کلام جديد
پلوراليسم دينى
ما در جهانى به سر مى بريم كه امور آن بسيار پيچيده، تو در تو و تا حدودى حيرت آورند. مردم با اعتقادات دينى گوناگون در آن زيست مى كنند. تنوع اديان (religiousdiversity) به قدرى زياد است كه حتّى يك گزاره ى آن ها در يك قالب نمى گنجد. اين كثرت ها نه تنها در حوزه ى دين و اعتقاد دينى بلكه در حوزه هاى فرهنگ، زبان، انديشه، علم، فلسفه، هنر، تمدن و ده ها مقوله ى ديگر نيز سرايت كرده است.
امروزه انسان ها، متدينان، دانشجويان، جهان گردها در اثر ارتباطات بين المللى در حال داد و ستد علمى، فرهنگى و تجارى، صنعتى و... مى باشند. دهكده ى جهانى به اين ارتباطات شدت داده است و همين امر، سبب توجه انديشمندان به فرهنگ ها، اديان، علوم و فلسفه هاى مختلف شده و منشأ كشف اختلاف فرهنگى و تبيين آن گرديده است.
در حال حاضر، ما با انواع اديان آسمانى و زمينى از جمله يهود، مسيح، اسلام، زرتشت، هندويسم، بوديسم و مذاهب شيعى، سنى و فرقه هاى مورمونيسم وحدت گرايى، پروتستانيسم، كاتوليك، آيين نو كنفوسيوسى و... روبه رو هستيم و ناچاريم در باره ى اين كثرت ها ديدگاه و تفسيرى داشته باشيم و در زمينه ى حقانيت، هدايت يا بطلان و ضلالت آن ها داورى كنيم.
با وجود تنوع و تكثر اديان و مذاهب، نمى توان از ترابط و تشابه اديان غافل ماند; گرچه شايد نتوان در ميان تمام اديان و مذاهب، يك عقيده يا عمل مشترك يافت ولى پاره اى از عقايد و مناسك و مراسم در برخى از اديان و مذاهب بى شباهت نيستند; براى نمونه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا در اديان ابراهيمى و طهارت قبل از اعمال عبادى در پاره اى از مذاهب مشترك است; ولى ما در بحث پلوراليسم با مشتركات كارى نداريم. سخن اصلى در اين مسئله، تبيين كثرت ها و اختلاف ها و تنوع هاست و اين كه اديان و مذاهب، در زمينه ى اين كثرت ها چه تلقى و اظهار نظرى دارند و آيا مى توان از حقانيت و صدق همه ى اعتقادات دينى سخن گفت.
مسئله ى پلوراليسم دينى، پرسشى معرفت شناسانه و كلامى در زمينه ى تنوع اديان دارد; نه پرسشى اخلاقى و جامعه شناسانه، پرسش اين نيست كه ما در برابر مؤمنان به ساير اديان، چه رفتار و سلوكى بايد داشته باشيم. آيا هنجارهاى اخلاقى در دين خود را بايد در برابر آن ها نيز سريان دهيم، مثلا به آن ها احترام بگذاريم؟ به همين دليل بحث تسامح و تساهل از مسئله ى پلوراليسم جداست. گرچه تسامح و تساهل در حيات اجتماعى و رفتارهاى فردى از پلوراليسم استنتاج مى شود ولى از انحصار گرايى يا شمول گرايى نمى توان بد رفتارى با ساير متدينان را نتيجه گرفت.
بحث كثرت گرايى دينى ـ چنان كه خواهد آمد ـ غير از بحث وحدت و كثرت بين حكيمان، متكلمان و عارفان است فيلسوفان يونان باستان عموماً هم چون طالس، آنكسيمندر، آنكسيمنس به كثرت اعتقاد داشتند; اما كثرتى كه به وحدت برگشت داشت. اين فيلسوفان در نوع وحدت كه آب است يا خاك يا هوا و يا امرى ديگر، اختلاف داشتند; در مقابل، پاره اى از فيلسوفان مانند دمكريتوس منكر وحدت و معتقد به كثرت شدند و به اجزاى لايتجزى و جواهر فرد و اتم هاى تجزيه ناپذير حكم كردند.
بحث وحدت و كثرت در ميان فيلسوفان و عارفان اسلامى نيز مطرح بوده است. عرفا به وحدت وجود و موجود و وحدت شخصى هستى اعتقاد داشتند و گزاره ى « الوجود واحد لا شريك له » را شعار خود ساختند; البته اين طايفه منكر كثرت نبودند و عالم تجليات و مظاهر را عالم كثرت مى خواندند. مشاييان به كثرت وجود و موجود، محقق دوانى به وحدت وجود و كثرت موجود، و صدرالمتالهين به وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت فتوا دادند.
با اين توضيح روشن مى شود كه بحث وحدت و كثرت در فلسفه و عرفان و كلام قديم، به هستى تعلق داشته ولى بحث پلوراليسم دينى به كثرت اديان ارتباط دارد و از حقانيت آن ها سخن مى گويد.
تاريخچه ى پلوراليسم دينى
پلوراليسم دينى به عنوان يك نگرش كلامى در باب تعدد اديان و مذاهب، براى اولين بار در جهان مسيحيت در دهه هاى اخير توسط « جان هيك » مطرح گرديد. وى كشيشى از فرقه ى پرسپتيورى در انگلستان بود و الان در آمريكا بازنشسته شده است. وى با بسيارى از غير مسيحيان از جمله مسلمانان، هندوها و يهوديان همكارى داشت; اين ارتباط سبب شد تا در باره ى اديان و مذاهب گوناگون داورى كند. هيك، در نهايت، از جزميت كليسا در مورد غسل تعميد، نقش كليسا در نجات افراد و ساير عقايد مسيحيت دست كشيد و همه ى متدينان به اديان مختلف را بهشتى و سعادت مند خواند. البته قبل از اين، تحولى شبيه به روى كرد هيك در كليساى كاتوليك نيز ظاهر گشت. توضيح مطلب اين كه كاتوليك ها در قرون وسطا بر اين باور بودند كه تنها افرادى كه غسل تعميد كليسايى را انجام مى دهند اهل بهشت اند و حتّى موسى و ابراهيم نيز اهل بهشت نيستند و در مكانى به نام «ليمپو» كه فاقد هر گونه لذت و المى است جاى دارند; آن گاه عيسى مسيح آن ها را در روز قيامت وارد بهشت مى سازد. بعدها كليسا نسبت به كيفيت اجراى غسل تعميد تغييراتى داد و صِرف آب روى سر ريختن را كافى دانست. تساهل در امور دينى از سوى كاتوليك ها به مسيحى خواندن اديان غير مسيحى انجاميد و تصريح كردند كه غير مسيحيانى كه زندگى خوب و پاكى داشته باشند مسيحى اند; گر چه تعاليم مسيح(عليه السلام) را نپذيرند. اين نتيجه ى مفاد بيانيه ى شوراى دوم كليساى كاتوليك(١٩٦٥ ـ ١٩٦٣.م) مى باشد. جان هيك، ـ مؤسس پلوراليسم دينى ـ به اين مقدار از رفاقت و قرابت ميان اديان اكتفا نكرد; زيرا اين روى كرد، مسيحيت را ملاك و معيار مقبوليت اديان مى خواند. بر اين اساس حقانيت و سعادت مندى تمام اديان و متدينان را با عنوان پلوراليسم دينى مطرح ساخت. لازم به ذكر است كه آموزه هاى غير معقولِ عقل ستيز مسيحيان هم چون مسئله ى تثليث، تحقير علم و عقل، تفكيك علم و ايمان و هم چنين تحولات انديشه ى دينى مغرب زمين هم چون تبديل خدا شناسى وحيانى به خدا شناسى طبيعى و تحويل آن به نسبى گرايى و تسامح دينى و نيز گسترش معرفت شناسى نوين، هم چون تفكيك نومن از فنومن و ظهور الهيات اعتدالى و هرمنوتيك مدرن توسط شلاير ماخر و تأكيد بر تجربه ى دينى، نقش مؤثرى در طرح اين روى كرد از سوى جان هيك داشته اند. علاوه بر اين امور، تحقق حكومت دموكراسى ليبرال به همراه اصولى چون آزادى، اصالت دادن به آراى اكثريت مردم و عقل گرايى در پيدايش پلوراليسم مؤثر بوده است.
توضيح مطلب اين كه غرب در ابتدا سيستم سياسى پادشاهى و داراى قدرت متمركز را برگزيد. از رنسانس به بعد، اين سيستم سياسى تغيير يافت و به حكومت دموكراسى تبديل گشت. آن گاه حكومت دموكراسى نيز به شكل ها و محتواهاى گوناگون ظهور كرد و در نهايت، حكومت دموكراسى ليبرال، با اصل پلوراليسم و كثرت گرايى سياسى، مورد پذيرش قرار گرفت. سپس با انديشه هاى جديد معرفت شناسى و دين شناسى خصوصاً نسبى انگارى در حوزه هاى دانش و ارزش پلوراليسم اخلاقى، فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى، قضايى و دينى مطرح گرديد و صحنه هاى ارزش هاى اخلاقى و فعاليت هاى اجتماعى و اعتقادات دين دارى به دامن كثرت گرايى افتاد.
تبيين پلوراليسم دينى
پلوراليسم يا كثرت گرايى دينى(religious ploralism) يكى از مفاهيم و مباحث فلسفه ى دين و كلام جديد به شمار مى رود اين واژه نيز همانند بسيارى از مفاهيم سياسى، اجتماعى، فلسفى و كلامى، از مفاهيم وارداتى محسوب مى شود كه با انتقال علوم و معارف مغرب زمين به كشورهاى رو به توسعه وارد شده و در اثر ارتباط فرهنگى و تحولات انديشه ها مهمان فرهنگ مشرق زمين گرديده است.
پلوراليسم اجتماعى، فرهنگى و اخلاقى، قبل از پلوراليسم دينى در اروپا پذيرفته شد; به همين دليل تبيين آن ها در فهم پلوراليسم دينى لازم است.
اصطلاح پلوراليسم اجتماعى از واژه ى لاتينpluralisاخذ شده است و به مفهوم نگرش و گرايش به كثرت، وفور، تعدد و افزايش كمى و كيفى احزاب، جمعيت ها، انجمن ها و تنوع آرا و عقايد در جهت مصالح جامعه و سرانجام تكثر قدرت در همه ى زمينه ها به كار رفته است. در پلوراليسم اجتماعى، لزوم تحكيم مبانى امور فوق و تشويق، ترغيب و هدايت مردم جامعه به سوى تحزّب، جمعيت ها و انجمن هاى سياسى، اقتصادى، تعليم و تربيت فرهنگى و نيز اتحاديه ها و سنديكاهاى شغلى تاييد مى گردد تا از طريق مشاركت چند جانبه ى مردم در امور عامه، مصلحت امور عمومى تأمين شود و ادارهى امور جامعه، توانى بيش تر و گسترده تر گيرد. تحمل آرا و عقايد و نيز تساهل و تسامح و داشتن رفتار معتدل با احزاب و جمعيت ها، انجمن ها، اتحاديه ها و سنديكاها، شرط لازم براى تحقق پلوراليسم است.
[١]
آنارشيست ها(anarchistes) كه خواستار آزادى فرد از همهى قيود و قيموميت ها و حاكميت ها و طالب حذف بالقوه و بالفعل حكومت ها مى باشند، خواهان پلوراليسم در جنبه هاى افراطى آن هستند.
[٢]
پلوراليسم اخلاقى، نوعى نسبى انگارى ارزشى و نفى ضوابط ثابت و عام اخلاقى و نفى استدلال پذيرى از ارزش هاى اخلاقى را افاده مى كند و پلوراليسم فرهنگى، به معناى رسميت بخشيدن و حقانيت دادن به تمام فرهنگ ها و نفى هرگونه رجحان فرهنگى مى باشد.
وجه مشترك پلوراليسم اجتماعى، فرهنگى، سياسى و اخلاقى، همانا نسبى انگارىِ معرفت شناسانه مى باشد كه بر اين اساس، در ساحت جامعه، مفسر و مرجع رسمى در امور اجتماعى وجود ندارد و جامعه بايد صورت غير ايدئولوژيك و بر پايه ى عقلانيت كثرت انديش اداره گردد. در اين نوشتار، در صدد نقد تمام اقسام پلوراليسم نيستيم و تنها به نقد پلوراليسم دينى اكتفا خواهيم كرد.
روى كردهاى مختلف در باره ى تنوع اديان
پلوراليسم دينى، پاسخ به پرسش تنوع و تكثر اديان وحيانى و غير وحيانى با مذاهب گوناگون آن ها است، يعنى از يك طرف، تنوع و تكثر اديان و مذاهب را به عنوان يك واقعيت خارجى به ناچار پذيراييم و از طرفى بايد انديشمند دينى نسبت به آن كثرت واقعى، ديدگاه خود را ابراز نمايد; به عبارت ديگر، كثرت ها ميان اديان و مذاهب، واقعيتى انكار ناپذير و تا حدودى نازدودنى است. همان گونه كه كثرت در زبان ها، فرهنگ ها، تمدن ها، سياست ها، انديشه ها و سليقه ها نازدودنى اند. از طرفى معرفت ها و برداشت هاى عالمان دين نيز از متون دينى و حقايق دينى يك سان نيستند. حال بايد ديد چه تفسيرى از اين كثرت هاى درون و برون دينى يعنى كثرت اديان و مذاهب مى توان ارايه كرد و چگونه مى توان تنوع دينى را تبيين و تفسير كرد و اصولا هر متدينى نسبت به اديان ديگر چه نگرشى بايد داشته باشد و چگونه بايد آن ها را ارزيابى كند. پلوراليسم دينى در برابر انحصار گرايى و شمول گرايى و ابطال گرايى پاسخى به اين پرسش هاست. ابطال گرايى، يك سره تمام اديان را باطل معرفى مى كند و همه ى آن ها را مخلوق ذهن بشر و هدايت، سعادت را امور موهوم تلقى مى كند. شمول گرايى، به حقانيت مطلق يك دين و حقانيت نسبى ساير اديان حكم مى كند و انحصار گرايى به حقانيت يك دين و بطلان بقيه ى اديان فتوا مى دهد; اما پلوراليسم دينى، همه ى اديان را حق و راه هاى متفاوت را صراط هاى مستقيم براى يك مقصد مى داند.
علاوه بر پرسش هاى معرفت شناسانه و حقّانيّت و بطلان اديان، با دو دسته پرسش كلامى و اخلاقى يا جامعه شناختى نيز رو به روييم. در پرسش كلامى، از سعادت و شقاوت يا نجات متدينان و نيز در پرسش اخلاقى از نحوه ى رفتار متدينان نسبت به يك ديگر سخن به ميان مى آيد نكته ى قابل توجه اين كه نبايد ميان اين سه دسته پرسش، خلط كرد و گرفتار مغالطه ى «جمع المسائل فى مسئلة واحده» شد.
توضيح جان هيك در باره ى تنوع اديان
جان هيك از سه نگرش گوناگون در باره ى تنوع و تكثر اديان و مذاهب گزارش مى دهد و آن ها را با عناوين انحصار گرايى (exclusivism)، شمول گرايى (inclusivism) و پلوراليسم دينى (religious pluralism) معرفى مى كند.
الف) انحصارگرايى
انحصار گرايان بر اين باورند كه « رستگارى، رهايى، كمال يا چيز ديگر كه هدف نهايى دين تلقى مى شود، منحصراً در يك دين خاص وجود دارد يا از طريق يك دين خاص به دست مى آيد. اديان ديگر نيز حامل حقايقى هستند، اما منحصراً يك دين حق وجود دارد; دينى كه تنها راه رستگارى و رهايى را پيش روى ما مى نهد; حتّى اگر دين دارانى اصيل و به لحاظ اخلاقى درست كار باشند، نمى توانند از طريق دين خود رستگار شوند. براى نجات دادن اين افراد، بايد يگانه راه رستگارى را به ايشان نشان داد. دين داران به دليل داشتن چنين اعتقادات انحصارگرايانه اى است كه با غيرت و اشتياق دين خود را تبليغ مى كنند »
[٣]
به عبارت ديگر « انحصار انگارى ـ اين نظر كه يك سنت خاص به تنهايى حقيقت را مى آموزد و عبارت است از راه نجات ـ منظر طبيعى اوليهى هر نهضت دينى است.....بدين سان مسيحيان بر اين سخنان كه در انجيل يوحنا به مسيح نسبت داده شده است، تأكيد مىورزند... مسلمان ها در ايامى كه بيش تر ستيهنده بوده اند، نگرش انحصار انگارانه ى نيرومندى نشان داده اند.... هم چنين يهوديان به هويت انحصارى قومى خود به عنوان امت برگزيدهى خداوند دل خوش بوده اند. هندوها به وداها به عنوان سندى جاودانه و داراى احكام و ارزش مطلق احترام مى گذارند و بودايى ها همواره تعاليم گوتاما بودا را به عنوان دارما ناميده و آن را تنها طريقتى مى دانند كه مى تواند انسان ها را از توهم و بدبختى نجات دهد »
[٤]
« انحصار گرايان بر اين باورند كه پيامبر تعليم دهنده يا بنيان گذار دين آن ها، يگانه محمل و تجلى گاه فعل الهى است. اين محمل، يا يك فرد خاص است(مثلا حضرت عيسى(عليه السلام) از نظر مسيحيان و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم)از نظر مسلمانان) يا مجموعه اى از افراد است(مثلا بودى ساتواها در مكتب بودايى ماهايانا)
[٥]
پاره اى از مسيحيان براى اثبات انحصار گرايى به آيهى ٦ از فصل ١٤ انجيل يوحنا استدلال مى كنند كه مى گويد « من راه حقيقت و حيات هستم، كسى به پدر آسمانى نمى رسد، مگر به وسيله ى من »; كارل بارث،(karl barth) اميل برونر(emilbrunner) و هندريك كرامر(hendrik kraemer) متكلمان پروتستان نيز بر حقانيت مطلق مسيحيت و بطلان ساير اديان تصريح كردند و استدلال آنان اين است كه خداوند به نحو مطلق در مسيح تجلى كرده و تنها از طريق مسيحيت كه بيان گر وحى است، مى توان به شناخت خداوند نايل شد و ساير تلاش ها و كوشش ها نا فرجام است.
[٦]
ب) شمول گرايى
شمول گرايى، به عنوان دومين نگرش، پذيراى اديان متعدد و متنوع و تجربه هاى دينى متفاوت است و تجلى خداوند در مكان هاى گوناگون را نيز مى پذيرد; ولى در عين حال، مدعيات اديان را صدق و كذب بردار مى داند; به عبارت ديگر، « از يك سو، شمول گرايان همانند انحصارگرايان بر اين باورند كه تنها يك راه براى رستگارى و حقّانيّت وجود دارد و اين راه نيز صرفاً در يك دين خاص قابل شناسايى است. البته همه مى توانند در اين راه قدم بگذارند; اما تنها به شرطى كه به ضوابط مطرح شده در آن دين حق، گردن نهند يا در طريق رستگارى بخشى كه آن دين پيش مى نهد، سالكان صادقى باشند. از سوى ديگر، شمول گرايان همانند كثرت گرايان معتقدند كه خداوند و لطف و عنايت او به انحاى گوناگون، در اديان مختلف تجلى يافته است. هر كسى مى تواند رستگار شود; حتّى اگر از اصول اعتقادى آن دين حق، چيزى نشنيده و بى خبر باشد; به اين ترتيب، شمول گرايى از انحصار گرايى فراتر مى رود; زيرا به رغم پذيرفتن اين مدعاى انحصار گرايانه كه يك دين خاص، حق مطلق است، مى پذيرد كه پيروان ساير اديان نيز مى توانند رستگار شوند.
[٧]
(البته اين مطلب، يك تفسير از شمول گرايى است، اين روى كرد، تفاسير ديگرى نيز دارد).
به تعبير و پيشنهاد كارل رانر(karl rahner) كسانى را كه صادقانه خداجو هستند و اهل اديان ديگرند، مى توان مسيحيان بى نام ناميد.
[٨]
يك مسلمان نيز مى تواند اسلام را يگانه حق به شمار آورد و مسيحيان و يهوديان را مسلمانان بدون عنوان بخواند به همين ترتيب، يك يهودى، ديگران را يهوديان بدون عنوان و يك هندو، ديگران را هندوهاى بدون عنوان خواهد خواند. هر كس مى تواند مدعى شود كه دين خودش دين مطلق و بر حق است; هر چند كه در ساير اديان نيز حقايق مهمّى وجود دارد.
[٩]
ج) پلوراليسم دينى
روى كرد پلوراليسم دينى، سومين تفسير تنوع اديان است كه با استمداد از مبانى كلامى، معرفت شناختى و اجتماعى هم چون وحدت گوهر اديان، تجربه ى دينى، تعدد حقيقت، مراتب و ذوبطون بودن حقيقت، تكافؤ ادلّه، تفكيك نومن از فنومن و نسبيت معارف، به تساوى اديان و مذاهب در بهره مندى از حقيقت و سعادت و هدايت فتوا داده است.
در واقع، پلوراليسم يا كثرت گرايى دينى، تفسيرى است از تعدد و تنوع اديان نسبت به رستگارى اخروى و حق يا باطل بودن آن ها و بدان معناست كه گرچه حقيقت در نفس الامر و واقع واحد و ثابت است، ولى آن گاه كه حقيقت واحد در دسترس فكر و انديشه و تجربه ى دينى بشر قرار مى گيرد به تكثر رنگين مى شود و از آن جهت كه همهى آن ها به نحوى به حقيقت دسترسى پيدا مى كنند، در نجات و رستگارى شريك اند.
[١٠]
پلوراليسم دينى بر مبانى متعددى كه در معرض ترديد قرار دارند استوار است.
مهم ترين مبانى كلامى پلوراليسم دينى
١) تبديل دين به تجربه ى دينى و جانشين ساختن دين دارى عرفانى به جاى دين كه سيره ى علمى شلاير ماخر در الهيات اعتدالى است.
٢) سمبليك و نمادين دانستن زبان دين كه از هداياى پل تيليش است و با اوصاف قرآن از جمله هدى للناس، بينات، بصائرللناس سازگارى ندارد.
٣) تفكيك گوهر و صدف دين و گوهر دانستن قرب به خدا يا پاره اى از گزاره هاى اخلاقى يا تجربهى دينى و تفسير گزاره هاى دينى به عنوان صدف دين و اعتنا نكردن به آن ها، يكى ديگر از مبانى كلامى پلوراليسم دينى است. جان هيك در اين باره مى نويسد: « به نظر من، فردى كه به عنوان مثال، برخلاف من معتقد است كه عيسى پدرى بشرى داشت، احتمالا در اشتباه است اما من در عين حال، متوجه اين نكته نيز هستم كه شايد آن فرد از من به خداوند نزديك تر باشد. اين توجه، بسيار مهم است; زيرا باعث مى شود كه داورى هاى متفاوت تاريخى چندان مورد تأكيد قرار نگيرند و از اهميت آن ها بسيار كاسته شود ».
[١١]
٤) پاره اى از طرف داران پلوراليسم دينى با غير شناختارى بودن و غير واقع نمايى زبان دين، رقابت اديان را منتفى ساختند و بر اين باور بودند كه گزاره هاى اديان در حيات دينى خاص خود معنا دارند; بنا بر اين، رقيب دانستن اديان و يا حق و باطل خواندن آن ها ناتمام است; زيرا حق و باطل بودن اديان، به معناى مطابقت و عدم مطابقت آن ها با واقع نيست; بلكه حقانيت به معنى تحول بخشى و تأثير گذاشتن در انسان ها است. اگر دينى در حيات آدمى تأثير بگذارد معنادار است. و اما مهم ترين مبانى معرفت شناختى پلوراليسم دينى ارمغان نوين كانت يعنى تفكيك نومن از فنومن و ايجاد شكاف عميق ميان معرفت و واقعيت و عالم نمودها از عالم بودها يا اشيا فى نفسه و پديدارها است كه به تفكيك دين از معرفت دينى و نفى معيار تشخيص صحت و سقم گزاره هاى دينى نيز انجاميده است.
روى كردهاى پلوراليسم دينى
پلوراليسم دينى، با روى كردها و قرائت هاى متعددى مطرح گرديده است. بسيارى از اين روى كردها را آقاى پروفسور ريچارد زگلين
[١٢]
رئيس دپارتمان تحقيقات دينى در دانشگاه استرلينگ، در كتاب « به سوى يك الهيات چند دينى »
[١٣]
جمع آورى كرده است. اين كتاب در مقاله اى توسط يكى از اساتيد حوزه و دانشگاه، در شماره
ى اول فصل نامه ى حوزه و دانشگاه معرفى گرديد و اين نوشتار، بيش تر ناظر به همان مقاله است; گرچه به ديدگاه هاى برخى از انديشمندان داخلى و خارجى نيز توجه شده است.
١. گفت و گوى بين الأديان
اين ديدگاه، نمايندگانى چون جان هيك، نينيان سمارت
[١٤]
ويلفرد كنت ول سميت
[١٥]
، رايموند و پانيكار
[١٦]
دارد. اين گروه بر آن اند كه به سود هيچ دين تاريخى خاصى، نبايد دعاوى انحصارگرانه داشت; بلكه محقّق در مقام مطالعه و تحقيق در اديان و مذاهب گوناگون بيش از هر چيز بايد نوعى شرح صدر و احساس همدلى داشته باشد. بايد توجه داشت كه احساس همدلى در گفت و گوها، نه تنها باعث زوال خلوص عقيدتى پيروان اديان نمى شود، بلكه بر غنا و عمق فرهنگ دينى آن ها مى افزايد.
[١٧]
به نظر مى رسد كه اين روى كرد به تساهل و مسامحه نزديك تر است تا به يك بحث فلسفى و كلامى; به عبارت ديگر، اين ديدگاه، يك نوع روى كرد اخلاقى و روان شناختى است، نه يك ره يافت فلسفى ـ كلامى. مشكل ما اين است كه آيا همه ى متدينان و مؤمنان مى توانند به سعادت و حقيقت برسند يا سعادت و حقيقت منحصراً از آن دين و يا مذهب خاصى است؟ روى كرد گفت و گوى بين الأديان، گرچه به حال برخى از متدينان مفيد است و باعث غناى معرفت دينى و حتّى تقريب بين اديان و مذاهب مى شود و نوعى همدلى و شرح صدر براى مباحثه كنندگان و زوال تشنج اجتماعى براى متدينان به ارمغان مى آورد، ولى هيچ گاه اختلافات را از صحنه ى معرفت دينى بر نمى چيند و در نهايت، سؤال بى پاسخ باقى مى ماند.
تفاسير گوناگون از روى كرد اول
روى كرد گفت و گوى بين الاديان، به سه گونه قابل تفسير است:
تفسير نخست، آن است كه متدَيّنان با روشى عقلى و منطقى و خردپذير، بايد به بررسى اصول دينى تمام اديان بپردازند و با ضوابط معرفت شناسى و منطقى، به ساير اديان، گوش فرا دهند تا به دين صحيح تر نايل آيند. اين روى كرد، از نظر قرآن كريم كاملا پذيرفته شده است و حق تعالى با صراحت تمام مى فرمايد:(فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ);
[١٨]
پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن، گوش فرا مى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند. اينان اند كه خدايشان راه نموده و اينان اند همان خردمندان.
در جاى ديگر، تقليد كوركورانه ى مشركان از آباء و اجداد را مورد انكار و نكوهش قرار مى دهد و مى فرمايد: (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ)
[١٩]
; يعنى چون به آن ها گفته شود كه از آن چه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد، مى گويند: نه، بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروى مى كنيم. آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمى كرده و به راه صواب نمى رفته اند]باز هم در خور پيروى هستند[؟
شايد بتوان آياتى را كه تعقل، تدبّر و تفكّر را مورد تأكيد و سفارش قرار داده اند، به اصول اديان نيز حمل كرد. در اين آيات آمده است: (لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)
[٢٠]
(لِقَوْم يَعْلَمُونَ)
[٢١]
(يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ)
[٢٢]
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ)
[٢٣]
البته كليه ى گزاره هاى دينى را نمى توان با ملاك هاى بشر، اثبات يا ابطال كرد و برخى از آن ها از دايره ى اثبات و ابطال ما خارج اند. اين دسته از قضايا، منزلت و رتبه اى بعد از گزاره هاى ريشه اى و اصولى دارند و نوعاً گزاره هاى جزئىِ بين الاديان را تشكيل مى دهند.
تفسير دوم، تبادل نظر و گفت و گوى بين الاديان، از منظر روان شناسى و جامعه شناسى است، بدين معنا كه متدّينان و مذاهب مختلف، با احساس همدلى و شرح صدر، براى تقريب قلبى و باطنى با يك ديگر به گفت و گو بنشينند و با تسامح براى زوال تشنج هاى اجتماعى، حلقه هايى ترتيب دهند، گرچه هيچ گاه به نتايج يك سان معرفت شناختى نايل نيايند.
پيشوايان و متفكّران اسلامى، خصوصأ اهل بيت(عليهم السلام) در باره ى مناظره و نحوه ى احتجاج، مطالب عميق و پر مغزى گفته اند و گاه در پاره اى مكاتب ومدارس خود، آن را به عنوان دانش، به شاگردان خود تعليم مى دادند. سعه ى صدر، اخلاق نيكو، جدال احسن، ترك دشنام به رقيب، تحمّل يك ديگر، احترام به اصول و عقايد مخالفان و حرمت جدال و مراء، گوشه اى از تعاليم اسلام است.
شيخ مفيد، در رساله ى «تصحيح اعتقادات الاماميه»، در پاسخ به فهم صدوق از رواياتى كه از جدل نهى كرده اند، بعد از تقسيم بندى جدل، به حق و باطل مى فرمايد كه جدل حق، مورد تشويق و تأييد قرآن و فرمان پيشوايان دين بوده است. وى براى اثبات مدعاى خود، به آيات: (وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)
[٢٤]
، (وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ)
[٢٥]
، (قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا)
[٢٦]
، (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ)
[٢٧]
استشهاد مى كند.
[٢٨]
در فرهنگ و دستاوردهاى دينى اسلام، مراء و جدال غير احسن، مورد نهى و نكوهش قرار گرفته است و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)، ترك آن ها را واجب و شرط رسيدن به حقيقت ايمان و ورود به مراتب عالى بهشت شمرده است. انديشمندان اخلاق نيز اين صفات رذيله را جزء آفات زبان معرفى كرده اند.
[٢٩]
معناى جدال غير احسن اين است كه حقّى به باطل يا باطلى به حقّ بدل گردد و بر باطل آشكار پا فشارى شود.
سيره ى عملى معصومين نيز جدال احسن و گفت و گوى نيكو بوده است; به عنوان نمونه بعد از جنگ صفين، وقتى يك مرد عرب از حضرت على(عليه السلام)در باره ى قضا و قدر سؤال مى كند، حضرت با حوصله ى تمام به پاسخ مى پردازد; به گونه اى كه عرب، به وجد آمده و در شأن و عظمت آن حضرت، اشعارى مى سرايد و يا در مسير جنگ، شخصى، مسائلى در باره ى توحيد مى پرسد و اصحاب، او را سرزنش مى كنند، ولى حضرت با كمال شرح صدر به پرسش او پاسخ مى دهد.
هم چنين در احتجاجات امام صادق(عليه السلام) است كه گاه ملحدان و زنادقه اى كه در مناظرات خود با اصحاب حضرت، به ستوه مى آمدند و يا از نحوه ى برخورد آن ها افسرده مى شدند، در وصف امام صادق(عليه السلام)مى گفتند كه ما هرگاه سؤال و اعتراض و شبهه اى داشتيم، نزد آن حضرت مى رفتيم و بدون ناراحتى، با آغوشى باز به پاسخ شبهات ما مشغول مى شد.
بدون شك، سعه ى صدر و تحمّل يك ديگر و حوصله ى استماع كلام رقيب و احساس همدلى از اسلامى ترين و منطقى ترين شرايط گفت و گوست كه متأسفانه در جامعه ى ما هنوز جايگاه خود را باز نكرده است; به همين جهت، گاهى جدال احسن به مراء و جدال غير احسن بدل مى شود.
نكته ديگرى كه در زمينه ى گفت و گو و مناظره و جدال از قرآن مجيد استفاده مى شود، تأكيد بر جدال از روى علم و آگاهى است; يعنى پس از تحقّق بيّنه و علم و كشف حقّ، بايد به سراغ مناظره رفت. در اين جا لازم است به برخى از آيات مربوط به جدل و كيفيت بحث و مناظره اشاره كنيم:
١ ـ (وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم);
[٣٠]
دشنام ندهيد به آنان كه جز خدا را مى خوانند تا دشنام ندهند خدا را ستم گرانه به نادانى.
٢ ـ (وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللّهِ بِغَيْرِ عِلْم وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطان مَرِيد);
[٣١]
و برخى از مردم در باره ى خدا، بدون هيچ علمى، مجادله مى كنند و از هر شيطان سركشى، پيروى مى نمايند.
٣ ـ (وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ);
[٣٢]
و به باطل جدال نمودند تا حقيقت را با آن پايمال كنند.
٤ ـ (يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ);
[٣٣]
با تو در باره ى حق ـ بعد از آن كه روشن گرديد ـ مجادله مى كنند.
٥ ـ (يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ);
[٣٤]
اى اهل كتاب! چرا حق را با باطل در مى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد، با اين كه خود مى دانيد؟
٦ ـ (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ);
[٣٥]
پس هر كه در اين]باره[پس از دانشى كه تو را]حاصل[آمده با تو محاجّه كند، بگو...
٧ ـ (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ);
[٣٦]
هان! شما]اهل كتاب[همانان هستيد كه در باره ى آن چه نسبت به آن دانشى داشتيد، محاجه كرديد، پس چرا در مورد چيزى كه بدان دانشى نداريد، محاجّه مى كنيد؟ با آن كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.
تفسير سوم، روى كرد گفت و گوى بين الاديان بر اساس ترديد در معتقدات دينى خود است و اين تفسير با چنين پيش فرضى، علاوه بر آن كه نظام گفت و گو را به هم مى زند و اصل مسئله را محو مى سازد، با دستاوردهاى مكتب اهل بيت نيز ناسازگار است. حضرت على(عليه السلام)در باره ى استقامت در دين و حفظ آن مى فرمايد:
١ ـ اَفْضَلُ السَّعادَة استِقامةُ الدّين;
[٣٧]
برترين سعادت، استقامت در دين است.
٢ ـ حِفظُ الدّينِ ثَمَرةُ الْمَعرِفَةِ وَ رَأسُ الْحِكمَةِ;
[٣٨]
نگه داشتن دين، نتيجهى معرفت و ريشه ى حكمت است.
٣ ـ حَصّنوا الدّينَ بِالدٌّنيا وَ لاتَحْصنُوا الدّنيا بِالدّينِ
[٣٩]
دين تان را به وسيله ى دنيا حفظ كنيد و مبادا دنياتان را به كمك دين نگه داريد.
٤ ـ ثَمَرَةُ الدّين قُوَّةُ الْيَقينُ;
[٤٠]
ميوهى دين، قدرت يقين است.
٥ ـ اَلايمانُ شَجَرَةٌ اَصْلُها الْيَقينُ;
[٤١]
ايمان، درختى است كه ريشه اش يقين است.
٦ ـ ما آمنَ بِاللّهِ مَن سَكَن الشَّكُّ قَلْبَه;
[٤٢]
كسى كه در قلبش، شك و ترديد]درمسائل دينى[جاى گزين شود، به خدا ايمان ندارد.
٢. توجه به مسائل مشترك بين اديان
اين ديدگاه از طريق نسبيت گرايى پاسخ خود را به نمايش مى گذارد. اين گروه، از يك سو با اطلاق گرايى و طرد گرايى مخالف اند و از سوى ديگر، به جهت آشنايى با دگرگونى هاى تاريخى، معتقدند كه همه چيز از جمله پديدارهاى فرهنگى، آرا و نظريات دينى و اخلاقى، در معرض تحولى تاريخى هستند و به عبارت ديگر، همه ى اديان با راه هاى مختلف، وسيله ى نجات و فلاح را در اختيار آدميان مى نهند; بنا بر اين، نبايد به اختلاف ها و راه هاى متفاوت يك ديگر بينديشند; بلكه بايد به مسائل مشترك خود توجه نمايند و از موارد اختلاف پرهيز كنند.
اين پاسخ كه از سوى افرادى چون ارنست ترولچ (ernst troeltsch/١٩٢٣ ـ ١٨٦٥.م) متكلم و فيلسوف آلمانى، و آرنولد تواين بى (arnold toynbee/١٩٧٥ ـ ١٨٨٩.م) مورخ و فيلسوف تاريخ انگليسى، ارايه شده است، دچار اشكالات معرفت شناسى و كلامى است. اشكال اول اين است كه اگر اين گروه به تحول تاريخى همه ى پديده ها و هم چنين نسبيت واقعى و خارجى گرايش دارند، پس نبايد به مقوله اى به نام نجات و رستگارى اعتقاد داشته باشند; در حالى كه اين عناصر، هدف نهايى همه ى متدينان است; زيرا در مفهوم هدف نهايى، تصور ثابتى تعبيه شده است كه با تحول همه جانبه ى نسبى گرايان سازگار نيست. دوم آن كه مستلزم ناسازگارى بين تحول همه جانبه و پذيرش مشتركات ميان اديان است; توضيح اين كه اگر همه ى پديده هاى عالم، متحول و متغير باشند، پس چگونه ممكن است يك يا چند امر مشترك و ثابت در همه ى اديان پيدا كرد; آن گاه به متدينان توصيه كرد تا توجه خود را به آن ها جلب كنند؟
سوّمين اشكال، مبنايى است و آن اين كه تحول عمومى ميان پديده ها مورد پذيرش هيچ انديشمند رئاليستى واقع نمى شود; زيرا در غير اين صورت، اولين پديده اى كه با اين نظريه ذبح مى شود، نظريه ى نسبى گرايى صاحب اين روى كرد است كه تحول عمومى، آن را به ثبات تبديل مى كند. اشكال چهارم اين كه وجود يك امر مشترك ميان همه ى اديان هنوز ثابت نشده است; گرچه بعضى از اديان وجوه مشتركى دارند; مانند اعتقاد به يگانگى حق تعالى كه دين يهود و اسلام نسبت به آن اشتراك دارند، ولى اين برداشت از يگانگى با انديشه ى مسيحيت از يگانگى خداوند تفاوت دارد.
پنجم، اين كه نگرش اجمالى به آيات قرآن، روشن مى سازد كه به هيچ وجه اعتقاد به شكّاكيت و نسبيّت، مورد پذيرش خداوند نيست و بنا بر اين در مقابل بهانه ى شكّاكان، از واژه ى « بيّنات » يعنى آيات روشن و واضح، استفاده مى شود. پس رسيدن به حقيقت، امكان پذير است. اين آيات را در سه دسته مى توان تقسيم بندى نمود:
الف.آياتى كه شكّاكان را به صراحت مورد سرزنش قرار مى دهد:
١ ـ (بَلِ ادّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْ آخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ);
[٤٣]
آنان دانش خويش را در بارهى آخرت از دست گذاردند و در شك قرار دارند; بلكه در مورد آن نابينا هستند.
٢ ـ (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِي شَكّ مِنْهُ مُرِيب);
[٤٤]
ما به موسى(عليه السلام)، كتاب را عطا كرديم، آن گاه در آن اختلاف كردند و اگر سخنى كه از جانب خدا پيشى گرفته است نبود، در ميان آن ها حكم نهايى مى شد و به درستى كه آن ها نسبت بدان در شكّ هستند.
ب.آياتى كه شكّ را در موارد خاصى ناروا مى داند:
(وَ إِذا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ السّاعَةُ لا رَيْبَ فِيها قُلْتُمْ ما نَدْرِي مَا السّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلاّ ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ)
[٤٥]
; وقتى گفته مى شود وعده ى خدا حق است و در تحقق قيامت شك و ترديدى نيست، شما گفتيد ما قيامت را نمى فهميم و در باره ى آن گمان برده و نسبت به آن يقين نداريم.
ج.آياتى كه ادلّه ى انبيا را روشن و آشكار توصيف مى كند و شكّ شكّاكان را بىوجه معرفى مى نمايد:
(أَ لَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوح وَ عاد وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا يَعْلَمُهُمْ إِلاَّ اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْواهِهِمْ وَ قالُوا إِنّا كَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَ إِنّا لَفِي شَكّ مِمّا تَدْعُونَنا إِلَيْهِ مُرِيب * قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ);
[٤٦]
آيا اخبار پيشنيان از قوم نوح، عاد، ثمود و ديگرانى كه بعد از آن ها بودند و جز خداوند كسى از حالشان باخبر نيست، به شما نرسيده است؟ رسولان و پيامبران آنان با آيات روشن و آشكار به سوى آنان مى آمدند ولى آن ها با دست دهانشان را مى بستند و يا با دست خود، جلو گفتار آنان را مى گرفتند و مى گفتند كه ما در آن چه شما ما را به آن مى خوانيد، شك و ترديد داريم. رسولان مى گفتند: آيا در خداوندى كه آفريننده ى آسمان و زمين است مى توان شك كرد؟
٣. توجه به گوهرى واحد در همه ى اديان
افرادى چون شلايرماخر و كارل گوستاويونگ اين روى كرد را ارايه كرده اند و پاسخى گوهر گرايانه داده اند. اين ها ضرورت دين را در وجود گوهر دين پذيرفته اند. شلاير ماخر مى گويد: تكثر اديان براى پديدار گشتن جامع و كامل وحدت متعالى دين ضرورت دارد; چرا كه هر دين خاصى بخشى از ذات و گوهر دين ازلى و ابدى را تجسم مى بخشد. برخى ديگر چون هاكينگ
[٤٧]
بدون تأكيد بر خصايص اديان، مشتركات اديان را گوهر دين مى دانند. يونگ نيز كه بر خلاف فرويد موضع مثبتى در قبال دين اتخاذ مى كند، گوهر دين را بهداشت روانى انسان دانسته و از عناصر طبيعى زندگى بشر به شمار آورده است.
روى كرد سوم نيز گرفتار اشكالاتى است; اولين اشكال اين است كه به چه ضمانتى، اديان گوهر واحدى دارند و از چه طريقى گوهر واحد تمامى اديان را مى توان كشف كرد؟ اشكال دوم اين است كه اگر وجود صدف براى اديان ضرورت و تأكيد نداشته باشد، گوهر اديان نيز نمى تواند تداوم داشته باشد; به عبارت ديگر، گرچه تمايز صدف و گوهر اديان را بپذيريم، ولى نمى توان ضرورت وجود صدف را انكار كرد; زيرا هر انسان متدينى اگر قرار باشد به گوهر دين خود نايل آيد، به ناچار از طريق صدف به آن مى رسد و بنا بر اين، اين روى كرد به خواسته ى پلوراليسم تحقق نمى بخشد; زيرا هر دينى به ناچار به انحصار صدف خود فتوا مى دهد.
برخى چنين پنداشته اند كه معناى نفى ضرورت وجود صدف اين است كه هر كدام از صدف هاى اديان، انسان متدين را به گوهر مشترك مى رساند; مثلا با اعمال عشاى ربانى، نماز خواندن و سير و سلوك بودايى و برهمايى و ساير رفتارهاى دينى، رسيدن به گوهر مشترك امكان پذير است; بنا بر اين، تأكيد بر اين صدف ها نادرست و حتّى لغو و بيهوده است.
ولى اين پندار نه تنها با خاتميت كه جزء ضروريات دين اسلام است منافات دارد، بلكه با نسخ شرايع كه مورد پذيرش بيش تر اديان است نيز ناسازگار است; زيرا يكى از معانى نسخ شرايع، نسخ صدف هاست; نه نسخ گوهر مشترك و اين نسخ صدف ها از مقتضيات زمان سرچشمه گرفته است; بنا بر اين، گرچه رهبران مذهب كاتوليك براى نجات اديان غير مسيحيت جايگاه و شأنيتى قائل شدند، ولى لطف وافر و نجات كامل را منحصر در جست و جوى در سنت مسيحى مى دانند.
اشكال ديگر اين كه تفسير برخى از معتقدان اين روى كرد كه مبتنى بر فرض وحدت گوهرى اديان بود، مبتنى بر يك مبناى معرفت شناسى مى باشد و آن، تمايز بين واقعيت فى نفسه و واقعيت پديدارى است; به اين معنا كه واقعيت فى نفسه واحد است; ولى واقعيت آن چنان كه به ذهن پديدار مى شود تكثر دارد; پس بر اين مبنا مى توان گوهر دين را واحد و مشترك دانست; گرچه صدف ها يعنى راه هاى رسيدن به آن، به دليل سنّت ها، فرهنگ ها و زمينه هاى مختلف معرفتى متفاوت باشند.
بر اساس اين مبناى معرفت شناسى، مكتب پلوراليسم كه مبتنى بر فرض وحدت گوهرى اديان است، گرايش ايدئاليستى و نسبى گرايى پيدا مى كند; زيرا مكتب رئاليسم دو شرط، لازم دارد: ١ ـ تمايز بين ذهن و عين; ٢ ـ تطابق فى الجمله ى ذهن با عين. در نتيجه، تمايز عمومى و كلى ميان واقعيت فى نفسه و واقعيت پديدارى جز نسبى گرايى چيز ديگرى را به ارمغان نمى آورد و لازمه ى آن نفى اصل واقعيت فى نفسه است.
٤. توجه به تجربه ى وحيانى مشترك در همه ى اديان
اين روى كرد، تجربه ى وحيانى و دينى است. تفسير اين روى كرد را افرادى چون پل تيليش، (paul tillich/١٩٥٦ ـ ١٨٨٦.م) فيلسوف و متكلم پروتستان آلمانى، ارايه كرده اند. اين ره يافت از تجارب وحيانى همگانى كه مختص يك شخص يا يك دين نيست بهره مى گيرد. به عقيدهى وى، در تجارب دينى بشر سه عنصر عمده در كار است كه عبارتند از عنصر راز گونه، عنصر عرفانى و عنصر پيامبرانه كه اگر اين سه عنصر هماهنگ و متحد شوند، چيزى به نام « دين روح عينى » فراهم مى آورند و اين همان مطلوبى است كه اديان در طلب اويند و در هر دين تاريخى، فقط بخشى از آن به ظهور رسيده است; پس، حجيت مطلق و منحصر به فرد، در هيچ دين خاصى وجود ندارد.
[٤٨]
توضيح روى كرد مذكور اين است كه تجربه ى دينى به معناى ارتباط انسان با خداوند يا به بيان كلى تر، مواجهه ى انسان با امر قدسى است. اين نوع از تجربه، دقيقاً همانند تجربه هاى حس، سه ركن تجربه گر، متعلق تجربه و تفسير تجربه گر از مورد تجربه را داراست. قبل از ارزيابى اين روى كرد، لازم است به تفاوت ميان تجربه ى دينى و تجربه ى حسى بپردازيم.
تفاوت هاى تجربه ى دينى و تجربه ى حسى
lتجربه ى دينى ديرياب است و بيش تر مواقع، براى نوادرى از انسان ها پديدار مى شود يا بهتر است گفته شود، كم تر كسانى آن را احساس مى كنند ولى در تجربه ى حسى عموم انسان ها توان دريافت آن را دارند.
lتفسيرهاى تجربه ى دينى متفاوت اند و از طرفى ابزار مشترك و مورد اتفاقى در ميان همه ى اديان وجود ندارد تا با آن صحت و سقم تفاسير را به دست آورد. سرّ و راز اين نكته در اين است كه مفسّران تجربه هاى دينى در فرهنگ ها و سنّت هاى مخصوص سرزمين خود به سر مى برند و آن عوامل اجتماعى و محيطى، به گونه اى خاص در تفسير آن مفسّران اثر مى گذارد و به همين دليل، به تفاوت و اختلاف در تفاسير كشيده مى شود.
lتجربه هاى حسّى از نوع علوم حصولى هستند. بر اساس برخى نظريه هاى پذيرفته شده در فلسفه ى علم، علوم تجربى جز گمان، چيزى براى تجربه گران به ارمغان نمى آورند; ولى تجربه هاى دينى، معلوم حضورى بوده و عالم به طور مستقيم با آن ارتباط دارد و يقين واقعى به تجربه گر عطا مى كند; البته تفسير و تبيين اين دو نوع تجربه از سنخ علم حصولى هستند و از اين جهت هيچ تفاوتى با يك ديگر ندارند.
lبسيارى از تجربه هاى دينى، مشكل وصف ناپذيرى دارند; يعنى در قالب زبان عادى نمى گنجند و سرّ وجود شطحيات در عرفان نيز همين نكته مى باشد; ولى تجربه هاى حسى چنين معضلى را ندارند.
lآرامش، خشنودى، صفا و بسيارى از اوصاف مثبت روحى، از ثمرات تجربه هاى دينى است كه به تجربه گر هديه مى كند; ولى هيچ كدام از اين ويژگى ها از طريق تجربه هاى حسى به دست نمى آيد.
lبرخى از تجربه هاى دينى از امور عقل گريزند; يعنى عقل توان درك، تفسير و توجيه آن ها را ندارد و اگر عقل در آن قلمرو وارد شود، به تعبير عرفا، عقل بوالفضول ناميده مى شود; ولى تجربه هاى حسى معمولا يا از نوع گزاره هاى عقل ستيزند يا از نوع عقل پذير.
[٤٩]
با لحاظ وجوه اشتراك و تفاوت تجربه ى دينى با تجربه ى حسى، آيا مى توان به تجربه ى واحد و مشترك بين اديان رسيد و نوعى پلوراليسم دينى يا وحدت گوهرى اديان را پذيرفت؟ به نظر مى رسد اين راه نيز كام ياب نيست; زيرا همان گونه كه تفاسير مختلف تجربه ى دينى از فرهنگ، سنت، اوضاع اجتماعى و اوضاع روحى افراد متأثر است، حقيقت تجربه ى دينى كه براى تجربه گر پديد مى آيد نيز از عوامل فوق تأثر مى يابد و در نتيجه، تجربه هاى دينى همانند تفاسير آن ها متفاوت و مختلف خواهند بود.
اگر به گفته ى پل تيليش، هر دينى فقط به بخشى از روح عينى نايل مى آيد، چگونه و با چه روشى وجود آن حقيقت اثبات مى شود و مى توان گفت كه هر دينى به بخشى از آن رسيده است؟ شايد در واقع هر يك از اديان، به واقعيتى مستقل از دين ديگر نايل شده باشد. پس اين ادعا كه همه ى اديان به بخش هاى مختلف يك حقيقت رسيده اند، ادعاى بدون دليلى مى باشد.
٥. توجه به مشتركات انسان مدارانه و دنيوى اديان
روى كرد پنجم، روى كرد انسان مدارانه يا مسيح مدارانه است كه عقايد ثامس،
[٥٠]
ستانلى سامارثا
[٥١]
و پل اوانادان
[٥٢]
را بيان مى كند. اين ره يافت به مشتركات ميان اديان در امور مربوط به عالم ناسوت و نيز مسائل و مشكلات مربوط به انسانى كردن شرايط زندگى در جهان كنونى التفات دارد; به تعبير ديگر، بايد ديد كه اديان در امور مربوط به دنيا، چه وجوه اشتراكى دارند و نبايد به مباحث مربوط به عالم لاهوت و زندگى آن جهان توجه كرد.
[٥٣]
بيش ترين چيزى كه در اين جا جلب توجه مى كند، آن است كهاولا، اكثر اديان به خصوص اديان آسمانى به حيات پس از مرگ و عالم لاهوت عنايت فوق العاده اى دارند; به گونه اى كه برخى آن را گوهر دين شمرده اند. چگونه غفلت از چنين ركنى، مى تواند امكان پذير بوده و مورد پذيرش اديان باشد;ثانياً، همين اديان در مسائل مربوط به عالم ناسوت و انسان، اختلافات مبنايى و اساسى دارند كه شايد كم تر بتوان وجه مشتركى در اين باره بين اديان يافت; به عبارت ديگر، هر دينى جهان بينى خاصى دارد كه با اديان ديگر تفاوت مبنايى خواهد داشت;ثالثاً، تفاسيرى كه مفسّران دين واحد به لحاظ تاريخى در عرصهى معرفت دينى دارند نيز يك سان نيست; براى مثال، بعضى حيات اخروى را غايت و گوهر دين معرفى مى كنند و دنيايى كردن دين را كم رنگ و يا بى رنگ جلوه مى دهند; يعنى به سكولاريزه كردن اديان گرايش دارند و برخى ديگر به كلى با اين نظر مخالف اند،
[٥٤]
نتيجه آن كه اين روى كرد نمى تواند با توصيهى خود اقتران يا وحدتى ميان اديان پديد آورد.
٦. توجه به معناى واحدِ پيام هاى اديان
اين روى كرد، ديدگاه ويليام. اى. كريستين
[٥٥]
در كتاب معنا و حقيقت در دين،
[٥٦]
مى باشد. وى ضمن بيان تفاوت ميان ايمان و معرفت مى گويد: پيام هاى ايمان دينى مانند « عيسى نجات دهنده است »، « خداوند بخشاينده است » « آتمن برهماست »، « همه ى بوداها يكى هستند »، گرچه با يك ديگر متفاوت هستند، ولى مانعة الجمع نيستند; البته اديان در بعضى از گزاره ها با هم اختلاف دينى صريحى دارند; مثلا مسيحيت مى گويد: « عيسى نجات دهنده است » در حالى كه يهوديان خلاف آن را مى گويند، ليكن وقتى منظور هر دو را بررسى مى كنيم آشكار مى گردد كه آن ها اساساً سخن هم ديگر را نقض نمى كنند; زيرا منظور يهوديان از مسيح، موجود غير الهى است و مراد مسيحيان از او كسى است كه منجى انسان هاى گنه كار است; پس در اين جا دو مفهوم متفاوت از مسيح بيان شده است و از اين رو، دو حكم مختلف نيز اثبات گرديده است. به تعبير ويتگنشتاين متأخر، مى توان گفت كه هر دينى، نوعى صورت حياتى با بازى زبانى خاص خود را دارد; زيرا مسيحى و بودايى مثلا دو قوم مختلف هستند و به جوامع و سنن دينى متفاوت تعلق دارند و به زبان هاى دينى مختلف سخن مى گويند; در نتيجه هر يك از اين زبان ها، در درون و متن يك صورت حيات دينى خاص معنا دارد; پس، با اين نظريه، ديگر مسئله ى آزار دهنده ى دعاوى متعارض بين اديان حل مى گردد. ليكن ويليام كريستين، اين راه حل خود را ظاهرى دانسته است; زيرا بين يهوديان و مسيحيان نوعى عدم توافق جدى در باره ى حقيقت عيسى وجود دارد. گروهى همان حقيقت را منجى بنى اسرائيل دانسته و دسته اى ديگر آن را مردود شمرده اند و به طور كلى، علت انشعاب اوليه ى مسيحيت و دين يهود همين نكته بوده است. به عبارت دقيق تر، از نظر كريستين اختلافات دينى به دو دسته ى اختلافات عقيدتى و بنيادين دينى تقسيم مى شود; بخش اول از اختلافات دينى، از اين نوع مى باشد كه محمولات مختلف به يك موضوع واحد نسبت داده مى شود. بخش دوم از اختلاف دينى آن است كه موضوعات مختلف به يك محمول مرتبط مى شود; مانند اختلافى كه بين دو گزاره ى « خداوند مبدأ هستى است » و « طبيعت مبدأ هستى است » وجود دارد و معتقدان به آن ها را به موحد و غير موحد تقسيم مى كند; نتيجهى نظريه و اشكال كريستين اين شد كه اين ره يافت براى حل مسئله مفيد نمى باشد
[٥٧]
.
٧. دين، ساخته ى بشر است و تعدد اديان، نتيجه ى اختلاف فرهنگ هاست
ويلفرد كنت ول اسميت،
[٥٨]
در كتاب « معنا و غايت دين »، ديدگاه « دينْ واحد است » را مورد نقد قرار داده است. وى دقيقاً با مفهومِ دينِ واحد به مخالفت پرداخته و مى گويد: اين يك انحراف جديد است كه كسى فكر كند مسيحيت يا اسلام برحق است; زيرا مسيحيت، دين هندو، دين يهود، دين بودا، اسلام و... نوعى پديدار و آفريده اى از آفريده هاى انسانى هستند; بنا بر اين به جاى انديشيدن در بارهى اديان به عنوان نظام هاى مانعة الجمع، بهتر است حيات دينى انسان را يك زنجيره ى توان مند به شمار آوريم كه در درون آن برخى اختلافات عظيم، زمينه هاى تازه اى از نيرو، با قدرت كم تر يا بيش تر به وجود آورده است....مسيحيت از طريق كنش و واكنش هاى پيچيده ى عوامل دينى و غير دينى تحول و تكامل يافته است. انديشه هاى مسيحى در درون فضاى فرهنگى كه فلسفه ى يونانى آن را به وجود آورده بود، شكل گرفته است. كليساى مسيحى، به عنوان يك نهاد، تحت تأثير امپراطورى روم و نظام حقوقى آن قرار گرفته است....ذهنيت پروتستان بازتاب مشرب و طبيعت نژاد آلمانى است و اين بدان معناست كه واقعاً نمى توان از درستى و نادرستى يك دين سخن گفت; زيرا اديان به معناى جريان هاى دينى ـ فرهنگى مشخص و متمايز در درون تاريخ انسانى، بازتاب تنوعات انواع انسانى و طبايع و صورت هاى انديشه هستند. همين اختلافات بين ذهنيت شرقى و غربى كه در صورت هاى مختلف عقلى، زبانى، اجتماعى، سياسى و هنرى تجلى پيدا كرده احتمالا در بطن اختلافات بين دين شرقى و غربى هم وجود دارد.
تفاوت هاى بين اديان از سه جهت قابل بررسى است:
١ـ تفاوت ها از لحاظ تجربه ى واقعيت الهى;
٢ـ تفاوت هاى نظريه ى فلسفى و كلامى در باره ى آن واقعيت يا در باره ى نتايج تجربه ى دينى;
٣ـ تفاوت هاى موجود در تجربه هاى اساسى.
در تفاوت نوع اول، اصل غايى به عنوان خير متشخص، اراده و غايت، تحت اسامى مختلف يهوه، خداوند، الله، كريشنا و... شناخته مى شود. شايد اين تجربيات واقعيت متشخص و نا متشخص غايت كل، مكمل يك ديگر شناخته شوند و نه مانعة الجمع. تفاوت نوع دوم نيز بخشى از تاريخ رو به تكامل انديشه ى بشرى است كه در طى زمان، اين اختلافات مرتفع مى شوند; زيرا آن ها به جنبهى تاريخى و فرهنگى مشروط دين، تعلق دارند كه در معرض تغيير هستند. بخش سوم از تفاوت ميان اديان، بزرگ ترين مشكل در راه وفاق و وحدت اديان به شمار مى رود; زيرا هر دينى داراى بنيان گذار و كتاب مقدسى است كه در آن، واقعيت الهى انكشاف پيدا نموده و به عنوان امر قدسى تجلى يافته است و نوعى پاسخ بى چون و چراى ايمان و پرستش را طلب مى نمايد
[٥٩]
.
اين راه حل نيز داراى مناقشات ذيل است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:
اول آن كه آقاى اسميت، بين دين و معرفت دينى خلط كرده است; زيرا آن چه تحول و تغيير مى پذيرد و يا از عوامل برون دينى متأثر مى شود، معرفت دينى است نه دين; چون دين، چه به معناى متون دينى باشد و چه به معناى حقايق دينى، ثابت و غير متغير است، مگر اين كه متن دينى را تحريف شده بدانيم. دوم اين كه نه تنها تفاوت نوع سوم بين اديان قابل درمان نيست بلكه درمان تفاوت نوع اول و دوم نيز از ناحيه ى اسميت ناتمام است; اما درمان تفاوت نوع اول، تمام نيست; زيرا دلايلى وجود ندارد كه تجربه هاى اديان از واقعيت الهى مكمل يك ديگر باشند، براى اين كه در تفسير اين تجربه ها دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اين كه هر يك از اديان بخشى از واقعيت الهى را تجربه كنند كه در اين صورت تجارب مختلف اديان مى توانند مكمل يك ديگر باشند. احتمال دوم اين كه هر يك از اديان واقعيت مستقلى را تجربه كنند كه در اين صورت، اين تجارب، مانعة الجمع خواهند بود. پس با وجود اين دو احتمال، پذيرش يكى از آن ها ادعاى بدون دليل محسوب مى شود.
درمان تفاوت نوع دوم نيز نا كام است; زيرا تاريخ تكامل انديشه ها، نه تنها رفع اختلافات را نشان نمى دهد، بلكه بر عكس، به وجود اختلافات فراوان و تكامل كمّى تفاوت هاى بين انديشه ها دلالت دارد و پيدايش گرايش هاى مختلف ميان علوم، دليل بر ادعاى ماست.
در نهايت، راه حل شوراى دوم واتيكان، مبنى بر اين كه « كسانى كه به رغم ميل خود هنوز نسبت به انجيل مسيح جاهل هستند، اما با وجود اين، با اخلاص در طلب خداوند هستند... اين كسان مى توانند به سعادت ابدى نايل شوند »، جز مشكل اجتماعى هيچ گرفتارى ديگرى را حل نمى كند، يعنى مشكل معرفت شناختى و كلامى تعارض آراى اديان را درمان نمى نمايد; زيرا بر فرض اين كه براى سعادت برخى از مخالفان مسيحيت چاره جويى كنند، ولى مشكل رسيدن به حقيقت، با اين راه حل قابل چاره نيست; علاوه بر اين كه برخى از مخالفان مسيحيت، مانند كسانى كه به هر انگيزه اى گرايش به دين ديگرى را ترجيح داده اند، از نظر اين شورا به سعادت ابدى نمى رسند.
٨. محوريت ايمان گرايى به جاى شريعت گرايى
« ايمان گرايى به جاى شريعت گرايى است ». آقاى محمد مجتهد شبسترى، در توضيح اين مطلب مى گويد: « شريعت، يعنى يك سلسله گزاره هاى اعتقادى و يك سلسله آداب و رسوم و مناسك و قوانين; وقتى در جامعه اى سازمان ها و نهادهاى دينى به وجود آمدند، سيستم هاى عقيدتى و عملى در شكل هاى دگم و در قالب قوانين خشك و شعاير و آداب، يك جامعه ى بسته اى را به وجود مى آورند و مانع از انعطاف پذيرى مى شوند و كسانى كه با آن سيستم عقيدتى و عملى نهادينه شده، زندگى نمى كنند را نفى مى نمايند.
« و اما مراد از ايمان دينى، يك تجربه است كه سيّال بوده و نيز به نفى ديگران نمى انجامد. ما در پلوراليسم دينى از امكان وجود حقيقت در چند دين سخن مى گوييم; نه از وجود مسلّم حقيقت در ساختار تمام اديان; پس پلوراليسم دينى به اين معنا كه ممكن است حقيقت نهايى در شكل هاى مختلف تجلى يافته باشد، هرگز به معناى پذيرش همه ى واقعيت هاى موجود در همه ى اديان نيست; در نتيجه هميشه بايد يك نقد دائمى مستمر نيز با پلوراليسم دينى همراه باشد; زيرا حقيقت پنهان است و انسان متدّين، به طور دائم بايد با نقد زندگى كند; به عبارت صريح تر، شريعتى كه به صورت آداب و رسوم و سيستم عقيدتى و اجتماعى در آمده است، مورد قبول نيست; ولى شريعتى كه تجليات تاريخى، اجتماعى، جسمانى و زبانى آن تجربه ى دينى زنده و فعال است مورد پذيرش است; زيرا اين نوع از شريعت، سيّال و سازگار با تجربه ى ايمانى است. نكته ى ديگر اين است كه مفهوم قانون و نظام اجتماعى به معناى جامعه شناسى و فلسفه ى حقوق در صدر اسلام نبوده است. اگر تعبير حكم يا حلال و حرام خدا وجود دارد، به معناى نظام خانواده يا نظام اجتماعى نبوده است; بلكه مسئله ى تعيين رابطه ى خدا و انسان است; يعنى، اگر انسان بخواهد در هر موردى، مثلا در ارتباط با همسر و فرزند، خدا پسندانه عمل كند، بايد اين چنين عمل كند. در واقع، چنين اعمالى موجب تقويت وضعيت ايمان مى شود. نظام هاى حقوقى براى تنظيم ارتباطات دنيوى افراد با يك ديگر و نيز با دولت لازم است; ولى تبعيت از اين سيستم حقوقى، دين و دين دارى نيست; چيزى كه با دين و دين دارى ارتباط پيدا مى كند اين است كه روشن شود اين عمل، تجربه ى دينى را تقويت مى كند يا تضعيف. تفاوت پروتستان ها با كاتوليك ها نيز در اين است كه گروه اوّل به تجربه ى دينى عنايت بيش ترى دارند; ولى گروه دوم روى قانون بودن دين تكيه مى كنند. نتيجه ى سخن اين شد كه بايد شريعت را از حالت رسوبى به صورت يك سيستم حقوقى، اجتماعى و آداب و رسوم بيرون آورده و به آن شكل تجلى عملى تجربه ى دينى و ايمانى داد. آن وقت شريعت، عبارت است از معيارهاى رفتار آدمى كه از تجربه ى دينى تغذيه مى كند و همهى جوانب زندگى انسان را پوشش مى دهد. در اين صورت، شريعت نه تنها در مقابل ايمان نيست بلكه مكمل آن است ».
[٦٠]
راه حلى كه آقاى مجتهد شبسترى مطرح كردند، گرچه ظاهرى زيبا و جذاب دارد، ولى اشكالاتى هم بر آن بار مى شود:
اول آن كه اين نظريه، تعارض آرا و عقايد را حلّ نمى كند; زيرا اگر بپذيريم كه شريعت را نبايد به صورت آداب و رسوم و سيستم نظام مند عقيدتى و اجتماعى ارايه كرد و بايد آن را به صورت سيال و سازگار با تجربه ى ايمانى و دينى در آورد; اين صورت سيّالى كه دين پيدا كرده است، متناسب با جامعه و فرهنگى مى باشد كه از آن ها تأثير پذيرفته و باعث سيلان او شده است و بالطبع آن دين با تجربه ى دينى كه در آن جامعه تولد يافته، سازگارى مى يابد و از آن رو كه جوامع و فرهنگ ها مختلف هستند، به ناچار اديان و تجارب دينى آن ها نيز تفاوت پيدا خواهند كرد. آن گاه به آغاز نزاع باز مى گرديم; يعنى سخن از سعادت و وصول به حقيقت پيش مى آيد كه از آنِ كدام تجربه ى دينى و دين است؟
دوم آن كه ايشان فرمودند: ما در پلوراليسم دينى از امكان وجود مسلّم حقيقت در اديان متعدد سخن داريم; نه از وجود مسلم حقيقت در آن ها. به نظر مى رسد اين سخن مشكل تعارض اديان را حل نمى كند; زيرا اولا مراد از امكان، احتمال عرفى است يا امكان منطقى؟ امكان، عدم را نفى نمى كند; ثانياً، گزاره هاى اخبارى فراوانى در متون دينى اديان وجود دارد كه ظاهر تناقض آميزى دارند و امكان وجود حقيقت در همه ى اديان نسبت به اين گونه قضايا مستلزم اجتماع نقيضين است; براى مثال مسيحيان، مسيح معهود را منجى بشريت مى دانند ولى يهوديان و مسلمانان آن را انكار مى كنند. آيا با اين دو ادعاى متعارض، امكان وجود حقيقت در اين اديان قابل تصور است؟ گويا ايشان بين دو نظام ارتباط انسان با خدا و ارتباط انسان ها با يك ديگر و هم چنين بين شريعت واجد سيستم عقيدتى و اجتماعى، و شريعتى كه تجربه ى دينى را فعال مى كند تعارض و تمانع مى بيند. به نظر مى رسد مانعى ندارد كه حلال و حرام خدا در باره ى مسائل خانواده، هم نظام خانواده را تشكيل بدهد و هم رابطه ى خداپسندانه را; و از طرفى تجربه ى دينى آن ها را نيز تقويت كند.
٩. دين واحد و برداشت هاى متفاوت
اين ديدگاه، ديدگاه جان هيك است. وى در باره ى اين كه چگونه ممكن است تمام تصورات و تصديقات اديان گوناگون از واقعيت الهى صادق باشد، چنين پاسخ داده است كه ميان واقعيت فى نفسه و واقعيت در نزد ما، تمايز وجود دارد و سرّ اين تمايز در اين است كه واقعيت غايى و الهى نامتناهى است و از اين لحاظ، فراتر از درك انديشه و زبان بشرى است. البته اين روى كرد با چارچوب فلسفى امانوئل كانت، بسط و تكامل يافته است; زيرا وى ميان عالم فى نفسه و عالم ذهن، قائل به دوگانگى شده است. جان هيك به داستان معروف مردان كور و فيل تَمسك مى جويد كه هر يك توصيفى از فيل دارند و عقيده دارد كه متدينان به اديان مختلف نيز جريانى شبيه اين دارند. نتيجه آن كه هيچ دينى حق انحصار گرى و حقّانيّت خصوصى ندارد; زيرا هر دينى به گوشه اى از واقعيت، آن هم به صورت پديدار دسترسى دارد.
اولين مناقشه اى كه بر جان هيك وارد است، مشكل نسبيت گرايى نظريه ى ايشان مى باشد; زيرا پذيرش تفاوت ميان « حقيقت آن چنان كه هست » و « حقيقت آن چنان كه مى نُمايد » و انكار مطابقت ذهن با خارج يا به تعبير ديگر، عدم تطابق فنومن با نومن بارزترين عقيده ى نسبيت گرايى علمى مى باشد.
اشكال دوم اين است كه به چه دليل همه ى متدينان همانند مردان كور به يك واقعيتى به نام فيل برخورد كرده باشند؟ شايد هر گروهى يك واقعيت فى نفسه خاصى را يافته باشد.
سوم آن كه همه ى روى كردهاى پلوراليسم، اگر به تعدد حقيقت، معتقد باشند، چنين روى كردى به نسبيت گرايى در حقيقت رو آورده است و از آن جهت كه برخى از اين حقايق نقيضين هستند، اين ديدگاه گرفتار اجتماع نقيضين خواهد شد و اگر حقيقت را واحد، ولى راه هاى رسيدن به آن را متعدد بداند، از آن جا كه اين راه ها نوعاً پيش فرض هاى معرفت شناسانه ى متعارض دارند، پذيرش همه ى آن ها انسان را به نسبيت گرايى در معرفت منجر مى كند. البته اين انديشه كه حقيقت واحد است و هر راهى، هر چند اگر به تمام حقيقت منتهى نشود، مقدارى از آن را به دست مى دهد; يعنى براى همه ميسّر است كه نمادى از آن حقيقت نمايى را تحصيل كنند، تا زمانى كه اين راه ها مستلزم تناقض و اجتماع نقيضين نشوند، گرفتار نسبيت گرايى نخواهد شد.
١٠. صامت و خالى بودن متون دينى از معانى
كثرت گرايى دينى، بر اساس مبانى جديد هرمنوتيك استوار است; اين روى كرد مى پندارد كه متون دينى، صامت و خالى از معانى اند. وقتى عبارات آبستن معانى نباشند و هم چون دهان هاى باز و شكم هاى خالى بمانند كه تئورى هاى هر عصر، بر زبان دين تأثير بگذارند، طبيعتاً برداشتى معرفتى از متون دين ممكن نخواهد شد و از اين رو هر شناختى از دين، كاملا شخصى مى باشد.
[٦١]
اين روى كرد نيز قابل قبول نيست و گرفتار نقدهاى فراوانى است و از آن جهت كه در قسمت معرفت شناسى دينى از منظر برون دينى به مباحث هرمنوتيك جديد پرداخته ايم، اينك از منظر درون دينى به نقد اين روى كرد پلوراليسم دينى مى پردازيم و در اين گفتار به آيات و رواياتى اشاره مى كنيم كه با اين مبنا در هرمنوتيك و تفسير متون، مخالفت صريح كرده اند:
١ ـ (وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ);
[٦٢]
ما بر مردم، كتاب و ميزان را نازل كرديم تا مردم به قسط و عدل قيام كنند.
با توجه به اين آيه، قرآن ميزانى است براى اعمال قسط، اگر هر كسى، برداشتى از قرآن، ـ آن هم بر اساس صامت بودن عبارات داشته باشد، معيار تمييزى بين عدالت و ظلم، در قرآن وجود نخواهد داشت و اين با آيه ى مذكور، كاملا تعارض دارد.
٢ ـ (وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْء);
[٦٣]
و ما اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيان گر همه چيز است.
٣ ـ (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْم يَعْلَمُونَ);
[٦٤]
اين ها حدود الهى است كه]خدا[آن را براى گروهى كه آگاه اند بيان مى نمايد.
٤ ـ (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ);
[٦٥]
در قبول دين اكراهى نيست]زيرا[راه درست از راه انحرافى روشن شده است.
٥ ـ حضرت على(عليه السلام) در نهج البلاغه، در باره ى اوصاف قرآن مى فرمايند: «... سپس كتاب آسمانى يعنى قرآن را بر او نازل فرمود; نورى كه خاموشى ندارد; چراغى كه افروختگى آن زوال نپذيرد; راهى كه گمراهى در آن وجود ندارد; شعاعى كه روشنى آن، تيرگى نگيرد; فرقان و جدا كنندهى حقّ از باطل كه درخشش دليلش به خاموشى نگرايد ».
[٦٦]
٦ ـإِنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ وَ إِنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ;
[٦٧]
ما افراد را حَكَم قرار نداديم; تنها قرآن را به حكميّت گزيديم.
٧ ـأَلَا إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ الْحَدِيثَ عَنِ الْمَاضِي وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنَكُمْ;
[٦٨]
آگاه باشيد! در قرآن، علوم آينده و اخبار گذشته و داروى بيمارى ها و نظم حيات اجتماعى شما است.
٨ ـفَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ وَ حُجَّةُ اللّهِ عَلى خَلقِه;
[٦٩]
قرآن، فرمان دهنده اى است بازدارنده; ساكتى است گويا و حجّت خداوند است بر مخلوقش.
١١. حقّانيّت همه ى اديان الهى و بشرى
كثرت گرايى دينى كه شايد افراطى ترين سطح كثرت گرايى باشد، عبارت است از بر حقّ دانستن همه ى اديان آسمانى، بدون هيچ گونه تفاوت ميان اسلام، مسيحيت و يهوديت و... و حتّى وسيع تر; يعنى كليه ى مكاتب آسمانى و غير آسمانى از قبيل بوداييزم، هندوييزم و نيز مكاتب الحادى مانند ماركسيسم، تضمين كننده ى سعادت بوده و حقّانيت و رسميّت دارند. بر اين اساس، هيچ تفاوت معرفت شناسانه اى يا فرجام شناسانه اى ميان اديان، با يك ديگر و با ساير مكاتب بشرى، قابل تصور نيست. اين روى كرد، بحران منطقى و عقلى صريحى در بر دارد; اجتماع نقيضين و ضدّين را توصيه مى كند; زيرا انسان با پذيرش حقّانيتِ توحيد در اسلام و تثليث در مسيحيت و الوهيت در برهما و بودا، به نوعى تناقض گويى صريح و آشكار مى رسد; به علاوه از منظر درون دين نيز آيات و روايات ما، به صراحت و صد در صد با آن مخالف اند.
١٢. تكافؤ ادله
يكى ديگر از مبانى پلوراليسم دينى، عنصر تكافؤ و تساوى ادلّه است. تاريخ كلام و دين پژوهى، شاهد اين مدعاست، كه پاره اى از مسائل و اختلافات دينى، از سوى مذاهب و اديان متفاوت طرح شده و ادلّه ى موافق و مخالف رو در روى هم قرار گرفته اند و پس از قرن ها، هيچ گروهى سخنان رقيب را نپذيرفته است. اين مطلب، دليل بر تساوى ادله و در نهايت كثرت گرايى دينى است. پاسخ اين دليل، از مباحث گذشته روشن مى شود. به طور اجمال اين كهاولا،شايد با نگاه درجه ى دوّم و تماشا گرانه، تكافؤ و تساوى ادله ى موافق و مخالف به دست مى آيد; ولى با نگاه درجه ى اول و بازى گرانه مى توان به حقّانيّت يك دليل و بطلان دليل ديگر حكم راند;ثانياً،به فرض تساوى ادله، نمى توان به حقّانيّت هر دو دسته فتوا داد; زيرا در مواردى كه مدعيات متناقض باشند، حقّانيّت آن ها مستلزم اجتماع نقيضين است; پس، از تساوى ادله نمى توان كثرت گرايى دينى و حقّانيّت همه ى مدعيان دينى را نتيجه گرفت.
[١]
.نقد و نگرش به فرهنگ اصطلاحات علمى، اجتماعى، ص ٢٢٦.
[٢]
.همان، ص ٤٩.
[٣]
. مايكل پترسون و ديگران،عقل و اعتقاد دينى، مترجمان احمد نراقى، ابراهيم سلطانى. (تهران: انتشارات طرح نو، ١٣٧٦)، ص ٤٠٢.
[٤]
.دين پژوهى، ترجمه ى بهاءالدين خرمشاهى، دفتر دوم، (تهران: پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، ١٣٧٣)، ص ص ٣٣٩ و ٣٤٠.
[٥]
. مايكل پترسون و ديگران،عقل و اعتقاد دينى، ص ٤٠٤.
[٦]
. عبدالكريم سروش،صراط هاى مستقيم، (تهران: موسسه ى فرهنگى صراط، ١٣٧٧)، ص ٧١ ـ ٢٠٢.
[٧]
.عقل و اعتقاد دينى، ص ٤١٤ - ٤١٥; نيز ر. ك:دين پژوهى، دفتر دوم، ص ٣٤٠.
[٨]
.دين پژوهى، ص ٣٤١.
[٩]
. مايكل پترسون و ديگران،عقل و اعتقاد دينى، ص ٤١٨.
[١٠]
. ر. ك:فلسفه دين، ص ٢٣٨ ودين پژوهى، ص ٣٠٢.
[١١]
. ر. ك: مجله ىكيان: چگونه مى توان تنوع اديان را تبيين كرد، شماره ى ٢٨.
[١٢]
_ richards glyn.
[١٣]
_ towards a theology of religions.
[١٤]
_ ninian smart.
[١٥]
- wilfred cant well smith.
[١٦]
_ raimund & panikkar.
[١٧]
. فصل نامه ىحوزه و دانشگاه، سال اول، شماره ى ١، ص ٦٢; نيزهمان، سال دوم، شماره ى ٦، ص ٨٣ به بعد.
[١٨]
. سوره ى زمر، آيه ى ١٨.
[١٩]
. سوره ى بقره، آيه ى ١٧٠.
[٢٠]
. سوره ى بقره، آيه ى ٧٣.
[٢١]
. سوره ى بقره ، آيه ى ١٦٤.
[٢٢]
. سوره ى يونس، آيه ى ١٠٠.
[٢٣]
. سوره ى انفال، آيه ى ٢٢.
[٢٤]
. سوره ى نحل، آيه ى ١٢٥.
[٢٥]
. سوره ى عنكبوت، آيه ى ٤٦.
[٢٦]
. سوره ى هود، آيه ى ٣٢.
[٢٧]
. سوره ى بقره، آيه ى ٢٥٩.
[٢٨]
.مصنفات الشيخ المفيد، ج٥، ص ٦٩.
[٢٩]
.المحجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج ٥، ص ص ٨ ـ ٢٠٧ واحياء علوم الدين، ج ٣، ص ص ٨ ـ ١١٦ وبحارالانوار، ج ٢، باب ماجاء فى تجويز المجادله و المخاصمه، ص ص ١٤٠ ـ ١٢٥.
[٣٠]
. سوره ى انعام، آيه ى ١٠٨.
[٣١]
. سوره ى حج، آيه ى ٣.
[٣٢]
. سوره ى غافر، آيه ى ٥.
[٣٣]
. سوره ى انفال، آيه ى ٦.
[٣٤]
. سوره ى آل عمران، آيه ى ٧١.
[٣٥]
. سوره ى آل عمران، آيه ى ٦١.
[٣٦]
. سوره ى آل عمران، آيه ى ٦٦.
[٣٧]
.غرر الحكم، ص ٨٥.
[٣٨]
.غرر الحكم، ج ١، ص ٣٨٣.
[٣٩]
.غرر الحكم، ج ١، ص ٣٨٣.
[٤٠]
.تصنيف غرر الحكم، ص ٨٦.
[٤١]
.همان، ص ٨٧.
[٤٢]
.پيشين.
[٤٣]
. سوره ى نمل، آيه ى ٦٦.
[٤٤]
. سوره ى هود، آيه ى ١٠.
[٤٥]
. سوره ى جاثيه، آيه ى ٣٢.
[٤٦]
. سوره ى ابراهيم، آيات ١٠ ـ ٩.
[٤٧]
_ w. e. hocking.
[٤٨]
. مجله ىحوزه و دانشگاه، شماره ى ١، ص ٦٢.
[٤٩]
. براى اطلاع بيش تر، ر.ك: نور من ال گيسلر،فلسفه دين، ترجمه ى حميد رضا آيت اللهى، (تهران: انتشارات حكمت)، ج ١، ص ص ٣٩ به بعد.
[٥٠]
_ m.m. thomas.
[٥١]
_ stanley.j. samartha.
[٥٢]
_ paul oevanadan.
[٥٣]
. فصل نامه ىحوزه و دانشگاه، شماره ى اول.
[٥٤]
. ر.ك: دكتر سيد محمد نقيب العطلس،اسلام و دنيوى گرى (سكولاريسم)، ترجمه ى احمد آرام.
[٥٥]
_ w.a. chrstian.
[٥٦]
_ meaning, and truth in religion.
[٥٧]
. ر.ك: جان هيك،فلسفه دين، ترجمه ى بهرام راد، ص ص ٢٣٢ ـ ٢٢٦.
[٥٨]
_ wilfred cant well smith.
[٥٩]
. ر.ك:فلسفه دين، ص ٢٣٢ به بعد.
[٦٠]
. ر.ك: مجله ىكيان، سال پنجم، شماره ى ٢٨.
[٦١]
.قبض و بسط تئوريك شريعت، ص٢٩٤ ـ ١٦٧ و ص٨ ـ ٢٩٦; محمد مجتهد شبسترى،هرمنوتيك، كتاب و سنت، ص٣٢ ـ ١٦.
[٦٢]
. سوره ى حديد، آيه ى ٢٥.
[٦٣]
. سوره ى نحل، آيه ى ٨٩.
[٦٤]
. سوره ى بقره، آيه ى ٢٣٠.
[٦٥]
. سوره ى بقره، آيه ى ٢٥٦.
[٦٦]
.نهج البلاغه، خطبه ١٩٨.
[٦٧]
.نهج البلاغه، خطبه ١٢٥.
[٦٨]
.نهج البلاغه، خطبه ١٥٨.
[٦٩]
.نهج البلاغه،خطبه ى ١٤٧.