داستانهای شگفت

داستانهای شگفت0%

داستانهای شگفت نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

داستانهای شگفت

نویسنده: عبد الحسین دستغیب
گروه:

مشاهدات: 52445
دانلود: 3657

توضیحات:

داستانهای شگفت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 52445 / دانلود: 3657
اندازه اندازه اندازه
داستانهای شگفت

داستانهای شگفت

نویسنده:
فارسی

42 - عنایت علوی ( ع )

فاضل محقق آقای میرزا محمود شیرازی - که داستانهای 5 تا9 از ایشان نقل گردید - فرمود : مرحوم شیخ محمد حسین جهرمی از فضلای نجف اشرف واز شاگردان مرحوم آقا سید مرتضی کشمیری - اعلی اللّه مقامه - بود و با شخص عطاری در نجف طرف معامله بود ؛ یعنی متدرجا از او قرض الحسنه می گرفت و هرگاه وجهی به او می رسید می پرداخت .

مدتی طولانی وجهی به او نرسید که به عطار بدهد ، روزی نزد عطار آمد و مقداری قرض خواست ، عطار گفت آقای شیخ ! قرض شما زیاد است و من بیش از این نمی توانم به شما قرض دهم .

شیخ مزبور ناراحت شده به حرم مطهر می رود و به حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام شکایت می کند و می گوید : یا مولای ! من در جوار شما و پناهنده به شما هستم ، قرض مرا ادا کنید .

بعد از چند روز ، یک نفر جهرمی می آید و کیسه پولی به شیخ می دهد و می گوید این را به من داده اند که به شما بدهم و مال شماست ، شیخ کیسه را گرفته فورا نزد عطار می آید و چنین قصد می کند که تمام قرض خود را بپردازد و بقیه را به مصرف فلان و فلان حاجت خود برساند به عطار می گوید : چقدر طلب داری ؟ می گوید زیاد است ، شیخ گفت هرچه باشد می خواهم ادا کنم ، پس عطار دفتر حساب را آورده جمع آوری می کند و می گوید فلان مقدار ( مرحوم میرزا مبلغ را ذکر نمود و بنده فراموش کرده ام ) پس کیسه پول را می دهد و می گوید این مبلغ را بردار و بقیه را بده .

عطار در حضور شیخ ، پولها را می شمارد ، می بیند مطابق است با آنچه طلب داشته بدون یک فلس کم یا زیاد شیخ با دست خالی با کمال ناراحتی به حرم مطهر می آید و عرض می کند یا مولای ! مفهوم که حجت نیست ( یعنی اینکه عرض کردم قرض مرا ادا کنید ، مفهوم آن که چیز دیگر نمی خواهم مراد من نبوده ) یا مولای من ! فلان و فلان حاجت دارم و بالجمله چون از حرم مطهر خارج می شود ، وجهی به او می رسد مطابق آنچه که می خواسته و رفع احتیاجش می گردد .

43 - تمثل شیطان

جناب حاج علی آقا سلمان منش ( که داستانهای 29 و 30 از ایشان نقل گردید ) فرمود شبی هنگام سحر مشغول تهجد بودم برای قنوت وتر ، که سیصد مرتبه ( ( اَلْعَفْو ) ) دارد ، تسبیح را که در سجاده ام بود برداشتم تا برخیزم و مشغول شوم ، دیدم گره های بسیار خورده به طوری که باز شدنی نیست و هیچ نمی شود از آن برای شماره کردن استفاده نمود ، دانستم که این عمل از شیطان است و می خواهد مرا امشب محروم سازد ناگاه جلوم ظاهر شد گفتم ملعون چرا چنین کردی ، اعتنایی نکرد گفتم مگر نمی دانی نظر لطف خدا با من است ، باز اعتنایی نکرد ، سر بالا کرده عرض کردم پروردگارا ! لطف خود را در باره من ظاهر فرما و روی این ملعون را سیاه نما .

فورا به قلبم الهام شد که تسبیح خود را بردار که خدا آن را درست کرد تا تسبیح را برداشتم دیدم هیچ گرهی ندارد و آن ملعون هم از نظرم پنهان گردید .

از جمله مسلمیات آن است که شیطان لعین سد راه خدا و به منزله سگی است در این درگاه و هرگاه بشری بخواهد برای قرب به پروردگار خود ، عملی را انجام دهد سعی می کند که واقع نشود و یگانه راه ظفر بر او التجاء به لطف حضرت آفریدگار و تکیه به قدرت قاهره اوست و شکی نیست که هرکس از روی اخلاص و توکل خدای را به عجز بخواند و به او پناهنده شود نهیب قهر الهی ، آن ملعون را از او دور خواهد کرد و این معنی صریحا در قرآن مجید وعده داده شده ؛ چنانچه در سوره 16 آیه 100 می فرماید : ( ( چون بخوانی قرآن را پس پناه بر به خداوند از شرّ شیطان که رانده شده خداست جز این نیست که او را تسلطی نیست بر کسانی که ایمان به خدا آوردند و بر پروردگارشان توکل می کنند ) ) ( 21 ) و نیز باید دانست که تمثل شیطان و مزاحمت آن لعین با سلسله جلیله انبیا : مانند حضرت یحیی علیه السلام و موسی علیه السلام و ابراهیم علیه السلام در ( ( منی ) ) و عیسی علیه السلام با حضرات ائمه : مانند اینکه به صورت اژدهایی شد و انگشت پای حضرت سجاد علیه السلام را هنگامی که در نماز بودند در دهان کرد تا نهیب قهر الهی او را طرد کرد وهمچنین با سایر اهل ایمان داستانهایی است که در کتب روایات نقل و ثبت گردیده است و غرضم لزوم استعاذه است ؛ یعنی هرگاه مؤ من بخواهد کار خیری انجام دهد قبلا به خداوند پناهنده شود از شرّ شیطان به تفصیلی که در جلد3 دارالسلام مرحوم نوری بیان فرموده و مروی است هرگاه کسی بخواهد در راه خدا صدقه دهد ، هفتاد شیطان به دستش می چسبند و او را از فقر می ترسانند تا از آن خیر بزرگ محروم گردد .

44 - آثار سوء بخل

بزرگی از اهل علم نقل فرمود وقتی یکی از تجّار محترم اصفهان که با مرحوم حاجی محمد جواد بیدآبادی سابق الذکر ارادت داشت ، سخت مریض شد ، مرحوم بیدآبادی از او عیادت کردند و او از شدت مرض بیهوش شد و آن مرحوم مریض را در خطر مرگ مشاهده فرمود چون دارائیش زیاد بود به فرزندانش فرمود چهارده هزار تومان صدقه دهید و بین فقرا تقسیم نمایید تا من شفایش را به توسط حضرت حجت - عجل اللّه تعالی فرجه - بخواهم - فرزندان مریض نپذیرفتند - مرحوم بیدآبادی با تاءثر از خانه آنها بیرون آمد و با کسی که مصاحب ایشان بود فرمود اینها بخل کردند و صدقه ندادند ولی چون این شخص رفیق ماست و بر ما حقی دارد ، باید در باره اش دعا کنیم تا خداوند او را شفا بخشد ، پس به اتفاق به منزل می آیند و بعد از نماز مغرب مرحوم بیدآبادی دستها را به دعا بلند می کند و در عوض اینکه شفایش را بخواهد عرض می کند خدایا ! او را بیامرز .

رفیق آن مرحوم می گوید چه شد که شفایش را نخواستید ؟ فرمود چون خواستم دعا کنم صدایی شنیدم ( ( استغفراللّه ) ) ، دانستم که مرحوم شده و پس از تحقیق معلوم شد که در همان ساعت مرحوم شده بود .

زهی خسران و زیانکاری برای کسی که حاضر است مبلغ گزافی از دارائی خود را در راه هوی و هوس خرج کند ولی حاضر نیست مثل آن بلکه کمتر از آن را در راه خدا صرف نمایدو می بیند در مریضخانه حاضر می شود و مبلغ زیادی هم می دهد و تعهد هم می سپارد که اگر مرد ضمانی نباشد و گاهی هم شده که جنازه اش را از مریضخانه بیرون می آورند در حالی که حاضر نیست این مبلغ بلکه کمتر از آن را در راه خدا صدقه دهد با قطع به اینکه اگر اجل حتمی نباشد شفا خواهد یافت و اگر اجل حتمی باشد آن عزاداری حسینی ( ع )

مبلغی که داده برای عالم آخرتش ذخیره خواهد شد و علتش منحصرا ضعف ایمان به وعده های الهی و حب دنیاست .

از حضرت صادق علیه السلام چنین رسیده : ( ( داووا مرضاکم بالصدقة ؛ یعنی معالجه کنید مریضهایتان را به صدقه دادن ) ) .

ناگفته نماند که مقصود ترک معالجه به وسیله دکتر و استعمال دارو نیست بلکه باید به وسیله دعا و صدقه معالجه دکتر و دارو را مؤ ثر و مفید قرار داد زیرا بدیهی است اثر بخشیدن دارو متوقف بر خواست خداوند است و چنانکه به دکتر و دوا اهمیت می دهیم باید به صدقه و دعا هم بیشتر اهمیت دهیم و این مطلب در بحث ترک گناهان کبیره مفصلا بیان شده است .

45 - اثر عزاداری حسینی ( ع )

سید جلیل مرحوم دکتر اسماعیل مجاب ( دندانساز ) عجایبی از ایام مجاورت در هندوستان که مشاهده کرده بود نقل می کرد ، از آن جمله می گفت : عده ای از بازرگانان هندو ( بت پرست ) به حضرت سیدالشهداء معتقد و علاقه مندند و برای برکت مالشان با آن حضرت شرکت می کنند یعنی در سال مقداری از سود خود را در راه آن حضرت صرف می کنند ، بعضی از آنهاروز عاشورا به وسیله شیعیان ، شربت و پالوده و بستنی درست کرده و خود به حال عزا ایستاده و به عزاداران می دهند و بعضی آن مبلغی که راجع به آن حضرت است به شیعیان می دهند تا در مراکز عزاداری صرف نمایند .

یکی از آنان را عادت چنین بود که همراه سینه زنها حرکت می کرد و با آنها به سینه می زد چون مرُد بنا به مرسوم مذهبی خودشان بدنش را با آتش سوزانیدند تا تمام بدنش خاکستر شد جز دست راست و قطعه ای از سینه اش که آتش آن دو عضو را نسوزانیده بود بستگانش آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شیعیان و گفتند این دو عضو راجع به حسین شماست ) ) .

جایی که آتش جهنم که طرف نسبت و قابل مقایسه با آتش دنیا نیست به وسیله حسین علیه السلام خاموش و برد و سلام می گردد پس نسوزانیدن آتش ضعیف دنیوی به وسیله آن بزرگوار جای تعجب نیست .

و جماعتی از ( ( هنود ) ) هر ساله شبهای عاشورا در آتش می روند و نمی سوزند و این مطلب مشهور و مسلم است .

46 - معجزه علوی ( ع )

در اوقات مجاورت حقیر در نجف اشرف در ماه محرم ، سنه 1358 از طرف حکومت عراق اکیدا از قمه زدن و سینه زدن و بیرون آمدن دستجات منع شده بود ، شب عاشورا برای اینکه در حرم مطهر و صحن شریف سینه زنی نشود از طرف حکومت اول شب درهای حرم و رواق را قفل کردند و همچنین درهای صحن را و آخرین دری که مشغول بستن آن شدند در قبله بود و یک لنگه آن را بسته بودند که ناگاه جمعیت دسته سینه زن هجوم آورده وارد صحن شده و رو به حرم مطهر آوردند درها را بسته دیدند در همان ایوان مشغول عزاداری و سنیه زنی شدند ناگاه عده ای شرطی با رئیس آنها آمده و آن رئیس با چکمه ای که بپا داشت در ایوان آمده و بعضی را می زد و امر کرد آنها را بگیرند ، سینه زنها بر او هجوم آوردند و او را بلند کرده ودر صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون دیدند ممکن است قوای دولتی تلافی کنند و بالاخره مزاحمشان شود ، با کمال التجا و شکستگی خاطر ، همه متوجه در بسته حرم شده و به سینه می زدند ومی گفتند ( ( یا عَلی فُکّالْبابَ ) ) ما عزادار فرزندت هستیم .

پس در یک لحظه ، تمام درهای حرم و رواق و صحن گشوده گردید و بعضی موثقین که مشاهده کرده بودند برای حقیر نقل کردند که میلهای آهنین که بین درها و دیوار بود وسط آنها بریده شده بود .

و بالجمله سینه زنان وارد حرم مطهر می شوند سایر نجفی ها که با خبر می شوند همه در صحن و حرم جمع می شوند وشرطی ها پنهان می گردند .

موضوع را به بغداد گزارش می دهند دستور داده می شود که مزاحم آنها نشوید در آن سال در نجف وکربلا بیش از سالهای گذشته اقامه عزا شد و این معجزه باهره را شعرا در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند .

از آن جمله یکی از فضلای عرب اشعار یکی از ایشان را بر لوحی نوشته و به دیوار حرم مطهر چسبانده بود و بنده هم چند شعر آن را همانوقت یادداشت کردم بدین قرار :

مَنْ لَمْ یُقِرَّ بِمُعْجِزاتِ الْمُرْتَضی ( ع )

صِنْوِالنَّبِیِّ ( ص ) فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ

فَتَحَتْ لَنَا اْلاَبْوابَ راحَةُ کَفِّهِ

اَکْرِمْ بِتِلْکَ الرّاحَتَیْنِ وَاَنْعِمِ

اِذْ قَدْ اَردُوا مَنْعَ اَرْبابِ الْعَزاءِ

بِوُقوُع ما یَجْرِی الدَّمُ بِمُحَرَّمٍ

فاذا الْوَصِیُّ بِراحَتَیْهِ ارْخُوا

اَوْ ماءفَفُکَ الْبابُ حِفْظا لِلدَّمِ

و چنانچه در شعر آخر اشاره شده ، راستی اگر این عنایت از طرف آن حضرت نشده بود ، فتنه عظیمی برپا می شد و خونها ریخته می گردید ، صَلَواتُ اللَّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ .

47 - نجات از قبر پس از دفن

فاضل محترم آقا میرزا محمود شیرازی - که داستانهایی از ایشان نقل گردید - فرمودند که مرحوم آقا سید زین العابدین کاشی - اعلی اللّه مقامه - را در کربلا خادمی بود تبریزی ( بنده نامش را فراموش کرده ام ) و اهل تقوا و صلاح و سداد بود ، نقل کرد که قبل از مجاورت کربلادر خارج شهر تبریز نزدیک قبرستان قهوه خانه داشتم و شبها را همانجا می خوابیدم شبی هوا سخت سرد بود ومن درب قهوه خانه را محکم بستم و خوابیدم ، ناگاه کسی در را به سختی کوبید ، برخاستم در را باز کردم آن شخص فرار کرد ، مرتبه دوم در را سخت تر کوبید ، آمدم در را گشودم باز فرار کرد .

گفتم البته این شخص امشب مزاحم من شده پس چوبی به دست گرفتم پشت در نشستم و آماده شدم تلافی کنم تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرستان شد ودر نقطه ای محو گردید پس در همان محل توقف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص می کردم ، بعد خیال کردم شاید پنهان شده همانجا خوابیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود .

چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم ناگاه صدای ضعیفی شنیدم که شخصی از زیر خاک ناله می کند ، متوجه شدم که قبر تازه ای است که طرف عصر کسی را آنجا دفن کرده اند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر بهوش آمده ، پس برایش رقت کردم و به قصد خلاصی او خاکها را برداشتم و لحد را برچیدم شنیدم که می گفت کجا هستم ؟ ! پدرم کجاست ؟ ! مادرم کجاست ؟ !

پس لباس خود را بر او پوشانیدم و او را بیرون آورده در قهوه خانه جای دادم ولی او را نشناختم تا بستگانش را خبر کنم ، آهسته آهسته ازاو پرسش می کردم تا محله و خانه او را دانستم و از قهوه خانه بیرون آمده همان شب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها را خبر دادم ، پس آمدند و او را به سلامتی به خانه بردند ، آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در ، ماءمور غیبی بوده برای نجات آن جوان .

48 - اندرزی عجیب

مخلص در ولایت اهل بیت : جناب آقامیرزا ابوالقاسم عطار تهرانی - سلمه اللّه - نقل نمود از عالم بزرگوار مرحوم حاج شیخ عبدالنبی نوری که از جمله تلامیذ حکیم الهی مرحوم حاج ملاهادی سبزواری بوده است در سال آخر عمر مرحوم حاجی ، روزی شخصی در مجلس درس ایشان آمد و خبر داد که در قبرستان ، شخصی پیدا شده و نصف بدنش در قبر است و نصف دیگر بیرون و دائما نظرش به آسمان است و هرچه بچه ها مزاحمش می شوند به آنها اعتنایی نمی کند .

مرحوم حاجی گفتند خودم باید او را ملاقات کنم ، چون مرحوم حاجی او را دید بسیار تعجب کرد نزدیکش رفت دید به ایشان هم اعتنایی نمی کند .

مرحوم حاجی گفتند تو کیستی و چکاره ای من تو را دیوانه نمی بینم از آن طرف رفتارت هم عاقلانه نیست در جواب ایشان گفت من شخص نادان بی خبری هستم ، تنها دو چیز را یقین کرده و باور دارم :

یکی آنکه : دانسته ام که مرا و این عالم را خالقی است عظیم الشاءن که باید در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم .

دوم آنکه : دانسته ام در این عالم نمی مانم و به عالم دیگر خواهم رفت و نمی دانم وضع من در آن عالم چگونه خواهد بود جناب حاجی ! من از این دو علم بیچاره و پریشانحال شده ام به طوری که مردم مرا دیوانه می پندارند شما که خود را عالم مسلمانان می دانید و این همه علم دارید چرا ذره ای درد ندارید و بی باکید و در فکر نیستید ؟ !

این اندرز مانند تیری بود که بر دل مرحوم حاجی نشست ، برگشت در حالی که دگرگون شده بود و کمی از عمرش که مانده بود دائما در فکر سفر آخرت و تحصیل توشه این راه پرخطر بود تا از دنیا رفت .

هرکس در هر مقامی که باشد محتاج شنیدن موعظه و نصیحت است ؛ زیرا اگر نسبت به آنچه می شنود دانا باشد ، آن موعظه برایش تذکر یعنی یادآوری است چون انسان فراموشکار است و همیشه محتاج به یادآوریست و اگر جاهل باشد اندرز برایش دانش و کسب معرفت است .

از اینجاست که در قرآن مجید وظیفه هر مسلمانی را خیرخواهی و اندرز به دیگران قرار داده و فرموده : ( وَتَوا صَوْا بِالْحَقِّ وَتَوا صَوْا بِالصْبرِ ) ( 22 ) چنانچه اندرز به دیگری لازم و مورد امر خداوند است ، استماع اندرز و پذیرفتن آن هم لازم است ؛ زیرا امر به موعظه کردن برای شنیدن و پذیرفتن و بدان عمل کردن است و لذا مکرر در قرآن مجید می فرماید : ( ( فَهَلْ مِنْ مَدَّکِر ؛ آیا کسی هست اندرزهای الهی را بشنود و بپذیرد ) ) .

ضمنا باید دانست که موعظه بی اثر نخواهد بود و در شنونده اثری می گذارد هرچند اثر آنی و جزئی باشد و باید از حضور در مجالس وعظ و استماع موعظه از هرکس که باشد مضایقه نکرد .

از مسلمه منقولست که گفت بامدادی به خانه عمر بن عبدالعزیز رفتم در اندرونی که پس از نماز صبح آنجا تنها بود کنیزکی آمد و قدری خرما آورد پس قدری از آن برداشت و گفت ای مسلمه ! اگر مردی این را بخورد وآبی بر سر آن بیاشامد او را بس باشد ؟ گفتم نمی دانم پس پاره بیشتری از آن برداشت و گفت این چه ؟ گفتم بلی این کافی است و کمتر از این نیز چنانچه اگر این را بخورد تا شب باکی ندارد که هیچ طعام دیگر نچشد گفت پس برای چه آدمی به دوزخ رود یعنی انسانی که کفی خرما و آبی او را در روز کافی است برای چه در طلب مال دنیا حرص زند و از محرمات الهی پرهیز نکند تا به جهنم برود .

مسلمه گوید : هیچ وعظی در من چنین کارگر نشد .

غرض آنکه آدمی نمی داند که کدام سخن در او خواهد گرفت ، مسلمه بسیار موعظه شنیده بود اما هیچیک در او چنان نگرفته بود که این .

و نیز مشهور است و در بعض تفاسیر هم نوشته شده که ( ( فضیل عیاض ) ) مدتی از عمرش در طغیان و عصیان بود تا شبی به قصد دستبرد به قافله حرکت می کرده و قافله را تعقیب می نموده ، ناگاه صدای خواننده قرآن به گوشش می خورد که این آیه را می خواند : ( اَلَمْ یَاءْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا اَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِاللَّهِ ) ( 23 ) یعنی : ( ( آیا نرسیده وقت آنکه کسانی که ایمان آورده اند دلشان برای یاد خدا خاشع شود ) ) .

فورا آیه شریفه دلش را بیدار کرد و گفت بلی وقتش رسیده از همان راه برگشت و توبه کامله نمود و ادای حقوق کرد و هرکس بر او حقی داشت او را از خود راضی ساخت و بالاخره از خوبان روزگار شد .

و نیز منقول است که شخصی از ثروتمندان بر واعظی گذشت که می گفت : ( ( عجبت من ضعیف یعصی قویا ؛ یعنی در شگفتم از بنده ناتوانی که مخالفت می کند امر خدای توانا را ) ) .

این سخن در او اثر کرد و تمام گناهان را ترک نمود و رو به خیر آورد تا یکی از خوبان روزگار شد شاید او بسیار کلمات موعظه و حکمت شنیده بود اما نجات کلی و بیداری او را خداوند در این کلمه قرار داده بود .

به عبداللّه بن مبارک گفتند تا کی تو در طلب حدیث و علم هستی ؟ گفت نمی دانم ، شاید آن سخن که رستگاری من در آن است هنوز نشنیده باشم .

و لذا عالم ربانی مرحوم شیخ جعفر شوشتری در منبر دعا می کرد و عرض می نمود پروردگارا ! مجلس ما را مجلس موعظه قرار ده و می فرموده هنگامی مجلس موعظه است که شنونده اگر اهل معصیت است پشیمان شود و گناه را ترک کند و اگر اهل طاعت است ، شوقش در زیادتی طاعت و سعی او در اخلاص بیشتر شود .

و بالجمله عالم و غیر عالم همه باید در مجلس وعظ به قصد اندرز گرفتن و متنبه شدن و عمل به آن حاضر شوند ، نادان برای دانستن و دانا برای یادآوری و اخبار وارده در فضیلت مجلس موعظه بسیار است و برای شناختن اهمیت آن کافی است دانسته شود موعظه غذای روح و حیاتبخش دل است چنانچه حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به فرزندش مجتبی علیه السلام می فرماید : ( ( اَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ ) ) و رسوا کننده نفس و شیطان و نجات دهنده از شرّ آنهاست و موجب برطرف شدن وساوس و اضطرابات و پیدایش امنیت و آرامش خاطر است : ( اَلا بِذِکْرِاللَّهِ تَطْمئِنُّ الْقُلُوبُ ) ( 24 )

چه اشخاصی که بواسطه فشار وساوس و خیالات شیطانی آماده انتحار ( خودکشی ) شدند و به وسیله برخورد بموعظه آرامش خاطری نصیبشان شده و قرار گرفتند .

ناگفته نماند کسیکه بمجلس موعظه و برخورد بکسی که او را موعظه کند دسترسی نداشته باشد باید از مراجعه بمواعظ مدونه بهره مند شود که در راءس آنها قرآن مجید است با دقت و تدبر در تفسیر آیات آن و بعد ترجمه و شرح نهج البلاغه و خطبه های بلیغه حضرت امیرالمؤ منین که شرح دهنده و بیان کننده آیات قرآن مجید است و بعد ترجمه جلد 17 بحارالانوار که مواعظ رسول خدا ( ص ) و ائمه هدی : را جمع نموده و بعد کتب اخلاقی مانند معراج السعاده نراقی و عین الحیواة مجلسی و سایر کتابهائیکه در آنها مواعظ بزرگان دین نقل شده است .

49 - توفیق توبه

و نیز جناب آقا میرزا ابوالقاسم مزبور از مرحوم اعتمادالواعظین تهرانی - علیه الرحمه - نقل نمود که فرمود در سالی که نان در تهران به سختی دست می آمد ، روزی میرغضب باشی ناصرالدین شاه به طاق آب انباری می رسد و صدای ناله سگهایی را می شنود ، پس ازتحقیق می بیند سگی زاییده و بچه هایش به او چسبیده و چون در اثر بی خوراکی پستانهایش شیر ندارد ، بچه هایش ناله و فریاد می کنند .

میرغضب باشی سخت متاءثر می شود ، از دکان خبازی که در نزدیکی آن محل بود ، مقداری نان می خرد و جلوش می اندازد و همانجا می ایستد تا سگ می خورد و بالاخره پستانهایش شیر می آورد و بچه هایش آرام می گیرند و سرگرم خوردن شیر از پستانهای مادر می شوند .

میرغضب باشی مقدار خوراک یک ماه آن سگ را از آن نانوایی می خرد و نقدا پولش را می پردازد و می گوید هر روز باید شاگردت این مقدار نان به این سگ برساند و اگر یک روز مسامحه شود از تو انتقام می کشم .

در آن اوقات با جمعی ازرفقایش میهمانی دوره ای داشتند به این تفصیل که هر روز عصر ، گردش می رفتند و تفرج می کردند و برای شام در منزل یکی با هم صرف شام می نمودند تا شبی که نوبت میرغضب باشی شد ، زنی داشت که تقریبا در وسط شهر تهران خانه اش بود و وسایل پذیرایی در خانه اش موجود بود و زنی هم تازه گرفته بود و نزدیک دروازه شهر منزلش بود .

به زن قدیمی خود پول می هد و می گوید امشب فلان عدد میهمان دارم و برای صرف شام می آییم و باید کاملا تدارک نمایی ، زن قبول می کند و طرف عصر با رفقایش بیرون شهر رفته تفرج می کردند .

تصادفا تفریح آن روز طول می کشد و مقدار زیادی از شب می گذرد ، هنگام مراجعت ، رفقایش می گویند دیر شده و سخت خسته شدیم ، همین در دروازه که منزل دیگر تو است می آییم .

میرغضب باشی می گوید اینجا چیزی نیست و در خانه وسط شهری کاملا تدارک شده باید آنجا برویم بالاخره رفقا راضی نمی شوند و می گویند ما امشب در اینجا می مانیم و به مختصری غذا قناعت می کنیم و آنچه در آن خانه تدارک کرده ای برای فردا میرغضب باشی ناچار قبول می کند و مقداری نان و کباب می خرد و آنها می خورند و همانجا می خوابند .

هنگام سحر ، از صدای ناله و گریه بی اختیاری میرغضب باشی همه بیدار می شوند و از او سبب انقلاب و گریه اش را می پرسند ، می گوید در خواب ، امام چهارم حضرت سجاد علیه السلام را دیدم به من فرمود احسانی که به آن سگ کردی مورد قبول خداوند عالم شد و خداوند در مقابل آن احسان ، امشب جان تو و رفقایت را از مرگ حفظ فرمود ؛ زیرا زن قدیمی تو از غیظی که به تو داشت ، سمی تدارک کرده و در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود تا داخل خوراک شما کند ، فردا می روی آن سم را برمی داری و مبادا زن را اذیت کنی و اگر بخواهد او را به خوشی رها کن .

دیگر آنکه : خداوند تو را توفیق توبه خواهد داد و چهل روز دیگر به کربلا سر قبر پدرم حسین علیه السلام مشرف می شوی پس صبح با رفقا می گوید برای تحقیق صدق خوابم بیایید به خانه وسط شهری برویم ، با هم می آیند چون وارد می شود زن تعرض می کند که چرا دیشب نیامدی ؟ به او اعتنایی نمی کند و با رفقایش به آشپزخانه می روند و به همان نشانه ای که امام علیه السلام فرموده بود ، سم را بر می دارد و به زن می گوید دیشب چه خیالی در باره ما داشتی ؟ اگر امر امام علیه السلام نبود از تو تلافی می کردم لکن به امر مولایم با تو احسان خواهم کرد ، اگر مایلی در همین خانه باش و من با تو مثل اینکه چنین کاری نکرده بودی رفتار خواهم کرد و اگر میل فراق داری تو را طلاق می دهم و هرچه بخواهی به تو می دهم ، زن می بیند رسوا شده و دیگر نمی تواند با او زندگی کند ، طلب طلاق می کند او هم با کمال خوشی طلاقش می دهد و خوشنودش کرده رهایش می کند .

از شغل خودش هم استعفا می دهد و استعفایش مورد قبول واقع می شود آنگاه مشغول توبه و ادای حقوق و مظالم گردیده و پس از چهل روز به کربلا مشرف می شود و همانجا می ماند تا به رحمت حق واصل می گردد .

آثار احسان به مخلوقات خداوند عالم هرچند حیوانی مانند سگ باشد در روایات بسیار است و گاه می شود که آن احسان سبب عاقبت به خیری و مغفرت الهی می گردد .

شواهد این مطلب بسیار است از آن جمله در جلد 14 بحار از کتاب ( ( حیوة الحیوان ) ) دمیری نقل کرده از رسول خدا6 که فرمود زنی در بیابانی می رفت و سخت تشنه شده بود تا به چاهی رسید که در آن آب بود ، خود را به قعر آن رسانید و آب آشامید و سیراب شد ، بیرون آمد دید سگی از شدت تشنگی خاکهایی که نمدار شده می خورد .

به خود گفت این سگ بیچاره مانند من تشنه است ، بر او رقت کرد و به زحمت خود را به آب رسانید و موزه پایش را پر از آب کرد و به دندان گرفت و بالا آمد و سگ را سیراب نمود .

خداوند این کارش را پذیرفت و تلافی فرمود و او را آمرزید .

گفتند یا رسول اللّه 6 آیا برای ما در احسان به حیوانات پاداشی است ؟ فرمود : ( ( نِعَمْ فی کُلِّ کَبَدٍ حَرِی اَجْرٌ ؛ یعنی : بلی در هر جگری که عطش دارد به واسطه خنک کردن و آب به او رساندن اجری خواهد بود ) ) .

رؤ یای صادقانه و نیز در همان کتاب است که رسول خدا6 فرمود : ( ( شب معراج داخل بهشت شدم و کسی را در آنجا دیدم که سگ تشنه ای را سیراب کرده بود ) ) ( 25 )

جایی که احسان به حیوان هنگام ضرورت موجب مغفرت و آمرزش و عاقبت به خیری می شود ، پس چگونه است اثر احسان و دادرسی از انسان خصوصا مؤ من ؟ !

و در این باره روایات و داستانهایی در کتاب ( ( کلمه طیبه ) ) مرحوم نوری نقل شده است به آنجا مراجعه شود .

50 - رؤ یای صادقانه

یکی از اهل تقوا و یقین که زمان عالم ربانی مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادی ( که در این کتاب چند داستان از ایشان نقل گردید ) را درک کرده نقل کرد که وقتی آن بزرگوار به قصد زیارت حضرت رضا علیه السلام و توقف چهل روز در مشهد مقدس به اتفاق خواهرش از اصفهان حرکت نمود و به مشهد مشرف شدند ، چون هیجده روز از مدت توقفش در آن مکان شریف گذشت ، شب حضرت رضا علیه السلام در عالم واقعه به ایشان امر فرمودند که فردا باید به اصفهان برگردی ، عرض می کند یا مولای من ! قصد توقف چهل روز در جوار حضرتت کرده ام و هیجده روز بیشتر نگذشته امام علیه السلام فرمود : چون خواهرت از دوری مادرش دلتنگ است و از ما مراجعتش را به اصفهان خواسته برای خاطر او باید برگردی ، آیا نمی دانی که من زوارم را دوست می دارم .

چون مرحوم حاجی به خود می آید از خواهرش می پرسد که از حضرت رضا علیه السلام روز گذشته چه خواستی ؟ می گوید : ( ( چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم به آن حضرت شکایت کرده و درخواست مراجعت نمودم ) ) .

محبت و راءفت حضرت رضا علیه السلام در باره عموم شیعیان خصوصا زوار قبرش از مسلمیات است چنانچه در زیارتش دارد : ( ( السلام علیک ایها الامام الرؤ ف ) ) وداستانهایی در این باره در کتب معتبره موجود است و نقل آنها منافی وضع این جزوه است و خلاصه هیچکس رو به قبر شریف آن حضرت نیاورد مگر اینکه مورد محبت و عنایت آن بزرگوار قرار گرفت .

51 - رؤیای صادقانه

سید جلیل جناب آقای ذوالنور ( معمار ) که نزد اهل ایمان ، به تقوا و سداد معروف است نقل نمود شبی در عالم رؤ یا بستانی بس وسیع و قصری با شکوه دیدم از دربان اذن گرفتم و وارد شدم دستگاه سلطنتی دیدم همینطور که تفرج می کردم و از بزرگی دستگاه در شگفت بودم به قسمت بنگاه آن رسیدم که آبها از اطرافش در جریان و درختهای یاس سر درهم پیچیده بوی مست کننده آنها را استشمام می کردم ، زیر سایه آنها تخت سلطنتی گذاشته به انواع زینتها مزین و مفرش بود وبالای آن جناب آقای شیخ محمد قاسم طلاقت ( واعظ ) را دیدم که با نهایت عزت و جلال نشسته است از دربان پرسیدم که این دستگاه متعلق به کیست ؟ گفتند به آقای طلاقت که بر کرسی سلطنتی نشسته ، اذن حضور گرفته بر او وارد شدم و پس از انجام تشریفات زیادی گفتم آقای طلاقت من با شما رفاقت داشتم و از حالات شما با خبر بودم چه شده که خداوند به شما چنین مقامی عنایت فرموده است ؟

در جواب گفت : چنین است که می گویی ، من عملی نداشتم که مرا به چنین مقامی رساند لکن در اثر اینکه جوانی داشتم هیجده ساله به فاصله 24 ساعت مرضی در گلویش پیدا شد و از دنیا رفت ، خداوند کریم در برابر این مصیبت ، چنین مقامی به من داد .

آقای ذوالنور گفت من از مرگ فرزند آقای طلاقت بی خبر بودم خواستم ایشان را ملاقات نمایم و خواب خود را برایش بگویم گفتم شاید فرزندش نمرده باشد و خواب را تعبیر دیگری باشد ، از ایشان نپرسیدم بلکه از یک نفر اهل علم که با ایشان رفاقت داشت از حال فرزندش پرسش کردم گفت بلی چندی قبل پسر هیجده ساله ایشان به فاصله 24 ساعت ازکَفَش رفت .

در باب اجرها و پاداشهای الهی در مورد مرگ اولاد خصوصا پسر ، روایات و داستانهایی است که در اوایل کتاب ( ( لئالی الاخبار ) ) مرحوم تویسرکانی نقل کرده است و برای مزید اطلاع به کتاب ( ( مسکن الفؤ اد فی موت الاحبة والاولاد ) ) تاءلیف شهید ثانی مراجعه شود و در اینجا به نقل یک روایت اکتفا می شود :

حضرت صادق علیه السلام می فرماید : ( ( اجر مؤ من از مردن فرزندش بهشت است صبر کند یا نکند ) ) ( 26 )

با اینکه اجر در هر مصیبت و بلایی موقوف بر صبر آن است مگر در موت اولاد هرچند نتواند صبر کند اجرش ثابت است .