منتهی الآمال جلد ۱

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 46114
دانلود: 2908


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 67 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 46114 / دانلود: 2908
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 1

نویسنده:
فارسی

بخشنامه پيامبر براى سپاهيان

ارباب سِيَر در سيرت آن حضرت نوشته اند كه چون لشكرى را مأمور مى نمود قائدان سپاه را با لشكريان طلب فرموده بدينگونه وصيّت و موعظه مى فرمود ايشان را مى فرمود: برويد به نام خداى تعالى و استقامت جوئيد به خداى و جهاد كنيد براى خداى بر ملّت رسول خداى.

هان اى مردم! مكر نكنيد واز غنايم سرقت روا مداريد و كفار را بعد از قتل چشم و گوش و ديگر اعضا قطع نفرمائيد و پيران و اطفال و زنان را نكشيد و رهبانان را كه در غارها و بيغوله ها جاى دارند به قتل نرسانيد و درختان را از بيخ نزنيد جز آنكه مضطر باشيد و نخلستان را مسوزانيد و به آب غرق كنيدو درختان ميوه دار را بر نياوريد و حرث و زرع را مسوزانيد باشد كه هم بدان محتاج شويد و جانوران حلال گوشت را نابود نكنيد جز اينكه از بهر قوت لازم افتد و هرگز آب مشركان را با زهر آلوده مسازيد و حيلت مياريد. (51)

و هرگز آن حضرت با دشمن جز اين معاملت نكرد و شبيخون بر دشمن نزد و از هر جهادى، جهاد با نفس را بزرگتر مى دانست؛ چنانكه روايت شده كه وقتى لشكر آن حضرت از جهاد با كفّار آمده بودند، حضرت فرمود: مرحبا جماعتى كه به جا آوردند جهاد كوچكتر را و بر ايشان است جهاد بزرگتر. عرض كردند: جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمود: جهاد با نفس امّاره (52). و در روايت معتبره منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه چرا موى محاسن شما زود سفيد شده؟

فرمود كه مرا پير كرد سوره هود و واقعه و مرسلات و عَمَّ يَتَسآئلونَ كه در آنها احوال قيامت و عذاب امّتهاى گذشته مذكور است. (53)

و روايت شده كه چون حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت نگذاشت درهم و دينارى و نه غلام و كنيزى و نه گوسفند و شترى به غير از شتر سوارى خود. و چون به رحمت الهى واصل شد زرهش در گرو بود نزد يهودى از يهودان مدينه براى بيست صاع جو كه براى نفقه عيال خود از او به قرض گرفته بود. (54)

و حضرت امام رضاعليه‌السلام فرمود: كه ملكى به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: پروردگارت ترا سلام مى رساند و مى فرمايد كه اگر مى خواهى صحراى مكّه را همه از بهر تو طلا مى كنم. پس حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! مى خواهم يك روز سير باشم و ترا حمد كنم و يك روز گرسنه باشم و از تو سؤ ال كنم و فرمود كه آن حضرت سه روز از نان گندم سير نشد تا به رحمت الهى واصل شد. (55)

و از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه فرمود: با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوديم در كندن خندق، ناگاه حضرت فاطمهعليها‌السلام آمد و پاره نانى براى آن حضرت آورد و حضرت فرمود: كه اين چيست؟ فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: قرص نانى براى حسن و حسين (عليهما‌السلام ) پخته بودم و اين پاره را براى شما آوردم. حضرت فرمود كه: سه روز است كه طعام داخل جوف پدر تو نشده است و اين اوّل طعامى است كه مى خورم (56). و ابن عبّاس گفته كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر روى خاك مى نشست و بر روى خاك طعام تناول مى نمود و گوسفند را به دست خود مى بست و اگر غلامى آن حضرت را براى نان جوى مى طلبيد به خانه خود، اجابت او مى فرمود. (57) و از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر روز سيصد و شصت مرتبه به عدد رگهاى بدن مى گفت:

(اَلْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعالَمينَ كَثيرا عَلى كُلِّ حالٍ.) (58)

و از مجلسى برنمى خاست هر چند كم مى نشست تا بيست و پنج مرتبه استغفار نمى كرد. (59)

و روزى هفتاد مرتبه(اَستغفرُ اللّه)و هفتاد مرتبه(اَتُوبُ اِلَى اللّهِ)مى گفت. (60)

و روايت شده كه شب جمعه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد قُبا اراده افطار نمود و فرمود: كه آيا آشاميدنى هست كه به آن افطار نمايم، اوس بن خولى انصارى كاسه شيرى آورد كه عسل در آن ريخته بود، چون حضرت بر دهان گذاشت و طعم آن را يافت از دهان برداشت و فرمود كه اين دو آشاميدنى است كه از يكى بديگرى اكتفا مى توان نمود من نمى خورم هر دو را و حرام نمى كنم بر مردم خوردن آن را وليكن فروتنى مى كنم براى خدا و هركه فروتنى كند براى حق تعالى خدا او را بلند مى گرداند و هركه تكبر كند خدا او را پست مى گرداند و هركه در معيشت خود ميانه رو باشد خدا او را روزى مى دهد و هركه اسراف كند خدا او را محروم مى گرداند و هركه مرگ را بسيار ياد كند خدا او را دوست مى دارد. (61)

و به سند صحيح از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوّل بعثت مدّتى آن قدر روزه پياپى گرفت كه گفتند ديگر ترك نخواهد كرد پس مدتى ترك روزه كرد كه گفتند نخواهد گرفت، مدّتى يك در ميان روزه مى گرفت به طريق حضرت داودعليه‌السلام ، پس آن را ترك كرد و در هر ماه ايام البيض آن را روزه مى داشت، پس آن را ترك فرمود و سنتش بر آن قرار گرفت كه در هر ماه پنجشنبه اوّل ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه اوّل از دهه ميان ماه را روزه مى داشت و بر اين طريق بود تا به جوار رحمت ايزدى پيوست (62). و ماه شعبان را تمام روزه مى داشت. (63)

ابن شهر آشوب رحمه اللّه گفته است كه بعضى از آداب شريفه و اخلاق كريمه حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از اخبار متفرّقه ظاهر مى شود آن است كه آن حضرت از همه كس حكيم تر و داناتر و بردبارتر و شجاعتر و عادلتر و مهربانتر بود و هرگز دستش به دست زنى نرسيد كه بر او حلال نباشد و سخى ترين مردم بود هرگز دينار و درهمى نزد او نماند و اگر از عطايش چيزى زياد مى آمد و شب مى رسيد قرار نمى گرفت تا آن را به مصرفش مى رسانيد و زياده از قوت سال خود هرگز نگاه نمى داشت و باقى را در راه خدا مى داد و پست ترين طعامها را نگاه مى داشت مانند جو و خرما و هرچه مى طلبيدند عطا مى فرمود و بر زمين مى نشست و بر زمين طعام مى خورد و بر زمين مى خوابيد و نَعلَيْن و جامه خود را پينه مى كرد و دَرِ خانه را خود مى گشود و گوسفند را خود مى دوشيد و پاى شتر را خود مى بست و چون خادم از گردانيدن آسيا مانده مى شد مَدَد او مى كرد و آب وضو را به دست خود حاضر مى كرد در شب و پيوسته سرش در زير بود و در حضور مردم تكيه نمى نمود و خدمتهاى اهل خود را مى كرد و بعد از طعام انگشتان خود را مى ليسيد و هرگز آروغ نزد و آزاد و بنده كه آن حضرت را به ضيافت مى طلبيدند اجابت مى نمود اگرچه از براى پاچه گوسفندى بود. و هديه را قبول مى نمود اگرچه يك جرعه شير بود و تصدّق را نمى خورد و نظر بر روى مردم بسيار نمى كرد و هرگز از براى دنيا به خشم نمى آمد و از براى خدا غضب مى كرد و از گرسنگى گاهى سنگ بر شكم مى بست و هرچه حاضر مى كردند تناول مى نمود و هيچ چيز را رد نمى فرمود و بُرد يمنى مى پوشيد و جُبّه پشم مى پوشيد و جامه هاى سطبر از پنبه و كتان مى پوشيد و اكثر جامه هاى آن حضرت سفيد بود و عمامه به سر مى بست و ابتداى پوشيدن جامه را از جانب راست مى فرمود و جامه فاخرى داشت كه مخصوص روز جمعه بود و چون جامه نو مى پوشيد جامه كهنه را به مسكينى مى بخشيد و عبائى داشت كه به هر جائى كه مى رفت دو ته مى كرد و به زير خود مى افكند و انگشتر نقره در انگشت كوچك دست راست مى كرد و خربزه را دوست مى داشت و از بوهاى بد كراهت داشت و وقت هر وضو ساختن مسواك مى كرد و گاه بنده خود را و گاه ديگرى را در عقب خود رديف مى كرد و بر هر چه ميسّر مى شد سوار مى شد گاه اسب و گاه استر و گاه دراز گوش.

و فرموده كه آن حضرت با فقرأ و مساكين مى نشست و با ايشان طعام مى خورد و صاحبان علم و صلاح و اخلاق حسنه را گرامى مى داشت و شريف هر قوم را تأ ليف قلب مى فرمود و خويشان خود را احسان مى كرد بى آنكه ايشان را بر ديگران اختياركند مگر به چيزى چند كه خدا به آن امر كرده است و ادب هر كس را رعايت مى كرد و هر كه عذر مى طلبيد قبول عذر او مى نمود و تبسم بسيار مى كرد در غير وقت نزول قرآن و موعظه و هرگز صداى خنده اش بلند نمى شد. و در خورش و پوشش بر بندگان خود زيادتى نمى كرد و هرگز كسى را دشنام نداد و هرگز زنان و خدمتكاران خود را نفرين نكرد و دشنام نداد و هر آزاد و غلام و كنيز كه براى حاجتى مى آمد برمى خاست و با او مى رفت. و درشتخو نبود و در خصومت صدا بلند نمى كرد و بد را به نيكى جزا مى داد و به هر كه مى رسيد ابتدا به سلام مى كرد و ابتدا به مصافحه مى نمود و در هر مجلسى كه مى نشست ياد خدا مى كرد و اكثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود و هركه نزد او مى آمد او را گرامى مى داشت و گاهى رداى مبارك خود را براى او پهن مى كرد و او را ايثار مى نمود به بالش خود. و رضا و غضب، او را از گفتن حقّ مانع نمى شد و خيار را گاه با رُطَب و گاه با نمك تناول مى فرمود. و از ميوه هاى تر خربزه و انگور را دوستتر مى داشت و اكثر خوراك آن حضرت آب و خرما يا شير و خرما بود. گوشت و ثريد و كدو را بسيار دوست مى داشت و شكار نمى كرد. امّا گوشت شكار را مى خورد و پنير و روغن مى خورد و از گوسفند دست و كتف را و از شوربا كدو را و از نانخورش سركه را و از خرما عَجْوَه را و از سبزيها كاسنى و باذروج كه ريحان كوهى است دوست مى داشت و سبزى نرم را. (64)

شيخ طبرسى گفته است كه تواضع و فروتنى آن حضرت به مرتبه اى بود كه در جنگ خيبر و بنى قُريظه و بنى النَّضير بر دراز گوشى سوار شده بود كه لجامش و جلش از ليف خرما بود (65) و بر اطفال و زنان سلام مى كرد. روزى شخصى با آن حضرت سخن مى گفت و مى لرزيد، فرمود كه چرا از من مى ترسى، من پادشاه نيستم. (66)

و از انس بن مالك روايت است كه گفت: من ده سال خدمت كردم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، پس اُفّ به من نگفت هرگز و نفرمود كارى را كه كرده بودم چرا كردى و كارى را كه نكرده بودم چرا نكردى (67) و گفت كه از براى آن حضرت شرتبى بود كه افطار مى كرد بر آن و شربتى بود براى سحرش و بسا بود كه براى افطار و سحر آن حضرت يك شربت بيش نبود وَ بَسا بود آن شربت شيرى بود و بسا بود كه شربت آن حضرت نانى بود كه در آب آميخته شده بود، پس شبى شربت آن جناب را مهيا كردم آن بزرگوار دير كرد گمان كردم كه بعضى از صحابه آن حضرت را دعوت كرده، پس من شربت آن حضرت را خوردم، پس يك ساعت بعد از عشا آن حضرت تشريف آورد، از بعض همراهان آن جناب پرسيدم كه آيا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جائى افطار كرده يا كسى آن جناب را دعوت كرده؟ گفت: نه!

پس آن شب را به روز آوردم از كثرت غم به مرتبه اى كه غير از خدا نداند از جهت آنكه آن حضرت آن شربت را طلب كند و نيابد و گرسنه به روز آورد و همانطور شد آن جناب داخل صبح شد در حالتى كه روزه گرفته بود و تا به حال از من از امر آن شربت سؤ ال نكرد و يادى از آن ننمود. (68)

مطرزى در(مغرب)گفته كه انس بن مالك را برادرى بود از مادر كه او را اَبو عُمَيْر مى گفتند، روزى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را مشاهده كرد به حالت حزن و غم، پرسيد او را چه شده كه محزون است؟گفتند:(ماتَ نُغيرهُ)؛ جوجه گنجشكى داشته است كه مرده. حضرت به عنوان مزاح به او فرمود: يا اَبا عُمير، ما فَعَلَ النُّغير؟ (69)

و روايت شده كه آن بزرگوار در سفرى بود امر فرمود براى طعام گوسفندى ذبح نمايند، شخصى عرض كرد كه ذبح آن به عهده من و ديگرى گفت كه پوست كندن آن با من و شخص ديگر گفت كه پختن آن با من. آن حضرت فرمود كه جمع كردن هيزمش با من باشد. گفتند: يا رسول اللّه! ما هستيم و هيزم جمع مى كنيم محتاج به زحمت شما نيست، فرمود: اين را مى دانم ليكن خوش ندارم كه خود را بر شما امتيازى دهم، پس به درستى كه حق تعالى كراهت دارد از بنده اش كه ببيند او را از رفقايش خود را امتياز داده. (70)

و روايت شده كه خدمتكاران مدينه بعد از نماز صبح مى آوردند ظرفهاى آب خود را خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه آن حضرت دست مبارك خود را در آن داخل كند تا تبرّك شود و بسا بود كه صبحهاى سرد بود و حضرت دست در آنها داخل مى فرمود و كراهتى اظهار نمى فرمود و نيز مى آوردند خدمت آن جناب كودك صغير را تا دعا كند از براى او به بركت، يا نام گذارد او را، پس آن جناب كودك را در دامن مى گرفت به جهت دلخوشى اهل او و بسا بود كه آن كودك بول مى كرد بر جامه آن حضرت، پس بعضى كسانى كه حاضر بودند صيحه مى زدند بر طفل. حضرت مى فرمود: قطع مكنيد بول او را، پس مى گذاشت او را تا بول كند! پس حضرت فارغ مى شد از دعاى او يا نام گذاشتن او، پس اهل طفل مسرور مى شدند و چنان مى فهميدند كه آن حضرت متاذّى نشده است پس چون مى رفتند حضرت جامه خود را مى شست. (71)

و در خبر است كه وقتى اميرالمؤ منينعليه‌السلام با يكى از اهل ذمّه همسفر شد آن مرد ذمّى پرسيد از آن حضرت كه اراده كجا دارى اى بنده خدا؟ فرمود: اراده كوفه دارم. پس چون راه ذمّى از راه كوفه جدا شد حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام راه كوفه را گذاشت و در جادّه او پا گذاشت، آن مرد ذمّى عرض كرد: آيا نگفتى كه من قصد كوفه دارم؟ فرمود: چرا، عرض كرد: پس اين راه كوفه نيست كه با من مى آئى راه كوفه همان است كه آن را واگذاشتى، فرمود: دانستم آن را؛ گفت: پس چرا با من آمدى و حال آنكه دانستى اين راه تو نيست؟ حضرت فرمود: اين به جهت آن است كه از تمامى خوش رفتارى با رفيق آن است كه او را مقدارى مشايعت كنند در وقت جدا شدن از او، همچنين امر فرموده ما را پيغمبر ما، آن مرد ذمّى گفت: پيغمبر شما به اين امر كرده شما را؟ فرمود: بلى. آن مرد ذمى گفت: پس به جهت اين افعال كريمه و خصال حميده است كه متابعت كرده او را هركه متابعت كرده و من ترا شاهد مى گيرم بر دين تو، پس برگشت آن شخص ذمّى با اميرالمؤ منينعليه‌السلام پس چون شناخت آن حضرت را اسلام آورد. (72)

وَلَنِعْمَ ما قالَ البوصيرى:

شعر:

مُحَمَّدٌ سَيّدُ الْكَوْنَيْنِ وَالثَّقَلَيْنِ

وَالْفَريقَيْنِ مِن عُرْبٍ وَمِنْ عَجَمٍ

فاقَ النَّبِيّنَ في خَلْقٍ و في خُلُقٍ

وَلَمْ يُدانُوهُ في عِلْمٍ وَلا كَرَمٍ

وَكُلُّهُمْ مِنْ رَسُولِ اللّهِ مُلتَمِسٌ

غَرْفا مِنَ الْبَحْرِ اَوْرَشْفا مِنَ الّدِيَمِ

فَهُوَ الَّذى تَمَّ مَعْناهُ و صُورَتُهُ

ثُمّ اصْطَفاهُ حَبيبا بارِئُ النَّسَمِ

فَمَبْلَغُ الْعِلْمِ فيهِ إَنَّهُ بَشَرٌ

وَ انَّهُ خَيْرُ خَلْقِ اللّهِ كُلِّهِمِ

از انس منقول است كه گفت من نُه سال خدمت آن حضرت كردم يك بار به من نگفت كه چرا چنين كردى و هرگز كارى را بر من عيب نكرد و هرگز بوى خوشى خوشتر از بوى آن حضرت نشنيدم و با كسى كه مى نشست زانويش بر زانوى او پيشى نمى گرفت. (73) روزى اعرابى آمد و رداى مباركش را به عنف كشيد به حدى كه در گردن مباركش جاى كنار ردا ماند، پس گفت از مال خدا به من بده، پس آن حضرت از روى لطف به سوى او التفات فرمود و خنديد و فرمود كه به او عطائى دادند (74)، پس حق تعالى فرستاد كه( ِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيم ) . (75)

و از ابن عباس منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه من تأ ديب كرده خدايم و على تأ ديب كرده من است؛ حق تعالى مرا امر فرمود به سخاوت و نيكى و نهى كرد مرا از بخل و جفا و هيچ صفت نزد حق تعالى بدتر از بخل و بدى خلق نيست. (76) و شجاعت آن حضرت به مرتبه اى بود كه حضرت اسداللّه الغالبعليه‌السلام مى گفت كه هرگاه جنگ گرم مى شد ما پناه به آن حضرت مى برديم و هيچ كس به دشمن نزديكتر از آن حضرت نبود. (77) و ابن عباس نقل كرده چون سؤ الى از آن حضرت مى كردند مكرّر مى فرمود تا بر سائل مشتبه نشود. (78)

آداب سفره و غذاخوردن

و روايت شده كه آن حضرت سير و پياز و تره و بقل بدبو تناول نمى نمود و هرگز طعامى را مذمّت نمى فرمود و اگر خوشش مى آمد مى خورد والاّ ترك مى كرد و در مجلس از همه مردمان پيشتر دست به طعام مى برد و از همه كس ديرتر دست مى كشيد و از جلو خود تناول مى فرمود مگر خرما كه دست به تمامت آن مى گردانيد و كاسه را مى ليسيد و انگشتان خود را يك يك مى ليسيد و بعد از طعام دست مى شست و دست بر رو مى كشيد و تا ممكن بود تنها چيزى نمى خورد. (79)

و در آب آشاميدن اوّل(بسم اللّه)مى گفت و اندكى مى آشاميد و از لب بر مى داشت و(الحمدللّه)مى گفت تا سه مرتبه و گاهى به يك نفس مى آشاميد و گاهى در ظرف چوب و گاه در ظرف پوست و گاه در خَزَف تناول مى نمود و چون اينها نبود دستها را پر از آب مى كرد و مى آشاميد و گاه از دهان مَشگ مى آشاميد و سر و ريش خود را به سِدْر مى شست و روغن ماليدن را دوست مى داشت و ژوليده مو بودن را كراهت مى داشت و چون به خانه داخل مى شد سه نوبت رخصت مى طلبيد. و نمى گذاشت كس در برابر او بايستد و هرگز با دو انگشت طعام نمى خورد و بلكه با سه انگشت و بالاتر ميل مى فرمود و هيچ عطرى با عرق آن حضرت برابر نبود و هرگز بوى بد بر مشام آن حضرت نمى رسيد و آب دهان مبارك به هر چه مى افكند بركت مى يافت و به هر مريضى مى ماليد شفا مى يافت و به هر لغت سخن مى گفت و قادر بر نوشتن و خواندن بود با اينكه هرگز ننوشت و هر دابّه كه آن حضرت سوار مى شد پير نمى گشت و بر هر سنگ و درخت كه مى گذشت او را سلام مى دادند و مگس و پشه وامثال آن بر آن حضرت نمى نشست و مرغ از فراز سر آن حضرت پرواز نمى كرد و هنگام عبور جاى قدم مباركش بر زمين نرم رسم نمى شد و گاه بر سنگ سخت مى رفت و نشان پايش رسم مى گشت و با آن همه تواضع، مهابتى از آن حضرت در دلها بود كه بر روى مباركش نظر نمى توانستند كرد. (80)

شوخی هاى پيامبر

و مى فرمود: چند صفت را فرو نگذارم: نشستن بر خاك و با غلامان طعام خوردن و سوار بر درازگوش و دوشيدن بز به دست خود و پوشيدن پشم و سلام كردن بر اطفال. (81)

و وارد شده كه آن حضرت مزاح مى كرد اما حرف باطل نمى گفت و نقل كرده اند كه روزى آن حضرت دست كسى را گرفت و فرمود كه مى خرد اين بنده را يعنى بنده خدا را. (82) و روزى زنى احوال شوهر خود را نقل مى كرد، حضرت فرمود: كه آن است كه در چشمش سفيدى هست؟ آن زن گفت: نه. چون به شوهرش نقل كرد گفت: حضرت مزاح كرده و راست فرموده سفيدى چشم همه كس بيش از سياهى است. و پيره زالى از انصار به آن حضرت عرض كرد كه استدعا كن براى من از خدا بهشت را، فرمود كه زنان پير داخل بهشت نمى شوند پس آن زن گريست، حضرت خنديد و فرمود كه جوان و باكره مى شوند و داخل بهشت مى شوند. و حكايت مزاح آن حضرت با پيره زنى ديگر و بلال و عباس و ديگران معروف است. و ابن شهر آشوب روايت كرده است كه زنى به خدمت آن حضرت آمد و از مردى شكايت كرد كه مرا بوسيد، حضرت او را طلبيد و فرمود چرا چنين كرده اى؟ گفت: اگر بد كرده ام او هم از من قصاص نمايد يعنى تلافى اين بد را نسبت به من بكند، آن جناب تبسّم نمود و فرمود: ديگر چنين كارى مكن، گفت: نخواهم كرد.

مؤ لف مى گويد: هر عاقلى كه به نظر انصاف تدبر و تأمل كند در آنچه ذكر كرديم از اخلاق حسنه و اطوار حميده آن حضرت به علم اليقين خواهد دانست حقيت و پيغمبرى آن حضرت را و آنكه اين اخلاق شريفه نيست جز به امر اعجاز؛ زيرا كه آن حضرت در ميان گروهى نشو و نما كرد كه از جميع اخلاق حسنه عرى و برى بودند و مدار ايشان بر عصبيت و عناد و نزاع و تغاير و تحاسد و فساد بود و در حجّ مانند حيوانات عريان مى شدند و بر دور كعبه دست بر هم مى زدند و صفير مى كشيدند و بر مى جستند چنانكه حق تعالى حكايت كرده حال آنها را فرموده:

(وَ ما كانَ صَلاتُهُم عِنَدَ الْبَيْتِ اِلاّمُكآءً وَتَصْدِيَةً.) (83)

و كسانى كه عبادت ايشان چنين بوده از آن معلوم مى شود كه ساير اطوار ايشان چه خواهد بود. والحال كه زياده از هزار و سيصد سال است كه از بعثت آن حضرت گذشته و شريعت مقدسه ايشان را طوعأ و كرها به اصلاح آورده است، كسى كه در صحراى مكّه ايشان را مشاهده كند مى داند كه در چه مرتبه از انسانيّت و در چه مرحله از آدميّت مى باشند. و آن حضرت در ميان چنين گروهى از اعراب به هم مى رسيد با جميع آداب حسنه و اخلاق مستحسنه و اطوار حميده. از علم و حِلم و كرم و سخاوت و عفت و شجاعت و مروّت و ساير صفات كماليّه كه علماى فريقَيْن در اين باب كتابها نوشته اند و عُشْرى از اَعْشار آن را احصا نكرده و به عجز خوداعتراف نموده اند. واللّه العالم