سقیفه

سقیفه14%

سقیفه نویسنده:
گروه: اصول دین

سقیفه
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14137 / دانلود: 3062
اندازه اندازه اندازه
سقیفه

سقیفه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ح: سقيفه به روايت تاريخ طبرى

طبرى در داستان سقيفه و بيعت ابوبکر، در تاريخ خود چنين مى نويسد:

طايفه انصار پيکر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در ميان خانواده اش رها کردند تا آنان به تحهيز و دفنش بپردازند و خود در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند و گفتند: ما پس از محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سعد بن عباده را به حکومت بر خود بر مى گزينيم. آنان سعد را، که مريض بود، با خود به آنجا آورده بودند.

سعد خداى را ستايش کرد، سابقه انصار را در دين و برترى شان را در اسلام يادآور شد و کمک هائيکه که آنان به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحابش داشتند و جنگ هايى را که با دشمنان کردند ياد آور شد و تأکيد کرد که پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى از دنيا رفت که از آنان راضى و خشنود بود؛ و سرانجام گفت: اينک شما گروه انصار، زمام حکومت را خود به دست گيريد و آن را به ديگرى وامگذاريد.

در پاسخ سعد همه انصار بانگ برآوردند که: رأى و انديشه ات کاملاً درست و سخنانت راست و متين است و ما هرگز بر خلاف تو کارى انجام نخواهيم داد و تو را به حکومت و زمامدارى انتخاب مى کنيم.

پس از اين موافقت قطعى، مطالبى ديگر به ميان آمد و سخنانى رد و بدل شد تا سراجيام گفتند: اگر مهاجرانِ قريش زير بار اين تصميم ما نروند و آنرا نپذيرند و بگويند که ما مهاجران و نخستين ياران پيامبر و از خويشاوندان او هستيم و شما حق نداريد که در حکومت و زمامدارى پيامبر با ما از در مخالفت درآييد، چه جواب بدهيم؟ گروهى از آنان گفتند: در آن صورت، ما به ايشان مى گوئيم براى خود اميرى انتخاب مى کنيم شما هم براى خود زمامدارى انتخاب کنيد. سعد ابن عباده، گفت: و اين خود اولين شکست و عقب نشينى است.٨٦

چون خبر اين اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسيد، به همراه ابوعبيده جرّاح، شتابان، رو به سقيفه نهادند. اُسَيد بن حُضَير٨٧ و عُوَيم بن ساعَده٨٨ و عَاصِم بن عَدِىّ٨٩ از بنى عَجلان نيز که از روى حسادت، نمى خواستند سعد خليفه شود، به ايشان پيوستند. همچنين، مُغِيره بن شُعبه و عبدالرّحمن بن عوف در آنجا به صف نشستند. ابوبکر، پس از اين که از سخن گفتن عمر در آن جمع جلوگيرى کرد، خود برخاست و حمد و سپاس خدا را به جاى آورد و سپس از سابقه مهاجران و اين که آنان، در ميان همه مردم عرب، در تصديق رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيشگام بوده اند ياد کرد و گفت:

مهاجران، نخستين کسانى بودند که روى زمين به عبادت خدا پرداختند و به پيامبرش ايمان آوردند. آنان دوستان نزديک و از بستگان پيامبرند و به همين دليل، در گرفتن زمام حکومت، بعد از حضرتش، از ديگران سزاوارترند و در اين امر، جز ستمکاران، کسى با فرمانروايى ايشان به مخالفت و ستيزه برنمى خيزد. ابوبکر، پس از اين سخنان، از فضيلت انصار سخن راند و چنين ادامه داد:

البته، پس از مهاجران و سبقت گيرندگان در اسلام، کسى مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت. فرمان و حکومت از آنِ ما، و مقام و منزلت وزارت از آن شما باشد.

آن گاه، حُباب بن مُنذر از جاى برخاست و خطاب به انصار گفت:

اى گروه انصار، زمام امور حکومت را خود به دست بگيريد که اين مهاجران در شهر شما و زير سايه شما زندگى مى کنند و هيچ گردنکشى را زهره آن نيست که سر از فرمان شما بتابد. پس، از دو دستگى و اختلاف به پرهيزيد که، اختلاف، کارتان را به تباهى و فساد خواهد کشيد و شکست خواهيد خورد و رياست و حکومت از چنگتان به در خواهد شد. اگر اينان زير بار نرفتند و نيز آنچه که از ايشان شنيديد چيزى ديگر نگفتند، در آن صورت، ما از ميان خودمان فرمانروايى برمى گزينيم و آنها هم را براى خودشان اميرى انتخاب کنند.

در اينجا عمر از جاى برخاست و گفت:

هرگز چنين کارى نمى شود و دو شمشير در يک غلاف نکنيد. به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروايى شما سر فرود نخواهد آورد، در حالى که پيامبرشان از غير شماست. امّا عرب با حکومت و زمامدارى کسى که از خاندان نبوّت و پيامبرى باشد مخالفت نخواهد کرد. ما، در برابر کسى که به مخالفت ما برخيزد، دليل و برهانى قاطع داريم و آن اين که چه کسى حکومت و فرمانروايى محمّد را از چنگ ما بيرون مى کند و با ما سر آن به ستيزه و مخالفت بر مى خيزد، در صورتى که ما از بستگان و خاندان او هستيم؟ مگر آن کس که به گمراهى افتاده، يا به گناه آلوده شده، يا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟٩٠

حباب، بار ديگر، برخاست و گفت:

اى گروه انصار، دست به دست هم بدهيد و به سخن اين مرد و يارانش گوش ندهيد که حق خود را در حکومت و زمامدارى از دست خواهيد داد. اگر اينان زير بار خواسته شما نرفتند، ايشان را از سرزمين خود بيرون کنيد و حرف خود را به کرسى بنشانيد و زمام امور را به دست بگيريد که، به خدا قسم، شما از آنان به فرمانروايى سزاوارتريد؛ چه، کافران به ضرب شمشير شما سر فرود آوردند و به اين آيين گرويدند.

من، در ميان شما، به منزله چوبى هستم که شتران پشت خود را با آن مى خارانند٩١ {کنايه از اين که در مواقع سختى و گرفتارى به رأى من پناه مى برند} و همانند درخت تناورى ام که جان پناهى براى ناتوانان است. به خدا قسم چنانچه بخواهيد جنگ و خونريزى را از سر مى گيريم٩٢.

عمر گفت: در آنگاه خدا تو را مى کشد٩٣

حُباب پاسخ داد: خدا تو را مى کشد.

ابوعبيده، چون چنان ديد، خطاب به انصار گفت:

اى گروه انصار، شما نخستين کسانى بوديد که به يارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دفاع از دين برخاستيد. اکنون در تبديل و تغيير دين و اساس وحدت مسلمانان، نخستين کس نباشيد!

پس از سخنان زيرکانه ابوعبيده، بشير بن سَعدِ خَزريى٩٤ از جاى برخاست و گفت: اى گروه انصار، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پيشگامى در پذيرش اسلام داراى موقعيت مقامى والا شده ايم و در اين امر، نيز خشنودى خدا و فرمانبردارى از پيامبر و بردبارى و خود سازى نفسمان، چيزى نخواسته ايم. پس شايسته نيست که ما، با داشتن آن همه فضايل بر مردم، گردنکشى کنيم و بر آنان منّت بگذاريم و آن را وسيله کسب مال و منال دنياى خود سازيم. خداوند ولى نعمت ماست، او در اين مورد بر ما منّت نهاده است. اى مردم، بدانيد که محّمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قريش است و افراد قبيله اش به او نزديک ترند و در به دست گرفتن رياست و حکومتش از ديگران سزاوارتر؛ و من از خدا مى خواهم که هرگز مرا نبيند که امر حکومت با آنان به نزاع برخاسته باشم. پس، شما هم از خدا بترسيد و با آنان مخالفت نکنيد و در امر حکومت با ايشان به ستيزه بر نخيزيد و دشمنى نکنيد.

چون بشير سخن به پايان برد، ابوبکر برخاست و گفت:

اين عمر و اين هم ابوعبيده؛ هر کدام را که مى خواهيد انتخاب و با او بيعت کنيد.

عمر و ابوعبيده، يک صدا، گفتند: با این وجود به خدا قسم هرگز ما جرات نداشته که در أمر خلافت برتو پيش دستى کنيم٩٥ در حالى که يار غار پيامبرهستی "

عبدالرّحمن بن عوف هم از جا برخاست و، ضمن سخنانى، گفت: اى گروه انصار، اگر چه شما را مقامى والا و شامخ است، اما در ميان شما کسانى مانند ابوبکر و عمر يافت نمى شود.

مُنِذربن أبى الاَرْقَم نيز برخاست و روى به عبدالرّحمن کرد و گفت:

ما برترى کسانى که نام بردى منکر نيستيم، به ويژه که در ميان ايشان مردى است که اگر براى به دست گرفتن زمام امور حکومت پيشقدم مى شد، کسى با او به مخالفت برنمى خاست٩٦ . [ منظور مُنذِر، على ابن ابى طالبعليه‌السلام بود. ]

آن گاه برخى از انصار بانگ برداشتند که: ما فقط با على بيعت مى کنيم. عمر، خود مى گويد:

سر و صدا و همهمه حاضران از هر طرف برخاست و سخنان نامفهوم از هر گوشه شنيده مى شد، تا آن جا که ترسيدم اختلاف، موجب از هم گسيختگى شيرازه کار ما بشود. اين بود که به ابوبکر گفتم: دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم٩٧

اما پيش از آن که دست عمر در دست ابوبکر قرار بگيرد، بشيربن سعد پيش دستى کرده و دست به دست ابوبکر زد و با او بيعت کرد٩٨

حباب بن مُنذر، که شاهد ماجرا بود، بر سر بشير فرياد کشيد: اى بشير، اى نفرين شده خانواده! قطع رحِم کردى و از اين که پسر عمويت به حکومت برسد حسادت ورزيدى؟ بشير گفت: نه به خدا قسم، ولى نمى خواستم دست به حق کسانى دراز کرده باشم که خداوند آن را به ايشان روا داشته است.

چون قبيله اوس ديدند که بشيربن سعد چه کرد و قريش چه ادعايى دارد، و از طرفى، قبيله خزرج از به حکومت رسانيدن سعد بن عباده چه منظورى در سر دارد، بعضى از آنان، کسانى ديگر از افراد قبيله خود را که اُسَيد بن حُضَير (يکى از نقبا) نيز در ميانشان بود مورد خطاب قرار دادند و گفتند: به خدا قسم، اگر قبيله خزرج خلافت را به دست بگيرد، براى هميشه اين افتخار نصيب آنها خواهد شد و بر شما فخر و مباهات خواهند فروخت و هرگز شما را در حکومتشان شريک نخواهند کرد. پس، برخيزيد و با ابوبکر بيعت کنيد.

آن گاه همگى برخاستند و با ابوبکر بيعت کردند و با اين کار خود، اقدام سعد بن عباده و افراد قبيله خزرج در به دست گرفتن زمام امور حکومت نقش بر آب شد. مردم، از هر سو، براى بيعت با ابوبکر هجوم آوردند و چيزى نمانده بود که در اين گير و دار سعد بن عباده بيمار، در زير دست و پاى آنها، لگد مال شود که يکى از بستگان وى فرياد زد: مردم، مواظب باشيد که سعد را لگ نکنيد. عمر، در پاسخ او، بانگ زد: بکشيدش که خدايش بکشد! سپس، مردم را عقب زد و خود را بر بالاىِ سرِ سَعد رساند و گفت: مى خواستم چنان لگد مالت کنم که عضوى از اندامت سالم نماند! قيس بن سعد، که بر بالاى سر پدرش ايستاده بود، برخاست و ريش عمر را به چنگ گرفت و گفت: به خدا قسم اگر تار مويى از سر او کم کنى، با يک دندان سالم برنمى گردى! ابوبکر نيز به عمر گفت: آرام باش عمر! در چنين موقعيتى مدارا و نرمى به کار مى آيد نه خشونت و تندى. عمر، با شنيدن سخن ابوبکر، پشت به قيس کرد و از او دور شد. امّا سعد خطاب به عمر گفت: به خدا سوگند، اگر بيمار نبودم و آن قدر توانايى داشتم که از جاى برخيزم، در گذرگاه ها و کوچه هاى مدينه چنان غرّشى از من مى شنيدى که خود و يارانت، از ترس، در بيغوله ها پنهان مى شديد؛ و در آن حال، به خدا سوگند تو را نزد کسانى مى فرستادم که، تا همين ديروز، زير دست و فرمانبردارشان بودى نه آقا و بالا سرشان! آن گاه خطاب به ياران خود گفت: مرا از اينجا ببريد و آنان سعد را به خانه اش بردند.

ابوبکر جوهرى در کتاب سقيفه خود آورده است:

عمر، در روز سقيفه بنى ساعده، همان روزى که با ابوبکر بيعت کرد، کمر خود را بسته بود و پيشاپيش ابوبکر مى دويد و فرياد مى زد: توجه! توجه! مردم با ابوبکر بيعت کردند٩٩

به اين ترتيب، آن دسته اى که از سقيفه همراه ابوبکر بودند، به هر کس که مى رسيدند او را مى کشيدند و مى آوردند و بيعت مى گرفتند.

در تاريخ طبرى، در ادامه، آمده است:

افراد قبيله اَسْلَم، در روز سقيفه بنى ساعده، همگى براى خريد خواربار به مدينه آمده بودند. ازدحام ايشان در شهر به حدّى بود که عبور و مرور در کوچه هاى آن به سختى صورت مى گرفت.

عمر در اين باره چنين گفت: "مَا اَيقنَتُ بِالنَّصرِ حَتّى ياءَتْ اَسْلَمُ فَمَلاَتْ سِکک المدَينَه.

يعنى: من به پيروزى يقين نداشتم تا قبيله اسلم آمدند و کوچه هاى مدينه را پر کردند١٠٠ .

ط: نقش قبيله اَسْلَم در بيعت با ابوبکر

اين داستان را شيخ مفيد در کتاب جمَل چنين آورده است:

در آن زمان، صحرانشينانِ عرب براى خريد خوار وبار، به صورت قبيله اى، به شهر مى آمدند؛ چون صحرا ناامن بود و اگر تعداد کمى از آنان مى آمدند، بارشان را مى گرفتند و خودشان را مى کشتند. لذا افراد قبيله، همه با هم، براى خريد خواروبار حرکت مى کردند. مردان قبيله اسلم از صحرا به مدينه آمده بودند تا آذوقه تهيه کنند. در آن زمان که وارد مدينه شدند، بيعت با ابوبکر در سقيفه انجام شده بود. عمر و بقيه به آنان گفتند: بياييد کمک کنيد براى خليفه پيامبر بيعت بگيريم، آن وقت ما هم خوار وبار رايگان به شما مى دهيم. آنها خوشحال شدند. اول خودشان ريختند و بيعت کردند، و بعد دار و دسته ابوبکر شدند؛ دامن هاى عربى خود را به کمر زدند و کوچه هاى مدينه را پُر کردند. به هر جا مى رسيدند، در بازار، کوچه، و، هرکس را که مى ديدند براى بيعت با ابوبکر مى آوردند. بدين ترتيب، ابوبکر به کمک قبيله اسلم خليفه شد١٠١

ى: دليل انتخاب ابوبکر به خلافت

ياران ابوبکر دليل انتخاب ابوبکر را، براى انصار، اين چنين بيان کردند:

چون پيامبر از قريش است، جانشین او هم بايد از قريش باشد١٠٢ (قانون عرب چنين بود). دليل ديگر اين که ابوبکر صحابى پيامبر و از سابقين در اسلام بوده است١٠٣ .

حضرت اميرعليه‌السلام در اينجا فرمايشى دارد؛ مى فرمايد: "اِحْتَيُّوا بِالشَّيَرهِ وَاضاعُوا الثَّمَرَه" يعنى به درخت نبوّت (که از قريش بوده) احتجاج کردند١٠٤ و ميوه آن را (که پسر عمو و داماد پيامبر است) ناديده گرفتند. آنان حجت آوردند که از شيره پيامبرند؛ در حالى که ميوه اين شيره را، که بنى هاشم هستند، ناديده گرفتند. ارزش درخت خرما يا انگور، به شاخ و برگش نيست، به ميوه آن است.

و نيز حضرت اميرعليه‌السلام درباره اين که گفتند ابوبکر صحابى پيامبر است، فرمود: اينها مى گويند که ابوبکر بايد جانشین پيامبر بشود چون صحابى اوست. اگر خلافت به صحابه بودن است، چگونه است آن جا که صحبت و قرابت با هم جمع شده است نمى شود؟! (يعنى درباره على بن ابى طالب، که هم صحابى پيامبر بوده و هم پسر عموى آن حضرت.) همه مى دانيم که علىعليه‌السلام کودکى خردسال بود که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را از خانه پدرش ابوطالب به خانه خود آورد. حضرت علىعليه‌السلام ، خود، در اين باره مى فرمايد: پيامبر غذا را مى جويد و نرم مى کرد و در دهانم مى گذاشت؛ بوى خوش بدنش را به مشامم مى رساند؛ در غار حراء آنگاه که اولين وحى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم١٠٥ . علىعليه‌السلام ، تا وقت وفاتِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هميشه و همه جا، با آن حضرت بود. سرِ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر سينه علىعليه‌السلام بود که از دنيا رفت١٠٦ . حضرت علىعليه‌السلام هم صحابى پيامبر بود و هم از ذَوى القُرباى آن حضرت و هميشه، چون سايه، به دنبال پيامبر بود.

ک: بيعت همگانى

پس از بيعت با ابوبکر در سقيفه، کسانى که با او بيعت کرده بودند وى را، چون دامادى که به حجله مى برند، شادى کنان به مسجد پيامبر بردند. چون ابوبکر و پيروانش وارد مسجد شدند کار خلافت تثبيت شد١٠٧ .

مسجد پيامبر دارالحکومه بود؛ محل بستنِ عَلَم، اعزام لشکر، ديدارهاى رسمى پيامبر و رسيدگى به اختلافات مسلمانان بود. در واقع همه کارهاى جامعه مسلمانان آن روز در مسجد النّبى انجام مى شد. منبر پيامبر نيز حکم راديو و تلويزيون امروز را داشت. کودتا گران، در آغاز هر انقلاب، کوشش مى کنند که راديو و تلويزيون و دارالحکومه را تصرّف کنند. اين سه را تصرف کنند دولت را تصرف کرده اند.

در روز سه شنبه، فرداى روزى که در سقيفه بنى ساعده با ابوبکر بيعت به عمل آمد، کودتاچيان ابوبکر را آوردند وتا بر منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشست. عمر، پيش از آن که او سخنى بگويد، برخاست و پس از حمد خداوند گفت: که سخن ديروزش انکار وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نه برا اساس کتاب خدا و نه دستورى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است؛ بلکه او چنان مى پنداشته که پيامبر شخصاً به تدبير کارها خواهد پرداخت و حضرتش آخرين کسى است که از جهان مى رود!١٠٨ و در پايان سخن گفت: خداوند کتاب خود را، که دستمايه هدايت و راهنمايى پيامبرش نيز بوده، در ميان شما نهاده است. اگر به آن چنگ بزنيد، خداوند شما را هم به همان راه که پيامبرش را هدايت فرمود راهنمايى خواهد کرد. اکنون، خداوند شما را بر زمامدارىِ بهترينتان، که يار و همدمِ غار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، هم رأى و هماهنگ کرده است. پس برخيزيد و با او بيعت کنيد١٠٩ .

بدين ترتيب، عمومِ مردم، پس از بيعت بعضى از افراد در سقيفه، با ابوبکر بيعت کردند.

در صحيح بخارى آمده است: پس از آن که گروهى در سقيفه بنى ساعده با ابوبکر بيعت کردند، بيعت عمومى با او، بر فراز منبر پيامبر خدا، به عمل آمد١١٠.

انس بن مالک مى گويد: من در آن روز به گوش خود شنيدم که عمر، پى درپى به ابوبکر مى گفت که بر منبر بالا رود، تا اين که سرانجام ابوبکر بر فراز منبر نشست و حاضران همه با او بيعت کردند.

آن گاه ابوبکر خطبه اى خواند و گفت:

اى مردم، من از شما بهتر نيستم و زمام حکومت بر شما را به دست گرفتم. پس، اگر رفتارم را خوب و کارم را شايسته يافتيد مرا يارى دهيد و اگر بدى کردم و دچار لغزش و خطا شدم، مرا به راه آوريد .

اينک برخيزيد و نمازتان را بخوانيد که خدايتان رحمت کند١١١ .

پس از آن، به امامت او، نماز جماعت گزاردند و سپس به خانه هاى خويش بازگشتند. (مردم مدينه از روز دوشنبه تا شامگاه روز سه شنبه، از کفن و دفن پيامبر خود بى خبر بودند!) در اين مدّت، نخست به سخنرانى هاى اجراد شده در سقيفه بنى ساعده و بعد بيعت گرفتن براى ابوبکر در کوچه هاى مدينه و سپس بيعت عمومى با او در مسجد النّبى و آن گاه به سخنان عمر بن خطّاب و ابوبکر سرگرم بودند، تا که سرانجام ابوبکر به امامت نماز جماعت با ايشان برخاست.

ب: غسل و تجهيز رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

کسانى که پيکر پاک و مقدّس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غسل دادند و در مراسم خاکسپارى آن حضرت نيز شرکت داشتند عبارت بودند از: على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عبّاس عموى پيامبر، فضل بن عبّاس، صالح (آزاد کرده پيامبر). بدين ترتيب، اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنازه آن حضرت را در ميان افراد خانواده او رها کردند و تنها همين چند نفر عهده دار تجهيز پيکر رسول خدا شدند٤٩ .

بنا به روايتى ديگر، علىعليه‌السلام همراه با فضل و قُثَم، فرزندان عباس و شُقْران (آزاد کرده پيامبر) و بنا به قولى اسامه بن زيد، تمام مراسم تجهيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر عهده داشتند٥٠ و ابوبکر و عمر در اين مراسم حضور نداشتند٥١ .

در اين وقت، عبّاس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حضرت علىعليه‌السلام گفت: "يا ابنَ أخى هَلُمَّ لاِ بايعَک فَلا يختَلِفُ عَليک اِثنان. "٥٢ اى پسر برادر، بيا تا با تو بيعت کنم، که پس از آن، کسى با تو مخالفت نخواهد کرد.

علىعليه‌السلام فرمود: "لَنا بجهازِ رَسُولِ الله شُغلٌ. "٥٣ اکنون کار ما تجهيز پيکر پيامبر است.

در آن حال، انصار در سقيفه بنى ساعده، براى تعيين رهبرى از انصار گرد آمدند٥٤ . اين خبر به گروهى از مهاجران: ابوبکر و عمر و ابوعبيده و همراهانشان رسيد. اينان با سرعت به انصار در سقيفه ملحق شدند٥٥ .

بدين سان، نيز خويشاوندان پيامبر، کسى پيرامون پيکر آن حضرت باقى نماند. وآنان عبارت بودند از: على بن ابى طالبعليه‌السلام ، عباس بن عبدالمطّلب (عموى پيامبر)، فضل بن عباس (پسر عموى پيامبر)، قُثَم بن عبّاس (پسر عموى پيامبر)، اسامه بن زيد (آزاد کرده پيامبر)، صالح (آزاده کرده پيامبر) و أَوس بن خَوْلى (از انصار). و تنها همين افراد بودند که غسل و دفن پيکر پيامبر را بر عهده گرفتند٥٦ .

اقامه نماز بر جنازه پيامبر بر همه مسلمانان حاضر در مدينه واجب عينى بود، يعنى بر يک يک مسلمانان واجب بود. نماز بخوانند٥٧ بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومانند نماز بر جنازه ديگران نبود و امام جماعت لازم نداشت؛ چنان که امام علىعليه‌السلام مى فرمود: امام همه، خود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. لذا؛ مسلمانان پنج نفر، شش نفر مى آمدند و حضرت اميرعليه‌السلام ذکر نماز را بلند مى خواند آنها تکرار مى کردند. در ابتدا مردان نماز گزاردند و بعد زنان مسلمان و سپس فرزندانى که به بلوغ نرسيده بودند. اين کار از روز دوشنبه شروع و در عصر سه شنبه تمام شد. پيکر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شب چهارشنبه٥٨ ، در حضور چند نفر، در همان اتاقى که وفات يافته بود، دفن شد.٥٩ نيز نزديکان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسى در به خاک سپردن پيکر آن حضرت شرکت نداشت و هنگامى طايفه بنى غُنْم صداى بيل ها را شنيدند که در خانه هاى خود آرميده بودند.٦٠ عايشه مى گويد: "ما از به خاک سپردن پيکر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر نداشتيم تا آن گاه که در دل شب چهارشنبه صداى بيل ها به گوشمان رسيد٦١ "

ي: وصيت پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على عليه‌السلام

پيش از بيان وصيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام ، به منظور فهم بهتر آن، مناسب است که مقدّمه اى ذکر کنيم. خداوند در سوره آل عمران، آيه ١٤٤ مى فرمايد:

( وَما مُحَمَّدٌ اِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَانْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلى اَعقابِکمْ وَ مِنْ ينَقلِبْ عَلَى عَقَبَيهِ فَلَنْ يضُرَّ الله شَيئا و سَييْزِى الله الشّاکرينَ )

(محّمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقط فرستاده خداست که پيش از او پيامبرانى ديگر آمده و رفته اند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما رو به عقب و به گذشته جاهلى خود باز مى گرديد؟ و هر کس به گذشته جاهلى خود باز گردد، خداى را هرگز زيان نمى رساند، خداوند سپاسگزاران را پاداش نيک خواهد داد)

همان گونه که پيشتر گفتيم، شريعت اسلام با دو نوع وحى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل مى شد:

الف) وحى قرآنى، که عبارت است از متن همين قرآن که از زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به حال سالم مانده و به دست ما رسيده است و همه الفاظ آن از خداست و در آن اصول شريعت اسلام، يعنى توحيدِ خالق و توحيد پروردگار قانون گذار و معاد و حشر و حساب و ثواب و عقاب و ارسالِ رُسُل و وجوب طاعت از آنها از آدم تا خاتم، و نيز کليت احکام و آداب اسلامى، همچون نماز و حيّ و جهاد و روزه و زکات و خمس و امر به معروف و نهى از منکر و نهى از غيبت و، ذکر شده است.

ب) وحى بيانى، که وحيى بوده که همراهِ همان وحى قرآنى نازل مى شده است و در واقع تبيين و تفسير آن را بر عهده داشته است. مثلاً در روز غدير خم، همزمان با نزول آيه( يا اَيهَا الرَّسُولُ بَلّغْ ما اُنزلُ اَلَيک مِن ربّک وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلَْ فَما بَلَّغْتَ رسالَتَه ) مائده / ٦٧ اين وحى بيانى آمده است که:( يا ايها الرسولُ بَلّغِ ما اُنزلَ اِليک فى عَلي .) پس "في عَلي"٦٢ وحى بيانى بوده است که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را با حديث خود بيان مى فرموده و بنابراين "فى علي" نيز وحى خدا بوده است. پيامبر از خود چيزى بيان نمى فرمود، چنان که بارى تعالى در اين باره مى فرمايد:( ما ينطِقُ عَنِ الْهَوى اِن هُوَ اِلاَّ وَحْي يوحي ) نيم/ ٤ و محکمتر از آن مى فرمايد:( ولَو تَقَوَّلَ عَلَينْا بَعضَ الأَقاويلِ * لاَ خَذْنا مِنهُ بِالَيمين * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنهُ الوَتينَ * فَما مِنکمْ مِن أَحَدٍ عَنهُ حايِزينَ ) (الحاقّه/ ٤٤). يعنى اگر پيامبر از خودش چيزى بگويد و به ما نسبت دهد، مانعش خواهيم شد و رگ قلبش را خواهيم بُريد و کسى از شما هم نمى تواند از مجازات او جلوگيرى کند.

بدين سان، وحى قرآنى همان متن قرآن است که همه الفاظش از خداست و يک سوره آن را، ولو به کوچکى سوره کوثر باشد، کسى نمى تواند بياورد (بقره / ٢٣ - ٢٤) و لذا معيزه باقى پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که خداوند خود عهده دار حفظ آن است:( اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذٌکرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ ) (الحير/ ٩). ولى وحى بيانى، معنايش از خداست، لکن بيانش با لفظ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و در آن شرطِ تحدّى و اعجاز نشده و هدف از آن تبيين معناى آيات قرآنى توسط پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است؛ چنان که خداوند فرمود:

( وَ اَنَزَلْنا اِليک اَلذِّکرَ لِتُبَين للِنّاس ما نُزِّلَ اِلَيهِمْ ) (النحل / ٤٤).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر آيه اى از قرآن را، که از طريق وحى دريافت مى کرد، به هر کس که تبليغ مى فرمود، بيانى را هم که از جانب خداوند به او وحى شده بود براى وى مى گفت و بدين ترتيب تبليغ را کامل مى فرمود.

عبداللّه بن مسعود، صحابى بزرگ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مى گويد: "هفتاد سوره از دهان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرا گرفتم. " مثلاً وقتى آيه نازل مى شد که:( والشَّيره الملعونَه ) (اسراء/ ٦٠) پيامبر به او مى فرمود که مقصود از شيره ملعونه، بنى اميه است٦٣ .

در مسند احمد حنبل، از قول صحابه پيامبر، روايت شده که: "اَنَّهُم کانُوا يقْتَرِؤُونَ مِنْ رَسولِ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَشَرَ آياتٍ، فَلا يأخُذونَ فى العَشرِ الاُخْرى حَتّى يعلَمُوا ما فى هذِهِ مِنَ العِلمِ و العَملِ. "٦٤ يعنى صحابه پيامبر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن را دَه آيه دَه آيه فرا مى گرفتند و به دَه آيه جديد آغاز نمى کردند مگر که آنچه از حيث معارف و احکام که در دَه آيه گذشته بود فرا مى گرفتند. مثلاً اگر از داستان پيامبران گذشته ذکرى شده بود، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داستان آنان را بيان مى فرمود، يا اگر آيه اى مربوط به قيامت بود، اين را که روز قيامت چگونه است بيان مى فرمود. يا اگر درباره احکامى مانند وضو و نماز و تيمُمّ بود، نحوه دقيق عمل به آن احکام را تعليم مى فرمود. پس، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هيچ آيه قرآنى را تبليغ نفرموده مگر که وحيى بيانى را هم با آن بيان فرموده و همراه آن به امّت ابلاغ فرموده است. مثلاً در تعليم آيه:( اِنَّما يريدُ الله لِيذْهِبَ عَنْکم الرّيْسَ اَهلَ اَلبَيتِ وَ يطََّهِرَکمْ تَطهيراً ) (احزاب/ ٣٣)، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: اهل بيتِ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على و فاطمه و حسن و حسين هستند٦٥ . همچنين در تبليغ آيه( اِنْ تَتُوبا اِلَى اللهِ فَقَد صَغتْ قُلوبُکما ) (تحريم / ٤) بيان مى فرمود که آن دو زوجه پيامبر، امّ المؤمنين حفصه و امّ المؤمنين عايشه اند.٦٦ در تعليم اين قسم آيات، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعليم معنى مى فرمود با تعليم عمل وچنان بوده است که آن گاه که مثلاً آيه کريمه( اَقِمِ الصّلوه لِدُلُوک الشَّمِس ) (اِسراء / ٧٨) نازل شد، کيفيت نمازهاى پنج گانه و اذکار آنها را تعليم مى فرمود و در آن آيه که مى فرمايد( فَاغْسِلُواوُيُوهَکم وَ اَيدِيکم ) (مائده / ٦) به طور عملى تعليم مى داد که نحوه وضو گرفتن چگونه است و با چه آبى بايد باشد.

در تمام اين موارد، آنچه که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به صحابه تعليم مى فرمود، هر يک از صحابه که نويسنده بود، آيه قرآن را با تفسيرى که از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بود مى نوشت. بنابراين، همه نويسندگان صحابه، همه قرآن را نوشته بودند با تفسير هر آيه اى که خود از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده بودند، البتّه در قرآن هاى تک تک نويسندگان صحابه، تفسير همه آيات نوشته نبود، ولى آن قرآنى که در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود اين چنين بود، يعنى متن کامل قرآن با تفسير کامل همه آيات همراه بود. توضيح اين که، آنچه از قرآن و تفسير آن نازل مى شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر يک از صحابه را که نوشتن آموخته بود و نزديک وى بود مى طلبيد و به او دستور مى داد که آيه قرآن و بيان آن را که وحى شده بود، بر هر چه در دسترس بود بنويسد بر روى کاغذ يا تخته يا استخوان يا شانه گوسفند و امثال آن؛ و آن نوشته ها را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه خود داشت.

به هنگام وفات، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام وصيت کرد: پس از تجهيز من، ردا بر دوش مکن و از منزل خارج مشو تا اين قرآن را جمع آورى کنى علىعليه‌السلام آيات قرآن را، که با تفسير آن بر پوست و تخته و کاغذ و غيره نوشته شده بود٦٧ سوراخ مى کرد و نخ از بين آنها مى گذراند و اين گونه آيات و تفسير هر سوره اى را جمع آورى فرمود. اين کار از چهارشنبه (فرداى دفن پيامبر) آغاز شد و در روز جمعه تمام شد.

آن حضرت، آن قرآن را با مولى و آزاد کرده خود، قنبر، به مسجد آورد. مسلمانان براى نماز جمعه در مسجد پيامبر گرد آمده بودند. آن حضرت به ايشان فرمود: اين قرآن موجود در خانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که براى شما آورده ام. دستگاه خلافت آنها گفتند: ما به اين قرآن حاجت نداريم ما. خود قرآن داريم! حضرت فرمود: اين قرآن را ديگر نمى بينيد٦٨ .

آن قرآن، با تفسير تمام آيات، پس از آن حضرت، در دست يازده فرزند او دست به دست منتقل شده و اکنون در نزد حضرت مهدى (عج) است که به هنگام ظهور خويش آن را ظاهر مى کند. واين قرآنى که ما اکنون در دست داريم،٦٩ همان قرآن زمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ولى بدون تفسير، يعنى تنها وحى قرآنى است و از وحى بيانى خالى است٧٠ .

امّا چرا قرآنى را که اميرالمؤمنينعليه‌السلام جمع کرده بود و، علاوه بر متن آيات، تفسير همه آنها را هم به همان گونه که بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شده بود در بر داشت قبول نکردند؟ دليل اين مطلب آن است که در وحى بيانى، که بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده و با کلمات آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؟ به عنوان حديث ايشان در بيان قرآن، تلقّى مى شد، مطالبى وجود داشت که مخالفِ سياستِ دستگاه خلافت بود و مانع حکومت ايشان مى شد. مثلاً، چنان که گذشت، ذيل آيه( وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ ) (اسراء/ ٦٠) بر آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى شده بود که ايشان بنى اميه مى باشند؛ و اين تفسير در بعضى مصاحف ضبط شده بود. با وجود چنين روايتى، ديگر عثمان، معاويه، يزيد، وليد و امثالهم نمى توانستند حاکم شوند. يا در ذيل آياتِ پر تهديد سوره تحريم آمده بود که مقصود از آن دو زن، عايشه وحفصه اند. يا در ذيل آيه( ياأَيهَا الّذينَ آمَنوا لاتَرفَعوُا أصْوَاتَکم فَوقَ صَوْتِ النَّبى ) (الحجرات/٢) آمده بود که در شأن ابوبکر و عمر نازل شده است. يا آن گاه که آيات ابتداى سوره توبه (١٠-١) نازل شد٧١، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن آيات را به ابوبکر و عمر داد تا به مکه ببرند و در موسم حج به مشرکان ابلاغ کنند. وحى غير قرآنى نازل شد که اين ابلاغ را بايد يا خود انجام دهى يا آن کس که از توست. پس، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، على بن ابى طالبعليه‌السلام را فرستاد تا آن آيات را از ابوبکر و عمر گرفت و خود علىعليه‌السلام به مکه برد و در موسم حج به مشرکان ابلاغ فرمود٧٢. يا آياتى که در شآن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بيتش نازل شد، مانند آيه تطهير( إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْکمُ الرِّيْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَکمْ تَطْهِيرا ً) (احزاب/ ٣٣)

خداوند فقط مى خواهد پليدى وگناه را زا شما اهل بيت دور کند وکاملاً شما را پاک سازد

آيه مباهله( فَمَنْ حَايَّک فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا يَاءَک مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَيْعَلْ لَعْنَه اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِينَ ) (آل عمران/ ٦١)

هر گاه بعد از علم ودانشى که (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز)کسانى با تو به محاجه وستيز برخيزند، به آنها بگو: "بياييد ما فرزندان خود را دعوت کنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنيم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنيم؛ ولعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم "

وآيه در داستان واقعه غدير( يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يعْصِمُک مِنْ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الْکافِرِينَ ) (مائده/ ٦٧)

اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان؛ واگر نکنى، رسالت او را انجام نداده اى. خداوند تو را از (خطر احتمالى) مردم نگاه مى دارد؛ وخداوند، جمعيت کافران (لجوج) را هدايت نمى کند

وپس از وقوع غدير( الْيوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِينَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيکمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَکمْ الْإِسْلَامَ دِيناً )

(مائده/٣)،

دين شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ واسلام را بعنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم

ولايت( إِنَّمَا وَلِيکمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاه وَيؤْتُونَ الزَّکاه وَهُمْ رَاکعُون )

(مائده/ ٥٥)

سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست وپيامبر او وآنها که ايمان آورده اند؛همانها که نماز را بر پا مى دارند، ودر حال رکوع، زکات مى دهند.

آيه نجوى( يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَايَيتُمْ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يدَي نَيْوَاکمْ صَدَقَه ذَلِک خَيرٌ لَکمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَيِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) (مجادله / ١٢)

اى کسانى که ايمان آورده ايد! هنگامى که مى خواهيد با رسول خدا نجوا کنيد (وسخنان در گوشى بگويد)، قبل از آن صدقه اى (در راه خدا) بدهيد؛ اين براى شما بهتر وپاکيزه تر است. واگر تواناى نداشته باشيد، خداوند آمرزنده ومهربان است

وبسيارى آيات ديگر. لذا، نه تنها قرآن امير المؤمنين را نپذيرفتند٧٣، بلکه کوشيدند تا قرآن را مجرّد از وحى بيانى بنويسند٧٤ و از بيان و نشر و کتابتِ حديث پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانع شدند و به کتمان و جعل و تحريف آن پرداختند٧٥

پس از بيان مقدمه گذشته اکنون نامزدهاى خلافت را در روز سقيفه معرفى مى نمائيم.

د: نامزدهاى خلافت پس از وفات پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز سقيفه

.٧٦ الف) على بن ابى طالبعليه‌السلام ، که از جانب خدا براى رهبرى اين امّت تعيين شده و پيامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين امر را به مسلمانان ابلاغ فرموده بود.

ب) سَعد بن عُبادهَ، که نامزد قبيله خزرج بود ونه همه انصار.

ي) ابوبکر، که نامزد جماعتى از مهاجران (قريش) بود، نه همه آنان.

هـ: شعارهاى سقيفه

الف) شعارهاى انصار:

١ - انصار اسلام را يارى کردند٧٧ .

٢ - انصار در راه پيامبر شمشير زدند٧٨ .

٣ - شهر مدينه، شهر انصار است٧٩.

ب) شعارهاى مهاجران (قريش)٨٠

١ - پيامبر از قبيله قريش است.

٢ - عرب نمى پذيرد که حاکم ايشان از قبيله اى ديگر باشد و جانشین پيامبر بايد از قريش باشد.

پس از بيان آنچه گذشت مى توانيم داستان کودتاى سقيفه را درک کنيم

و: کودتاى سقيفه و بيعت ابوبکر پس از در گذشت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

، انصار در سقيفه بَنَى ساعِدَه گرد آمدند. خزرجى ها مى خواستند سعد بن عباده را جانشین پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کنند. آنان، نه اين که جانشین و وصّى پيامبر را نمى شناختند و اين کار را ندانسته انجام مى دادند؛٨١ خير! مى دانستند؛ کار آنان از روى تعصّب قبيله اى انجام شد.

در اين حال گروهى از مهاجران نيز که خبر اجتماع ايشان را در سقيفه شنيدند به آنها پيوستند. همه ايشان جنازه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در ميان چند تن از خاندانش رها کردند٨٢ و آمدند بر سر جانشینی حضرتش جنگ و جدال کردند.

اَوْسى ها موافق سعد بن عباده نبودند. در بين خزرجى ها نيز بشير بن سعد، که يکى از بزرگان خزرج بود، در امر رياست با سعد حسد ورزى مى کرد و موافق او نبود٨٣ .

ز: سقيفه به روايت خليفه دوّم

در صحيح بخارى، از عمر داستان سقيفه را چنين روايت کرده است:

وقتى که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنيا رفت، خبر به ما رسيد، که انصار در سقيفهّ بنى ساعده اجتماع کرده اند. من هم به ابوبکر پيشنهاد کردم که بيا تا ما هم به برادران انصار خود به پيونديم. و ما خود را به سقيفه رسانديم. على و زبير و همراهان ايشان با ما نبودند هنگامى که به سقيفه رسيديم متوجه شديم که طايفه انصار مردى را که در گليمى پيچيده بودند و مى گفتند سعَد بن عُباده است و تب دارد، با خود به آنجا آورده بودند. ما در کنار ايشان نشستيم و سخنران آنها برخاست و، پس از حمد و سپاس خدا، گفت: "نَحْنُ اَنْصارُ اللّه" ما ياران خداييم و نيروى رزمنده و به هم فشرده اسلام؛ شما گروه مهاجران، مردمى به شماره اى اندک هستيد و.

من (عمر) خواستم در پاسخ او چيزى بگويم که ابوبکر آستينم را کشيد و گفت: خونسرد باش. پس خودش از جاى برخاست و به سخن پرداخت. به خدا قسم که او در سخن خويش هيچ نکته اى را که من مى خواستم بر زبان بياورم فرو گذار نکرد؛ يا همان را گفت، يا بهتر از آن را به زبان آورد. او گفت: اى گروه انصار، آنچه را از خوبى و امتيازات خود برشمرديد، بى گمان، اهل و برازنده آن هستيد. اما خلافت و فرمانروايى، تنها در خور قبليه قريش است، زيرا که آنها از لحاظ شرافت و حَسَب و نَسَب مشهورند و در ميان قبايل عرب ممتاز. اين است که من، به شما، يکى از دو تن را پيشنهاد مى کنم تا هر يک را که بخواهيد به خلافت انتخاب و با او بيعت کنيد. اين بگفت و دست من و ابوعبيده را گرفت و به آنان معرفى مى کرد. تنها اين سخن آخر او بود که از آن خوشم نيامد. در اين هنگام، يکى از انصار برخاست و گفت: "أَنا يُذَيلُها الُمحَکک وَ عُذيقْهَا المُرَحَّب" يعنى من به منزله آن چوبى هستم که شتران پشت خود را با آن مى خارانند و درختى که به زير سايه اش پناه مى بردند٨٤. شما مهاجران براى خود فرمانروايى برگزينيد و ما هم براى خود زمامدارى انتخاب مى کنيم.

در پى اين سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگى و اختلاف به شدّت ظاهر گرديد من از اين موقعيت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بيعت کنم. او هم دستش را پيش آورد و من با او بيعت کردم. پس از اين که از کار بيعت با ابوبکر فراغت يافتم، به سوى سعد بن عباده هجوم برديم. اگر کسى، بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردى به خلافت بيعت کند، نه از او پيروى کنيد و نه از بيعت گيرنده؛ که هر دو مستحقّ کشته شدن اند٨٥ .


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14