منتهی الآمال جلد ۲

منتهی الآمال 0%

منتهی الآمال نویسنده:
گروه: سایر کتابها

منتهی الآمال

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 38240
دانلود: 2951


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 51 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38240 / دانلود: 2951
اندازه اندازه اندازه
منتهی الآمال

منتهی الآمال جلد 2

نویسنده:
فارسی

فصل سوم: در اثبات وجود مبارك امام دوازدهم حضرت حجتعليها‌السلام و غيبت آن حضرت

و ما در اينجا اكتفا مى كنيم به آنچه علامه مجلسى رحمه اللّه در كتاب (حق اليقين) ذكر كرده و هركه طالب تفصيل است رجوع كند به كتاب (نجم ثاقب) و غير آن. فرموده: بدان كه احاديث خروج مهدىعليها‌السلام را خاصه و عامه به طرق متواتره روايت كرده اند چنانكه در (جامع الا صول) از (صحيح بخارى) و (مسلم) و (ابى داود) و (ترمذى) از ابوهريره روايت كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به حق آن خداوندى كه جانم در دست قدرت او است نزديك است نازل شود فرزند مريم كه حاكم عادل باشد پس چليپاى نصارى را بشكند و خوكها را بكشد و جزيه را برطرف كند، (٨١) يعنى از ايشان به غير اسلام چيزى قبول نكند و چندان مال فراوان گرداند كه مال را دهند و كسى قبول نكند پس گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چگونه خواهيد بود در وقتى كه نازل شود در ميان شما فرزند مريم و امام شما از شما باشد يعنى مهدىعليها‌السلام . (٨٢)

و در (صحيح مسلم) از جابر روايت كرده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پيوسته طايفه اى از امت من مقاتله بر حق خواهند كرد و غالب خواهند بود تا روز قيامت پس فرمود: خواهد آمد عيسى پسر مريم پس امير ايشان خواهد رفت بيا با تو نماز كنيم، او خواهد گفت نه شما بر يكديگر اميريد براى آنكه خدا اين امت را گرامى داشته است. (٨٣)

و در(مسند ابوداود)و ترمذى از ابن مسعود روايت كرده است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه اگر از دنيا نمانده باشد مگر يك روز البته حق تعالى آن روز را طولانى خواهد كرد تا آنكه برانگيزاند در آن روز مردى از امت من يا از اهل بيت مرا كه نام او موافق نام من مباشد و پر كند زمين را از عدالت چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد. و به روايت ديگر منقضى نشود دنيا تا پادشاه عرب شود مردى از اهل بيت من كه نامش موافق نام من باشد. (٨٤)

و از ابوهريره روايت كرده اند كه اگر باقى نماند از دنيا مگر يك روز خدا طول دهد آن روز را تا پادشاه شود مردى از اهل بيت من كه موافق باشد نام او با نام من. و در(سنن ابوذر)روايت كرده است از علىعليها‌السلام كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه اگر از دهر و روزگار باقى نماند مگر يك روز البته برانگيزاند خدا مردى را از اهل بيت من كه پر كند زمين را از عدل چنانچه پر شده باشد از جور. (٨٥) و ايضا در (سنن ابوداود) از ام سلمه روايت كرده است كه حضرت فرمود كه مهدى از عترت من از فرزندان فاطمه است. و ابوداود و ترمذى روايت كرده اند از ابوسعيد خدرى كه حضرت فرمود كه مهدى از فرزندان من گشاده پيشانى و كشيده بينى باشد و زمين را مملو كند از قسط و عدالت چنانچه مملو شده باشد از ظلم و جور و هفت سال پادشاهى كند. و باز روايت كرده اند كه ابوسعيد گفت كه ما مى ترسيديم كه بعد از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدعتها به هم رسد پس سؤ ال كرديم از آن حضرت، فرمود: در امت من مهدى خواهد بود بيرون خواهد آمد و پنج سال يا نه سال پادشاهى كند پس مردى به نزد او خواهد آمد و خواهد گفت اى مهدى عطا كن به من، حضرت آن قدر زر در دامنش بريزد كه دامنش پر شود. (٨٦)

و در (سنن ترمذى) از ابواسحاق روايت كرده است كه حضرت اميرعليها‌السلام نظر كرد روزى به پسر خود حسينعليها‌السلام پس فرمود: اين پسر من، سيد و مهتر قوم است چنانكه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را سيد نام كرد، و از صلب او مردى بيرون خواهد آمد كه نام پيغمبر شما را دارد و شبيه است به او در خلقت و شبيه است به او در خلق و زمين را پر از عدالت خواهد كرد. (٨٧)

و حافظ ابونعيم كه از محدثين مشهور عامه است چهل حديث از صحاح ايشان روايت كرده است (٨٨) كه مشتملند بر صفات و احوال و اسم و نسب آن حضرت و از جمله آنها از على بن هلال از پدرش روايت كرده است كه گفت: رفتم به خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالتى كه آن حضرت از دنيا مفارقت مى كرد و حضرت فاطمهعليها‌السلام نزد سر آن حضرت نشسته و مى گريست، چون صداى گريه آن حضرت بلند شد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر به جانب او برداشت و فرمود: اى حبيه من فاطمه! چه چيز باعث گريه تو شده است؟ فاطمه گفت: مى ترسم كه امت تو بعد از تو مرا ضايع گذارند و رعايت حرمت من ننمايند، حضرت فرمود: اى حبيبه من! مگر نمى دانى كه خدا مطلع شد بر زمين مطلع شدنى پس اختيار كرد از آن پدر تو را پس او را مبعوث گردانيد به رسالت خود، پس بار ديگر مطلع گرديد و برگزيد شوهر تو را و وحى كرد به سوى من كه تو را به او نكاح كنم. اى فاطمه! خدا به ما عطا كرده است هفت خصلت را كه به احدى پيش از ما نداده است و به احدى بعد از ما نخواهد داد، منم خاتم پيغمبران و گرامى ترين ايشان بر خدا و محبوب ترين خلق به سوى خدا و من پدر توام و وصى من بهترين اوصيأ است و محبوب ترين ايشان است به سوى خدا و او شوهر تست، و شهيد ما بهترين شهيدان است و محبوب ترين ايشان است به سوى خدا و او حمزه عم پدر و [عم ] شوهر تست و از ما است آنكه دو بال خدا به او داده است كه پرواز مى كند در بهشت با ملائكه هرجا كه خواهد و او پسرعم پدر تو و تو و برادر شوهر تست، و از ما است دو سبط اين امت و آنها دو پسر تواند حسنين و ايشان بهترين جوانان بهشتند، و پدر ايشان به حق آن خدايى كه مرا به حق فرستاده است بهتر است از ايشان، اى فاطمه! به حق خداوندى كه مرا به حق فرستاده است كه از حسن و حسين به هم خواهد رسيد مهدى اين امت و ظاهر خواهد شد در وقتى كه دنيا پر از هرج و مرج شود و فتنه ها ظاهر گردد و راه ها بسته شود و غارت آورند مردم بعضى بر بعضى، نه پيرى رحم كند بر كودكى و نه كودكى تعظيم كند پيرى را پس خدا برانگيزاند در آن وقت از فرزندان ايشان كسى را كه فتح كند قلعه هاى ضلالت را و دلهايى را كه غافل از حق باشند و قيام نمايد به دين خدا در آخرالزمان، چنانچه من قيام نمودم و پر كند زمين را از عدالت، چنانچه پر از ظلم و جور باشد. اى فاطمه! اندوهناك مباش و گريه مكن كه خداى عز و جل رحيم تر و مهربان تر است بر تو از من به سبب منزلتى كه نزد من دارى و محبتى كه از تو در دل من است، و خدا تو را تزويج كرده است به كسى كه حسبش از همه بزرگتر است و منصبش از همه گرامى تر است و رحيم ترين مردم است بر رعيت و عادل ترين مردم است در قسمت بالسويه و بيناترين مردم است به احكام الهى و من از خدا سؤ ال [ درخواست ] كردم كه تو اول كسى باشى از اهل بيت من كه به من ملحق شوند، و علىعليها‌السلام فرمود كه فاطمهعليها‌السلام نماند بعد از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مگر هفتاد و پنج روز كه به پدر خود ملحق گرديد. (٨٩)

مؤ لف [علامه مجلسى ] گويد: كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مهدىعليها‌السلام را به حسنينعليهما‌السلام هر دو نسبت داد براى آنكه از جهت مادر از نسل حضرت امام حسنعليها‌السلام است؛ زيرا كه مادر حضرت امام محمّد باقرعليها‌السلام دختر امام حسنعليها‌السلام بود و چند حديث ديگر روايت كرده است كه از نسل حضرت امام حسينعليها‌السلام است. و دارقطنى كه از محدثين مشهور عامه است همين حديث را طولانى از ابوسعيد خدرى روايت كرده است و در آخرش ‍ گفته است كه حضرت فرمود: از ما است مهدى اين امت كه عيسى در عقب او نماز خواهد كرد، پس دست زد بر دوش حسينعليها‌السلام و فرمود كه از اين به هم خواهد رسيد مهدى اين امت.

و ايضا ابونعيم از حذيفه و ابوامامه باهلى روايت كرده است كه مهدىعليها‌السلام رويش مانند ستاره درخشان است و بر جانب راست روى مباركش خال سياهى است، و به روايت عبدالرحمن بن عوف دندانهايش گشوده است و به روايت عبداللّه بن عمر بر سرش ابرى سايه خواهد كرد و بر بالاى سرش ملكى ندا خواهد كرد كه اين مهدى است و خليفه خدا است پس او را متابعت كنيد. و به روايت جابر بن عبداللّه و ابوسعيد عيسىعليها‌السلام پشت سر مهدىعليها‌السلام نماز خواهد كرد. (٩٠)

و صاحب كفاية الطالب محمّد بن يوسف شافعى كه از علماى عامه است كتابى نوشته است در باب ظهور مهدىعليها‌السلام و صفات و علامات او مشتمل بر بيست و پنج باب (٩١) و گفته است كه من همه را از غير طريق شيعه روايت كرده ام و(كتاب شرح السنة)حسين بن سعيد بغوى كه از كتب مشهوره معتبره عامه است نسخه قديمى از آن نزد فقير [مجلسى ] است كه اجازات علمأ ايشان بر آن نوشته است و در آن پنج حديث از اوصاف مهدى از صحاح ايشان روايت كرده است و حسين بن مسعود فرأ در(مصباح)كه الحال در ميان عامه متداول است پنج حديث در خروج مهدىعليها‌السلام روايت كرده است و بعضى از علمأ شيعه از كتب معتبره عامه صد و پنجاه و شش حديث در اين باب نقل كرده است و در كتب معتبره شيعه زياده از هزار حديث روايت كرده اند در ولادت حضرت مهدىعليها‌السلام و غيبت او و آنكه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسكرىعليها‌السلام است و اكثر اين احاديث مقرون به اعجاز است؛ زيرا كه خبر داده اند به ترتيب ائمهعليهم‌السلام تا امام دوازدهم و خفاى ولادت آن حضرت و آنكه آن حضرت را دو غيبت خواهد بود ثانى درازتر از اول و آنكه آن حضرت مخفى متولد خواهد شد با ساير خصوصيات و جميع اين مراتب واقع شد و كتبى كه مشتملند بر اين اخبار معلوم است كه سالها پيش از ظهور اين مراتب مصنف شده است، پس اين اخبار قطع نظر از تواتر از چندين جهت ديگر افاده علم مى نمايد. و ايضا ولادت آن حضرت و اطلاع جمع كثير بر آن ولادت با سعادت و ديدن جماعت بسيار آن حضرت را از ثقات اصجاب از وقت ولادت شريف تا غيبت كبرى و بعد از آن نيز معلوم است در كتب معتبره خاصه و عامه مذكور است چنانچه بعد از اين مذكور خواهد شد ان شأ اللّه تعالى. (٩٢)

و صاحب(فصول المهمة)و(مطالب السئول)و(شواهد النبوة)و ابن خلكان و بسيارى از مخالفان در كتب خود ولادت آن حضرت را با ساير خصوصيات كه شيعه روايت كرده اند نقل نموده اند؛ پس چنانچه ولادت آبأ اطهار آن حضرت معلوم است ولادت آن حضرت نيز معلوم است و استبعادى كه مخالفان مى كنند از طول غيبت و خفاى ولادت و طول عمر شريف آن حضرت فايده نمى كند و امورى كه به براهين قاطعه ثابت شده باشد به محض استبعاد نفى آنها نمى توان نمود؛ چنانچه كفار قريش انكار معاد مى نمودند به محض استبعاد كه استخوانهاى پوسيده و خاك شده چگونه زنده مى توان شد با آنكه امثال آن در امم سابقه بسيار واقع شده در احاديث خاصه و عامه وارد شده است كه آنچه در امم سابقه واقع شده در احاديث خاصه و عامه وارد شده است كه آنچه در امم سابقه واقع شده مثل آن در اين امت واقع مى شود تا آنكه فرموده و جمع كثير كه اسمأ ايشان معروف است بر ولادت با سعادت آن حضرت مطلع شدند مانند حكيمه خاتون و قابله اى كه در سرّ من رأى همسايه ايشان بود و بعد از ولادت تا وفات حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام جماعت بسيار به خدمت آن حضرت رسيدند و معجزاتى كه در وقت ولادت آن حضرت در نرجس خاتون مادر آن حضرت ظاهر شد زياده از حد و عد و و احصا است. و در كتاب(بحارالانوار) و (جلأالعيون)و رسائل ديگر ايراد (٩٣) نموده ام.

و نيز در (حق اليقين) فرموه: شيخ صدوق محمّد بن بابويه به سند صحيح از احمد بن اسحاق روايت كرده است كه گفت: رفتم به خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام و مى خواستم از آن حضرت سؤ ال كنم كه امام بعد از او كى خواهد بود، حضرت پيش از آنكه سؤ ال كنم فرمود كه اى احمد! خداى عز و جل از روزى كه آدم را خلق كرده است تا حال، زمين را خالى از حجت نگردانيده و تا روز قيامت خالى نخواهد گذاشت از كس كه حجت خدا باشد بر خلق و به بركت او دفع كند بلاها را از اهل زمين و به سبب او باران از آسمان بفرستد و بركتهاى زمين را بروياند، گفتم: يابن رسول اللّه! پس كى خواهد بود امام و خليفه بعد از تو؟ حضرت برخاست و داخل خانه شد و بيرون آمد و كودكى بر دوشش مانند ماه شب چهارده [بود] و سه ساله مى نمود و گفت: اى احمد! اين است امام بعد از من و اگر نه اين بود كه تو گرامى هستى نزد خدا و حجت هاى او اين را به تو نمى نمودم، اين فرزند نام و كنيت او موافق نام و كنيت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و زمين را پر از عدالت خواهد كرد بعد از آنكه پر از جور و ستم شده باشد، اى احمد! مثل او در اين امت مثل خضر و مثل ذوالقرنين است، به خدا سوگند كه غايب خواهد شد غائب شدنى كه نجايت نيابد از غيبت او از هلاك شدن و گمراه گرديدن مگر كسى كه خدا او را ثابت بدارد بر قول به امامت او و توفيق دهد خدا او را كه دعا كند براى تعجيل فرج او. گفتم: آيا معجزه اى و علامتى ظاهر مى تواند شد كه خاطر من مطمئن گردد؟ پس آن كودك به سخن آمد و بله لغت عربى فصيح گفت: منم بقية اللّه در زمين و انتقام كشنده از دشمنان خدا، و بعد از ديدن ديگر طلب اثر مكن، احمد گفت كه شاد و خوشحال از خدمت آن حضرت بيرون آمدم. در روز ديگر به خدمت آن حضرت رفتم و گفتم: يابن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عظيم شد سرور من به آنچه كه انعام كردى بر من، بيان كن كه سنت خضر و ذوالقرنين كه در آن حجت خواهد بود چيست؟ حضرت فرمود كه آن سنت طول غيبت است اى احمد، گفتم: يابن رسول اللّه، غيبت او به طول خواهد انجاميد؟ فرمود: بلى به حق پروردگار من آن قدر به طول خواهد انجاميد كه برگردند از دين اكثر آنها كه قائل به امامت او باشند و باقى نماند بر دين حق مگر كسى كه حق تعالى عهد و ولايت ما را در روز ميثاق از او گرفته باشد و در دل او به قلم صنع ايمان را نوشته باشد و او را مؤ يد به روح ايمان گردانيده باشد. اى احمد! اين از امور غريبه خدا است و رازى است از رازهاى پنهان او و غيبى است از غيبهاى او پس بگير آنچه كه به تو عطا كردم و پنهان دار و از جمله شكر كنندگان باش، تا روز قيامت در عليين رفيق ما باشى. (٩٤)

و ايضا از يعقوب بن منقوش روايت كرده است كه گفت: روزى به خدمت حضرت عسكرىعليها‌السلام رفتم بر روى تختگاه نشسته بودند و از جانب راست آن، حجره اى بود كه پرده اى بر درگاه آن آويخته بود گفتم: اى سيد من! كيست صاحب امر امامت بعد از تو؟ فرمود: پرده را بردار، چون برداشتم كودكى بيرون آمد كه قامتش پنج شبر بود و تقريبا مى بايست هشت ساله باشد يا ده ساله با جبين گشاده و روى سفيد و ديده هاى درخشان و دستهاى قوى و زانوهاى پيچيده و بر خدّ راست رويش(خالى)و كاكلى بر سر داشت آمد و بر ران پدر بزرگوار خود نشست حضرت فرمود: اين است امام شما، پس آن كودك برخاست حضرت فرمود: اى فرزند گرامى! برو تا وقت معلوم كه براى ظهور تو مقرر شده است. پس به او نظر مى كردم تا داخل حجره شد، پس حضرت فرمود: اى يعقوب! نظر كن كى در اين حجره است، داخل شدم و گرديدم هيچ كس را در حجره نديدم. (٩٥)

و ايضا به سند صحيح از محمّد بن معاويه و محمّد بن ايوب و محمّد بن عثمان عمرى روايت كرده كه همه گفتند حضرت عسكرىعليها‌السلام پسر خود حضرت صاحبعليها‌السلام را به ما نمود و ما در منزل آن حضرت بوديم و چهل نفر بوديم و گفت: اين است امام شما بعد از من و خليفه من بر شما، اطاعت او بنماييد و پراكنده مى شويد بعد از من كه هلاك خواهيد شد در دين خود و بعد از اين روز او را نخواهيد ديد. پس از خدمت آن حضرت بيرون آمديم و بعد از اندك روزى حضرت عسكرىعليها‌السلام از دنيا مفارقت نمود. (٩٦)

و نيز در(حق اليقين)فرموده: شيخ صدوق و شيخ طوسى و طبرسى و ديگران به سندهاى صحيح از محمّد بن ابراهيم بن مهزيار و بعضى از على بن ابراهيم بن مهزيار روايت كرده اند كه گفت: بيست حج كردم به قصد آنكه شايد به خدمت حضرت صاحب الا مرعليها‌السلام برسم ميسر نشد، شبى در رختخواب خود خوابيده بودم صدايى شنيدم كه كسى گفت: اى فرزند مهزيار! امسال بيا به حج كه به خدمت امام زمان خود خواهى رسيد. پس بيدار شدم فرحناك و خوشحال و پيوسته مشغول عبادت بودم تا صبح طالع شد نماز صبح كردم و از براى طلب رفيق بيرون آمدم و رفيق چند به هم رسانيدم و متوجه راه شدم چون داخل كوفه شدم تجسس بسيار نمودم و خبرى به من نرسيد باز متوجه مكه معظمه شدم و جستجوى بسيار نمودم و پيوسته ميان اميدوارى و نااميدى متردد و متفكر بودم تا آنكه شبى از شبها در مسجدالحرام انتظار مى كشيدم كه دور مكه معظمه خلوت شود مشغول طواف شوم و به تضرع و ابتهال از بخشنده بى زوال سؤ ال كنم كه مرا به كعبه مقصود خويش راهنمايى كند، چون خلوت شد مشغل طواف شدم ناگاه جوان با ملاحت خوشرويى و خوشبويى را در طواف ديدم كه دو برد يمنى پوشيده بود يكى بر كمر بسته و ديگرى را بر دوش افكنده و طرف ردا را بر دوش ديگر برگردانيده، چون نزديك او رسيدم به جانب من التفات نمود و فرمود كه از كدام شهرى؟ گفتم: از اهواز، فرمود: ابن الخضيب را مى شناسى؟ گفتم: او به رحمت الهى واصل شد، گفت: خدا او را رحمت كند در روزها روزه مى داشت و شبها به عبادت مى ايستاد و تلاوت قرآن بسيار مى نمود و از شيعيان و مواليان ما بود، گفت: على بن مهزيار را مى شناسى؟ گفتم: من آنم، فرمود: خوش آمدى اى ابوالحسن، گفتم: چه كردى آن علامتى را كه در ميان تو و حضرت امام حسن عسكرىعليها‌السلام بود؟ گفتم: با من است، فرمود: بيرون آور به سوى من، پس بيرون آوردم انگشتر نيكويى را كه بر آن محمّد و على نقش كرده بودندو به روايت ديگر يااللّه و يا محمّد و يا على نقش آن بود چون نظرش بر آن افتاد آن قدر گريست كه جامه هايش تر شد، گفت: خدا رحمت كند تو را اى ابومحمّد كه تو امام عادل بودى و فرزند امامان بودى و پدر امام بودى حق تعالى تو را در فردوس اعلى با پدرانت ساكن گردانيد. پس گفت: بعد از حج چه مطلب دارى؟ گفتم: فرزند امام حسن عسكرىعليها‌السلام را طلب مى نمايم، گفت به مطلب خود رسيده اى و او مرا به سوى تو فرستاده است برو به منزل خود و مهياى سفر شو و مخفى دار و چون ثلث شب بگذرد بيا سوى شعب بنى عامر كه به مطلب خود مى رسى.

ابن مهزيار گفت به خانه خود برگشتم و در اين انديشه بودم تا ثلث شب گذشت پس ‍ سوار شدم و به سوى شعب روانه شدم چون به شعب رسيدم آن جوان را در آنجا ديدم چون مرا ديد گفت: خوش آمدى و خوشا به حال تو كه تو را رخصت ملازمت دادند. پس همراه او روانه شدم تا از منى به عرفات گذشت و چون به پايين عقبه طائف رسيديم گفت: اى ابوالحسن! پياده شو و تهيه نماز كن. پس با او نافله شب را به جا آوردم و صبح طالع شد پس نماز صبح را مختصر ادا كردم پس سلام نماز گفت و بعد از نماز به سجده رفت و رو به خاك ماليد و سوار شد و من سوار شدم تا بالاى عقبه رفتم، گفت: نظر كن چيزى مى بينى؟ چون نظر كردم بقعه سبز و خرمى را ديدم كه گياه بسيار داشت، گفت: نظر كن بالاى تلّ ريگ چيزى مى بينى؟ چون نظر كردم خيمه اى از مو ديدم كه نور آن تمام آسمان و آن وادى را روشن كرده بود، گفت: منتهاى آروزها در اينجا است ديده ات روشن باد، چون از عقبه بيرون رفتيم گفت: از مركب به زير بيا كه در اينجا هر صعبى ذليل مى شود. چون از مركب به زير آمديم، گفت: دست از مهار شتر بردار و آن را رها كن، گفتم: ناقه را به كى بگذارم؟ گفت: اين حرمى است كه داخل آن نمى شود مگر ولى خدا و بيرون نمى رود مگر ولى خدا. پس در خدمت او رفتم تا به نزديك خيمه مطهره منوره رسيدم گفت: اينجا باش تا براى تو رخصت بگيرم، بعد از اندك زمانى بيرون آمد و گفت: خوشا حال تو، تو را رخصت دادند.

چون داخل خيمه شدم ديدم آن حضرت بر روى نمدى نشسته است و نطع سرخى بر روى نمد افكنده و بر بالشى از پوست تكيه داده است سلام كردم بهتر از سلام من جواد داد، رويى مشاهده كردم مانند ماه شب چهارده، از طيش و سفاهت مبرا، نه بسيار بلند و نه كوتاه اندكى به طول مائل، گشاده پيشانى با ابروهاى باريك كشيده و به يكديگر پيوسته و چشمهاى سياه و گشاده و بينى كشيده و گونه هاى رو هموار و برنيامده در نهايت حسن و جمال، بر گونه راستش خالى بود مانند فتات (٩٧) مشكى كه بر صفحه نقره افتاه باشد و موى عنبر بوى سياهى بر سرش بود نزديك به نرمه گوش آويخه، از پيشانى نورانيش نور ساطع بود مانند ستاره درخشان با نهايت سكينه و وقار و حيا و حسن لقا، پس احوال يك يك شيعيان را از من پرسيد، عرض كردم كه ايشان در دولت بنى العباس در نهايت مشقت و مذلت و خوارنى زندگانى مى كنند. فرمود: روزى خواهد بود كه شما مالك ايشان مى باشيد و ايشان در دست شما ذليل مى باشند، سپس فرمود: پدرم از من عهد گرفته است كه ساكن نشوم از زمين مرگ در جايى كه پنهان تر و دورترين جاها باشد تا آنكه بر كنار باشم از مكايد اهل ضلال و متمردان جهال تا هنگامى كه حق تعالى رخصت فرمايد تا ظاهر شوم، و به من گفت اى فرزند، حق تعالى اهل بلاد و طبقات عباد را خالى نمى گذارد از حجتى و امامى كه مردم پيروى او نمايند و حجت حق تعالى به او بر خلق تمام باشد. اى فرزند گرامى! تو آنى كه مهيا كرده باشد تو را براى نشر حق و برانداختن باطل و اعداى دين و اطفأ نائره مضلين.

پس ملازم جاهاى پنهان باش از زمين و دور باش از بلاد ظالمين و وحشت نخواهد نبود تو را از تنهايى و بدان كه دلهاى اهل طاعت و اخلاص مايل خواهد بود به سوى تو مانند مرغان كه به سوى آشيانه پرواز كنند و ايشان گروهى چندند كه به ظاهر در دست مخالفان ذليل اند و نزد حق تعالى گرامى و عزيزند و اهل قناعت اند و چنگ در دامان متابعت اهل بيت زده اند و استنباط دين از آثار ايشان مى نمايند و مجاهده به حجت با اعداى دين مى نمايند و خدا ايشان را مخصوص گردانيده است به آنكه صبر نمايند بر مذلتها كه از مخالفان دين مى كشند تا آنكه در دار قرار به عزت ابدى فائز گردند. اى فرزند! صبر كن بر مصادر و موارد امور خود تا آنكه حق تعالى اسباب دولت تو را ميسر گرداند و علمهاى زرد و رايات سفيد در مابين حطيم و زمزم بر سر تو به جولان درآيد و فوج فوج از اهل اخلاص و مصافات نزديك حجرالا سود به سوى تو بيايند و با تو بيعت كنند در حوالى حجرالا سود و ايشان جمعى باشند كه طينت ايشان پاك باشد از آلودگى نفاق و دلهاى ايشان پاكيزه باشد از نجاست شقاق و طبايع ايشان نرم باشد براى قبول دين و متصلب باشند در دفع فتنه هاى مضلين و در آن وقت حدائق ملت و دين بيارايد و صبح حق درخشان باشد و حق تعالى با تو ظلم و طغيان را از زمين براندازد و به جهت امن و امان در اطراف جهان ظاهر شود و مرغان شرايع دين مبين به آشيانهاى خود برگردند و امطار فتح و ظفر بساتين ملت را سرسبز و شاداب گرداند. پس حضرت فرمود كه بايد آنچه در اين مجلس گذشت پنهان دارى و اظهار ننمايى مگر به جمعى كه از اهل صدق و وفا و امانت باشند.

ابن مهزيار گفت: چند روز در خدمت آن حضرت ماندم و مسايل مشكله را از آن جناب سؤال نمودم آنگاه مرا مرخص فرمود كه به اهل خود معاودت نماييم و در روز وداع زياده از پنجاه هزار درهم با خود داشتم به هديه به خدمت آن حضرت بردم و التماس بسيار نمودم كه قبول فرمايند تبسم نمود و فرمود: استعانت بجوى به اين مال در برگشتن به سوى وطن خود كه راه درازى در پيش دارى. و دعاى بسيار در حق من نمود و برگشتم به سوى وطن، و حكايت و اخبار در اين باب بسيار است. (٩٨)