منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38333
دانلود: 2955


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38333 / دانلود: 2955
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل دوم: در بيان مختصرى از فضايل ومناقب ومكارم اخلاق امام على نقىعليها‌السلام است

واكتفا مى شود به چند خبر:

آب گرم وآماده وضو

اول شيخ طوسى از(كافور خادم)روايت كرده كه گفت: حضرت امام على نقىعليها‌السلام فرمود به من كه فلان سطل را در فلان محل بگذار كه من وضو بگيرم از آن براى نمازم وفرستاد مرا پى حاجتى وفرمود چون برگشتى سطل را بگذار كه مهيا باشد براى وقتى كه من خواستم آماده نماز شوم. پس آن حضرت بر قفا خفت تا خواب كند ومن فراموش كردم كه فرمايش حضرت را به عمل آورم وآن شب، شب سردى بود، پس يك وقت ملتفت شدم كه آن حضرت برخاسته براى نماز ويادم آمد كه من سطل آب را نگذاشتم در آن محل كه فرموده بود. پس از جاى خود دور شدم از ترس ملامت آن حضرت ومتألم بودم از جهت آنكه آن حضرت به تعب ومشقت خواهد افتاد براى تحصيل آن سطل آب، ناگاه مرا ندا كرد ندأ غضبناك، من گفتم: انا للّه چه عذر آورم؟ بگويم فراموش كردم چنين كارى را و چاره اى نديدم از اجابت آن حضرت، پس رفتم به خدمتش به حال رعب وترس، فرمود: واى بر توآيا ندانستى رسم وعادت مرا كه من تطهير نمى كنم مگر به آب سرد، براى من آب گرم نمودى ودر سطل كردى. گفتم: به خدا سوگند كه من نه سطل را در آنجا گذاشتم ونه آب در آن كردم، فرمود: اَلْحَمْدُللّهِ به خدا قسم كه ما ترك نخواهيم كرد رخصت خدا راورد نخواهيم كرد عطاى اورا، حمد خداوندى را كه قرار داد ما را از اهل طاعتش وتوفيق داد ما را به اعانت نمودن از براى عبادتش، همانا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه خداوند غضب مى كن بر كسى كه قبول نكند رخصتش را. (٥)

احترام مخالفان به امام هادىعليها‌السلام

دوم ونيز شيخ روايت كرده به متوكل گفتند: هيچ كس چنان نمى كند كه توبا خود مى كنى در باب على بن محمد تقى؛ زيرا كه هر وقت [به ] منزل تووارد مى شود هركس كه در سراى است اورا خدمت مى كند به حدى كه نمى گذارند كه پرده بلند كند ودر را باز كند وچون مردم اين را بدانند مى گويند اگر خليفه نمى دانست استحقاق اورا از براى اين امر اين نحورفتار با اونمى نمود بگذار اورا وقتى كه داخل خانه مى شود خودش پرده را بلند كند وبرود همچنان كه سايرين مى روند وبه او برسد همان تعبى كه به سايرين مى رسد. متوكل فرمان داد كه كسى خدمت نكند على نقىعليها‌السلام را واز جلواوپرده را بلند نكند ومتوكل بسيار اهتمام داشت كه از خبرها ومطالبى كه در منزلش واقع شده مطلع شود لاجرم كسى را گماشته بود كه خبرها را براى اومى نوشت پس نوشت آن مرد به متوكل كه على بن محمّدعليها‌السلام چون داخل خانه شد كسى پرده را از جلوبلند نكرد لكن بادى وزيد به حدى كه پرده را بلند كرد وآن حضرت بدون زحمت داخل شد. متوكل گفت مواظب باشند وقت بيرون رفتنش را. ديگرباره آن گماشته متوكل نوشت كه بادى بر خلاف باد اولى وزيد وپرده را بلند كرد كه آن حضرت بدون تعب بيرون رفت. متوكل ديد كه در اين كار فضيلت حضرت ظاهر مى شود فرمان داد كه به دستور سابق رفتار كنيد وپرده از پيش اوبلند كنيد. (٦)

احترام بى اختيار

سوم امين الدّين طبرسى از محمّد بن حسن اشتر علوى روايت كرده كه گفت: من و پدرم بر در خانه متوكل بوديم ومن در آن وقت كودك بودم وجماعتى از طالبيين و عباسيين وآل جعفر حضور داشتند وما واقف بوديم كه حضرت ابوالحسن على هادىعليها‌السلام وارد شد تمامى مردم براى اوپياده شدند تا آنكه حضرت داخل خانه شد. پس بعضى از آن جماعت به بعضى ديگر گفتند كه ما چرا پياده شديم براى اين پسر نه اواز ما شرافتش بيشتر است ونه سنش زيادتر است، به خدا سوگند كه براى اوپياده نخواهيم شد. ابوهاشم جعفرى گفت: به خدا كه وقتى اورا ببينيد براى اوپياده خواهيد شد در حالى كه خوار باشيد. پس زمانى نگذشت كه آن حضرت تشريف آوردند چون نظر ايشان بر آن حضرت افتاد تمامى براى اوپياده شدند ابوهاشم به ايشان فرمودند: آيا شما نگفتيد كه ما پياده نمى شويم براى او چگونه شد پياده شديد؟! گفتند: به خدا سوگند كه نتوانستيم خوددارى كنيم تا بى اختيار پياده شديم. (٧)

سلمانى حضرت آدمعليها‌السلام در حج

چهارم شيخ يوسف بن حاتم شامى در(درّالنظيم)وسيوطى در(درّالمنثور)از(تاريخ خطيب)نقل كرده از محمّد بن يحيى كه گفت: روزى يحيى بن اكثم در مجلس واثق باللّه خليفه عباسى سؤ ال كرد در وقتى كه فقها حاضر بودند كه كى تراشيد سر آدمعليها‌السلام را هنگامى كه حج كرد؟ تمامى مردم از جواب عاجز ماندند. واثق گفت كه من حاضر مى كنم كسى را كه جواب اين سؤ ال را بگويد، پس فرستاد به سوى حضرت هادىعليها‌السلام وآن جناب را حاضر كرد، پس پرسيد كه يا اباالحسن خبر بده ما را كه كى تراشيد سر آدمعليها‌السلام را وقتى كه حج مى گذاشت؟ فرمود: سؤال مى كنم از تويا اميرالمؤ منينعليها‌السلام كه مرا از اين سؤال عفونمايى، گفت: قسم مى دهم تورا كه جواب بگويى. فرمود: الحال كه قبول نمى كنى، پس به درستى كه پدرم خبر داد از جدم از پدرش از جدش كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه براى تراشيدن سر آدمعليها‌السلام جبرئيل مأمور شد ياقوتى از بهشت آورد وبه سر ماليد موهاى سرش ريخت وبه هرجا كه روشنى آن ياقوت رسيد آنجا حرم گرديد. (٨)

تدبير براى رفع مشكل مؤ من

پنجم شيخ اربلى روايت كرده كه حضرت هادىعليها‌السلام روزى از سرّ من رأى به قريه اى بيرون رفت براى مهمى كه روى داده بود براى آن حضرت، پس مردى از عربها به طلب آن حضرت به سرّ من رأى آمد. گفتند: با وى كه حضرت به فلان قريه رفته آن عرب به قصد آن حضرت به آن قريه رفت. چون به خدمت آن جناب رسيد حضرت از اوپرسيد: چه حاجت دارى؟ گفت: من مردى مى باشم از عربهاى كوفه از متمسكين به ولأ جدت حضرت اميرالمؤ منينعليها‌السلام وعارض شده مرا دينى سنگين كه سنگين كرده مرا حمل آن ونديدم كسى را كه قضا كند آن را جز تو، حضرت فرمود: خوش باش وشاد باش. پس آن مرد را فرود آورد. پس چون صبح گرديد حضرت به آن مرد فرمود كه من حاجتى به تودارم وتورا به خدا كه خلاف حاجت من ننمايى، اعرابى گفت: مخالفت نمى كنم. پس نوشت آن حضرت ورقى به خط خود واعتراف كرد در آن كه بر آن حضرت است كه به اعرابى دهد مالى را و تعيين كرده بود آن را در آن ورقه واندازه آن به قدرى بود كه زيادتر بود از دينى كه او داشت وفرمود كه بگير اين خط را پس در وقتى كه رسيديم به سرّ من رأى بيا نزد من در وقتى كه نزد من جماعتى از مردم باشند ومطالبه كن اين وجه را از من ودرشتى كن بر من در مطالبه وتورا به خدا كه خلاف اين نكنى. آن عرب گفت: چنين كنم و گرفت خط را پس وقتى كه حضرت به سرّ من رأى رسيد وحاضر شدند نزد آن حضرت جماعت بسيارى از اصحاب خليفه وغير ايشان، آن مرد آمد وآن خط را بيرون آورد ومطالبه كرد وبه همان نحوكه حضرت اورا وصيت فرموده بود رفتار كرد. حضرت به نرمى وملايمت با تكلم كرد وعذر خواهى نمود ووعده داد كه وفا خواهم كرد وتورا خوشدل خواهم ساخت. اين خبر به متوكل رسيد امر كرد كه سى هزار درهم به سوى آن حضرت حمل كنند چون آن پولها به آن حضرت رسيد گذاشت تا آن مرد آمد، فرمود: اين مالها را بگير ودين خود را ادا كن ومابقى آن را خرج اهل وعيال خود كن وما را معذور دار. اعرابى گفت: يابن رسول اللّه! به خدا سوگند كه آرزوى من در كمتر از ثلث اين مال بود ولكن (اَللّهُ اَعلَمُ حيثُ يجعلُ رِسالَتهُ) وگرفت آن مال را ورفت. (٩)

ايثار شگفت انگيز حضرت خضرعليها‌السلام

مؤ لف گويد: اين منقبت از آن حضرت شبيه است به آنچه كه از جناب خضرعليها‌السلام روايت شده وآن روايت چنين است كه ديلمى در(اعلام الدّين)نقل كرده از ابى امامه كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به اصحاب خود آيا خبر ندهم شما را از خضر؟ گفتند: آرى يا رسول اللّه. فرمود: وقتى راه مى رفت در بازارى از بازارهاى بنى اسرائيل ناگاه چشم مسكينى به اوافتاد پس گفت: تصدق كن بر من خداوند بركت دهد در تو، خضر گفت: ايمان آوردم به خداوند هرچه خداى تقدير فرمود مى شود، در نزد من چيزى نيست كه به تودهم. مسكين گفت: قسم مى دهم به وجه خدا كه تصدق كنى بر من كه من مى بينم خير را در رخساره توواميد دارم خير را در نزد تو، خضر گفت: ايمان آوردم به خداوند به درستى كه سؤ ال كردى از من به وسيله امرى بزرگ، نيست در نزد من چيزى كه بدهم آن را به تومگر اينكه بگيرى من را وبفروشى. مسكين گفت: چگونه راست مى آيد اين؟ خضر گفت: سخن حق مى گويم به توبه درستى كه سؤ ال كردى از من به امرى بزرگ، سؤ ال كردى از من به وجه رب من پس بفروشى مرا. پس اورا پيش انداخت به سمت بازار وبه چهارصد درهم فروخت. پس مدتى در پيش ‍ مشترى ماند كه اورا به كارى وانمى داشت، پس خضر گفت: تومرا خريدى به جهت خدمت كردن پس به كارى من را فرمان ده، گفت: من ناخوش دارم كه تورا به زحمت اندازم زيرا كه توپيرى وبزرگ. گفت به تعب نخواهى انداخت يعنى هرچه بگويى قادرم بر آن، گفت: پس برخيز واين سنگها را نقل كن. وكمتر از شش نفر در يك روز نمى توانستند آنها را نقل كنند، پس برخاست در همان ساعت آن سنگها را نقل كرد. پس آن مرد گفت: (اَحْسَنْتَ وَ اَجْمَلْتَ)! كار نيكوكردى وطاقت آوردى چيزى را كه احدى طاقت نداشت.

پس براى آن مرد سفرى روى داد پس به خضر، گفت: گمان مى كنم شخص امينى هسى پس جانشين من باش براى من ونيكوجانشينى كن ومن خوش ندارم كه تورا به مشقت اندازم، گفت: به مشقت نمى اندازى، مرد گفت: قدرى خشت بزن براى من تا برگردم پس آن مرد به سفر رفت وبرگشت وخضر براى اوبناى محكمى كرده بود. پس آن مرد به اوگفت از توسؤ ال مى كنم به وجه خداوند كه حسب توچيست وكار توچون است؟ خضر فرمود: سؤال كردى از من به امر عظيمى به وجه خداون عز وجل ووجه خداوند مرا در بندگى انداخته اينك به توخبر دهم، من آن خضرم كه شنيده اى، مسكينى از من سؤال كرد چيزى نبود نزد من به اودهم پس سؤ ال كرد از من به وجه خداوند عز وجل، پس خود را در قيد بندگى اودرآوردم ومرا فروخت وبه توخبر دهم، هر كس كه از اوسؤال كنند به وجه خداوند عز وجل پس رد كند سائل را وحال آنكه قادر است بر آن، مى ايستد روز قيامت ونيست در روى اوپوست وگوشت وخون جز استخوان كه مضطرب است وحركت مى كند. مرد گفت: تورا به مشقت انداختم ونشناختم، فرمود كه باكى نداشته باش نگاه داشتى من را واحسان كردى، گفت پدر ومادرم فداى توحكم كن در اهل ومال من آنچه خداوند بر تومكشوف نموده، يعنى در اينجا باش وهرچه خواهى بكن يا تورا مختار كنم هرجا كه خواهى بروى، فرمود: مرا رها كن تا عبادت كنم خداوند را، چنين كرد. پس خضر فرمود: حمد مر خدايى را كه مرا در بندگى انداخت آنگاه مرا نجات داد. (١٠)

لشكر امام هادىعليها‌السلام

ششم قطب راوندى روايت كرده كه متوكل يا واثق يا يكى ديگر از خلفأ امر كرد عسكر خود را كه نود هزار بودند از اتراك كه در سرّ من رأى بودند كه هر كدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر كنند ودر ميان بيابان وسيعى در موضعى روى هم بريزند، ايشان چنين كردند وبه منزله كوه بزرگى شد واسم آن را تل مخالى (١١) نهادند. آنگاه بالاى آن رفت وحضرت امام على نقىعليها‌السلام را نيز به آنجا طلبيد وگفت: شما را اينجا خواستم تا مشاهده كنى لشكرهاى مرا، وامر كرده بود لشكريان را كه با زينت واسلحه تمام حاضر باشند وغرضش آن بود كه شوكت واقتدار خود را بنمايد تا مبادا آن حضرت يا يكى از اهل بيت اواراده خراج بر اونمايد. حضرت فرمود: مى خواهى من نيز لشكر خود را بر توظاهر كنم؟ گفت: بلى، پس حضرت دعا كرد وفرمود: نگاه كن! چون نظر كرد ديد مابين آسمان وزمين از مشرق ومغرب پر است از ملائكه وتمام شاكى السلاح بودند! خليفه چون ديد او را غش عارض شد چون به هوش آمد حضرت فرمود: ما به دنياى شما كارى نداريم ما مشغول به امر آخرت مى باشيم بر توباكى نباشد از آنچه گمان كرده اى يعنى اگر گمانت آن است كه ما بر توخروج مى خواهيم بكنيم از اين خيال راحت باش ما اين اراده را نداريم. (١٢)

استحباب روزه چهار روز سال

هفتم شيخ طوسى وديگران روايت كرده اند از اسحاق بن عبداللّه علوى عريضى كه گفت: اختلاف شد مابين پدرم وعموهايم در ميان چهار روزى كه مستحب است روزه گرفتن آن در سال، پس سوار سدند ورفتند خدمت حضرت على نقىعليها‌السلام ودر آن هنگام آن حضرت در(صريا)مقيم بود پيش از آنكه به سرّ من رأى رود. پس از آنكه ايشان خدمت آن جناب رسيدند آن حضرت فرمود: آمده ايد كه از من سؤ ال كنيد از ايامى كه در سال روزه اش مستحب است؟ گفتند: بلى! ما نيامديم مگر براى تعيين اين مطلب. فرمود: آن چهار روز يكى هفدهم ربيع الا ول است وآن روزى است كه روزى خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن متولد شده، وديگر روز بيست وهفتم رجب است وآن روزى است كه مبعوث شده در آن روز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وسوم روز بيست وپنجم ذى القعده است وآن روزى است كه در آن روز زمين پهن شده است، وچهارم روز هيجدهم ذى حجه است وآن روز غدير است. (١٣)

فضايل وخصلت هاى امام هادىعليها‌السلام

هشتم قطب راوندى گفته كه در حضرت على بن محمّد هادىعليها‌السلام جمع شده بود خصال امامت وكامل شده بود در آن حضرت فضل وعلم وخصال خير و تمامى اخلاق آن حضرت خارق از عادت بود مانند اخلاق پدران بزرگوارش وشب كه داخل مى شد رومى كرد به قبله ومشغول به عبادت مى گشت وساعتى از عبادت باز نمى ايستاد وبر تن نازنينش جبه اى بود از پشم وسجاده اش بر حصيرى بود. (١٤) واگر ما ذكر كنيم محاسن شمايل آن جناب را كتاب طولانى مى شود. صاحب(جنات الخلود)گفته كه آن حضرت متوسط القامة بود وروى مباركش سرخ وسفيد وچشمهايش فراخ وابروهايش گشاده وچهره اش ‍ دلگشا، هر كه غمين بودى بر روى مباركش نگريستى غمها زايل شدى، ومحبوب القلوب وصاحب هيبت بودى وهرچند دشمن به وى برخوردى تملق نمودى و پيوسته لب مباركش در تبسم وذكر خدا بودى ودر راه رفتن گامها را كوچك گذارده پياده رفتن بر آن حضرت دشوار بود واكثر در راه رفتن بدن مباركش عرق كردى. (١٥)