منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38248
دانلود: 2951


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38248 / دانلود: 2951
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل دوم: مختصرى از مكارم اخلاق و نوادر احوال حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام است

عبادت و هيبت امام حسن عسكرىعليها‌السلام

اول شيخ مفيد و غيره روايت كرده اند كه بنى عباس داخل شدند بر صالح بن وصيف در زمانى كه حبس كرده بود حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام را و به او گفتند كه تنگ گير بر او و وسعت مده بر او. صالح گفت: چه كنم من با او همانا سپرده ام او را به دست دو نفرى كه بدترين اشخاص مى باشند كه من پيدا كرده ام ايشان را، يكى را نام على بن يارمش است و ديگرى اقتامش و اينك آن دو نفر اهل نماز و روزه گشته اند و رسيده اند در عبادت به مقامى عظيم، پس امر كرد آن دو نفر را آوردند پس ايشان را عتاب كرد و گفت: واى بر شما! چيست شأن شما با اين شخص؟ گفتند: چه گوييم در حق مردى كه روزها را روزه مى گيرد و شبها را تا به صبح به عبادت مشغول است، تكلم نمى كند با كسى و مشغول نمى شود به غير از عبادت و هر وقت نظر بر ما مى افكند بدن ما مى لرزد و چنان مى شويم كه مالك نفس خود نيستيم و خوددارى نمى توانيم بكنيم. آل عباس چون اين را شنيدند برگشتند از نزد صالح در كمال ذلت به بدترين حالى. (٦)

زمينه سازى براى غيبت امام زمانعليها‌السلام

مؤ لف گويد: از روايات ظاهر مى شود كه آن حضرت بيشتر اوقات محبوس و ممنوع از معاشرات بود و پيوسته مشغول بود به عبادت چنانچه از روايت بعد ظاهر مى شود. و مسعودى روايت كرده كه حضرت امام على نقىعليها‌السلام پنهان مى كرد خود را از بسيارى از شيعيان خود مگر از عدد قليلى از خواص خود و چون امر منتهى شد به حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام از پشت پرده با خواص و غير خواص تكلم مى فرمود مگر در آن اوقات كه سوار مى شد براى رفتن به خانه سلطان، و اين عمل از آن جناب و از پدر بزرگوارش پيش از او مقدمه بود براى غيبت حضرت صاحب الزمانعليها‌السلام كه شيعه به اين مألوف شوند و از غيبت وحشت نكنند و عادت جارى شود در احتجاب و اختفأ. (٧)

رهايى از زندان معتمد عباسى

دوم روايت شده زمانى كه معتمد حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام را حبس كرد در دست على بن حزين و حبس كرد جعفر برادرش را با او، پيوسته(معتمد)خبر آن حضرت را از على بن حزين مى پرسيد، او مى گفت كه روزها روزه مى گيرد و شبها مشغول نماز است تا آنكه روزى از حال آن جناب پرسيد، على همان جواب را داد، معتمد گفت: همين ساعت برو به نزد او و او را از من سلام برسان و به او بگو برو به منزلت به سلامت. على بن حزين گفت: رفتم به سوى زندان ديدم بر در زندان حمارى زين كرده مهيا است داخل زندان شدم ديدم آن حضرت را نشسته، موزه و طيلستا و شاشه خود را پوشيده يعنى آنكه خود را مهيا فرموده بود براى بيرون شدن از زندان و رفتن به منزل، پس چون مرا ديد برخاست، من ادا كردم رسالت خود را، پس سوار شد بر حمار و ايستاد، من گفتم به آن حضرت براى چه ايستادى اى سيد من؟ فرمود: تا بيايد جعفر، گفتم: معتمد مرا امر كرده كه شما را از حبس رها كنم بدون جعفر، فرمود: برگرد به نزد او و بگو ما هر دو با هم از يك خانه بيرون آمده ايم پس من برگردم و او با من نباشد، خود شما مى دانيد كه در اين چه خواهد بود. پس آن مرد رفت و برگشت گفت: مى گويد من جعفر را رها كرده ام براى تو و من حبس كرده بودم او را به سبب خيانت و تقصيرى كه وارد كرده بود بر خود و بر تو و به سبب آن حرفهايى كه از او سر زده بود. پس جعفر با آن حضرت رفت به خانه اش. (٨)

خبر دادن از تولد فرزند

سوم از عيسى بن صبيح روايت است كه گفت: در اوقاتى كه ما در محبس بوديم حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام را نيز حبس كردند و آوردند آن حضرت را در مجلس ما و من به آن جناب عارف و شناسا بودم، فرمود: تو شصت و پنج سال و چند ماه و روزى عمر كرده اى و بود با من كتاب دعايى كه تاريخ ولادت من در آن نوشته شده بود رجوع به آن كردم يافتم چنان بود كه آن حضرت خبر داد! پس ‍ فرمود: فرزندى روزى تو شده؟ گفتم: نه، گفت: خدايا روزى كن او را ولدى كه عضد و بازوى او باشد همانا خوب عضدى است ولد، پس متمثل شد به اين شعر:

مَنْ كانَ ذاوَلَدٍ يُدْرِك ظَلامَتَهُ

اِنَّ الذّليلُ الَّذى لَيْسَتْ لَهُ عَضُدٌ؛

يعنى هر كه صاحب ولد باشد داد خود را مى گيرد به درستى كه ذليل آن كسى است كه عضد و بازو ندارد. من گفتم: تو فرزند دارى؟ فرمود: آرى، به خدا قسم زود است كه خداوند تعالى پسرى بر من كرامت فرمايد كه پر كند زمين را از عدل و داد، اما الان فرزند ندارم، آن وقت متمثل شد به اين دو شعر:

لَعَلَّكَ يَوما اَنْ تَرانى كَاَنَّما

بَنِىَّ حَوالِىّ الاُسُودُ اللَّوابِدُ

فَاِنَّ تَميما قَبْلَ اَنْ يَلِدَ الْحَصى

اَقامَ زَماناوهُوَ فى النّاسِ واحِدٌ(٩)

نماز خواندن حضرت در ميان شيران و درندگان

چهارم روايت شده كه حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام را سپردند به نحرير و نحرير تنگ مى گرفت بر آن حضرت و اذيت مى كرد آن جناب را. زوجه اش ‍ به او گفت: اى مرد! بترس از خدا به درستى كه تو نمى دانى كه كيست در منزل تو، پس شروع كرد در بيان اوصاف حضرت عسكرىعليها‌السلام از صلاح و عبادت و جلالت آن حضرت و گفت من مى ترسم بر تو از اين رفتار تو با آن حضرت، نحرير گفت: به خدا سوگند كه من او را در بركة السباع ميان شيران و درندگان خواهم افكند. پس اجازه طلبيد از خليفه در اين امر، او را اجازه داد. پس آن حضرت را افكند به نزد شيران و شك نداشتند در آنكه شيران آن حضرت را خواهند خورد، پس نظر كردند در آن محل كه از حال آن جناب خبرى گيرند، ديدند آن جناب را [كه ] ايستاده نماز مى خواند و سباع در دور آن حضرت مى باشند پس امر كرد كه آن جناب را بيرون آورند و به خانه اش برند. (١٠)

مؤ لف گويد: و به همين دلالت باهره اشاره شده در توسل به آن حضرت در دعاى ساعت يازدهم روز:

(وَ بالاِمامِ الْحسنِ بنِ علِىِّعليها‌السلام اَلَّذى طرِحَ لَلسِّباعِ فخَلَّصْتَهُ مِْن مَرابِضِهاوَامْتُحِنَ بِالدَّو آبِّ الصِّعابُ فَذَلَّلْتَ لَهُ مَراكِبَها)؛

يعنى متوسل شدم به امام حسن عسكرىعليها‌السلام آن آقايى كه افكندند در ميان درندگان پس به سلامت او را از محل درندگان بيرون آوردى، و ممتحن شد آن حضرت به دابه سركش و حيوان چموش پس رام كردى براى او سوار شدن او را. (١١)

و در اين فقره اشاره شده به آنچه نقل شده كه مستعين باللّه خليفه، استرى داشت چموش و سركش به حدى كه احدى قدرت نداشت كه او را لگام كند يا زين بر پشت او گذارد يا او را سوار شود، اتفاقا روزى حضرت به ديدن خليفه رفت خليفه به آن حضرت، گفت: خواهش مى نمايم از شما كه اين استر را دهنه بر دهانش كنيد. و غرضش آن بود كه از اين كار يا استر رام شود يا آنكه چموشى كند و آن حضرت را بكش پس حضرت برخاست و دست مبارك خود را بر كفل استر گذاشت آن حيوان عرق كرد به نحوى كه عرق از او جارى شد و در نهايت آرامى و تذلل شد پس ‍ حضرت او را زين كرد و لجام بر دهنش زد و سوار گشت و قدرى در منزل او را راه برد. خليفه از اين كار تعجب كرده استر را به آن حضرت بخشيد. (١٢)

تدبير امامعليها‌السلام براى جلوگيرى از تأليف كندى

پنجم ابن شهر آشوب از (كتاب تبديل) ابوالقاسم كوفى نقل كرده كه اسحاق كندى ك فيلسوف عراق بود در زمان خود شروع كرد در تأليف كتابى در تناقض قرآن و مشغول كرد خود را به آن امر به حدى كه از مردم كناره كرده و در منزل بود و پيوسته به اين كار اهتمام داشت تا آنكه يكى از شاگردان او خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام رسيد، حضرت به او فرمود: آيا نيست در ميان شما يك مرد رشيدى كه برگرداند استاد شما كندى را از اين شغلى كه براى خود قرار داده؟ آن تلميذ گفت: چگونه ما مى توانيم اعتراض كنيم بر او در اين امر يا در غير اين امر و شايسته نيست از ما نسبت به او اين كار. حضرت فرمود: اگر من چيزى به تو القا كنم تو به او مى رسانى؟ عرض كرد: آرى، فرمود: برو به نزد او و انس بگير با او و لطف و مدارا كن با او در مؤ انست و اعانت او پس چون واقع شد انس فيمابين شما با وى بگو مسأله اى به نظرم رسيده مى خواهم آن را از تو بپرسم، پس بگو با او كه اگر بيايد به نزد تو متكلم به قرآن و بگويد كه آيا جايز است كه حق تعالى اراده فرموده باشد از آن كلامى كه در قرآن است غير آن معنى كه تو گمان كرده اى و آن را معنى آن گرفته اى؟ او در جواب گويد: جايز است زيرا كه او مردى است كه فهم مى كند چيزى را كه شنيد، پس به او بگو شايد كه خداوندى اراده فرموده باشد در قرآن غير آن معنى كه تو براى آن نموده اى و آن را مراد حق تعالى گرفته اى فَتَكُونُ واضِعا لِغَيْرِ مَعانِيه. پس آن شاگرد رفت نزد كندى و ملاطفت كرد با او تا آنكه القا كرد بر او آن مسأله را كه حضرت به او تعليم فرموده بود، كندى گفت: كه اين مسأله را اعاده كن بر من، اعاده كرد، فكرى كرد در آن يافت كه بر حسب لغت و نظر جايز است و محتمل است معنى ديگرى را، گفت: قسم مى دهم تو را كه خبر مى دهى به من كه اين مسأله را كى تعليم تو كرده؟ گفت: به قلبم عارض شد، گفت: چنين نيست كه تو مى گويى زيرا كه اين كلامى نيست كه از مانند تو سر زند و تو هنوز به آن مرتبه نرسيده اى كه فهم چنين مطلبى كنى، با من بگو از كجا گفتى آن را؟ گفت: حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام مرا به آن امر فرمود، كندى گفت: الا ن حقيقت حال را بيان كردى، اين نحو مطالب بيرون نمى آيد مگر از اين بيت، پس آتش طلبيد و آنچه در اين باب تأليف كرده بود سوزانيد. (١٣)

اثر محبت و ولايت

ششم علامه مجلسى رحمه اللّه روايت كرده از بعض مؤ لفات اصحاب ما از على بن عاصم كوفى خبرى را كه حاصلش آن است كه او وارد شد بر حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام حضرت به او نمود بساطى را كه بر او نشسته بودند بسيارى از انبيأ و مرسلينعليهما‌السلام و نمود به او آثار قدمهاى ايشان را. على مى گويد: افتادم بر روى آن و بوسيدم آن را و بوسيدم دست امامعليه‌السلام را و گفتم من عاجزم از نصرت شما به دست خود و عملى ندارم غير از موالات و دوستى شما و بيزارى جستن از دشمنان شما و لعن كردن بر ايشان در خلوات خود، پس چگونه خواهد بود حال من؟ حضرت فرمود: حديث كرد مرا پدرم از جدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود هر كه ضعف پيدا كند از نصرت ما اهل بيت و لعنت كند در خلوات خود دشمنان ما را برساند حق تعالى صوت او را به جميع ملائكه، پس هر زمانى كه لعن كند يكى از دشمنان ما را بالا برند آن را ملائكه و لعمت كنند كسى را كه لعنت نكند ايشان را پس هرگاه برسد صوت او به ملائكه استفار كنند براى او و ثنا گويند بر او و بگويند:

(اَللّهُمّ صَلِّ عَلى رُوحِ عَبْدِكَ هذا الَّذى بَذَلَ فِى نُصْرَةِ اَوْليائِهِ جُهْدَهُ وَ لَوْ قَدَرَ عَلى اَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ لَفَعَلَ).

پس ندا آيد از جانب حق تعالى كه اى ملائكه من، من استجابت كردم دعاى شما را در حق اين بنده ام و شنيدم نداى شما را و صلوات فرستادم بر روح او با ارواح ابرار و قرار دادم او را از مصطفين اخيار. (١٤)

روش امامعليها‌السلام در هدايت نزديكان

هفتم در(بحارالانوار)است كه صاحب(تاريخ قم)روايت كرده از مشايخ قم كه ابوالحسن حسين بن حسن بن جعفر بن محمد بن اسماعيل بن الا مام جعفر الصادقعليها‌السلام در قم بود و شرب خمر مى كرد علانيه، پس روزى براى حاجتى رفت به در سراى احمد بن اسحاق اشعرى كه وكيل اوقاف بود به قم و اذن دخول خواست احمد او را اذن نداد سيد برگشت به منزل خود با حال غم و اندوه. پس از اين قصه احمد بن اسحاق متوجه به حج شد هيمن كه به سرّ من رأى رسيد اجازه خواست كه خدمت ابومحمّد حسن عسكرىعليها‌السلام مشرف شد حضرت او را اجازه نداد، احمد بدين جهت گريه طولانى كرد و تضرع نمود تا حضرت اذنش داد. پس چون خدمت آن حضرت رسيد عرض كرد: يابن رسول اللّه! براى چه مرا منع كردى از تشرف به خدمت خود و حال آنكه من از شيعيان و مواليان توام. فرمود به جهت اينكه تو برگردانيدى پسر عموى ما را از در منزل خود، پس گريست احمد و قسم ياد كرد به خداوند تعالى كه او را منع نكرد از دخول در منزلش مگر به جهت آنكه توبه كند از شرب خمر، فرمود: راست گفتى و لكن چاره اى نيست از احترام و اكرام ايشان بر هر حالى، و آنكه حقير نشمارى ايشان را و اهانت نكنى به ايشان كه از خاسرين خواهى بود به جهت انتسابشان به ما.

پس چون به احمد برگشت به قم اشراف مردم به ديدن او آمدند و حسين نيز با ايشان بود چون احمد، حسين را ديد برجست از جاى خود و استقبال كرد او را و اكرام نمود او را و نشانيد او را در صدر مجلس خود، حسين اين كار را از احمد بعيد و بديع شمرد و سبب آن را از او پرسيد. احمد براى او نقل كرد آنچه مابين او و حضرت عسكرىعليها‌السلام گذشته بود، حسين چون آن را شنيد پشيمان شد از افعال قبيحه خود و توبه كرد از آن و برگشت به منزل خود و ريخت هرچه خمر داشت بر زمين و شكست آلات آن را و گرديد از اتقيأ باورع و از صالحين اهل عبادت و پيوسته ملازمت مساجد داشت و معتكف در مساجد بود تا وفات كرد و در نزديكى مزار حضرت فاطمه بنت موسىعليها‌السلام مدفون گرديد. (١٥)

مؤ لف گويد: كه در (تاريخ قم) است كه سيد ابوالحسن مذكور اول كسى بود كه از سادات حسينى به قم آمد و چون وفات كرد او را به مقبره بابلان دفن كردند و قبه او به قبه فاطمه بنت موسىعليها‌السلام باز رسيده است از آن جناب كه از شهر به آن در، در آيند. انتهى.

دستور پيامبر درباره سادات

و بدان كه نيز قريب به همين حكايت نقل شده از على بن عيسى وزير. و آن حكايت چنين است كه على بن عيسى گفت كه من احسان مى كردم به علويين و اجرا مى داشتم براى هريك در سال در مدينه طيبه آن مقدار كه كفايت كند طعام و لباس ‍ او را و كفايت كند عيالش را و اين كار را در وقت آمدن ماه رمضان مى كردم تا سلخ او، و از جمله ايشان شيخى بود از اولاد موسى بن جعفرعليها‌السلام و من مقرر داشته بودم براى او در هر سال پنج هزار درهم. و چنين اتفاق افتاد كه من روزى در زمستان عبور مى كردم پس ديدم او را كه مست افتاده و قى كرده و به گل آلوده شده و او در بدترين حالى بود در شارع عام پس در نفس خود گفتم من مى دهم مثل اين فاسق را در سال پنج هزار درهم كه آن را صرف كند در معصيت خداوند هر آينه منع مى كنم مقررى امسال او را. چون ماه مبارك داخل شد حاضر شد آن شيخ در نزد من و ايستاد بر در خانه چون رسيدم به او سلام كرد و مرسوم خود را مطالبه نمود، گفتم: نه، اكرامى نيست براى تو، مال خود را به تو نمى دهم كه صرف كنى در معصيت خداوند، آيا نديدم تو را در زمستان كه مست بودى؟!

برگرد به منزلت و ديگر به نزد من ميا. چون شب شد حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديدم كه مردم در نزدش مجتمع بودند پس پيش رفتم، اعراض فرمود از من، پس مرا دشوار آمد و مرا بد گذشت پس گفتم: يا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! به من چنين مى كنى با كثرت احسان من به فرزندانت و نيكى من با ايشان و وفور انعام من بر ايشان، پس مكافات كردى مرا كه اعراض ‍ فرمودى از من؟ فرمود: آرى، چرا فلان فرزند مرا برگردانيدى از در خانه ات به بدترين حالى و نااميد كردى او را و جائزه هر ساله اش را بريدى؟ پس گفتم: چون او را بر معصيتى قبيح ديدم و قضيه را نقل كردم و گفتم جائزه خود را منع كردم تا اعانت نكرده باشم او را در معصيت خداى تعالى، پس فرمود: تو آن را به جهت خاطر او مى دادى يا براى من؟ گفتم: بلكه براى تو، فرمود: پس مى خواستى بپوشانى بر او آنچه از او سر زد به جهت خاطر من و اينكه از احفاد من است، گفتم چنين خواهم كرد با او به اكرام و اعزاز، پس از خواب بيدار شدم، چون صبح شد فرستادم از پى آن شيخ، چون از ديوان مراجعت كردم و داخل خانه شدم امر كردم كه او را داخل كردند و حكم كردم به غلام كه بياور نزد او ده هزار درهم در دو كيسه و گفتم به او اگر به جهت چيزى كم آمد مرا خبر كن و او را خشنود برگرداندم، چون به صحن خانه رسيد برگشت نزد من و گفت: اى وزير! چه بود سبب راندن ديروز و مهربانى امروز تو و مضاعف كردن عطيه؟ من گفتم جز خير چيزى نبود برگرد به خوشى. گفت: واللّه! برنمى گردم تا از قضيه مطلع نشوم. پس آنچه در خواب ديدم به او گفتم: پس اشك در چشمش ريخت و گفت: نذر كردم واجبى كه ديگر عود نكنم به مثل آنچه ديدى و هرگز پيرامون معصيتى نگردم و محتاج نكنم جد خود را كه با تو محاجه كند پس توبه كرد و توبه اش نيكو شد. (١٦)

شراب از ديدگاه احاديث

مؤ لف گويد: كه شرب خمر از معاصى بزرگ است بلكه روايت شده كه خداوند تعالى قرار داده از براى شرّ، قفل هايى و قرار داده كليد اين قفل ها را، شراب، (١٧)

و در خبرى است كه حضرت صادقعليها‌السلام فرمودند: شراب ام الخبائث است و سر هر شرّ است، بگذرد بر شارب آن ساعتى كه ربوده شود عقل او پس نشانسد خداى خود را و نگذارد معصيتى را مگر آنكه مرتكب آن شود و نه حرمتى را مگر آنكه هتك آن كند و نه رحم چسبنده اى را مگر آنكه قطع آن كند و نه فاحشه اى را مگر آنكه اتيان به آن نمايد، و آدم مست مهارش به دست شيطان است اگر امر كند او را براى بتها سجده كند و به فرمان شيطان باشد هر كجا كه او را بكشد. (١٨) و در روايتى است از حضرت امام محمد باقرعليها‌السلام كه فرمود: شرب خمر داخل مى كند صاحبش را در زنا و دزدى و قتل نفس محترم و در شرك به خداوند تعالى و كارهاى خمر علو دارد بر هر گناهى همچنان كه درخت آن علو دارد بر هر درختى. (١٩) و در روايات بسيار است كه مدمن خمر مثل بت پرست است و آنكه شارب خمر، قابل دوستى نيست و با او مجالست نبايد كرد و او را امين نبايد شمرد، و هرگاه زن خواست، كريمه خود را به او ندهيد و هرگاه ناخوش شد او را عيادت نكنيد و هرگاه مرد به جنازه او حاضر نشويد. (٢٠) و كلام او را تصديق نكنيد و كسى كه مسكر بياشامد تا چهل روز نمازش مقبول نشود (٢١) و نرسد شفاعت پيغبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او و وارد بر حوض كوثر نشود، و از طينت خبال (و آن چيزى است كه از عورت زناكاران بيرون مى آيد) او را سقايت كنند. (٢٢)

مفاسد شراب از ديدگاه اروپائيان

فقير گويد: روايات در اين باب زياده از آن است كه احصا شود و مفاسد و شرورى كه از شراب مسكرات مشاهده مى شود محتاج به بيان نيست. لهذا نقل شده كه در بسيارى از ممالك يوروپ (٢٣) حكم سخت در منع استعمال مسكرات شده و از بعض جرائد و روزنامه هاى آنها نقل شده كه معايب و مفاسد مسكرات را مفصل نوشته اند كه از جمله فقراتش اين است: بهترين مشروبات آب خالص گوارا است اينكه در بعضى از مملكتها اطبأ به مناسبت فقدان آب گوارا و صاف يا مقتضيات هوا كمى از شراب را تجويز مى كنند كه براى رفع ثقليت آب را به آن ممزوج كرده بخورند به اعتقاد ماها همان آب بهتر است و تا مرضى كه مستلزم خوردن شراب است نباشد فايدتى در شرب آن نيست، تمامى مسكرات به وجود آدمى مضر است و مردمان فرزانه در باب مضرت مسكرات آنچه گفتنى است به تفصيله گفته اند و تصور فائده از مسكرات از نيش عقرب نوش جستن ماند هرگاه زهر را خاصيت ترياق حاصل آيد، از شرب مسكرات نيز سودى چشم داشت توان نمود و هرگاه شخص صافى مشرب از ماهيت آن آگاهى حاصل نمايد اگر هر قطره اش روحى تازه باشد هر آينه به حكم صفاى طبيعت از شرب آنها امتناع مى كند، شرابخوار كار امروز را به فردا افكنده و وجه گذاران فردا را نيز امروز خرج مى كند، گذشته از اينكه بسى مفاسد از شرب آنها بروز مى كند كه سبب بدنامى خانواده نيكنامى گشته خرابى خانمانهاى بزرگ را نيز بار مى آورد. هرگاه به ديده انصاف بنگريم خواهيم ديد كه ظهور پاره اى از علل و امراض مهلكه از شيوع مسكرات است؛ زيرا در مملكتهايى كه شراب و سائر مسكرات نيست و يا به حكم ديانت ممنوع است، سكنه آن ممالك از بعض امراض ايمن اند سهل است بلكه قوى البنيه و تندرست هم هستند.

بالجمله: از اينگونه مقالات نوشته اند و لكن مقام را گنجايش بيش از اين نيست به همين مقدار اكتفا كرده و به اين چند شعر از اوحدى مراغه اى اصفهانى كلام را ختم مى نماييم:

مى سرخت نمد فروش كند

بنگ سبزت گليم پوش كند

دل سياهى دهند و رخ زردى

بهل اين سرخ و سبز اگر مردى

خوردن آب گرم و سبزه خشك

خون بسوزآيدت چون نافه مشك

بت پرستى ز مى پرستى به

مردن عاقلان ز مستى به

چند گوئى كه باده غم ببرد

دين و دنيا ببين كه هم ببرد

هشتم از ابوسهل بلخى روايت شده كه گفت: نوشت مردى خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام و از آن حضرت درخواست كرد كه دعا فرمايد بر والدين او و مادرش از غلات بود و پدرش مؤ من بود. توقيع شريف آمد: رحم اللّه والدك و ديگرى نوشت و درخواست كرد دعا براى والدين خويش و مادرش مؤ منه بود و پدرش ثنوى بود يعنى خدا را دو مى گفت و قائل به توحيد نبود، توقيع آمد: (رَحِمَ اللّهُ والِدَتِكَ وَ التّأ منقوُطَة)؛ يعنى خدا رحمت كند والده تو را، و والده را ضبط فرمود كه آخرتش تأ منقوطه است كه به يأ تحتانيه خوانده نشود و(والديك)شود. (٢٤)