منتهی الآمال جلد ۱

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 46128
دانلود: 2908


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 46128 / دانلود: 2908
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 1

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: در وصيت هاى اميرالمومنين (ع ) وكيفيت وفات وغسل و دفن آن حضرت

از محمّد بن حنفيه روايت شده كه چون شب بيستم ماه مبارك رمضان شد اثر زهر به قدمهاى مبارك پدرم رسيد و در آن شب نشسته نماز مى كرد و به ما وصيّتها مى كرد و تسلّى مى داد تا آنكه صبح طالع شد، پس مردم را رخصت داد كه به خدمتش برسند، مردمان مى آمدند و سلام مى كردند و جواب مى فرمود و مى فرمود:

اَيُّها الناسُ سلُونى قبلَ اَنْ تفقدُونى؛ سؤ ال كنيد و بپرسيد از من پيش از آنكه مرا نيابيد، و سؤ الهاى خود را سبك كنيد براى مصيبت امام خود. مردم خروش برآوردند و سخت بناليدند. حُجْر بن عَدى برخاست و شعرى چند در مصيبت اميرالمؤ منينعليه‌السلام انشاد كرد؛ چون ساكت شد آن حضرت فرمود: اى حُجْر! چون باشد حال تو گاهى كه ترا بطلبند و تكليف نمايند كه از من برائت و بيزارى جوئى؟ عرض كرد: به خدا قسم! اگر مرا با شمشير پاره پاره كنند و به آتش عذاب نمايند از تو بيزارى نجويم. فرمود: تو به هر خير موفق باشى، خداوندت از آل پيغمبر جزاى خير دهد. آنگاه شربتى از شير طلبيد و اندكى بياشاميد و فرمود كه اين آخر روزى من است از دنيا، اهل بيت به هاى هاى بگريستند. (113)

نقل شده كه مردى ابن ملجم را گفت: اى دشمن خداى! خوشدل مباش كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام را بهبودى حاصل شود؛ آن ملعون گفت: پس امّ كلثوم بر چه كس مى گريد، بر من مى گريد يا بر على سوگوارى مى كند؟ سوگند به خداى كه اين شمشير را با هزار درهم خريدم و با هزار درهم آن را به زهر سيراب ساختم و هر نقصان كه داشت به اصلاح آوردم و با چنان شمشير ضربتى بر على زدم كه اگر قسمت كنند آن ضربت را بر اهل مشرق و مغرب همگان بميرند! (114)

بالجمله؛چون شب بيست و يكم شد فرزندان و اهل بيت خود را جمع كرد و ايشان را وداع كرد و فرمود كه خدا خليفه من است بر شما او بس است مرا و نيكو وكيلى است و ايشان را وصيّت به خيرات فرمود و در آن شب اثر زهر بر بدن مباركش بسيار ظاهر شده بود هر چند خوردنى و آشاميدنى آوردند تناول نفرمود و لبهاى مباركش به ذكر خدا حركت مى كرد و مانند مرواريد عرق از جبين نازنينش مى ريخت و به دست مبارك خود پاك مى كرد و مى فرمود: شنيدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه چون وفات مؤ من نزديك مى شود عرق مى كند جبين او مانند مرواريد تر و ناله او ساكن مى شود. پس صغير و كبير فرزندان خود را طلبيد و فرمود كه خدا خليفه من است بر شما، شما را به خدا مى سپارم؛ پس همه به گريه افتادند، حضرت امام حسنعليه‌السلام گفت: اى پدر! چنين سخن مى گوئى كه گويا از خود نااميد شده اى؟ فرمود: اى فرزند گرامى! يك شب پيش از آنكه اين واقعه بشود جدّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديدم از آزارهاى اين امّت با او شكايت كردم، فرمود: نفرين كن بر ايشان، پس گفتم: خداوندا! بدل من بدان را بر ايشان مسلط كن و بدل ايشان بهتر از ايشان مرا روزى گردان، پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه خداى دعاى ترا مستجاب كرد بعد از سه شب ترا به نزد من خواهد آورد؛ اكنون سه شب گذشته است، اى حسن! ترا وصيّت مى كنم به برادرت حسين و فرمود كه شماها از من ايد و من از شمايم؛ آنگاه رو كرد به فرزندان ديگر كه غير از فاطمه بودند و ايشان را وصيّت فرمود كه مخالفت حسن و حسين مكنيد، پس گفت حق تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد امشب از ميان شما مى روم و به حبيب خود محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملحق مى شوم چنانچه مرا وعده داده است. (115)

شيخ مفيد و شيخ طوسى از حضرت امام حسنعليه‌السلام روايت كرده اند كه فرمود چون پدر بزرگوار مرا هنگام وفات رسيد چنين ما را وصيّت (116) كرد كه اين چيزى است كه وصيت مى كند به آن على بن ابى طالب برادر و پسر عمّ و مصاحب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، اوّل وصيّت من اين است كه شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و اينكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده خدا و رسول و برگزيده اوست و خدا او را به علم خويش اختيار كرد و او را پسنديد و گواهى مى دهم كه خدا مردگان را از گور خواهد برانگيخت و از اعمال مردم پرسش خواهد نمود و دانا است به آنچه در سينه هاى مردم پنهان است، اى فرزند من حسن! ترا وصيت مى كنم بدانچه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا وصيّت فرمود و تو كافى هستى از براى وصايت، چون من از دنيا بروم و امّت با تو در طريق مخالفت باشند ملازم خانه خود باش و بر خطيئه خود گريه كن و دنيا را مقصود بزرگ خويش مساز و در طلبش متاز و نماز را در اوّل وقت آن به پا دار و زكات را در وقت خود به اهلش برسان و در كارهاى شبهه ناك خاموش باش و هنگام خشم و رضا به عدل و اقتصاد رفتار كن و با همسايگان نيكو سلوك كن و مهمان را گرامى دار و بر ارباب مشقّت و بلا ترحم كن و صله رحم كن و مسكينان را دوست دار و با ايشان مجالست كن و تواضع و فروتنى كن كه آن افضل عبادات است و آرزو و آمال خويش را كوتاه كن و مرگ را ياد مى كن و ترك كن دنيا را و طريقه زهد پيش آر؛ زيرا كه تو رهينه مرگى و هدف بلائى و افكنده رنج و عنائى و ترا وصيّت مى كنم به خشيت و ترس از خداوند جبّار در پنهان و آشكار و نهى مى كنم ترا از آنكه بى انديشه و تأمل در گفتن و كردن سرعت كنى و در كار آخرت ابتدا و تعجيل نما و در امر دنيا تأنى و مسامحه نما تا رشد و صلاح تو در آن بر تو معلوم شود. و بپرهيز از جاهائى كه محلّ تهمت است و از مجلسى كه گمان بد به اهل آن برده مى شود؛ چه همانا همنشين بد ضرر مى زند همنشين خود را، اى فرزند من! از براى خدا كار مى كن و از فحش و هرزه گوئى زبان خود را زجر ميكن و امر به معروف و نهى از منكر كن و با برادران دينى از براى خدا برادرى كن و صالح را به جهت صلاح او دوست ميدار و با فاسقان مدارا كن كه ضرر به دين تو نرسانند و در دل، ايشان را دشمن دار و كردار خود را از كردار ايشان جدا كن تا آنكه مثل ايشان نباشى. و در معبر و راهها منشين و با سفيهان و جاهلان مجادله و ممارات مكن و در معيشت خود ميانه روى كن و در عبادت خويش نيز به طريق اقتصاد باش و بر تو باد در عبادات به عبادتى كه بر آن مداومت نمائى و طاقت آن داشته باشى و خاموشى اختيار كن تا از مفاسد زبان سالم بمانى و زاد خويش را در سفر آخرت از پيش فرست و يادگير نيكوئيها و خير را تا دانا باشى و ذكر كن خدا را در همه حال و بر خردان اهل خويش رحم كن و پيران ايشان را توقير و تعظيم كن و هيچ طعامى را مخور تا آنكه پيش از خوردن از آن، قدرى تصدق كنى و بر تو باد به روزه داشتن كه آن زكات بدن و سپر آتش جهنّم است و با نفس خود جهاد مى كن و از جليس خود در حذر باش و از دشمن اجتناب جوى و بر تو باد به مجالسى كه ذكر خدا در آن مى شود و دعا بسيار كن. اينها وصيتهاى من است و من در نصيحت تو اى فرزند تقصير نكردم، اينك هنگام مفارقت و جدائى است، ترا وصيّت مى كنم كه با برادر خود محمد نيكوئى كنى؛ چه او برادر و فرزند پدر تُست و مى دانى كه من او را دوست مى دارم و امّا برادرت حُسين، پس پسر مادر تو و برادر اعيانى تُست و ترا در باب او احتياج به وصيّت نيست و خداوند خليفه من است بر شما و از او مسئلت مى كنم كه احوال شما را به اصلاح آورد و شرّ ستمكاران و طاغيان را از شما بگرداند، بر شما است كه شكيبائى كنيد و پاى اصطبار استوار داريد تا امر خدا نازل شود و فرح شما در رسد و نيست قوّت و قدرتى مگر به خداوند علىّ عظيم. (117)

به روايت سابقه چون حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام وصيّتهاى خود را به امام حسنعليه‌السلام نمود پس فرمود: اى حسن! چون من از دنيا بروم مرا غسل ده كفن ميكن و حنوط كن به بقيه حنوط جدّت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از كافور بهشت است و جبرئيل آن را آورده بود براى آن حضرت و چون مرا بر روى سرير گذاريد پيش روى سرير را حمل نكنيد بلكه دنبال او را بگيريد و به هر سو كه سريرم مى رود متابعت كنيد و به هر موضع كه بايستد بدانيد قبر من آنجا است، پس جنازه مرا بر زمين گذاريد و تو اى حسن، بر من نماز كن و هفت تكبير بگوى و بدان كه هفت تكبير جز بر من حلال نباشد الاّ بر فرزند برادرت حسين كه او قائم آل محمد و مهدى اين امّت است و ناراحتى هاى خلق را او درست خواهد كرد؛ و چون از نماز بر من فارغ شدى جنازه را از موضع خود بردار و خاك آنجا را حفر كن قبر كنده و لحدى ساخته و تخته چوبى منقّر خواهى يافت كه پدرم حضرت نوح براى من ساخته، پس مرا بر روى آن تخته بگذار و هفت خشت ساخته بزرگ آنجا خواهى يافت آنها را بر روى من بچين، پس اندكى صبر كن آنگاه يك خشت را بردار و به قبر نظر كن، خواهى يافت كه من در قبر نيستم؛ زيرا كه به جدّ تو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملحق خواهم شد؛ چه اگر پيغمبرى را در مشرق به خاك سپرند و وصّى او را در مغرب مدفون سازند البته حق تعالى روح و جسد پيغمبر را با روح و جسد وصّى او جمع نمايد و پس از زمانى از هم جدا شوند و به قبرهاى خويش برمى گردند، پس آنگاه قبر مرا با خاك انباشته كن و آن موضع را از مردم پنهان كن و چون روز روشن شود نعشى بر ناقه حمل كن و بده به كسى كه به جانب مدينه كشد تا مردمان ندانند كه من در كجا مدفونم. (118)

و از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام مروى است كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام امام حسن را فرمود: از براى من چهار قبر در چهار موضع حفر كن: يكى در مسجد كوفه، دوم در ميان رَحبه، سوم در نجف، چهارم در خانه جعدَة بن هبيره تا كس در قبر من راه نبرد. (119)

مؤ لّف گويد: كه اين اخفاى قبر براى آن بود كه مَبادا ملاعين خوارج و بنى اميه كه در نهايت دشمنى و عداوت آن حضرت بودند بر قبر مطلع شوند و اراده كنند جسد مطهر آن حضرت را از قبر بيرون آورند و پيوسته آن قبر مخفى بود تا زمان حضرت صادق عليه السلام كه بعضى از اصحاب و شيعيان به توسط زيارت كردن آن حضرت جدّ خود را و نمودن قبر را دانستند و در زمان رشيد بر همه ظاهر ولائح شد موضع آن مضجع منوّر به تفصيلى كه مقام را گنجايش ذكر نيست.

پس حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام با فرزندان خود فرمود: زود باشد كه فتنه ها از هر جانب رو به شما آورد و منافقان اين امّت كينه هاى ديرينه خود را از شما طلب نمايند و انتقام از شما بكشند، پس بر شما باد به صبر كه عاقبت صبر، نيكو است؛ پس رو به جانب حَسَنَيْنعليهما‌السلام نمود فرمود كه بعد از من بر خصوص شما فتنه هاى بسيار واقع خواهد شد از جهت هاى مختلفه، پس صبر كنيد تا خدا حكم كند ميان شما و دشمنان شما و او بهترين حكم كنندگان است پس به امام حسينعليه‌السلام رو كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه! ترا اين امّت شهيد مى كنند پس بر تو باد به تقوى و صبر در بلاد پس لختى بى هوش شد چون به هوش آمد فرمود: اينك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عمّ من حمزه و برادرم جعفر نزديك من آمدند و گفتند زود بشتاب كه ما مشتاق و منتظر توايم! پس ديده هاى مبارك خود را گردانيد و به اهل بيت خود نظر كرد و فرمود كه همه را به خدا مى سپارم خدا همه را به راه حقّ و راست دارد و از شرّ دشمنان حفظ نمايد، خدا خليفه من است بر شما و خدا بس است براى خلافت و نصرت، آنگاه فرمود: بر شما باد سلام اى فرشتگان خدا!

ثمَّ قال:( لِمثلِ ه ذا فلْيعملِ الْع املُونَ ) (120)( اِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَهُمْ مُحْسِنُونَ ) ؛ (121)

از براى مثل اين مقام و منزلت بايد عمل كنند عمل كنندگان، به درستى كه خداوند با پرهيزكاران و نيكوكاران است. پس جبين مباركش در عرق نشست و چشم هاى مبارك را بر هم گذاشت و دست و پاى را به جانب قبله كشيد و گفت:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِل هَ اِلا اللّهُ وَحَدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ.

اين بگفت و به قدم شهادت به سوى جنّت خراميد صلوات اللّه عليه و لعنة اللّه على قاتلِه. (122) و اين واقعه هايله در شب جمعه بيست و يكم شهر رمضان سال چهلم از هجرت بود.

پس در آن حال صداى شيون و گريه از خانه آن حضرت بلند شد پس اهل كوفه دانستند كه مصيبت آن حضرت واقع شده از تمامى شهر كوفه صداى شيون و گريه بلند شد مانند روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رحلت فرموده بود و نيز در آن شب آفاق آسمان متغيّر گشت و زمين بلرزيد و صداى تسبيح و تقديش فرشتگان از هوا شنيده مى شد و قبائل جنّ نوحه مى كردند و مى گريستند و مرثيه مى خواندند، پس مشغول غسل آن حضرت شدند.

محمد بن الحنفيه روايت كرده كه چون برادرانم مشغول غسل شدند امام حسينعليه‌السلام آب مى ريخت و امام حسنعليه‌السلام غسل مى داد و احتياج نداشتند به كسى كه جسد آن حضرت را بگرداند و بدن مبارك هنگام غسل خود از اين سوى بدان سوى مى شد و بوئى خوشتر از مُشك و عَنْبَر از جسد مطهرش شنيده مى شد. چون از كار غسل فارغ شدند، امام حَسَنعليه‌السلام صدا زد كه اى خواهر! بياور حنوط جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، پس زينبعليها‌السلام مبادرت كرد و سهم حنوط اميرالمؤ منينعليه‌السلام را كه بعد از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فاطمهعليهما‌السلام به جاى مانده بود و از همان كافورى بود كه جبرئيل از بهشت آورده بود حاضر ساخت چون آن حنوط را سر بگشودند شهر كوفه را به جمله اى از بوى خوش معطّر ساخت، پس آن حضرت را در پنج جامه كفن كردند و در تابوت نهادند و به حكم وصيت اميرالمؤ منينعليه‌السلام دنبال سرير را حسنينعليهما‌السلام برداشتند و مقدم آن را جبرئيل و ميكائيل حمل دادند و به جانب نجف كه ظَهْر كوفه است شتافتند و بعضى از مردم خواستند كه به مشايعت بيرون شوند امام حسنعليه‌السلام ايشان را به مراجعت فرمان كرد. و حضرت امام حسينعليه‌السلام مى گريست و مى گفت: لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلىّ الْعَظيمِ، اى پدر بزرگوار پشت ما را شكستى گريه را از جهت تو آموخته ام.

و محمد بن حنفيّة گفته: به خدا سوگند كه من مى ديدم كه جنازه آن حضرت بر هر ديوار و عمارت و درختى كه مى گذشت آنها خم مى شدند و خشوع مى كردند نزد جنازه آن حضرت و موافق روايت(امالى)شيخ طوسى چون جنازه آن حضرت گذشت به قائم غرّى و آن در قديم بنائى بود گويا شبيه به ميل كه آن را عَلَم نيز مى ناميدند پس به جهت تعظيم و احترام آن نعش مطهر كج و منحنى شد چنانچه سرير اَبرَهه در وقت داخل شدن عبدالمطلب بر ابرهه به جهت تعظيم آن جناب، منحنى و كج شد و الحال به جاى آن قائم، مسجدى كه آن را مسجد حنّانه مى نامند و در شرقى نجف به فاصله سه هزار ذرع تقريبا واقع است.

بالجمله؛ چون جنازه به موضع قبر آن حضرت رسيد فرود آمد، پس جنازه را بر زمين نهادند و امام حسنعليه‌السلام به جماعت بر آن حضرت نماز كرد و هفت تكبير گفت و بعد از نماز جنازه را برداشتند و آن موضع را حَفْر كردند ناگاه قبر ساخته و لحد پرداخته ظاهر شد و تخته اى در زير قبر فرش كرده بود كه بر آن لوح به خطّ سريانى دو سطر نقش بود كه اين كلمات ترجمه آن است:

بسمِ اللّهِ الرّحمن الرّحيمِ هذا ما حَفَرَهُ نوحٌ النَّبِىُّ لِعَلِىٍ وَصِىِّ مُحَمَّدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قَبْلَ الطُّوفانِ بِسَبعِمِأَة عامٍ.

و به روايتى نوشته بود كه اين آن چيزى است كه ذخيره كرده است نوح پيغمبر براى بنده شايسته طاهر و مطهر. و چون خواستند آن حضرت را داخل قبر نمايند صداى هاتفى شنيدند كه مى گفت فرو بريد او را به سوى تربت طاهر و مطهّر كه حبيب به سوى حبيب خود مشتاق گرديده است. (123)

و نيز صداى منادى شنيده شد كه گفت: حقّ تعالى شما را صبر نيكو كرامت فرمايد در مصيبت سيّد شما و حجّت خدا بر خلق خويش.

و از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام را پيش از طلوع صبح در ناحيه غَرِيَّيْن دفن كردند و در قبر آن حضرت امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام و محمد حنفيه وعبداللّه بن جعفر داخل شدند.

بالجمله؛ پس از آنكه قبر را پوشيده داشتند يك خشت از بالاى سر آن حضرت برداشتند و در قبر نظر كردند كسى را در قبر نديدند ناگاه صداى هاتفى را شنيدند كه گفت: اميرالمؤ منين بنده شايسته خدا بود، حق تعالى او را به پيغمبر خود ملحق گردانيد و چنين كند خداوند با اوصيأ پس از انبيأ حتّى آنكه اگر پيغمبرى در مشرق بميرد و وصى او در مغرب رحلت نمايد خدا آن وصى را با پيغمبر ملحق خواهد ساخت!

صاحب كتاب(مشارق الانوار)از امام حسنعليه‌السلام حديث كرده كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام با حَسَنَيْنعليه‌السلام فرمود كه چون مرا به قبر گذاريد پيش از آنكه خاك بر قبر بريزيد دو ركعت نماز به جا آوريد و بعد از آن، در قبر نظر نمائيد. پس چون آن حضرت را داخل قبر نمودند و دو ركعت نماز گزاردند و در قبر نگريستند ديدند كه پرده اى از سندس بر روى قبر گسترده است امام حسنعليه‌السلام از فراز سر آن پرده را به يك سوى كرد و در قبر نگاه كرد، ديد كه رسول خدا و آدم صفىّ و ابراهيم خليلعليهما‌السلام با آن حضرت سخن مى گويند و امام حسينعليه‌السلام از جانب پاى آن حضرت پرده را برگرفت ديد كه حضرت فاطمهعليها‌السلام و حوّا و مريم و آسيه بر آن حضرت نوحه مى كنند. و چون از كار دفن آن حضرت فارغ شدند، صعصعة بن صُوْحان عبدى نزد قبر مقدس آن حضرت ايستاد و مشتى از خاك برگرفت و بر سر خود ريخت و گفت: پدر و مادرم فداى تو باد يا اميرالمؤ منين! گوارا باد ترا كرامتهاى خدا اى ابوالحسنعليه‌السلام به تحقيق كه مولد تو پاكيزه بود و صبر تو قوى بود و جهاد تو عظيم بود و به آنچه آرزو داشتى رسيدى و تجارت سودمند كردى و به نزد پروردگار خود رفتى و از اين نوع كلمات بسيار گفت و بسيار گريست و ديگران را به گريه آورد، پس رو كردند به سوى حضرت امام حسن وامام حسينعليهما‌السلام و محمّد و جعفر و عبّاس و يحيى و عون و ساير فرزندان آن حضرت و ايشان را تعزيت گفتند و به كوفه مراجعت كردند. چون صبح طالع شد براى مصلحتى تابوتى از خانه حضرت بيرون آوردند به بيرون كوفه، حضرت امام حسينعليه‌السلام بر آن تابوت نماز كرد و آن تابوت را بر شترى بستند و به جانب مدينه روان داشتند.

نقل شده كه عبداللّه بن عباس اين اشعار را در مرثيه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام انشاد كرد:

شعر:

وَهَزَّ عَلِىُّ بالْعِراقَيْنِ لِحيتَهُ

مُصيبَتُها جَلَّتْ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ

وَقالَ سَيَأتيها مِنَ اللّهِ نازِلٌ

وَيَخْضِبُها اَشْقَى الْبَرِيَّةِ بالدَّمِ

فَع اجَلَهُ بِالسَّيْفِ شَلَّتْ يَمينُهُ

لِشُؤْمِ قَطامِ عِنْدَ ذاكَ ابْنُ مُلْجَمٍ

فَياضَرْبَةً مِنْ خاسِرٍ ضَلّ سَعْيُهُ

تَبَوّءَ مِنْها مَقْعَدا فى جَهَنَّم

فَفازَ اَميرُ المُؤْمِنينَ بِحَظِّهِ

وَاِنْ طَرَقَتْ اِحْدى اللَّيالى بِمُعْظَمٍ

اَلا اِنَّمَا الدُّنْيا بَلأٌ وَفِتْنَةٌ

حَلا وَتُها شيبَتْ بِصَبْرٍ وَعَلْقَمٍ (124)

و نيز منقول ست كه چون خبر قتل اميرالمؤ منينعليه‌السلام را براى معاويه بردند گفت:

اِنَّ الاسدَ الَّذى كانَ يفتَرِشُ ذِراعَيْهِ فِى الْحَرْبِ قَدْ قَضى نَحْبَهُ؛ يعنى آن شيرى كه چنگالهاى خود را هنگام حرب بر زمين گسترده مى داشت وداع جهان گفت؛ پس اين شعر را تذكره كرد:

شعر:

قُلْ لِلاَرانِبِ تَرْعى اَيْنَما سَرَحَتْ

وَلِظِّبأ بِلا خَوْفٍ وَلا وَجَلٍ (125)

شيخ كلينى و ابن بابويه رحمه اللّه و ديگران به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه در روز شهادت حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام صداى شيون از مردم بلند شد و دهشتى عظيم در مردم افتاد مانند روزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جهان برفت و در آن حال پيرمردى اشك ريزان و شتاب كنان بيامد مى گريست و مى گفت:

(اِنا للّهِ وَاِنا اِلَيهِ ر اجِعُونَ) امروز خلافت نبوّت انقطاع يافت پس بيامد و بر دَرِ خانه اميرالمؤ منينعليه‌السلام بايستاد و بسيارى از مناقب حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام تذكره كرد و مردمان ساكت بودند و مى گريستند چون سخن را به پاى آورد، از نظر ناپديد شد مردمان هرچه او را طلب كردند او را نيافتند! (126)

مؤ لّق گويد: كه آن پيرمرد حضرت خضرعليه‌السلام بود و كلمات او را كه به منزله زيارت حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام است و در روز شهادت آن حضرت، اين احقر در كتاب(هديه)در باب زيارات آن حضرت ذكر كردم و اين مختصر را گنجايش نقل آن نيست. (127)

فصل پنجم: در قتل ابن ملجم لعين به دست امام حسنعليه‌السلام

چون حضرت امام حسنعليه‌السلام جسد مبارك پدر را در اَرْض نجف به خاك سپرد و به كوفه مراجعت كرد، در ميان شيعيان علىعليه‌السلام بر منبر صعود فرمود و خواست كه خطبه قرائت فرمايد، اشك چشم و طغيان بُكأ گلوى مباركش را فشار كرد و نگذاشت آغاز سخن كند، پس ساعتى بر فراز منبر نشست تا لختى آسايش گرفت، پس برخاست و خطبه اى در كمال فصاحت و بلاغت قرائت فرمود كه خلاصه آن كلمات بعد از ستايش و سپاس يزدان پاك چنين مى آيد، فرمود:

حمد خداوند را كه خلافت را بر ما اهل بيت نيكو گردانيد و نزد خدا به شمار مى گيريم، مصيبت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مصيبت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در شرق و غرب عالم اثر كرد و به خدا قسم كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام دينار و درهمى بعد از خود نگذاشت مگر چهارصد درهم كه اراده داشت به آن مبلغ خادمى از براى اهل خويش ابتياع فرمايد. (128)

و همانا حديث كرد مرا جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دوازده تن از اهل بيت و صفوت او مالك امت و خلافت باشند و هيچ يك از ما نخواهد بود اِلاّ آنكه مقتول يا مسموم شود و چون اين كلمات را به پاى برد فرمان كرد تا ابن ملجم را حاضر كردند، فرمود: چه چيز ترا بر اين داشت كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام را شهيد ساختى و ثُلمه بدين شگرفى در دين انداختى؟ گفت: من با خدا عهد كردم و بر ذمّت نهادم كه پدر ترا به قتل رسانم و لاجَرَم وفا به عهد خويش نمودم اكنون اگر مى خواهى مرا امان ده تا به جانب شام روم و معاويه را به قتل رسانم و تو را از شرّ او آسوده كنم و باز به نزد تو برگردم آنگاه اگر خواهى مرا مى كشى و اگر خواهى مى بخشى، امام حسنعليه‌السلام فرمود: هيهات! به خدا قسم كه آب سرد نياشامى تا روح تو به آتش دوزخ ملحق گردد.

و موافق روايت(فرحة الغرىّ) ابن ملجم گفت: مرا سِرّى است كه مى خواهم در گوش تو گويم، حضرت اب أ نمود و فرمود كه اراده كرده از شدّت عداوت گوش مرا به دندان بركند. گفت: به خدا قَسَم! اگر مرا رُخصت مى داد كه نزديك او شوم، گوش او را از بيخ مى كندم! (129)

پس آن حضرت موافق وصيّت اميرالمؤ منينعليه‌السلام ابن ملجم ملعون را به يك ضربت به جهنّم فرستاد، و به روايت ديگر حكم كرد كه او را گردن زدند. و امّ الهيثم دختر اسود نخعى خواستار شد تا جسدش را به او سپردند پس آتشى برافروخت و آن جسد پليد را در آتش بسوخت. (130)

مؤ لّف گويد:كه از اين روايت ظاهر شد كه ابن ملجم پليد را در روز بيست و يكم شهر رمضان كه روز شهادت حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام بوده، به جهنّم فرستادند چنانچه به اين مضمون روايات ديگر است كه از جمله در بعضى كتب قديمه است (131) كه چون در آن شبى كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام را دفن كردند و صبح طالع شد امّكلثوم حضرت امام حسنعليه‌السلام را سوگند داد كه مى خواهم كشنده پدر مرا يك ساعت زنده نگذارى؛ پس نتيجه اين كلمات آن باشد كه آنچه در ميان مردم معروف است كه ابن ملجم در روز بيست و هفتم ماه رمضان به جهنّم پيوسته مستندى ندارد.

ابن شهر آشوب و ديگران روايت كرده اند كه استخوانهاى پليد ابن ملجم را در گودالى انداخته بودند و پيوسته مردم كوفه از آن مغاك بانگ ناله و فرياد مى شنيدند، (132) و حكايت اِخبار آن راهب از عذاب ابن ملجم در دار دنيا به قىّ كردن مرغى بدن او را در چهار مرتبه و پس او را پاره پاره نمودن و بلعيدن و پيوسته اين كار را با او نمودن بر روى سنگى در ميان دريا، مشهور و در كتب معتبره مسطور است. (133)

مورّخ امين مسعودى گفته (134) كه چون خواستند ابن ملجم را بكشند، عبداللّه بن جعفر خواستار شد كه او را با من گذاريد تا تشفى نفسى حاصل كنم پس دست و پاى او را بريد و ميخى داغ كرد تا سرخ شد و در چشمانش كرد آن ملعون گفت: سُبْحانَ اللّهِ الَّذى خَلَقَ الانسانَ اِنَّكَ لَتَكْحَلُ عَمَّكَ بِمَلْمُولٍ مَضٍّ؛ پس مردمان ابن ملجم را مأخوذ داشتند و در بوريا پيچيدند و نفت بر او ريختند و او را آتش زدند. (135)