۲- حمله به خانه فاطمه زهرا
عليهاالسلام
مورّخان نام کسانى را که، بنا به فرمان ابوبکر به خانه فاطمهعليهاالسلام
حمله کردند، چنين آورده اند:
عمر بن خطّاب، خالدبن وليد، عبدالرَّحمن بن عَوف، ثابت بن قَيس ابن شَمّاس، زياد بن لبيد، محمّد بن مَسْلَمَه، زيد بن ثابت، سَلَمَه بن سلامه ابن وَقش، سَلَمَه بن اَسْلَم، اُسَيدبن حُضَير
، .
چگونگى حمله و ورود اين اشخاص را به خانه فاطمه زهراعليهاالسلام
و برخورد آنان را با متحصّنانِ در آنجا چنين آورده اند:
گروهى از مهاجران، از جمله على بن ابى طالبعليهالسلام
و زبير، که از بيعت با ابوبکر سر باز زده بودند، مسلّح و خشمگين در خانه فاطمهعليهاالسلام
بودند
. به ابوبکر و عمر گزارش دادند که جمعى از مهاجران و انصار در خانه فاطمه، دختر پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، پيرامون على بن ابى طالبعليهالسلام
گرد آمده اند و قصد دارند که، براى خلافت، با او بيعت کنند
. ابوبکر به عمر دستور داد که به خانه فاطمه رود
و آنان را از آنجا بيرون کند و اجتماعشان را پراکنده سازد و اگر مقاومت کردند با آنها بجنگيد.
عمر، در اجراى فرمان ابوبکر، رو به خانه فاطمهعليهاالسلام
نهاد، در حالى که شعله اى از آتش در دست گرفته بود و تصميم داشت که، با آن، خانه را به آتش بکشد. چون فاطمهعليهاالسلام
به پشت در آمد، روى به عمر کرد و گفت: اى پسر خطّاب! آمده اى خانه ما را آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرى، مگر اين که با امَّت همراه شويد [و با ابوبکر بيعت کنيد. ]
بلاذرى در اين باره چنين آورده است:
ابوبکر، براى بيعت گرفتن از علىعليهالسلام
در پى او فرستاد، ولى او بيعت نکرد.
آن گاه عمر، با شعله آتش، به سوى خانه وى رهسپار گشت. در آستانه در، فاطمهعليهاالسلام
با او رو به رو شد و گفت: اى پسر خطّاب! آمده اى تا در خانه مرا آتش بزنى؟ عمر پاسخ داد: آرىاين کار، دينى را که پدرت آورده تقويت مى کند
در کنُز العُمّال نيز چنين آمده است: عمر به حضرت زهراعليهاالسلام
گفت: هيچ کس نزد پدرت محبوب تر از تو نبود، و لکن اين مرا منع نمى کند، چنان که اين گروه نزد تو جمع شوند، که فرمان دهم خانه را بر تو آتش زنند
.
در کتاب الامامه و السياسه آمده است:
عمر آمد و علىعليهالسلام
و ديگر کسانى را که در خانه وى بودند صدا کرد که بيرون بيايند، ولى قبول نکردند. عمر گفت: قسم به خدايى که جانم در دست اوست، بيرون مى آئيد يا خانه را با هر که در آن هست آتش مى زنم. به عمر گفتند: فاطمهعليهاالسلام
در خانه است. گفت: باشد، خانه را آتش مى زنم
.
حافظ ابراهيم، شاعر مصرى، با توجه به اين رويداد، چنين سروده است:
وَقـولَه لِعَلـىٍّ قالهــا عُمَـرُ
|
|
اَکـرِمْ بِسامِعِها اَعْظِمْ بِمُلْقِيهـا
|
حَـرَّقْتُ دارَک لا اَبقى عَليک بِها
|
|
اِنْ لَمْ تُبايعْ وَ بِنتُ المُصطَفى فيها
|
ما کانَ غيرُ اَبى حَفْصٍ يفُوهُ بِها
|
|
اَمامَ فـارِسِ عَدنانٍ وَ حاميهـا
|
عمر سخنى به على گفت که گوينده و شنونده آن، هر دو، بزرگوار و در خور تکريم اند. عمر گفت: اگر بيعت نکنى خانه را بر سرت آتش مى زنم و يک تن را زنده نمى گذارم، با اين که دختر مصطفى در آنجاست.
اين سخن، در برابر پيشواى رزمندگان عدنان [يعنى قهرمان بزرگ قريش] و سرآمد آنان (على بن ابى طالب)، از دهان کسى به جزء عُمر نمى توانست بيرون آيد.
يعقوبى، در تاريخ خود، آورده است:
آنها، به همراه گروهى، به خانه على حمله بردنددر اين گير و دار، شمشير على شکست
و مهاجمان جرأت و جسارت ورود به خانه على را پيدا کردند و وارد آنجا شدند
.
طبرى نيز، در تاريخ خود مى نويسد:
عمر به خانه على رو آورد، در حالى که طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا متحصن بودند. زبير (پسر عمه على)، با شمشير کشيده، به مقابله او شتافت، ولى پايش لغزيد و شمشير از دستش بر زمين افتاد. پس مهاجمان حمله بردند و او را دستگير کردند
.
پس اين شبهه که امروزه مطرح مى کنند که خانه هاى زمان پيامبر در نداشته است که عمر دِر خانه حضرت زهراعليهاالسلام
را آتش بزند صحيح نيست. با توجه به آنچه از کتاب هاى معتبر مکتب خلفا نقل شد و بنا به اعتراف خود خلفا، از جمله عمر و ابوبکر، آنها در خانه حضرت زهراعليهاالسلام
را آتش زدند و به زور وارد آن شدند. به دو دليل ما در اين يا اشاره مى کنيم:
١) ابوبکر در بستر مرگ گفت: أمّا اَنّى لا آسَى عَلى شَي ءٍ مِنَ الدُّنيا اِلاعَلي ثلاثٍ فَعلتُهُنَّ وَددِت اَنّي ترکتُهُنَّ.
.
فأمَّا الثلاثُ اللّاتى وَدِدْتُ اَنّى تَرَکتُهُنَّ فَوَدِدْت اَنّى لَمْ اَکشِفْ بَيتَ فاطِمَهَ عَن شي ءٍ وَ اِنْ کانوُا قَدْ غَلَّقُوهُ عَلَىَّ الْحَربَ
. .
من بر هيچ چيز دنيا متأثر و اندوهناک نيستم مگر به سه کار که کرده ام و اى کاش که آن کارها را نکرده بودماى کاش هرگز در خانه فاطمه را نگشوده بودم، گر چه براى جنگ و ستيز با من آن را بسته بودند.
يعقوبى سخن ابوبکر را در اين باره، در تاريخ خود، چنين آورده است:
اى کاش من [درِ] خانه فاطمه، دختر پيامبر را نگشوده بودم و مردان را به خانه او نريخته بودم، گر چه درِ آن خانه به منظور جنگ با من بسته شده بود
.
٢) دليل دوم، سخن عمر بن خطّاب به اميرالمؤمنين علىعليهالسلام
است، در کنْزالعُمّال آمده است: "اَنْ اَمَرْتُهُم اَنْ يحرِقُوا عَليک البابَ. "
يعنى دستورشان مى دادم درِ خانه ات را آتش بزنند. اين عبارت براى اثبات مدّعا کافى است.
داستان سوزاندن در خانه حضرت زهراعليهاالسلام
به قدرى مشهور بوده است که، پس از گذشت سال ها از اين ماجرا، وقتى عبداللّه بن زبير در مکه بر بنى هاشم سخت گرفت تا به حکومت و فرمانروايى وى گردن نهند، چون ايشان زير بار نرفتند و با او بيعت نکردند، دستور داد تا که آنان را در درّه کوهى حبس کردند و هيزم فراوانى در برابر درّه روى هم نباشند تا همه آنان را به آتش بسوزانند. عُروه، برادر عبداللّه بن زبير، در توجيه عمل برادرش، به کار عُمر، در آتش کشيدن خانه فاطمهعليهاالسلام
در داستان بيعت ابوبکر، استناد کرد و گفت: برادرم اين کار را کرد فقط براى جلوگيرى از اختلاف مسلمانان و نابودى وحدت کلمه آنان، و مى خواست که همه، با گردن نهادن به طاعتِ وى، به کلمه اى واحده بدل شوند؛ همچنان که پيش از او نيز عمر بن الخطّاب همين کار را با بنى هاشم کرد، هنگامى که از بيعت سرباز زدند: او نيز هيزم حاضر کرد تا آنان را در خانه به آتش کشد
.
٣) برخورد با علىعليهالسلام
ابوبکر جوهرى نقل کرده است که علىعليهالسلام
، در آن هنگام که ناخواسته به مسجد برده مى شد تا ابوبکر بيعت کند مى فرمود:
اَنَا عَبْدُاللهِ وَ اَخُو رَسُولِ اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
. يعنى: من بنده خدا و برادر پيامبرم. سرانجام آن حضرت را به نزد ابوبکر بردند و به او پيشنهاد کردند که با وى بيعت کند. آن حضرت در پاسخشان فرمود:
من به حکومت و فرمانروايى از شما سزاوارترم. پس، با شما بيعت نمى کنم؛ اين شماييد که بايد با من بيعت کنيد. شما اين حکومت را، به استناد خويشاونديتان با پيامبر، از انصار گرفتيد؛ آنان هم زمام حکومت را، به آن دليل، در اختيار شما نهادند. من نيز همان دليل شما در برابر انصار را براى خودتان مى آورم. پس، اگر از هواى نفستان پيروى نمى کنيد و از خدا مى ترسيد، درباره ما [اهل بيت] به انصاف رفتار کنيد و حقّ ما را در حکومت و زمامدارى همان طور که انصار به شما حق دادند به رسميت بشناسيد؛ و اگر نه، و بال اين ستم، که دانسته بر ما روا داشته ايد، گريبانگيرتان خواهد شد.
عمر گفت: آزاد نمى شوى مگر اين که بيعت کنى. علىعليهالسلام
پاسخ داد: "اى عمر، شيرى را مى دوشى که نيمى از آن سهم تو خواهد بود. اساس حکومت او [ابوبکر] را امروز محکم گردان تا فردا به تو بسپارد. به خدا قسم، نه سخن تو را مى پذيرم نه از او پيروى مى کنم. "
ابوبکر نيز گفت: اگر با من بيعت نکنى، تو را به آن مجبور نمى کنم.
ابوعبيده جرّاح نيز چنين ادامه داد: اى ابوالحسن، تو جوانى و اينان پيرمردانى از خويشاوندان قريشى تو! تو، نه تجربه ايشان را دارى و نه آشنايى و تسلّط آنان را بر امور. من ابوبکر را، براى به عهده گرفتن امرى چنين مهمّ، از تو تواناتر و بردبارتر و واردتر مى بينم. پس، تو هم با او موافقت کن و کار حکومت را به او واگذار، که اگر بمانى و عمرى دراز يابى، براى احراز اين مقام، هم از نظر فضل و هم از لحاظ خويشاونديت با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و هم از جهت پيشقدمى ات در اسلام و کوشش هايت در راه استوارى دين، از همگان شايسته تر خواهى بود.
علىعليهالسلام
گفت:
اى گروه مهاجران، خداى را در نظر گيريد و حکومت و فرمانروايى را از خانه محمّدصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خانه ها و قبيله هاى خود مَبريد و خانواده اش را از مقام و منزلتى که در ميان مردم دارند بر کنار مداريد و حقّش را پايمال مى کنيد. به خدا سوگند اى مهاجران، ما اهل بيت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مادام که در ميان ما خواننده قرآن و دانا به امور دين و آشنا به سِنّت پيامبر و آگاه به امور رعيت وجود داشته باشد براى به دست گرفتن زمام امور اين امّت از شما سزاوارتريم. به خدا سوگند که همه اين نشانه ها در ما جمع است. پس، از هواى نفستان پيروى مى کنيد که قدم به قدم از مسير حق دورتر خواهيد شد.
بشير بن سعد، با شنيدن سخنان امامعليهالسلام
، رو به آن حضرت کرد و گفت:
اگر انصار، پيش از آنکه با ابوبکر بيعت کنند، اين سخنان را از تو شنيده بودند، در پذيرش حکومت و فرمانروايى تو، حتى دو نفرشان هم با يکديگر اختلاف نمى کردند؛ اما چه مى توان کرد که آنان با ابوبکر بيعت کرده اند و کار از کار گذشته است!
بارى، علىعليهالسلام
در آن وقت بيعت نکرد و به خانه خود بازگشت
همچنين ابوبکر جوهرى نقل کرده است: چون فاطمهعليهاالسلام
ديد که با علىعليهالسلام
و زبير چه کردند، بر درِ حجره خود ايستاد
و رو به ابوبکر کرد و گفت: "اى ابوبکر، چه زود در مقام نيرنگ با خانواده پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
برآمديد! به خدا قسم که تا زنده ام با عُمَر سخن نخواهم گفت. "
در روايت ديگر آمده است: فاطمهعليهاالسلام
در حالى که به شّدت مى گريست، از خانه بيرون آمده، مردم را پس مى زد و از خانه دورشان مى کرد
.
يعقوبى نيز، در تاريخ خود، مى نويسد:
فاطمهعليهاالسلام
از خانه اش بيرون آمد و، خطاب به مهاجمانى که آن را اشغال کرده بودند، گفت: از خانه ام بيرون مى رويد، يا که، به خدا قسم، سرم را برهنه مى کنم و به خدا شکايت مى برم. با شنيدن اين تهديد، مهاجمان و ديگرانى که در خانه بودند بيرون رفتند و آنجا را ترک کردند
.
مسعودى نيز، در تاريخ خود مى نويسد:
چون کار بيعت با ابوبکر در سقيفه به پايان رسيد و روز سه شنبه، در مسجد، با وى تجديد بيعت شد، علىعليهالسلام
از خانه بيرون آمد و رو به ابوبکر کرد و گفت: "کارهاى ما مسلمانان را تباه کردى و هيچ مشورتى نکردى و حقّ ما را ناديده گرفتى. " ابوبکر پاسخ داد: آرى، درست است، اما من از بروز فتنه و آشوب مى ترسيدم
.