مقدمه مؤ لف
این ضعیف ، در مدت عمر خود ، داستانهایی از بندگان صالحین و صاحبان تقوا و یقین دیده و شنیده ام که هریک از آنها شاهد صدقی است بر الطاف الهیّه از بروز کرامات و استجابت دعوات و نیل به درجات و سعادات و دیدن آثار توسل به قرآن مجید و ائمه طاهرین - صلوات اللّه علیهم اجمعین .
در این هنگام که سنین عمرم رو به آخر و از 65 گذشته و قاصدهای مرگ یعنی ضعف قوا و هجوم امراض ، مرا به قرب رحیل در جوار رب جلیل و ملاقات اجداد طاهرین و سایر مؤ منین ، بشارت می دهد ، خواستم آنچه از آن داستانها بخاطر دارم در این اوراق ثبت کنم به چند غرض :
1 - هرچند از عباد صالحین نیستم لکن ایشان را دوست دارم وآرزومندم که از آنها بگویم و از آنها بنویسم و از آنها بشنوم و آنها را ببینم - ( ( گر از ایشان نیستی برگو از ایشان ) )
2 - چنانچه در حدیث رسیده نزد یاد خوبان رحمت خدا نازل می شود ، امید است نویسنده و خوانندگان عزیز مشمول این رحمت
( عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزلُ الرَّحْمَةُ )
،
باشیم .
3 - چون هریک از این داستانها موجب تقویت ایمان به غیب و رغبت قلوب به عالم اعلی و توجه به حضرت آفریدگار است ، آنها را ثبت کردم تا فرزندانم و سایر خوانندگان بهره مند شوند و خصوصا در شداید و مشکلات ، دچار یاءس نشوند و دل به پروردگار ، قوی دارند و بدانند که دعا و توسل را آثاری است حتمی چنانچه سعی در تحصیل مراتب تقوا و یقین را مقامات و درجاتی است که از حد ادراک بشری افزون است .
4 - شاید پس از من عزیزی از مطالعه آنها با پروردگار خود آشنا شود و او را یاد کند و حال خوشی نصیبش گردد ، خداوند هم به فضل و رحمتش ، این روسیاه را یاد فرماید .
1 - صدقه مرگ را به تاءخیر می اندازد
از ( ( آقای سید محمد رضوی ) )
شنیدم که فرمودند زمانی که مرض سختی عارض دائی بزرگوارشان مرحوم آقای میرزا ابراهیم محلاتی شد ، به طوری که اطبا از معالجه ایشان اظهار یاءس کردند ، امر فرمودند که مرضشان را به عالم ربانی مرحوم ( ( حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی ) ) که مورد علاقه و ارادت جناب میرزا بودند ، خبر دهیم ، ما هم به اصفهان تلگراف کردیم و مرحوم بیدآبادی را از مرض سخت میرزا با خبرکردیم ، فورا جواب دادند مبلغ دویست تومان صدقه دهید تا خداوند شفا عنایت فرماید .
هرچند آن مبلغ در آن زمان زیاد بود ، لکن هرطور بود فراهم آورده بین فقرا تقسیم کردیم و بلافاصله میرزا شفا یافت .
مرتبه دیگر میرزای محلاتی به سختی مریض شدند و اطبا اظهار یاءس کردند ، من ابتدا مرحوم بیدآبادی را تلگرافا با خبر کردم و با اینکه جواب تلگراف را قبول و درخواست کرده بودم ، از ایشان جوابی نرسید تا بالاخره در همان مرض ، میرزا مرحوم شدند آنگاه دانستم که سبب جواب ندادن مرحوم بیدآبادی این بود که اجل حتمی میرزا رسیده و به صدقه جلوگیری نمی شود .
از این داستان دو مطلب فهمیده می شود یکی آنکه به واسطه صدقه ممکن است در شفای مریض تعجیل شود بلکه مرگ را به تاءخیر اندازد و در باره تاءثیر صدقه در شفای مریض وتاءخیر مرگ و طول عمر و دفع هفتاد قسم بلا ، روایاتی از اهل بیت : رسیده و داستانهایی نقل گردیده که ذکر آنها خارج از وضع این جزوه است ، طالبین به کتاب ( ( لئالی الاخبار ) ) مرحوم تویسرکانی و کتاب ( ( کلمه طیبه ) ) مرحوم نوری مراجعه کنند .
مطلب دیگر آنکه : هرگاه اجل حتمی باشد و بقای شخص ، مخالف حکمت حتمی خدا باشد دعا و صدقه از این جهت بی اثر می شود هرچند از سایر آثار خیریه دنیوی و اخروی آن بهره مند خواهد بود و برای تاءیید این مطلب ، داستان دیگری نقل می گردد .
2 - اجل حتمی علاج ندارد
از مرحوم حاج غلامحسین مشهور به تنباکو فروش ، شنیدم که گفت از مرحوم آقای حاج شیخ محمد جعفر محلاتی شنیدم که فرمود هنگام مرض مرحوم حجة الاسلام شیرازی ، حاج میرزا محمد حسن ، عده ای از بزرگان علما ، اطراف بسترشان بودند و می گفتند در هریک از مشاهد مشرفه مخصوصا در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام و در اماکن متبرکه مخصوصا در مسجد کوفه عده ای از اخیار معتکف شده اند و شفای شما را از خداوند خواهانند وصدقه های بسیاری برای سلامتی حضرتت داده شده است و ما یقین داریم که از برکات دعاها و صدقه ها خداوند شما را شفا می بخشد و برای مسلمانان نگاه می دارد .
مرحوم میرزا پس از شنیدن این کلمات ، این جمله را فرمود :
( ( یا مَنْ لا یَرُدُّ حِکْمَتَهُ الْوَسائِلُ ) )
، گویا آن جناب ملهم شده بود که اجل حتمی ایشان رسیده و باید رفت و لذا اشاره فرمود که این وسیله ها جلوگیری از ( ( حکمت حتمی الهی ) ) نمی کند .
3 - تلاوت قرآن هنگام مرگ
چون در داستان یکم از مرض موت میرزای محلاتی ذکری شد دوست داشتم داستان موت ایشان را نیز نقل کنم .
مرحوم حاج میرزا اسماعیل کازرونی می فرمود : در ساعت احتضار ، میرزای محلاتی شروع فرمود به تلاوت آیات آخر سوره حشر و مکرر خواند تا مرتبه آخر در وسط آیه :
( هُوَاللَّهُ الَّذی لا اِلهَ اِلاّ هُوَالْمَلِکُ الْقُدّوُسُ السَّلامُ )
همینجا روح شریفش به عالم اعلی ارتحال فرمود
( وَلا یَخْفی لُطْفُهُ )
و راستی تمام سعادت همین است که لحظه آخر عمر ، زبان ودل به یاد خدا باشد و بمیرد و همین است آرزوی تمام اهل ایمان
: ( وَفی ذلِکَ فَلْیَتَنا فَسِ الْمُتَنافِسُونَ )
اَللّهُمَّ اجْعَلْ خاتَمَةَ اَمْرِنا خَیْرا بِجاهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ ( ع )
4 - جنابت ، پلیدی معنوی است
آقای رضوی فرمودند که مرحوم بیدآبادی سابق الذکر ، به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دو ماه در این شهر توقف فرمودند و در منزل آقای علی اکبر مغازه ای میهمان بودند و در همان منزل برای اقامه نماز جماعت و درک فیض حضورشان هر سه وقت ، جمعی از خواص حاضر می شدند شبی غسل جنابت بر من واجب شده بود پس از اذان صبح از خانه بیرون آمدم به قصد رفتن حمام ، ناگاه حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام را دیدم که عازم رفتن خدمت آقای بیدآبادی بود ، به من گفتند مگر نمی آیی برویم ، من حیا کردم بگویم قصد حمام دارم ، لذا با ایشان موافقت کرده پیش خودم گفتم وقت زیاد است می روم سلامی خدمت آقای بیدآبادی عرض کنم و بعد به حمام می روم .
چون هر دو بر ایشان وارد شدیم ، اول آقای شیخ الاسلام با ایشان مصافحه کرد و نشست ، بعد من نزدیک رفته مصافحه کردم ، آهسته در گوشم فرمود : ( ( حمام لازمتر بود ) ) من از اطلاع ایشان به خود لرزیدم و با خجلت و شرمساری برگشتم ، مرحوم شیخ الاسلام گفت آقای رضوی کجا می روی ؟ مرحوم بیدآبادی فرمود بگذارید برود که کار لازمتری دارد از این داستان به خوبی دانسته می شود که حدث جنابت و سایر احداث از امور اعتباریه محضه نیستند که شارع مقدس برای آنها احکامی مقرر داشته ، چنانچه بعضی از اهل علم چنین تصور کرده اند ، بلکه تمام حدثها یعنی تمام موجبات غسل و وضو خصوصا جنابت تماما از امور حقیقی و واقعی هستند ؛ یعنی یک نوع قذارت وکثافت و تیرگی به واسطه آنها عارض روح می شود که در آن حال هیچ مناسبتی با نماز که مناجات و حضور با حضرت آفریدگار است ندارد و نماز باطل است و اگرحدث اکبر مانند جنابت و حیض باشد ، در آن حالت توقف در مساجد و مس خط قرآن مجید نیز حرام است .
به واسطه همان قذارت معنوی است که در آن حالت چیز خوردن و خوابیدن و بیش از هفت آیه از قرآن تلاوت کردن ونزد محتضر حاضر شدن مکروه است ؛ ( زیرا در آن حالت محتضر سخت محتاج ملاقات ملائکه رحمت است و ملائکه از قذارت جنابت و حیض سخت متنفرند ) و غیر اینها از محرمات و مکروهات در حالت جنابت و حیض که تماما به واسطه آن قذارت معنوی است که بعضی از خالصین از شیعیان و پیروان اهل بیت - علیهم السلام - که به واسطه مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه خداوند به آنها دل روشنی داده و امور ماورای حس را درک می کنند ممکن است آن قذارت را بفهمند چنانچه مرحوم بیدآبادی درک فرمود .
و نظیر این داستان بسیار است از آن جمله در کتاب قصص العلماء مرحوم تنکابنی نقل کرده است از مرحوم آقا سید عبدالکریم ابن سید زین العابدین لاهیجی که گفت پدرم می گفت که در عتبات عالیات تحصیل می نمودم و در آخر زمان مرحوم آقا باقر وحید بهبهانی - علیه الرحمه - بود و آقا به واسطه کهولت ، تدریس نمی فرمود و تلامذه آن بزرگوار تدریس می کردند لکن آقا برای تبرک در خانه اش مجلس درسی داشت که شرح لمعه را سطحی درس می گفت و ما چند نفر به قصد تبرک به مجلس درس او مشرف می شدیم .
از قضا روزی مرا احتلام عارض شد و نماز هم قضا شده بود و وقت درس آقا رسیده بود ، پس به خود گفتم می روم به درس تا درس فوت نشود و از آنجا به حمام رفته غسل می کنم پس وارد مجلس شدیم و آقا هنوز تشریف نیاورده بود و چون وارد شد با کمال بهجت و بشاشت به اطراف مجلس نظر می نمود ، به یک دفعه آثار هم و غم در بشره اش ظاهر شد و فرمود امروز درس نیست به منازل خود بروید و همه برخاستند و رفتند و من چون خواستم بروم آقا به من فرمود بنشین ، پس نشستم چون همه رفتند و کسی دیگر نبود ، فرمود در آنجا که نشسته ای پول کمی زیر بساط است آن را بردار و برو غسل کن واز این به بعد با جنابت در چنین مجلسی حاضر مشو .
و از آن جمله در کتاب مستدرک الوسائل ، جلد 3 صفحه 401 در ذیل حالات عالم بزرگوار صاحب مقامات و کرامات جناب سید محمد باقر قزوینی نقل کرده که در سنه 1246 در نجف اشرف ، طاعون سختی به اهل نجف رسید که در آن ، قریب چهل هزار نفر هلاک شدند وهرکس توانست فرار کرد جز جناب سید مزبور که پیش از آمدن طاعون شب در خواب حضرت امیرالمؤ منین ( ع ) او را خبر کرده بودند و فرمودند :
( ( بِکَ یَخْتِمُ یا وَلَدی ) )
یعنی تو آخر کسی هستی که به طاعون از دنیا می روی و همین طور هم شد ؛ یعنی پس از مردن سید ، دیگر طاعون تمام شد و در این مدت همه روزه سید از اول روز تا شب در صحن مقدس شغلش نماز میت خواندن بود و عده ای را ماءمور کرده بود برای جمع آوری جنازه ها و آوردن در صحن و عده ای را برای غسل و کفن و عده ای برای دفن ، تا اینکه گوید خبر داد به من سید مرتضی نجفی که در همان اوقات روزی نزد سید بودم که پیرمرد عجمی که از اخیار مجاورین نجف اشرف بود آمد و نظر به سید می کرد و گریه می نمود مثل اینکه به جناب سید کاری داشت و دستش به سید نمی رسید چون جناب سید او را چنین دید به من فرمود از او بپرس حاجتی داری ؟
پس به نزدش رفتم و گفتم حاجتی داری ؟ گفت اگر این روزها مرگم برسد آرزومندم که جناب سید بر جنازه ام منفردا یک نماز بخواند ( چون به واسطه زیادتی جنازه ها سید بر هرچند جنازه یک نماز می خواند ) پس آمدم به سید حاجتش را خبر دادم ، قبول فرمود ، پیرمرد رفت فردا جوانی گریان آمد و گفت من پسر همان پیرمردم و امروز طاعون او را زده و مرا فرستاده که جناب سید او را عیادت فرمایند ، سید قبول فرمود و سید عاملی را جای خود قرار داد برای نماز بر جنازه ها و خود برای عیادت آن مرد صالح آمد و جماعتی هم همراه سید آمدند در اثنای راه ، شخص صالحی از خانه اش بیرون آمد چون سید و جماعت را دید پرسید کجا می روید ، گفتم عیادت فلان گفت من هم با شما می آیم تا به فیض عیادت برسم ؛ چون سید وارد بر آن مریض شد ، آن مریض سخت شاد شد و اظهار محبت و مسرت می کرد با هریک از آن جماعت تا آن مرد صالحی که در وسط راه به ما ملحق شده بود وارد شد و سلام کرد ناگاه آن مریض متغیر و متوحش و با دست و سر مکرر به او اشاره می کرد که برگرد و بیرون رو و به فرزندش اشاره کرد که او را بیرون کن به طوری که تمام حاضرین تعجب کرده و متحیر شدند در حالی که بین آن مریض وآن شخص هیچ سابقه آشنایی نبود پس آن مرد بیرون رفت و بعد از فاصله ای برگشت در این مرتبه آن مریض به اونظر کرد و تبسم نمود و اظهار رضایت و مسرت کرد و چون همه خارج شدیم سرش را از آن مرد پرسیدیم ، گفت من جنب بودم و از خانه درآمدم که حمام بروم چون شما را دیدم گفتم با شما می آیم و بعد حمام می روم چون وارد شدم و تنفر شدید آن مریض را دیدم دانستم که در اثر جنابت من است ، بیرون رفتم و غسل کرده برگشتم و دیدید که با من چگونه محبت کرد و خوشحال گردید .
صاحب مستدرک پس از نقل این داستان عجیب ، می فرماید در این داستان تصدیق وجدانی است به آنچه در شرع مقدس از اسرار غیبی وارد شده که جنب و حائض در حال احتضارش وارد نشوند .
5 - نصیب شدن طیّ اْلاَرْض
فاضل محقق جناب آقای میزرا محمود مجتهد شیرازی ، نزیل سامره - رحمة اللّه علیه - نقل فرمود از مرحوم حاج سید محمد علی رشتی که غالب عمرش را در ریاضات شرعی و مجاهدات نفسانیه گذرانیده بود در اوقاتی که در مدرسه حاج قوام نجف ، طلبه و مشغول تحصیل علم بودم در بین طلاب مشهور بود که شخص پاره دوزی که درب باب طوسی است ( ( طی الارض ) ) دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام مهدی علیه السلام در وادی السلام می خواند و نماز عشا را در حرم حضرت سیدالشهداء علیه السلام بجا می آورد ، در صورتی که بین نجف و کربلا بیش از سیزده فرسنگ وتقریبا دو روز راه پیاده روی است ، من خواستم این مطلب را تحقیق نمایم و به آن یقین کنم ، پس با آن مرد صالح پاره دوز آمد و شد نموده و رفاقت کردم و چون رفاقتم با او محکم شد روز چهارشنبه به یکی از طلاب که با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم امروز برای کربلاحرکت کن و شب جمعه در حرم باش ببین رفیق پاره دوز را می بینی ؛ چون رفت غروب پنجشنبه با یک تاءثری نزد رفیق پاره دوز رفتم و اظهار ناراحتی کردم .
گفت تو را چه می شود ؟ گفتم مطلب مهمی است که باید الان به فلان طلبه رفیقم برسانم و متاءسفانه کربلا رفته و به او دسترسی ندارم گفت مطلب را بگو خدا قادر است که همین امشب به او برسد ، پس نامه ای که نوشته بودم به او دادم ، ایشان نامه را گرفت و به سمت وادی السلام رفت ، دیگر او را ندیدم تا روز شنبه که رفیقم آمد و آن نامه را به من داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشا رفیق پاره دوز به حرم آمد و آن نامه را به من داد .
چون چنین دیدم یقین کردم که پاره دوز ، طی الارض دارد ، در مقام برآمدم که از او درخواست کنم که جاگرج بشود من هم دارای طی الارض گردم .
پس او را به خانه ام دعوت کردم چون هوا گرم بود پشت بام رفتیم و گنبد مطهر حضرت امیر علیه السلام نمایان بود ، پس از صرف شام مختصری به ایشان گفتم غرض از دعوت این است که من یقین کردم شما طی الارض دارید وآن نامه ای که به شما دادم برای یقین کردن من بود ، الحال از شما خواهش می کنم مرا راهنمایی کنید که چکنم تا طی الارض نصیب من هم بشود .
تا این را شنید و دانست که سرّ او فاش شده ، صیحه ای زد و مثل چوب خشک افتاد به طوری که وحشت کردم و گفتم از دنیا رفت پس از آنکه به حال خودآمد ، فرمود ای سید ! هرچه هست به دست این آقاست و اشاره به گنبد مطهر کرد و گفت و هر چه می خواهی از او بخواه ، این را گفت و رفت و دیگر در نجف اشرف دیده نشد و هرچه تحقیق کردم دیگر کسی او را ندید
این داستان را از چند نفر دیگر از علمای اعلام شنیدم که همه از قول سیدرشتی مرحوم نقل کردند .
مبادا خواننده عزیز تعجب کند و برایش گران باشد که این قضیه را باور کند ؛ زیرا برای ائمه طاهرین ، طی الارض دادن به یکی از دوستانشان چیزی نیست و برای این مطلب نظیرهایی است که در کتب روایات ثبت است .
از آن جمله در جلد 11 بحارالانوار ، ذیل حالات امام هفتم حضرت موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده از علی بن یقطین که رئیس الوزرای هارون و از شیعیان خالص بود و ابراهیم جمال کوفی سخت از او نگران و ناراحت بود ، هنگامی که بر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه وارد شد حضرت به او بی اعتنایی فرموده و فرمود تا ابراهیم از تو راضی نشود من از تو راضی نمی شوم ، عرض کرد ابراهیم در کوفه است و من مدینه ام پس آن حضرت او را به اعجاز در یک لحظه از مدینه به کوفه ، درب خانه ابراهیم حاضر فرمود .
ابراهیم را صدا زد ، از خانه اش بیرون آمد ، علی بن یقطین حاضر فرمود دید ، علی گزارش کارش را به او گفت و او را از خود راضی ساخت بلکه صورت خود را زمین بگذارد و او را قسم داد که پای خود را بر صورتم گذار تا امام علیه السلام از من راضی شود ، بعد در همان لحظه به مدینه برگشت و امام علیه السلام از او دلشاد گردید .
و مانند سیر دادن امام محمد تقی علیه السلام خادم مسجد راءس الحسین در شام را در یک شب از دمشق به کوفه و به مدینه و مسجدالحرام و برگشتن به جای خود و نظایر آن که ذکر آنها منافی وضع این رساله است ؛ زیرا در اینجا تنها آنچه از اهل وثوق و اطمینان شنیده شده یا دیده شده نوشته می گردد نه آنچه در کتب ثبت شده و گاهی برای تاءیید مطلب از آنها هم نقل می گردد .