قرآن و عدالت صحابه
اما قرآن، كاملا در برابر اين سخن مى ايستد و آن را نقض مى نمايد. همچنانكه عقل كه خداوند آن را براى تصديق وحى به انسان بخشيده (تا از اين رهگذر به سوى شناخت حقايق حركت كند) اين مطلب را نمى پذيرد و آنچه در ميان آن صحابه واقع شد، ما را در مورد افعال آنان در مخالفت با دين در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و پس از وفات آن حضرت و آنچه نسبت به اهل بيتش مرتكب شده اند به حيرت مى اندازد.
كسى كه آيات قرآن كريم را بدور از تعصب و بدون ناديده گرفتن حقيقت بررسى نمايد، درمى يابد كه در ميان صحابه، منافقانى بوده اند كه به نفاق بار آمده و نسبت هاى ناروا به خانواده پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
داده و تلاش كردند كه آن حضرت را ترور نمايند. و همچنين در ميان آنان افرادى دچار شك و ترديد بوده و تنها اندكى از آنان به حق ايمان داشته اند كه قرآن كريم صفت شاكرين را به آنها داده است:(
لَقَدْ جِئْنَاكُم بِالْحَقِّ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ
)
يعنى: «ما حق را برايتان آورديم ولى بيشتر شما حق را نمى پسنديد». و:(
وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ
)
يعنى: «و بيشتر آنها را سپاس گزار نمى يابى». و مى فرمايد:(
وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ
)
يعنى: «و اندكى از بندگان من سپاس گزارند». در مورد همين اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است كه آنان در روز قيامت در اطراف او تكان خواهند خورد. در اين هنگام آن حضرت خواهد گفت: «ياران من، ياران من! او فرمود كه در اين حال به من گفته مى شود: تو نمى دانى كه بعد از تو چه كرده اند» يعنى بدون شك، منافقان و شكاكان و كسانى كه به گذشته جاهلى و كافرانه ى خود باز خواهند گشت، همراه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به سر برده، و جزء صحابى او بوده و پشت سر او نماز خوانده و در سفر و حضر همراه او بودند. در اينجا آياتى را بيان
مى كنيم كه در مورد وضع برخى از آنان در حالى كه در اطراف پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوده اند، سخن مى گويند:
-(
قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّـهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّـهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
)
يعنى: «باديه نشينان گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياورده ايد ولى بگوييد اسلام آورده ايم، و هنوز ايمان در دل هايتان وارد نشده است»
-(
فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّـهِ وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَقَالُوا لَا تَنفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَّوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ
)
يعنى: «بر جاى ماندگان شاد شدند به ماندنشان بعد از رسول خدا و دوست نداشتند كه با مال ها و جان هايشان در راه خدا جهاد كنند و گفتند در گرما به جهاد نرويد، بگو كه آتش جهنم گرمايى شديدتر دارد اگر مى فهميدند».
-(
ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّـهَ وَكَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ ﴿
٢٨
﴾ أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ أَن لَّن يُخْرِجَ اللَّـهُ أَضْغَانَهُمْ وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّـهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ
)
يعنى: «اين بدان جهت است كه آنان پيروى كردند از آنچه خداى را به خشم آورد و رضايت خداوند را دوست نداشتند، پس اعمالشان را ارزشى ننهاد، با آنان كه در دلهايشان مرضى است، آيا پنداشتند كه خداوند كينه هايشان را آشكار نمى سازد؟ و اگر ما مى خواستيم آنان را به تو نشان مى داديم و تو آنها را به چهره هايشان مى شناختى و البته تو آنان را به آهنگ صدا مى شناسى، و خداوند
كارهايتان را مى داند».
-(
هَا أَنتُمْ هَـٰؤُلَاءِ تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ فَمِنكُم مَّن يَبْخَلُ وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَاللَّـهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاءُ وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُم
)
يعنى: «اين شمائيد كه براى انفاق در راه خدا دعوت مى شويد پس برخى از شما، بخل مى روزند و هر كس بخل بورزد، عليه خود بخل ورزيده، و خداوند بى نياز است ولكن شما نيازمند هستيد، و اگر روى گردانيد، خداوند قومى ديگر به جاى شما برمى گزيند و آنان همانند شما نخواهند بود».
-(
وَمِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّىٰ إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّـهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ
)
يعنى: «و از آنان كسانى هستند كه به تو گوش مى دهند تا اينكه از نزد تو بيرون روند به كسانى كه علم داده شده اند مى گويند اخيرا چه گفته است، آنان كسانى هستند كه خداوند بر دلهايشان مهر زده، و آنان از هواهايشان پيروى كرده اند».
-(
وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّـهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّـهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ
)
يعنى: «و برخى از آنان پيامبر را مى آزارند و مى گويند كه او گوش است، بگو او گوش نيكويى براى شماست، به خدا ايمان دارد و به مومنان ايمان دارد و رحمتى است براى كسانى كه از شما ايمان آورده اند، و كسانى كه رسول خدا را مى آزارند، عذابى دردناك براى آنان وجود دارد».
-(
لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّـهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ
)
يعنى: «و روز حنين كه فراوانيتان شما را به خودپسندى انداخت ولى چيزى براى شما نداشت و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد و سپس پاى به فرار نهاديد».
اى خواننده عزيز، من مى گويم كه بايد به اينها بيفزايى اين قول خداى تعالى را كه مى فرمايد:
(
وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّـهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ
)
يعنى: «و در آن روز، هر كس به آنان پشت كند، مگر به قصد اينكه براى نبرد چاره اى انديشد و يا به جهت پيوستن به گروهى خاص از نيروهاى جنگى بوده باشد، به خشم خداى دچار گشته و سرانجامش جهنم است و بدسرنوشتى براى او خواهد بود».
پس لازم است كه محققان محترم در اين مورد تأملى بفرمايند!
تعداد بسيارى از منافقان را قرآن فراموش ننموده لذا به وضوح به آنان در بيش از يك مورد اشاره نموده و آن گروهى است كه نمى توان آن را ناچيز شمرد... ولى متأسفانه، ما در حالى كه تاريخ را در مدارس خود تدريس مى كنيم، جز عبداللَّه بن ابى بن سلول، كسى از آنها را نمى شناسيم و هر وقت از نفاق در روزگار رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخن به ميان آيد، فقط اين منافق است كه به ذهنم متبادر مى گردد. با وجود آنكه قرآن بشدت از آنها سخن مى گويد و اين نمى تواند باشد مگر اينكه جنبش نفاق، حركتى بسيار قوى در درون جامعه اسلامى بوده است و گرنه، قرآن اين همه به آن اهميت نمى داد و عجيب است كه به زعم
برخى اين موج منافق، پس از وفات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از حركت بازمى ماند. لكن ما نمى دانيم چرا؟ زيرا يا اينكه منافقين پس از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به دست خلفاى سه گانه، ايمان آورده اند و يا اينكه در روزگار آن صحابى، وضع را مناسب يافته و به بالاترين مراكز قدرت راه يافته و زمام امور امت را به دست گرفته اند. كه اين شق اخير را مى توان گفت ارجحيت دارد و آنچه پس از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
اتفاق افتاد، دليل ما بر آن است:
براى مثال همين كه مسلمانان بر انتخاب علىعليهالسلام
متفق شدند، نفاق بار ديگر سر بر آورد تا جنگ بر ضد جانشين پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را رهبرى كند و لذا، حضرت على در جنگهاى پى درپى: جمل، صفين و نهروان درگير شد و سرانجام به شهادت رسيد، تا وضع به حالت قبلى خود بازگردد و جبهه نفاق بار ديگر، بر گرده ى مسلمانان مسلط شود.
اينك به برخى از آيات كه درجه قدرت جبهه نفاق در روزگار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بيان مى كند، اشاره مى نماييم:
-(
يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّـهَ مُخْرِجٌ مَّا تَحْذَرُونَ
)
يعنى: «منافقان بيم دارنده كه سوره اى بر آنان نازل شود كه از آنچه در دلهايشان است آنان را با خبر سازد، بگو، استهزاء كنيد كه خداوند آنچه را از آن حذر داريد، آشكار خواهد ساخت».
-(
وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِّنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٍ
)
يعنى: «و در ميان كسانى كه در اطراف شما هستند گروهى از باديه نشينان و گروه
ديگر از اهل مدينه هستند عده اى كه به نفاق ادامه مى دهند، تو آنان را نمى دانى، ما آنها را مى شناسيم، آنان را دوبار عذاب خواهيم كرد و سپس به سوى عذاب عظيمى روانه خواهند شد».
-(
الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللَّـهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَاللَّـهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ
)
يعنى: «باديه نشينان كافرتر و منافق ترند و شايسته ترند به اينكه حدود آنچه را خداوند بر پيامبرش نازل كرده است، نشناسند و خداوند حكيم داناست».
-(
وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَمًا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللَّـهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
)
يعنى: «و از اعراب كسانى هستند كه آنچه را انفاق مى كنند به جاى تاوان مى گيرند و منتظر فرصتى بر شما هستند تا بدى به آنان برسد، و خداوند شنواى داناست».
-(
الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِّن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللَّـهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ
)
يعنى: «مردان و زنان منافق، برخى از برخى ديگر هستند، به منكر دستور مى دهند و از معروف بازمى دارند و دست خود را (از انفاق) مى بندند، خداى را فراموش كرده اند، پس خداوند آنان را فراموش نمود، همانا كه منافقان خود، فاسقانند».
-(
وَعَدَ اللَّـهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّـهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ
)
يعنى: «خداوند به مردان و زنان منافق
آتش جهنم را وعده داده كه بر آن برايشان كافى است و خداوند آنان را لعنت نموده كه عذابى پايدار براى آنان باشد».
-(
وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّـهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّـهُ عَلَيْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا
)
يعنى: «و خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زمان مشرك را كه به خداوند بدگمان هستند، عذاب مى كند و بدى بر آنان باشد و خداوند بر آنها خشم گرفته و آنان را لعنت كرده و براى آنها جهنم را آماده كرده است و چه بد سرنوشتى است آن».
اين آيات اندكى از بسيار است كه اگر كتاب خدا را ورق زده بر صفحات آن نگاهى بيندازيم، صفات بيشترى از مردان و زنان منافق را خواهيم شناخت كه در اين صورت نيازى به اين همه تكلف نمى داشتيم تا هاله اى مقدس براى كسى بسازيم كه صرفا با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
همراه بوده است.
البته بر انسانهاى هوشمند رابطه ميان جريان منافق و جنگهايى كه در روزگار امام علىعليهالسلام
پيش آمد پنهان نيست و نگاهى به احاديث رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره صفات منافقين، ما را به فهم و كشف رازى مى رساند كه سپاهيانى را براى جنگ با علىعليهالسلام
به حركت درآورد. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به على فرموده است:
«جز مؤمن تو را دوست ندارد و جز منافق كسى تو را دشمن نمى دارد».
اين معيار آشكارتر از آن است كه محتاج بيان باشد، زيرا كه از صفات منافق دشمنى با علىعليهالسلام
است و بالاترين مصداق دشمنى نيز جنگ است...
اين حديث در صحيح مسلم از على بن ابيطالب وارد شده است كه گفت:
«سوگند به آنكه دانه را آفريد و جان را خلق كرد، اين عهد پيامبر امىصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من است كه جز مومن مرا دوست ندارد و جز منافق مرا دشمن نباشد»
اين امر در زمان پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
معروف بوده، تا آنجا كه ابوذر گفته است: «ما منافقين را نمى شناختيم مگر با تكذيبشان نسبت به خداوند و پيامبرش و حاضر نشدن در نمازها و دشمنى با على بن ابيطالب»
ارزيابى نظر اهل سنت درباره عدالت صحابه... حضرت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است: «گروهى از اصحاب من در كنار حوض، بر من وارد مى شوند همين كه آنان را بشناسم، در كنار من به لرزه مى افتند و من مى گويم: يارانم، به من گفته مى شود: تو نمى دانى كه بعد از تو چه كرده اند»
اى قوم شما را چه مى شود؟ چگونه حكم مى كنيد؟ اين مهملات را كه قرآن و سنت رد مى نمايند از كجا آورده ايد؟ چرا ما هر انحرافى را بايد توجيه كنيم؟ و تا كى از حقايق و واقعياتى كه اتفاق افتاده است بايد چشم پوشى نماييم؟ حتى اين صحابه عليه خود شهادت داده اند كه بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خيلى كارها را انجام داده اند، همچنان كه در صحيح بخارى آمده است «از علاء بن مسيب به نقل از پدرش روايت نموده كه گفت: براء بن عازب رضى اللَّه عنهما را ديدم به او گفتم: خوشا به حال تو، با پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
همراه بوده و با او در زير درخت بيعت
نموده اى! گفت: اى برادرزاده، تو نمى دانى كه ما بعد از آن حضرت چه كرده ايم؟»
و انس بن مالك نيز گفته است: «از آنچه در روزگار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوده است، چيزى به غير از نماز نشناخته ام و شما تباه كرديد از دين، آنچه را كه تباه كرده ايد. و زهرى گفته است: در دمشق بر انس بن مالك وارد شدم در حالى كه مى گريست، به او گفتم: چه چيزى تو را مى گرياند؟ گفت: از آنچه ديده ام چيزى را به جز اين نماز نمى شناسم زيرا كه (دين نيز) تباه گشته است»
انس بن مالك روايت كرده كه پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به انصار فرموده است: «شما بعد از من تبعيض ناروا و بزرگى را خواهيد ديد، پس صبر كنيد تا در كنار حوض، خداى و پيامبرش را ديدار نماييد، انس گفت: ولى ما صبر نكرديم»
اينك به اين حادثه توجه نماييد كه حال اين صحابه را با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بيان مى كند: از جابر بن عبداللَّهرضياللهعنه
روايت شده است كه گفت: كاروانى حامل آذوقه از شام رسيد، در حالى كه ما همراه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نماز جمعه را مى خوانديم، مردم به جز دوازده نفر پراكنده شدند. سپس اين آيه نازل شد:(
وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّـهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّـهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّـهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ
)
يعنى: «و اگر تجارت يا لهوى را ببينند، به سوى آن پراكنده مى شوند و تو را به حال نماز رها مى سازند».
حوادث ديگرى كه حالتهاى متفاوت ميان صحابه را نشان مى دهد نيز وجود دارد. ولى اهل سنت و خصوصا علماى آنان، جز پوشاندن حقيقت و اغفال عامه مردم با استفاده از عنصر عاطفه و ارتباط مردم با دينشان به كار
ديگرى نپرداختند و صحابه را اصلى از اصول دين قرار دادند كه بحث در آن و يا پرسش در مورد آن و يا انتقاد از آن نيز جايز نيست. در حالى كه در مورد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى توان به راحتى صحبت كرد (يعنى به بيان وجود خطا و انتقاد نسبت به او پرداخت- مترجم) يعنى مساله نزد آنان معكوس شده زيرا «نبوت» به عنوان يك اصل در اينجا بصورت فرع درآمده و فرع يعنى «صحابه» نيز بصورت اصل درآمده است. تا آنجا كه هر گاه درباره يكى از صحابه سخن بگويى متهم به زندقه مى شوى. اما اگر از عصمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
دفاع كنى، از راه هاى مختلف ثابت مى كنند كه آن حضرت، خطا و اشتباه مى كند و جادو بر او اثر مى نمايد و اين را اثبات مى نمايند كه عمر بن خطاب بالاتر از آن حضرت فكر كرده و شرايط و اوضاع را ارزيابى مى نمايد
در واقع مسلمانان بدون تعقل و آگاهى منقاد علماى خود هستند:(
اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ
)
يعنى: «علما و راهبانشان را خدايانى بجاى خدا براى خود برگزيده اند و آنان نيز آنها را به كوره راههائى كشانده اند». كه البته جز خداوند سبحان و متعال، كسى پايانشان را نمى داند. اين جماعت در استدلالشان براى اثبات عدالت همه صحابه، در گفتار خداى تعالى دچار اشتباه مى شوند آنجا كه مى فرمايد:(
لَّقَدْ رَضِيَ اللَّـهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ
)
يعنى: «خداوند از مومنان راضى شد كه زير درخت با تو بيعت مى كردند»، با اينكه اين آيه تنها در مورد مومنان سخن مى گويد و رضايت خدا سبحان و متعال را منحصرا درباره آنان مى داند. و استدلال به قول خداى تعالى درباره «مومنان» به معنى همه صحابه محل تامل است. علاوه بر اينكه منافقان نيز با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در اين واقعه بيعت كرده اند كه
مورخان، عبداللَّه بن سلول، منافق معروف را ضمن آنان نيز نام برده اند. بنابراين آيا او نيز شمول اين آيه است؟ اگر پاسخ منفى دهيم، واضح است كه آيه شامل هر كسى كه بيعت نموده باشد نيست. يعنى تنها مومنان از آنان را شامل مى شود.
در نتيجه، آيه تخصيص يافته مى شود و استدلال به آن هرگز صحيح نخواهد بود.
زيرا كه آن اخص از مدعى است و اثبات ايمان همه صحابه نيازمند دليلى سابق بر آن مى باشد از اين گذشته، خداى تعالى، در آيه ديگرى مى فرمايد:(
إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّـهَ يَدُ اللَّـهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّـهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا
)
يعنى: «كسانى كه با تو بيعت مى كنند، همانا كه با خداوند بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست هاى آنان است پس هر كس پيمان شكند به زيان خود پيمان شكسته باشد».
بنابراين آيه به صراحت خبر مى دهد كسانى هستند كه پيمان شكنى مى كنند و بدين ترتيب، رضايت خداوند تا زمانى خواهد بود كه ايمان و پايدارى و عدم پيمان شكنى از سوى آنان موجود باشد و حديث براء، كه قبلا بيان شد اين امر را نيز تاكيد مى نمايد.
صحابه در نزد شيعيان اهل بيت: اهل بيت و شيعيان آنان عقيده دارند كه لفظ صحابى يك اصطلاح شرعى نيست، بلكه همانند ديگر مفردات زبان عربى مى باشد و صاحب در زبان عرب به معنى ملازم و معاشر است و البته جز به آنكه ملازمتش نيز فراوان شده باشد گفته نمى شود و صحبت نسبتى ميان دو شخص است و لذا صاحب كه جمع آن
اصحاب و صحابه مى باشد، تنها به صورت مضاف در كلام بكار مى رود، همچنانكه در قرآن مجيد نيز آمده است:(
يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ
)
يعنى: «اى دو يار زندان» و: (اصحاب موسى)
يعنى: «ياران حضرت موسى» و نيز در روزگار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
نيز اين چنين بكار مى رفت و گفته مى شد: صاحب رسول اللَّه و يا اصحاب رسول اللَّه يعنى مضاف به رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود يا مضاف به واژه ديگرى مانند: «اصحاب صفه» براى كسانى كه در صفه مسجد رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
سكونت داشتند. اما اين واژه صحابى بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بدون مضاف اليه به كار برده شد و مقصود از آن نيز ياران پيامبر بود. كه بصورت نامى براى آنان درآمد و بنابراين، «صحابى» و «صحابه» از اصطلاحات متشرعه و نامگذارى هاى مسلمين است يعنى اصطلاحى شرعى كه بواسطه شارع بوجود آمده باشد نيست.
اما در مورد عدالت آنان نيز مكتب اهل بيت به پيروى از قرآن عقيده دارد كه در ميان صحابه، منافقان و شكاكان نيز بوده اند... الخ. آنچنانكه ما با ذكر آيات و احاديث آن را بيان داشتيم. و واژه صحبت در نزد آنان به مفهومى نيست كه سنيان دينشان را بر آن پايه نهاده اند. هنگامى كه شيعيان درباره صحابه سخن مى گويند آيات قرآن كريم و گفتار امامشان علىعليهالسلام
را در برابر چشم خود دارند. و در آن هنگام كه از آن حضرت پرسيده شد آيا معقول است كه عايشه و طلحه و زبير بر باطل باشند؟ گفت: (واى بر تو اى مرد، حق با مردم شناخته نمى شود، تو حق را بشناس، اهل آن را مى شناسى).
و چنين است كه شيعيان، آنچه را خداوند مقدس دانسته است، مقدس
مى شمارند و متعهد به وفادارى نسبت به كسى هستند كه به ارزش هاى الهى ملتزم باشد و از دشمنان خدا و پيامبرش و اهل بيت او كه توسط نص معين شده اند برائت مى جويند. و دعاهايى دارند كه آنها را مى خوانند و به آنها براى اصحاب مخلص رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
دعا مى كنند كه از مشهورترين آنهاست آنچه در صحيفه سجاديه از امام چهارم شيعه، على بن الحسين «زين العابدينعليهالسلام
وارد شده است:
«خداوندا ياران محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را، خصوصا آنها كه صحبت را نيكو داشتند و در ياريش بخوبى عمل كرده و از او حمايت نموده و براى پذيرايى از او شتافته و به دعوتش بر يكديگر پيشى گرفته و دعوتش را اجابت نموده اند، آنجا كه حجت رسالت خود را به آنان ابلاغ نمود، آنان كه از همسران و فرزندان، براى اظهار پيامش، گذشتند و براى تثبيت نبوتش با پدران و فرزندان خود جنگيدند و او را نصرت دادند و آنان كه در نظم محبان او بوده و انتظار تجارتى را داشتند كه در مودت با او كسادى ندارد و آنان كه به خاطر چنگ زدن به ريسمان پيروى نمودن از او مورد هجران خاندان هاى خود واقع شدند
..». تا آخر دعا.
مصيبت امت مصيبتى كه اين امت بدان دچار شد، اين بود كه حديث را ننوشتند و آن به بركت هوش و زيركى سرشار ابوبكر و عمر بود كه به شدت مانع انتشار سخنان پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدند. لذا زمان تدوين نيز به تأخير افتاد تا معاويه فرصت را غنيمت شمارد و با پرداخت مبالغ فراوان به جاعلان حديث و بخشش بى حساب به آنان
دشمنان سياسى خود و در راس آنان علىعليهالسلام
را بكوبد. معاويه دستور داده بود تا آن حضرت را بالاى منبرها ناسزا گويند. معاويه از اين منع استفاده نمود و با بخشش فراوان به وعاظ السلاطين از آنان خواست تا به نفع وى مجموعه اى از فضايل و مناقب را براى خلفاى سه گانه در مقابل فضايل حضرت علىعليهالسلام
جعل كنند. در طول تاريخ، حديثى در فضايل اهل بيتعليهمالسلام
باقى نماند مگر اينكه در برابر آن فضيلتى براى دشمنان آنان آفريدند و مثال آن حديث: «اصحاب من همچون ستارگان هستند، به هر يك از آنان اقتدا كنيد، هدايت مى يابيد»
، كه در مقابل حديث: «ستارگان پناهگاهى براى اهل آسمان و اهل بيت من، پناهگاهى براى اهل زمين هستند»
، جعل گرديد.
به فردى از آنان كه با من بحث مى كرد، گفتم: اگر حديث اصحاب من همچون ستارگان هستند صحيح باشد، آيا على يكى از آنان شمرده نمى شود كه پيروى از او حق من باشد؟ گفت: على از بزرگان صحابه است! به او گفتم: در اين صورت من از علىعليهالسلام
پيروى مى كنم كه بيعت ابوبكر را نپذيرفت و با عايشه و طلحه و زبير جنگيد و اگر بر طلحه و زبير هنگام نبرد در صف دشمنان خود دست مى يافت، آنان را به قتل مى رساند، و من همراه با علىعليهالسلام
مى جنگيدم اگر در جنگ صفين حاضر بودم و اگر بر معاويه دست مى يافتم، او را مى كشتم، و بر عمرو بن عاص، هنگامى كه عورتش را در برابر حضرت علىعليهالسلام
آشكار ساخت تا او را نكشد، حمله مى بردم. آيا آنگونه كه ادعا مى كنيد حق من نيست كه، به هر صحابى كه بخواهم اقتدا كنم؟... واقعا چه نادرست است آنچه را حكم مى كنند.
حديث ادعائى ده فرد بشارت داده شده: با هر كسى كه درباره حوادث بعد از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
سخن گفتم، بلافاصله از او شنيدم كه «به آنان مژده بهشت داده شده است» و او نيز به حديث ده فردى كه بشارت بهشت داده شده بود استناد مى كرد. و به جانم سوگند كه نيازمند زحمت فراوانى نيستم تا سستى و مخالفت متن اين حديث را با واقعيت حوادث تاريخى ثابت كنم. در واقع آن، چيزى بيش از يكى از اكاذيب جعل شده همانند ديگر فضايل جعلى نيست و من در اينجا آن را به عنوان يكى از نمونه هاى فاجعه امت، نقل مى كنم.
ده فرد بشارت بهشت داده شده عبارتند از ابوبكر و عمر و عثمان و على، طلحه و زبير و عبدالرحمن بن عوف، و سعد ابن ابى وقاص، سعيد بن زيد و ابوعبيده بن الجراح.
اين حديث، بنا به قول علماى بزرگ با سند ضعيفش، به وسيله متن خود آن نيز تكذيب مى شود و نمى دانم چرا اين ده نفر به مژده بهشت يافتن، مشهور شده و اين امر منحصر به آنها گرديده است، در حالى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
افراد ديگرى غير از آنان را مژده بهشت داده است مانند خاندان ياسر و حسن و حسين و ابوذر، و قرآن نيز بشارت مى دهد هر آن كسى را كه ايمان آورده، عمل نيك انجام داده و هدايت يافته باشد.
كسانى كه چنين روايات جعلى را فرياد مى كنند، آشكارا به دورغين بودن احاديث پى نمى برند. زيرا كه اگر اين احاديث از پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به حقيقت وارد شده بودند، در تاريخ مى شنيديم كه مثلا عمر، به عنوان تبليغات انتخاباتى، براى ابوبكر، در سقيفه به آنها استناد مى كرد تا انتخاب او را به واسطه آنها استحكام بخشد.
كاش كسى را مى يافتم كه براى من توضيح دهد آيا ممكن است كه عبدالرحمن بن عوف يكى از راويان اين حديث و معتقد به صحت آن باشد و با اين وجود در روز شوراى شش نفره، شمشير خود را بر روى علىعليهالسلام
بكشد و بگويد بيعت كن و گرنه كشته مى شوى!؟ اما پس از آنكه مناطق مختلف بر عثمان دست به شورش زدند، به على مى گويد: اگر مى خواهى، شمشيرت را برادر و من نيز شمشيرم را برمى دارم زيرا كه او با آنچه كه در نزد من قول داده بود، مخالفت كرده است. آيا ابوبكر و عمر كه بشارت بهشت داده شده اند همان كسانى هستند كه در هنگامى كه حضرت صديقه پاره تن حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
، از دنيا رفت از آن دو در خشم بوده است؟ و آيا آن دو همانهايى هستند كه آن حضرت به آنها گفت: من خداوند و فرشتگانشان را گواه مى گيرم كه شما مرا خشمگين ساختيد و مرا خرسند ننموديد لذا هر گاه به ديدار پيامبر بروم، از شما نزد وى شكايت خواهم برد؟ آيا اين ابوبكر همان كسى است كه حضرت فاطمهعليهاالسلام
وصيت فرمود كه بر او نماز نخواند و در تشييع جنازه اش شركت ننمايد؟ آيا عمر اين روايت را تصديق مى كرد و به آن آگاهى داشت در حالى كه از حذيفه يمانى كه نامهاى منافقين را مى دانست، مى خواست و از او مى پرسيد كه آيا او (يعنى عمر) از جمله منافقين بوده است؟
آيا طلحه و زبير به گفتار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
ايمان داشتند، در حالى كه بر ضد عثمان توطئه مى كردند و در قتل وى شركت مى نمودند؟ آيا آنها همان كسانى هستند كه بر ضد امامشان و بر ضد خليفه مسلمين، كه طاعتش بر آنان واجب شده بود پس از آنكه بيعت براى او منعقد گشت، خروج كنند و بيعتش را بشكنند و آتش كينه را بر ضد او بيفروزند و با وى بجنگند و خود كشته شوند؟
آيا طلحه و زبير همان كسانى نيستند كه بر ضد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در هتك
حرمت او چيزى را مرتكب شدند كه هيچ كس مرتكب نشده بود، هنگامى كه عايشه همسر پيامبر را خارج نمودند تا ميان لشكرها در صحراها و بلنديها حركت كند و در اين مورد نه اهميتى مى دادند و نه اعتنايى داشتند؟
مطالب فراوان ديگرى وجود دارد كه تاكيد دارند بر اينكه از اساس اين حديث بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دروغ بسته شده كه البته شناختن اين امر نيازمند زحمت فراوانى نبوده است.