فصل دوم : مرگ
هر كه را خوابگه آخر مشتى خاك است
|
|
گو چه حاجت كه به افلاك كشى ايوان را
|
حافظ
درباره مرگ انسان ها دو انديشه وجود دارد: آنان كه زنده شدن مردگان و فرا رسيدن روز قيامت را باور ندارند بر اين پندار هستند كه مرگ پايان زندگى بوده و با فرا رسيدن آن ، جان و روح انسان نيز مى ميرد و اثرى از حقيقت او باقى نمى ماند، و آنچه باقى مى ماند جسم بى جان خواهد بود كه با گذشت زمان به مشتى خاك تبديل مى گردد، چنانكه خيام نيشابورى سروده است :
مرغى ديدم نشسته بر باره طوس
|
|
در پيش نهاده كله كيكاووس
|
با كله همى گفت كه افسوس افسوس
|
|
كو بانگ جرس ها و كجا ناله كوس
|
در كارگه كوزه گرى رفتم دوش
|
|
ديدم دو هزار كوزه گويا و خموش
|
ناگاه يكى كوزه بر آورد خروش
|
|
كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش
|
در برابر: انديشه اى ديگر از گذشته اى بسيار دور وجود داشته است كه مرگ را تبديل به زندگى و كوچيدن انسان از زندگى تنگ و محدود و موقت به زندگى جاويد پر از نعمت اخروى مى داند، كه در اين باره در مقدمه كتاب اشاره اى شده است
اديان توحيدى به ويژه آيين اسلام و منابع اصيل اسلامى همانند قرآن و نهج البلاغه ، مرگ را نوعى دگرگونى و تكامل زندگى دانسته ، و آن را برزخ و واسطه اى ميان زندگى دنيا و زندگى آخرت به شمار آورده اند، و تلاش فراوان دارند كه انسان ها را به مساءله مرگ توجه بيشترى داده ، و حالت غفلت از آن را از درون آنان بزدايند. و در اين راستا هدف مهم تربيتى و اخلاقى را نيز دنبال نموده و به تزكيه انسان ها مى پردازند. علىعليهالسلام
در اين باره فرمود:
١ و اءوصيكم بذكر الموت و اقلال الغفلة عنه ، و كيف غفلتكم عما ليس يغفلكم ، و طمعكم فيمن ليس يمهلكم ! فكفى واعظا بموتى عاينتموهم ، حملوا الى قبور هم غير راكبين ، واءنزلوا فيها غير نازلين ، و كانهم لم يكونوا للدنيا عمارا، و كان الاخرة لم تزل لهم دارا، اءو حشوا ما كانوا يوطنون ، و اءطنوا ما كانوا يوحشون ، و اشتغلوا بما فارقوا، و اءضاعوا ما اليه انتقلوا، لا عن قبيح يستطيعون انتقالا و لا فى حسن يستطيعون ازديادا، اءنشوا بالدنيا فغرتهم ، و وثقوا بها فصرعتهم.
شما را به يادآورى مرگ و كاهش دادن غفلت و بى خبرى از آن سفارش مى كنم و چگونه غافل مى گرديد از چيزى كه شما غافل نيست ، و چگونه آز مى ورزيد در كسى مرگ كه شما را مهلت نمى دهد؟! براى پند گرفتن شما، ديدن مرگ كسانى كه آنان را ديده ايد بس است ، آنان بدون اينكه خود بخواهند بر آن گورها فرود آمدند، به گونه اى كه گويا آنان از آباد كنندگان دنيا نبوده اند و گويا كه آخرت از ازل سراى آنان بوده است ، از دنيايى كه آن را براى خود وطن گرفته بودند با وحشت بيرون رفتند، و در آخرتى كه از آن گريزان بودند وطن گرفتند و به دنيايى كه از آن جدا شدند دل بسته بودند و جايگاهى را كه به آن منتقل گرديده اند تباه ساخته اند، و اكنون نه توانايى انتقال از عمل زشت و ناپسندى را دارند، و نه توانايى افزودن كار نيكى را دارا هستند، به دنيا دل بسته بودند، دنيا نيز آنان را فريب داد، و به آن اعتماد نموده بودند، و آنان را بر زمين افكند.
سروده سعدى شيرازى در اين باره بى مناسبت نيست :
هر كه آمد عمارتى نو ساخت
|
|
رفت و منزل به ديگرى پرداخت
|
و آن اگر پخت همچنان هوسى
|
|
وين عمارت به سر نبرد كسى
|
يار ناپايدار دوست مدار
|
|
دوستى را نشايد اين غدار
|
نيك و بد چون همى ببايد مرد
|
|
خنك آن كس كه گوى نيكى برد
|
برگ عيشى به گور خود فرست
|
|
كس نيارد ز پس ز پيش فرست
|
٢ واسمعوا دعوة الموت اذانكم قبل اءن يدعى بكم.
دعوت مرگ را پيش از آنكه به سوى آن فرا خوانده شويد، به گوش هاى خود بشنوانيد!
٣ وتر حلوا فقد جد بكم و استعدوا للموت فقد اظلكم و كونوا قوما صيح بهم فانتهبوا، و علموا اءن الدنيا ليست لهم بدار فاستبدلوا، فان الله سبحانه لم يخلقكم عبثا، و لم يترككم سدى ، و ما بين احدكم و بين الجنة اءو النار الا الموت اءن ينزل به.
آماده سفر آخرت گرديد كه به شدت شما را به سوى خود بر مى انگيزاند، و آماده مرگ شويد كه بر شما سايه افكنده است ، و از آن دسته مردمى باشيد كه بر آنان بانگ زده شده كه آماده سفر آخرت گرديد و آگاه گرديدند، و دانستند كه دنيا براى آنان سراى ماندن نيست ، پس آن را به سراى جاويد آخرت مبدل نمودند دنيا را رها نموده ، و به آخرت دل بستند چنين است كه خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و شما را مهمل و پوچ رها نگردانيده است ، و ميان هر يك از شما و بهشت يا دوزخ جز مرگى كه بر شما فرود آيد چيزى نيست
٤اءلا فاذكروا هادم اللذات و منغص الشهوات ، و قاطع الاءمنيات عند المساورة (المشاورة ) للاءعمال القبيحة.
هان اى مردم ! تباه كننده لذت هاى دنيا و به هم زننده شهوت هاى دنيا و جدا كننده آرزوها را به هنگام شتاب در كارهاى زشت و يا به هنگام چنگ انداختن آن كارها به ياد آوريد.
٥ خطاب به فرزندش امام حسنعليهالسلام
نوشته است :
...و اعلم ان مالك الموت هو مالك الحياة ، و اءن الخالق هو المميت ، و اءن المفنى هو المعيد...
...و بدان اى فرزندم ! كه صاحب اختيار مرگ ، مالك زندگى بوده و تباه كننده يعنى خداوند زنده كننده دوباره مردگان است
٦...فوالله ما اءبالى دخلت الى الموت اءو خرج الموت الى
...سوگند به خداوند كه مرا باكى نيست از اينكه من به سوى مرگ گام بردارم ، و يا مرگ بر من در آيد.
٧ فان الغاية امامكم ، و ان ورائكم الساعة تحدوكم ، تخففوا تلحقوا، فانما ينتظر باءولكم آخركم.
پس چنين است كه پايان كار دنيا در برابر شما قرار گرفته است و ساعت مرگ در پى شما، شما را به سوى خود مى كشاند، در دنيا سبكبال زندگى كنيد كه تا به نيكان خود ملحق شويد، پس چنين است كه نخستين فرد از شما انسان ها در انتظار رسيدن مردن و پيوستن آخرين فرد از شما به سر مى برد.
مقصود امامعليهالسلام
اين است كه شما نيز همانند پيشينيان خواهيد مرد و از اين دنيا جدا خواهيد شد، و تا آن هنگام ، نخستين فرد انسان در زندگى برزخى به سر خواهد برد، و از پس آن ، زندگى برزخى پايان پذيرفته ، و سفر دور و دراز دنيا نيز به سرانجام خود رسيده و هنگام زندگى جاويد آخرت فرا مى رسد.
و خوشا به حال آنانكه از دنياى فانى براى سراى جاويد خود خوشه اى برگرفتند، و دنيا در نگاه آنان تنها ارزش ابزارى داشته است ، از اين رو از مرگ هراسان نگرديده و به استقبال آن مى شتافتند، چنانكه امير مؤ منانعليهالسلام
در اين باره فرمود:
٨ والله لابن اءبيطالب انس بالموت من الطفل بثدى امه.
سوگند به خداوند كه دلبستگى و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از دلبستگى و علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است
و چه زيبا سروده است حافظ شيرازى :
حجاب چهره جان مى شود غبار تنم
|
|
خوش آن دمى كه از اين چهره پرده برفكنم
|
چنين قفس نه سزاى چون من خوش الحانى است
|
|
روم به روضه رضوان كه مرغ آن چمنم
|
مرا كه منظر حور است مسكن و ماءواى
|
|
چرا به كوى خراباتيان بود وطنم
|
مواردى را كه تا كنون درباره مرگ ملاحظه فرموده ايد نمونه هايى از موارد فراوان از نهج البلاغه در اين باره است ، و حاصل آنها اين است كه هر چند با جدا شدن روح و روان از كالبد انسان ، همه آثار و نشانه هاى حيات او از ميان مى رود و با وقفه عمل تنفس و ضربان قلب ، و به جسمى بى جان تبديل مى گردد، ولى اينگونه نيست كه روان او نيز نيست و معدوم گردد، بلكه با جدا شدن روح او از كالبد، به گونه اى ديگر به زندگى او تداوم بخشيده مى شود، اين زندگى به جهان برزخ نامگذارى شده است كه برگرفته از آيه اى از قرآن است ، در آنجا كه خداوند فرمود:
(
وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ
)
...مؤ منون/ ١٠٠
از پس مرگ آنان ، جهان برزخ قرار دارد تا روزى كه دوباره برانگيخته زنده شوند.
علامه طباطبايىرحمهالله
در اين باره نوشته است :
مراد از اين برزخ در آيه شريفه عالم قبر است ، و آن جهانى است مثالى كه انسان ، پس از مرگ خود تا فرا رسيدن قيامت ، در آن زندگى مى كند
سعدى شيرازى در اين باره سروده است :
يا من بدنياه اشتغل
|
|
قد غره طول الاءمل
|
الموت ياءتى بغته
|
|
والقبر صندوق العمل
|
اى كسى كه به دنياى خود مشغول گرديده است ، آرزوهاى طولانى و دراز مدت او را فريفته است مرگ ، ناگهانى در آيد. و گور، صندوق عمل انسان است.
و به ديگر سخن : هدف آفرينش انسان ، در اين دنيا تحقق پيدا نمى كند، و آن هنگام كه مرگ فرا رسد، انسان به زندگى نوينى وارد مى شود كه سرنوشت آن را خود به دست خويشتن در دنيا از پيش رقم زده است ، چنان كه آمدن او از زندگى جنينى به اين دنيا به دست او نبوده و او در اين باره گزينش و اراده و اختيارى نداشته است ، بيرون رفتن او از اين جهان ، و وارد شدن در جهان ديگر نيز به اراده و اختيار او نخواهد بود، او سرانجام ، مرگ را در آغوش خواهد گرفت و به جهان برزخ وارد خواهد شد، چه بخواهد و چه نخواهد.