منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38257
دانلود: 2951


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38257 / دانلود: 2951
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل دوم: در مختصرى از مناقب و مفاخر و مكارم اخلاق ثامن الائمة على بن موسى الرضاعليها‌السلام

مكشوف باد كه فضائل و مناقب حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضاعليها‌السلام نه چندان است كه در حيز بيان آيد و يا كس احصأ آن تواند و فى الحقيقه فضائل آن جناب را احصأ نمودن ستارگان آسمان شمردن است.

(وَ لَقدْ اَجادَ اَبونواسٍ فى قَوْلِهِ وَ هُوَ عِنْدَ هارون الرَّشيد كَما فى الْمَناقِبِ اَوْ عِنْدَ الْمَأْمُونِ كَما فى سائر الْكُتُبِ):

قيلَ لى اَنْتَ اَوْحَدُ النّاسِ طُرّا

فى عُلُوم الْوَرى وَ شِعرِ البَدِيْةِ

لَكَ مِنْ جَوْهَرِ الْكَلامِ نِظامٌ

يُثْمِرُ الدُّرَّ فى يَدَيْ مُجْتَنيهِ

فَعَلى ما تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسى

وَ الْخِصالَ الَّتى تَجَمَّعْنَ فيهِ

قُلْتُ لااَسْتَطيعُ مَدْحَ اِمامٍ

كانَ جِبْريلُ خادِما لاَبيهِ (١٣)

و ما به جهت تبرك و تيمن به ذكر چند خبرى از فضائل آن بزرگوار كه در جنب فضائل او به منزله قطره اى است از بحار اكتفا مى كنيم:

اول در كثرت علم آن حضرت است: شيخ طبرسى روايت كرده از ابوالصّلت هروى كه گفت نديدم عالمترى از على بن الموسى الرضاعليها‌السلام و نديد او را عالمى مگر آنكه شهادت داد به مثل آنچه من شهادت دادم، و به تحقيق كه جمع كرد مأمون در مجلسهاى متعدده جماعتى از علمأ اديان و فقها و متكلمين را تا با آن حضرت مناظره و تكلم كنند و آن حضرت بر تمام ايشان غلبه كرد و همگى اقرار كردند بر فضيلت او و قصور خودشان و شنيدم از آن حضرت كه مى فرمود من مى نشستم در روضه منوره و علما در مدينه بسيار بودند و هرگاه از مسأله اى عاجز مى شدند جميعا به من رجوع مى دادند و مسائل مشكله خود را براى من مى فرستادند و من جواب مى گفتم. (١٤)

ابوالصلت گفت و حديث كرد مرا محمّد بن اسحاق بن موسى بن جعفرعليها‌السلام از پدرش كه مى گفت پدرم موسى بن جعفرعليها‌السلام با پسران خود مى فرمود كه اى اولاد من! برادر شما على بن موسىعليها‌السلام عالم آل محمّد است از او سؤ ال كنيد معالم دين خود را و حفظ كنيد فرمايشات او را، همانا من شنيدم از پدرم حضرت جعفر بن محمدعليها‌السلام كه مكرر به من مى گفت كه عالم آل محمدعليهم‌السلام در صلب تو است و اى كاش من او را درك مى كردم همانا او همنام اميرالمؤ منينعليها‌السلام است. (١٥)

دوم شيخ صدوق روايت كرده از ابراهيم بن العباس كه گفت هرگز نديدم كه حضرت ابوالحسن الرضاعليها‌السلام كسى را به كلام خويش جفا كند و نديدم كه هرگز كلام كسى را قطع كند، يعنى در ميان سخن او سخنى گويد تا فارغ شود از كلام خود، و رد نكرد حاجت احدى را كه مقدور او بود برآورد و هيچگاهى در حضور كسى كه با او نشسته بود پا دراز نفرمود، و در مجلس، مقابل جليس خود تكيه نمى فرمود، و هيچ وقتى نديدم او را كه به يكى از موالى و غلامان خود بد گويد و فحش دهد و هيچگاهى نديدم كه آب دهان خود را دور افكند و هيچگاهى نديد كه در خنده خود قهقه كند بلكه خنده او تبسم بود و چون خلوت مى فرمود و خوان طعام نزد او مى نهادند مماليك خود را تمام سر سفره مى طلبيد حتى دربان و ميراخور او، و با آنها طعام ميل مى فرمود و عادت آن جناب آن بود كه شبها كم مى خوابيد و بيشتر شبها را از اول شب تا به صبح بيدار بود و روزه بسيار مى گرفت و روزه سه روز از هر ماه كه پنجشنبه اول ماه و پنجشنبه آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه باشد از او فوت نشد و مى فرمود: روزه اين سه روز مقابل روزه دهر است، و آن حضرت بسيار احسان مى كرد و صدقه مى داد در پنهانى و بيشتر صدقات او در شبهاى تار بود، پس اگر كسى گمان كند كه مثل آن حضرت را در فضل ديده است پس تصديق نكنيد او را، و از محمّد بن ابى عباد منقول است كه حضرت امام رضاعليها‌السلام در تابستانها بر روى حصير مى نشستند و در زمستان بر روى پلاس و جامه هاى غليظ و درشت مى پوشيدند و چون براى مردم بيرون مى آمدند زينت مى فرمودند. (١٦)

سوم شيخ اجل احمد بن محمّد برقى از پدرش از معمر بن خلاد روايت كرده است كه هرگاه حضرت امام رضاعليها‌السلام طعام ميل مى كرد كاسه بزرگى نزديك سفره خود مى گذاشت و از هر طعامى كه در سفره بود از بهترين مواضع او مقدارى بر مى داشت و در آن كاسه مى گذاشت پس امر مى كرد كه بر مساكين پخش كنند آن وقت تلاوت مى كرد آيه(فلاَ اقتحمَ الْعقبة) (١٧) حاصل اين آيه شريفه و آيات بعد از آن آنكه اصحاب ميمنه و اهل بهشت در عقبه، يعنى امر سخت و مخالفت نفس داخل مى شوند و آن عقبه آزاد كردن بنده اى است از رقيت يا طعام خورانيدن است در روز گرسنگى به يتيمى كه داراى قرابت و خويشى باشد يا مسكينى كه از بيچارگى و فقر و خاك نشين باشد، پس حضرت امام رضاعليها‌السلام مى فرمود كه خداوند عز و جل دانا بود كه هر انسانى قدرت آزاد كردن بنده ندارد پس قرار داد براى ايشان راهى به بهشت، يعنى مقابل آزاد كردن بنده اطعام را قرار داد كه هر شخصى بتواند به سبب آن راه بهشت گيرد و به بهشت رود. (١٨)

شيخ صدوق درعيون روايت كرده از حاكم ابوعلى بيهقى از محمّد بن يحيى صوفى كه گفت: حديث كرد مرا مادر پدرم و نام او غدر بود گفت: كه مرا با چند كنيز از كوفه خريدند و من خانه زاد بودم در كوفه، پس ما را نزد مأمون آوردند و گويا در خانه او در بهشتى بوديم از راه اكل و شرب و طيب و زر بسيار، پس مرا او به امام رضاعليها‌السلام بخشيد و چون به خانه او آمدم آنها را نيافتم و زنى بر ما نگهبان بود كه ما را در شب بيدار مى كرد و به نماز وامى داشت و اين از همه بر ما سخت تر بود پس من آرزو مى كردم كه از خانه او بيرون آيم تا مرا به جد تو عبداللّه بن عباس بخشيد و چون به خانه او آمدم گفتى كه در بهشت داخل شدم، صولى گفت: من هيچ زنى نديدم عاقلتر از اين جده ام و سخى تر از او، و او در سنه دويست و هفتاد بمرد و تخمينا صد سال داشت و از او خبر امام رضاعليها‌السلام را مى پرسيدند، او مى گفت: من از احوال او هيچ چيز ياد ندارم غير از اينكه مى ديدم كه به عود هندى بخور مى كرد و بعد از آن گلاب و مشك به كار مى برد و نماز صبح كه مى كرد در اول وقت مى كرد پس به سجده مى رفت و سر بر نمى داشت تا آفتاب بلند مى شد پس بر مى خاست براى كارهاى مردم مى نشست يا سوار مى شد، و كسى نمى توانست آواز بلند كند در خانه او هر كه بود و با مردم كم سخن مى گفت و جد من عبداللّه تبرك مى جست به اين جده من و روزى كه امام او را به وى بخشيد او را(مدبّره)ساخت، يعنى قرارداد كه بعد از مرگ او آزاد باشد، وقتى خالوى او عباس بن احنف شاعر بر او داخل شد از اين كنيز او را خوش آمد به جد من گفت اين را به من ببخش، گفت: اين مدبره است، عباس بخواند:

ياَ غَدْرُ زُيِّن بِاسْمِكِ الْغَدْرُ

وَ اَسأ وَ لَمْ يُحْسِنْ بِكِ الدَّهرُ

نام كنيز غالبا(غدر)است، به غين با نقطه و دال بى نقطه، يعنى بى وفايى و عرب امثال اين نامها نام مى كنند مثل غادره كه هم از نامهاى كنيزان ايشان است؛ يعنى اى مسمى به بى وفايى زينت گرفت به نام تو بى وفايى، و بد كرد و خوب نكرد با تو روزگار كه نام تو را بى وفايى نهاد. (١٩)

پنجم و نيز به سند سابق از ابوذكوان از ابراهيم بن عباس روايت كرده كه گفت نديدم هرگز حضرت امام رضاعليها‌السلام را كه از او چيزى بپرسند و نداند، و نديدم از او داناتر به احوالى كه در زمان پيش تا زمان او گذشته است و مأمون او را امتحان مى نمود به هر سؤ الى و او جواب مى گفت و همه سخن او و جواب او و مثلها كه مى آورد همه از قرآن منتزع بود و او در هر سه روز قرآن را ختم مى كرد و مى گفت: اگر خواهم در كمتر از سه روز ختم مى كنم اما هرگز به آيه اى نمى گذرم مگر آنكه فكر مى كنم در آن و تفكر مى كنم كه در چه چيز فرود آمده بود و در كدام وقت نازل شده از اين روى به هر سه روز ختم مى كنم. (٢٠)

ششم و نيز در كتاب مذكور از ابراهيم حسنى روايت كرده كه مأمون براى حضرت رضاعليها‌السلام جاريه اى فرستاد چون او را نزد آن حضرت آوردند كنيزك اثر پيرى و موى سفيد در آن حضرتعليها‌السلام بديد گرفته شد و برميد چون حضرت آن بديد او را به مأمون باز گردانيد و اين ابيات را به او نگاشت:

نَعى نَفْسِى اِلى نَفْسِى الْمشيبُ

وَ عِنْدَ الشَّيْبِ يَتََّعِظُ الْلَّبيبُ

فَقَدْ وَلَى الشَّبابُ اِلى مَداهُ

فَلَسْتُ اَرى مَواضِعَةُ يَؤُوبُ

سَاَبْكيِه وَاَنْدُ بُهُ طَويلا

وَ اَدْعُوهُ اِلَىَّ عَسى يُجيبُ

وَ هَيْهاتَ الَّذى قَدْفاتَ مِنْهُ

تُمَنّينى بِهِ النَّفْسُ الكَذُوبُ

وَراعَ الغانِياتِ بَياض رَأْسى

وَ مَنْ مُدَّ الْبَقأ لَهُ يَشيبُ

أرَى البيْضَ الْحِسان يَجُدْنَ عَنّى

و فى هجرانهن لنا نصيب

فَاِنْ يَكُنِ الشَّبابُ مَضى حبيبا

فَاِنَّ الشَّيْبَ اَيْضا لى حبيبُ

سَأَصْحَبُهُ بِتَقْوَى اللّهِ حَتّى

يُفَرِّقَ بَيْنَنَا اْلاَجَلُ الْقَريبُ؛

يعنى پيرى و موى سفيد خبر مرگ مرا به من داد و نزد پيرى پند مى گيرد عاقل به تحقيق جوانى پشت كرد به سوى نهايت خود پس نمى بينم كه او باز گردد به موضع خود زود باشد كه بگريم بر جوانى و نوحه كنم بر او زمانى دراز و بخوانمش سوى خود شايد اجابت كند و هيهات جوانى كه رفت از دست باز نيايد، نفس دروغ انديش مرا در آرزوى او مى افكند و بترسانيد و برمانيد زنان با جمال را سفيدى سر من و هر كه دير بماند و بقأ او امتداد يابد پير گردد، مى بينم كه زنان سفيد نيكو كناره مى كنند از من و در هجران ايشان مرا نصيب و بهره است پس اگر جوانى رفت در حالتى كه دوست بود پيرى هم دوست من است زود باشد با او همراهى كنم به تقواى خدا تا جدا كند ميان ما اجل نزديك. (٢١)

مؤ لف گويد: كه شيخ نظامى در اين معنى چند شعرى گفته كه بى مناسبت نيست ذكرش در اينجا، فرموده:

جوانى گفت پيرى را چه تدبير

كه ياراز من گريزد چون شوم پير

جوابش داد پير نغز گفتار

كه در پيرى تو هم بگريزى از يار

بر آن سر كآسمان سيماب ريزد

چو سيماب از همه شادى گريزد

هفتم شيخ كلينى روايت كرده از اليسع بن حمزه قمى كه گفت: من در مجلس ‍ حضرت امام رضاعليها‌السلام بودم سخن مى گفتم با آن جناب و جمع شده بود در نزد آن جناب خلق بسيارى و سؤ ال مى كردند از حلال و حرام كه ناگاه داخل شد مردى بلند قامت گندم گون پس گفت: (اَلسَّلامُ عَلَيك يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ)!

من مردى مى باشم از دوستان تو و دوستان پدران و اجداد توعليهم‌السلام از حج برگشته ام و گم كرده ام نفقه ام را و نيست با من چيزى كه به سبب آن يك منزل خود را برسانم پس اگر فكرى مى كرديد كه مرا راه مى انداختيد به سوى شهرم و خداوند بر من نعمت داده (يعنى من در شهرم غنى و مالدارم ) پس در وقتى كه برسم به شهر خود تصدق مى دهم از جانب شما به آن چيزى كه عطأ مى فرمايى به من چون كه من فقير و مستحق صدقه نيستم، حضرت به او، فرمود: بنشين خدا ترا رحمت كند و رو كرد به مردم و براى ايشان سخن مى گفت تا آنكه پراكنده شدند و باقى ماند آن خراسانى و سليمان جعفرى و خيثمه و من، پس فرمود: آيا رخصت مى دهيد مرا در دخول، يعنى رفتن به حرم؟ پس سليمان گفت: خداوند كار تو را پيش آورد. پس ‍ برخاست و داخل حجره شد و ساعتى ماند پس بيرون آمد و در را بست و بيرون آورد دست مبارك را از بالاى در و فرمود: كجا است خراسانى؟ عرض كرد: حاضرم در اينجا، پس فرمود: بگير اين دويست اشرفى را و استعانت جوى به او براى مخارج و كلفتهاى خود و متبرك شو به او و صدقه مده آن را از جانب من و بيرون رو كه من ترا نبينم و تو مرا نبينى، پس بيرون آمد، سليمان گفت: فداى تو شوم! عطاى وافر دادى و رحم فرمودى پس چرا روى مبارك را از او پوشاندى؟ فرمود: از ترس آنكه ببينم ذلت سؤ ال را در روى او به جهت برآوردن حاجتش! آيا نشنيدى حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه پنهان كننده نيكى معادل است با هفتاد حج يعنى عملش، و افشأ كننده بدى مخذول است و پوشاننده آن آمرزيده شده است، آيا نشنيدى كلام اول را:

مَتى آتِهِ يَوْما اُطالِبُ حاجَةً

رَجَعْتُ اَهلى وَ وَجْهى بِمائِهِ؛

حاصل مضمون آن است كه ممدوح من كسى است كه اگر روزى به جهت حاجتى نزد او روم بر مى گردم به سوى اهل خود و آبروى من به جاى خود باقى است، نحوى رفتار مى كند كه به مذلت سؤ ال گرفتار نمى شوم. (٢٢)

مؤ لف گويد: كه ابن شهر آشوب در(مناقب)اين روايت را نقل كرده پس ‍ از آن فرموده كه آن حضرتعليها‌السلام در خراسان در يك روز عرفه تمام مال خود را بخش كرد! فضل بن سهل گفت كه اين غرامت است. فرمود: بلكه غنيمت است، پس فرمود: غرامت نشمر البته چيزى را كه به آن طلب مى كنى اجر و كرامت را انتهى. (٢٣)

و بدان كه توسل جستن به حضرت امام رضاعليها‌السلام براى سلامتى در سفر برّ و بحر و رسيدن به وطن و خلاصى از اندوه و غم و غربت نافع است و گذشت در كلام حضرت صادقعليها‌السلام كه تعبير فرموده از آن حضرت به(دادرس و فريادرس امت)، و در زيارت آن حضرت است:

(اَلسَّلامُ عَلَيْكَ على غَوْثِ اللَّهْفانِ وَ مَنْ صارَتْ بِهِ اَرْضُ خُراسان، خراسانَ).

سلام بر فريادرس بيچارگان و كسى كه گرديد به سبب او زمين خراسان محل خورشيد، اين معنى را حموى در(معجم)از خراسان نموده. (٢٤)

هشتم ابن شهر آشوب روايت كرده از موسى بن سيار كه گفت من با حضرت امام رضاعليها‌السلام بودم و نزديك شده بود آن حضرت به ديوارهاى طوس كه شنيدم صداى شيون و فغان، پس پى آن صدا رفتم ناگاه برخورديم به جنازه اى چون نگاهم به جنازه افتاد ديدم سيدم پا از ركاب خالى كرد و از اسب پياده شد و نزديك جنازه رفت و او را بلند كرد پس خود را به آن جنازه چسبانيد چنانكه بره نوزاد خود را به مادر چسباند. پس رو كرد به من و فرمود: اى موسى بن سيار! هركه مشايعت كند جنازه دوستى از دوستان ما را از گناهان خود بيرون شود مانند روزى كه از مادر متولد شده كه هيچ گناهى بر او نيست. و چون جنازه را نزديك قبر بر زمين نهادند ديدم سيد خود امام رضاعليها‌السلام را به طرف ميت رفت و مردم را كنار كرد تا خود را به جنازه رسانيد پس دست خود را به سينه او نهاد و فرمود: اى فلان بن فلان! بشارت باد ترا به بهشت بعد از اين ساعت ديگر وحشت و ترسى براى تو نيست. من عرض كردم: فداى تو شوم! آيا مى شناسى اين شخص ميت را و حال آنكه به خدا سوگند كه اين بقعه زمين را تا به حال نديده و نيامده بوديد؟ فرمود: اى موسى! آيا ندانستى كه بر ما گروه ائمه عرضه مى شود اعمال شيعه ما در هر صبح و شام پس اگر تقصيرى در اعمال ايشان ديديم از خدا مى خواهيم كه عفو كند از او و اگر كار خوب از او ديديم از خدا مسئلت مى نماييم شكر، يعنى پاداش از براى او. (٢٥)

نهم شيخ كلينى از سليمان جعفرى روايت كرده كه گفت: من با حضرت امام رضاعليها‌السلام بودم در شغلى پس چون خواستم بروم به منزلم فرمود: برگرد با من و امشب نزد من بمان. پس رفتم با آن حضرت پس داخل شد آن حضرت به خانه وقت غروب آفتاب پس نظر كرد به غلامان خود ديد مشغول گل كارى مى باشند براى ساختن اخيه براى رستوران يا غير آن ناگاه ديد سياهى را با ايشان كه از ايشان نيست فرمود چيست كار اين مرد با شما؟ گفتند: كمك مى كند ما را و ما چيزى به او مى دهيم، فرمود: مزدش را گفتگو كرده ايد؟ گفتند: نه، اين مرد راضى مى شود از ما به هرچه به او بدهيم. پس حضرت رو آورد و زد ايشان را به تازيانه و غضب كرد براى اين كار غضب سختى، من گفتم: فداى تو شوم! براى چه اذيت بر خودتان وارد مى آوريد، فرمود: من مكرر ايشان را نهى كردم از مثل اين كار و اينكه كسى با ايشان كارى بكند مگر مقاطعه كنند با او در اجرتش و بدان كه نيست احدى كه كار بكند براى تو بدون مقاطعه پس تو زياد كنى براى آن كارش سه مقابل اجرتش را مگر آنكه گمان مى كند كه تو كم دادى مزدش را و اگر مقاطعه كردى با او پس بدهى به او مزدش را ستايش مى كند ترا به آنكه وفا كردى و اگر زياد كردى بر مزدش يك حبه مى داند آن را و منظور دارد آن زيادتى را. (٢٦)

دهم روايت شده از ياسر خادم كه گفت: چون حضرت امام رضاعليها‌السلام خلوت مى كرد جمع مى كرد تمام حشم خود را از كوچك و بزرگ نزد خود و با ايشان سخن مى گفت و انس مى گرفت با ايشان و انس مى داد ايشان را، و آن حضرت چنان بود كه هرگاه مى نشست بر خوان طعام نمى گذاشت كوچك و بزرگى تامير آخور و حجام را مگر آنكه مى نشاند او را با خودش سر سفره اش، و ياسر گفت كه فرمود حضرت به ما اگر ايستادم بالاى سر شما و شما غذا مى خوريد برنخيزيد تا فارغ شويد و بسا مى شد كه آن حضرت بعضى از ماها را مى خواند عرض مى كردند كه ايشان مشغول غذا خوردنند مى فرمود بگذاريد ايشان را تا فارغ شويد. (٢٧)

يازدهم شيخ كلينى روايت كرده از مردى از اهل بلخ كه گفت: بودم با حضرت امام رضاعليها‌السلام در مسافرتش به خراسان پس روزى طلبيد خوان طعام خود را و جمع كرد بر آن موالى خود را از سياهان و غير ايشان پس گفتم فدايت شوم! كاش ‍ خوان طعام آنها را سوار مى كردى، فرمود: ساكت باش! همانا پروردگار ما تبارك و تعالى يك است و مادر و پدر و ما يك است و جزأ به اعمال است. (٢٨)

مؤ لف گويد: كه اين بود حال آن حضرت با فقرأ و رعايا لكن وقتى فضل بن سهل ذوالرياستين بر آن حضرت وارد شد، يك ساعت ايستاد تا آنكه حضرت سر به جانب او بلند كرد و فرمود: چه حاجت دارى؟ عرض كرد كه اى آقاى من! اين نوشته اى است كه اميرالمؤ منين يعنى مأمون براى من نوشته و اشاره كرد به كتاب حبوه كه مأمون به او عطا كرده بود و در آن بود آنچه او خواسته بود از مال و املاك و سلطنت، و عرض كرد به آن حضرت كه شما اولى مى باشيد از مأمون به عطا كردن به مثل آنچه او عطا كرده؛ زيرا كه شما وليعهد مسلمين مى باشيد. حضرت فرمود: بخوان آن را و آن كتابى بود در جلد بزرگى پس پيوسته ايستاده بود و مى خواند آن را پس چون فارغ شد از خواندن آن، حضرت فرمود: يا فَضْلُ! لَكَ عَلَينا هذا مَا اَتَّقيتَ اللّهَ عزَّ وَ جلَّ. يعنى اى فضل! از براى تو است بر ما اين نوشته مادامى كه بپرهيزى از مخالفت خداوند عز و جل. و حضرت به اين يك كلمه محكم كارى او را به هم شكست و تاب آن را باز كرد. غرض آن است كه حضرت اجازه نشستن به فضل نداد تا آنكه بيرون رفت.

دوازدهم شيخ صدوق از جابر بن ابى الضحاك روايت كرده است كه گفت: مأمون مرا فرستاد تا حضرت رضاعليها‌السلام را از مدينه به مرو آورم و امر كرد مرا كه آن جناب را از راه بصره و اهواز و فارس حركت دهم و از طريق قم نبرم او را، و نيز امر كرد كه آن جناب را در شب و روز حفظ كنم تا به او برسانم. پس من در خدمت آن حضرت بودم از مدينه تا به مرو و به خدا سوگند كه نديدم مردى را مثل آن حضرت در تقوى و كثرت ذكر خدا در جميع اوقات خود و شدت خوف از حق تعالى، و عادت آن جناب چنان بود كه چون صبح مى شد نماز صبح را ادا مى كرد و بعد از سلام نماز در مصلاى خود مى نشست و پيوسته تسبيح و تحميد و تكبيرو تهليل مى گفت و صلوات بر حضرت رسول و آل او مى فرستاد تا آفتاب طلوع مى كرد پس ‍ از آن سجده مى رفت و سجده را چندان طول مى داد تا روز بلند مى شد، پس سر از سجده بر مى داشت و يا از مردم حديث مى كرد و ايشان را موعظه مى فرمود تا نزديك زوال آفتاب، پس از آن وضوى خود را تجديد مى نمود و به مصلاى خود عود مى كرد و چون زوال مى شد بر مى خاست و شش ركعت نافله ظهر مى گذاشت و قرائت مى كرد در ركعت اول بعد از حمد، سوره(قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن) و در ركعت دوم و چهار ركعت ديگر بعد از حمد(قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند و در هر ركعتى سلام مى داد و پيش از ركوع ركعت دوم بعد از قرائت قنوت مى خواند و چون از اين شش ركعت فارغ مى شد بر مى خاست و اذان نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نافله بعد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و دو ركعت ديگر نافله بعد از اذان به جا مى آورد و پس از آن اقامه نماز مى گفت و شروع به نماز ظهر مى كرد و چون سلام نماز مى داد تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس سجده شكر به جا مى آورد و در سجده صد مرتبه مى گفت: شُكْرا للّهِ، پس سر بر مى داشت و بر مى خاست براى نافله عصر، پس شش ركعت نماز نافله به جا مى آورد و در هر دو ركعت بعد از حمد، سوره(قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند و در هر ركعتى قنوت مى خواند و سلام مى گفت و چون فارغ مى شد از اين شش ركعت اذان نماز عصر مى گفت، پس دو ركعت ديگر نافله عصر را با قنوت به جا مى آورد، پس اقامه مى گفت و شروع مى كرد به نماز عصر و چون سلام مى داد تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت خدا را آنچه خواسته باشد پس به سجده مى رفت و صد مرتبه مى گفت حمد اللّه و چون روز به پايان مى رسيد و آفتاب غروب مى كرد وضو مى گرفت و اذان و اقامه مى گفت و سه ركعت نماز مغرب را ادا مى كرد و در ركعت دوم پيش از ركوع و بعد از قرائت، قنوت مى خواند و چون سلام نماز مى داد از مصلاى خود حركت نمى كرد و تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت آنچه خدا خواسته باشد.

پس سجده شكر به جا مى آورد سپس سر از سجده برمى داشت و با كسى تكلم نمى كرد تا برخيزد و چهار ركعت نماز نافله به دو سلام به قنوت به جا آورد و در ركعت اول از اين چهار ركعت حمد و(قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُنَ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون اين چهار ركعت فارغ مى شد مى نشست و تعقيب مى خواند آنچه خدا خواسته باشد، پس افطار مى كرد پس مكث مى فرمود تا قريب ثلث شب پس بر مى خاست و چهار ركعت عشأ را به جا مى آورد با قنوت در ركعت دوم و بعد از سلام در مصلاى خود مى نشست و ذكر خدا به جا مى آورد آنچه خدا خواسته باشد تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مى گفت و بعد از تعقيب سجده شكر به جا مى آورد. پس به رختخواب مى رفت و چون ثلث آخر شب مى شد از فراش خواب برمى خاست در حالى كه مشغول بود به تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل و استغفار پس مسواك مى كرد و وضو مى گرفت و مشغول هشت ركعت نماز نافله شب مى شد بدين طريق كه بعد از هر دو ركعتى سلام مى داد و در ركعت اول در هر ركعت آن يك مرتبه حمد و سى مرتبه(قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) مى خواند و بعد از اين دو ركعت، چهار ركعت نماز جعفر به جا مى آورد و از نماز شب حساب مى كرد و چون از اين شش ركعت فارغ مى شد دو ركعت ديگر را به جا مى آورد و در ركعت اول حمد و سوره(تَبارَكَ المُلك) و در ركعت دوم حمد و سوره(هَلْ اَتى علَى الاِنسانِ) مى خواند و چون سلام نماز مى داد بر مى خاست و دو ركعت نماز شفع به جا مى آورد در هر ركعت بعد از حمد، سه مرتبه(قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ)مى خواند و در ركعت دوم قنوت مى خواند و چون از نماز شفع فارغ مى شد بر مى خاست و يك ركعت نماز وتر را به جا مى آورد و در اين ركعت بعد از حمد، سه مرتبه(قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ) و يك مرتبه(قُلْ اَعوُذُ بِرَّبِ النّاس) و يك مرتبه(قُلْ اَعوُذُ بِرَبِّ الْفَلَق) مى خواند، پس شروع مى كرد به خواند قنوت، و در قنوت مى خواند:

(اَللّهمَّ صلِّ على محَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَللّهُمَّ اهْدِنا فيمَنْ هَدَيْتَ وَ عافِنا فيمَنْ عافَيْتَ وَ تَوَلَّنا فيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بارَكْ لَنا فيما اَعْطَيْتَ وَ قِنا شَرَّ ما قَضَيْتَ فَاِنَّكَ تَقْضى وَ لايقضى علَيكَ اِنَّهُ لايذِلُّ منْ والَيْتَ وَ لايَعِزُّ مَنْ عادَيْتَ تَبارَكْتَ رَبَّنا وَ تَعالَيْتَ).

پس هفتاد مرتبه مى گفت(اَسْتَغْفر اللّهَ وَ اَسئَلُهُ التَّوْبَةَ)و چون سلام نماز مى داد مى نشست به جهت خواندن تعقيب و چون فجر نزديك مى شد بر مى خاست براى دو ركعت نافله فجر و در ركعت اول حمد و(قُلْ يا اَيُّهَا الكافِروُنَ) و در ركعت دوم حمد و توحيد مى خواند و چون فجر طلوع مى كرد اذان و اقامه مى گفت و دو ركعت فريضه صبح را به جا مى آورد و چون سلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شكر به جا مى آورد و چون سلام نماز مى گفت تعقيب مى خواند تا طلوع آفتاب پس دو سجده شكر به جا مى آورد و چندان طول مى داد تا روز بالا آيد و عادت آن جناب آن بود در جميع نمازهاى واجبه يوميه در ركعت اول حمد و سوره(اِنّا اَنَزَلْناهُ)و در ركعت دوم حمد و سوره(قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ)مى خواند مگر در نماز صبح جمعه و ظهر و عصر آن روز كه در ركعت اول حمد و سوره جمعه و در ركعت دوم حمد و سوره منافقين مى خواند و در نماز عشأ شب جمعه در ركعت اول حمد و جمعه و در ركعت دوم حمد و(سَبَّحِ اسْمَ رَبَّكَ الاَعلى)مى خواند و در نماز صبح دوشنبه و پنجشنبه در ركعت اول حمد و(هَلْ اَتى عَلَى الانسانِ)و در ركعت دوم حمد(هَلْ اَتيك حَديثُ الغاشية)مى خواند، و به جهر و آشكارا مى خواند قرائت نمازهاى مغرب و عشأ و نماز شب و شفع و وتر و صبح را؛ و آهسته قرائت مى كرد نمازهاى ظهر و عصر را و در نمازهاى چهار ركعتى در دو ركعت آخر سه مرتبه مى خواند(سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَ اللّهُ اَكْبَرُ)و در فنوت جميع نمازهايش اين دعا را مى خواند:

(رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّكَ اَنْتَ الاَعَزُّ الاَجَلُّ الاَكْرَمُ).

و در هر بلدى كه ده روز قصد اقامت مى كرد روزها روزه مى گرفت و چون شب داخل مى شد ابتدأ مى كرد به نماز پيش از افطار و در بين راه كه مقيم نبود نمازهاى واجبى را دو ركعت به جا مى آورد مگر مغرب را كه همان سه ركعت را به جا مى آورد و ترك نمى كرد نافله مغرب و نماز شب و وتر و دو ركعت فجر را نه در سفر و نه در حضر اما نوافل نهاريه را در سفر ترك مى كرد و بعد از هر نماز مقصوره كه نماز ظهر و عصر و عشأ باشد سى مرتبه مى گفت: (سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ للّهِ وَ لا اِلهَ اَلا اللّهُ وَ اللّهُ اَكبرُ)و مى فرمود اين به جهت تمامى نماز است.(وَ ما رَاَيْتُهُ صَلّى صَلوةَ الضحى فى سَفَرٍ وَ لاحَضَرٍ)؛ و نديدم كه آن حضرت نماز ضحى گزارد در سفر و نه در حضرت. و در سفر هيچ روزه نيمى گرفت و عادت آن جناب آن بود كه در دعا كردن ابتدأ مى كرد به ذكر صلوات بر رسول و آل اوعليهم‌السلام و بسيار مى كرد اين كار را در نماز و غير نماز و شبها كه در فراش خوابيده بود تلاوت قرآن بسيار مى نمود و هرگاه مى گذشت به آيه اى كه در او ذكر بهشت يا آتش شده گريه مى كرد و از حق تعالى سؤ ال بهشت مى كرد و پناه مى جست به خدا از آتش و در جميع نمازهاى شبانه روزى خود بسم اللّه را بلند مى گفت و چون(قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدُ)تلاوت مى كرد، آهسته بعد از اين آيه مى گفت(اَللّهُ اَحَدٌ)و چون از آن سوره فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت(كذلِكَ اللّهُ رَبُّنا)و چون مى خواند(قُلْ يا اَيُّهَا الْكافِروُن)، آهسته در دل مى گفت(يا اَيُّهَا الْكافِروُن)و چون از آن فارغ مى شد، سه مرتبه مى گفت(رَبىَّ اللّهُ وَ دينِى الاِسْلامُ)و چون سوره والتين والزيتون تلاوت مى كرد بعد از فراغ، مى گفت(بَلى وَ اَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدينَ)و چون سوره(لااُقْسِمُ بيَوْمِ القِيامَةِ)مى خواند بعد از فراغ، مى گفت(سُبْحانَكَ اَللُّهمَّ بَلى)و چون سوره جمعه قرائت مى كرد بعد از(قُلْ ما عِنْدَاللّهِ خَيْرُ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارة)، مى گفت(لِلَّذين اتَّقَوْا)پس مى گفت(وَاللّهُ خَيْرُ الرّازِقينَ)و چون از سوره فاتحه فارغ مى شد، مى گفت(اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمينَ)و چون مى خواند(سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الاَعلى)، آهسته مى گفت(سُبْحان رَبِّىَ الاَعلى)و چون در قرآن(يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوُا)قرائت مى كرد، آهسته مى گفت(لَبَّيْكَ اللّهم لَبَّيك).

و در هيچ بلدى وارد نمى شد مگر اينكه مردم قصد خدمتش مى نمودند و چون خدمتش شرفياب مى شدند از معالم دين خود مى پرسيدند حضرت ايشان را جواب مى فرمود و حديث مى كرد ايشان را احاديث بسيار مروى از پدرش از پدرانش از علىعليها‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس چون آن حضرت را به نزد مأمون بردم از من خبر حال آن حضرت را در بين راه پرسيد من خبر دادم او را به آنچه از آن جناب مشاهده كرده بودم در اوقات شب و روز و در اوقات حركت و اقامت آن حضرت، پس مأمون گفت بلى يابن ابى الضحاك على بن موسى بهترين اهل زمين و اعلم و اعبد ايشان است پس خبر مده مردم را به آنچه از آن جناب ديده اى به جهت آنكه مى خواهم ظاهر نشود فضل آن مگر بر زبان من و به خدا استعانت مى جويم بر اين نيت كه دارم كه او را بلند كنم و قدر او را رفيع سازم. تمام شد حديث شريف. (٢٩)

(بِاللّهِ اَسْتَفْتِحُ وَ بِاللّهِ اَسْتَنْجِحَ وَ بِمُحَمَّدٍ صَلّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَتَوَجَّهُ، اَللّهُمَّ سهِّلْ لى حُزوُنَةَ اَمْرى كُلِّهِ وَ يَسِّرْلى صُعُوبَتَهُ، اِنَّكَ تَمْحُو ما تَشأ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ اُمُّ الْكِتابِ.)

و نقل فرموده از حضرت اميرالمؤ منين علىعليها‌السلام كه هيچگاهى مهموم نشدم و براى امرى و تنگ نشد بر من معاشم و مقابل نشدم با حريف شجاعى و اين دعا خواندم مگر آنكه خداوند هم و غم مرا برطرف كرد و روزى فرمود مرا نصرت بر دشمنانم. (٣٠)

(سبحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ خالِقِ الظُّلْمَةِ، سُبْحانَ خالِقِ الْمِياهِ، سُبْحانَ خالِقِ السَّمواتِ، سبحانَ خالِقِ الاَرَضينَ، سبحانَ خالِقِ الرِّياحِ وَ النَّباتِ، سُبْحانَ خالِقِ الْحياة و الْموْتِ، سبحانَ خالِقِ الثَّرى وَ الفلَواتِ، سبحان اللّه وَ بحَمْدِهِ). (٣١)

فقير گويد: كه در فصل بعد از اين نيز ذكر شود بسيارى از مناقب و مكارم اخلاق حضرت امام رضا عليه آلاف التّحيّة و التّسليم و لا قوّة الاّ بِاللّهِ العلىِّ العَظيم.