منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38256
دانلود: 2951


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38256 / دانلود: 2951
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل ششم: در ذكر اولاد حضرت امام على نقىعليها‌السلام است

اولاد آن حضرت از ذكور واناث پنج تن به شمار رفته: ابومحمّد الحسن الا مامعليها‌السلام وحسين ومحمّد وجعفر وعليه؛ اما حال حضرت امام حسنعليها‌السلام بعد از اين مذكور خواهد شد ان شأ اللّه تعالى. واما حسين پس من بر حال اومطلع نشدم مگر آنچه را كه در(مفاتيح)نوشته ام (٨٦) وآن آنست كه حسين سيدى جليل القدر وعظيم الشأن بوده زيرا كه من از بعضى روايات استفاده كرده ام كه از مولاى ما حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام وبرادرش حسين بن علىعليها‌السلام تعبير به سبطين مى كردند وتشبيه مى كردند اين دوبرادر را به دو جدشان دوسبط پيغمبر رحمت امام حسن وامام حسينعليهما‌السلام . ودر روايت ابوالطيب است كه صداى حضرت حجة بن الحسنعليها‌السلام شبيه بود به صداى حسين، ودر(شجرة الا وصيأ) (٨٧) است كه حسين فرزند حضرت امام على نقىعليها‌السلام از زهاد وعباد بود وبه امامت برادر خود اعتراف داشت.

بالجمله: معروف است كه قبر حسين در نزديك قبر والد ماجد وبرادر بزرگوارش در سامره در همان قبه ساميه است واما سيد محمّد (٨٨) مكنى به ابوجعفر پس اوبه جلالت قدر ونبالت شأن معروف است وبس است در شأن اوكه قابليت و صلاحيت امامت را داشت، وفرزند بزرگ حضرت امام على نقىعليها‌السلام بود و شيعه گمان مى كردند كه اوبعد از پدر بزرگوارش امام خواهد بود وپيش از پدر از دنيا رفت، بعد از وفات اوحضرت هادىعليها‌السلام به امام حسنعليها‌السلام فرمود:

(يا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُكْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فيكَ اَمْرا). (٨٩)

اى پسر جان من! تازه كن شكر خدا را پس به تحقيق كه حق تعالى تازه فرمود در حق توامرى را، يعنى ظهور امر امامت آن حضرت. واحاديث بدائيه در حال ابوجعفر بسيار نقل شده وجمله اى از آنها را شيخ مفيد وطوسى وطبرسى ايراد فرموده اند و شيخ طوسى وطبرسى روايت كرده اند كه جماعتى از بنى هاشم گفتند كه ما در روز وفات سيد محمّد به خانه حضرت امام على نقىعليها‌السلام رفتيم ديدم كه از براى امام على نقىعليها‌السلام در صحن خانه بساطى گسترده اند ومردم دور آن حضرت نشسته اند وما تخمين زديم عدد آن جماعت را كه دور آن جناب بودند از آل ابى طالب وبنى عباس وقريش به صد وپنجاه نفر مى رسيد به غير از موالى ومردمان ديگر، پس ناگهان امام حسنعليها‌السلام وارد شد در حالى كه گريبان خود را در مرگ برادر چاك زده بود وآمد در طرف راست پدر ايستاد وما آن حضرت را نمى شناختيم، پس بعد از ساعتى امام على نقىعليها‌السلام روبه جانب اوكرد و فرمود:

(يا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُكْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فيكَ اَمْرَا).

پس امام حسنعليها‌السلام بگريست واسترجاع گفت وفرمود:

(اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ اِيّاهُ نَشْكُرُ نِعَمَهُ عَلَيْنا وَ اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ).

پس ما پرسيديم كه اوكيست؟ گفتند: حسن فرزند امام على نقىعليها‌السلام است و در آن وقت به نظر ما بيست سال از عمر شريفش گذشته بود. ما از آن روز اورا شناختيم واز كلام پدر بزرگوارش با اودانستيم كه اوامام وقائم مقام پدر بزرگوارش است. (٩٠)

وشيخ طوسى روايت كرده از شاهويه بن عبداله جلابى گفت: روايت شده بودم از حضرت امام على نقىعليها‌السلام در حق ابى جعفر پسرش رواياتى كه دلالت مى كرد بر امامت اوپس چون ابوجعفر وفات كرد قلق واضطراب نمودم از فوت اوو باقى ماندم در تحير وترسيدم كه در اين باب كاغذى به آن حضرت بنويسم پس ‍ نوشتم كاغذى به آن جناب وخواهش كردم از آن حضرت كه دعا كند براى فرج و گشايش من در اسبابى كه براى من روى داده بود از قبل سلطان در باب غلامانم. پس جواب كاغذ آمد از آن حضرت متضمن آنكه دعا كرده براى من ورد خواهد شد غلامان من بر من، ودر آخر كتاب مرقوم فرموده بود كه خواستى سؤ ال كنى از جانشين من بعد از ابوجعفر واضطراب پيدا كردى براى اين كار، مغموم مباش.

(وَ ما كانَ اللّهُ لِيضلَّ قوْما بعدَ اِذْ هديهمْ حتى يبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ) . (٩١)

امام شما بعد از من ابومحمّد پسر من است ونزد اواست آنچه محتاج اليه شما است مقدم مى دارد خدا آنچه را كه بخواهد ومؤ خر مى دارد آنچه را كه بخواهد.

(ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ اَوْ نُنْسِها نَأتِ بِخَيْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها (٩٢)قَدْ كَتَبْتُ بِما فِيهِ بَيانٌ وَ اِقْناعٌ لِذى عَقْلٍ يَقْظانٌ.) (٩٣)

وشيخ ما در كتاب(نجم ثاقب)فرموده: ومزار سيد محمّد مذكور در هشت فرسنگى سامره نزديك(قريه بلد)است واز اجلأ سادات و صاحب كرامات متواتره است حتى نزد اهل سنت واعراب باديه كه به غايت از او احترام مى كنند واز جنابش مى ترسند وهرگز قسم دروغ به اونمى خورند وپيوسته از اطراف براى اونذر مى برند بلكه فصل غالب دعاوى در سامره واطراف آن به قسم با اواست ومكرر ديديم كه چون بناى ياد كردن قسم شد، منكر مال را به صاحبانش رساند واز خوردن قسم دروغ صدمه ديدند. در اين ايام توقف سامره چند كرامت باهره از اوديده شد، وبعضى از علما بناى جمع آنها ونوشتن ورساله در فضل اودارد، وَفَّقهُ اللّهُ تَعالى انتهى. (٩٤)

وسيد ضامن در(تحفه)فرموده كه از اولاد سيد محمّد است شمس الدّين محمّد بن على بن محمد بن حسين بن محمّد بن على بن محمّد بن الامام الهادىعليها‌السلام كه مشهور است به مير سلطان البخارى براى آنكه ولادتش ونشوونمايش در بخارا شده واولاد اورا(بخاريون)گويند، و اين شمس الدّين سيدى بوده باورع عابد صالح زاهد در دنيا، مصاحبت كرده با علماى بزرگ واقتباس كرده از فضايل ايشان ودر صدر مجلس ايشان نشسته پس از بخارا توجه فرمود به بلاد روم ومتوطن شد در شهر بروسأ ونقل شده از اوكرامات بسيار ووفات كرد در همان شهر سنه هشتصد وسى ودويا سنه هشتصد وسى و سه وقبرش در آنجا مشهور است ومزار است كه مردم به زيارتش مى روند ونذور براى اومى برند. وسيد حسن براقى گفته كه عقب امامزاده سيد محمّد از همين شمس الدّين است واز براى اوسلاله اى است كه منتشرند در اطراف واز اولاد او است علأالدّين ابراهيم وپسرش على وپسرش يوسف وپسرش حمزه وپسرش ‍ سيد محمّد بعّاج، انتهى. (٩٥)

واما جعفر پس مثلش مثل فرزند حضرت نوح پيغمبرعليها‌السلام است وملقب به كذاب است وادعا كرد امامت را به غير حق وگمراه كرد مردم را وفروخت زن حره آزاد از آل جعفر را واخبار بسيار در مذمت اووارد شده لكن نقلش را در اينجا مهم نمى دانم واورا ابوكرّين مى گويند به جهت آنكه گفته اند صد وبيست ولد داشته. فى(المجدى)قَبْرُهُ فى دارِ اَبيهِ، بِسامِرأ ماتَ وَ لَهُ خَمْسَ وَ اَرْبَعُونَ سَنَة ٢٧١ اِحْدِى وَ سَبْعِينَ وَ مِاَتَيْنِ. (٩٦)

ويكى از اولاد اوست ابوالرضا محسن بن جعفر كه در ايام خلافت مقتدر باللّه در سنه سيصد در اعمال دمشق خروج كرد، اورا بكشتند وسرش را به بغداد بردند وبر جسر به دار كشيدند. ونيز از اولاد اواست عيسى بن جعفر معروف به ابن الرضا كه عالم فاضل كامل بوده از اوسماع حديث كرده شيخ اجل ابومحمّد هارون بن موسى تلعكبرى در سنه سيصد وبيست وپنج واز اواجازه گرفته. واز(تاريخ قم)نقل شده كه بريهه دختر جعفر بن امام على نقىعليها‌السلام زوجه محمّد بن موسى مبرقع بوده وبا شوهر خود به قم آمدند وبعد از وفات شوهرش محمّد، او وفات يافت ودر مشهد شوهرش در جنب اومدفون شد وقبر ايشان در بقعه مشهوره به چهل دختران (٩٧) است وبعد از آنكه بريهه وفات يافت برادران اوابراهيم ويحيى صوفى پسران جعفر آمدند به قم از براى آنكه ارث خواهر خود را برگيرند بعد از آنكه تركه اورا برداشتند ابراهيم از قم برفت اما يحيى صوفى به قم اقامت كرد ودر ميدان زكريا بن آدم نزديك مشهد حمزة بن موسى بن جعفرعليها‌السلام ساكن شد ودر قم شهر بانويه دختر امين الدّين ابوالقاسم بن مرزبان بن مقاتل را به نكاح شرعى در حباله خود درآورد واز اوابوجعفر وفخرالعراق وستيه در وجود آمد واز ايشان فرزندان بسيارى به وجود آمدند ومعروف به صوفيه بودند.

ودر(كتاب مجدى ع(است كه از اولاد جعفر كذاب است ابوالفتح احمد بن محمّد بن محسن بن يحيى بن جعفر مذكور واودر(آمد)وفات كرد پدرش ابوعبداللّه محمّد صاحب جلالت بوده ونقابت داشت در(مقابر قريش)وبرادرش ابوالقاسم على فاضل واديب وحافظ قرآن بود، تغرب الى مصر ويرمى بالنصب. (٩٨)

فصل هفتم: ذكر چند نفر از اصحاب حضرت هادىعليها‌السلام است

شرح حال حسين بن سعيد اهوازى

اول حسين بن سعيد بن حماد بن سعيد بن مهران مولى على بن الحسينعليها‌السلام الا هوازى ثقه جليل القدر.

از راويان حضرت رضا وحضرت جواد وهادىعليهم‌السلام است. اصلش از كوفه است لكن با برادرش به اهواز منتقل شد پس از آن به قم تحويل كرد ونازل شد بر حسن بن ابان ودر قم وفات يافت رحمه اللّه. وسى كتاب تأليف كرده وبرادرش حسن پنجاه كتاب تصنيف كرده ودر تصنيف اين سى كتاب نيز شركت كرده واين سى كتاب در ميان اصحاب معروف است به نحوى كه كتب سائرين را به آن قياس مى كنند ومى گويند كه فلانى كتابهايش مثل كتب حسين بن سعيد اهوازى سى مجلد است، وحسن بن سعيد همان است كه رسانيد على بن مهزيار واسحاق بن ابراهيم خضينى را به خدمت حضرت امام رضاعليها‌السلام وبعد از آن على بن ريان را به خدمت آن حضرت رسانيد وسبب هدايت اين سه نفر وباعث معرفت ايشان به مذهب حق، اوبود واز اوحديث شنيدند وبه اومعروف شدند، همچنين عبداللّه بن محمّد حضينى را به خدمت آن حضرت دلالت نمود، واحمد پسر حسين ملقب به(دندان)، مرمى به غلواست ودر قم وفات كرده. (٩٩)

شرح حال خيران خادم

دوم خيران الخادم مولى الرضاعليها‌السلام ثقه جليل القدر.

از اصحاب ابوالحسن الثالثعليها‌السلام است بلكه در(منتهى المقال)است كه اواز اصحاب حضرت رضا وجواد وهادىعليهم‌السلام و از مستودعين اسرار ايشان است واوهمان است كه در سفر حج در مدينه شرفياب خدمت حضرت جوادعليها‌السلام شد در حالى كه آن جناب بالاى دكه نشسته بود چنان هيبت ودهشت از آن حضرت نمود كه ملتفت پله دكه نشد مى خواست بدون درجه بالارود وآن جناب اشاره فرمود كه از پله بالابيا، بالارفت وسلام كرد و دست آن حضرترا بوسيد وبر روماليد ونشست ومدتى دست آن حضرت را گرفته بود به جهت آن دهشتى كه داشت تا دهشتش تمام شد آن وقت دست آن حضرت را رها كرد پس عرض كرد كه مولاى شما ريان بن شبيب خدمت شما سلام رسانيد و التماس كرد كه دعا براى اووفرزندش بنماييد، حضرت براى اودعا كرد اما براى فرزندش دعا ننمود الخ (١٠٠) واز بعض روايات معلوم مى شود كه خيران وكيل آن حضرت بوده ودر ذيل روايتى است كه به اوفرمودند:

(اِعملْ فى ذلِكَ بِرَأيِكَ فَاِنَّ رَأيَكَ رَأيى وَ مَنْ اَطاعَكَ اَطاعَنى). (١٠١)

و(خيران)را مسايلى است كه آنها را از آن حضرت واز حضرت هادىعليها‌السلام روايت نموده واين خيران همان است كه در اوقات علت (بيمارى ) حضرت جوادعليها‌السلام براى خدمت ملازم باب آن حضرت بود، وقتى رسول از جانب حضرت جوادعليها‌السلام آمد به نزد اووفرمود كه مولاى تويعنى حضرت جوادعليها‌السلام سلام بر تومى رساند ومى فرمايد كه من از دنيا مى گذرم، وامر امامت مى گردد به سوى پسرم على واز براى اواست بر گردن شما بعد از من آنچه از براى من بود بر شما بعد از پدرم واين حديثى است مشهور در باب نص بر حضرت هادىعليها‌السلام . (١٠٢) ودر آن است قضيه معروفه احمد بن محمّد بن عيسى با خيران واين خيران پدر خيرانى است.

شرح حال ابوهاشم جعفرى

سوم ابوهاشم الجعفرى داود بن القاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب رضى اللّه عنه ثقة جليل الشأن.

خيلى عظيم القدر وبزرگ منزلت است نزد ائمهعليهم‌السلام واز حضرت امام رضا تا امام زمان حضرت صاحب الا مرعليهم‌السلام را درك كرده واز همگى روايت كرده وسيد بن طاوس اورا از وكلأ ناحيه مقدسه شمرده واز براى اوست اخبار و مسايلى واشعار نيكودر حق ائمهعليهم‌السلام . وابن عياش كتابى در اخبار ابوهاشم نوشته كه شيخ طبرسى در(إعلام الورى)از آن نقل مى كند (١٠٣) ودر ذكر معجزات حضرت عسكرىعليها‌السلام بيايد چند خبر از آن. وفات كرد در سنه دويست وشصت ويك. مسعودى فرموده كه قبر شريفش مشهور است وظاهرا مزارش در بغداد باشد چه آن جناب از اهل بغداد ومتوطن در آنجا بوده ومردى صاحب ورع وزهد ونسك وعلم وعقل وكثيرالروايه بود ودر آن زمان به علونسب اودر ميان آل ابى طالب كسى نبوده. پدرش قاسم، امير يمن و مردى جليل بوده ومادر قاسم ام حكيم دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر است. پس ‍ قاسم بن اسحاق پسرخاله حضرت صادقعليها‌السلام مى شود وبرادرزاده ابوهاشم محمّد بن جعفر بن قاسم زوج فاطمه بنت الرضاعليها‌السلام است. (١٠٤)

شرح حال حضرت شاه عبدالعظيمعليها‌السلام

چهارم حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام است.

كه از اكابر محدثين واعاظم علما وزهاد وعباد وصاحب ورع وتقوى است واز اصحاب حضرت جواد وهادىعليهم‌السلام است ونهايت توسل وانقطاع به خدمت ايشان داشته واحاديث بسيار از ايشان روايت كرده ومن در ذكر اولاد حضرت امام حسنعليها‌السلام از اين كتاب [(منتهى الا مال)] و(مفاتيح الجنان)مختصرى از حال آن جناب را نگاشتم ودر اينجا اكتفا مى كنيم به همان حديثى كه مشتمل است بر عرضه كردن دينش را بر امام زمانش حضرت هادىعليها‌السلام .

شيخ صدوق وغير اوروايت كرده اند از جناب عبدالعظيم كه فرمود: وارد شدم بر آقاى خودم حضرت امام على نقىعليها‌السلام چون آن حضرت مرا ديد فرمود: مرحبا به تواى ابوالقاسم! توولى ما هستى از روى حقيقت. پس عرض كردم خدمت آن جناب كه اى فرزند رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من مى خواهم كه دين خود را بر شما عرضه دارم پس هرگاه مرضى وپسنديده است بر آن ثابت بمانم تا خداوند عز وجل را ملاقات كنم، فرمود بياور اى ابوالقاسم يعنى عرضه كن دين خود را. گفتم: من مى گويم: كه خداوند تبارك وتعالى واحد است ومثلى براى اونيست واز حد بطال وحد تشبيه خارج است وجسم وصورت وعرض وجوهر نيست بلكه پديد آوردنده اجسام وصورتها وخلق كننده عرضها وجوهرها است و پروردگار ومالك هر چيزى است وهر چيزى را جعل واحداث كرده، ومى گويم من: كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده ورسول اووخاتم پيغمبران است و بعد از اوپيغمبرى نخواهد بود تا روز قيامت وشريعت آن حضرت آخر همه شرايع است وشريعتى نيست بعد از آن تا روز قيامت ومى گويم من: كه امام وخليفه وولى امر بعد از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اميرالمؤ منين على بن ابى طالبعليها‌السلام است وبعد از آن، حضرت حسن بعد از آن، حسين، بعد على بن الحسين، بعد محمّد بن على، بعد جعفر بن محمّد، بعد موسى بن جعفر، بعد على بن موسى، بعد محمد بن علىعليهم‌السلام . بعد از اين بزرگوران تويى اى مولاى من. پس امام على نقىعليها‌السلام به جناب عبدالعظيم فرمود: بعد از من، حسن پسر من است، پس چگونه باشد مردم در زمان خلف بعد از او، گفتم: وچگونه است اين اى مولاى من؟ فرمود: براى اينكه ديده نمى شود شخص اووحلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آنكه خروج كند وپر كند زمين را از عدل وداد همچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم. گفتم: اقرار كردم يعنى به امامت حضرت حسن عسكرى وخلف آن حضرت قائل شدم، پس گفتم: ومى گويم دوست اين بزرگواران، دوست خدا است ودشمن ايشان، دشمن خدا است واطاعت ايشان، اطاعت خدا است ومعصيت ايشان، معصيت خدا است ومى گويم: كه معراج حق است وسؤ ال در قبر حق است و بهشت حق است ودوزخ حق است وصراط حق است وميزان حق است وآنكه قيامت آمدنى است وشكى در آن نيست وخداوند زنده مى كند وانگيخته مى كند كسانى را كه در قرها جا دارند ومى گويم كه فرايض واجبه بعد از ولايت يعنى دوستى خدا ورسول وائمهعليهم‌السلام نماز است وزكات وروزه وحج وجهاد و امر به معروف ونهى از منكر است.

پس حضرت امام على نقىعليها‌السلام فرمود: اى ابوالقاسم! اين است به خدا سوگند! دين خدا كه پسنديده است آن را براى بندگانش، ثابت بمان بر همين اعتقاد، خداوند ثابت دارد تورا به قول ثابت در حيات دنيا ودر آخرت. (١٠٥)

شرح حال على بن جعفر هميناوى

پنجم على بن جعفر هميناوى (١٠٦)

وكيل حضرت هادىعليها‌السلام وثقه بوده، در امر اوسعايت كردند به نزد متوكل، متوكل امر كرد اورا حبس كردند واراده كشتن اورا داشت، اين خبر به على بن جعفر رسيد از محبس نوشت براى حضرت هادىعليها‌السلام كه شما را به خدا در حال من نظرى فرما به خدا قسم مى ترسم شك كنم. حضرت وعده فرمود كه دعا خواهم كرد براى تودر شب جمعه، پس آن حضرت دعا كرد، صبح آن روز متوكل تب كرد و تب اوشدت كرد تا روز دوشنبه كه بانگ وشيون براى اوبلند شد پس مر كرد كه زندانيان را يك يك رها كنند وخصوص آن را بعينه ذكر كرد اورا رها كنند واز او استحلال جويند پس رها شد وبه امر آن حضرت به مكه رفت ومجاور آنجا شد و متوكل مرضش بهبودى حاصل كرد. (١٠٧)

شرح حال ابن سكيت اهوازى

ششم ابن السكّيت يعقوب بن اسحاق اهوازى شيعى:

يكى از ائمه لغت وحامل لوأ علم عربيت وادب وشعر وصاحب اصلاحك المنطق واز خواص امام محمد تقى وامام على نقىعليها‌السلام است وثقه وجليل است ودر سنه دويست وچهل وچهار متوكل اورا به قتل رسانيد. وسببش آن بود كه اورا مؤ دب اولاد متوكل بود، روزى متوكل از وى پرسيد كه دوپسر من معتزّ و مؤ يد نزد توبهتر است يا حسن وحسين؟ ابن السكيت شروع كرد به نقل فضايل حسنينعليهما‌السلام ، متوكل امر كرد به غلامان ترك خود تا اورا در زير پاى خود افكندند وشكمش را بماليدند پس اورا به خانه اش بردند. در فرداى آن روز وفات كرد، وبه قولى در جواب متوكل گفت كه قنبر خادم علىعليها‌السلام بهتر است از تو ودوپسران تو، متوكل امر كرد تا زبانش را از قفايش بيرون كشيدند، واورا ابن السكيت مى گفتند به جهت كثرت سكوت او. (١٠٨)

وَ مِنَ الْغَريبِ اِنَّهُ وَقَعَ فيما حَذَّرَهُ مِنْ عَثَراتِ اللِّسانِ بِقَوْلِهِ قَبْلَ ذلِكَ بِيَسِيرٍ:

يُصابُ الْفَتى مِنْ عَثْرَةٍ بِلِسانِهِ

وَلَيْسَ يُصابُ الْمَرْءُمِنْ عَثْرِةِالرِّجْل

فَعَثْرَتُهُ فِى الْقَوْلِ تَذْهِبُ رَأسَهُ

وَ عَْثرَتُهُ فِى الرِّجْلِ تَبْرَءُ عَنْ مَهْلٍ (١٠٩)

باب سيزدهم: در تاريخ امام يازدهم سبط سيدالبشر و والد امام منتظر محبوب قلوب هر نبى و وصى حضرت ابومحمّد حسن بن على عسكرىعليها‌السلام

در آن چند فصل است:

فصل اول: در تاريخ ولادت و اسم و لقب و كنيت حصرت عسكرىعليها‌السلام واحوال والده ماجده آن حضرت است

بدان كه ولادت باسعادت آن حضرت در مدينه طيبه در سنه دويست و سى و دوم هجرى در ماه ربيع الثانى بوده و در تعيين روز آن خلاف است. علامه مجلسى رحمه اللّه فرموده اشهر آن است كه روز ولادت، روز جمعه هشتم ماه ربيع الثانى بود و بعضى دهم ماه مذكور و بعضى در شب چهارم نيز گفته اند. و شيخنا الحر العاملى رحمه اللّه نيز به همين اختلاف اشاره فرموده در ارجوزه خود در تاريخ آن حضرت فى قوله:

مَوْلِدُهُ شَهْرُ رَبيعِ الا خِرِ

وَ ذاكَ فِى الْيَوْمِ الشَّريفِ الْعاشِرِ

فى يَوْمِ الاِثْنَيْنِ وَ قيل الرابِعُ

وَ قيلَ فِى الثّامِنِ وَ هُوَ شايِعٌ

اسم شريف آن حضرت حسن و كنيه اش ابومحمّد و اشهر القابش زكى و عسكرى است و به آن حضرت و همچنين به پدر و جدشعليهما‌السلام (ابن الرضا)مى گفتند (١) و نقش خاتمش: (سُبْحانَ مَنْ لْهُ مَقالِيدُ السَّمواتِ وَ الارْض)و به قولى (اَنَا للّهِ شَهيدٌ) بوده (٢) و تسبيحش در روز شانزدهم و هفدهم ماه است.

و اين است تسبيح آن حضرت:

(سُبْحانَ مَنْ هُوَ فى عُلُوِّهِ دانٍ وَ فى دُنُوِّهِ عالٍ وَ فى اِشْراقِهِ مُنيرٌ وِ فى سُلْطانِهِ قَوِىُّ سُبْحانَ اللّهِ وَ بِحَمْدِهِ). (٣)

والده ماجده آن حضرت نامش(حديث)و به قولى(سليل)بوده و او را(جده)مى گفتند و در نهايت صلاح و ورع و تقوى بوده. (٤) و در(جنات الخلود)است كه در ولايت خودش پادشاه زاده بوده و كافى است در فضيلت او كه مفزع شيعه و پناه و دادرس ‍ ايشان بوده بعد از وفات حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام . مسعودى در(اثبات الوصية)فرموده كه روايت شده از(عالم)عليها‌السلام كه وقتى كه داخل شد سليل مادر حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام بر امام على نقىعليها‌السلام فرمود: سليل بيرون كشيده شده از هر آفت و عاهت و هر پليدى و نجاست بعد فرمود به او زود است كه حق تعالى عطا فرمايد به تو حجت خود را بر خلق خود كه پر كند زمين را از عدل همچنان كه پر شده باشد از جور. آنگاه مسعودى فرموده كه حامله شد آن مخدره به امام حسن عسكرىعليها‌السلام در مدينه و متولد شد آن حضرت در مدينه در سنه دويست و سى و يك و سن شريف امام على نقىعليها‌السلام در آن زمان شانزده سال و چند ماه بود و حركت فرمود با آن حضرت به عراق در سنه دويست و سى و شش و سن مباركش چهار سال و چند ماه بود. (٥)

فقير گويد: در احوال حضرت هادىعليها‌السلام در ذكر سيد محمّد، نصوصى از حضرت هادىعليها‌السلام بر امامت حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام مذكور شد.