داستان دوم
داستان سامرى و هارون در قوم بنى اسراييل است: خداوند متعال فرموده است:(
قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّىٰ يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَىٰ ﴿
٩١
﴾ قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا ﴿
٩٢
﴾ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِي ﴿
٩٣
﴾ قَالَ يَا ابْنَ أُمَّ لَا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَلَا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي ﴿
٩٤
﴾ قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سَامِرِيُّ ﴿
٩٥
﴾ قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذَٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي
)
.
يعنى: (گفتند ما همچنان آن را- گوساله را- مى پرستيم تا موسى به سوى ما بازگردد، موسى گفت: اى هارون چه چيزى مانع شد كه هنگام مشاهده گمراهى در آنان- قوم بنى اسرائيل- را نافرمانى كنى. گفت: ريشم را نگير و موى سرم را رها كن، زيرا ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل تفرقه انداخته اى و فرمانم را پاس نداشته اى. اما آن سامرى گفت: چيزى را ديدم كه آنان نديدند، من مشتى از خاك جاى پاى رسول را در دست گرفته و آنرا انداختم و نفسم مرا وسوسه نمود). نكته ى مهمى كه پيش از بيان داستان سامرى (يعنى فردى كه در برابر «هارون» جانشين موسى، دست به عصيان زد) لازم به بيان است اينكه
قرآن كريم بر داستان ها و وقايع «بنى اسرائيل» تأكيد فراوان مى نمايد. آيا اين تأكيدات به چه علت است؟ بى شك حكمتى در آن نهفته كه قرآن بر آن تأكيد مى ورزد.
در واقع- مى توان گفت كه علت آن- مشابهت هاى فراوانى است كه در ميان بنى اسرائيل و امت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
وجود دارد. شايد بارزترين اين شباهت ها، (آنچنان كه در هنگام بيان حوادث تاريخى آشكار خواهد گرديد) همان اتفاقى است كه براى موسى و هارونصلىاللهعليهوآلهوسلم
در قوم بنى اسرائيل اتفاق افتاد. اتفاقاتى كه براى محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و علىعليهالسلام
در اين امت بوجود آمد و همچنين فرمايش رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به علىعليهالسلام
كه (توبه من مانند هارون نسبت به موسى هستى جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد آمد). داراى معنا و دلالت هاى عظيم است.
ابن قتيبه در كتاب تاريخ خويش با نام (الامامه و السياسه) به بخشى از اين مشابهت ها در ميان دو امت- اسلام و بنى اسرائيل- پرداخته است. او در ضمن بيان داستانى كه در آن عمر از حضرت علىعليهالسلام
تقاضاى بيعت با ابوبكر را مى نمايد، مى نويسد: (عمر به همراه گروهى، روبروى خانه ى فاطمهعليهاالسلام
ايستاد تا على بيرون آمد و او را نزد ابوبكر بردند و به او گفتند كه بيعتت كن. گفت: اگر نكنم چه خواهد شد؟ گفتند: در آن صورت به خدايى كه جز او پرودرگارى نيست، گردنت را مى زنيم. گفت: در آن صورت بنده خدا و برادر پيامبرش را مى كشيد... تا آنجا كه ابن قتيبه مى نويسد: سپس، على به آرامگاه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
رفت، فرياد زده و مى گريست و ندا مى داد: كه اى برادر، اين قوم مرا ضعيف يافته و نزديك است كه مرا بكشند)
. در واقع اين همان چيزى است كه هارون به موسىعليهالسلام
گفته بود.
اما درباره ى سامرى، آنگونه كه در تفاسير و كتاب هايى كه داستان پيامبران را به اختصار آورده اند، گفته اند كه او پرورده ى جبرئيل بوده است. از سنين خردسالى، در آن هنگام كه فرعون هر پسرى كه در بنى اسرائيل چشم به جهان مى گشود، مى كشت، پروردش او را به عهده گرفته بود. در آن روز كه جبرئيلعليهالسلام
از آسمان فرود آمد تا حضرت موسى را به ميقات ببرد، سامرى مشتى از خاك جاى پاى او را برداشت و آن را در بدنه گوساله ساخته شده از زيور آلات افكند، در آن هنگام گوساله به صدا درآمد.
اما آنچه كه براى ما در اين داستان اهميت دارد اينست كه سامرى از ياران حضرت موسىعليهالسلام
بود، در مورد او به وضوح مى توان گفت كه به مقام عظيمى نائل شده بود، تا آنجا كه مى گويد: (چيزى را ديدم كه آنان- قوم بنى اسرائيل- نديدند) او داراى علمى بود كه ديگران نداشتند، او به ديدار جبرئيل نائل گشت.
وجود چنين موقع و منزلتى در ميان بنى اسرائيل موجب شد كه بتواند آنان را گمراه سازد. لذا آنان از وى پيروى نمودند... در واقع نفس اماره ى سامرى بود (كه با آن همه مقامات و مراتبش)
. او را وادار نمود تا عملى را مرتكب شود كه سبب گمراهى قومش گردد...
اينك بايد به اين پرسش پرداخت كه آيا مى توان در تاريخ امت اسلام، پس از رحلت رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مصداقى عينى براى چنين انحرافى يافت؟ با اينكه كاملا اطلاع داريم كه هيچ كدام از صحابه رسول اللَّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
(غير از امام على)
. حتى در خواب هم توفيق زيارت جبرئيل را نداشتند. و از اسرار الهى نهفته در خاك جاى پاى او بى اطلاع بودند... درست است كه جبرئيل به صورت مردى كه از دين مى پرسيد، نزد پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى آمد. ليكن صحابه پس از رفتن او و گفتن حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى توانستند او را بشناسند. پس بايد دانست كه فاصله ى مقام صحابه از سامرى بسيار است.
(نكته اى كه مجددا قابل ذكر است اينكه)
. هنگام بحث از ريشه هاى انحراف در امت كه پس از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوجود آمد، خواهيد ديد كه حوادث تاريخى انطباق (و مشابهت قابل توجهى) با داستانهاى قرآنى خصوصا داستان بنى اسرائيل دارند.
در اينجا در پايان اين فصل، دو علت اصلى كه مانع راهيابى انسان به صراط حق يا منع پايدارى و التزامش بر مسير درست در حاليكه حق را شناخته، مى گردند، از منظر قرآن بر خوانندگان گرامى عرضه مى دارم، و بايد دانست كه اين دو علت (يا دو مانع) در هر مكان يا در هر زمان ممكن است راه انسان را ببندند.
اول: مقدس شمردن ميراث پدران و نياكان، كه از منظر قران معضلى بزرگ و مورد نكوهش است. زيرا مانع و بازدارنده از صراط حق است. و انسان بايد از اين مانع بگذرد. بويژه در موضوع اعتقاد كه درباره ى آن مورد سوال وقع خواهيم شد. زيرا مسئوليتى واقعى است و بى ارتباط با روابط خانوادگى و اجتماعى و غير ذلك مى باشد. در اين مورد خداوند متعال مى فرمايد:
(
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ
)
. يعنى: (اگر به آنان گفته شود كه پيرو آنچه خدا نازل كرده شويد، پاسخ مى دهند ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود). آيا حتى اگر پدرانشان تعقل نمى كردند و يا هدايت نمى شدند؟!
و همچنين مى فرمايد:(
وَكَذَٰلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَىٰ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَىٰ آثَارِهِم مُّقْتَدُونَ ﴿
٢٣
﴾ قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ آبَاءَكُمْ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ ﴿
٢٤
﴾ فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ
)
. يعنى: (چنانست كه هر گاه پيش از تو در شهرى بيم دهنده اى را فرستاديم، مترفين آن گفتند: كه ما پدران خويش را بر آيين و مذهبى يافتيم و ما نيز بر جاى پاى آنها قدم مى گذاريم، بگو آيا اگر چيزى هدايت كننده تر از راه و روش پدرانتان براى شما بياورم؟ پاسخ دادند: كه ما بر آنچه شما رسول آن هستيد كافريم. پس، از آنان انتقام گرفتيم، بنگر كه عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است).
باز مى فرمايد:(
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّـهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ
)
. يعنى: (اگر به آنان گفته شود از آنچه كه خدا نازل نموده پيروى نماييد. مى گويند: از آنچه كه پدارنمان را بر آن يافتيم پيروى خواهيم نمود، آيا در صورتى كه شيطان آنان را به سوى عذاب جهنم مى خواند باز شما از پدرانتان پيروى خواهيد نمود.آيات ديگرى نيز وجود دارند كه درباره ى اين موضوع سخن مى گويند. (لذا خواننده ى عزير را به آنها ارجاع مى دهم).
. دوم: تكبر و خود بزرگ بينى، پس از آنكه راه حق را بشناسيم. اين مشكل، خود علت اصلى پيروى نكردن مردم از پيامبرانشان بوده، و همان چيزى است كه ابليس را از رحمت خداى متعال بيرون برده است... خداوند متعال مى فرمايد:(
وَيْلٌ لِّكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ ﴿
٧
﴾ يَسْمَعُ آيَاتِ اللَّـهِ تُتْلَىٰ عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ
)
. يعنى: (واى بر هر دروغگوى گناهكارى كه آيات خدا را در هنگام خواندن مى شنود، ولى بر تكبر خويش اصرار مى ورزد، گويى كه آنان را نمى شنود، پس چنين كسى را به عذاب دردناكى مژده بده).
و همچنين مى فرمايد:(
وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِن بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَىٰ أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ
)
. يعنى: (آيا هر گاه پيامبرى به سوى شما آيد به آنچه اهواء نفسانى تان مخالفت مى ورزد، تكبر مى نماييد، چنانكه- به سبب آن- گروهى را تكذيب و گروه ديگرى را به قتل مى رسانيد). و باز مى فرمايد:(
وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولَـٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
)
يعنى: (و آنان كه آيات ما را تكذيب نمودند و نسبت به آن تكبر ورزيدند، اهل جهنم اند و در آن جاويد مى مانند).
و همچنين مى فرمايد:(
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّىٰ يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذَٰلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ
)
يعنى: (كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و به آنها تكبر ورزيدند، درهاى آسمان براى آنان بازنمى گردد و به بهشت داخل نمى شوند مگر اينكه شتر از سوراح سوزن بگذرد و اينگونه به مجرمان كيفر مى دهيم).
اين نمونه ى برخى از موانعى بود كه ميان ما و شناخت حق يا پيروى از آن فاصله مى اندازند. بنابراين موضوع بحث بخشهاى مختلف اين كتاب اختصاص به اين دارد كه انسان نيازمند به برطرف نمودن اين حجابها و حجابهاى ديگرى است، تا بتواند حقيقت را بسان خورشيد ببيند. و بايد دانست كه خداوند در اين كار يار و ياور ما است.