داستانهای شگفت

داستانهای شگفت0%

داستانهای شگفت نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

داستانهای شگفت

نویسنده: عبد الحسین دستغیب
گروه:

مشاهدات: 53623
دانلود: 4098

توضیحات:

داستانهای شگفت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53623 / دانلود: 4098
اندازه اندازه اندازه
داستانهای شگفت

داستانهای شگفت

نویسنده:
فارسی

52 - رؤ یای صادقانه

صاحب مقام یقین و مخلص در ولایت اهل بیت طاهرین : مرحوم حاج شیخ محمد شفیع جمی که داستان 41 از ایشان نقل گردید فرمود : سالی عید غدیر نجف اشرف مشرف بودم و پس از زیارت به سمت بلد خود ( جم ) مراجعت کردم و ایام عاشورا در حسینیه اقامه مجلس تعزیه داری حضرت سیدالشهداء علیه السلام نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زیارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسیدن به این آرزو استمداد نمودم و از حیث اسباب ، عادتا محال به نظر می آمد .

همان شب در عالم رؤ یا جمال مبارک حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام و حضرت سیدالشهداء را زیارت کردم حضرت امیر علیه السلام به فرزند خود فرمود چرا حواله محمد شفیع را نمی دهی ؟ فرمود همراه آورده ام پس ورقه ای به من مرحمت فرمود که در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوی بود چون نظر کردم دیدم دو شعر است که نوشته شده و با اینکه اهل شعر نبودم به یک نظر از حفظم شد :

شعر :

از مخلصان درگه آن شاه لوکشف

اسمش محمد است و شفیع از ره شرف

توفیق شد رفیق رود سوی کربلا

با آنکه اندکی است که برگشته از نجف

فرمود چون بیدار شدم با کمال بهجت و یقین به روا شدن حاجت بودم و بحمداللّه در همان روز وسایل حرکت میسر شد و به سمت کربلا حرکت کرده و به آن آستان قدس مشرف شدم .

مرحوم حاج شیخ محمد شفیع ، قریب سی سال با بنده رفاقت داشت و چند مرتبه حج و زیارت عتبات با مصاحبت ایشان نصیب شد عالمی عامل و مروجی مخلص و مردی خلیق و محبی صادق بود در هر شهری که می رسید با اخیار آن شهر آمیزش داشت و در هر مجلسی که بود اهل آن مجلس را به یاد خدا و آل محمد6 می انداخت و از ذکر مناقب آن بزرگواران و مسالب اعدای آنها خودداری نداشت و در ملکات فاضله خصوصا تواضع و حیا و ادب و محبت به بندگان خدا و سخاوت و خیرخواهی خلق به راستی کم نظیر بود ، اَعْلَی اللَّهُ مَقامَهُ وَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ صَلَواتُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ اَجْمَعینَ .

53 - عنایت فاطمیه

جناب حاجی علی اکبر سروری تهرانی گفت خاله علویه ای دارم که عابده و برکتی برای فامیل ماست و در شداید به او پناهنده می شویم و از دعای او گرفتاریهایمان برطرف می شود .

وقتی آن مخدره به درد دل مبتلا می گردد و به چند دکتر و بیمارستان مراجعه می کند فایده نمی کند ، مجلس زنانه توسل به حضرت زهرا ( س ) فراهم می کند و اهل مجلس را هم طعام می دهد .

همان شب در خواب حضرت صدیقه ( س ) را می بیند که به خانه اش تشریف آورده اند به حضرتش عرضه می دارد کلبه ما محقر است و اینکه روز گذشته از شما دعوت نکردم چون قابل نبودم فرمود ما خود آمدیم و حاضر بودیم والحال می خواهیم درد و دوایت را نشان دهیم ، پس کف دست مبارک را محاذی صورتش می گیرند و می فرمایند به کف دستم نگاه کن ، پس تمام اندرون خود را در آن کف مبارک می بیند از آن جمله رحم خود را می بیند که چرک زیادی در آن است فرمود درد تو از رحم است وبه فلان دکتر مراجعه کن خوب می شوی .

فردا به همان دکتری که فرموده بود مراجعه می کند و دردش را می گوید و به فاصله کمی درد برطرف می گردد .

ضمنا باید متوجه بود که ممکن بود بدون مراجعه به دکتر و استعمال دارو همان لحظه او را شفا بخشد ، لکن چون خداوند به حکمت بالغه اش برای هر دردی دوایی خلق فرموده که باید خاصیتی که خداوند در آن دوا قرار داده ظاهر شود ، پس باید مریض هنگام ضرورت از مراجعه به طبیب و استعمال دوا خودداری نکند و بداند که شفا از خدا است لکن به وسیله طبیب و دوا مگر در بعض مواردی که مصلحت الهی اقتضا کند .

بالجمله شاید در مورد علویه مذکور چنین مصلحتی نبوده ولذا او را به سنت جاری الهی که رجوع به طبیب و دواست حواله فرمودند .

حضرت صادق ( ع ) می فرماید : ( ( پیغمبری از پیغمبران گذشته مریض شد ، پس گفت دوا استعمال نمی کنم تا خدایی که مرا مریض کرد ، شفایم دهد ، پس خداوند به او وحی فرمود تو را شفا نمی دهم تا دوا استعمال نکنی ؛ زیرا شفا از من است ( هرچند به وسیله دوا باشد ) ) ( 27 )

54 - رؤ یای صادقانه

مؤ من متقی ( ( ملا علی کازرونی ) ) ساکن کویت که یکی از نیکان بود و خوابهای صحیح و مکاشفات درستی داشت و در سفر حج ملاقات و مصاحبت او نصیب بنده شده بود ، نقل کرد که شبی در عالم رؤ یا بستان وسیعی که چشم ، آخرش را نمی دید مشاهده کردم و در وسط آن قصر باشکوه و عظمتی دیدم و در حیرت بودم که از آن کیست ، از یکی از دربانان پرسیدم گفت این قصر متعلق به ( ( حبیب نجار شیرازی ) ) است .

من او را می شناختم و با او رفاقت داشتم و در آن حال ، غبطه مقام او را می خوردم پس ناگاه صاعقه ای از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام آن قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت مثل اینکه نبود از وحشت و شدت هول آن منظره ، بیدار شدم دانستم که گناهی از او سر زده که موجب محو مقام او شده است .

فردا به ملاقاتش رفتم و گفتم شب گذشته چه عملی از تو سر زده گفت هیچ ، او را قسم دادم و گفتم رازی است که باید کشف شود ، گفت شب گذشته در فلان ساعت با مادرم گفتگویم شد و بالاخره کار به زدنش کشید ، پس خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم به مادرت اذیت کردی و چنین مقامی را از دست دادی .

مستفاد از روایات و آیات آن است که بعضی از گناهان کبیره حبط کننده و از بین برنده اعمال صالحه و کردارهای نیک است چنانچه در ( ( عدة الداعی ) ) است که رسول خدا6 فرمود : ( ( هرکس یک مرتبه بگوید : لااِلهَ اِلا اللَّهُ درختی در بهشت برایش غرس می شود

شخصی گفت یا رسول اللّه ! پس ما در بهشت درخت بسیاری داریم .

حضرت فرمود : ( ( بترس از اینکه آتشی بفرستی و آنها را آتش بزنی ) ) .

از این قسم گناه کبیره است حقوق والدین یعنی اذیت کردن و آزار رسانیدن به پدر یا مادر و در رساله گناهان کبیره این مطلب مفصلا یادآوری شده به آنجا مراجعه شود .

55 - عنایت علوی ( ع )

جناب حاج شیخ محمد باقر شیخ الاسلام - اعلی اللّه مقامه - که داستان 37 و 38 از ایشان نقل گردید فرمودند هنگامی که مرحوم حاج قوام الملک شیرازی مشغول ساختمان حسینیه بود ، سنگهای آن را به یک نفر سید حجار که در آن زمان استاد حجارهای شیراز بود ، کنترات داده بود و آن سید در این معامله دچار زیان سختی شد به طوری که مبلغ سیصد تومان مدیون گردید و البته این مبلغ در آن زمان زیاد بود ، خلاصه پریشان حال و بیچاره شد .

شب جمعه نماز جعفر طیار را می خواند و حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام را برای گشایش کارش به درگاه الهی وسیله قرار می دهد و همچنین شب جمعه دوم تا شب جمعه سوم حضرت امیر علیه السلام به او می فرمایند فردا برو نزد حاج قوام که به او حواله کردیم چون بیدار می شود متحیر می شود چگونه به حاج قوام حرف بزنم در حالی که نشانه ای ندارم شاید مرا تکذیب کند .

بالاخره در حسینیه می آید و گوشه ای با هم و غم می نشیند و ناگاه می بیند حاج قوام با فراشها و ملازمانش آمدند در حالی که آمدنش در چنان موقعی غیر منتظره بود همینطور نزدیک می آید تا برابر سید حجار می رسد ، می گوید مرا به تو کاری است بیا منزل وقتی که حاج قوام به منزلش برمی گردد سید می آید و ملازمان با کمال احترام او را نزد حاج قوام حاضر می کنند .

چون وارد می شود و سلام می کند حاج قوام بدون پرسش از حالش بلافاصله سه کیسه که در هر یک یکصد اشرفی یک تومانی بود تقدیمش می کند و می گوید بدهی خودت را بپرداز و دیگر حرفی نمی زند .

از این داستان دانسته می شود که متمکنین سابق در کارهای خیر تا چه حد دارای صدق و اخلاص بودند تا اندازه ای که مورد عنایت و التفات بزرگان دین قرار می گرفتند و همراه خود می بردند و در این دوره اولاد ثروتمندان غالبا در فکر زیاد کردن ثروت خود هستند وتوفیق صرف کردن درامور خیریه نصیب آنها نیست و ثانیا هرگاه مختصری از دارائی خود را صرف خیری کنند نوعا از صدق و اخلاص محرومند و به خیال مدح خلق و ستایش دیگران ، کار خیری انجام می دهند و چون برای خدا خالص نیست نتیجه باقی هم برای آنها نخواهد داشت و بحث در اطراف ریا کردن در اعمال خیر که سبب بطلان عمل می شوددر رساله گناهان کبیره مفصلا ذکر شده خداوند ثروتمندان ما را موفق بدارد که از اندوخته خود نتیجه بگیرند واز آنچه جمع آوری کرده اند بهره های باقی ببرند :

شعر :

مال را کز بهر حق باشی حمول

نعم مال صالح گفتش رسول

56 - رؤ یای صادقانه

جناب حاج سید محمد علی ناجی فرزند مرحوم حاج سید محمد حسن که وصی پدر خود هستند و از جمله موارد وصیت آن مرحوم مقدار زیادی استیجار نماز و روزه بود ، وصی مزبور برای چهار سال نماز و چهارماه روزه مرحوم حاج سید ضیاءالدین ( امام جماعت مسجد آتشیها ) را اجیر می کند و وجه آن را نقدا به ایشان تقدیم می نماید .

وصی مزبور نقل کرد که پس از مدتی پدرم را در خواب دیدم که سخت ناراحت است به او گفتم از من راضی هستید که به وصیت شماعمل کردم و چهارسال نماز و روزه از آقای سیدضیاءالدین برایتان استیجار نمودم ، پدرم با کمال تاءثر گفت کی به فکر دیگری است ؟ آقای سید ضیاء برای من شش روز نماز بیشتر نخوانده است .

چون بیدار شدم خدمت آقای سید ضیاءالدین رفتم و پرسیدم چه مقدار برای پدرم نماز خوانده اید ؟ در جوابم گفتند هرچه خوانده ام ثبت کرده ام گفتم می دانم کارهای شما مرتب است ولی مطلبی است که می خواهم بدانم خوابم درست است یا نه ! خلاصه پس از اصرار زیاد ، دفتر خود را آوردند معلوم شد که شش روز بیشتر نخوانده اند و مرحوم آقا سید ضیاء تعجب فرموده و گفتند من فراموش کردم و خیال می کردم بیشتر آن را خوانده ام ، الحال که آن مرحوم چنین گفته از امروز مرتبا مشغول نماز آن مرحوم می شوم و خلاصه معلوم شد که آقا سید ضیاء فراموش کرده بود و اخبار مرحوم حاجی ناجی هم صحیح بوده است .

در کتاب ( ( غررالحکم ) ) آمده است از جمله کلمات قصار حضرت امیرالمؤ منین است که : ( ( وصی نفس خودت باش و در مالت آنچه دوست داری که برایت انجام دهند خودت بکن ) ) ( 28 )

مراد این است که آنچه را وصیت می کنی که دیگری در مال تو از خیرات بعد از تو بکند آنها را خودت در زندگیت انجام ده ؛ زیرا وصی دیندار خداترس و مهربان بر تو کم است دیگر آنکه ممکن است وصی ، عمل به وصیت تو بکند اما آن کسی را که برای تو جهت نماز و روزه و حج و غیره اجیر کرده ممکن است صحیحا بجا نیاورد یا در اثر اهمیت ندادن فراموش کند و بر فرض که درست بجا آورد ، یقینا عملی که خود شخص بجا آورد با عملی که دیگری به نیابت او انجام دهد ، تفاوت بسیاری دارد چنانچه مرویست که یکی از اصحاب رسول خدا6 وصیت کرد که آن حضرت انبار خرمای او را انفاق بفرماید چون به وصیتش عمل فرمود دانه ای از آن خرماها به زمین افتاده بود آن را برداشت و فرمود : این شخص اگر در حال حیات خود این دانه خرما را بدست خود انفاق کرده بود بهتر بود از این انبار خرما که من از طرف او دادم ، چه خوب سروده سعدی شیرازی :

شعر :

برگ عیشی به گور خویش فرست

کس نیارد زپس تو پیش فرست

خور و پوش و بخشای و روزی رسان

نگه می چه داری ز بهر کسان

زر و نعمت اکنون بده کان تست

که بعد از توبیرون ز فرمان تست

تو با خود ببر توشه خویشتن

که شفقت نیاید ز فرزند و زن

غم خویش در زندگی خور که خویش

به مرده نپردازد از حرص خویش

به غم خوارگی جز سر انگشت تو

نخارد کسی در جهان پشت تو

57 - رؤ یای صادقانه

مرحوم حاج محمد حسن خان بهبهانی فرزند مرحوم حاج غلامعلی بهبهانی ( بانی شبستان مسجد سردزک ) نقل کرد که پدرم پیش از تمام شدن شبستان مسجد سردزک ، مریض شد به مرض موت و وصیت کرد که مبلغ دوازده هزار روپیه حواله بمبئی را به مصرف اتمام مسجد برسانیم ، چون فوت کرد چند روز ساختمان مسجد تعطیل شد ، شب در خواب پدرم را دیدم به من گفت چرا تعطیل کردی ؟ گفتم برای احترام شما و اشتغال به مجالس ترحیم شما ، در جوابم گفت اگر برای من می خواستی کاری کنی می بایست ساختمان مسجد را تعطیل نکنی .

چون بیدار شدم عازم شدم که به اتمام ساختمان مسجد اقدام نمایم وگفتم حواله روپیه ها را که پدرم معین کرد باید وصول شود تا از آن مصرف گردد هرچه جستجو کردم حواله پیدا نشد و هرجا که احتمال می دادم ، تحقیق نمودم یافت نگردید .

پس از چندی پدرم را در خواب دیدم به من تعرض کرد گفت چرا بنائی مسجد را مشغول نمی شوی ، گفتم حواله روپیه ها را که معین کردید گم شده ، پدرم گفت در حجره پشت آرمالی افتاده است .

چون بیدار شدم چراغ را روشن کردم همان جائی که گفته بود ورقه ای افتاده بود ، برداشتم دیدم همان حواله است پس آن وجه را دریافت کرده و ساختمان مسجد را تمام نمودم .

58 - رؤ یای صادقانه

مرحوم حاج معتمد نقل کرد روزی برای مجلس روضه در تکیه شاه داعی اللّه دعوت داشتم و چون در اثر برف و باران جاده ها گل بود از وسط قبرستان دارالسلام شیراز عبور کردم وپس از تمام شدن مجلس از همان راه برگشتم ، شب در خواب مرحوم آقا سید میرزا مشهور به سلطان فرزند مرحوم آقای حاج سید علی اکبر فال اسیری را دیدم ، به من گفت معتمد امروز از پهلوی خانه ما عبور کردی و دیدی خراب شده آن را درست نکردی ؟ !

چون بیدار شدم اصلا خبر نداشتم که قبر آن مرحوم در کدام قبرستان است ، همان روز نزد شیخ حسن که امر قبرستان با او بود آمدم وسراغ قبر آقا سید میرزا را گرفتم که آیا در این قبرستان است ؟ گفت بلی و همراه من آمد و نشانم داد دیدم در مسیر دیروز من بود و به واسطه برف و باران فرورفته و خراب شده است پس مقداری پول به شیخ حسن دادم که قبر را مرمت نماید .

از این چند داستان وهزاران مانند آن به خوبی دانسته می شود که انسان پس از مرگ نیست نمی شود هرچند بدنش در خاک پوسیده و خاک شده باشد لکن روحش در عالم برزخ باقیست و از گزارشات این عالم باخبر است و به این مطلب در قرآن مجید و روایات تصریح شده است ( 29 )

در جلد3 بحارالانوار ( صفحه 141 ) مرویست که رسول خدا6 به کشته های مشرکین در جنگ بدر خطاب فرمود که : ( ( بد همسایگانی برای رسول خدا6 بودید ، از خانه اش بیرونش کردید پس از آن با هم جمع شدید و با او جنگیدید ، هرآینه آنچه را که خدا بحق مرا وعده داده بود یافتید ؛ یعنی هلاکت در دنیا و معذب بودن پس از مرگ ) ) .

عمر بن الخطاب به آن حضرت گفت : چگونه با مردگان و هلاک شدگان سخن می گویی ( یعنی آنها که نمی شنوند ) حضرت فرمود : ( ( ساکت باش ای پسر خطاب ! به خدا قسم که تو از ایشان شنواتر نیستی و نیست فاصله بین آنها و معذب شدنشان به دست ملائکه عذاب جز اینکه من از آنها رو برگردانم ) ) .

و نیز روایت کرده که در جنگ جمل پس از تمام شدن جنگ و فتح حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام آن حضرت در بین کشته ها عبور می فرمود تا به کشته کعب بن سور رسید و او از طرف عمر و عثمان قاضی بصره بود و با فرزندان و بستگانش به جنگ امیرالمؤ منین آمدند و تماما کشته شدند ، پس حضرت فرمود او را نشاندند و فرمود : ( ( ای کعب ! من به آنچه خداوند بحق مرا وعده کرده بود رسیدم ( یعنی فتح و ظفر بر اعدا ) آیا تو هم به آنچه خداوند به حق تو را وعده داده بود رسیدی ؟ یعنی هلاکت دنیا و عذاب آخرت ) ) .

و فرمود او را خوابانیدند ، قدری رفت تا به کشته ( ( طلحه ) ) رسید ، فرمود او را نشاندند و همان جمله را به او فرمود یکی از اصحاب گفت صحبت کردن شما با دو کشته ای که دیگر چیزی نمی شنوند چیست ؟

فرمود : ( ( به خدا سوگند کلام مرا شنیدند چنانچه کشته های مشرکین بدر کلام رسول خدا6 را شنیدند ) ) .

59 - عاقبت به خیری

عبد صالح حاج یحیی مصطفوی اقلیدی که در سفر حج و زیارت عتبات مصاحبت ایشان نصیب شده بود نقل کرد که یکی از اخیار اصفهان به نام سید محمد صحاف ارادت و علاقه زیادی به مرحوم سید زین العابدین اصفهانی داشت و چون یک سال از فوت مرحوم سید زین العابدین گذشت شب جمعه ای آن مرحوم را در خواب دید که در بستانی وسیع و قصری رفیع است و در آن انواع فرشهای حریر و استبرق و ریاحین و گلهای رنگارنگ و انواع خوردنیها و آشامیدنیها و جویهای آب و خلاصه انواع لذایذ و بهجتهای موجود به طوری که مبهوت می شود و می فهمد که عالم برزخ است و آرزو می کند که در آن مقام باشد .

پس به جناب سید می گوید شما در چنین مقامی در کمال بهجت و آسایش هستید و ما در دنیا گرفتار هزاران ناملایم و ناراحتی می باشیم ، خوب است مرا نزد خود در این مقام جای دهید .

جناب سید می فرماید اگر مایل هستی با ما باشی هفته دیگر شب جمعه منتظر شما هستم از خواب بیدار می شود و یقین می کند که یک هفته از عمرش بیشتر نمانده است پس سرگرم اصلاح کارهایش می شود بدهی هایش را می پردازد و وصیتهای لازمه اش را به اهلش می نماید .

بستگانش می گویند این چه حالتی است که عارضت شده ؟ می گوید خیال سفر طولانی دارم .

بالجمله روز پنجشنبه آنها را با خبر می کند و می گوید روز آخر عمر من است و امشب به منزل خود می روم ، می گویند تو در کمال صحت و سلامتی هستی می گوید وعده حتمی است شب را نمی خوابد و تا صبح به دعا و استغفار مشغول می شود و اهلش را وامی دارد استراحت کنند .

پس از طلوع فجر که به بالینش می آیند می بینند رو به قبله خوابیده و از دنیا رفته است ، رحمة اللّه علیه

60 - تهدید از ترک حج

مرحوم حاج عبدالعلی مشکسار نقل نمود که یک روز صبح در مسجد آقا احمد مرحوم عالم ربانی آقای حاج سید عبدالباقی اعلی اللّه مقامه پس از نماز جماعت به منبر رفت و من حاضر بودم فرمود امروز می خواهم چیزی را که خودم دیده ام برای موعظه شما نقل کنم :

رفیقی داشتم از مؤ منین ومریض شد به عیادتش رفتم چون او را در حال سکرات مرگ دیدم نزدش نشستم و سوره یس والصافات را تلاوت کردم ، اهل او از حجره بیرون رفتند و من تنها نزدش بودم پس او را کلمه توحید و ولایت تلقین می کردم آنچه اصرار کردم نگفت با اینکه می توانست حرف بزند و با شعور بود پس ناگاه با کمال غیظ متوجه من شده و سه مرتبه گفت یهودی ! یهودی ! یهودی !

من بر سر خودم زدم و طاقت توقف دیگر نداشتم ، از حجره بیرون آمدم و اهلش نزدش رفتند درب خانه که رسیدم صدای شیون و ناله بلند شد معلوم شد مرده است و پس از تحقیق از حالش معلوم شد که این بدبخت چند سال بود که واجب الحج بود و به این واجب مهم الهی اعتنایی ننموده تا اینکه یهودی از دنیا رفت .

61 - توسل به سیدالشهداء ( ع )

مرحوم حاج میرزا علی ایزدی فرزند مرحوم حاج محمد رحیم مشهور به آبگوشتی ( سبب شهرتش به این لقب این بود که ایشان اخلاص و ارادت زیادی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام داشت و مواظب خواندن زیارت عاشورا بود و هر شب در مسجد گنج که به خانه اش متصل بود پس از نماز جماعت یک یا دو نفر روضه می خواندند پس از روضه خوانی ، سفره پهن می کردند و مقدار زیادی نان و آبگوشت در آن می گذاردند هرکس مایل بود همانجا می خورد و هرکه می خواست همراه خود به خانه اش می برد )

نقل نمود که پدرم سخت مریض شد و به ما امر نمود که او را به مسجد ببریم ، گفتم برای شما هتک است چون تجار و اشراف به عیادت شما می آیند و در مسجد مناسب نیست به ما گفت می خواهم در خانه خدا بمیرم و علاقه شدیدی به مسجد داشت ، ناچار او را به مسجد بردیم تا شبی که مرضش شدید شد و در حال اغما بود که او را به منزل بردیم و آن شب در حال سکرات مرگ بود و ما به مردنش یقین کردیم ، پس در گوشه ای از حجره نشسته و گریان بودیم و سرگرم مذاکره تجهیز و محل دفن و مجلس ترحیمش بودیم تا هنگام سحر شد ناگاه صدای من و برادرم زد ، نزدش رفتیم دیدیم عرق بسیار کرده است به ما گفت آسوده باشید و بروید بخوابید و بدانید که من نمی میرم و از این مرض خوب می شوم ما حیران شدیم و صبح کرد در حالی که هیچ اثر مرض در اونبود و بسترش را جمع کرده او را به حمام بردیم و این قضیه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمری اتفاق افتاد و حیا مانع شد از اینکه از او بپرسیم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود .

موسم حج نزدیک شد پس در تصفیه حساب و اصلاح کارهایش سعی کرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارک دید تا اینکه با نخستین قافله حرکت کرد به بدرقه اش در باغ جنت یک فرسخی شیراز رفتیم و شب را با او بودیم .

ابتدا به ما گفت از من نپرسیدید که چرا نمردم و خوب شدم اینک به شما خبر می دهم که آن شب مرگ من رسیده بود و من در حالت سکرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله یهودیها دیدم و از بوی گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم که تا مرُدم جزء آنها خواهم بود .

پس در آن حال به پروردگار خود نالیدم ندایی شنیدم که اینجا محل ترک کنندگان حج است ، گفتم پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سیدالشهداء علیه السلام ناگاه آن منظره هول انگیز به منظره فرحبخش مبدل شد و به من گفتند تمام خدمات تو پذیرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و مرگ تو تاءخیر افتاد تا حج واجب را بجا آوری و چون اینک عازم حج شده ام گزارشات خود را به شما خبر دادم .

مرحوم ایزدی نقل نمود که پیش از محرم 1340 مرض مختصری عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همانطور که خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنیا رحلت فرمود رحمة اللّه علیه .

این داستان به ما دو چیز می فهماند یکی اهمیت حج و بزرگی گناه ترک و مسامحه در ادای آن چنانچه محقق در شرایع فرموده : ( ( وَفی تَاءْخیرِهِ کَبَیرةٌ مُوبِقَةٌ ) ) یعنی حج با اجتماع شرایط آن ، واجب فوری است و مسامحه کردن و تاءخیر انداختن ادای آن ، گناه کبیره و هلاک کننده است .

چه هلاکتی بدتر از محشور شدن با یهود است چنانچه در جلد 1 سفینة البحار از حضرت صادق علیه السلام است : ( ( کسی که حج واجب را به جا نیاورد و بمیرد در حالی که گرفتاری سختی که حج رفتن سبب مشقت او شود نداشته باشد و به مرضی که نتواند به واسطه آن حج کند ، مبتلا نبوده و حکومت وقت هم مانع رفتنش نگردیده پس باید بمیرد در حالی که اگر بخواهد یهودی و اگر بخواهد نصرانی باشد ) ) ( 30 ) .

خلاصه کسی که بدون عذر شرعی حج را ترک کند پس از مردنش با یهود و نصاری خواهد بود .

و نیز در معنای آیه شریفه : ( ( هرکس در دنیا کور شد در آخرت هم کور است ) ) فرمود : این آیه در باره کسی است که حج را از سالی به سال دیگر تاءخیر می اندازد ؛ یعنی هر ساله می گوید سال دیگر بجا می آورم تا اینکه حج نکرده می میرد پس از واجبی از واجبات الهی کور شده و خداوند او را در قیامت از دیدن راه بهشت کور می فرماید ) ) ( 31 ) . مطلب دیگر که از این داستان فهمیده می شود آن است که حضرت سیدالشهداء علیه السلام کشتی نجات و رحمت واسعه الهی است و توسل به آن حضرت شخص را موفق به توبه از هر گناهی می کند و عاقبت به خیر و پاک از دنیا خواهد رفت و همچنین توسل به او موجب امن از هر خطر و آفتی است و یقینا اگر کسی از روی اخلاص و صدق متمسک به ایشان گردد اهل نجات و سعادت است ( 32 ) .