فصل سوم: در پاره اى از كلمات حكمت آميز و مواعظ و نصايح حضرت امام جعفر صادقعليهاالسلام
است
اول فرمود به حمران بن اعين، اى حمران! نظر كن به كسى كه پست تر از تو است در توانگرى و توانايى و نظر مكن به كسى كه بالاتر از تو است، پس هرگاه به آنچه گفتم رفتار كنى قانعتر خواهى شد به آنچه قسمت و روزى تو شده و سزاوار است براى اينكه مستوجب شوى زيادى را از پروردگار خود؛ و بدان كه عمل دائم و كم با يقين بهتر است نزد خدا از عمل بسيار به غير يقين؛ و بدان كه نيست ورعى با منفعت تر از اجتناب كردن از محارم الهى و ترك كردن اذيت مؤ منان و غيبت ايشان؛ و نيست عيشى گواراتر از حسن خلق و نيست مالى با نفعتر از قناعت به چيز كافى و نيست جهلى با ضررتر از عجب و خودپسندى. (٣٥)
دوم فرمود آن حضرت اگر بتوانى كه از منزلت بيرون نيايى بيرون ميا؛ زيرا كه تو لازم است در بيرون آمدن كه خود را حفظ كنى: غيبت نكنى و دروغ نگويى و حسد نبرى و ريا و تصنع و مداهنه نكنى، حفظ كردن شخص خود را از اين معاصى در بين مردم مشكل است، لكن اگر در منزل بماند و بيرون نيايد از شرّ آنها آسوده است پس فرمود خوب صومعه است براى آدم مسلمان خانه اش، نگه مى دارد در آن چشم و زبان و نفس و فرج خود را. (٣٦)
مؤ لف گويد: كه ترغيب فرموده آن حضرت در اين فرمايش اعتزال و كناره كردن از مردم و انس با حق تعالى را، و روايات در باب اعتزال مختلف است جمله اى در مدح آن وارد شده و پاره اى در كراهت از آن و شايد نسبت به اشخاص و اوقات، مختلف باشد و ما در اينجا به هر دو اشاره مى كنيم:
اما آنچه در مدح اعتزال وارد شده به غير از آنچه كه ذكر شد روايتى است كه شيخ احمد بن فهد آنها را در(كتاب تحصين)كه در عزلت و خمول است ذكر كرده؛
از جمله روايت كرده از ابن مسعود كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: هر آينه اى خواهد آمد بر مردم زمانى كه به سلامت نماند دين صاحب دينى مگر آنكه فرار كند از سر كوه به سر كوه ديگر و از سوراخى به سوراخى مانند روباه با بچه هايش، يعنى همچنان كه روباه از ترس آنكه مبادا گرگ بچه هايش را به دندان گرفته از اين سوراخ به آن سوراخ فرار مى كند كه بچه اش محفوظ بماند همينطور صاحب دين بايد دينش را از مردم به اعتزال از آنها حفظ كند. گفتند: يا رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
چه زمان است آن زمان؟ فرمود: در وقتى كه ترسد معيشت مگر به معصيت هاى خدا پس در آن وقت حلال مى شود عزوبت. گفتند: يا رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
شما ما را امر فرموديد به تزويج؟ فرمود: بلى و لكن در آن زمان هلاك مرد بر دست پدر و مادرش است و اگر پدر و مادر نداشته باشد هلاكش به دست زنش و اولادش است و اگر زن و اولاد نداشته باشد به دست خويشان و همسايگانش است. گفتند: چگونه هلاكش بر دست آنها است؟ فرمود: سرزنش مى كنند او را به تنگى معاش و تكليف مى كنند به چيزى كه طاقت آن را ندارد تا وارد مى كنند او را در موارد هلاك. (٣٧)
در(اربعين شيخ بهائى)است كه روايت شده:
حواريون به حضرت عيسىعليهاالسلام
گفتند كه يا روح اللّه! ما با كى مجالست كنيم؟ فرمود: با كسى كه رؤ يت او خدا را به ياد شما بياورد و زياد كند در علم شما كلام او و رغبت دهد شما را به آخرت عمل او. شيخ بهائى در بيان اين حديث فرموده كه مخفى نماند، مراد از مجالست در اين حديث آن چيزى است كه شامل شود الفت و مخالطت و مصاحبت را و در اين حديث اشعار است به آنكه هر كه داراى اين صفات نباشد شايسته نيست مجالست و مخالطت با او تا چه رسد به آنكه دارا باشد ضد اين صفات را. مثل بيشتر اهل زمان ما پس خوشا به حال كسى كه حق تعالى او را توفيق دهد كه از ايشان دورى و اعتزال جويد و از ايشان وحشت كند و انس به خداى تعالى گيرد، همانا مخالطت با اين مردم دل را مى ميراند و دين را فاسد مى نمايد و حاصل مى شود به سبب آن براى نفس ملكاتى كه مهلك است و مى رساند شخص را به خسران مبين و وارد شدده در حديث كه فرار كن از مردم مانند فرار كردن از شير.
و معروف كرخى به حضرت صادقعليهاالسلام
عرض كرد كه يابن رسول اللّه مرا وصيتى فرما، فرمود: كم كن شناختگان و آشنايان خود را، عرض كرد: زيادتر بفرما، فرمود: نشناخته گير شناختگان خود را. (٣٨)
فقير گويد: كه مناسب ديدم در اين مقام اين اشعار را نقل نمايم:
سالها شد كه روى بر ديوار
|
|
دل برآرم به گرد شهر و ديار
|
تا بيابم نشان آدمى
|
|
كايد از وى نسيم محرميى
|
بروم خاكپاى او باشم
|
|
نقد جان، زير پاى او پاشم
|
ديدنش از خدا دهد يادم
|
|
كند از ديدن خود آزادم
|
سخنش را چو جا كنم در گوش
|
|
سازدم از سخنورى خاموش
|
وه كز اين كس نشانه پيدا نيست
|
|
اثرى در زمانه قطعا نيست
|
ور كسى را گمان برم كه وى است
|
|
چون شودظاهرآنچنانكه وى است
|
يابمش معجبى به خود مغرور
|
|
طورش از اهل دين و دانش دور
|
نه از اين كار در دلش دردى
|
|
نه از اين راه بر رخش گردى
|
نه ز علم درايتش خبرى
|
|
نه ز سرّ روايتش اثرى
|
سخن او به غير دعوى نه
|
|
همه دعوى و هيچ معنى نه
|
طالبان را شود به توبه دليل
|
|
بنمايد به سوى زهد سبيل
|
بر سر راه خلق چاه كن است
|
|
رهنما نيست، او كه راهزن است
|
چون شوم گم به سودحق ره از او
|
|
هست شيطان نعوذباللّه از او
|
گر كسى را بود شكيبايى
|
|
وقت تنهايى است و يكتايى
|
خانه در سوى انزوا كردن
|
|
رو به ديوار عزلت آوردن
|
دل به يك باره بر خدا بستن
|
|
خاطر از فكر خلق بگسستن
|
بر در دل نشستن از پى پاس
|
|
تا به بيهوده نگذرد انفاس
|
ور ز غوغاى نفس امّاره
|
|
از جليسى نباشدت چاره
|
شو انيس كتابهاى نفيس
|
|
انّها فى الزّمان خير جليس
|
گوشه اى گير و گوش با خود دار
|
|
ديده عقل و هوش با خود دار
|
بگذر از نفس و صاحب دل باش
|
|
حسب الا مكان مراقب دل باش
|
و حكايت شده كه به راهبى از رهبانان چنين گفتند: اى راهب! گفت: من راهب نيستم، راهب كجاست كه از حق تعالى بترسد و حمد كند خدا را بر نعمت هايش و صبر كند بر بلايش و پيوسته فرار كند به سوى خدا و استغفار كند از گناه خود و اما من پس سگى گزنده هستم خود را در اين صومعه حبس كرده ام كه مردم را اذيت نكنم و از شر من راحت باشند. (٣٩)
و نقل شده از قثم زاهد كه گفت: راهبى را ديدم بر باب بيت المقدس مثل واله يعنى مانند كسى كه بى خود شده از اندوه يا سرگشته شده از عشق، به او گفتم كه مرا وصيتى كن، گفت: در دنيا مثل كسى باش كه درندگان او را در ميان گرفته باشند پس او خائف و ترسان است مى ترسد كه غفلت كند او را پاره كنند يا بازى كند به دندان او را بگزند، پس شب او مى گذرد به خوف و ترس در حالى كه ايمن اند در آن مغرور شدگان، و روزش مى گذرد به اندوه و حزن در حالى كه فرحناك و خوشحالند در آن مردمان ناچيز و بى كار، اين را گفت و رفت، گفتم:، زيادتر بگو، فرمود: آدم تشنه قناعت مى كند به آب كم.
مناسب است اين چند شعر در اين مقام از شيخ سعدى:
اگر لذت ترك لذت بدانى
|
|
دگر لذت نفس لذت نخواهى
|
هزاران در از خلق بر خود ببندى
|
|
گرت باز باشد در آسمانى
|
چنان میروى ساكن وخواب درسر
|
|
كه مى ترسم از كاروان بازمانى
|
وصيت همين است جان برادر
|
|
كه اوقات ضايع مكن تا توانى
|
و گفته شده كه به راهبى گفتند كه چه چيز تو را به اين داشت از مردم كناره كنى؟ گفت ترسيدم كه دينم ربوده شود و من متلفت نباشم.
وَ لَنِعْمَ ما قيلَ:
معرفت از آدميان برده اند
|
|
آدميان را ز ميان برده اند
|
بانفس هر كه برآميختم
|
|
مصلحت آن بود كه بگريختم
|
سايه كس فرّهمايى نداشت
|
|
صحبت كس بوى وفايى نداشت
|
صحبت نيكان ز جهان دور گشت
|
|
شأن عسل خانه زنبور گشت
|
معرفت اندر گل آدم نماند
|
|
اهل دلى در همه عالم نماند
|
(قالَ الثَّوْرى لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍعليهاالسلام
: يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! اعتَزَلْتَ النّاسَ؟
فَقالَعليهاالسلام
: يا سُفْيانُ! فَسَدَ الزَّمانُ وَ تَغَيَّرَ الاَخْوانُ فَرَاَيْتُ الاِنِفرادَ اَسْكَنَ لِلْفُؤادِ)
ثُمَّ قالَعليهاالسلام
:
ذَهَبَ الْوَفأ ذَهابَ اَمِس الذّاهِبِ
|
|
وَالنّاسَ بَيْنَ مُخاتِلِ وَ مُوارِبِ(٤٠)
|
يَفْنُونَ بَيْنَهُمْ الْمَوَدَّةَ والصَّفا
|
|
وَ قُلُوبُهُمْ مَحْشُوَّةٌ بِعَقارِبٍ (٤١)
|
اما آن چيزى كه در كراهت از اعتزال وارد شده پس بسيار است و ما اكتفا مى كنيم در اين مقام به آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در(عين الحيوة)ذكر كرده، ملخّصش آن است كه اعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح نيست، چنانكه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادران مؤ من و ملاقاتت ايشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن به جنازه مرده هاى ايشان و قضاى حوائج ايشان وارد شده است و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نشود و ايضا به اجماع و احاديث متواتره جاهل را تحصيل مسائل ضروريه واجب است و بر عالم، هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكر واجب است و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمى شود.
چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده كه شخصى به خدمت حضرت صادقعليهاالسلام
عرض كرد كه شخصى هست مذهب تشيع را دانسته است و اعتقاد خود را درست كرده است و در خانه خود نشسته است و بيرون نمى آيد و با برادران خود آشنايى نمى كند، حضرت فرمود كه اين شخص چگونه مسائل خود را ياد مى گيرد.
و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه بر شما باد به نماز كردن در مساجد و با مردم نيكو مجاورت كردن و گواهى براى ايشان دادن و به جنازه ايشان حاضر شدن. به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم و تا آدمى زنده هست از مردم مستغنى نيست و مردم همگى به يكديگر محتاجند. و حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود كه كسى كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مى كند و از مسلمانان اعانت مى طلبد و اجابت نكند، او مسلمان نيست. و از آن حضرت پرسيدند كه محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟
فرمود: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر مى رسد.
و از حضرت صادقعليهاالسلام
منقول است كه هركه زيارت برادر مؤ من خود را از براى خدا بكند خداوند عالميان هفتاد هزار ملك را موكل گرداند كه او را ندا كنند: خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از براى تو! و به سند معتبر از خيثمه روايت كرده است كه به خدمت حضرت امام محمّدباقرعليهاالسلام
رفتم كه آن حضرت را وداع كنم فرمود كه اى خيثمه! هركس از شيعيان و دوستان ما را كه بينى سلام من به ايشان برسان و ايشان را از جانب من وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم و اينكه نفع رسانند اغنيأ شيعيان به فقرأ ايشان و اعانت نمايند اقويأ ايشان ضعفأ را و حاضر شوند زندگان ايشان به جنازه مردگان و در خانه ها يكديگر را ملاقات كنند به درستى كه ملاقات ايشان و صحبت داشتن ايشان باعث احيأ امر تشيع مى شود، خدا رحم كند بنده اى را كه مذهب ما را زنده دارد. و حضرت صادقعليهاالسلام
فرمود به اصحاب خود كه با يكديگر برادران باشيد و با يكديگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد و بر يكديگر رحم كنيد و يكديگر را ملاقات نماييد و در امر ديدن مذاكره نماييد و احيأ مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمود كه سعى كردن در حاجت برادر مؤ من نزد من بهتر است از اينكه هزار بنده آزاد كنم و هزار كس را بر اسبان زين و لجام كرده سوار كنم و به جهاد فى سبيل اللّه فرستم.
و بدان كه در هر يك از اين امور احاديث متواتره وارد شده است و ظاهر است كه عزلت موجب محرومى از اين فضايل است و بعضى از اخبار كه در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عزلت از بدان خلق است، در صورتى كه معاشرت ايشان موجب هدايت ايشان نگردد و ضرر دينى به اين كس رسانند و اگر نه معاشرت با نيكان و هدايت گمراهان شيوه پيغمبران است و از افضل عبادات است بلكه آن عزلتى كه ممدوح است در ميان مردم نيز ميسر است و آن معاشرتى كه مذموم است در خلوت نيز مى آيد؛ زيرا كه مفسده معاشرت خلق ميل به دنيا و تخلّق به اخلاق ايشان و تضييع عمر به معاشرت اهل باطل و مصاحبت با ايشان است. و بسيار است كسى كه معتزل از خلق است و شيطان در آن عزلت جميع حواس او را متوجه تحصيل جاه و اعتبار دنيا گردانيده است و هرچند از ايشان دور است اما به حسب قلب با ايشان معاشرت دارد و اخلاق ايشان را در نفس خود تقويت مى كند و چه بسيار كسى كه در ميان مجالس اهل دنيا باشد و از اطوار ايشان بسيار مكدر باشد و آن معاشرت باعث زيادى آگاهى و تنبه او و نفرت او از دنيا گردد و در ضمن معاشرت چون غرض او خدا است از هدايت ايشان يا غير آن از اغراض صحيحه ثوابهاى عظيم حاصل كند.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام صادقعليهاالسلام
منقول است كه خوشا حال بنده خاموش و گمنامى كه مردم زمانه خود را شناسد و به بدن با ايشان مصاحبت كند و با ايشان در اعمال ايشان با دل مصاحبت ننمايد پس او را بظاهر شناسند و او ايشان را در باطن شناسد.
پس آنچه مطلوب است از عزلت آن است كه دل معتزل باشد از اطوار ناشايسته خلق و برايشان در امور اعتماد نداشته باشد و پيوسته توكل به خداوند خود داشته باشد و از فوائد ايشان منتفع گردد و از مفاسد ايشان محترز باشد و اگر نه پنهانى از خلق چاره كار آدمى نمى كند بلكه اكثر صفات ذميمه را قويتر مى كند مانند عجب و ريا و غير ذلك. (٤٢)
سوم قالَعليهاالسلام
:(اِذا اُضيف الْبَلأ اِلَى الْبَلأ كانَ مِنَ البَلأ عافَيِةٌ؛)
يعنى فرمود آن حضرت: هرگاه برآيد بلايى بر بلأ، خواهد بود از آن بلأ عافيت. (٤٣)
فقير گويد: اين فرمايش حضرت شبيه است به كلام جدش اميرالمؤ منينعليهاالسلام
كه فرموده:
(عِندَ تَناهِى الشِّدَّةِ تَكوُنُ الْفُرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضايُقِ حِلَقِ البِلأ يَكُونُ الرَّخأ): نزد پايان رسيدن سختى، گشايش است و نزد تنگ شدند حلقه هاى بلا، آسايش است. (٤٤)
قال اللّه تعالى(فَاِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا، اِنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْرا)
(٤٥)؛ يعنى حق تعالى فرموده: به درستى كه با دشوارى آسانى است، باز فرموده:
همانان با دشوارى آسانى است.
(و قال اميرالمؤ منينعليهاالسلام
: اِنَّ لِلنَّكَباتِ غاياتٌ لابُدَّ اَنْ تَنْتَهِىَ اِلَيْها فَاِذا اُحكمَ علىْ اَحدِكمْ فلْيطاْطأ لَها وَ لْيَصْبِرْ حَتّى تَجْوزَ فَاِنَّ اَعْمالَ الْحيلَةِ فيها عِنْدَ اِقْبالِهازا ئدٌ فى مَكْروُهِها)؛ يعنى حضرت اميرالمؤ منينعليهاالسلام
فرموده كه همانا براى نكبتهاى روزگار نهايات است كه لابدّ و ناچار بايد به آن نهايت برسند، پس هرگاه استوار و محكم گرديد بر يكى از شماها پست كند سر خود را از براى آن و صبر نمايد تا بگذرد همانا به كار بردن حيله و تدبير در آن هنگامى كه رو نموده است زياد مى كند در مكروه آن. (٤٦)
اى دل صبور باش و مخور غم كه عاقبت
|
|
و اين شام صبح گردد و اين شب سحر شود
|
چهارم فرموده: هرگاه دنيا رو كرد بر قومى بپوشاند به ايشان محاسن غير ايشان را و هرگاه پشت كرد بر ايشان بر بايد از ايشان محاسن ايشان را. (٤٧)
مؤ لف گويد: كه اين كلام شبيه است به كلام جدش اميرالمؤ منينعليهاالسلام
كه فرموده:
(اِذا اَقبلَتِ الدُّنْيا عَلى اَحَدٍ اَعارَتْهُ مَحاسِنَ غَيْرِهِ وَ اِذا اَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ):
يعنى چون روى نهاد دنيا بر كسى عاريه مى دهد بر او نيكوييهاى ديگران را و چون پشت گردانيد از او، مى ربايد از او محاسن و نيكوهاى نفس او را. (٤٨)
گويند: در ايامى كه آل برامكه را بخت و طالع مساعد بود، رشيد در حق جعفر بن يحيى برمكى قسم مى خورد كه او افصح است از قسّ بن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفيل، و اكتب، يعنى نويسنده تر است از عبدالحميد و سياسى تر است از عمر بن الخطاب و خوش صورت تر است از مصعب بن زبير با آنكه جعفر خوش صورت نبود، و انصح، يعنى خيرخواه تر است از براى او از حجاج براى عبدالملك و سخى تر است از عبداللّه بن جعفر و عفيف تر است از يوسف بن يعقوب! و چون طالع ايشان سرنگون شد تمام را منكر شد حتى اوصافى كه در جعفر بود و كسى منكر آن نبود مانند كياست و سماحت او. حاصل آنكه مردم، ابنأ دنيا و طالب متاع اين جهانند پس در هركه يافتند او را دوست دارند و براى او كمالات و محاسنى نقل كنند و از عيبهاى او چشم بپوشند بله عيبهاى او به چشم ايشان درنيايد؛ چه(عينُ الرِّضا عنْ كلِّ عيبٍ كليلَةٌ). پس حال مردم دنياپرست چنان است كه شاعر گفته:
دوستند آنكه را زمانه نواخت
|
|
دشمنند آنكه را زمانه فكند
|
قالَ اميرالمؤ منينعليهاالسلام
:(اَلنّاسُ اَبْنأ الدُّنيا وَ لايُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبِّ اُمِّةِ.) (٤٩)
پنجم فرمود به آن كسى كه از آن جناب وصيتى خواست: كه مهيا و آماده كن ساز و برگ سفر آخرتت را و بفرست از پيش، توشه خود را و بوده باش وصى خودت و مگو به غير خودت كه بفرستد براى تو چيزى كه براى تو در كار است. (٥٠)
برگ عيشى به گورخويش فرست
|
|
كسى نيارد ز پس تو پيش فرست
|
و لقد احسن من قال:
زان پيش كه دست ساقى دهر
|
|
در جام مرادت افكند زهر
|
از دست ده اين كلاه و دستار
|
|
جهدى بكن و دلى به دست آر
|
كاين رأس هميشه با كله نيست
|
|
وين روى هميشه همچو مه نيست
|
احسان كن و بهر توشه خويش
|
|
زادى بفرست از خودت پيش
|
شيخ ابوالفتح رازى رحمه اللّه روايت كرده كه چون حضرت اميرالمؤ منينعليهاالسلام
از دفن صديقه طاهرهعليهاالسلام
فارغ شد به قبرستان رفت و فرمود: سلام بر شما اى اهل گورها، مالهايتان تقسيم شد و سراهايتان در او نشستند و زنان شما شوهر كردند اين خبر آن است كه نزد ما است، خبر آنكه نزد شما است چيست؟
هاتفى آواز داد كه هرچه خورديم سود كرديم و آنچه از پيش فرستاديم يافتيم، و آنچه باز گذاشتيم زيان كرديم و شايسته است در اين مقام اين چند بيت از شيخ سعدى:
خور و پوش و بخشاى و راحت رسان
|
|
نگه مى چه دارى براى خسان
|
زر و نعمت اكنون بده كان تواست
|
|
كه بعد از تو بيرون ز فرمان تست
|
تو با خود ببر توشه خويشتن
|
|
كه شفقت نيايد ز فرزند و زن
|
غم خويش در زندگى خود كه خويش
|
|
بمرده نپردازد از حرص خويش
|
به غمخوارى چون سرانگشت تو
|
|
نخارد كسى در جهان پشت تو
|
ششم فرمود آن حضرت در وصيت خود به عبداللّه بن جندب: كه اى پسر جندب! كم كن خواب خود را در شب و كلام خود را در روز، همانا نيست در جسد چيزى كه شكرش كمتر باشد از چشم و زبان، پس به درستى كه مارد سليمانعليهاالسلام
به سليمان گفت، اى پسرجان من! بپرهيز از خواب، يعنى خواب زياد؛ زيرا كه آن محتاج مى كند ترا در روزى كه محتاجند مردم به اعمالشان.
و فرمود حضرت كه قناعت كن به آنچه كه خداوند قسمت تو كرده و نظر مكن به آن چيزى كه نزد خوددارى و آرزو مكن چيزى را كه به آن نخواهى رسيد، همانا كسى كه قناعت ورزيد سير گرديد و كسى كه قناعت نكرد سير نگشت و بگير بهره خود را از آخرت خود، و در حال غنى و توانگرى، تكبر و ناسپاسى مكن و در حال فقر و بى چيزى، جزع و بيتابى منما و فظّ غليظ مباش كه مردم نزديك شدن به تو را كراهت داشته باشند و سست مباش كه حقير شمرد تو را كسى كه بشناسد تو را و مخاصمه مكن با كسى كه بالاتر از تو است و استهزأ و سخريه مكن با كسى كه پست تر از تو است و منازعه مكن در امر و فرمان با كسى كه اهل او است، و اطاعت مكن سفيهان و بى خردان را، و خوار مباش كه هر كس تو را تحت قرار دهد و اتكال و اعتماد مكن بر كفايت احدى، و بايست نزد هر كارى تابشناسى راه داخل شدن در آن و راه خارج شدن از آن را پيش از آنكه داخل در آن كار شوى و پشيمان شوى. (٥١)
مؤ لف گويد: كه مضمون فقره اخير را شيخ نظامى به نظم درآورده فرموده:
در سر كارى كه درآيى نخست
|
|
رخنه بيرون شدنش كن درست
|
تا نكنى جاى قدم استوار
|
|
پاى منه در طلب هيچ كار
|
روايت شده كه شخصى از حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درخواست كرد كه او را وصيتى فرمايد، فرمود: وصيت مى كنم تو را كه هرگاه خواستى اقدام به امرى كنى تأمل كنى به عاقبت آن، پس اگر رشد و صلاح است اقدام كنى و اگر غىّ و ضلالت است اقدام نكنى. (٥٢) و نيز روايت است كه مردى يهودى از آن حضرت مسأله اى پرسيد، پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ساعتى مكث كرد آنگاه او را جواب داد، يهودى پرسيد: براى چه مكث فرموديد در چيزى كه مى دانستيد؟ فرمود: براى توقير و بزرگ داشتن حكمت. (٥٣)
هفتم قالَعليهاالسلام
:(مَعَ التَّثَبُّتِ تكُونُ السَّلامَةُ وَ مَعَ الْعَجَلَةِ، تَكُونُ النَّدامَةُ وَ مَنِ ابْتَدَءَ بَعَمَلٍ فى غَيْرِ وَقْتِهِ كانَ بُلُوغُهُ فى غَيْرِ حينِهِ).
يعنى حضرت صادقعليهاالسلام
فرمود: سلامت در تأمل و تأنى است و با عجله نداشت و پشيمانى است و كسى كه شروع كند به امرى در غير وقتش خواهد بود رسيدن او در غير وقتش. (٥٤) حاصل آنكه:
مكن در مهمى كه دارى شتاب
|
|
ز راه تأنى عنان بر متاب
|
كه اندر تأنى زيان كس نديد
|
|
ز تعجيل بسيار خجلت كشيد
|
هشتم فرمود كه ما دوست مى داريم هركسى كه بوده باشد، عاقل، با فهم، فقيه، حليم، مدارا كننده، صبور، صدوق، وفا كننده. به درستى كه حق تعالى مخصوص گردانيد پيغمبرانعليهمالسلام
را به مكارم اخلاق، پس هركه داراى آنها باشد حمد كند خدا را بر آن و كسى كه داراى آنها نباشد تضرع كند به سوى خدا و مسئلت كند آنها را، گفتند: آنها چيست؟ فرمود: ورع و قناعت و صبر و شكر و حلم و حيا و سخاوت و شجاعت و غيرت و راستگويى و نيكى كردن و اداى امانت و يقين و خوش خلقى و مروت. (٥٥)
مؤ لف گويد: روايت شده كه از آن حضرت سؤ ال كردند كه مروت چيست؟ فرمود:(لايَراكَ اللّهُ حَيْثُ نَهاكَ وَ لا يَفْقُدُكَ مِنْ حَيْثُ اَمَرَكَ)؛ يعنى مروت آن است كه نبيند تو را خداوند تعالى در جايى كه نهى كرده تو را از آنجا و مفقود نكند تو را از جايى كه امر كرد تو را به آنجا. (٥٦) و بدان كه در اين اخلاق شريفه ورع مقدم بر همه ذكر شده و شايد توان گفت كه مرتبه اش از همه بالاتر باشد؛ زيرا كه ورع كه ترك محرمات و شبهات بلكه بعضى مباحات باشد مرتبه اى است بسيار رفيعه و درجه اى است بسيار عاليه كه به سهولت همه كس به آن مقام نخواهد رسيد. لهذا بسيار شده كه حضرت صادقعليهاالسلام
شيعيان خود را به ورع توصيه فرمودند.
روايت شده كه عمرو بن سعيد ثقفى خدمت آن حضرت عرض كرد كه من هميشه شما را ملاقات نمى كنم پس چيزى به من بفرماييد كه به آن رفتار كنم. حضرت فرمود: تو را وصيت مى كنم به تقوى اللّه و ورع و اجتهاد، يعنى سعى و كوشش و اهتمام نمودن در عبادت و بدان كه نفع نمى كند اجتهادى كه ورع با آن نباشد. (٥٧) و روايت شده كه به ابوالصّباح فرمود كه چه بسيار كم است در ميان شما كسى كه متابعت جعفر نمايد. همانا از اصحاب من نيست مگر كسى كه ورعش شديد و عظيم باشد و از براى خالق و آفريدگارش عبادت كند و اميد ثواب از او داشته باشد اين جماعت اصحاب من اند. (٥٨) و در روايتى است كه از آن حضرت پرسيدند كه صاحب ورع از مردمان كيست؟ فرمود: كسى كه بپرهيزد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است. (٥٩)
و هم از آن حضرت مروى است كه فرمود: اورع مردم كسى است كه توقف كند نزد شبهه. (٦٠) و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: بر شما باد به ورع و ترك محرمات و شبهات، همانا ورع دينى است كه ما پيوسته ملازم آن مى باشيم و خدا را به آن عبادت مى كنيم و آن را اراده مى نماييم از مواليان و شيعيان خود، پس ما را به تعب نيندازيد در شفاعت خود به اينكه مرتكب محرمات شويد و بر ما دشوار باشد شفاعت شما. (٦١)
و در روايت ديگر فرمودند كه نيست شيعه جعفر مگر كسى كه شكم و فرج خود را از حرام به عفت بدارد و سعى او در عبادت شديد باشد و براى آفريدگار خود كار كند اميد ثواب و ترس عقاب او داشته باشد، پس اگر اين جماعت را ببينى ايشان شيعه من اند. (٦٢)
و نيز روايت شه از آن حضرت كه فرمود: سزاوارترين مردم به ورع آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و شيعيان ايشانند به جهت آنكه رعيت اقتدا كنند به ايشان. و از كثرت ورع صفوان بن يحيى كه از اصحاب حضرت امام موسى و امام رضاعليهاالسلام
است نقل شده كه يكى از همسايگانش در مكه دو دينار جزء اسباب من نبوده پس مهلت خواست و رفت از جمال (ساربان ) به جهت حمل آن اذن گرفت. (٦٣)
و قريب به همين از مولانا الا ردبيلى نقل شده (٦٤) و بيايد ذكرش در ضمن احوال صفوان بن يحيى در اصحاب حضرت امام رضاعليهاالسلام
. و دميرى در(حياة الحيوان)نقل كرده كه عبداللّه بن مبارك در شام قلمى عاريه كرده پس سفرى براى او اتفاق افتاد چون به انطاكيه رسيد يادش آمد عاريه نزد او مانده پس پياده مراجعت به شام كرد و قلم را رد كرد به صاحبش و برگشت. (٦٥)
منتهي الامال ج٢ و شيخ بهائى رحمه اللّه در(كشكول)نقل كرده كه مخلوط شده گوسفند غارتى با گوسفندان كوفه، پس يكى از اهل ورع كه از عباد كوفه بود اجتناب كرد از خوردن گوشت گوسفند تا هفت سال به جهت آنكه پرسيد: گوسفند چند مدت در دنيا مى ماند؟ گفتند: هفت سال. (٦٦) و شيخ ما در(كلمه طيبه)نقل كرده از جناب سيد بن طاووس كه احتياط فرموده از خوردن هر طعامى كه از براى غير خدا ترتيب داده شده به جهت آيه نهى از خوردن حيوانى كه به غير نام خدا كشته شده باشند. (٦٧)
شيخ صدوق رحمه اللّه روايت كرده از حضرت اميرالمؤ منينعليهاالسلام
سؤ ال كردند كه چيست باعث ثبات ايمان؟ فرمود: ورع، عرض كردند كه چيست باعث زوال ايمان؟ فرمود: طمع. (٦٨)
نهم فرمود آدمى جزع و بى تابى مى كند از ذلت كم پس اين جزع و عدم صبر او، داخل مى كند او را در ذلت بزرگ. (٦٩)
مؤ لف گويد: كه اين فرمايش از آن حضرت به(مرازم)است در آن شبى كه منصور اجازه داد آن جناب را كه از حيره به مدينه رود و حضرت حركت فرمود با غلامش(مصادف)و(مرازم)كه يكى از اصحابش است همين كه رسيدند به نگهبانان، در ميان آنها يك نفر باج گير بود او متعرض حضرت شد و گفت نمى گذارم بروى، حضرت با زبان خوش و اصرار از او درخواست كرد كه بگذار، بروند؛ آن مرد ابا داشت و نمى گذاشت.(مصادف)عرض كرد: فدايت شوم! اين سگ شما را اذيت كرد و مى ترسم شما را برگرداند و مبتلاى به منصور شويد اذن بدهيد من و مرازم او را بكشيم و در ميان نهرش افكنيم و برويم، فرمود: از اين خيال خود را باز دار.
پس پيوسته با آن مرد در باب اجازه رفتن تكلم فرمود تا آنكه بيشتر شب گذشت آن وقت آن مرد اذن داد و حضرت تشريف برد، پس از آن فرمود: اى مرازم! اين چيزى كه شما گفتيد كه كشتن آن مرد باشد بهتر بود يا اين؟ آن وقت فرمود آن كلام را كه ذكر شد، حاصلش اين است كه مدارا با اين مرد و معطل كردن او ما را ذلت كوچكى است اما كشتن او سبب مى شد كه ما دچار ذلتهاى بزرگ مى شديم براى تدارك آن، انتهى. (٧٠)
و از اينجا است كه گفته اند:(لايَقُومُ عِزُّ الْغَضَبِ بِذُلِّ الاِعْتِذارِ)؛ يعنى مقابلى نمى كند و نمى آرزد عزت غضب به ذلت عذرخواهى آن.
دهم قالَعليهاالسلام
:(لَيسَ لاَبليسَ جندٌ اَشَدُّ مِنَ النِّسأ وَالْغَضَبِ)؛ فرمود: نيست از براى ابليس لعين لشكرى سخت تر از زنها و غضب. (٧١)
مؤ لف گويد: كه در حديث يحيى پيغمبرعليهاالسلام
و ابليس است كه آن حضرت از آن معلون پرسيد كه چه چيز بيشتر موجب سرور و روشنى چشم تو مى گردد؟ گفت: زنان كه ايشان تله هاى و دامهاى من اند، و چون نفرينها و لعنتهاى صالحان بر من جميع مى شود به نزد زنان مى روم و از ايشان دلخوش مى شوم. (٧٢)
و در روايت اهل سنت است كه ابليس به حضرت يحيىعليهاالسلام
گفت كه چيزى مثل زنان كمر مرا محكم نمى كند و چشم مرا روشن نمى نمايد، ايشانند تله ها و دامهاى من و تيرى كه خطا نخواهم كرد به او.(بِاَبى هُنَّ لَوْ لَمْ يَكُنَ هُنَّ ما اَطَقْتُ اَضْلالَ اَدْنى آدمي)؛ يعنى پدرم به قربان ايشان! اگر چنانچه ايشان نبودند من طاقت نداشتم كه پست ترين مردم را گمراه كنم، چشم من به ايشان روشن است، به واسطه ايشان من به مرادم مى رسم و به سبب ايشان مردم را در مهلكه ها مى افكنم. و از اين نحو كلمات در حق زنان بسيار مى گويد تا آنكه عرض مى كند:(فَهُنَّ سَيِّداتِى وَ عَلى عُنُقى سُكْناهُنَّ)؛ يعنى آنها خانمهاى من اند و جاى ايشان بر گردن من است و بر من است كه آرزوهاى ايشان را بدهم، هرگاه آن زنى كه از دامهاى من است چيزى خواهش كند من به سر عقب خواهش و حاجتهاى او مى روم؛ زيرا كه ايشان اميد من اند و قوت من و سند من و محل اعتماد و فريادرس من اند. (٧٣)