منتهی الآمال جلد ۱

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 46259
دانلود: 2913


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 46259 / دانلود: 2913
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 1

نویسنده:
فارسی

باب پنجم: در تاريخ حضرت اباعبداللّه الحسينعليه‌السلام

مقصد اول در بيان ولادت حُسين بْن عَلىعليهما‌السلام و برخى از فضائل آن حضرت

فصل اوّل: در ولادت با سعادت حضرت سید الشهداءعليهما‌السلام

مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در مدينه در سوم ماه شعبان بوده، وشيخ طوسى رحمه اللّه روايت كرده كه بيرون آمد توقيع شريف به سوى قاسم بن عَلأِ همدانى وكيل امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مولاى ما حضرت حسينعليه‌السلام در روز پنجشنبه سوّم ماه شعبان متولّد شده، پس آن روز را روزه دار و اين دعا را بخوان:(اَللّهَمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِحَقِ الْمَوْلوُدِ فى هذَا الْيَوْم (1)...)و ابن شهر آشوب رحمه اللّه ذكر كرده كه ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بيست روز از ولادت برادرش امام حسنعليه‌السلام بوده و آن روز سه شنبه يا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده، و فرموده روايت شده كه ما بين آن حضرت و برادرش فاصله نبوده،مگر به قدر مدّت حمل و مدّت حمل،شش ماه بوده است (2). و سيّد بن طاوس و شيخ ابن نما و شيخ مفيد در(ارشاد)نيز ولادت آن حضرت را در پنجم شعبان ذكر فرموده اند، (3) و شيخ مفيد در(مقنعه)و شيخ در(تهذيب)و شهيد در(دروس)،آخر ماه ربيع الاوّل ذكر فرموده اند، (4) و به اين قول درست مى شود روايت(كافى)ازحضرت صادقعليه‌السلام كه ما بين حسن و حُسينعليهما‌السلام طُهرى فاصله شده و ما بين ميلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده (5) واللّه العالِم. و بالجمله؛ اختلاف بسيار در باب روز ولادت آن حضرت است

امّا كيفيت ولادت آن جناب

شيخ طوسى رحمه اللّه و ديگران به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام نقل كرده اند كه چون حضرت امام حسينعليه‌السلام متولد شد، حضرت رسول صلى اللاه عليه و آله و سلّمَّسْمأ بنت عُمَيْس را فرمود كه بياور فرزند مرا اى اَسْمأ، اَسْمأ گفت: آن حضرت را در جامه سفيدى پيچيده به خدمت حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بردم، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت، پس جبرئيل نازل شد و گفت: حق تعالى ترا سلام مى رساند ومى فرمايد كه چون علىعليه‌السلام نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسىعليه‌السلام پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام كن كه شبير است و چون لغت تو عربى است او را حسين نام كن. پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را بوسيد وگريست و فرمود كه ترا مصيبتى عظيم در پيش است خداوندا! لعنت كن كشنده او را پس فرمود كه اَسْمأ،اين خبر را به فاطمه مگو. چون روز هفتم شد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه بياور فرزند مرا، چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سياه وسفيدى از براى او عقيقه كرد يك رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و به وزن موى سرش نقره تصدّق كرد و خلوق بر سرش ماليد، پس او رابر دامن خود گذاشت و فرمود:اى ابا عبداللّه! چه بسيار گران است بر من كشته شدن تو، پس بسيار گريست. اَسمأ گفت: پدر و مادرم فداى تو باد اين چه خبر است كه در روز اوّل ولادت گفتى و امروز نيز مى فرمائى و گريه مى كنى؟! حضرت فرمود: كه مى گريم بر اين فرزند دلبند خود كه گروهى كافر ستمكار از بنى اميّه او را خواهند كشت، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا، خواهد كشت او را مردى كه رخنه در دين من خواهد كرد و به خداوند عظيم كافر خواهد شد، پس گفت: خداوندا! سئوال مى كنم از تو در حقّ اين دو فرزندم آنچه راكه سئوال كرد ابراهيم در حقّ ذُريّت خود، خداوندا! تو دوست دار ايشان را و دوست دار هر كه دوست مى دارد ايشان را و لعنت كن هر كه ايشان را دشمن دارد لعنتى چندان كه آسمان و زمين پر شود. (6)

شيخ صدوق و ابن قولويه و ديگران از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده اند كه چون حضرت امام حسينعليه‌السلام متولّد شد حقّ تعالى جبرئيل را امر فرمود كه نازل شود با هزار ملك براى آنكه تهنيت گويد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از جانب خداوند و از جانب خود، چون جبرئيل نازل مى شد گذشت در جزيره اى از جزيره هاى دريا، به ملكى كه او را(فطرس)مى گفتند و از حاملان عرش الهى بود.وقتى حق تعالى او را امرى فرموده بود و او كندى كرده بود پس حقّ تعالى بالش را در هم شكسته بود و او را در آن جزيره انداخته بود پس فطرس هفتصد سال در آنجا عبادت حق تعالى كرد تا روزى كه حضرت امام حسينعليه‌السلام متولّد شد.

و به روايتى ديگر حقّ تعالى او را مخيّر گردانيد ميان عذاب دنيا و آخرت، او عذاب دنيا را اختيار كرد پس حقّ تعالى او را معلّق گردانيد به مژگانهاى هر دو چشم در آن جزيره و هيچ حيوانى در آنجا عبور نمى كرد و پيوسته از زير او دود بد بوئى بلند مى شد چون ديد كه جبرئيل با ملائكه فرود مى آيند از جبرئيل پرسيد كه اراده كجا داريد؟ گفت: چون حقّ تعالى نعمتى به محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرامت فرموده است، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگويم، ملك محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرامت فرموده است، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگويم، ملك گفت: اى جبرئيل! مرا نيز با خود ببر شايد كه آن حضرت براى من دعا كند تا حقّ تعالى از من بگذرد. پس جبرئيل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد تهنيت و تحّيت گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانيد. حضرت فرمود كه به او بگو كه خود را به اين مولود مبارك بمالد و به مكان خود بر گردد. فطرس خويشتن را به امام حسينعليه‌السلام ماليد،بال برآورد و اين كلمات را گفت و بالا رفت عرض كرد: يا رسول اللّه! همانا زود باشد كه اين مولود را امّت تو شهيد كنند و او را بر من به اين نعمتى كه از او به من رسيد مكافاتى است كه هر كه او را زيارت كند من زيارت او را به حضرت حسينعليه‌السلام برسانم، و هر كه بر او سلام كند من سلام او را برسانم، و هر كه بر او صلوات بفرستد من صلوات او را به او مى رسانم. (7)

و موافق روايت ديگر چون فطرس به آسمان بالا رفت مى گفت كيست مثل من حال آنكه من آزاد كرده حسين بن علىّ و فاطمه و محمّدمعليهما‌السلام . (8)

ابن شهر آشوب روايت كرده كه هنگام ولادت امام حسينعليه‌السلام فاطمهعليها‌السلام مريضه شد و شير در پستان مباركش خشك گرديد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مُرضِعى طلب كرد يافت نشد پس خود آن حضرت تشريف آورد به حجره فاطمهعليها‌السلام و انگشت ابهام خويش را در دهان حسين مى گذاشت و او مى مكيد. بعضى گفته اند كه زبان مبارك را در دهان حسينعليه‌السلام مى گذاشت و او را زقه مى داد چنانچه مرغ جوجه خود را زقه مى دهد تا چهل شبانه روز رزق حسينعليه‌السلام را حقّ تعالى از زبان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گردانيده بود، پس روئيد گوشت حسينعليه‌السلام از گوشت پيغمرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و روايات به اين مضمون بسيار است. (9)

و در(علل الشّرايع)روايت شده كه حال امام حسينعليه‌السلام در شير خوردن بدين منوال بود تا آنكه روئيد گوشت او ازگوشت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شير نياشاميد از فاطمهعليها‌السلام و نه از غير فاطمه. (10)

و شيخ كلينى در(كافى)از حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه حسينعليه‌السلام از فاطمهعليها‌السلام واز زنى ديگر شير نياشاميد او را به خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بردند حضرت ابهام مبارك را در دهان او مى گذاشت و او مى مكيد واين مكيدن اورا، دو روز سه روز كافى بود.پس گوشت و خون حسينعليه‌السلام ازگوشت و خون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيدا شد و هيچ فرزندى جز عيسى بن مريم و حسين بن علىعليه‌السلام شش ماهه از مادر متولّد نشد كه بماند، (11) و در بعضى روايات به جاى عيسى، يحيى نام برده شده. عَرَبيّه:(قائل سيّد بحر العلوم است)

شعر:

لِلّهِ مُرْتَضِعٌ لَمْ يَرْتَضِعْ اَبَداً

مِنْ ثَدْىِ اُنْثى وَ من طه مَراضِعُهُ

فصل دوّم: در بيان فضائل و مناقب و مكارم اخلاق آن حضرتعليه‌السلام

از(اربعين مؤ ذّن)و(تاريخ خطيب)و غيره نقل شده كه جابر روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند تبارك و تعالى فرزندان هر پيغمبرى را از صُلبْ او آورد وفرزندان مرا از صلب من و از صلب علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام آفريد، به درستى كه فرزندان هر مادرى را نسبت به سوى پدر دهند مگر اولاد فاطمه كه من پدر ايشانم. مؤ لف گويد: از اين قبيل احاديث بسيار است كه دلالت دارد بر آنكه حسنينعليهما‌السلام دو فرزند پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشند و اميرالمؤ منينعليه‌السلام در جنگ صفّين هنگامى كه حضرت حسنعليه‌السلام سرعت كرد از براى جنگ بامعاويه، فرمود: باز داريد حسن را و مگذاريد كه به سوى جنگ رود؛ چه من دريغ دارم و بيمناكم كه حسن و حسين كشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد. ابن ابى الحديد گفته: اگر گويند كه حسن و حسين پسران پيغمبرند، گويم هستند؛ چه خداوند كه در آيه مباهله فرمايد:(اَبْاَّءناَّ) (12) جز حسن و حسين را نخواسته، و خداوند عيسى را از ذرّيت ابراهيم شمرده اهل لغت خلافى ندارند كه فرزندان دختر ازنسل پدر دخترند، و اگر كسى گويد كه خداوند فرموده است: (ما كانَ محمّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالكُمْ) (13) يعنى نيست محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدر هيچ يك از مردان شما؛ در جواب گوئيم كه محمّد را پدر ابراهيم ابن ماريه دانى يا ندانى؟ به هر چه جواب دهد جواب من در حقّ حسن و حسين همان است. همانا اين آيه مباركه در حّق زيد بن حارثه وارد شد؛ چه او را به سنّت جاهليّت فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى شمردند و خداوند در بطلان عقيدت ايشان اين آيه فرستاد كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدر هيچ يك از مردان شما نيست لكن نه آن است كه پدر فرزندان خود حسنين و ابراهيم نباشد. (14) در جمله اى از كتب عامّه روايت شده كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست حسنين را گرفت و فرمود - در حالى كه اصحابش جمع بودند -:

اى قوم! آن كس كه مرا دوست دارد و ايشان را و پدر و مادر ايشان را دوست دارد، در قيامت با من در بهشت خواهد بود. (15) و بعضى اين حديث را نظم كرده اند:

شعر:

اَخَذَ النَّبِىُّ يَدَ الْحُسَيْنِ وَصِنْوِهِ

يَوْماً وَ قالَ وَ صَحْبُهُ فى مَجْمَعً

مَنْ وَدَّني يا قَومِ اَوْ هذيْن اَو

اَبَوَيْهما فَالْخُلْدُ مَسْكَنُهُ مَعي (16)

و روايت شده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسنين را بر پشت مبارك سوار كرد حسن را بر اَضلاع راست و حسين را بر اَضلاع چپ و رختى برفت و فرمود:بهترين شترها،شتر شما است و بهترين سوارها، شمائيد و پدر شما فاضلتر از شما است. (17)

ابن شهر آشوب روايت كرده كه مردى در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گناهى كرد و از بيم پنهان شد تا هنگامى كه حسنين را تنها يافت، پس ايشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار كرد و به نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و عرض كرد: يا رسول اللّه!اِنّى مُسْتَجيرٌ باللّه وَ بِهِما؛ يعنى من پناه آورده ام به خدا و به اين دو فرزندان تو از آن گناه كه كرده ام، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنان بخنديد كه دست به دهان مبارك گذاشت و فرمود بر او كه آزادى و حسنين را فرمود كه شفاعت شما را قبول كردم در حقّ او، پس اين آيه نازل شد( وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ) (18).... (19)

و نيز ابن شهر آشوب از سلمان فارسى روايت كرده كه حضرت حسينعليه‌السلام بر ران رسول خداىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جاى داشت پيغمبر او را مى بوسيد و مى فرمود:تو سيّد پسر سيّد و پدر ساداتى و امام و پسر امام و پدر امامانى وحجّت پسر حجّت و پدر حجّتهاى خدائى، از صُلب تو نُه تن امام پديد آيند و نُهم ايشان قائم آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. (20)

و شيخ طوسى به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسينعليه‌السلام دير به سخن آمد روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت رابه مسجد برد در پهلوى خويش بازداشت و تكبير نماز گفت، امام حسينعليه‌السلام خواست موافقت نمايد درست نگفت، حضرت از براى او بار ديگر تكبير گفت و او نتوانست، باز حضرت مكرّر كرد تا آنكه در مرتبه هفتم درست گفت به اين سبب هفت تكبير در افتتاح نماز سنّت شد. (21)

وابن شهر آشوب روايت كرده است كه روزى جبرئيل به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد به صورت دحيه كلبى و نزد آن حضرت نشسته بود كه ناگاه حسنينعليهما‌السلام داخل شدند و چون جبرئيل را گمان دحيه مى كردند به نزديك او آمدند و از او هديّه مى طلبيدند، جبرئيل دستى به سوى آسمان بلند كرد سيبى و بهى و انارى براى ايشان فرود آورد و به ايشان داد. چون آن ميوه ها را ديدند شاد گرديدند و نزديك حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بردند حضرت از ايشان گرفت و بوئيد و به ايشان ردّ كرد.

و فرمود كه به نزد پدر و مادر خويش ببريد و اگر اوّل به نزد پدر خود ببريد بهتر است پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خويش ماندند تا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد ايشان رفت و همگى از آن ميوه ها تناول كردند و هر چه مى خوردند به حال اوّل برمى گشت و چيزى ازآن كم نمى شد و آن ميوه ها به حال خود بود تاهنگامى كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت و باز آنها نزد اهل بيت بود و تغييرى در آنهابه هم نرسيد تا آنكه حضرت فاطمهعليها‌السلام رحلت فرمود پس انار بر طرف شد وچون حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام شهيد شد بِهْ برطرف شد و سيب ماند، آن سيب را حضرت امام حسنعليه‌السلام داشت تاآنكه به زهر شهيد شد و آسيبى به آن نرسيد، بعد از آن نزد امام حسينعليه‌السلام بود.

حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام فرمود: وقتى كه پدرم در صحراى كربلا محصور اهل جور و جفابود آن سيب را در دست داشت و هر گاه كه تشنگى بر او غالب مى شد آن را مى بوئيد تا تشنگى آن حضرت تخفيف مى يافت چون تشنگى بسيار بر آن حضرت غالب شد و دست ازحيات خود برداشت دندان بر آن سيب فرو برد چون شهيد شد هر چند آن سيب را طلب كردند نيافتند، پس آن حضرت فرمود كه من بوى آن سيب را از مرقد مطّهر پدرم مى شنوم هنگامى كه به زيارت او مى روم وهر كه از شيعيان مخلص ما در وقت سحر به زيارت آن مرقد معطّر برود بوى سيب راازآن ضريح منور مى شنود. (22)

و از(امالى)مفيد نيشابورى مروى است كه حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود: برهنه مانده بودند امام حضرت امام حسن وامام حسينعليهما‌السلام ونزديك عيد بود پس حسنينعليهما‌السلام به مادر خويش فاطمهعليها‌السلام گفتند: اى مادر! كودكان مدينه به جهت عيد خود را آرايش و زينت كرده اند پس چراتو مارا به لباس آرايش نمى كنى وحال آنكه ما برهنه ايم چنانكه مى بينى؟ حضرت فاطمهعليها‌السلام فرمود: اى نورديدگان من! همانا جامه هاى شمانزد خيّاط است هر گاه دوخت و آورد آرايش مى كنم شما را به آن در روز عيد و مى خواست به اين سخن خوشدل كند ايشان را، پس شب عيد شد ديگر باره اعاده كردند كلام پيش را،گفتند امشب شب عيد است پس چه شد جامه هاى ما؟ حضرت فاطمه گريست از حال ترحّم بر كودكان و فرمود: اى نورديدگان! خوشدل باشيد هر گاه خيّاط آورد جامه هارا زينت مى كنم شما را به آن ان شأاللّه،پس چون پاسى از شب گذشب ناگاه كوبيد دَرِخانه را كوبنده اى، فاطمهعليها‌السلام فرمود: كيست؟ صدائى بلند شد كه اى دختر پيغمبر خدا!بگشا در را كه من خيّاط مى باشم جامه هاى حسنينعليهما‌السلام را آورده ام، حضرت فاطمهعليها‌السلام فرمود چون در را گشودم مردى ديدم با هيبت تمام و بوى خوشى پس دستار بسته اى به من داد و برفت. پس فاطمهعليها‌السلام به خانه آمد گشود آن دستار را ديد در وى بود دو پيراهن و دو ذراعه و دو زير جامه و دو ردأ و دو عمامه و دو كفش، حضرت فاطمهعليها‌السلام بسى شاد و مسرور شد، پس حسنينعليهما‌السلام را بيدار كرد و جامه ها را به ايشان پوشانيد، پس چون روز عيد شد پيغمرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ايشان وارد شد و حسنين را بدان زينت ديد ايشان را ببوسيد و مبارك باد گفت و بر دوش خويش حسنين را برداشت و به سوى مادرشان برد، فرمود: اى فاطمه! آن خيّاطى كه جامه ها را آورد شناختى؟ عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمى دانستم كه من جامه نزد خيّاط داشته باشم خدا و رسول داناترند به اين مطلب، فرمود: اى فاطمه! آن خيّاط نبود بلكه او رِضْوان خازِن جنّت بوده و جامه ها از حلل بهشت بوده، خبر داد مرا جبرئيل ازنزد پرودگار جهانيان. (23)

و قريب به اين حديث است خبرى كه در(منتخب)روايت شده كه روز عيد حسنينعليهما‌السلام به حضور مبارك رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و لباس نو خواستند جبرئيل جامه هاى دوخته سفيد براى ايشان آورد و حسنينعليهما‌السلام خواهش لباس رنگين نمودند.رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طشت طلبيد و حضرت جبرئيل آب ريخت حضرت مجتبىعليه‌السلام خواهش رنگ سبز نمود و حضرت سيّد الشّهدأ خواهش رنگ سرخ نمود و جبرئيل گريه كرد و اخبار داد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رابه شهادت آن دو سبط واينكه حسنعليه‌السلام آغشته به زهر شهيد مى شود وبدن مباركش سبز شود و حضرت امام حسينعليه‌السلام آغشته به خون شهيد شود. (24)

عيّاشى و غير او روايت كرده اند كه روزى امام حسينعليه‌السلام به جمعى از مساكين گذشت كه عباهاى خود را افكنده بودند ونان خشكى در پيش داشتند ومى خوردند چون حضرت را ديدند او را دعوت كردند، حضرت ازاسب خويش فرودآمدو فرمود: خداوند مّتكبران را دوست نمى دارد ونزد ايشان نشست وباايشان تناول فرمود، پس به ايشان فرمود كه من چون دعوت شمارا اجابت كردم شما نيز اجابت من كنيد و ايشان را به خانه برد و به جاريه خويش فرمود كه هر چه براى مهمانان عزيز ذخيره كرده اى حاضر ساز وايشان را ضيافت كرد وانعامات و نوازش كرده وروانه فرمود. (25)

و از جود و سخاى آن حضرت روايت شده كه مرد عربى به مدينه آمد و پرسيد كه كريمترين مردم كيست؟ گفتند حسين بن علىعليه‌السلام ،پس به جستجوى آن حضرت شد تاداخل مسجد شد ديد كه آن حضرت در نماز ايستاده پس شعرى (26) چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت ازنماز فارغ شد فرمود كه اى قنبر آيا از مال حجاز چيزى به جاى مانده است؟ عرض كرد:بلى چهارهزاردينار، فرمود حاضر كن كه مردى كه اَحَقّ است از ما به تصّرف در آن حاضر گشته، پس به خانه رفت و رداى خود را كه از بُرد بود از تن بيرون كرد و آن دنانير را در بُرد پيچيد و پشت در ايستاد واز شرم روى اعرابى از قلّت زر از شكاف در دست خود را بيرون كرد و آن زرها را به اعرابى عطا فرمود و شعرى (27) چند در عذرخواهى از اعرابى خواند، اعرابى آن زرها را بگرفت و سخت بگريست، حضرت فرمود: اى اعرابى! گويا كم شمردى عطاى ما را كه مى گريى،عرض كرد: بر اين مى گريم كه دست با اين جود و سخا چگونه در ميان خاك خواهد شد!

و مثل اين حكايت را از حضرت حسنعليه‌السلام نيز روايت كرده اند.

مؤ لف گويد: كه بسيارى از فضائل است كه گاهى از امام حسنعليه‌السلام روايت مى شود وگاهى از امام حسينعليه‌السلام و اين ناشى از شباهت آن دو بزرگوار است در نام كه اگر ضبط نشود تصحيف و اشتباه مى شود.

و در بعضى از كتب منقول است از عصام بن المصطلق شامى كه گفت: داخل شدم در مدينه معظّمه پس چون ديدم حسين بن علىعليهما‌السلام را پس تعّجب آورد مرا، روش نيكو ومنظر پاكيزه او، پس حسد مرا واداشت كه ظاهر كنم آن بغض و عداوتى را كه در سينه داشتم از پدراو، پس نزديك او شدم و گفتم توئى پسر ابو تراب؟.

(مؤ لّف گويد:كه اهل شام از اميرالمؤ منينعليه‌السلام به ابو تراب تعبير مى كردند وگمان مى كردند كه تنقيص آن جناب مى كنندبه اين لفظ و حال آنكه هر وقت ابو تراب مى گفتند گويا حُلى و حلل به آن حضرت مى پوشانيدند...).

بالجمله؛ عصام گفت:گفتم به امام حسينعليه‌السلام توئى پسر ابوتراب؟فرمود:بلى.

قال فَبالَغْتُ فى شَتْمِهِ وَ شَتْم اَبيِه؛ يعنى هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم.

فَنَظَرَ اِلَىَّ نَظْرَةَ عاطِفٍ رَؤُفٍ؛ پس نظرى از روى عطوفت و مهربانى بر من كرد و فرمود:

( اَعُوذُباِللّهِ مِنَ الشَيطانِ الَّرجيم بِسْمِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ الا يات اليه قوله ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ ) . (28)

و اين آيات اشارت است به مكارم اخلاق كه حقّ تعالى پيغمرش را به آن تأديب فرموده از جمله آنكه به ميسور از اخلاق مردم اكتفا كند و متوقّع زيادتر نباشد و بد را به بدى مكافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسه شيطان پناه به خدا گيرد. ثُمَّ قالَ:خَفِّضْ عَلَيْكَ اِسْتَغْفِرِ اللّهَ لي وَلَكَ.

پس فرمود به من، آهسته كن و سبك و آسان كن كار را بر خود،طلب آمرزش كن از خدا براى من و براى خودت، همانا اگر طلب يارى كنى از ما تو را يارى كنم و اگر عطا طلب كنى ترا عطا كنم و اگر طلب ارشاد كنى تو را ارشاد كنم. عصام گفت: من از گفته و تقصير خود پشيمان شدم و آن حضرت به فراست يافت پشيمانى مرا فرمود:

( لا تَثْريبَ عَلَيْكُم الْيَوْمَ يَغْفِرُاللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ ) . (29)

واين آيه شريفه از زبان حضرت يوسف پيغمبر است به برادران خود كه در مقام عفو از آنها فرمود كه عتاب و ملامتى نيست بر شما، بيامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الرّاحمين.

پس آن جناب فرمود به من كه از اهل شامى تو؟ گفتم: بلى. فرمود: شِنْشِنَة اِعْرِفُها مِنْ اَخْزَمٍ و اين مثلى است كه حضرت به آن تمثل جُست: حاصل اينكه اين دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئيست در اهل شام كه معاويه در ميان آنهاسنّت كرده پس فرمود: حيّانآ اللّه وَ ايّاكَ هر حاجتى كه دارى به نحو انبساط و گشاده روئى حاجت خود را از ما بخواه كه مى يابى مرا در نزد افضل ظّن خود به من ان شأاللّه تعالى. عصام گفت: از اين اخلاق شريفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها كه از من سر زد و چنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم به زمين فرو بروم، لا جرم از نزد آن حضرت آهسته بيرون شدم در حالى كه پناه به مردم مى بردم به نحوى كه آن جناب ملتفت من نشود لكن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصى دوست تر از آن حضرت و از پدرش.

از(مقتل خوارزمى)و(جامع الا خبار)روايت شده است كه مردى اعرابى به خدمت امام حسينعليه‌السلام آمد و گفت: يا بن رسول اللّه! ضامن شده ام اداى ديت كامله را و اداى آن را قادر نيستم لا جرم با خود گفتم كه بايد سئوال كرد از كريم ترين مردم و كسى كريمتر از اهل بيت رسالتعليهما‌السلام گمان ندارم. حضرت فرمود:يااَخا العرب! من سه مسأله از تو مى پرسم اگر يكى را جواب گفتى ثلث آن مال را به تو عطا مى كنم و اگر دو سئوال را جواب دادى دو ثُلث مال خواهى گرفت و اگر هر سه را جواب گفتى تمام آن مال را عطا خواهم كرد، اعرابى گفت:يابن رسول اللّه! چگونه روا باشد كه مثل تو كسى كه از اهل علم و شرفى از اين فدوى كه يك عرب بدوى بيش نيستم سؤ ال كند؟ حضرت فرمود كه از جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: الْمعروُف بِقَدْرِ الْمعرِفَةَ؛باب معروف و موهبت به اندازه معرفت به روى مردم گشاده بايد داشت، اعرابى عرض كرد: هر چه خواهى سئوال كن اگر دانم جواب مى گويم و اگر نه از حضرت شما فرا مى گيرم و لا قُوَّة اِلاّ باِللّهِ.

حضرت فرمود: كه افضل اعمال چيست؟ گفت: ايمان به خداوند تعالى.

فرمود:چه چيز مردم را از مهالك نجات مى دهد؟ عرض كرد: توكّل و اعتماد بر حقّ تعالى. زينت آدمى در چه چيز است؟ اعرابى گفت: علمى كه به آن عمل باشد. فرمود كه اگر بدين شرف دست نيابد؟ عرض كرد:مالى كه با مروّت و جوانمردى باشد.

فرمود كه اگر اين را نداشته باشد؟ گفت: فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبائى باشد.

فرمود:اگر اين را نداشته باشد؟ اعرابى گفت كه صاعقه اى از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند كه او اهليّت غير اين ندارد.

پس حضرت خنديد و كيسه اى كه هزار دينار زر سرخ داشت نزد او افكند وانگشترى عطا كرد او را، كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت و فرمود كه به اين زرها ذمّه خود را برى كن و اين خاتم را در نفقه خود صرف كن.اعرابى آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد:( اَللّهُ اَعُلَمُ حُيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه ) (30) (31)

و ابن شهر آشوب روايت كرده كه چون امام حسينعليه‌السلام شهيد شد بر پشت مبارك آن حضرت پينه ها ديدند از حضرت امام زين العابدينعليه‌السلام پرسيدند كه اين چه اثرى است؟ فرمود: از بس كه انبانهاى طعام و ديگر اشيأ چندان بر پشت مبارك كشيد و به خانه زنهاى بيوه و كودكان يتيم و فقرأ و مساكين رسانيد اين پينه ها پديد گشت. (32) و از زهد و عبادت آن حضرت روايت شده است كه بيست و پنج حجّ پياده به جاى آورد و شتران و محملها از عقب او مى كشيدند و روزى به آن حضرت گفتند كه چه بسيار از پروردگار خود ترسانى؟ فرمود كه از عذاب قيامت ايمن نيست مگر آنكه در دنيا از خدا بترسد. (33)

و ابن عبدربّه در كتاب(عقد الفريد)روايت كرده است كه خدمت على بن الحسينعليه‌السلام عرض شد كه چرا كم است اولاد پدر بزرگوار شما؟ فرمود: تعجّب است كه چگونه مثل من اولادى از براى او باشد؛ چه آنكه پدرم در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى كرد پس چه زمان فرصت مى كرد كه نزد زنها برود!؟ (34)

و سيّد شريف زاهد ابو عبداللّه محمّد بن على بن الحسن ابن عبد الّرحمن علوى حسينى در كتاب(تغازى)روايت كرده از ابوحازم اعرج كه گفت: حضرت امام حسنعليه‌السلام تعظيم مى كرد امام حسينعليه‌السلام را چنانكه گويا آن حضرت بزرگتر است از امام حسنعليه‌السلام .

و از ابن عبّاس روايت كرده كه گفت: سبب آن را پرسيدم از امام حسنعليه‌السلام ؟ فرمود كه از امام حسينعليه‌السلام هيبت مى برم مانند هيبت اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، و ابن عبّاس گفته كه امام حسنعليه‌السلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه كه امام حسينعليه‌السلام مى آمد در آن مجلس حالش را تغيير مى داد به جهت احترام امام حسينعليه‌السلام .

و به تحقيق بود حسين بن علىعليه‌السلام زاهد در دنيا در زمان كودكى و صِغَر سنّ و ابتدأ امرش و استقبال جوانيش، مى خورد با اميرالمؤ منينعليه‌السلام از قوت مخصوص او، و شركت و همراهى مى كرد با آن حضرت در ضيق و تنگى و صبر آن حضرت و نمازش نزديك به نماز آن حضرت بود و خداوند قرار داده بود امام حسن وامام حسينعليهما‌السلام را قُدوه و مقتداى امّت، لكن فرق گذاشته بود ما بين اراده آنها تا اقتدا كنند مردم به آن دو بزرگوار، پس اگر هر دو به يك نحو و يك روش بودند مردم در ضيق واقع مى شدند.

روايت شده از مسروق كه گفت: وارد شدم روز عرفه بر حسين بن علىعليه‌السلام و قدح هاى سويق مقابل آن حضرت و اصحابش گذاشته شده بود و قرآنها در كنار ايشان بود يعنى روزه بودند و مشغول خواندن قرآن بودند، و منتظر افطار بودند كه به آن سويق افطار نمايند پس مسأله اى چند از آن حضرت پرسيدم جواب فرمود، آنگاه از خدمتش بيرون شدم؛ پس از آن خدمت امام حسنعليه‌السلام رفتم ديدم مردم خدمت آن جناب مى رسند و خوانهاى طعام موجود و بر آنها طعام مهيّا است و مردم از آنها مى خورند و با خود مى برند، من چون چنين ديدم متغيّر شدم حضرت مرا ديد كه حالم تغيير كرده پرسيد: اى مسروق چرا طعام نمى خورى؟ گفتم: اى آقاى من! من روزه دارم و چيزى را متذكّر شدم، فرمود: بگو آنچه در نظرت آمده، گفتم: پناه مى برم به خدا از آنكه شما يعنى تو و برادرت اختلاف پيدا كنيد، داخل شدم بر حسينعليه‌السلام ديدم روزه است و منتظر افطار است و خدمت شما رسيدم شما رابه اين حال مى بينم! حضرت چون اين را شنيد مرا به سينه چسبانيد فرمود: يابن الا شرس! ندانستى كه خداوند تعالى ما را دو مقتداى امّت قرار داد، مرا قرار داد مقتداى افطار كنندگان از شما، و برادرم را مقتداى روزه داران شما تا در وسعت بوده باشيد.

و روايت شده كه حضرت امام حسينعليه‌السلام در صورت و سيرت شبيه ترين مردم بود به حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در شبهاى تار نور از جبين مبين و پائين گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور مى شناختند. (35)

و در مناقب ابن شهر آشوب و ديگر كتب روايت شده كه حضرت فاطمهعليها‌السلام حسنينعليهما‌السلام را به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و عرض كرد: يا رسول اللّه اين دو فرزند را عطائى و ميراثى بذل فرما، فرمود: هيبت و سيادت خود را به حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسين عطا كردم، عرض كرد راضى شدم. (36)

و به روايتى فرمود حسن را هيبت و حلم دادم و حسين را جود و رحمت.

و ابن طاوس از حذيفه روايت كرده است كه گفت: شنيدم از حضرت حسينعليه‌السلام در زمان حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالتى كه امام حسينعليه‌السلام كودك بود كه مى فرمود: به خدا سوگند! جمع خواهند شد براى ريختن خون من طاغيان بنى امّيه و سر كرده ايشان عمربن سعد خواهد بود، گفتم كه حضرت رسالتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ترا به اين مطلب خبر داده است؟ فرمود كه نه، پس من رفتم به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سخن آن حضرت را نقل كردم، حضرت فرمود كه علم او علم من است.

وابن شهر آشوب از حضرت على بن الحسينعليه‌السلام روايت كرده است كه فرمود: در خدمت پدرم به جانب عراق بيرون شديم و در هيچ منزلى فرود نيامد و از آنجا كوچ نكرد مگر اينكه ياد مى كرد يحيى بن زكّرياعليهما‌السلام را و روزى فرمود كه خوارى و پستى دنيا است كه سر يحيى را براى زن زانيه از زنا كاران بنى اسرائيل به هديّه فرستادند. (37)

و در احاديث معتبره از طريق خاصّه و عامّه روايت شده است كه بسيار بود كه حضرت فاطمهعليها‌السلام در خواب بود و حضرت امام حسينعليه‌السلام در گهواره مى گريست و جبرئيل گهواره آن حضرت را مى جنبانيد و با او سخن مى گفت و او را ساكت مى گردانيد، چون فاطمهعليها‌السلام بيدار مى شد مى ديد كه گهواره حسينعليه‌السلام مى جنبد و كسى با او سخن مى گويد و لكن شخصى نمايان نيست چون از حضرت رسالت مى پرسيد مى فرمود: اوجبرئيل است. (38)