منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38332
دانلود: 2955


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38332 / دانلود: 2955
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل هفتم: در ذكر چند نفر از بزرگان اصحاب حضرت جوادعليها‌السلام است

شرح حال احمد بزنطى

اول ابوجعفر احمد بن محمد بن ابى نصر معروف به بزنطى كوفى ثقه جليل القدر:

در(مجالس المؤ منين)است كه در(خلاصه)مذكور است كه او به خدمت حضرت امام رضاعليها‌السلام رسيده و نزد آن حضرت قدر و منزلت بسيار داشت و اختصاص تمام به حضرت امام محمّد جوادعليها‌السلام داشت و اجماع نموده اند اصحاب بر تصريح هرچه او روايت نموده باشد و اقرار به فقه و اجتهاد او كرده اند در سال دويست و بيست و يك بعد از وفات حسن بن على بن فضال به هشت ماه وفات يافت. (١١١)

و در(مختار كشى)از احمد منقول است كه گفت: روزى به اتفاق صفوان بن يحيى و محمد بن سنان و عبداللّه بن المغيره يا عبداللّه بن جندب نزد حضرت امام رضاعليها‌السلام رفتيم و چون ساعتى نشستيم برخاستيم پس آن حضرت از آن ميان مرا فرمودند كه اى احمد تو بنشين پس نشستم و آن حضرت با من به سخن درآمدند و من نيز از آن حضرت سؤ الها مى نمودم و جواب مى شنيدم تا بيشتر شب گذشت و چون خواستم كه به منزل خود روم مرا فرمودند كه مى روى يا همينجا خواب مى كنى؟ گفتم: جان من فداى تو باد! اگر فرمايى كه بروم مى روم و اگر مى فرمايى كه باش در خدمت مى باشم. پس فرمودند كه اينجا خواب كن كه دير وقت شد و مردم درهاى خانه بسته اند و به خواب رفته اند. آنگاه آن حضرت برخاستند و به حرم شريف رفتند و چون مرا گمان شد كه آن حضرت به حرم درآمدند به سجده افتادم و در آن سجده گفتم حمد مر خداى را كه حجت خود و وارث علوم انبيأ را از جميع برادران و اصحاب من با من در مقام انس و عنايت درآورد، و هنوز من در سجده بودم كه آن حضرت آمدند و به پاى مبارك خود مرا متنبه ساختند، پس من برخاستم و آن حضرت دست مرا گرفته ماليدند و فرمودند كه اى احمد بدان كه حضرت اميرالمؤ منينعليها‌السلام به عيادت صعصعة بن صوحان رفت و چون از بالين او برخاست به او گفت كه اى صعصعه! زنهار كه افتخار نكنى بر برادران خود به عيادتى كه من تو را نموده ام و از خداى بر حذر باش. اين سخن به من گفتند و به حرم شريف مراجعت نمودند. (١١٢)

و ايضا از او روايت نموده كه گفت: وقتى كه حضرت امام على بن موسى الرضاعليها‌السلام را به گفته مأمون از مدينه مى آوردند او را به جانب بصره بردند و به كوفه در نياوردند و من در آن وقت به قادسيه بودم پس آن حضرت مصحف نزد من فرستاد و چون مصحف را بگشودم در آنجا (سوره لم يكن) ديدم كه اطول و اكثر بود از آنچه در ميان مردم است و از آنجا چند آيه حفظ كردم تا آنكه(مسافر)مولاى آن حضرت آمد و مصحف را از من گرفت و در منديلى نهاد و آن را مهر كرد پس آنچه از آن مصحف حفظ كرده بودم مرا فراموش شد و هر چند جهد كردم كه مرا يك كلمه از آن به ياد آيد ميسر نشد. (١١٣)

شرح حال فضل بن شاذان

دوم ابومحمد فضل بن شاذان بن خليل ازدى نيشابورى ثقه جليل القدر:

از فقها و متكلمين شيعه و شيخ طايفه و بسيار عظيم الشأن و اجل از توصيف است. از حضرت جوادعليها‌السلام حديث روايت كرده و گفته اند از حضرت رضاعليها‌السلام نيز روايت كرده و پدرش از اصحاب يونس است و(فضل)صد و هشتاد كتاب تصنيف كرده و حضرت ابومحمّد عسكرىعليها‌السلام دو دفعه و به روايتى سه مرتب بر او ترحم فرموده و شيخ كشى رواياتى در مدح او ذكر كرده و هم نقل كرده خبرى كه منافى است با آن روايات. (١١٤) علامه و ديگران از روايات منافى مدح جواب فرموده اند:

(وَ هوَ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ اَجَلّ مِنْ اَنْ يُغْمَزَ عَلَيْهِ وَ هُوَ رَئيسُ طائِفَتِنا رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ اَجْمَعينَ). (١١٥)

در (مجالس المؤ منين) از (كتاب مختار) نقل كرده كه عبداللّه بن طاهر، فضل بن شاذان را از نيشابور اخراج نمود و بعد از آنكه او را پيش خود طلبيد و تفتيش كتب او نمود امر كرد كه آن كتب را جهت او بنويسانند، پس فضل رؤس مسايل اعتقاديه را از توحيد و عدل و مانند آن جهت او نوشت و چون او به نظر عبداللّه رسيد گفت: اين قدر كافى نيست مى خواهم كه اعتقاد تو را درباره سلف بدانم. پس فضل گفت: ابابكر را دوست دارم و از عمر بيزارم! عبداللّه گفت: چرا از عمر بيزارى؟ گفت: به واسطه آنكه عباس را از شورى بيرون كرد. و به سبب القاى اين جواب لطيف كه متضمن خوش آمد عباسيان بود از دست آن فظ غليظ خلاصى يافت و از سهل بن بحر فارسى روايت نموده كه گفت: در آخر عهد مصاحبت خود با فضل بن شاذان از او شنيدم كه مى گفت من خليفه جمعى از اكابرم كه از پيش رفتند مانند محمد بن ابى عمير و صفوان بن يحيى و غيرهما و پنجاه سال در خدمت ايشان بودم و از ايشان استفاده مى نمودم و هشام بن الحكم چون بگذشت يونس بن عبدالرحمن خليفه او بود رد بر مخالفان و چون يونس وفات يافت خليفه او در رد بر مخالفان سكاك بود و او نيز از ميان رفت و منم خليفه ايشان انتهى. (١١٦)

مؤلف گويد: كه سكاك ابوجعفر محمّد بن خليل بغدادى است كه از متكلمين و از اصحاب هشام و تلميذ او است و كتابى در امامت نوشته. و بالجمله: جلالت فضل بن شاذان اكثر است از آنكه ذكر شود. در ايام حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام وفات كرد و قبرش در زمين نيشابور قديم كه خارج از بلد نيشابور اين زمان است به فاصله يك فرسخ تقريبا با بقعه و صحنى مزار و مشهور است و بر روى سنگ قبر او نوشته:

(هذا ضَريحُ النَّحْريرِ الْمُتَعالِ اِلى اَنْ قال الرّاوى مِنَ الاِمامَيْنِ اَبِى الْحَسَن عَلِىِّ بْنِ موسى وَ ابى جعفرٍ الثّانى عَلَيْهم السَّلامُ زُبْدَةْ الرُّواةِ وَ نُخْبَةُ الْهُداةِ وَ قُدْوَةُ الاَجِلأ الْمُتَكَلِّمينَ وَ اُسْوَةُ الْفُقَهأ الْمُتَقَدِّمِينَ الشَّيخُ الْعَليمُ الْجَليلُ الْفَضْلُ بْن شاذانِ بْنِ الْخَليلِ طابَ اللّهُ ثَراهُ قَدْ وَصَلَ بِلِقأ رَبِّهِ فى سَنة ٢٦٠).

و در دور سنگ قبر نوشته:

(قَد تَرَحَّمَ عَلَيْهِ اَبُومُحَمَّدٍ الحَسَن الْعَسْكرىعليها‌السلام فَقالَ رَحِمَ اللّهُ الْفَضْلَ ثلاثةً وِلأ، وَ قالَعليها‌السلام اَيْضا: اَغْبِطُ اَهْلَ خُراسانَ بِمَكانِ الْفَضْلِ، وَ قالَ مُحَمَّدُ بنِ اِبْراهيمَ الْوَرّاقُ خَرَجْتُ اِلىَ الْحَجِّ فَدَخَلْتُ اِلى مَوْلاىَ اَبى مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْعَسْكَرِىَّ وَ اَرَيْتُهُ كِتابَ الْفَضْلِ بْنِ شاذانِ فَنَظَرَ فيهِ وَ تَصْفَّحَهُ وَرَقَةَ وَرَقَهً، قالَعليها‌السلام هذا صَحيحٌ يَنْبَغى اَنْ يْعْمَلَ بِهِ رَحِمَ اللّهُ الْفَضْلَ. كَتَبَهُ فى سَنة (٢٦١).

مخفى نماند كه در اصحاب حضرت امام رضاعليها‌السلام در احوال حسن بن على بن فضال مقدارى از حال فضل بن شاذان نيز ذكر شد.

شرح حال ابوتمام شاعر

سوم ابوتمام حبيب بن اوس الطائى الامامى نجاشى:

و علامه در(خلاصه)فرموده كه ابوتمام امامى بود و براى اهل بيت شعر بسيار گفته و احمد بن الحسين نقل كرده كه نسخه كهنه اى را ديدم كه شايد در ايام ابوتمام يا قريب به آن نوشته شده بود و در آن قصيده اى بود از ابوتمام كه ذكر كرد در آن ائمهعليهم‌السلام را تا حضرت ابوجعفر جوادعليها‌السلام و تجاوز از آن حضرت نكرده؛ زيرا كه در ايام آن حضرت وفات كرده و جاحظ در(كتاب حيوان)گفته كه حديث كرد مرا ابوتمام و او از رؤ ساى رافضه بود. انتهى. (١١٧)

و بالجمله: ابوتمام صاحب حماسه اوحد عصر خويش بوده در فصاحت و بلاغت، گويند چهارده هزار ارجوزه از عرب از حفظ داشته و غير از قصايد و مقاطيع و او را در صناعت شعر محلى منيع و مرتبتى رفيع است و ابراهيم بن مدبر با آنكه از اهل علم و معرفت و ادب بود از اشعار او چيزى حفظ نمى كرد چه آنكه او را دشمن مى داشت و گاهى او را سب و لعن مى كرد. روزى شخصى چند شعر از اشعار ابوتمام بدون نسبت به وى از براى ابراهيم خواند ابراهيم را خوش آمد و فرزند خود را امر كرد كه آن اشعار را در پشت كتابى بنويسد پس از آنكه آن اشعار نوشته شد بعضى گفتند: ايها الا مير! اين اشعار از ابوتمام است. ابراهيم چون اين بشنيد فرزند خود را گفت كه آن صفحه را پاره كند، مسعودى اين عمل را از ابن مدبر نپسندديه، فرموده كه اين عمل از او قبيح است چه عاقل بايد اخذ فايده كند چه از دشمن باشد يا دوست، از وضيع باشد يا شريف، همانا از اميرالمؤ منينعليها‌السلام روايت شده كه فرموده:

(الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذْ ضالَّتَكَ وَ لَوْ مِنْ اَهْلِ الشِّرْكِ).

و از بزرجمهر حكيم نقل شده كه فرمود من از هر چيز صفت نيك او را اخذ كردم حتى از سگ و گربه و خوك و غراب، گفتند: از سگ چه آموختى؟ گفت: الفت او را با صاحب خود و وفأ او را، گفتند از غراب چه آموختى؟ گفت: شدت احتراز او و حذر او را، گفتند: از خوك چه گرفتى؟ گفت: بكور او را در حوائج خود، گفتند: از گربه چه اخذ كردى؟ گفت: حسن نغمه و كثرت تملق او را در مسئلت. (١١٨) و وفات كرد ابوتمام در ايام واثق سنه دويست و سى و يك در موصل. و ابونهشل بن حميد طوسى بر قبر او قبه اى بنا كرد. (١١٩)

چهارم ابوالحسن على بن مهزيار اهوازى دورقىّ الا صل:

كه جلالت شأن و عظمت قدرش زياده از آن است كه ذكر شود، و از توقيعات شريفه حضرت جوادعليها‌السلام به او معلوم مى شود چه اندازه اين معظم جليل الشأن بوده در يكى از اين توقيعات است كه مرا مسرور كردى به آنچه ذكر كردى و هميشه مرا مسرور مى دارى، خداوند مسرور سازد تو را به بهشت و راضى شود از تو به رضاى من، و در توقيع ديگر است:

(وَ اَسئَلُ اللّهَ تعالى اَنْ يحفَظَكَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ وَ مَنْ خَلْفِكَ وَ فِى كُلِّ حالاتِكَ فَاَبْشِرْ فَاِنّى اَرْجُو اَنْ يُدْفَعَ اللّهُ عَنْكَ وَاللّهُ اَسْئَلُ اَنْ يَجْعَلَ لَكَ الْخَيْرَ الخ).

وَ فى تَوْقيع آخر:

(وَ اَما ما سئَلْتَ منَ الدُّعأ فاِنَّكَ بعدُ لَستَ تدْرى كيفَ جَعَلَكَ اللّهُ عِنْدى وَ رَبَّماسَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ مَعَ كَثْرَةَ عِنا يَتِى بِكَ وَ مَحَبَّتى لَكَ وَ مَعْرِفَتى بِما اَنْتَ عَلَيْهِ فَاَذامَ اللّهُ لَكَ الْفَضْلَ). (١٢٠)

وَ فى توقيع آخَر:

(يا علِىُّ قدْ بلَوتكَ وَ خبرْتكَ فِى النَّصيحَةِ وَ الطّاعَةِ وَ الخِدْمَةِ وَ التَّوقيرِ وَ الْقِيامِ بِما يَجِبُ عَلَيْكَ فَلَوْ قُلْتُ اَنّى لَمْ اَرَمِثْلَكَ لَرَجَوْتُ اَنْ اَكُونَ صادِقا. (١٢١)

اقولُ فتاَمَّلْ فى تِلْكَ التَّوقيعاتِ الشّرَيفَةِ فَاِنَّ فيها غِنىً عَنِ التَّعَرُّضِ لِمَدْحِهِ فَاِنَّ مَدْحَ الاِمامِ اِمامِ كُلَّ مَدْحٍ وَ مَنْ تَصَدّى لِلْقَوْلِ بَعْدَةٌ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْقَدْحِ).

و بالجمله: در خبر است كه على بن مهزيار پدرش نصرانى بوده و اسلام آورده و گفته شد كه خود آن جناب نيز چنين بوده و خداوند او را هدايت فرموده و تفقه نمود. و روايت كرده از حضرت رضا و جوادعليهما‌السلام و از خواص حضرت جوادعليها‌السلام گرديد تا آنكه از جانب آن حضرت وكالت پيدا كرد چنانچه از جانب حضرت هادىعليها‌السلام نيز در بعضى از نواحى وكالت داشته و توقيعات كه براى شيعه بيرون آمده در باب او به جز خير و خوبى چيز ديگر نبوده و سى و سه كتاب تصنيف فرموده. و عادت آن جناب بود كه چون آفتاب طلوع مى كرد و سر به سجده مى گذاشت سر بلند نمى كرد تا از براى هزار نفر از برادران مؤ من خود دعا كند به آنچه كه براى خود دعا مى كرد و در جبهه اش از كثرت سجده پينه بسته بود مثل زانوى شتر و اين على همان است كه در سنه دويست و بيست و شش در منزل(قرعأ) (١٢٢) آخر شب از رختخواب خود برخاست و بيرون رفت وضو بگيرد مسواكى در دست داشت و مسواك مى كرد كه ناگاه ديد در سر مسواك مانند آتش چيزى زبانه مى كشد و مثل خورشيد شعاع دارد دست بر آن گذاشت و ديد حرارت ندارد آيه شريفه(الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَ خْضَرِ نارَا) (١٢٣) تلاوت كرد و در فكر فرو رفت و چون به جاى خود برگشت رفقاى او محتاج به آتش بودند چون آن نور را ديدند خيال كردند كه على آتش براى ايشان آورده چون نزديك او شدند ديدند كه آتش آن حرارت ندارد و روشنايى آن گاهى خاموش مى گشت و گاهى شعله مى كشيد تا سه دفعه كه در آن مرتبه بالكليه خاموش شد چون در سر مسواك نگاه كردند ديدند ابدا اثرى از آتش و سوختگى يا سياهى در آن نيست چون خدمت على هادىعليها‌السلام رسيد و حكايت بگفت حضرت در آن مسواك تأمل نمود و فرمود كه آن نور بوده و اين به واسطه ميل تو به ما اهل بيت و اطاعت از براى من و پدران من بوده. (١٢٤) و ابراهيم برادر على نيز از اجلأ است و روايت شده كه او از سفرأ امام زمانعليها‌السلام بوده و محمّد پسر على بن مهزيار نيز ثقه و از اصحاب حضرت هادىعليها‌السلام است.

شرح حال شگفت انگيز ابن ابى عمير

پنجم ثقة الا سلام محمّد بن ابى عمير است:

اسم ابى عمير، زياد بن عيسى و كنيه محمّد ابو احمد است و از موالى مهلب بن ابى صفره است و اصلش بغدادى و ساكن بغداد نيز بوده و مردى عظيم المنزلة و جليل القدر است نزد ما و نزد مخالفين و از اصحاب اجماع است و عامه و خاصه تصديق وثاقت و جلالت او را نموده اند و او اعبد و اورع مردم بود و او را افضل و افقه از يونس گفته اند و حال آنكه در فقه يونس، از فضل بن شاذان روايت كنند كه مى گفت:

ما نشأ فى الاِسْلامِ رَجُلٌ مِنْ سائِرِ النّاسِ كانَ اَفْقَهَ مِنْ سَلْمانِ الْفارِسى رضى اللّه عنه وَ لانَشَأ بَعْدَهُ اَفْقَهَ مِنْ يُونُس بْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ رضى اللّه عنه.

و ابن ابى عمير درك خدمت حضرت كاظم و رضا و جوادعليهم‌السلام نموده و نود و چهار كتاب تصنيف كرده و محنت او در زمان رشيد و مأمون بسيار بوده چه آنكه سالها او را حبس كردند و تازيانه هاى بسيار زدند كه قضاونت كند و هم براى آنكه راهنمايى كند خليفه را بر شيعيان و اسامى ايشان را بگويد؛ زيرا كه او شيعيان عراق را مى شناخت و وقتى او را صد تازيانه زدند كه طاقتش تمام شد و نزديك شد كه نام ببرد شيعيان را كه صداى محمد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت: (يامُحَمَّدَ بْنَ اَبى عُمَيْر اُذْكُرْ مَوْقِفَكَ بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ). لاجرم اسم نبرد و زياده از صد هزار درهم ضرر مالى به او رسيد و مدت چهار سال در زندان بماند. (١٢٥)

خواهرش كتابهاى او را جمع كرده در غرفه اى نهاده بود باران باريده و از دست رفته بود، لاجرم ابن ابى عمير حديث را از حفظ نقل مى كرد يا از آن نسخه هايى كه مردم از روى كتابهاى او پيش از تلف شدن نوشته بودند، به همين جهت اصحاب ما به مراسيل او اعتماد دارند مراسيل او را در حكم مسانيد گرفته اند و خواهرانش(سعيده)و(منّه)نيز از روات محسوبند.

(وَ عَنْ كَشّى مُحَمَّدُ بْنُ اَبى عُمَيْرٍ اُخِذَ وَ حُبِسَ وَ اَصابَهُ مِنَ الْجَهْدِ وَ الضّيقِ اَمْرٌ عَظيمٌ وَ اُخذَ كلُّ شىْءٍ كانَ لَهُ وَ صاحِبُهُ الْمَأمُونُ وَ ذلِكَ بَعْدَ مَوْتِ الرِّضاعليها‌السلام وَ ذَهَبَتْ كتب ابنِ اَبى عمَيْرِ فَلَمْ تُخَلَّصْ كُتُبُ اَحاديِثِهِ وَ كانَ يَحْفَظُ اَرْبَعينَ جِلْدا فَسَمّاهُ نَوادِرَ وَ لِذالِكَ تُؤْخَذُ اَحاديثُهُ مُنْقَطِعَةَ الاَ ساتيد). (١٢٦)

و هم روايت است كه در زمان رشيد، سندى بن شاهك به امر هارون او را صد و بيست چوب زد به جهت تشيع او پس او را در حبس افكند ابن ابى عمير صد و بيست و يك هزار درهم بداد تا خلاصى يافت و وارد شده كه ابن ابى عمير متمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده. (١٢٧)

و شيخ صدوق روايت كرده از ابوالوليد از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت: ابن ابى عمير بزاز بوده و از مردى ده هزار درهم طلب داشت پس مالش تمام گشت و فقير شد پس آن مردى كه مديون او بود خانه اى داشت به ده هزار درهم بفروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد، چون به در خانه او رسيد و در را كوبيد ابن ابى عمير بيرون شد آن مرد پولها را تسليم او نمود و گفت: اين طلب تو است آورده ام. ابن ابى عمير پرسيد كه از كجا تحصيل اين مال نمودى؟ آيا به ارث به تو رسيد يا كسى به تو بخشيد؟ گفت: هيچكدام نبوده بلكه خانه ام را فروخته ام براى قضاى دين خود، ابن ابى عمير فرمود: حديث كرد مرا ذريح محاربى از حضرت صادقعليها‌السلام كه فرمود: (لايَخْرُجُ الرَّجُلُ عَنْ مسْقَطِ رَأسِهِ بِالدَّيْن)؛ يعنى انسان به جهت دين ترك خانه خود نمى كند. پس فرمود: اين پولها را بردار من حاجت به چنين پولى ندارم و حال آنكه به خدا قسم است كه فعلا محتاج به يك درهم مى باشم و از اين پولها يك درهم قبول نخواهم نمود. (١٢٨)

از فضل بن شاذان روايت شده كه وقتى داخل عراق شدم شخصى را ديدم كه با رفيقش عتاب مى كرد و مى گفت: تو مردى مى باشى صاحب عيال و محتاجى به كسب و كار و با اين حال سجده طولانى به جا مى آورى و من مى ترسم به سبب طول سجده چشمان تو نابينا شود و از كار بيفتى و از اين نحو كلمات در نصيحت او بسيار بگف آخرالا مر رفيقش با وى گفت كه چه بسيار عتاب كردى واى بر تو اگر بنا بود طول سجده باعث كورى شود بايد ابن ابى عمير رضى اللّه عنه نابينا شده باشد چه او بعد از نماز فجر سر به سجده شكر مى گذاشت و وقت زوال سر از سجده بر مى داشت. (١٢٩)

و شيخ كشى روايت كرده كه فضل بن شاذان به نزد ابن ابى عمير آمد و او در سجده بود و سجده را بسيار طول داد چون سر از سجده برداشت و طول سجده او را مذكور ساختند، گفت: اگر سجود جميل بن دراج را مى ديديد سجود مرا طويل نمى شمرديد و گفت: روزى به نزد جميل رفتم و او سجده را بسيار طول داد چون سر برداشت من گفتم كه سجده را طول داديد، گفت اگر طول سجده معروف بن خربوذ را مى ديدى سجده مرا سهل مى شمردى. (١٣٠)

از ملاحظه اين دو خبر معلوم مى شود كه ابن ابى عمير به طول سجده كه غايت خضوع و منتهاى عبادت و اقرب حالات بنده است و به نزد پروردگار و اشد اعمال بر ابليس است معروف و محل توجه بوده و ابن ابى عمير در اين عمل اقتدا كرده بود به امام زمان خود حضرت موسى بن جعفرعليها‌السلام ؛(فَاِنَّهُعليها‌السلام كانَ حليفَ السَّجدَةِ الطَّويلَةِ وَ الدُّموعِ الْغزيرَةِ وَ الْمناجاتِ الْكَثيرَةِ وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَةِ).

چنانچه فقه و حديث و علم و اخلاق او از بركات اين خانواده بود.

هربوى كه ازمشك وقرنفل شنوى

ازدولت آن زلف چو سنبل شنوى

شرح حال محمّد بن سنان

ششم محمّد بن سنان ابوجعفر الزاهرى:

كلمات علما در باب او مختلف است غايت اختلاف حتى از شخص واحد، شيخ مفيد رحمه اللّه او را در(ارشاد)از خواص و ثقات حضرت كاظمعليها‌السلام و از اهل ورع و فقه و علم، از شيعه آن حضرت نوشته (١٣١) و در رساله ديگر خود، او را مطعون شمرده و شيخ الطائفه در (فهرست) و (رجال) او را ضعيف شمرده و در (كتاب غيبت) در ذكر ممد و حين از خواص ائمهعليهم‌السلام او را تعداد نموده چنانچه فرموده: و از ممدوحين حمران بن اعين است تا آنكه فرموده و از جمله ايشان است بنا به روايتى كه ابوطالب قمى نقل فرموده كه گفت داخل شدم بر حضرت جوادعليها‌السلام در آخر عمرش شنيدم كه فرمود: جزا دهد خداوند صفوان بن يحيى و محمّد بن سنان و زكريا بن آدم و سعد بن سعد را از من جزاى خير، پس به تحقيق كه وفا كردند از براى من. و نيز شيخ فرموده: و اما محمّد بن سنان پس به درستى كه روايت شده از على بن حسين بن داود كه گفت شنيدم كه حضرت جوادعليها‌السلام ذكر فرمود محمّد بن سنان را به خير و فرمود: (رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ بِرِضائى عَنْهُ فَما خالَفَنى وَ ما خالَفَ اَبى قَطُّ). (١٣٢)

و آية اللّه علامه رحمه اللّه در(خلاصه)در او توقف فرموده و در(مختلف)فرموده: قَدْ بَيَّنّا رُجُحانَ الْعَمَلِ بِرَوايَةِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ. و سيد بن طاوس رحمه اللّه در(فلاح السائل)فرموده: شنيدم از كسى كه ذكر مى كرد طعن بر محمّد بن سنان را و شايد او واقف نشده مگر بر طعن او و مطلع نگشته بر تزكيه و ثنايى كه او از براى او است و همچنين احتمال هست در بيشتر از طعنها پس ‍ ذكر فرموده مدائح او را و آنكه معجزه حضرت جوادعليها‌السلام در او ظاهر شد چه آنكه او نابينا بود و مسح كرد آن حضرت چشم او را به او رد شد چنانكه در فصل معجزات حضرت جوادعليها‌السلام خبرش مذكور شد و هم روايتى نقل كرده كه اِنَّهُ كانَ مُتَقَشِّفا مُتَعَبِّدا. (١٣٣)

و بالجمله: در محمّد بن سنان علما كلام را بسط داده اند، هركه طالب است رجوع نمايد به(رجال كبير)و(تعليقه)و(رجال سيد اجل علامه بحرالعلوم)و(خاتمه مستدرك)شيخ مرحوم؛ چه اين مختصر را مقام آن نيست. گويند كه بعضى از عارفين تفأل زد به كتاب اللّه مجيد براى استعلام حال محمّد بن سنان اين آيه به نظرش آمد:(اِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمأ) . (١٣٤)

و نسب محمّد بن سنان رضى اللّه عنه منتهى مى شود به زاهر مولى عمرو بن الحمق كه در كربلا شهيد شد، به اين نحو محمّد بن الحسن (١٣٥) بن سنان بن عبداللّه بن زاهر و در ترجمه زاهر، به آن اشارات رفت در مجلد اول و در ميان اولاد و احفاد محمّد جمله اى از راويان احاديث مى باشند از جمله ابوعيسى محمّد بن احمد بن محمّد بن سنان است كه از مشايخ شيخ صدوق است.

باب دوازدهم: در تاريخ امام عاشر وبدر باهر ابوالحسن الثالث مولانا الهادى امام على نقىعليها‌السلام

ودر آن چند فصل است:

فصل اول: در تاريخ ولادت واسم وكنيت امام على النقىعليها‌السلام است

اشهر در ولادت آن حضرت آن است كه در نيمه ذى حجه سنه دويست ودوازده در حوالى مدينه در موضعى كه آن را (صريا) گويند، آن بزرگوار دنيا را به نور خود روشن فرمود ولكن به روايت ابن عياش ولادت آن حضرت در دوم رجب يا پنجم آن واقع شده. والده معظمه جليله اش سمانه مغربيه است ومعروف است به سيده. ودر (جنات الخلود) است كه آن مخدره هميشه روزه سنتى داشتى ودر زهد وتقوى مثل ومانند نداشت. ودر (درّالنظيم) است كه كنيه آن مخدره ام الفضل بوده ومحمد بن فرج وعلى بن مهزيار روايت كرده اند از حضرت هادىعليها‌السلام كه فرمود: مادرم عارفه است به حق من واواز اهل بهشت است نزديك نمى شود به اوشيطان سركش ونمى رسد به اومكر جبار عنيد وخداوند اورا نگهبان وحافظ است وتخلف نمى كند از امهات صديقين و صالحين. (١)

اسم شريف آن جناب على بود وكنيت ابوالحسن وچون حضرت امام موسى وامام رضاعليهما‌السلام را نيز ابوالحسن مى گفتند از جهت تعيين، آن جناب را ابوالحسن الثالث مى گويند چنانچه حضرت امام رضاعليها‌السلام را ابوالحسن الثانى وگاهى هم مكان يا هادى يا عسكرى ذكر مى كنند چنانچه اهل حديث مى دانند و مشهورترين القاب آن حضرت نقى وهادى است. وگاهى آن حضرت را نجيب و مرتضى وعالم وفقيه وناصح وامين ومؤ تمنوطيب ومتوكل مى گفتند ولكن لقب اخير را آن حضرت مخفى مى كرد واصحاب خود را فرموده بود از اين لقب اعراض كنيد به جهت آنكه لقب خليفه متوكل على اللّه بود در آن زمان. وچون آن جناب و فرزندش امام حسنعليها‌السلام در سامره سكنى فرمودند در محله اى كه(عسكر ع(نام داشت از اين جهت اين هر دوبزرگوار را نسبت به آن مكان داده و عسكرى مى گفتند، ودر شمايل آن حضرت گفته اند كه آن جناب متوسط القامة و مرطوبى بود وروى سرخ وسفيد وگونه هاى اندك برآمده وچشمهاى فراخ و ابروهاى گشاده وچهره دلگشا داشت، ونقش نگين آن جناب (اللّهُ رَبّى وَ هُوَ عِصْمَتى مِنْ خَلْقِهِ) بوده، وانگشتر ديگرى داشت كه نقشش اين بود. (حِفْظُ الْعُهُودِ مِنْ اَخْلاقِ الْمَعْبُودِ). (٢)

سيد بن طاوس روايت كرده از جناب عبدالعظيم حسنى كه حضرت امام محمّد تقىعليها‌السلام اين حرز را براى پسرش حضرت امام على نقىعليها‌السلام نوشت در وقتى كه آن حضرت كودك بوده ودر گهواره جاى داشت وتعويذ مى كرد آن حضرت را به اين تعويذ وامر مى كرد اصحاب خود را به آن وآن حرز اين است:

(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِّىِ الْعَظيمِ اللّهُمَ رَبَّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوح الخ). (٣)

وتمام آن در(مهج الدعوات)است. وتسبيح آن حضرت:

(سبحان منْ هوَ دائمٌ لايسهو، سبْحانَ مَنْ هُوَ قائمٌ لايَلْهُوْ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ غَنِىٌ لايَفْتَقِرُ، سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ). (٤)