فصل هشتم: در ذكر نواب اربعه حضرت صاحب الزمانعليهاالسلام
است
ما در اينجا اكتفا مى كنيم به آنچه كه در(كتاب كفاية الموحدين)نگاشته شده، فرموده:
شرح حال عثمان بن سعيد عمرى
اول ايشان عثمان بن سعيد عمرى است كه آن جناب كمال وثوق و امانت به او داشت و معتمد در نزد امام على نقى و امام حسن عسكرىعليهماالسلام
و وكيل ايشان در زمان حيات ايشان بود و از طايفه اسدى به جدش جعفر عمرى منسوب بود و او را(سمان)يعنى روغن فروش هم مى گفتند و اين شغل به جهت بعضى از مصالح بود كه به جهت تقيه و اخفأ امر سفارت از اعدأ اللّه، روغن فروشى مى كرد و شيعيان اموالى كه از براى امام حسن عسكرىعليهاالسلام
مى آوردند به او تسليم مى كردند و او آنها را در مال التجارة خود مى گذاشت و به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد.
و در روايت احمد بن اسحاق قمى كه از اجلأ علما شيعه است چنين مذكور است كه روزى به خدمت حضرت امام على نقىعليهاالسلام
مشرف شدم عرض كردم: اى سيد و مولاى من! هميشه از براى من ميسر نمى شود كه خدمت شما مشرف شوم پس سخن كه را قبول كنم و به امر كى اطاعت نمايم؟ فرمود كه اين ابوعمرو مردى است ثقه و امين من، هرچه به شما بگويد از جانب من مى گويد، و آنچه به شما مى رساند از جانب من مى رساند. و چون حضرت امام على نقىعليهاالسلام
به دار بقا رحلت نمود روزى به خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليهاالسلام
رسيدم و به آن حضرت نيز عرض كردم به مثل آنچه به پدر بزرگوارش عرض كره بودم، فرمود كه اين ابوعمرو مرد ثقه و امين است، هم ثقه امام گذشه بود و هم ثقه من است، هم در حال حيات و هم بعد از وفات من، هرچه به شما مى گويد از جانب من مى گويد و آنچه به شما مى رساند از جانب من مى رساند. (٢٣٤)
علامه مجلسى رحمه اللّه در(بحار)نقل كرده است كه جماعتى از ثقات اهل حديث روايت كرده اند كه جمعى از اهل يمن به خدمت حضرت امام حسن عسكرىعليهاالسلام
مشرف شدند و اموالى به خدمت آن امام عالميان آورده بودند پس آن بزرگوار فرمود: اى عثمان! به درستى كه تو وكيل و امين مال خدايى برو اموالى را كه آورده اند از اهل يمن قبض كن، اهل يمن عرض كردند كه اى مولاى ما! به خدا سوگند كه هر آينه عثمان از برگزيدگان شيعه تست به درستى كه آنچه در نزد ما بود از منزلت و مرتبت او در نزد شما امروز زياد نمودى به درستى كه او معتمد در نزد شما است در خصوص مال خدا؟ فرمود: بلى، شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد عمرى وكيل من است و پسرش محمّد بن عثمان وكيل پسرم مهدى است. (٢٣٥)
و نيز در(بحار)به سند خود روايت كرده است كه بعد از وفات امام حسن عسكرىعليهاالسلام
به حسب ظاهر عثمان بن سعيد مشغول به تجهيز آن بزرگوار بود و حضرت صاحب الا مرعليهاالسلام
بعد از وفات پدر بزرگوارش او را به منصب جلالت و وكالت و نيابت برقرار فرمود و جواب مسائل شيعيان به توسط او به شيعيان مى رسيد و آنچه اموال از سهم امامعليهاالسلام
بود به او تسليم مى نمودند و به بركت وجود صاحب الا مرعليهاالسلام
مشاهده مى نمودند از او امور غريبه و اخبار به مغيبات و اموالى را كه مى خواستند به او تسليم نمايند وصف او را از حليت و حرمت و مقدار آن را قبل از تسليم آنها خبر مى داد و آنكه صاحبان اموال كيانند، و همه آنها از جانب حجة اللّه به او اعلام مى شد و او اخبار مى نمود. (٢٣٦) و همچنين بود حال باقى وكلأ و سفرأ آن حضرت كه به دلايل و كرامات از جانب آن حضرت سفارت و نيابت داشتند.
شرح حال محمّد بن عثمان بن سعيد
دوم از وكلأ و سفرأ آن حضرت پسر او محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى بود كه حضرت امام حسن عسكرىعليهاالسلام
او پدرش را توثيق نموده و به شيعيان خود خبر داد كه از وكلاى فرزندم مهدى است و چون هنگام وفات پدرش عثمان بن سعيد عمرى رسيد توقيعى از جانب حضرت حجتعليهاالسلام
بيرون آمد كه مشتمل بر تعزيت نامه بود در خصوص وفات پدرش و آنكه او نايب و منصوب از جانب ولى خدا است در امر سفارت و در مقام پدرش برقرار است، و عبارت توقيع بنا به روايت صدوق و غير او كه نقل نموده اند اين است:
(اِنا للّهِ وَ اِنا اِلَيهِ راجِعُونَ تَسْليما لاَمْرِهِ وَ رِضا بِقَضائِهِ وَ بِفِعْلِهِ عاشَ اَبُوكَ سَعيدا وَ ماتَ حَميدا فَرَحْمَهُ اللّهُ وَ اَلْحَقَهُ بِاَوْلِيائِهِ وَ مَواليهِعليهمالسلام
فَلَمْ يَزَلْ فى اَمرِهمْ ساعِيا فيما يُقَرِّبِهِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِلَيْهِمْ نَضَّرَ اللّهُ وَجْهَهُ وَ اَقالَهُ عَثْرَتَهُ وَ اَجزَلَ اللّهُ لَكَ الثَّوابَ وَ اَحسنَ لَكَ الْعزأ وَ رُزيتَ وَ رُزينا وَ اَوْحَشَكَ فِراقُهُ وَ اَوْحَشنا فسرَّهُ اللّهُ فى منقلَبِِه وَ كانَ مِنْ كَمالِ سَعادَتِهِ اَنْ رَزَقَهُ اللّهُ وَلَدَا مِثْلَكَ يَخْلُقُهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ يَقُومُ مَقامَهُ بِاَمْرِهِ وَ يَتَرَحَّمُ عَلَيْهِ وَ اَقُولُ اَلْحَمْدُللّهِ فَاِنَّ الاَنْفُسَ طَيِّبَةٌ بِمَكانِكَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فيكَ وَ عِنْدَكَ وَ قَوّاكَ وَ عَضَّدَكَ وَ وَفَّقَكَ وَ كانَ لَكَ وَليّا وَ حافِظا وَ راعِيا). (٢٣٧)
و دلالت اين توقيع شريف بر جلالت قدر و بزرگى مرتبه اين دو بزرگوار در نهايت رفعت و مناعت است و شرح آن به فارسى آنكه فرمود:
به درستى كه ما براى خداييم و بازگشت ما به سوى خدا است كه تسليم نموديم امر او را و راضى شديم به قضأ او، و پدر تو به سعادت و نيكبختى تعيش [ زندگى ] نمود و وفات نمود در حالتى كه محمود و پسنديده بود، خدا او را رحمت كند و ملحق كند او را به اوليأ و سادات و مواليان اوعليهمالسلام
كه هميشه در امر ائمه دين سعى كننده بود در آن چيزهايى كه موجب تقرب او بود به سوى خدا و ائمه دين او، خداوند روى او را تر و تازه نمايد و لغزشهاى او را ببخشيد و جزا و اجر تو را زياد كند و صبر كند در مصيبت او به تو عطا فرمايد، تو مصيبت زده شدى و ما نيز مصيبت زده شديم و مفارقت پدرت تو را و ما را به وحشت انداخت. پس خداوند او را به رحمت خود مسرور فرمايد در منقلب و مثواى او كه آرامگاه او است و از كمال سعادت پدرت آنكه مثل تو فرزندى را به او روزى فرموده كه خليفه و قائم مقام او باشى به امر او و ترحم نمايى و طلب آمرزش كنى از براى او و من مى گويم كه حمد مى كنم خدا را پس به درستى كه قلوب شيعيان نيكو و مسرور شده است به مكان و منزلت تو و آنچه خداوند در تو و در نزد تو قرار داده است و حق تعالى تو را يارى فرمايد و قوت به تو دهد و محكم فرمايد تو را و توفيق به تو عطا فرمايد و تو را حافظ و نگهبان باشد. (٢٣٨)
و نيز علامه مجلسى رحمه اللّه در(بحار)از(كتاب غيبت)شيخ طوسى رحمه اللّه از جمعى از اصحاب روايت كرده كه چون عثمان بن سعيد وفات كرد توقيعى از جانب حضرت حجتعليهاالسلام
به سوى فرزند او محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى بيرون آمد بدين لفظ:
(وَ الاِبْنُ وَقاهُ اللّهُ لَمْ يَزِلْ ثِقَتَنا فى حَياةَ الاَبِ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ وَ اَرْضاهُ وَ نَضَّرَ وَجههُ يجْرى عِنْدَنا مَجْراهُ وَ يَسُدُّ مَسَدَّهُ وَ عَنْ اَمْرِنا يَأمُرُ الاِبْنُ وَ بِهِ يَعْمَلُ تَوَلّيهُ اللّهُ)؛
يعنى بعد از وفات عثمان بن سعيد خداوند فرزند او را نگاهدارى نمايد كه هميشه ثقه و معتمد ما بود در حيات پدر رضى اللّه عنه و ارضاه و نضر وجهه كه پسر او مثل پدر او است در نزد ما و قائم مقام او است هرچه بگويد از امر ما مى گويد و به امر ما عمل مى نمايد خداوند ياور و صاحب او باشد. (٢٣٩)
و نيز در روايت ديگر از كلينى نقل نموده اند كه توقيعى به خط شريف حضرت صاحب الا مرعليهاالسلام
بيرون آمد كه نوشته بود: محمّد بن عثمان، خدا از او و پدرش خشنود گردد، معتمد من است و مكتوب او مكتوب من است. (٢٤٠) و دلايل بسيار است و معجزات امامعليهاالسلام
از براى شيعيان در دست او جارى شده بود كه در زمان نيابت و سفارت مرجع همه شيعيان بود از جانب حضرت حجة اللّهعليهاالسلام
. و از ام كلثوم دختر او روايت كرده اند كه محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى چند مجلد كتاب در فقه تصنيف كرده بود كه تمام آنها را از امام حسن عسكرى و صاحب الا مرعليهماالسلام
و از پدر خود اخذ نموده بود كه آن كتب را در نزد وفات خود به حسين بن روح تسليم نمود. (٢٤١)
شيخ صدوق رحمه اللّه به سند خود از محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى روايت كرده است اين حيث معروف را كه قسم به خدا! هرآينه حضرت حجتعليهاالسلام
در هر سال موسم حج حاضر مى شود و خلايق را مى بيند و مى شناسد و ايشان نيز او را مى بينند ولى نمى شناسند. (٢٤٢)
و در روايت ديگر آنكه از او سؤ ال نمودند كه تو حضرت صاحب الا مرعليهاالسلام
را ديده اى؟ گفت: بلى، و ديدن آخر من در بيت اللّه بود در حالتى كه مى گفتم: (اَللّهمَّ اَنجزْلى ما وَعَدْتَنى)و ديدم در مستجار آن حضرت را كه مى گفت: (اَللّهُمَّ انْتَقِمْ بِى اَعْدائى). (٢٤٣)
سوم از وكلأ و سفرأ آن حضرت، جناب حسين بن روح بود كه او در زمان سفارت محمّد بن عثمان از جانب او و به امر او متصدى بعضى از امور او بود و چند نفر از ثقات و مؤ منين معتمدين از براى محمّد بن عثمان بودند ك از آن جمله حسين بن روح بود بلكه در انظار مردم خصوصيت سايرين به محمّد بن عثمان بيشتر بود ا خصوصيت حسين بن روح به او و جماعتى گمان داشتند كه امر وكالت و سفارت بعد از محمد بن عثمان منتقل خواهد شد به جعفر بن احمد به جهت كثرت خصوصيت او به محمّد بن عثمان بلكه در اواخر عمر محمّد بن عثمان جميع طعام او از خانه جعفر بن احمد بود. (٢٤٤)
علامه مجلسى رحمه اللّه در(بحار)از(كتاب غيبت)شيخ طوسى روايت كرده كه در وقت احتضار محمد بن عثمان بن سعيد، جعفر بن احمد در بالاى سر او نشسته بود و حسين بن روح در پايين پاى او، در آن حال جعفر بن احمد رو كرد كه مأمور شدم كه ابوالقاسم بن روح را وصى نمايم و امور را به او واگذارم، چون جعفر بن احمد شنيد كه امر وصايت بايد منتقل به حسين بن روح شود از جاى خود برخاست و دست حسين بن روح را گرفته در جانب سر او نشانيد و خود در جانب پايين پاى او نشست. (٢٤٥) و نيز در روايت معتبره چنين ذكر شده كه محمّد بن عثمان بن سعيد بزرگان شيعه و مشايخ را جمع نمود و گفت كه هرگاه حادثه مرگ به من رو آورد امر وكالت با ابى القاسم بن روح خواهد بود، به درستى كه من مأمور شدم به اينكه او را بعد از وفات به جاى خود بگذارم پس به او رجوع نماييد و در كارهاى خود اعتماد به او كنيد. (٢٤٦)
و در روايت معتبره ديگر چنانچه در(بحار)نقل شده آنكه جماعتى از شيعه در نزد محمّد بن عثمان جمع شدند و به او گفتند كه اگر حادثه مرگ از براى تو روى نمايد در جاى تو كى مى باشد؟ گفت: ابوالقاسم حسين بن روح، قائم مقام من است و در ميان شما و حضرت صاحب الا مرعليهاالسلام
واسطه است و وكيل و امين و ثقه آن سرور است پس در كارهاى خود به او رجوع نماييد و در مهمات خود به او اعتماد كنيد، من مأمور شده بودم كه اين مطلب را به شما برسانم. (٢٤٧) و در بعضى از نسخ توقيعى كه از جانب حضرت حجتعليهاالسلام
از براى شيخ ابوالقاسم بن روح بيرون آمده چنانچه در(بحار)از جماعتى از حمله اخبار و ثقات نقل شده بدين لفظ است:
(نَعْرِفُهُ عَرَّفَهُ اللّهُ الْخَيْرَ كُلَّهُ وَ رِضْوانَهُ وَ اَسْعَدَهُ بِالتَّوْفيقِ وَقَفْنا عَلى كِتابِهِ وَ وِثقْنا بِما هُوَ عَلَيْهِ وَ اِنَّهُ عِنْدَنا بُالْمَنْزِلَةِ وَ الْمَحَلِّ الَّذينَ يَسْرّانِهِ زادَ اللّهُ فِى اِحْسانِهِ اِلَيهِ اِنَّهُ وَلىُّ قَديرٌ وَالْحَمْدُللّهِ الَّذى لا شَريكَ لَهُ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسليما كَثيرا)؛
حاصل مضمون فقرات بلاغت آيات آنكه: ما مى شناسيم او را يعنى حسين بن روح را خداوند بشناساند و عالم گرداند او را طريقه همه خير و رضاى خود را و او را يارى فرمايد به توفيق خود، ما مطلع شديم بر مكتوب او و مطلع گرديديم بر امانت و به ديندارى او و وثوق و اعتماد داريم به درستى كه او در نزد ما به مكان و منزلت بلند آنچنانى است كه مسرور مى سازد آن منزلت و مكان او را، زياد فرمايد خداى تعالى احسان خود را درباره او، به درستى كه او صاحب همه نعمتها است و بر همه چيز قادر است، و حمد مر خداوند را سزا است كه شريك از براى او نيست، و صلوات خداوند و سلام او بر رسول او محمّد و آل او باد. (٢٤٨)
و از احوالات اين بزرگوار چنين مذكور داشته اند كه چنان تقيه مى نمود در بغداد و چنان با مخالفان حسن سلوك داشت كه هريك از مذاهب اربعه مدعى بودند كه او از ما است و افتخار مى نمودند هر طائفه اى از ايشان به نسبت او به ايشان. (٢٤٩)
شرح حال على بن محمّد سمرى
چهارم از وكلأ و سفراى حضرت حجتعليهاالسلام
شيخ ابى الحسن على بن محمّد سمرى بود و چون وفات شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رحمه اللّه در رسيد به امر حضرت حجت امام عصرعليهاالسلام
قائم مقام خود قرار داد شيخ ابى الحسن على بن محمّد سمرى را و كرامات و معجزات و جواب مسائل شيعيان را حضرت حجة اللّه عجل اللّه فرجه به دست او جارى مى فرمود و شيعيان به امر آن حضرت اموال را تسليم او مى نمودند و او به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد و چون او را زمان وفات در رسيد شيعيان در نزد او حاضر شدند و از او خواهش كردند كه كسى را به جاى خود بشناساند و امر نيابت را به او واگذارد، او در جواب گفت كه خدا را امرى هست كه بايد آن را به اتمام رساند يعنى بايد غيبت كبرى واقع شود. (٢٥٠)
و در روايت ديگر از شيخ صدوق رحمه اللّه آنكه چون شيخ ابوالحسن سمرى را زمان وفات رسيد شيعيان در نزد وى حاضر شدند و از او پرسيدند كه بعد از تو وكيل امور كى خواهد بود و كدام شخص در جاى تو خواهد نشست؟ در جواب ايشان گفت: من مأمور نشده ام كه در اين باب به احدى وصيت نمايم. (٢٥١)
و از شيخ طوسى در(كتاب غيبت)و از شيخ صدوق در(كتاب كمال الدّين)روايت شده است كه چون شيخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را وفات در رسيد توقيعى بيرون آورد و به مردم نشان داد كه نسخه آن بدين مضمون بود:
(بسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِىَّ! اَعْظَمَ اللّهُ اَجْرَ اِخْوانِكَ فيكَ فاِنكَ ميِّتٌ ما بيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ اَيّامٍ فَاجْمَعْ اَمْرَكَ وَ لاتُوصِ اِلى اَحَدٍ فَيَقُومَ مَقامَكَ بعْدَ وَفاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ التّامَةَ فَلا ظُهُورَ اِلاّ بَعْدَ اِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ وَ ذلِكَ بعدَ طولِ الاَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلأ الاَرْضِ جَوْرا وَ سَيَأتى مِنْ شيعَتى مَنْ يَدَّعِى الْمشاهَدَةَ اَلا فَمَنْ ادَّعَى الْمُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوج السُّفيانى وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذّابٌ مُفْتَرٍ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ)؛ (٢٥٢)
حاصل فرمان آن بزرگوار در اين توقيع شريف آنكه: اى على بن محمّد سمرى! خداوند برادران دينى تو را در مصيبت تو اجر عظيم كرامت فرمايد، به درستى كه در اثناى اين شش يوم وفات خواهى نمود پس جمع نما امر خود را و در كار خود آماده باش و به احدى وصيت نيابت ننما كه قائم مقام تو شود بعد از وفات تو، به درستى كه غيبت كبرى واقع گرديد و مرا ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و اين ظهور، بعد از اين است كه زمان غيبت طول بكشد و دلها را قساوت فرا گيرد تا پر شود زمين از جور و ستم و زود است كه مى آيند كسانى از شيعيان من كه دعوى مشاهده مرا مى نمايند آگاه باشيد كه هر كس پيش از خروج سفيانى و رسيدن صيحه آسمانى دعوى مشاهده نمايد پس او كذاب و افترا زننده است.
راوى گويد: كه نسخه شيخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را نوشتم و از نزد او بيرون رفتم چون روز ششم در رسيد به نزد او، رفتيم ديديم كه در حات احتضار است آنگاه به او گفته شد كه وصى تو بعد از تو كيست؟ گفت: خدا را امرى است بايد او را به تمام برساند، اين را گفت و وفات نمود رحمه اللّه. (٢٥٣)
و نيز از شيخ صدوق در (كتاب كمال الدّين) نقل شده كه وفات على بن محمّد سمرى در سال سيصد و بيست و نه از هجرت بوده است و بنابراين مدت غيبت صغرى كه سفرأ و وكلأ و نواب مخصوص حضرت حجة اللّهعليهاالسلام
كه از جانب او مأمور به سفارت و نيابت بودند قريب به هفتاد و چهار سال خواهد بود كه قريب به چهل و هشت سال ايام سفارت عثمان بن سعيد عمرى و پسر او محمد بن عثمان بن بود و قريب بيست و شش سال مدت سفارت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح و شيخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى بود و بعد از گذشتن اين مدت سفارت منقطع شد و غيبت كبرى واقع گرديد. پس هركه ادعاى سفارت و نيابت خاصه نمايند و يا بر طبق آن دعوى مشاهده نمايد كذاب و مفترى خواهد بود بر حضرت حجت عجل اللّه فرجه بلكه مرجع دين و احكام شريعت به امر آن حضرت راجع به سوى علمأ و فقهأ و مجتهدين است كه از براى ايشان نيابت ثابت است على سبيل العموم چنانكه توقيع شريف در جواب مسائل اسحاق بن يعقوب كه يكى از اجله و اخيار علمأ شيعه و حمله اخبار است كه به توسط محمّد بن عثمان سعيد عمرى عريضه به خدمت حضرت صاحب الا مرعليهاالسلام
عرضه كرده بود و مسايل چندى سؤال نموده بود كه آن حضرت در توقيع شريف جواب مسايل او را فرمود: از آن جمله فرمود:
(وَ اَما الْحوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيها اِلى رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَ اَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيْهِمْ). (٢٥٤)
و در روايت ديگر از حضرت امام محمّد باقرعليهاالسلام
چنين امر شد كه:
(اُنْظُرُوا اِلى مَنْ كانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فارْضوا بهِ حكما فَاِنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِما فِاذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْه فَاِنَّما بِحُكْمِ اللّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَيْنا رَدَّ وَ الرَآدُّ عَلَينا رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ فى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللّهِ).
و در روايت ديگر مُجارِى الاُمُورِ بِيَدِ الْعُلَمأ بِاللّهِ الاُمَنأ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ.
مستفاد از فرمان اين دو حجت پروردگار آنكه: علما و حفظه علوم و اخبار و آثار ايشان كه صاحب نظر و اهل استنباطاند كه از روى معرفت و دانش عارف اند به احكام صادره از ايشان بايد متكلفين رجوع به ايشان نمايند در اخذ مسائل حلال و حرام و قطع منازعات كه آنچه ايشان مى فرمايند حجت است از براى عامه مكلفين به استجماع ايشان مر شرايط فتوى را از قوه استنباط و عدالت و بلوغ و عقل و ساير شرايط اجتهاد و از براى ايشان است نيابت عامه كه خلق من باب الجأ و اضطرار مكلف اند به رجوع نمودن به ايشان، ديگر تعيين نايب مخصوصى در زمان غيبت كبرى نفرمودند بلكه حكم فرمودند به انقطاع نيابت خاصه و سفارت. انتهى. (٢٥٥)
تمام شد آنچه مقدر شده بود ثبت آن در اين كتاب شريف در شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان سنه هزار و سيصد و پنجاه هجرى در جوار روضه رضويه علوى على ثاويها آلاف التسليم و التحية بيد الاحقر العاصى عباس بن محمّدرضا القمى، رجأ واثق و اميد صادق كه خوان مؤ منين و شيعيان حضرت اميرالمؤ منينعليهاالسلام
اين گنهكار رو سياه را از دعاى خير و طلب مغفرت فراموش نفرمايند.
(وَالْحَمْدُللّهِ اَوّلا وَ آخِرا وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ)
مستدعى است از برادران دينى آنكه هرگاه خواستند از روى نسخه شريفه استنساخ كنند تمام آنچه در حاشيه نوشته شده، اگر آخرش(صحه)نوشته شده، در متن بنويسند، و اگر آخرش (منه) رقم شده، در حاشيه بنويسند، و اعرابهاى كلمات را بگذارند، و اول مطالب كه به خط جلى نوشته شده به خط جلى بنويسند، خصوصا(باب) و (فصل)، و در حسن خط و صحت آن بكوشند، مشروط بر آنكه تصرف در اين نسخه نكنند.
و بالجمله: چون بسيار زياد زحمت در اين نسخه كشيده شده، هركه مسامحه كند در اين مطالب كه عرض شده عاق حضرت سيدالشهدأعليهاالسلام
بوده باشد، و مشمول مراحم آن جناب نشود. و اگر به تمام آنچه عرض شد عمل كرد و تمام حواشى و ملحقات را به نحو صحت نوشت از شفاعت آن حضرت بى بهره نباشد و رو سفيد با شهداى كربلا محشور شود، ان شأ اللّه تعالى.
(حررّهُ الا حقرُ مولفه العاصى: ع.باس بن محمّدرضا القمى، فى مشهد المقدّس الرّضوى).