داستانهای شگفت

داستانهای شگفت0%

داستانهای شگفت نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

داستانهای شگفت

نویسنده: عبد الحسین دستغیب
گروه:

مشاهدات: 53627
دانلود: 4098

توضیحات:

داستانهای شگفت
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 53627 / دانلود: 4098
اندازه اندازه اندازه
داستانهای شگفت

داستانهای شگفت

نویسنده:
فارسی

80 - وظائف ششگانه زنها و رؤ یای صادقانه

در چند سال قبل ، محترمه علویه ای که مداومت بر نماز جماعت مسجد جامع داشت به بنده گفت مدتهاست که به جده ام صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه علیها متوسل شده ام برای نجاتم تا اینکه شب گذشته در عالم رؤیا آن حضرت را دیدم عرض کردم بی بی ما زنان چه کنیم که اهل نجات باشیم ؟

فرمود شما زنان به شش چیز مواظبت کنید تا اهل نجات شوید و من غفلت کردم از پرسش آن شش چیز و از خواب بیدار شدم و تو بگو آن شش چیز کدام است بنده به نظرم رسید که در قرآن مجید آخر سوره ( ( الممتحنه ) ) وظایف زنان و شروط پذیرفته شدن بیعت آنها با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله را بیان فرموده است .

پس به آیه دوازده ازسوره مزبوره مراجعه نموده و شماره کردم دیدم شش چیز است به آن علویه تذکر دادم که قطعا مراد صدیقه کبری همین شش چیز است و برای اینکه زنان مسلمان وظایف خود را بدانند آیه مزبوره با مختصر ترجمه ای نقل می گردد :

( یا اَیُّهَاالنَّبِیُّ اِذا جائَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَکَ عَلی اَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللّهِ شَیْئاً وَلا یَسْرِقْنَ وَلایَزْنینَ وَلا یَقْتُلْنَ اَوْلادهِنَّ وَلا یَاءْتینَ بِبُهْتانٍ یَفْتَریَنهُ بَیْنَ اَیْدیهنَّ وَاَرْجُلِهِنَّ وَلایَعْصینَکَ فی مَعْرُوفٍ فَب ایِعْهُنَّ وَاْستَغْفِرْ لَهُنَّ اللّهَ اِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ ) ( 41 ) .

یعنی : ( ( ای پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله چون زنان مؤ منه پیش تو آیند خواهند که با تو عهد کنند که شش چیز را ترک کنند ، نخست آنکه : برای خدا هیچ چیز را شریک قرار ندهند ( یعنی در ذات و صفات و افعال و عبادت به تفصیلی که در کتاب گناهان کبیره است ) ( دوم ) وَلا یَسْرِقْنَ ؛ دزدی نکنند از مال شوهران و غیر ایشان ( سوم ) وَلایَزْنینَ ؛ زنا نکنند ( چهارم ) ولا یقتلن اولادهن ؛ فرزندان خود را نکشند ( و از کشتن فرزند است سقط جنین بلکه ماده تکوین بچه یعنی نطفه و علقه و مضغه که سقط آنها هم حرام وموجب دیه است به تفصیلی که در کتاب گناهان کبیره است ) ، ( پنجم ) وَلا یَاءْتینَ بِبُهْتانٍ ؛ یعنی بهتان و دروغی از پیش دست و پای خود نبافند و بر کسی نبندند مانند اینکه بچه ای را از سر راه بردارد و بگوید آن را زاییده ام و فرزندم هست و مانند اینکه زنان پاکدامن را قذف کند و بهتان زنابر آنها ببندد و به طور کلی هر بهتانی را باید ترک کند ( ششم ) وَلا یَعْصینَکَ فی مَعْرُوفٍ ؛ و ای محمد صلّی اللّه علیه و آله مخالفت تو را نکنند در هر چه به آن فرمان دهی ( مانند نماز ، روزه ، حج ، زکات و مانند لزوم اطاعت از شوهر و پرهیزاز نظر و لمس با اجنبی و غیره ) فَبایِعْهُنَّ ؛ یعنی پس با این زنان بر شرطهایی که گفته شد بیعت کن و برایشان از خدا آمرزش خواه که خدا آمرزنده و مهربان است ) ) .

81 - عنایت حسین ( ع ) و نجات از غرق

ورع متقی جناب شیخ محمد انصاری ساکن سرکوه داراب نقل فرمود که در سنه 1370 کربلا مشرف شدم و پسرم مریض بود ؛ او را به قصد استشفا همراه بردم ، روز اربعین با فرزندم کنار شریعه فرات رفتم برای غسل زیارت ، پس با فرزندم در گوشه ای از شریعه در آب رفتیم و مشغول غسل بودم ناگهان دیدم آب فرزندم را برده و به فاصله زیادی تنها سر او را می دیدم و توانایی شنا کردن نداشتم وکسی هم نبود که بتواند شنا کند واو را نجات دهد ، پس با کمال شکستگی دل به پروردگار ملتجی شده وخدا را به حق حضرت سیدالشهداء قسم دادم و فرزندم را طلب کردم و هنوز فرزندم را می دیدم که ناگاه دیدم رو به من برمی گرددتا نزدیک من رسیده دست او را گرفته از آب بیرون آوردم ، از حالش پرسیدم گفت کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی بازوی مرا گرفته بود و مرا رو به تو می آورد پس سجده رفته و خدای را بر اجابت دعایم شکر نمودم .

82 - دادرسی حضرت حجت ( ع )

جناب شیخ مزبور فرمود در همان سفر به سامرا مشرف شدم چون خواستم به سرداب مقدس مشرف شوم مغرب گذشته بود و نماز واجب را نخوانده بودم مسجدی که متصل به درب سرداب است دیدم که نماز جماعت است و نمی دانستم که این مسجد به تصرف اهل تسنن است و مشغول نماز عشاء هستند پس به اتفاق فرزندم وارد شبستان شده و در گوشه ای ازشبستان مشغول نماز و سجده بر تربت حسین علیه السّلام شدم و چون جماعت فارغ شد از جلو من گذشته وبه حالت غضب به من نظر می کردند و ناسزا می گفتندپس دانستم که اشتباه کردم و تقیه نکردم و چون همه رفتند ناگاه تمام چراغهای شبستان را خاموش کرده و در را به روی من بستند و هرچه استغاثه کردم و فریاد زدم که من غریب و زوارم به من اعتنایی نکردند و در آن وقت حالت وحشت و اضطراب عجیبی در من و فرزندم پیدا شد و می گفتیم خیال کشتن ما را دارند پس گریان و نالان با حالت اضطرار به حضرت حجة بن الحسن ( عج ) متوسل و از پروردگار به وسیله آن بزرگوار نجات خود را خواستیم ، ناگاه فرزندم که نزدیک دیوار بود و ناله می کرد گفت پدر بیا که راه پیدا شد و ستونی که جزء دیوار و نزدیک به درب شبستان است بالا رفته پس چون نظر کردم دیدم تقریبا به مقدار دو سه وجب ستون از زمین بالا رفته به طوری که به آسانی از زیر آن می توان خارج شد من و فرزندم از زیر آن خارج شدیم و چون بیرون آمدیم ستون به حالت اولیه خود برگشت و راه مسدود شد ، شکر خدای را بجا آوردم ، فردا آمدم همانجا را ملاحظه می کردم ، هیچ اثری و نشانه ای از حرکت ستون دیده نشد و سرسوزنی هم شکاف در دیوار نمایان نبود .

83 - بازشدن قفل به نام حضرت فاطمه ( ع )

سید جلیل جناب آقا سید علی نقی کشمیری فرزند صاحب کرامات باهره حاج سید مرتضی کشمیری فرمود شنیدم از فاضل محترم جناب آقای سید عباس لاری که فرمود در اوقات مجاورت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه روزی از ماه مبارک رمضان طرف عصر خوراکی برای افطار خود تدارک کرده در حجره گذاردم و بیرون آمده در را قفل کردم و پس از ادای نماز مغرب و عشاء و گذشتن مقداری از شب برگشتم مدرسه برای افطار کردن ، چون به در حجره رسیدم ، دست در جیب نموده کلید را نیافتم ، اطراف داخل مدرسه را تفحص کردم و از بعضی طلاب که مدرسه بودند پرسش نمودم ، کلید را نیافتم به واسطه فشار گرسنگی و نیافتن راه چاره ، سخت پریشان شدم ، از مدرسه بیرون آمده متحیرانه در مسیر خود تا به حرم مطهر می رفتم و به زمین نگاه می کردم ، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی اللّه مقامه را دیدم سبب حیرتم را پرسید مطلب را عرض کردم پس با من به مدرسه آمدند نزد حجره ام فرمود می گویند نام مادر موسی را اگر کسی بداند و بر قفل بسته بخواند باز می شود آیا جده ما حضرت فاطمه کمتر از اوست ؟ پس دست به قفل نهاد و ندا کرد ( ( یا فاطمه ) ) قفل باز شد .

84 - فرج بعد از شدت

و نیز جناب سید مزبور نقل فرمود از جناب علم الهدی ملایری که فرمود در اوقات اقامت در نجف اشرف برای تحصیل علوم دینیه چندی از جهت معیشت سخت در فشار بودم تا اینکه روزی برای تدارک نان و خوراک عیال هیچ نداشتم از خانه بیرون رفتم وبا حالت حیرت وارد بازار شدم و چند مرتبه از اول بازار تا آخر آن رفت و آمد می کردم و به کسی هم اظهار حال خود ننمودم پس با خود گفتم زشت است در بازار این طور آمد وشد کردن لذا از بازار خارج شده داخل کوچه شدم تا نزدیک خانه حاج سعید ، ناگاه مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری اعلی اللّه مقامه را دیدم به من که رسید ابتدا فرمود تو را چه می شود جدت امیرالمؤ منین نان جو می خورد و گاهی دو روز هیچ نداشت پس مقداری گرفتاریهای آن حضرت را بیان کرد و مرا تسلیت داد و فرمود صبر کن البته فرج می شود و باید در نجف زحمت کشید و رنج برد پس از آن چند فلس ( پول رایج آن زمان ) در جیبم ریخت و فرمود آن را شماره نکن و به کسی هم خبر مده و از آن هرچه خواهی خرج کن پس ایشان رفتند و من آمدم بازار و ازآن پول نان و خورش گرفته به منزل بردم تا چند روز از آن پول نان و خورش می گرفتم با خود گفتم حال که این پول تمام نمی شود و هر وقت دست در جیب می کنم پول موجود است خوب است بر عیال توسعه دهم پس در آن روز گوشت خریدم عیالم گفت معلوم می شود برایت فرج شده ، گفتم بلی ، گفت پس مقداری پارچه برای لباس ما تدارک کن ، بازار رفتم و از بزّازی مقدار پارچه ای که خواسته بودند گرفتم و دست در جیب کرده ومقداری وجه بیرون آورده جلوش گذاردم و گفتم آنچه قیمت پارچه ها می شود بردار و اگر کسری دارد تا بدهم ، پولها را شمرد مطابق با طلب او بود و بیش از یک سال حال من چنین بود که همه روزه به مقدار لازم از آن پول خرج می کردم و به کسی هم اطلاع ندادم تا اینکه روزی برای شستن ، لباس را بیرون آوردم و غفلت کردم از اینکه پول را از جیب خارج کنم و از خانه بیرون رفتم ، پس موقع شستن لباس یکی از فرزندانم دست در جیب کرد و آن پول را بیرون آورد و آن را به مصرف مخارج همان روز رساندند و تمام شد .

ناگفته نماند که برکت یافتن چیزی و کم نشدن آن به مصرف کردنش به قدرت الهی امری است ممکن بلکه واقع و برای آن شواهد بسیاری است که در کتابها ثبت گردیده و چون نقل آنها در اینجا منافی وضع این کتاب است به کتاب ( ( کلمه طیبه ) ) مرحوم حاج میرزا حسین نوری و کتاب ( ( دارالسلام ) ) مراجعه شود .

و نیز کرامات عالم ربانی مرحوم حاج سید مرتضی کشمیری و تشرفش خدمت حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه فرجه مورد قبول غالب اهل علم در نجف اشرف است .

85 - اطلاع از خیال

و نیز جناب سید مزبور نقل فرمود از مرحوم شیخ حسین حلاوی شاگرد عالم ربانی حاج سید مرتضی کشمیری که گفت در نظر داشتم با صبیه مرحوم آقای سید محسن عاملی ازدواج نمایم و برای استخاره گرفتن جهت این امر خدمت سید استاد مشرف شدم پیش از آنکه قصد خود را بگویم عرض کردم استخاره ای برایم بگیرید جناب سید قدری تاءمل کرد پس فرمود خوش ندارم علویه با غیر علوی ازدواج کند چون ابتدا چنین فرمود از گرفتن استخاره منصرف شدم .

86 - رسیدن به گمشده

ثقه با فضیلت جناب حاج شیخ محمد تقی لاری که چند سال مقیم در نجف اشرف بودند نقل نمودند روزی در بازار کربلا درب مغازه بزازی که با او رفاقت داشتم نشسته بودم ناگاه نظرم افتاد به وسط بازار دیدم سکه طلایی است و عبور کنندگان آن را نمی بینند بدون اینکه با کسی بگویم به سمت آن رفتم دست دراز کردم آنرا بردارم دیدم اشتباه کرده ام طلا نیست بلکه آب بینی منجمد است ، از حرکت خود بدم آمد ، برگشتم جای خود نشستم و کسی هم نفهمید .

مرتبه دیگر نظر کردم دیدم سکه طلاست ، دقت زیاد نموده یقین کردم باز حرکت نموده به سمت آن رفتم چون خواستم آن را بردارم دیدم آب بینی است ، پشیمان شده برگشتم جای خود نشستم باز به آن نظر کردم دیدم سکه طلاست ، این مرتبه حرکت نکردم و به حالت حیرت به آن نگاه می کردم پس دیدم سید محترمی از اهل علم با حالت پریشانی به اطراف زمین بازار نگاه می کند و می آید تا رسید به آن سکه طلا ، فورا آن را برداشت و در جیب گذارده و رفت پس به سرعت خود را به او رساندم و احوالش را پرسیدم و گفتم آن سکه طلا چه بود ؟

در جواب گفت : امروز مولود تازه ای خدا به من داده و از جهت مخارج منزل هیچ نداشتم ، رفتم نزد فلان شخص و از او قرض خواستم این سکه را به من قرض داد ، به بازار رفتم مقداری اشیاء لازمه خرید کردم چون خواستم آن سکه را صرف نموده و وجه آن را بدهم ندیدمش دانستم که گم شده پس در همان محل عبور خود تفحص می کردم تا آن را یافتم .

غرض از نقل این داستان آن است که خواننده عزیز بداند که حضرت آفریدگار که رب و مدبر امور بندگانست یک لحظه از اداره امور آنها جزئی و کلی غفلت نمی فرماید و در این داستان می بینید چگونه سکه طلا را بر جناب شیخ مزبور مشتبه فرمود تا آن را بر ندارد چون اگر برمی داشت و می رفت سید بیچاره می آمد و آن را نمی دید و می رفت و سخت در فشار قرار می گرفت .

پس باید شخص موحد همیشه در حال توکل و اعتمادش به پروردگارش باشد و هو نعم الوکیل .

87 - عنایت حسین ( ع ) به زوار قبرش

بعض از موثقین اهل علم در نجف اشرف نقل کردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور که فرمود در عالم رؤ یا دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام مشرف هستم و یک نفر جوان عرب معیدی وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند فردا شب که شب جمعه بود ، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم ناگاه همان عرب معیدی را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهداء علیه السّلام را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا ازحرم خارج شد ، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام علیه السّلام پرسیدم وتفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام علیه السّلام با لبخند به تو جواب می دهد ؟

گفت مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شبهای جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده می آوردم و هفته دیگر مادرم را می آوردم تا اینکه شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم ، مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری شاید هفته دیگر زنده نباشم .

گفتم باران می بارد هوا سرد است مشکل است ، نپذیرفت ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء را دیدم و سلام کردم آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هرشب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جوابم می دهد .

ازاین داستان دانسته می شود چیزی که شخص را مورد عنایت بزرگان دین قرار می دهد ورضایت آنها را جلب می کند صدق و اخلاص و محبت ورزی و خدمتگزاری به اهل ایمان خصوصا والدین و بالا خص زوار قبر حضرت ابی عبداللّه صلوات اللّه علیه است .

88 - مقام فقیه عادل

و نیز نقل کردند از مرحوم شیخ محمد نهاوندی که شبی در عالم رؤ یا می بیند مشهد مقدس رضوی علیه السّلام مشرف شده و داخل حرم گردیده سمت بالای سر حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه را می بیند بخاطرش می گذرد که اجازه تصرف در سهم امام علیه السّلام را که از آقایان مراجع تقلید دارد ، خوب است که از خود آن بزرگوار اذن بگیرد ، پس خدمت آن حضرت رسیده پس از بوسیدن دست مبارک عرض می کند تا چه اندازه اذن می فرمایید در سهم حضرتت تصرف کنم ؟ حضرت می فرماید : ماهی فلان مبلغ ( مقدار آن از نظر قائل محو گردیده بود ) .

پس از چند سال شیخ محمد مزبور به مشهد مقدس مشرف می شود و در همان اوقات مرحوم آیت اللّه حاج آقا حسین بروجردی هم مشرف شده بودند ، روزی شیخ محمد ، حرم مشرف می شود سمت بالای سر می آید می بیند همانجایی که حضرت حجت علیه السّلام نشسته بودند آقای بروجردی نشسته است بخاطرش می گذرد که از اکثر آقایان مراجع اجازه تصرف در سهم امام گرفته ، خوب است از آقای بروجردی هم اذن بگیرد ، پس خدمت آن مرحوم رسیده و طلب اذن می کند ایشان هم می فرمایند ماهی فلان مبلغ ( همان مبلغی که حضرت حجت علیه السّلام در خواب فرموده بودند ) .

پس شیخ محمد تفصیل خواب چند سال پیش در نظرش می آید و می فهمد که تمامش واقع شده الا اینکه به جای حضرت حجت علیه السّلام آقای بروجردی است .

از این داستان دانسته می شود که شیعیان در زمان غیبت امام علیه السّلام باید مقام فقیه عادل را بشناسند و او را نایب امام خود بدانند و از او قدردانی کنند و در دانستن وظایف شرعیه و احکام الهی به او مراجعه نمایند و حکم او را حکم امام دانند و در داستان حاج علی بغدادی که در کتاب مفاتیح الجنان نقل شده ، حضرت حجت علیه السّلام به حاج علی فرمود که مراجع نجف اشرف یعنی شیخ مرتضی انصاری و شیخ محمد حسین کاظمینی و شیخ محمد حسن شروقی ، وکلاء منند و نیز فرمود آنچه از حق من به آنها رساندی قبول است .

89 - ترس از آخر کار

جناب آقای منوچهر موریسی سلمه اللّه تعالی داستانی طولانی نقل نمودند که خلاصه اش آن است که اوقاتی که ایشان در حومه لارستان در قریه اسیر به آموزگاری مشغول بودند جوانی به نام ( ( احمد ) ) از اهل آن قریه مریض سخت و محتضر ( آماده مرگ ) می شود پس در حالت احتضارش آقای منوچهر اورا تلقین می گوید و کلمه طیبه ( ( لااِلهَ اِلا اللّهُ ) ) را به سختی پس از تلقین بسیار می گوید و همچنین جمله ( ( محمد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله ) ) را هم می گوید ولی جمله ( ( علی ولی اللّه ) ) را نمی گوید و پس از اصرار به سرش اشاره کرد که نمی گویم و بعد هم به زبانش گفت نمی گویم پس از آن در یک حالت اغما و بی هوشی فرورفت و همه از اطرافش متفرق شدند و چند روز به همان حالت بود تا اینکه او را به شیراز بردند و در بیمارستان بستری نمودند و پس از چند روز حالش خوب شد و از بیمارستان خارج گردید .

پس به دیدن او رفتم و گفتم آن روزی که به تو تلقین می گفتم چرا از گفتن ( ( علی ولی اللّه ) ) خودداری می کردی ؟

( ( احمد ) ) از شنیدن این پرسش من حالت ترس و وحشتی عارضش شد و لب خود را گزید و گفت در آن موقع که شما مرا تلقین شهادت می کردید دیدم که شهادت به صورت زنجیری است دارای سه حلقه قطور که روی حلقه اوّل ( ( لااِلهَ اِلا اللّهُ ) ) و روی حلقه دوم ( ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ ) ) و روی حلقه سوم ( ( عَلِیّ ُوَلِیّ ُاللّهِ ) ) نوشته بود وحلقه اول در دست من بود و حلقه دوم در وسط و حلقه سوم در دست دیوی که هیکل او وحشت آور بود می باشد و در دست دیگرش کیسه ای بود که من احساس می کردم تمام پول و نقدینه من در آن است من با تلقین شما ( ( لااِلهَ اِلا اللّهُ ) ) و ( ( مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ ) ) را گفتم و چون می خواستم جمله ( ( علی ولیّ اللّه ) ) را بگویم آن دیوصورت زنجیر را به سختی از دستم می کشید و می گفت اگر گفتی تمام پول و دفتر بانکی تو را که در این کیسه است می برم ، من هم از ترس اینکه تمام دارائی مرا نبرد نمی گفتم و در آن حالت ، محبت زیادی به پولهایم داشتم با آن حالت حلقه توحید را از دست نمی دادم و رها نمی کردم و در این کشمکش و ناراحتی شدید بودم که ناگاه سیدی نورانی و جذاب ظاهر گردید و پای مبارک را روی زنجیر گذارد مثل اینکه آن دیوصورت دستش زیر پای آن بزرگوار بوده و فشرده شد فریادی زد وزنجیر را رها ساخت تمام زنجیر به دست من آمد دیگر نفهمیدم چه شد تا وقتی که چشمم باز شد و خود را غرق عرق و در بستر بیماری افتاده دیدم

نظیر داستان مزبور داستانهای دیگری نیز از موثقین شنیده ام راجع به اشخاصی که در آخر عمر علاقه شدید آنها به دنیا آشکار و بر علاقه های دینی و ایمانی غالب بلکه با انکار و اظهار تنفر از آنها مردند و نقل آنها غیر لازم و موجب طول کلام است و همچنین داستانهایی در این باره در کتب معتبره نقل شده است ، تنها یک داستان از کتاب منتخب التواریخ ، باب 14 ، حکایت شش نقل می شود که خلاصه اش این است :

شخصی از اهل علم هنگام احتضارش دعای عدیله برایش می خواندند چون رسیدند به جمله ( ( واشهدان الائمة الابرار ) ) محتضر گفت این اول حرف است یعنی قبول ندارم تا سه مرتبه او را تلقین می کردند و او می گفت این اول حرف است .

پس از لحظه ای عرق تمام بدنش را گرفت و چشمهایش را باز کرد و با دست اشاره به صندوقی که درگوشه حجره بودنمودو امرکرد سر آنرابازکردند .

و از میان آن یک ورقه بیرون آوردند پس به او دادند و پاره اش کرد و چون سبب آن را از او پرسیدند گفت من به کسی پنج تومان قرض داده بودم و از او سند گرفته بودم ، هروقت به من می گفتید بگو : ( ( واشهدان الائمة الابرار . ) ) می دیدم ریش سفیدی سر صندوق ایستاده وهمین سند را به دست گرفته می گوید اگر این کلمه شهادت را گفتی این سند را پاره می کنم ، من از کثرت محبتی که به آن سند داشتم راضی نمی شدم که این شهادت را بگویم و چون خدا بر من منت نهاد و مرا شفا داد آن سند را خودم پاره کردم و دیگر مانعی از گفتن کلمه شهادت ندارم .

خواننده عزیز ! از شنیدن این داستان باید حالت خوف و رجاء هردو در او پیدا شود ، اما حالت خوف پس باید بترسد از اینکه در دلش حب دنیا وعلاقه مندی به امور فانیه باشد که بدان وسیله شیاطین بر او راه یابند و مسلط گردند چون شیاطین را بر بشر راهی نیست مگر به وسیله آنچه مورد علاقه قلبیه اوست پس باید دل از حب دنیا خالی باشد یا اقلاً حب خدا و رسول و امام و حب سرای آخرت بیشتر باشد به طوری که بتواند از علاقه های دنیویه صرفنظر کند ولی از علاقه های الهیه دست بردار نباشد و دین خود را از مال و اولاد و سایر علاقه های دنیویه عزیزتر داند به طوری که حاضر باشد همه را فدای دین خود کند و در دلش اهم از دینش نباشد .

در آخر خطبه ای که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در فضیلت ماه مبارک رمضان انشاء فرمود و شیخ صدوق در کتاب عیون الاخبار نقل نموده چنین ذکر شده که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله گریست ، امیرالمؤ منین علیه السّلام سبب گریه آن حضرت را پرسید فرمود گریه ام برای مصیبتهایی است که در این ماه به تو می رسد می بینم تو را در حالی که مشغول نماز می باشی ، شقی ترین خلق ضربتی بر فرق سرت می زند و ریش تو را از خون آن ضربت رنگین می سازد : ( ( فَقالَ اَمیرُالْمُؤْمنینَ علیه السّلام یا رَسُولَ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله وَذلِکَ فی سَلامَةٍ مِنْ دینی فَقالَ صلّی اللّه علیه و آله فی سَلامَةِ مِنْ دینِکَ ) ) .

یعنی : ( ( امیرالمؤ منین علیه السّلام پرسیدند از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وقتی که ضربت بر سرم می زنند و شهید می شوم ، آیا دین من به سلامت است ؟ پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله او را بشارت داد و فرمود بلی دین تو سالم است ( یعنی اگر دین شخص به سلامت باشد هرچه بر سر شخص آید یا از او گرفته شود حتی جانش سهل است ) ) .

حضرت اباالفضل العباس علیه السّلام در روز عاشورا پس از اینکه دست راستش را بریدند این شعر را فرمود :

شعر :

وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُوا یَمینی

اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی

وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْیَقینِ

نَجْلِ النَّبِیِّ الطّاهِرِ اْلاَمینِ

یعنی : ( ( به خدا قسم ! اگر دست راستم را بریدند من از دین خود دست بردار نیستم و حمایت می کنم ازدینم و از امامم که راستگو و فرزند پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله است ) ) .

و چون دست چپ آن بزرگوار را جدا کردند فرمود :

شعر :

یا نَفْسِ لا تَخْشَیْ مِنَ الْکُفّارِ

وَاَبْشِری بِالرَّحْمَةِ الْجَبّارِ

مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الْمُخْتارِ

قَدْ قَطَعوُا بِبَغْیِهِمْ یَساری

فَاَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّالنّار

یعنی : ( ( خطاب به نفس خود نمود و فرمود : ای نفس ! از آزار و اذیت کفار مترس و بر حجت حضرت آفریدگار که تلافی کننده است و بودن با رسول بزرگوارش دلشاد باش ، کفار دست چپم را به ظلم بریدند خدایا ! بچشان به ایشان حرارت آتش دوزخ را ) ) .

و خلاصه مطلب اینکه : باید هرنوع محرومیتی و ضرر و آزاری در برابر دین شخص ناچیز باشد و علاقه قلبیه اش به خدا و رسول و امامش و سرای آخرت بیش از همه چیز حتی جانش بوده باشد و اگر چنین نباشد ایمانش درست نیست .

( ( وَعَن الصّادِقِ علیه السّلام لا یُمَحِّضُ رَجُلٌ اَلایمانَ بِاللّهِ حَتّی یَکُونَاللّهُ اَحَبَّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَاَبیهِ وَاُمِّهِ وَوَلَدِهِ وَاَهْلِهِ وَمالِهِ وَمِنَ النّاسِ کُلّهُمْ ) ) .

( ( وَعنِ النَّبِیِّ صلّی اللّه علیه و آله وَالَّذی نَفْسی بِیَدِهِ لا یُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّی اَکُونَ اَحَبُّ اِلَیْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَاَبَوَیْهِ وَاَهْلِهِ وَوَلَدِهِ وَالنّاسِ اَجْمَعینَ ) ) ( 42 )

( ( امام صادق علیه السّلام فرمود خالص نکرده شخص ، ایمان به خدا را تا اینکه خداوند در نزد او از خودش و پدر و مادرش و فرزند واهل و مالش و از همه مردمان محبوبتر باشد ) ) .

( ( و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود به خدایی که جانم در دست اوست حتما ایمان نیاورده بنده ای تا اینکه من در نزدش از خودش و پدر و مادرش و اهلش و فرزندش و از همه مردمان ، محبوبتر باشم ) ) .

و این دو حدیث مطابق است با آیه 25 از سوره توبه : ( قُلْ اِنْ کانَ آبائکُمْ وَاَبْنائُکُمْ وَاِخْوانُکُمْ وَاَزْواجُکُمْ وَعَشیِرتُکُمْ وَاَمْوالٌ اْقَتَرفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَمَساکِنُ تَرْضَوْنَها اَحَبَّ اِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجَهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتیّ یَاءْتِیَاللّهُ بِاَمْرِهِ واللّهُ لا یَهْدِی اْلقَوْمَ الْفاسِقینَ ) .

یعنی : ( ( بگو اگر پدران و فرزندان وبرادران و همسران و قوم و خویش شما و اموالی که به دست آورده اید وتجارتی که از کساد آن می ترسید و مسکنهایی که بدانها علاقه مندید در نظر شما محبوبتر باشد از خدا و رسول او و جهاد در راه او پس منتظر باشید تا خدا فرمان خود را بیاورد ( امر به عقوبت شما نماید ) خداوند مردم تبهکار را هدایت نمی کند ) ) .

و بالجمله باید دانست کسی که علاقه قلبیه اش به شهوات نفسانی و امور فانی دنیوی بیشتر از علاقه به خدا و رسول وامام و امور باقی اخروی باشد در خطر شدید است ؛ یعنی امتحاناتی برایش پیش خواهد آمد و غالبا دین خود را به دنیا می فروشد و اگر در مدت حیات دنیویه اش به سلامت بگذرد ساعت آخر عمرش در خطر دستبرد شیاطین است چنانچه در داستان مزبور نقل گردید مگر اینکه فضل و لطف الهی یاری فرماید و در مواقع خطر دستگیری نماید و چاره ای نیست جز تضرع و التجای به درگاه حضرت آفریدگار و اینکه خودش ایمان را حفظ فرماید چنانچه امام صادق علیه السّلام فرمود : ( ( فَاِذا دَعا وَاَلَحَّ ماتَ عَلَی اْلا یمانِ ) ) ( 43 ) .

یعنی : ( ( چون بنده دعا کند و خدا را بخواند و اصرار کند در دعا ، بر ایمان می میمرد ) ) .

شعر :

کنون هر ساعتی غم بیش دارم

که روز واپسین در پیش دارم

در آن ساعت خدایا یاریی ده

ز غفلت بنده را بیدارئی ده

در آن ساعت ز شیطانم نگهدار

به لطفت نور ایمانم نگهدار

چو جان من رسد در نزع بر لب

فرو مگذار دستم گیر یارب

چو در جانم نماند زان لقاهوش

تو در جانم مکن نامت فراموش

و اما جهت رجاء پس باید دانست کسی که از روی صدق و اخلاص به پروردگار خود ایمان آورد و محمد و آل محمد علیهم السّلام را اولیای خدا و حجج او و واسطه رساندن وحی او دانست و آنها را از جان و دل دوستدار شد و نیز سرای آخرت را باور داشت و آن را مهم بلکه اهم از دنیا دانست و رسیدن به بهشت و جوار آل محمد علیهم السّلام ولقاءاللّه را دوستدار و آرزومند گردید ، به طوری که این ایمان و محبت در دل او جای گیرد که لازمه آن خضوع و عبودیت برای پروردگار و حاضر شدن برای اطاعت از اوست ، چنین ایمانی اگر تا آخر عمر بماند و از دست ندهد مورد حمله و دستبرد شیاطین نخواهد شد و پروردگار چنانچه در قرآن مجید وعده داده بنده مؤ من را یاری خواهد فرمود : ( وَما کانَ اللّهُ لِیُضیعَ ایمانَکُمْ اِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ ) ( 44 )

یعنی : ( ( خداوند ضایع نمی کند ایمان شما را ، خداوند به مردمان حتما مهربان و رحیم است ) ) .

( وَیُثَبِّتُ اللّهُ الَّذینَ آمَنُوا بِالْقَولِ الثّابِتِ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا وَاْلاخِرَةِ ) ( 45 )

یعنی : ( ( ثابت و استوار می دارد خداوند آنان را که ایمان آوردند به سبب سخن راست و محکم که همان ایمان باشد در حیات دنیویه و در سرای آخرت ) ) .

در تفسیر عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که فرمود : شیطان در ساعت مرگ شخصی از دوستان ما حاضر می شود و ازسمت راست و چپ او می آید تا ایمان او را بگیرد ولی خدا نخواهد گذاشت چنانچه فرموده : ( وَیُثّبِتُ اللّهُ ) تا آخر آیه را تلاوت فرمود و روایات بسیاری در این مطلب وارد شده است و در دو داستانی که نقل شد یاری کردن و نجات دادن از شر شیطان را ملاحظه کردید و نظیر آن بسیار است .

90 - دختر شش ماهه زنده می ماند و همه می میرند

و نیز جناب مولوی مزبور نقل کردند که در کویته بلوچستان ( اکنون جزء پاکستان است ) تقریبا در سی سال قبل زلزله ای واقع شد و تمام شهر خراب و در حدود 75000 نفر هلاک شدند ، دختر شش ماهه میرزا محمد شریف پسر میرزا محمد تقی به نام ( ( حمیرا ) ) هنگام زلزله در گهواره بوده است

پس از گذشتن هفت روز ، حکومت انگلیس حکم کرد تمام اجساد از مسلمانان و هندو و سایر فرقه ها هرچه هست با هم بسوزانند ، مادر بچه به نام ( ( زمرد ) ) دختر رجبعلی ، به شوهرش التماس می کند که به محل خانه رود و از روی نشانه جنازه بچه اش را بیاورد تا با هنود یکجا سوخته نشود ، وقتی که محل را حفر می کنند می بینند دو تیر آهن به شکل چلیپا بالای گهواره قرار گرفته و مانع ازریختن سقف بر روی بچه شده و کلوخی میان دهان بچه می باشد وآن را می مکد و تنها مقداری از پیشانی بچه در اثر اصابت کلوخی به آن زخم شده و تا کنون که زنده است آثار آن زخم در پیشانیش نمودار می باشد و خانواده مزبور از بستگان ماست .