خلفاء و يورش به خانه زهراعليهاالسلام
مبارزه ميان ياران سقيفه و هاشميان و كسانى كه خلافت علىعليهالسلام
را مى خواستند هنگامى به اوج خود رسيد، كه ياران على در خانه فاطمهعليهاالسلام
به تحصن نشستند و مخالفت خود را با خلافت اعلام نمودند. مقامات حاكم براى پيشگيرى در آن وقت بايد اقدامات عملى مؤثرترى را بكار مى بستند تا اوضاع بدتر نشود و شرايط در مسيرى مخالف با خواسته هاى آنان قرار نگيرد، خصوصا آنكه طرف هاى مقابل و در راس آنان، على و فاطمهعليهاالسلام
داراى قدسيتى بودند كه احساسات ديگران را به هيجان مى آورد و مردم را براى اقدام جهت مقابله با حكومت وامى داشت.
در مسجد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
، جائى كه مقر حكومت بود، مشورتها و برنامه ريزى هاى گوناگونى براى اجبار معارضين بر قبول بيعت، آغاز گرديد. يكى از اين توطئه ها بستن درب ها بود. درب خانه فاطمه، مستقيما به مسجد باز مى شد و درب ديگرى به جز آن نبود. داستان بستن درب ها را باز خواهم گفت. رسول خدا فقط درب خانه علىعليهالسلام
را بازگذاردند.
نظر ياران سقيفه در اين خلاصه مى شد كه بايد اين عده را مجبور به بيعت ساخت حتى اگر اين امر، آنان را ناگزير به جنگ و كشتن آن مخالفان سازد.
در كتاب الامامه و السياسه آمده است: «عمر نزد ابوبكر رفت و گفت: آيا جلوى اين سرباز زننده از بيعت با تو (يعنى علىعليهالسلام
) را نمى خواهى بگيرى؟ ابوبكر به قنفذ، كه غلام وى بود، گفت: برو و على را نزد من فراخوان. در ادامه نوشت: او نيز نزد على رفت. على به او گفت: چه مى خواهى؟ گفت: جانشين
رسول خدا، تو را فراخوانده است. على گفت: چه زود بر رسول خدا، دروغ بسته ايد. او بازگشت و پيام على را رساند. گفت: ابوبكر مدتى طولانى گريه كرد. آنگاه عمر گفت: «اين سرباز زننده از بيعت با خود را مهلت مده...»
. اصرار و پافشارى عمر شديد بود او كوشش مى كرد تا توجه ابوبكر را به اهميت خوددارى علىعليهالسلام
از بيعت معطوف سازد. عمر در اين كار موفق شد، تا آنجا كه مشتركا، على را به قتل تهديد نمودند. ابن قتيبه مى گويد: «به على گفتند: بيعت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن صورت، سوگند به خدايى كه پروردگارى جز او نيست، گردنت را مى زنيم»
كار ميان دو جبهه، سخت شد تا آنجا كه بنا به نقل يعقوبى، اگر چهل نفر از افراد با اخلاص با على همراهى مى كردند، امر خلافت چيز ديگرى مى بود، ولى على كسى را نيافت تا ياريش دهد. يعقوبى مى گويد: «خالد بن سعيد در سفر بود اما هنگامى كه مراجعت نمود، نزد على رفت و گفت: بيا تا با تو بيعت كنم، كه به خدا سوگند، در ميان مردم كسى نيست كه از تو به مقام محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
شايسته تر باشد، و عده اى نزد على، جمع شدند و او را به گرفتن بيعت براى خود، فرامى خواندند. على به آنان گفت: فردا با سرهاى تراشيده نزد من بياييد، اما به جز سه نفر، كسى نزد او نيامد»
براى حفظ قدرت حاكم چاره اى جز حمله به خانه و اجبار كسانى كه در آن بودند، باقى نماند، حتى اگر آن خانه همان خانه مقدسى باشد كه اهل بيتعليهمالسلام
در آن اقامت داشتند. تا آنجا كه درخواست اهل خانه براى خوددارى از به آتش كشيدن و نشكستن حرمت خانه ناديده گرفته شد. اين چيزى بود كه اتفاق افتاد، هنگامى كه ابوبكر افرادى را فراخواند كه از بيعت وى خوددارى نموده بودند معلوم شد كه آنان نزد على، كرم اللَّه وجهه، بودند «آنگاه عمر را به سوى آنان فرستاد. عمر به آنجا رفت و آنان را كه در خانه ى على بودند، صدا زد ولى آنها از بيرون آمدن، خوددارى نمودند. پس هيزم خواست و گفت: سوگند به آنكه جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد و يا اينكه خانه را بر سر كسانى كه در آن هستند، به آتش مى كشم. به او گفته شد: اى ابوحفص، فاطمه در آن است. گفت: حتى اگر...».
در واقع آنان خواستند كه بدين وسيله خليفه دوم را كه در امر گرفتن بيعت براى ابوبكر بسيار سختگير بود، متوجه سازند ولى وى كاملا هشيار بود تا آنجا كه قصد داشت خانه دختر مصطفى را بسوزاند و به آتش بكشد. يكى از شعرا بنام حافظ ابراهيم، اين حادثه را به نظم آورده و گفته است:
و قوله لعلى قالها عمر
|
|
اكرم بسامعها اكرم بملقيها
|
احرقت دارك لا ابقى عليك بها
|
|
ان لم تبايع و بنت المصطفى فيها
|
من كان غير ابى قحص يفوه بها
|
|
امام فارس عدنان و حاميها
|
يعنى: و گفته اى كه عمر براى على گفت: (اى شنونده آن را گرامى بدار و اى گوينده آن را اگر بيعت نكنى) خانه ات را مى سوزانم و چيزى براى تو باقى نمى گذارم، اگر چه دختر مصطفى در آن بوده باشد. و چه كسى به جز ابوحفص اين را بر زبان مى آورد، آن هم در برابر چابكسوار بنى هاشم و حاميان او.حضرت زهراعليهاالسلام
از پشت درب خانه با آنان روبرو شد و فرياد كشيد، اى فرزند خطاب آيا مى فهمى به كجا آمده اى؟ آيا آمده اى تا خانه ما را بسوزانى؟
گفت: آرى
.! براى آن قوم، چيزى جز خلافت، ارزش نداشت، بنابراين بر آن خانه يورش بردند و مردان جنگى را به درون آن فرستادند.يعقوبى مى گويد: «به ابوبكر و عمر خبر رسيد كه گروهى از مهاجرين و انصار، همراه علی بن ابيطالب، در خانه فاطمه دختر رسول اللَّه، جمع شده اند. پس، آنان با عده اى آمدند و بر آن خانه يورش بردند»
اما نمى دانم كه چگونه به خود اجازه دادند تا حرمت اين خانه را بشكنند، خانه اى كه پيامبر هنگام هر نماز، حلقه در آن را مى گرفت و صدا مى زد: «اى اهل بيت، وقت نماز است، همانا كه خداوند مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را حقيقتا پاك گرداند»
واقعا اين جرات براى آنان از كجا پيدا شد تا به خود اجازه دهند حرمت آن خانه را بشكنند، خانه اى كه رسول خدا، در سفرهايش از آن خارج مى شد و اولين محل ورود آن حضرت هنگام مراجعت آن خانه بود. خانه اى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن را مقدس مى دانست و مردم را دستور مى داد تا آن را مقدس شمارند... در واقع اين خلافت بود... و رياست و حكومت، كه نمى گذاشت عمر و ابوبكر به قديست آن خانه توجهى بنمايند.
رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
همه درب هايى را كه به مسجد بازمى شد، به غير از درب اين خانه مسدود ساخت... پس چگونه خود اين خانه هدف حمله گروه ابوبكر و عمر قرار مى گرفت... همه ى اين امور در برابر چشم و گوش خليفه يعنى ابوبكر،
اتفاق افتاد، زيرا كه منبر وى در هنگامه ى اين حوادثى كه در خانه فاطمهعليهاالسلام
جريان داشت، دور از آن نبود. بلكه ابوبكر اعتراف مى كند كه يورش بردن به آن خانه به دستور او بود و آن را يكى از كارهاى خود مى دانست. اما آرزو مى كرد كاش آن كار را هرگز انجام نمى داد. وى در بيمارى احتضار مى گويد: «من بر چيزى از دنيا افسوس نمى خورم جز بر سه كارى كه آنها را انجام دادم و دوست داشتم كه آنها را رها مى كردم و سه كارى را كه خوددارى نمودم دوست داشتم كه آنها را انجام مى دادم و سه چيز را دوست داشتم كه آنها را از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى پرسيدم. اما آن سه كارى كه دوست داشتم آنها را انجام نمى دادم: يكى اين كه حرمت خانه فاطمه را به چيزى نمى شكستم هر چند كه آن را براى جنگ با من بسته باشند»
در تاريخ يعقوبى، اين مطلب چنين آمده است: «... كاش خانه فاطمه دختر رسول خدا را بازرسى نمى كردم و مردان جنگى را وارد آن نمى ساختم هر چند كه براى جنگ با من، بسته شده باشد»
در اين دو متن معتبر، اعتراف خليفه اول در مورد اينكه حمله به خانه فاطمه به دستور وى صورت گرفته بود، كاملا آشكار است و شايد دو كلمه «هتك حرمت» و «بازرسى كردن»، دلالتشان واضح باشد خصوصا اينكه، خانه مورد نظر، پايگاه مبارزه و محل ملاقات هاشميان بوده و هتك حرمت و بازرسى نزديك ترين معانى بيان كننده از هدف سلطه حاكم در آن وقت مى باشد در اينجا يك بحث لغوى مى نماييم. واژه «كشف» در لسان العرب ابن منظور، معنايش اين است كه چيزى را از روى آنچه نهان مى دارد و مى پوشاند بردارى. لذا به تأكيد، بنا به كلام ابوبكر، اين امر با رضايت آنان نبوده و گرنه، تعبير، دگرگون مى شد. زيرا كه برداشتن چيزى از آنچه نهان ساخته شده است و آشكار كردن آن، از جانب كاشف (يعنى بردارنده از روى پوشش) صورت مى گيرد و مكشوف، (يعنى مورد هتك قرار گرفته) در اينجا، خانه عصمت و طهارت، يعنى خانه فاطمه است. چنانكه فاطمه خطاب به ابوبكر و عمر هنگام روبرو شدن با آنها گفته است «اگر با شما حديثى از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ميان گذارم، آيا آن را مى شناسيد و به آن عمل مى كنيد؟ گفتند: آرى. گفت شما را به خداوند سوگند مى دهم، آيا از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نشنيده ايد كه مى گفت رضايت فاطمه رضايت من است و ناخشنودى فاطمه نيز ناخشنودى من مى باشد، پس هر كس دخترم فاطمه را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس فاطمه را خشنود سازد، مرا خشنود ساخته و هر كه فاطمه را ناخشنود كند، مرا ناخشنود ساخته است. گفتند: آرى، آن را از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيده ايم. گفت: پس من خداوند و فرشتگانش را گواه مى گيرم كه شما مرا ناخشنود ساختيد و خشنود ننموديد و هر گاه با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
روبرو شدم، از شما نزد او شكايت خواهم كرد. پس ابوبكر به گريه افتاد تا آنجا كه نزديك بود جانش بدر آيد، در حالى كه (حضرت زهرا) مى گفت: در هر نمازى كه بخوانم تو را نفرين خواهم كرد»
. بزرگى گناه آنان نسبت به فاطمه زهرا آشكار بود. لذا او در هر نمازى، خليفه اول را نفرين مى كرد. آنان در پريشان كردن قلب دختر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به ترفندهاى گوناگون متوسل شدند، هنگامى كه عمر به همراه آن عده براى به آتش كشيدن خانه آمدند و هيزم فراهم آوردند، او نخستين كسى بود كه از پشت در با آنان روبرو شد و فرياد كشيد و با صداى بلند صدا زد: «اى پدر، اى رسول خدا، پس از تو از پسر خطاب (يعنى عمر) و پسر ابوقحافه (يعنى ابوبكر) چه ها بر سر ما آمد»
و با وجود اين، آنان بر خانه يورش بردند در حالى كه حضرت فاطمه پشت در بود، و اين چيزى است كه ابوبكر، در گفته اش «كاش خانه فاطمه را بازرسى نمى كردم و مردان جنگى را به درون آن نمى بردم» بيان داشته است. ولى پشيمانى سودى نداشت، زيرا ابوبكر موقعى اين مطلب را گفته بود كه فاطمهعليهاالسلام
به پدرش ملحق شده بود و نزد او شكايت برده بود و او در حالى وفات يافته بود كه بر او (يعنى ابوبكر) در خشم بوده است.
بحران بر جو مدينه سايه افكنده و بوى خون، شهر را پر كرده و حركتى با انگيزه پاكسازى و تصفيه، به دنبال اهل بيتعليهمالسلام
بود و فاطمه بعنوان سمبل مبارزه، در معرض باريدن رگبارى از خشم ياران سقيفه قرار گرفته بود اين امرى است كه با تأسف فراوان، به وقوع پيوست زيرا كه آنان بر خانه اى كه فاطمه در آن بود، يورش بردند و درب خانه را به آتش كشيدند، در حالى كه حضرت فاطمه نيز در پشت آن بود.
اين نگارنده در جريان مطالعات خود، كه حوادث مزبور را دنبال مى كردم، در انديشه خويش به چيزى جز حضرت فاطمه، اهميت نمى دادم و از آنجا كه فضاى ديد و مطالعه در كتاب هاى اين قوم، مه آلود بود، لذا من با علاقه و همت بسيار، اينجا و آنجا به جستجو پرداختم تا اطلاعاتى را به چنگ آورم زيرا كه نويسندگان تاريخ بر پايه مذهب خويش ناچارند تا آبروى مقدسان خود
را حفظ كنند. يعنى تنها بعضى از حقايق مربوط به آنها را فاش مى سازند. بنابراين كار در اين تحقيق بسيار مشكل بود.
سرنوشت فاطمه براى من بسيار مهم بود، زيرا كه او نزد من به معنى سرنوشت رسالت بود و من، مصيبت عظيم را يافتم و تصوير هنگامى براى من كامل شد، كه به نوادگانش از «اهل بيتعليهمالسلام
» رجوع نمودم. و آنچه را كه اتفاق افتاده بود، فهميدم اما پيش از آنكه به كنه اين حقيقت پى ببرم، متوجه شدم كه گروه بزرگى از علماء، نام محسن را به عنوان يكى از فرزندان امام على از فاطمه بيان كرده ولى برخى از آنان تنها به نام بردن از او اكتفا نموده يعنى اشاره اى به مرگ او نكرده اند. و برخى ديگر، گفته اند كه وى در كودكى يا در حين تولد، در گذشته است و گروه سومى نيز گفته اند كه او در زمان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ساقط شده است. لذا من درباره اين مه آلودى و تيره و تارى در مورد زمان و چگونگى وفات محسن، سؤالاتى داشتم، و پس از آنكه ثابت شده بود كه او از جمله فرزندان على از فاطمه زهراعليهاالسلام
بوده است و با تاسف براى من آشكار شد كه همه آن تلاش ها، از اين مورخان، بدان جهت بوده است كه مى كوشيدند تا ضمن اينكه بودن وى را به عنوان يكى از فرزندان حضرت زهرا، از يك سو بيان كنند، اما از سوى ديگر خشونتى را كه موجب گرديد كه فاطمه زهرا محسن را ساقط نمايد، از نظرها دور سازند، و چنين است كه در مطالب ابهام خاصى ايجاد گرديد. اما تواتر حوادث و وجود روايتهايى كه قايل به اين است كه حضرت زهرا، محسن را در جريان حمله، سقط نموده است بر يك حقيقت كه حضرت فاطمه در شكم خود جنينى را حمل مى كرد كه پيامبر وى را محسن نام نهاد، در حالى كه هنوز در شكم مادرش بود تاكيد مى نمود... ولى اين جنين، هرگز نور زندگى را مشاهده ننمود. لذا اينك به احاديثى توجه نماييد كه در اين خصوص جمع آورى كرده ايم:
- طبرى و ابن اثير گفته اند: «... و گفته شده است كه وى (امام على) از او (فاطمه) پسر ديگرى داشته كه او را محسن مى گفتند و اينكه وى در خردسالى وفات يافته است».
يونس گفت: از ابن اسحاق شنيدم كه مى گفت: «فاطمه، براى على، فرزندانى چون حسن و حسين و محسن را به دنيا آورد و محسن در خردسالى درگذشت» همچنين خود ابن اسحاق گفته است: فاطمه براى على، حسن و حسين و محسن را (كه در خردسالى درگذشت) به دنيا آورد
ابن حزم اندلسى گفته است: «على بن ابى طالب با فاطمه ازدواج نمود كه براى وى، حسن و حسين و محسن را به دنيا آورد و محسن در خردسالى درگذشت»
در تاريخ العروس و لسان العرب آمده است: «شبر و شبير و مشبر، فرزندان هارون هستند و علىعليهالسلام
پسران خود را بنام آنان ناميد، يعنى حسن و حسين و محسن»
و نيز رواياتى وجود دارد كه از ساقط نمودن محسن، سخن مى گويند. مسعودى گفته است: «و سيده زنان عالميان را به واسطه درب خانه فشردند تا
اينكه محسن را سقط نمود».
لذا حضرت زهرا پسر سومى داشته كه نامش محسن بوده است. نويسنده ى كتاب ذخائر العقبى فى مودة القربى گفته است: او در خردسالى درگذشته است، و شنيدن نام محسن براى گوشهايم تازه است زيرا كه آن را نشنيده ام و آنچه در مورد حسن و حسين وارد شده است، اندك نيست، پس چرا از محسن زياد نام برده نمى شود... حتما به اين علت كه نام بردن از او آثار و مسائلى را به دنبال دارد كه كوهها را درهم مى كوبد... و اينك نمونه هايى را به نظرتان خواهم رساند از آنچه كه در تحقيق خود يافته ام و آنگاه سعى خواهم نمود تا حوادث را به يكديگر ارتباط دهم تا راز محسن بن على را نيز بدين واسطه بدانيد، آنگاه به سوى اهل بيتعليهمالسلام
باز خواهيم گشت تا تصوير خود را در مورد آنان كامل نماييم.
در كتاب ملل و نحل شهرستانى آمده است كه ابراهيم بن سيار بن هانى نظام گفته است كه خليفه دوم ضربه اى بر شكم فاطمه زد كه جنين را از شكم او انداخت در اين حال عمر فرياد مى كشيد كه خانه اش را با هر كه در آن است، به آتش بكشيد.
ابن حجر عسقلانى در شرح حال احمد بن محمد بن السرى بن يحيى پدر دارم ابوبكر محدث كوفى، گفته است، محمد بن احمد بن حماد كوفى حافظ پس از اينكه تاريخ مرگش را آورده، گفته است: وى در بيشتر روزگارش درستكار بوده و در روزهاى آخر عمرش غالبا مثالب را نزد او مطالعه
مى نمودند
، روزى نزد او حاضر شدم در حالى كه شخصى نزد وى مى خواند كه: «عمر، لگدى بر فاطمه زد كه محسن را سقط نمود»
بنابراين پسر سوم حضرت فاطمهعليهاالسلام
يعنى محسن توسط عمر كشته شده است نه اينكه مرده باشد...
در واقع، حوادث پر ماجرا و داغى كه در آن وقت بوده، داراى طبيعتى بوده كه لازم است همانند اين مصيبت هاى فجيع را در بر داشته باشد، كه متاسفانه مورخان سنى آن حوادث را به صراحت بيان نكرده اند. علت آن نيز آنگونه كه گفتيم معلوم است، ولى ماه پشت ابر نمى ماند لذا حقيقت، خود را از طريق روزنه ها و منافذى كه خود آنان شرح كرده اند و به گونه اى گفته اند كه خود دوست دارند نور خويش را به ذهن حقيقت جويان مى رساند.
بشرحى كه ملاحظه كرديم، گفته اند كه عمر بر ابوبكر اصرار مى ورزيد كه خوددارى كنندگان از بيعت را به زور وادار به بيعت كند و خود او افراد را بر در خانه فاطمه برد، در حالى كه هيزم به همراه داشت، تا اگر از بيرون آمدن خوددارى كنند، خانه را بسوزاند و هنگامى كه به درب خانه رسيدند، اولين كسى كه پشت درب با آنان روبرو شد، حضرت فاطمهعليهاالسلام
بود و براى تاكيد بيشتر، اين دو متن معتبر را براى شما نقل مى كنم و خواننده ى عزيز، بايد بكوشد كه روح و خرد خويش را به آن دوره ى تاريخى منتقل كند، تا آنچه را كه ممكن بود اتفاق بيفتد، تصور نمايد. احمد بن يحيى بلاذرى گفته است كه ابوبكر به على پيغام فرستاد و از او بيعت خواست، و او بيعت ننمود. پس عمر آمد در حالى كه آتش گيره اى به همراه داشت، پس فاطمه بر در خانه به سوى اوآمد و گفت: اى پسر خطاب آيا مى خواهى در خانه ام را بر من به آتش بكشى؟ گفت: آرى»
حضرت فاطمهعليهاالسلام
پشت درب، در برابر عمر ايستاد شايد كه دلهاى مردان او با شنيدن صداى زنى كه پيامبر درباره او فرموده كه وى سيده زنان عالميان است، بشكند و شايد به اين علت حجتى بر آنها باشد كه فرمايش پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را رساتر برساند كه فرمود «هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده است» و براى همين است كه به نقل ابن قتيبه، او فرياد كشيد: اى پدر، اى رسول خدا، پس از تو بر ما چه بلاها رسيد.
با اين وجود، به شهادت ابوبكر (در هنگام افسوس خوردنش به سه كارى كه دوست داشت آنها را انجام نمى داد... چنان كه گفته بود «... و مردان را وارد آن خانه ساختم) آنان به خانه يورش بردند، و اگر يورشى صورت نگرفته بود، علتى براى افسوس خوردن ابوبكر (كه خيلى دير اعلام شده بود) وجود نمى داشت.
و باز تاكيد مى كنم كه آنان به درون خانه ريختند و بر خانه زهراى بتولعليهاالسلام
يورش بردند و او نخستين كسى بود كه پشت درب با آنان روبرو شد، و يورش و حمله معمولا بدون اجازه و بيرحمانه صورت مى گيرد، و بدون شك هر چيزى كه در برابر آن هجوم خصمانه و خشن مى ايستاد، بايد كه نابود مى شد و از سر راه دور برده مى شد... اما با درد و رنج فراوان بايد گفت كه آن چيز، جگر پاره و سفارش شده پيامبر، يعنى حضرت فاطمه بود كه بر او ضربه زدند تا آنجا كه او جنين سقط گرديد و اين همان حقيقتى است كه آنان كوشيدند تا آن را پنهان كنند
ولى از ميان جريان حوادث راهى براى خود يافت و به عنوان نقطه اى سياه بر پيشانى امت، در صفحات تاريخ آشكار شد... همين قدر كافى بود تا بقيه مطالب را از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
تا هنگام وفات حضرت زهراعليهاالسلام
يا شهيد شدن آن حضرت، بهتر درك كنم.
آرى، وى ستمديده و رنج كشيده بود و به سبب آنچه از ضربه زدن و لگد خوردن بر او گذشت و موجب سقط جنينش يعنى محسن، شد موجب بيماريش گشت و به جوار پروردگارش شتافت و به پدرش پيوست تا آنچه را كه بر او اتفاق افتاده بود، نزد آن حضرت، به شكايت برد.
اما پس از اين مرحله از تحقيق روى به نوادگان فاطمه كردم تا جزئيات ماجرا را از آنان بشنوم زيرا آنان آگاهترند به آنچه كه بر جده شان، حضرت زهراعليهاالسلام
جارى شده بود.... و در اينجا بود كه حقايق براى من متجلى شد... براى اين كار خود را ناچار ديدم كه به روايات اهل بيتعليهمالسلام
كه از طريق شيعيان رسيده، پناه ببرم.
با خود گفتم: چرا نبايد گفته هاى آنان را بپذيرم در حالى كه از كتابهاى اهل سنت دانسته ام كه فاطمه بر دو خليفه خشمگين بود تا اينكه وفات يافت و به ابوبكر اجازه نداد كه بر او نماز گذارد علاوه بر اينكه او خلافت را براى علىعليهالسلام
مطالبه نمود و خانه اش مركز مبارزه و پيكار بود... همچنانكه دانستم كه خانه اش از سوى نظام حاكم مورد هدف بود، زيرا كه تصميم گرفته بودند تا افرادى را كه در آن خانه بودند، به بيعت مجبور كنند و اگر خوددارى نمودند، با آنان بجنگند و آنها را به قتل برسانند و به آتش بكشند و عملا آنچه برنامه ريزى كرده بودند، به اجرا گذاشتند و بر خانه يورش بردند در حالى كه حضرت زهرا در پشت درب بود و آنان را به ياد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و سفارش هاى وى مى انداخت و با اين وجود، بر خانه يورش بردند در حالى كه فاطمه فرياد مى كشيد و در ميان همان كتاب ها ديدم كه كسانى وجود دارند كه مى گويند حضرت فاطمه را ضربه زدند و جنينش را ساقط كردند. اما نوع گفته هر چه باشد، سير حوادث، وقوع ماجرا را مرجح مى سازد. به خاطر همه اينها، عقل من مانع از اين نشد كه من گفته هاى ائمه اهل بيتعليهمالسلام
را درباره حوادثى كه تا وفات فاطمهعليهاالسلام
اتفاق افتاد، نپذيرم، زيرا كه كتاب هاى اهل سنت شايسته تر از كتب شيعه نيستند، كه من فقط مطالب را از آنها دريافت كنم. اين آغاز كلامى است كه نيازمند دليلى مى باشد كه ما فعلا درصدد اثبات آن نيستيم.و من همه اين حوادث را، آنگونه كه نزد اهل بيتعليهمالسلام
به نظر من رسيد، براى تو اى خواننده عزيز، نقل خواهم كرد.نوادگان حضرت زهراعليهاالسلام
درباره ى آنچه پس از حوادث سقيفه گذشت سخن بسيار گفته اند. روايت هاى آنان سرشار از درد و حسرتى است كه اين امت وصيت حضرت رسول خدا در مورد اهل بيتش را پاس نداشتند: زهرا به خشم آورده شد و پسرش محسن نيز سقط گرديد و همسرش على ناجوانمردانه به قتل رسيد و پسر بزرگش حسن مجتبى را به وسيله زهر كشتند و پسر ديگرش يعنى حسين را سر بريدند.
امام جعفر بن محمد صادق، نواده زهرا و سلاله نبوت، مى گويد: «نيست روزى چون روز گرفتار در كربلا، هر چند كه روز سقيفه و به آتش كشيدن درب منزل اميرالمومنين و حسن و حسين و فاطمه و زينب و ام كلثوم و فضه، و قتل محسن با لگد زدن، عظيم تر، سخت تر و تلخ تر بود».
اما من همه آنچه را كه پس از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر اهل بيتعليهمالسلام
وارد گرديد، بيان نكرده ام زيرا اين امر نيازمند چندين مجلد كتاب است. اهل بيت در بيان آن فراوان گفته اند تا بدين وسيله امت اصل فاجعه را كه سبب تفرقه و تشتت شده است، بشناسند و من بعضى از اين روايت ها را خواهم آورد تا تصوير حوادث براى خواننده ارجمند، كامل و روشن گردد.