منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38239
دانلود: 2951


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38239 / دانلود: 2951
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل ششم: ذكر اولاد واعقاب امام موسىعليها‌السلام وذكر ابراهيم بن موسى

بدان كه در عدد اولاد حضرت موسى كاظمعليها‌السلام اخلاف است، ابن شهر آشوب گفته: اولاد آن حضرت فقط سى نفر است. (١١٧) وصاحب(عمدة الطالب)گفته كه از براى آن حضرت شصت اولاد بوده، سى و هفت دختر وبيست وسه پسر. (١١٨) وشيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه آنها سى وهفت نفر مى باشند هيجده تن ذكور ونوزده تن اناث واسامى ايشان بدين طريق است:

حضرت على بن موسى الرضاعليها‌السلام ، وابراهيم، وعباس، وقاسم، و اسماعيل، وجعفر، وهارون، وحسن، واحمد، ومحمّد، وحمزه، وعبداللّه، و اسحاق، وعبيداللّه، وزيد، وحسين، وفضل، وسليمان، وفاطمه كبرى، وفاطمه صغرى، ورقيه، وحكيمة وام ابيها، ورقيه صغرى، وكلثوم (١١٩)، وام جعفر، ولبانه، وزينب (١٢٠)، وخديجه، وعليه، وآمنه، وحسنه، و بريهه، عائشه، وام سلمه، وميمونه، وام كلثوم. (١٢١)

ودر(عمدة الطالب)از شيح ابونصر بخارى نقل كرده كه شيخ تاج الدّين گفته كه اعقاب حضرت كاظمعليها‌السلام از سيزده اولادش است كه چهار نفر آنها اولادشان بسيار شده وآنها حضرت رضاعليها‌السلام وابراهيم مرتضى ومحمّد عابد وجعفر مى باشد وچهار نفر ديگر آنها اولادشان نه بسيار بوده ونه كم وايشان زيدالنار وعبداللّه وعبيداللّه وحمزه مى باشند، وپنج نفر ديگرشان كم اولاد بودند و ايشان عباس وهارون واسحاق وحسين وحسن مى باشند. (١٢٢)

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه از براى هريك از اولاد حضرت موسىعليها‌السلام فضل ومنقبت مشهوره است. (١٢٣)

ذكر ابراهيم بن موسى بن جعفرعليها‌السلام واولاد او شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه ابراهيم مردى با سخاوت وكرم بوده ودر ايام مأمون از جانب محمّد بن محمّد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام كه ابوالسرايا با اوبيعت كرده بود امير يمن گشت ودر زمانى كه ابوالسرايا كشته گشت وطالبيين متفرق ومتوارى شدند مأمون، ابراهيم را امان داد. (١٢٤)

مؤ لف گويد: كه تاج الدّين ابن زهره حسينى در كتاب(غاية الا ختصار)در ذكر اجداد سيد مرتضى ورضى، در احوال ابراهيم بن موسى الكاظمعليها‌السلام گفته كه امير ابراهيم المرتضى سيدى جليل واميرى نبيل وعالم وفاضل بود، روايت حديث مى كند از پدرانشعليها‌السلام رفت به سوى يمن وغلبه كرد بر آنجا در ايام ابوالسرايا وبعضى گفته اند كه مردم را مى خواند به امامت برادرش حضرت رضاعليها‌السلام ، اين خبر به مأمون رسيد پس شفاعت كردند براى او، مأمون پذيرفت شفاعت اوواورا امان داد ومتعرضش نشد و او وفات كرد در بغداد و قبرش در(مقابر قريش)نزد پدر بزرگوارش است در تربت عليحده كه معروف است. ودر حال پسرش ابوسبحه موسى بن ابراهيم گفته كه اواز اهل صلاح وعبادت و ورع وفاضل بود روايت مى كرد حديث را وگفته كه خبر داد مرا پدرم ابراهيم، گفت حديث كرد مرا پدرم موسى كاظمعليها‌السلام گفت حديث كرد مرا از امام جعفر بن محمّدعليها‌السلام ، گفت حديث كرد مرا پدرم امام محمدباقرعليها‌السلام ، گفت حديث كرد مرا پدرم زين العابدينعليها‌السلام ، گفت حديث كرد پدرم امام حسينعليها‌السلام شهيد كربلا، گفت حديث كرد مرا پدرم اميرالمؤ منين على بن ابى طالبعليها‌السلام ، گفت حديث كرد مرا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، گفت: حديث كرد مرا جبرييلعليها‌السلام از خداى تعالى كه فرموده لااله الاّ اللّه حصار من است، پس هر كه بگويد آن را، داخل شود در حصار من وكسى كه داخل شود در حصار من، ايمن خواهد بود از عذاب من. وفات كرد ابوسبحه در بغداد وقبرش در(مقابر قريش)است در جار پدر وجدش ومن تفحص كردم از قبرش دلالت كردند مرا به آن وموضع آن در دهليز حجره كوچكى است كه ملك ومنازل جوهرى هندى است. انتهى. (١٢٥)

فقير گويد: كه صاحب (عمدة الطالب) نقل كرده كه حضرت امام موسىعليها‌السلام را دوابراهيم بوده: ابراهيم اكبر، ودر اعقاب داشتن اوخلاف است و ابونصر بخارى گفته: اوبوده كه در يمن در ايام ابوالسرايا خروج كرده واوبلاعقب بوده؛ وديگر ابراهيم اصغر است كه ملقب است به مرتضى ومادرش ام ولدى بوده از اهل نوبه وزنگبار واسمش نجيّه بوده واورا عقب از دوپسر بوده: موسى ابوسبحه وجعفر، ولكن ابوعبداللّه بن طباطبا گفته كه عقب اوسه پسر بوده موسى و جعفر واسماعيل، وعقب اسماعيل از پسرش محمد است ومحمد بن اسماعيل را اعقاب واولاد است در دينور وغيرها كه يكى از ايشان است ابوالقاسم حمزة بن على بن حسين بن احمد بن محمّد بن اسماعيل بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام ومن ديدم اورا واوخوب مردى بود، وفات كرد به قزوين، واورا برادران وعموها بود، اين بود كلام ابن طباطبا، ولكن شيخ تاج الدّين گفته كه ابراهيم را عقب نبوده مگر از موسى وجعفر.

اما موسى ابوسبحه، پس اوصاحب اعقاب كثيره است واز هشت پسر از اوعقب مانده چهار از آنها كم اولاد بودند وايشان: عبيداللّه وعيسى وعلى وجعفرند. و چهار ديگر كثيرالا ولاد بودند وايشان محمّد اعرج واحمد اكبر وابراهيم عسكرى و حسين قطعى مى باشند، وگفته كه محمّد اعرج عقبش فقط از موسى الا صغر است ومعروف به (ابرش) است، وموسى عقبش از سه نفر است: ابوطالب محسن وابواحمد حسين وابوعبداللّه احمد، اما ابوطالب محسن صاحب عقب است واز ايشان است احمد كه متولد شده در بصره، واما ابواحمد حسين بن موسى ابرش پس اونقيب طاهر ذوالمناقب والد سيدين است. صاحب(عمدة الطالب)مدح بسيار از اونموده وحاصلش اينكه ابواحمد نقيب نقبأالطالبيين در بغداد بوده وعلاوه بر نقابت از جانب بهأالدوله، قاضى القضاة گرديده ومكرر امير حاج گشته وبا اهلبيتش مواسات مى نموده.

ونقل شده كه ابوالقاسم (١٢٦) على بن محمّد معاشش كفايت نمى كرد مخارج عيالش را، براى تجارت سفر كرد وملاقات كرد ابواحمد مذكور را، ابواحمد پرسيد: براى چه بيرون شدى؟ گفت: خَرَجْتُ فى مَتْجَرٍ؛ يعنى براى تجارت بيرون شدم. ابواحمد گفت: يَكْفيكَ مِنَ الْمَتْجَرِ لِقائى؛ يعنى بس است از تجارت تو ملاقات تومرا. وابواحمد در آخر مر نابينا گشته بود در سنه چهارصد در بغداد وفات كرد وسنش از نود بالارفته بود وآن جناب را در خانه اش دفن كردند، پس از آن جنازه اش را به كربلانقل كردند ودر مشهد امام حسينعليها‌السلام قريب به قبر آن حضرت دفن نمودند وقبرش معروف وظاهر است ومرثيه گفتند اورا شعرأ به مرثيه هاى بسيار واز كسانى كه اورا مرثيه گفته دوپسرش رضى ومرتضى ومهيار كاتب وابوالعلأ معرّى مى باشند. (١٢٧)

مؤ لف گويد: كه من ترجمه دوفرزند اوسيدين را در كتاب(فوائد الرضويه فى احوال علمأ المذاهب الجعفريه)نگاشتم (١٢٨) واين مقام را گنجايش ذكر ايشان نيست لكن براى آنكه اين كتاب از اسم ايشان خالى نباشد به چند سطر از كتاب(مجالس المؤ منين)در ترجمه ايشان اكتفا مى كرديم و در ذكر اولاد حضرت امام زين العابدينعليها‌السلام در ذيل احوال عمر الا شرف بن على بن الحسينعليها‌السلام به مختصرى از جلات شأن والده جليله ايشان اشاره كرديم به آنجا رجوع شود.

ذكر سيد مرتضى ورضى رضوان اللّه عليهما

اما سيد مرتضى، فَهُوَ السَّيِّدُ الاَجَلّ النِّحْرير الثّمانينى ذوالمَجدين ابوالقاسم الشريف المرتضى علم الهدى على بن الحسين الموسى شريف عراق ومجتهد على الا طلاق ومرجع فضلاى آفاق بود رهنمايى كه در معارج هدايت ومدارج ولايت علامات قدر وانشراح صدرش به مرتبه اش ظاهر گرديده كه از جد ولايت پناه خود لقب شريف علم الهدى به اورسيده. صاحب دولتى كه مجاوران مدارس وصوامع نواله روزى از خوان احسان اومى خورند ومسافران مراحل مسايل توشه تحقيق و ارمغانى تدقيق از خوشه چينى خرمن فضل اومى برند طالبان راه ايمان وسالكان مسالك ايقان در مدرسه شرع ومحكمه عقل استفتأ از رأى روشن اومى نمودند و آيينه مشكلات خود را به صيقل هدايت اومى زدودند. مدتى مديد به امارت حج كه اعظم امور اسلام وصنومرتبه خليفه وامام است لواى رياست دين ودنيا برافروخته ودر حجر يمانى كه مقام ركن ايمانى است مراسم اسلام به جا آورده ودر عرفات عرفان قدم صدق نهاده وروى بر صفه صفا ومروه مروت آورده. (١٢٩)

آية اللّه علامه حلى در(كتاب خلاصه)گفته كه مير را مصنفات بسيار است كه ما آن را در(كتاب كبير ع(خود ذكر كرده ايم وعلماى اماميه از زمان اوتا زمان ما كه ششصد ونود وسه از هجرت گذشته است استفاده از كتب او مى نموده اند واوركن ايشان ومعلم ايشان است(قدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ وَ جزاهُ عَنْ اَجْدادِهِ خَيْرَ الجَزأ) . (١٣٠) ووجه تلقب اوبه علم الهدى بر وجهى كه شيخ اجل شهيد در(رساله چهل حديث)وغيره بيان نموده اند آن است كه محمّد بن الحسين بن عبدالرحيم كه وزير قادر عباسى بود در سال چهارصد وبيست و بيمار شد وبيمارى اوممتد گرديد تا آنكه حضرت اميرالمؤ منينعليها‌السلام را در خواب ديد كه به اومى گويد به علم الهدى بگوى كه بر تودعايى بخواند تا شفا يابى، محمّد مذكور گويد كه از اوپرسيدم كه كيست علم الهدى؟ فرمودند: على بن الحسين الموسوى، آنگاه رقعه اى مشتمل بر التماس دعاى اجابت مؤ دّى به خدمت مير نوشت ودر آنجا همان لقب را كه در خواب ديده بود درج نمود، وچون آن نوشته به نظر مير رسيد از روز هضم نفس خود را لايق آن لقب شريف نديد ودر جواب وزير نوشت: اَللّه اَللّه فى اَمْرى فَاِنَّ قَبُولى لِهاذا اللَّقَب شناعةٌ علىَّ، وزير به عرض رسانيد كه واللّه من ننوشته ام به خدمت شما الاّ آنچه اميرالمؤ منينعليها‌السلام مرا به آن امر كرده بود وبعد از آنكه وزير به بركت دعاى مير مرتضى شفا يافت صورت واقعه را به قادر خليفه عباسى عرض كرده واباى مير مرتضى را از آن لقب، مذكور ساخت. قادر به مير مرتضى گفت كه قبول كن اى مير مرتضى، آنچه جد تو، تورا به آن ملقب ساخته وحكم شد كه منشيان بلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند واز آن زمان به آن لقب مشهور شد. (١٣١) ووجه توصيف آن جناب به(ثمانينى)براى آن است كه بعد از وفاتش هشتاد هزار مجلد كتاب گذاشت از مقروات ومصنفات ومحفوظاتش، وتصنيف كرد كتابى مسمى به(ثمانين)وعمر كرد هشتاد ويك سال. (١٣٢)

ودر(عمدة الطالب)است كه ديدم در بعض تواريخ كه خزينه كتاب سيد مرضى مشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد ومن نشنيدم به مثل اين مگر آنچه كه حكايت شده از صاحب بن عباد كه فخرالدوله ابن بويه اورا طلبيد براى وزارت، او در جواب نوشت كه من مردى هستم طويل الذّيل وحمل كتابهاى من محتاج است به هفتصد شتر، يافعى گفته كه كتابهاى اوصد وچهارده هزار مجلد بوده، وقاضى عبدالرحمن شيبانى فاضل، كتابخانه اش از همه تجاوز كرده بود ومشتمل بود بر صد وچهل هزار مجلد. ونقل شده كه مستنصر در كتابخانه مستنصريه هشتاد هزار مجلد وديعه نهاده بووظاهر آن است كه چيزى از آنها باقى نمانده، واللّه الباقى. (١٣٣)

وبالجمله؛ سيد مرتضى بعد از وفات برادرش سيد رضى، نقابت شرفأ وامارت حاج وقضأ قضات به وى منتقل شد ومدت سى سال به همين حال باقى بود تا در سنه چهارصد وسى وشش وفات فرمود، وآن جناب را دخترى بوده است نقيه فاضله جليله كه روايت مى كند از عمويش سيد رضى وروايت مى كند از او، شيخ عبدالرحيم بغدادى معروف به(ابن اخوّة)كه يكى از مشايخ اجازه قطب راوندى است. (١٣٤)

شرح حال سيد رضى رحمه اللّه

(وَ اما السيّد الرّضىّ، فَهُوَ الشَّريفُ الا جَلُّ مُحَمَّدُ بْن الحُسَين الموسوى)، كُنيَت شريفش ابوالحسن، لقب مرضيش رضى وذوالحسبين، برادر مير مرتضى علم الهدى، نقيب علويه واشراف بغداد بلكه قطب فلك ارشاد ومركز دايره رشاد بود، صيت بزرگى وجلالت اورا گوش ملك شنيده وآوازه فضل وبلاغت اوبه ايوان فلك رسيده، اشعار دلپذيرش دست تصرف از دامن فصاحت آرايى در شاخ بلند سحر آزمايى زده وپاى ترقى از حضيض بلاغت گسترى بر ذروه شاهق معجزه پرورى نهاده پايه فضل وكمال ومعانى وافضالاواز آن گذشته كه زبان ثنا ومدحت از كنه رفعت آن عبارت تواند كرد، چه ظاهر است كه چون جمال بغايت رسد دست مشاطه بيكار ماند وچون بزرگى به حد كمال كشد بازار وصافان شكسته گردد:

ز روى خوب تومشّاطه دست باز كشيد

كه شرم داشت كه خورشيد را بيارايد.(١٣٥)

ابن كثير شامى گفته كه مير رضى الدّين بعد از پدر، نقيب علويه بغداد شد واوفاضل وديندار بود ودر فنون علم ماهر بود وسخى وجواد وپرهيزكار بود وشاعر بى نظير بود تا آنكه گفته كه اواشعر قريش بوده در پنجم محرم سنه چهارصد وشش وفات يافت وفخرالملك وزير سلطان بهأالدوله ديلمى وقضات واعيان بر جنازه او حاضر شدند ووزير مذكور بر اونماز گزارد وبعد از آن منصب نقايت اوبا ديگر مناصب عليّه شرعيه مانند امارت حج وغيره به برادر بزرگ اومير مرتضى مفوض ‍ شد.

ومير مرتضى وابوالعلأ معرّى وبسيارى از افاضل شعرأ در مرثيه اواشعار خوب گفتند واز جمله مرثيه معرّى اين يك بيت است:

تَكْبيرتانِ حِيالَ قَبْرِكَ لِلْفَتى

مَحْسوبَتانِ بِمعُمْرَةٍ وَ طَوافٍ

انتهى. (١٣٦)

مصنفات آن بزرگوار در نهايت جودت وامتياز است از جمله:(حقايق التنزيل)و(مجازات القرآن)و(مجازات النبويه)و(خصائص الائمة)وكتاب(نهج البلاغه)است كه در اجازات از آن به(اخ ‌القرآن)تعبير مى كنند چنانكه از صحيفه سجاديه به(اخت القرآن)؛ وشروح بسيار بر آن شده الى غير ذلك.

ثعالبى در وصف سيد رضى گفته كه حفظ كرد قرآن را بعد از سى سالگى به مدت كمى وعارف بود به فقه وفرائض به معرفت قويه، ودر لغت وعربيت امام وپيشوا بود. وابوالحسن عمرى گفته كه ديدم تفسير اورا بر قرآن ويافتم آن را احسن از همه تفاسير، وبود به بزرگى تفسير ابوجعفر طوسى يا بزرگتر وآن جناب صاحب هيبت و جلالت وورع وعفت وتقشف بود ومراعات مى كرد اهل وعشيره خود را واواول طالبى است كه قرار داد بر خود سواد را وبود عالى همت وشريف النفس قبول نمى كرد از احدى صله وجايزه تا آنكه رد كرد صله وجايزه هاى پدر خود را وقبول نكرد، وكافى است همين مطلب در شرف نفس وبلندى همت او، وپادشاهان بنى بويه هرچه كردند كه قبول كند از ايشان عطا وجايزه قبول نفرمود وخشنود مى گشت به اكرام وصيانت جانب واعزاز اتباع واصحابش انتهى. (١٣٧)

وبدان كه(نقيب)در لغت به معنى كفيل وامين وضامن وشناساننده قوم است ومراد از نقيب كه در ترجمه سيدين ووالد ايشان ذكر شده آن است كه امور شرفأ وطالبيين را كفالت نمايد وانساب ايشان را حفظ كند از اينكه كسى از آن سلسله خارج شود يا خارجى در آن داخل شود.

وبدان نيز كه سيد رضى را فرزندى است بسيار جليل وعظيم الشأن مسمى به عدنان، قاضى نوراللّه در وصف اوگفته: السيد الشريف المرضى ابواحمد عدنان بن الشريف الرضى الموسوى شريف بطحاى فضل وكرم ونقيب مشهد دانش بود، لواى علوشان وسموّ مكان اوبه سماى رفعت وسماك علونسبت احمدى رسيده وبر خلعت حشمت واحترام واعلانزاهت طهارت(اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا) (١٣٨) كشيده.

شعر:

تفاخر نموده به اوآل هاشم

تظاهر فزوده به اوآل حيدر

به اجداد اوعز بطحا ويثرب

به اسلاف اوفخر محراب ومنبر

بعد از وفات عم خود مير مرتضى رضى اللّه عنه متولى نقابت علويه شد وسلاطين آل بويه اورا تعظيم بسيار مى نمودند، وابن حجاج شاعر بغدادى را در مدح او قصايد بسيار است. (١٣٩)

واما ابوعبداللّه احمد بن موسى الا برش برادر ابواحمد نقيب والد سيدين، پس از اعقاب اوست سيدى جليل ابوالمظفر هبة اللّه ابن ابى محمّد الحسن بن ابى البركات سعداللّه بن الحسين بن ابى محمّد الحسن بن ابى عبداللّه احمد بن موسى الا برش بن محمّد بن ابوسبحه موسى بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام ، عالم فاضل صالح عابد محدث كامل صاحب كتاب(مجموع الّرائق من ازهار الحدائق)معاصر علامه حلى رحمه اللّه است. صاحب(عمدة الطالب)گفته كه ابوالمظفر هبة اللّه جد سادات موسوى بغداد است و ايشان بيتى جليل بودند، لكن فاسد كردند انساب خود را به آنكه زن گرفتند از كسانى كه مناسب ايشان بودند، واز احفاد احمد اكبر بن موسى ابوسبحة بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام شمرده شد سيد احمد رفاعى كه از مشايخ طريقه شافعيه واصحاب كرامات معدوده است ووفات كرده در بيست دو جمادى الاولى سنه پانصد وهفتاد وهشت در ام عبيده (وآن بر وزن سفينه ) دهى است نزديك واسط ومدفون شده در قبه جد مادريش شيخ يحيى كبير بخارى انصارى. (١٤٠) واز احفاد ابراهيم عسكر بن موسى ابوسبحه است ابواسحاق ابراهيم بن الحسن بن على بن المحسن بن ابراهيم عسكر كه شرف الدوله بن عضدالدوله اورا ولايت نقابت طالبيين داد واونقيب النقبأ مى خواندند واورا اولاد واعقاب است. واز جمله ايشان است احمد بن اسحاق كه اعقاب اوبه قم و آبه بودند، ومحتمل است قبرى كه در قم واقع است در بازار مقابل باب شمالى مسجد امام ومعروف است به قبر احمد بن اسحاق همين احمد بن اسحاق موسوى باشد نه احمد بن اسحاق اشعرى كه قبرش در حلوان است كه معروف است به پل ذهاب، وبيايد ذكر اودر اصحاب حضرت عسكرىعليها‌السلام واز احفاد حسين قطعى است آقا سيد صدرالدّين عاملى، ومناسب است كه ما در اينجا به مختصرى از ترجمه ايشان اشاره كنيم:

ذكر سيد جليل وعالم نبيل آقا سيد صدرالدّين عاملى اصفهانى

وهوالسيد الشريف محمد بن سيد صالح بن محمّد بن ابراهيم شرف الدّين بن زين العابدين بن نورالدّين بن على نورالدّين بن حسين بن محمّد بن حسين بن على بن محمّد بن ابى الحسن تاج الدّين عباس بن محمّد بن عبداللّه بن احمد بن حمزة الصغير بن سعداللّه بن حمزة الكبير محمّد ابى السعادات بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن ابى الحسن على بن عبداللّه بن ابى الحسن محمّد المحدث بن ابى الطيب طاهر بن الحسين القطعى بن موسى ابى سبحة بن ابراهيم المترضى بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام سيد الفقهأ الكاملين وسند العلمأ الراسخين، افضل المتأخرين واكمل المتبحرين، نادرة الخلف وبقية السلف، ذوالبيت العالى العماد و الحسب الرفيع الا بأ والا جداد؛ ووالده اش دختر شيخ على بن شيخ محى الدّين بن شيخ على سبط شهيد ثانى است ووالدش سيد سند وركن معتمد آقا سيد صالح سبط شيخنا الا جل شيخ حر عاملى است؛ چه آنكه والد ماجدش آقا سيد محمّد تلمّذ كرده بر شيخ حرّ عاملى وتزويج كرده كريمه اورا وحق تعالى روزى فرموده او را از آن مخدره جليله سيد صالح كه از اعلام علمأ عصر خود ومرجع رياست اماميه در بلاد شاميه بوده، ولادتش سنه هزار وصد وبيست ودووهجرتش از جبل عامل به عراق به سبب ظلم وتعديات احمد جزّار در سنه هزار وصد ونود وهفت بوده در نجف اشرف سكنى گرفت ودر سنه هزار ودويست وهفده وفات كرد. ونيز از بطن كريمه شيخ حرّ عاملى است برادر سيد صالح سيد محمّد شرف الدّين ابوالسادد الا شراف آل شرف الدّين كه در بلاد جبل عامل مى باشند واز ايشان است سيد جليل، عالم فاضل، محدث كامل، آقا سيد عبدالحسين بن شريف يوسف بن جواد بن اسماعيل بن محمّد شرف الدّين كه صاحب مصنفات قائقه ومؤ لفات نافعه جليله است كه از جمله آنها است(فصول المهمة فى تأليف الا مة)و(الكلمة الغرأ فى تفضيل الزهرأعليها‌السلام )كه در صيدا طبع شده وغير ذلك ومن زيارت كردم اين سيد شريف را در بيروت.(اَدامَ الْبارى بَرَكاتِ وُجُودِهِ الشَّريفِ وَ اَعانَهُ لِنُصْرَةِ الدِّينِ الْحَنيفِ).

وبرادر سيد صدرالدّين سيد جليل وعالم نبيل آقا سيد محمدعلى والد سيد علامه آقا سيد هادى است كه والد سيد سند محدث جليل وعالم فاضل كامل نبيل، البحر الزّاخر والسحاب الماطر، البارع الخير الماهر، كنز الفضائل ونهرها الجارى شيخنا الا جل السيد ابومحمّد حسن بن الهادى است كه ترجمه ايشان را در كتاب(فوائد الرضوية)نگاشتم. (١٤١)

وبالجمله؛ سيد صدرالدّين در حجر والدش تربيت شده ودر سنه هزار وصد ونود وهفت از جبل عامل به اتفاق والدش به عراق آمد ودر نجف ساكن شدند، ودر سنه هزار ودويست وپنج كه سنش به دوازده سال رسيده بود كربلامشرف شد وبه درس استاد اكبر آقاى بهبهانى ودرس علامه طباطبائى بحرالعلوم حاضر شد.

گويند سيد بحرالعلوم مشغول به نظم(درّه)بود وهرچه به نظم در مى آورد بر اوعرضه مى فرمود به جهت مهارت اودر فن شعر وادب، ودر سنه هزار ودويست وده از صاحب(رياض)، اجازه طلبيد، سيد(رياض)اورا اجازه داد وتصريح كرد به اجتهاد اودر احكام وشيخ اكبر صاحب(كاشف الغطأ)دختر خود را تزويج اونمود وحق تعالى آقا سيد محمدعلى معروف به آقا مجتهد را كه نادره عصر ويگانه دهر بود از آن مخدره به او مرحمت فرمود وبعد از چندى كه ساكن نجف اشرف بود به عزم زيارت حضرت امام رضاعليها‌السلام به خراسان سفر كرد وطريق مراجعت را از يزد واصفهان قرار داد، وچون به اصفهان رسيد در آنجا اقامت فرمود ومرجع تدريس وقضا گرديد، جماعتى از علما بر اوتلمذ كردند، واز جمله شيخ الطائفة علامه انصارى وسيد صاحب روضات وبرادرش وآقا سيد محمد شفيع صاحب روضه، واين سيد جليل، بكأ وكثير المناجات بوده.

نقل شده كه شبى از شبهاى ماه رمضان داخل حرم اميرالمؤ منينعليها‌السلام شد، بعد از زيارت نشست پشت سر مقدس وشروع كرد به خواندن دعاى ابوحمزه همين كه شروع كرد به كلمه (اِلهى لاتُؤَدِّبْنِى بَعُقُوبَتِكَ)گريه اورا گرفت و پيوسته اين كلمه را مكرر كرد وگريه كرد تا غش كرد واورا از حرم مطهر بيرون آوردند! ودر امر به معروف ونهى از منكر بسيار ساعى بود واقامه حدود به اصفهان مى نمود وچندان معصيت در نظرش عظيم بود كه گويند وقتى چنان اتفاق افتاد كه حاضر شد در مجلسى كه برپا شده بود براى عزأ حضرت سيدالشهدأعليها‌السلام وارواحنا فداه ودر آن مجلس جماعتى از اعيان واشراف بودند ناگاه وارد شد در آن مجلس يكى از شاهزادگان كه ريشش را تراشيده بود چون نظرش به صورت اوافتاد فرمود كه: (حَلْقُ اللِّحْيَةِ مِنْ شَعارِ المجوسِ وَ صارَ منْ عملِ اَهلِ الْخلافِ)؛ تراشيدن ريش از شعار گبران وعمل اهل خلاف است واين مرد ريش خود را تراشيده وآمده در اين مجلس كه منعقد شده براى عزاى سيدالشهدأعليها‌السلام و منى مى ترسم كه هرگاه روضه خوان بالاى منبر رود واين مرد در اينجا باشد سقف فرود آيد، پس در آن مجلس نماند وبيرون رفت، واين بزرگوار زاهد وقانع وكثير العيال بود، وبه همان نحوكه در نجف زندگانى مى كرد در اصفهان نيز زندگانى كرد و در آخر عمر ضعف واسترخانى در اعضايش عارض شد شبيه به فلج ودر خواب ديد كه حضرت اميرالمؤ منينعليها‌السلام به وى فرمود كه توميهمان منى در نجف، دانست كه وفاتش نزديك است، از اصفهان حركت كرد به نجف اشرف ودر سنه هزار ودويست وشصت وچهار در آنجا وفات كرد ودر حجره اى كه در زاويهئ غربيه صحن مطهر است متصل به باب سلطانى به خاك رفت. ودر آن حجره جماعتى مدفونند از اكابر علمأ اعلام وفقهأ عاليمقام مانند مرحوم خلد مقام عالم ربانى و زنده جاودانى جناب حاج ملافتحعلى سلطان آبادى ومرحوم مغفور حاج ميرزا مسيح تهرانى قمى كه در همان سال وفات سيد وفات كرد وجناب شيخ اجل اكمل عالم زاهد جامع فنون عقليه ونقليه، حاوى فضايل عمليه وعلميه، صاحب نفس ‍ قدسيه وسمات ملكوتيه ومقامات عليه، عالم ربانى وابوذر ثانى آقا شيخ محمد حسين اصفهانى والد شيخنا الا جل، طود الفضل والا دب، وارث العلم عن اب فاب، جناب آقا شيخ محمّد رضا اصفهانى دام ظلّه ؛ وآقا سيد صدرالدّين را مصنفات بسيار است كه در(روضات الجنات)و(فوائد الرضويه)مذكور است وصاحب روضات ترجمه اورا نگاشته وگفته كه نهايت شفقت با من داشت واعانت كرد مرا بر تصنيف روضات؛ (١٤٢) وبالجمله؛ روايت مى كند از والد ماجدش از جدش سيد محمّد از شيخ حر عاملى، ومن روايت مى كنم از شيخ خود ثقة الا سلام نورى از علامه انصارى از آن بزرگوار، پس روايت من از صاحب وسايل از طريق اوپنج واسطه است. واولاد واحفادش علما وفقها و افاضل مى باشند وچون مقام گنجايش ذكر آنها را ندارد اكتفا مى كنيم به ذكر فرزند جليلش مرحوم حجة الا سلام آقاى صدر واقصار مى كنيم در ذكر اوبه آنچه سيدنا الا جل ابومحمّد آقا سيد حسن در(تكلمه امل الا مل)نگاشته فرموده السيد اسماعيل بن السيد صدرالدّين پسر عم والد مؤلف اين كتاب حجة الا سلام معروف به آقا سيد اسماعيل يكى از مراجع اماميه است در احكام دينيه عالم فاضل، فقيه اصولى، محقق فكور است، در سنه هزار ودويست وهشتاد وپنج متولد شده ووالدش در سنه هزار ودويست وشصت وچهار وفات كرده ودر حجر برادر اكبرش آقا مجتهد تربيت شده ونظر به پاكى طينت وحسن استعداد وعلو فهمش نگذشت مگر زمان كمى كه حاضر شد در درس حجة الا سلام آقا شيخ محمدباقر بن شيخ محمّد تقى، وشيخ بذل همت فرموده فرمود در تربيت اوتا آنكه تفوق پيدا كرد بر ابنأ عصر خود، پس مهاجرت كرد به نجف اشرف در سنه هزار و دويست وهشتاد ويك وتلمذ كرد بر جناب حجة الا سلام ميرزاى شيرازى وشيخ رازى وشيخ مهدى آل كاشف الغطأ وبعد.فاضل جليل، اديب كامل وسيد فاضل ومهذب كامل، آقا سيد صدرالدّين نزيل مشهد رضوى وغير ايشان، زاد اللّه فى توفيقهم. انتهى. (١٤٣)

واما عباس بن موسى بن جعفرعليها‌السلام پس از ملاحظه نسخه وصيت نامه پدرش موسى بن جعفرعليها‌السلام كه در(عيون اخبار الرضاعليها‌السلام )است قدح در اووقلت معرفتش به امام زمانش حضرت امام رضاعليها‌السلام معلوم مى شود واگر مقام را گنجايش ذكر بود آن وصيت نامه را نقل مى كردم لكن اين مختصر را مجال ذكر نيست واللّه العالم.

وجناب سيد العلمأ والفقهأ آقاى سيد مهدى قزوينى در مزار(فلك النجاة)فرموده كه از اولاد ائمه دوقبرى است مشهور در مشهد امام موسىعليها‌السلام از اولاد آن حضرت لكن معروف نيستند وبعضى گفته اند كه يكى از آن دوقبر، عباس پسر امام موسىعليها‌السلام است كه در حق اوقدح شده، انتهى. و اعقاب عباس فقط از پسرش قاسم بن عباس است، صاحب(عمدة الطالب)نقل كرده كه قاسم بن عباس بن موسىعليها‌السلام قبرش به شوش در سواد كوفه مشهور است وبه فضل مذكور است. (١٤٤)

واما قاسم بن موسى بن جعفرعليها‌السلام پس سيدى جليل القدر بوده وكافى است در جلات شأن اوآن خبرى كه ثقة الا سلام كلينى در(كافى)در باب اشاره ونص بر حضرت رضاعليها‌السلام نقل كرده از يزيد بن سليط از حضرت كاظمعليها‌السلام در راه مكه ودر آن خبر مذكور است كه آن حضرت به او، فرمود: خبر دهم تورا اى اباعماره، بيرون آمدم از منزلم پس وصى قرار دادم پسرم فلان ر، يعنى جناب امام رضاعليها‌السلام را وشريك كردم با اوپسران خود را در ظاهر ووصيت كردم به اودر باطن، پس اراده كردم تنها اورا واگر امر راجع به سوى من بود هر آينه قرار مى دادم امامت را در قاسم پسرم به جهت محبت من اورا ومهربانى من بر اوو لكن اين امر راجع به سوى خداوند عز وجل است قرار مى دهد آن را هر كجا كه مى خواهد. الخ. (١٤٥)

ونيز شيخ كلينى روايت كرده كه يكى از فرزندان امام موسىعليها‌السلام را حالت موت روى داد وآن حضرت به قاسم فرمود كه اى پسر جان من! برخيز ودر بالين برادرت سوره والصافات بخوان، قاسم شروع كرد به خواندن آن سوره مباركه تا رسيد به آيه مباركه(ءَاَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقا اَمْ مَنْ خَلَقْنا) (١٤٦) كه برادرش از سكرات موت راحت شد وجان تسليم كرد. (١٤٧) واز ملاحظه اين دوخبر معلوم مى شود كثرت عنايت حضرت امام موسىعليها‌السلام با قاسم، و قبر قاسم در هشت فرسخى حله است ومزار شريفش زيارتگاه عامه خلق است و علما واخيار به زيارت اوعنايتى دارند. وسيد بن طاوس ترغيب به زيارت اونموده است؛ وصاحب(عمدة الطالب)گفته كه قاسم عقب نياورده. (١٤٨)

واما اسماعيل بن موسى الكاظمعليها‌السلام ، پس سيدى است جليل القدر واگر چه علمأ رجال اشاره به جلالت اونكرده اند لكن كافى است در مدح اوروايتى كه شيخ نقل كرده در حال ثقه جليل القدر صفوان بن يحيى، كه چون صفوان در سنه دويست وده در مدينه از دنيا رحلت كرد حضرت امام محمّدتقىعليها‌السلام كفن و حنوط براى اوفرستادند وامر كردند اسماعيل بن موسى را كه بر اونماز گزارد. (١٤٩) واستاد اكبر آقاى بهبهانى رحمه اللّه در(تعليقه)فرموده كه كثرت تصانيف اسماعيل اشاره مى كند به مدح اووشايد مراد آن مرحوم از كثرت تصانيف او(كتاب جعفريات)باشد كه مشتمل است بر جمله اى از كتب فقهيه وجميع احاديث ان الاّ قليل به يك سند است كه تمام را از پدران بزرگواران خود از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده است وشيخ مرحوم محدث نورى رضى اللّه عنه در خاتمه(مستدرك)اشاره به آن فرموده وآن كتاب در نهايت اعتبار است وتمام آن در(مستدرك وسائل)درج شده. (١٥٠) واين اسماعيل ساكن در مصر بوده واولادش در آنجا بودند وپسرش ابوالحسن موسى از علمأ مؤ لفين است ومحمّد بن محمّد بن اشعث كوفى در مصر(كتاب جعفريات)، را از او، از اسماعيل پدرش ‍ روايت مى كند وپسر موسى على بن موسى بن اسماعيل همان است كه در ايام مهتدى عبداللّه بن عزيز عامل طاهر اورا با محمّد بن حسين بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالبعليها‌السلام به سامرأ حمل كرد ودر آنجا محبوسشان نمودند وبودند تا هر دودر محبس ‍ بمردند واسماعيل بن موسىعليها‌السلام را پسرى ديگر است محمد نام كه طول عمر داشته به حدى كه در(غيبت شيخ طوسى)در وصف اوفرموده: وَ كانَ اَسَنَّ شَيْخِ مِنْ وُلْد رَسُولِ اللّهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وهم فرموده كه او ملاقات كرده امام زمانعليها‌السلام را در مابين مسجدين. (١٥١)

ذكر احمد بن موسى الكاظمعليها‌السلام معروف به(شأ چراغ)مدفون در شيراز وبرادرش محمّد بن موسىعليها‌السلام

شيخ مفيد فرموده كه احمد بن موسى سيدى كريم وجليل وصاحب ورع بوده و حضرت ابوالحسن موسىعليها‌السلام اورا دوست مى داشت ومقدم مى داشت، و يك قطعه زمينى با آب آن كه معروف بود به يسيره به اوبخشيده بود، نقل شده كه احمد هزار مملوك از مال خويش آزاد نمود. خبر داد مرا شريف ابومحمّد حسن بن محمد بن يحيى كه گفت حديث كرد مرا جدم كه گفت: شنيدم از اسماعيل بن موسىعليها‌السلام كه مى گفت: بيرون رفت پدرم با اولاد خود به بعضى از املاك خود به مدينه، واسماعيل اسم آن ملك را ذكر كرد لكن يحيى فراموش كرد، اسماعيل گفت كه بوديم ما در آن مكان وبود با احمد بن موسىعليها‌السلام بيست نفر از خدم وحشم پدرم، اگر مى ايستاد احمد مى ايستادند با او، واگر مى نشست احمد مى نشستند با او، وعلاوه بر اين پدرم پيوسته نظر با اوبود وپاس اورا مى داشت واز اوغافل نمى شد وما بر نمى گشتيم از آنجا تا آنكه احمد برگشت و طى كرد بيابان را از بين ما. (١٥٢)

فقير گويد: كه اين احمد معروف به(شاه چراغ)است كه در داخل شهر شيراز مدفون است ودر ظاهر نيز از جهت قبه وصحن وضريح وخدام وغيره تعظيم واحترام دارد واين احقر در سنه هزار وسيصد ونوزده در مراجعت از بيت اللّه الحرام از شيراز برگشتم ودر آن بلده تربت پاك اورا زيارت كردم واز باطن آن بزرگوار استمداد نمودم، ودر نزديكى قبر آن جناب مزارى ديگر است معروف است به مير سيد محمّد برادر آن حضرت. صاحب(روضات الجنات)گفته كه در بعض كتب رجاليه است كه احمد مدفون به شيراز است و مسمى است به سيدالسادات ودر اين زمان مشهور شده به شاه چراغ، وبه تحقيق به تواتر رسيده كرامات باهره از مرقد طاهرش، پس نقل كرده كلمات اشخاصى كه تصريح كرده اند به آنكه احمد بن موسى در شيراز مدفون است. (١٥٣)

ومحمد بن موسىعليها‌السلام برادر اعيانى (١٥٤) احمد نيز مردى جليل القدر وصاحب فضل وصلاح بوده وپيوسته با وضووطهارت وصلاة بوده و شبها مشغول وضوونماز مى گشت وچون از نمازها فارغ مى شد ساعتى استراحت مى كرد، ديگر باره از خواب بر مى خاست ومشغول طهارت وصلاة مى گشت، باز لختى استراحت مى كرد باز بر مى خاست ووضومى گرفت ومشغول نماز مى گشت واين بود عادت اوتا صبح طلوع مى كرد؛ چنانچه هاشميه كنيز رقيه دختر حضرت موسى بن جعفرعليها‌السلام نقل كرده وگفته كه هيچ گاهى من محمّد را ديدار نكردم مگر آنكه اين آيه را از كتاب خدا ياد مى كردم(كانوا قليلا مِنَ اللَّيْلِ مايَهْجَعونَ) (١٥٥). (١٥٦) صاحب(روضات الجنات)در باب احمدين از(انوار)سيد جزائرى نقل كرده احمد بن موسىعليها‌السلام كريم بود وامام حسينعليها‌السلام اورا دوست مى داشت ومحمد بن موسى صالح وورع بود وهر دومدوفونند در شيراز وشيعيان تبرك مى جويند به قبرهاى ايشان وبسيار زيارت مى كنند ايشان را ومن زيارت كرده ام ايشان را بسيار. (١٥٧)

مؤ لف گويد: كه محمّد بن موسىعليها‌السلام را به جهت كثرت عبادتش محمّد عابد مى گفتند. وعقب اواز پسرش سيد ابراهيم است كه اورا ابراهيم مجاب مى گفتند وسبب تسميه اوبه مجاب چنانچه سيد تاج الدّين بن زهره گفته اين است كه در حرم سيدالشهدأ داخل شد وعرض كرد(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا)، شنيده شد صوتى در جواب او:(وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى)! (١٥٨) قبر شريفش در حاير مقدس است، واعقاب ابراهيم از سه فرزند است: محمّد حايرى واحمد در قصر ابن هبيره وعلى در سيرجان. واز اعقاب محمد حايرى است سيد سند نسابه علامه امام الا دبأ شمس الدّين شيخ الشرف ابوعلنى فخار بن معدّ بن فخار بن احمد بن محمّد بن ابى الغنائم محمّد بن الحسين بن محمد الحايرى بن ابراهيم المجاب بن محمّد العابدين بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام كه از اكابر مشايخ عظام فقهأ كرام صاحب(كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب)است.

ابن ابى الحديد معاصرش كه از علمأ اهل سنت است در جزء چهاردهم شرح نهج البلاغه گفته كه بعضى از طالبيين در اين عصر يعنى سيد فخار كتابى در اسلام ابى طالب تصنيف كرده وبراى من فرستاد واز من خواست كه من به خط خودم چيز در صحت ووثاقت آن به شعر يا نثر بنويسم ومن چون در اسلام ابوطالب توقف داشتم جايز ندانستم حكم قطعى كنم به اسلامش وهم جرأت نكردم كه سكوت كنم از مدح وتعظيمش؛ زيرا كه من مى دانم اگر ابوطالب نبود اسلام برپا نمى شد ومى دانم كه حقش واجب است بر هر مسلمانى كه بيايد در دنيا تا روز قيامت پس نوشتم در پشت كتاب:

وَ لَوْلااَبُوطالِبٍ وَابْنُهُ

لَما مَثَلَ الدّينُ شَخْصا فَقاما

فَذاكَ بِمَكّةَ اوى وحامى

وذاك بِيَثْرِبَ جَسَّ الْحِماما

يعنى اگر ابوطالب وپسرش اميرالمؤ منينعليهم‌السلام نبودند كسى به خدمت دين اسلام نمى ايستاد، پس ابوطالب در مكه پناه داد وحمايت كرد از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واميرالمؤ منينعليها‌السلام در مدينه دست بسود قضا وقدر مرگ ران يعنى در نصرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ويارى اسلام شمشير زد و جهاد كرد تا آنكه دين اسلام از ابوطالب وعلى بن ابى طالبعليهما‌السلام برپا شد. (١٥٩)

وبالجمله؛ روايت مى كند از سيد فخار والد علامه وسيد احمد بن طاوس ومحقق حلى واوروايت مى كند از شيخ جليل فقيه شاذان بن جبرييل قمى از عمادالدّين طبرى از مفيد ثانى از شيخ الطايفه ابوجعفر طوسى رضوان اللّه عليهم اجمعين و پدرش سيد شريف ابوجعفر معدّ (به تحريك وتشديد دال ) نقيب طاهر صاحب جاه عريض وبسط عظيم وتمكن تام بوده، واواست كه بند بر بست بر شظ فلّوجه، وابوجعفر نقيب بصره اورا مدح كرده در اشعار خويش وچون وفات كرد در نظاميه بر اونماز خواندند ودر حاير دفنش نمودند، وسيد فخار پسرش اورا مرثيه گفت: بقوله:

اَبا جَعْفَرٍ اِمّا ثَوَيْتَ فَقَدْ ثَوى

بِمَثْواكَ عِلْمُ الدّينِ وَ الْحَزْمُ وَ الْفَهْمُ

سَيَبْكيكَ جُلُّ الْمُشْكِلِ الصَّعْبِ حَلُّهُ

بِشَجْوٍ وَ يَبْكيكَ الْبَلاغَةُ وَ الْعِلْمُ

وپسرش نسابه وزينت مسند نقابه جلال الدّين عبدالحميد بن فخار والد عالم جليل علم الدّين المرتضى على بن عبدالحميد استاد ابن معيّه استاد شيخ شهيد است.

ونيز از اعقاب محمد حايرى است سيد شمس الدّين محمد بن جمال الدّين احمد استاد شهيد قدس سره چنانچه در اجازه سيد محمّد بن حسن بن ابى الرضا العلوى تلميذ شيخ نجيب الدّين يحيى بن سعيد حلى مذكور است وآن اجازه اين است:

(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحْيمِ، اِسْتَخَرْتُ اللّهَ تَعالى وَ اَجَزْتُ لِلسَّيِّدِ الْكَبيرِ الْمُعَظَِّم الْفاضلِ الْفقيهِ الْحاملِ لِكتابِ اللّهِ شَرَفِ الْعِتْرَةِ الطّاهِرَةِ مَفْخَرَ اْلاُسْرَةِ النَّبُويّهِ شمسالدّينِ محمَّدِ بنِ السِّيدِ الْكَريمِ الْمُعَظَّمِ الْحَسيبِ النَّسيبِ جَمالِالدّينِ اَحْمَدِ بْنِ اَبىِ الْمَعالِى جَعْفَرِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى الْقاسِمِ بْنِ عَلْىِّ اَبِى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى القاسِمِ بْنِ محمَّدٍ اَبى الْحمْر بْنِ عَلىِّ اَبىِ الْقاسِمِ بْنِ عَلِىِّ اَبىِ الْحَسَنِ الحائِرىِّ بْن مُحَمَّدٍ اَبِى جَعْفَرِ الْحائِرىِّ بْنِ اِبْراهيمِ الْمُجابَ الصِّهْرِ الْعُمَرى اِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَالِح ابْنِ الاِمامِ مُوسَى الْكاظِمِعليها‌السلام .) (١٦٠)

ذكر حمزة بن موسى الكاظمعليها‌السلام وذكر بعضى اعقاب او همانا حمزة بن موسى سيدى جليل الشأن بوده ودر نزديك شاهزاده عبدالعظيمعليها‌السلام قبرى است با بقعه عاليه منسوب به اوومزار عامه ناس است.

ودر روايت نجاشى است: زمانى كه حضرت عبدالعظيم در رى مخفى بود روزها روزه مى داشت وشبها به نماز مى ايستاد وپنهان بيرون مى آمد وزيارت مى كرد قبرى را كه در مقابل قبر اواست وراه در ميان است ومى گفت: اين قبر مردى از فرزندان امام موسىعليها‌السلام است. (١٦١) علامه مجلسى رحمه اللّه در(تحفة الزّائر)فرموده كه قبر شريف امام زاده حمزه فرزند حضرت موسىعليها‌السلام نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است وظاهرا همان امام زاده باشد كه حضرت عبدالعظيم زيارت اومى كرده است، آن مرقد منور را هم زيارت بايد كرد، (١٦٢) انتهى.

واز صاحب(مجدى) نقل شده كه گفته حمزة بن امام موسىعليها‌السلام مكنّى به ابوالقاسم است وقبرش در اصطخر شيراز معروف ومشهور ومحل زيارت نزديك ودور است. (١٦٣) واز(تاريخ عالم آرا)نقل است كه گفته نسب سلسله جليله صفويه به حضرت حمزة بن موسىعليها‌السلام منتهى مى شود. (١٦٤) ومدفن آن امام زاده در قريه اى از قراى شيراز است و سلاطين صفويه براى وى بقعه عاليه بنا نموده اند وموقوفات زياد قرار داده اند. ودر ترشيز هم جمعى اعتقاد كرده اند مقبره اى است از امام زاده حمزه.

فقير گويد: كه در بلده طيبه قم مزارى است معروف به شاهزاده حمزه وبه جلالت قدر معروف است واهل اين بلده را اعتقاد تمامى است به اوودر احترام واكرام او بسيار مى كوشند، واز براى اوصحن وقبّه وبارگاهى است، واز كلام صاحب(تاريخ قم)معلوم مى شود كه اين بزرگوار همان حمزة بن موسىعليها‌السلام است؛ چنانچه در خلال تاريخ سادات رضائيه كه در قم بودند ودر آنجا مدفون شدند گفته كه يحيى صوفى به قم اقامت كرد وبه ميدان زكريا ابن آدم رحمه اللّه، به نزديك مشهد حمزة بن موسى بن جعفرعليها‌السلام وطن ومقام گرفت وساكن بود الخ. وبدان كه حمزة بن موسىعليها‌السلام مكنّى به ابوالقاسم است وعقبش در بلاد عجم بسيار است از دوفرزند قاسم وحمزه.

واما على بن حمزه: صاحب(عمدة الطالب)گفته كه اوبدون اولاد از دنيا رفت واومدفون است در شيراز در خارج باب اصطخر، واز براى اومشهدى است كه زيارت كرده مى شود. وحمزه بن حمزه مادرش ام ولد بوده واودر خراسان مقدم بوه وبزرگ مرتبه. (١٦٥) وقاسم بن حمزه را عقب از محمّد وعلى ومحمّد است؛ واز اعقاب محمدند، سلاطين صفويه. وشايسته باشد كه ما در اينجا به اسامى شريفه ايشان وتاريخ جلوس ووفات ايشان اشاره كنيم به جهت ادأ بعض حقوق ايشان.

ذكر سلاطين صفويه موسويه

همانا سلاطين صفويه قريب دويست وسى سال سلطنت كردند وترويج دين و مذهب شيعه جعفرى نمودند، اول ايشان، شاه اسماعيل اول بود، وهوابن السلطان حيدر بن السلطان شيخ جنيد مقتول بن السلطان شيخ ابراهيم بن خواجه على مشهور به(سياه پوش)كه در سنه هشتصد وسى وسه در بيت المقدس ‍ وفات كرد، ومزارش معروف شد به مزار شيخ العجم وهوابن شيخ صدرالدّين موسى بن قطب الا قطاب برهان الا صفيأ الكاملين شيخ صفى الدّين ابوالفتح اسحاق اردبيلى كه سلاطين صفويه را به سبب انتسابشان به او، صفويه گفتند، در سنه هفتصد وسى وپنج در اردبيل وفات كرد ودر آنجا به خاك رفت ونزد اودفن كردند جماعتى از اولاد واحفاد اورا مانند شيخ صدرالدّين وشيخ زين الدّين وپسرش شيخ جنيد وسلطان حيدر وشاه اسماعيل وشاه محمّد خدابنده وشاه عباس اول واسماعيل ميرزا وحمزه ميرزا وغير اينشان وهوابن سيد امين الدّين جبرئيل ابن سيد محمّد صالح ابن سيد قطب الدّين ابن صلاح الدّين رشيد بن سيد محمّد الحافظ بن سيد عوض شاه الخواص ابن سيد فيروز شاه زرين كلاه ابن سيد نورالدّين محمّد بن سيد شرف شاه بن سيد تاج الدّين حسين بن سيد صدرالدّين محمّد بن سيد مجدالدّين ابراهيم بن جعفر بن محمّد بن اسماعيل بن ناصرالدّين محمّد بن شاه فخرالدّين احمد بن سيد محمّد الا عرابى ابن ابومحمّد قاسم بن حمزة بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام . (١٦٦)

شاه اسماعيل در مبدأ امر با جماعتى از مريدان خود ومريدان آبأ عرفأ راشدين خويش از بلاد جيلان خروج كرد ودر سنه نهصد وشش در حالى كه قريب به سن چهارده سالگى رسيده بود جنگ كرد تا بلاد آذربايجان را فتح وتسخير كرد و سلطنت پيدا كرد وامر نمود كه مذهب اماميه را ظاهر كنند وچون سنش به سى ونه سالگى رسيد وفات كرد وفرزندش شاه طهماسب بر اريكه سلطنت نشست، واين در روز دوشنبه نوزدهم رجب سنه نهصد وسى هجرى بود كه موافق است با كلمه(ظل)چنانكه گفته اند:

شاه انجم سپاه اسماعيل

آنكه چون مهر در نقاب شده

از جهان رفت وظل شدش تاريخ

سايه تاريخ آفتاب شده (١٦٧)

قبر آن جناب در اردبيل در جوار مزار آبأ واجدادش است، وشاه طهماسب كه به جاى اونشست پنجاه وچهار سال سلطنت كرد، وقزوين دارالسّلطنه اوبوده و معاصر بود با محقق كركى وشيخ حسين بن عبدالصمد وپسرش وشيخ بهائى رحمه اللّه ومحقق كركى كه نام شريفش شيخ على بن عبدالعالى وملقب است به نورالدّين ومروج مذهب ودين ومحقق ثانى بلغه اللّه فى الجنان الى اقصى الا عالى ومنتهى الامانى در عصر شاه طهماسب به عجم آمد وشاه مقدم اورا عظيم شمرد وگفت: جناب شما اولى مى باشيد به ملك وسلطنت؛ زيرا كه شما نائب امامعليها‌السلام مى باشيد ومن از عمال شما مى باشم، وآن جناب نزد سلطان مرتبه عظيمه پيدا كرد، ونقل شده كه شاه به خط خود در حق اين بزرگوار نوشت:

بسمِ اللّهِ الرَّحمانِ الرَّحيمِ چون از مؤ داى حقيقت انتماى كلام امام صادقعليها‌السلام (اُنظروا اِلى منْ كانَ منكمْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فارْضوا بهِ حكما فَاَنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ حاكِما فَاِذا حَكَمَ بَحُكْمٍ فَمَنْ لَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّما بحكمِ اللّهِ استخفَّ وَ علَيْنا رَدَّ وَ هُوَ رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ عَلى حَدِّ الشِّرك)لايح وواضح است كه مخالفت حكم مجتهدين كه حافظان شرع حضرت سيدالمرسلين اند با شرك در يك درجه است پس هركه مخالفت حكم خاتم المجتهدين ووارث علوم سيدالمرسلين ونائب الا ئمة المعصومينعليهم‌السلام (لايَزاَلُ كَاسْمِهِ الْعَلِىِّ عَلِيّا عالِيا) كند ودر مقام متابعت نباشد بى شايبه ملعون ومردود ودر اين آستان ملايك آشيان مطرود است وبه سياسات عظيمه و تأديبات بليغه مؤ اخذ خواهد شد.(كَتَبَهُ طَهْماسِب بن شاه اسْمعيل الصَّفَوِىّ الْمُوسَوى.) (١٦٨)

وحكايت شده كه در عصر شريف اوسفير از سلطان روم بر شاه طهماسب وارد شد. اتفاقا روزى جناب محقق مذكور در مجلس سلطان تشريف داشتند سفير اورا بشناخت وخواست مابين خود وشيخ، باب جدلى مفتوح كند، گفت: اى شيخ! تاريخ مذهب شما واختراع طريقه شما نهصد وشش است كه اول سلطنت شاه اسماعيل باشد واومطابق است با كلمه مذهب ناحق ودر اين، اشاره است به بطلان مذهب شما. محقق بديهةً در جواب اوفرمود كه ما وشما عرب مى باشيم و بايد عرب تكلم كنيم چرا مى گويى مذهب ناحق بگو (مَذْهَبُنا حَقٌ، فَبُهِتَ الَّذى كَفَرَ وَ بَقِى كَاَنَّما اُلْقِمَ الْحَجَرُ).

بالجمله؛ شاه طهماسب در پانزدهم شهر صفر سنه نهصد وهشتاد وچهار در قزوين وفات كرد واز اتفاقات آنكه جمله(پانزدهم شهر صفر)ماده تاريخ او شده وآثار حسنه وسيرت مستحسنه اورا مجال ذكر نيست. وبعد از اوپسرش شاه اسماعيل ثانى سلطان شد واوبر طريقه اهل سنت بود وبا اهل ايمان وعلما و سادات بد رفتارى مى نمود لاجرم سلطنتش طولى نكشيد وقريب يك سال ونيم سلطنت كرد ودر شب سيزدهم شهر رمضان سنه نهصد وهشتاد وپنج در مجلس ‍ طرب خود ناگهان خناق كرد وبمرد. آنگاه برادرش سلطان محمّد مكفوف معروف به شاه خدابنده ثانى سلطان شد وده سال سلطنت كرد، پس تفويض كرد سلطنت را به فرزندش شاه عباس اول در سنه نهصد ونود وشش كه مطابق است با كلمه(ظل اللّه)، پس شاه عباس مدت چهل وچند سال در كمال ابهت وجلالت سلطنت كرد ودر سنه هزار ونه پياده از اصفهان به مشهد مقدس مشرف شد ودر بيست وهشت روز اين مسافت بعيده را كه قريب به دويست فرسخ است پياده پيمود، صاحب(تاريخ عالم آرا)اين اشعار را در اين باب سروده:

غلام شاه مردان شاه عباس

شه والاگهر خاقان امجد

به طوف مرقد شاه خراسان

پياده رفت با اخلاص بيحدّ

تا آخر اشعار، ودر آخر گفته:

پياده رفت وشد تاريخ رفتن

ز اصفهان پياده تا به مشهد (١٦٩)

مؤ لف گويد: كه از شاه عباس خيرات وآثار بسيار به يادگار مانده هر كه طالب است رجوع كند به(كتاب عالم آرأ)وغيره، ميرداماد رحمه اللّه در(كتاب اربعة ايام)خود فرموده كه پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس رحمه اللّه در تمامى مدت مديد كه با داعى دولت قاهره صحبت مى داشت اين ايام را به پاكيزگى وعبادت مى گذرانيد وغسل مى كرد وروزه مى داشت وزيارت مأثوره را با فقير به جا مى آورد وتصدقات بسيار مى فرمود، تا آنكه فرموده: وشبها با جمعى مخصوص از اهل علم افطار مى كرد وبعد از افطار تا قريب نصف شب به صحبت علمى ومباحثات علما با يكديگر مجلس مى گذرانيد. انتهى. (١٧٠) سنه هزار وسى وهشت ودر شب بيست وچهار جمادى الاولى به مرض اسهال در مازندران وفات كرد.

وبعد از اونبيره اش شاه صفى اول فرزند فرزندش صفى ميرزاى شهيد لباس ‍ سلطنت پوشيده وچهارده سال سلطنت كرد ودر ١٢ صفر سنه هزار وپنجاه وسه وفات كرد ودر بلده طيبه قم به خاك رفت وقبر اودر جهت قبله روضه حضرت معصومهعليها‌السلام واقع است واكنون داخل روضه شده است كه زنها از صحن زنانه داخل آن مكان مى شوند وزيارت مى نمايند حضرت معصومهعليها‌السلام را، سقف وديوار اومزين است به كاشى معرق بسيار ممتا واز بناهاى شاه عباس ثانى است (در كتيبه اين بقعه سوره مباركه يسبِّحُ للّهِ به خط ميرزا محمدرضا امامى در كمال حسن وخوبى نوشته شده ) وبعد از اوفرزندش شا عباس ثانى به سن نه سالگى بر اريكه سلطنت قرار گرفت ومدت بيست وشش سال سلطنت كرد ورد سنه هزار وهفتاد وهشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغان وفات كرد جنازه اش را به قم رسانيدند ودر جوار حضرت معصومهعليها‌السلام در بقعه بزرگى جنب بقعه پدرش اورا به خاك سپردند وبعد از اوفرزندش شاه صفى دوم در ششم شعبان سنه هزار وهفتاد وهشت بر تخت سلطنت آرميد.

محقق خوانسارى در مسجد جامع شاهى خطبه خوانده نثارها افشاندند واورا شاه سليمان گفتند وآن جناب پادشاهى بود با عدالت ودر سنه هزار وهشتاد وشش قبّه مطهره حضرت امام رضاعليها‌السلام را تعمير كرد وبر تذهيب آن افزود ودر سنه هزار وصد پنج وفات كرده در قم در بقعه نزديك بقعه شاه عباس به خاك رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسين منتقل گرديد واوآخر سلاطين صفويه بود و متصل شد دولت ايشان به فتنه افاغنه ومحاصره ايشان شهر اصفهان را تا آنكه اهل شهر مضطر شدند ودروازه ها را گشودند افاغنه به شهر ريختند وخون جمله اى از اعيان وعظمأ دولت صفويه را ريختند وشاه سلطان حسين را با برادران و فرزندانش حبس كردند.

واين واقعه در سنه هزار وصد وسى وهفت بود وپيوسته سلطان حسين در محبس ‍ بود تا سلطان محمود افغان مردود بمرد وسلطان اشرف منحوس به جاى وى نشست، پس به امر او، قريب پانصد حمام ومدرسه ومسجد را خراب كردند، و چون فتورى در دولت خود بديد از اصفهان حركت كرد وامر كرد شاه سلطان حسين را در محبس هلاك كردند واورا بى غسل وكفن بگذاشت واهل وعيال اورا اسير كرد واموالش را به غارت برد، واين واقعه در بيست ودوم محرم سنه هزار وصد و چهل بود، پس مردم بعد از زمانى نعش سلطان حسين را به قم بردند ودر جوار عمه اش حضرت فاطمهعليها‌السلام نزديك پدرش به خاك سپردند.

وبدان نيز كه از اعقاب محمّد بن قاسم بن حمزة بن امام موسىعليها‌السلام است سيد جل خاتم الفقهأ والمجتهدين ووارث علوم اجداده الطاهرين مقتدى الا نام و مرجع الخاص والعام مولانا الحاج سيد محمّد باقر بن محمّد تقى موسوى شفتى اصفهانى معروف به حجة الا سلام تلميذ جناب بحرالعلوم ومحقق قمى وآقا سيد محسن واقا سيد على رضوان اللّه عليهم اجمعين جلالت شأنش زياده از آن است كه ذكر شود در عبادات ومناجات ونوافل واوراد، ورسانيدن فوايد به طلاب و فقرأ وسادات، حكايات بسيار از آن جناب نقل شده ومن در كتاب(فوائد الرضويه)كه در احوال علمأ اماميه است به برخى از آن وبه مصنفات آن بزرگوار اشاره كردم، اين مقام را گنجايش نقل نيست. (١٧١)

وفات آن جناب در سنه هزار ودويست وشصت (غرس ) واقع شد وقبر شريفش در اصفهان مشهور وزيارتگاه نزديك ودور است وفرزندانش سيد سندوركن معتمد جناب حاج سيد اسداللّه كه در جميع كمالات وفضل وفخار وارث آن پدر وثانى آن بحر زخار است، از اجلأ وتلامذه صاحب جواهر است، گويند مردم در اغلب مكارم اخلاق ومحامد اوصاف اورا بر پدر بزرگوارش مقدم مى داشتند.(وَ لَنِعْمَ ما قيلَ):

اِنَّ السَّرىَّ اِذا سَرى فَبِنَفْسِهِ

وَابْنُ السَّرِىِّ اِذا سَرى اَسْراهما.

وفاتش در سنه هزار ودويست ونود (غرص ) واقع شد، قبر شريفش در نجف اشرف نزديك باب قبله صحن مطهر است.

واما عبداللّه وعبيداللّه پسران حضرت امام موسىعليها‌السلام ، پس هر دوصاحب اعقاب مى باشند وچنانكه از بعضى كتب انساب نقل شده جماعتى از اولادهاى او در رى بودند كه از جمله مجدالدّولة والدّين ذوالطّرفين ابوالفتح محمّد بن حسين بن محمّد بن على بن قاسم بن عبداللّه بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام بوده كه خواهرش ستى سكينه بنت حسين بن محمّد مادر سيد اجل مرتضى ذوالفخرين ابوالحسن المطهر ابن ابى القاسم على بن ابى الفضل محمد است كه شيخ منتجب الدّين در وصف اوفرموده از بزرگان سادات عراق وصدور اشراف است و منتهى شده منصب نقابت ورياست در زمان اوبه سوى او، وعلم ونشانه بوده در فنون از علم، از براى اواست خطب ورسائلى قرائت كرده بر شيخ ابوجعفر طوسى در سفر حج، روايت نموده از براى ما از اوسيد نجيب ابومحمّد حسن موسوى، (١٧٢)، انتهى. (١٧٣)

واز بعضى كتب انساب نقل است كه در حق اوگفته كه سيد مطهر يگانه دنيا بوده در افضل وبزرگوارى وكرامت نفس، كثيرالمحاسن وحسن الا خلاق بوده وسفره اش پيوسته پهن ومبذول بوده ومتكلم واهل نظر ومترسّل وشاعر بوده ونقابت طالبيين در رى با اوبوده وپدرش ابوالحسن على الزّكى نقيب رى پسر سلطان محمّد شريف است كه در قم مدفون است وبسيار جليل القدر است ودر ذكر اولادهاى عبداللّه الباهر بن امام زين العابدينعليها‌السلام به اواشاره رفت.

وبالجمله؛ سيد مطهر را دوپسر بوده: محمّد وعلى، اما محمّد بن مطهر را پسرى بوده فخرالدّين على، نقيب قم بوده؛ واما على بن مطهر را عزّالدّولة والدّين وشرف الا سلام والسلمین باشد پسرى بوده محمد نام از اهل علم وفضل وشرف و جلالت ورياست، واوپدر عزّالدّين يحيى است كه شيخ منتجب الدّين اورا ثنأ بليغ گفته ودر باب اولادهاى امام زين العابدينعليها‌السلام به اواشاره كرديم. اورا خوارزمشاه، شهيد كرد. قبرش در طهران مى باشد. گويند والدش شرف الدّين را چند دختر بوده واولاد ذكور نداشت چون زوجه اش به يحيى حامله شد، شرف الدّين حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديد عرض كرد يا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين بچه كه در شكم عيالم است چه نام گذارم؟ فرمود: يحيى، چون آن پسر به دنيا آمد اورا يحيى نهادند، آنگاه كه شهيد شد فهميدند سرّ نام گذاشتن حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اورا به يحيى.

وبدان نيز كه از اعقاب عبداللّه بن امام موسىعليها‌السلام است حبر نبيل ومحدث جليل سيد سند سلالة الا طهار والد الا ماجد الا عاظم الا خيار المنتشرين نسلا بعد نسل فى الا قطار آقا سيد نعمت اللّه جزايرى ابن سيد عبداللّه بن محمّد بن الحسين بن احمد بن محمود بن غياث الدّين بن مجدالدّين بن نورالدّين بن سعدالدّين بن عيسى بن عبداللّه بن الامام موسى الكاظمعليها‌السلام كه تلميذ علامه مجلسى وآقا سيد هاشم احسائى ومحقق سبزوارى ومحقق خوانسارى ومحدث كاشانى وغير ايشان است وكتب بسيار تصنيف كرده. خود آن جناب در بعض مصنفات خود شرح حال خود را نوشته وجماعتى نيز احوال اورا به شرح نوشته اند مانند نافله اش ‍ سيد عبداللّه وسيد فاضل سيد عبداللّطيف شوشترى در(تحفة العالم)و غير ايشان. وفاتش در قريه جايدر در شب جمعه بيست وسوم شوال سنه هزار و صد ودوازده واقع شده وفرزند جليلش سيد نورالدّين از اهل علم وصاحب رسائل متعدده است وفات كرده در ذى حجه سنه هزار وصد وپنجاه وهشت. روايت مى كند از پدرش واز شيخ حرّ عاملى وفرزندش سيد اجل عالم متبحر نقاد آقا سيد عبداللّه بن نورالدّين بن نعمت اللّه الموسوى از اجلأ اين طايفه است جمع شده بود در اوجودت فهم وحسن سليقه وكثرت اطلاع واستقامت طريقه چنانكه ظاهر مى شود از رجوع به مؤ لفات شريفه اش كه از جمله آنها است(شرح نخبه ع(و(شرح مفاتيح الا حكام)و(ذخيره)وغيرها. و اجازه اى نوشته كه در آن شرح كرده حال خود وحال پدر وجد واحوال جمله از مشايخ خود را، روايت مى كند از والدش واز مير محمد حسين خاتون آبادى وآقا سيد صدرالدّين رضوى قمى وآقا سيد نصراللّه حايرى شهيد، وروايت مى كند آقا سيد نصراللّه از اوواين يعنى روايت كردن هر يك از دوشيخ از ديگر در علم درايت موسوم است به مذبّح، ونظيرش روايت علامه مجلسى است از سيد عليخان شارح صحيفه، وروايت سد از اووروايت علامه مجلسى از شيخ حر عاملى وروايت شيخ حرّ از مجلسى رضى اللّه عه. وسيد اجل شهيد سعيد اديب اريب آقا سيد نصراللّه موسوى مذكور، آيتى بوده در فهم وذكأ وحسن تقرير وفصاحت تعبير مدرس بوده در روضه منوره حسينيه وكتب ورسائلى تصنيف كرده از جمله(الروضات الزاهرات فى المعجزات بعد الوفات)و(سلاسل الذهب)وغير ذلك، سلطان روم اورا در قسطنطنيه شهيد كرد. وروايت مى كند علامه بحرالعلوم رحمه اللّه از صاحب كرامات آقا سيد حسين قزوينى از آقا سيد نصراللّه مذكور واز اومولى ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه مجلسى رحمه اللّه.

واز اعقاب عبيداللّه بن موسىعليها‌السلام است شريف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن ابراهيم بن محمد بن عبيداللّه بن الا مام موسى الكاظمعليها‌السلام علوى موسوى مصرى روايت مى كند از اوشيخ تلعكبرى وسماع كرده از اوحديث را در سنه سيصد وچهل واز اواجازه گرفته.

واسحاق بن موسى الكاظمعليها‌السلام ملقب به امين است ودر سنه دويست و چهل در مدينه وفات كرد، ورقيه دختر اوعمرش طولانى گشت تا در سنه سيصد و شانزده وفات كرد ودر بغداد به خاك رفت، واعقاب اواز پسرانش عباس ومحمّد و حسين وعلى است واز احفاد اواست شيخ زاهد (١٧٤) ورع ابوطالب محمّد الملهوس (١٧٥) ابن على بن اسحاق بن عباس بن اسحاق بن موسى الكاظمعليها‌السلام كه صاحب قدر وجالت وجاه وحشمت بوده در بغداد، واز احفاد حسين بن اسحاق است ابوجعفر محمّد صورانى كه در شيراز به قتل رسيده و قبرش در شيراز در باب اصطخر زيارت كرده مى شده وابوالفرج در(مقاتل الطالبيين)گفته كه در ايام مهتدى سعيد حاجب در بصره جعفر بن اسحاق بن موسى الكاظمعليها‌السلام را به قتل رسانيد. (١٧٦)

مؤ لف گويد: در(انساب مجدى)است كه مادر اسحاق بن الكاظمعليها‌السلام ام ولدى بوده (١٧٧) لكن در روايتى كه در(طب الا ئمّه)است معلوم مى شود كه مادر اسحاق نيز ام احمد بوده وآن روايت چنين است كه اسحاق بن الكاظمعليها‌السلام روايت كرده از مادرش ام احمد كه گفت فرمود: سيد من، يعنى موسى بن جعفرعليها‌السلام كه، هر كه نظر افكند به خون خود در شاخ اول حجامت ايمن شود از واهنه تا حجامت ديگر، پرسيدم از سيد خود كه واهنه چيست، فرمود: درد گردن.

وزيد (١٧٨) بن موسىعليها‌السلام را(زيدالنّار)مى گفتند؛ به جهت آنكه در ايام ابوالسرايا كه طالبين خروج كردند، زيد به بصره رفت وخانه هاى بنى عباس را در بصره بسوزانيد چنانچه در(تتمة المنتهى)نگارش يافته و چون ابوالسرايا مقتول گشت واركان طالبيين متزلزل شد زيد را مأخوذ داشتند و براى مأمون به مروفرستادند مأمون اورا به حضرت رضاعليها‌السلام بخشيد وزيد زنده بود تا آخر ايام متوكل بلكه زمان منتصر را نيز درك نموده واورا منادمت نموده ودر(سرّ من رأى)وفات كرد. وبه قول صاحب(عمدة الطالب)مأمون اورا زهر داد وهلاك شد وافعال زيد بر حضرت امام رضاعليها‌السلام گران آمد واورا توبيخ وتعنيف بسيار فرموده، ودر روايتى حضرت قسم خورد تا زنده باشد با زيد تكلم نفرمايد. واز فرمايشات آن جناب است كه به زيد، فرمود: اى زيد! آيا مغرور كرده تورا كلام سفله اهل كوفه كه گفتند حضرت فاطمهعليها‌السلام عفت ورزيد پس حق تعالى آتش را بر ذريه اوحرام نمود، اين مختص به حسن و حسين اولاد بطنى آن مخدره است، اى زيد! اگر اعتقاد دارى كه تومعصيت خدا كنى وداخل بهشت شوى وپدرت موسى بن جعفرعليها‌السلام اطاعت خدا كند و شبها قائم وروزها صائم باشد وداخل بهشت شود، پس تونزد خدا از پدرت گرامى تر مى باشى، چنين نيست كه تواعتقاد كرده اى، به خدا قسم نمى رسد احدى به آن كرامتهايى كه نزد خدا است مگر با طاعت وفرمانبردارى حق تعالى وتوگمان كرده اى كه توبه آن مراتب خواهى رسيد به معصيت خدا پس بدگمانى كرده اى. زيد گفت: من برادر تووپسر پدر تومى باشم، فرمود: توبرادر منى مادامى كه اطاعت خدا كنى، پس آن جناب آن آيه مباركه قرآن مجيد را كه در حق نوح وپسرش نازل شده است تلاوت فرمود پس فرمود كه حق تعالى پسر نوح را بيرون كرد از آنكه اهل اوباشد به سبب معصيت او. ودر روايت ديگر فرمود: پس هريك از اقربأ و خويشان ما كه اطاعت خدا نكند از ما نيست، وبه حسن وشا راوى حديث، فرمود: وتواگر اطاعت خدا كنى از ما اهل بيت خواهى بود. (١٧٩)

ذكر احوال حضرت معصومهعليها‌السلام مدفونه به قم وثواب زيارت آن مخدره

اما دختران حضرت موسى بن جعفرعليها‌السلام بر حسب آنچه به ما رسيده افضل آنها سيده جليله معظمه فاطمه بنت امام موسىعليها‌السلام معروفه به حضرت معصومهعليها‌السلام است كه مزار شريفش در بلده طيبه قم است كه داراى قبه عاليه وضريح وصحن هاى متعدده وخدمه بسيار وموقوفات است وروشنى چشم اهل قم وملاذ ومعاذ عامه خلق است ودر هر سال جماعات بسيار از بلاد شدّرحال كنند وتعب سفر كشند به جهت درك فيوضات از زيارت آن معظمهعليها‌السلام . و سبب آمدنش به قم چنانكه علامه مجلسى رحمه اللّه از(تاريخ قم) نقل كرده واواز مشايخ اهل قم روايت كرده آن است كه چون مأمون حضرت امام رضاعليها‌السلام را در سال دويست از هجرت از مدينه به مروطلبيد يك سال بعد از آن خواهرش حضرت فاطمهعليهما‌السلام به جهت اشتياق ملاقات برادرش از مدينه به جانب مروحركت كرد، پس همين كه به ساوه رسيد مريضه شد پرسيد كه از اينجا تا قم چه مقار مسافت است؟ گفتند: ده فرسخ است. پس خادم خود را فرمود كه مرا به جانب قم ببر. پس آن حضرت را به قم آورد ودر خانه موسى بن خزرج بن سعد فرود آورد.

وقول اصح آن است كه چون خبر آن مخدره رسيد به آل سعد همگى متفق شدند كه به قصد آن حضرت بيرون روند واز آن حضرت خواهش نمايند به قم تشريف آورد، پس در ميان همه موسى بن خزرج بر اين امر تقدم جست همين كه به خدمت آن مكرمه رسى مهار ناقه آن حضرت را گرفت وكشيد تا وارد قم ساخت ودر خانه خود آن سيده جليله را منزل داد، پس آن حضرت مدت هفده روز در دنيا مكث نمود وبه رحمت ايزدى ورضوان اللّه پيوست، پس اورا غسل داده وكفن نمودند و در ارض بابلان آنجا كه امروز روضه مقدسه اواست وملك موسى بوده آن حضرت را دفن كردند. (١٨٠)

صاحب(تاريخ قم)گفته كه حديث كرد مرا حسين بن على بن على بن بابويه از محمد بن حسن بن وليد كه چون فاطمهعليها‌السلام وفات كرد اورا غسل دادند وكفن كردند وحركت دادند اورا وبردند به بابلان وگذاشتند اورا نزديك سردابى كه براى اوكنده بودند، پس آل سعد با هم گفتگوكردند كه كيست داخل سرداب شود وجنازه بى بى را دفن نمايد؟ بعد از گفتگوها، رأى ايشان بر آن قرار گرفت كه خادمى بود از براى ايشان به غايت پير كه نامش قادر بوده ومرد صالحى بوده اومتصدى دفن شود، چون فرستادند عقب آن شيخ صالح، ديدند دونفر سوار كه دهان خود را بسته بودند به لئام به تعجيل تمام از جانب رمله يعنى ريگزار پيدا شدند چون نزديك جنازه رسيدند پياده شدند ونماز بر آن مخدره خواندند وداخل در سرداب شدند واورا دفن كردند وبيرون آمدند وسوار گشتند ورفتند وكسى نفهميد كه ايشان چه كسى بودند. (١٨١)

در روايت اول است كه موسى بر سر قبر آن مخدره سقفى از بوريا بنا كرد تا آنكه حضرت زينب دختر حضرت جوادعليها‌السلام قبله اى بنا كرد بر روى قبر، و محراب نماز فاطمهعليها‌السلام هنوز موجود است در خانه موسى بن خزرج.

فقير گويد: كه در زمان ما نيز آن محراب مبارك موجود است وآن واقع است در محله ميدان مير معروف است به(ستيّه)يعنى معروف به(ستى)وستى به معنى خانم وبى بى است.

بدان كه در بقعه حضرت فاطمه جماعتى از بنات فاطميه وسادات رضائيه مدفونند، مانند زينب وام محمّد وميمونه دختران حضرت امام محمّد جوادعليها‌السلام ، در نسخه اى از(انساب مجدى)ديدم كه ميمونمه دختر امام موسىعليها‌السلام با معصومه فاطمه است وبريهه دختر موسى مبرقع وام اسحاق جاريه محمّد بن موسى وام حبيب جاريه محمّد بن احمد بن موسى رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين واين كنيزك مادر ام كلثوم دختر محمّد بوده است. ودر فضيلت زيارت حضرت فاطمه بنت موسىعليها‌السلام روايات بسيار وارد شده از جمله در(تاريخ قم)مروى است كه جماعتى از مردم رى خدمت حضرت صادقعليها‌السلام رسيدند وگفتند: ما از مردم رى هستيم. حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم! ايشان عرض كردند كه ما از مردم رى هستيم! ديگر مرتبه حضرت همان جواب را فرمود، آن جماعت چند كرّت اين سخن را گفتند و همين جواب را شنيدند، آنگاه حضرت فرمود: همانا از براى حق تعالى حرمى است وآن مكه است، وبراى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرمى است وآن مدينه است. وبراى اميرالمؤ منينعليها‌السلام حرمى است وآن كوفه است، واز براى ما اهل بيت حرمى است وآن بلده قم است وبعد از اين دفن شود در آنجا زنى از اولاد من كه ناميده شود به فاطمه، هركس اورا زيارت كند بهشت از براى او واجب شود، راوى گفت: وقتى كه آن حضرت اين فرمايش نمود هنوز متولد نشده بود امام موسىعليها‌السلام . (١٨٢)

روايت شده كه حضرت امام رضاعليها‌السلام به سعد اشعرى قمى فرمود كه اى سعد! نزد شما قبرى از ما هست. سعد گفت: فداى توشوم! قبر فاطمه دختر امام موسىعليها‌السلام را مى فرمايى؟ فرمود: بلى، هر كه اورا زيارت كند وحق اورا بشناسد از براى اواست بهشت، وبر اين مضمون روايات بسيار است. (١٨٣) قاضى نوراللّه در(مجالس المؤ منين)فرموده از امام جعفر صادقعليها‌السلام روايت است كه گفت آگاه باش به درستى كه از براى خدا حرمى است وآن مكه است واز براى حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرمى است وآن مدينه است واز براى اميرالمؤ منينعليها‌السلام حرمى است وآن كوفه است، آگاه باش به درستى كه حرم من وحرم اولاد من بعد از من در قم است، آگاه باش به درستى كه قم كوفه صغيره است وهمانا از براى بهشت هشت در است سه در آنها به سوى قم است، ووفات كند در قم زنى كه از اولاد من باشد، ونام او فاطمه دختر موسىعليها‌السلام است كه داخل مى شوند به سبب شفاعت اوشيعه من جميع ايشان در بهشت. (١٨٤)

بدان كه در(كافى)روايت شده از يونس بن يعقوب كه چون حضرت موسىعليها‌السلام رجوع كرد از بغداد وتشريف برد به مدينه در فيد كه نام منزلى است دخترى از آن حضرت وفات يافت در آنجا اورا مدفون نمودند وحضرت فرمود بعضى موالى خود را كه قبر اورا گچ اندود كند وبنويسد بر لوحى اسم اورا و بگذارد آن را در قبر او. (١٨٥) ودر(تاريخ قم)است آنچه كه حاصلش اين است:

چنين رسيده كه رضائيه دختران خود خود را به شوهر نمى دادند؛ زيرا كسى را كه همسر وهم كفوايشان بود نمى يافتند، وحضرت موسى بن جعفرعليها‌السلام را بيست ويك دختر بوده است وهيچ يك شوهر نكرده اند. واين مطلب در ميان دختران ايشان عادت شده، ومحمّد بن على الرضاعليها‌السلام به شهر مدينه ده ديه وقف كرده است بر دختران وخواهران خود كه شوهر نكرده اند واز ارتفاعات آن ديه ها نصيب وقسط رضائيه كه به قم ساكن بوده اند از مدينه جهت ايشان مى آوردند.