فصل دوّم: در بيان برخى اسامى والقاب شريفه حضرت فاطمه (ع ) وبرخى ازفضائل آن جناب
ابن بابويه به سند معتبر از يونس بن ظبيان روايت كرده است كه حضرت صادقعليهاالسلام
فرموده كه فاطمهعليهاالسلام
را نه نام است نزد حق تعالى: فاطمهعليهاالسلام
وصديقه ومباركه وطاهره وزكيّه وراضيه ومرضيّه ومُحدّثه وزهرأ. پس حضرت فرمود كه آيا مى دانى كه چيست تفسير فاطمه؟ يونس گفت، گفتم: خبر ده مرا از معنى آن اى سيّد من؛ حضرت فرمود: فُطِمَتْ مِنَ الشَّر؛ يعنى بريده شده است از بديها، پس حضرت فرمود كه اگر اميرالمؤ منينعليهالسلام
تزويج نمى نمود اورا، كفوى ونظيرى نبود اورا بر روى زمين تا روز قيامت نه آدم ونه آنها كه بعد از او بودند. (474)
علامه مجلسى رحمه اللّه در ذيل ترجمه اين حديث فرموده كه(صديقه)به معنى معصومه است، و(مباركه)يعنى صاحب بركت در علم وفضل وكمالات و معجزات واولاد كرام و(طاهره)يعنى پاكيزه از صفات نقص و(زكيّه)يعنى نموّ كننده در كمالات وخيرات و(راضيه)يعنى راضى به قضاى حق تعالى و(مرضيه)يعنى پسنديده خدا ودوستان خدا و(محدّثه)يعنى مَلَك با اوسخن مى گفت و(زهرأ)يعنى نورانى به نور صُورى ومعنوى. وبدان كه اين حديث شريف دلالت كند بر اينكه اميرالمؤ منينعليهالسلام
از جميع پيغمبران واوصياى ايشان به غير از پيغمبر آخرالزّمان افضل مى باشد بلكه بعضى استدلال بر افضليت فاطمه زهراعليهاالسلام
بر ايشان نيز كرده اند انتهى. (475)
ودر احاديث متواتره از طريق خاصّه وعامّه روايت شده است كه آن حضرت را براى اين فاطمه ناميده اند كه حق تعالى اورا وشيعيان اورا از آتش جهنم بريده است. (476) وروايت شده كه از حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
پرسيدند كه به چه سبب فاطمه را بتول مى نامى؟ فرمود: براى آنكه خونى كه زنان ديگر مى بينند اونمى بيند، ديدن خون در دختران پيغمبران ناخوش است. (477)
شيخ صدوق رحمه اللّه به سند معتبر روايت كرده است كه چون حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
از سفرى مراجعت مى فرمود اوّل به خانه حضرت فاطمهعليهاالسلام
تشريف مى بردند ومدتى مى ماندند وبعد از آن به خانه زنان خود مى رفتند؛ پس در بعضى از سفرهاى آن حضرت جناب فاطمهعليهاالسلام
دو دستبند وگلوبند وگوشواره از نقره ساخت وپرده بر دَرِ خانه آويخت، چون آن جناب مراجعت فرمود به خانه فاطمهعليهاالسلام
تشريف برد واصحاب بر در خانه توقف نمودند چون حضرت داخل خانه شد وآن حال را در خانه فاطمه مشاهده فرمود، غضبناك بيرون رفت وبه مسجد درآمد وبه نزد منبر نشست، حضرت فاطمه دانست كه حضرت براى زينتها چنين به غضب آمدند، پس گردنبند ودست برنجها وگوشواره ها را كند وپرده ها را گشوده وهمه را به نزد آن جناب فرستاد وبه آن شخص كه آنها را مى برد گفت به حضرت بگوكه دخترت سلام مى رساند ومى گويد اينها را در راه خدا بده. چون آنها را به نزد آن حضرت آوردند سه مرتبه فرمود: كرد فاطمه آنچه را كه مى خواستم پدرش فداى اوباد! دنيا از براى محمد وآل محمد نيست اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پشه اى بود خدا در دنيا كافران را شربتى آب نمى داد؛ پس برخاست وبه خانه فاطمهعليهاالسلام
داخل شد. (478)
شيخ مفيد وشيخ طوسى از طريق عامه روايت كرده اند كه حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود كه فاطمه پاره تن من است هركه اورا شاد گرداند مرا شاد گردانيده است وهركه اورا آزرده كند مرا آزرده است، فاطمهعليهاالسلام
عزيزترين مردم است نزدمن. (479)
وشيخ طوسى از عايشه روايت كرده است كه مى گفت: نديدم احدى را كه در گفتار وسخن شبيه تر باشد از فاطمه به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چون فاطمه به نزد آن حضرت مى آمد اورا مرحبا مى گفت ودستهاى اورا مى بوسيد ودر جاى خود مى نشاند، چون حضرت به خانه فاطمه مى رفت برمى خاست واستقبال آن حضرت مى كرد ومرحبا مى گفت ودستهاى آن حضرت را مى بوسيد. (480)
قطب راوندى مرسلاً روايت كرده است كه چون حضرت فاطمهعليهاالسلام
از دنيا رحلت فرمود اُمّ اَيْمَن سوگند ياد كرد كه ديگر در مدينه نماند؛ زيرا كه نمى توانست جاى آن حضرت را خالى ببيند پس، از مدينه متوجه مكه شد در بعضى از منازل او را تشنگى عظيمى روى داد چون از آب مأيوس شد دست به سوى آسمان دراز كرد وگفت: خداوندا! من خادمه حضرت فاطمهعليهاالسلام
ام، آيا مرا از تشنگى هلاك خواهى كرد؟ پس به اعجاز فاطمهعليهاالسلام
دَلْوآبى از آسمان براى اوبه زير آمد چون از آن آب بياشاميد تا هفت سال محتاج به خوردن وآشاميدن نگرديد، مردم او را روزهاى بسيار گرم براى كارها مى فرستادند تشنه نمى شد. (481)
چادر نورانى ومسلمان شدن هشتاد يهودى
ابن شهر آشوب وقطب راوندى روايت كرده اند كه روزى حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
محتاج به قرض شد وچادر حضرت فاطمهعليهاالسلام
را به نزد مرد يهودى كه نامش زيد بود رهن گذاشت وآن چادر از پشم بود وقدرى از جوبه قرض گرفت. پس يهودى آن چادر را به خانه برد ودر حجره گذاشت، چون شب شد زن يهودى به آن حجره درآمد نورى از آن چادر ساطع ديد كه تمام حجره را روشن كرده بود چون زن آن حالت غريب را مشاهده كرد به نزد شوهر خود رفت وآنچه ديده بود نقل كرد، پس يهودى از استماع آن حالت در تعجب شد وفراموش كرده بود كه چادر حضرت فاطمهعليهاالسلام
در آن خانه است به سرعت شتافت وداخل آن حجره شد كه ديد شعاع چادر آن خورشيد فلك عِصْمت است كه مانند بَدْر مُنير خانه را روشن كرده است، يهودى از مشاهده اين حالت تعجبش زياده شد پس يهودى وزنش به خانه خويشان خود دويدند وهشتاد نفر از ايشان را حاضر گردانيدند واز بركت شعاع چادر فاطمهعليهاالسلام
همگى به نور اسلام منوّر گرديدند. (482)
در(قُرْب الاسناد)به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليهالسلام
روايت كرده است كه حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم
مقرر فرمود كه هرچه خدمت بيرون در باشد از آب وهيزم وامثال اينها حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
به جا آورد وهرچه خدمت اندرون خانه باشد از آسيا كردن ونان وطعام پختن وجاروب كردن وامثال اينها با حضرت فاطمهعليهاالسلام
باشد. (483)
وابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام حسنعليهالسلام
روايت كرده است كه آن حضرت فرمود كه در شب جمعه مادرم فاطمهعليهاالسلام
در محراب خود ايستاده ومشغول بندگى حق تعالى گرديد وپيوسته در ركوع وسجود وقيام ودعا بود وتا صبح طالع شد شنيدم كه پيوسته دعا مى كرد از براى مؤ منين ومؤ منات وايشان را نام مى برد ودعا براى ايشان بسيار مى كرد واز براى خود دعائى نمى كرد، پس گفتم: اى مادر! چرا از براى خود دعا نكردى چنانكه از براى ديگران كردى؟ فرمود: يا بُنَىَّ! الْجارُ ثُمَّ الدّار؛ اى پسرجان من! اوّل همسايه را بايد رسيد وآخر خود را. (484)
ثعلَبى از حضرت صادقعليهالسلام
روايت كرده است كه روزى حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خانه فاطمهعليهاالسلام
درآمد فاطمه را ديد كه جامه پوشيده از جُلهاى شتر وبه دستهاى خود آسيا مى گردانيد ودر آن حالت فرزند خود را شير مى داد، چون حضرت اورا بر آن حالت مشاهده كرد آب از ديده هاى مباركش روان شد وفرمود: اى دختر گرامى! تلخيهاى دنيا را امروز بچش براى حلاوتهاى آخرت. پس فاطمهعليهاالسلام
گفت: يا رسول اللّه! حمد مى كنم خدا را بر نعمتهاى اووشكر مى كنم خدا را بر كرامتهاى او؛ پس حق تعالى اين آيه را فرستاد:
(
وَلَسوْفَ يعطيكَ ربُّكَ فَتَرْضى
)
؛ (485) يعنى حق تعالى در قيامت آن قدر به تو خواهد داد كه راضى شوى. (486)
واز حسن بَصْرى نقل شده كه مى گفت: حضرت فاطمهعليهاالسلام
عابدترين امت بود ودر عبادت حق تعالى آن قدر بر پا مى ايستاد كه پاهاى مباركش ورم مى كرد. (487) ووقتى پيغمبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به اوفرمود چه چيز بهتر است از براى زن؟ فاطمهعليهاالسلام
گفت: آنكه نبيند مردى را ونبيند مردى اورا؛ پس حضرت نور ديده خود را به سينه چسبانيد وفرمود:(
ذُرِّيَّةً بعضه ا منْ بَعْضٍ
)
(488). (489)
واز(حليه ابونُعَيْم)روايت شده كه حضرت فاطمهعليهاالسلام
آن قدر آسيا گردانيد كه دستهاى مباركش آبله پيدا كرد واز اثر آسيا دستهاى مباركش پينه كرد. (490)
وشيخ كلينى از حضرت صادقعليهالسلام
روايت كرده كه فرمود در روى زمين گياهى اشرف وپرمنفعت تر از(خرفه)نيست واوسبزى فاطمهعليهاالسلام
است پس فرمود: خدا لعنت كند بنى اُميه را كه ناميدند خرفه را به بَقْلَة الحُمَقأ به جهت بغض وعداوتى كه با ما وفاطمه داشتند. (491)
حجاب فاطمهعليهاالسلام
در برابر مرد نابينا
سيد فضل اللّه راوندى در(نَوادر)روايت كرده از اميرالمؤ منينعليهالسلام
كه شخص نابينائى اذن خواست از حضرت فاطمهعليهاالسلام
كه داخل خانه شود، فاطمهعليهاالسلام
خود را از اومستور كرد، پيغمبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به فاطمهعليهاالسلام
فرمود: به چه سبب خود را مستور كردى وحال آنكه اين مرد نابينا ترا نمى بيند؟ عرض كرد: اگر اومرا نمى بيند من اورا مى بينم، اگر در پرده نباشم استشمام رايحه مى نمايد. پس حضرت فرمود: شهادت مى دهم كه توپاره تن من مى باشى. (492)
ونيز روايت كرده كه روزى حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
از اصحاب خود از حقيقت زن سؤ ال فرمود، اصحاب گفتند كه زن عورت است؛ فرمود در چه حالى زن به خدا نزديكتر است؟ اصحاب جواب نتوانستند، چون فاطمهعليهاالسلام
اين مطلب را شنيد عرض كرد كه نزديكترين حالات زن به خدا آن است كه ملازم خانه خود باشد وبيرون از خانه نشود. حضرت فرمود: فاطمه پاره تن من است. (493)
اثر(تسبيحات)حضرت زهراعليهاالسلام
مؤ لف گويد: كه فضايل ومناقب آن مخدره زياده از آن است كه در اينجا ذكر شود وما چون بنابر اختصار داريم به همين قدر اكتفا مى كنيم وبركاتى كه از آن بى بى به ما رسيده از جمله(تسبيح)معروف آن حضرت است كه احاديث در فضيلت آن بسيار است وكافى است آنكه هر كه مداومت كند به آن، شقى وبدعاقبت نمى شود، و خواندن آن بعد از هر نمازى بهتر است نزد حضرت صادقعليهالسلام
از هزار ركعت نمازگزاردن در هر روزى، (494) وكيفيت آن عَلَى الاَْشْهَر سى وچهار مرتبه اللّهُ اَكْبَرُ وسى وسه مرتبه اَلْحمدُللّه وسى وسه مرتبه سُبْحانَ اللّه است كه مجموع صد مى شود. وديگر(دعاى نور)است كه آن حضرت تعليم حضرت سلمان رضى اللّه عنه كرده وفرموده اگر مى خواهى در دنيا هرگز ترا تب نگيرد مداومت كن بر آن، وآن دعا اين است:
بِسْمِ اللّه الرَّحْم نِ الرَّحيم
بسمِ اللّهِ النُّورِ بسمِ اللّهِ نورِ النُّورِ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ بِسْمِ اللّهِ الذَّى هُوَ مُدَبِّرُ الاُمُورِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَ اَنزَلَ النُّورَعلَى الطُّورِ فى كت ابٍ مسطورٍ فى رَقٍّ منشورٍ بقدَرٍ مقدُورٍ عل ى نبي مَحْبُورٍ اَلْحَمْدُلِلّهِ الَذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلىَ السَّرأِ وَالضَّرا ء مَشْكُورٌ وَ صَلَّى اللّهُ عَل ى سَيِّدِن ا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ.
سلمان گفت چون از حضرت فاطمهعليهاالسلام
آموختم آن را به خدا قسم به بيشتر از هزار نفر از اهل مكه ومدينه كه مبتلابه تب بودند آموختم پس همه شفا يافتند به اذن خداى تعالى. (495) وديگر نماز استغاثه به آن مخدّره(صلوات اللّه عليها)است كه روايت شده هرگاه ترا حاجتى باشد به سوى حق تعالى وسينه ات از آن تنگ شده باشد پس دوركعت نماز بكن وچون سلام نماز گفتى سه مرتبه تكبير بگووتسبيح حضرت فاطمهعليهاالسلام
بخوان پس به سجده برووصد مرتبه بگويا مَولاتى يا فاطِمَةُ اَغيثينى، پس جانب راست رورا بر زمين گذار وهمين را صد مرتبه بگو، پس به سجده برووهمين را صد مرتبه بگو، پس جانب چپ رورا بر زمين گذار وصد مرتبه بگو، پس باز به سجده برووصد وده مرتبه بگووحاجت خود را ياد كن، به درستى كه خداوند بر مى آورد آن را ان شأ اللّه تعالى. (496)
وديگر محدّث فيض در(خلاصة الاذكار)نقل كرده از حضرت زهراعليهاالسلام
روايت است كه حضرت رَسُولصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر من وارد شد در وقتى كه رختخواب خود را پهن كرده بودم ومى خواستم بخوابم، فرمود: اى فاطمه! مخواب مگر بعد از آنكه چهار عمل به جا آورى: ختم قرآن كنى، وپيغمبران را شفيعان خود گردانى، ومؤ منين را از خود خشنود گردانى، وحج وعمره بكنى. اين را فرمود وداخل نماز شد، من توقف كردم تا نماز خود را تمام كرد، گفتم: يا رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
! امر فرمودى به چهار چيزى كه من قدرت ندارم در اين وقت آنها را به جا آورم؛ آن حضرت تبسّم كرد وفرمود: هرگاه بخوانى قُلْ هُوَ اللّهُ را سه مرتبه، پس گويا ختم قرآن كردى وهرگاه صلوات بفرستى بر من وبر پيغمبران پيش از من، ما شفيعان توخواهيم بود در روز قيامت وهرگاه استغفار كنى از براى مؤ منين، پس تمامى ايشان از توخشنود شوند، وهرگاه بگوئى سبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِ وَلا اِل هَ اِلااللّهُ وَاللّهُ اَكْبَرُ پس گويا حج وعمره كرده اى. (497)
فقير گويد: شيخ ما در(مستدرك)فرموده كه بعض معاصرين ما از اهل سنت در كتاب(خلاصة الكلام فى امرآء البلد الحرام)اين دعا را از بعض عارفين نقل كرده:
اَللّهمَّ رَبَّ الْكعبةِ وَباني ها وفاطمةَ وَاَبيها وَبعل ها وَبنيها نوِّرْ بصري وَ بصيرتي وَسِرّي وَسَريَرتي وبه تحقيق كه به تجربه رسيده اين دعا براى روشنى چشم وهركه بخواند اين دعا را در وقت سرمه كشيدن حق تعالى نورانى كند چشم اورا.
فصل سوّم: در تاريخ وفات آن مجلّله ووصيّتهاى آن حضرت
بدان كه در روز وفات آن حضرت اختلاف بسيار است واظهر نزد احقر آن است كه وفات آن حضرت در سوم جمادى الا خره واقع شده چنانكه مختار جمعى از بزرگان علمأ است واز براى من شواهدى است بر اين مطلب كه جاى ذكرش نيست. (498) پس بقاى آن حضرت بعد از پدر بزرگوار خود، نود وپنج روز بوده. واگرچه در روايت معتبر وارد شده است كه مدت مكث آن مخدّره بعد از پدر خود در دنيا هفتاد وپنج روز بوده لكن توان وجهى براى آن ذكر كرد به بيانى كه مقام ذكرش در اينجا نيست ولكن خوب است عمل شود به هر دوطريق در اقامه مصيبت وعزاى آن حضرت چنانكه فعلاً معمول است. به هرحال؛ بعد از پدر بزرگوار خود در دنيا چندان مكث نكرد وپيوسته نالان وگريان بود، در آن مدت قليل آن قدر اذيّت ودرد كشيد كه خداى داند واگر كسى تأمل كند در آن كلمات كه اميرالمؤ منينعليهالسلام
بعد از دفن فاطمهعليهاالسلام
با قبر پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خطاب كرد مى داند كه چه مقدار بوده صدمات آن مظلومه. واز آن كلمات است:
ستُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَظافُرِ اُمَّتِكَ عَلى هَضْمِها فَاحْفِهَا السُّؤ الَ وَاسْتَخْبِرْهَا الْح الَ فكمْ منْ غليلٍ مُعْتَلَجٍ بِصَدْرِه ا لَمْ تَجِدْ اِلى بَثِّهِ سَبيلاً وَسَتَقُولُ وَيْحَكُمُ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ. (499)
حاصل عبارت آنكه اميرالمؤ منينعليهالسلام
با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى گويد: وبه زودى خبر خواهد داد ترا دختر توبه معاونت ويارى كردن امت تويكديگر را بر غصب حق من وظلم كردن در حق او، پس از اوبپرس احوال را چه بسيار غمها ودردهاى سوزنده كه در سينه فاطمهعليهاالسلام
بر روى هم نشسته بود كه به كسى اظهار نمى توانست كرد وبه زودى همه را به شما عرض خواهد كرد وخدا از براى اوحكم خواهد كرد واوبهترين حكم كنندگان است.
ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه(بَكّائُون)يعنى بسيار گريه كنندگان پنج نفر بودند: آدم ويعقوب ويوسف وفاطمه بنت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و على بْن الحُسين صَلَواتُ اللّه عَلَيْهم اَجْمَعين.
اما آدم پس در مفارقت بهشت آن قدر گريست كه به روى وخَدّ اواثر گريه مانند دو نهر مانده بود؛ واما يعقوب پس بر مفارقت يوسف آن قدر گريست كه نابينا شد تا آنكه گفتند به او: به خدا سوگند كه پيوسته ياد مى كنى يوسف را تا آنكه خود را مريض وبدنت را از غصه گداخته كنى يا هلاك شوى؛ (500) اما يوسف پس آن قدر در مفارقت يعقوب گريست تا آنكه اهل زندانى كه يوسف در آنجا محبوس بود از گريه اومتأذى شدند و گفتند به اوكه يا در شب گريه كن وروز ساكت باش تا ما آرام بگيريم يا در روز گريه كن ودر شب ساكت باش، پس با ايشان صلح كرد كه در يكى از آن دووقت گريه كند ودر ديگرى ساكت باشد؛ واما فاطمهعليهاالسلام
پس آنقدر گريست بر وفات رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه اهل مدينه از گريه اومتأذى شدند وگفتند به اوكه ما را آزار كردى از بسيارى گريه خود، پس آن حضرت مى رفت به مقبره شهداى احد وآنچه مى خواست مى گريست وبه سوى مدينه برمى گشت؛ واما على بن الحسينعليهمالسلام
پس بر مصيبت پدر خود بيست سال گريست وبه روايتى چهل سال وهرگز طعام نزد اونگذاشتند كه گريه نكند وهرگز آبى نياشاميد كه نگريد تا آنكه يكى از آزاد كرده هاى آن حضرت گفت: فداى توشوم يابن رسول اللّه! مى ترسم كه خود را از گريه هلاك كنى، حضرت فرمود كه(شكايت مى كنم مصيبت واندوه خود را به سوى خدا ومى دانم از خدا آنچه شما نمى دانيد)همانا من هرگز به ياد نمى آورم شهادت فرزندان فاطمه را مگر آنكه گريه در گلوى من مى گيرد.
شيخ طوسى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه چون هنگام وفات حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
شد آن قدر گريست كه آب ديده اش بر محاسن مباركش جارى شد گفتند: يا رسول اللّه! سبب گريه شما چيست؟ فرمود: گريه مى كنم براى فرزندان خود وآنچه نسبت به ايشان خواهند كرد بَدانِ امّت من بعد از من، گويا مى بينم فاطمه دختر خود را بر اوستم كرده باشند بعد از من واوندا كند كه يا اَبَتاه، واَحدى از امت من اورا اعانت نكند؛ چون فاطمهعليهاالسلام
اين سخن را شنيد گريست، حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود كه گريه مكن اى دختر من، فاطمهعليهاالسلام
گفت: گريه نمى كنم براى آنچه بعد از توبا من خواهند كرد وليكن مى گريم از مفارقت تويا رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
. حضرت فرمود كه بشارت باد ترا اى دختر من كه زود به من ملحق خواهى شد وتو اول كسى خواهى بود كه از اهل بيت من به من ملحق مى شود. (501)
در كتاب(روضة الواعظين)وغيره روايت كرده اند كه حضرت فاطمهعليهاالسلام
را مرض شديدى عارض شد وتا چهل روز ممتد شد چون دانست موت خود را اُمّ اَيْمَن واَسمأ بنت عُمَيسْ را طلبيد وفرستاد ايشان را كه حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
را حاضر سازند، چون حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
حاضر شد گفت: اى پسر عم! از آسمان خبر فوت من به من رسيد ومن در جناح سفر آخرتم ترا وصيت مى كنم به چيزى چند كه در خاطر دارم. حضرت فرمود: آنچه خواهى وصيت كن اى دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
پس بر بالين آن حضرت نشست وهركه را در آن خانه بود بيرون كردند. پس فرمود كه اى پسر عم! هرگز مرا دروغگووخائن نيافتى واز روزى كه با من معاشرت نموده اى مخالفت تونكرده ام. حضرت فرمود كه معاذ اللّه توداناترى به خدا ونيكوكارتر وپرهيزكارتر وكريم تر واز خدا ترسانترى از آنكه ترا سرزنش كنم به مخالفت خود وبر من بسيار گران است مفارقت تووليكن مرگ امرى است كه چاره از آن نيست، به خدا سوگند كه تازه كردى بر من مصيبت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را وعظيم شد وفات تو بر من، پس مى گويم: اِنّ ا للّه وَ اِنا اِلَيهِ ر اجِعُون براى مصيبتى كه بسيار دردآورنده است مرا وچه بسيار مرا وچه بسيار سوزنده وبه حزن آورنده است مرا، به خدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهنده ندارد ورَزيه اى است كه هيچ چيز عوض آن نمى تواند شد؛ پس ساعتى هر دوگريستند، پس اميرالمؤ منينعليهالسلام
سر حضرت فاطمهعليهالسلام
را ساعتى به دامن گرفت وآن حضرت را به سينه خود چسبانيد فرمود كه هرچه مى خواهى وصيّت بكن كه آنچه فرمائى به عمل مى آورم و امر ترا بر امر خود اختيار مى كنم؛ پس فاطمهعليهاالسلام
گفت كه خدا ترا جزاى خير دهد اى پسر عم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، وصيت مى كنم ترا اول كه بعد از من اُمامه را به عقد خود درآورى؛ زيرا كه مردان را چاره از زن گرفتن نيست اوبراى فرزندان من مِثْل من است. پس گفت كه براى من نعشى قرار ده زيرا كه ملائكه را ديدم كه صورت نعش براى من ساختند. حضرت فرمود كه وصف آن را براى من بيان كن؛ پس وصف آن را بيان كرد وحضرت از براى اودرست كرد واول نعشى كه در زمين ساختند آن بود. پس گفت كه باز وصيّت مى كنم ترا كه نگذارى بر جنازه من حاضر شوند يكى از آنهائى كه بر من ستم كردند وحق مرا گرفتند؛ چه ايشان دشمن من ودشمن رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
اند ونگذارى كه احدى از ايشان واتباع ايشان بر من نماز كنند ومرا در شب دفن كنى در وقتى كه ديده ها در خواب باشد. (502)
در(كشف الغمه)وغير آن روايت كرده اند كه چون وفات حضرت فاطمهعليهاالسلام
نزديك شد اَسمآء بنت عميس را فرمود كه آبى بياور كه من وضو بسازم، پس وضوساخت وبه روايتى غسل كرد نيكوترين غسلها وبوى خوش طلبيد وخود را خوشبوگردانيد وجامه هاى نوطلبيد وپوشيد وفرمود كه اى اسمأ! جبرئيل در وقت وفات پدرم چهل درهم كافور آورد از بهشت، حضرت آن را سه قسمت كرد يك حصه براى خود گذاشت ويكى از براى من ويكى از براى علىعليهالسلام
، آن كافور را بياور كه مرا به آن حنوط كنند چون كافور را آورد فرمود كه نزديك سر من بگذار پس پاى خود را به قبله كرد وخوابيد وجامه بر روى خود كشيد وفرمود كه اى اسمأ! ساعتى صبر كن بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم علىعليهالسلام
را طلب كن، بدان كه من به پدر خود ملحق گرديده ام! اسمأ ساعتى انتظار كشيد بعد از آن، آن حضرت را ندا كرد وصدائى نشنيد، پس گفت: اى دختر مصطفى! اى دختر بهترين فرزندان آدم! اى دختر بهترين كسى كه بر روى زمين راه رفته است! اى دختر آن كسى كه در شب معراج به مرتبه(قابَ قَوْسَيْن اَوْ اَدْنى)رسيده است! چون جواب نشنيد جامه را از روى مباركش برداشت ديد كه مرغ روحش به رياض جنّات پرواز كرده است پس بر روى آن حضرت افتاد آن حضرت را مى بوسيد ومى گفت: چون به خدمت حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
برسى سلام اسمأ بنت عُمَيْس را به آن حضرت برسان؛ در اين حال (503) حضرت امام حسن وامام حسينعليهمالسلام
از در درآمدند وگفتند: اى اسمأ! مادر ما، در اين وقت چرا به خواب رفته است؟ اسمأ گفت: مادر شما به خواب نرفته وليكن به رحمت رب الارباب واصل گرديده است؛ پس حضرت امام حسنعليهالسلام
خود را بر روى آن حضرت افكند وروى انورش را مى بوسيد و مى گفت: اى مادر! با من سخن بگوپيش از آنكه روحم از بدن مفارقت كند و حضرت امام حسينعليهالسلام
بر روى پايش افتاد ومى بوسيد آن را ومى گفت: اى مادر! منم فرزند توحسين، با من سخن بگوپيش از آنكه دلم شكافته شود واز دنيا مفارقت كنم؛ پس اسمأ گفت: اى دوجگر گوشه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
! برويد وپدر بزرگوار خود را خبر كنيد وخبر وفات مادر خود را به او برسانيد؛ پس ايشان بيرون رفتند چون نزديك به مسجد رسيدند صدا به گريه بلند كردند؛ پس صحابه به استقبال ايشان دويدند گفتند: سبب گريه شما چيست، اى فرزندان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
حق تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند، مگر جاى جدّ خود را خالى ديده ايد گريان گرديده ايد از شوق ملاقات او؟ گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرده، چون حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
اين خبر وحشت اثر را شنيد بر روى در افتاد وغش كرد، پس آب بر آن حضرت ريختند تا به حال آمد ومى فرمود: بعد از توخود را به كه تسلى بدهم، پس اين دوشعر را در مصيبت آن حضرت ادا فرمود:
شعر:
لِكُلِّ اجْتِماعٍ مِنْ خَليلَيْن فِرْقَةٌ
|
|
وَكُلُّ الَّذى دُونَ الْفِر اقِ قَليلٌ (504)
|
وَاِنَّ افْتِقادى واحِدا بَعْدَ واحِدٍ (505)
|
|
دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُوُمَ خَليلٌ
|
؛يعنى هر اجتماعى از دودوست، آخر به جدائى منتهى مى شود وهر مصيبتى كه غير از جدائى ومرگ است، اندك است ورفتن فاطمه بعد از حضرت رسالت پيش من دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى ماند. (506)
وموافق روايت(روضة الواعظين)چون خبر وفات حضرت فاطمهعليهاالسلام
در مدينه منتشر گرديد ومردان وزنان همه گريان شدند در مصيبت آن حضرت وشيون از خانه هاى مدينه بلند شد، زنان ومردان به سوى خانه آن حضرت دويدند. زنان بنى هاشم در خانه آن حضرت جمع شدند نزديك شد كه از صداى شيون ايشان، مدينه به لرزه در آيد وايشان مى گفتند: اى سيّده واى خاتون زنان! اى دختر پيغمبر آخرالزّمان! مردم فوج فوج به تعزيه به سوى حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
مى آمدند، آن حضرت نشسته بود وحسنَيْن در پيش آن حضرت نشسته بودند و مى گريستند ومردم از گريه ايشان مى گريستند. ام كلثوم به نزد قبر حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمد وَغَلَبَها نشيجُها وگفت: يا ابتاه، يا رسول اللّه! امروز مصيبت توبر ما تازه شد وامروز تواز دنيا رفتى، دختر خود را به سوى خود بردى.
ومردم جمع شده بودند وگريه مى كردند وانتظار بيرون آمدن جنازه مى كشيدند، پس ابوذر بيرون آمد وگفت: بيرون آوردن جنازه به تأخير افتاد؛ پس مردم متفرق شدند وبرگشتند، چون پاسى از شب گذشت وديده ها به خواب رفت جنازه را بيرون آوردند حضرت اميرالمؤ منين وحسن وحسينعليهاالسلام
وعمار ومقداد وعقيل وزُبير واَبوذر وسلمان وبُرَيْده وگروهى از بنى هاشم وخواصّ آن حضرت بر حضرت فاطمهعليهاالسلام
نماز كردند ودر همان شب اورا دفن كردند. حضرت اميرعليهالسلام
بر دور قبر آن حضرت هفت قبر ديگر ساخت كه ندانند قبر آن حضرت كدام است. وبه روايتى ديگر، چهل قبر ديگر را آب پاشيد كه قبر آن مظلومه در ميان آنها مشتبه باشد، وبه روايت ديگر قبر آن حضرت را با زمين هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد. اينها براى آن بود كه عين موضع قبر آن حضرت را ندانند وبر قبر اونماز نكنند وخيال نبش قبر آن حضرت را به خاطر نگذرانند وبه اين سبب در موضع قبر آن حضرت اختلاف واقع شده است. بعضى گفته اند كه در بقيع است نزديك قبور ائمه بقيععليهماالسلام
وبعضى گفته اند مابين قبر حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم
ومنبر آن حضرت مدفون است؛ زيرا كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمودند: مابين قبر من ومنبر من باغى است از باغهاى بهشت ومنبر من بر درى است از درهاى بهشت. (507) وبعضى گفته اند كه آن حضرت را در خانه خود دفن كردند واين اَصَحّ اقوال است چنانكه روايت صحيحه بر آن دلالت مى كند. (508)
ابن شهر آشوب وديگران روايت كرده اند كه چون آن حضرت را خواستند كه در قبر گذارند دودست از ميان قبر پيدا شد شبيه به دستهاى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
وآن حضرت را گرفت به قبر برد. (509)
شيخ طوسى وكلينى به سندهاى معتبر از حضرت امام زين العابدين وامام حُسينعليهماالسلام
روايت كرده اند كه چون حضرت فاطمهعليهاالسلام
بيمار شد وصيّت نمود به حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
كه كتمان كند بيمارى اورا ومردم را بر احوال اومطلع نگرداند واعلام نكند اَحدى را به مرض او؛ پس حضرت به وصيّت اوعمل نموده خود متوجّه بيماردارى اوبود واَسمأ بنت عُمَيْس آن حضرت را در اين امور معاونت مى كرد ودر اين مدت احوال اورا پنهان مى داشتند از مردم، چون نزديك وفات آن حضرت شد وصيت فرمود كه حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
خود متوجه غسل وتكفين اوشود ودر شب اورا دفن نمايد وقبرش را هموار كند؛ پس حضرت اميرالمؤ منينعليهالسلام
خود متوجّه غسل وتكفين وامور اوگرديد و اورا در شب دفن كرد واثر قبر اورا محونمود وچون خاك قبر آن حضرت را با دست خود فشاند حزن واندوه آن حضرت هيجان كرد آب ديده هاى مباركش بر روى اَنْوَرش جارى شد وروبه قبر حضرت رسالتصلىاللهعليهوآلهوسلم
گردانيد وگفت: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ سلام از من بر توباد واز جانب دختر وحبيبه تو ونور ديده تووزيارت كننده توكه به زيارت توآمده است ودر ميان خاك در عرصه توخوابيده حق تعالى اورا در ميان اهل بيت اختيار كرد كه زود به توملحق گردد، و كم شد يا رسول اللّه از برگزيده توصبر من وضعيف شد از مفارقت بهترين زنان قوّت من وليكن با صبر كردن در مصيبت تووتاب آوردن اندوه مفارقت توگنجايش دارد كه در اين مصيبت صبر كنم به تحقيق كه ترا با دست خود در قبر گذاشتم بعد از آنكه جان مقدس تودر ميان سينه ونحر من جارى شد وبه دست خود ديده ترا پوشانيدم وامور ترا خود متكفل شدم، بلى در كتاب خدا هست آنكه قبول بايد كرد بهترين قبول كردنها وبايد گفت: اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ امانت خود را به خود برگردانيدى وگروگان خود را از من بازگرفتى وحضرت زهرا را از من ربودى، چه بسيار قبيح است آسمان سبز وزمين گردآلود در نظر من يا رسول اللّه. اندوه من هميشه خواهد بود وشبهاى من به بيدارى خواهد گذشت، اين اندوه از من به در نخواهد رفت تا آنكه حق تعالى از براى من اختيار كند آن خانه اى را كه اكنون تودر آنجا مقيمى، در دلم جراحتى است چرك آورنده ودر سينه ام اندوهى است از جا به درآورنده وچه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما وبه سوى خدا شكايت مى كنم حال خود را وبه زودى خبر خواهد داد ترا دختر توبه معاونت ويارى كردن امت تويكديگر را بر غصب حق من وظلم كردن در حق او، پس از اوبپرس احوال را چه بسيار غمها در سينه اوبر روى هم نشسته بود كه به كسى اظهار نمى توانست كرد وبه زودى همه را به توخواهد گفت وخدا از براى اوحكم خواهد كرد واوبهترين حكم كنندگان است. سلام بر توباد يا رسول اللّه سلام وداع كننده اى كه از مواصلت ملال به هم نرسانيده باشد واز روى دشمنى مفارقت ننمايد، اگر از نزد قبر توبروم از ملالت نيست واگر نزد قبر تواقامت نمايم از بدگمانى من نيست به آن ثوابهائى كه خدا وعده داده است صبر كنندگان را وصبر مبارك ونيكوتر است واگر نبود غلبه آن جماعتى كه بر ما مستولى گرديده اند هرآينه اقامت نزد قبر ترا بر خود لازم مى دانستم ونزد ضريح تومعتكف مى گرديدم وهرآينه فرياد به ناله برمى داشتم مانند فريادِ زن فرزند مرده در اين مصيبت بزرگ پس خداى مى بيند ومى داند كه دختر ترا پنهان دفن مى كنم از ترس دشمنان اووحقّتش را غصب كردند به قهر و ميراثش را منع كردند علانيه وحال آنكه از زمان تومدّتى نگذشته بود ونام توكهنه نشده بود، پس به سوى توشكايت مى كنم يا رسول اللّه ودر اطاعت توتسلى نيكو هست پس صلوات خدا بر اووبر توباد ورحمت خدا وبركات او. (510)
علامه مجلسى از(مصباح الانوار)نقل كرده واواز حضرت صادقعليهالسلام
از پدران بزرگوار خود كه چون اميرالمؤ منينعليهالسلام
حضرت فاطمهعليهاالسلام
را در قبر گذاشت گفت:
بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ صلى اللّه عليه وآله و سلّم سَلَّمْتُكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ اِلى مَنْ هُوَ اَوْلى بِكِ مِنّي وَرَضيتُ لَكِ بم ا رَضىَ اللّهُ تع الى لَكِ؛ پس تلاوت فرمود: (مِنْه ا خَلَقْن اكُمْ وَفيه ا نُعيدُكُمْ وَمِنْه ا نُخْرِجُكُمْ ت ارَةً اُخْرى ). (511)
پس چون خاك بر اوريخت امر فرمود كه آب بر آن ريختند پس نشست نزد قبر آن حضرت با چشم گريان ودل محزون وبريان، پس عباس عموى آن حضرت دستش را گرفت واز سر قبر اوببرد. (512)
شيخ شهيد رحمه اللّه در مزار(دروس)فرموده كه مستحب است زيارت حضرت فاطمه دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
وزوجه اميرالمؤ منين ومادر حسن وحسينعليهماالسلام
. وروايت شده كه آن مخدّره فرمود خبر داد مرا پدر بزرگوارم كه هركه بر اووبر من سه روز سلام كند حق تعالى بهشت را بر اوواجب گرداند. گفتند به حضرت فاطمهعليهاالسلام
كه آيا در حيات شما؟ فرمود بلى، و همچنين است بعد از ممات ما. وهرگاه زائر خواست آن حضرت را زيارت كند در سه موضع زيارت كند: در خانه آن حضرت ودر روضه ودر بقيع. ولادت آن حضرت واقع شد پنج سال بعد از مبعث، وبه رحمت خدا واصل شد بعد از پدر بزرگوار خود قريب به صد روز انتهى. (513)
علامه مجلسى فرموده: سيد بن طاوس(عليه الرحمة)روايت كرده است كه هركه آن حضرت را زيارت كند به اين زيارت كه بگويد:
اَلسَّلامُ علَيكِ ي ا سيِّدَةَ نسأِ العالَمين اَلسَّلامُ عَلَيْكِ ي ا و الِدَةَ الْحُجُجِ عَلَى النّاسِ اَجْمَعينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلوُمَةُ الْمَمْنوُعَةُ حَقُّها
پس بگويد: اَللّهمَّ صلِّ على اَمتكَ وَابنةِ نبيِّكَ وَ زَوْجةِ وَصىِّ نبيِّك صَلوةً تَزْلفُه ا فَوْقَ زُلْفى عِب ادِكَ الْمُكْرَمينَ مِنْ اَهْلِ السَّمواتِ وَاَهْلِ الارَضَينَ.
پس طلب آمرزش كند از خدا، حقّ تعالى گناهان اورا بيامرزد واورا داخل بهشت كند. واين زيارت مختصر معتبرى است وهمه وقت مى توان كردن. (514)
مؤ لف گويد: كه ما در كتاب(مفاتيح)و(هدية الزّايرين)ثواب زيارت واختلاف در قبر آن حضرت وكيفيت زيارت آن مظلومه را ذكر كرده ايم (514) ودر اين مختصر به همين قدر اكتفا مى كنيم.
وبدان كه آن حضرت را چهار اولاد بوده امام حسن وامام حُسين وزينب كبرى و زينب صغرى كه مكنات است به ام كلثوم(سلام اللّه عليهم اجمعين)وفرزندى را حامله بوده كه اورا پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
محسن ناميده بود وبعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن طفل را سقط فرمود.
شيخ صدوق فرموده: در معنى حديث نبوىصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه به اميرالمؤ منينعليهالسلام
فرمود: اِنَّ لَكَ كَنْزا فِى الْجَنَّةِ وَ اَنْتَ ذُوقَرْنَيْها شنيدم كه از بعض مشايخ خود كه مى فرمود: اين گنجى كه پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده به اميرالمؤ منينعليهالسلام
كه در بهشت دارد، اين همان(مُحسن)است كه به واسطه فشار دَرِ خانه سِقط شد.
فقير گويد: كه من مصائبى كه بر حضرت زهراعليهاالسلام
وارد شده در كتاب مخصوصى ايراد كردم وناميدم آن را (بَيْتُ الاَحْزان فى مَصائِبِ سَيِّدَةِ النِّسْوان). هركه طالب است به آنجا رجوع كند، اين كتاب محل آن نيست. وَاللّه تَعالى الْمُوَفِّقُ وَهُوَ الْمُسْتَعان.