سقيفه
براى اينكه حقيقت جريانات روز انتصاب ابوبكر به عنوان خليفه مسلمين را بدانيم تاچاريم حوادث آن روز را مرور كنيم تا بدين وسيله مشخص سازيم آيا واقعا آن طور كه ادعا مى كنند، شورايى در بين بوده است:
در طبقات ابن سعد آمده است: «هنگامى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به ملأ اعلى منتقل شد، انصار، در سقيفه بنى ساعده، جمع شدند كه گروهى از مهاجرين
نيز به آنها پيوستند و در كنار پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كسى جز خويشاوندانش باقى نماند كه آنان نيز به غسل و كفن آن حضرت پرداختند و عبارت بودند از: على و عباس و دو پسرش، فضل وقثم، و اسامه بن زيد و صالح، غلام پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اوس بن خولى انصارى. در اين باره عمر بن خطاب، خبر سقيفه را خلاصه نموده گفت: خبر يافتيم كه هنگام درگذشت پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
انصار، در سقيفه، «سقيفه بنى ساعده» اجتماع نموده اند و على و زبير و كسانى كه همراهشان بودند، همراه ما نيامدند، به ابوبكر گفتم: بيا تا نزد برادرانمان انصار، برويم.
پس حركت كرديم و هنگامى كه نزد آنان رسيديم، مردى را در بستر آرميده يافتيم. گفتيم: اين، كيست؟ گفتند: اين، سعد بن عباده است كه بيمار مى باشد. هنگامى كه اندكى نشستيم، خطيب آنان، شهادتين را گفت و خداى را ستايش نمود سپس گفت: اما بعد، ما ياران خداوند و لشكر اسلام هستيم و شما گروه مهاجرين خاندان پيامبرمان هستيد كه از قومتان گروهى به سوى ما آمدند. عمر گفت: هنگامى كه ديدم آنان مى خواهند ما را كنار بگذارند و امر (خلافت) را
از ما غصب كنند، مطلبى را آماده كرده بودم تا در حضور ابوبكر بيان كنم ولى هنگامى كه مى خواستم حرف بزنم، گفت: آرام باش و من دوست نداشتم كه او را به خشم آورم، پس برخاست و خداى را حمد و ثنا گفت و چيزى را باقى نگذاشت كه من قصد بيان آن را داشتم لذا او يا آن را بيان كرد يا بهتر از آن را. و گفت: اى گروه انصار، شما هيچ فضلى را بيان نمى كنيد، مگر اينكه شايسته آن باشيد (و مردم عرب، اين امر را جز براى اين بخش از قريش نمى شناسند) (كه آنان از نظر محل و نسب حد وسط باشند) (و من يكى از اين دو نفر را براى شما پسنديدم) با هر كدام از آنان كه خواستيد، بيعت كنيد. پس، دست مرا گرفت و دست ابوعبيده بن الجراح را. هنگامى كه ابوبكر سخنش را به پايان رساند، از ميان آنان شخصى برخاست و گفت «من شايسته اين امر و برازنده ى آن مى باشم، از ما اميرى باشد و از شما اميرى، اى گروه قريش»
عمر گفت: در اين هنگام صداها برخاست و گفتگوهاى فراوانى درگرفت و هنگامى كه من از اختلاف بيمناك شدم. به ابوبكر گفتم: دست خود را باز كن تا با تو بعيت كنم. ابوبكر گفت: بلكه تو باشى اى عمر كه تو براى اين كار از من قويتر هستى! و عمر آنگونه كه طبرى نقل مى كند قويتر بود، و هر كدام از آن دو نفر مى خواست كه دوستش دست خود را باز كند تا دست خود را براى بيعت بر آن بزند. بالاخره عمر دست ابوبكر را باز كرد و گفت: قدرت من به همراه قدرت تو و براى توست. پس مردم بيعت كردند و بيعت را تثبيت نمودند ولى على و زبير خوددارى نمودند. زبير شمشير خود را كشيد و گفت: آن را غلاف نمى كنم تا اينكه با على بيعت شود. اين خبر بر ابوبكر و عمر رسيد و عمر گفت: شمشير
زبير را بگيريد و آن را بر سنگ بزنيد. سپس عمر به سوى آنان رفت و آن دو را با زحمت آورد و گفت: يا اطاعت كنيد و بيعت نماييد و يا اينكه به زور بيعت خواهيد كرد»
عمر مى گويد: «سپس بر روى سعد جهيديم تا آنجا كه يكى از آنان گفت: سعد را كشتيد. گفتيم: خداوند سعد را بكشد و ما به خدا كارى را مهمتر از بيعت با ابوبكر نيافتيم»
حوادث سقيفه بدينگونه يك رويداد شعبده بازانه تاريخى بود كه در آن مردم به جاهليت خويش بازگشتند. تا آنجا كه يكى از آنان به عمر گفته بود «به خدا كه آن را بصورت سابق بى دست و پايش بازمى گردانيم» و هم او بود كه مى گفت: « من شايسته و برازنده آن هستم».
آنچه در سقيفه اتفاق افتاد يك بازى سياسى نمايشى دراميك بود كه سناريوى آن قبل از اجرا آماده شده و مقدمات آن نيز فراهم گرديده بود كه در آن نه منطق ارزش ها و اصول بلكه گرايشهاى جاهلى حاكم بود.ما در سقيفه اثرى از مهاجرين نمى بينيم، به جز مثلث ابوبكر و عمر و ابوعبيده، كه اين امر نيازمند تفسير است كه چرا فقط اين سه نفر و نه ديگران، حضور داشتند و آنگونه كه عمر مى گويد: دو فرد صالح را ديديم كه در غزوه بدر حضور داشتند و آن دو ما را از خبر سقيفه آگاه ساختند، اما نام اين دو فرد را بيان نكرده است. اين دو نفر چه كسانى بوده اند و راز انتخاب آنان چه بوده است.از اين گذشته حضور اين سه نفر در مدينه غير قانونى بوده، زيرا كه آنان مأموريت داشتند كه در سپاهى كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرماندهيش را به اسامه سپرده بود
حضور داشته باشند، به نحوى كه بيان آن خواهد آمد.چه زيانى به اين سه نفر مى رسيد اگر سعى در آرام كردن اوضاع مى نمودند تا پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
به خاك سپرده شود، خصوصا اينكه ابوبكر در ميان آنان بود كه به ادعاى آنها، در وضعيتى قرار داشت كه مى توانست در اين امر موثر باشد، اما اگر چنين مى كردند كارها بر خلاف خواسته آنان، دگرگون مى گشت؟
درباره ى تعداد حاضر در اين شورا، گمان نمى كنم كه چشم گير بوده باشد خصوصا اگر بدانيم كه اين سقيفه (يعنى سايبان. م)، محلى نيست كه به هيچ وجه، گنجايش تعداد زيادى را داشته باشد، و به اين امر بايد اضافه نمود كه عده زيادى از اصحاب پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و در رأس آنان، على و هاشميان حضور نداشتند زيرا كه به مصيبت رحلت حضرت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشغول بودند، كه دوست صديق او يعنى ابوبكر آن را به فراموشى سپرده و به دنبال خلافت رفته بود.
عمر مى گويد: «با خبر شديم كه هنگام فوت پبامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
على و زبير و كسانى كه همراه آنان حضور داشتند، در خانه فاطمه، بوده اند»
واقعا اين چه شورايى است كه باب مدينةالعلم، فاروق اعظم و صديق نخست، على بن ابى طالبعليهالسلام
در آن حضور نداشته است. و مشروعيت را از كجا كسب مى كند در حالى كه همه ساكنان مدينه در آن وقت صرف نظر از همه ى سرزمين هاى اسلامى براى نامزد كردن ابوبكر، جمع نشده بودند. حتى كسانى كه بيعت كردند انگيزه آنان شخصيت ابوبكر نبوده است، زيرا كه بعضى از بيعت كنندگان بنا به ملاحظات سياسى بيعت كرده بودند، آنگونه كه قبيله اوس عمل كردند كه در هنگام بيعت با ابوبكر بعضى از آنان، كه اسيد بن حضير (يكى از بزرگانشان) در ميان آنان بود اظهار داشت: «به خدا كه اگر قبيله خزرج يكبار بر شما تسلط يابند، پيوسته بدان سبب بر شما برترى خواهند داشت و هرگز براى شما سهمى در آن قرار نخواهند داد، پس برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد» ٥٥. ابوبكر بر آنان استدلال نمود كه اين امر، جز براى اين بخش از قريش شناخته نشده كه آنان از محل و نسب، مركزيت عرب را دارند و عمر استدلال نمود و گفت: چه كسى در حكومت و امارت محمد با ما منازعه مى كند در حالى كه ما اولياء و عشيره وى هستيم.
اگر معيار اين باشد، اهل بيت نبوت و در رأس آنان حضرت علىعليهالسلام
شايسته ترند و آن حضرت هنگام شنيدن استدلال آنان گفته بود: «به درخت استدلال نمودند ولى ثمره آن را تباه ساختند».
فان كنت بالشورى ملكت امورهم
|
|
فكيف بهذا و المشيرون غيب
|
و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم
|
|
فغيرك اولى بالنبى و اقرب
|
پاورقي :شرح نهج البلاغه از ابن ابى الحديد ج ١٨/ ص ٤١٦.
يعنى: اگر تو با شورا، بر آنان دست يافته اى، اين چگونه باشد در حالى كه افراد شورا غايب بوده اند و اگر بر خويشاوندى استدلال نموده اى، غير از تو به پيامبر شايسته تر و نزديكتر است.
سرانجام، عمر در مورد بيعت ابوبكر گفته است: «بيعت ابوبكر اشتباهى بود آن چنانكه بود اما خداوند شر آن را دور ساخته است» ٥٧. لكن من مى گويم اشتباهى بود كه امت را پاره پاره نموده و آن را از راه راست دور ساخت.
على و خلافت علىعليهالسلام
و عباس و هاشميان از نخستين لحظه بيعت ابوبكر را رد كردند و در خانه فاطمهعليهاالسلام
بعنوان مخالفت به بسط نشستند.
ابوسفيان سعى كرد كه از آب گل آلود صيد كند. در تاريخ طبرى آمده است «هنگامى كه مردم بر بيعت ابوبكر فراهم آمدند، ابوسفيان گفت: چرا اين امر براى كوچكترين بخش از قريش باشد، پس به راه افتاد در حالى كه مى گفت: به خدا كه من گرد و غبارى را مى بينم كه آن را خاموش نمى كند به جز خون يا خاندان عبد مناف! ابوبكر كجاى كار شماست اى دو مستضعف، اى على و اى عباس. سپس گفت: اى ابوالحسن، دست خود را بگشاى تا با تو بيعت كنم به خدا اگر بخواهى، شهر را بر ضد او پر از سواره و پياده مى سازم»
اما علىعليهالسلام
پيشنهادش را رد كرد زيرا كه از اهداف ابوسفيان و بنى اميه، كه دشمنان اسلام بودند، آگاه بود. پس به او گفت: «به خدا كه تو مدت ها براى اسلام بدى را مى خواستى. ما نيازى به دلسوزى تو نداريم» ٦٠. اما ابوسفيان پس از آنكه ابوبكر، فرزندش يزيد را به امارت فرستاد، و منصبى داد آرام گرفت
امام علىعليهالسلام
مى دانست كه امت اسلام بر سر دو راهى قرار گرفته و مردام گرفتار هواها گشته و هر تلاشى براى تصحيح انحراف از طريق جنگ مسلحانه، خطرى بر كل وجود اسلام بشمار مى رود كه علىعليهالسلام
از آن محافظت مى نمود
و بر آن امين بود.
اهل بيتعليهمالسلام
بيان كرده اند كه چرا علىعليهالسلام
با شمشير به مخالفت با خلفاء برنخاست. امام صادقعليهالسلام
در جواب سوالى كه يكى از ياران آن حضرت پرسيد: آيا چه چيزى اميرالمومنين را بازداشت از اينكه مردم را به سوى خود فراخواند و شمشير خود را در برابر كسى كه حقش را غصب كرد، از غلاف بيرون كشد؟ گفت: «از اين ترسيد كه مرتد شوند و اشهد ان محمدا رسول اللَّه نگويند».
تاريخ مخالفت آن حضرت را با آنچه در جريان بود به ما اعلام مى كند، زيرا كه ما نقش سياسى عمده اى براى حضرت علىعليهالسلام
در روزگار خلفاء از قبيل وفادارى و غيره، نمى شناسيم و خبرى در مورد وى در همه جنگ هاى پس از رحلت پيامبر خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نداريم. در حالى كه موضع گيريهاى جهادى آن حضرت در زمان حيات پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشهور است.
هنگامى كه عبدالرحمن بن عوف در شوراى شش نفره از او خواست تا به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره شيخين عمل كند، آخرين مورد را رد كرد كه اين امر، مطابقت سيره شيخين، «ابوبكر و عمر» را با سيره پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مورد شك و ترديد قرار مى دهد و اگر معتقد به مطابقت آن با سيره پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود پس علت رد كردن آن چه بوده است؟
امام علىعليهالسلام
بارها حق خود را در خلافت و منحصر بودن امامت در اهل بيت نبوتعليهمالسلام
مورد تاكيد قرار داده و گفته است: «كجايند آنان كه ادعا نمودند كه آنها به جاى ما راسخون فى العلم هستند، آن هم به دروغ و تعدى بر ما كه خداوند ما را رفعت داده و آنان را فروگذاشته و به ما عطا نموده و آنها را محرومشان ساخته و ما را داخل نموده و آنها را خارجشان ساخته است. به وسيله ما هدايت خواسته مى شود و گمراهى دور مى گردد. ائمه از قريش هستند كه در اين شاخه از بنى
هاشم قرار داده شده اند و براى كسى جز آنان شايسته نيست و ولايت غير از آنان درست نمى باشد»
در سخن ديگرى از آن حضرت است كه مى گويد: «اما استبداد بر ما در اين مقام كه ما به رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در نسب بالاتر و نزديك تريم، تبعيضى بود كه روحيه گروهى بر آن بخل ورزيدند و دلهاى عده اى ديگر به آن سخاوتمندى نشان دادند. اما حكم از آن خداوند است و روز قيامت بازگشت به سوى اوست»
آن حضرتعليهالسلام
در مورد اهل بيت نيز مى گويد: «آنان جايگاه راز و بازگشت امر و گنجينه علم و پناهگاه حكم و غارهاى كتاب ها و كوه هاى دين او هستند كه كژى پشت دين را به آنان راست نمود و لرزه اندامش را به آنها دور ساخت... در اين امت، كسى با آل محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
مقايسه نشود و از آنان كه نعمتش بر آنان جارى گرديده، كسى با آنها برابر نمى گردد. آنان اساس دين و ستون يقين هستند، آنچه گران بار است به سوى آنان روى مى آورد و آنكه در راه است به آنها مى پيوندد، ويژگى هاى ولايت براى آنهاست و وصيت و ميراث، براى آنان مى باشد»
در همان منبع نيز، گفتار آن حضرت آمده است كه: «ما درخت نبوت و محل فرود رسالت و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و سرچشمه هاى حلم هستيم. يارى كننده و دوستدار ما در انتظار رحمت است و دشمن ما منتظر يورش»
يكى از علماى مدعى دوستى اهل بيتعليهمالسلام
با بعضى از برادران ما گفتگويى داشت. به آنان گفت: «على ولايتى داشت كه خداى سبحانه و تعالى به وى عطا نموده و اگر خلافت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
براى وى بود، با دعاى آن حضرت، مى توانست بر آن دست يابد و كسى نمى توانست كه جاى وى را اشغال كند».
واضح است كه اين گفتار ضعيفى كه سستى آن آشكار است نمى تواند وسيله اى باشد كه با آن، مساله كودتا بر ضد علىعليهالسلام
را نفى كنيم.
زيرا كه اين امر را به سوالهاى متعددى مى كشاند از جمله اينكه چگونه پيامبران گذشته را سر بريدند در حالى كه آنان بى هيچ ترديدى اولياء اللَّه بودند و اينكه چگونه برترين و كامل ترين آنان را كه حبيب پروردگار عالميان است يعنى حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
را اذيت و آزار رساندند. و چرا در روز احد دندانهاى آن حضرت شكسته مى شود و سپاه پاى به فرار مى گذارد، آيا آن حضرت نمى توانست كه با دعائى همه مشركان را فرارى دهد.
در واقع انبياء و اولياء براى هدايت بدون اجبار مردم آمده بودند. اما معجزه و كرامت، براى اجبار بندگان براى حركت در راه راست نبوده بلكه براى اتمام حجت و بيان حقيقت منزلت اولياء در نزد خداى تعالى بوده است و اگر هر انحرافى با يك دخالت غيبى مواجه مى شد تا مردم به حق بازگردانده شوند، ديگر معنايى براى امتحان و مفهومى براى ثواب و عقاب وجود نمى داشت. خداى تعالى مى فرمايد:(
وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَن فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِين
َ)
يعنى: «اگر پروردگار تو مى خواست همه كسانى كه روى زمين هستند، ايمان مى آوردند، آيا تو مردم را مجبور مى سازى كه ايمان بياورند»؟