعتى ازبنى هاشم نوشته اند.
حـديـث از امـام صـادق (ع) نـقل شده وسند در غايت صحت است وبعضى تصوركرده اند كه نامه را حضرت از كربلا نوشته كه اشتباه است .
تحليل نامه امام (ع) اين نامه در عين اختصار, حاوى مطالب ارزشمندى است كه بايد به آن توجه شود:
١ ـ علم امام حسين (ع) به شهادت خود واصحابش .
در مـنـاسـبتهاى مختلف در اين كتاب متذكر شديم كه حضرت , مساله كشته شدن خودرا مطرح كـرده اسـت از جـمـله : در نامه اى به «عبداللّه بن جعفر», در ملاقات با«محمدبن حنفيه », در گـفتگو با «ابا هرم » در بر خورد با «عمرالاطرف » ودر سخن با «ام سلمه وابو محمد واقدى » ودهـهـا مورد ديگر, به كشته شدن خود تصريح كرده اندوعلت اصرار اصحاب بر نرفتن امام (ع) به كوفه براى همين بود كه از پيامبر(ص)واميرالمؤمنين (ع) شنيده بودند كه در عراق حسين (ع) را خواهند كشت .
در اصول كافى , بابى داريم تحت عنوان «باب ان الائمة (ع) يعلمون متى يموتون », امام صادق (ع) مى فرمايد:
«اي امام لا يعلم ما يصيبه والى ما يصير, فليس ذلك بحجة للّه على خلقه » «٢» .
«هر امامى كه نداند چه اتفاقى براى او مى افتد وكارش به كجا منتهى مى شود,اين حجت خداوند بر مردم نيست ».
٢ ـ پـايـان كـاررا براى همه روشن كرده است كه همه كشته مى شوند وهر كس براى هدف ديگرى آمده , از همينجا بر گردد, فردا عده اى نگويند ما به طمع حكومت ورياست رفته بوديم ولى مطلب عـوض شـد, لـذا در مـراحل مختلف , بيعت را ازاصحاب برداشت كه هر كس مى خواهد برود, برود وقـتى خبر شهادت «حضرت مسلم » رسيد, فرمود: «من احب منكم الا نصراف فلينصرف , ليس عليه منا ذمام » «٣» .
وشاهدش هم كلمات اصحاب در شب عاشورا خطاب به امام حسين (ع)است كه آگاهانه اين راه را انـتخاب كردند امام (ع) در شب عاشورا خطاب به «بشر بن عمرحضرمى » فرمود:«خبردار شدم كـه فـرزنـدت در سر حدات رى اسير شده , من بيعت خودرا از تو برداشتم , برو در آزادى فرزندت تلاش كن » اما او در پاسخ گفت :
«اكلتني السباع حيا ان فارقتك يا ابا عبداللّه » «٤» .
«زنده , زنده طعمه درندگان شوم اگر دست از يارى تو بر دارم اى حسين !».
«زهير بن قين بجلى » گفت :
«واللّه لـوددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل كذا الف قتلة وان اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك » «٥» .
«دوسـت دارم هـزار مـرتـبـه كشته شوم وآنگاه زنده شوم تا بدينوسيله خداوندقتل را از شما دفع كند».
«مسلم بن عوسجه » برخاست وچنين گفت :
«لا ابرح حتى اكسر في صدورهم رمحي واضربهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي » «٦» .
«از شـمـا دست بر نمى دارم مگر آنكه نيزه ام را در سينه آنان بشكنم وتا جان دارم با شمشير با آنان بجنگم ».
«سعيد بن عبداللّه حنفى » چنين گفت :
«واللّه لا نـخـلـيـك حتى يعلم اللّه انا قد حفظنا نبيه محمدا(ص) فيك , واللّه لوعلمت اني ا قتل ثم احيى ثم احرق حيا ثم اذر يفعل بي ذلك سبعين مرة ما فارقتك » «٧» .
«بـه خـدا سـوگند! از شما دست بر نمى دار تا يقين كنيم كه سفارش پيامبر(ص)رادر مورد شما رعـايـت كـرده ايـم به خدا! اگر هفتاد مرتبه كشته شوم سپس زنده شوم ,آنگاه مرا بسوزانند (باز) دست از يارى تو بر نمى دارم ».
لـذا آنـانـى كـه براى مطامع دنيوى آمده بودند, زودتر وحتى در بين راه ,حضرت را تنها گذاشته ورفته بودند: مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز دست غيب آمد وبر سينه نا محرم زد ٣ ـ بعد از شهادت حسين (ع) اميد فتح وپيروزى براى كسى نيست , چنانچه مى بينيم بعد از واقعه كـربـلا, حـركـت هاى زيادى انجام شد, ولى موفقيتهاى كامل به دست نيامد, «قيام توابين , واقعه حـره , قـيـام زيد ويحيى » از همين قبيل است كه در نوبه خود در رسوايى حكام اموى , تاثير داشت ولـى نـتـوانست ريشه حكومت اموى رابخشكاند سيد الشهدا(ع) در پيش بينى از آينده ومشكلات وستمهايى كه مردم خواهند ديد در صبح عاشورا چنين فرمود:
«ايـم اللّه , لا تـلـبـثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى وتقلق بكم قلق المحور, عهد عهده الي ابي عن جدي (ص») «٨» .
«به خدا سوگند! بعد از من , فرصت چندانى پيدا نمى كنيد مگر آن مقدارى كه اسب سوار, سوار بر اسـب شـود وبعد آسياب زمانه شمارا مى چرخاند ونرم ودچاراضطراب مى كند, اين خبرى است كه پدرم از رسول خدا(ص) به من داده است ».

روضه در شب عاشورا سيدالشهدا(ع) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود:
«اللهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا في الدين امابعد: فاني لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـيـرا من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل عن اه ل بيت ي اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام وهذا الليل قدغشيكم فاتخذوه جملا» «٩» .
مـنـتـهـا آيا اصحاب مى توانستند امام (ع)را تنها بگذارند؟ آيا حفظ جان امام (ع) براصحاب , واجب نـبـود؟
واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟ پاسخ علامه مامقانى (قده )را در حـالات «محمد بن حنفيه » ذكر كرديم , پاسخى هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين (ع) داده اند.*** گفت اى گروه هر كه ندارد هواى ما سر گيرد وبرون رود از كربلاى ما نا داده تن به خوارى وناكرده ترك سر نتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما اين عرصه نيست جلوه گه روبه وگراز شير افكن است باديه ابتلاى ما بر گردد آنكه با هوس كشور آمده سرناورد به افسر شاهى گداى ما مارا هواى سلطنت ملك ديگراست كاين عرصه نيست در خور فرهماى ما «نيّر تبريزى » پانوشت‌ها ١- كامل الزيارات :باب ٢٣/٧٥ ملهوف ,٢٧بحار, ٤٥/٨٥الامام الحسين واصحابه ,٦١.
٢- كافى , ١/٢٥٨ «باب ان الائمة (ع ) يعلمون متى يموتون ».
٣- طبرى , ٥/٣٩٨ ابصار, ٤٨.
٤- ابصار, ١٠٣.
٤و ٥- ابصار, ٦٢ ـ ٩٧ طبرى , ٥/٤١٩.
٦- طبرى , ٥/٤١٩ ابصار, ١٢٦.
٧- ملهوف , ٤٢ ابصار, ١٢.
٨- ابصار, ٩ طبرى , ٥/٤١٨.
۱۴
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس پانزدهم
پاسخ امام حسين (ع)به نامـه عبداللّه بن جعفـر «لـو كـنـت فـي جحر هامة من هوام الا رض لا ستخرجوني حتى يقتلوني , واللّه ,ليعتدن علي كما اعتدت اليهود في يوم السبت » «١» .
يـكـى از كسانى كه براى امام حسين (ع) نامه نوشته وشخصا به ملاقات آن حضرت رفته , «عبداللّه بـن جـعـفر طيار» «٢» است «عبداللّه » وقتى از حركت سيدالشهدا(ع) به سمت عراق مطلع مى شود, نامه اى به اين مضمون به حضرت مى نويسد وبه دو فرزندش «عون ومحمد» مى دهد كه به حضرت برسانند:
«انـي مـشـفق عليك من هذا الوجه ان يكون فيه هلا كك واستئصال اهل بيتك ,ان هلك ت اليوم اطـفـئ نـور الا رض , فـانـك علم المهتدين ورجا المؤمنين , فلا تعجل بالسيرفاني ف ي اثر كتابي والسلام ».
«از ايـن سفر بر شما بيمناك هستم كه كشته شوى وخاندانت اسير ودرمانده شوند, با كشته شدن شـمـا, نور زمين خاموش مى شود, زيرا شما چراغ هدايت واميدمؤمنين هستى در حركت به طرف عراق عجله مكن وخودم به دنبال اين نامه , خدمت خواهم رسيد والسلام ».
اين نامه , «عبداللّه »را آرام نكرد, زيرا موقعيت حساس وبا روحيه حسين بن على (ع) نيز آشنااست كه او رهبر آزادگان مى باشد وتن به ذلت نمى دهد, لذا دست به اقدام ديگرى مى زند وآن رفتن به نـزد «عـمـرو بن سعيد» حاكم مكه وگرفتن امان نامه براى حضرت است وبراى اطمينان خاطر بـيـشتر امام (ع) برادر حاكم مكه , «يحيى بن سعيد»را همراه خود مى آورد, ولى حضرت در پاسخ همه اين اقدامات مى فرمايد:
«اگـر در لانه جنبنده اى از جنبنده هاى زمين باشم , مرا بيرون مى آورندوخواهند كشت وبر من ستم مى كنند همچنان كه يهود, ستم كردند ودر روز شنبه به صيد ماهى پرداختند وحريم الهى را شكستند».
انى رايت رسول اللّه (ص) في منامي وامرني بامر لا بد ان انتهي اليه ».
«پيامبررا در عالم رؤيا ديدم وبه من دستورى فرموده كه بايد آن را انجام بدهم ».
«عبداللّه » پرسيد: آن رؤيا ودستور چيست ؟.
حضرت فرمود: «ما حدثت احدا بها وما انا محدث بها حتى القى ربي » «٣» .
«به احدى نگفته ونخواهم گفت تا هنگامى كه خداوندرا ملاقات كنم ».

فرزندان شهيد عبداللّه تاريخ , دو يا سه فرزند شهيداز «عبداللّه بن جعفر» در واقعه طف , ذكركرده است :

١ ـ عون بن عبداللّه كه مادرش حضرت زينب عليها السلام است كه به ميدان جهاد آمد وگفت : ان تنكرونى فانا ابن جعفر شهيد صدق فى الجنان ازهر يطير فيها بجناح اخضر كفى بهذا شرفا من معشر «٤» ٢ ـ محمدبن عبداللّه نام مادرش «حوصا بنت حفصه »است به ميدان آمد وگفت : اشكو الى اللّه من العدوان فعال قوم في الردى عميان قد بدلوا معالم القران ومحكم التنزيل والتبيان «٥» اما صاحب مقاتل الطالبيين , فرزند سومى به نام «عبيداللّه »را هم از عبداللّه ذكرمى كند كه او هم جز شهداى كربلا بود ونام مادرش حوصا بنت حفصه است » «٦» .

عكس العمل غلام عبداللّه بن جعفر چـون خبر شهادت فرزندان «عبداللّه » به مدينه رسيد, «ابو السلاسل » غلام «عبداللّه », گفت : «هـذا مـا لـقينا من حسين », عبداللّه آنچنان عصبانى شد كه گفت : تو اين چنين درباره حسين سخن مى گويى : «واللّه , لو شهدته لاحببت ان لا افارقه حتى اقتل معه ».
به خدا سوگند! دوست داشتم كه من هم همراه او كشته مى شدم ولى اگرنتوانستم خودم شركت كنم , لااقل با فرزندانم , اورا كمك كردم » «٧» .

سخاوت عبداللّه وى يـكى از سخاوتمندان روزگاراست كه حكايات زيادى از او نقل شده ازجمله : روزى وارد باغى شـد وغـلامى را ديد كه مشغول كار كردن است چون موقع ناهار رسيد, غلام سفره اى را باز كرد كه سـه قـرص نـان در آن بـود, سگى پيدا شد ومقابل سفره نشست , غلام يك نان را جلو سگ انداخت , حـيـوان آن را خـورد وبـاز بـه سـفره نگاه مى كرد معلوم بود كه خيلى گرسنه است غلام نان دوم وسوم را هم جلوى اوانداخت وسفره را بدون اينكه خودش چيزى خورده باشد, جمع كرد.
«عبداللّه » پرسيد: جيره غذاى تو هر روز چه مقداراست ؟.
«غلام »: همين مقدارى كه ديدى .
«عبداللّه » پس براى خودت چى ؟.
«غلام »: اين محله ما سگ ندارد واين حيوان از راه دور آمده ومن دوست نداشتم با شكم گرسنه بر گردد.
«عبداللّه »: پس امروزرا چه مى كنى ؟.
«غلام »: روزرا به شب مى رسانم .
اينجا بود كه عبداللّه خطاب به رفقايش گفت : «الا م على السخا وهذا اسخى مني ».
«مرا به خاطر سخاوت زياد, سرزنش مى كنند در حالى كه اين غلام باسخاوت تر از من است ».
آنگاه باغ را خريد وبه غلام بخشيد «٨» .
چند نكته اخلاقى در اين داستان قابل توجه است :
١ ـ در حـد امـكـان , نـيـاز حاجتمدان را مرتفع سازيم , رسول خدا(ص) فرمود:«من قطع رجا من ارتجاه قطع اللّه منه رجاه يوم القيامة » «٩» .
«هـر كس اميد كسى را قطع كند كه به او اميد بسته , خداوند متعال هم اميد اورادر قيامت قطع مى كند».
٢ ـ در مـوقـع غـذا خـوردن , اگر بيننده اى هست لقمه اى هم به او بدهيم يا تعارف كنيم , محدث خـبـيـر «شيخ عباس قمى » (قده ) نقل مى كند كه در تبريز چند روزى مهمان شخصى بودم كه غذاى چند نفررا مى خورد ولى سير نمى شد, مى گفت من مبتلا به «مرض جوع» هستم وهر چه مـى خـورم سـيـر نمى شوم , چون وقتى غذامى خوردم , سگى پيدا شد ونگاه مى كرد ولى من حتى لـقـمـه اى به او ندادم , حيوان با نااميدى نگاهى به آسمان كرد ورفت واز آن وقت من مبتلا به اين مرض شده ام «١٠» .
٣ ـ آنـچـه را انسان در راه خداوند بدهد, ضرر نمى كند, قرآن كريم مى فرمايد:(وما انفقتم من شي فهو يخلفه) «١١» .
«آنچه را در راه خدا بدهيد, خداوند جبران مى كند» چنانچه آن غلام چند قرص نان به حيوانى داد و از لطف خدا, صاحب باغى شد.

روضه «واشتد العطش بالحسين (ع) فركب المسناة يريد الفرات والعباس اخوه بين يديه فاعترضته خيل ابن سعد فرمى رجل من بني دارم الحسين (ع) بسهم فاثبته في حنكه الشريف حتى امتلات راحتاه من الدم ثم رمى به وقال : اللهم اني اشكو اليك مايفعل بابن بنت نبيك » «١٢» . توئى كعبه وحرم , توئى مكه و منا توئى مشعر همم , توئى زمزم وصفا توئى حجر ومستجار, توئى قبله دعا توئى خير من يطوف , توئى خير من سعا توئى مطلب رسول , توئى مقصد خدا هم از ركن وهم مقام , هم از عمره هم ز حج تو روح مصورى , تو جان مجسمى تو نفس مجردى , تو عقل مكرمى تو لوحى وتو قلم , تو عرش معظمى تو آيات منزلى , تو اسما اعظمى ز آدم مؤخرى , به آدم مقدمى توئى آيت رجا, توئى معنى فرج ز آبى كه خضررا ندادند در حيات به قبر شريف او ببندند در ممات ولى سوى شه نرفت , نمود آب احترام نه در مردگى به قبر, نه در زندگى به كام «شعر از: ميرزا يحيى مدرس اصفهانى (قده)» پانوشت‌ها ١- مقتل الحسين (ع ) خوارزمى , ١/٢١٧.
٢- «عـبـداللّه » فـرزنـد «جـعفر طيار», برادر زاده وداماد اميرالمؤمنين (ع )است , همسرش «زيـنـب كـبرى » ومادرش «اسما بنت عميس »است وى اولين مولود از مسلمانان در سرزمين حـبـشه است در سنه هشتاد, در سن نود سالگى از دنيا رفته است , مادرش «اسما» بعد از شهادت جعفر طيار, باابوبكر وبعد از او با اميرالمؤمنين (ع ) ازدواج كرده است لذا «عبداللّه » ومحمد بن ابى بكر ويحيى بن على » برادران امى هستند (اسدالغابه , ٣/١٣٣ استيعاب , ٣/٨٨٠).
٣- طبرى , ٥/٣٨٧ كامل ابن اثير, ٤/٤٠. ٤و٥- ابصار,٣٩,٤٠ حياة الحسين , ٣/٢٥٨.
٦- حياة الحسين , ٣/٢٦٠ مقاتل الطالبيين , ٦١.
٧- حياة الحسين , ٣/٤١٩.
٨- حياة الحيوان , ٢/٢٥٧, «كلب ».
٩- حياة الحيوان , ٢/٢٥٧, «كلب ».
١٠- كشكول ابن العلم , ١٦٠.
١١- سبا/٣٩.
١٢- ملهوف , ٤٩.
۱۵
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس شانزدهم
پاسخ امام حسين (ع) به نامه عمرو بن سعيد اشدق «وخـير الا مان , امان اللّه , ولم يؤمن باللّه من لم يخفه في الدنيا, فنسال اللّه مخافة في الدنيا توجب امان الا خرة عنده » «١» .
«عـمـرو بـن سعيد اشدق » والى مكه از طرف يزيداست در حالات «عبداللّه بن جعفر» گفتيم هـنـگـامـيكه وى از حركت امام (ع) مطلع مى شود, نزد «عمرو بن سعيد»مى آيد وامان نامه اى را براى حضرت مى گيرد:
«بـلـغـني انك قد عزمت على الشخوص الى العراق , فاني اعيذك باللّه من الشقاق ,فان كنت خائفا فاقبل الي , فلك عندى الامان والصلة ».
« با خبر شدم كه تصميم دارى به سمت عراق حركت كنى , تورا به خدا! ازاختلاف بپرهيز واگر از روى ترس وناچارى به سمت عراق مى روى , به سوى من بياكه در امان وتوجه من هستى ».
حضرت در پاسخ , جمله فوق را مرقوم فرمود:
«بـهترين امانها, امان خدااست وكسى كه در دنيا از خدا, ترس و واهمه نداشته باشد, به خدا ايمان ندارد از خداوند تعالى ترسى را در دنيا مى خواهم كه موجب امان آخرت در نزد او باشد».

خوف از خداوند اصولا امان نامه را به كسى مى دهند كه از حكومت , متوارى شده است , لذادولتها اعلام مى كنند كه در صورت تسليم شدن , متعرض آنان نخواهند شد.
حـاكـم مدينه , سيدالشهدا(ع)را خوب نشناخته وخيال مى كند او هم به خاطرترس از حكومت به طـرف عـراق مى رود, در حالى كه حضرت مى فرمايد, اگر درقاموس انسان مسلمان , ترس وجود داشـتـه بـاشـد, تـرس از خـدااست وبس كه درآخرت از عذاب الهى در امان باشد امام صادق (ع) مى فرمايد:
«من خاف اللّه اخاف اللّه منه كل شى ومن لم يخف اللّه اخافه اللّه من كل شى » «٢» .
«آنكه از خدا بترسد, خداوند هم , همه را از او مى ترساند وآنكه از خداوندنترسد, خداى تعالى اورا از همه مى ترساند».
بـه هـر مـقـدار كـه انسان در دنيا از خدا بترسد, در قيامت ايمن خواهد بود وهراندازه كه در دنيا بى پروا باشد, در قيامت خائف خواهد بود.
«قـال رسـول اللّه (ص) : قـال اللّه تـبارك وتعالى : وعزتي وجلا لي لا اجمع على عبدي خوفين ولا اجـمـع لـه امـنـيـن , فـاذا امـنـنـي فـي الـدنيا اخفته يوم القيامة واذا خافني في الدنياامنته يوم القيامة » «٣».
«در ايـن حـديث قدسى پيامبر(ص) از پروردگار عالم نقل مى كند كه : به عزت وجلالم سوگند! خـوف در دنيا وآخرت با امن در دنيا وآخرت با هم جمع نخواهدشداگر در دنيا از عذاب من ايمن بـاشـد, در قـيامت ترسان خواهد بود واگر در دنياخائف از پروردگار شد, در قيامت ايمن خواهد بود».
اصـولا به امان دولتها وحكومتها اطمينان نيست , چه بسا افرادى مورد عفو قرارگرفتند ولى بعدا مـورد غضب واقع شدند يا امان نامه هاى آنان پاره وشكسته شد وعهدوپيمانها نقض گرديد كه به يك جريان تاريخى اشاره مى شود تا بيان امام حسين (ع)بهتر روشن شود كه امان واقعى همان امان الهى است .

امان نامه اى كه پاره شد «يـحـيـى بـن عـبـداللّه بـن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب » كه به او «اثلثى » هم گفته مى شود, به منطقه ديلم رفت ودر آنجا عده زيادى با او بيعت كردند.
«هـارون الـرشيد» سخت به وحشت افتاد, لذا به «فضل بن يحيى » گفت : «ان يحيى قذاة فى عـيـنـى » يحيى خارى در چشم من است لذا «فضل » با سپاهى عظيم حركت كرد واز راه تهديد وتـطـمـيـع بـا يـحـيى وارد مذاكره گرديد وبنا شد كه امان نامه اى براى «يحيى » بنويسند كه حـكومت , متعرض او نشود, لذا امان نامه محكمى كه هيچ راه خدشه وشبهه اى در آن نباشد, براى يحيى نوشته شد ويحيى به سلامت به مدينه بازگشت .
«عبداللّه بن مصعب زبيرى » نزد هارون از يحيى سخن چينى كرد وگفت :«يحيى از من خواسته بـا او بيعت كنم » اين خبر, هارون را سخت ناراحت كرد, لذا هردورا با هم رو به رو كرد, «يحيى » اورا بـا قسم خاصى سوگند داد, ولى «زبيرى »استنكاف مى كرد تا به اصرار هارون به همان نحو سـوگند خورد ودر اثر سوگند دروغ بعد از سه روز هلاك شد اما هارون فكرش ناراحت ومشوش بـود, لـذا دسـتـوردسـتـگيرى اورا صادر كرد «يحيى » امان نامه را حاضر كرد كه حق تعرض به مـن رانـدارى هارون امان نامه را به «ابو يوسف قاضى » داد وى گفت : «صحيح است وراهى براى ابطال آن وجود ندارد» اما «ابو البخترى » گفت : «امان نامه ازجهاتى مخدوش است ».
هـارون گـفـت : پس خودت آن را پاره كن ابو البخترى در حالى كه دستهايش مى لرزيد, آن را پاره كرد, لذا «يحيى » مجددا روانه زندان شد وبه طور مشكوكى به شهادت رسيد «٤» .

امان نامه شمر «شـمر» از طايفه «كلاب » و«ام البنين » مادر حضرت عباس (ع) هم از همين طايفه است شمر امان نامه اى از عبيداللّه بن زياد براى فرزندان ام البنيين آورد وجلوسپاه حسينى ايستاد وصدا زد: «اين بنو اختنا؟ », كسى پاسخ اورا نداد.
امام حسين (ع) فرمود: «اورا پاسخ دهيد, هر چند فاسق باشد».
حضرت ابوالفضل (ع) وبرادرش جلو آمدند, شمر گفت : «شما در امان هستيد!», اما يكصدا پاسخ شنيد كه : «لعن اللّه ولعن امانك , خداوند تو وامان نامه ات رالعنت كند» «٥» .

روضه يكى از القاب حضرت عباس (ع) «باب الحوائج »است «سيد صالح حلى » دراشعارش مى فرمايد: باب الحوائج ما دعته مروعة فى حاجة الا ويقضي حاجتها ***يـعـنـى : حضرت عباس باب الحوائجى است كه هيچ شخص گرفتارى اورا صدانمى زند مگر آنكه حاجت روا مى شود». عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند از آب ديدگان تن خود شستشو كنند قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق در روز حشر رتبه او آرزو كنند عباس نامدار كه شاهان روزگار از خاك كوى او طلب آبرو كنند بى دست ماند وداد خدا دست خود به او آنانكه منكرند بگو روبه رو كنند گر دست او نه دست خدائى است پس چرا از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند در گاه او كه درگه باب الحوائج است باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند حضرت عباس (ع) چون بر زمين افتاد: «نادى باعلى صوته : ادركنى يا اخي ,فانقض عليه ابو عبداللّه كـالصقر فراه مقطوع اليمين واليسار, مرضوخ الجبين ,مشكوك العين بسهم مرتثا بالجراحة فوقف عليه منحنيا وجلس عند راسه يبكي حتى فاضت نفسه » «٦» .
بـا صـداى بـلند, برادررا صدا زد, حضرت مانند باز شكارى , سريعا خودرا بربالين عباس رساند در حالى كه دو دست عباس قطع , پيشانى شكسته , چشم با اصابت تيرى مجروح شده بود, حضرت , با كمر خميده , در بالين سر او گريه كنان نشست ». ديده برهم منه اى سرو بخون غلطيده كه نگويند حسين داغ برادر ديده پانوشت‌ها ١- طبرى , ٥/٣٨٨ البداية والنهايه , ٨/١٦٤ حياة الحسين , ٣/٣٠ الامام الحسين واصحابه , ٦٥.
٢- كافى , ٢/٦٨ ـ باب الخوف والرجا.
٣- بحار الانوار, ٧٠/٣٧٩.
٤- معجم رجال الحديث , ٢٠/٦٢ كامل ابن اثير, ٦/١٢٥ مقاتل الطالبيين ص ٣١٨.
٥- العباس , مقر, ١٠٦.
٦- ابصار, ٣٠.
۱۶
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس هفدهم
نامه دوم امام حسين (ع) به مردم كوفـه «بـسـم اللّه الـرحـمن الرحيم , من الحسين بن علي الى وجوه اخوانه المؤم نين والمسلمين , سلا م عـليكم , فاني احمد اللّه الذي لا اله الا هو, اما بعد: فان كتاب مسلم بن ع قيل جاني يخبر فيه بحسن رايكم واجماع ملاكم على نصرنا والطلب بحقنا, فسالت اللّه ان يحسن لنا الصنيع وان يصيبكم على ذلـك اعـظـم الا جـر وقـد شـخصت اليكم عن مكة يوم الث لا ثا لثمان مضين من ذي الحجة يوم الـتـرويـة , فـاذا قـدم عـليكم رسولي فانكمشوا في امركم وجدوا, فاني قادم عليكم في ايامي هذه , والسلام عليكم ».
حـضـرت نامه را از منزلگاه «حاجر» «١» , از «بطن الرمه » براى مردم كوفه فرستادندحامل نامه , «قيس بن مسهر صيداوى »است نامه وقتى نوشته شده كه هنوز از شهادت مسلم , خبرى به امام (ع) نرسيده بود سيدالشهدا(ع).
در اين نامه پس از حمد وثناى الهى مى فرمايد.
«نامه مسلم كه حاكى از اتحاد واتفاق وگرفتن حق ما بود, رسيد, از خداوندمتعال مى خواهم كه كـارهـاى مـا بـه خوبى انجام گيرد وبه شما هم اجر ومزد فراوان عنايت فرمايد من روز سه شنبه , هـشـتـم ذيحجه , مصادف با روز ترويه , از مكه خارج شدم وچون فرستاده ام نزد شما آمد, در انجام كارهاى خود كوشش كنيد كه همين روزها به شما ملحق مى شوم , والسلام ».

سرنوشت قاصد «قـيـس بن مسهر» با عجله به طرف كوفه حركت كرد تا نامه حضرت را به مردم برساند, چون به «قـادسـيـه » رسـيـد, مواجه با مامورين فراوان به فرماندهى «حصين بن نمير» شد كه راههارا كـنترل وافرادرا بازرسى مى كنند, وقتى «قيس »را بازرسى بدنى كردند, نامه حضرت را پاره كرد كه به دست مامورين نيفتد, لذا اورا دست بسته به نزدابن زياد آوردند.
عبيداللّه : چرا نامه را پاره كردى ؟.
قيس : تا از مضمون آن مطلع نشوى !.
عبيداللّه : نامه براى چه كسانى بود؟.
قيس : اسامى آنان را نمى دانم !.
عبيداللّه : اكنون كه حاضر به معرفى آنان نيستى , پس بالاى منبر برو واز حسين ,بد گويى كن !!.
«قيس » بالاى منبر رفت وگفت .
«ايـهـا الـناس , ان الحسين بن علي (ع) خير خلق اللّه وابن فاطمة بنت رسول اللّه , انارسوله اليكم , وقد فارقته بالحاجر فاجيبوه , ثم لعن عبيداللّه بن زياد واباه وصلى على امير المؤمنين (ع»).
«اى مـردم ! بـه راسـتـى كـه حـسـيـن بـن على بهترين خلق خداوند وپسر فاطمه دختررسول خداونداست من فرستاده او به سوى شما هستم من در حاجر, از او جدا شدم ,پس اجابت كنيد اورا سپس قيس , عبيداللّه بن زياد وپدر اورا لعنت وبر على (ع) دوردفرستاد».
لـذا بـه دستور ابن زياد «قيس »را بالاى قصر بردند واز همانجا به زمين انداختندوبدن شريفش , قطعه قطعه شد.

اطلاع امام (ع) از شهادت قيس حـضـرت , چون به «عذيب هجانات » «٢» رسيد با «طرماح » بر خورد وخبرشهادت قيس رادريافت كردند با شنيدن اين خبر, حضرت بسيار متاثر شد.
«فترقرقت عينا الحسين (ع) وقال : فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر, اللهم اجعل لنا ولهم الجنة منزلا واجمع بيننا وبينهم في مستقر رحمتك ورغائب مذخورثواب ك » «٣» .
«اشك در چشمان حسين (ع) جارى شد وآيه شريفه «منهم من قضى »را تلاوت فرمود, آنگاه دعا كـرد كه خدايا! جايگاه ما وآنان را بهشت قرار بده ورحمت خودراشامل ما بفرما وبيشترين پاداش را نصيب ما بگردان ».

كوفه حرم اميرالمؤمنين (ع) نـامـه سيدالشهدا(ع) نشان مى دهد كه مردم كوفه تا مدت زيادى بر عهدوپيمانى كه بسته بودند, وفادار ماندند, منتها از روزى كه «نعمان بن بشير» از حكومت كوفه معزول وبه جاى او «عبيداللّه بـن زياد» منصوب شد وجو ترور, خفقان ووحشت را ايجاد نمود, مردم ترسيدند و«مسلم »را تنها گـذاشـتـنـد والا شـهـر كـوفـه ومردم آن , مورد تمجيد ائمه (ع) قرار گرفته اند, وبه عنوان حرم امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع)مـعـرفـى شـده اسـت وروايـات مـتعددى در فضيلت كوفه وارد شده , از جمله :«الكوفة روضة من رياض الجنة ».
«كوفه , باغى از باغهاى بهشت است ».
«عـبـداللّه بن وليد» مى گويد: «در زمان مروان , بر امام صادق (ع) وارد شدم ,حضرت فرمود: از كدام شهر هستى ؟.
عرض كردم : از كوفه .
«فـقـال (ع): «لـيـس بـلد من الب لدان ومصر من الا مصار اكثر محبا لنا من اهل الكوفة , ان اللّه هـداكـم لا مـر جهله الناس فاجبتمونا وابغضنا الناس وصدقتموناوكذبنا الناس واتبعتمونا وخالفنا الناس فجعل اللّه تعالى محياكم محياناومماتكم مماتنا» «٤» .
«هـيـچ شـهر ومحلى نيست كه به اندازه كوفه , به ما علاقه مند باشند, خداوندشمارا هدايت كرد وشـمـا مـارا اجـابـت كـرديد در حالى كه ديگران با ما عداوت كردند,شما مارا تصديق , اما ديگران تكذيب كردند شما از ما پيروى , ولى ديگران مخالفت نمودند, خداوند حيات وممات شمارا با ما قرار بدهد».

روضه امـيـرالـمؤمنين (ع) نگاهى به كوفه كرد وفرمود: «چقدر زيبا هستى ! خدايا! قبرمرا در كوفه قرار بده » «٥» .
«محمد بن حنفيه » مى گويد: «شب بيستم را در كنار پدرم اميرالمؤمنين (ع)گذراندم در حالى كه سم به دو پاى حضرت سرايت كرده بود, آن شب , نمازرا نشسته خواند ومرتب تا طلوع فجر مارا سفارش ونصيحت مى فرمودواز عاقبت خود خبر مى داد چون صبح شد, مردم براى عبادت حضرت آمدند, اجازه ملاقات داده شد.
ثم قال : ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني وخففوا سؤالكم لمصيبة امامكم ,فبكى الناس عند ذلك بكا شديدا واشفقوا ان يسالوه تخفيفا عنه ».
«آنـگـاه فـرمـود: قـبـل از آنـكه از ميان شما بروم , سؤالات خودرا بپرسيد, اماسؤالات را به خاطر مـصـيـبتى كه به امام شما وارد شده كوتاه كنيد اينجا بود كه صداى گريه مردم بلند شد ورعايت حالت امام (ع)را نمودند وسؤالى نكردند» «٦» .
اثير بن عمرو طبيب معروف كوفه بعد از معاينه كه فهميد ستم به مغز سرسرايت كرده گفت : «يا اميرالمؤمنين , اعهد عهدك , فان عدو اللّه قد وصلت ضربته الى ام راسك » «٧» .
اى على (ع), وصيت هاى خودرا بگو, زيرا ضربه اين دشمن خدا به مغز سرسرايت كرده است .*** طبيبا! وامكن زخم سرم را مسوزان قلب زينب دخترم را طبيبا! كار از درمان گذشته زد آتش زخم سر, اين پيكرم را در وديوار مسجد هست شاهد كه من گفتم اذان آخرم را وداع زندگى را گفتم آن روز كه زد در كوچه قنفذ, همسرم را پانوشت‌ها ١- «بـطـن الـرمـه » سرزمينى وسيعى در منطقه نجداست واستراحتگاه حجاج بصره وكوفه بوده ويكى از مناطق آن , به نام «حاجر» بوده است .
٢- «عـذيـب هـجـانات » محل تربيت وپرورش اسبان نعمان , مالك حيره بوده وچهار منزل تا كربلافاصله داشته است .
٣- اعيان , ١/٥٩٤ ابصار, ٦٥ الامام الحسين واصحابه , ١/٦٥ حياة الحسين , ٣/٦٢.
٤- سفينه , «كوف » بحار, ٢٥/٢١٥.
٥- سفينه , «كوف ».
٦- بحار, ٤٢/٢٩٥.
۱۷
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس هجدهم
نامه امام حسين (ع) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم از كربلا «بسم اللّه الرحمن الرحيم , اما بعد: فكان الدنيا لم تكن وكان الا خرة لم تزل ,والسلا م » «١» .
«گويا دنيايى نبوده وگويا آخرت هميشه بوده است ».
طـبـق نقل «ابن قولويه », امام حسين (ع) اين نامه را از كربلا براى برادرش «محمدبن حنفيه » وجماعتى از بنى هاشم نوشته است .

تحليل نامه امام (ع) اولـين نكته در اين نامه ديدگاه حضرت نسبت به دنيا وآخرت است كه مؤمن بايد تصور كند اصولا دنـيـايـى نـبوده وآخرت هميشه بوده است كه قهرا علاقه به دنيا هم منتفى مى شود واساسا تا اين ديـدگاه نباشد, نمى تواند از جان خود بگذرد وشهادت واسارت فرزندان خودرا ببيند, شهيد ابتدا خـودرا از همه تعلقات دنيوى آزاد مى كندوآنگاه عازم ميدان نبرد مى شود هر قدر انسان خودرا از دنـيـا آزاد كرده باشد, به همان مقدار, مرگ برايش آسانتراست , وهر مقدار خودرا به دنيا گره زده باشد, دل كندن وجدا شدن از آن , برايش مشكل است امام صادق (ع) مى فرمايد.
«من كثر اشتباكه بالدنيا, كان اشد لحسرته عند فراقها» «٢» .
«كسى كه بيشتر پنجه در دنيا انداخته باشد, موقع فراق وجدايى بيشتر حسرت مى خورد».
امام سجاد(ع) مى فرمايد.
«خـرجنا مع الحسين بن علي (ع) فما نزل منزلا ولا رحل منه الا ذكر يحيى ابن زكريا وقتله , وقال ومن هوان الدنيا على اللّه ان راس يحيى بن زكريا اهدي الى بغي من بغايا بني اس رائيل » «٣» .
«همراه امام حسين (ع) (به طرف كربلا) كه مى رفتيم به هر منزلى كه فرودمى آمد ويا از آن كوچ مـى كـرد, يـادى از يحيى (ع) وشهادت اومى كرد ومى فرمود: دربى ارزشى دنيا همين بس كه سر يحيى بن زكريارا به عنوان هديه به سوى فرد بى عفتى از بى عفتهاى بنى اسرائيل بردند».
«امـا اگـر شـخـصـيتى همانند اميرالمؤمنين (ع) علاقه اش به مرگ , از علاقه طفل به شير مادر بيشتراست , رمزش در اين نهفته است كه دنيا در نظرش از استخوان خنزيرى كه در دست جذامى باشد, بى ارزشتراست .
«واللّه ! لدنياكم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في يد مجذوم » «٤» .
موقع حركت امام حسين (ع) از مدينه , «ابن عباس » جلو مى آيد وحضرت راقسم مى دهد كه از اين سفر, صرفنظر كند سيد الشهدا(ع).
پس از بيان مطالبى در بيان بى اعتبارى دنيا به «داستان بثينه » «٥» اشاره مى كند. پيش صاحبنظران ملك سليمان بر باداست بلكه آن است سليمان كه ز ملك آزاداست خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط كه اساسش همه بى موقع وبى بنياداست هارون الرشيد وتكيه بر ستون «هـارون » سـالـى بـه حج آمده بود واز اسب پياده شد ومدتى پياده رفت تا خسته شد وبه ستونى تـكـيـه كـرد, آنگاه به «ابو العتاهيه » گفت : «مارا از اين ستون حركت بده »,اينجا بود كه «ابو العتاهيه » اشعارى را سرود. هب الدنيا تواتيكا اليس الموت ياتيكا الا يا طالب الدنيا دع الدنيا لشانيكا وما تصنع بالدنيا وظل الميل يكفيكا «٦» «فرض كن كه تمام دنيا به تو رو آورد, آيا مرگ به سراغ تو نمى آيد؟».
«اى طالب دنيا! دنيارا رها كن وبراى دشمنانت بگذار».
«چه نيازى به دنيا دارى در حالى كه سايه يك ستون براى تو كافى است ».
نكته دومى كه در نامه سيدالشهدا(ع) به آن اشاره شده , بقا وهميشگى بودن قيامت است وبه خاطر همين ديدگاه است كه امام (ع) واصحاب بزرگوارش هر چه به مرگ نزديكتر مى شدند, خوشحالتر مـى گـشـتـنـد واعـجاب همه را بر مى انگيخت كه :«انظروا اليه لا يبالي بالموت , ببينيد از مرگ واهمه اى ندارد».
اكـنـون كـه عنان سخن به اينجا كشيده شد, به نظر آمد كه داستان وفات مرحوم آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد حجت اعلى اللّه مقامه الشريف را از زبان دامادش مرحوم آيت اللّه حاج شيخ مرتضى حائرى بيان كنيم تا معلوم شود اعتقاد به مرگ درنزد اوليااللّه چگونه است .

داستان وفات مرحوم آيت اللّه حجت مرحوم آيت اللّه آقاى حائرى مى فرمايند: با اينكه مرحوم آقاى حجت , استادوابو الزوجه حقير بودند, ولـى خـيلى به منزل ايشان آمد وشد نمى كردم ودر امورمربوط به رياست ايشان دخالتى نداشتم , اوايل زمستان بود كه مرحوم آيت اللّه حجت ,مشغول تعمير منزل بودند وبانى اين تعميرات هم يكى از ارادتمندان ايشان بود.
يـك روز صـبح به اندرون رفتم وحالشان غير عادى نبود وبه خاطر «برنشيت مزمن », در سردى هـوا, دچـار نـاراحـتـى مى شدند, معلوم شد كه بنا وعمله هارا جواب كرده اند گفتم آقا! چرا عمله وبناهارا جواب گفته ايد.
ايـشـان بـه طـور صـريـح وجزم گفت : «من بنا هست بميرم ديگر بنايى براى چه ؟
»بعد فرمود: «عزيزم ! اين چند روز اينجا بيا, يعنى مثل سابق دورى مكن ».
مـن ظـاهـرا هـر روز صـبـح پـس از تـمـام شدن درس مكاسب كه در اطاق بيرونى منزل ايشان مى گفتم , به خدمتش مى رفتم يك روز كه به ظن غالب روز چهارشنبه بود,مخصوصا پيغام دادند كـه خدمتشان برسم , جلو رويشان , «آية اللّه حاج سيد احمدزنجانى (قدس سره ») نشسته بودند, اوراق واسناد مالكيت وغيره را به پاى آقاى زنجانى وآنچه پول نقد در جعبه بود, به بنده دادند كه به مـصـارف معينه برسانم وصيت كرده بودند كه آنچه پول نزد وكلاى ايشان موجوداست , همه سهم مبارك امام (ع)مى باشد وچند روز هم بود كه پول وجوه , از كسى نمى گرفتند.
وقتى كه وجوه محتواى جعبه را به نگارنده دادند تا به محل آن برسانم , درحالى كه دستها به طرف آسمان بود, گفت : «خدايا! من به آنچه تكليف داشتم عمل كردم تو هم مرگ مرا برسان ».
مـن بـه ايـشـان گـفـتـم : «آقا! شما بى خود اين قدر ترسيده ايد, شما هر سال درزمستان همين ناراحتى را داريد, بعدا خوب مى شود».
فـرمـود: «نـه , امـر من يا وفات من ظهراست » من ديگر چيزى نگفتم وفورا در پى انجام فرموده ايـشان رفتم واز لحاظ اينكه مبادا ايشان , ظهر وفات نمايند, درشكه گرفته وسوار شدم وبه دنبال كارها رفتم وظهر نشده , بر گشتم وايشان آن روز ظهروفات نكردند وشنبه بعد از اين چهارشنبه وفـات كـردنـد, به محض وفات ايشان , من آمدم جانب بيرونى , صداى اذان از مدرسه حجتيه تازه بلند شده بود.
يـكـى از هـمين روزهاى نزديك وفات بود كه در يك آن , چشمش به در بودوپيدا بود كه يك چيز بالخصوصى را مشاهده مى كند ومى گفت : «آقا على ! بفرما», ولى طولى نكشيد كه به حال عادى برگشت .
روز وفـات ايـشان , من باكمال اطمينان درس مكاسب را در منزل گفتم , چون حالشان خيلى غير عـادى نـبـود, پـس از آن رفتم در همان اطاق كوچك كه ايشان بسترى بودند, سلام كردم جواب دادند وگفتند: امروز چه روزى است؟
گفتم : روز شنبه .
گفتند: اقاى بروجردى به درس رفتند؟.
گفتم : آرى چند مرتبه گفت : «الحمدللّه ».
دختر ايشان كه زوجه اين جانب است گفتند, قدرى تربت به ايشان بدهيم گفتم خوب است ايشان تـربـت را فراهم كردند من خدمتشان عرض كردم كه ميل بفرماييد,ايشان نشستند ومن استكان را جـلـوشـان بـردم خـيال مى كردند غذا يا دواست , قدرى باهم ؟
اوقات تلخى گفتند: اين چيست ؟
گفتم : تربت است , فورى قيافه باز شد وآب تربت را تا آخر, سر كشيدند وبعدا اين كلمه را من خودم شنيدم كه گفتند: «آخر زادى من الدنيا تربة الحسين » ودو مرتبه خوابيدند.
براى دومين بار به امر وتقاضاى خودشان , «دعاى عديله »را براى ايشان قرائت كردند «آقاى سيد حـسـيـن » پـسـر دوم ايـشان , رو به قبله نشسته وخود ايشان هم در حالى كه سينه اش را تكيه به مـتـكـايى داده بود, درحال نشسته مى خواندند وبا فارسى وتركى با كمال شدت وصميميت عقايد خودرا در مقابل حق تعالى ابراز مى داشتند يادم هست كه نسبت به اميرالمؤمنين (ع) پس از اقرار به خلافت , به زبان تركى مى گفتند:(بلا فصل هيچ فصلى يوخدو).
ايـن را نـيـز شـنيدم كه مى گفت : «خدايا! عقايد من همه حاضراست , همه را به توسپردم وبه من بـرگـردان » در هـمـان حـال نـفسشان نيامد, خيال كردند كه آقا قلبشان گرفته , قدرى قطره كرامين به دهن ايشان ريختند, من ديدم كه قطره از اطراف لبهافروريخت , همان آن از دنيا رفته بـودنـد وحـتى چند قطره كرامين هم به دستگاه گوارش ايشان نرسيد من كاملا متوجه شدم كه ايشان از دنيا رفته اند آمدم بيرونى كه صداى اذان را از مدرسه حجتيه شنيدم كه فوت ايشان مقارن اول ظـهـر حـقـيـقـى بـود ايشان آدم بسيار دقيق وباريك بين وعجول بود, ولى در اين سفر آرام وبى دغدغه بود.
مـرحـوم آيـت اللّه حـاج شيخ مرتضى حائرى رضوان اللّه تعالى عليه سه نتيجه گيرى از اين قضيه مى كند.
١ ـ خبر دادن از مرگ خود كه در ظهر واقع مى شود.
٢ ـ مكاشفه واينكه اميرالمؤمنين (ع)را مشاهده نمودند.
٣ ـ خبر دادن به اينكه آخرين توشه من از دنيا «تربت »است «٧» .
تاريخ وفات مرحوم آية اللّه حجت «لى ١٣٧٢» است .

روضه پيش بينى سيدالشهدا(ع) به فرزندش امام سجاد(ع) كه حكايت من همانندحضرت يحيى است در دو مـكـان مـحقق شد, يكى در مجلس ابن زياد ودوم در مجلس يزيد هنگامى كه دستور داد زنها وبـچـه هـارا در حـالـى كه در ريسمان بسته شده بودند,حاضر كردند: «قال علي بن الحسين (ع) انشدك اللّه يا يزيد, ما ظنك برسول اللّه (ص) لورانا على هذه الصفة ؟».
«اگر الان پيامبر(ص) بيايد ومارا در چنين صحنه اى ببيند, چه جوابى دارى ؟».
«ثـم وضـع راس الـحـسـيـن (ع) بـيـن يـديـه واجلس النسا خلفه لئلا ينظرن اليه ,فراه علي بن الـحـسـيـن (ع) فـلم ياكل بعد ذلك ابدا, واما زينب فانها لما راته اهوت الى جيبها فشقته ثم نادت بصوت حزين يفزع القلوب : يا حسيناه , يا حبيب رسول اللّه ,يابن م كة ومنى , يابن فاطمة الزهرا سيدة النسا, يابن بنت المصطفى ؟
قال الراوي :فابكت واللّه كل من كان في المجلس » «٨» .
«سـر مـبـارك را در مقابل خود گذاشت وزنهارا در جايى نشاند كه نگاهشان به سرمبارك نيفتد, چون نگاه على بن الحسين (ع) به سر افتاد, بعد از آن ديگر غذانخوردواما زينب چون نگاهش به سر بـريده افتاد, دست برد وگريبان پاره كرد, آنگاه باصداى اندوهناكى كه دلهارا به لرزه در مى آورد وهمه اهل مجلس را به گريه انداخت ,گفت : يا حسيناه ! يا حبيب رسول اللّه ». اندر سرير ناز تو خوش آرميده اى شادى از اينكه راس حسين را بريده اى من ايستاده بر سر پا وكسى نگفت بنشين كه روى خار مغيلان دويده اى پانوشت‌ها ١- كامل الزيارات , باب ٢٣ بحار, ٤٥/٨٧ الامام الحسين واصحابه , ٦٦.
٢- سفينه , «دنى ».
٣- تفسير نمونه , ١٣/٢١ بنقل از نور الثقلين , ٣/٣٢٤.
٤- نهج البلاغه حكمت ٢٣٦.
٥- «داستان بثينه » بر وزن «جهينه » از اين قراراست :. روزى امـيرالمؤمنين (ع ) در بعضى از مزارع فدك , مشغول كشاورزى , وبيل در دستش بودكه زن زيـبايى شبيه «بثينه » دختر «عامر جمحى » كه از زيباترين زنهاى زمان خودش بود, درنظرش متمثل شد وبه حضرت عرض كرد: «هل لك ان تتزوجنى واغنيك عن هذه المسحاة ». «اگـر مـرا به ازدواج خودت در بياورى تورا از اين بيل زدن بى نياز مى كنم وخزائن زمين را به تو نشان مى دهم ». اميرالمؤمنين (ع ) فرمود: «تو كيستى كه به خواستگارى تو بيايم ؟
». گفت : «من دنيا هستم ». حـضـرت فـرمـود: «برو وشوهرى غير از من براى خودت پيدا كن كه تو براى من نيستى »دوباره مشغول بيل زدن شد واين اشعاررا زمزمه كرد: لقد خاب من غرته دنيا دنية وماهى ان غرت قرونا بطايل آتتنا على ذى العزيز بثينة وزينتها في مثل تلك الشمائل فقلت لها غرى سواى فاننى عزوف عن الدنيا ولست بجاهل (بحار, ٧٣/٨٤)٦- مروج الذهب , ٣/٤٥٠.
٧- تلخيص از يادداشتهاى خطى آيت اللّه حائرى , ٨٢.
٨- ملهوف , ٧٥.
۱۸
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس نوزدهم
ملاقات وليد بن عتبه حاكم مدينه با امام حسين (ع) «ايـها الا مير! انا اهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائكة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ويزيد رجـل فـاسق شارب الخمر, قاتل النفس المحرمة , معلن بالفسق ومثلى لا يبايع ل مثله ولكن نصبح وتصبحون وننظر وتنظرون , اينا احق بالخلا فة والبيعة » «١» .
بـه دنبال هلاكت «معاويه » در نيمه رجب سال شصت وروى كار آمدن يزيد,وى , طى نامه اى به «وليد بن عتبه » پسر عمويش كه حاكم مدينه بود از او خواست تا ازسه نفر بيعت بگيرد.
١ ـ امام حسين (ع).
٢ ـ عبداللّه بن زبير.
٣ ـ عبداللّه بن عمر.
چـون نـامـه بـه او رسـيد, وى جريان را با «مروان » در ميان گذاشت , مروان گفت :«مصلحت ايـن اسـت كـه تـا خبر مرگ معاويه منتشر نشده واينان مطلع نشده اند, از آنان بيعت بگيرى واگر مخالفت كردند, گردنشان را بزنى ».
«ولـيـد» در هـمـان شـب به سراغ امام حسين (ع) فرستاد حضرت با سى نفر ازجوانان بنى هاشم وغلامان خود در حالى كه مسلح بودند به مقابل دار الخلافه رسيدندوآنان بيرون ايستادند كه اگر صداى امام (ع) بلند شد براى دفاع از امام , وارد شوند.
بعد از مطرح كردن مرگ معاويه وبيعت با يزيد, حضرت در پاسخ فرمود.
«اى امـيـر! ما خاندان نبوت ورسالت هستيم , خانه ما محل رفت وآمدملائكه است , تمام امور از ما شروع شده وبه ما ختم مى شود ويزيد مردى دريده وشارب الخمر وقاتل انسانهاى بى گناه است كه علنى مرتكب فسق مى شود وشخصى همانند من با او بيعت نمى كند اكنون ما وشما صبر مى كنيم تا پايان كار ونتيجه را ببينيم كه كدام سزاوارتر به خلافت هستيم ».
حضرت در اين ملاقات , به دو سابقه اساسى اشاره مى كند.
اول : مـا از خـانـدان نـبـوت هستيم كه خداوند متعال اراده فرموده اين خاندان , باعظمت بمانند, چنانچه در سوره نور, آيه ٣٦ مى فرمايد.
(في بيوت اذن اللّه ان يرفع ويذكر فيها اسمه).
وقتى كه اين آيه شريفه نازل شد, ابوبكر برخاست وبا اشاره به خانه اميرالمؤمنين (ع) وفاطمه (س ) گفت : «آيا اين خانه هم از همان خانه هايى است كه خداوند اراده فرموده تعظيم شود؟».
پيامبر(ص) فرمود: «نعم من افاضلها «٢» , آرى , از برترين آنهااست ».
اگر كسى بخواهد به خدا برسد, راه آن از طريق اهل بيت است , چنانچه امام باقر(ع) مى فرمايد.
«ال محمد ابواب اللّه ورسله والدعاة الى الجنة والقادة اليها والادلا عليها الى يوم القيامة » «٣» .
«آل مـحـمـد, راه رسـيـدن بـه خداوند هستند, دعوت به بهشت مى كنند ومردم را به آن هدايت مى كنند تا روز قيامت ».
خانه هاى ما محل تردد ورفت وآمد ملائكه است , منتها ملائكه گاهى براى زيارت آل محمد مى آيند وگـاهـى بـراى عـرض اعـمال بندگان وگاهى هم براى فراگرفتن علوم , چنانچه «حبيب بن مظاهر» از امام حسين (ع) سؤال مى كند.
«اي شـى كـنـتـم قـبل ان يخلق اللّه تعالى آدم (ع)؟
قال : كنا اشباح نور ندور حول ع رش الرحمن فنعلم الملا ئكة التسبيح والتهليل والتحميد» «٤» .
«دوم »: چهره يزيد وكارنامه سه ساله او.
پيامبر(ص) در حديثى مى فرمايد.
«لا يـزال امـر امـتـي قـائمـا بـالـقـسـط, حـتى يكون اول من يثلمه رجل من بني امية يقال ل ه يزيد»«٥».
«امر امت من به عدالت ودرستى است تا به دست شخصى از بنى اميه به نام يزيد, شكسته مى شود» .
يـزيـد, مردى عياش , قمار باز, شرابخوار واهل لعب ولهو بود «عبداللّه بن حنظله » يزيدرا اينگونه معرفى مىكند.
«انه رجل ينكح امهات الا ولا د والبنات والا خوات ويشرب الخمرويدع الصلاة » «٦» .
«يزيد, مردى است كه با محارم جمع مى شود, شرب خمر مى كند ونمازنمى خواند».
از ابـوالحسن عمادالدين على بن محمد طبرى (الكياالهراسى ) كه از فقهاى شافعيه است , در مورد جـواز لعن بر يزيد سؤال كردند, گفت : «ما صراحتا مى گوييم كه لعن او جايزاست وچطور چنين نباشد در حالى كه به دنبال شكار يوزپلنگ ومردى قمار باز وشرابخوار بود هو المتصيد بالفهد واللا عب بالنرد ومدمن الخمر» «٧» .
«يزيد» در دوران حكومتش , مرتكب سه عمل زشت شد كه ننگ آن در تاريخ ‌مانده است .
١ ـ شهادت امام حسين (ع) واصحابش واسارت خاندان وى .
٢ ـ قتل عام مردم مدينه كه در تاريخ به «واقعه حره » از آن ياد مى شود.
سـپـاهـى به فرماندهى «مسلم بن عقبه » مامور قتل عام مردم مدينه شدند وجان ومال وناموس مسلمين در كنار روضه نبوى را مباح شمردند كه رسول خدا(ص)درباره مردم مدينه فرمود.
«من اخاف اهل المدينة اخافه اللّه وعليه لعنة اللّه والملا ئكة والناس اجمعين » «٨» .
«هر كس مردم مدينه را بترساند, لعنت خداوند وملائكه ومردم بر او باد».
«ابن قتيبه » نقل مى كند: «در واقعه حره , هشتاد نفر از صحابه پيامبر(ص)وهفتصد نفر از قريش وانـصار وده هزار نفر از مردم مدينه كشته شدندوديگر, از اصحاب بدر كسى باقى نماند اين واقعه در ٢٧ ذيحجه سال ٦٣ واقع شده است » «٩» .
٣ ـ حـمـلـه بـه خـانـه خدا ومحاصره مكه جهت سركوبى «عبداللّه بن زبير» كه در اثرآتشبارها, پرده هاى خانه خدا سوخت اين واقعه در صفر سنه ٦٤ واقع شده است يزيد,در نيمه ربيع الاول سال ٦٤ جان به مالك دوزخ سپرد.

روضه «قـال الـراوى : ثـم ادخـل ثـقـل الحسين (ع) ونساه ومن تخلف من اهل بيته على يزيد بن معاوية لـعنهمااللّه وهم مقرنون في الحبال ثم وضع راس الحسين (ع)بين يديه ثم دعا يزيد ـ عليه اللعنة ـ بقضيب خيزران فجعل ينكث به ثنايا الحسين (ع) فاقبل عليه ابوبرزة الاسلمي وقال : ويحك يا يزيد اتنكث بقضيبك ثغر الحسين (ع») «١٠» .
«يزيد, دستور داد زنها وبچه هاى امام حسين (ع)را در حالى كه به ريسمان بسته شده بودند, وارد مجلس كنند آنگاه سر مقدس ابى عبداللّه (ع)را مقابل خود گذاشت وبا چوب خيزران به دندانهاى حسين (ع) مى زد ابو برزه اسلمى گفت : واى بر تو اى يزيد! به لب ودندانى چوب مى زنى كه خودم مرتب مى ديدم پيامبر(ص) آن لبهارابوسه مى زد». آتش به آشيانه مرغى نمى زنند گيرم كه خيمه , خيمه آل عبا نبود لب تشنه كى كشند كسى را كنار آب گيرم حسين , سبط رسول خدا نبود دنيا نديده كودك لب تشنه را كشند اى كاش ! روى دست پدر اين جفا نبود راس بريده را كه زند چوب خيزران گيرم لبش به خواندن ذكر خدا نبود پانوشت‌ها ١- ملهوف ١٠ الامام الحسين واصحابه , ١/١٠٥ اعيان الشيعه , ١/٥٨٧ بحار, ٤٤/٣٢٥.
٢- مجمع البيان , ٧/١٤٤.
٣- مجمع البيان , ١/٢٨٤.
٤- الانوار الساطعه فى شرح زيارة الجامعة , ١/٤١٥ بحار ٦٠/٣١١. ١٧٣و ٤) تاريخ الخلفا, سيوطى , ٢٠٨ ـ ٢٠٩.
٥- حياة الحيوان , ٢/١٧٥, «فهد».
٦ و ٨- تاريخ الخلفا, سيوطى , ٢٠٩-٢٠٨.
٩- الامامة والسياسة , ١/١٨٥.
١٠- ملهوف , ٧٤.
۱۹
نامه ها و ملاقاتهاى إمام حسين مجلس بيستم
كـلام امـام حسيـن (ع) به مروان بن حكم «انا للّه وانا اليه راجعون , وعلى الا سلا م السلا م اذ قد بليت الا مة براع مثل يزيدولقد سمعت جدي رسول اللّه (ص) يقول : الخلا فة محرمة على آل ابي سفيان » «١» .
يكى از ملاقاتهاى سيدالشهدا(ع) در مدينه , ملاقاتى است كه با «مروان بن حكم » انجام شده است وقـتـى وليد بن عتبه , حاكم مدينه شبانه امام (ع)را براى بيعت بايزيد احضار كرد, حضرت فرمود: «بيعت بايد علنى باشد».
مروان گفت : «امير, عذر اورا نپذير واگر بيعت نمى كند, اورا گردن بزن !!!».
«فغضب الحسين (ع) ثم قال : ويل لك يابن الزرقا! انت تامر بضرب عنقي كذبت و اللّه ولؤمت ».
بعد حضرت , رو به وليد كرد وفرمود.
«انا اهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملا ئكة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ويزيد رج ل فاسق شارب الخمر, قاتل النفس المحرمة , معلن بالفسق ومثلي لا يبايع مثله ».
«ما خاندان نبوت ومعدن رسالت هستيم كه خانه ما محل رفت وآمدملائكه است شروع وختم امور, بـه مـاست ويزيد مردى فاسق وشارب الخمر وكشنده مردم بى گناه وفاسق دريده است وشخصى همانند من با او بيعت نمى كند».
مروان رو به وليد كرد وگفت : «با پيشنهاد من مخالفت كردى ».
وليد گفت : «آنگاه دين ودنيارا از دست مى دادم ».
بـر خورد دوم امام (ع) با مروان , فرداى همان شب بود كه احضار شده بودندحضرت از منزل بيرون آمـدند تا از اخبار مطلع شوند, با مروان بر خورد كردندمروان به حضرت عرض كرد: من خيرخواه شما هستم وپيشنهاد مرا بپذيريد!حضرت فرمود چيست ؟.
گفت : «با يزيد بيعت كنيد كه براى دنيا وآخرت شما خوب است !!».
حـضـرت فـرمـود: «انـا للّه وانـا الـيه راجعون , فاتحه اسلام را بايد خواند كه امت اسلامى گرفتار فـرمـانروايى مثل يزيد شده باشند, از جدم رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: خلافت بر آل ابو سفيان حرام است » «٢» .
تـاثـيـر كـلام مروان به امام (ع) از تيرهاى روز عاشورا به بدن حضرت , كمتر نبودكه به شخصيتى هـمـانـند حسين (ع) بگويند شما با فردى همانند يزيد بيعت كنيد گاهى انسان از بعضى اشخاص سخنانى را مى شنود كه قلبش آتش مى گيرد به نحوى كه اگرتير مى زدند, اين قدر نمى سوخت .

مروان كيست ؟ «مـروان حـكـم », پـسـر عمو وداماد عثمان بن عفان ومانند پدرش , از دشمنان صريح وبى پرده خـانـدان رسـالـت كه از هيچ اقدامى در اين راه كوتاهى نكرده است مروان , چون بى اندازه بلند وبد قواره بود, اورا «خيط باطل » مى ناميدند,چنانچه برادرش «عبدالرحمن » كه از بيعت مردم شام با او ناراحت شده بود, گفت . لحا اللّه قوما امروا خيط باطل على الناس يعطي ما يشا ويمنع «خداوند زشت گرداند صورت مردمى كه مروان را امير كردند كه به هر كس بخواهد مى بخشد يا منع مى كند» «٣» .

پدر مروان پـدر مـروان , حـكـم بـن ابـى الـعـاص , عموى عثمان بن عفان , از مسخره كنندگان پيامبر(ص) بوده است وپشت سر حضرت , با حركات دست وپا, تقليد آن حضرت رادر مى آورد كه پيامبر(ص) در چنين حالتى نگاهش به او افتاد وفرمود: «كن كذلك » ودراثر نفرين پيامبر(ص) تا آخر عمر, دچار لـقـوه وارتعاش بدن گرديد وقتى هم اجازه ورود به مجلس پيامبر(ص)را خواست , پيامبر(ص) از صـدايش اورا شناخت , فرمود:«ائذنواله , لعنة اللّه عليه وعلى من يخرج من صلبة الا المؤمن منهم ذو مكر وخديعة ».
«اجـازه دهـيد وارد شود, لعنت خدا بر او و بر كسانى كه از صلب او بيرون مى آيند مگر مؤمنين از آنان كه داراى خدعه وفريب هستند».
پـيـامـبـر(ص) وى را بـه طـائف تبعيد نمود عثمان در زمان خلافت ابوبكر وعمروساطت كرد كه عمويش را به مدينه بر گردانند ولى آنان حاضر نشدند فرمان پيامبر(ص)را نقض كنند اما وقتى كه حـكـومـت بـه خـود عـثـمـان رسيد, با زير پا گذاشتن دستور پيامبر(ص) عمويش را به مدينه بر گرداند!! «٤» .
«مـروان » از طـرف مـعاوية تا سال ٤٨ حاكم «مكه , مدينه وطائف » بود, ولى بعدااورا عزل كرد مجددا بعد از مرگ معاويه , عده اى از مردم شام با او بيعت كردندوحدود ده ماه حكومت كرد, چون «ضـحاك بن قيس فهرى » براى «عبداللّه بن زبير»بيعت مى گرفت , در «مرج راهط» اين دو دسته با هم جنگيدند وضحاك كشته شدوحكومت شام ومصر براى مروان , قطعى گرديد.

مرگ مروان «خـالـد» پـسر «يزيد بن معاويه » حكومت را ميراث خود مى دانست ومروان اين را احساس كرده بـود, لـذا بـراى تـحـقـير خالد, با مادرش ام خالد ازدواج كرد روزى مروان به خالد گفت : «يابن الرطبة الا ست ! فقال له خالد: انت مؤتمن خائن ».
«به مادر مروان توهين كرد, خالد گفت : تو خائنى هستى كه تورا امين پنداشته اند».
«خـالد» با گريه , شكايت مروان را به نزد مادرش برد, ولى مادرش اورا تسلى دادوگفت : چنين وانـمـود كن كه اين را به من نگفته اى چون مروان به خانه خالد رفت , به وسيله شير مسموم ويا در قـول ديگر, با همدستى كنيزان , اورا در لحاف پيچيدند تاخفه شد ونامش در فهرست كسانى قرار گرفت كه به دست زنها كشته شده اند «٥» .

روضه بـعـد از غـسـل وكـفـن امـام مجتبى (ع) مروان وجمعى از بنى اميه مسلحانه همراه عايشه آمدند وگفتند نمى گذاريم جنازه امام (ع)را در كنار قبر پيامبر(ص) دفن كنيد درحالى كه عثمان را در دورترين نقطه مدينه دفن كرده اند «٦» .
«وشهيد فوق الجنازة قد شكت اكفانه بالسهام » «٧» . ايمنع الحبيب عن حبيبه ظلما ولا مانع عن رقيبه ايستباح قربه لصاحبه ويحرم الا قرب من اقاربه ايحرم الزكي عن قرب النبي وساغ قربه لرجس اجنبي ما راقبوا النبي في قرباه بعدا لمن ابعد مجتباه «٨» *** غربت آن است كه فردى مظلوم شود از كينه خصمش مسموم غربت آن است كه بعد از مردن آتش تير ببارد به بدن تير باريد ز بس بر بدنت بدنت گشت يكى با كفنت آتش تير چو افروخته شد كفن وجسم به هم دوخته شد پانوشت‌ها ١- ملهوف , ١١.
٢- ملهوف , ١١ طبرى ٥/٣٤٠.
٣- اسدالغابه , ٥/١٤٥, الحديد, ٦/١٥١.
٤- اسدالغابه , ٢/٣٤ الحديد, ٦/١٤٩ حياة الحيوان , ٢/٤٢٢ پيغمبر وياران , ٢/٢٧٣.
٥- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد, ٦/١٦٥ پيغمبر وياران , ٥/٢٠٥.
٦- كشف الغمه , ١/٥٨٦.
٧- زيارت جامعه غير معروفه .
٨- شعر از علامه غروى اصفهانى .
۲۰