منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38336
دانلود: 2955


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38336 / دانلود: 2955
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

باب يازدهم: در تاريخ امام كل عاكف وباد و حجة اللّه على جميع العباد، حضرت ابوجعفر امام محمّد تقى جواد صلوات اللّه عليه و على آبائه و اولاده الا مجاد

و در آن چند فصل است:

فصل اول: در تاريخ ولادت و اسم و لقب و كنيه و نسب حضرت جوادعليها‌السلام

بدان كه در تاريخ ولادت آن حضرت اختلاف است. اشهر بين علما و مشايخ آن است كه در نوزدهم شهر رمضان يا نيمه آن سنه صد و پنج در مدينه مشرفه متولد شده، و ابن عياش ولادت شريف را در دهم رجب ذكر كرده و در دعاى ناحيه مقدسه:

(اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فى رَجِبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍ الثّانى و ابْنِهِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَبِ). (١) مؤ يد قول او است.

اسم شريف آن جناب محمّد و كنيت مشهور او ابوجعفر و القاب شريفش تقى و جواد است، و مختار و منتخب و مرتضى و قانع و عالم و غير اينها نيز گفته شده، شيخ صدوق فرموده كه آن حضرت را(تقى)گفتند براى آنكه از حق تعالى ترسيد پس خداوند عز و جل او را نگاه داشت از شر مأمون در وقتى كه مأمون با حال مستى شبى بر آن حضرت وارد شد و شمشير زد بر آن حضرت تا آنكه گمان كرد كه آن جناب را به قتل رسانيد پس حق تعالى او را نگاه داشت از شر او. (٢)

مؤ لف گويد: كه تفصيل اين بيايد در فصل معجزات آن حضرت ان شأ اللّه تعالى.

والده ماجده آن حضرت ام ولدى بود كه او را(سبيكه)مى گفتند و حضرت امام رضاعليها‌السلام او را خيزران ناميد و آن معظمه از اهل نوبه بود و از اهلبيت ماريه قبطيه مادر ابراهيم پسر حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . و بود آن مخدره از افضل زنهاى زمان خود و اشاره فرمود به او حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قول خود.(بِاَبىِ ابْنَ خِيَرَةِ اْلاِمأ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ)؛ (٣)

پدرم به قربان پسر بهترين كنيزان كه از اهل نوبه و پاكيزه است. و در خبر يزيد بن سليط و ملاقات او امام موسىعليها‌السلام است در طريق مكه كه فرمود به او كه مرا مى گيرند در اين سال و امر به سوى پسرم علىعليها‌السلام است كه همنام(على)و(على)است، اما على اول، پس على بن ابى طالبعليها‌السلام است و اما على ديگر، پس على بن الحسينعليها‌السلام . خداوند عطا فرمايد به پسرم على فهم عى اول و حكمت و بينايى و محبت و دين او را و محنت على ديگر و صبر او را بر چيزى كه مكروه او است و جايز نيست از براى او كه تكلم كند مگر بعد از هارون به چهار سال؛ پس فرمود: هرگاه مرور كردى به اين موضع و ملاقات كردى او را و زود است كه ملاقات كنى او را پس بشارت بده او را به آنكه متولد مى شود از براى او پسرى كه امين و امانت دار و مبارك باشد و اعلام كند ترا به آنكه تو مرا ملاقات كردى پس خبر بده او را در آن وقت كه آن جاريه كه اين پسر از او خواهد شد از اهلبيت ماريه قبطيه جاريه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و اگر توانستى كه سلام مرا به آن جاريه برسانى برسان. (٤)

مؤ لف گويد: كه كافى است در جلالت اين معظمه جليله كه حضرت موسى بن جعفرعليها‌السلام امر فرمايد يزيد بن سليط را كه سلام آن حضرت را به او برساند همچنان كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر فرمود جابر بن عبداللّه انصارى را كه سلام آن حضرت را به حضرت باقرعليها‌السلام برساند.

و اما كيفيت ولادت آن حضرت پس چنان است كه علامه مجلسى رحمه اللّه در(جلأالعيون)ذكر كرده، فرموده: ابن شهر آشوب به سند معتبر از حكميه خاتون صبيه محترمه امام موسى كاظمعليها‌السلام روايت كرده است كه روزى برادرم حضرت امام رضاعليها‌السلام مرا طلبيد و فرمود كه اى حكيمه امشب فرزند مبارك خيزران متولد مى شود بايد كه در وقت ولادت او حاضر باشى، من در خدمت آن حضرت ماندم چون شب درآمد مرا با خيزران و زنان قابله در حجره آورد و از حجره بيرون رفت و چراغى نزد ما افروخت و در را بر روى ما بست چون او را درد زاييدن گرفت و او را بر بالاى طشت نشانديم چراغ ما خاموش شد و از خاموش شدن چراغ مغمون شديم ناگاه ديديم كه آن خورشيد امامت از افق رحم طالع گرديد و در ميان طشت نزول نمود و بر آن حضرت پرده نازكى احاطه كرده بود مانند جامه و نورى از آن حضرت ساطع بود كه تمام آن حجره منور شد و ما از چراغ مستغنى شديم. پس آن نور مبين را برگرفتم و در دامن خود گذاشتم و آن پرده را از خورشيد جمالش دور كردم ناگاه حضرت امام رضاعليها‌السلام به حجره درآمد بعد از آنكه او را در جامه هاى مطهر پيچيده بوديم و آن گوشواره عرش امامت را از ما گرفت و در گهواره عزت و كرامت گذاشت و آن مهد شرف و عزت را به من سپرد و فرمود كه از اين گهواره جدا مشو. چون روز سوم ولادت آن حضرت شد ديده حقيقت بين خود را به سوى آسمان گشود و به جانب راست و چب خود نظر كرد و به زبان فصيح ندا كرد كه(اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسُولُ اللّهِ.)چون اين حالت غريب را از آن نور ديده مشاهده كردم به خدمت حضرت شتافتم و آنچه ديده و شنيده بودم به خدمت آن حضرت عرض كردم، حضرت فرمود كه آنچه بعد از اين عجايب احوال او مشاهده خواهى كرد زياده است از آنچه اكنون مشاهده كردى. (٥)

و در كتاب(عيون المعجزات)به سند معتبر از كليم بن عمران روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام رضاعليها‌السلام عرض كردم كه دعا كن حق تعالى ترا فرزندى كرامت فرمايد، حضرت فرمود كه حق تعالى به من يك پسر كرامت خواهد كرد و او وارث امامت من خواهد بود. چون حضرت امام محمّد تقىعليها‌السلام متولد شد حضرت فرمود كه حق تعالى به من فرزندى عطا كرده است كه شبيه است به موسى بن عمرانعليها‌السلام كه درياها را مى شكافت و نظير عيسى بن مريمعليها‌السلام كه حق تعالى مقدس و مطهر گردانيده بود مادر او را و طاهر و مطهر آفريده شده بود پس حضرت فرمود كه اين فرزند من به جور و ستم كشته خواهد شد و بر او خواهند گريست اهل آسمانها و حق تعالى غضب خواهد كرد بر دشمن او و كشنده او و ستم كننده بر او و بعد از قتل او از زندگانى بهره نخواهد برد و به زودى به عذاب الهى واصل خواهد گرديد. در شب ولادت آن حضرت تا به صبح در گهواره با او سخن مى گفت و اسرار الهى را به گوش الهام نيوش ‍ او مى رسانيد. (٦) و مشهور آن است كه رنگ مبارك آن حضرت گندم گون بود و بعضى سفيد گفته اند و ميانه بالا بود، و مروى است كه نقش خاتم آن حضرت نعم القادر اللّه بود. انتهى. (٧) و تسبيح آن حضرت در روز دوازدهم و سيزدهم ماه است و اين است تسبيح آن جناب:

(سبحانَ منْ لايعتدى عَلى اَهْلِ مَمْلَكَتِهِ، سُبْحانَ مَنْ لايُؤ اخِذُ اَهْلَ اْلاَرضِ بِاَلْوانِ الْعَذابِ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ). (٨)

و در(درّالنظيم)از حكيمه نقل كرده كه حضرت جوادعليها‌السلام روز سوم ولادتش عطسه كرد و گفت: (اَلْحَمْدللّهِ وَ صَلَّى اللّه عَلى سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ عَلَى اْلاَئِمَّةِ الرّاشِدينَ.) (٩)

فصل دوم: در بيان مختصرى از فضائل و مناقب و علوم حضرت جوادعليها‌السلام است

اول: در دلائل باهره آن حضرت و ذكر مجلس مأمون به جهت امتحان آن جناب:

علامه مجلسى و ديگران فرموده اند كه سن شريف حضرت جوادعليها‌السلام در وقت وفات پدر بزرگوارش نه سال و بعضى هفت نيز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امام رضاعليها‌السلام آن جناب در مدينه بود و بعضى از شيعيان از صغر سن در امامت آن جناب تأملى داشتند تا آنكه علما و افاضل و اشراف و اماثل شيعه از اطراف عالم متوجه حج گرديدند و بعد از فراغ از مناسك حج به خدمت آن حضرت رسيدند و از وفور مشاهده معجزات و كرامات و علوم و كمالات اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند و زنگ و شك و شبهه از آيينه خاطرهاى خود زدودند حتى آنكه شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس يا در چند روز متوالى سى هزار مسأله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضائل سؤ ال كردند و از همه جواب شافى شنيدند. (١٠)

و چون مأمون را بعد از شهادت حضرت امام رضاعليها‌السلام مردم بر زبان داشتند و او را هدف طعن و ملامت مى ساختند مى خواست كه به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اى به خدمت امام محمّد تقىعليها‌السلام نوشت به اعزاز و اكرام تمام آن جناب را طلبيد. چون آن حضرت به بغداد تشريف آورد پيش از آنكه مأمون آن جناب را ملاقات كند روزى به قصد شكار سوار شد در اثنأ راه به جمعى از كودكان رسيد كه در ميان راه ايستاده بودند و حضرت جوادعليها‌السلام نيز در آنجا ايستاده بود، چون كودكان كوكبه مأمون را مشاهده كردند پراكنده شدند مگر آن حضرت كه از جاى خود حركت نفرمود و با نهايت تمكين و وقار در مكان خود قرار داشت تا آنكه مأمون به نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده انوار امامت و جلالت و ملاحظه آثر متانت و مهابت آن حضرت، متعجب گرديده و عنان كشيد و پرسيد كه اى كودك! چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدى و از جاى خود حركت ننمودى؟ حضرت فرمود كه اى خليفه! راه تنگ نبود كه بر تو گشاده گردانم و جرمى و خطايى نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم كه بى جرم، تو كسى را در معرض عقوبت درآورى.

از استماع اين سخنان تعجب مأمون زياد گرديد و از مشاهده حسن و جمال او دل از دست داد، پس پرسيد كه اى كودك! چه نام دارى؟ فرمود: محمّد نام دارم، گفت: پسر كيستى؟ فرمود: پسر على بن موسى الرضاعليها‌السلام . مأمون چون نسب شريفش را شنيد تعجبش زايل گرديد و از استماع نام آن امام مظلوم كه او را شهيد كرده بود منفعل گرديد و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.

چون به صحرا رسيد نظرش بر درّاجى افتاد(بازى)از پى او رها كرد آن(باز)مدتى ناپيدا شد چون از هوا برگشت ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز بقيه حياتى در آن بود، مأمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و آن ماهى را در كف گرفت و معاودت نمود چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن حضرت جوادعليها‌السلام را ملاقات كرده بود باز ديد كه كودكان پراكنده شدند و حضرت از جاى خود حركت نفرمود. مأمون گفت: اى محمّد! اين چيست كه در دست دارم؟ حضرت به الهام ملك علام فرمود كه حق تعالى دريايى چند خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مى شود و ماهيان ريزه با ابر بالا مى روند و بازهاى پادشاهان آن را شكار مى كنند و پادشاهان آن را در كف مى گيرند و سلاله نبوت را به آن امتحان مى نمايند. مأمون از مشاهده اين معجزه تعجبش افزون شد و گفت: حقا كه تويى فرزند امام رضاعليها‌السلام و از فرزند آن بزرگوار اين عجايب و اسرار بعيد نيست، پس آن حضرت را طلبيد و اعزاز و اكرام بسيار نمود و اراده كرد كه امالفضل دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد. از استماع اين قضيه بنى عباس به فغان آمدند و نزد مأمون جمعيت كردند و گفتند خلعت خلافت كه اكنون بر قامت بنى عباس درست آمد٠ و اين شرف و كرامت در ايشان قرار گرفته چرا مى خواهى كه از ميان ايشان به در برى و بر اولاد على بن ابى طالب قرار دهى با آن عداوت قديم كه در ميان سلسله ما و ايشان بوده است و آنچه در حق امام رضاعليها‌السلام كردى خاطرهاى ما هميشه از آن نگران بود تا آنكه مهم او كفايت شد. مأمون گفت: سبب آن عداوت پدران شما بودند اگر ايشان خلافت ايشان را غصب نمى كردند عداوتى در ميان ما و ايشان نبود و ايشان سزاواترند به امامت و خلافت از ما. ايشان گفتند: اين كودكى است خردسال و هنوز اكتساب علم و كمال ننموده است اگر صبر كنى كه او كامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمايى انسب خواهد بود. مأمون گفت: شما ايشان را نمى شناسيد، علم ايشان از جانب حق تعالى است و موقوف بر كسب و تحصيل نيست و صغير و كبير ايشان از ديگران افضلند و اگر خواهيد شما را معلوم شود علماى زمان را جمع كنيد و با او مباحثه نماييد. ايشان يحيى بن اكثم را كه اعلم علماى ايشان بود و در آن وقت قاضى بغداد بود اختيار كردند و مأمون مجلسى عظيم ترتيب داد و يحيى بن اكثم و ساير علما و اشراف را جمع كردند پس مأمون امر كرد كه صدر مجلس را براى آن حضرت فرش كردند و دو متكا براى آن حضرت نهادند. (١١)

شيخ مفيد فرموده: پس حضرت جوادعليها‌السلام تشريف آورد در حالى كه هفت سال و چند ماه از سن شريفش گذشته بود و در موضع خود بين المسورتين نشست و يحيى بن اكثم مقابل آن حضرت نشست و مردم هم هر كدام در مرتبه خود نشستند و جاى مأمورا را پهلوى حضرت جوادعليها‌السلام قرار دادند. پس يحيى خواست به جهت امتحان آن حضرت مسأله سؤال كند اول رو كر به مأمون و گفت: يا اميرالمؤ منين! رخصت مى دهى از ابوجعفر مسأله سؤال كنم؟ مأمون گفت: از خود آن جناب دستور بطلب يحيى از آن حضرت اذن طلبيد، حضرت فرمود: مأذونى، بپرس اگر خواهى. يحيى گفت: فدايت شوم چه مى فرمايى در حق كسى كه محرم بود و قتل صيد كرد؟ حضرت فرمود: در حل كشت او را يا در حرم، عالم بود يا جاهل، از روى عمد كشت يا از خطا، آزاد بود يا بنده، صغير بود يا كبير، اين ابتدأ صيد بود يا از كبار آن، اين محرم اصرار دارد يا پشيمان شده، در شب بود صيد آن يا در روز، احرام عمره او است يا احرام حج او؟ يحيى از شنيدن اين فروع در تحير ماند و هوش از سرش به در رفت و عجز از صورتش ظاهرشد و زبانش در تلجلج افتاد. اين وقت بر حضار مجلس امر واضح شد، پس مأمون حمد كرد خدا را و گفت: آيا دانستيد الا ن آنچه را كه منكر بوديد؟ پس رو كرد به آن حضرت و گفت: آيا خطبه مى كنى؟ فرمود: بلى، عرض كرد: پس خطبه تزويج دخترم ام الفضل را از براى خود بخوان چه آنكه من شما را براى دامادى خود پسنديدم اگرچه گروهى از اين وصلت كراهت دارند و دماغشان به خاك ماليده خواهد شد، پس حضرت شروع كرد به خواندن خطبه نكاح و فرمود:

(اَلْحمدُللّهِ اِقرارَا بِنِعْمَتِه وَ لا اِله اِلاّ اللّهُ اِخْلاصا لِوَحْدانِيَّتِهِ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى محمَّدٍ سيِّدِ برِيِّتهِ وَ اْلاَصفيأ منْ عترَتهِ. اَما بعدُ: فقدْ كانَ من فضل اللّهِ علَى اْلاَنامِ اَن اَغْناهُمْ بِالْحلالِ عَنِ الْحَرامِ فَقالَ سُبْحانهُ: وَاَنْكِحُوا اْلاَيامى منكُمُ وَ الصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ اِمائِكُمْ اَنْ يَكُونُوا فُقَرأ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ.) (١٢)

پس حضرت با مأمون صيغه نكاح را خواند و ام الفضل را تزويج كرد و صداق آن را پانصد درهم جياد موازى مهر جده اش حضرت فاطمه سلام اللّه عليها قرار داد و چون صيغه نكاح جارى شد خدم و حشم مأمون آمدند غاليه بسيار آوردند و ريشهاى خواص را به غاليه خوشبو كردند پس نزد سايرين بردند ايشان نيز خود را خوشبو كردند آنگاه خوانهاى نعمت آوردند و مردم غذا خوردند پس از آن مأمون هر طايفه و گروهى را كه به اندازه شأنش جايزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقى ماندند و سايرين رفتند.

آن وقت مأمون به آن حضرت عرضه داشت: فدايت شوم! اگر ميل داشته باشيد جواب مسائل محرم را بفرماييد تا مستفيد شويم، پس حضرت شروع فرمود به جواب دادن و هر يك از شقوق مسأله را بيان فرمود. صداى احسنت مأمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرضه كرد كه شما هم سؤ الى از يحيى بفرماييد، حضرت به يحيى، فرمود: بپرسم؟ عرض كرد: هرچه ميل شما باشد، اگر پرسيديد جواب دانم مى گويم و الا از شما ياد مى گيرم. حضرت فرمود: بيان كن جواب اين مسأله را كه مردى نظر كرد به زنى در اول روز و نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال شد، چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد حلال شد، چون آفتاب غروب كرد حرام گشت، چون وقت عشأ رسيد حلال شد، چون نصف شب شد حرام گشت چون فجر طالع گرديد حلال شد از براى او، بگو براى چه بوده كه اين زن گاهى حرام بوده بر آن مرد و گاهى حلال؟ يحيى گفت: به خدا سوگند كه من جواب اين سؤال را ندانم شما بفرماييد تا ياد گيرم. فرمود: اين زن كنيزكى بود و اين مرد اجنبى بود، وقت صبح كه نگاه كرد بر او نگاهش حرام بود، روز كه بلند شد او را خريد بر او حلال شد وقت ظهر او را آزاد كرد حرام شد، وقت عصر او را تزويج كرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره كرد حرام شد، وقت عشأ كفاره ظهار داد حلال شد، نصف شب او را يك طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع كرد حلال شد.

اين وقت مأمون رو كرد به حاضرين از بنى عباس و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه اين مسأله را اينطور بتواند جواب دهد؟ يا مسأله سابقه را به اين تفصيل بداند؟ گفتند: نه به خدا سوگند شما اعلم بوديد به حال ابوجعفرعليها‌السلام از ما. مأمون گفت: واى بر شما! اهل بيت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ميان خلق امتيازى دارند به فضل و كمال و كمى سن مانع كمالات ايشان نيست و برخى از فضايل ابوجعفرعليها‌السلام بگفت تا مجلس به هم خورد و مردم برفتند. روز ديگر نيز مأمون جوائز و عطاياى بسيار به مردم بخشش كرد و از حضرت جوادعليها‌السلام اكرام و احترام بسيار مى نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقربأ خود فضيلت مى داد تا زنده بود. (١٣)

مؤلف گويد: كه علما روزها را دوازده ساعت بخش كرده اند و هر ساعتى را به امامى نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جوادعليها‌السلام است. (١٤) و در دعاى آن ساعت اشاره شد به سؤ ال مأمون از آن حضرت از آنچه كه در دست داشت و همچنين سؤ ال يحيى بن اكثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ايشان را در آنجا كه فرموده:

(وَ بالاِمامِ الْفاضلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيعليها‌السلام الَّذى سُئِلَ فَوَفَّقْتَهُ لِلْجَوابِ وَ امْتُحِنَ فَعَضَدْتَهُ بِالتَّوْفيقِ وَ الصَّوابِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَ عَلى اَهْلِ بَيْتِهِ اْلاَطْهارِ).

و توسل به آن حضرت در اين ساعت براى وسعت رزق نافع است و شايسته است كه در توسل به آن حضرت اين دعا را بخواند:

(اَللّهمَّ اِنى اَسئَلُكَ بحقِّ وَلِيِّكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيعليها‌السلام اِلاّ جُدْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ فضلِكَ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ وُسْعِكَ وَ وَسَّعْتَ بِهِ عَلَىَّ مِنْ رِزْقِكَ وَ اَغْنَيْتَنى عَمَّنْ سواكَ وَ جعلْتَ حاجتى اِلَيكَ وَ قَضاها عَلَيْكَ اِنَّك لِما تَشأ قَديرٌ). (١٥)

بعضى گفته اند اين دعا بعد از هر نماز به جهت ادأ دين مجرب است.

گزاردن طواف و حج از جانب امامانعليهم‌السلام

و دوم در امر فرمودن آن حضرت به طواف از براى ائمهعليهم‌السلام :

شيخ كلينى روايت كرده از موسى بن القاسم كه گفت: به حضرت جوادعليها‌السلام عرض كردم كه من اراده كردم كه از جانب شما و پدرت طواف كنم، بعضى گفتند كه از براى اوصيأ طواف كردن جايز نيست، حضرت فرمود بلكه طواف كن آنچه ممكنت شود همانا اين مطلب جايز است. راوى گفت: بعد از سه سال ديگر خدمت آن حضرت عرض كردم كه چند سال قبل من رخصت طلبيدم از شما در باب طواف كردن از براى شما و پدرت، شما اذن داديد مرا پس من طواف كردم از براى تو و پدرت آنچه خدا خواسته باشد پس واقع شد در دلم چيزى و به آن عمل كردم. فرمود: چه بود آن؟

عرض كردم: طواف كردم روزى از براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حضرت تا اسم پيغمبر شنيد سه مرتبه فرمود صلى اللّه على رسول اللّه، پس گفتم: روز ديگر طواف كردم از براى اميرالمؤ منينعليها‌السلام ، روز ديگر از براى امام حسنعليها‌السلام ، روز ديگر براى امام حسينعليها‌السلام ، و هكذا هر روز بعد را از براى امامى طواف كردم تا روز دهم از براى شما طواف كردم، اى سيد من اين جماعت را كه ذكر مى كنم آنچنان كسانى هستند كه ولايت ايشان را دين خود قرار داده ام. حضرت فرمود: در اين هنگام متدين شدى به دينى كه قبول نمى كند حق تعالى از بندگان غير آن را، پس گفتم: و بسا باشد كه از براى مادرت فاطمه صلوات اللّه عليها طواف كردم و بسا هم طواف نكردم. حضرت فرمود: بسيار كن اين كار را همانا اين كار افضل چيزهايى است كه به آن عمل مى كنى ان شأ اللّه. (١٦)

اظهار ناراحتى براى مصيبت حضرت زهراعليها‌السلام

سوم در تفكر آن حضرت در صدماتى كه به مادرش فاطمهعليها‌السلام وارد شده:

از(دلايل طبرى)منقول است كه روايت كرده از محمّد بن هارون بن موسى از پدرش از ابن الوليد از برقى از زكريا بن آدم كه وقتى در خدمت حضرت امام رضاعليها‌السلام بودم كه حضرت جوادعليها‌السلام را خدمت آن حضرت آوردند در حالى كه سن شريفش از چهار سال كمتر بود پس آن جناب دست خود را بر زمين زيد و سر مبارك را به جانب آسمان بلند كرد و مدت طويلى فكر نمود و حضرت امام رضاعليها‌السلام فرمود: جان من فداى تو باد! براى چه يان قدر فكر مى كنى؟ عرض كرد: فكرم در آن چيزى است كه با مادرم فاطمهعليها‌السلام به جا آوردند!

(اَما وَاللّهِ لاُخرِجنَّهما ثُمَّ لاُحْرِقَنَّهُما ثُمَّ لاَذْرِيَنَّهُما ثُمَّ لاَنْسِفَنَّهُما فِى الْيَمِّ نَسْفا).

پس حضرت امام رضاعليها‌السلام او را نزديك خود طلبيد و مابين ديدگان او را بوسيد و فرمود: پدر و مادرم فداى تو باد! تويى شايسته از براى امامت. (١٧)

مناجات مخصوص مهريه دختر مأمون

چهارم در روايت (اَلْوَسائِلُ اِلى المَسائل)است:

سيد بن طاوس رحمه اللّه از محمّد بن حارث نوفلى خادم حضرت امام محمّد تقىعليها‌السلام روايت كرده وقتى كه تزويج كرد مأمون دختر خود را به امام محمّد تقىعليها‌السلام ، نوشت حضرت براى او كه از براى هر زنى صداقى است از مال شوهرش و حق تعالى اموال ما را در آخرت ذخيره نهاده همچنان كه اموال شما را در دنيا به شما داده و من به كابين دختر تو دادم(الوسائل الى المسائل)را و آن مناجاتى است كه به من داده پدرم و به او رسيده از پدرش موسى بن جعفر و به او رسيده از پدرش جعفر و به او رسيده از پدرش محمّد و به او رسيده از پدرش على بن الحسين و به او رسيده از پدرش حسين و به او رسده از برادرش حسن و به او رسيده از پدرش اميرالمؤ منين على بن ابى طالبعليها‌السلام و به او رسيده از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه به آن حضرت داد جبرئيل و گفت: يا محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حضرت رب العزة تو را سلام مى رساند و مى فرمايد اين مفاتيح گنجهاى دنيا و آخرت است آن را وسيله خود ساز به سوى مطالب خود تا برسى به مراد خود و سرانجام گيرد مطلب تو و ايثار مكن آن را در حاجتهاى دنيا كه كم مى گرداد حفظ آخرتت را و آن ده وسيله است كه به واسطه آن درهاى رغبات گشوده مى شود و طلب كرده مى شود به سبب آنها حاجات و به اتمام مى رسد. و اين است نسخه آن مناجات استخاره:

(اَللّهُمَّ اِنَّ خِيَرَتِكَ فيما اسْتَخَرْتُكَ فيهِ تُنيلُ الرَّغائِبَ...) (١٨)

مؤ لف گويد: كه من اين ده مناجات را در(كتاب باقيات صالحات)ايراد كردم هر كه طالب است. به آنجا رجوع كند.

خدا مرا براى بازى خلق نكرده

پنجم در اخبار آن حضرت است از غيب:

طبرى روايت كرده از شلمغانى كه گفت حج كرد اسحاق بن اسماعيل در سالى كه بيرون رفتند جماعت مردم به سوى ابوجعفر جوادعليها‌السلام براى سؤ ال و امتحان آن حضرت، اسحاق گفت من آماده كردم در رقعه اى ده مسأله كه سؤ ال كنم آنها را از آن حضرت و عيال من حملى داشت با خود گفتم هرگاه جواب داد از مسائلم از آن حضرت بخواهم كه بخواند خدا را كه آن حمل را پسر قرار دهد، پس چون مردم از آن حضرت سؤالات خود را نمودند برخاستم و آن رقعه با من بود و مى خواستم سؤ ال كنم از آن حضرت از مسائل خود كه آن جناب را نظر بر من افتاد و فرمود: اى ابويعقوب! نام گذار او را احمد. پس متولد شد براى من پسرى و ناميدم او را احمد، مدتى زندگى كرد و وفات كرد. و بود از كسانى كه بيرون آمده بود با جماعت مردم على بن حسان واسطى معروف به اعمش گفت برداشتم با خودم از آلتى كه براى صبيان است بعضش از نقره بود و گفتم تحفه مى برم براى مولايم ابوجعفرعليها‌السلام ، پس چون مردم جواب مسائل خود را شنيدند و از دور آن حضرت متفرق شدند حضرت برخاست و تشريف برد به صريا، من به عقب آن حضرت رفتم پس(موفق)خادم آن جناب را ملاقات كردم و گفتن اذن بطلب از براى من از آن حضرت پس وارد شدم بر آن حضرت و سلام كردم، جواب سلام داد در حالى كه در صورت نازنينش كراهت بود و امر نفرمود مرا بنشستن. من نزديك شدم و آنچه در كيسه داشتم در مقابل آن حضرت خالى كردم، آن جناب نظر كرد بر من نظر شخص غضبناك و آن آلات را به يمين و يسار و افكند و فرمود: از براى اين خدا مرا خلق نفرموده مرا چه با بازى. پس، از آن حضرت خواستم كه مرا عفو فرمايد عفو فرمود. (١٩)

علم و قدرت امامعليها‌السلام

ششم در اشاره آن حضرت است به قدرت خداوند تعالى.

در(مدينه المعاجز)از(عيون المعجزات)نقل كرده كه عمر بن فرج رخجى گفت: گفتم به حضرت امام محمّد تقىعليها‌السلام كه شيعيان تو ادعا مى كنند كه تو مى دانى هر آبى كه هست در دجله و وزن آن را و بوديم ما در كنار دجله، حضرت فرمود كه حق تعالى قدرت داد كه تفويض كند علم اين را بر پشه اى از مخلوقات خود يا قدرت ندارد؟ گفتم: قدرت دارد، فرمود، من گرامى ترم بر خداوند تعالى از پشه و از بيشتر خلق خدا. (٢٠)

پاسخ امام جوادعليها‌السلام به سى هزار سؤال

هفتم در جواب دادن آن حضرت است از سى هزار مسأله:

شيخ كلينى و ديگران روايت كرده اند از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت:

رخصلت خواستند گروهى از اهل نواحى از ورود بر حضرت جوادعليها‌السلام آن جناب اذن داد، پس داخل شدند و سؤ ال كردند از آن حضرت در يك مجلس از سى هزار مسأله، حضرت جواب داد همه را و در آن وقت آن حضرت ده سال داشت. (٢١)

مؤ لف گويد: كه ممكن است در وقت سؤ ال هر يك از آن جماعت مسأله خود را مى پرسيد از آن حضرت و ملاحظه نمى كرد كه ديگرى سؤ ال مى كند و جواب داده حضرت از اكثر آنها به(لا) و (نعم)و ممكن است آنچه چون حضرت بر ضماير آنها مطلع بود تا سائل شروع مى كرده به سؤ ال، خود حضرت جواب او را مى داده و نمى گذاشته سؤ ال خود را بيان كند. چنانكه روايت شده شخصى خدمت آن حضرت، عرض كرد: فدايت شوم، حضرت فرمود: قصر نكن، مردم پرسيدند اين چه بود كه فرمودى؟ فرمود: اين شخص مى خواست سؤ ال كند از من كه ملاح در كشتى نماز خود را به قصر بخواند يا تمام، من گفتم نماز خود را قصر نخواند. و علامه مجلسى رحمه اللّه وجوهى چند در رفع استبعاد اين حديث فرموده كه مقام نقلش نيست. (٢٢)

واللّه العالم.