پى ريزى سقيفه در زمان حيات پيامبر اکرم
صلىاللهعليهوآلهوسلم
براى بررسى نحوه پى ريزى سقيفه در زمان حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بايد آيات زير را مورد بررسى قرار دهيم.
خداوند متعال در آيات اوليه سوره تحريم مى فرمايد:
(
يا أَيهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَک تَبْتَغِي مَرْضَاه أَزْوَاجِک وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکمْ تَحِلَّه أَيمَانِکمْ وَاللَّهُ مَوْلَاکمْ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْحَکيمُ وَإِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَدِيثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَأَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَأَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنْبَأَک هَذَا قَالَ نَبَّأَنِي الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِکه بَعْدَ ذَلِک ظَهِيرٌ
)
اى پيامبر، براى چه بر خود حرام کردى آنچه را که خداوند بر تو حلال کرده بود؟ براى جلب رضايت همسرانت؟ و خداوند آمرزنده و رحيم است. خداوند راه گشودن سوگندهايتان را معين ساخت؛ و خداوند مولاى شماست و او دانا و حکيم است.
آنگاه که پيامبر رازى را با بعضى از زنان خويش در ميان نهاد، آن زن آن راز را به ديگرى باز گفت. پس خداوند، پيامبر را از اين امر آگاه ساخت. پيامبر نيز بخشى از آن (راز) را بيان کرد و بخشى را بيان نکرد. آن زن به پيامبر گفت: چه کسى تو را از اين آگاه ساخت؟ فرمود: خداوند دانا مرا خبر کرد. ای دو زن، به سوى خدا توبه کنيد که دل شما از حق برگشته است و اگر عليه پيامبر پشت به پشت هم دهيد، همانا خداوند مولاى اوست و جبرئيل و ديگر فرشتگان و مرد صالح از مؤمنان، پشتيبان اويند.
شأن نزول آيات:
در اين آيات سه امر بيان شده است:
الف: تحريم پيامبر اکرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر خود آنچه را که خدا بر او حلال فرموده بود براى رضاى همسرانش، و اين که خداوند راه گشودن سوگندها را بيان فرموده است.
ب: خبر دادن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رازى را به يکى از همسرانش و خبر دادن آن زن، آن راز را به ديگرى و آگاه نمودن بارى تعالى، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را از افشاى راز.
ي: تهديد بارى تعالى آن دو همسر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را. تا آخر سوره.
در اين آيات بيان نشده که پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، براى رضاى همسرش، چه حلالى را بر خود حرام کرده و چه رازى را آن همسر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
افشا نموده و پس از آن چه شده است که خداوند چنان عبارات تهديد آميزى مى فرمايد.
شايسته است يادآور شويم که بارى تعالى مى فرمايد:(
وَاَنْزَلْنا اِلَيک الذِّکرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم
)
النحل ٤٤: ما قرآن را بر تو نازل کرديم تا شما براى مردم بيان کنى آنچه را که براى ايشان نازل شده است.
قرآن با دوگونه وحى بر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نازل مى شده است.
١) وحى قرآنى، که همان نصّ قرآن است، که از زمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تا به امروز در دسترس همه است.
٢) وحى بيانى، که با آن تفسير قرآن بيان مى شده است.
در بيان آيه اول در روايت آمده است که پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در روز نوبت حفصه، با کنيز خود ماريه هم بستر شد و آنگاه که حفصه از آن داستان آگاه گرديد، پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
، براى دليويى حفصه، ماريه را بر خود حرام فرمود
.
در آيه دوم، خداوند اين تحريم را رفع مى کند.
در آيه سوم بيان شده که پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مطلبى را به عنوان راز به همسرش .حفصه مى فرمايد، او آن راز را فاش مى کند. خداوند، پيامبرش را از کار وى آگاه مى سازد و آن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
، حفصه را از فاش کردن آن راز آگاه مى سازد. حفصه از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى پرسد که چه کسى شما را از اين کار آگاه ساخت؟ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمايد: خداوند عِالِم آگاه مرا با خبر ساخت
.
در آيه چهارم لحن آيه تغيير مى کند و خطاب به آن دو زن مى فرمايد: (اگر شما از کار خود توبه کنيد (به نفع شماست) زيرا دل هايتان از حق منحرف گشته است، و چنان که بر ضدّ پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
پشت به پشت هم دهيد، خداوند مولاى اوست و جبرئيل و فرشتگان و مرد صالح از مؤمنان (. على) پشتيبان اويند
آيا در خانه پيامبر چه پيش آمده بود که براى رفع آن نياز به تهديدى چنين سخت بوده است، تا آن حدّ که مى فرمايد: پيامبر تنها نيست، خدا و جبرئيل و ملائکه و صالح المؤمنين(على) پشتيبان و حافظ اويند؟ آيا چه بوده که در آيات بعدى، خداوند، در مقام تهديد، مى فرمايد:
.
اميد است که اگر او شما را طلاق دهد، پروردگارش، به جاى شما، همسرانى بهتر از شما براى او قرار دهد؛ همسرانى مسلمان، مؤمن، متواضع، توبه کار، عابد، مهاجر، زنانى باکره و بيوه!!
اى کسانى که ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى که هيزم آن انسانها و سنگ هاست محافظت کنيد؛ آتشى که فرشتگانى بر آن گمارده شده که خشن و سختگيرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى ورزند و آنچه را فرمان داده شده اند (به طور کامل) اجرا مى کنند.
اى کسانى که کافر شده ايد، امروز عذرخواهى نکنيد، چرا که تنها به اعمالتان جزا داده مى شويد.
اى کسانى که ايمان آورده ايد، به سوى خدا توبه کنيد، توبه اى خالص؛ اميد است (با اين کار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هايى از بهشت که نهرها از زير درختانش جارى است وارد کند. در آن روزى که خداوند، پيامبر و کسانى را که با او ايمان آورده اند خوار نمى کند، و اين در حالى است که نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راستشان در حرکت است و مى گويند: پروردگارا، نور ما را کامل کن و ما را ببخش که تو بر هر چيزى توانايى. اى پيامبر، با کفّار و منافقان پيکار کن و بر آنان سخت بگير، جايگاهشان جهنّم است و بد فرجامى است.
خداوند براى کسانى که کافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثال زده است. آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ولى به آن دو خيانت کردند و (ارتباط با آن دو پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت، و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد با کسانى که وارد مى شوند).
آيا در خانه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و گرد آن حضرت چه فتنه هايى به پا شده بود که پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بعضى از آنها را بيان فرمود و بعضى را بيان نفرمود؟ آن دو همسر پيامبر و همکارانشان چه نقشه هايى داشته اند که براى هشدار دادن به ايشان نيازمند آن همه تهديد و بيان عاقبت کار دو زن مشترک دو پيامبر (نوح و لوط) بوده است، با تصريح به اين که آن دو زن به آن دو پيامبر نفاق و خيانت ورزيدند و در نتیجه به آن زن امر شد که به دوزخ بروند ؟
نتيجه آنچه را که در اين باره در کتاب هاى مکتب خلفا يافته ايم چنين است:
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حفصه دختر عمر فرموده بود که پدر تو با پدر عايشه (ابوبکر) براى گرفتن حکومت پس از من قيام خواهند کرد. اين سخن را پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به عنوان رازى بيان داشته بودند، لکن اين راز را حفصه با عايشه در ميان گذارد. عايشه هم آن را به پدرش باز گفت. ابوبکر هم آن را با عمر در ميان گذاشت. عمر از حفصه سئوال کرد داستان چيست؟ بگو (تا آماده شويم.) او هم راز پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را براى پدرش فاش کرد.
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بخشى از جريان را، يعنى اين که آن دو زن راز او را افشا کرده بودند، بيان نمود و از بازگويى بخشى ديگر اعراض کرد. آيا راز يزء آمادگى پدران آن دو براى گرفتن حکومت پس از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
چه مى توانست باشد؟
ابن عبّاس، براى آن که از زبان خليفه دوم شأن نزول سوره را روايت کند، با زيرکى به او گفت: من يک سال است مى خواهم از شما سئوالى کنم، هيبت شما مرا مانع است. عمر گفت: چيست؟ گفت: سؤال از آيه قرآن است. خليفه گفت: ابن عباس، تو مى دانى علمى از قرآن نزد من است و از من سؤال نمى کنى؟ در اينجا ابن عباس از او پرسيد: سوره تحريم درباره چه کسى نازل شده است؟ عمر گفت: درباره عايشه و حفصه
در کتاب الدُّرّ المنثور سيوطى، جلد ٦ ، چنين آمده است:
و اِذْ اَسَرُّ النُّبِىُّ اِلى بعَضِ اَزوايِهِ حدَيثاً. حَفْصَه بِنْتِ عُمَرَ اَنَّ الخلَيفَه مِنْ بَعْدِهِ اَبُوبکرٍ وَ مِنْ بعَدِ أبي بکرٍ عُمَرُ.
از اين داستان مى توان دريافت که ابوبکر و عمر براى رسيدن به حکومت نقشه مى کشيدند، نقشه اى براى زمان حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و نقشه اى براى بعد از آن حضرت. آنچه که فعلاً مربوط به بحث ماست نقشه آن دو براى بعد از حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است که خود زير بناي سقيفه شد. آن نقشه چنان بود که ابوبکر، عمر، ابو عُبيده يرّاح، سالِم مولاى ابى حُذَيفِه و عثمان، براى رسيدن به حکومت بعد از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
هم سوگند شدند و اين قرار را در نامه اى نوشتند و آن را به امانت نزد ابو عبيده جرّاح گذاشتند
به اين سبب بود که عمر مى گفت: "ابوعبيده امين اين امّت است. "
و به سبب اين قرار داد بود که خليفه دوم بارها مى گفت: "اگر ابوعبيده يا سالم مولاى ابى حذيفه زنده بودند خلافت را به ايشان واگذار مى کردم
"در واقعه تعيين خليفه دوم هم اين جریان آشکار مى شود:
ابوبکر، در مرض وفاتش، عثمان را طلبيد و گفت بنويس:
بسم الله الرّحمن الرّحيم،
اين آن چيزى است که ابوبکر بن ابى قحافه به مسلمانان وصيت مى کند. امّا بعددر اينجا ابوبکر بيهوش شد. عثمان نوشت: امّا بعد، من بر شما عمر ابن الخطاب را خليفه قرار دادم و از خيرخواهى شما کوتاهى نکردم. چون ابوبکر به هوش آمد گفت: بخوان. عثمان نوشته را خواند. ابوبکر گفت: الله اکبر، ترسيدى مسلمان ها بعد از من گرفتار اختلاف شوند؛ بله، همين را مى خواستم بگويم
.
عثمان از کجا خبر داشت که ابوبکر چه کسى را مى خواهد بعد از خود براى خلافت تعيين کند؟ معلوم مى شود که قرار دادى در کار آنها بوده که به ترتيب ابوبکر، عمر، سالم، ابوعبيده و عثمان، يکى بعد از ديگرى، خليفه شوند. اين امر نيز از دو کار خليفه دوم، عمر، معلوم مى شود:
١) وقتى عمر به دست ابولؤلؤه مضروب شد، چون سالم و ابوعبيده در آن زمان از دنيا رفته بودند
و عمر شوراى خلافت را طورى ترتيب داد که عثمان براى خليفه شدن رأى بياورد
٢) از واقعه زير نيز روشن مى گردد که در زمان حيات عمر، خليفه سوم تعيين شده بود: ابن سعد (صاحب طبقات) از سعيد بن عاص اموى نقل مى کند که وى از خليفه دوم زمينى را در کنار خانه خود مى خواست تا خانه اش را وسعت دهد؛ چون عمر در مورد بعضى ها از اين بخشش ها مى کرد. خليفه به او گفت: بعد از نماز صبح بيا تا کارت را انجام دهم. سعيد، به دستور خليفه، پس از نماز صبح به نزد او رفت و با او به محل زمين مطلوب رفتند. خليفه عمر، با پاى خود، روى زمين خطّى کشيد و گفت: اين هم مال تو. سعيد بن عاص مى گويد: گفتم يا اميرالمؤمنين، من عيالوارم، قدرى بيشتر بده.
عمر گفت: اينک اين زمين تو را بس است. ولى رازى به تو مى گويم، پيش خود نگهدار. بعد از من کسى روى کار مى آيد که با تو صله رحم مى کند و حاجتت را برآورَده مى سازد. سعيد مى گويد: در طول خلافت عمر بن خطاب صبر کردم تا عثمان به حکومت رسيد و او، همچنان که عمر گفته بود، با من صله رحم کرد و خواسته ام را برآورد
از اين روايت روشن مى شود که خليفه دوم، با نقشه اى که براى زمان بعد از خود کشيده بود مى دانست که خويشاوند سعيد اموى، يعنى عثمان، به خلافت خواهد رسيد.
اضافه بر اين، از جريانات زير معلوم مى شود که خليفه دوم در نظر داشت بعد از عثمان، عبدالرّحمن بن عوف و پس از او معاويه به حکومت برسند. دليل اين مطلب آن است که در سال "عام الرُّعاف" عثمان به بيمارى خون دماغ مبتلا گرديد و مشرف به مرگ شد. پنهانى، در نامه اى، عبدالرُّحمن بن عوف را براى خلافت پس از خود تعيين کرد. عبدالرُّحمن بسيار ناراحت شد و گفت: من او را آشکارا خليفه کردم ولى او پنهانى خلافت مرا مى نويسد. بدين سبب بين آن دو دشمنى شديد ايجاد شد
و نفرين حضرت اميرعليهالسلام
درباره آنها مستجاب گرديد که فرموده بود: خداوند بين شما اختلاف بيندازد
عثمان از آن بيمارى شفا يافت وعبدالرّحمن در زمان خلافت عثمان وفات کرد
. واميرالمؤمنينعليهالسلام
، نيز در همان روز که عبدالرّحمن بن عوف با عثمان بيعت کرد و موجب خلافت او شد، به او فرموده بود: "وَاللهِ مَا وَ لَّيت عُثْمانَ اِلاّ لِيرُدَّ اَلامْرَاليک. " يعنى به خدا قسم، تو عثمان را به خلافت نرساندى مگر که (روزى) او نيز خلافت را به تو باز سپارد.
و امّا ميل عمر به خلافت معاويه را، پس از اين، در بخش مربوط به معاويه در زمان عمر مورد بحث قرار خواهيم داد و در اينجا به ذکر اين نکته اکتفا مى کنيم که اصولاً عمر مى خواست خلافت در قريش باشد ولى به بنى هاشم نرسد و او و يارانش، نه تنها در زمان خودشان، بلکه براى بعد از خودشان نيز نمى خواستند که بنى هاشم به حکومت برسند
.
.