14 - نجات از غرق
و نیز از جناب شیخ حسین تبریزی نقل فرمودند که ایشان فرموده در نجف اشرف روز جمعه به قصد تفریح به کوفه رفتم و در کنار شط قدم می زدم به جایی رسیدم که بچه ها صید ماهی می کردند ، یک نفر از ساکنین نجف آنجا بود با آنکه برای صید ماهی دام می انداخت گفت این مرتبه به بخت من بیند از چون بند را به آب انداخت پس از لحظه ای بند حرکت کرد ، آن را بالا کشید دید سنگین است ، گفت چه بخت خوبی داری تا حال ماهی به این سنگینی ندیده بودم ، چون بند را بالا آورد ، دید پسری است که غرق شده است و دست به بند گرفته بالا آمده است ، آن مرد تا پسر را دید فریاد زد که پسر من است ، اینجا کجا بوده ، پس او را گرفت و پس از معالجه و بهبود ، پسر گفت در قسمت بالا با عده ای از بچه ها شنا می کردم ، موج آب مرا به زیر برد به طوری که نتوانستم بالا بیایم و عاجز شدم تا اینجا که بندی به دستم رسید آن را گرفتم و بالا آمدم .
سبحان اللّه ! برای نجات آن پسر چگونه به دل پدر الهام می شود که بیرون بیاید و کنار شط برود و بگوید به قصد من صیدی کن .
برای این داستان و داستان قبل ، نظایر بسیاری است که ذکر آنها منافی وضع این رساله است و چند داستان نظیر این دو در اواخر کتاب انوار نعمانیه در باب اجل ذکر نموده و همچنین در کتاب خزینة الجواهر مرحوم نهاوندی ، داستانهایی نقل کرده به آنها مراجعه شود .
15 - عنایت علوی
عالم متقی مرحوم حاج میرزا محمد صدر بوشهری نقل فرمود هنگامی که پدرم مرحوم حاج شیخ محمد علی از نجف اشرف به هندوستان مسافرتی نمود ، من و برادرم شیخ احمد در سن شش هفت سالگی بودیم ، اتفاقا سفر پدرم طولانی شد به طوری که آن مبلغی که برای مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شد و ما بیچاره شدیم .
طرف عصر از گرسنگی گریه می کردیم و به مادر خود می چسبیدیم ، پس مادرم به من و برادرم گفت وضو بگیرید و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بیرون آورد تا وارد صحن مقدس شدیم ، مادرم گفت من در ایوان می نشینم شما هم به حرم بروید و به حضرت امیر علیه السلام بگوییدپدر ما نیست و ما امشب گرسنه ایم و از حضرت خرجی بگیرید و بیاورید تا برای شما شام تدارک کنم .
ما وارد حرم شدیم جوج سر به ضریح گذاشته عرض کردیم : پدر ما نیست و ما گرسنه هستیم دست خود را داخل ضریح نموده گفتیم خرجی بدهید تا مادرمان شام تدارک کند ، مقداری گذشت اذان مغرب را گفتند و صدای قدقامت الصلوة شنیدم ، من به برادرم گفتم حضرت امیر علیه السلام می خواهند نماز بخوانند ( به خیال بچگی گفتم حضرت نماز جماعت می خوانند ) پس گوشه ای از حرم نشستیم و منتظر تمام شدن نماز شدیم ، کمتر از ساعتی که گذشت شخصی مقابل ما ایستاد و کیسه پولی به من داد و فرمود به مادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بیاید هرچه لازم داشتید به فلان محل ( بنده فراموش کردم نام محلی را که حواله فرمودند ) مراجعه کن و بالجمله فرمود مسافرت پدرم چند ماه طول کشید و در این مدت به بهترین وجهی مانند اعیان و اشراف زادگان نجف معیشت ما اداره می شد تا پدرم ازمسافرت برگشت .
16 - شرافت علما
و نیز نقل فرمود که جد من مرحوم آخوند ملا عبداللّه بهبهانی شاگرد شیخ اعظم یعنی شیخ مرتضی انصاری - اعلی اللّه مقامه - بود و در اثر حوادث روزگار به قرض زیادی مبتلا می شود تا اینکه مبلغ پانصد تومان ( البته در یکصد سال قبل خیلی زیاد بود ) مقروض می گردد و عادتا ادای این مبلغ محال می نمود ، پس خدمت شیخ استاد حال خود را خبر می دهد ، شیخ پس از لحظه ای فکر ، می فرماید سفری به تبریز برو ان شاء اللّه فرج می شود
ایشان حرکت می کند و وارد تبریزمی شود و در منزل مرحوم امام جمعه - که در آن زمان اشهر علمای تبریز بود - می رود مرحوم امام چندان اعتنایی به ایشان نمی کند و شب را در قسمت بیرونی منزل امام می ماند .
پس از اذان صبح درب خانه را می کوبند ، خادم در را باز کرده می بیند رئیس التجار تبریز است و می گوید به آقای امام کاری دارم ، خادم امام را خبر می دهد ، ایشان می آیند و می گویند سبب آمدن شما در این هنگام چیست ؟ می گوید آیا شب گذشته کسی از اهل علم بر شما وارد شده ؟ امام می گوید بلی یک نفر اهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نکرده ام بدانم کیست و برای چه آمده است .
رئیس التجار می گوید از شما خواهش می کنم میهمان خود را به من واگذار کنید امام می گوید مانعی ندارد ، آن شیخ در این حجره است پس رئیس التجار می آید و با کمال احترام جناب شیخ را به منزل می برد و در آن روز قریب پنجاه نفر از تجار را برای صرف نهار دعوت می کند و پس از صرف نهار می گوید آقایان ! شب گذشته که در خانه خوابیده بودم در خواب دیدم بیرون شهر هستم ، ناگاه جمال مبارک حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را دیدم که سوار هستند و رو به شهر می آیند ، دویدم و رکاب مبارک را بوسیدم و عرض کردم یا مولای ! چه شده که تبریز ما را به قدوم مبارک مزین فرموده اید ؟ حضرت فرمودند قرض زیادی داشتم آمدم تا در شهر شما قرضم ادا شود .
از خواب بیدار شدم در فکر فرو رفتم پس خوابم را چنین تعبیر کردم که لابد یک نفر که مقرب درگاه آن حضرت است قرض زیادی دارد و به شهر ما آمده بعد فکر کردم و دانستم که مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علما هستند ، بعد فکر کردم کجا بروم و او را پیدا کنم ، گفتم اگراهل علم است ناچار نزد آقایان علما وارد می شود پس از ادای فریضه صبح ، از خانه بیرون آمدم به قصد اینکه خانه های علما را تحقیق کنم و بعد مسافر خانه ها و کاروانسراها را و از حسن اتفاق ، اول به منزل آقای امام جمعه رفتم و این جناب شیخ را آنجا یافتم و معلوم شد که ایشان از علمای نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ایشان ادا شود و بیش از پانصدتومان بدهکارند و من خودم یکصد تومان می دهم ، پس سایر تجار هم هریک مبلغی پرداختند و تمام دین ایشان ادا گردید و با بقیه وجه ، خانه ای در نجف اشرف می خرد .
مرحوم صدر می فرمود : آن منزل فعلا موجود و به ارث به من منتقل شده است .
17 - کرامت علما
جناب آقای حاج آقا معین شیرازی ساکن تهران نقل فرمودند که روزی به اتفاق یکی از بنی اعمام در خیابان تهران ایستاده منتظر تاکسی بودیم تا سوار شویم و به محل موعودی که فاصله زیادی داشت برویم .
قریب نیم ساعت ایستادیم هرچه تاکسی می آمد یا پر از مسافر بود یا نگه نمی داشت و خسته شدیم ، ناگاه یک تاکسی آمد و خودش توقف کرد و به ما گفت : آقایان بفرمایید سوار شوید و هرجا می خواهید بفرمایید تا شما را برسانم ، ما سوار شدیم و مقصدمان را گفتیم ، در اثنای راه من به ابن عمم گفتم شکر خدای را که در تهران یک راننده مسلمانی پیدا شد که به حال ما رقت کرد و ما را سوار نمود !
راننده شنید و گفت : آقایان ! تصادفا من مسلمان نیستم و ارمنی هستم ، گفتیم پس چطور ملاحظه ما را نمودی ؟ گفت اگر چه مسلمان نیستم اما به کسانی که عالم مسلمانها هستند و لباس اهل علم در بر دارند عقیده مندم و احترامشان را لازم می دانم به واسطه امری که دیدم .
پرسیدم چه دیدی ؟ گفت : سالی که مرحوم آقای حاج میرزا صادق مجتهد تبریزی را به عنوان تبعید از تبریز به کردستان ( سنندج ) حرکت دادند من راننده اتومبیل ایشان بودم ، در اثنای راه نزدیک به درخت و چشمه آبی شدیم ، آقای تبریزی فرمودند اینجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم ، سرهنگی که ماءمور ایشان بود به من گفت اعتنا نکن و برو ! من هم اعتنایی نکرده رفتم تا محاذی آب رسیدیم ، ناگهان ماشین خاموش شد هرچه کردم روشن نگردید ، پیاده شدم تا سبب خرابی آن را بدانم ، هیچ نفهمیدم مرحوم آقا فرمود حالا که ماشین متوقف است بگذارید نماز بخوانم ، سرهنگ ساکت شد آقا مشغول نماز گردید من هم سرگرم باز کردن آلات ماشین شدم بالاخره هنگامی که آقا از نماز فارغ شد و حرکت کرد ، فورا ماشین روشن گردید از آن روزمن دانستم که اهل این لباس ، نزد خدای عالم ، محترم وآبرومندند .
در موضوع و شرافت علماء و لزوم اکرام و احترام آنها روایات و داستانهایی است که ذکر آنها از وضع این رساله بیرون است ، به کتاب کلمه طیبه مرحوم نوری مراجعه شود .
18 - توسل به قرآن و فرج قریب
جناب حاج محمد حسن ایمانی گفتند زمانی امر تجارت مرحوم پدرشان آقای علی اکبر مغازه ای مختل شد و گرفتار مطالبات بسیار و نبودن قدرت بر ادا شدند ، در آن اوان جناب عالم ربانی مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی که در داستان اول و چهارم از ایشان ذکری شد از اصفهان به قصد شیراز حرکت نمودند و چون آن بزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند در شیراز منزل ما وارد می شدند به مرحوم والد خبر رسید که آقای بیدآبادی به آباده رسیده اند .
مرحوم والد گفت : در این هنگام شدت گرفتاری ، آمدن ایشان مناسب نبود چون ایشان به زرقان می رسند ، پنج تومان اضافه می دهند و مرکب تندروی کرایه می نمایند تا اینکه قبل از ظهر روز جمعه به شیراز برسند و غسل جمعه را بجا آورند ( چون آن بزرگوار سخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه که از سنن اکیده است ) و خلاصه پیش از ظهر جمعه وارد منزل شدند و هنگام ملاقات مرحوم والد با ایشان ، فرمودند بی موقع و بی مناسبت نیامدم ، شما از امشب با تمام اهل خانه سرگرم خواندن سوره مبارکه انعام شوید به این تفصیل که بین الطلوعین مشغول قرائت شوید و آیه : ( وَرَبُّکَ اْلغَنِیُّ ذُوالرَّحْمَةِ ) را تا آخر ، 202 مرتبه تکرار کنید به عدد اسماء مبارکه رب و محمد و علی علیه السلام پس به حمام رفته و غسل جمعه را بجا آوردند و به منزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع به خواندن کردیم پس از دو هفته فرج شد و از هرجهت رفع گرفتاریها گردید و تا آخر عمر مرحوم والد ، در کمال رفاه و آسایش بودیم .
19 - پرهیز از لقمه شبهه
و نیز جناب آقای ایمانی فرمودند در همان روز اول ورود آقای بیدآبادی به مرحوم والد فرمودند خوراک من تنها باید ازآنچه خودت تدارک می کنی باشد و آنچه دیگری بیاورد قبول نکن .
تصادفا روزی مرحوم آقای حاج شیخ الاسلام - اعلی اللّه مقامه - یک جفت کبک آوردند و به مرحوم والد داده گفتند میل دارم آن را کباب کرده جلو آقا بگذارید آن مرحوم قبول نمود و ازسفارش مرحوم بیدآبادی غافل بود ، پس آن را کباب نموده و موقع صرف شام جلو آقا گذاردند ، چون آقا کبک را ملاحظه فرمود از سر سفره برخاست و رفت و به مرحوم والد فرمود به شما سفارش کردم که از کسی هدیه ای قبول نکنید خلاصه ذره ای از آن کبک میل نفرمود .
مبادا تعجب کنید که مرحوم بیدآبادی کبک را نخورد با آنکه آورنده آن مرحوم شیخ الاسلام بود ؛ زیرا ممکن است آورنده کبک برای مرحوم شیخ صید کننده آن را راضی نکرده باشد یا آنکه صیاد آن را تذکیه شرعی نکرده باشد مثلا ( ( بسم اللّه ) ) نگفته و احتمالات دیگر و چون خوردن لقمه شبهه کاملا در قساوت و غلظت قلب مؤ ثر است ، آن بزرگوار از آن پرهیز می فرمود و خلاصه لقمه ای که انسان می خورد به منزله بذری است که در زمین افشانده می شود ، اگر بذر خوب باشد ثمر آن هم خوب است و گرنه خراب ، همچنین لقمه اگرحلال و پاکیزه باشد ثمره اش لطافت قلب و قوت آثار روحانیت است و اگر حرام و خبیث باشد ، ثمره اش قساوت قلب و میل به دنیا و شهوات و محرومیت از معنویات است .
و نیز تعجبی نیست که آن بزرگوار خباثت و شبهه ناکی کبک را دانست ؛ زیرا شخص به برکت تقوا و شدت ورع ، خصوصا پرهیز از لقمه شبهه ناک ، صفای قلب و لطافت روح نصیبش گردد به طوری که امور معنوی و ماورای حس را درک نماید .
مانند این داستان و بالاتر از آن ، از عده ای از علمای ربانی و بزرگان دین نقل گردیده و چون نقل آنها خارج از وضع این مختصر است ، تنها برای تاءیید اکتفا می شود به ذکر داستانی که مرحوم حاجی نوری در جلد اول دارالسلام ( ص 253 ) در بیان کرامات عالم ربانی مرحوم حاج سید محمد باقر قزوینی ، خواهرزاده سید بحرالعلوم نقل فرموده است از صالح متقی سید مرتضی نجفی که گفت به اتفاق جناب ( ( سید قزوینی ) ) به زیارت یکی از صلحا رفتیم چون سید خواست برخیزد آن مرد صالح عرض کرد امروز در منزل ما نان تازه طبخ شده دوست دارم شما از آن میل بفرمایید .
سید اجابت فرمود ، چون سفره آماده شد ، سید لقمه ای از نان در دهان گذارد پس عقب نشست و هیچ میل نفرمود ، صاحب منزل عرض کرد چرا میل نمی فرمایید ؟ فرمود : این نان را زن حائض پخته ، آن مرد تعجب کرد و رفت تحقیق نمود معلوم شد سید درست می فرماید پس نان دیگر آورد جناب سید از آن میل فرمود .
جایی که پخته شدن نان به دست زن حائض سبب می شود که یک نوع قذارت و کثافت معنوی در آن نان پیدا شود به طوری که صاحب روح لطیف و قلب صافی آن را درک می کند ، پس چه خواهد بود حالت نانی که پزنده آن مبتلا به انواع آلودگیها ازنجاسات معنوی و ظاهری باشد .
و در حالات جناب ( ( سید بن طاووس ) ) گفته شده که هر طعامی که هنگام آماده کردن آن نام خدا بر آن خوانده نمی شد از آن میل نمی فرمود عملا بقوله تعالی :
( وَلا تَاءْکُلُوا مِمّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ )
وای از دوره ای که به جای بردن اسم خدا هنگام طبخ ، موسیقی و آلات لهو استعمال نمایند و نعمت خدا را با معصیت همراه کنند و بدتر از آن نانی که گندم یا جو آن مورد زکات و حق فقرا بوده یا زمینی که در آن زراعت شده غصبی باشد ، هرچند خورنده بیچاره ازاین امور بیخبرباشدلکن اثروضعی و حتمی آن بجاست .
از اینجا دانسته می شود که چرا در این دوره دلها قساوت پیدا کرده ، موعظه اثر نمی کند و وساوس شیطانی بر آنها مسلط گردیده به طوری که صاحب مقام یقین و قلب سلیم عزیزالوجود گردیده و با این وضع اگر کسی با ایمان از دنیا برود خیلی مورد تعجب است .
20 - اخبار از آتیه
مرحوم آقای رضوی فرمودند مرحوم بیدآبادی مذکور به قصد تشرف به مدینه منوره از طریق بوشهر به شیراز تشریف آوردند و قریب دوماه توقف فرمودند و در آن اوقات بین عموم طبقات مردم دودستگی ایجاد شده بود یعنی مشروطه خواهان و استبدادطلبان و مرحوم بیدآبادی در مسئله اصلاح ذات بین و جلوگیری از فساد و تفرقه اهمیت زیادی می داد و در آن ساعی بود و در این اختلاف هم زیاد کوشش فرمود حتی اینکه شخصا منزل مرحوم علامه حاج شیخ محمد باقر اصطهباناتی که از طرفداران مشروطه بود تشریف برد و هرچه کوشید این غائله را برطرف نماید سودی نبخشید پس از آن ناگهان عازم حرکت از شیراز شد هرچه اصرار کردیم که توقف نماید نپذیرفت و فرمود بزودی در این شهر آتش فتنه روشن می شود و در آن عده ای کشته و خونهایی ریخته می شود و خلاصه حرکت کرد و چند نفر از اخیار ، خدمتشان حرکت کردند از آن جمله مرحوم حاج سید عباس مشهور به دلال و مرحوم آقا میرزا محمد مهدی حسن پور که هر دو از اصحاب مسجد جامع بودند و برای بنده نقل کردند که تا دشت ارژن خدمت آقای بیدآبادی بودیم آنجا به ما فرمودند در شیراز آتش فتنه روشن شده و حاج شیخ محمد باقر اصطهباناتی کشته گردیده و عده ای دیگر و اهل بیت شما ناراحتند و باید شما برگردید ، لذا ما دو نفر و چند نفر دیگر ( که بنده اسم آنها را فراموش کرده ام ) به شیراز برگشتیم و صدق فرمایش ایشان را دیدیم .
21 - نجات از وبا به وسیله صدقه
جناب آقای ایمانی سابق الذکر نقل کردند از مرحوم حاج غلامحسین ملک التجار بوشهری که گفت سفری که حج مشرف شدم عالم ربانی مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی هم مشرف بودند و در آن سفر عده ای قطاع الطریق اموال زیادی از حجاج بردند و مرض وبا هم همه را تهدید می کرد و همه ترسناک بودند ، مرحوم حاجی بیدآبادی فرمود هرکس بخواهد از خطر وبا محفوظ بماند مبلغ 140 تومان یا 1400 تومان هرکس به مقدار توانائیش صدقه بدهد ( و آن مرحوم به عدد 12 و 14 سخت معتقد بودند ) و من سلامتی او را توسط حضرت حجة بن الحسن العسکری علیه السلام از خداوند مسئلت می کنم و ضمانت می کنم سلامتی او را .
مرحوم حاج ملک گفت برای خودم مبلغ 140 تومان را دادم و همچنین عده ای از حجاج پرداختند و چون این مبلغ در آن زمان زیاد بود بسیاری ندادند و آن مرحوم وجوه پرداخته شده را بین حجاجی که دزد اموالشان را برده و پریشان بودند تقسیم فرمود و در آن سفر هرکس مبلغ مزبور را پرداخته بود ، از آن مرض محفوظ و به سلامت به وطن خود برگشت و کسانی که ندادند ، همه گرفتار و هلاک شدند از آن جمله همشیره زاده ام و کاتبم از پرداخت آن مبلغ امتناع ورزیدند و جزء هلاک شدگان شدند .
تاءثیر صدقه در حفظ بدن از مرض و جلوگیری از خطر مرگ ( مگر اجل حتمی ) و نگهداری مال از هر آفتی ، از مسلمیات وتجربیات است و اخبار متواتره از اهل بیت : در این باره رسیده و مرحوم حاجی نوری بسیاری از این اخبار را در کتاب ( ( کلمه طیبه ) ) نقل فرموده است .
خلاصه انسان می تواند بدن و جان و بستگان و دارائی خود را به وسیله صدقه بیمه الهی کند و اگر رعایت آداب و شرایط صدقه را به تفصیلی که در کتاب مزبور ذکر شده بنماید ، یقین بداند خدای تعالی بهترین حفظ کنندگان است و داناترین و تواناترین یاری کنندگان است و خلف وعده نخواهد فرمود و در اینجا برای زیادتی بصیرت خواننده عزیز یک روایت از کتاب مزبور نقل می گردد .
در صفحه 193 ضمن شرط دهم از آداب و شروط صدقه از تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام نقل کرده که حضرت صادق علیه السلام به راهی تشریف می بردند و جماعتی در خدمتش بودند در حالی که اموال خود را همراه آورده بودند به ایشان خبر دادند که در آن راه دزدان و راهزنانند اموال مردم رامی برند .
ایشان از ترس لرزان شدند حضرت فرمود شما را چه شده است ؟ گفتند اموالمان با ماست می ترسیم از ما بگیرند آیا شما آنها را از ما می گیرید شاید رعایت حرمت شما را کنند و چون بدانند این اموال از شماست صرفنظر نمایند فرمود شما چه می دانید شاید ایشان جز من کسی را اراده نکنند و به این کار تمام اموالتان تلف شود ، عرض کردند آیا آنها را در زمین دفن کنیم ؟ فرمود : این بیشتر سبب تلف آنهاست ، شاید کسی بر آن وارد شود و آنها را برباید و یا اینکه شما محل پنهان کردن اموال را پیدا نکنید ، عرض کردند پس چکنیم ؟
فرمود آنها را به کسی بسپارید که حفظش کند و آفات را از آن برگرداندو آن را زیاد کند و هریک را بزرگتر از دنیا و آنچه در اوست گرداند پس رد کند آنها را به شما در حال نهایت احتیاجتان به آن ، عرض کردند آن شخص کیست ؟
فرمود : پروردگار عالم عرض کردند چگونه اموال خود را به او بسپاریم ؟ فرمود : آنها را صدقه دهید بر ضعفا و مساکین گفتند : اینجا فقیر و بیچاره نیست فرمود : عزم کنید ثلث آن را صدقه دهید تا خداوند باقی را از آنچه می ترسید حفظ فرماید گفتند : عزم کردیم فرمود : پس در امان خدا بروید پس رفتند چون دزدان پیدا شدند همه ترسیدند حضرت فرمود چگونه می ترسید و حال آنکه شما در امان خدا هستید دزدها پیش آمدند و پیاده شدند و دست آن حضرت را بوسیدند و گفتند دوش در خواب حضرت رسول 9 را دیدیم و به ما امر فرمود که خود را به جناب شما عرضه دهیم پس ما در محضرت هستیم و همراه شما می آییم تا شما و این جماعت را از شرّ دشمنان و دزدان حفظ کنیم حضرت فرمود ما را به شما حاجتی نیست ؛ زیرا کسی که شما را از ما دفع کرده آنها را نیز دفع می کند .
پس به سلامت رفتند و چون به مقصد رسیدند ثلث اموال خود را صدقه دادند پس تجارت ایشان برکت کرد و هر درهم ایشان ده درهم سود کرد آنگاه گفتند چقدر برکت حضرت صادق علیه السلام بزرگ بود .
حضرت فرمود : برکت خدا را در معامله با او شناختید پس مداومت کنید به معامله با خداوند .
و از عجایب صدقه در راه خدا این است که نه تنها صدقه سبب کم شدن مال نمی گردد بلکه سبب افزوده شدن آن گردیده و چندین برابر نصیب صدقه دهنده می گردد و شواهد این موضوع بسیار است ، به کتاب مزبور مراجعه شود .
22 - نجات از مرگ
و نیز جناب آقای ایمانی فرمودند در سفری که از اصفهان به شیراز می خواستیم مراجعت کنیم خدمت آقای حاجی بیدآبادی سابق الذکر -اعلی اللّه مقامه - مشرف شدیم به ما فرمودند جناب میرزای محلاتی ( که در داستان اول ذکری از ایشان شد ) به من نوشته است که ایشان را از دعا فراموش کرده ام سلام مرا به ایشان برسانید و عرض کنید من شما را فراموش نکرده ام چنانچه در فلان شب ، سه مرتبه خطر مرگ به شما توجه کرد ومن از حضرت ولی عصر - عجل اللّه تعالی فرجه - سلامتی شما را خواستم و خداوند شما را حفظ فرمود .
آقای ایمانی فرمودند پس از رسیدن به شیراز پیغام آقای بیدآبادی را به جناب میرزا رساندیم ، فرمود درست است در همان شبی که ایشان فرمودند تنها به منزل می آمدم درب منزل ( زیر طاق ) که رسیدم یک نفر ایستاده بود تا مرا دید عطسه ای عارضش شد ، پس سلام کرد و گفت استخاره ای بگیر ، با تسبیح استخاره گرفتم ، بد بود ، گفت یکی دیگر بگیر ، آن هم بد بود ، باز گفت استخاره دیگر بگیر ، سومی هم بد بود ، پس دست مرا بوسید و عذرخواهی کرد و گفت مرا وادار کرده بودند که شما را امشب با این اسلحه بکشم چون شمارا دیدم بی اختیار عطسه کردم و مردد شدم ، گفتم استخاره می گیرم اگر خوب آمد ، شما را می کشم و تا سه مرتبه استخاره کردم و هر سه بد آمد ، دانستم که خدا راضی نیست و شما پیش خدا آبرومندید .
23 - نجات از دزد
و نیز جناب آقای ایمانی - سلمه اللّه تعالی - فرمودند در همان سفر هنگام وداع از مرحوم بیدآبادی فرمودند در این سفر قطاع الطریق قافله شما را مورد حمله و دستبرد قرار می دهند ولی به شما ضرر نمی رسد و مبلغ چهارده تومان به عدد مبارک معصومین : برای مخارج راه به ما دادند .
چون نزدیک سیوند رسیدیم ، دزدها به قافله حمله کردند ، قاطری که بر آن اثاثیه ما بود سرعت کرد و از قافله خارج شد و رو به سیوند دوید ، مرکبی هم که ما در کجاوه بر آن سوار بودیم ، عقب او حرکت کرد تا اینکه خود و اثاثیه به سلامت وارد سیوند شدیم و تمام قافله مورد حمله و چپاول واقع شدند .
24 - نجات از مرگ
و نیز جناب آقای ایمانی نقل فرمودند که جناب حسین آقا مژده ( عمه زاده آقای ایمانی ) - سلمه اللّه تعالی - با والده اش هر دو مریض سخت و مشرف به موت بودند ، مرحوم حاجی بیدآبادی - اعلی اللّه مقامه - تشریف آوردند و فرمودند یکی از این دو مریض باید برود یعنی بمیرد و من از خداوند متعال شفای حسین آقا را خواسته ام و او خوب خواهد شد .
پس از فرمایش بیدآبادی در همان شب والده حسین آقا مرحومه شد و حسین آقا را خداوند شفا مرحمت فرمود وفعلا هم به سلامت و از خوبان هستند .
25 - جریان آب چشمه
چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم بیدآبادی - اعلی اللّه مقامه آمده و گفتند چشمه آبی که از دامنه کوه جاری می شد و مورد بهره برداری اهالی بود ، چندی است خشکیده و ما در زحمت هستیم ، دعایی کنید تافرج شود .
آن بزرگوار آیه شریفه :
( لَوْ اَنْزَلْنا هذَالقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ )
( اواخر سوره حشر ) را بر رقعه ای نوشته به آنها داده و فرمود اول شب آن را بر قله آن کوه گذارده و برگردید ، آنها چنین کردند و چون به خانه خود رسیدند ، صدای مهیبی از کوه بلند شد که همه اهالی شنیدند و چون صبح بیرون آمدند ، چشمه آب را جاری دیدند و شکر خدای را به جا آوردند .
نکته ای قابل توجه :
چند داستانی که از مرحوم بیدآبادی - اعلی اللّه مقامه - و نظایر آن که ذکر شد مبادا موجب تعجب یا خدای نکرده انکار خواننده عزیز گردد ؛ زیرا
اولا : اینگونه امور و بالاتر از آنها از مراتب دانایی و توانایی و مبارکی وجود اصحاب ائمه : مانند جناب سلمان و میثم و رشید هجری و جابر جعفی و همچنین از روات اخبار و علمای اخیار مانند سید بحرالعلوم و سید باقر قزوینی و ملامهدی نجفی آنقد رنقل گردیده و در کتب معتبره ثبت شده که هیچ قابل انکار نیست ( برای زیادتی اطلاع از این موضوع به کتاب رجال ممقانی که مفصلا حالات اصحاب ائمه و روات اخبار را ذکر فرموده یا کتاب قصص العلماء که کرامات بعض علما را نقل کرده است مراجعه شود ) .
ثانیا : صدور کرامات از بزرگان دین سبب می شود که شخص از دانستن آنها به عظمت و مقام شامخ امام ( ع ) پی ببرد و بفهمد که مقامات آنها بزرگتر از این است که کسی بر آنها اطلاع یابد ؛ زیرا جائی که اشخاص به واسطه تبعیت تام از ایشان از دانایی و توانایی و اجابت دعوات به چنین مقامی می رسند پس احاطه علمی و توانائی امام علیه السلام چگونه است چون مسلم است که هر صاحب مقامی از روحانیت ریزه خور خوان احسان امام علیه السلام است که قطب عالم وجود و قلب عالم امکان و مصدر جمیع امور است و از تصدیق به عجز از ادراک مقام امام علیه السلام یقین می شود به عجز از ادراک احاطه علمی و قدرت بی پایان حضرت رب الارباب و مجیب الدعوات جل جلاله که خالق امام علیه السلام و عطا کننده مقام ولایت به او است .
خلاصه ، دانستن این داستانها موجب زیادتی معرفت و بصیرت مقام امام علیه السلام و عظمت حضرت رب الانام است .
ثالثا : این داستانها ونظایر آنها موجب تصدیق و یقین به صدق فرمایش و وعده های خدا و رسول و ائمه : در باره اهل تقواست و اینکه نفوس مستعد هرگاه در انجام تکالیف شرعی نهایت مواظبت را بنمایند و در آوردن جمیع واجبات و ترک کردن جمیع محرمات جدی باشند ، به مقاماتی می رسند که فوق ادراک عقول جزئی بشری است و ملائکه ، خدمتگزار ایشان می شوند و هرچه از خدا بخواهند به آنها عنایت می فرماید و غیر اینها از آثاری که در کتب روایات رسیده خصوصا در ابواب کتاب الایمان والکفر از اصول کافی ونقل آنها منافی وضع این رساله است ، تنها حدیث معتبری که عامه و خاصه از رسول خدا9 روایت کرده اند برای مزید اطلاع خواننده عزیز نقل می گردد .
رسول خدا ( ص ) فرمود که : خداوند عزوجل فرموده است هرکس دوستی از دوستان مرا اهانت کند هرآینه برای نبرد با من کمین کرده است و هیچ بنده با عملی به من نزدیک نشود که محبوبتر باشد نزد من از عمل بدانچه بر او واجب کرده ام و به راستی او با انجام نوافل ( مستحبات ) به من تقرب جوید تا آنجا که او را دوست دارم و چون او را دوست داشتم گوش او شوم که با آن بشنود و چشم او شوم که با آن ببیند و زبان او شوم که با آن بگوید و دست او شوم که با آن کار کند و از خود دفاع نماید ، اگر مرا بخواند اجابتش کنم و اگر از من خواهشی کند به او ببخشم
در شرح این حدیث مبارک ، علما وجوهی بیان کرده اند که علامه مجلسی در مرآت العقول آنها را نقل فرموده و خلاصه مستفاد از حدیث آن است که ممکن است شخص به واسطه التزام به واجبات و مواظبت به مستحبات محبوب و مقرب درگاه حضرت آفریدگار شود و چون چنین شود چشمش ، چشم بینای خدا می شود پس آنچه را دیگران نمی بینند او از پشت هزاران پرده می بیند و آنچه را دیگران نمی شنوند او می شنود بلکه امور معنوی و صور ملکوتی و نغمه های غیبی که از حس دیگران پنهان است برای او آشکار است .
بالجمله خواننده عزیز بداند آنچه در این داستانها و نظایر آن را می خواند یا می شنود نسبت به آنچه خداوند وعده داده و ذخیره فرموده از مقامامت عالی و درجات روحانیت برای بندگان نیکوکار و مقربین مانند قطره است نسبت به دریا چنانچه مضمون حدیث قدسی است
26 - شفای مفلوج
از عالم بزرگوار آقای حاج سید فرج اللّه بهبهانی - سلمه اللّه تعالی - که در سفر حج توفیق ملاقات ایشان نصیب حقیر شده بود ، شنیدم که در منزل شفای مفلوج
ایشان در مجلس تعزیه داری حضرت سیدالشهداء ( ع ) معجزه ای واقع شده پس خدمت ایشان خواهش شد که معجزه واقعه را برای بنده بنویسند آن بزرگوار تفصیل را به خط خود مرقوم داشته و ارسال فرمودند در اینجا عین نوشته ایشان به نظر شما می رسد .
شخصی به نام عبداللّه ، مسقطالراءس او جابرنان است از توابع رامهرمز ولی ساکن بهبهان است و این مرد در تاریخ 28 شهر محرم الحرام سنه 1383 از یک پا مفلوج گردید و قدرت بر حرکت نداشت مگر به وسیله دو چوب که یکی را زیر بغل راست و دیگری را زیر بغل چپ می گذاشت و با زحمت ، اندک راهی می رفت ودر حق او از مؤ منین کمک می شد برای معاش ، تا اینکه مراجعه کرده به دکتر غلامی و ایشان جواب یاءس داده بودند و بعدا آمد نزد حقیر که وسیله حرکتشان را به اهواز فراهم آورم ، وسائل حرکت بحمداللّه فراهم گردید خط سفارش به محضر آیت اللّه بهبهانی ارسال و آن جناب هم پذیرایی فرموده و او را نزد دکتر فرهاد طبیب زاده پزشک بیمارستان جندی شاهپور ارسال داشته پس از عکسبرداری و مراجعه ، اظهار یاءس کرده و گفته بود پای شما قابل علاج نیست و در وسط زانوتان غده سرطانی مشاهده می شود پس با خرج خود او را به بیمارستان شرکت نفت آبادان انتقال می دهد آنجا هم چهار قطعه عکس از پایش برداشته و اظهار داشتند علاج نشدنی است با این حالت برمی گردد به بهبهان .
عبداللّه مرقوم گوید در خلال این مدت ، خوابهای نوید دهنده می دیدم که قدری راحت می شدم تا اینکه شبی در واقعه دیدم وارد منزل بیرونی شما شده ام و شما خودتان آنجا نیستید ولی دو نفر سید بزرگوار نورانی تشریف دارند در زیر درخت سیبی که در باغچه بیرونی دیده می شودتشریف دارند و در این اثنا شما وارد شدید بعد از سلام و تحیت آن دوبزرگوار خودشان را معرفی فرمودند یکی از آن دو بزرگوار حضرت امام حسین علیه السلام و دیگری فرزند آن بزرگوار حضرت علی اکبر علیه السلام بودند حضرت ابی عبداللاهّلحسین علیه السلام دو سیب به شما مرحمت فرمودندوفرمودند یکی برای خودت و دیگری برای فرزندت باشد و پس از دو سال این دو سیب نتیجه می دهند و شش کلمه با حضرت حجة بن الحسن - عجل اللّه تعالی فرجه - صحبت می کند
عبداللّه گفت در این حال از شما درخواست نمودم که شفای مرا از آن بزرگوار بخواهید یکی از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادی الثانیه ، سنه 84 پای منبر که برای عزاداری در منزل فلانی ( که منظور حقیر بوده ) منعقد است می روی و با پای سالم برمی گردی از شوق ، از خواب بیدار شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را برای حقیر نقل کرد همان روز دوشنبه دیدم عبداللّه با دو چوب زیربغل آمد و پای منبر نشست ، خودش اظهار داشت که پس از یک ساعت جلوس حس کردم که پای مفلوجم تیر می کشد ، گویی خون در پایم جریان پیدا کرده است ، پایم را دراز کرده وجمع نمودم دیدم سالم شده با اینکه روضه خوان هنوز ختم نکرده بود بپا برخاستم و نشستم بدون عصا ! قضیه را به اطرافیان گفتم ، حقیر دیدم عبداللّه آمد و با حقیر مصافحه نمود ، یک مرتبه دیدم صدای صلوات از اهل مجلس بلند شد و دیگر از آن فلج بالکلیه راحت شد ، پس در شهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد 22 مهر 43 از ساعت 8 الی 11 صبح در منزل حقیر مجلس جشنی به اسم اعجاز حضرت سیدالشهداء علیه السلام گرفته شد و جمعیت کم نظیری حاضر و عکس برداری گردید .
والسلام علیکم ورحمة اللّه
. . حرره الاحقر السید فرج اللّه الموسوی
27 - رؤ یای صادقانه
عبد صالح پرهیزگار مرحوم حاج محمد هاشم سلاحی - رحمة اللّه علیه - چندی قرحه ای در داخل دهانش پیدا شد و چرک و خون از آن خارج می گردید و سخت ناراحت بود و برای معالجه آن به آقای دکتر یاوری مراجعه می کرد تا آنکه دکتر به ایشان گفت این قرحه را باید به وسیله برق شفای هفت مریض در یک لحظه معالجه کرد و فعلا دستگاه برق در شیراز نیست وباید به تهران بروی و به بیمارستان شوروی مراجعه کنی .
آن مرحوم به بنده می گفت می ترسم به تهران بروم و از روزه ماه مبارک رمضان و فیوضات آن محروم شوم و اگر نروم می ترسم که چرک و خون فرو برم و مبتلا به اکل حرام گردم و بالاخره تصمیم گرفت به تهران نرود .
یک روز صبح آقای دکتر یاوری با کتاب طبی که در دست داشت به منزل آمد و گفت شب گذشته در خواب شخصی به من گفت چرا محمدهاشم را معالجه نمی کنی ، گفتم باید به تهران برود فرمود لازم نیست درد او و دوایش در فلان صفحه از فلان کتابی که داری موجود است .
از خواب بیدار شدم کتاب را برداشتم باز کردم همان صفحه که فرموده بود آمد و بالجمله به وسیله استعمال همان دوایی که حواله فرموده بودند خداوند به ایشان شفا داد و از اول ماه مبارک موفق به روزه شد - رحمت بی پایان خداوند به روانش باد .
28 - شفای هفت مریض در یک لحظه
و نیز مرحوم سلاحی مزبور - علیه الرحمه - در ماه محرم تقریبا بیست سال قبل که مرض حصبه در شیراز شایع و کمتر خانه ای بود که در آن مریض حصبه ای نباشد و تلفات هم زیاد بود یک روز فرمود در منزل آقای حاج عبدالرحیم سرافراز ، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به برکت حضرت سیدالشهداء علیه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصیل آن را بیان کرد .
بعدا آقای سرافراز را ملاقات کردم و قضیه واقعه را پرسش نمودم ، ایشان مطابق آنچه مرحوم سلاحی فرموده بود بیان کرد سپس از ایشان خواستم که آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اینجا ثبت شود ، اینک نوشته آقای سرافراز :
تقریبا بیست سال قبل که اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه می شدند در خانه حقیر هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در یک اطاق بودند ، شب هشتم ماه محرم الحرام برای شرکت در مجلس عزاداری ، مریضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطری پریشان به مجلس تعزیه داری خودمان که مؤ سس آن مرحوم حاج ملا علی سیف - علیه الرحمه - بود رفتم
موقع تعزیه داری ، سینه زنی ، نوحه و مرثیه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قرائت شد ، پس از فراغت از تعزیه داری و ادای نماز صبح ، با عجله به منزل می رفتم و در قلب خود شفای هفت مریض را بوسیله عزیز زهرا ( ع ) از خدا می خواستم .
وقتی به منزل رسیدم دیدم بچه ها اطراف منقل آتشی نشسته و مختصر نانی که از روز قبل و شب باقیمانده است ، روی آتش گرم می کنند و با اشتهای کامل مشغول خوردن آن نانها هستند از دیدن این منظره عصبانی شدم ؛ زیرا خوردن نان آن هم نانی که از روز و شب گذشته باقیمانده برای مبتلا به مرض حصبه مضر است .
دختر بزرگم که حالت عصبانیت مرا دید گفت ماها خوب شده ایم و از خواب برخاستیم و گرسنه ایم نان و چای می خوریم گفتم خوردن نان برای مرض حصبه خوب نیست ، گفت پدر ! بنشین تا من خواب خودم را تعریف کنم و ما همه خوب شده ایم گفتم خوابت را بگو گفت :
در خواب دیدم اطاق ، روشنی زیادی دارد ومردی آمد در اطاق ما و فرش سیاهی در این قسمت از اطاق پهن کرد و پهلوی درب اطاق با ادب ایستاد ، آن وقت پنج نفر با نهایت جلالت و بزرگواری وارد شدند که یک نفر آنها زن مجلله ای بود ، اول به طاقچه های اطاق و به کتیبه ها که به دیوار زده بود و اسم چهارده معصوم : را روی آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه کردند پس ازآن اطراف آن فرش سیاه نشسته و قرآنهای کوچکی از بغل بیرون آورده و قدری خواندند پس از آن یک نفر از آنها شروع کرد به روضه حضرت قاسم علیه السلام به عربی خواندن و من از اسم حضرت قاسم که مکرر می گفتند فهمیدم روضه حضرت قاسم می خوانند و همه شدیدا گریه اجابت فوری می کردند و مخصوصا آن زن خیلی سوزناک گریه می کرد ، پس از آن در ظرفهای کوچکی چیزی مثل قهوه همان مردی که قبل ازهمه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد من تعجب کردم که اشخاص با این جلالت چرا پاهاشان برهنه است ، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا کدامیک از شما حضرت علی علیه السلام هستید
یکی از آنها جواب داد و فرمود منم خیلی با مهابت بود گفتم شما را به خدا چرا پاهای شما برهنه است ، پس با حالت گریه فرمود ما این ایام عزاداریم و پای ما برهنه است ، فقط پای آن زن در همان لباس پوشیده بود .
گفتم ما بچه ها همه مریضیم مادر ما هم مریض است ، خاله ما مریض است ، آن وقت حضرت علی علیه السلام از جای خود برخاست و دست مبارک بر سر و صورت یک یک ما کشیدند و نشستند و فرمودند خوب شدید مگر مادرم ، گفتم مادرم هم مریض است ، فرمودند مادرت باید برود از شنیدن این حرف گریه کردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من ، برخاستند دستی هم روی لحاف مادرم کشیدند آن وقت خواستند از اطاق بیرون روند رو به من کرده فرمودند بر شماباد نماز که تا شخص مژه چشمش به هم می خورد باید نماز بخواند .
تا درب کوچه ، عقب آنها رفتم دیدم مرکبهای سواری که برای آنان آورده اند روپوشهای سیاه دارد ، آنها رفتند و من برگشتم در این وقت از خواب بیدار شدم صدای اذان صبح را شنیدم دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ، دیدم هیچکدام تب نداریم ، همه برخاستیم و نماز صبح را خواندیم ، چون احساس گرسنگی زیاد در خود می کردیم لذا چای درست کرده با نانی که بود مشغول خوردن شدیم تا شما بیایید و تهیه صبحانه کنید و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتیاجی به دکتر و دوا پیدا نکردند .
29 - اجابت فوری
ثقه عدل ، جناب حاج علی آقا سلمان منش ( بزاز ) - سلمه اللّه تعالی - که ورع ایشان مورد تصدیق عموم است ، گفتند وقتی قرحه ای در بغل ران چپ من پیدا شد که مرا سخت ناراحت کرده بود و برای من رفتن به بیمارستان برای جراحی بسیار دشوار بود ، شبی وقت سحر برای تهجد برخاستم بوی گند زیادی حس کردم و چون تحقیق کردم معلوم شد از همان محل زخم است ، خیلی پریشان شدم ، به خدای خود نالیدم عرض کردم عمری در زیر سایه اسلام و بندگی تو و دوستی محمد و آل او به سر بردم ، راضی مشو که به این بلیه گرفتار و ناچار شوم به کسانی مراجعه کنم که از دین اسلام خارجند ، خلاصه رقت زیادی دست داد به طوری که از خود بی خود شدم .
هنگامی که به خود آمدم فهمیدم صبح شده ، سخت ناراحت شدم که از تهجد محروم شده ام ، شتابان از پله های غرفه پایین آمدم به قصد تطهیر ، یکوقت متوجه شدم که من با پای درد چگونه به سرعت پایین آمدم و دیدم پایم دردی ندارد ، دست بر محل زخم گذاشتم دردی حس نکردم در روشنایی آمدم و به محل زخم نگاه کردم ، اثری از زخم ندیدم به طوری که جای آن هم معلوم نبود و با پای راست ابدا فرقی نداشت .
آقای حاج علی آقا فرمودند نظیر این قضیه موارد بسیاری برایم پیش آمده که خودم یا بستگانم به مرض سختی یا گرفتاری شدیدی مبتلا شدیم و به وسیله دعا و توسل به معصومین : خداوند فرج فرمود آنچه گفته شد نمونه ای از آنهاست .
حالت دیگر بود کان نادر است
تو مشو منکر که حق بس قادر است
30 - افاضه قرآن مجید
و نیز جناب حاج علی آقا فرمود من در طفولیت به مکتب نرفتم و بی سواد بودم و در اول جوانی سخت آرزو داشتم بتوانم قرآن مجید را افاضه قرآن مجید
بخوانم تا اینکه شبی با دل شکسته به حضرت ولی عصر - عجل اللّه تعالی فرجه - برای رسیدن به این آرزو متوسل شدم .
در خواب دیدم جدرج کربلا هستم ، شخصی به من رسید و گفت : در این خانه بیا که تعزیه حضرت سیدالشهداء علیه السلام در آن برپاست و استماع روضه کن ، قبول کرده وارد شدم ، دیدم دونفر سید بزرگوار نشسته اند و جلو آنها ظرف آتشی است و سفره نانی پهلوی آنها است ، پس قدری از آن نان را گرم نموده به من مرحمت فرمودند و من آن را خوردم ، پس روضه خوان ذکر مصائب اهل بیت : کرد و پس از تمام شدن ، از خواب بیدار شدم حس کردم به آرزوی خود رسیده ام ، پس قرآن مجید را باز کردم دیدم کاملا می توانم بخوانم و بعد در مجلس قرائت قرآن مجید حاضر شدم ، اگر کسی غلط می خواند یا اشتباه می کرد به او می گفتم حتی استاد قرائت هم اگر اشتباهی می کرد می گفتم استاد گفت : فلانی ! تو تا دیروز سواد نداشتی جوج قرآن را نمی توانستی بخوانی ، چه شده که چنین شده ای ؟ گفتم : به برکت حضرت حجت علیه السلام به مقصد رسیدم .
فعلا حاجی مزبور استاد قرائت اند و در شبهای ماه مبارک رمضان مجلس قرائت ایشان ترک نمی شود .
از جمله عجایب حاجی مزبور آن است که غالبا در خواب امور آتیه را می بیند و می فهمد که فردا چه می شود با که برخورد می کند و با که طرف معامله می شود و آن معامله سودش چه مقدار است .
وقتی به حقیر گفت خداوند بزودی به فرزندت ( آقای سید محمد هاشم ) پسری عطا می کند اسمش را به نام مرحوم پدرت ( ( سید محمد تقی ) ) بگذار ، طولی نکشید خداوند پسری به ایشان عنایت فرمود و اسمش را ( ( محمد تقی ) ) گذاردیم .
پس از ولادت ، سخت مریض شد به طوری که امید حیات به آن بچه نبود باز حاجی مزبور فرمود ( ( این بچه خوب خواهد شد و باقی خواهد ماند ) ) ، طولی نکشید که خداوند او را شفا داد و الان بحمداللّه در سن پنجسالگی و سالم است
و بالجمله ایشان در اثر تقوا و مداومت بر مستحبات خصوصا نوافل یومیه دارای صفای نفس و مورد عنایت و لطف حضرت حجت - عجل اللَّه تعالی فرجه - می باشد .
ضمنا باید دانست که رازآگاه شدن بعض نفوس از امور آتیه و اخبار به آن ، آن است که خداوند قادر متعال تمام حوادث کونیه ، کلی و جزئی را تا آخر عمر دنیا پیش از پیدایش آنها در کتابی از کتابهای روحانی و لوحی از الواح معنوی ثبت فرموده است چنانچه در سوره حدید می فرماید : ( ( هیچ مصیبتی در آفاق و انفس واقع نمی شود مگر اینکه پیش از پیدایش آن در کتاب الهی ثبت است و این کار ( یعنی ثبت امور تماما در لوحی نزد قدرت بی پایان او ) بر خداوند سهل است برای اینکه ناراحت نشوید بر فوت شدن چیزی از شما ( یعنی بدانید خداوند صلاح شما را دانسته و فوت آن چیز را قبلا تعیین و ثبت فرموده ) و خوشحال نشوید و به خود نبالید به چیزی که به شما رسیده ( یعنی بدانید آن را خداوند برای شما مقدر ومقرر فرموده )
بنابراین ممکن است بعض نفوس صاف در حال خواب که از قیود مادی تا اندازه ای آزاد شده اند با ارواح شریف و الواح عالی و بعض کتب الهی متصل شده و به بعض اموری که در آنها مشهود است اطلاع یابند و هنگام بیداری و مراجعت تام روح به بدن ، قوه خیالیش تصرفی در آن نکند و آنچه دیده به صرافت در حافظه اش باقی ماند و از آن خبر دهد .
31 - داستانی عجیب تر
تقریبا پانزده سال قبل ، از جمعی از علمای اعلام قم و نجف اشرف شنیدم که پیرمرد هفتاد ساله ای به نام کربلائی محمد کاظم کریمی ساروقی ( ساروق از توابع فراهان اراک است ) که هیچ سوادی نداشته ، تمام قرآن مجید به او افاضه شده به طوری که تمام قرآن را حافظ شده به طرز عجیبی که ذکر می شود .
عصر پنجشنبه ، ( ( کربلائی محمد کاظم ) ) به زیارت امامزاده ای که در آن محل مدفون است می رود ، هنگام ورود ، دو نفر سید بزرگوار را می بیند و به او می فرمایند کتیبه ای که در اطراف حرم نوشته شده بخوان .
می گوید آقایان ! من سواد ندارم و قرآن را نمی توانم بخوانم می فرمایند بلی می توانی پس از التفات و فرمایش آقایان حالت بی خودی عارضش می گردد و همانجا می افتد تا فردا عصر که اهالی ده برای زیارت امامزاده می آیند او را افتاده می بینند ، پس او را بلند کرده به خود می آورند به کتیبه می نگرد می بیند سوره جمعه است ، تمام آن را می خواند و بعد خودش را حافظ تمام قرآن می بیند و هر سوره از قرآن مجید را که از او می خواستند ، از حفظ به طور صحیح می خوانده و از جناب آقای میرزا حسن نواده مرحوم میرزای حجة الاسلام شیرازی شنیدم فرمود مکرر او را امتحان کردم هر آیه ای را که از او می پرسیدم فورا می گفت از فلان سوره است و عجیبتر آنکه هر سوره ای را می توانست به قهقرا بخواند ؛ یعنی از آخر سوره تا اول آن را می خواند .
و نیز فرمود : کتاب تفسیر صافی در دست داشتم برایش باز کرده گفتم این قرآن است و از روی خط آن بخوان ، کتاب را گرفت چون در آن نظر کرد گفت آقا ! تمام این صفحه قرآن نیست و روی آیه شریفه دست می گذاشت و می گفت تنها این سطر قرآن است یا این نیم سطر قرآن است و هکذا و مابقی قرآن نیست .
گفتم از کجا می گویی تو که سواد عربی و فارسی نداری ؟ گفت : آقا ! کلام خدا نور است ، این قسمت نورانی است و قسمت دیگرش تاریک است ( نسبت به نورانیت قرآن ) و چند نفر دیگر از علمای اعلام را ملاقات کردم که می فرمودند همه ما او را امتحان کردیم و یقین کردیم امر او خارق عادت است و از مبداء فیاض جل وعلا به او چنین افاضه شده .
در سالنامه نور دانش ، سال 1335 صفحه 223 عکس کربلائی محمد کاظم مزبور را چاپ کرده و مقاله ای تحت عنوان ( نمونه ای از اشراقات ربانی ) نوشته و در آن شهادت عده ای از بزرگان علما را بر خارق العاده بودن امر او نقل نموده است تا اینکه می نویسد : ( ( از مجموع دستخطهای فوق ، موهبتی بودن حفظ قرآن کربلائی ساروقی به دو دلیل ثابت می شود .
1 - بی سوادی او که عموم اهالی ده او شهادت می دهند و احدی خلاف آن را اظهار ننموده است نگارنده شخصا از ساروقیهای ساکن تهران تحقیق نمودم و با اینکه موضوع بی سوادی او در جراید کثیرالانتشار چاپ و منتشر شده ، معذلک هیچکس تکذیب نکرده است
2 - بعضی از خصوصیات حفظ قرآن او که از عهده تحصیل و درس خواندن خارج است ، به شرح زیر :
1 - هرگاه یک کلمه عربی یا غیر عربی بر او خوانده شود ، فورا می گوید که در قرآن هست یا نیست .
2 - اگر یک کلمه قرآنی از او پرسیده شود ، فورا می گوید در چه سوره و کدام جزو است .
3 - هرگاه کلمه ای در چند جای قرآن مجید آمده باشد تمام آن موارد را بدون وقفه می شمارد و دنباله هرکدام را می خواند .
4 - هرگاه در یک آیه یک کلمه یا یک حرکت غلط خوانده شود یا زیاد و کم کنند بدون اندیشه متوجه می شود و خبر می دهد .
5 - هرگاه چند کلمه از چند سوره به دنبال هم خوانده شود محل هر کلمه را بدون اشتباه بیان می کند .
6 - هر آیه یا کلمه قرآنی را از هر قرآنی که به او بدهند آنا نشان می دهد .
7 - هرگاه در یک صفحه عربی یا غیر عربی یک آیه مطابق سایر کلمات نوشته شود ، آیه را تمیز می دهد که تشخیص آن برای اهل فضل نیز دشوار است .
این خصوصیات را خوش حافظه ترین مردم نسبت به یک جزوه بیست صفحه فارسی نمی توان دارا شود تا چه رسد به 6666 آیه قرآنی ) ) .
و پس از نقل شهادت چند نفر از علما ، می نویسد : موهبت قرآن ( ( کربلائی کاظم ) ) برای مردمی که فکر محدود خود را در چهاردیواری مادیات محدود و منکر ماورای طبیعت هستند اعجاب آور بوده و سبب هدایت عده ای از گمراهان گردیده است ، ولی این امر با همه اهمیتش در نظر اهل توحید یک شعاع کوچک از اشعه بیکران افاضات خداوندی و از کوچکترین مظاهر قدرت حق است ، نه تنها امور خارق العاده به وسیله انبیا و سفرای حق به کرات به ظهور رسیده و در تواریخ ثبت و ضبط است ، در عصر حاضر نیز کسانی که به علت ارتباط و پیوند با مبداء تعالی صاحب کراماتی هستند وجود دارند که اهمیت آن به مراتب از حافظ قرآن ما بیشتر می باشد .
نکته ای که در پاپان این مقاله لازمست تذکر دهم اینکه در نتیجه انتشار شرح حال حافظ قرآن و معرفی او به مردم تهران از عده ای از متدینین بازار شنیدم که در چند سال قبل ؛ یعنی در زمان ( ( مرحوم حاج آقا یحیی ) ) یک مرد کوری به نام حاجی عبود به مسجد ( ( سید عزیزاللّه ) ) رفت وآمد داشت که در عین کوری حافظ قرآن باخصوصیات کربلائی ساروقی بود ، او نیز محل آیه را در عین کوری نشان می داده و برای مردم با قرآن استخاره می کرده . .
می گویند روزی کتاب لغت فرانسه به قطر قرآن مجید به او دادند استخاره کند ، فورا آن را پرت کرد و عصبانی شد و گفت این قرآن نیست .
در مجلسی که حافظ قرآن حضور داشت ، جناب آقای ابن الدین استاد محترم دانشگاه ، خصوصیات حاجی عبود را تاءیید و اظهار کردند که نامبرده را در منزل آقای مصباح در قم در حضور مرحوم آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری ملاقات و آزمایش کرده اند .
اینها از آثار قدرت حق است که گاهی برای ارشاد مردم و اتمام حجت ظاهری است :
( ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ ذُواْلفَضْلِ الْعَظیمِ )
32 - معجزه حسینی ( ع )
تقی صالح مرحوم محمد رحیم اسماعیل بیگ که در توسل به اهلبیت : و علاقه قلبی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام کم نظیر و از این باب رحمت برکات صوری و معنوی نصیبش شده و در رمضان 87 به رحمت حق واصل شده نقل نمود که در شش سالگی مبتلا به درد چشم و تا سه سال گرفتار بوده و عاقبت از هر دو چشم کور گردید در ماه محرم ایام عاشورا در منزل دائی بزرگوارش مرحوم حاج محمد تقی اسماعیل بیگ روضه خوانی بود و چون هوا گرم بود شربت خنک به مردم می دادند گفت از دائی خود خواهش کردم که من به مردم شربت دهم ، فرمود تو چشم نداری و نمی توانی ، گفتم یک نفر چشم دار همراه من کنید تا مرا یاری دهد قبول فرموده و من با کمک خودش مقداری به مردم شربت دادم .
در این اثناء ، مرحوم معین الشریعه اصطهباناتی منبر رفته و روضه حضرت زینب 3 را می خواند و من سخت متاءثر و گریان شدم تا اینکه از خود بی خود شدم ، در آن حال ، مجللّه ای که دانستم حضرت زینب 3 ا
Әʠ
دست مبارک بر دو چشم من کشید و فرمود خوب شدی و دیگر چشم درد نمی گیری .
پس چشم گشودم اهل مجلس را دیدم ، شاد و فرحناک خدمت دائی خود دویدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند ، به امر دائی ام مرا در اطاقی برده ومردم را متفرق نمودند و نیز نقل نمود که در چند سال قبل مشغول آزمایش بودم و غافل بودم از اینکه نزدیکم ظرف پر از الکل است کبریت را روشن نموده ناگاه الکل مشتعل شد وتمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را .
چند ماه در مریضخانه مشغول معالجه بودم از من می پرسیدند چه شده که چشمت سالم مانده ، گفتم عطای حسین علیه السلام است و وعده فرمودند که تا آخر عمر چشمم درد نگیرد .
33 - نجات از مرگ
صاحب مقام یقین ، مرحوم عباسعلی مشهور به ( ( حاج مؤ من ) ) که دارای مکاشفات و کرامات بسیاری بوده و تقریبا مدت سی سال نعمت مصاحبت با آن مرحوم در حضر و سفر نصیب بنده بود و دو سال است که به رحمت ایزدی پیوسته است و آن مرحوم را داستانهایی است از آن جمله وقتی جاسوسهای دولتی نزد دائی زاده آن مرحوم به نام ( ( عبدالنبی ) ) اسلحه پیدا کردند او را گرفتند و زندانش کردند و بالاخره محکوم به اعدام شد ، پدرش پریشان ونالان و ماءیوس از چاره گردید حاجی مؤمن مرحوم به او می گوید ماءیوس نباش ، امروز تمام امور تحت اراده حضرت ولی عصر علیه السلام امام دوازدهم می باشد ، امشب که شب جمعه است به آن بزرگوار متوسل می شویم ، خدا قادر است که از برکات آن حضرت ، فرزندت را نجات دهد ، پس آن شب را حاجی مؤ من و پدر و مادر آن پسر ، احیا می دارند و به نماز و توسل به آن حضرت و زیارت آن بزرگوار سرگرم می شوند و بعد مشغول قرائت آیه شریفه : ( اَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ ) می شوند ، آخر شب بوی مشک عجیبی را هر سه نفر حس می کنند و جمال نورانی آن بزرگوار را مشاهده کرده می فرماید : دعای شما مستجاب شد ، خداوند فرزندت را نجات بخشید و فردا به منزل می آید .
حاج مؤ من مرحوم می گفت پدر و مادر از دیدن جمال آن حضرت بی طاقت شده و تا صبح مدهوش و بی هوش بودند ، فردا سراغ فرزند خود رفتند که قرار بود در آن روز اعدام شود گفتند اعدامش تاءخیر افتاده و بنا شده در کار او تجدید نظر شود و بالجمله پیش از ظهر او را آزاد کردند و سالما به منزل آمد .
مرحوم حاجی مؤ من را در استجابت دعا در مرضهای سخت و گرفتاریهای شدید ، داستانهایی است که آنچه ذکر شد نمونه ای است از آنها ، رحمت بی پایان خداوند به روان پاکش باد .
34 - دادرسی ولی عصر ( ع )
و نیز حاجی مؤ من مزبور - علیه الرحمه - نقل کرد که در اول جوانی شوق زیادی به زیارت و ملاقات حضرت حجت علیه السلام در من پیدا شد که مرا بی قرار نمود تا اینکه خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام کردم تا وقتی که آقا را ببینم ( و البته این عهد از روی نادانی و شدت اشتیاق بود ) دو شبانه روز هیچ نخوردم ، شب سوم اضطرارا قدری آب خوردم حالت غشوه عارضم شد ، در آن حال حضرت حجت علیه السلام را دیدم و به من تعرض فرمود که چرا چنین می کنی و خودت را به هلاکت می اندازی ، برایت طعام می فرستم بخور پس به حال خود آمدم ثلث از شب گذشته دیدم مسجد ( مسجد سردزک ) خالیست وکسی در آن نیست و درب مسجد را کسی می کوبد ، آمدم در را گشودم دیدم شخصی عبا بر سر دارد به طوری که شناخته نمی شود ، از زیر عبا ظرفی پر از طعام به من داد و دو مرتبه فرمود بخور وبه کسی نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار و رفت ، داخل مسجد آمدم دیدم برنج طبخ شده با مرغ بریان است ، از آن خوردم و لذتی چشیدم که قابل وصف نیست فردا پیش از غروب آفتاب ، مرحوم میرزا محمد باقر که از اخیار و ابرار آن زمان بود آمد ، اول مطالبه ظرفهارا کرد و بعد مقداری پول در کیسه کرده بود به من داد و فرمود تو را امر به سفر فرموده اند این پول را بگیر و به اتفاق جناب آقا سید هاشم ( پیشنماز مسجد سردزک ) که عازم مشهدمقدس است برو و در راه بزرگی را ملاقات می کنی و از او بهره می بری .
حاجی مؤ من گفت با همان پول به اتفاق مرحوم آقا سید هاشم حرکت کردیم تا تهران ، وقتی که از تهران خارج شدیم پیری روشن ضمیر اشاره کرد ، اتومبیل ایستاد پس با اجازه مرحوم آقا سید هاشم ( چون اتومبیل دربست به اجاره ایشان بود ) سوار شد و پهلوی من نشست در اثنای راه ، اندرزها و دستورالعملهای بسیاری به من داد و ضمنا پیش آمد مرا تا آخر عمر به من خبر داد ونیز آنچه خیر من در آن بود برایم گذارش می داد و آنچه خبر داده بود به تمامش رسیدم و مرا از خوردن طعام قهوه خانه ها نهی می فرمود و می فرمود : لقمه شبهه ناک برای قلب ضرر دارد با او سفره ای بود هروقت میل به طعام می کرد از آن نان تازه بیرون می آورد و به من می داد و گاهی کشمش سبز بیرون می آورد و به من می داد تا رسیدیم به قدمگاه ، فرمود اجل من نزدیک و من به مشهدمقدس نمی رسم وچون مرُدم ، کفن من همراهم است و مبلغ دوازده تومان دارم با آن مبلغ قبری در گوشه صحن مقدس برایم تدارک کن و امر تجهیزم باجناب آقاسیدهاشم است .
حاجی گفت وحشت کردم ومضطرب شدم ، فرمود آرام بگیر و تا مرگم برسد به کسی چیزی مگو و به آنچه خدا خواسته راضی باش .
چون به کوه طرق ( سابقا راه زوار از آن بود ) رسیدیم اتومبیل ایستاد ، مسافرین پیاده شدند و مشغول سلام کردن به حضرت رضا علیه السلام شدند و شاگرد راننده سرگرم مطالبه گنبدنما شد ، دیدم آن پیر محترم به گوشه ای رفت و متوجه قبر مطهر گردید ، پس از سلام و گریه بسیار گفت ، بیش از این لیاقت نداشتم که به قبر شریفت برسم ، پس روبقبله خوابید و عبایش رابر سر کشید .
پس از لحظه ای به بالینش رفتم ، عبا را پس زدم دیدم از دنیا رفته است از ناله و گریه ام مسافرین جمع شدند ، قدری حالاتش را که دیده بودم برایشان نقل کردم ، همه منقلب و گریان شدند و جنازه شریفش را با آن ماشین به شهر آورده و در صحن مقدس مدفون گردید .