145 - توسل و شفا از برکات اهل بیت ( ع )
در تاریخ 16 جمادی الاولی 97 در کربلا جناب آقای سید عبدالرسول خادم حضرت ابوالفضل علیه السّلام نقل نمودند که در چند سال قبل :
مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شیرازی از تهران تلگرافا خبر داد که آقای ناصر رهبری ( محاسب دانشکده کشاورزی تهران ) جهت زیارت مشرف می شوند ، از ایشان پذیرایی شود پس از چند روز درب منزل خبر دادند که زوار ایرانی تو را می خواهند چون رفتم نزد ماشین ، دیدم یک نفر مرد با یک خانم است خانم پیاده شد و آهسته به من فهمانید که ایشان آقای رهبری شوهر من است و مدتی است مبتلا شده و استخوان فقرات پشت او خشکیده شده و هشت ماه بیمارستان بوده و او را جواب داده اند و بیمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و به همین زودی تلف می شود و فعلاً به قصد استشفا اینجا آمده ایم و به تنهایی نمی تواند حرکت کند .
پس دو نفر حمّال آوردم زیر بغل او را گرفتند و رو به منزل آمدیم سینه و پشت او را به وسیله فنرهای آهنی بسته بودند با نهایت سختی هر از چند دقیقه قدمی بر می داشت چشمش به گنبد مطهر افتاد پرسید این آقا ! ( ( حسین ) ) است یا ( ( قمر بنی هاشم ) ) ؟
گفتم : قمر بنی هاشم است با دل شکسته و چشم گریان عرض کرد آقا ! من آبرویی نزد حسین ندارم ، شما از برادرت حسین بخواهید که ایشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همین جا زیر سایه شما بمیرم و اگر از عمرم چیزی باقی است با این حالت بر نگردم که دشمن شاد شوم و مرا شفا دهد پسر کوچک او تقریبا هشت ساله وهمراهش بود با گریه و زاری می گفت : ای قمر بنی هاشم ! زود است که من یتیم شوم من در مجلس عزای شما خدمت کردم ، استکانها را جمع می نمودم پدرم را شفا دهید .
پس گفت مرا ببرید حرم شریف را زیارت کنم گفتم : با این حالت نمی شود قبول ننمود با همان حالت به هر دو حرم او را بردیم تقریبا به مدت چهار ساعت در راه بود با کمال سختی او را منزل برده روی تخت خوابانیدم و طوری بود که هیچ حرکت نمی توانست بکند و باید او را حرکت دهند فردایش اصرار کرد مرا نجف ببرید با سختی او را نجف اشرف بردیم ولی نشد که در حرم مشرف شود از همان بیرون زیارت نمود به کربلا برگرداندیم اصرار کرد مرا به کاظمین و سامرا ببرید .
گفتم تلف می شوی ، گفت می خواهم اگر بمیرم ، این مشاهد را زیارت کرده باشم بالا خره او را فرستادم در مراجعت خانمش نقل کرد : پس از بیرون شدن از سامرا راننده پرسید آیا امامزاده سید محمد ( فرزند حضرت هادی ) را مایل هستید زیارت کنید ؟ ( در آن زمان قبر آن حضرت چند کیلومتر از جاده اسفالت دور بود و جاده هم خاکی و خراب ) آقای رهبری گفت : مرا ببرید پس حضرت سید محمد را با کمال سختی زیارت کردیم در مراجعت یک نفر عرب که عمامه سبز بر سر داشت ، جلو ماشین ما را گرفت و به عربی با راننده سخن گفت و راننده جوابش می داد .
آقای رهبری پرسید آقا سید چه می گوید ؟ راننده گفت می گوید : من را سوار کن تا اول جاده اسفالت و من گفتم ماشین دربست شماست و اجازه ندارم .
آقای رهبری گفت آقا را سوار کن ، چون سوار شد سلام کرد و نزد راننده نشست در اثنای راه ، آقای رهبری ناله می کرد و می گفت : یا صاحب الزمان علیه السّلام سید فرمود از آقا چه می خواهی ؟ خانم جریان مرض آقای رهبری را می گوید سید فرمود نزدیک بیا ، گفتم نمی تواند بالا خره کمی نزدیک شد سید دست را دراز کرد و بر ستون فقرات او کشید و فرمود : ان شاء اللّه اگر خدا بخواهد شفا می یابی .
از فرمایش سید امیدی در ما پیدا شد گفتم آقا ! ما برای شما نذری می کنیم فرمود خوب است گفتم اسم شما چیست ؟ فرمود : ( ( سیدعبداللّه ) ) ( بنده خدا ) .
آقای رهبری گفت : محل شما کجاست تا به وسیله پست برای شما بفرستم فرمود به وسیله پست به ما نمی رسد شما هرچه برای ما نذر کردید هر سیدی که دیدی به او بدهید چون نزدیک جاده اسفالت رسیدیم ، فرمود نگه دارید موقعی که خواست پیاده شود فرمود آقای رهبری امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را تحت قبه جدم حسین علیه السّلام قرار داده و شفا را در تربت او امشب خود را به قبر او برسان و پیغام مرا به او برسان .
گفتم هر چه می فرمایید می رسانم فرمود بگو یا امام حسین علیه السّلام فرزندت برای من دعا کرده و شما آمین بگویید پس آن سید بزرگوار رفت و من به خود آمدم که این آقا که بود ؟ به راننده گفتم ببین از کدام سمت رفت و او را پیدا کن چون راننده نگاه کرد ابدا اثری از آن بزرگوار پیدا نبود .
خلاصه آقا سید عبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسین علیه السّلام برده و مکرر عرض می کرد آقا ! یک آمین از تو می خواهم ، فرزندت چنین گفته است و حالش طوری بود که هرکس نزدیک او بود ، همه را گریان می ساخت ، پس او را منزل روی تخت خوابانیدم و چون سختی مسافرت در او اثر کرده بود حالش بدتر از قبل بود پیش از اذان خوابیده بودم ، خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد ، بیرون شدم ، گفتم چه خبر است ؟ گفت بیا تماشا کن که آقای رهبری نماز می خواند تعجب کردم از آینه درب نظر کردم دیدم ایشان روی سجاده ایستاده و مشغول نماز است .
از خانمش جریان را پرسیدم ، گفت مرا سحر صدا زد بلند شدم گفت آب وضو بیاور ، گفتم ناراحت هستی نمی توانی گفت در خواب حضرت امام حسین علیه السّلام به من فرمود خدا تورا شفا داد برخیز نماز بخوان و من می توانم پس آب وضو آوردم با کمال آسانی برخاست وضو گرفت گفت سجاده بیاور گفتم نشسته بخوان گفت چون امام فرموده البته می توانم و فنرهای آهنی سینه و پشت مرا باز کن بالا خره با اصرارش همه را باز کردم ، پس ایستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه می بینی .
پس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گریه شوق می کردیم و حمد خدای را بجای آوردیم پس تلگراف بشارت به تهران مخابره کردیم چند نفر از بستگان ایشان آمدند و با کمال عافیت به شام مشرف شدند پس به تهران برگشتند و تا این تاریخ در کمال عافیت در تهران هستند و چندین مرتبه زیارت کربلا و یک مرتبه حج مشرف شده اند .
چنین به نظر می رسد که آن سید بزرگوار که در راه ( حضرت سیدمحمد ) ملاقات کرده اند یکی از رجال الغیب یا ابدال یا یکی از عباد صالحین حضرت آفریدگار بوده که ماءموریت غیبی داشته اند که بیمار مزبور را که دچار یاءس شده بود امیدوار سازد و آنچه را که دیگران باید عبرت بگیرند :
یکی آن است که در اثر تاءخیر اجابت هیچ وقت نباید ناامید شوند .
دیگر آنکه آنچه از امام صادق علیه السّلام رسیده که اجابت دعا تحت قبه حسینیه است باور دارند دیگر موضوع نذر کردن در راه خدا را امر مطلوب و مرغوبی شناسند .
146 - اجابت فوری و عنایت رضوی
جناب آقای محمد حسین رکنی سلمه اللّه نقل کرد که در سنه چهل و دو با خانواده و فرزند به مشهد مقدس مشرف بودم ، روزی بعد از ظهر حرم مشرف شدیم و من در صحن نو منتظر بیرون آمدن خانواده و فرزندم بودم طول کشید تا اینکه خانواده پریشان و گریان رسید و گفت بچه ( شش ساله بوده ) را گم کردم و هرچه تفحص کردم او را نیافتم پس به ماءمورین حرم و صحن خبر دادیم و کلانتری رفتیم و من به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم هرچه باشد مهمان شما هستم و پیش از آنکه شب شود بچه را به من برسانید چند مرتبه در فلکه دور صحن گردش کردم و سمت بالا خیابان و پایین خیابان هرچه پاسبان می دیدم سفارش می کردم ، تا اینکه مغرب شد متوجه حضرت رضا علیه السّلام شدم ، عرض کردم آقا ! شب شد چکنم ؟ آمدم فلکه بالا خیابان ، در اثر خستگی و ناتوانی از ایستادن دو دستم را گذاردم روی نرده آهنی که جلو راه گذارده اند که پیاده ازآن راه نرود ناگاه دستم لغزید و پایین آمد روی سر بچه ای که آنجا نشسته بود و من او را ندیده بودم بچه ناله کرد و سربلند نمود دیدم فرزندم هست معلوم شد که بچه در اثر خستگی و ترس ، لای نرده نشسته و به جاده تماشا می نموده .
147 - به خون مبدل شدن تربت امام حسین ( ع )
بسمه تعالی
اینجانب عبدالحمید حسانی فرزند عبدالشهید حسانی ، ساکن فراشبند فارس نسبت به تربت خونین امام حسین علیه السّلام قبلاً در داستانهای شگفت تاءلیف حضرت آیت اللّه العظمی آقای حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی خوانده بودم ، خودم و اهل خانه که سواد فارسی داشته اند خواندند و در ضمن در سال اخیر قبل از محرم ، پدرم عازم کربلا شد و مقداری تربت خرید کرده و آورد خواهری دارم به نام ( ( ساره خاتون حسانی ) ) متوسل شدند به ائمه ، تربتی که پدرم آورده بود مقدار کمی از آن را با پارچه ای از حرم ابوالفضل علیه السّلام می پیچد و شب را احیا می دارد ( یعنی شب عاشورا ) و از ائمه و فاطمه زهرا علیهاالسّلام می خواهد که اگر ما یک ذرّه نزد شما قابلیم این تربت همان حالتی که آقا در کتاب نوشته اند برای مابشود ، اتفاقا روز عاشورای گذشته بعد از نماز ظهر یک و ده دقیقه بعد از ظهر به آن نگاه می کنند دو خواهرم و زن برادرم آن را می بینند ویک مرتبه می افتند به گریه و زاری ، می بینند همان حالتی که آقا ! در کتاب نوشتند اتفاق افتاده و تربت مزبور حالت خون پیدا کرده بود و حقیر که بعد از مسجد آمدم خودم هم دیدم و مقداری از آن را آوردم به خدمت حضرت آیت اللّه العظمی آقای دستغیب و تربت مزبور هم هنوز موجود است و رنگ تربت به طور کلی جگری شده رطوبت کمی برداشته بود ، بعد به تدریج حالت خشکی پیدا کرده و هنوز هم باقی است با همان رنگ جگری و نظیر همین قضیه فوق که ذکر شد مقداری تربت مزبور در سال 98 قمری باز در فراشبند فارس ، کوی مسجدالزهراء ، منزل مشهدی عبدالرضا نوشادی بوده و در جلسه نشان دادند به خون مبدل شده که همه آن را مشاهده کردند .
148 - شفا یافتن مریض با توسل به امام زمان ( عج )
عالم بزرگوار حضرت آقای شیخ محمدتقی همدانی که فضیلت و تقوای ایشان مورد اتفاق حوزه علمیه قم است و امام جماعت مسجد فرهنگ قم هستند شفا یافتن همسر خود را به طور خلاف عادت به برکت توسل به حضرت حجة بن الحسن العسکری صلوات اللّه علیهما را مرقوم داشته اند و همان مرقومه ایشان ثبت می گردد .
بسم اللّه الرحمن الرحیم
روز دوشنبه هیجدهم ماه صفر از سال 1397 مهمی پیش آمد که سخت مرا و صدها نفر دیگر را نگران نمود ؛ یعنی همسر این جانب محمد تقی همدانی در اثر غم و اندوه و گریه و زاری دو سال که از داغ دو جوان خود که در یک لحظه در کوههای شمیران جان سپردند ، در این روز مبتلا به سکته ناقص شدند البته طبق دستور دکترها مشغول معالجه و دوا شدیم ولی نتیجه ای به دست نیامد تا شب جمعه 22 صفر یعنی چهار روز بعد از حادثه سکته شب جمعه ساعت یازده تقریبا رفتم در غرفه خود استراحت کنم پس از تلاوت چند آیه از کلام اللّه و خواندن دعاهایی مختصر از دعاهای شب جمعه ، از خداوند تعالی خواستم که امام زمان
حجة بن الْحَسَن صَلَواتُ اللّهِ عَلَیْهِ وَعَلی آبائه الْمَعْصُومینَ
را ماءذون فرماید که به داد ما برسد و جهت اینکه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند تبارک و تعالی مستقیما حاجت خود را نخواستم ، این بود که تقریبا از یک ماه قبل از این حادثه دختر کوچکم ( فاطمه ) از من خواهش می کرد که من قصه ها و داستانهای کسانی که مورد عنایت حضرت بقیة اللّه روحی و ارواح العالمین له الفداه قرار گرفتند ومشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند برای او بخوانم .
من هم خواهش این دخترک ده ساله ام را پذیرفتم و کتاب ( ( نجم الثاقب ) ) حاجی نوری رابرای او خواندم در ضمن من هم به این فکر افتادم که مانند صدها نفر دیگر چرا متوسل به حُجَّت مُنْتَظَر اِمام ثانی عشر
عَلَیْه سَلامُ اللّهِ الْمَلِکِ اْلاَکْبَرِ
نشوم ؟
لذا همانطور که در بالا تذکر دادم ، در حدود ساعت یازده شب متوسل شدم به آن بزرگوار و با دلی پر از اندوه و چشمی گریان به خواب رفتم ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه ، طبق معمول بیدار شدم ، ناگاه احساس کردم از اطاق پایین که مریض سکته کرده آنجا بود ، صدای همهمه می آید سر و صدا قدری بیشتر شد و ساعت پنج و نیم که آن روزها اول اذان صبح بود ، به قصد وضو آمدم پایین ناگهان دیدم صبیه بزرگم که معمولاً در این وقت در خواب بود ، بیدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت آقا ! مژده بدهم به شما .
گفتم چه خبر است ؟ ! من گمان کردم خواهر یا برادرم از همدان آمده اند گفت بشارت ! مادرم را شفا دادند گفتم که شفا داد ؟ گفت : مادرم چهار بعد از نیمه شب با صدای بلند و شتاب و اضطراب ما را بیدار کرد چون برای مراقبت مریض دخترش و برادرش ( حاجی مهدی ) و خواهرزاده اش ( مهندس غفاری ) که این دو نفر اخیرا از تهران آمده اند ، مریضه را به تهران ببرند برای معالجه این سه نفر در اتاق مریض بودند که ناگهان داد و فریاد مریضه بلند شد که می گفت برخیزید آقا را بدرقه کنید ! برخیزید آقا را بدرقه کنید !
می بیند که تا اینها از خواب برخیزند آقا رفته ، خودش که چهار روز نمی توانست حرکت کند ، از جا می پرد و دنبال آقا تا دم درب حیاط می رود دخترش که مراقب حال مادر بود و در اثر سر و صدای مادر که آقا را بدرقه کنید بیدار شده بود ، دنبال مادر تا دم درب حیاط می رود ، ببیند که مادرش کجا می رود ، دم درب حیاط مریضه به خود می آید ولی نمی تواند باور کند که خودش تا اینجا آمده از دخترش زهرا می پرسد که زهرا من خواب می بینم یا بیدارم ؟
دخترش پاسخ می دهد که مادر جان ! تو را شفا دادند آقا کجا بود که می گفتی آقا را بدرقه کنید ما کسی را ندیدیم !
مادر می گوید : آقای بزرگواری در زی اهل علم ، سید عالیقدری که خیلی جوان نبود ، پیر هم نبود ، به بالین من آمد گفت برخیز ، خدا تو را شفا داد ! گفتم نمی توانم برخیزم ، با لحنی تندتر فرمود شفا یافتید برخیز ! من از مهابت آن بزرگوار برخاستم فرمود شفا یافتید دیگر دوا نخور و گریه هم مکن و چون خواست از اطاق بیرون رود ، من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید ولی دیدم شما دیر جنبیدید ، خودم از جا برخاستم و دنبال آن آقا رفتم بحمداللّه تعالی پس از این توجه و عنایت ، حال مریضه فورا بهبود یافت و چشم راستش که در اثر سکته غبارآورده بود برطرف شد ، پس از چهار روز که اصلاً میل به غذا نداشت ، در همان لحظه گفت گرسنه ام برای من غذا بیاورید ، یک لیوان شیر که در منزل بود به او دادند با کمال میل تناول نمود میل به غذا کرد رنگ رویش بجا آمد و در اثر فرمان آن حضرت که گریه مکن ، غم و اندوه از دلش برطرف شد .
و ضمنا خانم مذکوره از پنج سال قبل روماتیسم داشت ، از لطف حضرت علیه السّلام شفا یافت با آنکه اطبا نتوانستند معالجه کنند .
ناگفته نماند که در ایام فاطمیه در منزل ، مجلسی به عنوان شکرانه این نعمت عظمی منعقد کردیم جناب آقای دکتر دانشی که یکی از دکترهای معالج این بانو بود شفا یافتن او را برایش شرح دادم دکتر اظهار فرمود آن مرض سکته که من دیدم ، از راه عادی قابل معالجه نبود مگر آنکه از طریق خرق عادت و اعجاز شفا یابد .
اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمین
وَصَلَّی اللّهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْمَعْصُومینَ
لا سِیَّما اِمامُ الْعَصْرِ
وَنامُوسُ الدَّهْرِ ، قُطْب دایِره اِمْکان ،
سرور و سالار انس و جان ،
صاحب زمین وزمان مالک رقاب جهانیان
( ( حُجَّة بْن الْحَسَنِ الْعَسْکَرِی ) )
صَلَوات اللّه عَلَیْهِ وَعَلی آبائِه الْمَعْصُومینَ
اِلی قِیامِ یَوْمِ الدّین .
وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَةُاللّهِ وَبَرَکاتُهُ
محمدتقی بن محمدمتقی همدانی
25 ماه صفرالخیر 1397 هجری قمری