بر گستره كتاب و سنت

بر گستره كتاب و سنت0%

بر گستره كتاب و سنت نویسنده:
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 11

بر گستره كتاب و سنت

نویسنده: علامه عسکری ترجمه محمد جواد کرمی
گروه:

صفحات: 11
مشاهدات: 4285
دانلود: 326

توضیحات:

بر گستره كتاب و سنت
  • مقدمه ناشر:3

  • روابط عمومى موسسه علمى فرهنگى علامه عسكرى.. 3

  • مقدمه. 4

  • 1- صلوات بر محمد و آل محمد.. 5

  • فضيلت صلوات بر پيامبر و آل او(ص). 5

  • چگونه بر پيامبر(ص) صلوات بفرستيم؟. 7

  • 2- مُصْحَف در روايات و اخبار. 12

  • مُصْحَف در روايات و اخبار. 12

  • 1. معناى مُصْحَف در لغت عرب... 12

  • 2. مُصْحَف در اصطلاح صحابه. 12

  • 3. مُصْحَف در روايات امامان اهل‏بيت(ع). 14

  • 4. «مصحف» در اخبار مكتب خلفا14

  • 5. شهرت واژه «مُصْحَف» در نوشته‏هاى جلد شده. 15

  • 6. مصحف در اصطلاح امتهاى گذشته و نامگذارى كتب دينى سابق به «مصحف»15

  • 7. مصحف فاطمه(ع) دخت رسول خدا(ص). 16

  • 8. مصاحف صحابه. 16

  • نمونه‏هايى از مصاحف صحابه. 17

  • الف) مصحف ام المؤمنين عايشه. 17

  • ب) مصحف ام المؤمنين حفصه. 17

  • 9. سياست جداسازى قرآن از حديث رسول خدا(ص). 17

  • 3- امامان اين امت دوازده نفرند.. 20

  • نص صريح پيامبر(ص) بر تعداد امامان(ع). 20

  • حديث عدد امامان.. 20

  • امامان دوازده‏گانه در تورات... 22

  • فشرده احاديث گذشته. 24

  • حيرت علما در تفسير اين حديث... 25

  • معرفى امامان دوازده‏گانه بعد از رسول خدا(ص). 31

  • 4- شيعيان اهل‏بيت پيامبر(ص). 35

  • شيعيان اهل‏بيت پيامبر(ص). 35

  • اهل‏البيت... 35

  • شيعيان اهل‏بيت كيانند.. 35

  • موارد اختلاف مسلمانان.. 37

  • حديث غدير خم.. 43

  • 5- عصمت انبياء و رسولان.. 47

  • ابليس هيچ‏گونه سلطه‏اى بر جانشينان خدا در زمين ندارد. 47

  • عصمت جانشينان خدا از گناه و معصيت... 53

  • ازدواج داود(ع) در قرآن كريم.. 54

  • 1. روايت وهب بن منبّه. 55

  • 2. روايت حسن بصرى.. 56

  • 3. روايت يزيد رقاشى از قول انس بن مالك.... 57

  • بررسى اسناد اين روايات... 58

  • نتيجه اين بررسيها63

  • آيات وارد درباره ازدواج رسول خدا(ص) با زينب... 64

  • تأويل و معناى اين آيات در روايات مكتب خلفا65

  • داستان ازدواج و طلاق زيد با زينب و ازدواج رسول خدا با او. 65

  • ازدواج زيد با زينب دختر عمه رسول خدا(ص). 66

  • ب) آيات ديگرى كه در تأويل و معناى آنها اشتباه كرده‏اند.. 68

  • تفسير برخى واژه‏ها و مصطلحات... 70

  • نخست: تعريف مصطلحات بحث... 70

  • دوم: تعريف و شرح برخى واژه‏ها73

  • الف) داستان ابراهيم(ع) و شكستن بتها74

  • ب) داستان يوسف و برادران.. 75

  • ج) داستان رسول خدا(ص) پس از فتح.. 75

  • تأويل و معناى آيه براساس معناى لغوى.. 76

  • 6- توسل به پيامبران  خدا و تبرك به آثار ايشان.. 81

  • توسل به پيامبر(ص) و تبرك به آثار او در حيات و ممات... 81

  • الف) تبرك جستن به آثار پيامبر(ص). 81

  • تبرك جستن به آب دهان پيامبر(ص). 81

  • تبرك جستن به وضوى رسول خدا(ص). 82

  • تبرك جستن به موى پيامبر(ص). 82

  • تبرك جستن به لباس پيامبر(ص). 84

  • تبرك جستن به تير و پيكان پيامبر(ص). 84

  • تبرك جستن به جاى دست پيامبر(ص). 84

  • توسل به رسول خدا(ص). 85

  • نخست: توسل به رسول خدا(ص) قبل از خلقت... 85

  • دوم: توسل به پيامبر(ص) در حال حيات... 87

  • سوم: توسل به پيامبر(ص) بعد از وفات... 87

  • ج) توسل به قبر پيامبر(ص). 88

  • د) توسل به عباس عموى پيامبر(ص). 88

  • هـ) توسل به لباس پيامبر(ص) براى كاستن از فشار قبر. 88

  • 7- بزرگداشت ياد انبياء و بندگان صالح خدا90

  • اختلاف درباره بزرگداشت ياد انبياء(ع) و بندگان صالح خدا90

  • دلايل معتقدان به استحباب بزرگداشت... 90

  • الف) مقام ابراهيم.. 90

  • ب) صفا و مروه. 90

  • ج) رمى جمره يا پرتاب سنگ به سوى شيطان.. 91

  • د) فدية يا قربانى دادن.. 92

  • گسترش بركت از آدم(ع) و بزرگداشت ياد آن.. 93

  • گسترش نحوست و شومى از مكان به اهل آن.. 93

  • منشأ و علت شومى و بركت در مكان.. 94

  • 8- حكم بازسازى قبور انبياء و اولياء و عبادت در آنها. 96

  • دلايل معتقدان به تحريم بنا بر قبور. 96

  • اشكال و خدشه در روايات بخش اول.. 97

  • اشكال نخست: اوضاع مدينه پيش از هجرت... 97

  • اشكال دوم: زمان و مكان مأموريت... 98

  • اشكال و خدشه در روايات بخش دوم. 98

  • نخست: درباره قبور انبياى بنى‏اسرائيل.. 98

  • دوم: معبد يهود و عبادتگاه بنى‏اسرائيل.. 100

  • دلايل كسانى كه ساختن مسجد و عبادتگاه بر قبور انبياء واولياء را جايز مى‏دانند.. 101

  • نخست: در قرآن كريم.. 101

  • فشرده داستان اصحاب كهف در تفاسير. 102

  • دوم: در سنت رسول اللَّه(ص). 102

  • قبر رسول خدا(ص) در مدينه. 106

  • ثواب زيارت قبر رسول خدا(ص). 106

  • معتقدان به جواز بازسازى و عمارت و عبادت در محل قبور نيز، به دلايل زير استدلال كرده‏اند:109

  • نخست: در قرآن كريم.. 109

  • دوم: در سنت رسول خدا(ص). 109

  • سوم: سنت رسول خدا در زيارت قبر مادر و گريستن و گرياندن صحابه و ترميم قبر. 110

  • چهارم: استدلال به اطاق سقف‏دار. 110

  • 9- گريه بر ميت... 111

  • الف) رواياتى كه مى‏گويد: پيامبر بر متوفى گريست و بر آن ترغيب فرمود. 111

  • 2. گريه پيامبر(ص) بر پسرش ابراهيم.. 111

  • 3. گريه پيامبر(ص) بر نوه خويش.... 112

  • 5. گريه پيامبر(ص) بر شهداى جنگ موته. 113

  • 6. گريه پيامبر(ص) بر جعفر بن ابى‏طالب... 113

  • 7. گريه پيامبر(ص) بر مزار مادرش آمنه. 113

  • 1. حديث ام‏الفضل.. 114

  • 2. روايت زينب بنت جحش.... 115

  • 3.روايت عايشه. 115

  • 1. روايت ام‏سلمه. 116

  • 2. حديث انس بن مالك.... 116

  • استدراك عايشه بر حديث و رفع اشتباه از عمر و پسرش.... 117

  • رسول خدا(ص) عمر را از نهى، نهى مى‏كند.. 118

  • مقايسه روايات و نتيجه آن.. 119

  • 10- آيت تطهير در كتب دو مكتب... 121

  • آيت تطهير در مدارك مكتب خلفا121

  • رسول خدا(ص) و نزول رحمت الهى.. 121

  • نوع كساء به روايت عايشه. 122

  • نوع كساء به روايت ام سلمة. 122

  • چگونه نشستن اهل‏بيت(ع) در زير كساء. 123

  • الف) به روايت عمر بن ابى‏سلمة. 123

  • ب) در حديث واثلة بن اسقع و ام‏سلمة. 123

  • مكان اجتماع به روايت ابوسعيد خدرى.. 123

  • مكان اجتماع در حديث ام‏سلمه. 124

  • آنان كه هنگام نزول آيه در خانه بودند.. 125

  • حال اهل‏بيت(ع) هنگام نزول آيه. 125

  • شرح الفاظ آيت تطهير (اراده، رجس و كساء). 125

  • تفسير آيت تطهير در روايات... 127

  • رفتار پيامبر خدا(ص) پس از نزول آيه. 128

  • احتجاج‏كنندگان به آيه تطهير در اثبات فضائل اهل‏بيت(ع). 130

  • الف) حسن بن على(ع). 130

  • ب) ام سلمة. 130

  • ج) سعد بن ابى‏وقاص..... 131

  • د) ابن عباس.... 132

  • هـ) واثلة بن اسقع.. 132

  • و على بن الحسين امام سجاد(ع). 133

  • آيت تطهير در كتب مكتب اهل‏البيت(ع). 135

  • شأن نزول آيه و حديث كساء. 135

  • 1. روايت ام المؤمنين ام سلمة. 135

  • الف) از طريق شهر بن حوشب... 135

  • ب) از طريق ابى‏عبداللَّه جدلى.. 136

  • ج) از طريق عبداللَّه بن معين مولى ام سلمة. 137

  • د) از طريق برادر دعبل.. 137

  • 2. روايت حسين بن على(ع). 137

  • 3. روايت ابوسعيد خدرى.. 138

  • الف) از خود ابوسعيد.. 138

  • ب) از عطيه. 138

  • 4. و از ابوجعفر امام باقر(ع). 138

  • آنچه رسول خدا پس از نزول آيه انجام داد. 139

  • 1. از زبان ابو سعيد خدرى.. 139

  • 2. از زبان ابوالحمراء. 139

  • 3. از زبان اميرالمؤمنين(ع). 139

  • 4. از زبان امام باقر(ع). 139

  • 5. از زبان امام صادق(ع). 140

  • احتجاج‏كنندگان به آيت تطهير در فضائل اهل‏البيت(ع). 141

  • 1. اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(ع). 141

  • 2. امام حسن بن على(ع). 141

  • 3. ام‏سلمه. 142

  • 4. على بن الحسين، امام سجاد(ع). 143

  • 5. زيد بن على بن الحسين(ع). 143

  • 11- تاريخ حديث پيامبر(ص). 144

  • تاريخ حديث پيامبر(ص). 144

  • تعريف وحى قرآنى و وحى بيانى.. 147

  • سرگذشت حديث پيامبر. 152

  • عمر با حديث پيامبر(ص) چه كرد؟. 156

  • اولاً: منع روايت كردن حديث پيامبر(ص). 156

  • ثانياً: منع پرسش از تفسير قرآن.. 157

  • ثالثاً: منع تفسير قرآن.. 159

  • قرآن در زمان پيامبر(ص) با وحى جبرئيل جمع شده است... 161

  • حديث پيامبر در زمان خلافت على(ع) و معاويه. 164

  • حديث پيامبر(ص) در مكتب اهل‏البيت(ع). 167

  • 12- امام على(ع) در قرآن.. 173

  • 1.آيات درباره امام على(ع). 174

  • الف) آيه انفاق.. 174

  • ب) آيه فروش جان.. 174

  • 2. آيات درباره اهل‏بيت(ع). 175

  • الف) سوره هل أتى.. 175

  • ب) آيه ايثار. 176

  • ج) آيه مباهله. 176

  • د) آيه فائزون.. 177

  • هـ) آيه تطهير. 178

  • و) آيات مرج البحرين يلتقيان.. 178

  • ز) آيه الحاق ذريه. 179

  • ح) آيه مودّت... 179

  • 3. آيات درباره امام على(ع) و شيعيان او. 179

  • الف) آيه خيرالبريه. 179

  • ب) آيه مفلحون.. 180

  • 4. آيات درباره امام على(ع) و غير او. 180

  • 5. آيات درباره دشمنان امام على(ع). 182

  • 7. آيات درباره پيشگامى على(ع) در اسلام. 186

  • 8. آيات درباره همراهى على(ع) با پيامبر و يارى او. 189

  • 9. آيات درباره ولايت... 191

  • 10. آيات درباره جهاد امام على(ع). 196

  • 11. آيات درباره علم امام على(ع). 199

  • 12. آيات درباره مقام امام على(ع) در قيامت... 200

  • كتابنامه. 202

  • 13- عدالت صحابه. 204

  • تعريف صحابى در هر يك از دو مكتب... 204

  • 1. تعريف صحابى در مكتب خلفا204

  • 2. تعريف صحابى در مكتب اهل‏بيت(ع). 204

  • 3. ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا205

  • 4. اشكال بر ضابطه شناخت صحابى.. 206

  • عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب... 208

  • 1. ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه. 208

  • 2. ديدگاه مكتب اهل‏بيت(ع) در عدالت صحابه. 210

  • 14- بَداء يا محو و اثبات الهى.. 216

  • نخست: معناى لغوى بداء. 216

  • دوم: معناى بَداء در اصطلاح علماى عقايد اسلامى.. 216

  • سوم: بداء در قرآن كريم.. 216

  • شرح كلمات... 217

  • تفسير آيات... 218

  • چهارم: بداء در روايات مكتب خلفا223

  • پنجم: بداء در روايات امامان اهل‏بيت(ع). 223

  • 15- جبر و تفويض و اختيار و قضا و قَدَر. 227

  • جبر و تفويض و اختيار. 227

  • الف) معناى لغوى جبر. 227

  • ب) جبر در اصطلاح علماى عقايد اسلامى.. 227

  • ج) معناى لغوى تفويض..... 227

  • هـ) معناى لغوى اختيار. 228

  • و) اختيار در اصطلاح علماى عقايد اسلامى.. 228

  • قضا و قدر و معناى آنها228

  • الف) برخى معانى ماده «قضا»228

  • رواياتى از امامان اهل‏بيت(ع) در قضا و قدر. 231

  • شرح روايات... 234

  • چند پرسش و پاسخ.. 235

  • 16- صفات خداوند جليل در دو مكتب... 238

  • برخى صفات خداوندى و منشأ اختلاف در آنها238

  • 1. خداوند آدم را به صورت خود آفريد.. 238

  • 2. يداللَّه در مكتب خلفا238

  • 3. «ساق» و «قدم» خداوند در مكتب خلفا240

  • 4. «مكان» خدا و «عرش» او در مكتب خلفا242

  • 5. ديده شدن خدا در قيامت و در بهشت... 243

  • ديدار خدا در بهشت... 244

  • صفات خداوند در مكتب اهل‏البيت(ع). 247

  • 1. روايت «خلق آدم به صورت او» در مكتب اهل‏البيت(ع). 247

  • 2. يداللَّه در مكتب اهل‏البيت(ع). 248

  • 3. «ساق» و «قدم» خدا در مكتب اهل‏البيت(ع). 250

  • نقد و بررسى احاديث «كشف ساق»251

  • 4. تفسير «عرش» و «كرسى» در روايات اهل‏البيت(ع). 252

  • ارزيابى و مقايسه روايات دو مكتب... 252

  • 5. نسبت مكان و حركت و انتقال به خداوند سبحان.. 256

  • 6. رؤيت خدا در پرتو روايات اهل‏البيت(ع). 259

  • 17- ازدواج موقت در اسلام. 264

  • ازدواج موقت در اسلام. 264

  • 1. متعه نساء يا ازدواج موقت در مصادر مكتب خلفا264

  • 2. ازدواج موقت در فقه اماميه. 266

  • 3. ازدواج موقت در كتاب خدا266

  • 4. ازدواج موقت در سنت... 269

  • 5. علت جلوگيرى عمر از ازدواج موقت در اواخر خلافت... 271

  • 6. ازدواج موقت پس از عمر. 276

  • 7. آنان كه بعد از عمر بر حليت «متعه» پاى فشردند.. 278

  • 8. پيروان عمر در تحريم ازدواج موقت و بروز اختلافات... 279

  • الف) اختلاف ميان موافقان و مخالفان.. 279

  • ب) اختلاف ميان ابن عباس و ديگران.. 281

  • ج) اختلاف عبداللَّه بن عمر با ابن عباس.... 282

  • 9. تغيير موضع پيروان مكتب خلفا در دوره‏هاى بعد.. 283

  • 10. اشكالات اين احاديث... 292

  • الف) تحريم ازدواج موقت در خيبر. 292

  • ب) تحريم گوشت الاغهاى اهلى در خيبر. 293

  • 11. نسخ حكم ازدواج موقت بيش از يك بار. 296

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4285 / دانلود: 326
اندازه اندازه اندازه
بر گستره كتاب و سنت

بر گستره كتاب و سنت

نویسنده:
فارسی
بر گستره كتاب و سنت بر گستره كتاب و سنت
تأليف
سيد مرتضى عسكرى
ترجمه
محمّدجواد كرمى



از متن كتاب و سنت ار برگيريم
عزّ و شرف گذشته از سر گيريم
بِسْمِ اللَّه الرَّحمن الرَّحيم
لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الآْخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيرا
سوره احزاب، آيه ٢١
به راستى كه رسول خدا(ص) براى شما اسوه و سرمشق نيكويى است، براى آنان كه به خدا و روز قيامت اميد داشته و خدا را بسيار ياد مى‏كنند.

مقدمه ناشر:بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيم
الحمد للَّه ربّ العالمين كثيراً كما هو أهله، والصلاة والسلام على محمد وآله الطيبين الطاهرين، سيما بقيّة اللَّه في العالمين، واللعنة على أعدائهم ومخالفيهم ومنكري فضائلهم.
همانا انبياى الهى و در پى ايشان اوصياى آنها و در دوران غيبت علماى دين گشايندگان راه و روشن كنندگان مسير الى الله هستند. مثل آنها مانند ماه و ستارگان در شب تاريك و ظلمانى است. سوسو زنان هدايتگر جا ماندگان در راهند.
انبيا و اوصياى ايشان طليعه داران اين مكتبند. علما و فقهاء پيروان ايشانند در دوران غيبت در شناسايى سيره انبيا و اوصيا كه حقيقت اسلام است و در اعمال و حركات و گفتار آنان تجسم شده است. اين علما و فقها هستند كه سره و ناسره را از هم جدا كرده و به كنكاش در حقيقت اسلام پرداخته و آن را در اختيار مردم قرار مى‏دهند تا آنان را از غرق شدن در گرداب جهالت نجات دهند.
حضرت آيت الله علامه عسكرى يكى از اين شخصيتهاى نادردر جامعه اسلامى تشيع است كه عمر شريف و با بركت خود را در تحقيق و تدبر در شناخت اسلام مكتب اهل بيت(ع) گذرانده است. ايشان مباحث دينى را از جايگاه برخوردهاى سطحى به عمق تحقيق علمى كشاند و به دور از تعصبات مذهبى و با ادله مورد قبول دو مكتب اهل بيت(ع) و مكتب خلفا به دفاع از مذهب تشيع پرداخت. بدين سبب تأليفات معظم له در سراسر جهان اسلام اشتهار خاصى يافته و به زبانهاى مختلف ترجمه و منتشر گرديده است.
كتاب حاضر تدوين شده ١٧ جزوه بر گستره كتاب و سنت است كه در سالهاى قبل به صورت مجزا و در قطع جيبى چاپ گرديده است و شامل بررسى و پاسخهاى جامع و مانع ايشان از مصادر و كتب معتبر اهل سنت به مسائل مطرح شده آنها عليه مكتب اهل بيت(ع) است.
موسسه علمى فرهنگى علامه عسكرى در جهت حمايت مادى و معنوى از فعاليتها و آثار علامه عسكرى و گسترش هر چه بيشتر دامنه اين فعاليتها در فعاليتها در سطح جوامع اسلامى تشكيل شده است.
روابط عمومى موسسه علمى فرهنگى علامه عسكرى مقدمه(وحدت بر محور كتاب و سنت)بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينِ، وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطَّاهِرينَ وَ السَّلامُ عَلى اَصْحابِهِ الْبَرَرَةِ الْمَيامين.
ما مسلمانانِ يكپارچه، از درون و از راه مسائل اختلافى با خود به نزاع برخاستيم و دشمنان اسلام از برون و از راهى كه ندانستيم، وحدتمان را به تفرقه و شوكتمان را به ضعف كشاندند تا از دفاع ناتوانمان كردند و بر ما چيرگى يافتند؛ در حالى كه خداى سبحان فرموده است:
وَ أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم ؛١
خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد و با يكديگر نزاع نكنيد كه ناتوان شويد و قدرت و شوكت شما برود!
آرى:
وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْديكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثيرٍ٢؛
هر مصيبتى به شما رسد، دستاورد خودتان است و خداوند بسيارى رإ؛٢ نيز،مى‏بخشد!
پس شايسته آن است كه امروز و هر روز، به «كتاب و سنت» بازگرديم و وحدت كلمه خود را بر محور «كتاب و سنت» بازيابيم كه خداى متعال مى‏فرمايد:
فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ٣ ؛
اگر در چيزى نزاع كرديد [حكم] آن را به خدا و رسول بازگردانيد.
ما نيز، در اين سلسله از بحثها به «كتاب و سنت» مراجعه كرده و ابزار روشنگر راهمان در مسائل مورد اختلاف را از «كتاب و سنت» مى‏گيريم تا - به اذن خداى متعال - بار ديگر وسيله وحدت كلمه و يكپارچگى شود.
اميدواريم دانشمندان و متفكران اسلامى نيز، در اين ميدان با ما همراهى نموده و ديدگاههاى خود را براى ما ارسال دارند.
سيد مرتضى عسكرى
١- صلوات بر محمد و آل محمد
فضيلت صلوات بر پيامبر و آل او(ص) ١. در كنزل العمال از حسن از پيامبر خدا روايت كند كه فرمود:
أكْثِرُوا الصَّلاةَ عَلَىَّ، فَإنَّ صَلاتَكُمْ عَلَىَّ مَغْفِرَةٌ لِذُنُوبِكُمْ؛ صلوات بر من را بسيار كنيد، زيرا، صلوات شما بر من مايه آمرزش گناهانتان است٤.
٢. نيز، از ابودرداء از رسول خدا(ص) است كه فرمود:
مَنْ صَلّى عَلَىَّ حينَ يُصْبِحُ عَشْراً وَ حينَ يُمْسى عَشْراً أدْرَكَتْهُ شَفاعَتى؛ كسى كه در هر صبح و شام ده بار بر من صلوات فرستد، شفاعت من او را فرا گيرد٥.
٣. از سهل بن سعد آورده است:
قَدِمَ رَسُولُ اللَّه(ص) فَإذا بِأبى طَلْحَة، فَقامَ إلَيْهِ فَتَلَقَّاهُ فَقالَ: بِأبى اَنْتَ وَ اُمّى يا رَسُولَ اللَّه إنّى لَأرَى السُّرُورَ فى وَجْهِكَ، قالَ(ص): تانى جبرئيلُ آنفاً فَقالَ: يا مُحمّد! مَنْ صَلّى عَلَيْكَ مَرَّةً كَتَبَ اللَّهُ بِها عَشْرَ حَسَناتٍ وَ مَحى عَنْهُ عَشْرَ سَيِّئاتٍ وَ رَفَعَ لَهُ بِها عَشْرَ دَرَجاتٍ؛ رسول خدا(ص) وارد شد كه ابو طلحه به سوى او شتافت و از او استقبال كرد و گفت: «پدر و مادرم فدايت اى رسول خدا! چهره شما را مسرور مى‏بينم.» فرمود: «جبرئيل به تازگى نزد من آمد و گفت: اى محمد! هر كس يك بار بر تو صلوات فرستد، خداوند، ده حسنه پاداشش داده، ده سيئه و بدى را از او زدوده و ده درجه بالايش مى‏برد٦.»
٤. در صحيح مسلم، سنن ترمذى، سنن نسائى، مسند احمد و غير آن از ابو هريره آمده است كه: رسول خدا(ص) فرمود:
مَنْ صَلّى عَلَىَّ واحِداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ عَشْراً٧؛ هر كس يك صلوات بر من فرستد، خداوند ده بار بر او صلوات فرستد٨.
٥. در كنزل العمال از عمار ياسر از رسول خدا(ص) روايت كند كه فرمود:
إنَّ اللَّهَ أعْطى مَلَكاً مِنَ الْملائكة أسْماعَ الخَلْق، فَهُوَ قائمٌ عَلى قَبْرى إلى يَوْمِ القِيامة لا يُصَلّى عَلَىَّ اَحَدٌ صَلاةً إلاّ سَمَّاهُ بِاسْمِه وَ اسمِ أبيه و قالَ: يا مُحمّد صَلّى عَلَيك فُلانُ بن فُلان. وَ قَدْ ضَمِنَ لى رَبّى - تَبارَكَ وَ تَعالى- انّه أردُّ عَلَيه بِكُلِّ صَلاةٍ عَشْرا؛ خداوند فرشته‏اى از فرشتگان را به اندازه همه مردم شنوائى داده و او تا روز قيامت بر قبر من ايستاده است. هيچ‏كس بر من صلواتى نمى‏فرستد مگر آنكه او را به نام و نام پدر معرفى كرده و گويد: اى محمد! فلانى پسر فلان بر تو صلوات فرستاد. پروردگار والاى من ضمانت كرده كه هر صلواتش را ده بار به او باز گردانم٩.
٦. در سنن ابوداود و ترمذى و نسائى و مسند احمد و مستدرك از فضالة بن عبيد آورده‏اند كه گفت١٠:
سَمِعَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) رَجُلاً يَدعُو فِى الصَّلاةِ وَ لَمْ يَذْكُر اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَمْ يُصَلِّ عَلَى النَّبى فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «عَجَّلَ هذا» ثُمَّ دَعاهُ وَ قالَ لَهُ وَ لِغَيْرِهِ: إذا صَلّى اَحَدُكُمْ فَلْيَبْدأ بِتَحْميدِ اللَّهِ وَ الثَّناءِ عَلَيْه ثُمَّ لِيُصَلِّ عَلَى النَّبى(ص) ثُمَّ لِيَدْعُ بَعْدُ ما شاءَ؛ رسول خدا(ص) شنيدند مردى در نماز دعا مى‏كند، ولى نه خدا را ياد كرد و نه صلوات بر پيامبر خدا(ص) فرستاد. رسول اللَّه(ص) فرمودند: «او شتاب كرد.» سپس وى را فرا خواند و به او و ديگران فرمود: «هر گاه يكى از شما نماز خواند، ابتدا حمد و ثناى الهى كند، سپس بر پيامبر خدا(ص) صلوات فرستد، پس از آن هر چه خواست، از خدا بخواهد١١.»
٧. از سعد ساعدى از رسول خدا(ص) آورده‏اند كه فرمود:
لا صَلاةَ لِمَنْ لا يُصَلّى عَلَى النَّبىّ(ص)؛ نماز كسى كه بر پيامبر(ص) صلوات نفرستد، نماز نيست١٢.
٨. از جابر از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند كه فرمود:
مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَىَّ فَقَدْ شَقى؛ كسى كه نام من نزد او برده شود و بر من صلوات نفرستد يقيناً ستم كرده است١٣.
٩. از امام حسين بن على(ع) از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند كه فرمود:
مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَخَطَئ الصَّلاةَ عَلَىَّ خَطَئ طَريقَ الجَنَّة؛ كسى كه نام من نزد او برده شود و صلوات بر مرا نديده انگارد، راه بهشت را نديده انگاشته است١٤.
١٠. در مسند احمد و سنن ترمذى و غير آن، از حسين بن على(ع) از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند كه فرمود:
ألبَخيلُ مَنْ ذُكِرتُ عِنَدهُ فَلَم يُصَلِّ عَلَىَّ؛ بخيل كسى است كه نام من نزد او برده شود و بر من صلوات نفرستد١٥.
چگونه بر پيامبر(ص) صلوات بفرستيم؟ ١. در كنزل العمال از امام على بن ابى‏طالب(ع) روايت كند كه فرمود:
قالُوا يا رَسُولَ اللَّه! وَ كَيْفَ نُصَلّى عَلَيك؟ قالَ: قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيمَ وَ آلِ إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيمَ وَ عَلى آلِ إبراهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ (اصحاب) گفتند: اى رسول خدا! چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ فرمود: «بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده و والائى. و بر محمد و آل محمد فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و عظمائى١٦.
٢. در صحيح مسلم، سنن ابو داود، ترمذى، نسائى، موطأ مالك، مسند احمد و سنن دارمى، از ابو مسعود انصارى روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) آمد و با ما در مجلس سعد بن عباده نشست. بشير بن سعد - ابونعمان بن بشير - به او گفت: اى رسول خدا! خداوند ما را فرمان داده تا بر شما صلوات فرستيم، چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ راوى گويد: رسول خدا(ص) (به گونه‏اى) ساكت شد كه ما آرزو كرديم اى كاش او چنين سؤالى نكرده بود. سپس فرمود: «بگوئيد: خدوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، و بر محمد و آل محمد فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم در جهانيان فزونى دادى. راستى را كه تو ستوده و والائى. سلام نيز همان‏گونه است كه دانستيد١٧.»
٣. در صحيح بخارى، سنن نسائى و ابن ماجه و مسند احمد از ابو سعيد خدرى روايت كنند كه گفت:
قُلْتُ: يا رَسُولَ اللَّه! هذَا السَّلامُ عَلَيْك قَدْ عَرَفْناه فَكَيْفَ الصَّلاة؟ قالَ: قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم؛ گفتم اى رسول خدا! اين سلام بر شما بود، آن را دانستيم، صلوات (بر شما) چگونه است؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد بنده و رسول خودت صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم بركت و فزونى دادى١٨.
٤. در تفسير طبرى و سيوطى از ابن عباس آورده‏اند:
فَقُلْنا أو قالوا: يا رَسُولَ اللَّه! قَدْ علمنا السَّلام عَلَيْك فَكَيْفَ الصَّلاة عَلَيك؟ فقالَ: «أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم و آل ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ على آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ پس گفتيم - يا گفتند -: اى رسول خدا! سلام بر شما را دانستيم، صلوات بر شما چگونه است؟
فرمود: «خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، همانا تو ستوده و والائى، و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و والائى١٩.»
٥. در سنن نسائى از زيد بن خارجه از رسول خدا(ص) روايت كند كه فرمود:
صَلُّوا عَلَىَّ وَ اجْتهدوُا فِى الدُّعاءِ و قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و عَلى آلِ مُحَمَّدٍ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و على آلِ إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ بر من صلوات فرستيد و در دعا بكوشيد و بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، و بر محمد و آل محمد فزونى بخش. همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم فزونى دادى. راستى را كه تو ستوده و والائى٢٠.
٦. در سنن نسائى و مسند احمد از ابوطلحه روايت كنند كه گفت:
قُلنا: يا رَسول اللَّه! كَيْفَ الصَّلاة عَليكَ؟ قالَ: قولوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّد كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم و آل ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارَكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ گفتيم: اى رسول خدا! صلوات بر شما چگونه است؟ فرمود: «بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده و والائى و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و عظمائى.»
در روايت ديگرى چنين است:
مردى نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست. همان‏گونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده ووالائى و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو پسنديده و عظمائى٢١.
٧. در كنز العمال از طلحه روايت كنند كه گفت:
قُلنا: يا رَسول اللَّه! قَدْ علمنا كَيفَ السّلام عَلَيْك، فَكَيْفَ الصَّلاة عَليكَ؟ قالَ: قولوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ على آلِ مُحمَّدٍ وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ و بارَكْتَ عَلى إبراهيم و على آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ گفتيم: اى رسول خدا! چگونگى سلام بر شما را دانستيم، صلوات بر شما چگونه است؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم و بر آل ابراهيم صلوات فرستادى و بركت و فزونى بخشيدى، راستى را كه تو ستوده و والائى٢٢.»
٨. در صحيح بخارى و مسلم، سنن ابو داود و دارمى و نسائى و ترمذى و ابن ماجه، مسند احمد، تفسير طبرى و سيوطى از كعب ابن عجزه روايت كنند كه گفت:
كُنْتُ جالِساً عِندَ النبى(ص) إذْ جْاءَ رجل فقالَ: قَدْ علمنا كَيفَ نسلّمُ عَليكَ يا رَسُول اللَّه فَكيفَ نصلّى عَلَيكَ؟ قالَ: قولوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ على آلِ مُحمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم و على آل ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم و على آلِ ابراهيم إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ نزد پيامبر خدا(ص) نشسته بودم كه مردى آمد و گفت: اى رسول خدا! ما چگونه سلام كردن بر شما را دانستيم، چگونه بر شما صلوات فرستيم؟ فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو پسنديده و والائى. خداوندا بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو ستوده و عظمائى٢٣.
٩. در مسند احمد و در المنثور سيوطى از برده خزاعى از رسول خدا(ص) روايت كنند كه فرمود:
قُولُوا: أللَّهُمَّ اجْعَلْ صَلَواتكَ وَ رَحْمتكَ وَ بَرَكاتكَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما جَعَلْتَها عَلى إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ بگوئيد: خداوندا صلوات و رحمت و بركاتت را بر محمد و آل محمد ارزانى بخش، همان‏گونه كه آنها را بر ابراهيم ارزانى داشتى، راستى را كه تو ستوده و والائى٢٤.
١٠. در كنز العمال از محمد بن عبداللَّه بن زيد از رسول خد(ص) روايت كند كه فرمود:
قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم وَ بارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم فِى الْعالمين إنَّك حَميدٌ مَجيدٌ، وَ السَّلام كَما عَلمتم؛ بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم در جهانيان بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو ستوده و والائى. سلام نيز همان‏گونه است كه دانستيد٢٥.
١١. در تفسير طبرى و سيوطى از ابراهيم در ذيل آيه شريفه: «ان اللَّه و ملائكته...» آورده‏اند كه:
قالُوا يا رَسُولَ اللَّه! هذَا السَّلام قَدْ عَرفْناه، فَكَيفَ الصَّلاة عَلَيكَ؟ فَقالَ: قُولُوا: أللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ عَبْدكَ وَ رَسُولكَ وَ أهلِ بَيْتِهِ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ؛ گفتند: اى رسول خدا! اين سلام را دانستيم، صلوات بر شما چگونه است؟ فرمود: «بگوئيد: خداوندا بر محمد بنده و رسولت و اهل‏بيت او صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم صلوات فرستادى، راستى را كه تو ستوده و والائى٢٦.
١٢. در كنز العمال از ام المؤمنين عايشه روايت كند كه گفت:
قالَ اَصحابُ النَّبىّ(ص): يا رَسُول اللَّه أُمِرنا أنْ نكثر الصَّلاةَ عَلَيكَ فِى اللَّيْلَةِ الغراء وَ اليَوْم الأزْهَرِ وَ أحبّ ما صَلّينا عَلَيكَ كَما تُحِبّ، قالَ: «قُولُوا: أللّهمّ صلّ على مُحمّدٍ وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلى إبراهيمَ وَ آلَ إبراهيم، وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ كَما رحمتَ إبراهيم وَ آلَ إبراهيم، وَ بارِكْ عَلى مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحمَّد كَما بارَكْتَ عَلى إبراهيم وَ آلِ إبراهيم إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَ أمَّا السَّلامُ فَقَدْ عرفتم كَيْف هُوَ؛ صحابه پيامبر گفتد: اى رسول خدا! فرموده شديم تا در شب تار و روز روشن، صلوات بر شما را بسيار كنيم. (چه زيباست كه) محبوب‏ترين صلوات ما بر شما به گونه‏اى باشد كه دوست مى‏داريد، فرمود: بگوئيد: خداوندا بر محمد و آل محمد صلوات فرست، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم صلوات فرستادى، و محمد و آل محمد را ببخشاى، همان‏گونه كه ابراهيم و آل ابراهيم را بخشودى، و بر محمد و آل محمد بركت و فزونى بخش، همان‏گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم بركت و فزونى دادى، راستى را كه تو ستوده و والائى. اما كيفيت سلام را كه خود دانستيد٢٧.

٢- مُصْحَف در روايات و اخبار مُصْحَف در روايات و اخبار ١. معناى مُصْحَف در لغت عرب در زبان عرب، به چيزى كه در آن مى‏نويسند «صحيفه و جمع آن را، صحائف، صُحُف و صُحْف گويند. و «مُصْحَف» و «مِصْحَف» را، «الجامع بين الدّفّتين٢٨« يعنى مجموعه ميان دو جلد، نامند.
در تفسير «دفّتين» گفته‏اند: الدَّفَّة: جنب و پهلو و صفحه هر چيز است. پوستِ كشيده شده بر دو روى طبل را كه بر آن مى‏كوبند نيز، «دفَّتَا الطَّبل» يعنى جلدهاى دو طرف طبل ناميده‏اند.
و از اين رو، جلد اول و آخر كتاب را نيز «دفَّتا الْمُصْحَف» يعنى دو جلدِ در بردارنده «صفحات» كتاب مى‏نامند، و هرگاه مى‏گويند: «حُفِظَ ما بين الدَّفَّتين»٢٩مقصودشان اين است كه، كتاب در ميان دو جلد آن محفوظ است.
بنابراين، «مُصْحَف» نام كتابِ جلد شده است. زيرا، اگر «صحيفه» همان است كه در آن مى‏نويسند و جمع آن صُحُف، «مُصْحَف» نيز، جامع و دربردارنده «صُحُف»ى است كه ميان دو جلد است. پس، «مُصْحَف» در كلام عرب به معناى «كتابِ جلد شده» در زبان فارسى است، چه قرآن باشد و چه غير قرآن.
٢. مُصْحَف در اصطلاح صحابه واژه «مُصْحَف» در رواياتِ «جمع قرآن» تا زمان عثمان، به همان معناى لغوى به كار رفته است.
بخارى از صحابى «زيد بن ثابت» روايتى دارد كه فشرده آن چنين است: زيد گويد: «خليفه ابوبكر به او دستور داد تا قرآن را جمع كند. گويد: همه قرآن را گرد آوردم. صفحات گرد آمده نزد ابوبكر بود تا از دنيا رفت. سپس در حيات عمر نزد او، و پس از وى نزد حفصه دختر عمر باقى بود.»
بخارى بعد از آن از اَنَس روايتى آورده كه فشرده‏اش چنين است: «هنگامى كه عثمان تصميم به جمع قرآن گرفت او را نزد حفصه فرستاد كه «صُحُف» و نوشته‏ها را نزد ما بفرست تا «مصاحف» را از روى آنها نسخه‏بردارى كنيم و سپس به تو بازگردانيم... تا آخر خبر.٣٠«
بديهى است كه واژه «صُحُف» و «مَصاحِف» در اين دو روايت، به همان معناى لغوى يعنى: نوشته‏ها و كتابهاى جلد شده، آمده است.
صريح‏تر از آنچه در روايت بخارى آمده، رواياتى است كه ابو داود سجستانى [سيستانى] در باب: «جمع قرآن در مصْحَف» در كتابش به نام «المصاحف» به گونه زير آورده است:
الف - از محمدبن سيرين روايت كند كه گفت:
هنگامى كه رسول خدا(ص) رحلت فرمود، على(ع) سوگند خورد كه جز براى نماز جمعه ردا بر دوش نگيرد تا قرآن را در «مُصْحَف» جمع كند.
ب - از ابى‏العاليه روايت كند كه:
آنان قرآن را در زمان خلافت ابى‏بكر در يك «مُصْحَف» جمع كردند.
ج - از حسين روايت كند كه:
عمربن خطاب دستور جمع قرآن را داد، و او اولين كسى بود كه قرآن را در «مُصْحَف» جمع كرد٣١.
استشهاد ما به اين روايات سه‏گانه از آن رواست كه:
در زمان روايت آنها معناى «مُصْحَف» اعم از قرآن بوده است، و چنانكه گذشت، در آنها به ترتيب آمده بود:
الف - تا قرآن را در «مُصْحَف» جمع كند.
ب - قرآن را در «مُصْحَف» جمع كردند.
ج - دستور جمع قرآن را داد، و او اولين كسى بود كه قرآن را در «مُصْحَف» جمع كرد.
حال، اگر «مُصْحَف» در نزد آنان همان قرآن بود معناى روايات بدين‏گونه مى‏شد:
الف - تا قرآن را در قرآن جمع كند.
ب - قرآن را در قرآن جمع كردند.
ج - او اولين كسى بود كه قرآن را در قرآن جمع كرد.
٣. مُصْحَف در روايات امامان اهل‏بيت(ع) «مصحف» در روايات امامان اهل‏بيت(ع) نيز، به همان معناى لغوى مكتب خلفاست. كلينى در كافى باب: «قراءة القرآن فى المصحف» روايت كند كه:
١. امام صادق(ع) فرمود:
مَنْ قَرَءَ القُرانَ فِى المُصحفِ مَتَّعَ بِبَصَرهِ، وَ خَفَّفَ عَن والِدَيْهِ، و إن كانا كافِرَيْن.
هر كس قرآن را در «مُصْحَف» تلاوت كند، ديدگانش را بهره‏مند و پدر و مادرش را - اگرچه كافر باشند - سبك‏بار گرداند.
٢. و نيز، فرموده:
قَراءَةُ القُرآنِ فِى المُصحَف تُخَفِّفُ العَذابَ عَن الوالِدَيْنِ، وَ لَوْ كانا كافِرَيْن.
تلاوت قرآن در مصحف، عذاب پدر و مادر را - اگرچه كافر باشند - كاهش مى‏دهد.٣٢
پس، با توجه به آنچه آورديم، «مُصْحَف» در كلام صحابه و تابعين و راويان مكتب خلفا و مكتب اهل‏بيت(ع) به معناى: «كتاب جلد شده» به كار رفته است. يعنى: «مُصْحَف» در گفتگوها و محاورات صدر اسلام در همان معناى لغوى استعمال شده، و پس از آن، در دوره‏هاى بعد، قرآنِ مدوّنِ جلد شده به «مُصْحَف» شهرت يافته است.
٤. «مصحف» در اخبار مكتب خلفا در مكتب ‏خلفا كتابهاى ‏ديگرى‏ جز قرآن‏ را نيز، «مصحف» ناميده‏اند كه ‏از جمله ‏آنهاست:
مصحف خالد بن معدان
ابن ابى‏داود [متوفاى، ٣١٦ هجرى]، ابن عساكر [متوفاى، ٥٧١ هجرى]، مزّى [متوفاى، ٧٢٤] و ابن حجر [متوفاى، ٨٥٢] در شرح حال خالد بن معدان گويند:
علم خالدبن معدان در «مُصْحَف» وى بود كه تُكمه و جاى تُكمه داشت٣٣.
معرفى خالد بن معدان
خالد بن معدان از بزرگان علماى شام و از تابعين در اسلام بود كه هفتاد نفر از صحابه را درك كرده است.
ابن اثير [متوفاى، ٦٣٠ هجرى] در ماده «الكلاعى» شرح حال او را آورده و گويد٣٤: خالد در سال ١٠٣ يا ١٠٤ يا ١٠٨ هجرى از دنيا رفته است.
٥. شهرت واژه «مُصْحَف» در نوشته‏هاى جلد شده استعمال واژه «مصحف» در آنچه نوشته و جلد شده، يعنى كتاب مجلد، در نزد علما و پژوهشگران مكتب خلفا، مشهور و متداول بوده كه دو نمونه آن را مى‏آوريم:
الف) ابن ابى‏داود سجستانى از بزرگان قرن سوم هجرى در كتاب خود المصاحف - چنانچه گذشت - عنوان داشته كه:
١. ابوبكر صديق(رض) پس از رسول خدا(ص)، قرآن را در «مصاحف» گرد آورد.
٢. على بن ابى‏طالب(رض) قرآن را در مصحف جمع كرد.
٣. عمر بن خطاب(رض) قرآن را در مصحف گرد آورد.
ب) از علماى معاصر نيز، ناصرالدين الأسد در كتاب خود مصادر الشعر الجاهلى گويد: آنان واژه «مصحف» را بر كتاب جمع شده اطلاق مى‏كردند و مرادشان از آن، مطلق كتاب بود، نه قرآن تنها. از جمله آنها... تا آخر خبر.
او سپس داستان «مصحف» خالد بن معدان را نيز، از كتاب مصاحف ابن ابى‏داود سجستانى آورده است٣٥.
٦. مصحف در اصطلاح امتهاى گذشته و نامگذارى كتب دينى سابق به «مصحف» ابن سعد در طبقات به سند خود از قول سهل مولاى عتيبه روايت كند كه گفته است: او فردى نصرانى و از مردم «مريس» بوده، يتيمى كه در دامن پدر و عمويش پرورش يافته و انجيل را تلاوت مى‏كرده است. گويد: من «مصحف»ى را از عمويم گرفته و آن را مى‏خواندم كه به ورقه‏اى ناشناخته، با نوشته‏اى غير معمول رسيدم، با دست آن را لمس كرده، ديدم برگه‏هاى آن به هم چسبيده است.
آن را گشودم و ديدم صفات حضرت محمد(ص) بدين‏گونه در آن آمده است كه: نه كوتاه و نه بلند، سفيد روى پرموى دو رشته كه ميان دو كتف او مهر [نبوت] است. بخشش او زياد بوده و صدقه را نمى‏پذيرد. بر حمار و شتر سوار مى‏شود و گوسفند را با دست خود مى‏دوشد و لباس پشمينه مى‏پوشد، و هر كه چنين كند از كبر دورى جسته است، و او اين كار را مى‏كند. از ذريّه و نسل اسماعيل بوده و نامش احمد است. سهل گويد: بدين جا كه رسيدم، عمويم سر رسيد و چون آن ورقه را گشوده ديد مرا كتك زد و گفت: تو را با گشودن اين ورقه و خواندن آن چه كار؟ گفتم: در آن صفات احمد پيامبر(ص) است.
گفت: او هنوز نيامده است٣٦.
بدين‏گونه «مصحف» را اسمى عام براى نوشته‏هاى جلد شده يافتيم، و اگر آنچه در روايت مصاحف ابن ابى‏داود آمده صحت داشته باشد كه، ابوبكر قرآن را «مصحف» ناميده است، اين نامگذارى تا زمان خلافت عثمان شهرت نيافته بود و اين موضوع از دو روايت پيشين كه از صحيح بخارى آورديم آشكار مى‏گردد، و ناميدن قرآن به «مصحف» تنها بعد از آن دوران شهرت يافته، و در آن هنگام نيز، اين نامگذارى منحصر به قرآن نبوده، بلكه در هر دو مكتب خلفا و اهل‏بيت(ع) كتابهاى ديگرى به اين نام بوده است كه يكى از آنها مصحف فاطمه(ع) دخت رسول خدا(ص) مى‏باشد.
٧. مصحف فاطمه(ع) دخت رسول خدا(ص) در روايات آمده است: «فاطمه(ع) دخت رسول خدا(ص) را كتابى بوده به نام مصحف كه خبرهائى از غيب در آن درج شده بود.» در كتاب بصائر الدرجات با بيش از يك سند از قول امام صادق(ع) آمده است كه آن حضرت در جواب كسانى كه نزد او آمده و از آنچه رسول خدا(ص) براى على(ع) و او براى حسن(ع) باقى گذارده، سؤال مى‏كردند، فرمود:
رسول خدا(ص) چيزى را نزد ما باقى گذارده كه همه آنچه بشر نيازمند آن است، حتى خسارت خراش ناخن نيز، در آن هست و فاطمه(ع) مصحفى باقى گذارده كه قرآن نيست... تا آخر حديث٣٧.
بنابراين، دخت رسول خدا(ص) - چنانكه گذشت - كتابى به نام مصحف داشته است. همان‏گونه كه نام كتاب خالدبن معدان نيز، مصحف بوده است، و امامان اهل‏بيت(ع) كه اين خبر را داده‏اند تصريح كرده‏اند كه آن مصحف قرآن نبوده و چيزى از قرآن در آن نيست، بلكه اخبار حوادثى است كه در آينده خواهد شد.
ولى با كمال تأسف، برخى از نويسندگان مكتب خلفا با افترا و تهمت گويند: مصحف فاطمه نزد پيروان مكتب اهل‏بيت، قرآنى ديگر است! در حالى كه پيروان مكتب اهل‏بيت(ع) هرگز اين سخن را درباره مصحف خالد نگفته‏اند.
٨. مصاحف صحابه بسيارى از صحابه رسول خدا(ص) مصحف‏هايى داشتند كه هر يك از آنان قرآن را همراه آنچه از رسول خدا(ص) در تفسير برخى از آيات آن مى‏شنيدند مى‏نوشتند. بنابراين، معناى مصاحف صحابه در عصر خود آنان مى‏شود «قرآن نوشته شده با حديث پيامبر در تفسير برخى از آيات.» همان‏گونه كه در تفاسير روائى آمده وتفسير دُرّ المنثور سيوطى، در مكتب خلفا، و تفسير برهان بحرانى در نزد پيروان مكتب اهل‏بيت(ع)، چنين‏اند.
نمونه‏هايى از مصاحف صحابه الف) مصحف ام المؤمنين عايشه از ابى‏يونس خادم عايشه روايت كنند كه گفت: عايشه به من فرمود تا مصحفى براى او بنويسم و گفت: «هرگاه به اين آيه رسيدى: حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى مرا خبر كن. [گويد:] هنگامى كه به آن آيه رسيدم آگاهش كردم و او چنين املا كرد: «حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى - و صلاة العصر - و قوموا للَّه قانتين» عايشه گفت: اين را از رسول خدا(ص) شنيدم.
ب) مصحف ام المؤمنين حفصه از ابو رافع خادم حفصه روايت كنند كه گفت:
حفصه از من خواست تا مصحفى بنويسم و گفت: هرگاه به اين آيه رسيدى: حافِظُوا عَلَى الصَّلواتِ... بيا تا آن را همان‏گونه كه فرا گرفته‏ام بر تو املا كنم. [گويد:]به آيه كه رسيدم گفت: بنويس: «حافِظُوا عَلَى الصَّلواتِ الوُسطى -و صلاة العصر-.»
بنابر آنچه گذشت، مصاحف در صدر اسلام، همانند كتابهاى تفسير در زمان ما، در بردارنده قرآن و بيان رسول خدا(ص) در تفسير آيات آن بوده است.
پس از آن، سياست خلفاى بعد از پيامبر(ص) - به خاطر مسائلى - بر آن شد تا قرآن را از حديث رسول خدا(ص) جدا كنند كه شرح آن را بيان مى‏داريم:
٩. سياست جداسازى قرآن از حديث رسول خدا(ص) برخى از آيات قرآن كريم در نكوهش بزرگان قريش و كسانى نازل شده كه با رسول خدا(ص) مى‏جنگيدند؛ و بخشى نيز، در نكوهش قبايل برخى صحابه قريشى، مانند آيه (٦٠) سوره اسراء كه درباره بنى‏اميه يا افرادى از صحابه مى‏فرمايد: وَ الشَّجَرَةُ المَلعُونَة فِى القُرآن. و آن درخت نفرين شده در قرآن.
يا اين دو آيه سوره تحريم [٥ - ٤] كه درباره ام المؤمنين عايشه و ام المؤمنين حفصه مى‏فرمايد:
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ ؛
اگر شما دو زن به سوى خدا باز گرديد كه دلهاى شما منحرف گرديده، [به سود شماست] و اگر بر عليه او [پيامبر] متحد شويد بدانيد كه خدا خود يار و مددكار او بوده و جبرئيل و صالح مؤمنان و فرشتگان، بعد از آن، پشتيبان او خواهند بود.
و به دنبال آن مى‏فرمايد:
عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَيِّباتٍ وَ أَبْكارا ؛
اى بسا كه اگر شما را طلاق گويد، خداوند زنانى بهتر از شما را نصيب او گرداند، زنانى مسلمان و مؤمن، تسليم و تائب و عابد و هجرت‏كننده، غير دوشيزه و دوشيزه.
در برابر اين آيات، آيات ديگرى است كه در مدح و ستايش ديگران نازل گرديده مانند آيه تطهير در سوره احزاب [٣٣] كه درباره رسول خدا(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل گرديده و فرموده:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً ؛
خداوند، تنها اراده كرده تا رجس و پليدى را از شما اهل‏البيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
بيان شأن نزول اين آيات و غير آنها، كه در حديث رسول خدا(ص) آمده، با سياست خلفاى سه‏گانه مخالف بود. بدين خاطر، شعار: «حسبنا كتاب اللَّه» را اعلام كرده و قرآن را از «حديث» رسول اللَّه(ص)، بدين‏گونه جدا ساختند: ابتدا ابوبكر دستور داد نسخه‏اى از قرآن را جداى از «حديث» رسول خدا(ص) بنويسند. اين كار در زمان خلافت عمر پايان يافت. وى پس از آن، كار خود را در منع و جلوگيرى از نشر حديث پيامبر(ص) آغاز كرد. پس از وفات عمر كه ميان برخى از صحابه و تابعين با بنى‏اميه و خويشاوندان عثمان درگيرى و دشمنى پديد آمد، دشمنان آنان شروع به روايت احاديث رسول خدا(ص) در نكوهش هيئت حاكمه خلافت كردند. به ويژه كه هنوز مصاحف برخى از مخالفان با بيان رسول اللَّه(ص) در اختيارشان بود و به احاديث آن استدلال مى‏كردند. عثمان كه چنين ديد به پاخاست و به تثبيت و اجراى اين شعار پرداخت كه: «قرآن را از حديث رسول خدا(ص) جدا كنيد.»
پس از آن، نسخه جداى از حديث پيامبر(ص) را از ام‏المؤمنين حفصه گرفته و از روى آن چند نسخه استنساخ و آنها را به شهرهاى مسلمانان فرستاد و ديگر مصاحف صحابه را كه صاحبانش، نص آيات را همراه با بيان و تفسيرى كه از رسول خدا(ص) شنيده بودند در دست داشتند، همه را جمع كرده و آتش زد. ديگر مسلمانان نيز، پس از آن واقعه، مصحف‏هاى خود را از روى اين مصحف كه از بيان رسول خدا(ص) خالى بود استنساخ كردند.
پس از آن، واژه «مُصْحَف» نامى شد عَلَم براى قرآنِ مجرد و جدا از بيان رسول خدا(ص). مرور زمان نيز باعث شد تا مسلمانانِ دوره‏هاى بعد ندانند كه در مصاحف صحابه، نص قرآنى با بيان تفسيرى رسول خدا(ص) همراه بوده است.
هنگامى كه منصور خليفه عباسى در سال ١٤٣ هجرى علماى مسلمان را به تدوين علوم برانگيخت، و متخصصان علوم قرآنى به نوشتن بيان و تفسير آيات -همان‏گونه كه در زمان رسول خدا(ص) بود - مبادرت كردند، مُصْحَفى كه در آن، نص قرآنى با بيان تفسيرى آيات همراه بود، تفسير ناميده شد.

٣- امامان اين امت دوازده نفرند نص صريح پيامبر(ص) بر تعداد امامان(ع) حديث عدد امامان رسول خدا(ص) خبر داده است كه امامانى كه بعد از او مى‏آيند، دوازده نفرند. اين موضوعى است كه صاحبان كتب صحيح و مسند كه نامشان در زير مى‏آيد، از آن حضرت روايت كرده‏اند:
الف) مسلم در صحيح خود از جابر بن سمره روايت كند كه گفت: شنيدم رسول خدا(ص) مى‏فرمود: «اين دين هميشه، تا قيام قيامت و تا هنگامى كه دوازده نفر خليفه بر سر شما باشند، استوار و برپاست. اين خلفا همگى از قريش‏اند.»
در روايت ديگرى آمده است: «هميشه كار مردم روبه راه است...»
در دو روايت ديگر آمده است: «تا آنكه دوازده خليفه بيايند...»
در سنن ابو داود آمده است: «تا آنكه دوازده نفر خليفه بر سر شما باشند.»
در حديث ديگرى است كه فرمودند: «تا پايان دوازده نفر٣٨.»
و در صحيح بخارى گويد: از پيامبر(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: «دوازده نفر امير و فرمانده‏اند.» راوى گويد: پيامبر(ص) پس از آن سخنانى فرمود كه من نفهميدم، پدرم گفت: فرمود: «همگى آنان از قريش‏اند.»
در روايت ديگرى مى‏گويد: سپس رسول خدا(ص) سخنانى فرمود كه بر من پوشيده ماند، از پدرم پرسيدم: رسول خدا(ص) چه فرمود؟ پدرم گفت: فرمود: همگى آنان از قريش‏اند٣٩.
در روايت ديگرى است كه فرمود: «دشمنى كسانى كه با آنان دشمنى كنند، زيانى به ايشان نمى‏رساند٤٠.»
ب) در روايت ديگرى است كه رسول خدا فرمود:
«لا تَزالُ هذِهِ الاُمّة مُستقيماً أمرها، ظاهرة عَلى عَدوّها، حتّى يُمضى مِنهُم إثناعَشَرَ خَليفة كُلُّهُم مِن قُريش، ثمِّ يَكون المَرج أو الهَرَج.»
كار اين امت هميشه به سامان است و پيوسته بر دشمنانشان پيروزند تا آنگاه كه دوازده نفر خليفه، همگى از قريش، در گذرند. پس از آن فساد و خرابى يا فتنه و آشوب خواهد بود.٤١
ج) در روايت ديگرى آمده است كه فرمود:
«اين امت دوازده نفر قيم دارد كه هر كس آنان را يارى نكند، زيانى به ايشان نرساند، همگى آنان از قريش‏اند.»٤٢
د) در روايت ديگرى فرمود:
«كار اين مردم تا هنگامى كه دوازده مرد بر آنان ولايت داشته باشند، همواره در جريان است.»٤٣
هـ) از قول انس روايت كنند كه آن حضرت فرمود:
«اين دين تا دوازده نفر از قريش باشند، به هيچ روى نابود نگردد؛ و چون از دنيا بروند، زمين نيز، اهل خود را فرو مى‏برد.»٤٤
و) در روايت ديگرى فرمود:
«كار اين امّت، تا هنگامى كه همه آن دوازده نفر قيام كنند، هميشه قرين پيروزى است. آنان همگى از قريش‏اند.»٤٥
ز) احمد بن حنبل و حاكم و ديگران از مسروق روايت كنند كه گفت: شبى نزد عبداللَّه بن مسعود نشسته بوديم و او قرآن به ما مى‏آموخت كه مردى پرسيد: اى ابا عبدالرحمان! آيا از رسول خدا پرسيديد چه تعداد از اين امت به خلافت مى‏رسند؟ عبداللَّه گفت: از هنگامى كه به عراق آمده‏ام، هيچ‏كس پيش از تو، چنين سؤالى از من نكرده است. بعد گفت: ما اين موضوع را [از رسول خدا(ص)] پرسيديم و آن حضرت فرمود: «آنان دوازده نفرند، به تعداد نقباى بنى‏اسرائيل.»٤٦
ح) در روايت ديگرى ابن مسعود گويد: رسول خدا(ص) فرمود:
«خلفاى بعد از من به تعداد اصحاب موسى هستند.»٤٧
ابن اثير گويد: همانند اين از عبداللَّه بن عمر و حذيفه و ابن عباس نيز، روايت شده است.٤٨
مؤلف گويد: نمى‏دانم مقصود ابن كثير از روايت ابن عباس، همان است كه حاكم حسكانى از ابن عباس روايت كرده يا غير آن است.
روايات گذشته صريحاً مى‏گويد: «عدد واليان دوازده نفر و همگى از قريش‏اند.» و امام على(ع) در سخن خود مقصود از «قريش» را در اين روايات بيان كرده و مى‏فرمايد:
«همه امامان از قريش‏اند و در اين تيره از هاشم [اهل‏البيت(ع)] جايگزين شده‏اند، [ولايت] براى غير آنان روا نيست و واليان جز ايشان شايسته [ولايت] نباشند.»٤٩و نيز فرمود:
اللّهمَّ بلى لا تَخلُوا الأَرضَ مِن قائمٍ للَّهِ بِحُجّة إمّا ظاهراً مشهوراً أو خائِفاً مَغموراً لِئَلّا تَبطُلَ حُجَجُ اللَّهِ و بَيِّناتِهِ...
خداوندا! آرى، زمين هرگز از قيام كننده به حق براى خدا خالى نخواهد شد، [اين امام قائم،] يا پيروز است و نمايان و يا خائف است و پنهان، تا حجتهاى خدا و نشانه‏هاى روشن الهى نابود نگردد.٥٠
امامان دوازده‏گانه در تورات ابن كثير گويد: در توراتى كه در دست اهل كتاب است موضوعى آمده كه معناى آن چنين است: «خداوند متعال ابراهيم(ع) را به وجود اسماعيل(ع) بشارت داد و فرمود: اسماعيل را زيادتى بخشم و نسل او را گسترده گردانم و در بين آنان دوازده نفر از بزرگان و فرزانگان قرار دهم.»
و گويد: «ابن تيميه گويد: اينان كه به وجودشان بشارت داده شده، همان است كه در حديث جابر بن سمرة آمده و مقرر گرديده تا در ميان امت پراكنده باشند و اينكه قيامت برپا نگردد مگر آنكه موجود شده باشند، و بسيارى از يهوديانى كه به اسلام مشرف شده‏اند، اشتباه كرده و پنداشته‏اند آنان همان كسانى‏اند كه فرقه رافضه [شيعيان دوازده امامى] به سوى آنان دعوت كرده و از ايشان پيروى مى‏كنند.»٥١
مؤلف گويد: بشارت مورد اشاره در «سفر پيدايش» تورات امروزين، باب [١٧، شماره ١٨ - ٢٠] اصل عبرى چنين است:
قى ليشماعيل بيرختى أوتو قى هفريتى أوتو قى هربيتى بمئود شنيم عسار نسيئيم يوليد قى نتتيف لگوى گدول.»٥٢
ترجمه: اسماعيل را مبارك ساخته و جداً او را بهره‏مند و پربار و كثير و گسترده گردانم، دوازده عدد امام از او پديد آيد و او را به امت بزرگ و عظيمى تبديل خواهم كرد.
اين بخش از تورات اشاره به آن دارد كه، مباركى و پربارى و كثرت افراد تنها در نسل اسماعيل(ع) است.
واژه «شنيم عسار» يعنى: دوازده نفر، كه لفظ «عسار» در اعداد تركيبى كه معدود آن مذكر باشد، مى‏آيد و معدود در اينجا «نسيئيم» و مذكر است و با اضافه شدن «يم»٥٣در آخر آن معناى جمع مى‏دهد. مفرد آن «ناسى» يعنى: امام و پيشوا و رئيس است.٥٤
و اما سخن خداوند به ابراهيم(ع) در همان بخش نيز، يعنى عبارت «فى نتنيف لگوى گدول»، واژه «فى نتنيف» مركب است از «فى» كه حرف عطف است، و «ناتن»كه فعل است و به معناى: قرار مى‏دهم، و «يف»كه ضمير است و در آخر فعل آمده به اسماعيل(ع) باز مى‏گردد، يعنى: او را [چنين]قرار مى‏دهم.٥٥و اما لفظ «گوى» به معناى امت و مردم است، و «گدول»٥٦به معناى «كبير و عظيم»٥٧و تمام جمله يعنى: «او را امت كبير و بزرگى گردانم.»
از مجموع اين فقره روشن مى‏گردد كه مقصود از «كثرت و بركت» در نسل اسماعيل(ع) دقيقاً؛ رسول خدا محمد(ص) و اهل‏بيت آن حضرت(ع) مى‏باشند، و آنانند كه دنباله و امتداد نسل اسماعيل(ع) هستند. زيرا، خداوند متعال به ابراهيم(ع) فرمود: از سرزمين نمرود خارج شده و به شام برود. آن حضرت نيز، همراه با همسرش ساره و لوط به فرمان خدا هجرت كردند و در سرزمين فلسطين فرود آمدند.
خداوند متعال ثروت ابراهيم(ع) را بسيار فزونى بخشيد. ابراهيم گفت: «خداوندا من با اين مال بدون اولاد چه كنم؟» خداى متعال به او وحى كرد: «من فرزندان تو را به قدرى كثير و بسيار گردانم كه به تعداد ستارگان باشند.» در آن زمان هاجر كنيزك ساره بود و او را به ابراهيم(ع) بخشيد، هاجر از ابراهيم(ع) باردار شد و اسماعيل(ع) را براى او به دنيا آورد. سن ابراهيم(ع) در آن حال ٨٦ سال بود.٥٨
قرآن كريم در ضمن دعاى ابراهيم(ع) و درخواست او از خداى متعال، به اين حقيقت روشن اشاره كرده و مى‏فرمايد: ابراهيم گفت:
ربَّنا إنّي أَسكَنتُ مِن ذُرّيّتي بِوادٍ غَير ذي زَرعٍ عِندَ بَيْتك المُحرّم ربَّنا لِيُقيموا الصَّلاةَ فَاجْعَل أَفئِدةً مِنَ النّاس تَهوى إليهم وَ ارْزُقهم مِن الثَّمراتِ لَعلَّهم يَشكرون٥٩؛پروردگارا! من برخى از ذريه خود را در بيابانى خشك، در كنار خانه محترم تو جاى دادم تا نماز را به پاى دارند. پروردگارا! دلهائى از مردمان را به سوى آنان بگردان و آنان را از ثمرات روزى‏ده باشد كه سپاس گويند.
اين آيه كريمه تأكيد مى‏كند كه ابراهيم(ع) برخى از ذريه و نسل خود را كه اسماعيل و فرزندان متولد او در مكه بودند، در كنار خانه خدا جاى داد و از خداى متعال درخواست كرد تا رحمت و هدايت بشر در طول تاريخ را بر عهده ذريه و فرزندان او قرار دهد، خداوند نيز دعوتش را پذيرفته و آن را در نسل او، محمد(ص) و دوازده امام(ع) قرار داده است.
امام باقر(ع) در اين باره فرموده است: نَحنُ بَقيّةُ تِلكَ العِترة وَ كانَت دَعوة ابراهيم لَنا؛ ماييم بقيه آن [ذريه و] عترت و دعاى ابراهيم(ع) براى ما بود.٦٠
فشرده احاديث گذشته خلاصه آنچه كه گذشت و نتيجه آن، اين مى‏شود كه: «تعداد امامان در اين امت دوازده نفر پى در پى هستند، و پس از دوازدهمين امام، عمر اين دنيا پايان مى‏گيرد.»
در حديث اول آمده بود:
«اين دين تا قيام قيامت و تا هنگامى كه دوازده خليفه بر سر شما باشند، استوار و برپا خواهد بود....»
اين حديث، مدت بر پا بودن اين دين را تعيين، و آن را به برپايى قيامت محدود ساخته و تعداد امامان اين امت را دوازده نفر دانسته است.
در حديث پنجم آمده بود:
«اين دين پيوسته تا زمانى كه دوازده نفر از قريش موجود باشند استوار و برپاست، و هنگامى كه درگذرند، زمين اهل خود را فرو مى‏برد.»
اين حديث نيز، وجود و بقاى دين را تا پايان عمر امامان دوازده‏گانه تأييد كرده و پايان عمر آنان را پايان دنيا مى‏داند.
در حديث هشتم نيز، عدد امامان(ع) را تنها دوازده نفر دانسته و فرموده:
«خلفاى پس از من به تعداد اصحاب موسى هستند.»
اين حديث دلالت بر آن دارد كه بعد از رسول خدا(ص) به جز خلفاى دوازده‏گانه، خليفه ديگرى نخواهد بود.
الفاظ اين روايات كه با صراحت مى‏گويند: «عدد خلفا تنها دوازده نفر است و بعد از آنان هرج و مرج و نابودى زمين و برپائى قيامت است» ديگر الفاظى را كه چنين صراحتى از آنها دانسته نمى‏شود، بيان و تبيين مى‏كند.
بنابراين، لازم است عمر يكى از امامان دوازده‏گانه، بر خلاف عمر عادى انسانها، طولانى و خارق‏العاده باشد.
چنانكه اكنون واقع شده و دوازدهمين امام از «ائمه اثنى عشر» و اوصياى رسول خدا(ص) بدين‏گونه است.
حيرت علما در تفسير اين حديث دانشمندان مكتب خلفا در بيان مقصود از «امامان دوازده‏گانه» كه در اين روايت آمده است، دچار حيرت و زحمت شده و ديدگاههاى متفاوتى ارائه داده‏اند.
ابن عربى شارح سنن ترمذى گويد:
ما اميران بعد از رسول خدا(ص) را كه برشمرديم ديديم: ابوبكر، عمر، عثمان، على، حسن و معاويه، يزيد، معاويه بن يزيد، مروان، عبدالملك مروان، وليد، سليمان، عمربن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك، مروان بن محمد بن مروان، سفاح و... هستند.
او پس از آن بيست و هفت نفر از خلفاى عباسى تا عصر خود را برشمرده و گويد:
«اگر از مجموع آنها «دوازده نفر» را به صورت ظاهر شماره كنيم آخرين آنها سليمان بن عبدالملك است، و اگر به معناى واقعى خليفه نظر داشته باشيم، تنها پنج نفر براى ما باقى مى‏ماند: خلفاى چهارگانه و عمر بن عبدالعزيز. بنابراين، من معنايى براى اين حديث نمى‏يابم.»٦١
قاضى عياش در جواب اين سخن كه مى‏گويد: بيش از اين تعداد [دوازده نفر] به ولايت رسيدند، گفته است: «اين اعتراضى نادرست است. زيرا پيامبر(ص) نفرموده است تنها دوازده نفر به ولايت مى‏رسند. البته اين تعداد به ولايت رسيده‏اند و اين مطلب از اضافه شدن بر تعداد آنهامنع نمى‏كند.٦٢
سيوطى در جواب آن سخنى را نقل كرده كه گويد:
«مراد حديث، وجود «دوازده نفر خليفه» در طول دوران اسلام تا قيامت است كه عامل بر حق باشند، اگرچه پى در پى نباشند.»٦٣
در فتح البارى گويد:
«يقيناً از اين تعداد [دوازده نفر] خلفاى چهارگانه درگذشته‏اند، و بقيه نيز، به ناچار بايد تا پيش از برپايى قيامت، تكميل گردد.»٦٤
ابن جوزى گويد:
«بنابراين، آنجا كه فرموده: «سپس فتنه و آشوب خواهد بود»، مراد فتنه‏هاى پيش از برپايى قيامت مانند: خروج دجال و بعد آن مى‏باشد.»٦٥
سيوطى گويد: «از اين «دوازده نفر» خلفاى چهارگانه و حسن و معاويه و عبداللَّه بن زبير و عمر بن عبدالعزيز، اين هشت نفر، روى كار آمده‏اند و احتمال اينكه مهدى عباسى را هم به آنان اضافه كنيم - كه او در بين عباسيان همانند عمربن عبدالعزيز در ميان امويان است - و نيز، طاهر عباسى را به خاطر عدالت‏خواهى‏اش، باز هم دو نفر باقى و مورد انتظار است كه يكى از آنان مهدى آل محمد(ص) از اهل‏البيت خواهد بود.»٦٦
و نيز، گفته شده:
«مراد حديث آن است كه، آن «دوازده نفر» در دوران عزت خلافت و قوت اسلام و استوارى امور آن باشند، از كسانى كه در زمان وى، اسلام عزيز گشته و همه مسلمانان پيرامون او گرد آيند.»٦٧
بيهقى گويد: «اين تعداد [دوازده نفر] تا زمان وليد بن يزيد بن عبدالملك روى كار آمدند، سپس فتنه و آشوب بزرگ برپا شد و پس از آن حكومت عباسيان غالب آمد، و اينكه بر عدد مذكور مى‏افزايند بدان خاطر است كه صفت مورد اشاره در حديث را رها كرده و يا كسانى را كه بعد از فتنه مذكور آمده‏اند از آنان شمرده‏اند.»٦٨
و نيز گفته‏اند: «كسانى كه امت بر آنان اجتماع كرده‏اند: خلفاى ثلاثه و سپس على تا زمان حكميت در صفين كه معاويه را در آن روز خليفه ناميدند. سپس با صلح حسن بر معاويه اجتماع كردند و پس از او بر پسرش يزيد. حسين هم كه پيش از رسيدن به خلافت كشته شد. با مرگ يزيد اختلاف كردند تا آنكه پس از كشته شدن ابن زبير، بر عبدالملك مروان اجتماع نمودند و سپس بر فرزندان چهارگانه او: وليد و سليمان و يزيد و هشام كه در اين جمع عمر بن عبدالعزيز ميان سليمان و يزيد فاصله شد و دوازدهمين آنان وليد بن يزيد بن عبدالملك بود كه مردم پس از هشام بر او اجتماع كردند و او چهار سال حكومت كرد.»٦٩
بنابراين، خلافت اين دوازده نفر به خاطر اجتماع مسلمانان بر آنها صحيح است، و پيامبر(ص) مسلمانان را به خلافت و جانشينى اينان از خودش - در حمل و انتقال اسلام به مردم - بشارت داده است!
ابن حجر درباره اين توجيه گويد: «اين بهترين توجيه است.»
و ابن كثير گويد:
«راهى را كه بيهقى پيموده و عده‏اى با وى موافقت كرده‏اند، يعنى اينكه، مراد حديث خلفاى پى در پى تا زمان وليد بن عبدالملك فاسق مى‏باشد، وليدى كه در گذشته در مذمت او سخن گفتيم، راهى غيرمقبول است. زيرا، خلفاى مورد اشاره تا زمان اين وليد، بيش از «دوازده نفرند، دليل آن، اين است كه: خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و على مسلم است... پس از آنان حسن بن على است چنانكه واقع شد و على او را وصى خود قرار داد و مردم عراق با او بيعت كردند... تا آنكه او و معاويه صلح كردند. سپس پسر معاويه يزيد و بعد، پسر يزيد معاوية بن يزيد و سپس مروان بن حكم و بعد پسرش عبدالملك مروان و وليد بن عبدالملك، سپس سليمان بن عبدالملك، و بعد عمر بن عبدالعزيز و پس از وى يزيد بن عبدالملك و بعد هشام بن عبدالملك، كه جمع آنها پانزده نفر مى‏شود و سپس وليد بن يزيد بن عبدالملك، و اگر حكومت ابن زبير پيش از عبدالملك را نيز به حساب آوريم، مى‏شوند شانزده نفر، و با اين حساب، يزيد بن معاويه جزء آن دوازده نفر شده و عمر بن عبدالعزيز كه همه پيشوايان بر مدح و سپاس او متفق‏القولند، و او را از خلفاى راشدين به شمار آورده و همه مردم بر عدالت او اتفاق نظر دارند، و دوران او از بهترين دورانها بوده و حتى شيعيان نيز بدان اعتراف دارند، از جمع «دوازده نفر» خارج مى‏گردد.
و اگر بگويد: من تنها كسانى را به حساب مى‏آورم كه امت بر آنان اجتماع كرده باشند، لازمه‏اش آن است كه على بن ابى‏طالب و فرزندش به حساب نيايند، زيرا همه مردم بر آن دو اجتماع نكردند، دليلش آنكه مردم شام، همگى، از بيعت با او سر باز زدند.»
و نيز گويد: «برخى توجيه‏كنندگان، معاويه و پسرش يزيد و نوه‏اش معاوية بن يزيد را به شمار آورده، و زمان مروان و ابن زبير را قيد نكرده‏اند، زيرا امت بر هيچ‏يك از آنها اجتماع نكرده‏اند.»
بنابر اين ديدگاه نيز، مى‏گوييم: «در اين مسلك خلفاى سه‏گانه سپس معاويه و بعد يزيد و سپس عبدالملك و بعد وليد بن سليمان و سپس عمر بن عبدالعزيز و بعد يزيد و بعد هشام به شمار آيند كه جمعاً ده نفرند و بعد از آنها وليد بن يزيد بن عبدالملك فاسق است كه لازمه اين ديدگاه نيز، اخراج على و پسرش حسن خواهد بود، و اين دقيقاً بر خلاف آنى است كه امامان اهل سنت و بلكه شيعه بر آن تصريح كرده‏اند.»٧٠
ابن جوزى در كتاب كشف المشكل در جواب از اين توجيهات دو وجه ديگر را نقل كرده كه گويند:
اول - «پيامبر(ص) در حديث خويش اشاره به حوادث بعد از خود و اصحاب خود ندارند، و چون حكم اصحاب با حكم آن حضرت پيوسته و مرتبط است، نتيجه مى‏گيريم كه خبر از حكومتهاى واقع شده پس از صحابه است و چنان مى‏نمايد كه با بيان خود اشاره به عدد خلفاى بنى‏اميه دارد، و گويا سخن آن حضرت: «لا يزال الدين» يعنى: ولايت تا آنجا كه دوازده خليفه به حكومت رسند، سپس اوضاع به حالت ديگرى، بدتر از حال اول، برمى‏گردد. با اين حساب، اولين خليفه بنى‏اميه يزيد بن معاويه و آخرينشان مروان حمار است كه تعدادشان «سيزده نفر» مى‏باشد، و عثمان و معاويه و ابن زبير به شمار نيايند، زيرا آنها از صحابه‏اند و اگر مروان بن حكم را نيز - به دليل اختلاف در صحابى بودن يا مغلوبيتش در برابر عبداللَّه بن زبير و اجتماع مردم بر عبدالله - از جمع مذكور خارج كنيم، «عدد دوازده» راست مى‏آيد، و پس از خروج خلافت از دست بنى‏اميه نيز، فتنه‏هاى عظيم و خونريزيهاى بسيار واقع شد تا آنكه دولت بنى‏عباس مستقر گرديد و اوضاع از آنچه بر آن بود، كاملاً متغير و دگرگون شد.»٧١
ابن حجر در فتح البارى اين استدلال را مردود دانسته است.
دوم - ابن جوزى «وجه دوم» را از جزوه‏اى كه ابوالحسين بن منادى درباره مهدى گرد آورده نقل كرده كه گويد:
«ممكن است اين موضوع مربوط به بعد از مهدى‏اى باشد كه در آخر الزمان خروج مى‏كند. زيرا، من در كتاب دانيال ديده‏ام كه: «هنگامى كه مهدى وفات كند، پنج تن از نوادگان سبط اكبر به حكومت مى‏رسند، سپس پنج تن از نوادگان سبط اصغر، پس از آن آخرينشان مردى از سبط اكبر را وصى خود مى‏كند، بعد از او پسرش به حكومت مى‏رسد و بدين ترتيب «دوازده نفر» حاكم مى‏شوند كه هر يك از آنان امام و مهدى هستند. گويد: در روايات ديگرى است «... پس از او دوازده نفر مرد: شش تن از اولاد حسن، و پنج تن از اولاد حسين، و يك نفر از غير ايشان به حكومت مى‏رسند و چون فرد اخير مى‏ميرد فساد عالم‏گير مى‏شود.»
ابن حجر در صواعق خود بر اين حديث حاشيه زده و گويد:
«اين روايت، يقيناً روايتى واهى است و اعتمادى بر آن نيست!»٧٢
گروه ديگرى گويند:
«ظن غالب آن است كه آن حضرت عليه الصلاة و السلام، در اين حديث، از عجايب بعد از خود خبر داده، فتنه‏هايى كه مردم را در يك زمان متفرق كرده و تحت فرمان «دوازده» امير مى‏كشاند و اگر غير اين را اراده كرده بود مى‏فرمود: «دوازده اميرند كه چنين مى‏كنند» و چون چنين وصفى براى آنها بيان نكرده اينگونه مى‏فهميم كه اينان در زمان واحد خواهند بود...»٧٣
گفته‏اند در قرن پنجم هجرى تنها در «اندلس» واقعه‏اى رخ داد كه شش نفر همگى خود را «خليفه» مى‏ناميدند. اضافه بر آنها، حاكم مصر، خليفه عباسى بغداد و ديگر مدعيان خلافت، از علويان و خوارج نيز، مدعى خلافت بودند٧٤.
ابن حجر درباره اين توجيه گويد: «اين سخن كسى است كه به چيزى از طرق حديث - جز آنچه كه به نحو فشرده در بخارى آمده - آگاهى نداشته است.»٧٥و نيز گويد: «وجود آنان در زمان واحد، عين پراكندگى و افتراق است و نمى‏تواند مراد حديث باشد.»٧٦
مؤلف گويد:
بدين‏گونه، علماى مكتب خلفا در تفسير روايات گذشته، به ديدگاه واحدى نرسيدند. علاوه بر آن، از آوردن رواياتى كه رسول خدا(ص) اسامى آن دوازده نفر را بيان فرموده نيز، اغماض و اهمال كرده‏اند. زيرا، با سياست حاكم بر مكتب خلفا در طى قرون متمادى در تخالف و تضاد بوده است. اين روايات را محدثان مكتب اهل‏البيت(ع) در تأليفات خود با اسنادى كه به نيكان صحابه مى‏رسد، از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند و ما در بخش آينده به آوردن اندكى از آنها كه هر دو گروه در كتب خود آورده‏اند، بسنده مى‏كنيم.
اسامى دوازده نفر در مكتب خلفا
الف) امام جوينى٧٧از عبداللَّه بن عباس روايت كند كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود:
أَنا سَيّدُ النَّبييّن وَ علىّ بنِ أَبي‏طالب سَيّدُ الوَصييّن، وَ إنَّ أَوصِيائي بَعدي إثنا عَشَرَ، أوَّلُهم علىّ بنِ أبي‏طالب وَ آخِرُهُم المَهدىّ؛
من آقاى پيامبران و على بن ابى‏طالب آقاى اوصياست، همانا اوصيايم پس از من «دوازده» نفرند، اوّلينشان على بن ابى‏طالب و آخرينشان مهدى است.
ب) امام جوينى باز هم به سند خود از ابن عباس روايت كند كه گفت: رسول‏خدا(ص) فرمود:
«همانا خلفاى من و اوصيايم و حجتهاى خدا بر مردم پس از من «دوازده» نفرند، اولينشان برادرم و آخرينشان فرزندم خواهد بود. گفته شد: اى رسول خدا! برادر شما كيست؟ فرمود: على بن ابى‏طالب. گفته شد: فرزند شما كيست؟ فرمود: «مهدى است. كسى كه زمين را پر از عدل و داد مى‏كند همان‏گونه كه از ظلم و ستم انباشته شده است. قسم به آنكه مرا بشارتگر و بيم‏دهنده بر حق فرستاده، اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز، خداوند اين روز را آنقدر طولانى كند تا فرزند من مهدى در آن خروج كند و روح خدا عيسى بن مريم فرود آيد و در پس او نماز بگزارد و زمين از نور پروردگارش روشن گردد، و فرمانروائى‏اش مشرق و مغرب را فرا گيرد.»
ج)جوينى باز هم به سند خود روايت كند كه راوى گفت:شنيدم رسول خدا مى‏فرمود:
أَنَاوَعَلىّ وَالحَسن وَالحُسين وَتِسعةٌ مِنْ‏وُلْدِالحُسين مُطهَّرُون‏مَعصُومون.
من و على و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين پاكيزگان ومعصومانيم.٧٨
سياست حاكم بر مكتب خلفا در طى قرون بر آن بود كه امثال اينگونه احاديث را از دسترس ابناى امت اسلامى به دور داشته و بر آنها پرده پوشاند و راستى را كه بخش عظيم پيروان اين مكتب در اين راه، جهاد شايانى كردند، و ما نمونه‏هايى از آن را در بحث و بررسى از اقدامات مكتب خلفا با نصوص سنت رسول اللَّه(ص) كه مخالف ديدگاهشان بود در معالم المدرستين آورديم و چون در اين بحث مجالى براى آوردن آن احاديث نداريم، تنها رواياتى را مى‏آوريم كه به معرفى امامان دوازده‏گانه پرداخته است. رواياتى از رسول خدا(ص) كه در آنها متواتراً به اسامى ايشان اشاره و تصريح شده است.
معرفى امامان دوازده‏گانه بعد از رسول خدا(ص) امام اول: اميرالمؤمنين على(ع)، پدرش ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم و مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم.
كنيت آن حضرت: ابولحسن و الحسين، ابو تراب.
لقب آن حضرت: وصى، اميرالمؤمنين.
تولد آن حضرت: در سال سى‏ام پس از «عام‏الفيل» در بيت اللَّه الحرام، كعبه،٧٩به دنيا آمد.
وفات آن حضرت: در سال چهلم هجرى به دست عبدالرحمن بن ملجم، - يكى از خوارج - به شهادت رسيد و در بيرون كوفه، نجف اشرف، دفن گرديد.
امام دوم: حسن بن على بن ابى‏طالب(ع).
مادرش فاطمه زهرا(ع) دخت گرامى رسول خدا(ص).
كنيه آن حضرت: ابو محمد.
لقب آن حضرت: سبط اكبر، مجتبى.
ولادت آن حضرت: در نيمه رمضان سال سوم هجرى در مدينه به دنيا آمد.
وفات آن حضرت: در بيست و پنجم ربيع الاول سال پنجاهم هجرى به شهادت رسيده و در بقيع، در مدينه منوره دفن گرديد.
امام سوم: حسين بن على بن ابى‏طالب(ع).
مادرش فاطمه زهرا(ع) دخت گرامى رسول خدا(ص).
كنيت: ابو عبداللَّه.
لقب: سبط، شهيد كربلا.
ولادت: سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه.
وفات: در دهم محرم سال ٦١ هجرى به همراه اهل‏بيت و يارانش در كربلا به دست يزيديان به شهادت رسيد. مزار آن حضرت نيز، هم‏اكنون در كربلا يكى از شهرهاى عراق است٨٠.
امام چهارم: على بن الحسين(ع).
مادرش غزاله يا شاه زنان.
كنيت: ابوالحسن.
لقب: زين العابدين، سجاد.
تولد: در سال ٣٣ يا ٣٧ يا ٣٨ هجرى در مدينه.
وفات: در سال ٩٤ هجرى به شهادت رسيده و در بقيع جنب عمويش امام حسن(ع) دفن گرديد.٨١
امام پنجم: محمد بن على(ع).
مادرش ام عبداللَّه دخت امام حسن بن على(ع).
كنيت: ابو جعفر.
لقب: باقر.
ولادت: در سال ٥٧ هجرى در مدينه.
وفات: در سال ١١٧ هجرى در مدينه به شهادت رسيده و در بقيع در كنار پدرش زين العابدين(ع) دفن گرديد.٨٢
امام ششم: جعفربن محمد(ع).
مادرش ام فروه دخت قاسم بن محمد بن ابى‏بكر.
كنيت: ابو عبداللَّه.
لقب: صادق.
ولادت: در سال ٧٣ هجرى در مدينه.
وفات: در سال ١٤٨ هجرى به شهادت رسيده و در بقيع در جنب پدرش امام باقر(ع) دفن گرديد٨٣.
امام هفتم: موسى بن جعفر(ع).
مادرش حميده.
كنيت: ابوالحسن.
لقب: كاظم.
ولادت: در سال ١٢٨ هجرى در مدينه.
وفات:در سال ١٨٣ هجرى در زندان خليفه هارون‏الرشيد در بغداد به شهادت رسيد و در قبرستان قريش بخش غربى بغداد امروزين، معروف به شهر كاظميه دفن گرديد.٨٤
امام هشتم: على بن موسى(ع).
مادر: خيزران.
كنيت: ابوالحسن.
لقب: رضا.
ولادت: در سال ١٥٣ هجرى در مدينه منوره.
وفات: در سال٢٠٣ ه به شهادت رسيده و در طوس خراسان [مشهد] مدفون است.٨٥
امام نهم: محمد بن على(ع).
مادر: سكينه.
كنيت: ابو عبداللَّه.
لقب: جواد.
ولادت: در سال ١٩٥ هجرى در مدينه منوره.
وفات: در سال ٢٢٠ هجرى در بغداد به شهادت رسيد و در كنار جدش موسى بن جعفر(ع) دفن گرديد.٨٦
امام دهم: على بن محمد(ع).
مادر: سمانه مغربيه.
كنيت: ابوالحسن عسكرى.
لقب: هادى.
ولادت: در سال ٢١٤ هجرى در مدينه منوره.
وفات: در سال ٢٥٤ هجرى به شهادت رسيد و در شهر سامراى عراق دفن گرديد.٨٧
امام يازدهم: حسن بن على(ع).
مادر: ام ولد به نام سوسن.
كنيت: ابو محمد.
لقب: عسكرى.
ولادت: در سال ٢٣١ هجرى در سامرا.
وفات: در سال ٢٦٠ هجرى به شهادت رسيده و در سامرا دفن گرديد.٨٨
امام دوازدهم: حضرت حجت بن الحسن - عجل اللَّه فرجه.
مادر: ام ولد به نام نرجس يا صيقل.
كنيت: ابو عبداللَّه، ابوالقاسم.
لقب: قائم، منتظر، خلف، مهدى، صاحب الزمان.
ولادت: در سال ٢٥٥ هجرى در سامرا.
آن حضرت آخرين امام از «ائمه دوازده‏گانه» است كه تاكنون زنده است. تا هرگاه خدا بخواهد - به فرمان خدا - قيام كرده و جهان را پر از عدل و داد نمايد.
تذكر و توضيحى مهم!
در يكى از روايات گذشته آمده بود:
«... دوازده نفر خليفه از آنان درمى‏گذرد و پس از آن فتنه و آشوب مى‏گردد.»
و در ديگرى آمده بود:
«اين دين همواره - تا زمانى كه دوازده نفر از قريش باقى باشند - استوار و برپاست، و هرگاه از دنيا بروند زمين اهل خود را فرو مى‏برد.»
اين دو عبارت دلالت بر آن دارند كه بعد از دوازدهمين امام از امامان پس از رسول خدا(ص)، عمر اين عالم پايان مى‏يابد. بنابراين، لازم است عمر يكى از اين دوازده نفر تا نهايت اين دنيا به طول انجامد، و اين چيزى است كه اكنون با طول عمر وصى دوازدهم، مهدى آل محمد(ص)، محمد بن الحسن العسكرى(ع) به وقوع پيوسته است. زيرا، مجموعه آن روايات تنها بر امامان دوازده‏گانه مذكور صادق بوده و بر غير ايشان راست نيايد.

٤- شيعيان اهل‏بيت پيامبر(ص) شيعيان اهل‏بيت پيامبر(ص) اهل‏البيت اهل‏البيت همان بزرگوارانى هستند كه خداوند تبارك و تعالى درباره ايشان فرمود:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً؛
خداوند اراده فرموده پليدى و گناه را از شما اهل‏بيت - خاندان نبوت - بزدايد و شما را پاك و منزه فرمايد.
در شأن نزول اين آيه كريمه از ام‏المؤمنين ام‏سلمه و اصحاب پيامبر اكرم(ص): عبدالله بن جعفر و واثلة بن الاسقع و عبدالله بن عباس و عمر فرزند ام‏سلمه و ابوسعيد خدرى و انس بن مالك و ديگران روايت كرده‏اند كه پيامبر در خانه ام‏سلمه بودند كه آثار رحمت خدا را مشاهده فرمودند، حسن(ع) و حسين(ع) را خواستند و بر دو زانوى خود نشانيدند و على(ع) و فاطمه را پيش خود و كساء يمانى را بر روى خود و ايشان پوشانيدند و آيه مورد اشاره در گذشته درباره ايشان نازل شد.
ام‏سلمه كه خارج از اتاق نشسته بود به پپامبر عرض كرد: آيا من از اهل‏بيت نيستم؟ پيامبر فرمود: شما بر خير و خوبى هستى، شما از بانوان پيامبرى - يعنى از اهل‏بيت نيستى.٨٩
بنابر اين تصريح پيامبر اكرم(ص)، اهل‏البيت: پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين مى‏باشند.
شيعيان اهل‏بيت كيانند در كتاب لغت المعجم الوسيط گويد: الشيعة: الاتباع و الانصار. بنابر اين تعريف در صفحات بعدى -باذنه تعالى- شيعيان را معرفى مى‏نماييم.
پروردگار عالم شريعت اسلام را بر خاتم پيامبرانش(ص) به دو گونه وحى نازل فرمود. چنانكه فرموده است:
أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُودا؛
(سوره اسراء، آيه ٧٨.)
نماز را از زوال خورشيد (هنگام ظهر) تا نهايت تاريكى شب به‏پا دار و نماز صبح را نيز به جاى آور كه نماز صبح مشهود است.
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون؛
( سوره بقره، آيه ١٨٢.)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما واجب شده همان‏گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند واجب شده بود.
در آيه اول با وحى قرآنى دستور به‏پا داشتن نماز ظهر و صبح داده شده است. و در آيه دوم دستور روزه داشتن در ماه رمضان. و همراه هر يك از دو وحى قرآنى نيز تفسير آن بر پيامبر اكرم(ص) وحى مى‏شده است.
در مورد اول عدد ركعات نمازهاى پنچ‏گانه و اذكار و كيفيت ركوع و سجود و ساير احكام آن با وحى غير قرآنى بيان شده است. ما اين وحى دوم را وحى بيانى مى‏ناميم.
و در مورد دوم نيز مبطلات روزه و وجوب آن در سن بلوغ و ديگر احكام با وحى غير قرآنى بيان شده است. در شريعت خاتم الانبياء احكام اسلام اينگونه با دو وحى بيان شده است.
وحى اول همان قرآن كريم است كه عين الفاظ آن را رب العالمين به وسيله وحى با جبرائيل(ع) بر خاتم پيامبران نازل فرموده و پيامبر آيه‏ها و سوره‏هاى قرآن و بيان و توضيح و تفسير آن را به صحابه‏اى كه پيرامون ايشان بودند تبليغ مى‏فرمودند و هر يك از صحابه كه مى‏توانست بنويسد هردو وحى، يعنى اصل الفاظ قرآن و بيان آن را مى‏نوشتند.
و نيز هر چه بر پيامبر از قرآن و بيان آن وحى مى‏شد هر يك از صحابه را كه مى‏توانست بنويسد مى‏طلبيدند و دستور مى‏دادند بر هر چه آماده بود از كاغذ و تخته و پوست حيوان و مانند آنها مى‏نوشت و آن نوشته‏ها را در منزل خود نگاه مى‏داشتند.
همچنان هر چه غير از قرآن بر پيامبر وحى مى‏شد به هر مسلمانى كه نزد ايشان حاضر بود تبليغ مى‏فرمودند و بعضى از صحابه كه توانايى داشتند آن حديث پيامبر را مى‏نوشتند. رب العالمين اينگونه شريعت اسلام را بر پيامبرش وحى مى‏فرمود و پيامبر اينگونه آن را به همگان تبليغ مى‏فرمود. و با اين تبليغ همگانى و ثبت و ضبط دقيق آن، شريعت اسلام تبليغ و حفظ مى‏شد.
و اضافه بر همه آنچه گفتيم مسلمانان تجسم شريعت اسلام را در عملكرد پيامبر مشاهده مى‏كردند و اين آن چيزى است كه مسلمانان آن را سيره پيامبر(ص) مى‏نامند. و گاه نيز پيامبر(ص) عملى از اعمال دينى را مثلاً وضو گرفتن يا نماز خواندن و ديگر احكام اسلامى را از صحابه يا خويشان خود مى‏ديدند و آن را انكار نمى‏فرمودند. يعنى آنگونه عمل كردن به احكام را مى‏پسنديدند كه در اصطلاح فقهى آن را تقرير پيامبر مى‏نامند. مجموع فعل و قول و تقرير آن حضرت، «سنت پيامبر» ناميده مى‏شود، چنانكه نص قرآن در اصطلاح «كتاب اللَّه» ناميده مى‏شود.
بنابراين شريعت اسلام عبارت است از آنچه در كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) آمده است و همه مسلمانان از عصر پيامبر(ص) تا به امروز بر عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر اتفاق نظر دارند.
موارد اختلاف مسلمانان مسلمانان در دو مورد اختلاف عقيده دارند:
يكم: در تفسير بعضى آيات كتاب خدا و فهم معانى آن.
نمونه اول: اختلافشان در مورد معناى: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض « در آيه ٢٥٥ از سوره بقره است كه آن را گروهى از پيروان مكتب خلفا كرسى مى‏دانند و تختى كه خداوند بر روى آن نشسته است٩٠. و شيعيان اهل‏بيت طبق تعليم ائمه اهل‏بيت پيامبر معنى كرسى را علم دانسته و تفسير مى‏كنند و كلمه مزبور در لغت عرب نيز به اين معنى آمده است. طبق اين تفسير معنى آيه «وسع علمه السموات...» مى‏شود.
نمونه دوم: اختلاف در تفسير آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساق « مى‏باشد كه گروهى از پيروان مكتب خلفا روايت كرده‏اند در روز قيامت بارى تعالى «ساق پاى» خود را به مسلمانان نشان مى‏دهد و ايشان خدا را بدين وسيله مى‏شناسند و به دنبال او روانه بهشت مى‏شوند. اين دسته و گروه، اينگونه خدا را داراى جسم و مكان مى‏دانند.» اما شيعيان اهل‏بيت به پيروى از ائمه اهل‏بيت، خدا را منزه از جسم و مكان مى‏دانند.
نمونه سوم: در عصمت انبيا و رسل اختلاف عقيده دارند؛ چه آنكه پيروان مكتب خلفا ايشان راتنهامعصوم در تبليغ وحى مى‏دانند ودر غيرامر تبليغ وحى معصوم نمى‏دانند.
در حالى كه شيعيان انبيا و رسل و اوصياى ايشان را از به جا آوردن هر معصيتى معصوم مى‏دانند.
دوم: در سنت و راه دريافت آن اختلاف دارند. پيروان مكتب خلفا همه صحابه را عادل مى‏دانند و سنت پيامبر را از همه كسانى كه نام صحابى دارند مى‏گيرند و در اين باره از پيامبر روايت مى‏كنند: «أَصحابي كَالنُّجُوم، بِأَيُّهُم اقْتَدَيْتُم اهْتَدَيْتُم؛ اصحاب من همانند ستارگانند، به هر كدام اقتدا كرديد، هدايت مى‏شويد.»
اين در حالى است كه در ميان صحابه كسانى بودند كه به هم‏بستر پيامبر - العياذ باللَّه- تهمت زدند و قرآن درباره ايشان مى‏فرمايد: إنّ الَّذينَ جاؤُا بِالاِفكِ عُصبةٌ مِنكم؛٩١مسلماً كسانى كه آن تهمت بزرگ را زدند گروهى از شما بودند...
و علاوه بر اين در سوره توبه به طور كلى مى‏فرمايد:
وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُم ؛
(سوره توبه، آيه ١٠١. )
و بعضى از اهل مدينه منافقند و بر اين نفاق چنان ماهر و كاركشته‏اند كه تو از نفاقشان آگاه نيستى؛ ما آنها را مى‏شناسيم.
البته پيامبر(ص) براى شناسايى مؤمن از منافق يك علامت بسيار واضح و آشكار معرفى فرمود. و آن حبّ اميرالمؤمنين على(ع) بود كه آن را دليل بر ايمان و بغض و دشمنى با ايشان را دليل بر نفاق دانستند.٩٢به اين دليل است كه شيعيان اهل‏بيت تفسير قرآن و سنت پيامبر را از دشمنان على يعنى كسانى مانند معاويه و عمروعاص و خوارج نهروان نمى‏گيرند و از صحابه‏اى كه دوستدار اهل‏بيت هستند اخذ حديث مى‏كنند.
پس از پيامبر(ص) نيز حديث پيامبر و تفسير قرآن را از دوازده امام دريافت مى‏كنند زيرا اين دوازده بزرگوار هر چه بگويند با سند از پيامبر(ص) نقل مى‏نمايند اين امامان عبارتند از:
١. على ابن ابى‏طالب
٢. حسن بن على، سبط الرسول
٣. حسين بن على، سبط الرسول
٤. على بن الحسين السجاد
٥. محمد بن على الباقر
٦. جعفر بن محمد الصادق
٧. موسى بن جعفر الكاظم
٨. على بن موسى الرضا
٩. محمد بن على الجواد
١٠. على بن محمد الهادى
١١. الحسن بن على العسكرى
١٢. الحجة بن الحسن العسكرى
و بدين سبب ايشان شيعيان اهل‏بيت مى‏باشند و با اين نام معرفى مى‏شوند.
شيعيان اهل‏بيت پيامبر تفسير قرآن و سنت پيامبر و همه عقايد و احكام شريعت اسلام را از اين دوازده وصى پيامبر، به دو دليل اخذ مى‏كنند.
دليل اول: آنكه خدا و پيامبر آنها را پس از پيامبر آماده اداى اين مسؤوليت عظيم نموده‏اند. واسطه اين آماده‏سازى اولين امام و اولين وصى پيامبر حضرت على(ع) بود.
چگونگى آماده‏سازى على(ع) براى اداى مسؤوليت تبليغ پس از پيامبر
قبل از بعثت پيامبر در مكه قحطسالى شديد شد. حضرت ابوطالب كه شيخ قريش بود در آن سالها به سبب مهماندارى حجاج بيت‏اللَّه فقير شده بود و بار عائله پرجمعيت بر دوش ايشان سنگينى مى‏كرد پيامبر كه به واسطه ازدواج با خديجه يك خانواده متمكن بودند و عباس عموى پيامبر كه تاجر و ثروتمند بود براى كم كردن عائله حضرت ابوطالب از ايشان خواستند كه هر كدام يكى از فرزندان وى را تحت تكفل بگيرند و از سنگينى عائله او بكاهند. حضرت ابوطالب پذيرفت، عباس جعفر را به خانه خود برد و پيامبر على را.٩٣
حضرت على در اين باره مى‏فرمايد:٩٤
«او مرا كه كودكى بودم در كنار مى‏گرفت و به سينه خود مى‏چسباند و در رختخواب خود مى‏خوابانيد. و از بوى خوش بدنش برخوردارم مى‏كرد. چندان كوچك بودم كه غذا را در دهان خود نرم مى‏كرد و در دهان من مى‏گذاشت. او سخنى به گزافه و دروغ از من نشنود و كارى ناشايسته از من مشاهده ننمود.
خداوند از همان هنگام كه پيامبر را از شير بازگرفتند، با فرشته‏اى از بزرگترين فرشتگانش همراه فرمود تا او را روزها و شبها به راه بزرگواريها و سيرت و اخلاق نيكوى راهبر باشد. و من هم حضرتش را پيروى مى‏كردم. او در هر سال مدتى را در حراء مى‏گذارنيد و من تنها كسى بودم كه او را در آن ايام مى‏ديدم و به جز من كسى ديگر او را نمى‏ديد. در آن روزگار، اسلام در يك خانه بود: خانه پيغمبر و خديجه كه سومينشان من بودم. نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوت را استشمام مى‏كردم.
به هنگام نزول نخستين وحى بر آن حضرت، صداى ناله‏اى را شنيدم و از آن حضرت جويا شدم، به من فرمود: اين ناله شيطان است از اينكه مورد پيروى قرار بگيرد، مأيوس و نااميد شده است. تو آنچه را كه من مى‏شنوم، مى‏شنوى و آن را كه مى‏بينم، مى‏بينى. جز آنكه تو پيغمبر نيستى، بلكه وزير و ياور من در امر رسالت مى‏باشى.»
و آنگاه كه حضرت على(ع) بزرگسال شد هر روز صبح و شام براى تعليم گرفتن هر چه از قرآن و اسلام نازل شده بود به خدمت پيامبر(ص) مى‏رسيد و دستور جلسات چنين بود كه خود فرموده:
«من سحرگاهان هر روز به خدمت پيامبر مى‏رسيدم و از پشت در مى‏گفتم «السلام عليك يا نبى اللَّه» اگر آن حضرت آهسته و آرام سرفه مى‏كرد به خانه برمى‏گشتم وگرنه وارد مى‏شدم٩٥.»
در اين ملاقاتها پيامبر هر چه از وحى كه پس از ديدار قبلى نازل شده بود به ايشان تعليم مى‏كرد. در اين ديدارها پيامبر(ص) به پسر عمويش(ع) دستور نوشتن داد و فرمود: آنچه را به تو مى‏گويم بنويس، على پرسيد: اى رسول خدا! از آن مى‏ترسى كه فراموش كنم؟ فرمود: نه، از خدا خواسته‏ام حافظه‏ات را نيرو بخشد و تو را دچار فراموشى نگرداند، آن را براى شريكانت يعنى امامان بعد از خودت بنويس و با اشاره به امام حسن فرمود: اين نخستين آنان است و به امام حسين فرمود: امامان [بعدى] از فرزندان حسين هستند٩٦.
آن دست نوشت على(ع) و املاء پيامبر كتابى به شكل طومارى شد كه نامش «جامعه» بود. اين كتاب همراه با قرآن و تفسيرى كه در خانه پيامبر بود از جمله مواريث نبوت هستند كه به اوصياى ايشان رسيده است.
رجوع ائمه اهل‏البيت(ع) به جامعه
امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «جامعه در نزد ماست: املاى پيامبر(ص) است كه از دو لب شريفش بيرون آمده و على آن را به دست خود نوشته است حلالها و حرامها و هر چه را مردم به آن نياز داشته باشند در آن است.٩٧«
مردى از امام صادق(ع) مسأله‏اى را پرسيد و آن حضرت جوابش را فرمود. آن مرد پرسيد: به نظر شما اگر امر چنين باشد رأى شما چيست؟ حضرت فرمود: ساكت شو پاسخى كه به تو دادم از پيامبر خداست.٩٨خداوند حلال و حرام را و تأويل قرآن را به پيامبرش آموخت و رسول خدا همه آنها را به على آموخت.٩٩
دوازده امام اهل‏بيت(ع) از كتاب جامعه براى‏اصحابشان‏احكام خدارانقل مى‏كردند واز تفسير قرآنى كه در منزل پيامبر(ص) بود حديث مى‏فرمودند و اصحاب ايشان آنچه از ايشان فرامى‏گرفتند در رساله‏هايى مى‏نوشتند و آن رساله‏ها در علم حديث «اصل» ناميده شده كه در زمانى شماره آنها به چهارصد «اصل» رسيده و چهار كتاب كافى و من لايحضره الفقيه و استبصار و تهذيب، از آن اصول نقل حديث نموده‏اند و پس از ايشان علماى مكتب اهل‏بيت به آن كتب رجوع مى‏نمايند. چنانكه در جدول زير نمايان است.
سند روايت در مكتب اهل‏بيت
املاء خاتم الانبياء

١. سوره انفال، آيه ٤٦.
٢. سوره شورى، آيه ٣٠.
٣. سوره نساء، آيه ٥٩.
٤- کنز العمال، ج ١، ص ٤٣٦.
٥. همان، ص ٤٣٩.
٦. همان، ج ١، ص ٤٤٧-٤٣٦ و ج ٢، ص ١٧٩.
اين روايت از زبان ابوطلحه با اين زيادت آمده است: »و فرشته به او (فرستنده صلوات) همان را گويد كه به شما گفته است. گفتم: اى جبرئيل! اين فرشته كيست؟ گفت: خداى عز و جل از هنگامى كه شما را آفريده تا زمانى كه مبعوثتان كرده و فرشته را بر شما گماشته است؛ هيچ‏يك از امت شما بر شما صلوات نفرستد مگر آنكه (فرشته به او) گويد: و تو! خداوند بر تو صلوات فرستاد.« كنزل العمال، ج ١، ص ٤٤٩-٤٤٠ و ج ٢، ص ١٨١.
اين روايت از سعيد بن عمر انصارى و ابو بردة بن نيار و انس نيز آمده است. كنزل العمال، ج ١، ص ٤٣٨، ٤٤٨ - ٤٤٩؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٥٠؛ كتاب الصلاة، باب فضل صلوات بر پيامبر(ص)؛ فرائد السمطين، ج ١، ص ٢٤؛ تاريخ بغداد، ج ٨، ص ٢٨١.
٧. عبارت از صحيح مسلم است.
٨. صحيح مسلم، ج ١، ص ٣٠٦؛ كتاب الصلاة، باب صلوات بر پيامبر(ص)؛ سنن ترمذى، ج٢، ص ٢٧٠. سنن نسائى، ج ٣، ص ٥٠. مسند طياسى، ج ١، ص ٢٨٣، حديث ٢١٢٢؛ رياض الصالحين، ص ٣٨١؛ اسباب التنزيل واحدى، ص ٢٥٠؛ درالمنثور سيوطى، ج ٥، ص٢١٨؛ تفسير قرطبى، ج ١٤، ص ٢٩٤.
٩. كنز العمال، ج ١، ص ٤٥٠-٤٤٨.
١٠. عبارت از ابو داود است.
١١. سنن ابو داود، ج ٢، ص ٧٧، حديث ١٤٨٠؛ سنن ترمذى، كتاب دعا، ج ١٣، ص ٢١. در روايت ديگر از همين باب آمده است: رسول خدا(ص) به مردى كه نماز خواند و براى خويش دعا كرد ولى نه خدا را سپاس گفت و نه بر پيامبر خدا صلوات فرستاد، فرمود: »اى نمازگزار! هرگاه نماز خواندى و نشستى، خداى را سپاس گوى و بر من صلوات فرست. سپس از او بخواه.« آن حضرت به فرد ديگرى كه نماز گزارد و سپاس خدا گفت و صلوات بر پيامبر فرستاد، فرمود: »اى نمازگزار! دعا كن كه اجابت مى‏شود.« مسند احمد، ج ٦، ص ١٨؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٤؛ مستدرك حاكم، ج ١، ص ٢٦٨؛ رياض الصالحين نبوى، ص ٣٨٢.
١٢. سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٤٠١، ٤٠٠.
١٣. همان.
١٤. كنز العمال، ج ١، ص ٤٣٨ از طبرانى. همانند اين حديث را از ابن عباس نيز در، ج ١، ص٤٣٨ مى‏بينيد. و نيز در تفسير درالمنثور، ج ٥، ص ٢١٨؛ ابن ماجه، ص ٢٩٤.
١٥. مسند احمد، ج ١، ص ٢٠١؛ سنن ترمذى، كتاب دعا، ج ١٣، ص ٦٢ -٦٣؛ كنزل العمال، ج١، ص ٤٣٧، از حسن كه ظاهراً اشتباه است. زيرا مؤلف خود گفته است: اين حديث را از احمد و ترمذى و نسائى و ابن حبان روايت كرده‏اند. (لذا بايد از حسين(ع) باشد.) همانند اين حديث را از عوف بن مالك و حسن و جابر و ابو هريره و قتاده نيز، در كنزل العمال، ج١، ص ٤٣٨-٤٣٦ و ٤٥٣ مى‏يابيد. و نيز در تفسير الدر المنثور، ج ٥، ص ٢١٨؛ و رياض الصالحين، ص ٣٨٢.
١٦. تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٧؛ كنزل العمال، ج ٢، ص ١٧٦.
١٧. صحيح مسلم، كتاب الصلاة، ج ١، ص ٣٠٥، حديث ٦٧؛ سنن دارمى، ج ١، ص ٣١٠؛ سنن ابوداود، ج ١، ص ٢٥٨، حديث ٩٨٠؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٥ - ٤٧؛ سنن ترمذى، كتاب تفسير، تفسير سوره احزاب، ج ٢، ص ٩٥؛ موطأ مالك، ج ١، ص ١٦٥ - ١٦٦؛ مسند احمد، ج ٥، ص ٢٧٤ و ج ٤، ص ١١٨؛ كنز العمال، ج ٢، ص ١٨٢؛ تفسير قرطبى، ج ٤، ص ٢٣٣؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦ - ٢١٧؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص ٥٠٨؛ تفسير خازن، ج ٣، ص ٤٧٧؛ مستدرك الصحيحين، ج ١، ص ٢٦٨؛ سنن بيهقى، ج ٢، ص ٣٧٨.
١٨صحيح بخارى، كتاب تفسير، تفسير سوره احزاب، ج ٣، ص ١١٩ و كتاب دعوات، ج ٤، ص ٧٢؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٩؛ سنن ابن ماجه، ج ١،ص٢٩٢، حديث ٩٠٢؛ مسند احمد، ج٣، ص٤٧؛ تفسير در المنثور، ج٥، ص٢١٧.
١٩. تفسير طبرى، تفسير سوره احزاب، ج ٢٢، ص ٣١؛ تفسير درالمنثور، ج ٥، ص ٢١٦.
٢٠. سنن نسائى، كتاب سهو، ج ٣، ص ٤٩.
٢١. همان، ص ٤٨؛ مسند احمد، ج ١، ص ١٦٢.
٢٢. كنز العمال، ج ٢، ص ١٧٦؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦.
٢٣. صحيح بخارى، كتاب بدء الخلق، ج ٢، ص ١٦٠-١٥٩ و كتاب تفسير، تفسير سوره احزاب، ج ٣، ص ١١٩ و كتاب الدعوات، ج ٤، ص ٧٢؛ صحيح مسلم، كتاب صلاة، ج ١، ص ٣٠٥، حديث ٦٦؛ سنن ابو داود، ج ١، ص ٢٥٧، حديث ٩٧٦؛ سنن دارمى، ج ١، ص٣٠٩؛ سنن نسائى، ج ٣، ص ٤٨-٤٧؛ سنن ترمذى، ج ٢، ص ٢٦٨؛ سنن ابن ماجه، حديث ٩٠٤. مسند احمد، ج ٤، ص ٢٤٤-٢٤١؛ تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٣١؛ تفسير قرطبى، ج ١٤، ص ٣٣٤؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦-٢١٥؛ كنز العمال، ج ٢، ص ١٨٠؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص ٥٠٧.
٢٤. مسند احمد، ج ٥، ص ٣٥٣؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٨؛ كنزل العمال، ج ١، ص ٤٤٢.
٢٥. كنز العمال، ج ١، ص ٤٤٢.
٢٦. تفسير طبرى، ج ٢، ص ٣٢؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ٢١٦.
٢٧. كنزالعمال، ج ٢، ص ١٨٢ و ج ١، ص ٤٣.
٢٨. مراجعه كنيد: مفردات، راغب؛ لسان العرب، ابن منظور؛ المحكم، ابن سيده؛ الصحاح، جوهرى؛ قاموس المحيط، فيروز آبادى، ماده صحف.
٢٩. مراجعه كنيد: تاج العروس زبيدى؛ المعجم الوسيط، ماده دفف.
٣٠. صحيح بخارى، كتاب فضائل القرآن، باب جمع القرآن، ج ٣، ص ١٥٠.
٣١. كتاب المصاحف، عبداللَّه بن ابى‏داود سجستانى متوفاى [٣١٦ هجرى]، تصحيح دكتر اثر جفرى، چاپ اول، قاهره [١٣٥٥ هجرى]. روايات الف و ج در ص ١٠ و روايت ب در ص٩، آمده است.
٣٢. اصول كافى، ج ٢، ص ٦١٣، چاپ تهران، ١٣٨٨ هجرى.
٣٣. المصاحف، ص ١٣٥-١٣٤؛ تاريخ دمشق، خطى، كتابخانه دمشق نسخه تصويرى »مجمع علمى اسلامى« به شماره ٥، ٢، ٢٥٩ أ؛ تهذيب الكمال، خطى، نسخه تصويرى مجمع علمى اسلامى، ج ٢، ص ١٧٠؛ تهذيب التهذيب، ج ٣، ص ١١٩-١١٨.
٣٤. اللباب فى تهذيب الأنساب، ج ٣، ص ٦٣-٦٢، مصادر آن نيز در حاشيه شماره ٨ آمده‏است.
٣٥. مصادر الشعر الجاهلى، ص ١٣٩، چاپ پنجم، به نقل از مصاحف سجستانى، ص ١٣٤ - ١٣٥.
٣٦. طبقات ابن سعد، ج ١، ص ٣٦٣، چاپ بيروت.
٣٧. بصائر الدرجات، ص ١٥٦. مشروح روايت در كتاب معالم المدرستين، ج ٢، ص ٣٢٢ آمده است.
٣٨. صحيح مسلم، ج٣، ص١٤٥٣، حديث١٨٢١، اين روايت را از آن رو برگزيديم كه جابر خود آن را نوشته است. صحيح بخارى، ج٤، ص١٦٥، كتاب الاحكام؛ سنن ترمذى، باب ما جاء فى الخلفاء من ابواب الفتن؛ سنن ابو داود، ج٣، ص١٠٦، كتاب المهدى؛ مسند طيالسى، حديث ١٢٧٨-٧٦٧؛ مسند احمد، ج٥، ص٨٦ -٩٠، ١٠١-٩٢ ،١٠٨-١٠٦؛ كنزالعمال، ج١٣، ص٢٧-٢٦؛ حلية الاولياء ابو نعيم، ج٤، ص ٣٣٣.
جابر بن سمرة بن عامرى خواهرزاده سعد بن ابى‏وقاص است كه بعد از سال هفتاد هجرى در كوفه وفات كرد. صاحبان كتب صحيح ١٦٤ حديث از او روايت كرده‏اند. شرح حال او در كتابهاى اسدالغابة، تقريب التهذيب و جوامع السيره، ص ٢٧٧ آمده است.
٣٩. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨؛ مستدرك الصحيحين، ج ٣، ص ٦١٧.
٤٠. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨.
٤١. منتخب كنزالعمال، ج ٥، ص ٣٢١؛ تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٩؛ تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ١٠؛ كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٦؛ الصواعق المحرقه، ص ٢٨.
٤٢. كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٧ و منتخب آن، ج ٥، ص ٣١٢.
٤٣. شرح صحيح‏مسلم، نووى، ج١٢، ص٢٠٢؛ الصواعق‏المحرقه، ص١٨؛ تاريخ‏الخلفاء، سيوطى، ص١٠.
٤٤. كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٧.
٤٥. همان.
٤٦. مسند احمد، ج ١، ص ٤٠٦-٣٩٨؛ احمد شاكر در حاشيه اول (٣٩٨) گويد: اسناد آن صحيح است. مستدرك حاكم و تلخيص آن، ج ٤، ص ٥٠١؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٩؛ مجمع الزوائد، ج ٥، ص ١٩٠؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص ١٢؛ تاريخ الخلفا، سيوطى، ص ١٠؛ جامع الصيفر، سيوطى، ج ١، ص ٧٥؛ كنزالعمال، متقى، ج ١٣ ص ٢٧ گويد: طبرانى و نعيم بن حماد نيز آن را در فتن آورده‏اند. فيض القدير، ج ٢، ص ٤٥٨؛ تاريخ ابن كثير، ج٦، ص ٢٥٠-٢٤٨، در باب ذكر الأئمة الاثنى عشر الذين كلهم من قريش، از ابن مسعود.
٤٧. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٨؛ كنزالعمال، ج ١٣، ص ٢٧؛ شواهد التنزيل حسكانى، ج ١، ص ٤٥٥، حديث ٦٢٦.
٤٨. ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٨.
٤٩. نهج البلاغة، خطبه ١٤٢.
٥٠. ينابيع المودة، شيخ سليمان حنفى در باب صدم، ص ٥٢٣؛ احياء علوم الدين، غزالى، ج ١، ص ٤؛ حلية الاولياء، ج ١، ص ٨٠ فشرده.
٥١. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٩ - ٢٥٠.
٥٢ . عهد قديم، سفر التكرين، باب ١٧، ش ٢٠، ص ٢٣-٢٣.
٥٣. المعجم الحديث: عبرى عربى، ص ٣١٦.
٥٤. همان، ص ٣٦٠.
٥٥. همان، ص ٨٤ و ٣١٧.
٥٦. المعجم الحديث، عبرى - عربى، ص ٣١٧-٨٤.
٥٧. همان.
٥٨. تاريخ يعقوبى، ج ١، ص ٢٥-٢٤، نشر مؤسسه نشر فرهنگ اهل‏البيت(ع)، قم.
٥٩. سوره ابراهيم، آيه ٣٧.
٦٠. آنچه در اصل عبرى تورات و تعليقه آن آمده، آن را از مقاله استاد احمد الواسطى در مجله توحيد نشريه سازمان تبليغات اسلامى، تهران، ش ٥٤ [ص ١٢٨-١٢٧] نقل كرديم.
٦١ . شرح ابن عربى بر سنن ترمذى، ج ٩، ص ٦٩-٦٨.
٦٢. شرح نووى بر صحيح مسلم، ج ١٢، ص ٢٠٢-٢٠١؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٩. عبارت متن از اوست، در ص ٣٤١ نيز آن را آورده است.
٦٣. تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ١٢.
٦٤ . فتح البارى، ج ٦، ص ٣٤١؛ تاريخ الخلفا، ص ١٢.
٦٥. همان.
٦٦. الصواعق المحرقه، ص ١٩ و تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ١٢. بنابراين، براى پيروان مكتب خلفا دو امام منتظر خواهد بود كه يكى از آنان مهدى(ع) است در حالى كه پيروان مكتب اهل‏البيت(ع) تنها يك امام منتظر دارند.
٦٧. نووى در شرح صحيح مسلم، ج ١٢، ص ٢٠٣-٢٠٢ به اين موضوع اشاره كرده و ابن حجر در فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤١-٣٣٨ و سيوطى در تاريخ الخلفاء، ص ١٠ آن را آورده‏اند.
٦٨. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٤٩، به نقل از بيهقى.
٦٩. تاريخ الخلفاء، ص ١١؛ الصواعق المحرقه، ص ١٩؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤١.
٧٠. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٥٠-٢٤٩.
٧١. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤٠، به نقل از ابن جوزى در كتاب كشف المشكل.
٧٢. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٤١؛ الصواعق المحرقة، ص ١٩.
٧٣. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨.
٧٤. شرح نووى، ج ١٢، ص ٢٠٢؛ فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٩.
٧٥. فتح البارى، ج ١٦، ص ٣٣٨.
٧٦. همان، ص ٣٣٩.
٧٧. ذهبى، رجالى معروف در كتاب تذكرة الحفاظ، ص ١٥٠٥، درباره او گويد: امام محدث يگانه اكمل، فخرالاسلام، صدرالدين ابراهيم محمد بن حمويه جوينى شافعى، شيخ صوفيه، شديدا نسبت به روايت و گردآورى اجزاى آن عنايت داشت. غازان شاه به دست او اسلام آورد.
٧٨. احاديث: الف، ب و ج در كتاب فرائد السمطين: نسخه خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره ١١٦٤ و ١٦٩١-١٦٩٠، برگه ١٦٠ آمده است.
٧٩. فاطمه بنت اسد، مادر امام(ع)، در حال باردارى مشغول طواف بود كه درد زايمان به سراغش آمد، در اين هنگام درب كعبه گشوده و او داخل شد و فرزندش على را به دنيا آورد. براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد: مستدرك، ج٣، ص٤٨٣؛ تذكرة خواص الامة، ص١٠؛ مناقب ابن مغازلى، ص٧.
٨٠. مراجعه كنيد: شرح حال ائمه: على و دو فرزندش حسن و حسين(ع)، حوادث سال ٤٠، ٥٠ و ٦٠ هجرى در تاريخ طبرى، ابن اثير، ذهبى و ابن كثير، و نيز، به شرح حال ايشان در تاريخ بغداد، تاريخ دمشق، استيعاب، اسدالغابه، اصابة و طبقات ابن سعد، چاپ جديد.
٨١. مراجعه كنيد: تاريخ ابن كثير و ذهبى، حوادث سال ٩٤ه و نيز، به شرح حال امام(ع) در طبقات ابن سعد، حلية الاوليا، وفيات الأعيان و تاريخ يعقوبى، ج٢، ص٣٠٣ و تاريخ مسعودى، ج٣، ص١٦٠.
٨٢. مراجعه كنيد: تذكرة الحفاظ، ذهبى؛ وفيات الاعيان؛ صفوة الصفوة؛ حلية الاولياء؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٣٢٠؛ تاريخ الاسلام، ذهبى؛ تاريخ ابن كثير، حوادث سال ١١٥ و ١١٧ و ١٨٨، شرح حال امام باقر(ع).
٨٣. مراجعه كنيد: شرح حال امام صادق(ع) در حلية الاولياء؛ وفيات الاعيان؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٣٨١؛ تاريخ مسعودى، ج ٣، ص ٣٤٦.
٨٤. مراجعه كنيد: شرح حال امام كاظم(ع) در مقاتل الطالبيين؛ تاريخ بغداد؛ وفيات الاعيان؛ صفوة الصفوة؛ تاريخ ابن كثير، ج ٢، ص ١٨؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٤١٤.
٨٥. مراجعه كنيد: تاريخ طبرى، ابن كثير؛ تاريخ الاسلام ذهبى؛ وفيات الاعيان، حوادث سال ٢٠٣ هجرى؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٤٥٣؛ مسعودى، ج ٣، ص ٤٤١.
٨٦. مراجعه كنيد: تاريخ بغداد، ج٣، ص٥٤؛ وفيات‏الاعيان؛ شذرات‏الذهب، ج٢، ص٤٨؛ مسعودى، ج٣، ص٤٦٤.
٨٧. مراجعه كنيد: تاريخ‏بغداد، ج١٢، ص٥٦؛ وفيات‏الاعيان؛ تاريخ‏يعقوبى، ج٢، ص٤٨٤؛ مسعودى، ج٤، ص٨٤.
٨٨. مراجعه كنيد: وفيات الاعيان؛ تذكرة الخواص؛ مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، شيخ كمال طلحه شافعى [ت:٦٥٤ هجرى]؛ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٥٠٣.
٨٩. اين روايت در تفسير آيه در تفاسير طبرى، ابن كثير و سيوطى، و فضايل اهل‏البيت در صحيح مسلم و دهها سند ديگر آمده است. رجوع شود به رساله حديث الكساء مؤلف.
٩٠. تفسير آيه در تفسير طبرى و ابن كثير.
٩١. سوره نور، آيه ١١.
٩٢. در اين باره از يازده صحابى پيامبر در صحيح مسلم و سنن ترمذى و ابن ماجه و نسائى و مسند احمد و ديگر كتب معتبر مكتب خلفا روايت شده است. به بحث ضابطه شناخت مؤمن از منافق در جزء اول معالم المدرستين رجوع شود.
٩٣. مستدرك حاكم بر صحيحين، ج ٣،ص ٥٧٦؛ سيره ابن هشام ج ١، ص ٢٤٦، چاپ مصر،١٣٧٥.
٩٤. رجوع شود به خطبه قاصعه در نهج البلاغه.
٩٥. سنن نسائى، باب التنحنح فى الصلاة؛ سنن ابن ماجه، باب استئذان كتاب الادب؛ مسند احمد، ج ١، ص ٥٨ و ١٠٧.
٩٦. امالى شيخ طوسى، ج ٢، ص ٥٦.
٩٧. كافى، ص ١٤٢، ١٤٩ و ١٥٤.
٩٨. كافى، ج ١، ص ٥٨
٩٩. بصائر الدرجات، ص ٢٩٠.
۱
جامعه امام على جامعه امام على
روايات دوازده امام از اهل‏بيت
اصول و رساله‏هاى كوچك حديث
الفقيه‏ التهذيب ‏الاستبصار كافى
رساله‏هاى فقهاى مكتب اهل‏بيت
دليل دوم: روايتهايى است كه از پيامبر اكرم درباره آنها رسيده است. و ما در اينجا به چند روايت كه در كتب معتبره پيروان مكتب خلفا آمده اكتفا مى‏كنيم.
يكم: روايتهايى كه از پيامبر اكرم درباره امام اول على بن ابى‏طالب آمده است.
در سال سوم از بعثت پيامبر اكرم(ص) آنگاه كه از جانب پروردگار مأمور به دعوت به اسلام شد و آيه « وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ؛١خويشان نزديك خود را از خدا بترسان. « نازل شد، پيامبر دستور داد پسرعمويش، على بن ابى‏طالب طعامى آماده ساخت و بنى‏عبدالمطلب را دعوت كرد. پس از صرف طعام، عمويش ابولهب پيش‏دستى كرد و نگذاشت پيامبر سخنى بگويد، مجلس پيامبر به هم خورد، پيامبر(ص) دعوت به طعام را تكرار كرد و در بار دوم پس از صرف طعام ايشان را به اسلام دعوت كرد و از ايشان در تبليغ رسالت كمك خواست و فرمود:
أَيُّكُم‏ يُوازِرُنى ‏عَلى‏ هذَا الاَمر فَيكُون ‏أخي‏ و َ وَصيّي ‏وَ خَليفتي ‏فيكُم‏ مِنْ‏ بَعدي؛
كدام يك از شما مرا در اين امر يارى مى‏كند تا برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شما باشد.
همه از آن پيشنهاد سر باز زدند و رو گردانيدند. على بن ابى‏طالب كه از همه آنها خردسالتر بود در جواب پيامبر گفت: من يا رسول اللَّه! وزير شما، يار و كمك شما در اين امر خواهم بود.
در اين حال پيامبر دست برد و گردن على را گرفت و فرمود:
إنَّ هذا أخي وَ وَصيّي وَ خَليفتي فيكُم فَاسْمَعُوا لَه وَ أَطيعُوا؛
اين برادر من و وصى من و جانشين من در ميان شما است، فرمانش را بشنويد و از او اطاعت كنيد.
ايشان (خويشان پيامبر) از جا برخاستند و خنده‏كنان به ابوطالب - كه شيخ و بزرگشان بود - گفتند: پسر برادرت دستورت داد، گوش به فرمان پسرت و فرمانبردارش باشى.٢
و اين خود اولين بار بود كه پيامبر(ص) اعلان به دعوت رسالت خود نموده و در همان مجلس در مكه وصى و خليفه خود را تعيين فرمود، و پس از آن پيامبر اكرم مكرر پسر عم خود، على را وصى و جانشين خود معرفى نموده و جمعى از صحابه هر يك آنچه را در اين باره شنيده روايت نموده‏اند.
سلمان فارسى
روايت مى‏كند كه به پيامبر عرض كردم: هر پيامبرى وصيّى دارد، وصى شما كيست؟ در آن وقت پاسخ نداد و مدتى بعد كه مرا ديد فرمود:
اى سلمان! به سوى حضرتش شتافتم و لبيك گفتم.
فرمود: مى‏دانى وصىّ موسى كه بود؟
عرض كردم: آرى، يوشع بن نون بود.
فرمود: براى چه - او وصى بود؟
گفتم: براى آنكه او داناتر و عالمتر از همه ايشان بود.
فرمود: وصىّ من و حامل سرّ من و بهترين كسى كه پس از خود بر جاى مى‏گذارم و وعده‏هاى مرا وفا مى‏كند و دين مرا ادا مى‏كند على بن ابى‏طالب است٣.
ابوسعيد خدرى انصارى
روايت كرده كه رسول اللَّه فرمود: «وصى من و سرّ نگهدار من و بهترين كسى كه پس از خود بر جاى مى‏گذارم كه وعده مرا وفا مى‏كند و قرض مرا ادا مى‏كند على بن ابى‏طالب مى‏باشد.»
انس بن مالك انصارى
روايت نموده كه: پيامبر وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و فرمود: اولين كس كه از اين در وارد مى‏شود امام متقيان و سيد (آقاى) مسلمانان و رئيس و بزرگ دين و خاتم‏الوصيّين است.
على كه آمد پيامبر فرمود: انس كه آمد؟
گفتم: على.
پيامبر خرسند برخاست و دست به گردن على انداخت٤...
وزير النبى(ص)
صحابى شهير سعد وقّاص روايت نموده كه پيامبر(ص) به على(ع) فرمود:
أَماتَرضى‏أَن‏تَكون‏مِنّي‏بِمَنزِلَةِهارُون‏مِن‏مُوسى‏إلّاأنَّهُ‏لانُبُوَّةَمِن‏بَعدي؛٥
آيا خشنود نيستى كه از من مانند هارون از موسى باشى جز آنكه پيامبرى پس از من نيست.
اين فرمايش پيامبر اشاره است به قول كليم اللَّه، موسى بن عمران(ع) آنگاه كه به خداوند عرض كرد:
وَ اجْعَلْ لي وَزيراً مِنْ أَهْلي× هارُونَ أَخي × اشْدُدْ بِهِ أَزْري×وَ أَشْرِكْهُ في أَمْري ؛
(سوره طه، آيات ٣٢-٢٩.)
از اهل‏بيت من وزيرى معاون من فرما، برادرم هارون را به او پشتم را محكم كن، و او را در امر رسالت با من شريك فرما.
پيامبر خاتم(ص) نيز على(ع) را وزير خود خواند مانند حضرت موسى(ع) كه برادرش هارون وزيرش بود. به استثناى نبوت، چه آنكه پيامبر، خاتم پيامبران بود.
بنابر اين فرمايش پيامبر(ص): مقام على(ع) با پيامبر(ص) همانند مقام هارون با موسى بن عمران بوده است.
حديثهايى كه پيامبر(ص) در حق على(ع) فرموده است بسيار است، ما در اينجا به نقل حديث غدير اكتفا مى‏نماييم.
حديث غدير خم در مسند احمد و سنن ابن ماجه و مستدرك حاكم بر صحيحين و ديگر مدارك حديثى و تفسيرى مكتب خلفا آمده است كه پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجة الوداع به غدير خم كه رسيد اين آيه بر ايشان وحى شد:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس. ( سوره مائده، آيه ٦٧.)
اى پيامبر! آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده، تبليغ كن؛ و اگر نكنى رسالت‏اوراانجام نداده‏اى. خداوند تو رااز[آزار] مردم‏نگاه مى‏دارد.
و با وحى بيانى مقصود از «ما أُنْزِل إلَيْكَ - في عَلىّ - « بيان فرمود.
پيامبر(ص) در همان صحرا از شتر پياده شد و دستور فرمود حاجيان پيش‏رفته بازگردند و عقب‏مانده‏ها رسيدند. پس از اداى نماز ظهر بر منبرى از پالانهاى شتر برآمد و در خطبه خود فرمود:
«من دو گرانمايه ميان شما مى‏گذارم كتاب خدا و عترتم اهل بيتم را و خداى لطيف مرا خبر داد كه اين دو از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى‏شويد و از آن دو واپس نمانيد كه هلاك مى‏شويد. چيزى به آنها نياموزيد كه آنها از شما آگاه‏ترند.»
آنگاه فرمود: «آيا مى‏دانيد كه من از همه مؤمنان بر نفس مؤمنان اولى و مقدمترهستم؟»
مردم بانگ برآوردند: آرى يا رسول اللَّه!
در اين گاه پيامبر(ص) دست على(ع) را گرفت و او را بلند كرد به طورى كه زير بغل هر دو نمايان شد، آنگاه فرمود: «خداوند مولاى من است و من مولاى شما هستم، هر كس كه من مولاى او هستم اين على مولاى اوست.»
پس از آن دست به دعا برداشت و فرمود: «اللَّهمَّ والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداه وَ انصُر مَن نَصَرَه وَ اخْذُل مَن خَذَلَه.» خدايا دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار و ياورش را يارى كن و واگذارنده‏اش را خوار فرما.
پس از تعيين على(ع) به مقام ولايت پس از پيامبر(ص)، اين آيه نازل شد:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا؛
امروز دين شما را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را برايتان پسنديدم.
پس از آن پيامبر(ص) عمامه سياه خود را كه هفت دور سر بود و نامش را «سحاب» ناميده بود و در مراسم خاصى مانند روز فتح مكه بر سر مى‏نهاد، بر سر على(ع) بست.
آنگاه صحابى عمر بن الخطاب به آن حضرت چنين تبريك گفت:
بَخٍّ بخٍّ لَك يا عَلى أصبحتُ مَولاىَ وَ مَولى كُلّ مُؤمنٍ و مُؤمِنة؛
بَه‏بَه‏بِه تواى‏على‏كه‏مولاى‏من‏ومولاى‏هرمؤمن‏ومؤمنه‏اى‏گرديدى.
در داستانى ديگر پيامبر(ص) فرمود:
علىُّ مِنّى و أَنا مِن علىّ، لا يؤدّى عَني الاّ أَنا أو عَلى؛
على از من است و من از على هستم، كسى از سوى من تبليغ نمى‏كند جز خودم يا على.
و فرمود:
أَنا مَدينةُ العِلمِ و عَلىٌّ بابُها، فَمَن أَرادَ المَدينة فَلْيَأتِها مِنْ بابِها؛
من شهر علم هستم و على دروازه آن شهر است. هر كس شهر علم را بخواهد از در آن وارد شود.
و به حضرت على(ع) فرمودند:
أَنْتَ تُبَيّن لأُمَّتي مَا اخْتَلَفُوا فيهِ بَعدى؛
شمابعدازمن‏براى‏امت‏من‏بيان مى‏كنى‏آنچه رادرآن اختلاف‏دارند.
و نيز پيامبر(ص) شماره جانشينان پس از خود را دوازده نفر به شماره نقباى بنى‏اسرائيل تعيين فرموده و فرمود: دنيا پس از ايشان سرنگون مى‏شود.
شماره‏اى كه پيامبر فرموده جز بر دوازده وصى پيامبر(ص): على(ع) و يازده فرزندش صدق نمى‏كند و دوازدهمين ايشان حضرت مهدى (عج) مى‏باشد كه پيامبر(ص) درباره او فرموده است:
«مهدى از ما اهل‏بيت مى‏باشد.»
«مهدى از عترت من از فرزندان فاطمه مى‏باشد.»
«اگر از دنيا نمانده باشد مگر يك روز، خداوند آن روز را طولانى مى‏نمايد تا آنكه مردى از فرزندان مرا كه با من هم‏نام باشد برانگيزد.»
آنگاه پيامبر دست خود را بر پشت حسين گذاشت و فرمود: «از اين پسرم.»
در تاريخ ابن كثير مى‏گويد:
در توراتى كه در دست يهوديان است آمده كه از نسل اسماعيل فرزند ابراهيم(ع) دوازده عظيم بزرگوار به ظهور مى‏رسند و اينكه ابن تيميه گفته است اين دوازده نفر همان داوازده نفر است كه در روايت پيامبر آمده است.
و ابن تيميه گفته است:
بيشتر يهوديانى كه مسلمان شده‏اند، معتقدند كه اين دوازده نفر همان دوازده نفرى هستند كه رافضه مى‏گويند و شيعه شده‏اند.
سرگردانى علماى مكتب خلفا در تشخيص دوازده جانشين پس از پيامبر(ص)
روايات دوازده جانشين پس از پيامبر و اينكه پس از ايشان دنيا به آخر مى‏رسد در كتابهاى صحيح بخارى و مسلم و مستدرك حاكم و فتح البارى در شرح بخارى و كتابهاى سنن ابو داود و ترمذى و مسند طيالسى و احمد و ديگر كتابهاى مكتب خلفا آمده است.
ابن العربى در شرح سنن ترمذى پس از آنكه خلفا را از ابوبكر مى‏شمارد سپس مى‏گويد اگردوازده خليفه كه اسمشان خليفه بوده است شماره كنم مى‏شوند: ابوبكر، عمر، عثمان، على، حسن، معاويه، يزيد، معاوية بن يزيد، يزيد بن عبدالملك،... كه مى‏شوند هفتاد نفر و چنانچه معنى خليفه را در نظر بگيريم، مى‏شود: چهار خليفه اول و عمر بن عبدالعزيز. بعد مى‏گويد معناى حديث را نفهميدم.
و همچنين علماى ديگر مكتب خلفا در مقصود از دوازده جانشين پيامبر سرگردان شده‏اند.
و اين بدان سبب است كه دوازده جانشين پيامبر كه در احاديث صحيح آمده بر خلفايى كه پس از پيامبر تا زمان بنى‏العباس حكومت كردند صدق نمى‏كند و آنها نخواستند بپذيرند كه مقصود پيامبر(ص) همان دوازده امام از اهل‏بيت يعنى: على و يازده فرزندش مى‏باشند كه شيعيان از ايشان پيروى مى‏كنند و بدين سبب دچار درماندگى و سردرگمى شدند. ليكن شيعيان مصداق قول شاعر هستند كه گفته:
فوال اناسا قولهم و حديثهم روى جدنا عن جبرئيل عن البارى
«پيروى كن از آنان كه قولشان و حديثشان اين است كه: روايت كرد جد ما از جبرائيل از بارى تعالى.»
آرى، ما شيعيان پس از پيامبر(ص) از اهل‏بيت(ع) پيروى مى‏كنيم.
و بدين سبب ما را شيعيان اهل‏بيت مى‏نامند.
و بدين سبب ما از شيعيان اهل‏بيت هستيم.
و بدين سبب در دلهاى ما حب پيامبر و اهل‏بيت است.
و بدين سبب اميدواريم در قيامت با پيامبر و اهل‏بيت پيامبر محشور شويم.
زيرا پيامبر فرموده است: «من أحبَّ حجراً حشره اللَّه معه.» هر كس سنگى را [هم] دوست بدارد خداوند با آن محشورش مى‏كند.

٥- عصمت انبياء و رسولان ابليس هيچ‏گونه سلطه‏اى بر جانشينان خدا در زمين ندارد خداوند سبحان در سوره حجر - در گفت و گويى كه با ابليس دارد - مى‏فرمايد:
تو [ابليس] بر بندگان مخلص من هيچ‏گونه چيرگى ندارى. متن گفتگو چنين است:
قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ× إِلاَّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصين× قالَ هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ× إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاَّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوين؛٦
[ابليس] گفت: پروردگارا! حال كه مرا [بوسيله او] گمراه ساختى، در زمين براى آنها جلوه گرى كرده، و همه آنها را گمراه مى‏كنم× مگر بندگان مخلصت× را فرمود:... تو هيچ‏گونه سلطه‏اى بر بندگان من ندارى مگر بر گمراهانى كه پيرويت كنند.
خداوند در بيان داستان يوسف و زليخا و چگونگى حفظ و نگهدارى بندگان مخلص خود از اغواى شيطان نيز، مى‏فرمايد:
وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصينَ؛٧
آن زن قصد يوسف كرد، و يوسف نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، قصد وى مى‏كرد. اين چنين كرديم تا بدى و زشتى را از او دور سازيم كه او از بندگان مخلَص ما بود.
عصمت، از شرايط امامت است. چنانكه خداى سبحان در بيان گفتگوى خود با ابراهيم(ع) در سوره بقره مى‏فرمايد:
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمين؛٨
و هنگامى كه پروردگار ابراهيم او را با بلاهايى امتحان كرد و وى همه را به انجام رسانيد، فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم، گفت: از نسل و ذريّه من هم، فرمود: عهد و پيمان من به ستمكاران نخواهد رسيد.
و در سوره انبياء مى‏فرمايد:
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا٩...؛
و آنان را «امامانى» قرار داديم كه به فرمان ما راه نمايند...
و در همين سوره [انبياء] برخى از آنان مانند: نوح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، ايوب،ذالكفل، يونس، موسى، هارون، داود، سليمان، زكريا، يحيى و عيسى(ع) را نام‏برده است. و در ميان كسانى كه آنان را - در اين سوره - به «امامت» توصيف كرده:نبى و رسول و وزير و وصى، همه آمده است. بنابراين، آشكارا درمى‏يابيم كه‏خداوند متعال شرط «امام» بودن را، ظالم نبودن قرار داده است. خداوند سبحان»امام» را «خليفه» خود در زمين معرفى كرده است. چنانكه در خطاب به داود(ع) مى‏فرمايد:
يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْض١٠...؛
اى داود: ما تو را خليفه‏اى در زمين قرار داديم.
و در بيان معرفى آدم(ع) به فرشتگان مى‏فرمايد:
وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً١١...؛ و هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين «خليفه»اى قرار مى‏دهم.
شرح و توضيح اين آيه - به يارى خدا پس از تفسير واژه‏هاى آيات گذشته مى‏آيد.
شرح كلمات و واژه‏ها
الف) اغويتنى، لأغوينهم، غاوين
غَوى: گمراه شد. غاوى: فرو شده در گمراهى.
اَغْواهُ: گمراهش كرد. ابليس ملعون كه به خدا مى‏گويد: اغويتنى، اشاره به لعن و نفرين خداوند در آيه پيشين دارد كه به او فرمود: و انّ عَلَيْكَ اللَّعْنَة الى يَومِ الدّين؛ و لعنت و نفرين بر تو باد تا روز قيامت. خداوند به سبب نافرمانى و سرپيچى‏اش از سجده بر آدم(ع) او را از رحمت خويش دور گردانيد. چنانكه در سوره بقره مى‏فرمايد: «يُضِلُّ بِهِ كَثيراً وَ يَهْدي بِهِ كَثيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ؛١٢بسيارى به وسيله آن [مثالى كه خداوند مى‏زند] گمراه، و بسيارى هدايت و راه مى‏يابند، ولى تنها فاسقان بدكردارند كه با آن گمراه مى‏شوند.»
ب) لأزيّننّ لهم: اعمال زشت آنها را در نظرشان زيبا جلوه مى‏دهم. همان‏گونه كه خداى متعال در جاى ديگر فرموده: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُم؛١٣شيطان كارهاى [زشت] آنها را در نظرشان زيبا كرده است.
ج) المخلَصين: پاكان: كسانى كه خداوند آنان را - پس از آنكه خود را براى او خالص كردند - براى خود برگزيده و بر صافى‏شان افزوده، و در دلهاى آنان جايى براى غير خدا وجود ندارد.
د) إبتلى: مبتلا كرد، امتحان نمود، او را با خير و شر و نعمت و نقمت آزمود.
ه’) بكلمات: كلمات در اينجا به معناى قضايا و اتفاقاتى است كه خداوند ابراهيم(ع) را با آنها امتحان فرمود. مانند: مبتلا كردن او به ستاره‏پرستان و بت‏پرستان، سوزانده شدن در آتش، ذبح پسرش اسماعيل(ع) و امثال آن.
و) فأتمّهنّ: همه را تام و تمام به انجام رسانيد.
ز) جاعِلُك: قرار دادم، گردانيدم. جعل به معناى خلق، ايجاد، حكم، تشريع، قرار دادن و گردانيدن، همه آمده است و در اينجا مقصود، دو معناى اخير است.
خ) اماماً: امام، يعنى مقتدا و پيشواى مردم در گفتار و كردار.
ط) الظالمين: ستمكاران. «ظلم» يعنى: نهادن هر چيز در غير جاى خود، كار نابجا، و نيز تجاوز از حق، «ظلم» است.
«ظلم» سه نوع است:
نخست: ظلم ميان انسان و پروردگار خويش، كه بزرگترين آن «شرك و كفر» است. همان‏گونه كه خداى سبحان در سوره لقمان آيه ١٣ مى‏فرمايد: «إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيم؛ به راستى كه شرك «ظلم» بزرگى است».
و در سوره انعام، آيه ١٥٧ فرموده: «فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِ‏آياتِ اللَّهِ...؛ و چه كسى ظالم‏تر از آنكه آيات خدا را تكذيب نمايد.»
دوم: ظلم انسان به مردم. چنانكه خداى سبحان در سوره شورى، آيه ٤٢ مى‏فرمايد: «إِنَّمَا السَّبيلُ عَلَى الَّذينَ يَظْلِمُونَ النَّاس؛ عذاب و كيفر تنها بر كسانى است كه به مردم ظلم و ستم مى‏كنند.»
سوم: ظلم انسان بر خويشتن، خداوند سبحان در سوره بقره، آيه ٢٣١ مى‏فرمايد: «...يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه؛ ...و هر كه چنان كند، يقيناً بر خويشتن ظلم و ستم كرده است.» و در سوره طلاق، آيه ١ فرموده: «وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَه؛ و هر كسى از حدود الهى تجاوز كند، يقيناً بر خويشتن ظلم و ستم كرده است.»
در عين حال، ظلم از هر نوع كه باشد ظلم بر خويشتن است و كسى كه متّصف به‏ظلم گردد - در هر يك از دوره‏هاى عمرش كه باشد: گذشته، حال يا آينده - او ظالم خواهد بود.
ى) هَمَّت به و هَمَّ بها: بالأمر، يعنى: قصد انجام كرد ولى انجام نداد.
ك) رأى: ديد، ديدنِ با چشم: نگاه كردن، و ديدن با قلب: بصيرت و ادراك است.
ل) برهان: دليل محكم، حجت روشن جدا كننده حق و باطل، و آنچه يوسف(ع) ديد بيش از اينها بود.
تأويل و معناى آيات
در آياتى كه گذشت، ابليس به پروردگار عالميان گفت: خدايا! حال كه مرا لعنت كرده و از رحمت خويش دورم ساختى، كارهاى زشت مردم دنيا را در نظرشان زيبا جلوه مى‏دهم، او اين تهديدش را نيز، عملى كرد. چنانكه خداى سبحان در سوره نحل، آيه ٦٣ مى‏فرمايد:
لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُم؛
ما به سوى امتهاى پيش از تو نيز، رسولانى فرستاديم ولى شيطان اعمال [زشت] آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد.
و در سوره انفال، آيه ٤٨ فرموده:
وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْم...؛
و هنگامى كه شيطان اعمال (زشت) آنها را در نظرشان زيبا جلوه داد و گفت: امروز هيچ‏كس بر شما چيرگى ندارد....
و در سوره نمل، آيه ٢٤ فرموده:
...يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبيل؛
...خورشيد را به جاى خدا سجده مى‏كنند، و شيطان اعمال [زشت] آنها را در نظرشان زيبا جلوه داده و آنها را از راه راست بازداشته است.
بارى، شيطان گفت: كارهاى [زشت] مردم را در ديدشان زيبا و همه را گمراه مى‏كنم مگر بندگانى را كه تو براى خود برگزيده‏اى. و خداوند در پاسخش فرمود: تو هيچ‏گونه سلطه و چيرگى ندارى مگر بر كسانى كه پيرويت كنند: فروشدگان در ضلالت و گمراهى.
خداوند، همچنين با بيان پاره‏اى از حالات مخلَصين در طى داستان يوسف(ع) و زليخا، ما را از استوارى مخلَصين در برابر گناه و تمايلات نفسانى آگاه كرد و فرمود: و لقد همَّت به و همَّ بها لو لا ان رأى برهان ربه؛ آن زن قصد يوسف كرد و يوسف نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، قصد وى مى‏كرد. و اين در خانه‏اى بود كه زليخا آن را براى يوسف آماده و از ديگران خالى كرده بود.
زليخا ملكه مصر و مالكِ يوسف(ع) مصمم شد تا از يوسف كام ستاند. و يوسف(ع) نيز، اگر برهان پروردگارش را نديده بود، يا تصميم بر كشتن او مى‏گرفت و يا مصمّم بر فحشاء مى‏شد كه مقتضاى طبيعت و جوانى و عزوبت او بود: جوانى در اوج حركت به سوى كمالِ «مردى» با ملكه‏اى در اوج شهوت و رفاه و «انوثيت» در خانه‏اى خالى از اغيار!
ولى يوسف(ع) برهان پروردگارش را ديد و عفّت ورزيد. آرى، او از كسانى بود كه خداوند آنان را براى خود خالص و برگزيده است. اما «برهانى» كه يوسف(ع) ديد آن بود كه، آثار و نتايج هر دو كار: «كشتن يا فحشاء» را - چنانكه مى‏آيد - مشاهده كرد.
آثار عمل و جاودانگى آن و گسترش بركت و شومى برخى اعمال بر زمان و مكان
براى درك عصمت انبياء(ع) لازم است چگونگى گسترش بركت و شومى بر زمان و مكان، و آثار اعمال انسان در دنيا و آخرت را، مورد بررسى قرار دهيم. بدين خاطر، از خدا مدد جسته و مى‏گوييم:
خداى سبحان در سوره بقره، آيه ١٨٥ مى‏فرمايد:
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْه...؛
ماه رمضان، ماهى كه قرآن در آن نازل گرديد تا راهنماى مردم و دلايل هدايت و شناخت حق و باطل باشد. پس، هر كه اين ماه را دريافت، بايد كه روزه‏اش بدارد.
و در سوره قدر مى‏فرمايد:
إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرلَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرتَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْر؛
ما آن [قرآن] را در شب قدر نازل كرديم. و چه مى‏دانى شب قدر چيست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است، فرشتگان و روح در آن شب بااذن پروردگارشان و با تقدير امور فرود مى‏آيند. شبى سلامت و سالم‏تا طلوع فجر.
خداوند سبحان، قرآن كريم را در شبى از شبهاى ماه رمضان نازل كرد، و اين شب، شب قدرى شد كه فرشتگان و روح تا ابد الدهر، به اذن الهى، در آن نازل مى‏شوند، و بركت آن نيز، تا ابد الدهر به همه ماه رمضان گسترش يافته است.
ما در كتاب عقايد اسلام در قرآن كريم در مبحث «نسخ» چگونه مبارك شدن جمعه از زمان آدم(ع) را بررسى كرده و بركاتى را كه خداى سبحان در آن روز بر آدم(ع) نازل فرمود، يادآور شديم. و نيز، عصر نهم ماه ذى‏الحجة را كه به خاطر آمرزشِ نازل شده بر آدم(ع) بركت يافت و باعث شد تا خداوند براى هميشه در عصر آن روز، در عرفات، گناهان بندگانش را بيامرزد، و بدان خاطر، سرزمينهاى: عرفات، مشعر و منى نيز در نهم و دهم ماه ذى‏الحجة بر همه بنى‏آدم مبارك و ميمون شد و آثار آن تا ابد الدهر باقى ماند.
همچنين است، اثر گامهاى ابراهيم(ع) در خانه خدا، بر پشته گلينى كه بر روى آن رفته و ديوار بيت اللَّه را بالا مى‏برد، آن اثر نيز، مبارك گرديد و خداوند به ما فرمان داد تا آنجا را براى هميشه دوران، نمازگاه بگيريم، و فرمود: وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ‏مُصَلًّى؛ و از مقام ابراهيم نمازگاه بگيريد.
سرايت و گسترش شومى و نحوست نيز، بدين‏گونه است. چنانكه رسول خدا(ص) به هنگام عبور از سرزمين اصحاب حِجر به سوى تبوك، ياران خود را از آن آگاه كرده است. فشرده داستان بنابر آنچه در كتابهاى سيره و حديث آمده، چنين است:
هنگامى كه رسول خدا(ص) در سال نهم هجرى به غزوه تبوك مى‏رفتند، به نزديك سرزمين حِجر محل قوم ثمود در وادى القراى شام كه رسيدند، در آن فرود آمدند. همين كه سپاهيان از چاه آنجا آب برداشتند، منادى رسول خدا(ص) ندا داد: از آب اين محل ننوشيد و از آن براى نماز وضو نسازيد. مردم آب مشكهاى خود را خالى كردند و گفتند: اى رسول خدا! خمير ساخته‏ايم. فرمود: «آنها را به شتران بدهيد، مبادا مانند آنچه به آنان [قوم ثمود] رسيد به شما هم برسد.»
هنگامى كه كوچ كردند و به حجر رسيدند، آن حضرت جامه خود را بر صورت پوشانيد و مركب خود را برجهانيد، سپاهيان نيز چنين كردند و رسول خدا(ص) فرمود: «لا تدخلوا بيوت الذين ظلموا الا و أنتم باكون؛ داخل خانه‏هاى ستمگران نشويد مگر آنكه گريان باشيد.»
در همين حال، مردى با انگشترى كه در خانه «عذاب‏شدگان» جسته بود نزد رسول خدا(ص) آمد. آن حضرت از وى روى گردانيد و با دست، صورت خود را پوشانيد تا آن را نبيند، و فرمود: «آن را بيفكن!» و او به دورش افكند.١٤
همانند اين داستان براى امام على(ع) نيز رخ داد. نصر بن مزاحم - و غير او - در واقعه صفين روايت كنند١٥:
مخنف بن سليم با امام على(ع) به سوى بابل مى‏رفتند كه امام فرمود: «در بابل١٦سرزمينى است نفرين شده و فرو رفته، مركبت را تيزتر بران تا شايد نماز عصر را در بيرون آن بگزاريم.» گويد: امام مركبش را برجهانيد و مردم نيز از پى او شدند و هنگامى كه از پل صراة گذشت فرود آمد و نماز عصر را با مردم به جاى آورد.١٧
و راوى ديگرى گويد: با اميرالمؤمنين از پل صراة گذشتيم. عصر بود كه فرمود: «اين سرزمينى عذاب شده است. براى هيچ نبى يا وصى نبى‏اى روا نيست كه در آن نماز بگزارد.»١٨
بدين‏گونه، بركت از زمانى كه خداوند آن را براى بنده‏اى از بندگانش مبارك گردانيده گسترش يافت، همان‏گونه كه شومى و نحوست نيز، از زمانى كه خداوند بر بندگان شقى و نگون‏بختش غضب فرمود، به ديگر زمانها سرايت و ادامه يافت.
عصمت جانشينان خدا از گناه و معصيت اعمالى را كه مردم در دنيا انجام مى‏دهند، آثارى جاودانه دارند كه در آخرت، يابه صورت آتشى هميشگى، كه آتشگيره آن مردم و سنگها هستند،١٩مجسم مى‏گردند، و يا به نعمتهاى «جنات عدن» مبدل مى‏شوند. و همه اين آثار، در ديد ودرك بندگان مخلَص خداست، و آنان را به كوشش در اداى اعمال صالح و دورى ازگناهان زشت و فحشا و منكر فرا مى‏خواند.
اينگونه «درك و ديد»، همان «برهان» الهى است كه خداوند به بندگان پاك خود مى‏دهد، بندگانى كه رضاى خدا را بر خواسته دل و نفس «اماره بالسوء» برگزيده‏اند. و بدين خاطر، هيچ‏گاه از بندگان مخلص خدا گناه و خطاى ناروا صادر نگردد. مثال آنان در اين باره مثال انسان بينا و نابينايى است كه با هم در مسيرى ناهموار و پرمهلكه طى طريق مى‏كنند. بينا از مهالك و پرتگاهها دورى كرده و همراه نابينايش را نيز، آگاه مى‏كند تا از آنها دورى نمايد. و يا مانند انسانهاى تشنه‏اى كه روياروى آنان آب ظاهراً گوارايى است و جانشان را به نوشيدنى و فرو نشاندن تشنگى فرا مى‏خواند. و در ميانشان طبيبى است مجهز به ميكروسكپ كه با آن انواع ميكربهاى كشنده را مشاهده كرده و دستور مى‏دهد تا آن را پيش از مصرف تصفيه نمايند.
مثال بندگان مخلَص خدا در ديدن «برهان» الهى و بصيرت به حقايق اعمال و آثار زشت و زيباى آن نيز، بدينگونه است. آنان با چنين ديدى كه از زشتى انجام گناه و قباحت آن در دنيا، و تجسم آتشين و جاودان آن در آخرت دارند، ممكن نيست كه با اراده و اختيار خود به انجام گناه يا ترك واجب اقدام نمايند.
اما شبهاتى كه پيرامون عصمت انبياء(ع) آورده و به آيات متشابه قرآنى استشهاد كرده‏اند، برخى نتيجه خطا و اشتباهى است كه در تأويل و معناى آنها كرده و برخى ديگر به خاطر تفسير اين آيات با روايات جعلى و ساختگى است. و ما براى پرهيز از طول بحث، تنها به آوردن نمونه‏هايى از هر دو نوع بسنده مى‏كنيم:
الف) روايات دروغينى كه عليه نبى خدا داود(ع) و خاتم انبياء محمد(ص) ساختند
در اين بخش، روايات ازدواج داود(ع) با بيوه اوريا و خاتم انبياء(ص) با زينب مطلَّقه زيد را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:
ازدواج داود(ع) در قرآن كريم خداوند سبحان در سوره(ص) مى‏فرمايد:
اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ× إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ‏يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِشْراقِ× وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّاب × وَ شَدَدْنا مُلْكَهُ وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطاب× وَ هَلْ أَتاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْراب× إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ× إِنَّ هذا أَخي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنيها وَ عَزَّني فِي الْخِطاب× قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ كَثيراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغي بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَليلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَناب× فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مآب× يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَق...؛٢٠
بر آنچه مى‏گويند شكيبا باش و بنده ما داود قدرتمند را به يادآور كه بسيار توّاب بود× ما كوهها را مسخر او ساختيم كه صبح و شب با وى تسبيح گويند× و پرندگان را كه همه به سوى او مى‏آمدند× حكومتش را استوار كرديم و حكمت و علم قضاوتش داديم× آيا خبر آن مخاصمه‏كنندگان به تو رسيد؟ آنگاه كه بر بالاى محراب رفتند؟× گاهى كه بر داود وارد شدند و چون از آنان ترسيد گفتند: نترس! ما دو نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده، پس، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن× اين برادر من است و نود و نه ميش دارد، و من تنها يك ميش دارم. مى‏گويدآن‏راهم به من بسپار و در سخن با من درشتى مى‏كند!× [داود] گفت: او به تو ستم كرده كه مى‏خواهد ميش تو را به ميشهايش بيفزايد، و راستى كه بسيارى از شريكان بر يكديگر ستم مى‏كنند مگر آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته مى‏نمايند كه اندكند. و داود دانست كه ما امتحانش كرديم. پس، از پروردگارش بخشايش خواست و به ركوع افتاد و به زارى پرداخت× ما آن را بر او بخشوديم كه وى را نزد ما مقامى بلند و فرجامى نيكوست× [و گفتيم:] اى داود! ما تو را در زمين خليفه و جانشين قرار داديم. پس، ميان مردم به حق قضاوت كن....
١. روايت وهب بن منبّه طبرى در تأويل و معناى اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد:
«هنگامى كه بنى‏اسرائيل تحت رهبرى داود گرد آمدند، خداوند زبور را بر وى نازل فرمود و فن آهنگرى‏اش بياموخت و آهن را رام دست او كرد، و كوهها و پرندگان را فرمود تا همراه وى تسبيح گويند. و خداوند - چنانكه مى‏گويند - هيچ‏كس را صوتى چون او نداده است. او هرگاه زبور مى‏خواند - چنانكه مى‏گويند - حيوانات وحشى به اندازه‏اى نزديكش مى‏شدند كه گردنشان را مى‏گرفت و آنها رام و آرام صوت و آوازش را مى‏شنيدند. شياطين، مزمارها و بربطها و صنجها را تنها از گونه‏هاى آواز او ساختند. او بسيار تلاشگر و عابد بود. در ميان بنى‏اسرائيل بپاخاست و به فرمان خدا قضاوت مى‏كرد. نبى و خليفه بود و در بين انبياء كوشا و گريان، سپس [بدين‏گونه] دچار فتنه اين زن شد:
او محراب عبادتى داشت كه به تنهايى در آن به تلاوت زبور و اداى نماز مى‏پرداخت و در پايين آن، باغچه مردى اسرائيلى قرار داشت، و آن زنى كه داود به وى مبتلا شد همسر اين مرد بود.
او در آن روز هنگامى كه داخل محراب شد گفت: امروز تا شب هيچ‏كس نبايد در محراب نزد من آيد. و هيچ چيز نبايد مرا به خود مشغول دارد. وارد محراب شد، زبور را گشود و به قرائت آن پرداخت. در محراب پنجره‏اى مُشرِف بر آن باغچه بود. در حالى كه نشسته و زبورش را مى‏خواند كبوترى طلايين سر رسيد و بر پنجره نشست. داود سر بلند كرد و آن را ديد و در شگفت شد. سپس به ياد گفته خود آمد كه: نبايد چيزى او را مشغول كند، سر را به زير افكند و به زبورش پرداخت. كبوتر از پنجره برخاست و براى ابتلا و امتحان داود، رو به روى او فرود آمد. دست كه به سويش گشود اندكى پس رفت، در پى آن شد، به سوى پنجره پر كشيد، تا خواست آن را بگيرد پر كشيد و در باغچه فرود آمد. با چشم تعقيب‏اش كرد تا كجا مى‏نشيند كه ديد: زنى نشسته و خود را مى‏شويد. زنى در كمال و جاهت و زيبايى.
پنداشته‏اند كه آن زن داود(ع) را كه ديد موهايش را گشود و بدنش را با آنها پوشانيد و دلش را ربود. او به سوى زبور و جاى خود بازگشت، ولى ياد آن زن با او بود و قلبش را رها نمى‏كرد تا به آنجايش رسانيد كه شوهر وى را به جنگ فرستاد. سپس فرمانده لشگر را دستور داد تا - چنانكه اهل كتاب مى‏پندارند - او را در مهالك و خطرگاهها جلو اندازند تا به هلاكت رسد. داود نود و نه زن داشت. شوهر آن زن كه كشته شد او را نيز به عقد خود درآورد و با وى ازدواج كرد. خدا نيز، در حالى كه وى در محراب بود، آن دو فرشته را به مخاصمه نزد او فرستاد تا تصوير آنچه را كه با همسايه‏اش كرده به او بنمايد.
داود كه ناگهان آن دو را بر بالاى سر خود در محراب ايستاده ديد، گفت: چگونه بر من وارد شديد؟ گفتند: نترس! ما قصد سوء و ناروايى نداريم، «ما دو نفر شاكى هستيم كه يكى بر ديگرى ستم كرده» و آمده‏ايم تا ميان ما داورى كنى.»پس، ميان ما به حق قضاوت كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن.» يعنى ما را به راه حق بياور، و ما را به سوى غير حق نران. فرشته‏اى كه به جاى اوريا شوهر آن زن سخن مى‏راند گفت: «اين برادر من است.» يعنى برادر دينى من. «او نود و نه ميش دارد و من تنها يك ميش دارم، مى‏گويد آن را هم به من واگذار» يعنى در اختيار من قرار ده و «در سخن با من درشتى مى‏كند.» يعنى به من زور مى‏گويد چون از من قوى‏تر و قدرتمندتر است. بدين خاطر، ميش مرا در جمع ميشهاى خود آورده و مرا تهى‏دست كرده است.
داود خشمگين شد. به سوى طرف ديگر دعوا كه ساكت بود رو كرد و گفت: اگر آنچه مى‏گويد راست باشد، ميانه دو چشمت [دماغت] را با تيشه مى‏زنم! داود سپس از نظر خود بازگشت و دانست كه اين نمادى از رفتار اوست كه با اوريا و همسرش داشته، پس به سجده افتاد و توبه كرد و ناليد و گريست و چهل روز در حال سجده و روزه، نه مى‏خورد و نه مى‏نوشيد، تا آنجا كه از اشك چشمش سبزه روييد و سجده، گوشت صورتش را زخمى كرد و خداوند بر او بخشود و توبه‏اش را پذيرفت.
و چنين بنداشته‏اندكه اوگفته است: پروردگارا!اين‏جنايتم درباره‏آن‏زن‏رابخشودى، با خون آن كشته مظلوم چه كنم؟ به‏او گفته شد:اى داود؟ - چنانكه‏اهل كتاب پندارند- آگاه باش! پروردگارت در خون وى ستم نكرده، ولى به زودى از او مى‏خواهد تو را ببخشايد، و پاداشش بر خدا باشد و خونش را از عهده تو بردارد. داود هنگامى كه از اين غم رهايى‏يافت، خطايش رابركف دست راستش ترسيم كرد وهرگاه غذاونوشيدنى به دهان مى‏برد و آن را مى‏ديد مى‏گريست. و هرگاه براى مردم سخن مى‏راند كف دستش را مى‏گشود و روبروى مردم مى‏گرفت تا اثر خطايش را ببينند.٢١
٢. روايت حسن بصرى داود روزگار را چنين تقسيم كرده بود: روزى ويژه زنانش، روزى براى عبادت، روزى براى قضاوت ميان بنى‏اسرائيل و روزى براى حضور و موعظه آنان: هم پندشان مى‏داد و هم پندشان را مى‏شنيد، مى‏گرياندشان و او را مى‏گرياندند. روز ويژه بنى‏اسرائيل كه شد گفت: پند گيريد و متذكر شويد. گفتند: آيا مى‏شود روزى بر انسان بگذرد كه در آن گناه نكند؟ داود در خود چنان ديد كه توان اين را دارد. روز عبادتش كه شد، درها را به روى خود بست و دستور داد كسى بر او وارد نشود. بر روى تورات افتاد و مشغول آن شد و در حالى كه تلاوتش مى‏كرد، كبوترى طلايين و الوان روبروى او قرار گرفت. خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكى دورتر - به قدرى كه نوميدش نكند نشست. گويد: پيوسته به دنبالش رفت تا چشمش به زنى در حال شستشو افتاد. زيبايى و جمالش او را به شگفت آورد. گويد: آن زن سايه او را كه ديد خود را با موهايش پوشانيد، و اين بر شگفتى و اعجابش بيفزود. او كه پيش از اين شوهرش را به فرماندهى برخى از نيروها گمارده بود، به وى نوشت كه به فلان مكان برود، جايى كه اگر مى‏رفت بازگشتى نداشت. گويد: او دستور را انجام داد و كشته شد و اين، همسرش را به عقد خود آورد.٢٢
٣. روايت يزيد رقاشى از قول انس بن مالك طبرى و سيوطى در تفسير آيه با سند خود از يزيد رقاشى روايتى آورده‏اند كه فشرده آن چنين است:
يزيد رقاشى گويد: از انس بن مالك شنيدم كه گفت: از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: داود(ع) هنگامى كه آن زن را ديد بنى‏اسرائيل را به جنگ فرستاد و به فرمانده سپاه سفارش كرد و گفت: هنگامى كه به دشمن رسيديد فلان كس [اوريا] را پيش روى تابوت قرار مى‏دهى. - تابوت در آن زمان وسيله نصرت‏خواهى بود و كسى كه پيش روى تابوت مى‏جنگيد بازنمى‏گشت تا كشته شود يا دشمن از او بگريزد. اوريا كشته شد و داود با همسرش ازدواج كرد. پس، آن دو فرشته بر داود فرود آمدند و... پس از آن به سجده افتاد و چهل شب درنگ كرد تا از سرشكش سبزه روييد و زمين صورتش را خورد. و او در سجده مى‏گفت: پروردگار من! داود لغزيد، لغزشى دورتر از آنچه ميان مشرق و مغرب است. خدايا! اگر به ضعف داود رحم نكنى و گناهش را نبخشى، گناه او حديث آيندگان بعد از وى خواهد شد.
پس از چهل شب، جبرئيل آمد و گفت: اى داود! خداوند بر تو بخشود، و تو مى‏دانى كه خداوند عدل مطلق است و منحرف نگردد. فرداى قيامت با فلان [اوريا] كه مى‏گويد: خدايا! «خون من بر عهده داود است» چه مى‏كنى؟ جبرئيل گفت: من درباره آن از پروردگارت سؤال نكرده‏ام و اگر بخواهى چنين كنم. گفت: آرى، جبرئيل خشنود گشت و داود(ع) به سجده افتاد. جبرئيل تا آنجا كه خدا مى‏خواست درنگ كرد و سپس فرود آمد و گفت: اى داود! آنچه مرا به دنبالش فرستادى از خدا پرسيدم، فرمود: به داود بگو: خداوند در روز قيامت شما دو نفر راگردهم آورد وبه‏او گويد:خونت را كه برعهده داود دارى به من ببخش. مى‏گويد: از آن توست اى خداى من! خداوند مى‏فرمايد: هر چه را از بهشت خواستى يا تمايل داشتى، در عوض براى تو باشد.
×××
روايات داستان نبى خدا داود(ع) در كتب تفسير مكتب خلفا بدين‏گونه است. در بخش آينده سند اين روايات را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
بررسى اسناد اين روايات الف) وهب بن منبّه
پدر وهب از ايرانيانى است كه كسرى [خسرو] او را به يمن فرستاد. در شرح حالش در طبقات ابن سعد آمده است:
وهب گويد: «من نود و دو كتابِ نازل شده از آسمان را قرائت كرده‏ام كه هفتاد و دو تاى آن در كنيسه‏ها و در دسترس مردم بود و بيست عدد آن را تنها اندكى مى‏دانند.»
دكتر جواد على گويد: «گفته مى‏شود: وهب ريشه يهودى دارد و مدعى بوده كه يونانى و سريانى و حميرى و خواندن كتابهاى پيشين را مى‏دانسته است.»
در كشف الظُّنون يكى از تأليفات او را قصص الانبياء نام برده است.٢٣
ب) حسن بصرى
حسن بصرى، ابو سعيد، پدرش غلام زيد بن ثابت انصارى بود. دو سال پيش از پايان خلافت عمر به دنيا آمد و در سال ١١٠ هجرى در بصره وفات كرد. بسيار فصيح و بليغ بود. در نزد مردم و هيئت حاكمه پر هيبت و در نزد پيروان مكتب خلفا در بصره، امام و پيشوا به شمار مى‏رفت.٢٤
عقيده و ديدگاه او
از رواياتى كه در شرح حال وى در طبقات ابن سعد آمده، دانسته مى‏شود كه او «قَدَرى مسلك» بوده و درباره آن بحث و مناظره مى‏كرده و سپس از آن بازگشته است. او خروج و قيام بر عليه حكومت ظالمى همچون حجاج را روا نمى‏دانست.
ارزش روايات او
در ميزان الاعتدال در شرح حالش آمده است: «حسن بسيار فريبكار بود. وى هرگاه در نقل حديثى مى‏گفت: از فلان روايت مى‏كنم، اين نسبت دادن ضعيف ونادرست است، چرا كه وى نيازمند اينگونه سندسازى بوده، به ويژه از كسانى كه گفته شده، حسن از آنها چيزى نشنيده، مانند ابوهريره و امثال او. بدين خاطر، احاديثى را كه از ابوهريره روايت كرده، در رديف احاديث منقطع برشمرده‏اند، و خدا داناتر است.»٢٥
حسن بصرى چون خود را نيازمند بيان اينگونه سخنان مى‏ديده، براى آنها سندسازى كرده و گفته است اين مطلب را از فلان كس روايت مى‏كنم، و آن را به صورت حديث درآورده است. بويژه آنگاه كه از ابوهريره و امثال او روايت كرده، در حالى كه هيچ‏يك از آنان را نديده است.
همچنين در طبقات ابن سعد با سند خود از على بن زيد روايت كند كه گويد: «من خود حديثى را كه براى حسن گفته بودم ديدم كه براى ديگران روايت مى‏كند. به او گفتم: اى ابا سعيد! چه كسى اين حديث را براى شما روايت كرده؟ گفت: نمى‏دانم! گويد: گفتم: من آن را براى تو روايت كردم.»
نيز روايت شده كه به حسن گفتند: اين فتواهايى كه در امور مختلف صادر مى‏كنى از احاديثى است كه شنيده‏اى يا رأى و ديدگاه خودت را مى‏گويى؟ گفت: «نه به خدا، هر چه فتوا مى‏دهم مبناى نقلى ندارد، ولى رأى و نظر ما براى آنها بهتر از رأى و ديد خودشان است.»٢٦
يكى از شاگردان مكتب حسن بصرى، واصل بن عطاء [متوفاى: ١٣١ هجرى] بنيان‏گذار مذهب اعتزال و ديگرى ابن ابى‏العوجاء زنديق معروف است.
به ابن ابى‏العوجاء گفتند: مذهب استادت [حسن] را رها كردى و در راهى افتادى كه هيچ اصل و ريشه و حقيقتى ندارد! وى گفت: «استاد من درهم و برهم بود. گاهى‏قدرى مسلك بود و زمانى جبرى، و گمان ندارم بر مذهب واحدى استوار مانده‏باشد.»
ابن ابى‏العوجاء را فرماندار كوفه در سال ١٥٥ هجرى به خاطر كفر و زندقه‏اش اعدام كرد. وى به هنگام اعدام گفت: «اكنون مرا مى‏كشيد، بدانيد كه من چهار هزار حديث جعل كرده‏ام كه حلال خدا را در آنها حرام و حرام خدا را حلال كرده‏ام، روز روزه‏تان را به افطار و افطارتان را به روزه بدل نمودم.»٢٧
ج) يزيد بن ابان رقاشى
قصه‏پرداز بصرى، زاهدِ گريانِ نابخرد
در تهذيب الكمال مزّى و تهذيب التهذيب ابن حجر، در شرح حال وى مطالبى آورده‏اند٢٨كه فشرده آن چنين است:
الف) زهد او
او خود را به قدرى گرسنه و تشنه داشت تا جسمش نحيف، بدنش تكيده و رنگش دگرگون شد. مى‏گريست و همنشينان خود را مى‏گريانيد و مى‏گفت: بياييد تا بر آب خنك در روز تشنگى بگرييم! و مى‏گفت: سلام بر آب سرد در وقت ظهر! راوى گويد: وى كارهايى مى‏كرد كه رسول خدا(ص)، نه فرموده و نه عمل كرده بود. در حالى كه خداى سبحان فرموده:
قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّهِ الَّتي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا...؛٢٩
بگو چه كسى زينتهاى خدا و روزيهاى طيب و پاكيزه‏اى را كه براى بندگانش بيرون آورده، حرام كرده است؟ بگو: آنها براى كسانى است كه ايمان آوردند، در زندگانى دنيا....
ب) ديدگاه و ارزش روايات او
در اعتقاد «قَدَرى مسلك» و در نقل روايت «ضعيف» بود٣٠.
از شعبه روايت كرده‏اند كه گويد: «اگر راهزنى كنم نزد من بهتر است تا از وى روايت نمايم.» و گويد: «اگر زنا نمايم بيشتر دوست دارم تا از او روايت كنم.»
درباره «احاديث» او گفته‏اند: «حديث‏اش منكر و ناشناخته است. حديث او متروك و رها شده است، حديث او نوشته نمى‏شود!»
ابو حاتم گويد: «واعظى گريان بود و از انس بسيار روايت مى‏كرد، رواياتى كه جاى نظر و تأمل دارد. حديث وى ضعيف است.»
در تهذيب التهذيب است كه ابن حبان گويد: «وى از بهترين بندگان خدا در شب‏زنده‏دارى و گريه بود، ولى از حفظ و ضبط درستِ حديث به خاطر اشتغال به عبادت، غفلت كرد، به گونه‏اى كه سخن حسن را وارونه كرده و آن را به روايت انس از رسول خدا(ص) تبديل مى‏كرد، بدين خاطر، نقل روايت از او روا نيست، مگر براى اظهار شگفتى!» يزيد بن ابان رقاشى پيش از سال ١٢٠ هجرى وفات كرد.٣١
نقد و بررسى متون روايات گذشته
نخست: روايت وهب بن منبّه
فشرده روايت وهب اين بود كه، داود(ع) روزى را براى عبادت برگزيد و با خود خلوت كرد و به خواندن تورات پرداخت. كبوترى طلايين، نمودار شد و روبرويش نشست. خواست آن را بگيرد، پر زد و اندكى دورتر نشست. پيوسته تعقيب‏اش كرد تا از بالا همسر اوريا همسايه‏اش را ديد كه در حال شستشوى خويش است. از زيبايى و جمالش در شگفت آمد. آن زن متوجه شد و بدنش را با پراكندن موهايش مستور كرد. داود بيش از بيش مفتون وى شد و نقشه كشتن شوهرش را كه در جبهه بود طرح و به اجر گذارد. سپس با وى ازدواج كرد. بدين خاطر، آن دو فرشته بر بالاى او در محراب ظاهر شدند و بقيه داستان كه در قرآن كريم آمده است. اينك بررسى متن روايت:
در اين روايت، يك جا آمده است: «قال وهب؛ وهب گفت»، و جاى ديگر گويد: «فى ما يزعم اهل الكتاب؛ در اعتقاد و پندار اهل كتاب» و با اين عبارت، خود را از عهده روايت آن رهانيده است.
ما به تورات كه مراجعه كرديم ديديم اين داستان در سِفْر صموئيل دوم چنين آمده كه، داود از بالاى خانه خود يتشبع همسر اوريا را مى‏بيند و به شگفت مى‏آيد. وى را به خانه خود مى‏آورد و با او همبستر مى‏شود. زن از او به زنا - پناه بر خدا! - باردار مى‏شود. تا آخر داستان.
از مقايسه روايت وهب با آنچه در سِفْر صموئيل تورات آمده، آشكار مى‏گردد كه وهب بخشى از داستان را از تورات و بخش ديگر را از ساير كتابهاى اسرائيلى كه خوانده - چنانكه خود از آن خبر داده - برگرفته است. اينگونه روايات را در علم دراية [حديث شناسى]، روايات اسرائيلى يا اسرائيليات مى‏نامند.
دوم: روايت حسن بصرى
فشرده روايت حسن همان فشرده روايت وهب است. جز آنكه حسن بصرى در ابتداى داستان بر آن افزوده كه: «داود روزها را چهار بخش كرده بود»، و ما نمى‏دانيم كه اين را از پندار خود بر آن افزوده يا از ديگر راويان اسرائيليات گرفته است؟
به هر حال، حسن بصرى براى اين روايت خود سندى نشان نداده و آن را مرسل [بدون سند] ذكر كرده است. در حالى كه اگر به هنگام روايت، مدرك آن را بيان مى‏داشت و مى‏گفت آن را از روايت وهب بن منبه يا ديگر راويان اسرائيليات نقل مى‏كند، كار آسان مى‏شد و پژوهشگران از مدرك روايت آگاه مى‏شدند و به سادگى درمى‏يافتند كه اين از روايات اسرائيلى است. ولى با پوشيده داشتن سند، كار اين روايت را بر محققان پيچيده كرده است. بويژه كه او در مكتب خلفا امامِ امامان عقايد به شمار است، روايت وى بر فهم عقايد اسلامى اثرى دو چندان مى‏گذارد.
بيشتر راويانِ روايات اسرائيلى همان مى‏كنند كه حسن بصرى كرده و روايات اسرائيلى را مرسل و بدون سند و مدرك مى‏آورند. و بدين خاطر، كار اين روايات بر غير متخصصين و آنان كه علم دراية الحديث نمى‏دانند، پوشيده مى‏ماند.
سوم: روايت يزيد رقاشى
يزيد بن ابان گويد: اين روايت را از انس صحابى و وى آن را از رسول خدا(ص) شنيده است. و بدين وسيله، بر انس و بر رسول خدا(ص) دروغ بسته است، و در همان حال در جامعه اسلامى فردى زاهد و عابد و گريان به شمار است. حال، اثر رواياتى كه امثال يزيد بن ابانِ عابد و زاهد در مواعظ و قصه‏هاى خود به خورد مردم مى‏دهند چه مقدر است، خدا مى‏داند و بس! و آيا افراد ناوارد و غير متخصص در علم دراية مى‏توانند بفهمند كه يزيد رقاشى آنچه را از حسن بصرى شنيده به انس و رسول خدا(ص) نسبت داده است؟ بويژه كه مفسران بعدى مانند طبرى [متوفاى ٣١٠ هجرى] تا سيوطى [متوفاى ٩١١ هجرى] نيز يكى پس از ديگرى اينگونه افسانه‏ها را در قالب حديث وارد تفسيرهاى خود كرده‏اند!
نقل روايات اسرائيلى و ساختگى، تنها به افرادى كه در اينجا نام برديم، محدود نگردد. بلكه اينگونه روايات را از ديگر صحابه و تابعين نيز، روايت كرده‏اند. مانند:
١. عبداللَّه بن عمرو بن عاص: وى كه دو خُرجين از كتابهاى اهل كتاب را در يكى از غزوات به دست آورده بود، بدون اشاره به هر گونه مدركى از آنها روايت مى‏كرد.
٢. تميم دارى: او ابتدا راهب نصرانى بود، سپس اسلام آورد و در مسجد رسول خدا(ص) در روز جمعه پيش از خطبه عمر بن خطاب، براى مردم قصه مى‏گفت. اين قصه‏گويى در زمان عثمان به هفته‏اى دو روز گسترش يافت.
٣. كعب الأحبار: در زمان عمر اسلام آورد، و از علماى مسلمان عصر عمر و عثمان به شمار آمد.
پس از آن نوبت به گروه بعدى رسيد كه اين روايات اسرائيلى را از گروه پيشين گرفته و براساس آنها به تفسير قرآن پرداختند. مانند:
١. مقاتل بن سليمان مروزى [متوفاى ١٥٠ هجرى]
وى از مفسران مشهور كتاب خدا در مكتب خلفاست. شافعى درباره او گويد: مردم همگى روزى‏خوار سه نفرند: مقاتل بن سليمان در تفسير، زهير بن ابى‏سلمى در شعر، و ابوحنيفه در كلام.
حال، اين آقاى مقاتل چه مقدار از اسرائيليات را در روايات مورد اعتماد مكتب خلفا جاسازى كرده، و چه مقدار از خود ساخته و به صحابه رسول خدا(ص) نسبت داده، خدا مى‏داند و بس!٣٢
نتيجه اين بررسيها وهب بن منبّه آن روايت دروغين را كه اهل كتاب بر نبى خدا داود(ع) بسته بودند، با اشاره صريح به مدرك آن، از كتب آنها روايت كرد. حسن بصرى همان روايت را بدون اشاره به مدرك، منتقل كرد، و محدث قصه‏گوى زاهد عابد گريان نابخرد، يزيد بن ابان رقاشى، فريبكارانه آن را به انس و رسول خدا(ص) نسبت داد.
تدليس و فريبكارى در اسناد روايات اسرائيلى و نسبت دادن آنها به صحابه، تنها به اين مورد و اين صحابى [انس] محدود نيست. اينگونه سندسازى را در رواياتى كه به پسرعموى رسول خدا(ص)، عبداللَّه بن عباس نسبت داده‏اند، بسيار فراتر برده‏اند، به گونه‏اى كه اگر بخواهيم به نقد و بررسى آن بپردازيم نيازمند بحثى مقارن و گسترده است و با مراجعه به صفحه پايانى تفسير سيوطى (الدر المنثور) برخى از قضيه آشكار مى‏گردد.
بدين‏گونه، منشأ خبر دروغين بسته شده بر داود(ع) را در قصه‏هاى تورات يافتيم. اينگونه افسانه‏هاى اسرائيلى، چنانكه ديديم، به تفاسير قرآن هم راه يافت و به تدريج ديدگاه نادرستى از سيره انبياء(ع) را فرا روى مسلمانان قرار داد.
تا اينجا، داستان دروغين ازدواج داود(ع) با بيوه اوريا و افترايى را كه در اين باره بر او بستند، و منشأ نشر اين تهمت را، بيان داشتيم. داستان صحيح اين ازدواج و ازدواج رسول خدا(ص) با زينب دختر جحش، مطلقه زيد بن حارثه، چنان است كه‏مى‏آيد:
ازدواج رسول خدا(ص) با زينب در روايت
خازن در تفسير آيه «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ...» گويد: صحيح‏ترين سخن در اين باره روايت سفيان بن عينيه از على بن زيد بن جدعان است. وى گويد: زين العابدين على بن الحسين از من پرسيد: «نظر حسن بصرى در باره اين آيه چيست؟ اينكه فرموده: «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاه» گفتم: مى‏گويد: «هنگامى كه زيد نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: «اى رسول خدا! من مى‏خواهم زينب را طلاق گويم» پيامبر به شگفت آمد و فرمود: «همسرت را نگهدار و از خدا بترس.»
على بن الحسين گفت: «چنين نيست. زيرا، خداوند عز و جل آن حضرت را آگاه كرده بود كه زينب به زودى از زنان وى خواهد شد، و زيد او را طلاق خواهد داد، لذا هنگامى كه زيد آمد و گفت: «من مى‏خواهم زينب را طلاق گويم»، و پيامبر به او فرمود: «همسرت را نگهدار»، خداوند او را مورد عتاب قرار داد و فرمود: «چرا گفتى همسرت را نگهدار، من كه تو را آگاه كرده بودم كه زينب به زودى از زنان تو خواهد شد؟»
خازن گويد: «اين بيان، بهترين بيانها و زيبنده حال انبياست، و با معناى ظاهر آيه همسو و هماهنگ مى‏باشد...»
مشروح داستان ازدواج زينب با زيد و سپس با رسول خدا(ص) در آيات و روايات، چنان است كه مى‏آيد.
آيات وارد درباره ازدواج رسول خدا(ص) با زينب خداوند سبحان در سوره احزاب مى‏فرمايد:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا×وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولا× ما كانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فيما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً× الَّذينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ وَ كَفى بِاللَّهِ حَسيباً× ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليما؛٣٣
هيچ مرد و زن مؤمنى، در برابر فرمان خدا و رسول او، اختيارى از خود ندارند. و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است× و چون به آنكه خدا انعامش داده و تو گرامى‏اش داشتى، مى‏گفتى: «همسرت را نگه‏دار و از خدا بترس»، و چيزى را كه خدا آشكارش مى‏كند، در خود پنهان مى‏داشتى، و از مردم مى‏ترسيدى، و خدا سزاوارتر است كه از او بترسى، و هنگامى كه زيد طلاقش گفت، او را به ازدواج تو درآورديم تا مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندهاشان - پس از طلاق - در تنگنا نباشند، و فرمان خدا قطعى و شدنى است× پيامبر در آنچه خدا نصيبش كرده، به هيچ روى در تنگنا نيست. اين سنتى الهى است كه در پيشينيان نيز بوده، و فرمان خدا حساب‏شده و دقيق است× آنان كه رسالتهاى الهى را تبليغ كرده و از خدا مى‏ترسند، و از هيچ‏كس جز خدا نمى‏ترسند، و همان بس كه خدا حسابرس باشد× محمد پدر هيچ‏يك از مردان شما نيست، ولى رسول خدا و خاتم انبياء است، و خداوند بر همه چيز آگاه است.
تأويل و معناى اين آيات در روايات مكتب خلفا طبرى در تأويل و معناى اين آيات از وهب بن منبه روايت كند كه گويد: رسول خدا(ص) زينب بنت جحش دخترعمه خود را به همسرى زيد بن حارثه درآورد. روزى رسول خدا(ص) به در خانه زيد رفت تا او را بخواند، باد پرده را كنار زد و زينب كه در اطاق بدون حجاب بود نمودار شد و رسول خدا(ص) را به شگفت آورد. چنين كه شد، زينب ناراحت گرديد... تا آخر داستان. پس، زيد نزد پيامبر آمد و گفت: اى رسول خدا! من مى‏خواهم از همسرم جدا شوم. فرمود: تو را چه مى‏شود؟ آيا نسبت به او مشكوك شده‏اى؟ گفت: نه به خدا. هيچ شبهه‏اى نسبت به وى ندارم. و جز خوبى نديدم... تا آخر داستان.٣٤
در اين باره روايت ديگرى نيز، با همين مضمون از حسن بصرى رسيده كه به زودى آن را در ضمن روايات اهل‏البيت(ع) در تأويل و معناى اين آيات مى‏آوريم.
نقد و بررسى هر دو روايت
الف) بررسى سند
اين دو روايت از وهب بن منبه و حسن بصرى است كه ما پيش از اين شرح حالشان را بيان داشتيم. اضافه بر آن، اين دو نفر كه سالها پس از رحلت رسول خدا(ص) به دنيا آمده‏اند، چگونه از داستانى كه در زمان رسول خدا(ص) پديد آمده آگاه شده و آن را به صورت ارسال، و بدون ذكر سند و مدرك، روايت كرده‏اند؟
ب) بررسى متن
اساس و پايه روايت بر آن است كه: جمال بى‏حجاب زينب در ديدارى ناگهانى، رسول خدا(ص) را به شگفت آورد و دوستدار آن شد كه زيد طلاقش گويد. و آن را در خود پنهان داشت.
در ساختگى بودن اين روايت همين بس كه بدانيم، زينب دخترعمه رسول خدا(ص) بود و حكم حجاب پس از ازدواج آن حضرت با وى نازل گرديد، و پيامبر(ص) پيش از آنكه به همسرى زيدش دهد، بارها و بارها او را ديده بود. پس، آنكه چنين گفته، يقيناً بر رسول خدا(ص) افترا بسته است. داستان صحيح و حقيقى در كتابهاى سيره چنان است كه مى‏آيد:
داستان ازدواج و طلاق زيد با زينب و ازدواج رسول خدا با او زيد بن حارثه در دوران جاهليت به اسارت درآمد و در برخى از بازارهاى عرب فروخته و براى خديجه خريدارى شد. خديجه نيز، پيش از بعثت پيامبر(ص) وى را كه هشت ساله بود، به رسول خدا(ص) بخشيد. وى در نزد پيامبر(ص) بزرگ شد و خويشاوندانش از حال وى آگاه شدند. پدر و عمويش به مكه آمدند تا «فِدا» داده و آزادش كنند. نزد پيامبر رفتند و گفتند: اى فرزند عبدالمطلب! اى پسر هاشم! اى زاده آقاى قوم خود! براى آزادى فرزندمان نزد تو آمده‏ايم، بر ما منت گذار و در فِداى او با ما نيكويى كن! پيامبر فرمود: چه كسى را مى‏گوييد؟ گفتند: زيد بن حارثه را، رسول خدا(ص) فرمود: چرا راه ديگر را اختيار نكنيم؟ گفتند: چه راهى؟ فرمود: او را صدا بزنيد و مختارش بگذاريد، اگر شما را برگزيد با شما باشد و اگر مرا برگزيد، به خدا سوگند من كسى نيستم كه ديگرى را بر آنكه مرا برگزيده، ترجيح دهم. گفتند: به راستى كه احسان و بخشش تو بر ما بسى فراتر از مرز انصاف است. رسول خدا(ص) زيد را فرا خواند و فرمود: آيا اينان را مى‏شناسى؟ گفت: آرى، اين پدرم مى‏باشد و اين عمويم. فرمود: من نيز، همانم كه شناخته‏اى و رفتارم را با خودت ديده‏اى. اكنون يا مرا انتخاب كن يا اينان را!
زيد گفت: من اينها را نمى‏خواهم. من كسى نيستم كه احدى را بر شما ترجيح دهم، شما براى من به جاى پدر و عمو هستيد! گفتند: واى بر تو اى زيد! تو بردگى را بر آزادى و بر پدر و بستگانت ترجيح مى‏دهى؟ گفت: آرى، من از اين مرد چيزى ديده‏ام كه هرگز كسى را بر او ترجيح نخواهم داد. رسول خدا كه چنين ديد، زيد را به سوى حجر اسماعيل - در بيت‏الحرام - برد و فرمود: اى حاضران! گواه باشيد كه زيد فرزند من است؛ از من ارث مى‏برد و از او ارث مى‏برم! پدر و عمويش كه اين صحنه را ديدند جانشان آرام گرفت و بازگشتند.٣٥
زيد بن حارثه پس از آن واقعه به رسول خدا منسوب شد و وى را زيد بن محمد مى‏گفتند و رسول خدا(ص) كنيز و دايه خود بره حبشى را به عقد او درآورد. او پيش‏تر با عبيد حبشى ازدواج كرده بود. اين زن ابتدا ايمن را به دنيا آورد و به ام‏ايمن مشهور شد و سپس در مكه اسامة بن زيد را به دنيا آورد.٣٦
اين، داستان «پسر خواندگى» زيد از سوى رسول خدا(ص) بود. داستان ازدواج زيد با زينب بدين‏گونه است كه مى‏آيد:
ازدواج زيد با زينب دختر عمه رسول خدا(ص) پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، عده‏اى از صحابه به خواستگارى زينب دختر اميمه و نوه عبدالمطلب رفتند. زينب برادرش را براى مشورت نزد رسول خدا(ص) فرستاد. پيامبر فرمود: وى درباره كسى كه كتاب خدا و سنت پيامبرش را به او بياموزد چه نظرى دارد؟ زينب پرسيد: او كيست؟ فرمود: زيد! زينب خشمگين شد و گفت: دختر عمه خودت را به غلامت مى‏دهى؟ من با او ازدواج نمى‏كنم! من از جهت ريشه و تبار از او برترم! من در قوم خود أيِّم و بى‏شوهر مى‏مانم!
خداوند متعال نيز [در پاسخ او] اين آيه را نازل فرمود:
وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا؛٣٧
هيچ مرد و زن مؤمنى را نشايد كه هرگاه خدا و رسولش حكمى را صادر كردند، خود را در كار خويش مختار بداند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، آشكارا گمراه شده است.
زينب راضى شد و رسول خدا(ص) او را - پس از امّ‏ايمن سياه‏پوست حبشى، مادر اسامة بن زيد - به همسرى زيد درآورد.
زينب، در عين حال، بر زيد برترى مى‏جست و با تيغ زبان او را مى‏گزيد و درشتى مى‏كرد. زيد نزد رسول خدا از وى شكوه مى‏نمود و مى‏كوشيد تا طلاقش گويد. مشيت و حكمت الهى نيز، بر آن بود كه پس از زيد، او را به ازدواج رسول خدا درآورد تا بدين وسيله، «پسرخواندگى» را در ميان مسلمانان بى‏اعتبار و ملغى نمايد، و پيامبر(ص) را به وسيله وحى از آن آگاه كرده بود. رسول خدا(ص) نيز، از آن مى‏ترسيد كه مردم بگويند: همسر پسرش را به عقد خود درآورده است. بدين خاطر، وحى الهى را در ضمير خود پنهان داشت و به زيد - كه در طلاق زينب پافشارى مى‏كرد - فرمود: از خدا بترس و همسرت را نگه‏دار!
هنگامى‏كه‏زيد شديداًاز همسرش زينب به تنگ‏آمد واورااطلاق گفت و عدّه طلاق وى پايان گرفت، آيات گذشته به يكباره بر رسول خدا(ص) نازل شد، و از آنچه به وقوع پيوسته بود خبرداد، وحكم «پسرخواندگى» درشريعت‏اسلام رابدين‏گونه روشن‏ساخت.
فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها لِكَيْ لا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ حَرَجٌ في أَزْواجِ أَدْعِيائِهِم...× ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ...؛٣٨
پس هنگامى كه زيد او را طلاق گفت، وى را به ازدواج تو داديم تا مؤمنان در ازدواج با زنان «پسرخوانده‏هاشان» - پس از طلاق در حَرَج و تنگنا نباشند...× محمد پدر هيچ‏يك از مردان شما نيست، ولى رسول خدا و خاتم انبياست...
خداوند عزو جل به ديگر مؤمنان نيز، فرمود: وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبيل× ادْعُوهُمْ لآِبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَواليكُم؛٣٩
[خداوند] پسرخوانده‏هاى شما را فرزند شما قرار نداده، اين سخنى است كه شما بر زبان مى‏آوريد، و خداوند حق را مى‏گويد و به راه راست هدايت مى‏كند× آنان را به نام پدرانشان بخوانيد، اين نزد خدا عادلانه و پسنديده‏تر است. و اگر پدرانشان را نمى‏شناسيد، آنان برادران دينى و دوستان شما هستند.
×××
تا اينجا دو نمونه از آياتى را كه دانشمندان - به خاطر روايات دروغين و افتراهاى بسته شده برانبياى الهى- درتأويل ومعناى‏آنهااشتباه‏كرده‏اند، آورديم.دربخش بعدى نمونه‏هايى از ديگر آيات را كه برخى در تأويل و معناى آنهابه‏اشتباه رفته‏اند، مى‏آوريم.
ب) آيات ديگرى كه در تأويل و معناى آنها اشتباه كرده‏اند ١. نسبت «عصيان» به آدم(ع) در سوره طه، آيه ١٢١ كه خداوند متعال فرموده: و عصى آدم ربه فغوى؛ آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و سرگردان شد.
٢. سخن ابراهيم(ع) در سوره انبياء، درباره شكستن بتها كه گفت: بل فعله كبيرهم؛ بلكه بزرگترشان آنها را شكسته. در حالى كه خود وى آنها را شكسته بود. چنانكه خداى سبحان مى‏فرمايد:
فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُون× قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِ‏آلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين× قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ× قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُون× قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِ‏آلِهَتِنا يا إِبْراهيم× قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ× فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُون× ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون؛٤٠
او همه بتها را درهم كوبيد، جز بزرگترشان را، تا شايد به سوى او بازگردند× گفتند: چه كسى با خدايان ما اين چنين كرده، راستى كه او از ستمكاران است× گفتند: شنيديم جوانى آنها را ياد مى‏كرد كه ابراهيم‏اش نامند× گفتند: او را در ديدگاه مردم آوريد تا شايد گواهى دهند× گفتند: تو با خدايان ما اين چنين كرده‏اى اى ابراهيم؟× گفت: بلكه بزرگترشان، اين چنين كرده است، از خودشان بپرسيد اگر سخن مى‏گويند× آنان به خود بازگشتند و گفتند: راستى كه شما خودتان ستمكاريد؟ سپس بر سرهايشان واژگون شدند [و گفتند:] تو خود مى‏دانى كه اينها سخن نمى‏گويند.
٣. خداوند در سوره يوسف مى‏فرمايد: مأموران وى به برادرانش گفتند: انكم لسارقون؛ شما دزدانيد. در حالى كه آنان «پيمانه» شاه را سرقت نكرده بودند. مشروح داستان در قرآن كريم چنين است:
فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ جَعَلَ السِّقايَةَ في رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُون× قالُوا وَ أَقْبَلُوا عَلَيْهِمْ ما ذا تَفْقِدُونَ× قالُوا نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِكِ وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعيرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعيمٌ× قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ ما جِئْنا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَ ما كُنَّا سارِقين× قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كاذِبين× قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ في رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمين× فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخيهِ كَذلِكَ كِدْنا لِيُوسُفَ ما كانَ لِيَأْخُذَ أَخاهُ في دينِ الْمَلِكِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذي عِلْمٍ عَليم× قالُوا إِنْ يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّها يُوسُفُ في نَفْسِهِ وَ لَمْ يُبْدِها لَهُمْ قالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَصِفُونَ×قالُوا يا أَيُّهَا الْعَزيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبيراً فَخُذْ أَحَدَنا مَكانَهُ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنين؛٤١
و هنگامى كه جهاز و بارشان را مجهز و آماده كرد، «پيمانه» را در بار برادرش جاى داد. سپس ندا كننده‏اى فرياد زد: اى كاروانيان! شما دزدانيد!× آنان رو به مأموران كرده و گفتند: چه گم كرده‏ايد؟× گفتند: پيمانه شاه را. و هر كس آن را بياورد، يك بار شتر دارد و من ضامن آنم× گفتند: به خدا سوگند شما مى‏دانيد كه ما براى فساد در زمين نيامده‏ايم، و ما سارق نيستيم× گفتند: اگر دروغ بگوييد كيفر دروغگو چيست؟× گفتند: كيفر او، هر كس كه در بارش يافته شد، خودش كيفر آن باشد. ما ستمكاران را اينگونه كيفر مى‏دهيم× يوسف پيش از بررسى بار برادرِ [مورد نظرش] به بررسى بار آنان پرداخت و سپس آن را از بار برادرش بيرون آورد، بدين‏گونه براى يوسف چاره ساختيم× او در قانون پادشاه [مصر] نمى‏توانست برادرش را بگيرد مگر آنكه خدا بخواهد. درجات هر كس را بخواهيم بالا مى‏بريم و بالاتر از هر عالمى عالم‏ترى مى‏باشد× گفتند: اگر سرقت كند، [عجيب نيست، چه] پيشتر نيز، برادرش دزدى كرد. يوسف آن را در خود پنهان داشت و براى آنها آشكارش نكرد. گفت: شما بدتريد، و خدا به آنچه نسبت مى‏دهيد داناتر است× گفتند: اى عزيز! وى را پدرى بسيار پير است، يكى از ما را به جاى او بگير، ما تو را از نيكوكاران مى‏بينيم.
٤. خداوند سبحان در سوره انبياء مى‏فرمايد: «ذا النون»، يونس پيامبر(ع) بر اين باور بود كه خداوند او را در تنگنا قرار ندهد. چنانكه فرموده:
وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمين× فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنينَ؛٤٢
و ذا النون [يونس(ع)] هنگامى كه خشمگين رفت و چنان مى‏ديد كه ما بر او سخت نگيريم. پس، در آن تاريكيها ندا داد كه: [خدايا!] هيچ الهى جز تو نيست، منزهى تو، من از ستمكاران بودم× پس، دعايش را اجابت كرديم و از اندوه نجاتش داديم، و مؤمنان را اينگونه رهايى مى‏بخشيم.
٥. خداوند در سوره فتح به خاتم انبياء(ص) فرموده: ما بعد از فتح «گناهان» گذشته و آينده تو را بخشيديم:
إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً× لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيما× وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزا؛٤٣
ما تو را پيروز كرديم، پيروزى آشكار× تا خداوند تبعات و پى‏آمدهاى گذشته و آينده‏ات را بپوشاند و نعمتش را بر تو تمام گرداند و تو را به راه راست هدايت نمايد× و خداوند ياريت مى‏كند، يارى شكست‏ناپذير.
×××
اينگونه آيات و امثال آنها، آياتى است كه برخى افراد، تأويل و معناى درست آنها را درنيافته‏اند، و ما به زودى بعد از تفسير واژه‏ها و برخى مصطلحات - به يارى خدا - به بررسى آنها خواهيم پرداخت.
تفسير برخى واژه‏ها و مصطلحات نخست: تعريف مصطلحات بحث الف) اوامر و نواهى خداوند
مخالفت با برخى از اوامر و نواهى خداوند، تنها آثار دنيايى دارد، و به حيات اخروى سرايت نمى‏كند، مانند اين دستور خداى متعال كه مى‏فرمايد: كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا؛ بخوريد و بياشاميد و اسراف و زياده‏روى نكنيد.٤٤
اسراف، درگذشتن از حد و اندازه است. در هر كارى كه انسان مى‏كند، مانند: زياد خوردن و بسيار نوشيدنِ پاكيزه‏ها كه اثر مخالفت با اينگونه اوامر الهى، در همين زندگى دنيا بر انسان آشكار مى‏گردد، و به آخرت وى نمى‏رسد. اينگونه اوامر و نواهى را، «امر و نهى ارشادى» گويند.
نوع ديگر «امر و نهى» آن است كه فعلِ خواسته شده «واجب» و الزامى، و ترك آن «حرام» است. و نيز، انجام فعلِ نهى شده، «حرام» مى‏باشد. اينگونه «اوامر و نواهى» است كه آثار مخالفت با آنها به روز قيامت كشيده شده و سبب عذاب انسان مى‏گردد، و آنها را «امر و نهى مولوى» نامند.
ب) ترك اولى
برخى اعمالى كه انسان انجام مى‏دهد به گونه‏اى است كه اگر ضد آن را انجام دهد، بهتر است. ترك اين بهتر را «ترك اولى» نامند. دو نمونه از «ترك اولاى» انبياء(ع) را كه در قرآن كريم آمده، به زودى نشان خواهيم داد.
ج) معصيت
«معصيت» نافرمانى، خروج از طاعت و انجام ندادن امر و فرمان است.
واژه «أمر» در تركيب جمله و كلام، گاهى با يكى از مشتقات معصيت مى‏آيد. مانند:
١. سخن موسى(ع) به آنكه قصد همراهى‏اش را داشت [خضر(ع)] كه به وى گفت:
سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصي لَكَ أَمْرا؛٤٥
به زودى اگر خدا بخواهد - مرا صابر و شكيبا مى‏يابى و هيچ «امر» تو را عصيان و نافرمانى نكنم.
٢. در معرفى فرشتگان مأمور بر جهنم مى‏فرمايد:
عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُون؛٤٦
موكلان بر جهنم فرشتگانى خشن و سخت‏گيرند كه هرگز خدا را در آنچه «امر»شان فرموده «عصيان» نكنند، و هر چه را مأمور شدند انجام‏دهند.
در برخى موارد زير، واژه «امر» به خاطر وضوح معنى در كلام نمى‏آيد. مانند: فعصى آدم ربه؛ آدم پروردگارش را عصيان كرد. يعنى آدم «امر»٤٧پروردگارش را عصيان كرد.
گاهى نيز، نام آنكه «امر»ش «عصيان» شده، ذكر نشده. مانند آنچه در داستان فرعون در سوره نازعات فرموده: فكذب و عصى؛ پس تكذيب كرد و عصيان نمود.٤٨
د) ذنب
حقيقت ذنب، دنباله و پى‏آمد اعمال است؛ پى‏آمدى كه در آينده به انسان مى‏رسد. اين پى‏آمد گاهى ويژه اعمال دنيايى است، اعمالى كه انسان را در تيررس كسانى قرار مى‏دهد كه توان زيان رساندن بر او را دارند. چنانكه در حكايت سخن موسى(ع) در مناجات با پروردگارش در سوره شعرا فرموده:
وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمين× قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُون× قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ× وَ يَضيقُ صَدْري وَ لا يَنْطَلِقُ لِساني فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ× وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ× قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِ‏آياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ؛٤٩
و هنگامى كه پروردگارت به موسى فرمود: به سوى آن قوم ستمكار برو× قوم فرعون، آيا پرهيز نمى‏كنند× گفت: پروردگارا! من مى‏ترسم تكذيبم كنند× سينه‏ام تنگ و زبانم نارساست، اين رسالت را به هارون واگذار× و آنان را بر من «ذنب» و پى‏آمدى است كه مى‏ترسم [به خاطر آن] مرا بكشند× فرمود: نه چنان است! هر دو نفر برويد، با آيات و نشانه‏هاى ما، ما با شماييم و مى‏شنويم.
فعل [و ذنب ] موسى(ع) كشتن آن مرد قبطى بود كه داستان آن در آيات سوره قصص چنين است:
وَ دَخَلَ الْمَدينَةَ عَلى حينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذي مِنْ شيعَتِهِ عَلَى الَّذي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبين× قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسي فَاغْفِرْ لي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيم× قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمينَ× فَأَصْبَحَ فِي الْمَدينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبين× فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُريدُ أَنْ تَقْتُلَني كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُريدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُريدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحينَ× وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحين× فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ؛٥٠
و[موسى] روزى بدون اطلاع وارد شهر شد و دو مرد را در حال نزاع ديد، يكى هوادار وى و ديگرى دشمن وى. آنكه هوادارش بود موسى را بر عليه دشمنش به يارى طلبيد. موسى مشتى بر او نواخت و هلاكش نمود. گفت: اين از عمل شيطان است كه او دشمن گمراه‏كننده آشكار است× گفت: پروردگارا! من بر خود ستم كردم پس بر من بپوشان و خداوند برايش پوشانيد كه او پوشاننده بخشايشگر است× گفت: پروردگارا! به خاطر نعمتى كه ارزانى‏ام داشتى هرگز پشتيبان ستمكاران نخواهم شد× پس، در شهر بيمناك و مراقب بود كه ديد آنكه ديروز بياريش خواسته بود [باز هم] از وى مدد مى‏جويد! موسى به او گفت: به راستى كه تو آشكارا گمراهى× و چون خواست تا بر آنكه دشمن هردوشان بود يورش برد، گفت: اى موسى! تو مى‏خواهى مرا بكشى، همان‏گونه كه ديروز يك نفر را كشتى؟ تو قصد آن دارى كه در زمين ستمكارى كنى و نمى‏خواهى از اصلاحگران باشى× [در اين حال بودند كه] مردى شتابان از انتهاى شهر آمد و گفت: اى موسى! سردمداران در حال مشورت براى كشتن تو هستند، بيرون برو كه من از خيرخواهان تو هستم× پس، در حال بيم و انتظار از شهر بيرون شد و گفت: پروردگارا! مرا از اين قوم ستمگر رهايى بخش.
بارى، فعل موسى(ع)، يعنى كشتن آن شخص قبطى، «پى‏آمد» دنيايى داشت كه آن هم مشورت فرعونيان براى كشتن وى بود.
اما تبعات و پى‏آمدهاى اوامر و نواهى «مولوىِ» خداوند غالبا در عالم آخرت به انسان مى‏رسد. گاهى نيز، در دنيا و آخرت هر دوست كه آن، گناه گستاخانه بنده در برابر پروردگار خويش است.
دوم: تعريف و شرح برخى واژه‏ها الف) ذا الأيد: قدرتمند، توانا.
ب) أوّاب: توّاب، بازگشت كننده از خطا و گناه.
ج) لا تشطط: ستم مكن، منحرف مشو.
د) أكفلنيها: به من واگذارش كن، تحت كفالت من قرارش ده.
ه’) عزَّنى فى الخطاب: در سخن با من درشتى مى‏كند.
و) الخُلطاء: دوستان، معاشران، شريكان.
ز) ظَنَّ: پنداشت، گمان كرد، يقين نمود. ظن چيزى است كه از دلايل و نشانه‏ها به دست مى‏آيد و گاهى به درجه يقين مى‏رسد. مانند: و ظنّ داود أنما فتنّاه؛ داود يقين كرد كه ما او را امتحان كرديم.
ح) فَتَنّاه: امتحانش كرديم. فتنه، يعنى امتحان.
ط) خَرَّ: به رو درافتاد، از بالا سقوط كرد، ناگهان به ركوع يا سجده درآمد.
ى) أنابَ: رجوع كرد، بازگشت، از گناه توبه كرد.
ك) غفرنا: پوشانديم، غفر اللَّه ذنوبه، يعنى خداوند گناهان او را پوشانيد و مستور نمود، يعنى آثار دنيايى و آخرتى آن را محو كرد.
ل) زُلفى: قرب و منزلت و نزديكى.
م) مآب: بازگشتگاه، محل مراجعت.
ن) خليفه: جانشين [و خليفه خدا در زمين، جانشين خدا در آن است] و آنچه گفته شده كه مقصود از «خليفة اللَّه» در قرآن كريم، نوع انسان است، صحيح نيست. بلكه «خليفة اللَّه» در روى زمين تنها همان امام منصوب است كه خداوند او را براى هدايت مردم و قضاوت در ميان آنان برگزيده است. اين معنى در سخن خداى متعال به داود(ع) آشكار است: يا داود انا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين الناس بالحق؛ اى داود! ما تو را خليفه و جانشين در روى زمين قرار داديم. پس، ميان مردم به حق قضاوت كن.
س) الخِيَرَة: ترجيح دادن، حق گزينش، بهترگزينى.
ع) وَطَرَ: نياز، اهتمام. قَضى وَطَرَه: نيازش را برآورد به او دست يافت.
ف) أدعياؤهم: فرزندخوانده‏هاشان، مفرد آن مى‏شود: الدعى، يعنى كسى كه به قومى منسوب مى‏گردد و از آنان نيست. بارزترين مصداق آن، «فرزندخوانده» است.
ص) سنة اللَّه: نظام الهى، حكم خداوشريعتى كه بر پيامبران پيشين فرستاده است.
ق) قدراً مقدوراً: تدبير به اندازه.
ر) جُذاذاً: قطعه‏قطعه، شكسته شده.
ش) فتى: جوان نورسيده، جوان بانشاط. مرد كامل، و نيز به غلام و كنيز از روى محبت «فتى» گويند.
ت) نَكَسُوا: سرشكسته شدند، سرافكنده شدند.
ض) السقاية: ظرف آب خوردن، پيمانه.
ظ) ألعير: كاروان و كاروانيان.
غ) صُواع: همان «سقاية» قبلى است، پيمانه.
خ) زعيم: ضامن، كفيل.
سوم: تأويل و معناى آيات
در بيان تأويل و معناى آيات، ابتدا تأويل و معناى برخى موارد را،متناسب بامعناى لغوى بيان مى‏داريم و سپس به روايات امامان اهل‏البيت(ع) در اين باره مى‏پردازيم.
تأويل و معناى آيات گذشته براساس معناى واژه‏ها در لغت عرب
الف) داستان ابراهيم(ع) و شكستن بتها ابراهيم(ع) كه پس از شكستن بتها گفت: بل فعله كبيرهم هذا؛ بلكه بزرگشان اين‏چنين كرده، آن حضرت «توريه» فرمود و سخن را مشروط و دو پهلو بيان داشت تا آنان را به خود آورد، و لذا به دنبال آن فرمود: فَاسْئَلُوهُم إنْ كانُوا يَنْطِقُون؛ از خودشان بپرسيد اگر سخن مى‏گويند، يعنى: اگر سخن مى‏گويند، بزرگشان چنين كرده است! و اين از پاسخ بت‏پرستان به ابراهيم(ع) دانسته مى‏شود كه گفتند:لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُون؛ تو خود مى‏دانى كه اينها سخن نمى‏گويند٥١.
ب) داستان يوسف و برادران اينكه مأموران يوسف(ع) به برادرانش گفتند: أَيَّتُهَا الْعيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُون؛ اى كاروانيان شما سارقانيد! اين سخنى درست [اما با توريه] بود، زيرا آنان - در گذشته - يوسف را از پدرش دزديده بودند.
اما درباره «پيمانه» شاه نيز گفتند: نَفْقِدُ صُواعَ الْمَلِك؛ پيمانه شاه را گم كرده‏ايم، و نگفتند: پيمانه شاه سرقت شده كه در اين سخن نيز «توريه» شده است.٥٢
ج) داستان رسول خدا(ص) پس از فتح خداوند سبحان در سوره فتح فرموده:
إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً× لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيما× وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزا؛٥٣
ما تو را فتح و پيروزى روشن داديم× تا خداوند تبعات و پى‏آمدهاى گذشته و آينده‏ات را بر تو بپوشاند، و نعمتش را بر تو تمام گرداند، و به راه راست هدايتت نمايد× و خداوند ياريت مى‏كند، يارى شكست‏ناپذير.
شرح و تفسير واژه‏ها
الف) فَتَحْنا: گشوديم. مراد از فتح در اينجا، صلح حديبيه است. خداوند از آن رو فتح و فيروزى‏اش فرموده، كه عزت و شوكت مشركان قريش را درهم شكست، و قدرت دشمنى با رسول خدا(ص) و آماده كردن سپاه را از آنان گرفت، و راه ورود پيامبر(ص) به مكه را گشود و آن را فتح كرد.
ب) لِيَغْفر: تا بپوشاند. غفران: پوشاندن.
ج) ذنبك: دنباله و پى‏آمد كارت. راغب اصفهانى گويد: «ذنب» در اصل، گرفتن دنباله و ذنب هر چيز است. «أذنبته» يعنى: دنبال او را گرفتم. كاربرد اين واژه در كارهايى است كه آينده وخيم و ناهنجار دارند. جمع «ذنب»٥٤ذنوب است.
تأويل و معناى آيه براساس معناى لغوى از جمله اخبار «صلح حديبيه»، روايت مغازى واقدى است كه فشرده آن چنين است:
...و عمر به سوى رسول خدا(ص) خيز برداشت و گفت: آيا ما مسلمان نيستيم؟ فرمود: «چرا.» گفت: پس چرا در دينمان به پستى و زبونى تن دهيم؟ رسول خدا(ص) فرمود: «من بنده خدا و فرستاده او هستم و هرگز نافرمانى‏اش نكنم و هرگز ضايعم نكند.» و عمر پيوسته رسول خدا(ص) را پاسخ مى‏گفت. سپس با ابوبكر و ابوعبيده -در اين باره به گفتگو پرداخت و آنها پاسخش داده و نظرش را رد كردند. عمر خود در اين باره گويد: در آن روز چيزى از شك و ترديد بر من وارد شد، و به گونه‏اى به پيامبر بازگشتم كه هرگز بمانند آن نكرده بودم... تا آخر روايت.٥٥
اين سوره نازل شد واعلام داشت كه صلح حديبيه براى رسول‏خدا(ص) ومسلمانان عين فتح و فيروزى است، و آنچه را كه مشركان پى‏آمد و دنباله كارهاى پيامبر(ص) و گناه او به شمار آورده‏اند، يعنى: سفيه خواندن آنها و كوبيدن بتهايشان در مكه، و كشتن آنها در جنگ بدر و احد و... خداوند به وسيله اين صلحِ فتح‏آور، همه را پوشاند. و جمله: ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر در اين سوره از جهت معنى به مانند جمله: و لهم علىَّ ذنب و اخاف ان يقتلون در سوره شعراست. يعنى: ذنب و گناه و پى‏آمد كار به نظر مشركان و فرعونيان، و نه ذنب و گناه حقيقى و واقعى. بنابراين، گناه پيامبر(ص) در برابر قومش، همانند گناه موسى در برابر قبطيان مصر بود.
×××
به همين مقدار از بيان تأويل و معناى آيات، بنابر معناى لغوى آن، بسنده مى‏كنيم و در بخش بعدى - به يارى خدا - تأويل و معناى آيات در روايات را مى‏آوريم.
تأويل و معناى آيات در روايات امامان اهل‏بيت(ع)
شيخ صدوق روايت كند كه: مأمون عباسى متكلمان اسلامى و ساير اديان از يهود و نصارى و مجوس و صابئين را نزد امام رضا(ع) گرد هم آورد. على بن جهم از متكلمان اسلامى كه در بين آنان بود از امام رضا(ع) پرسيد: اى زاده پيامبر! آيا شما قائل به عصمت انبياييد؟ فرمود: آرى. گفت: پس با اين سخن خداى متعال چه مى‏كنيد كه فرموده: وَ عَصى آدَمُ رَبَّه، و نيز اينكه فرموده: وَ ذَاالنُّونَ إذْ ذَهَبَ مُغاضباً فَظَنَّ أَن لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْه، و اينكه درباره يوسف فرموده: و لقد همّت به و همّ بها، و اينكه درباره داود فرموده: وَ ظَنَّ داوُد أنَّما فَتَنّاه، و اينكه درباره پيامبرش محمد(ص) فرموده: وَ تُخفي في نَفسكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ وَ تَخْشَى النّاسَ وَ اللَّهُ أَحقُّ أَن تَخْشاه؟
امام(ع) به او فرمود: «واى بر تو اى على! از خدا بترس و زشتيها را به انبياى الهى نسبت مده، و كتاب خدا را به رأى خود تأويل و معنى مكن كه خداى عزوجل مى‏فرمايد: وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ تأويل و معناى آن را جز خدا و راسخان در علم نمى‏دانند.
اما سخن خداى عزوجل درباره آدم: وعصى آدم ربه فغوى، پس بدان كه خداى سبحان آدم را آفريد تا حجت و جانشين او در زمين و آباديهاى آن باشد. خداوند او را براى بهشت نيافريده بود. و نافرمانى آدم در بهشت بود نه در زمين. [در بهشت بود] تا مقدرات الهى به انجام رسد. پس، هنگامى كه به زمين فرود آمد و با گزينش الهى حجت و جانشين خدا شد، معصوم گرديد كه خداوند فرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ ؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.
و اما سخن خداى عزوجل [درباره يونس(ع)]: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ؛ و يونس هنگامى كه خشمگين رفت و بر اين باور بود كه هرگز در تنگنايش نمى‏گذاريم»، يونس، بر اين باور بود كه خداوند روزى‏اش را در تنگنا قرار نمى‏دهد. آيا سخن خداى عزوجل را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد: وَ أمّا إذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْه رِزْقَه؛ اما هرگاه انسان را امتحان كند و روزى‏اش را در تنگنا قرار دهد. يعنى، او را در مضيقه بگذارد، و اگر يونس پنداشته بود كه خداوند، قادر و تواناى بر او نيست كه يقيناً كافر شده بود!
اما سخن خداى عزوجل درباره يوسف: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها؛ آن زن قصد يوسف كرد و او قصد وى»، يعنى: آن زن قصد گناه كرد و يوسف قصد كشتن وى - اگر مجبورش مى‏كرد - كه بر گناه بزرگى وادارش كرده بود. پس، خداوند كشتن و فحشاء را از يوسف دور گردانيد. چنانكه فرموده: لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاء؛ تا بدى و فحشاء را از او دور گردانيم. سوء، يعنى: كشتن. و فحشاء، يعنى: زنا.
و اما داود، اصحاب شما درباره او چه مى‏گويند؟
على بن جهم گفت: مى‏گويند: داود در محراب خود نماز مى‏گزارد كه ابليس به شكل زيباترين پرندگان خود را به او نماياند. او نمازش را شكست و برخاست تا آن پرنده را بگيرد. پرنده به داخل خانه رفت. او به دنبالش برون شد. پرنده به پشت بام پريد. او در طلبش بالا رفت. پرنده در خانه اوريا بن حنان فرود آمد. داود پرنده را مى‏پاييد كه ناگهان ديد همسر اوريا خود را مى‏شويد. او را كه ديد خواستارش شد. اوريا را پيش‏تر به برخى از جنگها فرستاده بود. پس، به فرمانده‏اش نوشت كه اوريا را در خط مقدم جبهه قرار بده. اوريا به خط مقدم رفت و بر مشركان پيروز شد و اين بر داود گران آمد. دوباره نوشت كه او را پيشاروى «تابوت» قرار بده، اوريا - كه رحمت خدا بر او باد - كشته شد و داود همسرش را به عقد خود درآورد.
امام رضا(ع)، ناگهان تپانچه بر صورت خويش زد و فرمود: «انّا لله و انّا اليه راجعون؛ به راستى كه پيامبرى از پيامبران الهى را ابتدا به سبك شمردن نمازش نسبت داديد تا به دنبال كبوتر افتاد، سپس به فحشاء، و پس از آن به قتل و كشتن!»
گفت: اى زاده رسول خدا! پس خطاى او چه بود؟
فرمود: «واى بر تو! داود، تنها پنداشت كه خداى عزوجل مخلوقى داناتر از او نيافريده است. خداوند نيز آن دو فرشته را برانگيخت تا بر بالاى محراب رفتند و گفتند: حَضْمان بَغَى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَأَحْكُم بَيْنَنَا بِالحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إلى سَواءِالصِّراطِ. إنَّ هَذا أَخى لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدةٌ فَقالَ اَكْفِلَيْنَها وَ عَزَّني فِى الخِطاب؛ ما دو شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديگرى ستم كرده، پس در ميان ما به حق داورى كن و منحرف مشو، و ما را به راه راست هدايت كن. اين برادر من است كه نود و نه ميش دارد و من يكى بيش ندارم. مى‏گويد: آن را هم در اختيار من بگذار و در سخن با من درشتى مى‏كند.» داود بر عليه متشاكى شتاب كرد و گفت: «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ الى نِعاجِهِ؛ او با درخواست افزودن ميش تو بر ميشهايش، بر تو ستم كرده است!»
او از شاكى دليل نخواست، و به متشاكى توجه ننمود و نپرسيد: پاسخ تو چيست؟ و اين خطاى داورى او بود، نه آنچه شما به سوى آن رفته‏ايد. آيا سخن خداى عزوجل را نمى‏شنوى كه مى‏فرمايد: يا داوُدُ إنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِى الأَرْض فَاحْكُمْ بَينَ النّاسِ بِالحَقّ؛ اى داود ما تو را خليفه‏اى در زمين قرار داديم. پس در ميان مردم، به حق داورى كن.»
[راوى گويد:] گفتم: اى زاده رسول خدا! پس داستان او با اوريا چيست؟ فرمود: «زن در دوران داود اگر شوهرش مى‏مرد يا كشته مى‏شد، پس از او هرگز ازدواج نمى‏كرد، و اولين كسى كه خداوند عزوجل، ازدواج با زنِ شوهر از دست داده را براى او روا دانست، داود بود...»٥٦
در داستان داود(ع)، روايت ديگرى از اميرالمؤمنين على(ع) است كه فرموده: «اگر فردى را پيش من آوردند كه بگويد داود(ع) با همسر اوريا ازدواج كرده، دو حد بر او جارى مى‏كنم: حدى براى نبوت و حدى براى اسلام.»٥٧يعنى: اگر كسى بگويد داود پيش از شهادت اوريا با همسر او ازدواج كرده است.
در روايت ديگرى است: «هر كس داستان داود را، بدان گونه كه قصه‏پردازان روايت مى‏كنند، روايت كند، يكصد و شصت تازيانه بر او مى‏زنم. [حد قذف هشتاد تازيانه است].
و در روايت ديگرى است: «اين حد افترا بر انبياست.»٥٨
صدوق همانند روايت اول را از امام صادق(ع) نيز، روايت كرده است.
اگر گفته شود، آنچه شما آورديد با آنچه در تفسير منسوب به قمى آمده، معارض است. فشرده روايت تفسير منسوب به قمى چنين است: «داود(ع) در محرابش نماز مى‏گزارد كه پرنده‏اى فرارويش قرار گرفت و چون برخاست تا آن را بگيرد، پرنده پر زد و بر ديوار ميان داود و اوريا نشست - داود او را پى فرمانى فرستاده بود - داود از ديوار بالا رفت تا آن را بگيرد كه ديد زنى نشسته خود را مى‏شويد. زن كه او را ديد موهايش را پراكند و بدنش را با آنها پوشانيد. داود شيفته او شد و به محراب خويش بازگشت و به فرمانده‏اش نوشت به كجا و كجا حركت كند و «تابوت» رابين خود ودشمن قرار دهد و اوريا را پيشاروى تابوت فرستد. او چنين كرد و وى كشته شد و...»٥٩
مى‏گوييم: «راوى اين روايت، روايات متعدد وارد در تفسير آيات در مكتب خلفا راگردهم آورده، و از پندار خود نيز چيزى بر آن افزوده، سپس آن را از قول امام صادق(ع) روايت كرده است.
ما متن اين روايت را - بدون اشاره به سند آن - مورد بررسى قرار داده و مى‏گوييم: درباره داستان اورياى مذكور، خبر ويژه‏اى از امام صادق(ع) رسيده كه وقتى راوى از او مى‏پرسد:
نظر شما در آنچه مردم درباره داود و همسر اوريا مى‏گويند چيست؟
امام مى‏فرمايد: «اين چيزى است كه عامه ساخته‏اند.»٦٠
امام صادق(ع) در اين حديث با صراحت مى‏فرمايد: منشأ سخن مردم درباره داود و بيوه اوريا، «عامه» يعنى پيروان مكتب خلفا هستند.
پس، اين سخن يقيناً از سوى آنها به كتب حديثى مكتب اهل‏بيت(ع) سرايت كرده است، و ما اينگونه روايات را «روايات منتقلة» ناميده‏ايم، يعنى رواياتى كه از مكتب خلفا به مكتب اهل‏بيت منتقل شده است.٦١
و اگر مصدر و ريشه اين روايت را در كتابهاى تاريخ و تفسير مكتب خلفا بجوييم، درمى‏يابيم كه، راويان اين روايت آن را از رسول خدا(ص) روايت نكرده‏اند، و نگفته‏اند كه رسول خدا(ص) آن را گفته است؛ مگر يك روايت كه سيوطى در تفسير آيه از يزيد رقاشى از انس روايت كرده، و ما پيش‏تر، در همين بحثها بطلان آن را روشن كرديم.
×××
نتيجه آنكه:
در داستان زيد و زينب، رسول‏خدا(ص) با شوهر دادن زينب به زيد، قانون «همتايى نَسَبى» جاهلى را، با قانون «همتايى اسلامى» درهم شكست، و پس از اين پيروزى بزرگ، خداوند متعال او را فرمان داد تا - با زينب مطلّقه زيد - ازدواج كند و قانون «پسرخواندگى» شناخته شده جاهلى را نيز، درهم بشكند و آن را به قانون اسلامى بدل نمايد - همان‏گونه كه داود(ع) با بيوه اوريا ازدواج كرد [و ممنوعيت ازدواج با زنان شوهر از دست داده را درهم شكست]. همه انبياء(ع) در اجراى احكام اسلامى چنين مى‏كنند. رسول خدا(ص) در ابطال قانون «ربا» و قانون «خون‏خواهى» اهل جاهليت نيز، چنين كرد و در حجة الوداع، «ربا» و سود پولهاى عمويش عباس را باطل شده، و خون پسرعمويش را مهدور، اعلام داشت.٦٢
×××
اين، حقيقت ازدواج نبى خدا داود(ع) با بيوه اوريا و ازدواج خاتم انبياء(ص) با مطلّقه پسرخوانده‏اش زيد است. ولى گسترش «روايات اسرائيلى» در تأويل و معناى «قصص انبيا»ى پيشين، و گسترش «روايات ساختگى» در كتابهاى تفسير و برخى ديگر از مصادر اسلامى، حق و باطل را درهم آميخته، و حق را از ديد پژوهشگران مستور داشته است. اين روايات در جوامع اسلامى از آن رو رواج و شهرت يافت كه براى فرو رفتن برخى افراد سلطه حاكم در شهوت جنسى توجيه مناسبى در خود داشت. چنانكه صدور گناهان از امثال يزيد بن معاويه و اشباه وى از خلفاى مروانى و همتايانشان، انگيزه آن شد تا «عامه» به انبياء و رسولان الهى(ع) نيز، نسبت گناه و معصيت داده و از ايشان سلب عصمت نمايند، و اين آيات را درباره آنان به گونه‏اى تأويل و معنى نمايند كه هر گونه نقد و ايراد را از برخى خلفا دور سازد.
١. سوره شعراء، آيه ٢١٤.
٢. اين داستان در تاريخ طبرى، ط اوربا، ج ١، ص ١١٧٢-١١٧١؛ ابن اثير، ج ٢، ص ٢٢٢؛ ترجمه حال حضرت على در تاريخ ابن عساكر و ديگر مدارك معتبر مكتب خلفا آمده است. رجوع شود به بحث اهتمام الرسول به تعيين ولى الامر من بعده، معالم المدرستين، ج ١.
٣. معجم كبير، طبرانى، ج ٦، ص ٢٢١؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١١٣؛ و ديگر مدارك آن در بحث »وصى الرسول...« در جلد اول معالم رجوع فرماييد.
٤. تاريخ ابن عساكر، ج ٢، ص ٤٨٦؛ حلية الاولياء، ج ١، ص ٦٣.
٥. صحيح مسلم، ج ٧، ص ١٢٠؛ سنن ترمذى، ج ١٣، ص ١٧١؛ مستدرك صحيحين حاكم، ج ٣، ص ١٠٨ و ١٠٩.
٦. سوره حجر، آيات ٣٩ - ٤٢.
٧. سوره يوسف، آيه ٢٤.
٨. سوره بقره، آيه ١٢٤.
٩ . سوره انبياء، آيه ٧٣.
١٠. سوره ص، آيه ٢٦.
١١. سوره بقره، آيه ٣٠.
١٢. سوره بقره، آيه ٢٦.
١٣. سوره انفال، آيه ٤٨؛ سوره نحل، آيه ٢٤؛ سوره عنكبوت، آيه ٣٧.
١٤. معجم البلدان، ماده «حجر»؛ سيره ابن هشام، ج ٤، ص ١٦٤ و ١٦٥؛ مغازى واقدى، ص ١٠٠٦- ١٠٠٨؛ امتاع الاسماع، ص ٤٥٦-٤٥٤؛ مسند احمد، ج ٢، ص ٥٨، ٥٩، ٧٢-٦٦، ٧٤، ٩١، ٩٦، ١١٣ و ١٣٧ و ج ٣، ص ٢٩٦؛ صحيح بخارى، ج ٣، ص ٦١ و ٩٦، در ذكر غزوه تبوك و تفسير سوره حجر، صحيح مسلم، كتاب زهد، حديث ٣٩ و ٤٠.
١٥. عبارت از نصر است.
١٦. بابل منطقه‏اى در عراق بين كوفه و بغداد است. و پل صراة بر رودخانه صراة در نزديكى بغداد مى‏باشد. مراجعه كنيد: معجم البلدان، ماده «صراط» و «بابل».
١٧. وقعه صفين، نصر بن مزاحم، ص ١٣٥.
١٨. بحارالانوار، ج ٤١، ص ١٦٨، به نقل از علل الشرايع، ص ١٢٥ و بصائر الدرجات، ص ٥٨.
١٩. اقتباس از آيه... سوره بقره.
٢٠. سوره ص، آيات ١٧ - ٢٦.
٢١. تفسير طبرى، ج ٢٣، ص ٩٥ و ٩٦، چاپ دار المعرفة بيروت.
٢٢. تفسير طبرى، ج ٢٣، ص ٩٦، چاپ دار المعرفة بيروت؛ تفسير سيوطى، ج ٥، ص ١٤٨. عبارت متن از طبرى است.
٢٣.طبقات ابن‏سعد،ج٥، ص٣٩٥، چاپ‏اروپا؛ كشف‏الظنون، ص١٣٢٨؛ تاريخ‏العرب، دكتر جوادعلى، ج١، ص٤٤.
٢٤. وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج ١، ص ٣٥٤، چاپ اول؛ طبقات ابن سعد، ج ٧، بخش اول، ص ١٢٠، چاپ اروپا.
٢٥. ميزان الاعتدال، ج ١، ص ٥٢٧، شماره رديف: ١٩٦٨.
٢٦. طبقات ابن سعد، ج ٨، ص ١٢٠.
٢٧. وفيات الاعيان، ابن خلكان، در شرح حال واصل بن عطاء. و نيز مراجعه كنيد: يكصد و پنجاه صحابى ساختگى، شرح حال ابن ابى‏العوجاء در بحث: زندقه و زنادقه؛ الكنى و الألقاب، ج١، ص١٩٢، چاپ صيدا.
٢٨. تهذيب‏التهذيب، ج١١، ص٣٠٩ - ٣١١؛ تهذيب الكمال، ج٨، ص٢٦٨، نسخه خطى كتابخانه ظاهرية.
٢٩. سوره اعراف، آيه ٣٢.
٣٠. طبقات ابن سعد، ج ٧، قسمت دوم، ص ١٣، چاپ اروپا.
٣١. تهذيب التهذيب، ج ١١، ص ٣٠٩ - ٣١١.
٣٢. مراجعه كنيد: تاريخ بغداد، ج ١٢، ص ١٦٠- ١٦٩، در شرح حال مقاتل، ش ٧١٤٢؛ وفيات الأعيان، ج ٤، ص ٢٤٢-٢٤٠؛ تهذيب التهذيب، ج ١٠، ص ٢٧٩- ٢٨٥؛ ميزان الاعتدال، ج ٤، ص ١٧٢، ش ٧٨٤١.
٣٣. سوره احزاب، آيات ٣٦ - ٤٠.
٣٤. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ١٠ و ١١، چاپ دار المعرفة، بيروت.
٣٥. اسد الغابة، ج ٢، ص ٢٢٧-٢٢٤.
٣٦.اسدالغابه، ج٧، ص٣٠٣؛ در شرح حال ام‏ايمن؛ استيعاب، ص٧٦٥؛ اصابه، ج٤، ص٤١٧-٤١٥، ش١١٤٥.
٣٧. سوره احزاب، آيه ٣٦.
٣٨. سوره احزاب، آيات ٣٧ - ٤٠.
٣٩. سوره احزاب، آيات ٤ و ٥.
٤٠. سوره انبياء، آيات ٥٨ - ٦٥.
٤١. سوره يوسف، آيات ٧٠ - ٧٨.
٤٢. سوره انبياء، آيات ٨٧ - ٨٨.
٤٣. سوره فتح، آيات ١ - ٣.
٤٤. سوره اعراف، آيه ٣١.
٤٥. سوره كهف، آيه ٦٩.
٤٦. سوره تحريم، آيه ٧.
٤٧. سوره طه، آيه ١٢١.
٤٨. سوره نازعات، آيه ٢.
٤٩. سوره شعراء، آيات ١٠ - ١٥.
٥٠ . سوره قصص، آيات ١٥ - ٢١.
٥١. سوره انبياء، آيات ٦٣ و ٦٥.
٥٢. مراجعه كنيد: تفسير مجمع البيان، ج ٣، ص ٢٥٢، در تفسير اين آيات.
٥٣. سوره فتح، آيات ١ - ٤.
٥٤. مفردات راغب، ماده ذنب.
٥٥. مغازى واقدى، ج ١، ص ٦٠٦ و ٦٠٧، كه ما فشرده آن را آورديم.
٥٦. بحار، ج ١١، ص ٧٣، به نقل از امالى صدوق، ص ٩٢-٩٠ و عيون اخبار الرضا، ص ١٠٨.
٥٧. تفسير مجمع البيان و نور الثقلين در تفسير آيه، و تنزيه الأنبياء سيد مرتضى، ص ٩٢.
٥٨. تفسير خازن و فخر رازى و نور الثقلين در تفسير آيه.
٥٩. بحار، ج ١٤، ص ٢٣-٢٠، به نقل از تفسير قمى. و التتمة فى كتاب الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير، ص ٢٣٣، چاپ اول، بيروت.
٦٠. بحار، ج ١٤، ص ٢٠٠.
٦١. به بحث «روايات منتقلة» در كتاب ما، القران الكريم و روايات المدرستين، ج ٢ مراجعه نماييد.
٦٢. در سيره ابن هشام، ج ٤، ص ١٧٥، چاپ مصر روايت كند كه: رسول خدا(ص) در خطبه‏اش در حجة الوداع فرمود: «...و هر گونه ربايى برداشته شد، و سرمايه‏هاى شما از آنِ شماست، نه ستم كنيد و نه ستم شويد. خداوند فرموده هيچ‏گونه ربايى نباشد، و «ربا»ى عباس بن عبدالمطلب، همه‏اش برداشته و باطل است، و هرگونه خونى كه در جاهليت ريخته شده، هَدَر است، و اولين خونى كه از شما برمى‏دارم، خون پسر ربيعة بن حرث بن عبدالمطلب است - وى در قبيله «بنى‏ليث» شير مى‏خورد كه قبيله «هذيل» او را كشتند - و او اولين كس است كه براى هدر شمردن خونهاى جاهليت، از وى شروع مى‏كنم.»
۲
٦- توسل به پيامبران خدا و تبرك به آثار ايشان ٦- توسل به پيامبران خدا و تبرك به آثار ايشان توسل به پيامبر(ص) و تبرك به آثار او در حيات و ممات برخى از مسلمانان در بحث از صفات انبيا(ع) گويند:
تبرك جستن به آثار انبيا و عبادتگاه گرفتن محل قبر ايشان شرك است. بازسازى و بناى بر قبور آنان در حد شرك است. مجلس بزرگداشت تولد ايشان و تولد اوليا معصيت و بدعتِ حرام است. و در يك كلام، توسل به خدا به وسيله غير خدا، در حد شرك است. و وسيله قرار دادن رسول خدا(ص) پس از وفات آن حضرت، مخالف شرع اسلام است.
مخالفان اين گروه در پاسخ چنين استدلال مى‏كنند كه:
الف) تبرك جستن به آثار پيامبر(ص) در همه كتب حديثى با نقل متواتر آمده است كه: صحابه رسول خدا(ص) در زمان حيات ايشان با مباشرت و خواسته خود آن حضرت به آثار او تبرك مى‏جستند. چنانكه پس از وفات ايشان نيز، اين روش را ادامه دادند. برخى از دلايل ايشان چنين است:
تبرك جستن به آب دهان پيامبر(ص) در صحيح بخارى از سهل بن سعد روايت كند١كه رسول خدا(ص) در جنگ خيبر فرمود: «فردا اين پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند خيبر را به دست او مى‏گشايد، او دوستدار خدا و رسول خداست و خدا و رسول خدا دوستدار اويند.» راوى گويد: مردم آن شب را به سختى سپرى كردند تا بدانند پرچم به دست كدامين آنها داده خواهد شد. بامدادان همگى به نزد رسول خدا(ص) آمدند و هر يك اميد آن داشت كه پرچم به او داده شود كه رسول خدا فرمود: على كجاست؟ گفته شد: يا رسول اللَّه او از درد چشمانش مى‏نالد. پيامبر به دنبال او فرستاد تا حاضر شد، و دو چشم او را با آب دهان شفا بخشيد، به گونه‏اى كه گويا دردى وجود نداشته است...» تا آخر حديث.٢
اين روايت در صحيح مسلم از قول سلمة بن اكوع چنين است:
گويد: نزد على آمدم و او را كه دچار درد چشم بود با خود مى‏كشيدم تا نزد رسول‏خدايش آوردم. آن حضرت با آب دهان چشمانش را شفا بخشيد و پرچم را به‏دست او داد.٣
تبرك جستن به وضوى رسول خدا(ص) در صحيح بخارى از انس بن مالك روايت كند كه گفت:
«وقت نماز عصر فرا رسيد و مردم براى وضو به جستجوى آب پرداختند و آن را نيافتند. پيامبر(ص) با ظرف وضو سر رسيد و دست خود را در آن نهاد و به مردم فرمود وضو بگيرند. ناگهان ديدم آب از سر انگشتان آن حضرت همچون چشمه مى‏جوشيد و مردم تا آخرين نفر از آن وضو گرفتند.»٤
و در روايت ديگرى از جابربن عبداللَّه گويد:
«من با پيامبر(ص) بودم كه وقت نماز عصر فرا رسيد و ما جز اندكى آب نداشتيم. آن را در ظرفى ريختند و نزد پيامبر(ص) آوردند. ايشان دست خود را در آن فرو بردند و انگشتان خود را باز كردند و فرمودند: وضوگيرندگان بشتابند كه خداوند بركت افزايد. ناگهان ديدم آب از ميان انگشتان آن حضرت مى‏جوشيد تا آنگاه كه مردم وضو گرفتند و نوشيدند، و اين معجزه چنان در من اثر كرد كه ديگر دچار ترديد نگشتم و دانستم كه اين عين بركت است. به جابر گفتند: شما در آن روز چند نفر بوديد؟ گفت: يك هزار و چهارصد نفر! و در روايت ديگرى، پانصد نفر.»٥
تبرك جستن به موى پيامبر(ص) مسلم در صحيح خود روايت مى‏كند كه: «رسول خدا(ص) به مِنى آمد و پس از رمى جمرات و قربانى كردن، سر خود را تراشيد و آن را به مردمان داد.»
و در روايت ديگرى گويد: «آن حضرت سرتراش را فرا خواند و پس از تراشيدن موها، آنها را به اباطلحه داد. راوى گويد: او نيز آنها را ميان مردم تقسيم كرد.»٦
و نيز از انس بن مالك روايت كند كه گفت:
«رسول خدا(ص) را ديدم كه سر مى‏تراشيد و صحابه آن حضرت دور او را گرفته بودند تا هر مويى كه فرو افتد در دست يكى از آنان قرار گيرد.»٧
و در كتاب اسد الغابه در شرح حال خالد بن وليد گويد:
«خالد بن وليد كه در نبرد با ايرانيان و روميان نقش ويژه و برجسته‏اى داشت به هنگام فتح دمشق در شب كلاهى كه با آن مى‏جنگيد، تار مويى از رسول خدا(ص) را قرار داده بود كه به بركت آن فتح و ظفر مى‏جست و هميشه پيروز بود.»
همچنين در شرح حال او در اصابه و مستدرك حاكم گويند:
«خالد بن وليد در نبرد يرموك شب كلاه خويش را گم كرد و دستور داد آن را بجويند. ابتدا آن را نيافتند، ولى دوباره جستجو كردند و آن را يافتند و ديدند شب كلاهى كهنه و مندرس است. خالد گفت: رسول خدا(ص) در سالى عمره به جاى آورد و سر تراشيد. مردمان به جمع‏آورى موهاى آن حضرت پرداختند و من در گرفتن موى پيشانى بر آنان سبقت گرفتم و آن را در اين شب كلاه نهادم و اكنون در هيچ نبردى حاضر نمى‏شوم كه اين شب كلاه با من باشد مگر آنكه پيروزى نصيب من مى‏گردد.»٨
و در صحيح بخارى روايت كند كه: «تارهايى از موى پيامبر(ص) نزد ام‏سلمه زوجه رسول خدا(ص) بود كه هرگاه كسى را چشم‏زخمى مى‏رسيد ظرف آبى خدمت ايشان مى‏فرستاد تا آن موها را در آن فرو كند و آسيب‏ديده را شفا بخشد.»٩
عبيده گويد: «اگر يك تار موى پيامبر نزد من باشد از همه دنيا و هرچه در آن است نزد من محبوبتر است.»١٠
تبرك جستن به لباس پيامبر(ص) عبداللَّه خادم اسماء دختر ابوبكر گويد: «بانوى من اسماء جبه و روپوش بلندى با نشانهاى سبز به من نشان داد و گفت: اين جبه را رسول خدا(ص) مى‏پوشيد و ما آن را مى‏شوييم و از آن شفا مى‏گيريم.»١١
و در صحيح مسلم گويد: «اين جبه رسول خدا(ص) است. سپس جبه‏اى بلند و خسروانه بيرون آورد كه جادكمه‏ها و چاكهاى آن از حرير و ديباج بود و گفت: اين جبه نزد عايشه بود تا از دنيا رفت و پس از او به من رسيد. پيامبر آن را مى‏پوشيد و ما آن را مى‏شوييم تا بيماران به وسيله آن بهبود يابند.»١٢
تبرك جستن به تير و پيكان پيامبر(ص) بخارى درباره صلح حديبيه روايت كرده و گويد:
«رسول خدا(ص) با سپاهيان خود در انتهاى حديبيه بر سر چاهى كم‏آب فرود آمدند مردم به سوى آن شتافتند و با سرعت آب آن را كشيدند و اندكى بعد از تشنگى به رسول خدا شكوه كردند. پيامبر(ص) تيرى از تيردان خود بيرون كشيد و فرمود تا آن را در درون چاه قرار دهند. پس به خدا سوگند پيوسته جوشيد و آنان را سيراب كرد تا از آنجا كوچ كردند.»١٣
تبرك جستن به جاى دست پيامبر(ص) در كتاب اصابه و مسند احمد در شرح حال حنظله روايتى است كه فشرده آن چنين است:
حنظله گويد: «جد من مرا خدمت پيامبر(ص) برد و گفت: من پسرانى بزرگ و كوچك دارم كه اين كوچكترين آنهاست. براى او دعا بفرماييد. پيامبر(ص) دستى بر سر او كشيد و فرمود: «خداوند سعادتت افزايد. يا: او سعادتمند است.» راوى گويد: با چشم خود ديدم كه بيمارانِ صورت باد كرده يا حيوانات پستان ورم كرده را نزد حنظله مى‏آوردند و او بر دست خود آب دهان مى‏زد و با «بسم اللَّه» آن را بر سر خود مى‏كشيد و مى‏گفت: اين جاى دست رسول خدا(ص) است. سپس محل ورم كرده را مسح مى‏كرد و به گفته راوى، ورم برطرف مى‏شد.»١٤
و در عبارت اصابه آمده است:
«حنظله بسم اللَّه مى‏گفت‏و دستش را بر سر خود، كه جاى دست رسول‏خدا بود، مى‏نهاد و آن را مسح مى‏كرد و سپس بر محل ورم كرده مى‏كشيد و آماس آن برطرف مى‏شد.»
×××
بارى، بركت و فرخندگى همچون نور خورشيد و عطر شكوفه از رسول خدا(ص) به اطراف او پراكنده مى‏شد؛ و در كودكى و بزرگى، در سفر و حضر، در شب و روز، هيچ‏گاه از آن حضرت جدا نگرديد. چه آنگاه كه در خيمه حليمه سعديه مادر رضاعى خود بود، و چه در سفر شام براى تجارت، يا در خيمه ام معبد در حال هجرت، يا در مدينه در كسوت قيادت و رهبرى و حكومت. و بديهى است كه آنچه را ما در اينجا آورديم نمونه‏اى از انواع است و ما هرگز در صدد آمار و احصاء نبوده‏ايم. زيرا، احصاى همه در توان هيچ پژوهشگرى نگنجد. و آنچه بيان شد براى دارندگان قلب سليم و گوش شنوا و دل آگاه بسنده باشد.
در بخش بعد موضوع شفاعت‏خواهى و وسيله قرار دادن پيامبر(ص) به درگاه خداى متعال را بررسى كرده و سپس - به يارى خدا - به منشأ اختلاف درباره ويژگيها و امتيازات رسول خدا(ص) بر ساير مردمان مى‏پردازيم.
توسل به رسول خدا(ص) معتقدان به جواز و مشروعيت توسل به رسول اللَّه(ص) و وسيله قرار دادن آن حضرت به درگاه خداوند متعال در همه دورانها، مى‏گويند: اينگونه توسل پيش از خلقت رسول خدا و در زمان حيات و بعد از وفات آن حضرت با رضاى الهى انجام گرفته است و همچنان تا روز قيامت نيز، به دلايل زير، ادامه مى‏يابد:
نخست: توسل به رسول خدا(ص) قبل از خلقت گروهى از راويان حديث از جمله حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك خود از قول عمر بن خطاب روايت كنند كه، «آدم(ع) هنگامى كه دچار آن لغزش گرديد، عرض كرد: پروردگارا! از تو مى‏خواهم كه به حق محمد و آل محمد مرا ببخشى. خداوند سبحان فرمود: اى آدم! تو محمد را چگونه شناختى در حالى كه من هنوز او را نيافريده‏ام؟
عرض كرد: پروردگارا! هنگامى كه مرا به دست قدرت خود آفريدى، و از روح خودت در من دميدى، سر كه برداشتم ديدم بر ستونهاى عرش نوشته شده: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه.پس دانستم كه تو نام كسى جز محبوب‏ترين آفريده‏ات را كنار نام خود قرار نمى‏دهى.
خداوند فرمود: راست گفتى اى آدم! او محبوب‏ترين آفريده‏هاى من است. مرا به حق او بخوان كه تو را بخشيدم. و اگر محمد نبود تو را نمى‏آفريدم.»
اين حديث را طبرانى نيز در كتاب خود آورده و بر آن افزوده: «و او آخرين پيامبر نسل توست.»١٥
و در تفسير اين آيه شريفه:
وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرين؛١٦
و هنگامى كه از سوى خدا كتابى به سويشان آمد كه تصديق‏كننده كتاب آنان است، و آنها خود پيش از اين - به نام آورنده آن - بر كفار پيروزى مى‏جستند. حال كه همان شناساى ايشان به سويشان آمده به آن كافر شدند. پس لعنت خدا بر كافران باد.
محدثان و مفسران در تفسير اين آيه روايت كرده‏اند كه: يهود مدينه و خيبر پيش از بعثت هرگاه با همسايگان عرب و مشرك خود از قبيله اوس و خزرج و غير ايشان، مى‏جنگيدند، به نام رسول خدا(ص) كه در تورات يافته بودند بر آنان پيروزى مى‏جستند و پيروز مى‏شدند و عليه كفار دعا مى‏كردند و مى‏گفتند: «پروردگارا! به حق نبىّ امّى از تو مى‏خواهيم كه ما را بر آنها پيروز گردانى.» يا مى‏گفتند: «پروردگارا! به نام نبى خودت ما را بر آنها پيروز گردان.»١٧
اما هنگامى كه كتاب خداوندى، قرآن كريم و تصديق‏كننده تورات و انجيل به وسيله كسى كه او را به خوبى و بى‏ترديد مى‏شناختند، يعنى محمد، به سويشان آمد، بدان كافر شدند، زيرا او از بنى‏اسرائيل نبود.١٨
دوم: توسل به پيامبر(ص) در حال حيات احمد بن حنبل، ترمذى، ابن ماجه و بيهقى از عثمان بن حنيف روايت كنند كه: مردى نابينا خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: از خدا بخواه مرا بهبود بخشد. پيامبر(ص) به او فرمود: «اگر خواستى دعا مى‏كنم و اگر بخواهى صبر مى‏كنى كه براى تو بهتر است.» عرض كرد: دعا بفرماييد. پيامبر به او فرمود: «وضو بگير، وضوى نيكو و اين دعا را بخوان:
اللّهمّ إنّي أَسألكَ وَ أَتوجَّهُ إليكَ بِنَبيّكَ مُحمّد نَبىِّ الرَّحْمة. يا مُحمَّد إنّي تَوجَّهتُ بكَ إلى ربّي في حاجتي لِتُقضى لي. اللّهمَّ شفّعه فى.
پروردگارا! من به وسيله پيامبرت محمد پيامبر رحمت، به سوى تو مى‏آيم و از تو درخواست مى‏كنم. اى محمد! من براى درخواست حاجتم از خداوند نزد تو آمدم و تو را وسيله قرار دادم تا خواسته‏ام برآورده گردد. خداوندا! او را شفيع و وسيله من قرار ده.»١٩
اين روايت را بيهقى و ترمذى صحيح السند دانسته‏اند.
سوم: توسل به پيامبر(ص) بعد از وفات طبرانى در معجم الكبير از عثمان بن حنيف روايت كند كه:
«مردى براى نياز خويش نزد عثمان بن عفان آمد و شد مى‏كرد ولى عثمان به او و خواسته او توجهى نشان نمى‏داد. آن مرد ابن حنيف را ديد و از وضع موجود شكوه كرد. عثمان بن حنيف به او گفت: به وضوخانه برو وضو بگير. سپس به مسجد درآى و دو ركعت نماز بگزار و بگو:
اللّهمَّ إنّي أسْألكَ وَ أَتوجَّهُ إليكَ بِنَبيّنا مُحمّد نَبىِّ الرَّحمة. يا مُحمّد إنّي أتوجَّهُ بكَ لي ربّي لِتقضى حاجتي.» و تذكر حاجتك.
«پروردگارا! من به وسيله پيامبرمان محمد پيامبر رحمت، به سوى تو مى‏آيم و از تو درخواست مى‏كنم. اى محمد! من براى رفتن به سوى خدا نزد تو آمدم و تو را وسيله قرار دادم تا حاجتم برآورده گردد.» سپس خواسته ات را يادآور مى‏شوى.
آن مرد رفت و آنچه به او گفته بود انجام داد. سپس به در خانه عثمان بن عفان آمد كه ناگهان دربان خانه نزد او آمد و دستش را گرفت و وارد مجلس عثمان كرد. او نيز وى را روى زيرانداز كنار خود نشانيد و گفت: خواسته‏ات چيست؟ او خواسته‏اش را بيان كرد و وى آن را برآورده ساخت. سپس به او گفت: تو تا اين ساعت نيازت را يادآور نشده بودى. و گفت: هر نياز و حاجت ديگرى كه دارى بيان كن.»٢٠
ج) توسل به قبر پيامبر(ص) در سنن دارمى و وفاء الوفاء سمهودى از اوس بن عبداللَّه روايت كنند كه گفت:
«مردم مدينه دچار قحطى شديد شدند و به عايشه شكوه كردند. عايشه گفت: به سوى قبر پيامبر(ص) برويد و دريچه‏اى از آن به سوى آسمان باز كنيد تا ميان قبر و آسمان سقفى نباشد.
راوى گويد: چنين كردند. پس از آن، چنان بارانى بر ما باريد كه گياهان روييدند و شتران فربه شدند.»٢١
د) توسل به عباس عموى پيامبر(ص) در صحيح بخارى است كه:
عمر بن خطاب هرگاه قحطى مى‏شد عباس بن عبدالمطلب را شفيع و وسيله قرار مى‏داد و مى‏گفت:
اللّهمَّ إنّا كنّا نتوسَّل إليكَ بِنَبيّنا فَتسقينا و إنّا نتوسَّل إليكَ بِعمِّ نَبيِّنا فَاسْقنا. قال: فيسقون.
پروردگارا! ما در گذشته با توسل به پيامبرمان به سوى تو مى‏آمديم و تو بارانمان مى‏دادى و سيرابمان مى‏كردى. و اكنون با توسل به عموى پيامبرمان به سوى تو مى‏آييم. پس، بارانمان ده و سيرابمان كن.
راوى گويد: پس از آن باران مى‏باريد و سيراب مى‏شدند.٢٢
هـ) توسل به لباس پيامبر(ص) براى كاستن از فشار قبر در كنزالعمال، استيعاب، اسدالغابه و اصابه در شرح حال فاطمه بنت اسد از ابن عباس روايت كنند كه گفت: «هنگامى كه فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤمنين، على بن ابى‏طالب(ع) وفات كرد، رسول خدا(ص) پيراهن خود را بر او پوشانيد و در قبر وى در كنار او خوابيد.»
حاضران با تعجب گفتند: آنچه را كه با اين جنازه انجام دادى، تا به حال از شما نديده بوديم! فرمود: «اين براى آن است كه هيچ‏كس - بعد از ابى‏طالب نسبت به من نيكوكارتر از او نبوده است. من پيراهن خود را بر او پوشاندم تا او از جامه‏هاى بهشتى بپوشد، و در قبر با او خوابيدم تا از فشار قبر در امان باشد.»٢٣
و در طبقات ابن سعد از سهل بن سعد روايت كند كه گفت: «زنى با عبايى بافته‏شده حاشيه‏دار خدمت رسول خدا(ص) رسيد و گفت: يا رسول اللَّه! من اين عبا را با دست خود بافته و آن را آورده‏ام كه بر شما بپوشانم. راوى گويد: رسول خدا(ص) كه بدان نياز داشت، آن را پذيرفت و پوشش خود قرار داد و روزى كه بإ؛ظظس‏ذ آن در جمع ما آمده بود، فلان بن فلان آن را برانداز كرد و گفت: يا رسول اللَّه! اين عبا چقدر نيكوست! آن‏را بر من بپوشان! فرمود: باشد. پس، تا آنجا كه خدا خواست در آن مجلس نشست و سپس مراجعت فرمود و چون به منزل رسيد، آن را پيچيد و نزد او فرستاد. مردم به او گفتند: كار خوبى نكردى، رسول خدا(ص) چون به آن نياز داشت آن را پذيرفت و تو كه مى‏دانستى پيامبر هيچ سائلى را رد نمى‏كند آن را از او درخواست كردى! آن مرد گفت: به خدا سوگند، آن را براى پوشيدن بر خود نخواستم، بلكه او رااز پيامبر(ص) درخواست كردم تا كفن روز مرگم باشد. سهل گويد: آن عبا روز مرگ‏كفن او بود.»٢٤

٧- بزرگداشت ياد انبياء و بندگان صالح خدا اختلاف درباره بزرگداشت ياد انبياء(ع) و بندگان صالح خدا دلايل معتقدان به استحباب بزرگداشت معتقدان به محبوبيت بزرگداشت ياد انبياء استدلال مى‏كنند كه بيشتر مناسك حج بزرگداشت ياد انبياء و اولياء(ع) است. چنانكه به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم:
الف) مقام ابراهيم خداوند متعال مى‏فرمايد:
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى؛٢٥
نمازگاه خود را از مقام ابراهيم برگيريد.
در صحيح بخارى روايتى است كه فشرده آن چنين است: ابراهيم و اسماعيل هنگامى كه خانه كعبه را بنا مى‏كردند، اسماعيل سنگ مى‏آورد و ابراهيم بنا مى‏كرد تا آنكه ديوار بلندى يافت و اسماعيل اين سنگ را [براى زير پاى پدر] آورد٢٦.
ابراهيم(ع) بر روى آن ايستاد و به ادامه بنا پرداخت و اسماعيل نيز سنگها را به دست او مى‏داد٢٧.
در روايت بعد از آن آمده است:
ديواربلندى يافت و ابراهيم از جابجايى سنگهاناتوان گرديد، بدين‏خاطر، بر روى سنگ مقام ايستاد و اسماعيل سنگها را به دست او مى‏داد.
خداوند سبحان - چنانكه روشن است - مردمان را فرمان داده تا از قدمگاه ابراهيم در بيت اللَّه الحرام تبرك جويند و از آن نمازگاه برگيرند تا ياد ابراهيم(ع) زنده و جاويد گردد، و هيچ اثرى از شركِ به خدا هم در آن نيست.
ب) صفا و مروه خداوند سبحان مى‏فرمايد:
إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما؛٢٨
به راستى كه صفا و مروه از شعائر الهى است. پس كسى كه حج بگذارد يا عمره، هيچ باكى بر او نيست كه آنها را طواف نمايد.
بخارى در اين باره روايتى دارد كه فشرده آن چنين است:
هنگامى كه ابراهيم(ع) هاجر را با پسرش اسماعيل در مكه رها كرد و آب آشاميدنى آنها تمام شد و او و فرزندش دچار تشنگى شدند و اسماعيل از شدت تشنگى به خود مى‏پيچيد، هاجر [از شدت اندوه]به سوى صفا رفت تا شاهد آن حالت نباشد. سپس بر بلنداى آن شد و به اطراف نگريست تا شايد كسى را ببيند، و چون كسى را نيافت، از صفا فرود آمد و به زمين هموار كه رسيد، همانند انسانى تلاشگر، به «سعى» و كوشش پرداخت تا هموارى را پيمود و به مروه رسيد. سپس بر بلنداى آن شد و به اطراف نگريست تا شايد كسى را ببيند، و چون در آنجا نيز كسى را نيافت، اين رفت و آمد را هفت بار ادامه داد.
ابن عباس گويد: رسول خدا(ص) فرمود: اين سعى مردمان در ميان صفا و مروه، [يادآور] همان سعى هاجر است٢٩.
خداوند «سعى» ميان «صفا و مروه» را نيز، بخشى از مناسك حج قرار داد تا يادآور «سعى» هاجر و بزرگداشتى براى كار بزرگ او باشد. استحباب هروله و تند رفتن حاجيان در فاصله هموار ميان «صفا و مروه» نيز، زنده كردن ياد هروله و تند رفتن‏هاى تلاشگرانه او در آنجاست.
ج) رمى جمره يا پرتاب سنگ به سوى شيطان امام احمد بن حنبل و طيالسى در مسندهاى خود از رسول خدا(ص) روايت كنند كه فرمود:
جبرئيل ابراهيم(ع) را به سوى «جمره عقبه»٣٠برد و شيطان را به او نشان داد، ابراهيم(ع) با هفت عدد سنگ او را رمى كرد كه ناپديد شد. سپس او را به سوى «جمره وسطى»٣١برد و - باز هم - شيطان را به او نماياند و ابراهيم نيز با هفت عدد سنگ او را راند تا ناپديد شد. سپس به «جَمَره قُصوى»٣٢آمد و شيطان را به وى نشان داد و او با هفت سنگ شيطان را راند تا ناپديد شد.٣٣
خداوند سبحان، بدين‏گونه رمى شيطان از سوى ابراهيم(ع) را گرامى داشت و براى زنده نگه داشتن ياد او، «رمى جمرات» را بخشى از مناسك حج قرار داد.
د) فدية يا قربانى دادن خداوند سبحان درباره ابراهيم و اسماعيل مى‏فرمايد:
فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليم× فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين× فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبين× وَ نادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهيمُ× قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ× إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ× وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيم؛٣٤پس او را به پسرى بردبار، مژده داديم و چون به رشد رسيد و با پدر كوشيد [ابراهيم به او] گفت: پسرم! من در خواب مى‏بينم كه بايد تو را قربانى كنم، تو چه نظر مى‏دهى؟ [اسماعيل]گفت: پدر جان! هرچه مأمورى انجام ده كه به زودى - اگر خدا بخواهد - مرا از بردباران مى‏يابى. پس چون تسليم شدند و او را به روى افكند، ندايش داديم كه، اى ابراهيم! به راستى كه آن خواب را راست گردانيدى، ما نيكوكاران را اينگونه پاداش مى‏دهيم. به راستى كه اين همان امتحان روشن است و او را به ذبح عظيمى فدا داديم.
و بدين‏گونه، خداوند براى زنده نگه داشتن ياد و خاطره اين قربانى، و فرستادن آن گوسفند در فداى اسماعيل، قربانى كردن گوسفند و بزرگداشت آن خاطره را بخشى از مناسك حج قرار داد، و حاجيان را فرمود تا همواره در «مِنى» قربانى كنند، و با اين قربانى ياد و خاطره تسليم شدن ابراهيم در برابر خداى متعال را بزرگ و گرامى بدارند.
آرى، در مقام ابراهيم(ع)، بركت و فرخندگى از قدوم ابراهيم(ع) به جاى پاى آن حضرت گسترش يافت، و خداوند فرمان داد تا آن محل در «بيت اللَّه الحرام» نمازگاه شده و زنده‏كننده ياد و خاطره آن حضرت باشد.
در بخش آينده، به گسترش بركت و فرخندگى از آدم ابوالبشر(ع) مى‏پردازيم.
گسترش بركت از آدم(ع) و بزرگداشت ياد آن در برخى روايات آمده است كه: خداوند ذوالجلال بعد از ظهر نهم ماه ذى‏الحجة در عرفات آدم(ع) را مورد بخشايش قرار داد. سپس جبرئيل به هنگام غروب او را به سوى مشعر الحرام حركت داد. آدم(ع) در شب دهم ذى‏الحجة در آنجا با بيتوته و شب زنده‏دارى به دعا و تشكر از خداوند در قبول توبه‏اش پرداخت. سپس صبح كه شد به سوى «منى» حركت كرد و در روز دهم سر خود را تراشيد تا نشانه قبول توبه و آزادى او از گناهان باشد.
خداوند نيز، اين روز را براى آدم(ع) و فرزندان او عيد قرار داد، و هر چه را آدم(ع) انجام داده بود، براى هميشه تاريخ، از مناسك حج فرزندان او گردانيد: در عصر روز نهم در عرفات توبه آنان را مى‏پذيرد و در شب دهم در «مشعر الحرام» به دعا و ياد خدا مى‏پردازند و روز دهم كه مى‏شود در «منى» سرهاى خود را مى‏تراشند. سپس بر اين مناسك و اعمال، آنچه ابراهيم و اسماعيل و هاجر نيز انجام داده بودند، افزوده شده و مناسك حج با آنها كامل گرديد.
بنابراين، اعمال حج همگى، بركت‏جويى از آن زمانها و مكانهايى است كه آن بندگان صالح و شايسته خداوند در آنها زيستند، و همه اين مناسك بزرگداشت ياد و خاطره آنان در هميشه تاريخ است.
در بخش بعد، نمونه‏اى از گسترش و سرايت شومى و نحوست از مكان به واردشوندگان در آن را مى‏آوريم.
گسترش نحوست و شومى از مكان به اهل آن بخارى و مسلم و احمد بن حنبل روايت كنند كه: رسول خدا(ص) در سالى كه به غزوه تبوك مى‏رفتند، با سپاه در سرزمين حِجر، نزديك خانه‏هاى قوم ثمود پياده شدند. همراهان آن حضرت از چاههاى آبى كه قوم ثمود از آن مى‏نوشيدند، آب كشيدند و خمير نان ساختند و ديگ‏هاى پخت گوشت را بر پا داشتند. رسول خدا(ص) فرمانشان داد تا غذاى ديگها را دور بريزند و خميرها را به شتران بدهند. سپس آنان را حركت داد تا بر سر چاهى كه ناقه صالح از آن مى‏نوشيد، فرود آمدند، و آنان را از ورود بر جايگاه قومى كه عذاب شده‏اند بر حذر داشت و فرمود:
إنّي أَخشى أنْ يُصيبكُم مِثل ما أَصابَهُم فَلا تَدخُلوا عَليهم؛ من مى‏ترسم بر شما نيز، همان برسد كه بر آنها رسيد، پس بر جايگاه آنان وارد نشويد!٣٥
عبارت صحيح مسلم چنين است:
وَ لا َتَدخُلوا مَساكِن الَّذينَ ظَلمُوا أَنفسهُم الاّ أنْ تَكونُوا باكين، حَذرَاً أنْ يُصيبَكُم مِثلِ ما أَصابَهُم. ثمَّ زَجَرَ وَ أَسرع حتّى خَلَّفَها؛ در خانه‏هاى كسانى كه بر خويشتن ستم كرده‏اند، داخل نشويد مگر آنكه گريان باشيد تا از مانند آنچه بر آنها رسيده در امان بمانيد. سپس حركت داد و سرعت گرفت تا آنجا را پشت سر گذاشت.
و در عبارت صحيح بخارى آمده است:
[رسول خدا(ص)] پس از آن، سر خود را پوشانيد و بر سرعت افزود تا از آن وادى‏گذشت.
در روايت ديگرى در مسند احمد آمده است:
[رسول خدا(ص)] در حالى كه سوار بر مركب بود، بار داى خويش، سر خود را پوشانيد٣٦.
منشأ و علت شومى و بركت در مكان شومى سرزمين و چاههاى آب قوم ثمود٣٧چيزى نبود جز آنچه كه از اين قوم سر زد و از آنها به سرزمين و چاههاى آب‏شان سرايت كرد و تا عصر خاتم انبيا(ص) و تا هر گاه كه خدا بخواهد، باقى است.
بركت و فرخندگى آبشخور ناقه صالح نيز، چيزى نبود جز آنكه، ناقه صالح از آن نوشيده بود و فضيلت و بركتش به آن چاه سرايت كرد و تا زمان خاتم انبيا(ص) و تإ؛غ‏غ‏أظ هر چه خدا بخواهد باقى است.
و بديهى است كه ناقه صالح و آبشخور آن، نزد خدا از اسماعيل و چاه زمزم او، گرامى‏تر نيست؛ بلكه خداوند از بركت اسماعيل(ع)، براى هميشه تاريخ، زمزم را مبارك قرار داده است.
همچنين است سرايت و گسترش بركت از چيزهايى كه خداوند بر بندگان صالح و شايسته خود، در زمانهاى ويژه همانند روز جمعه، قرار داده است.
بركت و فرخندگى روز جمعه
در صحيح مسلم روايتى است كه مى‏گويد:
إنَّ اللَّه خلَق آدمَ يومَ الجُمُعة و أدْخَلَه الجنَّة يومَ الجُمُعة؛ خداوند آدم را در روز جمعه آفريد و در روز جمعه نيز، او را وارد آن بهشت گردانيد.٣٨
اين شرافت و برترى، و غير آن، از مواهبى است كه خداوند، در روز جمعه، بر بندگان خويش ارزانى فرموده و بركت روز جمعه را دائمى و هميشگى قرار داده است.
بركت در ماه رمضان
همچنين است حال بركت در ماه رمضان كه خداوند سبحان فرموده:
شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقان؛٣٩
ماه رمضان، ماهى كه قرآن در آن نازل شد براى هدايت مردمان و نشانه‏هايى از راهنمايى و جدايى [حق و باطل].
و نيز فرموده:
إِنَّا أَنْزَلْناهُ في لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْر٤٠...؛ ما اين [قرآن] را در شب قدر نازل كرديم. و چه مى‏دانى شب قدر چيست. شب قدر بهتر از هزار ماه است....
بنابراين، بركت و فرخندگى از شب قدرى كه قرآن بر خاتم انبيا(ص) در آن نازل شد، به همه روزها و شبهاى ماه رمضان سرايت و گسترش يافت و همين بركت در اين ماه از اين شب، تا هميشه تاريخ ماندگار و ابدى گرديد.
پس از اشاره به فضيلت بزرگداشت ياد و خاطره برگزيدگان خدا، تأكيد مى‏كنيم كه مقصود ما از بزرگداشت ياد و خاطره آنان -مثلاً-: خواندن سيره و روش صحيح ودرست و تحريف نشده رسول خدا(ص) در شب تولد آن حضرت مى‏باشد، و نيز، طعام دادن در راه خدا و هديه كردن ثواب آن براى رسول الله(ص) است. با اين شرط كه از اقدام بر بدعتها و خلاف شرع‏هاى اختراعى برخى صوفيه شديداً اجتناب گردد.
٨- حكم بازسازى قبور انبياء واولياءو عبادت در آنها دلايل معتقدان به تحريم بنا بر قبور مسلمانان در موضوع بازسازى و عمارت بر قبور انبياء و اولياء، و طواف پيرامون آنها، و مسجد و عبادتگاه قرار دادن اين قبور، با يكديگر، اختلاف كرده‏اند. معتقدان به تحريم به رواياتى استدلال مى‏كنند كه مهمترين آنها اينهايند:
الف) از امام على(ع) روايت كرده‏اند كه فرموده:
كانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فى جِنازَةٍ فَقالَ: أيُّكم يَنْطَلق إلَى الْمَدينَةِ فَلا يَدَعُ بِها وَ ثَناً، إلاَّ كَسَرَه، وَلا قَبْراً إلاَّ سَوَّاه، وَ لا صُورَة إلاَّ لَطخَها؟ فَقالَ رَجُلٌ: أنَا يا رَسُولَ اللهِ، فَانْطَلَقَ فَهابَ أهْلَ الْمَدينَةِ، فَرَجَعَ. فَقالَ عَلىٌّ: أنَا اَنْطَلِقُ يا رَسُولَ اللَّه؟ قالَ: فَانْطَلِقْ. فَانْطَلِقَ ثُمَّ رَجَعَ فَقالَ: يا رَسُولَ اللَّهِ! لَمْ اَدَعْ بِهَا وَ ثَنَاً إلاَّ كَسَرْتُهُ وَ لا قَبْراً إلاَّ سَوَّيْتُه، وَ لا صُورَةً إلاَّ لَطَخْتُها؛
على(ع) فرموده: «رسول خدا(ص) در تشييع جنازه‏اى بود كه فرمود: كدام يك از شما به سوى مدينه مى‏رود تا همه بتهاى آنجا را شكسته و همه قبرهاى آن را صاف و همه صورتها [مجسمه‏هاى] آن را دگرگون كند؟» مردى گفت: «من اى رسول خدا!» او رفت و از مردم مدينه ترسيد و بازگشت. على(ع) گفت: «اى رسول خدا(ص) من بروم؟» فرمود: «برو.» او رفت. سپس بازگشت و گفت: «اى رسول خدا(ص)! همه بتها را شكستم، همه قبرها را صاف كردم و همه صورتها را واژگون نمودم.»
اين روايت در كتابهاى حديثى تكرار شده و ما كاملترين عبارت آن را آورديم.٤١
ب) از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند كه فرموده:
أللَّهُمَّ لا تَجْعَلْ قَبْرى وَ ثَناً، لَعَنَ اللَّهُ قَوْماً اتَّخَذُوا قُبُورَ أنْبِيائِهِم مَساجِد؛
پروردگارا قبر مرا بت مگردان، خدا لعنت كند گروهى را كه قبور انبيايشان را مسجد گزيدند٤٢.
در روايت ديگرى رسول خدا(ص) آنانى را كه قبور انبياى خود را مسجد گزيده‏اند معرفى كرده و فرموده:
قاتَلَ اللَّهُ اليَهُود، إتَّخَذُوا قُبُور أنْبِيائِهم مَساجِد؛
خدا بكشد يهود را، آنان قبور انبيايشان را مسجد گزيدند٤٣.
ج) استدلال بدانچه از رسول خدا(ص) درباره نهى زنان از زيارت قبور روايت شده، مانند آنچه ابن ماجه و ترمذى و ابوداود با اسناد خودشان در سنن از ابوهريره و حسان و ابن عباس آورده‏اند كه:
أنَّ رَسُولَ اللَّه(ص) لَعَنَ زَوّاراتِ القُبُور؛
رسول خدا(ص) زنهاى زيارت‏كننده قبور را لعنت فرموده است٤٤.
اشكال و خدشه در روايات بخش اول اشكال نخست: اوضاع مدينه پيش از هجرت پيامبر اكرم(ص) پس از آنكه برخى از مردم مدينه اسلام آوردند، پيش از هر كار، ابتدا مصعب بن عمير را براى ياد دادن احكام آنروزين اسلام به تازه مسلمانان، به سوى آنان گسيل داشت، زيرا تنها بخشى از مردم مدينه در سفرى كه به حج رفتند در عقبه حاضر شده و با رسول خدا(ص) مخفيانه بيعت كرده بودند، و اسلام در ميان آنان گسترش نيافت مگر آنگاه كه رسول خدا(ص) به سوى ايشان هجرت كرد، و آنان به تدريج به اسلام گرويدند. امام على(ع) نيز، پس از سه روز يا بيشتر، در پى آن حضرت روان شد. داستان ورود پيامبر(ص) به مدينه نيز، معروف و مشهور است. و نيز، رسول خدا(ص) پس از آنكه با يهود بنى‏قريظه و بنى‏النضير و بنى‏قينقاع پيمان‏نامه منعقد كرد، حكومت خود بر مدينه را به تدريج بسط و گسترش داد. حال،با چنين روندى كه از شروع و توسعه و گسترش اسلام در مدينه مى‏دانيم، سؤال اين است كه: رسول خدا(ص) در كجا و چه وقت، در حالى كه در تشييع جنازه بوده، امام على(ع) را به مدينه فرستاده تا بتها را نابود، قبرها را صاف و پيكره‏ها راواژگون نمايد؟
آن هم از موضع قدرت و بمانند فرمانروايى كه سرپيچى از فرمانش ممكن نيست؟ اضافه بر آن، فرستاده نخستين كه مى‏رود و ترسان بازمى‏گردد، پيامبر و ديگران همچنان در تشييع جنازه بوده‏اند!
سپس پيامبر(ص) امام على(ع) را بعد از او فرستاده و آنان همچنان در تشييع جنازه بوده‏اند! اين چگونه ممكن مى‏شود؟
اشكال دوم: زمان و مكان مأموريت در دنباله روايت آمده است كه امام على(ع) به ابوالهياج اسدى فرمود:
أبْعَثُك فيما بَعَثَنى رَسُولُ اللَّهِ(ص): اَمَرَنى أنْ اُسَوِّىَ كُلَّ قَبْرِ وَ أطْمِسَ كُلَّ صَنَمٍ٤٥؛
من تو را به كارى مأمور مى‏كنم كه رسول خدا(ص) مرا مأمور آن كرد: فرمانم داد تا همه قبرها را صاف و همه بتها را نابود كنم.
مسلَّم است كه امام(ع) ابوالهياج اسدى را تنها در دوران حكومت و خلافت خويش مأموريت داده است. بنابراين، باز هم اين سؤال پيش مى‏آيد كه: مأموريت امام(ع) به ابوالهياج در كجا و چه وقت بوده است؟
در عصر خلافت امام على(ع) و پس از فتوحات اسلامى و پس از دوران خلفاى سه‏گانه يا پيش از آن؟ امام(ع) ابوالهياج را به كدام يك از سرزمينها فرستاده تا قبرها را ويران و صاف و بتها را محو و نابود كند؟
ختام سخن آنكه، در هر دو روايت، فرمان صادره از رسول خدا(ص) و امام على(ع) - اگر هر دو خبر صحيح باشد - فرمان نابودى و ويرانى قبور مشركين در سرزمين شرك است. گسترش اين حكم به قبور مسلمانان و وجوب ويرانى آنها از كجاى روايت به دست مى‏آيد؟
اشكال و خدشه در روايات بخش دوم نخست: درباره قبور انبياى بنى‏اسرائيل در باب بيست و پنجم سِفْر پيدايش تورات روايتى است كه فشرده آن چنين است:
ابراهيم(ع) وفات كرد و اسحاق و اسماعيل او را در غار مكفيله در صحراى عِفرون بن صوحار حِثى در مقابل ممرا دفن كردند.٤٦
و در باب پنجاهم آمده است: هنگامى كه يعقوب در مصر وفات كرد فرزندش يوسف او را به غار مكفيله آورد و در كنار پدر و جدش دفن كرد.
و در باب دهم از سِفْر اعداد آمده است: هارون وفات كرد و برادرش موسى او رإ؛ق‏ق‏ت بر فراز كوه هور دفن كرد.
و در باب سى و چهارم از سِفْر تثنيه آمده است:
موسى(ع) در سرزمين مواب وفات كرد و در جواء مقابل خانه فغور دفن گرديد و هيچ انسانى تا به امروز قبر او را نمى‏داند.
و در باب بيست و چهارم از سفر يوشع آمده است: او را در كوه افرايم دفن كردند. و استخوانهاى يوسف در شكيم دفن شده است. و از مدفن داود و سليمان در اسفار تورات ذكرى نيست. صاحب كتاب قاموسِ كتاب مقدس در معرفى و ترجمه صهيون گويد: مدفن داود و سليمان شناخته نشده است.
در ماده الخليل معجم البلدان آمده است:
الخليل نام موضع و شهرى است نزديك بيت‏المقدس به فاصله يك روز راه، داراى قلعه‏ها و ساختمانها و بازار كه قبر ابراهيم خليل(ع) در آنجا و در غارى زير زمين است. آنجا زيارتگاه و محل اجتماع و مهمانسراى زائران است و آن موضع را الخليل گويند؛ نام اصلى‏اش حبرون يا حبرى است.
در تورات است كه خليل(ع) محلى را از عفرون بن صوحارِ حثى به مبلغ چهارصد درهم نقره خريدارى و ساره را در آن دفن كرده است. گروهى از اهل حديث بدانجا منسوب‏اند. آنجا محلى پاك و روح‏افزاست كه آثار بركت بر آن هويداست. مى‏گويند: قلعه آن از بناى سليمان بن داود(ع) است.
هَروى گفته است: «در سال ٥٦٧ هجرى وارد «بيت المقدس» شدم. در آنجا و در شهر «الخليل» با بزرگانى از اهل حديث گرد آمدم. آنان براى من روايت كردند كه در سال ٥١٣ هجرى در دوران ملك بردويل محلى در غار الخليل فرو رفت؛ گروهى از فرنگيان با اجازه شاه وارد آن شدند و ابراهيم و اسحاق و يعقوب(ع) را در آنجا يافتند؛ كفنهايشان پوسيده بود و آنان به ديوارى تكيه داشتند؛ بالاى سرشان قنديلهايى آويزان و سرهايشان باز بود؛ پادشاه دوباره بر آنان كفن پوشانيد و محل فرو رفته را مسدود كرد.
گويد: نزد سلفى خواندم: «مردى كه ارمنى‏اش مى‏گفتند، قصد زيارت الخليل كرد و هداياى فراوانى به متولى آن محل داد و از او خواست تا امكان فرود و ديدار جسد ابراهيم(ع) را برايش فراهم كند. پاسخ شنيد: «اكنون نمى‏شود ولى اگر بمانى تا خلوت شود و زائران بروند، انجام خواهم داد.» هنگامى كه زائران رفتند سنگى را كنار زد و چراغى برگرفت و با يكديگر به اندازه هفتاد درجه به سوى غارى كه هواى فراوانى در آن جريان داشت فرود آمدند. در غار سكويى بود كه ابراهيم(ع) بر روى آن خوابيده و جامه سبزى بر روى او پوشيده بود و هواى جارى در غار با ريش سفيدش بازى مى‏كرد. اسحاق و يعقوب نيز در كنار او بودند. سپس او را به نزديك ديوار غار آورد و به او گفت: ساره پشت اين ديوار است. او خواست تا پشت ديوار را نظاره كند كه ناگهان صدايى برخاست: «از نزديك شدن به حرم بپرهيز!» او گفته است: [با شنيدن صدا] از همانجا كه پايين رفته بودم بازگشتم٤٧.»
در جلد اول تاريخ ابن عساكر در اين باره مطلبى آمده كه فشرده آن چنين است:
«هنگامى كه پس از سال ٨٦ هجرى جامع دمشق را به دستور وليد بن عبدالملك (متوفاى ٩٦ هجرى) حفر مى‏كردند، سر يحيى بن زكريارادر سبدى در صندوق ودر زير يكى از پايه‏هاى گنبد يافتند و آن را به همان‏گونه در زير ستونى از ستونها قرار دادند.»
در تورات و غير تورات ذكرى از قبور ديگر انبياى بنى‏اسرائيل نيامده و مدفن لوط و يوشع و ايوب و عزير و زكريا(ع) شناخته نشده است. عيسى بن مريم(ع) را هم كه خداوند به سوى خود بالا برد.
×××
آنچه گذشت، اخبار قبور «انبياى بنى‏اسرائيل» - يهود بود. ما نه ديده و نه شنيده‏ايم و نه كسى نوشته است كه يهود قبور انبياى خويش را «بت» گرفته باشند و مى‏دانيم كه «بت» كردن قبر با احترام قبر و زيارت آن تفاوت دارد. «بت» گرفتن و «بت» ساختن قبر معنايش آن است كه در نمازها قبر را همانند كعبه قبله‏گاه خويش قرار دهند. پس مقايسه اين دو با هم قياسى باطل است.
دوم: معبد يهود و عبادتگاه بنى‏اسرائيل عبادتگاه بنى‏اسرائيل - يهود - كه «تابوت عهد» در آن بود، خيمه اجتماع نام داشت. در باب «٢٥ تا ٢٨» سِفر خروج تورات چگونگى فرمان خدا به پيامبرش موسى(ع) درباره ساخت آنها، و در باب «٣٠-٢٩» چگونگى فرمان خدا به بنى‏اسرائيل - آنگاه كه در صحرا بودند - براى عبادت در خيمه اجتماع، آمده است.
بنى‏اسرائيل به هرجا كه مى‏رفتند «خيمه و تابوت» را با خود برمى‏داشتند تا آنگاه كه به سرزمين فلسطين رسيدند. داود(ع) در آنجا مقدمات بناى معبدى بر سبك و سياق خيمه اجتماع را براى آنان فراهم آورد و سليمان(ع) آن را بنيان نهاد و خيمه اجتماع و تابوت را در آن جاى دادند.
×××
بدين‏گونه، درمى‏يابيم كه يهود از هنگامى كه در صحرا بودند براى عبادتشان خيمه اجتماع داشتند. زمانى هم كه در فلسطين جايگزين شدند، سليمان(ع) براى آنان عبادتگاه ويژه - هيكل سليمان - بنا كرد تا خيمه عبادت و تابوت عهد را در آن جاى دهند. [پس، بت كردن قبور انبيا و پرستش آن در كجا بوده است؟]
البته همه توجه داريم كه سؤال و ترديد ما در اين بررسيها به هيچ روى متوجه احاديث رسول خدا(ص) نمى‏باشد - ما از چنين كارى به خدا پناه مى‏بريم - بحث و بررسى ما تنها درباره راويان اين احاديث است؛ راويانى كه خداوند از خطا و لغزش و نسيان مصونشان نداشته است.
تا اينجا، دلايل كسانى را كه بازسازى و بناى بر قبور را مخالف شريعت اسلامى مى‏دانند، همراه با پاسخ آن، بيان داشتيم. آنچه در پى مى‏آيد، دلايل آنانى است كه عمارت و بازسازى قبور را موافق شريعت مى‏دانند.
دلايل كسانى كه ساختن مسجد و عبادتگاه بر قبور انبياء واولياء را جايز مى‏دانند ما، در بحث و بررسى «تشكيل مجالس بزرگداشت براى انبيا و صالحين»، چگونگى گسترش و تأثير «بركت و شومى» بر زمان و مكان را - به واسطه آنچه در هر يك از آنها بر بندگان خدا وارد آمده - بيان داشتيم. در اين بحث، دوباره بدانجا بازگشته و به اذن خداى متعال - موارد ذيل را بر آن افزوده و مى‏گوييم:
نخست: در قرآن كريم معتقدان به صحت عبادت در محل قبر انبيا و اولياى خداوند مى‏گويند: خداى متعال در قرآن كريم فرموده:
الف) وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إبْراهيمَ مُصَلّى؛٤٨
و از مقام ابراهيم عبادتگاهى بگيريد.
ب) قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً؛٤٩
آنان كه بر حالشان [اصحاب كهف] آگاه شدند گفتند: بر جايگاهشان مسجدى بنا خواهيم كرد.
داستان مقام ابراهيم(ع) را در بحث از «مجالس بزرگداشت انبيا و بندگان صالح خدا» آورديم. فشرده آن، بنا بر آنچه بخارى در صحيح خود آورده چنين است:
«كار اسماعيل و ابراهيم(ع) به هنگام ساختن بيت‏اللَّه آن بود كه اسماعيل سنگ مى‏آورد و ابراهيم بنا مى‏كرد تا آنگاه كه ديوار بالا رفت. اسماعيل اين سنگ [مقام ابراهيم] را آورد. ابراهيم بر روى آن ايستاد و اسماعيل سنگ به دستش مى‏داد تا بنا را بالا برد. مقام ابراهيم(ع) كه خداوند فرمانمان داده تا از آن عبادتگاه و مصلا برگيريم همين جا است.»
فشرده داستان اصحاب كهف در تفاسير اصحاف كهف، گروهى از جوانمردان دربار دقيانوس بودند. پادشاهى كه ادعاى ربوبيت كرد. آنان مخفيانه به پروردگارشان ايمان آورده، از نزد پادشاهشان گريخته و به غارى پناه آوردند. خداوند گوش و هوش آنان را گرفته و خواب چند ساله را بر ايشان چيره و سپس آنان را بيدار كرد. آنها فردى از خود را براى تهيه غذا به شهر فرستادند. مردم شهر با ديدن سكه‏هاى قديمى آنان، به رازشان پى بردند. مردم شهر در آن وقت مؤمن بودند و از داستان فرار يك گروه مؤمن از شهر، براى حفظ دين خود، آگاهى داشتند، لذا هنگامى كه جايگاه آنان را دانستند، به سوى غار شتافتند. اين خبر به آن جوانمردان رسيد و آنان كه خوش نداشتند دوباره به شهرشان بازگردند از خدا خواستند تا آنان را بر حالى كه بودند بازگرداند. خداوندبار ديگر آنان را بسان مردگان در خواب كرد. مردم شهر درباره چگونگى برخورد با آنان به بحث و جدال با هم پرداختند، و آنانكه بر حال اصحاب كهف آگاه شده بودند، گفتند: بر جايگاهشان مسجدى بنا مى‏كنيم٥٠.
نتيجه بحث
در آيه اول، خداوند متعال فرمانمان داد تا از جاى چاى ابراهيم(ع) نمازگاه برگيريم و در پس آن خدا را عبادت كنيم. اين كار به هيچ روى شرك نيست بلكه توحيد عبادى و عين اطاعت از خداى سبحان است.
در آيه دوم، خداوند از مؤمنينى خبر داده كه مصمم شدند تا بر خوابگاه آن جوانمردانِ مؤمن مسجدى بسازند و خداى سبحان را در آنجا عبادت كرده و براى او سجده نمايند. اينان همه مؤمن بودند نه مشرك! خداوند نيز آنان را بر اين كارشان مذمت نفرموده است.
×××
اين دو نمونه را از كتاب خدا بيان داشتيم. در سنت رسول خدا(ص) نيز نمونه‏هايى است كه بيان مى‏داريم:
دوم: در سنت رسول اللَّه(ص) الف) در صحيح مسلم و نسائى و ابن ماجه و ترمذى و موطّأ مالك از بريده از پدرش آمده است:
قالَ: قالَ رَسُولُ اللَّه(ص) نَهَيْتُكُمْ عَنْ زِيارَةِ الْقُبُور فَزُورُوها...؛
راوى گويد: رسول خدا(ص) فرمود: «من شما را از زيارت قبور نهى كردم، اكنون به زيارت آنها برويد٥١...»
در سنن ابو داود در پايان اين حديث آمده است: «فَاِنَّ فى زِيارَتِها تَذْكِرَةٌ؛ زيرا كه بازديدن قبور پندآموز است.
در سنن ابن ماجه از زبان ابن مسعود گويد:
إنَّ رَسُولَ اللَّه(ص) قالَ: كُنْتُ نَهَيْتُكُم عَنْ زيارَة الْقُبورِ فَزُورُوها فَإنَّها تُزَهِّدُ فِى الدُّنْيا وَ تُذَكِّرُ فِى الآخِرَة؛
همانا رسول خدا(ص) فرمود: من خود - در گذشته - شما را از زيارت قبور بازداشتم، اكنون به زيارت آنها برويد كه زيارت قبور، دنيا را بى‏مقدار و آخرت را به هنجار نمايد.٥٢
ب) داستان قبور انبياء و رسولان(ع) در مكه و مدينه، از دوران اسماعيل تا عصر خاتم انبياء(ص)، به شرح زير:
١. در مكه همه طواف كنندگان كعبه در همه دورانها، همزمان با طواف بيت‏اللَّه به طواف حجر اسماعيل پرداخته و با ساييدن خود به ديواره آن تبرك مى‏جويند. و اين در جايى است كه اسماعيل و مادرش هاجر در آنجا دفن شده‏اند!
در سيره ابن هشام (متوفاى ٢١٨ هجرى) و تاريخ طبرى (متوفاى ٣١٠ هجرى) و تاريخ ابن اثير (متوفاى ٦٣٠ هجرى) و ابن كثير (متوفاى ٧٧٤ هجرى) رواياتى است كه مى‏گويند: «اسماعيل با مادرش هاجر در حجر مدفونند.»؛ «اسماعيل وصيت كرد تا در كنار قبر مادرش در حجر دفن گردد.»
ابن سعد در طبقات خود گويد: اسماعيل هنگامى كه بيست ساله شد مادرش هاجر در سن نود سالگى درگذشت. او مادرش را در حجر دفن كرد. اسماعيل نيز پس از پدرش ابراهيم درگذشت و در كنار مادرش هاجر در جنب كعبه دفن گرديد.
در روايتى ديگر گويد: «قبر اسماعيل زير ناودان بين ركن و بيت است.٥٣«
در كتاب الاكتفاء كلاعى روايتى است كه فشرده آن چنين است:
«هاجر و اسماعيل و پسرش نابت در حجر دفن شده‏اند.٥٤«
ابن جبير در سفرنامه‏اش قبر اسماعيل و مادرش هاجر را توصيف كرده و گويد:
«در زير ناودان، در صحنِ حجر، نزديك ديوار بيت‏اللَّه الحرام قبر اسماعيل(ع) است. علامت آن سنگ سبز و مرمرين و مستطيلِ محراب‏مانندى است كه سنگ سبز مرمرين ديگرى بر گرد آن پيوسته است. هر دو سنگ از ديدنيهاى شگفت‏آور است. در آنها رگه‏ها و نقاطى است كه اندكى به زردى مى‏زند چنانكه گويا درز و شكاف است و شبيه‏ترين چيزها به ذرات باقى مانده در بوته ذوب طلاست. در جنب‏آن نزديك ركن عراقى، قبر مادرش هاجر است. علامت آن نيز سنگ سبزى به اندازه يك وجب و نيم است. مردم در نماز به اين دو محل از حجر تبرك مى‏جويند، و اين براى آنان سزاست. زيرا، آن دو قبر از بيت عتيق بوده و دربردارنده دو جسد مقدس و گرامى هستند. قبورى كه خداوند آنها را نورانى كرده و به بركت آنهإ؛گ‏گ‏آ نمازگزاران و دعاكنندگان در آنجا را سود رساند. فاصله اين دو قبر مقدس از يكديگر هفت وجب است٥٥.»
عبدالرحمان بن جوزى (متوفاى ٥٩٧ هجرى)٥٦در كتاب خود در باب «معرفى بزرگان مدفون در حرم» مى‏نويسد:
«از صفوان بن عبداللَّه الجمحى روايت شده است كه گفته است: ابن زبير، محلى را [در اطراف بيت] حفر كرد، پوسته‏اى از سنگ سبز پيدا شد، از قريش درباره آن توضيح خواست، هيچ‏كس را آگاه بر آن نيافت، نزد پدرم فرستاد و از او پرسيد، پدرم گفت: «اين قبر اسماعيل(ع) است، آن را جابه جا مكن.» او نيز چنين كرد.»
ابن زبير گفته است: «اين [ديوار] نيم دايره اشاره به آن دارد كه، آنچه به ركن شامى مسجدالحرام مى‏پيوندد قبور دوشيزگان اسماعيل است.»
روايت شده كه محل دفن، ميان ناودان تا درب غربى حجر اسماعيل است.
ابو عبداللَّه محمد بن اسحاق الفاكهى (متوفاى ٢٧٢ هجرى) در كتاب خود٥٧باب: «معرفى قبور دوشيزگان اسماعيل(ع)» مى‏نويسد: روايت شده كه ابن زبير گفته است: «اين نيم دايره كه به ركن شامى پيوسته، قبور دوشيزگان اسماعيل(ع) است.» ابن ابى‏عمر در حديث خود گويد: از سفيان راوى پرسيدند: «اين مكان كدام است؟» او با دست خود به حجر، روبروى ركن غربى كه به ركن يمانى دارالعجلة، مى‏پيوندد، اشاره كرد.»
اين مطلب را عبدالرزاق نيز، در مصنف (ج ٥، ص ١٢٠) و ازراقى٥٨در (ج ٢، ص ٦٦) كتاب خود آورده‏اند.
ابن جوزى در باب: «معرفى بزرگان مدفون در حرم» و ازراقى در اخبار مكه روايتى دارند كه فشرده آن چنين است:
«هر پيامبرى كه امتش هلاك مى‏شدند به مكه مى‏آمد و با مؤمنين همراه خود به عبادت مى‏پرداخت تا وفات مى‏كرد. هود و صالح و شعيب از آنان بودند. و در بين ركن و مقام [ابراهيم] و زمزم و حجر [اسماعيل] قبر نود و نه نفر از انبياء است.»
ابوبكر فقيه از پيامبر اكرم(ص) روايت كرده كه فرمود: «هيچ پيامبرى از قوم خود جدا نشد مگر آنكه به سوى كعبه آمد و خدا را عبادت كرد تا از دنيا رفت. قبر هود و شعيب و صالح در بين زمزم و مقام [ابراهيم] است. قبر سيصد تن از پيامبران در كعبه است و بين ركن يمانى تا ركن اسود هفتاد تن از پيامبران مدفونند٥٩.»
×××
آنچه بيان شد روايات آمده در كتب مكتب خلفا بود، در كتابهاى حديثى مكتب اهل‏بيت(ع) نيز رواياتى همانند آنها به شرح زير آمده است:
كلينى (متوفاى ٣٢٩ هجرى) در كتاب كافى و صدوق (متوفاى ٣٨١ هجرى) در كتاب من لا يحضره الفقيه و علل الشرايع و فيض كاشانى (متوفاى ١٠٨٩ هجرى) در وافى و مجلسى (متوفاى ١١١١ هجرى) در بحار، روايت كرده‏اند كه: - عبارت از كافى است - «قبر هاجر و قبر اسماعيل در «حجر» است٦٠.»
و نيز روايت كرده‏اند: «در حجر قبور انبياء(ع) است.»
در كافى و وافى و بحار آمده است: «در حجر در محدوده ركن سوم، دوشيزگان اسماعيل(ع) مدفونند٦١.»
×××
آنچه آورديم اخبار قبور انبياء و اولياء در مكه بود. در بحث آينده برخى اخبار مربوط به قبور آنان در غير مكه را مى‏آوريم.
قبر مادر پيامبر(ص) در ابواء و زيارت رسول خدا(ص) از مزار مادر
صاحب كتاب معجم البلدان در معرفى ابواء گويد:
«ابواء قريه‏اى است از توابع مدينه كه فاصله آن تا جحفه - از سمت مدينه - بيست و سه ميل است. قبر آمنه دختر وهب، مادر پيامبر اكرم(ص) در ابواء است. سبب دفن او در ابواء آن است كه عبداللَّه پدر رسول خدا(ص) به سوى مدينه رفت تا خرما بياورد. او در مدينه وفات كرد. همسرش آمنه بنت وهب سالى يك بار براى زيارت قبر او به مدينه مى‏رفت. هنگامى كه رسول خدا(ص) شش ساله شد، آمنه به همراه عبدالمطلب و ام ايمن دايه رسول خدا(ص) رهسپار مدينه شد و در راه بازگشت به سوى مكه در ابواء جان سپرد٦٢.»
در تاريخ ابن عساكر آمده است:
«آمنه دختر وهب مادر آقاى ما رسول‏خدا(ص) بود. او رسول‏خدا را براى ديدار داييهاى خود از قبيله بنى‏عامر بن‏نجار به مدينه برد، سپس به سوى مكه بازگشت و در ابواء ميان مكه‏و مدينه، در حالى كه رسول‏خدا، شش ساله بود، بدرود حيات گفت٦٣.»
ابن سعد در طبقات پس از آوردن مشروح اين خبر سخنى دارد كه فشرده آن چنين است:
«رسول‏خدا(ص) هنگامى كه در راه عمره حديبيه به ابواء رسيد نزد قبر مادرش آمنه آمد، آن را اصلاح كرد و در كنار آن گريست. مسلمانان هم به خاطر گريه رسول‏خدا گريستند.»
خبر گريستن رسول خدا بر سر قبر مادرش و گريستن صحابه در ساير كتابهاى حديثى نيز آمده است٦٤.
قبر رسول خدا(ص) در مدينه در طبقات ابن سعد و سيره ابن هشام روايتى است كه فشرده آن چنين است:
«رسول خدا(ص) در خانه خود، در همان اطاقى كه جان به جان آفرين تسليم كرد، دفن گرديد. پس از آن هر يك از دو خليفه، ابوبكر و عمر نيز، در آنجا دفن شدند. سپس اين گنبد سبز رنگ را بر فراز آن بنا كردند٦٥.»
ثواب زيارت قبر رسول خدا(ص) دار قطنى در سنن، طبرانى در معجم و فاكهى در اخبار مكه با اسناد خودشان از ابن عمر آورده‏اند كه گفت:
قالَ رَسُولُ اللَّه(ص): مَنْ حَجَّ فَزارَ قَبْرى بَعْدَ مَوْتى كانَ كَمَنْ زارَنى فىحَياتى؛
رسول خدا(ص) فرمود: هر كس حج بگزارد و قبر مرا -پس از رحلتم- زيارت كند همانند كسى است كه مرا در حال حيات زيارت كرده است٦٦.
طيالسى با سند خود از عمر روايت كرده كه گفت: شنيدم رسول خدا(ص) مى‏فرمود:
مَنْ زارَ قَبْرى اَوْ مَنْ زارَنى كُنْتُ لَهُ شَفيعاً اَوْ شَهيداً؛
هر كس قبر مرا زيارت كند يا مرا زيارت كند - من شفيع او يا گواه او خواهم بود٦٧.
زائران قبر رسول خدا(ص) از اهل‏بيت و صحابه
الف) فاطمه(ع) اولين زائر قبر رسول خدا(ص)
ابن جوزى با سند خود از على(ع) روايت كرده كه فرمود: «هنگامى كه رسول خدا(ص) دفن گرديد، فاطمه(ع) نزد قبر آمد، اندكى ايستاد و سپس مشتى از خاك قبر برگرفت و بر ديده نهاد و گريست و ابيات زير را ترنم كرد:
ما ذا عَلى مَنْ شَمَّ تُربَةَ اَحْمَدٍ أنْ لا يَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِياً
صُبَّت عَلَىَّ مَصائِبٌ لَوْ أَنَّها صُبَّتْ عَلَى الْأيَّامِ عُدْنَ لَيالِياً٦٨
راستى آنكه شميم سركويت بوييد چه غم‏ار بوى دو عالم به مشامش نرسد
بر من آن شد كه اگر بر همه ايام رود ظلمت دهر به تاريكى شامش نرسد!
ب) ابو ايوب انصارى، زائرى كه صورت بر تربت پاك رسول اللَّه(ص) مى‏سايد:
در مجمع الزوائد به سند خود از ابوداود بن ابوصالح آورده كه او گفت: روزى مروان به سوى قبر رسول خدا(ص) نظر كرد و ديد مردى صورت خود بر قبر نهاده، گفت: مى‏دانى چه مى‏كند؟ آن مرد كه ابو ايوب انصارى صحابى رسول خدا بود، روى خود به سوى مروان گردانيد و گفت: آرى [مى‏دانم چه مى‏كنم] «من به زيارت رسول خدا(ص) آمدم، به زيارت حجر نرفتم٦٩.»
خلاصه و نتيجه بحثها
معتقدان به تحريم بنا و بازسازى قبور انبياء و اولياء و عبادتگاه كردن آنها، با استناد به برخى روايات مى‏گويند:
نخست: امام على(ع) به ابوالهياج اسدى فرمود:
«من تو را به كارى مأموريت مى‏دهم كه رسول خدا(ص) مرا مأمور آن كرد. او گفت: رسول خدا(ص) در تشييع جنازه‏اى بود كه فرمود: كدام يك از شما به مدينه مى‏رود تا همه بتهايش را شكسته، همه قبرهايش را صاف و همه صورتهايش را دگرگون نمايد؟ مردى براى انجام آن روانه شد، ولى از مردم مدينه ترسيد و ناكام بازگشت. امام على(ع) روانه شد و همه آنها را به انجام رسانيد!»
نمى‏توانم فهميد چگونه استدلال‏كنندگان به اين روايت متوجه اشكالات آن نشده‏اند: آيا رسول خدا(ص) در تشييع جنازه در مكه بوده كه فرستاده‏اش را به مدينه مى‏فرستد و او ناكام بازمى‏گردد، سپس پسرعمويش على(ع) را مى‏فرستد و او همه دستورات را انجام مى‏دهد، يا در مدينه بوده؟
اين تشييع جنازه چه مقدار طول كشيده كه فرد اول مى‏رود و ناكام بازمى‏گردد و پس از او پسرعموى پيامبر(ص) روانه مى‏شود و همه قبور را صاف مى‏كند، و همه صورتها را واژگون و همه بتها را مى‏شكند؟ آيا صاحبان اين بتها مسلمان بوده‏اند؟ اگر چنين بوده، براى چه بتها رانگه مى‏داشتند؟ واگر مشرك بوده‏اند چگونه به مجرد رفتن پسرعموى رسول خدا(ص) به سوى آنان، تسليم فرمان او شدند؟ ديگرآنكه، فرمان‏امام على(ع) به ابوالهياج بناچار بايد در زمان خلافت آن حضرت باشد. زيرا صدور فرمانى اين چنين درباره مردمان يك شهر، تنها از حاكم مقتدر مسلط بر امور ممكن گردد.
پس، زمان صدور اين فرمان بعد از زمان حكومت خلفاى سه‏گانه بوده است. حال نمى‏دانم آيا در آن روزگار در سرزمينهاى اسلامى بتى بر جاى مانده بود تا ابوالهياج آن را بشكند؟ راستى را كه نمى‏توانم فهميد!
دوم: استدلال آنان به روايت منسوب به رسول خدا(ص) است. مى‏گويند: رسول خدا(ص) فرموده: «قبر مرا بت نكنيد بدانگونه كه يهود قبور انبياى خود را بت كردند.» نمى‏توانم فهميد، چه وقت يهود قبور انبياى خود را بت كردند؟ آنان پس از خروج از مصر و سرگردانى در بيابان كه براى عبادت، خيمه اجتماع داشتند. در زمان سليمان هم كه آن حضرت براى ايشان عبادتگاه - هيكل سليمان - بنا نهاد. همان‏گونه كه مسجد رسول اللَّه(ص) در مدينه براى عبادت بنا شد.
اما درباره قبر پيامبرانشان نيز، چنانكه گذشت: برخى از آنان اصلاً محل دفنشان ناشناخته است، برخى نيز در غارهايى در زير زمين مدفونند و جاى دفن آنان را تنها افراد معدودى مى‏دانسته‏اند.
اما آنچه از رسول خدا(ص) روايت شده كه آن حضرت زنهاى زيارت‏كننده قبور را لعنت كرده، نمى‏تواند در مقابل روايات صحيح و فراوان ديگر هماوردى نمايد، رواياتى كه رسول خدا(ص) در آنها فرموده: «من خود شما را از زيارت قبور نهى كردم. اكنون آنها را زيارت كنيد.»
×××
اينها خلاصه دلايل معتقدان به حرمت بنا و بازسازى قبور و عبادتگاه و مسجد كردن آنها بود.
معتقدان به جواز بازسازى و عمارت و عبادت در محل قبور نيز، به دلايل زير استدلال كرده‏اند: نخست: در قرآن كريم وَ اتَّخِذُواْ مِن مِّقَامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى؛٧٠
و از مقام ابراهيم عبادتگاهى بگيريد.
قالَ الَّذينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً؛٧١
آنانكه بر حالشان [اصحاب كهف] آگاه شدند، گفتند: بر جايگاهشان مسجدى مى‏سازيم.
پس، خداى سبحان ما را فرمان داده تا از جاى پاى خليلش ابراهيم(ع) عبادتگاه بگيريم. و نيز، خبر داده كه، آنان كه بر حال اصحاب كهف آگاه شدند گفتند: «بر خوابگاه ايشان مسجدى مى‏سازيم» و با اين خبر اقدام آنان را تأييد فرموده است.
دوم: در سنت رسول خدا(ص) مى‏گويند: سنت رسول خدا(ص) مؤيد آن است كه آنچه براى قبر نبى خدا اسماعيل و مادرش هاجر و دوشيزگان او و ساير انبياى مدفون در حجر اسماعيل و بيت‏اللَّه‏الحرام انجام شده و برخى از آنها قرنهاى متمادى پس از عصر رسول اكرم(ص) نيز عيان و آشكار و در ديد همگان است، همگى مشروع و مجازند. زيرا، رسول خدا(ص) خود شخصاً حجر اسماعيل را طواف كرده و ذريه رسول اللَّه(ص) و صحابه نيز متابعت نموده و نيكان و پاكان مسلمان تا به امروز، بر اين سنت استوار، و بر انجام آن پاى فشارند.
سوم: سنت رسول خدا در زيارت قبر مادر و گريستن و گرياندن صحابه و ترميم قبر چهارم: استدلال به اطاق سقف‏دار اطاقى كه قبر رسول خدا(ص) و دو خليفه ابوبكر و عمر در آن است و گنبد سبز رنگ افراشته بر فراز آن، كه امروزه شاهد آنيم.
پنچم: ترغيب و تشويق مسلمانان از سوى رسول خدا(ص) به زيارت قبر خود
ششم: زيارت پاره تن رسول اللَّه(ص) فاطمه زهرا(ع) از قبر پدرش رسول خدا(ص) و زيارت صحابى ابو ايوب انصارى از همان قبر
پس، زيارت قبور انبياء و اولياء و بناى عمارت بر آنها و مسجد گزيدن و عبادتگاه گرفتن اين قبور، از سنتهاى بنيادين خداى رحيم و رسول كريم اوست. بنابراين، اولين [پيشواى] قبرگرايان - آنگونه كه برخى تعبير مى‏كنند - رسول خدا(ص) است و پس از او پاره تنش فاطمه(ع) و بعد صحابه والامقام، و سپس ما شيعيان و محبان! واين شرافت ما را بس كه همگى پيرو رسول اللَّه(ص) بوده و آن حضرت الگو و مقتداى ما باشد.
آرى، اگر امروزه نيز، مجال و فرصت يابيم، از سنت رسول خدا(ص) در گريستن بر قبور انبياء و اولياء و ترميم آنها پيروى كرده و زيارت قبر مبارك آن حضرت رإ؛م‏م‏ظظ سرلوحه آنها قرار مى‏دهيم، و در اين كار به صحابى نيكوكار ابوايوب انصارى اقتدا كرده و صورت بر تربت پاك قبر رسول خدا(ص) مى‏نهيم و از پاره تنش فاطمه(ع) درس گرفته خاك قبرش را مى‏بوييم و زمزمه مى‏كنيم:
راستى آنكه شميم سركويت بوييد چه غم ار بوى دو عالم به مشامش نرسد
بر من آن شد كه اگر بر همه ايام رود ظلمت دهر به تاريكى شامش نرسد
ولى چه بگوييم كه در چشم خار و در گلو استخوان است. و انّا للَّه و انّا اليه راجعون!
٩- گريه برميت
الف) رواياتى كه مى‏گويد: پيامبر بر متوفى گريست و بر آن ترغيب فرمود ١. گريه پيامبر(ص) در بيمارى سعد بن عباده
در صحيح مسلم از عبداللَّه بن عمر روايت كند كه گفت: «سعد بن عباده بيمار شد و رسول خدا(ص)، براى عيادت، همراه با عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى‏وقاص و عبداللَّه بن مسعود به ديدار او رفتند. بر بالينش كه رسيدند مدهوشش يافتند. پيامبر(ص) فرمود: آيا جان سپرده است؟ گفتند: نه، اى رسول خدا! پيامبر(ص) به گريه افتاد. مردم نيز كه گريستن رسول خدا(ص) را ديدند به گريه افتادند. فرمود: آيا نمى‏شنويد؟ خداوند بر سرشك ديده عذاب نمى‏كند، و بر اندوه دل نيز، ولى به خاطر اين - با اشاره به زبان خود - عذاب مى‏كند يا مى‏بخشايد٧٢.»
٢. گريه پيامبر(ص) بر پسرش ابراهيم در صحيح بخارى، صحيح مسلم، سنن ابى‏داود و سنن ابن ماجه از انس بن مالك روايت كنند٧٣كه گفت:
با رسول خدا(ص) وارد شديم... ابراهيم در حال جان سپردن بود. چشمان پيامبر اشك‏ريزان شد، عبدالرحمان بن عوف گفت: اى رسول خدا! شما هم؟ فرمود: «پسر عوف! اين رحمت است» سپس بر آن افزود و فرمود: [درست مى‏بينى] «ديدگان گريان است و دل اندوهبار، ولى هرگز چيزى - جز آنچه كه پروردگارمان را خشنود كند - بر زبان نياوريم. اى ابراهيم! به راستى كه ما از جدايى تو اندوهگينيم٧٤.»
اين روايت در سنن ابن ماجه چنين است:
انس بن مالك گويد: هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا(ص) جان سپرد، پيامبر(ص) به حاضران فرمود: «او را در كفنهايش نپوشانيد تا [براى آخرين بار] ديدارش كنم.» سپس بر بالينش آمده بر روى او خم شد و گريست٧٥.
در سنن ترمذى آمده است:
جابربن عبداللَّه گويد: پيامبر(ص) دست عبدالرحمان بن عوف را گرفت و با وى بر بالين پسرش ابراهيم آمد و او را كه در حال جان سپردن بود در برگرفت و بر دامن نهاد و گريستن آغازيد. عبدالرحمان بن عوف گفت: آيا گريه مى‏كنى؟ مگر شما نبودى كه از گريه كردن باز مى‏داشتى؟ فرمود: «نه، من از فغان و فرياد دو گروه احمق و سفيه گناهكار باز داشتم: آنان كه هنگام مصيبت چهره مى‏خراشند و گريبان مى‏درند و ناله‏هاى شيطانى سر مى‏دهند٧٦.»
٣. گريه پيامبر(ص) بر نوه خويش در صحيح بخارى، صحيح مسلم، سنن ابى‏داود و سنن نسائى روايت كنند: دختر پيامبر(ص) براى آن حضرت پيام داد: نزد ما بيا كه، پسرى از من جانسپار است. پيامبر برخاست و همراه با سعد بن عباده و مردانى از اصحاب خويش به ديدار آنها آمدند. كودك را كه در حال نفس زدن و جان دادن بود نزد آن حضرت آوردند. سرشك ديدگان پيامبر(ص) به جوشش آمد. سعد گفت: اى رسول خدا! چه مى‏بينم؟ فرمود: «اين رحمت و عطوفتى است كه خداوند در دلهاى بندگانش قرار داده است، و خداوند تنها بندگان رحيم و مهربان خود را مورد رحمت و بخشايش قرار مى‏دهد٧٧.»
٤. گريه پيامبر(ص) بر عموى خويش حمزه
در طبقات ابن‏سعد، مغازى واقدى، مسنداحمد و ديگر كتب مكتب خلفا روايت كنند:
رسول خدا(ص) -پس از جنگ احد- هنگامى كه صداى گريه از خانه‏هاى انصار بر كشته‏هايشان را شنيد، ديدگانش اشكبار شد و گريست و فرمود: «ولى حمزه گريه‏كننده‏اى ندارد.» سعد بن معاذ كه آن را شنيد به نزد زنان بنى‏عبدالاشهل شتافت و آنان را [به سوى پيامبر و تسليت بر او و گريستن بر حمزه] فرا خواند. پيامبر(ص) بر ايشان دعا كرد و آنان را بازگردانيد. پس از آن واقعه، هيچ‏يك از زنان انصار بر مرده‏اى نگريست مگر آنكه ابتدا بر حمزه كرد و پس از آن بر مرده خويش گريست٧٨.
٥. گريه پيامبر(ص) بر شهداى جنگ موته در صحيح بخارى روايت كند:
پيامبر(ص) [چگونه شهيد شدن] زيد و جعفر و ابن رواحه را،پيش از رسيدن خبر آنان، براى مردم توصيف كرد و فرمود:
«زيد پرچم را بر گرفت و ضربت خورد و شهيد شد! سپس جعفر پرچم را بر گرفت. او نيز شهيد شد! پس از آن ابن رواحه پرچم گرفت و شهيد شد.» پيامبر(ص) در حالى اين سخنان را مى‏فرمود كه ديدگانش سرشك مى‏ريختند!٧٩
٦. گريه پيامبر(ص) بر جعفر بن ابى‏طالب در استيعاب، اسد الغابه، اصابه، تاريخ ابن اثير و ديگر كتب مكتب خلفا روايتى است كه فشرده آن چنين است:
هنگامى كه جعفر و اصحاب او به شهادت رسيدند، رسول خدا(ص) به خانه او رفت، فرزندانش را فرا خواند و آنان را -در حالى كه سرشك ديدگانش فرو مى‏ريخت- بوئيد [و نوازش كرد.] همسر جعفر، اسماء گفت:
پدر و مادرم فداى شما باد، چه چيز شما را مى‏گرياند؟ آيا از جعفر و ياران او چيزى به شما رسيده؟ فرمود: «آرى، امروز شهيد شدند.» اسماء گفت: من برخاستم و صيحه زدم و زنان را گرد آوردم، وارد خانه فاطمه كه شدم، ديدم او مى‏گريد و مى‏گويد: واى عمويم! و رسول خدا(ص) [كه چنين ديد] فرمود:
به راستى كه گريه‏كنندگان، بايد بر مثل جعفر بگريند٨٠.
٧. گريه پيامبر(ص) بر مزار مادرش آمنه در صحيح مسلم، مسند احمد، سنن ابى‏داود، نسائى و ابن ماجه٨١روايت كنند:
ابوهريره گويد: پيامبر اكرم(ص) قبر مادرش را زيارت كرد و گريست و همه اطرافيان را گريانيد٨٢.
گريه پيامبر(ص) بر فرزندش حسين(ع) در مناسبتهاى گوناگون
١. حديث ام‏الفضل در مستدرك صحيحين، تاريخ ابن عساكر، مقتل خوارزمى و ديگر كتب مكتب خلفا آمده است٨٣:
از ام الفضل دختر حارث روايت كنند كه او بر پيامبر خدا وارد شد و گفت: اى رسول خدا! من در شب گذشته خواب ناخوشايندى ديدم! فرمود: «چه ديده‏اى؟» گفت: خيلى سخت است! فرمود: «چيست؟» گفت: ديدم گويا قطعه‏اى از جسد شما جدا شد و در دامنم قرار گرفت! رسول خدا(ص) فرمود: «چيز خوبى ديده‏اى؛ فاطمه -انشاء اللَّه- پسرى به دنيا مى‏آورد و در دامان تو جاى مى‏گيرد.» [گويد:] پس از آن، فاطمه -همان‏گونه كه پيامبر فرموده بود - حسين را به دنيا آورد، و او در دامن من جاى گرفت. روزى خدمت رسول خدا(ص) رسيدم و حسين را در دامان آن حضرت نهادم، اندكى بعد توجهش از من منصرف شد، به ناگاه ديدم ديدگان پيامبر(ص) سيل‏آسا اشك مى‏بارد! گويد: گفتم: اى نبى خدا! پدر و مادرم به فدايت، شما را چه مى‏شود؟ فرمود: «جبرئيل - عليه الصلاة و السلام - به ديدارم آمد و به من خبر داد كه: امتم به زودى اين پسرم را مى‏كشند.» گفتم: اين را؟ فرمود: «آرى، او قدرى از تربت سرخش را نيز براى من آورد.»
حاكم صاحب مستدرك صحيحين گويد: اين حديث با شرائط شيخين [بخارى و مسلم] حديثى صحيح است، ولى آن را نياورده‏اند.٨٤
٢. روايت زينب بنت جحش در تاريخ ابن عساكر، مجمع الزوائد، تاريخ ابن كثير و ديگر كتب مكتب خلفا روايت كنند٨٥:
زينب گويد:»دريكى‏ازاوقات‏كه‏رسول خدا(ص) در خانه من بود ومن حسينِ تازه به راه افتاده را نگه مى‏داشتم، لحظه‏اى از وى غافل شدم و او نزد رسول خدا(ص) رفت. فرمود: «آزادش بگذار.» - تا آنجا كه گويد - سپس دستش را بلند كرد. پس از آنكه پيامبر نمازش رابه‏انجام رسانيد، گفتم: اى رسول خدا! من امروز كارى را از شما ديدم كه تا به حال نديده بودم؟ فرمود: «جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد امت من اين [فرزندم] رامى‏كشند. گفتم: پس تربتش رابه من نشان بده و او تربت سرخ رنگى برايم آورد.»٨٦
٣.روايت عايشه در تاريخ ابن عساكر، مقتل خوارزمى، مجمع الزوائد و ديگر كتب پيروان مكتب خلفا از ابى‏سلمة بن عبدالرحمن روايت كنند٨٧:
عايشه گويد: «رسول خدا(ص) كه حسين را بر ران خود نشانيد، جبرئيل نزد او آمد و گفت: اين پسر توست؟ فرمود: «آرى»، گفت: ولى امتت به زودى - پس از تو - او را مى‏كشند. ديدگان پيامبر(ص) اشكبار شد. جبرئيل گفت: اگر بخواهى سرزمينى را كه در آن كشته مى‏شود به تو نشان مى‏دهم. فرمود: «آرى چنين كن.» جبرئيل نيز، خاكى از سرزمين طف [كربلا] را به آن حضرت نماياند.»
در عبارت ديگرى چنين است: جبرئيل به سوى سرزمين طف در عراق اشاره كرد و تربتى سرخ‏فام برگرفت و به او نشان داد و گفت: «اين از تربت قتلگاه اوست٨٨.»
در اين باب روايات ديگرى است كه خبر دادن فرشتگان به رسول خدا(ص) - درباره شهادت امام حسين(ع) - را تأييد مى‏كند. مانند:
١. روايت ام‏سلمه در مستدرك صحيحين، طبقات ابن سعد، تاريخ ابن عساكر و ديگر كتب پيروان مكتب خلفا روايت كنند كه راوى گفته است٨٩:
ام‏سلمه - رضى اللَّه - مرا خبر داد كه: «يك شب رسول خدا(ص) براى خواب در بستر شد و [اندكى] بعد با حالتى افسرده بيدار گرديد؛ سپس خوابيد و آرام گرفت و دوباره با حالتى سبك‏تر از آنچه در مرحله اول ديده بودم، بيدار شد؛ سپس خوابيد و باز هم - در حالتى كه تربت سرخ‏فامى در دست داشت و آن را مى‏بوسيد - از خواب بيدار شد. عرض كردم: اى رسول خدا! اين تربت چيست؟ فرمود: «جبرئيل مرا خبر داد كه اين [حسين(ع)] در سرزمين عراق كشته مى‏شود. به جبرئيل گفتم: تربت زمينى را كه در آن كشته مى‏شود به من نشان بده و اين تربت آنجاست.»
حاكم گويد: اين حديث با شرايط شيخين [بخارى و مسلم] حديثى صحيح است ولى آن را در كتب خود نياورده‏اند٩٠.
٢. حديث انس بن مالك در مسند احمد، المعجم الكبير طبرانى، تاريخ ابن عساكر و ديگر كتب پيروان مكتب خلفا روايت مى‏كنند٩١كه:
انس بن مالك گويد: يكى از فرشتگان به نام قطر از پروردگار خود اجازه خواست تا به ديدار پيامبر(ص) بيايد؛ خداوند اذنش داد و او در روز نوبت ام‏سلمه وارد شد. پيامبر(ص) به ام‏سلمه فرمود: «مواظب باش كسى در مجلس ما وارد نگردد.» در همان حال كه او بر درب اطاق بود ناگهان حسين بن على(ع) سر رسيد و در را گشود و وارد شد. رسول خدا(ص) نيز، او را در برگرفت و بوسه‏باران كرد. آن فرشته گفت: دوستش دارى؟ فرمود: «آرى.»
گفت: امتت به زودى او را مى‏كشند! اگر بخواهى مكانى را كه در آن كشته مى‏شود به تو نشان مى‏دهم؟ فرمود: «آرى مى‏خواهم.» گويد: آن فرشته مشتى از مكان كشته شدن او را برگرفت و به آن حضرت نماياند، پس از آن قدرى ماسه يا خاك سرخ آورد. ام‏سلمه آن را گرفت و در جامه خود نهاد. راوى حديث، ثابت، گويد: ما - در آن زمان - مى‏گفتيم: اين كربلاست!٩٢
ب) رواياتى كه مى‏گويد: پيامبر(ص) از گريه كردن نهى فرمود، و منشأ اين روايات
در صحيح مسلم و سنن نسائى از عبداللَّه روايت كنند: حفصه بر [حال] عمر گريست. عمر گفت: آرام باش دخترم! آيا نمى‏دانى كه پيامبر فرموده: «ميت به خاطر گريه بستگانش بر او، عذاب مى‏بيند»؟٩٣
در روايت ديگرى آمده است:
عمر گويد: پيامبر(ص) فرمود:»ميت در قبر به‏خاطر نوحه‏و زارى بر او عذاب مى‏بيند٩٤.»
و در ديگرى:
عبداللَّه بن عمر گويد: هنگامى كه عمر ضربت خورد، مدهوش گرديد. بدين خاطر، بر او صيحه و شيون كردند. چون به هوش آمد گفت: آيا نمى‏دانيد كه رسول خدا(ص) فرمود: «ميت به خاطر گريه زنده عذاب مى‏بيند.٩٥«
استدراك عايشه بر حديث و رفع اشتباه از عمر و پسرش در صحيح بخارى، صحيح مسلم و سنن نسائى روايت كنند:
ابن عباس گويد: به مدينه كه رسيديم، اميرالمؤمنين [عمر] هنوز استقرار نيافته بود كه ضربت خورد. صهيب با فرياد: واى برادرم! واى ياورم! بر بالين او آمد. عمر گفت: آيا نمى‏دانى، آيا نشنيده‏اى كه پيامبر(ص) فرمود: «ميت به خاطر برخى گريه‏هاى بستگانش عذاب مى‏بيند»؟
ابن عباس گويد: من برخاستم و نزد عايشه رفتم و از آنچه گذشته بود آگاهش كردم. عايشه گفت: نه به خدا! رسول خدا هرگز نفرموده: «ميت به خاطر گريه كسى عذاب مى‏بيند.» بلكه فرموده:
إنَّ الكافِرِ يَزيدُه اللَّهُ بِبُكاءِ أَهلهِ عذاباً وَ انَّ اللَّه لَهُو أضْحك و أبْكى، ولا تزر وازرة وِزْرطَ اُخرى؛ خداوند كافر را به خاطر گريه بستگانش بيشتر عذاب مى‏كند، و خداوند است كه مى‏خنداند و مى‏گرياند، و هيچ‏كس بار گناه ديگرى را بر ندارد.
قاسم بن محمد گويد: هنگامى كه سخن عمر و پسرش به عايشه رسيد گفت: شما مرا از كسانى خبر مى‏دهيد كه نه دروغ گويند و نه دروغ‏زن، ولى [به هر حال]گوش آدمى خطا مى‏شنود.٩٦
در صحيح مسلم، صحيح بخارى، سنن ترمذى و موطأ مالك روايت كنند:
هشام بن عروه از پدرش، گويد: در نزد عايشه گفته شد كه ابن عمر گفته است: «ميت به خاطر گريه بستگانش بر او، عذاب مى‏بيند.» عايشه گفت: خداى بر ابا عبدالرحمن ببخشايد، چيزى را شنيده ولى خوب در نيافته، [قضيه چنين بود كه:] جنازه فردى يهودى را - در حالى كه بر او مى‏گريستند - از كنار پيامبر(ص) عبور دادند، آن حضرت فرمود: «شما مى‏گرييد و او عذاب مى‏شود٩٧.»
امام نووى [متوفاى ٦٧٦ هجرى] در شرح صحيح مسلم، درباره روايات نهى از گريستن كه از رسول خدا روايت شده، گويد: اين روايات تنها از روايت عمر و پسرش عبداللَّه است. عايشه آنها را انكار كرده و آن را از نسيان و فراموشى و اشتباه آن دو دانسته، و منكر صدور آن از پيامبر(ص) شده است٩٨.
رسول خدا(ص) عمر را از نهى، نهى مى‏كند در سنن نسائى، سنن ابن ماجه و مسند احمد٩٩روايت كنند كه: سلمة بن ازرق گويد: شنيدم كه ابو هريره مى‏گفت: يكى از بستگان رسول خدا(ص) از دنيا رفت، زنان جمع شده و بر او گريه مى‏كردند، عمر برخاست و آنان را بازداشته و پراكنده مى‏كرد، رسول خدا(ص) فرمود: «عمر! آنان را به حال خود واگذار كه چشمها اشكبار، دلها مصيبت‏ديده و داغشان تازه است.١٠٠«
در مسند احمد از وهب بن كيسان از محمد بن عمرو روايت كند كه:
سلمة بن ازرق با عبداللَّه بن عمر در بازار نشسته بودند كه عده‏اى جنازه‏اى را عبور داده و بر آن مى‏گريستند. عبداللَّه بن عمر اين كار را ناپسند شمرده و آنان را طرد كرد. سلمة بن ازرق به او گفت: چنين مگو! زيرا من خود شاهد بودم و از ابو هريرة شنيدم - زنى از بستگان مروان جان سپرده بود و مروان دستور مى‏داد زنانى را كه بر او مى‏گريستند از آنجا برانند - ابو هريرة كه بر سر جنازه آمده بود گفت: اى ابا عبد الملك! آنان را به حال خود واگذار، زيرا جنازه‏اى را از مقابل پيامبر(ص) عبور دادند. من و عمر بن خطاب نيز، در كنار آن حضرت بوديم. عمر شروع به راندن زنانى كرد كه همراه جنازه مى‏گريستند. رسول خدا(ص) فرمود: «پسر خطاب! آنان رابه حال خود وا گذار كه جانشان مصيبت‏ديده، چشمشان اشكبار و داغشان تازه است.١٠١«
مقايسه روايات و نتيجه آن روايات بخش اول اثبات كرد: گريه كردن بر محتضر و كسى كه در حال جان دادن است و كسى كه جان سپرده و نيز، گريه بر مزار مردگان -شهيد باشد يا غير شهيد- از سيره پيامبر اكرم(ص) مى‏باشد.
روايات بخش دوم اثبات كرد: رسول خدا(ص) بارها بر فرزند شهيدش[حسين(ع)] گريه كردند، و با اثبات آن، گريه آن حضرت بر حسين(ع) به بخش اول مى‏پيوندد و از سيره و سنت رسول خدا(ص) به شمار مى‏آيد.
روايات بخش سوم اثبات كرد: روايات نهى پيامبر(ص) از گريه بر ميت، تنها از سوى خليفه دوم و پسرش عبداللَّه است؛ و از استدراك ام المؤمنين عايشه بر آنها كه گفت: «خداى ببخشايد ابا عبدالرحمن را، چيزى را شنيده ولى در نيافته» و سخنان ديگر صحابه مانند: ابو هريره و ابن عباس پيرامون اين موضوع درمى‏يابيم كه:
آنچه خليفه دوم و پسرش عبداللَّه درباره «نهى پيامبر(ص) از گريستن بر ميت» روايت كرده‏اند، خطا و اشتباه است.
بنابراين، گريستن بر كسى كه در حال مردن است، و گريستن بر ميت، و گريستن بر مزار ميت، از سيره و سنت رسول خدا(ص) است. از اين رو، گريه بر حسين(ع) نيز، پيروى از سيره و سنت رسول خدا(ص) مى‏باشد.



١. صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب غزوه خيبر، ج ٣، ص ٣٥، و كتاب الجهاد و السير، ج ٢، ص ١٠٩، باب ١٠٢، و باب ما قيل فى لواء النبى، ج ٢، ص ١١١، و باب فضل من اسلم على يديه رجل، ج ٢، ص ١١٥، و كتاب فضائل اصحاب النبى، باب مناقب على بن ابى‏طالب، ج ٢، ص ١٩٩؛ صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل على بن ابى‏طالب (رض)، حديث ٣٢ و ٣٤، و باب غزوة ذى قرد و غيرها، حديث ١٣٢؛ سنن ترمذى، كتاب المناقب، باب مناقب على بن ابى‏طالب، ج ١٣، ص ١٧٢.
٢. صحيح بخارى، باب دعاء النبى الى الاسلام، ج ٢، ص ١٠٧.
٣. صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، حديث ١٣٢.
٤ . صحيح بخارى، كتاب الوضوء، باب التماس الوضوء اذا كانت الصلاة، ج ١، ص ٣١.
٥. صحيح بخارى، كتاب الأشربه، باب شرب البركة و الماء المبارك، ج ٣، ص ٢١٩؛ سنن نسائى كتاب الطهارة، باب الوضوء من الاناء، ج ١، ص ٢٥؛ مسند احمد، ج ١، ص ٤٠٢؛ سنن دارمى، از قول عبداللَّه بن عمر، باب ما اكرم اللَّه النبى من تفجر الماء من بين اصابعه، ج ١، ص ١٥.
٦. صحيح مسلم، كتاب الحج، باب بيان ان السنة يوم النحران يرمى ثم ينحر ثم يحلق، حديث ٣٢٣ و ٣٢٦؛ سنن ابوداود، كتاب المناسك، باب الحلق و التقصير، حديث ١٩٨١؛ طبقات ابن سعد، ج ١، ص ١٣٥؛ مسند احمد، ج ٣، ص ١١١، ١٣٣، ١٣٧، ١٤٦، ٢٠٨، ٢١٤، ٢٣٩، ٢٥٦، ٢٨٧ و ج ٤، ص ٤٢؛ مغازى واقدى، ص ٤٢٩.
٧. صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب قرب النبى من الناس و تبركهم به، حديث ٧٤، ص ١٨١٢.
٨. مستدرك حاكم، كتاب معرفة الصحابة، باب مناقب خالد بن الوليد، ج ٣، ص ٢٩٩. فشرده اين روايت در منتخب كنزالعمال، در حاشيه مسند احمد، ج ٥، ص ١٧٨ و تاريخ ابن كثير، ج٧، ص ١١٣ نيز آمده است.
٩. صحيح بخارى، كتاب اللباس، باب ما يذكر فى الشيب، ج ٤، ص ٢٧، كه ما فشرده آن را آوريم.
١٠.طبقات ابن‏سعد، ج٦، ص٦٣؛ صحيح‏بخارى، كتاب‏الوضوء، باب الماء الذى يغسل‏به شعر الانسان،ج١، ص٣١.
١١. مسند احمد، ج ٦، ص ٣٤٨؛ طبقات ابن سعد، ج ١، ص ٢٢، باب ذكر لباس النبى؛ تاريخ الاسلام ذهبى (السيرة النبوية)، ص ٥٠٣؛ السيرة النبوية و الآثار المحمدية، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة، ج٢، ص٢٢٥.
١٢. صحيح‏مسلم، ج٣، ص١٦١، كتاب اللباس و الزينة، باب تحريم استعمال اناء الذهب و الفضة، حديث٢٠٦٩.
١٣. صحيح بخارى، كتاب الشروط، باب الشروط فى الجهاد و المصالحة مع اهل الحرب، ج ٢، ص ٨١، و كتاب المغازى، باب غزوة الحديبية؛ طبقات ابن سعد، ج ٣، ص ٢٩. و ج ١، قسمت اول، ص ١١٨؛ مغازى واقدى، ص ٢٤٧.
١٤. مسند احمد، ج ٥، ص ٦٨. مشروح آن در شرح حال حنظلة بن حذيم بن حنيفه در اصابة آمده است.
١٥. مستدرك حاكم، ج ٢، ص ٦١٥؛ مجمع الزوائد، ج ٨، ص ٢٥٣؛ تحقيق النصرة، مراغى (ت٨١٦ هجرى) ص ١١٣ - ١١٤، به نقل از طبرانى.
١٦. سوره بقره، آيه ٨٩.
١٧. از اين روايات چنين ظاهر مى‏شود كه آنها با امثال اينگونه دعاها خداوند جليل را مى‏خواندند؛ دعاهايى كه دربردارنده توسل به رسول خداست.
١٨ . اين روايات از حيث مضمون متواتر است و در كتابهاى زير آمده است:
دلائل النبوة، بيهقى، ص ٣٤٣ - ٣٤٥. تفسير طبرى در تفسير آيه؛ تفسير نيشابورى در حاشيه تفسير طبرى، ج ١، ص ٣٣٣؛مستدرك حاكم، ج ٤، ص ٢٦٣؛ تفسير سيوطى به نقل از دلائل النبوة ابونعيم، تفسير محمد بن عبد حميد؛ تفسير عبدالرحمان بن ابى‏حاتم بن ادريس رازى؛ تفسير محمد بن ابراهيم بن المنذر نيشابورى (ت ٣١٨ هجرى).
١٩. مسند احمد، ج ٤، ص ١٣٨؛ سنن ترمذى، كتاب الدعوات، ج ١٣، ص ٨٠ - ٨١؛ سنن ابن ماجه، كتاب اقامة الصلاة و السنة فيها، باب ما جاء فى صلاة الحاجة، حديث ١٣٨٥، ص ٤٤١. ابن اثير با سند خود در شرح حال عثمان بن حنيف در اسدالغابه، بيهقى بنابر نقل صاحب كتاب تحقيق النصرة از او و تحقيق النصرة، ص ١١٤. ما عبارت احمد بن حنبل، امام حنابله، را از آن رو آورديم كه منكران شفاعت از پيروان ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب پيروان احمد بن حنبل‏اند.
٢٠. تحقيق النصرة، ص ١٤ و ١١٥، به نقل از معجم كبير طبرانى.
٢١. سنن دارمى، ج ١، ص ٤٤-٤٣؛ وفاء الوفاء، ج ٢، ص ٥٤٩.
٢٢. صحيح بخارى، كتاب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء اذا قحطوا و كتاب فضائل اصحاب النبى، باب مناقب عباس بن عبدالمطلب، ج ٢، ص ٢٠٠ و ج ١، ص ١٢٤؛ سنن بيهقى، كتاب صلاة الاستسقاء، باب الاستسقاء بمن ترجى بركة دعائه، ج ٣، ص ٣٥٢.
٢٣. كنزالعمال، ج ١٢، ص ١٤٧، حديث ٣٤٤٢٤؛ اصابه، ج ٨، ص ١٦٠؛ اسدالغابه، ج ٥، ص ٥١٧؛ استيعاب در حاشيه اصابه، ج ٤، ص ٣٢٨، چاپ مصر ١٣٢٨ هجرى؛ صفوة الصفوة، ج ٢، ص ٥٤، در شرح حال فاطمه بنت اسد؛ ذخائر العقبى، ص ٥٥ و ٥٦؛ فصول المهمة، ابن صباغ مالكى، ص ٣١ و ٣٢؛ وفاء الوفاء، ج ٣، ص ٨٩٧ و ٨٩٨؛ و ينابيع المودة.
٢٤. طبقات ابن سعد، ج ١، ص ٢٢٢، باب ذكر لباس الرسول.
٢٥. سوره بقره، آيه ١٢٥
٢٦. سنگ مقام ابراهيم(ع
٢٧. صحيح بخارى، كتاب الانبياء، ج ٢، ص ١٥٩-١٥٨
٢٨. سوره بقره، آيه ١٥٨.
٢٩ . همان، ص ١٥٨. و نيز معجم البلدان ماده »زمزم«، درباره تاريخ اسماعيل از تاريخ طبرى و ابن اثير.
٣٠ . جمره عقبه يعنى: پرتاب‏گاه اولين.
٣١. جمره وسطى يعنى: پرتاب‏گاه ميانى.
٣٢. جمره قصوى يعنى:پرتاب‏گاه آخرين.
٣٣مسند احمد، ج ١، ص ٣٠٦ و نزديك به آن در ص ١٢٧. مسند طيالى، حديث ٢٦٩٧ و نيز مراجعه كنيد: معجم البلدان، ماده كعبه و تاريخ طبرى و ابن اثير، در شرح حال ابراهيم(ع).
٣٤ . سوره صافات، آيات ١٠١ - ١٠٧.
٣٥مسند احمد، ج ٢، ص ١١٧، عبارت متن از مسند است؛ صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب نزول النبى(ص) الحجر؛ صحيح مسلم، كتاب الزهد و الرقائق، باب لا تدخلوا مساكن الذين ظلموا انفسهم...، حديث ٤٠. روايت مسلم فشرده و مختصر است.
٣٦. مسند احمد، ج ٢، ص ٦٦.
٣٧. قوم ثمود، قوم صالح پيامبر بودند كه دعوتش را رد نموده و ناقه صالح، معجزه آن حضرت را پى كردند
٣٨. صحيح مسلم، كتاب الجمعة، باب فضل الجمعه، حديث ١٧-١٨.
٣٩. سوره بقره، آيه ١٨٥.
٤٠. سوره قدر، آيات ١ - ٣.
٤١. مسنداحمد، ج١، ص٨٩-٨٧، ١١٠-٩٦، ١٢٨-١١١، ١٣٩-١٣٨، ١٥٠-١٤٥؛ مسندطيالسى، حديث٩٦ - ١٥٥
٤٢. مسند احمد، ج ٢، ص ٢٤٦.
٤٣. مسند احمد، ج ٢، ص ٢٨٥.
٤٤. سنن ابن ماجه، كتاب جنائز، چاپ دار الكتب العربية (١٣٧٢ هجرى)، ج ١، ص ٥٠٢، حديث ١٥٧٦؛ سنن ابوداود، كتاب جنائز، ج ٣، ص ٢١٨، حديث ٣٢٢٦؛ مسند احمد، چاپ مصر(١٣١٣ هجرى)؛ ج ٢، ص ٣٣٧ و ٣٥٦؛ سنن ترمذى ابواب جنائز، چاپ مصر(١٣٥٠ هجرى)؛ ج ٢، ص ٢٧٦.
٤٥. مسند احمد، ج ١، ص ٨٩ و ٩٦.
٤٦. تورات، ترجمه فارسى از عبرانى و كلدانى و يونانى، ص ٣٥.
٤٧. معجم اللبلدان، ج ٢، ص ٤٦٨
٤٨. سوره بقره، آيه ١٢٥.
٤٩. سوره كهف، آيه ٢١.
٥٠. به تفسير آيات در كتب تفسير مراجعه شود.
٥١. صحيح مسلم، حديث ٩٧٧؛ سنن نسائى، ج ٤، ص ٩؛ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٥٠٠ - ٥٠١؛ سنن ترمذى، ج ٤، ص ٢٧٤؛ سنن ابى‏داود، حديث ٣٢٣٥؛ موطأ مالك، ج ٢، ص ٤٨٥.
٥٢. سنن ابن ماجه، حديث ١٥٧١.
٥٣ . طبقات ابن سعد، چاپ اروپا،ج ١، ص ٢٥. روايات او را فشرده آورديم.
٥٤. الاكتفاء فى مغازى المصطفى و الثلاثة الخلفاء، ص ١١٩، تصحيح هنرى ماسه، چاپ جول كريونل، الجزائر، ١٩٣١ ميلادى.
٥٥. ابن جبير، محمد بن احمد بن جبير كنانى اندلسى... در شب شنبه دهم ربيع‏الاول سال ٥٤٠ يا ٥٣٩ هجرى به دنيا آمده و در شب چهارشنبه ٢٩ يا ٢٧ شعبان ٦١٦ هجرى در اسكندريه بدرود حيات گفته است.
٥٦ . مثير الغرام الساكن الى اشرف الاماكن، چاپ دارالراية للنشر، رياض، ١٤١٥ هجرى، ص ٢١٨.
٥٧. من اخبار مكة فى قديم الدهر و حديثه، چاپ بيروت، ١٤١٤ هجرى.
٥٨. بنابر آنچه در پاورقى اخبار مكه، ص ١٢٣ آمده است
٥٩. مختصر كتاب البلدان، تأليف ابوبكر بن فقيه همدانى (ت: ٣٤٠ هجرى) چاپ بريل، ليدن، ١٣٠٢ هجرى ، ص ١٧.
٦٠. فروع كافى، كتاب حج، باب حج ابراهيم و اسماعيل(ع)، حديث ١٤، ج ٤، ص ٢١٠؛ من لايحضره الفقيه، كتاب حج، ج ٢، ص ١٢٥؛ وافى، كتاب حج، ج ٨، ص ٢٨؛ بحارالانوار، كتاب النبوة، ج ٥، ص ١٤٣ و ١٤٤.
٦١. همان.
٦٢. معجم البلدان، ياقوت حموى، ج ١، ص ١٠٠.
٦٣. مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج ٢، ص ١٠٠
٦٤. طبقات ابن سعد، چاپ بيروت، ١٣٧٦ هجرى، ج ١، ص ١١٦؛ سنن نسائى، كتاب جنائز، ج ١، ص ٢٦٧؛ سنن ابى‏داود، حديث ٣٢٣٤؛ سنن ابن ماجه، حديث ١٥٧٢.
٦٥. طبقات ابن سعد، ج ٢، ص ٢٩٤-٢٩٢؛ سيره ابن هشام، ج ٤، ص ٣٤٣.
٦٦. سنن كبراى بيهقى، ج ٥، ص ٢٤٦؛ سنن دار قطنى، ج ٢، ص ٢٧٨؛ اتحاف السادة المتقين، زبيدى، ج ٤، ص ٤١٦؛ ترواء الغليل، البانى، ج ٤، ص ٣٣٥؛ كنزالعمال، ج ٥، ص ٧٠؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج ٤، ص ٢؛ درالمنثور، سيوطى، ج ١، ص ٢٣٧؛ معجم الكبير، طبرانى، ج١٢، ص ٤٠٧
٦٧. مسند طيالسى (متوفاى ٢٠٤ هجرى)، ص ١٢؛ كنز العمال، ج ٢٠، ص ١٦١؛ مختصر تاريخ دمشق، ج ٢، ص ٤٠٦؛ المطالب العالية، ابن حجر، ص ١٢٥٤؛ درالمنثور، سيوطى، ج١، ص ٢٣٧؛ معجم الكبير، طبرانى، ج ١٢، ص ٤١٧
٦٨. مثير الغرام الساكن، ص ٣٠٠.
٦٩. مجمع الزوائد، كتاب الخلافة، چاپ بيروت، ١٩٦٧ م، ج ٥، ص ٢٤٥. اين روايت با عبارات ديگرى در ج ٤،ص ٢، همين كتاب نيز آمده است. و نيز: مسند احمد، ج ٥، ص ٢٢٤؛ مستدرك حاكم، ج ٥، ص ٥١٥.
٧٠. سوره بقره، آيه ١٢٥.
٧١. سوره كهف، آيه ٢١.
٧٢. صحيح مسلم، ج ٢، ص ٦٣٦، كتاب الجنائز، باب ٦.
٧٣. عبارت از صحيح بخارى است.
٧٤. صحيح مسلم، ج ٤، ص ١٨٠٨، كتاب الصبيان؛ سنن ابى‏داود، ج ٣، ص ١٩٣، باب البكاء على الميت؛ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٥٠٧؛ صحيح بخارى، ج ١، ص ١٥٨.
٧٥. سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٤٧٣، كتاب الجنائز.
٧٦. سنن ترمذى، ج ٤، ص ٢٢٦، كتاب الجنائز، باب الرخصة فى البكاء على الميت. اين حديث نزد علماى حديث‏شناس مكتب خلفا حديثى حسن است
٧٧. صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب قول النبى(ص): »يعذب الميت ببعض بكاء اهله عليه.« كتاب المرضى، باب عبادة الصبيان، ج ٤، ص ٣و١٩١؛ كتاب التوحيد، باب ان رحمة اللَّه قريب من المحسنين؛ صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب البكاء على الميت، ج ٢، ص ٦٣٦، حديث ١١؛ سنن ابى‏داود، كتاب الجنائز، باب البكاء على الميت، ج ٣، ص ١٩٣، حديث ٣١٢٥؛ سنن النسائى، ج ٤، ص ٢٢، كتاب الجنائز، باب الأمر بالاحتساب و الصبر؛ مسند احمد، ج ٥، ص ٢٠٧ - ٢٠٤.
٧٨. اين روايت را از شرح حال حمزه در طبقات ابن سعد، ج ٣، ص ١١، چاپ دار صادر بيروت، ١٣٧٧ هجرى آورديم. مشروح‏تر آن در مغازى واقدى، ج ١، ص ٣١٥ - ٣١٧، آمده است. و نيز، امتاع الاسماع، ج ١، ص ١٦٣؛ مسند احمد، ج ٢، ص ٤٠؛ تاريخ طبرى، ج ٢، ص ٥٣٢، چاپ مصر؛ سيره ابن هشام، ج ٣، ص ٥٠؛ ابن عبد البر در استيعاب، و ابن اثير در اسد الغابه نيز، فشرده آن را در شرح حال حمزه آورده‏اند.
٧٩. صحيح بخارى، ج ٢، ص ٢٠٤، كتاب فضائل الصحابة، باب مناقب خالد؛ البداية و النهاية، ابن كثير، ج ٤، ص ٢٥٥؛ سنن الكبرى، بيهقى، ج ٤، ص ٧٠؛ انساب الاشراف، ج ٢، ص ٤٣؛ شرح ابن ابى‏الحديد بر نهج البلاغة، جزء ١٥، ص ٧٣.
٨٠. تاريخ ابن اثير، ج ٢، ص ٩٠ و ديگر كتب مورد اشاره در متن، در شرح حال جعفر طيار.
٨١. عبارت متن از صحيح مسلم است.
٨٢. صحيح مسلم، ج ٢، ص ٦٧١، كتاب الجنائز، باب ٣٦، حديث ١٠٨؛ مسند احمد، ج ٢، ص٤٤١؛ سنن نسائى، ج ٤، ص ٩٠، كتاب الجنائز؛ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٥٠١، حديث١٥٧٢.
٨٣. عبارت متن از مستدرك است.
٨٤. مستدرك صحيحين، ج ٣، ص ١٧٦ و فشرده آن در ص ١٧٩؛ تاريخ ابن عساكر، حديث ٦٣١ و نزديك به آن در حديث ٦٣٠؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٧٩؛ مقتل خوارزمى، ج ١، ص ١٦٢-١٥٩؛ تاريخ ابن اثير، ج ٦، ص ٢٣٠. در ج ٨، ص ١٩٩ نيز به آن اشاره كرده است. امالى شجرى، ص ١٨٨؛ فصول المهمة ابن صباغ مالكى، ص ١٤٥؛ روض النضير، ج١، ص ٨٩؛ صواعق، ص ١١٥، و در چاپ ديگر ص ١٩٠. كنزالعمال، ج ٦، ص ٢٢٣، چاپ قديم. الخصائص الكبرى، ج ٢، ص ١٢٥. در كتابهاى مكتب اهل‏بيت(ع) نيز، در مثير الاحزان، ص ٨ و لهوف ابن طاوس، ص ٦و٧ آمده است.
٨٥. عبارت از تاريخ ابن عساكر و فشرده آن است.
٨٦. تاريخ ابن عساكر، شرح حال امام حسين(ع)، حديث ٦٢٩؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٨٨؛ كنز العمال، ج ١٣، ص١١٢؛ ابن كثير نيز در تاريخ خود، ج ٨، ص ١٩٩ به آن اشاره كرده است. در كتابهاى پيروان مكتب اهل‏بيت(ع) نيز، در امالى شيخ طوسى، ج ١، ص ٣٢٣؛ مثير الاحزان، ص ٧ -١٠، كه در پايان آن تتمه مهمى است. و همچنين در لهوف، ص ٩-٧، ام المؤمنين زينب بنت جحش زوجه رسول خدا(ص) است.
٨٧. عبارت خوارزمى را آورديم.
٨٨طبقات ابن سعد، حديث ٢٦٩؛ تاريخ ابن عساكر، شرح حال امام حسين(ع)، حديث ٦٢٧؛ مقتل خوارزمى، ج ١، ص١٥٩؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٨٨- ١٨٧؛ كنز العمال، ج ١٣، ص١٠٨ چاپ جديد و ج ٦، ص ٢٢٣ چاپ قديم؛ الصواعق المحرقة ابن حجر، ص ١١٥؛ خصائص السيوطى، ج ٢، ص ١٢٦- ١٢٥؛ جوهرة الكلام للقرة غولى، ص ١١٧؛ امالى شيخ طوسى از كتب پيروان مكتب اهل‏بيت(ع)، ج ١، ص ٣٢٥؛ امالى شجرى، ص ١٧٧ مشروح.
٨٩. عبارت از مستدرك است.
٩٠. مستدرك صحيحين، ج ٤، ص ٣٩٨؛ المعجم الكبير طبرانى، حديث ٥٥؛ تاريخ ابن عساكر، حديث ٦١٩؛ طبقات ابن سعد، تحقيق و نشر، عبدالعزيز طباطبائى، ص ٤٢ - ٤٤، حديث ٦٢٨؛ تاريخ الاسلام ذهبى، ج ٣، ص ١١؛ سير اعلام النبلاء، ج ٣، ص ١٩٤ و ١٩٥؛ مقتل خوارزمى، ج ١، ص ١٥٨ و ١٥٩؛ ذخائر العقبى، محب الطبرى، ص ١٤٨ و ١٤٩؛ تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٣٠؛ كنز العمال، متقى، ج ١٦، ص ٢٦٦.
٩١. عبارت متن از مسند احمد بن حنبل است.
٩٢. مسند احمد، ج ٣، ص ٢٦٥- ٢٤٢؛ تاريخ ابن عساكر، شرح حال امام حسين(ع)، حديث ٦١٥ - ٦١٧ و تهذيب آن تاريخ، ج ٤، ص ٣٢٥؛ معجم الكبير طبرانى، شرح حال امام حسين(ع)، حديث ٤٧؛ مقتل خوارزمى، ج ١، ص ١٦٢- ١٦٠؛ تاريخ الاسلام ذهبى، ج ٣، ص ١٠؛ سير اعلام النبلاء، ج ٣، ص ١٩٤؛ ذخائر العقبى، ص ١٤٧- ١٤٦؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٩٠- ١٨٧، به سند ديگر؛ تاريخ ابن كثير، باب الاخبار بمقتل الحسين، ج ٦، ص ٢٢٩ كه در عبارت آن چنين است: »ما مى‏شنيديم كه او در كربلا كشته مى‏شود.« و ج ٨، ص ١٩٩؛ كنز العمال، ج ١٦، ص ٢٦٦. الصواعق المحرقه؛ ابن حجر، ص ١١٥؛ الدلائل ابى‏نعيم، ج ٣، ص ٢٠٢؛ الروض النضير، ج ١، ص ١٩٢؛ المواهب المدنية قسطلانى، ج ٢، ص ١٩٥؛ خصائص سيوطى، ج ٢، ص ٢٥؛ موارد الضمآن بزوائد صحيح ابن حبان، ابوبكر هيتمى، ص٥٥٤. در كتب پيروان مكتب اهل‏بيت(ع) نيز، امالى شيخ طوسى [ت/٤٦٠ هجرى]، ج١، ص ٢٢١ كه در عبارت آن چنين است: »بزرگى از بزرگان ملائكه....«
٩٣. صحيح مسلم، ج ٢، ص ٦٣٩، كتاب الجنائز، باب الميت يعذب ببكاء اهله عليه؛ سنن نسائى، ج ٤، ص ١٨، كتاب الجنائز، باب النهى عن البكاء على الميت.
٩٤. صحيح مسلم، ج ٢، ص ٦٣٩؛ صحيح ترمذى، ج ٤، ص ٢٢٢، كتاب الجنائز، باب ٢٤؛ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٥٠٨، كتاب الجنائز، باب الميت يعذب بما نيح عليه.
٩٥. صحيح مسلم، ج ٢، ص ٦٣٩؛ سنن نسائى، ج ٤، ص ١٨.
٩٦ . صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب٩، حديث٢٢ و٢٣؛ صحيح بخارى، كتاب الجنائز، باب يعذب الميت ببكاء اهله عليه، ج ١، ص١٥٥ و ١٥٦؛ سنن نسائى، ج٤، ص١٨، كتاب الجنائز، باب النياحة على الميت؛ الاجابة لا يراد ما استدركته عايشه على الصحابة، زركشى، ص٨٢، باب استدراكها على عمر بن الخطاب.
٩٧. صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب ٩، حديث ٢٥؛ صحيح بخارى، ج ١، ص ١٥٦، كتاب الجنائز، باب الميت يعذب ببكاء بعض اهله؛ صحيح ترمذى، كتاب الجنائز، باب ٢٥، ج ٤، ص ٢٢٧- ٢٢٦؛ موطأ مالك، ج ١، ص ٢٣٤، كتاب الجنائز، باب النهى عن البكاء على الميت.
٩٨ . شرح صحيح مسلم، الامام النووى، ج ٦، ص ٢٢٨، كتاب الجنائز.
٩٩ . عبارت نسائى را آورديم.
١٠٠. سنن نسائى، ج٢، ص١٩، باب الرخصة فى البكاء على الميت؛ مسند احمد، ج٢، ص٢٧٣-١١٠، ٤٤٤-٤٠٨؛ سنن ابن ماجه، ج١، ص٥٠٥، كتاب الجنائز، باب ما جاء فى البكاء على الميت، حديث ١٥٨٧.
١٠١. مسند احمد، ج ٢، ص ٢٧٣ و ٤٠٨ و نزديك به آن در ص ٣٣٣.
۳
١٠- آيت تطهير در كتب دو مكتب ١٠- آيت تطهير در كتب دومكتب آيتتطهير درمدارك مكتب خلفا رسول خدا(ص) و نزول رحمت الهى حاكم در كتاب خود مستدرك صحيحين١از عبداللَّه بن جعفر٢روايت كند كه گفت: رسول خدا(ص) هنگامى كه رحمت الهى را در حال نزول ديد فرمود: «به سوى من بخوانيد، به سوى من بخوانيد.» صفيه گفت: چه كسى را اى رسول خدا؟ فرمود: «اهل‏بيتم را، على و فاطمه و حسن و حسين را.»
آنان را آوردند و رسول خدا(ص) كساى خود را بر روى آنان افكند. سپس دستانش را بالا برد و عرض كرد: «خداوندا! اينان آل منند، پس بر محمد و آل محمد صلوات فرست.» در اين هنگام خداى عز و جل اين آيه را نازل فرمود:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا؛٣
خداوند تنها مى‏خواهد رجس و پليدى را از شما «اهل‏بيت» دور كند و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
حاكم گويد: اسناد اين حديث صحيح‏اند.٤
نوع كساء به روايت عايشه٥مسلم در صحيح، حاكم در مستدرك، بيهقى در سنن كبرى و هر يك از طبرى و ابن كثير و سيوطى در تفاسير خودشان روايت كرده‏اند٦:
بامدادى رسول خدا(ص) با كسائى از پشم سياه بيرون شد. حسن بن على رسيد، او را داخل كساء كرد، سپس حسين آمد، او را هم داخل كرد، سپس فاطمه(ع) آمد، او را هم داخل كرد، پس از آن على(ع) آمد، او را نيز داخل كساء كرد و گفت:
إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.
خداوند تنها مى‏خواهد رجس و پليدى را از شما «اهل‏بيت» دور كند و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
نوع كساء به روايت ام سلمة٧طبرى و قرطبى در تفسير آيه از ام سلمة روايت كنند كه گفت: هنگامى كه آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... نازل شد، رسول خدا(ص) على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را فرا خواند و كسائى خيبرى را بر آنان پوشانيد٨....
در حديث ديگرى گفته است: عباى خود را بر آنان پوشانيد.٩
چگونه نشستن اهل ‏بيت(ع) در زير كساء الف) به روايت عمر بن ابى‏سلمة١٠طبرى و ابن كثير در تفسيرشان و ترمذى در صحيح و طحاوى در مشكل الآثار از عمر بن ابى‏سلمة روايت كنند كه گفت:١١
اين آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در خانه‏ام‏سلمة بر رسول خدا(ص) نازل گرديد و آن حضرت حسن و حسين و فاطمه را فرا خواند و آنان را روبه روى خود نشانيد و على را فرا خواند و پشت سر خود نشانيد، سپس خود و آنان را با آن كساء پوشانيد و گفت: «اينان اهل‏بيت منند، پس رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.» در روايت ابن عساكر بعد از اين جمله آمده است كه ام سلمة گفت: «مرا هم با آنان همراه كن.» رسول خدا(ص) فرمود: «تو جايگاه خود را دارى، تو بر خير هستى١٢.»
ب) در حديث واثلة بن اسقع و ام‏سلمة١٣حاكم در مستدرك و هيثمى در مجمع الزوائد از واثله روايت كنند كه گفت:
على و فاطمه را روبه رو و حسن و حسين را بر زانوان يا در دامان خود نشانيد. حاكم گويد: اين حديث با شرط شيخين - بخارى و مسلم - براى صحت حديث موافق و صحيح است.
اين حديث را طبرى و ابن كثير و سيوطى در تفسيرشان و بيهقى در سنن الكبرى و احمد بن حنبل در مسند خود از ام‏سلمه روايت كرده‏اند.١٤
مكان اجتماع به روايت ابوسعيد خدرى سيوطى در تفسير آيه از ابوسعيد خدرى روايت كند كه گفت:
آن روز نوبت حضور پيامبر(ص) نزد ام‏سلمه بود كه جبرئيل(ع) با اين آيه نازل شد: إنَّما يُريدُ اللَّهَ... گويد: «رسول خدا(ع) حسن و حسين و فاطمه و على(ع) را فرا خواند و به خود نزديك كرد و آن جامه را بر آنان گسترانيد. به گونه‏اى كه ام‏سلمه در بيرون آن قرار گرفت.» سپس عرض كرد: «خداوندا! اينان اهل‏بيت منند. پروردگارا! رجس و پليدى را از اين اهل‏بيت دور گردان و آنان را پاك و پاكيزه بنماى.» ام‏سلمه گفت: اى رسول خدا! من هم با ايشانم؟ فرمود: «تو جايگاه خود را دارى، تو بر خير هستى١٥.»
مكان اجتماع در حديث ام‏سلمه ابن كثير و سيوطى در تفسير، بيهقى در سنن كبرى، خطيب در تاريخ بغداد و طحاوى در مشكل الآثار از ام‏سلمه روايت كنند كه گفت:
«آيه كريمه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در خانه من، و در حالى كه فاطمه و على و حسن و حسين در آن بودند، نازل شد.»
رسول خدا(ص) آنان را با كسائى كه بر روى او بود پوشانيد، سپس گفت: «اينان اهل‏بيت منند، پس رجس و پليدى رااز آنان دور كن وايشان راپاك و پاكيزه گردان.»١٦
درروايت حاكم‏درمستدرك صحيحين نيزآمده‏است كه گفت:»درخانه‏من نازل شد.»
در صحيح ترمذى١٧در باب فضائل فاطمه(ع) و در رياض النضرة و تهذيب التهذيب آمده كه رسول خدا(ص) فرمود: «خداوندا! اينان اهل‏بيت و خاصّان منند، رجس و پليدى را از آنان دور كن و ايشان را پاك و پاكيزه گردان.»١٨
در مسند احمد آمده است: ام‏سلمه گويد: «من سر خود را داخل خانه كردم وگفتم: «من هم با شما هستم اى رسول‏خدا؟» فرمود: «تو بر راه خيرى، تو بر راه خيرى.»
در روايت ديگرى گويد: «من كساء را كنار زدم تا با آنان همراه شوم، رسول خدا آن را از دستم كشيد و فرمود: تو بر راه خيرى.١٩«
در روايت حاكم در مستدرك آمده‏است: ام‏سلمه گفت: «اى رسول‏خدا! من از اهل‏بيت نيستم؟ فرمود: «تو بر راه خيرى و اينان اهل‏بيت منند، خداوندا! اهل‏بيت من سزاوارترند.٢٠«
آنان كه هنگام نزول آيه در خانه بودند در تفسير سيوطى و مشكل الاثار روايت كنند:
ام‏سلمه گويد: «اين آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در خانه من نازل شد و در آن خانه هفت نفر بودند: جبرئيل و ميكائيل و على و فاطمه و حسن و حسين(ع)، و من بر درب خانه بودم. گفتم: «اى رسول خدا! آيا من از اهل‏بيت نيستم؟»
فرمود: «تو بر راه خيرى، تو بر راه خيرى، تو از زنان پيامبر هستى.٢١«
در روايت ابن عساكر، در دنباله آن آمده است: «نگفت تو از اهل‏بيت هستى.»
حال اهل‏بيت(ع) هنگام نزول آيه در تفسير طبرى از ابوسعيد خدرى از ام‏سلمه روايت كند كه گفت: «اين آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در خانه او نازل شد. گويد: «من بر درب خانه نشسته بودم.»٢٢
در تفسير طبرى از خود ام‏سلمه نيز روايت كند كه گفت: «پيرامون پيامبر(ص) بر روى بساطى گرد آمدند. پيامبر(ص) آنان را با كسائى كه بر خود داشت پوشانيد و گفت: «اينان اهل‏بيت منند، پس رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان» و اين آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در هنگامى نازل شد كه بر روى آن بساط گرد آمده بودند. گويد: «گفتم: اى رسول خدا! من نيز؟ به خدا سوگند نگفت آرى، و گفت: تو بر راه خيرى.٢٣«
شرح الفاظ آيت تطهير (اراده، رجس و كساء) الف) اراده: راغب اصفهانى لغت‏شناس نامى ذيل ماده «رود» در مفردات قرآن گويد: هرگاه گفته شود: «اراد اللَّه» خدا اراده كرده، معنايش آن است كه حكم و اراده خدا چنين است يا چنين نيست: اراده رحمت براى شما كرده يا اراده رحمت فرموده است.
ب) رجس: همو در ماده «رجس» گويد: «رجس چيز پليدى است.» بعد گويد: «رجس بر چهار گونه است: رجس طبعى، رجس عقلى، رجس شرعى، و رجسى كه جامع همه اينهاست، مانند: ميته و قمار و شرك.»
در تفسير ثعالبى گويد: «رجس» نامى است كه بر گناه، عذاب، نجاسات و نقائص اطلاق مى‏گردد، و خداوند آن را از اهل‏بيت(ع) دور كرده است.٢٤
قرآن كريم مى‏فرمايد:
١. إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ؛٢٥
همانا شراب و قمار و بتها و ازلام [قمار و بخت‏آزمائى] رجس و پليد و از عمل شيطان است.
٢. فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثان؛٢٦
از رجس و پليدى بتها دورى گزينيد.
٣. قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى؛٢٧
[حرام نيست] مگر آنكه مردار باشد يا خونى كه بيرون ريخته يا گوشت خوك، اينها همه رجس و پليدند.
٤. كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لا يُؤْمِنُون؛٢٨
اينگونه خداوند رجس و پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى‏آورند قرار مى‏دهد.
٥. فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْس؛٢٩
پس، از آنان [منافقان] روى بگردانيد كه آنها رجس و پليدند.
٦. قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَب٣٠؛
[نوح] گفت: رجس و پليدى و خشم پروردگارتان شما را فرا گرفته‏است!
شأن و جايگاه تطهير در آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... همانند شأن و جايگاه تطهير در آيه ٤٢ سوره آل عمران درباره مريم(ع) است كه مى‏فرمايد:
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ؛
[و به ياد آر] هنگامى را كه فرشتگان گفتند: اى مريم! خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و بر زنان جهان برترى داده است.
ج) كساء: لباسى همانند «عبا» است كه روى جامه پوشيده مى‏شود.
تفسير آيت تطهير در روايات در تفسير سيوطى از ابن عباس روايت كند كه گفت:
رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند مردمان را دو بخش كرد و مرا در ميان بهترين آنها قرار داد.» تا فرمود: «سپس قبايل را در خاندانهائى قرار داد و مرا در بهترين خاندانها جاى داد و اين همان فرموده خداى متعال است كه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... پس من و اهل بيتم از همه گناهان پاك و مبرا هستيم.»٣١
در همان تفسير از ضحاك بن مزاحم روايت كند كه گفت:
رسول خدا(ص) مى‏فرمود: «ما اهل بيتى هستيم كه خداوند آنان را پاك و پاكيزه كرده است، بيتى كه شجره نبوت است و جايگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان، بيت رحمت است و معدن علم.»٣٢
در تفسير طبرى و ذخائر العقباى محب طبرى از ابى‏سعيد خدرى روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) فرمود: اين آيه [آيه تطهير] درباره پنج نفر نازل شده: درباره من و على و حسن و حسين و فاطمه.٣٣
در مشكل الآثار از ام سلمة روايت كند كه گفت:
اين آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... درباره رسول خدا(ص) و على و حسن و حسين(ع) نازل گرديده است.٣٤
در صحيح مسلم روايت كند كه از صحابى زيد بن ارقم پرسيدند: اهل‏بيت پيامبر(ص) كيانند؟ زنان آن حضرت؟ گفت: «نه، به خدا سوگند كه زن در دورانى از روزگار با مرد است، سپس طلاقش گويد و او به سوى پدر و خويشانش باز مى‏گردد. اهل‏بيت پيامبر(ص) اصل و ريشه و خويشان نسبى اويند، كسانى كه بعد از پيامبر صدقه بر آنان حرام شده است.»٣٥
هيثمى در مجمع الزوائد از ابوسعيد خدرى روايت كند كه گفت:
«اهل‏البيت كسانى‏اند كه خداوند رجس و پليدى را از آنان دور كرده و پاك و پاكيزه‏شان گردانده است.» او با دست به شمارش آنان پرداخت و گفت: پنج نفرند: رسول خدا(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين(ع).٣٦
طبرى در تفسير خود از قتادة روايت كند كه گفت:
«اهل‏البيت در آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... اهل بيتى‏اند كه خداوند آنان را از هر گونه بدى پاك و پاكيزه كرده و به رحمت خود اختصاصشان داده است.»٣٧
و نيز، طبرى در تفسير آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... گويد:
[خداى سبحان] فرموده است: «اى اهل‏بيت محمد! خداوند مى‏خواهد هرگونه بدى و فحشاء را از شما دور كند و شما را از آلودگى موجود در گناهكاران پاك و پاكيزه گرداند.»٣٨
رفتار پيامبر خدا(ص) پس از نزول آيه در مجمع الزوائد از ابو برزه روايت كند كه گفت:
«من به مدت هفده ماه با رسول خدا(ص) نماز گزاردم،٣٩او هرگاه از خانه خارج مى‏شد به درب خانه فاطمه(ع) مى‏آمد و مى‏فرمود: «سلام پيوسته بر شما باد. إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.»٤٠
در تفسير سيوطى از ابن عباس روايت كند كه گفت:
«نه ماه با رسول خدا(ص) همراه بودم كه هر روز و به هنگام هر نماز به درب خانه على بن ابى‏طالب مى‏آمد و مى‏فرمود: «سلام و رحمت و بركات خدا بر شما «اهل‏البيت» باد، إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»هر روزى پنج بار.»٤١
در صحيح ترمذى، مسند احمد، مسند طيالسى، مستدرك صحيحين، اسدالغابة و تفاسير طبرى و ابن كثير و سيوطى از انس بن مالك روايت كند كه گفت:
«رسول خدا(ص) به مدت شش ماه هرگاه براى نماز صبح خارج مى‏شد از درب خانه فاطمه(ع) مى‏گذشت و مى‏فرمود: «نماز اى اهل‏البيت! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.٤٢«
در استيعاب، اسد الغابة، مجمع الزوائد، مشكل الاثار و تفسير طبرى و ابن كثير و سيوطى از ابى‏الحمراء روايت كنند كه گفت:
«هشت ماه تمام را از رسول خدا(ص) در مدينه به خاطر سپردم كه هيچ‏گاه براى نماز صبح خارج نمى‏شد مگر آنكه به درب خانه على(ع) مى‏آمد و دستانش را بر دو سوى درب مى‏نهاد و مى‏فرمود: «نماز! نماز! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.»
در روايت ديگرى شش ماه و در ديگرى هفت ماه و در سومى هشت ماه و در چهارمى نه ماه آمده است. در مجمع الزوائد و تفسير سيوطى از ابو سعيد خدرى٤٣- با اندكى اختلاف در لفظ - روايت كنند كه گفت:
«رسول خدا(ص) چهل روز به درب خانه فاطمه(ع) مى‏آمد و مى‏فرمود: «سلام بر شما اهل‏البيت باد و رحمت و بركات خدا نيز، خداى رحمتتان كند، نماز! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا. من با هر كه دشمنى كنيد دشمنم، من با هر كه دوستى كنيد دوستم!٤٤«
احتجاج ‏كنندگان به آيه تطهير در اثبات فضائل اهل‏بيت(ع) الف) حسن بن على(ع) حاكم در باب فضائل حسن بن على(ع) در مستدرك صحيحين و هيثمى در مجمع الزوائد در باب فضائل «اهل‏البيت»(ع) روايت كنند كه حسن بن على(ع) هنگامى كه على(ع) به شهادت رسيد براى مردم خطبه خواند و در خطبه خود فرمود:
«اى مردم! هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد و هر كه مرا نمى‏شناسد، من حسن بن على هستم، من فرزند نبى و زاده وصى‏ام، من فرزند بشير و زاده نذيرم، من فرزند دعوت‏كننده به سوى خدا به اذن خدايم، من زاده سراج منيرم، من از «اهل‏البيت»ى هستم كه جبرئيل بر ما نازل مى‏شد و از نزد ما به آسمان مى‏رفت. من از «اهل‏البيت»ى هستم كه خداوند رجس و پليدى را از آنان دور كرده و پاك و پاكيزه‏شان نموده است.» تا آخر خطبه٤٥.
در مجمع الزوائد و تفسير ابن كثير - عبارت از مجمع است - روايت كنند:
هنگامى كه على(ع) به شهادت رسيد، حسن بن على(ع) جانشين او شد. او يك بار كه با مردم نماز مى‏گزارد، مردى بر او حمله‏ور شده و با خنجر به... او ضربتى زد كه چند ماهى بيمار شد، سپس برخاست و بر منبر شد و خطبه خواند و فرمود: «اى اهل عراق! درباره ما از خدا بترسيد! ما اميران و ميهمانان شماييم، ما همان «اهل‏البيت»ى هستيم كه خداى عزو جل درباره‏شان فرموده: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.» او پيوسته سخن مى‏گفت تا آنكه در مسجد جز گريان نمى‏ديدى. گويد: طبرانى آن را روايت كرده و رجال آن همه ثقه هستند.٤٦
ب) ام سلمة در مشكل الاثار طحاوى از عمره همدانيه روايت كند كه گفت:
نزد ام‏سلمه رفتم و بر او سلام كردم، گفت: كه هستى؟ گفتم: عمره همدانيه، و گفتم: اى ام المؤمنين! مرا از حال اين مردى كه در ميان ما كشته شد آگاه كن، مردى در نهايت محبوبيت و مبغوضيت!- مقصودش على بن ابى‏طالب(ع) بود.
ام‏سلمه گفت: تو دوستش دارى يا دشمنش هستى؟
گفتم: نه دوستش دارم و نه دشمنش هستم٤٧....
[ام‏سلمه گفت...] پس خداوند اين آيه را فرستاد: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا و در خانه جز جبرئيل و رسول خدا(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين، نبودند. من گفتم: اى رسول خدا! من از اهل البيتم؟ فرمود: براى تو نزد خدا خير و نيكوئى است، من دوست داشتم در پاسخم بگويد: آرى، و اين براى من محبوبتر بود از هر چه كه خورشيد بر آن طلوع و غروب مى‏كند.٤٨
ج) سعد بن ابى ‏وقاص در خصائص نسائى از عامر بن سعد بن ابى‏وقاص روايت كند كه گفت:
معاويه، سعد را فرمان داد و گفت: چه چيز تو را از دشنام دادن به ابوتراب باز داشته است؟ سعد گفت: تا هنگامى كه سه سخن رسول خدا را درباره او به ياد مى‏آورم هرگز دشنامش نخواهم داد، سخنانى كه اگر يكى از آنها براى من بود از شتران سرخ مو دوست‏تر داشتم:
١. شنيدم در هنگامى كه رسول خدا(ص) او را در يكى از جنگها بر جاى خود نشانده بود، على به او گفت: «اى رسول خدا! آيا مرا همراه زنان و كودكان بر جاى مى‏گذارى؟» رسول خدا(ص) به او فرمود: «آيا خوشحال نيستى كه بر جاى من همانند هارون بر جاى موسى باشى، جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست؟»
٢. شنيدم در روز خيبر فرمود: «فردا پرچم جنگ را به كسى مى‏دهم كه خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا دوستش دارند.» ما همه به سوى او گردن كشيديم كه فرمود: على را نزد من آوريد. على را در حال چشم درد نزد او آوردند. آب دهان در ديده‏اش كشيد و پرچم را به او داد.
٣. و هنگامى كه آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا، نازل گرديد، رسول خدا(ص) على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را فرا خواند و گفت: «خداوندا اينان اهل‏بيت منند.»٤٩
ابن جرير طبرى و ابن كثير در تفسير آيه، حاكم در مستدرك و طحاوى در مشكل‏الآثار روايت كنند كه سعد گفت:
رسول خدا(ص) در هنگامى كه وحى بر او نازل شد، على را همراه با دو فرزندش و فاطمه در برگرفت و آنان را درون جامه خود كرد و گفت: «اينان اهل من و اهل‏بيت‏منند.»٥٠
د) ابن عباس ١. در تاريخ طبرى و تاريخ ابن اثير - عبارت از طبرى است - روايت كنند: هنگامى كه عمر در سخنان خود به ابن عباس گفت:
«هيهات اى بنى‏هاشم! به خدا سوگند دلهاى شما پيوسته بر حسد و كينه و فريب مى‏گردد و جز آن را ابا دارد.»
ابن عباس به او گفت:
«آهسته‏تر يا اميرالمؤمنين! دلهاى مردمانى را كه خداوند «رجس» و پليدى را از آنان دور كرده و پاك و پاكيزه‏شان نموده است، به حسد و كينه و فريب نسبت مده كه يقيناً دل رسول خدا(ص) از دلهاى بنى‏هاشم است!»٥١
٢. در مسند امام حنبلى‏ها، احمد و خصائص نسائى و رياض النضرة محب طبرى و مجمع الزوائد هيثمى - عبارت از مسند است - از عمرو بن ميمون روايت كنند كه گفت:
من در كنار ابن عباس نشسته بودم كه نه گروهك نزد او آمدند و گفتند اى پسر عباس! يا با ما برمى‏خيزى [و بحث مى‏كنى] و يا ما را با اينها تنها مى‏گذارى، گفت: من با شما [به بحث] برمى‏خيزم، - او در اين زمان سالم و بينا بود. پس به بحث و گفتگو پرداختند و ما ندانستيم چه گفتند.
راوى گويد: ديدم ابن عباس آمد و در حالى كه جامه‏اش را مى‏تكانيد مى‏گفت: اف و تف [اف بر شما و تف بر شما]! درباره مردى جسارت مى‏كنند كه ده ويژگى و فضيلت منحصر به فرد دارد تا آنجا كه گفت: رسول خدا(ص) جامه خود را برگرفت و آن را بر على و فاطمه و حسن و حسين نهاد و فرمود: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.٥٢
هـ) واثلة بن اسقع طبرى در تفسير آيه، احمد بن حنبل در مسند، حاكم در مستدرك - گويد: اين حديث با شرط شيخين، بخارى و مسلم صحيح است - بيهقى در سنن، طحاوى در مشكل الآثار و هيثمى در مجمع الزوائد - عبارت از طبرى است - از ابو عمار روايت كنند كه گفت:
من نزد واثلة بن اسقع نشسته بودم كه عده‏اى از على ياد كردند و او رادشنام دادند. آنان كه برخاستند گفت: بنشين تا از حال اين كسى كه دشنامش دادند آگاهت كنم:
من نزد رسول خدا(ص) بودم كه ديدم على و فاطمه و حسن و حسين نزد او آمدند و آن حضرت كساى خود را بر آنان افكند و گفت: «خداوندا اينان اهل‏بيت منند! پروردگارا رجس و پليدى را از آنان دور كن و ايشان را پاك و پاكيزه بگردان.»٥٣
ابن عساكر اين روايت را در تاريخ خود با شرحى فزونتر آورده است.
در اسد الغابة از شداد بن عبداللَّه روايت كند كه گفت: شنيدم، هنگامى كه سر حسين(ع) را آوردند و مردى از اهل شام او و پدرش را لعنت كرد، واثله برخاست و گفت: به خدا سوگند من همواره على و حسن و حسين و فاطمه را دوست دارم، از زمانى كه شنيدم رسول خدا(ص) درباره آنان مى‏فرمود:... إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا تا آخر حديث.٥٤
و نيز از ام‏سلمه
در مسند احمد، تفسير طبرى و مشكل الآثار - عبارت از مسند است - از شهر بن حوشب روايت كنند كه گفت:
هنگامى كه خبر شهادت حسين بن على(ع) را آوردند، شنيدم كه ام‏سلمه زوجه رسول خدا(ص) اهل عراق را لعنت كرد و گفت: او را كشتند! خدا ايشان را بكشد، فريبش دادند و خوارش كردند، خدا لعنتشان كند، من ديدم رسول خدا(ص) - تإ؛چً آنجا كه گفت - كسائى خيبرى را كشيد و بر آنان [اهل‏البيت] همگى پيچيد و فرمود:
خداوندا! اهل بيتم! رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.٥٥
وعلى بن الحسين امام سجاد(ع) طبرى و ابن كثير و سيوطى در تفسير آيه روايت كرده‏اند:
على بن الحسين به مردى از اهل شام فرمود: آيا در سوره احزاب نخوانده‏اى: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا؟
او گفت: شما آنهائيد؟٥٦
فرمود: آرى.
تمامى اين خبر چنانكه در مقتل خوارزمى آمده بدين‏گونه است:
هنگامى كه پس از شهادت حسين(ع) سبط رسول خدا(ص) سجاد(ع) را با ساير اسيران «اهل‏البيت» به شام بردند و در آستانه جامع دمشق، در محل نمايش اسيران نگه داشتند، پيرمردى به او نزديك شد و گفت: سپاس خداى را كه شما را كشت و هلاك كرد و بندگانش را از مردانتان راحتى بخشيد و امير المؤمنين [يزيد] را بر شما چيره ساخت!
على بن الحسين به او گفت: اى شيخ! آيا قرآن خوانده‏اى؟
گفت: آرى.
فرمود: آيا اين آيه را خوانده‏اى؟ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى؛٥٧بگو من مزدى از شما نمى‏خواهم جز دوستى خويشاوندانم.
پيرمرد گفت: آن را خوانده‏ام.
فرمود: اين سخن خداى متعال را هم خوانده‏اى؟ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه؛٥٨حق خويشاوندان را بپرداز، و نيز اين آيه را؟ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى؛٥٩بدانيد، هر گونه غنيمتى به دست آوريد، خمس آن براى خدا و براى پيامبر و براى «ذى القربى» خويشاوندان است.
پيرمرد گفت: آرى.
پس فرمود: به خدا سوگند خويشاوندان در اين آيات، ما هستيم!
آيا سخن خداى متعال را خوانده‏اى كه مى‏فرمايد: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا؟
گفت: آرى.
فرمود: ما همان «اهل‏البيت» هستيم كه خداوند به آيت تطهير ويژگيمان بخشيد!
پيرمرد گفت: تو را به خدا سوگند شما آنهاييد؟
فرمود: به حق جدمان رسول خدا(ص) كه ما بدون شك خود آنهاييم!
پيرمرد نادم و پشيمان از آنچه گفته بود در سكوت فرو رفت، سپس سر به سوى آسمان برداشت و گفت:
خداوندا! من از دشمنى با اينها توبه كرده و به سوى تو بازمى‏گردم، من از دشمنان محمد و آل محمد، از جن و انس، بيزارى جسته و به سوى تو باز مى‏گردم.٦٠
ما به همين مقدار از روايات حديث كساء كه آورديم بسنده مى‏كنيم٦١. زيرا، براى آن كس كه بخواهد به قرآن كريم تمسك جسته و تفسير آن را از رسول خدا(ص) بگيرد، همين اندازه هم كافى است. إنَّ فى ذلِكَ لَذِكرى لِمَن كانَ لَهُ قَلب أَو أَلقَى السَّمْع وَ هُوَ شَهيد؛٦٢راستى را كه در اين تذكرى است براى آن كس كه عقل دل دارد يا گوش جان بسپارد و آگاه باشد.
آيتتطهيردركتب مكتب اهل ‏البيت(ع) شأن نزول آيه و حديث كساء ١. روايت ام المؤمنين ام سلمة الف) از طريق شهر بن حوشب شهر بن حوشب گويد: براى عرض سلام خدمت ام‏سلمه زوجه رسول خدا(ص) رسيدم و گفتم: اى ام المؤمنين! مقصود اين آيه كيانند؟ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.
فرمود: من و رسول خدا(ص) بر بستر خويش در زير كسائى خيبرى بوديم كه فاطمه به همراه حسن و حسين(ع) وارد شد، پيامبر(ص) پرسيد: پسر عمويت كجاست؟ عرض كرد: در خانه است. فرمود: برو و او را بخوان. ام‏سلمه گويد: من او را فرا خواندم. پيامبر(ص) كساء را از زير ما جمع كرد و با دستان خود بر فراز [آنان] گرفت و گفت: «خداوندا اينان اهل‏بيت منند، رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.» من كه پشت رسول خدا نشسته بودم گفتم: اى رسول خدا! پدر و مادرم فداى تو باد، من هم؟ فرمود: «تو بر راه خيرى.» آنگاه اين آيه: انما يريد اللَّه... درباره پيامبر(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين نازل گرديد.٦٣
اين روايت با سند ديگرى از ام سلمة چنين است:
ام‏سلمه گفت: آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در خانه من نازل گرديد، و آن اين بود كه رسول خدا(ص) آنان [اهل‏البيت(ع)] را در نمازگاه خويش با كسائى پوشانيد، سپس دستان خود را بالا گرفت و كساء را بر فراز آورد و در همان حال مى‏گفت: «خداوندا اينان اهل‏بيت منند. پس، رجس و پليدى را از آنان دور كن، همان‏گونه كه از آل اسماعيل و اسحاق و يعقوب زدودى، و ايشان را از رجس و پليدى پاك گردان، همان‏گونه كه آل لوط و آل عمران و آل هارون را پاك گردانيدى.» گفتم: اى رسول خدا من با شما داخل نشوم؟ فرمود: «تو بر راه خيرى، تو از زنان پيامبرى.»
دخترش گفت: مادر جان آنان را معرفى كن! گفت: فاطمه بود و شوهر فاطمه با حسنين در بر فاطمه٦٤.
ب) از طريقا بى ‏عبد اللَّه جدلى گويد: نزد عايشه رفتم و گفتم: اين آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در كجا نازل گرديد؟ گفت: در خانه ام‏سلمه نازل شد. ام‏سلمه گفته بود كه اگر از عايشه مى‏پرسيدى به تو مى‏گفت كه اين آيه در خانه من نازل شده است. او گفت در خدمت رسول خدا(ص) بوديم كه فرمود: «اى كاش يكى مى‏رفت و على و فاطمه و دو پسرش را نزد ما مى‏خواند.» گويد: گفتم: كسى جز من نيست، لذا مقنعه پوشيدم و رفتم و همگى را آوردم. پس، على روبه روى پيامبر نشست و حسن و حسين در چپ و راست و فاطمه را در پشت سر نشانيد، سپس با جامه‏اى خيبرى همه را پوشانيد و گفت: «ما همگى به سوى تو مى‏آييم - رسول خدا(ص) سه بار اشاره كرد: به سوى تو نه به سوى آتش - من و عترتم اهل بيتم كه از گوشت و خون من هستند.» ام سلمة گويد گفتم: اى رسول‏خدا! مرا هم با آنان داخل‏كن، فرمود: اى ام‏سلمه تو از شايسته‏زنان منى. بعداز آن اين آيه نازل شد: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.٦٥
ج) از طريق عبداللَّه بن معي نمولى امسلمة گويد: اين آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... در خانه ام‏سلمه نازل گرديد. ام‏سلمه گفت: رسول خدا(ص) به من فرمود تا در پى على و فاطمه و حسن و حسين(ع) بفرستم و چون آمدند، على را در سمت راست، حسن را در چپ، حسين را بر شكم و فاطمه را جلوى پا و در آغوش گرفت و سپس گفت: «خداوندا! اينان اهل‏بيت منند، پس رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.» سه بار اين را فرمود. من گفتم: اى رسول خدا! من نيز؟ فرمود: تو بر راه خيرى انشاء اللَّه.٦٦
د) از طريق برادر دعبل وى از امام رضا(ع) از پدرانش از على بن الحسين(ع) از ام‏سلمه روايت كند كه گفت:
اين آيه در خانه من و در روز ويژه من نازل گرديد. رسول خدا(ص) نزد من بود كه على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد، جبرئيل(ع) نيز آمد. پيامبر(ص) كسائى فدكى را بر سر آنان گسترد، سپس فرمود: «خداوندا! اينان اهل‏بيت منند، خداوندا! رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.» جبرئيل گفت: من نيز از شمايم اى محمد؟ پيامبر فرمود: «تو از مائى اى جبرئيل.» ام‏سلمه گويد: من گفتم: اى رسول خدا من هم از اهل‏بيت شمايم؟ و رفتم كه در كنار آنان باشم. فرمود: «در جاى خود بمان اى ام‏سلمه، تو بر راه خيرى، تو از زنان پيامبر خدائى.» جبرئيل گفت: بخوان اى محمد: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا، درباره پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين(ع).٦٧
٢. روايت حسين بن على(ع) از زيد بن على از پدرش از جدش - امام حسين -(ع) روايت شده كه فرمود:
رسول خدا(ص) در خانه ام‏سلمه بود كه خوراك حريره آوردند، آن حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را طلبيد، همه از آن خوردند، سپس كسائى خيبرى بر سر آنان گسترد و تلاوت كرد: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا. ام‏سلمه گفت: من نيز با آنانم اى رسول خدا؟ فرمود: «تو بر راه خيرى.٦٨«
٣. روايت ابوسعيد خدرى الف) از خود ابوسعيد ابوسعيد از رسول خدا(ص) روايت كند كه آيه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... درباره محمد(ص) و اهل‏بيت او(ع) نازل گرديده است، آن هنگامى كه رسول اللَّه(ص) على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را گرد آورد، سپس كساء را بر سرشان گسترد و گفت: «خداوندا! اينان اهل‏بيت منند، پس، رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.» در اين هنگام ام‏سلمه كه بر درب خانه ايستاده بود، گفت: اى رسول خدا! من نيز از آنانم؟ فرمود: «تو بر راه خيرى.»٦٩
ب) از عطيه عطيه گويد: از ابو سعيد خدرى پرسيدم: آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا [درباره چه كسانى است؟] گفت: اين آيه درباره رسول خدا(ص) و على و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل گرديده است.٧٠
٤. و از ابوجعفر امام باقر(ع) امام باقر(ع) فرمود: آيه إنَّما يُريدُ اللَّهَ... درباره رسول خدا(ص) و على بن ابى‏طالب و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل گرديده، و اين نزول در خانه ام‏سلمه زوجه رسول‏خدا(ص) بوده است. پيامبر اكرم(ص) على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را فرا خواند، سپس كسائى خيبرى را بر آنان پوشانيد و خود با ايشان داخل آن شد، سپس گفت: «خداوندا اينان اهل‏بيت منند، آنان كه درباره‏شان آن وعده را به من دادى، خداوندا! رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.» پس اين آيه نازل گرديد، ام‏سلمه گفت: اى رسول خدا! من نيز با آنانم؟ فرمود: «بشارت باد تو را اى ام‏سلمه كه تو بر راه خيرى.»٧١
آنچه رسول خدا پس از نزول آيه انجام داد ١.از زبان ابو سعيد خدرى ابو سعيد گويد: رسول خدا(ص) چهل روز صبح پس از ازدواج على با فاطمه(ع) به درب خانه على مى‏آمد و مى‏فرمود: «سلام عليكم، رحمت خداوند و بركاتش بر شما اهل‏البيت باد إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.من با هر كه دشمنى كنيد دشمن، و با هر كه دوستى كنيد دوستم.»٧٢
٢.از زبان ابو الحمراء ابوالحمراء گويد: من نه ماه يا ده ماه خدمت رسول خدا(ص) كردم - در نه ماه شك ندارم - رسول خدا(ص) در طلوع فجر بيرون مى‏آمد و به درب خانه فاطمه و على و حسن و حسين مى‏رفت و دو بازوى درب را مى‏گرفت و مى‏فرمود: «سلام خدا و رحمت و بركاتش بر شما باد، خداى بر شما ببخشايد، نماز!» گويد: آنان در پاسخ مى‏گفتند: «و بر شما باد سلام و رحمت و بركاتش اى رسول خدا» و رسول اكرم(ص) مى‏فرمود: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا. اين حديث با عبارات ديگرى نيز از ابوالحمراء روايت شده است.٧٣
٣.از زبان امير المؤمنين(ع) حارث گويد: امام على(ع) فرمود: رسول خدا(ص) هر روز صبح زود نزد ما مى‏آمد و مى‏فرمود: «نماز! رحمت خدا بر شما باد، نماز! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.٧٤
٤.از زبان امام باقر(ع) امام باقر(ع) از پدرش - امام سجاد روايت كند كه فرمود: آيه: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها،٧٥خاندانت را به نماز فرمان ده و بر انجام آن پايدارى كن. اين آيه درباره على و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل گرديده است؛ رسول خدا(ص) بامداد هر روز به درب خانه فاطمه(ع) مى‏آمد و مى‏فرمود: «سلام بر شما اهل‏البيت و رحمت و بركات خدا بر شما باد، خداى بر شما ببخشايد، نماز! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.٧٦«
راوى گويد: امام باقر(ع) فرمود: «خداى متعال پيامبرش را فرمان داد كه خاندان خود را جداى از ساير مردمان ويژگى بخشد تا مردم بدانند اهل‏بيت او نزد خدا جايگاهى دارند كه از آن مردم نيست، بدين سبب يك بار با همه مردم مورد خطابشان قرار داد و يك بار با دستور خاص.»٧٧
روايت با عبارتى ديگر: در تفسير فرات گويد: خداوند پيامبرش را فرمان داده تإ؛چ خاندان خود را جداى از ساير مردم ويژگى بخشد تا مردمان بدانند آل محمد نزد خداوند جايگاه خاصى دارند كه ديگر مردم ندارند، زيرا يكبار آنان را همراه با همه مردم فرمان داده و سپس با دستورى خاص ويژگى‏شان بخشيده است. هنگامى كه خداى متعال اين آيه را نازل فرمود، رسول خدا(ص) هر بامداد به گاه نماز مى‏آمد تا به درب خانه على و فاطمه و حسن و حسين مى‏رسيد و مى‏فرمود: «سلام خدا و رحمت و بركات او بر شما باد.» على و فاطمه و حسن و حسين(ع) مى‏گفتند: «بر شما باد سلام اى رسول خدا و رحمت و بركات خداوند نيز،» سپس پيامبر دو بازوى درب را مى‏گرفت و مى‏فرمود: «خداى بر شما ببخشايد، نماز، نماز! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.» رسول خدا(ص) هر روز پيوسته - تا در مدينه بود - چنين مى‏كرد تا از دنيا رحلت فرمود. ابوالحمراء خادم رسول خدا(ص) گويد: من ديدم كه چنين مى‏كرد.٧٨
٥.از زبان امام صادق(ع) امام صادق(ع) از پدرش از پدرانش(ع) روايت كند كه :
رسول خدا(ص) هر روز صبح به هنگام طلوع فجر بر درب خانه على و فاطمه(ع) مى‏ايستاد و مى‏فرمود:
الحمدللَّه المحسن المجمل المنعم المفضّل، الذى بنعمته تتمّ‏الصالحات، سمع٧٩سامع بحمد اللَّه ونعمته و حسن بلائه عندنا، نعوذ باللَّه من النار نعوذ باللَّه من صباح النار، نعوذ باللَّه من مساء النار، الصلاة يا اهل‏البيت إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.
حمد و سپاس خداى نيك و جميل و نعمت‏بخش و زيادت‏افزا را سزاست، خداوندى كه با نعمت او شايستگيها به كمال رسند. همه شنوايان و جمله گواهان بايد حمد و سپاس ما از خداى متعال را ببينند و بشوند، خدائى كه نعمتش را بر ما تمام و عافيتش را بر ما فرجام بخشيد و ما را بر همه موجودات برگزيد؛ به خدا پناه مى‏بريم از آتش جهنم، به خدا پناه مى‏بريم از صبح جنهم، به خدا پناه مى‏بريم از شب جهنم! نماز، اى اهل‏البيت! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.»
طبرسى گويد: اين روايت را ابن عقده با سندهاى خود از راههاى بسيار از اهل‏بيت(ع) و غير ايشان مانند: ابى‏برزه و ابى‏رافع آورده است.٨٠چنانكه با عبارت ديگرى از زبان امام صادق(ع) نيز آمده است.٨١
آنچه گذشت همانندش در تفسير آيه كريمه: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ... در تفسير رازى و غير او نيز، آمده است.
احتجاج ‏كنندگان به آيت تطهير در فضائل اهل ‏البيت(ع) ١.امير المؤمنين على بن ابى ‏طالب(ع) از امام صادق از پدرش امام باقر(ع) روايت كنند كه فرمود:
على بن ابى‏طالب فرمود: «خداى عزوجل ما اهل‏البيت را برترى بخشيده است، و چرا چنين نباشد در حالى كه همو عزوجل در كتابش مى‏فرمايد: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. به راستى كه ما را از فواحش و زشتى، از ظاهر و باطن آن، پاك و پاكيزه كرده است. پس ما بر راه حق هستيم.»٨٢
٢.امام حسن بن على(ع) امام حسن(ع) در دو نوبت به اين حديث احتجاج كرده است:
الف) روزى كه پس از شهادت پدرش امام على(ع)، با او به خلافت بيعت شد، او در خطبه‏اش فرمود: اى مردم هر كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد... - تا آخر آنچه در صفحات قبل آمده.
ب) هنگام صلح با معاويه: امام(ع) پس از معاويه سخن راند و در سخنانش فرمود: مى‏گويم اى مردم بشنويد، شما را دلها و گوشهاست، پس سخنانم را فرا گيريد، ما اهل بيتى هستيم كه خدا با اسلام گرامى‏مان داشته و انتخاب و اختيار و گزينش فرموده و رجس و پليدى را از ما دور و پاك و پاكيزه‏مان گردانيده است. رجس شك است و ما در خداى حق و دين او هرگز شك نمى‏كنيم. همو بر ما نعمت سلامت داده و دودمان ما را تا آدم(ع) از هر گونه نقص و كمبود عقلى و ناخالصى و گمراهى پاك كرده است - تا آنجا كه فرمود - خداى متعال فرموده: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.
هنگامى كه آيت تطهير نازل شد، رسول خدا(ص) من و برادرم و مادر و پدرم را در كنار خود قرار داد و همگى‏مان را در كسائى خيبرى كه از آن ام‏سلمه بود در خانه ام‏سلمه و در روز نوبت او - پوشانيد و گفت: «خداوندا! اينان اهل‏بيت منند، اينان اهل و عترت منند، پس، رجس و پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان.» ام‏سلمه گفت: اى رسول خدا! من هم با آنان به زير كساء بيايم؟ رسول خدا(ص) به او فرمود: «رحمت خدا بر تو باد، تو بر راه خير و بر مسير نيكوئى هستى، من خيلى از تو خشنودم، ولى اين ويژه من و ايشان است.
پس از آن، رسول خدا(ص)، تا هنگامى كه بقيه عمرش را در دنيا گذرانيد و خداوند روح مباركش را به سوى خود برد، هر روز در طلوع فجر نزد ما مى‏آمد و مى‏فرمود:
«خداى بر شما ببخشايد، نماز! إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا.»٨٣
٣.ام ‏سلمه در تفسير فرات و خصال و امالى صدوق و بحارالانوار - عبارت از تفسير فرات است - از عمره همدانيه دخت افعى روايت كنند كه ام‏سلمه از او پرسيد:
تو عمره هستى؟ گفت: آرى. پس از آن عمره از او پرسيد [اى ام‏المؤمنين] آيا مرا از حال اين مردى كه در ميان شما دوست و دشمن، ضربت خورد و كشته شد آگاه نمى‏كنى؟ ام‏سلمه گفت:تو دوستش دارى؟ گفت:نه دوستش دارم ونه دشمنش شمارم! -مقصودش على(ع) بود - ام‏سلمه گفت: خداى متعال هنگامى كه اين آيه را فرستاد: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا هيچ‏كس جز جبرئيل و ميكائيل و محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و من در آن خانه نبود. من گفتم: اى رسول خدا! من از اهل البيتم؟ فرمود: «تو از شايسته زنان منى.» اى عمره! اگر فرموده بود آرى، از هر چه كه خورشيد بر آن مى‏تابد نزد من محبوبتر بود.٨٤
٤.على بن الحسين ،امام سجاد(ع) در امالى صدوق و احتجاج طبرسى و لهوف سيد بن طاوس و بحار مجلسى روايت كنند:
هنگامى كه اسيران اهل‏البيت(ع) را به شام آوردند و در آستانه مسجد در جايگاه اسيران، برپا داشتند و على بن الحسين(ع) كه در آن روز جوانى بالغ و رشيد بود در ميانشان حضور داشت، مردى از اهل شام نزد آنان آمد و گفت: حمد و سپاس خداى را كه شما را كشت و نابودتان كرد و شاخ فتنه را از بن بركند - و از هر گونه دشنام فروگذار نكرد سخنانش كه پايان گرفت، امام على بن الحسين(ع) به او فرمود: «آيا كتاب خداى عزو جل را نخوانده‏اى؟» گفت: چرا [خوانده‏ام] فرمود: «آيا اين آيه را نخوانده‏اى؟ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى
وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه،٨٥بگو من هيچ پاداشى از شما نمى‏خواهم جز دوستى خويشاوندانم.
گفت: چرا. فرمود: «ما آنهاييم!» سپس فرمود: آيا نخوانده‏اى: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّه،٨٦حق خويشاوندان را بپرداز! گفت: چرا. فرمود: ما همانهاييم. آيا اين آيه را خوانده‏اى؟ إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا. گفت: چرا [خوانده‏ام]. فرمود: «ما همانانيم.» مرد شامى دستش را به سوى آسمان برداشت و گفت: خداوندا! من توبه كرده و به سوى تو باز مى‏گردم - سه بار اين را تكرار كرد - خداوندا! من از دشمنان آل محمد و كشندگان اهل‏بيت محمد، به سوى تو، بيزارى مى‏جويم، من قرآن را مى‏خواندم ولى تا امروز اين را درك نكرده بودم!٨٧
٥.زيد بن على بن الحسين(ع) ابوالجارود گويد: زيد بن على بن الحسين گفت: نابخردانى از مردم گمان دارند كه خداوند در اين آيه إِنَّما يُريدُ اللَّهُ... زنان رسول خدا(ص) را اراده فرموده است. آنان دروغ گفته و گناه كرده‏اند. به خدا سوگند اگر زنان پيامبر را اراده فرموده بود مى‏فرمود: ليذهب «عنكن» الرجس و «يطهركن» تطهيراً، و ضمير خطاب مؤنث مى‏آورد، چنانكه فرموده: و اذكرن ما يتلى فى «بيوتكن»٨٨ولا تبرجن و «لستن»٨٩كاحد من النساء.٩٠
١ . حاكم ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه نيشابورى (متوفاى٤١٥ هجرى) امام محدثان اهل سنت است. عنوان حاكم بالاترين درجه محدثان اهل سنت به شمار مى‏رود، اولين درجه نزد آنان محدث است، بعد از او حافظ، بعد حجت و سپس حاكم. مراجعه كنيد: المختصر فى علم رجال الاثر، ص٧١.
٢ . عبداللَّه بن جعفر ذوالجناحين [جعفر طيار] فرزند ابوطالب، مادرش اسماء بنت عميس خثعمى است. در حبشه به دنيا آمد و پيامبر را درك نمود. پس از سال هشتاد هجرى وفات كرد. شرح حال او در اسد الغابة، ج ٣، ص ٣٣ آمده است.
٣. سوره احزاب، آيه ٣٣.
٤. مستدرك حاكم بر صحيح مسلم و بخارى، ج ٣، ص ١٤٧- ١٤٨.
٥. عايشه دخت ابوبكر، زوجه رسول خدا(ص) كه هجده ماه پس از هجرت او را به خانه آورد و در سال ٥٧ يا ٥٨ يا ٥٩ هجرى از دنيا رفت. ابوهريره بر او نماز خواند و در بقيع دفن گرديد. شرح بيشتر را در كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام بيابيد.
٦. صحيح مسلم، باب فضائل اهل‏بيت النبى(ص)، ج ٧، ص ١٣٠؛ مستدرك حاكم بر صحيح مسلم و بخارى، ج ٣، ص١٤٧؛ سنن الكبرى بيهقى، باب بيان اهل بيته و الذين هم آله، ج ٢، ص ١٤٩؛ تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٥؛ تفسير ابن كثير؛ جامع البيان، ج ٣، ص٤٥٨؛ جمع الاصول، ج ١٠، ص ١٠٢-١٠١؛ تيسير الوصول، ج ٣، ص٢٩٧؛ و تفسير سيوطى، الدر المنثور، ج ٥، ص ١٩٩-١٩٨.
٧. ام‏سلمة، هند دختر ابواميه قرشى مخزومى، رسول خدا(ص) پس از آنكه همسر اولش ابوسلمة بن عبدالأسد در جنگ احد مجروح و به سبب آن وفات كرد، با او ازدواج نمود. ام‏سلمه پس از شهادت امام حسين(ع) در سال ٦٠ هجرى از دنيا رحلت كرد. شرح حال او در اسد الغابة و تقريب التهذيب آمده است.
٨. اين حديث را ابوسعيد از ام سلمة روايت كرده است. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٦.
٩. اين حديث را شهر بن حوشب از ام‏سلمة روايت كرده است. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٦. ابن كثير نيز در ج ٣، ص٤٨٥ تفسير خود به آن اشاره كرده است.
١٠. عمر بن ابو سلمة قرشى مخزونى، پسر زن رسول خدا(ص) فرزند ام سلمة، در حبشه به دنيا آمد، در صفين از ياران امام على(ع) بود و امام على(ع) او را به حكومت بحرين و فارس منصوب كرد. در سال ٨٣ هجرى در مدينه از دنيا رفت. اسدالغابة، ج ٤، ص٧٩.
١١. عبارت از طبرى است.
١٢. صحيح ترمذى، ج ١٢، ص ٨٥؛ تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٧؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص٤٨٥؛ مشكل الآثار، ج ١، ص ٣٣٥؛ جامع الأصول، ج ١٠، ص١٠١؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص ١٦ ب.
١٣.واثلةبن‏اسقع بن كعب‏ليثى، پيش از غزوه تبوك اسلام آورد. گفته شد: سه سال خادم پيامبر(ص) بوده است. پس از سال(٨٠ هجرى) در دمشق يا بيت‏المقدس از دنيا رفت. شرح حالش در اسدالغابة، ج٥، ص٧٧، آمده‏است.
١٤. مستدرك‏صحيحين، ج٢، ص٤١٦، و ج٣، ص١٤٧؛ مجمع‏الزوائد، ج٩، ص١٦٧؛ مشكل‏الآثار طحاوى، ج١، ص٣٣٥؛ ابن عساكر، ج٥، بخش اول، ص١٦ ب؛ تفسيرطبرى، ج٢٢، ص٦؛ تفسير ابن كثير، ج٣، ص٤٨٣؛ تفسير سيوطى، در المنثور، ج٥، ص١٩٨؛ سنن بيهقى، ج٢، ص١٥٢؛ مسنداحمد، ج٤، ص١٧٠
١٥ . تفسير درالمنثور، ج ١٥، ص١٩٨. از طريق ديگر اين حديث به دست مى‏آيد كه ابوسعيد خدرى آن را از خود ام‏المؤمنين ام‏سلمه روايت كرده است. ابو سعيد، سعد بن مالك انصارى خزرجى خدرى، در جنگ خندق و بعد از آن حضور داشت. در سال شصتم يا هفتادم هجرى در مدينه وفات كرد. شرح حال او در اسد الغابة، ج ٢، ص٢٨٩، آمده است.
١٦. سنن بيهقى، ج ٢، ص ١٥٠؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص٤٨٣؛ تفسير سيوطى، ج ٥، ص١٩٨؛ تاريخ بغداد، ج ٩، ص١٢٦؛ مشكل الآثار، ج ١، ص ٣٢٤؛ جامع الاصول، ج ١٠، ص١٠٠؛ تفسير ثعالبى، ج ٣، ص ٢٢٨؛ تيسيرالوصول، ج ٣، ص٢٩٧؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول ص ١٣ آ - ب و ١٦ آ.
١٧. ترمذى گويد: در اين باب از عمر بن ابى‏سلمه و انس بن مالك و ابوالحمراء و معقل بن يسار و عايشه روايت شده است.
١٨. صحيح ترمذى باب فضائل فاطمه(ع)، ج ١٣، ص ٢٤٩-٢٤٨؛ تهذيب التهذيب، ج ٢، ص٢٩٧ در شرح حال حسن(ع)؛ رياض النضرة، ج ٢، ص٢٤٨؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص ١٤ ب.
١٩. مسند احمد، ج ٦، ص ٣٢٣-٢٩٦
٢٠. مستدرك حاكم، ج ٢، ص ٤١٦ در تفسير آيه از سوره احزاب
٢١. تفسير درالمنثور، سيوطى، ج ٥، ص ١٩٨، در تفسير آيه؛ مشكل الاثار، ج ١، ص٢٣٣؛ تيسير الوصول، ج ٣، ص ٢٩٧؛ جامع الاصول، ج ١٠، ص١٠٠؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص ١٥ ب.
٢٢. تفسير جامع البيان طبرى، ج ٢٢، ص ٧.
٢٣. همان
٢٤. تفسير ثعالبى، ج ٣، ص ٢٢٨.
٢٥. سوره مائده، آيه ٩٠.
٢٦ . سوره حج، آيه٣٠.
٢٧. سوره انعام، آيه ١٤٥.
٢٨ . سوره انعام، آيه١٢٥.
٢٩. سوره توبه، آيه ٩٥.
٣٠. سوره اعراف، آيه ٧١.
٣١. تفسير درالمنثور، ج٥، ص١٩٩. عبداللَّه، پسرعموى پيامبرخدا(ص)، سه‏سال‏پيش‏ازهجرت به دنيا آمد و در سال ٨٦ در طائف بدرود حيات گفت. شرح حالش در اسدالغابة آمده است.
٣٢. همان. ابوالقاسم يا ابومحمد، ضحاك بن مزاحم هلالى، ابن حجر گويد: او راستگو و كثير الارسال است [احاديث بى‏سند بسيار مى‏گويد]، از طبقه پنجم محدثان است و پس از سال يكصد هجرى وفات كرده است. تهذيب التهذيب، ج ١، ص٢٧٣.
٣٣. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٥؛ ذخائر العقبى، ص ٢٤؛ تفسير سيوطى، ج ٥، ص١٩٨؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص ١٦ آ؛ و اسباب النزول نيشابورى.
٣٤ . مشكل الآثار، ج ١، ص٣٣٢.
٣٥. صحيح مسلم، باب فضائل على بن ابى‏طالب، ج٧، ص١٣٣. زيدبن‏ارقم انصارى خزرجى، رسول‏خدا در احد او را براى جنگيدن كوچك شمرد ولى پس از احد در ساير غزوات و در صفين با امام على(ع) شركت كرد، او پس از شهادت امام حسين(ع)، در كوفه بدرود حيات گفت. اسدالغابة، ج٢، ص١٩٩.
٣٦ . مجمع الزوائد، ج ٩، ص١٦٧-١٦٥، باب فضائل اهل‏البيت؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص ١٦ آ.
٣٧. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٥؛ تفسير سيوطى، ج ٥، ص١٩٩. قتادة چهار كس را گويند: سدوسى و رهاوى و قيسى و انصارى و همه را در مكتب خلفا ثقه مى‏دانند. شرح حالشان در تهذيب التهذيب، ج ٢، ص١٢٣ آمده است.
٣٨. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٥.
٣٩. شايد هفده ماه از اشتباه نسخه‏برداران باشد. درست آن هفت ماه است.
٤٠. مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٦٩، ابوبرزه اسلمى را در شمار صحابه آورده‏اند، در سال ٦٠ يا ٦٤، در كوفه از دنيا رفته است، شرح حالش در اسدالغابة، ج ٥، ص١٤٦ موجود است.
٤١ . تفسير سيوطى، الدر المنثور، ج ٥، ص١٩٩.
٤٢. مستدرك صحيحين، ج ٣، ص ١٥٨، حاكم گويد: اين حديث با شرط مسلم [بخارى] موافق و صحيح است ولى آن را روايت نكرده‏اند. اسدالغابة، ج ٥، ص٥٢١؛ مسند احمد، ج٣، ص ٢٥٨؛ تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٥؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص٤٨٣؛ تفسير سيوطى، ج ٥، ص ١٩٩؛ مسند طيالسى، ج ٨، ص٢٧٤؛ صحيح ترمذى، ج ١٢، ص ٨٥؛ كنزالعمال، ج ٧، ص١٠٣، چاپ اول. جامع الاصول، ج ١٠، ص١٠١، حديث ٦٦٩١؛ تيسير الوصول، ج ٣، ص٢٩٧. انس بن مالك انصارى خزرجى. روايت شده كه او ١٠ سال در خدمت رسول خدا(ص) بوده است، بعد از سال ٩٠ هجرى در بصره وفات كرد. شرح حالش در اسدالغابة، ج ١، ص١٢٧ موجود است.
٤٣. ابوالحمراء، مولى رسول اللَّه(ص)، گفته شده نام او هلال بن حارث يا هلال بن ظفر است. شرح حال او در اسدالغابة، ج ٥، ص١٧٤، تهذيب التهذيب، ج ١٢، ص ٧٨ و استيعاب، ج٥، ص٦٣٧، موجود است. روايات او در استيعاب، ج ٢، ص٥٩٨؛ تفسير طبرى و ابن كثير سيوطى در تفسير آيه؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٢١- ١٦٨ و مشكل الآثار، ج ١، ص٣٣٨ آمده است.
٤٤. مجمع الزوائد، ج ٩، ص ١٦٩؛ تفسير سيوطى، ج ٥، ص١٩٩.
٤٥. مستدرك حاكم، باب فضائل حسن بن على(ع)، ج ٣، ص ١٧٢.
٤٦. مجمع الزوائد، باب فضائل اهل‏البيت، ج ٩، ص ١٧٢؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص٤٨٦.
٤٧. اين بخش در نسخه اصلى سفيد است.
٤٨. مشكل الآثار، ج ١، ص ٣٣٦.
٤٩. خصائص نسائى، ص ٤.
٥٠. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٧؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص٤٨٥؛ مستدرك حاكم، ج ٣، ص١٤٧، و مشكل الآثار، ج ١، ص٣٣٦.
٥١. تاريخ طبرى، ج ٥، ص ٣١.
٥٢. تمامى حديث در مسند احمد، ج١، ص٣٣١، چاپ اول و ج٥، ص٣٠٦٢، چاپ دوم آمده و ابن عباس در آن ده فضيلت و ويژگى براى على بن ابى‏طالب(ع) بر شمرده است. اين حديث را نسائى در ص١١ خصائص و محب طبرى، در، ج٢، ص٢٦٩، رياض النضرة، و هيثمى در ج٩، ص١١٩، مجمع الزوائد آورده‏اند. عمرو بن ميمون اودى، تابعى وثقه است، صاحبان صحاح حديث او را روايت كرده‏اند، در سال ٧٤ در كوفه وفات كرد. تقريب التهذيب، ج٢، ص٨٠.
٥٣ . مشكل‏الآثار، ج ١، ص٣٤٦؛ تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٦؛ مسند احمد، ج ٤، ص١٠٧. ابن‏حنبل عبارت را پاكسازى كرده و واژه »فشتموه؛ دشنامش دادند« و »هذا الذى شتموا؛ اين كسى كه دشنام دادند« را از آن حذف كرده است. مجمع الزوائد، ج ٩، ص١٦٧؛ مستدرك حاكم، ج ٢، ص ٤١٦ و ج ٣، ص١٤٧؛ سنن بيهقى، ج ٢، ص ١٥٢؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص٤٨٤؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص ١٦ آ.
ابو عمار، شداد بن عبداللَّه قرشى دمشقى، ثقه و از طبقه چهارم محدثان است. حديث او را صاحبان صحاح روايت كرده‏اند، شرح حالش در تقريب التهذيب، ج ١، ص٣٤٧ آمده است.
٥٤. اسد الغابة، ج ٢، ص ٢٠، شرح حال مام حسن(ع).
٥٥. ما فشرده حديث را آورديم، تمامى حديث ام‏سلمه مسند احمد، ج ٦، ص ٢٩٨ موجود است. تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٦؛ مشكل‏الآثار، ج ١، ص٣٣٥؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص١٤ آ. شهر بن حوشب اشعرى شامى، صدوق است و از طبقه سوم، حديثش را صاحبان صحاح روايت كرده‏اند، در سال١١٢ هجرى وفات كرد. تقريب التهذيب، ج ١، ص٣٥٥.
٥٦ . تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٧؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص٤٨٦؛ تفسير در المنثور، ج ٥، ص ١٩٩.
٥٧. سوره شورى، آيه ٢٣.
٥٨. سوره اسراء، آيه ٢٦.
٥٩. سوره انفال، آيه ٤١.
٦٠. مقتل خوارزمى، ج ٢، ص ٦١، چاپ نجف.
٦١ . ما از آوردن احاديث ديگرى كه در اين باب بود خوددارى كرديم، احاديثى مانند آنچه در شرح حال عطيه در اسد الغابة، ج ٣، ص٤١٣ آمده و در اصابه، ج ٣، ص ٤٨٩؛ تاريخ بغداد، ج ١٠، ص٢٧٨، و روايت حكيم بن سعيد در تفسير طبرى، ج ٢٢، ص ٥ آمده و روايات ديگرى كه در مسند احمد، ج ٦، ص٣٠٤؛ اسدالغابة، ج ٢، ص ١٢ و ج ٤، ص ٢٩؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص٢٠٧-٢٠٦؛ و ذخائر العقبى، ص ٢١؛ و استيعاب، ج ٢، ص٤٦٠؛ ابن عساكر، ج ٥، بخش اول، ص١٦-١٣ آمده است.
٦٢. سوره ق، آيه ٣٧.
٦٣. تفسير فرات كوفى، ص ١٢١؛ تفسير مجمع البيان، ج ٨، ص٣٥٦؛ بحار الانوار، ج ٣٥، ص٢١٣.
٦٤ . تفسير فرات كوفى، ص١٢٦؛ بحارالانوار، ج ٣٥، ص ٢١٥.
٦٥. تفسير فرات كوفى، ص ١٢٤؛ بحارالانوار، ج ٣٥، ص٢١٥.
٦٦. امالى شيخ طوسى، ج ١، ص ٢٧٠؛ بحارالانوار، ج ٣٥، ص٢٠٩.
٦٧. امالى شيخ طوسى، ص ٢٣٥؛ بحارالانوار، ج ٣٥، ص٢٠٨.
٦٨. كنز جامع الفوائد، ص ٢٠٤-٢٠٣؛ بحارالانوار، ج ٢٥، ص٢١٣. موضوع خوراك حريره تنها در اين روايت آمده است.
٦٩. فضائل ابن شاذان، ص ٩٩؛ بحار الانوار، ج ٣٥، ص٢١٣-٢١٢.
٧٠. بحار الانوار، ج ٣٥، ص ٢٠٨.
٧١. همان، ص ٢٠٦.
٧٢. تفسير فرات كوفى، ص ١٢٢؛ بحارالانوار، ج ٣٥، ص٢٠٨.
٧٣. امالى شيخ، ج ١، ص ٢٥٧. بحارالانوار، ج ٣٥، ص٢٠٩؛ كشف الحق علامه حلى، ج ١، ص ٨٨؛ العمدة ابن بطريق، ص٢٣-١٦.
٧٤. مجالس مفيد، ص ١٨٨؛ امالى شيخ، ص ٥٥، بحارالانوار، ج ٣٥، ص٣٠٨.
٧٥. سوره طه، آيه ١٣٢.
٧٦. كنز الفوائد، ص ١٦٢-١٦١ و ١٧٨؛ بحارالانوار، ج ٢٥، ص٢٢٠.
٧٧. همان، ج ٢٥، ص ٢١٢؛ مجمع البيان، ج ٤، ص٣٧.
٧٨. تفسير فرات كوفى، ص ٥٣٠ - ٥٣١؛ بحارالانوار، ج ٣٥، ص٢٠٧.
٧٩ . ابن اثير در نهاية اللغة ماده سمع، ج ٢، ص١٨٢-١٨١، گويد: در حديث آمده: »سمع سامع بحمد اللَّه و حسن بلائه علينا.« يعنى: بايد بشنود شنونده و بايد گواه گردد بيننده حمد ما را بر خداى متعال بر احسانى كه بر ما كرده و نعمتى كه بر ما بخشيده... - تا آخر.
٨٠ . تفسير مجمع البيان، ج ٤، ص٣٧.
٨١. تفسير فرات، ص ١٢٦.
٨٢. كنزالفوائد، ص ٢٣٦. بحارالانوار، ج ٢٥، ص٢١٤-٢١٣.
٨٣. بحارالانوار، ج ١٠، ص ١٤٢-١٤١؛ امالى ابن شيخ...
٨٤. در تفسير فرات، ص١٢٦ دو روايت است كه اين يكى از آنهاست. خصال صدوق، باب السبعة، حديث١١٣؛ كنزالفوائد، ص٢٣٧. بحارالانوار، ج٢، ص٢١٤ و ج٣٥، ص٢٠٩. به نقل از امالى صدوق؛ امالى، ص٢١٩.
٨٥. سوره شورى، آيه ٢٣.
٨٦. سوره اسراء: آيه ٢٦.
٨٧. امالى صدوق، مجلس ٣١، حديث ٣؛ احتجاج طبرسى، ص١٥٧؛ لهوف سيد بن طاوس و بحار الانوار، ج ٤٥، ص ١٦٦-١٦٥.
٨٨. سوره احزاب، آيه ١٤.
٨٩. سوره احزاب، آيه ٣٣.
٩٠. سوره احزاب، آيه ٣٢.
۴
١١- تاريخ حديث پيامبر(ص) ١١- تاريخ حديث پيامبر(ص) تاريخ حديث پيامبر(ص) خداى سبحان مى‏فرمايد:
لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ ٠يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبين؛١
خداوند بر مؤمنان منت نهاد هنگامى كه در ميان آنها، پيامبرى از خودشان برانگيخت؛ كه آيات‏او رابر آنها بخواند، و آنهاراپاك كند وكتاب و حكمت‏شان بياموزد؛ هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.
و نيز مى‏فرمايد:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم؛٢
ما اين قرآن را بر تو نازل كرديم تا براى مردم بيان كنى آنچه را كه براى ايشان فرو فرستاده شده است.
در مقدمه بحث، لازم است چند مطلب را بيان كنيم و بعد درباره ارزش حديث و علم حديث در شريعت خاتم الأنبياء و تاريخ حديث در مكتب اهل‏بيت و مكتب خلفا بحث نماييم.
اولاً: اسلام، نظامى است كه پروردگار عالم، متناسب با فطرت انسان و براى اينكه او را به درجه كمال انسانيت خود برساند، تشريع فرموده و اين شريعت را از حضرت آدم(ع) تا نبى خاتم(ص) با هر پيامبرى به اندازه نيازمندىِ جوامع بشرىِ آن زمان، نازل نموده است. مثلاً بر حضرت آدم(ع)، صحف آدم را به اندازه نياز چند خانواده، و بر حضرت ادريس(ع) صحف ادريس را، به اندازه حاجت يك آبادى كوچك نازل كرد. و به همين ترتيب... تا زمان حضرت نوح(ع) كه مردم، شهرنشين شدند، آن شريعت را متناسب با نياز مردم شهرنشين، كه مثلاً، معاملات ربوى دارند، نازل كرد.
قرآن كريم درباره آن شريعت مى‏فرمايد:
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحا؛٣
خداوند براى شما همان آيينى را مقرر كرد كه بر نوح وصيت فرموده بود.
البته بين شرايعِ انبياء، اختلافى نيست و در سوره‏اى ديگر مى‏فرمايد:
وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ؛٤
ابراهيم پيرو شريعت نوح بود.
و به ما مى‏فرمايد:
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً٥؛
آيين توحيدى ابراهيم را پيروى كنيد.
به پيامبر(ص) هم مى‏فرمايد:
وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفا؛٦
آيين توحيدى ابراهيم را پيروى كن.
شرايع آسمانى، تناقضى با هم نداشته‏اند، بلكه در تكامل بوده‏اند. در شريعت خاتم الانبياء، بعد از آنكه پيامبر(ص) در روز غدير خم، على(ع) را از جانب خدا به جانشينى تعيين كرد، اين آيه نازل شد:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا٧
امروز دين شما را كامل كردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آيين جاودان شما پذيرفتم.
مثال تكامل شريعت از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص)، مانند تكامل علوم رياضى است از دبستان تا دبيرستان و دانشگاه.
البته در شريعتهاى گذشته همه شريعت در همان كتاب آسمانى‏شان بوده است، چه صحف آدم(ع)، چه صحف ادريس(ع) و چه تورات موسى(ع) و... و ليكن در شريعت خاتم الانبياء به تفصيلى است كه بعداً خواهد آمد.
ثانياً: تمام پيامبرانِ صاحب شريعت، پس از خودشان، وصىِ بر شريعت داشته‏اند.
در جلد دوم كتاب عقائداسلام در قرآن كريم، سلسله اوصياء از زمان حضرت‏آدم(ع) تا زمان حضرت خاتم(ص) بيان شده و تأكيد شده كه هيچ پيامبرى بدون وصى نبوده است.
وصى آدم، شيث (معروف به: هبة اللَّه) بود.
وصى نوح، سام بود.
وصى موسى، اليسع بود.
و وصى عيسى، شمعون نام داشت.
و به همين گونه، همه پيامبران، اوصيايى داشتند. البته آن اوصياء از خودشان شريعتى نداشتند.
ثالثاً: تا زمانى كه اوصياىِ انبياىِ صاحب شريعت در قيد حيات بوده‏اند، آن شريعت و آن كتاب آسمانى، محفوظ بوده است. ليكن وصى پيامبر صاحب شريعت كه وفات مى‏كرد، آن شريعت و آن كتاب آسمانى، از سوى «زورمندان» همان امت، دستخوش «تحريف» و «كتمان» مى‏شد. همان كسانى كه خودشان را پيروان حضرت موسى بن عمران(ع) مى‏دانستند، آن قسمت از تورات را كه مخالف هواى نفسشان بود تحريف يا كتمان مى‏كردند، در شريعت عيسى بن مريم(ع) هم همين گونه بوده است. در كتابخانه دانشكده اصول الدين تهران، نسخه‏هايى از تورات و انجيل موجود است كه به ظهور پيامبر اسلام(ص) بشارت داده‏اند، و در چاپهاى بعدى تحريف شده است.٨
و نيز امتهاى هر شريعتى، «بدعت»ها و «غلو»هايى در شريعت خود وارد مى‏كردند، چنانكه در قرآن كريم درباره ملت يهود مى‏فرمايد:
مِنَ الَّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه؛٩
از يهوديان كسانى هستند كه سخنان خدا را از معناى اصلى‏اش تحريف و دگرگون مى‏كنند»
و نيز درباره اهل كتاب مى‏فرمايد:
وَ إِنَّ فَريقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ؛١٠
و نيز گروهى از ايشان، حق را پنهان مى‏كنند، در حالى كه خود، از آن آگاهند.
و درباره مسيحيان مى‏فرمايد:
وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها؛١١
رهبانيتى كه آنان خود آن را بدعت نهاده‏اند.
و مى‏فرمايد:
لا تَغْلُوا في دينِكُم؛١٢
اى مسيحيان! در دين خود غلو مكنيد.
رهبانيت و غلو در اصل شريعت حضرت عيسى بن مريم(ع) نبوده است. غلو مانند اين سخن است كه گفتند: عيسى پسر خداست.
وقتى با يك شريعت چنين رفتار مى‏شد، تجديد شريعت لازم مى‏آمد. شريعتى كه موسى بن عمران(ع) در تورات آورده بود، در زمان عيسى بن مريم(ع) سالم نمانده بود. بدين سبب ربوبيتِ رب العالمين، اقتضا مى‏كرد تا با فرستادن پيامبر ديگرى، تجديد شريعت شود.
البته شرايع، نه تنها تناقضى با هم نداشته‏اند، بلكه تكامل مى‏يافته‏اند، ولى شريعتها پس از وصىِ پيامبر بر شريعت، تحريف مى‏شده‏اند.١٣
حكمت رب العالمين، مقتضى شد تا شريعت خاتم الانبياء تا ابد بماند، و گرنه انسانها كه تغيير فطرت نمى‏دهند. طبيعتِ زورمندان اين امت (خلفا و حكام و...) با طبيعتِ زورمندان امتهاى گذشته فرق نكرده است. اينها هم اگر مى‏توانستند، كتاب آسمانى خاتم الانبياء را تغيير مى‏دادند و هر چه را مخالف هواى نفس آنها بود، تحريف يا كتمان مى‏كردند و آن وقت، قرآن از ارزشى كه الآن ما به آن ايمان داريم مى‏افتاد. قرآنى كه ما معتقديم همه‏اش از جانب خدا آمده و حتى يك كلمه يا يك حرف هم از آن كم و زياد نشده است. لذا براى رسيدن شريعت خاتم الأنبياء به امت، و سالم ماندن آن تا آخرين روز دنيا، اين شريعت با دو گونه وحى نازل مى‏شده است: الف) وحى قرآنى؛ ب) وحى بيانى.
تعريف وحى قرآنى و وحى بيانى وحى قرآنى، آن وحيى است كه همه الفاظش از خداوند است و آن، همين قرآن كريم است كه در آن، اصول شريعت اسلام آمده است. مثلاً در قرآن كريم آمده است:
أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْل؛١٤
از هنگام زوال خورشيد تا تاريك شدن شب، نماز را اقامه كن.
و اما اينكه همه مسلمانها نماز صبح را دو ركعت، نماز مغرب را سه ركعت، نماز ظهر و عصر و عشاء را چهار ركعت به جا مى‏آورند، اين عدد ركعات نماز - كه مورد اتفاق همه مسلمانها است در قرآن نيامده است؛ بلكه مسلمانها آن را از پيامبر آموخته‏اند. پيامبر(ص) از كجا گرفته؟ از بارى تعالى كه درباره او فرموده است:
وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛١٥
اين پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد، بلكه هر چه مى‏گويد همان وحى خداوند است كه بر او نازل مى‏شود.
و نيز در قرآن خطاب به پيامبر(ص) آمده:
وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم؛١٦
و ما قرآن را بر تو اى پيامبر نازل كرديم تا تو براى مردم بيان كنى آنچه را كه براى ايشان نازل شده است.
البته آيات ديگرى هم هست كه مخاطبش تنها پيامبر(ص) است و براى ما نيست. مانند: «كهيعص»، «الم» و «حم».
پيامبر(ص) آنچه را از اين قرآن وازاين ذكر حكيم براى ما مردم آمده، بيان مى‏فرمود.
بيان آن حضرت، حديث پيامبر(ص) ناميده مى‏شود.
اين وحى دوم را ما «وحى بيانى» مى‏ناميم كه با همان وحى اول -وحى قرآنى- نازل مى‏شده. مثلاً در روز غدير خم، همزمان با نزول آيه:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه؛١٧
اى پيامبر! آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر اين كار را نكنى، رسالت او را به مردم نرسانده‏اى.
وحى بيانى آمده است: (فى على). يعنى:
يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ في عليّ؛١٨
يعنى: اى پيامبر آنچه را كه درباره على بر تو نازل شده به مردم‏برسان.
بنابراين، (فى على)، حديث پيامبر(ص) است، كه منشأ آن وحى بيانى بر پيامبر اكرم(ص) بوده است. تعيين ركعات نماز هم، چنين بوده است. و خود اين وحى بيانى، منشأ حديث خاتم الانبياء است. منشأ حديث پيامبر(ص)، وحى خدا است، چنانكه بارى تعالى مى‏فرمايد:
وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى؛١٩
اين پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد، بلكه هر چه مى‏گويد همان وحى خداوند است كه بر او نازل مى‏شود.
محكمتر از اين نيز مى‏فرمايد:
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاويل لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمين ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتين فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزين؛٢٠
يعنى‏اگر پيامبر ما،از خودش چيزى بگويد و به ما نسبت بدهد، مانعش خواهيم شد و رگ قلبش را خواهيم بريد و كسى از شما هم نمى‏تواند از اين امر جلوگيرى كند.
در اين وحى بيانى كه بر پيامبر(ص) نازل مى‏شده، آن امورى كه مخالف هواى نفس سياستمداران، زورمندان و خلفايى چون معاويه و يزيد بوده، آمده است؛ براى مثال، در قرآن آمده است:
وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآن؛٢١
و درختى كه در قرآن مورد لعنت و نفرين قرار گرفته است.
تفسيرها را بخوانيد. مفسران، حديث آورده‏اند كه شجره ملعونه، بنى‏اميه‏اند.٢٢
اگر در قرآن ذكر مى‏شد كه شجره ملعونه بنى‏اميه‏اند، و از جمله آنها، آن يزيدى بود كه ذريه پيامبر(ص) را قتل عام كرد و دختران او را اسير كرد، آن يزيدى كه سه روز، مدينه را بر سربازانش مباح كرد كه هر چه مى‏خواهند بكنند٢٣و در مسجد پيامبر(ص) خون صحابه پيامبر جارى شد، آن يزيدى كه لشكريانش رو به كعبه٢٤مى‏ايستادند و نماز مى‏خواندند و بعد، كعبه را به منجنيق٢٥مى‏بستند و مى‏گفتند: اجمتعتِ الطاعةُ و الحُرمةُ و غَلَبتِ الطاعةُ الحرمةَ؛٢٦در اينجا اطاعت از خليفه با حرمت خانه خدا تزاحم دارد و قابل جمع شدن با هم نيستند، اما اطاعت از خليفه بر حرمت كعبه و خانه خدا، مقدم است.
بنابر اين حالت، اگر در قرآن چيزهايى وجود داشت كه مخالف سياست و حكومت يزيد بود، يزيد نيز همان كار زورمندان سابق را مى‏كرد، در اين صورت قرآن دچار تحريف و كتمان مى‏شد. آيات قرآن را هتك مى‏كردند، تحريف مى‏كردند، كتمان مى‏كردند و قرآن، ديگر از حجيّت مى‏افتاد.
بارى تعالى مى‏فرمايد:
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون٢٧؛
ما قرآن را نازل كرديم و ما خود آن را حفظ مى‏كنيم.
خداوند، اين كتاب آسمانى را كه بايد تا ابد بماند و حجت بر خلق باشد، بدين طريق حفظ كرد كه آنچه را كه صراحتاً مخالف هواى نفس زورمندان و خلفا بود، در اين قرآن نياورد، بلكه در حديث پيامبر(ص) به امت تبليغ شد.
در سوره تحريم، خطاب به دو بانوى پيامبر (عايشه و حفصه) شده و فرموده است:٢٨
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهير؛٢٩
يعنى: مگر اينكه شما دو بانوى پيامبر، به درگاه خدا توبه كنيد، زيرا دلهاى شما از حق منحرف گشته، و چنانچه عليه پيامبر پشت به پشت هم دهيد. [در اينجا، بارى تعالى، لشكركشى مى‏كند و مى‏فرمايد:] بدانيد كه خداوند و جبرئيل و ملائكه و فردِ صالح از مؤمنين، سرپرست‏و پشتيبان او هستند. مقصود از «صالح المؤمنين»، على بن ابى‏طالب(ع) است.٣٠
و در آخر همين سوره، خداوند درباره اين داستان مَثَل مى‏زند و مى‏فرمايد:
قد ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئا؛٣١
خداوند براى كافران، زن نوح و زن لوط را مثال آورد كه بانوى دو بنده صالح خدا بودند و به آن دو خيانت كردند و آن دو بنده صالح خدا نتوانستند آن دو بانو را از بازخواست خدا برهانند.
آيا اين دو بانوى پيامبر، عايشه و حفصه، در خانه پيامبر(ص) چه كرده بودند كه آياتى به اين شدت نازل شد؟ در كتاب السقيفة داستان آن آمده است٣٢.
معلوم مى‏شود در خانه پيامبر(ص) خبرهائى بوده؛ و آيا داستان رَم دادن شتر پيامبر در واقعه عقبه به اين جاها ارتباط داشته؟
ابن حزم - كه از بزرگان علماى مكتب خلفا است - در كتاب المحلى٣٣جزو كسانى كه شتر پيامبر(ص) را رم دادند، نام ابو بكر و عمر و عثمان را مى‏برد.
اينگونه داستانها در حديث آمده و در قرآن ذكر نشده است تا قرآن محفوظ بماند. داستانهايى در زمان پيامبر(ص) بوده كه اگر در قرآن مى‏آمد، نمى‏گذاشتند قرآن سالم بماند.
پس خداوند، قرآن را بدين ترتيب حفظ كرد كه شريعت خاتم الانبياء را، در دو وحى (به تعبير من) نازل كرد: الف) وحى قرآنى؛ ب)وحى بيانى. هر دو وحى نيز از نزد خداوند نازل شده است.
حالا با اين بيان، معناى بعضى از احاديث را هم مى‏توانيم بفهميم كه مثلاً منظور از اينكه نام على(ع) در وحى بوده، چيست. چنانكه در آيه: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ - فى على - وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس «، عبارت «فى على» از جانب خدا با وحى بيانى نازل شده است.
مرحوم حاجى نورى كتابى دارد به نامِ فصل الخطاب فى تحريف كتاب رب الأرباب. احسان الهى ظهيرهم كتابى نوشته به نامِ الشيعه و القرآن.
حاجى نورى در باب اول تا دهم كتابش، آنچه روايت در مكتب خلفا بوده است كه از آنها مى‏توانسته استفاده كند كه قرآن تحريف شده، آورده و در باب يازدهم و دوازدهم، چنين روايتهايى را از مكتب اهل‏البيت(ع) آورده است.
احسان الهى ظهير در كتابِ الشيعه و القرآن، فقط روايتهايى را كه حاجى نورى از مكتب اهل‏بيت(ع) آورده، ذكر كرده است، و روايتهايى كه از مكتب خلفا آورده، اسقاط كرده. مهمترين سبب كشتار شيعيان پاكستان به دست وهابيهاى اين كشور تا به امروز، اين دو كتاب است.
سه جلد كتاب در جواب احسان الهى ظهير و حاجى نورى نوشته‏ام كه:
جلد اولش به نامِ بحوث تمهيدية است، و در آن بيان اصطلاحات قرآنى است كه امروزه از دست ما رفته و تا آن اصطلاحات را نفهميم، روايتى را كه آن اصطلاحات را دارد، نمى‏فهميم.
در جلد دوم، تمام احاديثى كه در مكتب خلفا درباره تحريف قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسى و پاسخ داده شده است.
و جلد سوم آن، القرآن الكريم و روايات مدرسة أهل البيت(ع) است كه در آن تمام رواياتى كه حاجى نورى‏از مكتب اهل‏بيت(ع) آورده و به‏آنهااستناد كرده كه‏الفاظ قرآن -العياذ باللَّه- تحريف، يا كم و يا زياد شده، از لحاظ متن و سند بررسى شده و به توفيق الهى ثابت گرديده كه سند هر حديث چه اشكالى دارد و مراد از متن حديث چيست.
درآن‏بحثهامعلوم‏مى‏شودكه قسمتى‏ازمشكل،به دليل نفهميدن‏بعضى اصطلاحات قرآنى در روايات است و قسمتى ديگر به سبب اشكال در سند حديث است.
بنابراين، شريعت اسلام با دو وحى نازل مى‏شده است: وحى قرآنى و وحى بيانى كه با وحىِ قرآنىِ تنها، و بدون وحى بيانى، ما به شرايع اسلامى (همچون نماز، روزه، حج) نمى‏توانيم برسيم. اين، فرق بين شريعت خاتم الأنبياء و ساير شرايع است. چرا كه در ساير شرايع، همه شرايع پيامبران، در كتابهاى آسمانى‏شان بوده (و كتابهاى آسمانى آنها تحريف شده) اما در شريعت اسلام - چون بنا بوده اين شريعت تا ابد بماند - اصول شريعت در كتاب آسمانى و وحى قرآنى است و شرح وبيانش در حديث پيامبر(ص) است كه منشأش وحى بيانى مى‏باشد.
سرگذشت حديث پيامبر اينك بررسى نماييم پس از پيامبر(ص)، با حديث پيامبر(ص) چه كردند.آياآنهاهم همان‏كارهايى‏راكردندكه‏زورمندان‏امتهاى گذشته‏بااصل كتاب‏آسمانى‏خود مى‏كردند؟
دراين‏امت،زورمندان(يعنى خلفايى كه حديث پيامبر،مخالف‏باهواى نفسشان بود، مانند معاويه و يزيد)، حديث پيامبر رادر عمل تحمل نكردندوباآن‏به‏مقابله‏برخاستند.
اگر بخواهيم شواهد همه مصادر را بگوييم محتاج به نوشتن چندين كتاب است.٣٤
اينك به چند مورد اكتفا مى‏نماييم.
الف) در مسند احمد و سنن دارمى و بعضى كتابهاى ديگر، از عبداللَّه بن عمرو بن عاص روايت كرده‏اند كه گفت: قريش (يعنى مهاجران) به من گفتند:
تَكْتُبُ كلَّ ما تَسْمَعُهُ من رسول اللَّه و رسولُ اللَّه بَشَرٌ يَتَكلَّمُ في الغضب و الرضا؟...٣٥؛
آيا شما هر چه از پيامبر(ص) مى‏شنوى، مى‏نويسى؟ در حالى كه پيامبر(ص) هم بشرى است مانند همه افراد بشر، و در حال غضب يا در حال رضا، حرفى مى‏زند؟...»
يعنى مثلاً پيامبر، يك جايى از ابوذر خوشش آمده، مى‏گويد:
ما أظلَّت الخضراءُ و لا أقلّت الغبراءُ من ذي لهجةٍ أصدق من أبي‏ذر؛٣٦
آسمانِ سبز، بر راستگوتر از اباذر سايه نيافكنده و زمين خاكى بر روىِ خود، راستگوتر از اباذر، برنداشته است.
جايى ديگر هم از عمار خوشش آمده، فرموده:
عَمّارٌ مَعَ الْحَقِّ؛٣٧
عمار همواره با حق است، در كنار حق است.
در يك قضيه‏اى هم پيامبر از حَكَم بن ابى‏العاص بدش آمده، لعنتش كرده! آن وقت، اين چه كارى است كه شما همه اينها را مى‏نويسى؟
بنابراين قريش در زمان پيامبر(ص) هم، صحابه را از نوشتن حديث پيامبر نهى‏مى‏كردند٣٨.
عبداللَّه بن‏عمروبن‏عاص مى‏گويد:اعتراض قريش رابه پيامبر(ص) نقل كردم فرمود:
أُكْتُبْ، فَوَالَّذي نَفْسِي بِيَدِه ما خَرَجَ مِنْ فِيَّ إلاّ حَقٌّ؛٣٩
بنويس! بخدا سوگند از دو لبِ من، جز حق بيرون نمى‏آيد.
پس منع نشر حديث از زمان پيامبر(ص) شروع شده است.
ب) پيامبر(ص) در مرض وفاتش گفت:
آتُوني بِدَواةٍ و قِرْطاسٍ أَكْتُبُ لكم كتاباً لن تَضِلُّوا بَعْدَهُ؛٤٠
براى من دوات و كاغذى بياوريد تا براى شما وصيتى را بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
واقعاً عجيب است. براى هيچ پيامبرى اين پيشامد، روى نداده است. عمر در آنجا شعارى داد كه١٣٣ سال ماند.او گفت: «حَسْبُنا كتابُ‏اللَّه؛٤١كتاب خدامارابس‏است٤٢.»
پس از درخواستِ پيامبر، بين صحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بياورند، عمر ديد الآن مى‏آورند و آنچه پيامبر مى‏خواهد نوشته مى‏شود؛ گفت: «إنّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرْ؛ اين مرد هذيان مى‏گويد٤٣.»
اين خود، جنگِ با حديث پيامبر(ص) است!
بعضى از حاضرين صحابه گفتند: برويم و بياوريم، پيامبر(ص) فرمود: «أَ وَ بَعْدَ ماذا؟... پس از چه؟ پس از چنين حرف و حديثى؟»
كسى كه در روى پيامبر(ص) بگويد: «او هذيان مى‏گويد» - العياذ باللَّه - بعد از پيامبر(ص) هم مى‏تواند سه چهار تا از آن شهود كذايى براى اثبات حرف ناشايست خود بياورد.
در صحيح بخارى آمده است كه عمر گفت:
«حسبنا كتاب اللَّه» بعضى از صحابه خواستند قلم و كاغذ بياورند تا وصيت‏نامه نوشته شود، در اينجا گفتند يكى از حاضرين گفت: «إِنَّ الرَّجُلَ ليُهجِر» و معلوم است آن كسى كه مخالف نوشتن وصيت پيامبر بود اين حرف را زده است و او كسى جز عمر نبود! تا شهادت بدهند كه فرمايش پيامبر(ص) در حال احتضار بوده و هذيان مى‏گفته و چنان چيزى نگفته و ننوشته است. اين بود كه رسول خدا فرمود:
قُومُوا عَنّي، لا يَنْبَغي عند نبيّ تَنازُعٌ؛٤٤
برخيزيد و از نزد من برويد كه شايسته نيست نزد پيامبرى، جدال و دعوا كردن.
واقعاً دردآور است. بعد از پيامبر(ص) در احوال ابى‏بكر، در تذكرة الحفاظ ذهبى هست كه بعد از اينكه با ابوبكر بيعت شد، گفت:
لا تُحَدِّثوا عن رسول اللَّه، و إذا سُئِلْتم عنه، قُولُوا بَينَنا و بَينَكم كتابُ اللَّه، أحِلُّو مإ؛٤ أحَلَّهُ و حَرِّمُوا ما حَرَّمَه؛٤٥
از پيامبر حديث روايت نكنيد هر چه از شما سؤال شود بگوييد بين ما و شما كتاب خدا هست هر چه را حلال فرموده حلال بدانيد و هر چه را تحريم نموده حرام بدانيد.
اين، سياستِ مكتب خلفا است. چاره ديگرى هم نداشتند زيرا اگر احاديث پيامبر(ص) بود، آنها ديگر نمى‏توانستند خلافت كنند. در نتيجه بايد از نشر حديث جلوگيرى مى‏كردند.
نكته‏اى كه ناگفته ماند، اينكه پيامبر(ص) هر آيه‏اى كه نازل مى‏شد، به هر كس كه آن را تبليغ مى‏فرمود، بيانى را هم كه از جانب خدا درباره آن آيه بر او وحى شده بود براى وى بيان مى‏فرمود و بدين‏سان تبليغ را كامل مى‏كرد. تبليغ پيامبر خاتم(ص)، ناقص نبوده است. اگر مى‏فرمود: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ؛٤٦به هنگام زوال خورشيد، نماز را بجاى آور.» اين با وحىِ قرآنى آمده بود. همراه با اين وحىِ قرآنى، جبرئيل بيان مى‏كرد كه نحوه اقامه نماز چنين است. اين سخن از سخنهاى مهمى است كه گره‏هايى را در شناخت حديث، باز مى‏كند.
ابن مسعود مى‏گويد: «هفتاد سوره از دهان پيامبر(ص) فرا گرفتم.»٤٧مثلاً وقتى آيه نازل مى‏شد كه: وَ الشَجَرَةُ المَلْعُونَةَ، پيامبر(ص) به او مى‏فرمود كه اينها بنى‏اميه هستند.
بدين‏گونه، مصاحفِ صحابه، همراه با بيانى كه از پيامبر(ص) در تفسير قرآن ودرباره هر آيه شنيده بودند، نوشته مى‏شد.
ابن مسعود، آنچه از بيان آيات، از پيامبر شنيده بود، نوشته بود و آن صحابى ديگر، در مصحف ديگرى آنچه درباره سوره‏هاى ديگر شنيده بود، نوشته بود.
در مسند احمد، آمده كه پيامبر(ص) در مسجد، كان يُعَلِّمُنا عَشْرَ آياتٍ، عَشْرَ آياتٍ؛ يعنى پيامبر(ص) ده آيه ده آيه به ما تعليم مى‏كرد. لا نَتَعَدّاها حتّى نَعْلَمَ ما فيهإ؛ مِنَ العِلْم و العمل؛٤٨از آن ده آيه نمى‏گذشتيم مگر زمانى كه علم و عمل آن آيات را به خوبى ياد گرفته باشيم. مثلاً اگر از داستان پيامبران ذكرى شده بود، داستان آن پيامبر را مى‏گفت؛ يا اگر آيه مربوط به قيامت بود، اين را كه روز قيامت چگونه است، بيان مى‏فرمود. اگر درباره احكامى مانند وضو و نماز و تيمم بود، عمل را ياد مى‏داد. پس پيامبر(ص) هيچ آيه قرآنى را تبليغ نفرموده، مگر آنكه وحى بيانى هم با آن بوده است و همراه آن به امت، ابلاغ شده است.
وحى بيانى، همان حديث پيامبر(ص) براى ماست. اين وحيهاىِ بيانىِ پيامبر(ص)، مخالف با سياست خلفا بوده است. به عنوان نمونه، در باب آيه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ؛ اى مؤمنان صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد»، در صحيح بخارى آمده است كه منظور، ابوبكر و عمر بودند.٤٩
خوب، اين با سياست خلفا درست درنمى‏آمد؛ از اين نمونه‏ها بسيار است، يكى دو تا هم نيست.
در زمان پيامبر(ص)، دو گونه نوشته قرآنى وجود داشت: يكى آنچه كه صحابه خودشان هر چه كه مى‏شنيدند - از قرآن و تفسير آن - به اختيار خود مى‏نوشتند؛ ديگرى آنچه كه پيامبر دستور مى‏داد مى‏نوشتند. بدين ترتيب كه آنچه بر پيامبر(ص) نازل مى‏شد، آن حضرت هر يك از صحابه نويسنده را كه در دسترس بود، مى‏طلبيدند و آنها آن وحى قرآنى و وحى بيانى (هر دو) را بر روى هر چه كه نزدشان بوده است (مثل: تخته و كاغذ و كتف گوسفند و پوست و غيره)، مى‏نوشتند.
من تا ٢٩ نويسنده وحى در تاريخ نبى اكرم(ص) ديده‏ام٥٠؛ نه اينكه اينها كُتّاب باشند، يعنى هر يك كاتب خاص پيامبر بوده باشند. خير. كاتب پيامبر(ص) غير از على(ع) كس ديگرى نبوده است. بلكه اينها كسانى بودند كه پيامبر(ص) آنها را براى نوشتن وحى مى‏طلبيد و هر كدام از آنها آنجا حاضر بود، براى رسول خدا مى‏نوشت.
وحى الهى، گاهى روى تخته يا كاغذ نوشته مى‏شد، گاهى روى پوست، گاهى روى كتف گوسفند و گاو و شتر.
اين نوشته‏ها در خانه پيامبر(ص) بود. پيامبر(ص) به على(ع) وصيت كرد كه وقتى از كفن و دفن من فارغ شدى، اينها را جمع‏آورى كن.٥١
جمع كردن آنها هم اين طور بود كه حضرت امير(ع) تخته‏ها و پوستها را سوراخ مى‏كرد و از ميانشان نخ مى‏دوانيد. ايشان اين كار را از صبح چهارشنبه شروع كرد (چون تجهيز پيامبر اكرم(ص) تا شب چهارشنبه طول كشيد) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با كمك قنبر، اين مصحفى را كه در آن، تمامِ قرآن و تمامِ وحى بيانى بود، به مسجد پيامبر(ص) برد.
با در دسترس بودن چنين مصحفى، ديگر امكان نداشت ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و يزيد و... خليفه بشوند.
خلفا رو به روى اميرالمؤمنين(ع) ايستادند و گفتند: «ما قرآنِ گردآورده تو را لازم نداريم، ما قرآن داريم.»
راست هم مى‏گفتند و قرآنِ (بدون وحى بيان) را داشتند. حضرت فرمود: «ديگر اين قرآن را نمى‏بينيد٥٢.»
و آن قرآن، الان نزد حجت بن الحسن(عج) است. و اين، همان كتابى است كه در احاديث آمده است وقتى حضرت حجت(عج) ظاهر مى‏شود، مى‏دهد تا اصحابش - كه ايرانى‏اند - آن را در مسجد كوفه درس بدهند. (البته ناگفته نماند كه از زمان شيخ طوسى تا امروز هم، علما و فقهاى نجف، ايرانى بوده‏اند.) كتاب جديدى كه روايات ما مى‏گويند حضرت حجت(عج) مى‏آورد، اين قرآن است.
حال ببينيم كه با حديث پيامبر(ص) چه كردند. ابوبكر دستور داد تاقرآن رامجرداز وحى بيانى بنويسند.اين جمع‏آورى، در زمان‏ابوبكر شروع شد ودر زمان عمر، تمام شد. عمر،آن قرآن را نزد حفصه گذاشت٥٣وشروع كرد به منع كردن از نشر حديث پيامبر(ص).
عمر با حديث پيامبر(ص) چه كرد؟ اولاً: منع روايت كردن حديث پيامبر(ص) به عنوان مثال، سه صحابى (به نامهاى عبداللَّه بن مسعود، ابودرداء و ابو مسعود انصارى) كه در خارج مدينه به خلاف ميل خليفه، حديث روايت مى‏كردند، آنها را به مدينه جلب كرد و از اين شهر ممنوع‏الخروج نمود و تا پايان عمر خويش اجازه نداد از مدينه خارج شوند٥٤.
در مقدمه سنن ابن ماجه آمده كه:
قرظة بن كعب مى‏گويد: عمر، ما را به عنوان كارگزاران دولتى در كوفه تعيين كرد٥٥و با ما تا بيرون مدينه آمد. گفت: «مى‏دانيد براى چه شما را بدرقه كردم؟» گفتيم: «براى اينكه ما صحابى پيغمبريم.» گفت: «و إنَّ مَعَ ذلك لَحاجةً إنَّكُم تأتونَ أهلَ قَرْيَةٍ، لَهُمْ دَوِيٌّ بالقرآن كَدَوِيِّ النَّحل لا تَشغَلُوهم بحديثِ رَسُولِ اللَّهِ؛٥٦علاوه بر اين، مرا هدف ديگرى هم هست و آن اينكه شما به شهرى مى‏رويد كه مردم آنجا صداى قرآن خواندنشان مانند صداى زنبوران عسل در كندوست. آنها را با روايت كردن حديث رسول خدا مشغول نكنيد.»
نوشته‏اند كه از قرظه درباره حديث پيامبر(ص) مى‏پرسيدند، مى‏گفت: «عمر، نهيمان كرده است.»٥٧
اين نهى كردن عمر (كه من در جلد اول و دوم معالم المدرستين درباره آن مطالبى نوشته‏ام و در سيره عمر بن الخطاب در تاريخ طبرى هم آمده) تا به حدى رسيد كه اباحَصين مى‏گويد: عمر، هر كسى را كه به عنوان والى به جايى مى‏فرستاد، همراه او تا بيرون مدينه مى‏رفت و به او سفارش مى‏كرد كه مبادا از پيامبر(ص) حديث روايت كند و مى‏گفت كه من در ثواب اين كار با شما شريكم!٥٨
ثانياً: منع پرسش از تفسير قرآن عمر فقط به چند نفرى در مدينه اجازه داد تا حديث روايت كنند. اين چند نفر، عبارت بودند از:
١. أم‏ المؤمنين عايشه٥٩٢. كعب الأحبار يهودى: كعب الأحبار همان كسى است كه وقتى بيت‏المقدس فتح شد، از يمن به مدينه آمد و اظهار اسلام كرد و مى‏خواست به بيت‏المقدس برود. عمر، او را در مدينه نگه داشت و سخنران رسمى دربار خلافت شد.٦٠
٣. تميم دارى: تميم دارى كسى است كه از راهبان نصارا بود، او سخنگوى رسمى قبل از نماز جمعه شده بود٦١.
اينها حديث روايت مى‏كردند و كس ديگرى در زمان عمر، حق حديث روايت كردن نداشت. عمر، ساير صحابيان را از نقل حديث پيامبر، ممنوع كرده بود.٦٢
ثالثاً: منع تفسير قرآن اين داستانى كه مى‏آورم، در چند كتاب اهل سنت هست.٦٣
كسى به نام صَبيغ بن عِسْل تَميمى از اشراف قبيله تميم بود كه در اسكندريه، از اصحاب پيامبر(ص) كه در آنجا بودند، تفسير قرآن مى‏پرسيد.
عمروعاص، عمر را خبر كرد. عمر گفت: «او را با پيك حكومتى نزد من بفرست.» وقتى صبيغ به همراه پيك به مدينه رسيد، عمر، او را نشاند و با عُرجونى (خوشه خرمايى كه خرمايش را كنده باشند) كه نزدش بود، آنقدر به سر او زد كه گفت: «يا اميرالمؤمنين! حَسْبُك قَدْ ذَهَبَ الذي كُنْتُ أجِدُ في رَأْسي؛ بس كن، آنچه را در سر خود مى‏يافتم از سر من بيرون رفت.» و وقتى بلند شد، خون از سر او به دامنش و از دامن پيراهن عربى‏اش به زمين مى‏چكيد. براى بار دوم هم عمر، او را طلبيد. اين دفعه او را روى زمين خوابانيد؛ صد تازيانه به پشت او زد كه از پشتش خون جارى شد. دفعه سوم كه او را آوردند، گفت: «يا اميرالمؤمنين إن كنتَ تُريدُ قَتْلى فاقْتُلْني قتلاً جميلاً؛ اگر مى‏خواهى مرا بكشى، بى‏زجر و آزار بكش!»
عمر، او را به بصره، نزد ابو موسى اشعرى - والى بصره - فرستاد و به او دستور داد كه مردم را از سخن گفتن با او منع كند.
اين شخص به مسجد كه وارد مى‏شد، هر جا كه مى‏نشست مردم از گِردش پراكنده مى‏شدند. و آنجايى كه در مسجد مى‏ايستاد، كسى پهلوى او نمى‏ايستاد. پس از مدتى نزد ابوموسى آمد و از حال خود شكايت كرد و از او خواست تا نزد خليفه وساطت كند تا اين منع برطرف شود. ابوموسى وساطت كرد و آزاد شد.٦٤
پس اين چنين از نشر حديث پيامبر(ص) جلوگيرى كردند. از اين بالاتر هم كرده‏اند.
در شرح احوال قاسم بن محمدبن ابى‏بكر در طبقات ابن سعد آمده است كه عمر، بالاى منبر، اصحاب پيامبر(ص) را قسم داد كه هر كه حديث از پيامبر(ص) نوشته، بياورد. اصحاب نمى‏دانستند كه چه نيتى دارد. از صحابه هر كه حديث از پيامبر(ص) نوشته بود، آورد. وقتى آوردند همه را جمع كرد و در آتش سوزانيد.٦٥
خليفه دوم اينگونه از نشر احاديث پيامبر اكرم(ص) جلوگيرى كرد و فقط به سه نفر اجازه نشر حديث داد كه عبارتند از:
- عايشه
- تميم دارى (كه اصلاً راهب نصرانى بود)
- كعب‏الأحبار يهودى (كه تظاهر به اسلام كرده بود)
به ابن عباس هم اجازه داده بود. البته ديدگاه دستگاه خلافت را در روايتِ حديث پيامبر به ايشان فهمانيده بود و براى ايشان معين كرده بود كه چه حرفهايى بزنند؛ «إنَّ عُمر كانَ يَقُولُ: أقِلُّوا الرِّوايَةَ عنْ رَسولِ اللَّهِ(ص) إلّا في ما يُعْمَلُ بِهِ؛٦٦عمر همواره مى‏گفت: روايت كردن از رسول خدا را كم كنيد مگر در امور عملى.» (مثل اينكه پيامبر چگونه وضو مى‏گرفت يا چگونه نماز مى‏خواند.) لذا ابن عباس غير از تفسير آياتى كه درباره جهنم و بهشت و اينها بود، چيز ديگرى نمى‏گفت. اين، رفتار عمر بود با كتابت احاديث. ديگر چيزى از احاديث پيامبر(ص) نمانده بود، مگر آنهايى كه نزد صحابه، در مصاحف (يعنى قرآنهاى با تفسير) بود.
درباره جمع‏آورى قرآن در جلد دوم القرآن الكريم و روايات المدرستين نوشته‏ام كه عمر، قرآنى ديد كه در حاشيه‏اش بيان پيامبر(ص) است؛ آنجا را با قيچى بريد و حديث پيامبر (وحى بيانى) را جدا كرد كه باقى نماند.٦٧
عمر كه مُرد، عثمان، آن قرآنِ بى‏وحىِ بيانى (قرآن جمع‏آورى‏شده بى‏تفسير) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روى آن نوشتند و شش نسخه از آن را به مكه، يمن، دمشق، حمص، كوفه و بصره فرستاد. يك نسخه را هم نزد خود در مدينه نگاه داشت. قرآنى را كه آوردند (نسخه حفصه)، غلط املايى داشت٦٨. عثمان گفت: «فيهِ لَحْنٌ سَتُقيمُهُ الْعَرَبُ بِألْسِنَتِها٦٩؛ در اين قرآن غلط املايى وجود دارد كه عرب آن را با زبان خودش درست خواهد خواند.» معناى اين جمله، درست فهميده نشده است. «لحن» يعنى غلط املايى. مسلمانها آن غلطهاى املايى را هم تا امروز در نوشتن قرآن نگاه داشته‏اند. اين قرآنى كه امروز بين مسلمانها هست، همان قرآنى است كه در زمان عثمان با همان غلطهاى املايى نوشته شده بود. مانند كلمه «رحمان» كه به صورت «رحمن» نوشته شده، يا كلمه «بسطة» كه به صورت «بصطة» نوشته شده است٧٠.
اينكه گفته‏اند عثمان قرآن را جمع كرده، من در جلد دوم القرآن الكريم و روايات المدرستين ثابت كرده‏ام كه اشتباه است٧١.
قرآن در زمان پيامبر(ص) با وحى جبرئيل جمع شده است إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ...ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ؛٧٢
جمع كردن و خواندن قرآن برعهده ماست... سپس بيان و توضيح آن نيز برعهده ماست.
اولين بار، قرآن را خدا در سينه پيامبر(ص) جمع كرد و هر سال، ماه رمضان، جبرئيل با پيامبر(ص) قرآنى را كه نازل شده بود، مقابله مى‏كردند و در سال وفات پيامبر(ص) دو بار بين جبرئيل و پيامبر(ص) مقابله شده است٧٣. قرآن را در زمان خود پيامبر(ص) صدها صحابى - كه خود قرآن را از پيامبر(ص) آموخته بودند- نوشته بودند و هزارها نفر حفظ كرده بودند٧٤ و هيچ كم و زياد نشده است.٧٥چيزى که هست٧٦، حديث (يعنى وحى بيانى يا به عبارتى تفسير) را حذف كردند و اين قرآنى كه در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است؛ نه اينكه عثمان، قرآن را جمع كرده باشد. قرآن را پيامبر(ص) و ابوبكر و عمر هم جمع نكردند؛ قرآن را خدا جمع كرده است.
اين روايتها (كه جمع را به ديگران نسبت مى‏دهند) همه دروغ است و در جلد دوم القرآن الكريم و روايات المدرستين، (باب جمع القرآن) اين امر ثابت شده است.
مثلاً اينكه: إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْت،٧٧در بيان آيات مربوط به «نساء النبى» آمده است، حكمتى دارد وآن، اين است كه دانسته شود كه خطاب: «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى» شامل حضرت زهرا(س) نمى‏شود٧٨. ايشان به نص اين آيه، معصومه مطهره است. و آيه ياد شده به دستور خدا در بين اين آيات آورده شده است.
يك آيه و يا يك كلمه قرآن، جابه‏جا نشده و تغيير پيدا نكرده است. روايات تحريف را هم بايد بگويم يا اصلاً صحت ندارند يا معناى آنها را نفهميده‏ايم. جابه‏جا شدن يك كلمه قرآن، مانند اين است كه بگوييم چشم را مى‏شود به جاى گوش گذاشت؛ امكان ندارد؛ چون با تغيير جاى آيات و كلمات، معنا تغيير مى‏كند.
سوره‏هاى قرآنى وزن دارند، من وزنشان را درك مى‏كنم ولى نمى‏توانم بيان كنم. با تغيير كلمات، وزن و معنى آنها دگرگون مى‏شود. سوره‏هاى قرآن، مثل شعر در زمان قبل از خليل بن احمد هستند؛ كه وزن دارند اما هنوز مردم به درستى آن را تشخيص نداده‏اند.يك كلمه قرآن، كم‏وزياد و پس‏وپيش نشده است، هر كلمه در جايگاه خودش بين ساير كلمات قرار گرفته و با ديگر كلمات و با كل آيه و سوره، هماهنگ است.
بنابر آنچه تا اينجا بيان شد، دستگاه خلافت، اول، احاديث را جمع كردند و سوزانيدند و پس از آن خليفه سوم، عثمان، قرآنها را - كه شامل وحى بيانى نيز بود و «مصحف» ناميده مى‏شد - همه را جمع كرد و سوزانيد. فقط يك نفر مصحفش را نداد و او عبداللَّه بن مسعود بود.
پس در زمان عثمان هم جمع‏آورى مصاحف، شدت پيدا كرد. صحابيانى كه عليه عثمان قيام كرده بودند، از قرآن استفاده مى‏كردند. عبداللَّه بن مسعود كه «مُقْرِى‏ء»٧٩
اهل كوفه بود، در كوفه با وليد (والى آنجا) درگير شد. ابن مسعود، آيه: إنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا را مى‏خواند٨٠و مى‏گفت كه اين آيه درباره وليد نازل شده است٨١.
لذا عثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانيد، مگر ابن مسعود كه مصحفش را نداد و چه‏ها كه بر سرش نيامد! و چه دروغها كه به مصحف او نسبت ندادند. بنى‏اميه براى شكستن شخصيت ابن مسعود، دروغهايى بر او و بر مصحفش بستند؛ از جمله مثلاً مى‏گفتند كه در مصحف او «معوّذتين» نيامده است٨٢.
اين قرآنى كه نزد ماست، همان قرآنى است كه بر پيامبر خاتم(ص) نازل شده و هيچ كم و زياد و جابه‏جايى (در كلمات) ندارد. فقط كارى كه كردند، وحى بيانى را از آن جدا كردند چنانچه قبلاً كتابت و روايت حديث پيامبر(ص) را هم منع كرده بودند.
فقط در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين(ع) (سالهاى ٣٦ - ٤٠ هجرى) و زمان عمر بن عبدالعزيز (سالهاى ٩٩ - ١٠١ هجرى) كتابت حديث پيامبر(ص) مجاز بود. بعد كه عمر بن عبدالعزيز را هم خود بنى‏اميه سم دادند و كشتند٨٣، دوباره نوشتن حديث ممنوع شد، تا سال١٤٣ هجرى. حتى احاديثى هم ساختند٨٤كه پيامبر فرموده «لا تكتُبوا عنّي و مَنْ كتب عنّي غيرَ القرآن فلْيَمْحُه؛ از من روايتى ننويسيد و هر كس از من چيزى غير از قرآن را بنويسد بايد آن را از بين ببرد.»٨٥
در تاريخ الخلفاء سيوطى (در احوال ابوجعفر منصور) و در تاريخ الاسلام ذهبى (در تاريخ سال١٤٣ هجرى) آمده است كه اجازه نوشتن حديث، در عصر منصور داده شد. سيره و حديث و تفسير و... از آن زمان نوشته شد.٨٦پس احاديث رسول خدا در مكتب خلفا، به مدت١٣٠ سال، سينه به سينه نقل شده است.
حديث پيامبر در زمان خلافت على(ع) و معاويه حضرت امير(ع) دو كار كرد: يك خدمت قرآنى كرد كه علم «نحو» را براى حفظ قرآن وضع كرد. كار ديگر حضرت امير(ع) اين بود٨٧كه صحابيانى را كه در كوفه بودند و تعداد آنها به ١٨٠٠ نفر مى‏رسيد آزاد گذاشت (بلكه در بعضى مواقع تشويق كرد، مثل حديث غدير) تا حديث پيامبر(ص) را روايت كنند.٨٨
و اين احاديث صحيحى كه در صحيح بخارى و مسلم و جاهاى ديگر هست از زمان حضرت امير(ع) است. مثلاً در صحيح مسلم آمده كه پيامبر(ص) به على(ع) گفت: «أنت مِنّي بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ موسى إلّا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدي٨٩.»
معاويه كه حاكميت پيدا كرد، ديد معارف اسلام و فضاى عالم اسلام، عليه اوست و احاديث در بيان فضيلت حضرت امير(ع) زياد منتشر شده است. لذا دستور داد كه هيچ حديثى درباره ابوتراب على(ع) و فرزندانش نقل نشود.٩٠
حالا چه كار كردند؟ يك نمونه از تناقضهاى پديد آمده در حديث را بيان مى‏كنم.٩١
در روايات مكتب خلفا در تفسير طبرى و تاريخ طبرى هست كه وقتى آيه: و أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأقْرَبينَ نازل شد، پيامبر(ص) دستور داد بنى‏عبد المطلب آمدند٩٢و به ايشان فرمود: «أيُّكُمْ يُؤازِرُني علَى هذا الأمْرِ على أن يكون أخي و وصييّي و خليفتي فيكم؟؛ كدام يك از شما مرا در اين امر يارى مى‏كند تا برادر و وصى و خليفه من در ميان شما باشد؟» هيچ‏كس قبول نكرد. على(ع) كه در آن موقع نوجوان بود، گفت: «أنا يا نبىَّ اللَّه؛ من اى رسول خدا.» حضرت، او را بلند كرد و فرمود: «إنَّ هذا أخي و وصييي و خليفتي فيكم فَاسْمَعُوا له و أطيعوا؛ اين برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست. پس سخنش را بشنويد و اطاعت كنيد.»
بنى‏عبدالمطلب بلند شدند و رفتند و ابوطالب را مسخره كردند كه: «قَدْ أمَرَك أنْ تَسْمَعَ لابْنِكَ و تُطيعَ؛ به تو دستور داد كه سخن پسرت رابشنوى وازاواطاعت كنى.»٩٣
امّاابوهريره مى‏گويد كه وقتى آيه «وأنذر عشيرتك الأقربين نازل شد»، پيامبر(ص)بر كوه صفابالارفت وفرمود:»يا بنى‏عبدمناف! يا بنى‏عبدالمطلب! ياصفية بنت‏عبدالمطلب! يا فاطمة بنت محمد! يا عائشة بنت أبي‏بكر! إنّى لا أملك لكم من اللَّه شيئاً.»٩٤
ابوهريره در سال فتح خيبر با كشتى‏يى كه جعفر بن ابى‏طالب و ياران او را از حبشه به يمن آورد، از آنجا به مدينه آمده بود. اينها در فتح خيبر به سپاه اسلام رسيدند كه پيامبر(ص) هم از غنايم خيبر به آنها داد.
أبو هريره در زمان نزول آيه «وَ أَنْذُرْ عَشِيرَتَك الأَقْرَبِين»، كجا بود كه اين قضيه را روايت بكند؟ حضرت زهرا(س) در سال پنجم بعثت به دنيا آمده است٩٥. اين آيه در سال سوم بعثت نازل شده است. در اين سال، حضرت زهرا(س) و عايشه به دنيا نيامده بودند.
امام جعفر صادق(ع) مى‏فرمايد: «ثلاثةٌ كانوا يكذبون على رسول اللَّه(ص)، أبوهريرة و أنس بن مالك و امرأة؛ سه نفر بودند كه بر رسول خدا دروغ مى‏بستند كه آنها عبارتند از: ابوهريره و انس بن مالك و يك زنى» (كه روشن است منظور كيست)٩٦
اين سه تا را در نظر داشته باشيد. خرابكارى‏يى كه اين سه نفر در حديث پيامبر(ص) كردند، كسى نكرده است. اين احاديث دروغى كه امروز داريم،٩٧بيشتر در زمان معاويه وضع شده است.
مدائنى در كتاب الأحداث مى‏نويسد:
معاويه پس از به دست آوردن خلافت، فرمانى بدين مضمون به همه كارگزاران خويش نگاشت:
هر كس چيزى را در فضل ابوتراب و خاندانش بازگويد حرمتى براى خون و مالش نيست و خونش هدر خواهد بود!
ديگربار معاويه به كارگزاران خويش در تمام آفاق، طى فرمانى نوشت: شهادت هيچ‏يك از شيعيان على و خاندانش را نپذيرند. و نيز فرمان داد: هر كه را كه از دوستداران عثمان و علاقه‏مندان اوست و آن كسانى را كه رواياتى در فضيلت وى نقل مى‏كنند ودرسرزمين‏تحت‏فرمانروايى شمازندگى مى‏كنندبشناسيدوبه خود نزديكشان گردانيد و اكرامشان كنيد. آنگاه آنچه را كه اينگونه افراد در فضيلت عثمان روايت مى‏كنند براى من بنويسيد و اسم گوينده و نام پدر و خاندانش را يادآور شويد!
آنچنان اين فرمان اجرا گشت و خودفروختگان و هوسرانان براى رسيدن به حطام‏دنيوى، حديث جعل كردند كه فضايل عثمان فزونى گرفت! زيرا معاويه پول و خلعت و املاك و آنچه در دست داشت، بى‏دريغ، در اين راه به كار گرفته بود. هر شخص ناشناخته و بى‏ارزش كه نزد كارگزاران معاويه مى‏رفت و چيزى را به عنوان حديث در منقبت و فضيلت عثمان نقل مى‏كرد، مورد توجه قرار مى‏گرفت؛ نامش را مى‏نوشتند و مقام و منزلتى در دستگاه حكومت مى‏يافت.
پس از مدتى فرمان ديگر معاويه صادر شد كه به كارگزاران خويش دستور داده بود: اينك روايات فضائل عثمان فراوان شده و در همه شهرها به گوش مى‏رسد،مردم را دعوت كنيد كه فضايل صحابه و خلفاى اوليه را روايت كنند و حديثى در فضيلت ابوتراب نباشد مگر آنكه روايتى همانند آن را در فضل خلفاى نخستين و صحابه براى من بياوريد يا ضد آن را روايت كنيد.٩٨
ابن عرفه معروف به نَفْطَوَيه مى‏نويسد:
«بيشتر احاديث دروغين كه فضائل صحابه را بازگو مى‏كند در ايام بنى‏اميه ساخته و پرداخته شده است آن هم به خاطر آنكه گوينده و سازنده آن به دستگاه خلافت تقرب يابد٩٩.»
اين مختصرى بود از تاريخ روايت حديث در مكتب خلفا.
×××
حديثپيامبر (ص) در مكتب اهل ‏البيت(ع) اما در كتب اهل‏البيت(ع). در نزد ائمه(ع) كتابى به نام جامعه وجود داشت كه داستانش چنين است:
آنچه بر پيامبر(ص) وحى مى‏شد، آخر شب، على(ع) نزد ايشان مى‏آمد و پيامبر(ص) بر او املا مى‏كرد١٠٠.
به او فرمود: «بنويس!» عرض كرد: «آيا مى‏ترسيد كه فراموش كنم؟» فرمود: «نه، نمى‏ترسم؛ چون از خدا خواسته‏ام كه تو چيزى را فراموش نكنى؛ اما براى شريكان خودت بنويس.» عرض كرد: «شريكان من چه كسانى‏اند؟» حضرت(ص) به امام حسن(ع) -كه طفل كوچكى بود- اشاره كرد و فرمود: «اين فرزندت، اولين آنهاست.» سپس به امام حسين(ع) -كه او هم طفل بود- اشاره كرد و فرمود: «دومى آنها اين فرزند است و نُه تن از نسل او.»١٠١
حضرت على(ع) آنچه را بعد از ملاقات قبلى تا ملاقات فعلى به حضرت رسول(ص) وحى مى‏شد، بر روى پوست به عمل آمده شتر مى‏نوشت١٠٢كه اسم اين مجموعه، جامعه شد. در روايت آمده است كه جامعه هفتاد ذراع بوده١٠٣و هفده نفر از صحابه ائمه(ع) تا حضرت رضا(ع) آن را ديده‏اند١٠٤.
ائمه(ع) از جامعه و از مصحف على (يعنى همان قرآنى كه وحى بيانى هم داشت و نزدشان بود) براى اصحابشان روايت مى‏كردند و اصحاب مى‏نوشتند١٠٥، تا آنكه تعداد آنها به چهار صد اصل رسيد و اصول چهارصدگانه ناميده شد. شايد تعداد آنها بعدها بيشتر هم شده باشد.
اصلها كتابهاى بسيار كوچكى بوده‏اند. دوتاى آنها الآن در دانشگاه تهران١٠٦به نام اصل عُصفُرى وجود دارد.
بسيار لازم است كه اين «اصول اربعمائة» را حوزه‏هاى علميه پيدا كنند و سرنوشت و مسير آنها رادر لابه‏لاى كتب حديث بيابند كه در كدام كتابها از آن اصل نقل كرده‏اند. اين بزرگترين خدمت است. البته بايد كافى، استبصار، تهذيب و... رإ؛ش هم تحقيق كرد و آن هم مهم است.
اولين كسى كه اصول اربعمائة را جمع‏آورى كرده، و در دست ما موجود است، شيخ كلينى (متوفاى٣٢٩ هجرى) است كه چند اصل را در كافى گرد آورده است. كلينى، بيست سال از اين شهر به آن شهر، از اين ده به آن ده، از نيشابور تا بغداد رفته است و آنچه به دستش رسيده، جمع كرده است.١٠٧
دومين كسى كه اصول را جمع كرده و خوب هم جمع كرده، شيخ صدوق (متوفاى٣٨١ هجرى) است. ايشان بيش از دويست جلد كتاب دارد.١٠٨
بعد از ايشان هم شيخ طوسى (متوفاى،٤٦٠ هجرى) است كه از اصول، آن مقدار از اخبار فقهى را كه به دستش رسيده در استبصار و تهذيب جمع كرده است.١٠٩
مطلب مهم، اين است كه علماى ما از زمان شيخ صدوق، با حديث، دو گونه رفتار مى‏كردند: رفتار با احاديث فقهى؛ رفتار با احاديث غير فقهى. آنها با احاديث فقهى يك رفتار خاصى داشتند. شيخ صدوق در بيش از دويست جلد از آثارش از كسانى روايت كرده است كه در من لايحضره الفقيه از آنها روايت نمى‏كند؛ شيخ طوسى در تبيان خود از كسانى چون عايشه و عبداللَّه بن زبير روايت مى‏كند كه از آنها در استبصار و تهذيب روايت نمى‏كند. فقهاى ما - رضوان اللَّه تعالى عليهم - مانند: آيت اللَّه بروجردى و آيت اللَّه خويى، در احاديث فقهى، سنداً و متناً تحقيقاتى كرده‏اند كه بشر، بيش از آن نمى‏تواند بكند و من با بحث علمى اثبات كرده‏ام كه اگر كسى بخواهد به احكام اسلامى (كه پيامبر اكرم(ص) آورده) برسد،١١٠جز آنكه به رساله‏هاى فقهى فقهاى شيعه رجوع كند، راهى ندارد.
ولى متأسفانه در غير احاديث فقهى، تحقيق كافى نشده است. به عنوان نمونه، شيخ طوسى، داستان «افْك» را نقل مى‏كند و مى‏گويد درباره عايشه است و آيات، در تبرئه عايشه نازل شده است.
اين مطلب، از تبيان شيخ طوسى به مجمع البيان رفته و... و به تفسير ابو الفتوح رازى و... به تفسير گازر، و...
در صورتى كه آيات «افك» در تبرئه ماريه نازل شده است از افكى كه عايشه و دار و دسته‏اش به او زدند. (براى اصل داستان به كتاب نقش عائشه در تاريخ اسلام، ج١، ص ٨٦ - ٨٨ مراجعه كنيد.)١١١
اولين كسى كه تابه‏امروز، دراحاديث غير فقهى ماتحقيق كرده،علامه شوشترى(ره) است كه در الأخبار الدخيلة و در كتابهاى ديگرشان،١١٢كارهاى ارزشمندى كرده است.
نياز ما به احاديث آداب و اخلاق و عقايد، خيلى زياد است. اما من اگر بخواهم خرابكاريهايى كه در كتابهاى غير فقهى ما شده -نه در كتابهاى فقهى- بگويم، محتاج به تأليفات زياد ديگرى غير از آنچه تا حال انجام داده‏ام هستم١١٣.
و رواياتى نيز هست كه من آنها را «روايات منتقله» نامگذارى كرده‏ام. اصل اين روايات، در مكتب خلفا بوده و از آنجا به كتابهاى ما، مخصوصاً به تبيان، شيخ طوسى و... منتقل شده، تا مثلاً به منتهى‏الآمال حاج شيخ عباس قمى رسيده است.١١٤
در احاديث سيره پيامبر(ص) هم تحقيق شايسته و كافى صورت نگرفته است.
وقتى هنوز بحارالانوار در ايران چاپ نشده بود، اين جانب در كاظمين بودم. تصميم گرفتيم كه يك گروه علمى تشكيل بدهيم تا بحار را تصحيح و چاپ كنيم. گروه علمى تشكيل شد؛ من بودم؛ شيخ محمد رضا شبيبى (رئيس مجمع علمى عراق و از علماى شيعه) بود؛ دكتر مصطفى جواد (متخصص در لغت عرب) و دكتر صاحب زينى هم بودند.
گفتم از سيره پيامبر(ص) شروع كنم، به احاديثى رسيدم كه امكان نداشت صحت داشته باشند؛ مثلاً اينكه زمين روى شاخ گاو است، گاو روى يك ماهى و...! راوى اين چه كسى است؟ وقتى سند آن را بررسى كردم ديدم سند آن روايات ابوالحسن البكرى است. در اينجا لازم دانستم كه مصادر كتاب بحارالانوار را بررسى كنم١١٥و در اين بررسى ديدم كه علامه مجلسى در مصادر كتابش، از دويست و پنجاه و چند مصدر شيعه نام مى‏برد و از نود و چند مصدر سنى. من ديدم علامه مجلسى مى‏فرمايد كه ابوالحسن البكرى شيعه بوده است و دو دليل براى شيعه بودن او مى‏آورد: يكى اينكه اين حديث را در دهه ربيع‏المولود «فى محضر من العلماء» مى‏خوانده‏اند. دليل دوم آنكه او استاد شهيد ثانى بوده است.١١٦
دليل اول كه براى ما حجت نيست. براى اينكه در محضر علما، از سيره ابن هشام هم ممكن است براى ما مطلبى درباره پيامبر(ص) نقل كنند.
در مورد دليل دوم هم بحث و بررسى كردم. معلوم شد اين آقا استاد شهيد ثانى در روايت بوده و آن هم در اجازه روايتى كه سنى به شيعه، و شيعه به سنى مى‏داد.
باز مطالعه كردم؛ ديدم ابوالحسن البكرى دو نفرند: يكى در شام بوده و يكى در مصر. يكى نامش احمد است و ديگرى محمد. اين روايت، مال آن مصرى است كه معروف است به وضّاع بودن و سه كتاب دارد: يكى درباره مولد پيامبر(ص) و يكى در باب مقتل على(ع)؛ كتابى هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته كه مطالب اين كتابها از طريق بحارالانوار، به كتابهاى ما تا منتهى‏الآمال منتقل شده است. پس احاديث اين آقايان، در كتابهاى ما اين چنين وارد شده است.
در بين علماى شيعه از گذشته تا به امروز، كمتر كسى از علما به قدر علامه مجلسى به حديث خدمت كرده است. خدماتى را كه اين علما كرده‏اند نبايد كم بشماريم و ما هر چه داريم از آنها داريم چيزى كه هست علماى شيعه همديگر را احترام مى‏كنند؛ اما از يكديگر تقليد نمى‏كنند. ما تقليد نمى‏كنيم. ما در زمينه احاديث سيره، احاديث تفسير قرآن، احاديث عقايد، احاديث اخلاق و آداب، و...محتاجيم به همان شيوه تحقيقات و كارهايى كه فقهاى ما در احاديث فقهى كرده‏اند. نمونه‏اى از محكم كارى، از علماى گذشته بگويم.
نمونه‏اى از دقت شيعه در نقل و ضبط حديث
از جمله علمايى كه در حديث كار كرده‏اند و من آنها را درك كردم، مرحوم جدم خاتم المحدثين آقا ميرزا محمد شريف عسكرى تهرانى بود. ايشان شاگرد آيت اللَّه العظمى ميرزا حسن شيرازى (صاحب فتواى تحريم تنباكو) و سومين عالم سامرا بود. آقا ميرزا محمد تهرانى، مستدرك بحار نوشته بود كه فقط اجازات آن، پنج مجلد بود كه مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى و مرحوم آقا سيد محسن امين عاملى از كتاب اجازات ايشان در مؤلفات خود استفاده كرده‏اند. كتاب اجازات بحار هم چهار مجلد است. من بخشهايى از دو اجازه روايتى را در اينجا مى‏آورم تا ببينيد علماى ما در نقل و ضبط حديث، در گذشته چگونه بودند. اين دو اجازه كه آنها را در جلد اول القرآن الكريم و روايات المدرستين از كتاب اجازات بحارالانوار نقل كرده‏ام، آنجا با خط خود مرحوم علامه مجلسى چاپ شده است.
١. در اجازه شيخ فخرالدين محمد، فرزند علامه حِلى (متوفاى٧٧١ هجرى) به شيخ محسن بن مظاهر آمده:
(و أجزتُ له ايضاً أن يَرْوِيَ عنّي مصنفات الشيخ أبي‏جعفر محمد بن الحسن الطوسي و من ذلك كتاب تهذيب الاحكام فإني قرأته على والدي درساً بعد درس١١٧و تمت قراءته فى جرجان سنة اثني عشر و سبعمائة، عنّي عن والدي ثم والدي قرأه على والده أبي‏المظفر يوسف بن علي و أجاز له روايته ثم يوسف المذكور قرأه على الشيخ معمّر بن هبة اللَّه بن نافع الوراق و أجاز له روايته ثم الفقيه معمّر المذكور قرأه على الفقيه أبي‏جعفر محمد بن شهرآشوب و أجاز له روايته ثم شهرآشوب قرأه على مصنفه أبي‏جعفر محمد بن الحسن الطوسي و قرأه جدّي مرة ثانية.)
مى‏بينيد كه شيخ فخرالدين محمد، اين كتاب را از دو طريق (درساً بعد درس) تا برسد به مؤلف، اجازه داده است. يعنى كتاب را دو بار بر دو استاد خوانده و هر استاد نزد استادان ديگر خوانده تا برسد به مؤلف.
٢. يك روايت ديگر، اجازه‏اى است از مرحوم مجلسى بر كتاب كافى كه آن را در اينجا مى‏آوريم. اين نسخه از كتاب كافى در كتابخانه آستان قدس رضوى است. من قسمتى از اجازه را برايتان مى‏آورم:
بسم اللَّه الرحمن الرحيم....(وفقه اللَّه تعالى للارتقاء على أعلى مدارج الكمال فى العلم و العمل،... سماعاً و تصحيحاً و تدقيقاً و ضبطاً في مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادى الأولى من شهور سنة ثلاثة و ثلاثون بعد الألف من الهجرة.)
و در جاى ديگر در اجازه بعدى مى‏فرمايد:
أنهاه المولى الفاضل البارع الذكى الألمعي، مولانا محمد شفيع التويسركاني، سماعاً تصحيحاً تدقيقاً ضبطاً في مجالس آخرها بعض أيام شهر ذى‏القعدة سنة ثلاث و ثمانين بعد الألف من الهجرة.
يعنى همين طور كه كتاب كافى را تا هر جا مى‏خوانده، استادِ مُجيز براى او (در حاشيه همان كتاب)، اجازه‏اى مى‏نوشته است. بعد مى‏فرمايد:
أجزت له - دام تأييده - أن يروي عنّي كلَّ ما صحت لي روايته و إجازته بأسانيدي المتصلة إلى أصحاب العصمة... .
اجازه روايتى نزد علماى گذشته ما، مانند اجازه‏اجتهادامروزاست.اين‏طور نبوده كه (از جمله مثل خودم كه از شيوخ: مرحوم شيخ آقا بزرگ و مرحوم جدم، اجازه روايتى دارم و گاهى هم اجازه روايتى مى‏دهم)، با يك تعبير كلى بگويند «أجزت له أن يروى عنى ما صحت لى روايته.» نه؛ بلكه آنچه درست بر مُجيز خوانده شده بود، مى‏گفت اين را من اجازه دادم (و اجازه‏ام از طريق فلان و فلان است، تا به مؤلف كتاب مى‏رسد.)
اين، شيوه علماى ما در علم روايت در گذشته بوده است؛ ولى از زمانى كه جدال بين اخباريها و اصوليها پيش آمد، بيشتر كار ما شده است غور و تحقيق در احاديث فقهى. احاديث ديگر را چنانكه شايسته است، بر استاد نمى‏خوانيم و از استاد روايت نمى‏كنيم و اجازه روايت نزد ما، آن اجازه روايت سابق نيست.
اما از آنچه در مكتب خلفا ديده‏ام، يك مورد را بگويم:
در يكى از منابع اهل سنت آمده بود كه يكى از علمايشان (در خانه‏اى از اهل علم)، يك بچه قنداقه‏اى در گهواره ديد. گفت: «مى‏ترسم اين بچه به درس من نرسد! من به اين كودك، اجازه دادم از من روايت كند.»١١٨
بنابراين، چنانكه مى‏بينيم بين نحوه روايت حديث در مكتب خلفا و مكتب أهل‏البيت(ع) فرق بسيار است.



١. سوره آل عمران، آيه ١٦٤.
٢. سوره نحل، آيه ٤٤.
٣ . سوره شورى، آيه١٣.
٤. سوره صافات، آيه ٨٣.
٥. سوره آل عمران، آيه ٩٥.
٦. سوره نساء، آيه ١٢٥.
٧. سوره مائده، آيه ٣.
٨ . در آخر بحث خواهد آمد.
٩. سوره نساء، آيه ٤٦.
١٠. سوره بقره، آيه ١٤٦.
١١. سوره حديد، آيه ٢٧.
١٢. سوره نساء، آيه١٧١
١٣ . به طور كلى اوصياء انبياء دو دسته بودند: يكدسته آنان كه شريعت انبياء را دارا بودند ولى مأمور به تبليغ آن نبودند مگر آنكه مورد سؤال واقع مى‏شدند مانند اوصيايى كه حضرت سلمان به هنگام تحرى حقيقت با آنها روبرو شد. دسته ديگر اوصيايى بودند كه علاوه بر علم و آگاهى نسبت به شريعت مأمور به تبليغ و حفظ آن از تحريف و كتمان، بدعت و غلو نيز بودند مانند أئمه ما - صلوات اللَّه عليهم - كه در اينجا اين دسته دوم مورد نظر است.
١٤. سوره اسراء، آيه ٧٨.
١٥. سوره نجم، آيه ٤.
١٦. سوره نحل، آيه ٤٤.
١٧ . سوره مائده، آيه٦٧.
١٨. بحارالانوار، ج ٣٧، ص ١٥٥ و ١٨٩.
١٩. سوره نجم، آيه ٤.
٢٠ . سوره حاقة، آيه٤٧.
٢١. سوره اسراء، آيه ٦٠.
٢٢. تفسير الدر المنثور، سيوطى، ج ٤، ص ١٩١.
٢٣. تاريخ طبرى، ج ٧، ص ١١؛ ابن اثير، ج ٣، ص ٤٧؛ ابن كثير ج ٨، ص٢٢٠؛ يعقوبى ج ٢، ص ٢٥١.
٢٤. تاريخ ابن كثير، ج ٦، ص ٢٣٤.
٢٥ . منجنيق: وسيله‏اى بوده است كه با آن گلوله‏هاى بزرگى كه مجموعه‏اى از سنگ و پارچه آلوده به نفت بوده، به طرف دشمن يا به ساختمانى كه دشمن در آن بوده، پرتاب مى‏كردند تا بسوزد و ويران شود.
٢٦. تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢٥٢-٢٥١.
٢٧. سوره حجر، آيه ٩.
٢٨. تفسير طبرى، ج ٢٨، ص ١٠٤- ١٠٥؛ صحيح بخارى، ج ٣، ص١٣٧ و ١٣٨ و ج ٤، ص ٢٢؛ صحيح مسلم، كتاب الطلاق، ج ٢،١١٠٨ - ١١١١، حديث ٣١ - ٣٤؛ مسند احمد، ج ١، ص٤٨.
٢٩. سوره تحريم، آيه ٤.
٣٠. تفسير الدر المنثور، سيوطى، ج ٦، ص ٢٤٤.
٣١ . سوره تحريم، آيه١٠.
٣٢. كتاب سقيفه از همين مؤلف، كه منتشر شده است.
٣٣ . المحلى ج ١١، ص٢٢٤.
٣٤. در اين باره به كتابهاى احاديث أم‏المؤمنين عائشة در ٢ جلد و عبداللَّه بن سبا در ٢ جلد و صد و پنجاه صحابى ساختگى در سه جلد، از همين مؤلف مراجعه كنيد.
٣٥. سنن أبى‏داود، ج ٢، ص ١٧٦؛ مستدرك الحاكم، ج ١، ص١٠٦.
٣٦. مسند احمد، ج ٥، ص ١٩٧؛ مستدرك الحاكم، ج ٣، ص٣٤٢ و ٣٤٤.
٣٧. كنزالعمال، ج ١٣، ص ٥٣٩.
٣٨. براى اطلاع بيشتر ر.ك: علوم حديث، شماره ٥، ص ٨، مقاله »منع تدوين حديث«، محمد على مهدوى راد.
٣٩. سنن ابى‏داود، ج ٢، ص ١٧٦؛ مستدرك الحاكم، ج ١، ص١٠٦.
٤٠. صحيح مسلم، ج ٥، ص ٧٦؛ صحيح البخارى، ج ١، ص ٥٤؛ مسند احمد، ج ١، ص٣٥٥.
٤١. تا اينكه در سال ١٤٣ هجرى به دستور ابوجعفر منصور، نوشتن حديث پيامبر شروع شد.
٤٢. صحيح بخارى، ج ٧، ص ٩.
٤٣. با تفاوتهايى در الفاظ: صحيح بخارى، ج ٤، ص ٣١؛ صحيح مسلم، ج ٢، ص ١٦؛ مسند احمد، ج ١، ص٣٥٥؛ تاريخ الطبرى، ج ٣، ص ١٩٣؛ كامل ابن الاثير، ج ٢، ص٣٢٠.
٤٤. صحيح بخارى، باب جوائز الوفد من كتاب الجهاد، ج ٢، ص ١٢٠ و نيز ج ٢، ص١٣٦؛ صحيح مسلم، ج ٥، ص ٧٥؛ مسند احمد، تحقيق احمد شاكر، حديث١٩٥؛ طبقات ابن سعد، ج ٢، ص ٢٤٤، ط بيروت؛ طبرى، ج ٣، ص١٩٣.
٤٥. تذكرة الحفاظ، ج ١، ص ٥.
٤٦. سوره اسراء، آيه ٧٨.
٤٧ . مصاحف ابن ابى‏داود، ج ١، ص١٥.
٤٨. مسند احمد، ج ٥، ص ٤١٠؛ تفسير الطبرى، ج ١، ص ٢٧؛ كنزالعمال، ج ٢، ص٣٤٦؛ بحارالانوار، ج ٩٢، ص ١٠٦. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: القرآن الكريم و روايات المدرستين، السيد مرتضى العسكرى، شركة التوحيد للنشر، تهران، ج ١، ص١٥٧.
٤٩. صحيح بخارى، طبع البُغا، ج ٤، حديث ٤١٠٩ و ج ٦، حديث٦٨٧٢، در شأن نزول اين آيه (سوره حجرات، آيه٢).
٥٠. عيون الاثر، ج ٢، ص ١٩١.
٥١. بحارالانوار، ج ٩٢، ص ٤٨ و ٥٢، به نقل از تفسير قمى، ص٧٤٥؛ عمدة القارى، ج ٢٠، ص ١٦؛ فتح البارى، ج ١٠، ص٣٨٦؛ مناقب ابن شهر آشوب ج ٢، ص ٤١؛ الاتقان للسيوطى، ج ١، ص٥٩.
٥٢. تفسير الشهرستانى، المقدمة، الورقة، ١٥ أ
٥٣. المصاحف، ج ١، ص ٩؛ كنزالعمال، ج ٢، ص٢٦٣-٣٦٢؛ منتخب الكنز، بهامش مسند احمد، ج ٢، ص ٤٤؛ فتح البارى، ج ١٠، ص٣٩٠.
٥٤. تذكرة الحفاظ ذهبى، ج ١، ص ٧؛ شرف اصحاب الحديث خطيب بغدادى، ص ٨٧؛ تاريخ ابن عساكر، تحقيق سكينه الشهابى، ج ٣١، ص٢٨٠.
٥٥ . قرظه بن كعب الانصارى خزرجى، از صحابيان پيامبر(ص) است در غزوه احد، و غزوات پس از آن شركت داشت. يكى از ده نفرى است كه عمر، ايشان را به همراه عمار ياسر به هنگام خلافت خود به كوفه فرستاد. در فتح رى كه به سال ٢٣ هجرى صورت گرفت، حضور داشت و اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(ع) هنگامى كه از كوفه به بصره در جنگ جمل حركت كرد، قرظه را به عنوان والى كوفه قرار داد و عاقبت به هنگام خلافت اميرالمؤمنين(ع) از دنيا رفت. به نقل از اسد الغابه، ج ٤، ص٢٠٣.
٥٦. سنن ابن ماجه، المقدمة، باب التوقى فى الحديث عن رسول اللَّه(ص)، ج ١، ص ١٢.
٥٧. مستدرك الحاكم، ج ١، ص ١٠٢.
٥٨. تاريخ طبرى، طبع اروپا، ج ٥، ص ٢٧٤١.
٥٩طبقات ابن سعد، ج ٨، ص٣٧٥. همچنين رجوع كنيد به جلد دوم از كتاب احاديث أم‏المؤمنين عائشه، كه من در آغاز ثابت كرده‏ام كه كسى در تاريخ اسلام به قدر او بر پيامبر خدا دروغ نبسته و كسى به قدر او درباره سيره پيامبر(ص) خلاف واقع نگفته است و متأسفانه همگان - غير از پيروان مكتب أهل بيت(ع) - سيره پيامبر(ص) را از احاديث عايشه مى‏گيرند.
٦٠. أبواسحاق كعب بن ماتع ملقب به كعب الأحبار يا كعب الحبر، اصلاً يهودى بود و از بزرگان علماى يهود به شمار مى‏رفت. (ابن سعد، ج ٧، ق ٢، ص١٥٦) ابتدا در يمن بود و در همانجا در زمان ابوبكر اسلام آورد. به هنگام خلافت عمر به مدينه آمد تا از آنجا به بيت‏المقدس برود و در آنجا ساكن شود. لكن به اصرار عمر در مدينه ماند. او هميشه از تورات به عنوان »كتاب خدا« نام مى‏برد با اينكه در آن روز بنا به صريح قرآن كريم (سوره بقره، آيه ٧٥،١٥٩) تورات تحريف شده و ديگر، كتاب آسمانى خالص نبود. در زمان عثمان وقتى كه كار حكومت دگرگون شد، كعب از مدينه به شام رفت و به معاويه پيوست.
كعب الأحبار، كوششى تام داشت تا اخبار يهود را در ميان مسلمانان نشر نمايد و متأسفانه در اين كار موفق شد و دروغهاى وى درباره مدح و ثناى اهل كتاب و قبله آنها بيت‏المقدس، و تفسير آيات قرآن كريم به كتب تفسير و حديث و تاريخ اسلامى مانند تفسير طبرى، تفسير الدرالمنثور سيوطى، تفسير قرطبى، تاريخ ابن كثير و نظاير آن راه يافت.
كعب شاگردانى هم تربيت كرد تا در انتشار يهوديت او را يارى دهند از جمله اين شاگردان عبداللَّه بن عمرو بن عاص و أبوهريره دَوْسى است. عمرو عثمان و معاويه در ترويج كتب كعب بسيار كوشيدند و بدين منظور پيوسته از او در زمينه مبدأ خلق و قضاياى معاد و تفسير قرآن سؤال مى‏كردند. سرانجام كعب در سال ٣٥ هجرى. در سن١٠٤ سالگى در شام وفات يافت. براى آشنايى تفصيلى با كعب الأحبار رجوع كنيد به: نقش ائمه در احياء دين، ج ٦، ص١٢٢-١٠٣.
٦١ . أبو رقية تميم بن أوس بن خارجة الدارى، اصلاً نصرانى بود، در سال نهم از هجرت، به مدينه آمد و مسلمان شد. (صحيح مسلم، ج ٨، ص٢٠٤) راهب اهل فلسطين و عابد مردم آنجا بود. (الاصابة فى تمييز الصحابة، ج ١، ص١٨٦، ترجمه شماره ٨٢٧) و از علما و دانايان به تورات و انجيل به شمار مى‏رفت. (تهذيب التهذيب، ج ١، ص٥١١ چاپ اول حيدرآباد) بنا به روايت صحيح بخارى (كتاب الوصايا، ج ٤، ص ١٣ و ١٤، چاپ عبدالحميد) سبب مسلمان شدن تميم دارى آن بود كه به هنگام سفرى تجارى، با عدى بن بداء و مردى از بنى‏سهم، همراه مى‏شود و در راه مرد سهمى درمى‏گذرد و اموالش را به اين دو مى‏سپرد تا به خانواده‏اش بازگردانند و صورت اموال خود را نيز بى‏خبر از آن دو در ميان كالاها مى‏گذارد. اين دو خيانت مى‏كنند و بهترين اموال مرد سهمى و از جمله جام نقره‏اى طلاكارى شده‏اى را كه سيصد مثقال طلا در آن به كار رفته بود براى خود برمى‏دارند و به هنگامى كه ورثه مرد متوجه مى‏شوند، اين دو به دروغ در حضور پيامبر قسم مى‏خورند كه از اين امر بى‏خبرند. بالأخره حقيقت آشكار مى‏گردد و آيات١٠٦ و ١٠٧، سوره مائده در قدح تميم دارى و عدى بن بداء نازل مى‏شود و آنها به خيانت خويش اعتراف مى‏كنند. در اين مرحله پيامبر(ص) حكم كردند كه آن دو بايد جام يا پول آن را به ورثه مرد سهمى بازگردانند. سپس به تميم فرمودند: »واى بر تو اى تميم! اسلام بياور تا خداوند از تو درگذرد« و بدين ترتيب، تميم، مسلمان مى‏شود.
در عصر خلافت عمر بن الخطاب، تميم دارى مورد عنايت ويژه وى قرار گرفت. عمر او را »خير أهل المدينة؛ بهترين فرد مدينه« (الاصابة، ج ٣، ص٤٧٣، چاپ ١٣٥٨ قاهره) و »بهترين مؤمن« (سير أعلام النبلاء، ج ٢، ص٤٤٦، چاپ بيروت ١٤٠١) ناميد. و بدو مأموريت داد كه در روز جمعه هر هفته به عنوان خطيب قبل از نماز جمعه، براى عموم مسلمانان مدينه سخنرانى كند.
در زمان حكومت عثمان، تميم دارى موظف شد تا هفته‏اى دو روز به اين كار بپردازد. (تهذيب تاريخ ابن عساكر، ج ٣، ص٣٦٠)
خليفه ثانى، تميم دارى را ملحق به اهل بدر كرد و او در كنار پيشقدمان و بزرگان اسلام قرار گرفت و از بيت‏المال به او، پنج هزار درهم اختصاص يافت. (فتوح البلدان، ص٥٥٦، چاپ‏مصر)
هنگامى كه عمر دستور داد تا نمازهاى مستحب و نافله ماه رمضان به جماعت خوانده شود (سال ١٤ هجرى) دو نفر را به امام جماعت منصوب داشت كه يكى از آنها تميم دارى بود. او با لباسى كه به هزار درهم خريده بود به نماز حاضر مى‏شد و بر مسلمانان امامت مى‏كرد. (تاريخ ابن عساكر، ج ١٠، ص٤٧٩) تميم دارى تا پايان خلافت عثمان در مدينه بود و به نشر اسرائيليات مى‏پرداخت. پس از قتل عثمان به شام فرار كرد و در سال چهلم هجرى در آنجا از دنيا رفت. براى آشنايى بيشتر با تميم دارى رجوع كنيد به: نقش ائمه در احياء دين، ج ٦، ص ٨٣ - ٩٩.
٦٢. البته عبداللَّه بن عباس نيز جزو كسانى بود كه اجازه نقل حديث و حتى تفسير قرآن داشت. براى تفصيل بيشتر رجوع كنيد به: القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ٢، ص٤٢٠ - ٤٧٢.
٦٣. از جمله در: الدر المنثور، ج ٦، ص١١١؛ سنن الدارمى، ج ١، ص ٥٤ -٥٦؛ تفسير ابن كثير، ج ٤، ص٢٣٢-٢٣١؛ تفسير القرطبى، ج ١٧، ص ٢٩.
٦٤. القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ٢، ص ٤١٧-٤١٥.
٦٥. طبقات ابن سعد، ج ٥، ص ١٤٠.
٦٦. تاريخ ابن كثير، ج ٨، ص ١٠٧.
٦٧. كنزالعمال، ج ٢، ص ٢٠٤، حديث ٣٠٢٣، طبع دائرة المعارف العثمانيه، حيدرآباد،١٣٦٤هجرى.
٦٨. تاريخ الاسلام ذهبى، ج ٢، ص ١٤٤- ١٤٥.
٦٩. الدر المنثور، ج ٢، ص ٢٤٦؛ كنز العمال، ج ٢، ص٣٧٢؛ منتخب كنز، ج ٢، ص ٥١، به نقل از مصاحف ابن ابى‏داود و مصاحف ابن انبارى.
٧٠. نمونه‏هاى ديگر: لنسفعن به صورت لنسفعاً نوشته شد در سوره علق، آيه ١٥؛ ليكونن به صورت ليكوناً نوشته شد در سوره يوسف، آيه٣٢. يا ليت به صورت يليت نوشته شد در سوره زخرف، آيه ٣٨. يعيسى نوشته شد در سوره آل عمران، آيه٥٥.
شركاءُ به صورت شركؤُا نوشته شد در سوره مائده، آيات١١٠ و ١١٦. لشى‏ء به صورت لشاْىْ‏ءٍ نوشته شد در سوره كهف، آيه٢٣. بِاَيْدٍ به صورت بايْيْدٍ نوشته شد در سوره ذاريات، آيه ٤٧.
٧١. القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ٢، ص ٧١ - ٩٥.
٧٢. سوره قيامت، آيات ١٧ و ١٩.
٧٣. مسند احمد، ج ٦، ص ٢٨٢؛ سنن ابن ماجه، ص٥١٨، حديث ١٦٢١؛ صحيح مسلم، ج ٤، ص١٩٠٥، حديث ٩٨ و ٩٩.
٧٤. القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ١، ص ١٣٠ - ٢١٨.
٧٥. همان.
٧٦. القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ٢، ص ٩٥- ١٢١.
٧٧ . سوره احزاب، آيه٣٣: »خداوند جز اين نمى‏خواهد كه پليدى و گناه را از شما اهل‏بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد.«
٧٨. سوره احزاب، آيه٣٣: »اى زنان پيامبر... همچون دوران جاهليت نخستين، در ميان مردم ظاهر نشويد.«
٧٩. مقرى‏ء يعنى كسى كه قرآن را با وحى بيانى (تفسير) تعليم مى‏كند.
٨٠. سوره حجرات، آيه ٦: »اگر شخص فاسقى خبرى را براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد.«
٨١ . تفسير طبرى، ج ٢٦، ص ٧٨؛ تفسير سيوطى، ج ٦، ص ٨٨ -٩٢.
٨٢. الاتقان، ج ١، ص ٨١؛ مسند احمد، ج ٥، ص١٢٩ و نيز رجوع كنيد به القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ٢، ص ١٠٤ - ١٠٦. مراد از معوذتين، دو سوره »ناس« و »فلق« مى‏باشد.
درباره شأن عبداللَّه بن مسعود در نزد پيامبر اكرم(ص) و بدرفتارى عثمان و بنى‏اميه با وى نيز رجوع كنيد به القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ٢، ص٤٦٦ - ٤٧٠ و احاديث أم‏المؤمنين عائشه، ج ١، ص ١١٣ - ١١٧، طبع پنجم،١٤١٤ هجرى.
٨٣. سنن دارمى، مقدمه، ص ١٢٦؛ طبقات ابن سعد، ج ٧، ص٤٤٧، طبع بيروت؛ مصنف عبدالرازق، ج ٩، ص ٣٣٧، طبع هند، ١٩٧٠ م؛ اخبار اصبهان ابو نعيم، ج ١، ص٣١٢؛ تدريب الراوى سيوطى، ص ٩٠؛ فتح البارى، باب كتابة العلم، ج ١، ص٢١٨.
٨٤. معالم المدرستين، ج ٢، ص ٥٧، طبع اول، ١٤١٢ هجرى.
٨٥. صحيح مسلم، ج ٤، ص ٩٧؛ سنن دارمى، ج ١، ص١١٩؛ مسند احمد، ج ٣، ص ١٢، ٣٩ و ٥٦.
٨٦. تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص ٢٦١؛ تاريخ الاسلام ذهبى، ج ٦، ص ٦.
٨٧طبقات النحويين، ابى‏الاسود، ص ١٣؛ فهرست ابن نديم، المقالة الثانية، الفن الاول من اخبار النحويين، ص ٥٩ -٦٠ و ط. الجديدة، ص ٤٥؛ و فيات الاعيان، ج ٢، ص٢١٦؛ الهداية و النهاية ابن كثير، ج ٨، ص ٣١٢؛ الاغانى، ج ١٢، ص٣٠٢ و ط. سياسى، ج ١١، ص١٠١، تاريخ ابن عساكر ترجمة ابى‏الاسود الدوئلى؛ معجم الادباء، ج ١٤، ص ٤٩؛ نزهة الالباد فى طبقات الادباء، ص ٥، ١٨ - ٢٢ و ٣٠٢؛ انباه الرواة قفطى، ج ١، ص ٤ - ٦، طبع قاهره، سنة ١٣٦٩.
٨٨. تاريخ ابن كثير، ج ٥، ص ٢١٠ - ٢١٢؛ مسند احمد، ج ١، ص١١٨ - ١١٩ و ج ٤، ص ٣٧٠؛ مجمع الزوائد، ج ٩، ص١٠٥. نيز رجوع كنيد به معالم المدرستين طبع پنجم، ج ١، ص ٤٩٩ - ٥٠٠؛ نقش ائمه در احياء دين، ج ١٤، ص١٨٨ - ١٨٩.
٨٩. صحيح مسلم، ج٧، ص١٢٠، باب فضائل على بن أبى طالب. در صحيح بخارى، ج٢، ص٢٠٠، باب مناقب على بن ابى‏طالب نيز همين روايت آمده است. فقط عبارت آخر آن چنين است: الا انه ليس نبى بعدى.
٩٠. شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد معتزلى، ج ٣، ص ١٥ - ١٦.
٩١. و براى مطالعه نمونه‏هاى بيشتر به دو جلد كتاب أحاديث أم‏المؤمنين عائشه و ترجمه‏اش نقش عايشه در تاريخ اسلام مراجعه كنيد.
٩٢ . سوره شعراء، آيه٢١٤: و خويشاوندان نزديكت را انذار كن.
٩٣تاريخ طبرى، طبع اروپا، ج ١، ص١١٧١ و ١١٧٢؛ و ابن عساكر، تحقيق محمودى، ج ١، ص ٨٨؛ تاريخ ابن اثير، ج ٢، ص٢٢٢؛ شرح ابن ابى‏الحديد، ج ٣، ص ٢٦٣.
ناگفته نماند كه طبرى در كتاب تاريخ خود - چنانكه نقل شد - روايت را به طور كامل نقل كرده است لكن در كتاب تفسير خود -ذيل آيه ياد شده- ضمن نقل روايت، الفاظى را كه درباره وصايت و خلافت أمير المؤمنين(ع) است انداخته و به جاى آن، الفاظ مبهمى -كذا و كذا- گذارده است. او سخن پيامبر(ص) را اين چنين نقل مى‏كند: »ان هذا أخى و كذا و كذا!«
٩٤. يعنى: اى فرزندان عبد مناف، اى فرزندان عبدالمطلب، اى صفيه دختر عبدالمطلب، اى فاطمه دختر محمد، اى عايشه دختر أبى‏بكر، من چيزى را از جانب خدا براى شما تعهد نمى‏كنم.
با اندكى تفاوت در الفاظ: سنن النسائى، ج ٦، ص٢٤٧؛ مسند احمد، ج ٢، ص ٣٥٠؛ صحيح بخارى، ج ٤، ص١٦١.
٩٥ . بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٩، حديث ١٣ و ١٦
٩٦ . بحارالانوار، ج ٢، ص٢١٧؛ الايضاح، ص ٥٤١؛ الخصال، ص ١٩٠، حديث٢٦٣.
٩٧ . ر.ك: الكافى، ج ٣، ص٣٤٢؛ التهذيب، ج ٢، ص ٣٢١.
٩٨. روايت مدائنى در شرح نهج‏البلاغه ابن أبى‏الحديد، ج ٣، ص ١٦-١٥ مندرج است.
٩٩ . همان.
١٠٠. در بعضى روايات ديگر آمده كه شبانه‏روزى دو بار نزد پيامبر(ص) مى‏رفتند. الكافى. كتاب فضل‏العلم، ج١، ص٦٤، تصحيح استاد على اكبر غفارى؛ سنن ابن ماجه، حديث٣٧٠٨ من باب الاستئذان بكتاب الاذن.
١٠١. بحارالانوار، ج ٣٦، ص ٢٣٢.
١٠٢. پوست شتر را وقتى به عمل مى‏آوردند شبيه كاغذهاى امروزى مى‏شد و قابليت نوشته شدن پيدا مى‏كرد. اين پوست را براى نوشته‏هايى به كار مى‏بردند كه مى‏خواستند به مدت طولانى باقى بماند. نمونه‏هايى از اين پوست در موزه آستان قدس رضوى موجود است كه آيات و سوره‏هاى قرآنى بر روى آنها نوشته شده است.
١٠٣ . كافى، ج ١، ص٢٣٩. حديث ١؛ بصائر الدرجات، ص١٥٢-١٥١؛ وافى، ج٢، ص ١٣٥. ذراع از سرانگشت وسطى است تا آرنج.
١٠٤ . معالم المدرستين، ج ٢، ص٣٥٩-٣٤٩، طبع چهارم، ١٤١٢ هجرى.
١٠٥ . معالم المدرستين، ج ٢، ص٣٤٩-٣٤٥، طبع چهارم، ١٤١٢ هجرى. و نيز ر.ك: فصلنامه علوم حديث، شماره ٣، ص١٤١، مقاله اميرمؤمنان(ع) قديم‏ترين سند حديثى، محمدصادق نجمى.
١٠٦ . در اصطلاح محدثين مكتب اهل‏بيت(ع)، اصل عبارت است از كتابى كه حاوى رواياتى است كه مصنف، آن روايات را يا خود مستقيماً از معصوم(ع) شنيده يا حداكثر با يك واسطه از معصوم(ع) نقل مى‏كند و در آن، حديثى كه مصنف آن را از روى كتابى نوشته باشد، نيست. نيز رجوع كنيد به معالم المدرستين، ج ٣، ص٢٥٨، طبع چهارم، ١٤١٢ هجرى.
١٠٧. رجال نجاشى، ص ٢٦٦.
١٠٨. براى تفصيل بيشتر رجوع كنيد به مقدمه كتاب من لا يحضره الفقيه، به توضيح استاد على‏اكبر غفارى، ج ١،
١٠٩ . اين چهار كتاب (كافى، من لايحضره الفقيه، استبصار و تهذيب) كتب اربعه شيعه ناميده مى‏شوند. و مصنفان آن (محمد بن يعقوب كلينى صاحب كافى، محمد بن على بن حسين بابويه قمى صاحب من لايحضره الفقيه و محمد بن حسن طوسى صاحب استبصار و تهذيب) به محمدون ثلاثه اول نيز معروفند.
١١٠. معالم المدرستين، ج ٣، ص ٢٥٣- ٣٦٥، طبع چهارم،١٤١٢ هجرى.
١١١. نيز رجوع كنيد به كتاب احاديث أم‏المؤمنين عايشه، ج٢، ص١٥٣-٩٩ و ١٨٥-١٦٥. طبع اول،١٤١٨ه
١١٢ . مانند بهج الصباغة فى شرح نهج البلاغة.
١١٣. رجوع شود به جلد سوم القرآن الكريم و روايات المدرستين و بررسى سند رواياتى كه حاجى نورى در تحريف قرآن به آنها استناد كرده است.
١١٤. براى تفصيل بيشتر بنگريد به معالم المدرستين، ج ٣، ص٣٥٩ - ٣٦٠، طبع چهارم،١٤١٢هجرى و نقش ائمه در احياء دين، ج ٧ و القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ٣، ص١١٩ - ١٢٨.
١١٥. احمد بن عبداللَّه بن محمد، از احفاد خليفه اول ابوبكر است و در نيمه قرن سوم هجرى در گذشته است. ذهبى در شرح حال او مى‏نويسد: »واضع القصص التى لم تكن قط« و او غير از آن ابوالحسن البكرى محمد بن محمد بن عبدالرحمن است كه در سال٩٥٤ هجرى وفات يافته است.
براى اطلاع بيشتر از احوال ابو الحسن البكرى مراجعه كنيد به ميزان الاعتدال، شرح حال احمد بن عبداللَّه (رقم الترجمة٤٤٠) و لسان الميزان (رقم الترجمة ٦٣٩) و اعلام زركلى، ج١، ص١٤٨.
١١٦. معلوم مى‏شود در آن وقت در اصفهان، دهه ربيع المولود مى‏گرفتند.
١١٧قراءة به معناى ياد گرفتن لفظ و معناى كتاب از طريق استاد است. براى تفصيل بيشتر مراجعه كنيد به كتاب القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ١، ص٢٩٩-٢٨٦، طبع اول، ١٤١٥ هجرى.
١١٨ . القرآن الكريم و روايات المدرستين، ج ١، ص٣١٣.
۵
١٢- امام على(ع) در قرآن ١٢- امام على(ع) در قرآن پژوهش‏گر جوياى رابطه ميان امام على(ع) و قرآن كريم، گاهى نوشتن و جمع‏آورى قرآن به اهتمام امام على(ع) را مى‏كاود، و گاهى به تفسير امام درباره شأن نزول و تأويل آيات قرآن مى‏پردازد، كه آن حضرت، خود، فرمود:
سلونى عن كتاب الله فوالله ما من آية الا انا اعلم ابليل نزلت ام بنهار، ام فى سهل ام فى جبل١؛از من درباره كتاب خدا بپرسيد كه به خدا سوگند هيچ آيتى نيست مگر آنكه مى‏دانم در شب نازل گشته است يا در روز، در دشت فرود آمده يا در كوه.
گاهى نيز محقق، موضوع تجسم قرآن در على(ع) را از بعد عقيده و رفتار بررسى مى‏كند، كه پيامبر اكرم(ص) فرمود:
على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا حتى يردا على‏الحوض٢؛ على با قرآن است وقرآن باعلى، هرگز از هم جدا نشوند تا در حوض كوثر نزد من آيند.
در بحث حاضر تنها به برخى از آيات نازل شده درباره آن حضرت، كه ما به آنها دست يافته‏ايم، اشاره مى‏كنيم؛ زيرا خطيب بغدادى در تاريخ خود از ابن عباس روايت كرده كه سيصد آيه درباره امام على(ع) نازل شده است.٣همچنين شبلنجى از ابن
عباس نقل مى‏كند كه آن مقدار از كتاب خداى متعال كه درباره على(ع) نازل شده، درباره هيچ‏كس نازل نشده است.٤
در مجموعه حاضر، آياتى را كه به گونه‏اى در ذيل عنوان امام على(ع) در قرآن قرار مى‏گرفتند، در دوازده دسته طبقه‏بندى كرده‏ايم. در ذيل هر دسته به آياتى اشاره كرده‏ايم و آن‏گاه شأن نزول يا ماجرايى را آورده‏ايم كه به اميرمؤمنان(ع) مربوط مى‏شده است. مدارك ما در اين بحث، مهم‏ترين مصادر تفسيرى و روايى مكتب خلفا و اهل‏بيت(ع) است.
١.آيات درباره امام على(ع) الف) آيه انفاق الذين ينفقون اموالهم باليل والنهار سراً و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون٥؛ پاداش آنان كه اموال خود را، شب و روز و نهان و آشكار، انفاق مى‏كنند، با پروردگارشان است، نه بيمى بر آنها است و نه اندوهگين مى‏شوند.
عبدالوهاب بن مجاهد از ابن عباس چنين روايت مى‏كند: آيه انفاق درباره على(ع) نازل شده است؛ او چهار درهم داشت كه يكى را در شب انفاق كرد، يكى را در روز، و يكى را در نهان و يكى را آشكار.٦
ب) آيه فروش جان و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله والله رؤوف بالعباد٧؛ برخى از مردم، جان خود را براى خشنودى خدا مى‏فروشند؛ و خداوند با اين بندگان مهربان است.
عبدالرحمان بن ميمون به نقل از ابن عباس مى‏گويد:
رسول خدا(ص) در شبى كه به سوى آن غار برون شد، على را در بستر خود خوابانيد. ابوبكر به دنبال پيامبر آمد و على او را از خروج پيامبر آگاه كرد. ابوبكر در پى آن حضرت روان شد و قريشيان بيدار و پاسدار، على را [به جاى پيامبر] هدف خويش گرفته بودند. چون صبح شد، با شگفتى على را فراروى خود ديدند. گفتند: محمد(ص) كجاست، على(ع) گفت: من از او خبر ندارم، گفتند: ما نمى‏خواستيم به تو ضررى برسانيم و تو را آزار دهيم. ما هدفمان محمد(ص) بوده است. چون كه او از زدن و ضربه خوردن به خود نمى‏پيچد اما تو از ضربه خوردن به خود مى‏پيچى. سپس آيه و من الناس من يشرى نفسه... درباره او نازل شد.
امام على(ع)، خود، در اين باره چنين سروده است:
وقيت بنفسى خير من وطى الحصى
واكرم خلق طاف بالبيت والحجر
وبِتُّ اُراعى منهم ما ينوبنى
و قد صرت نفسى على القتل والاسر
محمد لما خاف ان يمكروا به
فنجاه ذوالطول العظيم من المكر
و بات رسول الله فى الغار آمنا
فما زال فى حفظ الاله و فى ستر٨
«با جان خود برترين راهوار در اين سنگريزه‏ها/ و گرامى‏ترين آفريده، زاير بيت و حجر را پاسدارى كردم./ خوابيدم و در حالى كه دشمنانم را مى‏پاييدم/ خود را براى كشته شدن و اسارت آماده ساختم./ زمانى كه محمد(ص) از مكر آنها بر خود ترسيد/ خداوند بخشايشگر عظيم، از اين مكر نجاتش داد. / آرى، رسول خدا(ص) در آن غار، ايمن آسود/ و همواره در پناه خدا باقى ماند.»
٢. آيات درباره اهل‏بيت(ع) الف) سوره هل أتى مجاهد از ابن عباس درباره شأن نزول اين سوره چنين روايت كرده است:
حسن(ع) و حسين(ع) بيمار شدند. رسول خدا(ص) و همه مردم به عيادت آمدند و به على(ع) گفتند: يا اباالحسن، كاش براى فرزندانت نذرى مى‏كردى! على گفت: اگر شفا يافتند، براى سپاس از خداى عزوجل، سه روز روزه مى‏گيرم. فاطمه(س) و خادم آنها، فضه، نيز چنين گفتند. حسن(ع) و حسين(ع) شفا يافتند، و چون در خانه آل محمد(ص) توشه‏اى نبود، على(ع) نزد شمعون رفت و سه پيمانه جو قرض گرفت و به خانه آورد. فاطمه(س) با يك پيمانه آن نان تهيه كرد. على(ع) با رسول‏خدا(ص) نماز گزارد و به منزل بازگشت و غذا را فراروى خود نهاد. مسكينى در خانه آمد و گفت: سلام بر شما اهل‏بيت محمد، من مسكينى مسلمان‏زاده‏ام، غذايم دهيد تا خدا از سفره‏هاى بهشت غذايتان دهد. على(ع) دستور داد تا غذا را به او بدهند و در آن روز و آن شب چيزى جز آب نخوردند.
روز دوم فاطمه(س) يك پيمانه ديگر آرد كرد و با آن نان فراهم ساخت، و چون غذا را فراروى خود نهادند، يتيمى سر رسيد و بر در خانه ايستاد و گفت: سلام بر شما اهل‏بيت محمد، يتيمى از اولاد مهاجرانم كه پدرم شهيد شده است. غذا را به او دادند و يك روز ديگر خويشتندارى كردند و جز آب نخوردند.
روز سوم فاطمه(س) پيمانه باقيمانده را برگرفت و آرد كرد و نان پخت. على(ع) با پيامبراكرم(ص) نماز گزارد و بازگشت، و چون غذا را فراروى خود نهاد، اسيرى بر در خانه ايستاد و گفت: سلام بر شما اهل‏بيت نبوت، اسيرمان مى‏كنيد و غذايمان نمى‏دهيد؟ غذايم دهيد كه من اسيرم. غذا را به او دادند و سه روز و سه شب خويشتندارى كردند و جز آب نخوردند. رسول‏خدا(ص) نزد آنان رفت و شدت گرسنگى آنها را ديد. خداى سبحان اين آيات را فرو فرستاد:
بسم‏الله الرحمن الرحيم. هل اتى على الانسان حين من‏الدهر...يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شرّه مستطيرا و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه‏الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا...٩؛ آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت... (ابرار) به نذر خود وفا مى‏كنند و از روزى كه شرش فراگير است مى‏ترسند، و غذاى خود را به پاس دوستى خدا به مسكين و يتيم و اسير مى‏خورانند و مى‏گويند شما را تنها به خاطر خدا اطعام مى‏كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهيم.١٠
ب) آيه ايثار و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة؛و ديگران را بر خويش مقدم مى‏دارند١١؛ هر چند خود نيازمند باشند.
ابوهريره مى‏گويد:
مردى نزد پيامبر آمد و از گرسنگى شكوه كرد. پيامبر او را به خانه زنانش فرستاد و آنها گفتند: چيزى جز آب نداريم. آن حضرت فرمود: چه كسى در اين شب اين مرد را درمى‏يابد؟ على گفت: من يا رسول‏الله! سپس نزد فاطمه آمد و او را از ماجرا آگاه كرد. او گفت: چيزى جز غذاى اين دخترك نداريم، ولى مهمانمان را بر خود ترجيح مى‏دهيم. على گفت: دخترك را بخوابان و من نيز چراغ را به خاطر اين مهمان خاموش مى‏كنم. فاطمه چنان كرد، و آن مهمان شام خورد، و چون صبح شد خداى سبحان آيه و يؤثرون على انفسهم...را نازل فرمود.١٢
ج) آيه مباهله فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين١٣بگو: بياييد فرزندانمان و فرزندانتان، زنانمان و زنانتان، و ما خويشتن خويش و شما خويشتن خويش را فرابخوانيم، آن‏گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.
در الصواعق المحرقه از جابر بن عبدالله چنين نقل شده است:
هيئت نمايندگى نجران، رئيس و مرئوس، نزد رسول‏خدا(ص) آمدند و پيامبر آنان را به اسلام فراخواند. گفتند: ما پيش از تو اسلام آورديم. پيامبر فرمود: دروغ مى‏گوييد، اگر بخواهيد، شما را به آنچه از اسلام بازتان مى‏دارد آگاه مى‏كنم. گفتند: آگاهمان كن. فرمود: عشق به صليب و شرب خمر و خوردن گوشت خوك. سپس آنان را به مباهله فراخواند و آنان وعده‏اش دادند كه صبح فردا حاضر شوند. صبح فردا، رسول‏خدا(ص) دست على و فاطمه و حسن و حسين را گرفت و مسيحيان را به مباهله فراخواند؛ اما آنان از آمدن سر باز زدند و به پرداخت خراج رضايت دادند. پيامبر فرمود: سوگند به آنكه مرا به حق فرستاد، اگر آمده بودند، اين بيابان آتش‏بار مى‏شد. آن‏گاه اين آيه نازل شد: فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم...ثم نبتهل... .
شعبى مى‏گويد: ابناءنا در آيه، حسن و حسين هستند، و نساءنا فاطمه و انفسنا على بن ابى‏طالب(ع).
ابن حجر مى‏گويد:
دارقطنى روايت كند كه على(ع) در روز شورا، با اهل شورا احتجاج كرد و به آنها گفت: شما را به خدا سوگند مى‏دهم، آيا در بين شما كسى هست كه از من به رسول خدا(ص) نزديك‏تر باشد؟ آنكه پيامبر او را نفس خود قرار داده و فرزندانش را فرزندان خود خوانده، كسى جز من است؟ گفتند: هرگز، هرگز١٤!....
د) آيه فائزون انى جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم‏الفائزون؛١٥من امروز آنها را به دليل آنكه صبر كردند، پاداش دادم. آنان، به حق، راه‏يافتگانند.
از عبدالله بن مسعود چنين نقل شده است: مراد از آيه انى جزيتهم اليوم بما صبروا، على بن ابى‏طالب و فاطمه و حسن و حسين است كه در دنيا بر طاعت خدا و فقر و گرسنگى صبورى كردند و از معاصى دورى جستند و در بلاها شكيبايى ورزيدند. آرى، آنان رستگاران و نجات‏يافتگان از حسابند.١٦
هـ) آيه تطهير انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت و يطهركم تطهيراً١٧؛ خداوند، تنها بر آن است كه پليدى را از شما اهل‏بيت دور سازد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.
از ام‏سلمه چنين نقل شده است:
پيامبر در خانه من بود كه فاطمه(س) با ظرف حريره وارد شد و نزد آن حضرت رفت. پيامبر به او فرمود: شوهر و فرزندانت را بخوان. على و حسن و حسين نزد ايشان آمدند و حريره خوردند. آن حضرت در بستر خويش و بر روى كسا نشسته بود و من در اتاق خود نماز مى‏خواندم كه خداى عزوجل آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت و يطهركم تطهيراً را نازل فرمود. آن حضرت دنباله كسا را برگرفت و بر آنها پوشانيد و بعد دست خود را بيرون آورد و به سوى آسمان اشاره كرد و گفت: خداوندا، اينها اهل‏بيت و خواص من هستند؛ پليدى را از آنان دور كن و پاك و پاكيزه‏شان گردان. من سر خود را داخل اتاق كردم و گفتم: يا رسول‏الله، من هم با شمايم؟ فرمود: تو عاقبت به خيرى.١٨
از انس بن مالك نقل شده است كه پيامبر تا شش ماه كه براى اقامه نماز صبح از مقابل خانه فاطمه مى‏گذشت، مى‏فرمود: اى اهل‏بيت، وقت نماز است؛١٩انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل‏البيت و يطهركم تطهيراً.
و) آيات مرج البحرين يلتقيان مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان.... يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان٢٠؛ دو درياى مختلف را كنار هم قرار داد.
ميان آن دو برزخى است كه بر يكديگر غلبه نمى‏كنند.... از آن دو، لؤلؤ و مرجان بيرون مى‏آيد.
از ضحاك چنين نقل شده است: منظور از مرج البحرين يلتقيان، على و فاطمه، منظور از بينهما برزخ لا يبغيان، پيامبر است و منظور از يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان، حسن و حسين.٢١
ز) آيه الحاق ذريه والذين آمنوا و اتّبعتهم ذريّتهم بايمان الحقنا بهم ذريّتهم و ما التناهم من عملهم من شى‏ء كل امرى بما كسب رهين٢٢كسانى كه ايمان آوردند و فرزندانشان در ايمان پيروى‏شان كردند، فرزندانشان را به آنها ملحق مى‏كنيم و چيزى از پاداش عملشان نمى‏كاهيم، كه هر كس در گرو كار خويشتن است.
از ابن عباس نقل شده است كه آيه والذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم... درباره پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين نازل شده است.
ح) آيه مودّت قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودّة فى القربى؛٢٣بگو بر اين رسالت هيچ مزدى از شما نمى‏خواهم جز دوست داشتن خويشاوندانم.
از ابن عباس نقل شده است هنگامى كه آيه مودت نازل شد، گروهى گفتند: يا رسول الله، خويشاوندان شما كه مودت آنها بر ما واجب شده، كيانند؟ فرمود: على و فاطمه و دو پسر آن دو٢٤. و از آن موارد نيز اين آيه كه خداوند مى‏فرمايد: اولئك الذين يدعون٢٥... عكرمه در شأن نزول اين آيه چنين مى‏گويد: اولئك الذين يدعون... منظور از آيه فوق پيامبر(ص)، على، فاطمه، حسن و حسين(ع) است.
٣. آيات درباره امام على(ع) و شيعيان او الف) آيه خيرالبريه انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة٢٦كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، بهترين مخلوقاتند.
ابن عساكر از جابر بن عبدالله درباره اين آيه چنين نقل كرده است:
نزد پيامبر بوديم كه على(ع) آمد. پيامبر فرمود: سوگند به آنكه جانم در دست او است، اين شخص و شيعيان او رستگاران قيامتند، و آيه ان الذين آمنوا... نازل شد، و چنان شد كه اصحاب پيامبر اكرم(ص) هر گاه على(ع) را مى‏ديدند، مى‏گفتند: خيرالبريه آمد٢٧.
ب) آيه مفلحون اولئك هم المفلحون٢٨«...اين گروه رستگارانند.»
از امام على(ع) روايت شده است: سلمان فارسى به من گفت: يا اباالحسن، هيچ‏گاه با حضور من، فراروى رسول خدا(ص) قرار نگرفتى مگر آنكه پيامبر بين دو كتف من زد و فرمود: سلمان! اين شخص و حزب او رستگارانند.٢٩
٤. آيات درباره امام على(ع) و غير او الف. فاولئك مع‏الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا٣٠«...اين گروه با كسانى خواهند بود كه خدا نعمتش را بر آنان تمام كرده است؛ يعنى پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان. خوب رفيقانى هستند اينان.»
داود بن سليمان مى‏گويد:
على بن موسى الرضا(ع) از پدرانش، از على(ع) براى من روايت كرد كه پيامبر درباره اين آيه فرمود: مراد از من النبيين محمد(ص) است و مراد از من الصديقين على بن ابى‏طالب(ع)، و مراد از من‏الشهداء حمزه، و مراد از من الصالحين حسن(ع) و حسين(ع)، و مراد از حَسُن اولئك رفيقا قائم آل محمد(عج) است.٣١
ب. و اذا جاءك الذين يؤمنون باياتنا فقل سلام عليكم كتب ربكم على نفسه‏الرحمة٣٢و هر گاه كسانى كه به آيات ما ايمان دارند نزد تو آيند، بگو: سلام بر شما، پروردگارتان رحمت را بر خود واجب كرده است.
از ابن عباس نقل شده است كه اين آيه در حق على بن ابى‏طالب(ع) و حمزه و جعفر و زيد نازل شده است.٣٣
ج. ...و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم٣٤و بر اعراف مردانى هستند كه هر يك را به سيمايشان مى‏شناسند.
ثعلبى در تفسير اين آيه از ابن عباس چنين روايت كرده است: اعراف جايگاه بلندى از صراط است كه عباس و حمزه و على بن ابى‏طالب(ع) و جعفر طيار بر بلنداى آنند و دوستدارانشان را به نور سيما مى‏شناسند و دشمنانشان را به تيرگى چهره.٣٥
د. ثم انزل‏الله سكينته على رسوله و على‏المؤمنين٣٦خداوند، آرامش خود را بر پيامبر و مؤمنانش نازل كرد.
از ضحاك بن مزاحم نقل شده است كه اين آيه در حق كسانى نازل شد كه همراه رسول‏خدا(ص) استوار باقى ماندند: على و عباس و چند نفر از بنى‏هاشم.٣٧
هـ انما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل الله اولئك هم الصادقون٣٨مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده‏اند و هرگز ترديدى به خود راه نداده‏اند و با مال‏ها و جان‏هاى خويش در راه خدا جهاد كرده‏اند؛ اينان راستگويانند.
ابن عباس مى‏گويد:
مراد از آيه انما المؤمنون الذين آمنوا... اين است كه اين گروه، خدا و رسول او را تصديق كردند و هرگز در ايمان خود دچار ترديد نشدند. اين آيه در حق على بن ابى‏طالب(ع) و حمزة بن عبدالمطلب و جعفر طيار نازل گرديد. جمله و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل الله، يعنى با جان و مال خود در راه خدا و طاعت او جهاد كردند و خداوند سبحان با عبارت اولئك هم الصادقون صدق و وفاى آنها را تأييد فرمود.٣٩
و. من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا٤٠در بين مؤمنان مردانى هستند كه به پيمانى كه با خدا بستند، صادقانه وفا كردند؛ برخى از آنها جانشان را فدا كردند و برخى منتظرند، و هيچ تبديل و دگرگونى ايجاد نكردند.
حافظ ذهبى در اين باره مى‏گويد:
على(ع) بر فراز منبر مسجد كوفه بود كه از او پرسيدند: آيه من المؤمنين رجال... در حق چه كسانى نازل شده است؟ او گفت خدايا ببخش، اين آيه در حق من و عمويم حمزه و عموى ديگرم عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب نازل شد. عبيده جانش را فدا كرد و در جنگ بدر به شهادت رسيد. حمزه نيز جانش را فدا كرد و در جنگ احد به شهادت رسيد و من اكنون انتظار مى‏كشم تا شقى‏ترين فرد اين امت، اين را از اين (اشاره به محاسن و سر) رنگين كند؛ عهدى كه حبيبم ابوالقاسم مرا از آن آگاه كرده است.٤١
ز. أفمن وعدناه وعداً حسناً فهو لاقيه كمن متّعناه متاع الحياة الدنيا ثم هو يوم القيامة من المحضرين٤٢آيا كسى كه به او وعده نيكو داده‏ايم و به آن خواهد رسيد،همانند كسى است كه به او متاع دنيا داده‏ايم، ولى در روز قيامت از احضارشدگان خواهد بود؟
از مجاهد نقل شده است كه آيه أفمن وعدناه وعدا حسنا...در حق على(ع) و حمزه نازل شده و مراد از كمن متّعناه متاع الحياة الدنيا، ابوجهل است.٤٣
٥. آيات درباره دشمنان امام على(ع) الف) والذين يؤذون المؤمنين و المؤمنات بغير مااكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا٤٤کسانى كه مردان و زنان مؤمن را، بدون آنكه كارى كرده باشند، آزار مى‏دهند، بهتان و گناه آشكارى را به دوش كشيده‏اند.
از مقاتل نقل شده است كه اين آيه در حق على بن ابى‏طالب(ع) نازل شد؛٤٥چرا كه گروهى از منافقان او را مى‏آزردند.
ب) انّ الذين أجرموا كانوا من الذين يضحكون و اذا مرّوا بهم يتغامزون؛ گناه كاران همواره به مؤمنان مى‏خنديدند،٤٦و چون بر آنها مى‏گذشتند، ايشان را به ريشخند مى‏گرفتند.
زمخشرى مى‏گويد:
گفته شده است كه على بن ابى‏طالب(ع) با جمعى از مسلمانان وارد مجلسى شدند و منافقان آنها را مسخره كردند و به آنها خنديدند و به آنها اشاره كردند و بعد به نزد ياران خود رفتند و گفتند: امروز اصلع را ديديم. پيش از آنكه على نزد رسول خدا(ص) برسد، اين آيه نازل شد.٤٧
ج) فلما رأوه زلفة سيئت وجوه الذين كفروا...؛٤٨هنگامى كه آن را از نزديك ببينند، چهره كافران زشت شود.
از اعمش نقل شده است كه درباره اين آيه گفت: هنگامى كه كافران، مقام على بن ابى‏طالب(ع) را ببينند، چهره‏شان زشت گردد.٤٩
د) فستبصر و يبصرون بايّكم المفقون٥٠؛ به زودى مى‏بينى و مى‏بينند كه كدام ‏يك از شما شيفته و مفتونند.
از كعب بن مسعود و عبدالله بن مسعود در اين باره چنين نقل شده است:
از رسول خدا(ص) درباره على(ع) پرسيدند. فرمود: «على در اسلام پيشروترين شما، در ايمان كامل‏ترين شما، در علم داناترين شما، در حلم برترين شما و در خشم براى خدا خشمناك‏ترين شما است. علمم را به او آموختم و رازم را به او سپردم و كارم را به او واگذاشتم. او جانشين من در خانواده، و امين من در ميان امت است.» برخى از قريشيان گفتند: «به راستى كه على(ع)، رسول خدا(ص) را شيفته و مفتون خود كرده است؛ به گونه‏اى كه هيچ عيبى در او نمى‏بيند.» و خداوند متعال اين آيات را فرستاد: فستبصر و يبصرون بأيكم المفتون٥١.
هـ) سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع٥٢درخواست كننده‏اى تقاضاى عذابى حتمى كرد؛ عذابى كه براى كافران است و بازدارنده‏اى ندارد.
امام صادق(ع) از امام على(ع) چنين نقل فرموده است:
هنگامى كه رسول خدا(ص)، على(ع) را در غدير خم به جانشينى خود منصوب كرد و فرمود هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست، اين فرموده در شهرها پخش شد، و نعمان بن حرث فهرى نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت، از سوى خدا فرمانمان دادى تا لا اله الا الله بگوييم و تو را رسول خدا بدانيم، دستورمان دادى تا جهاد كنيم و حج بگزاريم و نماز به جاى آوريم و زكات بپردازيم و روزه بگيريم، ما همه اينها را از تو پذيرفتيم، ولى تو راضى نشدى تا اين جوان را جانشين خود ساختى و گفتى هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى او است، اين خواست تو است يا فرمان خدا است؟ پيامبر فرمود: سوگند به خدايى كه معبودى جز او نيست، اين كار از سوى خدا است. نعمان روى برتافت و در همان حال مى‏گفت: خدايا، اگر اين حق است و از سوى تو است، پس، از آسمان بر ما سنگى ببار يا عذاب دردناكمان فرود آر! خداوند سنگى رها كرد و او را كشت و اين آيات را فرستاد: سأل سائل بعذاب٥٣... .
و) و لتعرفنّهم فى لحن القول؛٥٤آنها را از نحوه سخنشان مى‏شناسى.
از ابوسعيد خدرى نقل شده است كه مراد خداى عزوجل از اين آيه، كينه منافقان از على بن ابى‏طالب(ع) است٥٥.
ز) أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقاً لا يستوون٥٦؛ آيا مؤمن همانند فاسق است؟ نه، هرگز برابر نيستند.
ابن عباس مى‏گويد:
على(ع) و وليد بن عقبه معارضه كردند. وليد گفت: من نيزه‏ام از تو تيزتر، زبانم از تو رساتر، و جايگاهم در سپاه از تو فراگيرتر است. على به او گفت: ساكت شو اى فاسق! و خداوند اين آيه را فرستاد: أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقاً لا يستوون٥٧.
ح) ألقيا فى جهنّم كلّ كفّار عنيد؛٥٨در جهنم افكنيد هر ناسپاس كينه‏توز را.
از شريك بن عبدالله درباره اين آيه چنين نقل شده است:
نزد اعمش بودم كه بيمار بود. ابو حنيفه و ابن شبرمه و ابن ابى‏ليلى نزد او آمدند و گفتند: اى ابومحمد، تو اكنون در واپسين روزهاى عمر دنيا و در آستانه آخر عمر هستى. تو همواره درباره على بن ابى‏طالب احاديث آنچنانى را روايت مى‏كردى. اينك از آن كار به خدا باز گرد و توبه كن! اعمش گفت: مرا تكيه دهيد! و چون تكيه داد، گفت: ابومتوكل ناجى از ابوسعيد خدرى براى ما روايت كرد كه رسول‏خدا(ص) فرمود: چون روز قيامت شود، خداى متعال به من و على مى‏فرمايد: در جهنم افكنيد دشمنانتان را و به بهشت درآوريد دوستانتان را؛ و اين، همان سخن خداى سبحان است كه فرمود: ألقيا فى جهنم كل كفار عنيد. ابو حنيفه به همراهانش گفت: برخيزيد برويم تا چيزى شديدتر از اين نگويد٥٩.
٦. آيات درباره محبت و ولايت امام على(ع)
الف) يا ايها الذين آمنوا اتّقوا الله و كونوا مع الصادقين٦٠اى مؤمنان، از خدا پروا كنيد و همراه صادقان باشيد.
امام باقر(ع) فرمود: كونوا مع الصادقين؛ يعنى اينكه با على بن ابى‏طالب(ع) باشيد.٦١
ب) ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودّا٦٢؛ كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، خداى رحمان براى آنها محبوبيتى ويژه قرار مى‏دهد.
درباره اين آيه از على بن موسى الرضا(ع) از پدرانش از جابر بن عبدالله چنين نقل شده است:
رسول خدا(ص) به على بن ابى‏طالب(ع) فرمود: يا على، بگو خدايا، محبت مرا در دل‏هاى مؤمنان بيفكن. خدايا خودت مرا سرپرستى كن. خدايا، خودت مرا محبوب گردان، و خداى سبحان اين آيه را فرستاد: انَّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم‏الرحمن ودّا٦٣، و اينك هيچ مرد و زن مؤمنى را نيابى مگر آنكه قلباً دوستدار اهل‏بيت(ع) است.
ج) انما أنت منذر و لكل قوم هاد؛٦٤تو اى پيامبر فقط بيم‏دهنده‏اى و هر قومى را هدايت‏گرى است.
ابن عباس مى‏گويد: رسول خدا(ص) دستش را بر سينه‏اش نهاد و فرمود: من بيم دهنده‏ام. سپس به شانه على(ع) اشاره كرد و فرمود: تو هدايت‏گرى؛ بلكه هدايت‏جويان، پس از من با تو هدايت مى‏يابند.٦٥
د) و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصّدون؛٦٦چون پسر مريم مثل زده شد، ناگهان قوم تو از آن به فغان آمدند.
امام على(ع) مى‏فرمايد:
روزى نزد پيامبر رفتم و او را ميان جمعى از قريش يافتم. آن حضرت به من نگريست و فرمود: يا على، مثل تو در اين امت همچون مثل عيسى بن مريم است؛ گروهى دوستدارش شدند و درباره‏اش افراط كردند و گروهى دشمنش شدند و درباره‏اش به افراط گراييدند. جمعى كه نزد آن حضرت بودند، خنديدند و گفتند: بنگريد كه چگونه پسر عمويش را به عيسى بن مريم تشبيه مى‏كند. در اين هنگام، آيه و لما ضرب ابن مريم مثلاً نازل شد.٦٧
هـ) من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون و من جاء بالسيئة فكبّت وجوههم فى النار؛٦٨كسى كه كارى نيكو كند، براى او پاداشى بهتر از آن باشد و آنها از وحشت آن روز در امانند و آنكه كارى زشت كند، واژگون در آتش افتد.
ابا جعفر محمدباقر(ع) مى‏فرمايد:
ابوعبدالله جدلى نزد اميرالمؤمنين(ع) رفت و امام به او فرمود: يا اباعبدالله، آيا از تفسير من جاء بالحسنة... آگاهت نكنم. گفت: آرى، فداى شما گردم. فرمود: حسنه، حب ما اهل‏بيت است، و سيئه بغض ما. سپس تمام آيه را تلاوت كرد.٦٩
٧. آيات درباره پيشگامى على(ع) در اسلام الف) و اقيموا الصلاة و آتوا الزكاة و اركعوا مع الراكعين٧٠؛ و نماز را برپا داريد و زكات بپردازيد و با ركوع‏كنندگان ركوع كنيد.
از ابن عباس نقل شده است: اين آيه در حق رسول خدا(ص) و على بن ابى‏طالب(ع) نازل شده است. آن دو نخستين كسانى بودند كه نماز گزاردند و ركوع كردند.٧١
ب) ان ربك يعلم انك تقوم أدنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه و طائفة من الذين معك؛٧٢پروردگار تو مى‏داند كه تو نزديك به دو سوم از شب يا نصف آن يا يك سوم آن را به نماز برمى‏خيزى و گروهى از آنان كه با تو هستند نيز چنين مى‏كنند.
از ابن عباس نقل شده است: اولين كسى كه در دل شب با پيامبر به نماز برخاست، على(ع) بود، و اولين كسى كه با او بيعت و هجرت كرد، على(ع) بود.٧٣
ج. والذى جاءبالصدق و صدق به اولئك هم المتقون؛٧٤كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه تصديقش كند، آنان پرهيزكارانند.
ابن طفيل از حضرت على(ع) نقل كرده است: آن كس كه سخن راست آورد، رسول خدا(ص) بود، و آن كس كه تصديقش كرد من بودم، و ديگر مردمان، جز من، تكذيب‏كننده و كافر بودند.٧٥
د. الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون؛٧٦آنان كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ظلم و شرك نيالودند، ايمنى تنها از آن ايشان است و ايشان هدايت‏يافتگانند.
مجاهد از ابن عباس چنين نقل كرده است:
مراد از الذين آمنوا على بن ابى‏طالب(ع) است، و مراد از بظلم شرك است. به خدا سوگند، هيچ‏كس ايمان نياورد مگر آنكه پيش از آن مشرك بود، جز على(ع) كه به خدا ايمان آورد و به اندازه چشم بر هم زدنى به او شرك نورزيد. آرى، على نخستين كسى بود كه ايمان آورد.٧٧
هـ) و من يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى٧٨؛ كسى كه خود را، در حالى كه نيكوكار باشد، تسليم خدا كند، به دستگيره استوارى چنگ زده است.
انس بن مالك مى‏گويد: اين آيه در حق على بن ابى‏طالب(ع) نازل شد. او نخستين كسى بود كه ايمانش را براى خدا خالص كرد و خود را وقف خدا نمود.٧٩
و) الذين يحملون العرش و من حوله يسبّحون بحمد ربهم و يؤمنون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى‏ء رحمة و علما فاغفرللذين تابوا و اتّبعوا سبيلك وقهم عذاب‏الجحيم. ربنا و أدخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم و أزواجهم و ذرياتهم انك أنت العزيز الحكيم. وقهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم؛٨٠حاملان عرش و آنان كه پيرامون آنند، پروردگارشان را ستايش مى‏كنند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان آمرزش مى‏خواهند و مى‏گويند: پروردگارا رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است. پس كسانى را كه توبه كردند و راه تو را پى گرفتند بيامرز و از عذاب جهنم نگاه دار! پروردگارا، آنان را و پدران و همسران و فرزندان صالحشان را به بهشت‏هاى برينى كه وعده‏شان فرمودى، وارد كن، كه تو توانا و حكيمى. آنان را از بدى‏ها نگاه‏دار، كه هر كس را امروز از بدى‏ها نگاه دارى، او را مشمول رحمتت ساخته‏اى، اين همان رستگارى بزرگ است.
ابوالاسود دئلى مى‏گويد:
على(ع) فرمود: فرشتگان سال‏ها و ماه‏ها درنگ كردند و جز براى رسول‏خدا(ص) و براى من استغفار نمى‏كردند، و دو آيه الذين يحملون العرش...انك أنت العزيز الحكيم در حق ما نازل شد. گروهى از منافقان گفتند: پس جمله من آبائهم و ذرياتهم درباره چه كسانى نازل شده است؟ على(ع) گفت: سبحان‏الله! آيا ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب پدران ما نيستند؟٨١
ز) والسابقون السابقون أولئك المقربون؛٨٢پيشگامان پيشگام، آنان مقربانند.
ابن عباس درباره اين آيه مى‏گويد:
سابقون عبارتند از: يوشع بن نون نسبت به موسى و شمعون بن يوحنّا نسبت به عيسى و على بن ابى‏طالب(ع) نسبت به پيامبر(ص) در هنگامى كه اولين ايمان‏آورندگان به آنان بودند.٨٣
جابر جعفى از امام باقر(ع) چنين نقل مى‏كند:
على بن ابى‏طالب(ع) فرمود: محمد(ص) در روز دوشنبه به رسالت مبعوث شد و من صبح روز سه‏شنبه اسلام آوردم. پيامبر نماز مى‏گزارد و من در سمت راستش نماز مى‏گزاردم و هيچ مردى جز من با او نبود كه خداوند آيه و اصحاب اليمين...را نازل فرمود٨٤.
ح) و الذين جاءوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان٨٥؛ كسانى كه بعد از آنها آمدند، مى‏گويند: پروردگارا، ما و برادران ما را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز.
ابن عباس در اين باره مى‏گويد: استغفار براى على بر هر فرد مسلمانى در قرآن واجب شده است؛ آن‏جا كه فرمود: ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان؛ و پيشرو در ايمان، تنها على است.٨٦
ط) أجعلتم سقاية الحاج و عمارةالمسجدالحرام كمن آمن باللَّه واليوم الاخر و جاهد فى سبيل‏اللَّه لا يستوون عنداللَّه٨٧؛ آيا آب‏دادن به حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟ نه، نزد خدا برابر نيستند.
از انس بن مالك در اين باره چنين نقل شده است:
عباس و شيبه نشستند و به يكديگر فخرفروشى كردند. عباس گفت: من از تو برترم. من عموى رسول‏اللَّه، وصى پدرش و ساقى حاجيانم. شيبه گفت: من از تو برترم. من امين خدا بر بيت‏اللَّه و خزانه‏دار اويم. چرا آن‏گونه كه مرا امين كرده تو را امين نكرده است؟ در اين هنگام، على(ع) بر آن دو وارد شد و آنان او را از گفته‏هاى خود آگاه كردند. على گفت: من از شما برترم. من اولين كسى هستم كه ايمان آورد و هجرت كرد. هر سه نفر نزد رسول‏خدا(ص) رفتند و ماجرا را بيان كردند. آن حضرت پاسخى به آنان نداد تا بازگشتند. پس از چند روز وحى نازل شد و پيامبر آنان را فراخواند و چنين تلاوت كرد: أجعلتم سقايةالحاج...٨٨.

١. متقى هندى، على، كنزالعمال، ج ٢، ص ٢٥٨-٢٥٧.
٢. حاكم نيشابورى، المستدرك على‏الصحيحين، ج ٣، ص١٢٤.
٣. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج ٦، ص ٢٢١.
٤. شبلنجى حنفى، نورالابصار، ص ٧٣.
٥. سوره بقره، آيه ٢٧٤.
٦. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ٣٨، ص ٢٠٦.
٧. سوره بقره، آيه ٢٠٧.
٨. احمد بن حنبل، المسند، ج ١، ص ٣٣٠؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على‏الصحيحين، ج٣، ص ١٢٣؛ نسائى، احمد بن شعيب، خصائص على بن ابى‏طالب، ص ٦١.
٩. سوره انسان، آيه ١-٩.
١٠. ابن اثير، اسدالغابه، ج ٥، ص ٥٣٠.
١١ . سوره حشر، آيه ٩.
١٢. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٤٦.
١٣. سوره آل عمران، آيه ٦١.
١٤. ابن حجر، الصواعق‏المحرقه، ص ٩٣.
١٥ . سوره مؤمنون، آيه ١١١.
١٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٤.
١٧. سوره احزاب، آيه ٣٣.
١٨. ابن حنبل، المسند، ج ٦، ص ٣٩٣. مسلم نيز اين حديث را در صحيح خود آورده است.
١٩. بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الاشراف، ج ١، ص ٢١٥.
٢٠. سوره رحمن، آيه ٢٢-١٩.
٢١. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٠٨.
٢٢. سوره طور، آيه ٢١.
٢٣. سوره شورى، آيه ٢٣.
٢٤. طبرى، محب الدين، ذخائر العقبى، ص ٢٥؛ ابن حجر، الصواعق المحرمة، ص ١٠١؛ شبلنجى حنفى، نورالابصار، ص١٠١.
٢٥ . سوره اسراء، آيه ٥٧.
٢٦. سوره بينه، آيه ٧.
٢٧. سيوطى، عبدالرحمان، الدرالمنثور، ذيل آيه مذكور.
٢٨. سوره بقره، آيه ٥.
٢٩. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٦٨.
٣٠. سوره نساء، آيه ٦٩.
٣١. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج ١، ص ٣٩٣.
٣٢. سوره انعام، آيه ٥٤.
٣٣ . فرات كوفى، تفسير فرات الكوفى، ص ٤٢.
٣٤. سوره اعراف، آيه ٤٦.
٣٥. ابن حجر، الصواعق‏المحرقه، ص ١٠١.
٣٦. سوره توبه، آيه ٢٦.
٣٧. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع‏البيان، ج ٣، ص ١٧.
٣٨. سوره حجرات، آيه ١٥.
٣٩. حاكم حكسانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٨٦.
٤٠. سوره احزاب، آيه ٢٣.
٤١. فيروزآبادى، سيد مرتضى، فضائل‏الخمسه، ج ١، ص ٢٨٧، به نقل از: ابن حجر، الصواعق‏المحرقه، ص ٨٠؛ شبلنجى حنفى، نورالابصار، ص ٩٧، به نقل از: ابن صباغ، الفصول المهمه.
٤٢. سوره قصص، آيه ٦١.
٤٣. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٤٣٧.
٤٤. سوره احزاب، آيه ٥٨.
٤٥. واحدى نيشابورى، اسباب‏النزول، ص ٢٧٣.
٤٦. سوره مطففين، آيه ٣٠-٢٩.
٤٧. زمخشرى، محمد بن عمر، الكشاف؛ فخر رازى، التفسيرالكبير در تفسير آيه مذكور.
٤٨. سوره ملك، آيه ٢٧.
٤٩. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٦٥.
٥٠. سوره قلم، آيه ٥ - ٦.
٥١. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٦٧.
٥٢ . سوره معارج، آيه ٢-١.
٥٣. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيات مذكور.
٥٤ . سوره محمد، آيه ٣٠.
٥٥. ابن مغازلى، مناقب على بن ابى‏طالب، ص ٨٠.
٥٦. سوره سجده، آيه ١٨.
٥٧. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٤٤٦؛ واحدى نيشابورى، اسباب‏النزول، ص ٢٦٣.
٥٨. سوره ق، آيه ٢٤.
٥٩. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ١٨٩.
٦٠ . سوره توبه، آيه ١١٩.
٦١. گنجى شافعى، كفايةالطالب، ص ٢٣٦.
٦٢. سوره مريم، آيه ٩٦.
٦٣. بحرانى، سيد هاشم، غايةالمرام، ٣٧٣.
٦٤. سوره رعد، آيه ٧.
٦٥. طبرى، محمد بن جرير، جامع‏البيان فى تأويل آى القرآن (التفسيرالطبرى)، ج ١٣، ص ٧٩؛ فخر رازى، التفسيرالكبير، در تفسير آيه مذكور.
٦٦. سوره زخرف، آيه٥٧.
٦٧. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ١٦٠.
٦٨. سوره نمل، آيه ٨٩.
٦٩. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، در تفسير آيه مذكور.
٧٠ . سوره بقره، آيه ٤٣.
٧١. بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسير القرآن، ج ١، ص ٩٢.
٧٢ . سوره مزمل، آيه ٢٠.
٧٣. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٩٢.
٧٤ . سوره زمر، آيه ٣٣.
٧٥. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ١٢٢.
٧٦. سوره انعام، آيه ٨٢.
٧٧. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٩٧.
٧٨. سوره لقمان، آيه ٢٢.
٧٩. بحرانى، سيدهاشم، غايةالمرام، ص ٤٣٤.
٨٠ . سوره مؤمن، آيه ٩-٧.
٨١. ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج ٣٧، ص ٢٩.
٨٢. سوره واقعه، آيه ١١-١٠.
٨٣. شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢١٧.
٨٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٢٠.
٨٥. سوره حشر، آيه ١٠.
٨٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٤٩.
٨٧. سوره توبه، آيه ١٩.
٨٨. سيوطى، عبدالرحمان، الدرالمنثور، در تفسير آيه مذكور.


۶
١٢- امام على(ع) در قرآن ٨. آيات درباره همراهى على(ع) با پيامبر و يارى او الف) و ان تظاهرا عليه فان‏اللَّه هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين٨٩...؛ اگر عليه پيامبر همدست شويد، خداوند خود ياور او است و جبرئيل و صالح مؤمنان... .
رسول خدا(ص) فرمود: صالح مؤمنان، على بن ابى‏طالب است.٩٠
ب) واجعل لى وزيرا من أهلى هارون أخى اشدد به أزرى و أشركه فى أمرى؛٩١براى من از خاندانم وزيرى قرار ده؛ برادرم هارون را. پشتم را به او محكم كن، و او را در كارم شريك ساز.
از اسماء بنت عميس چنين نقل شده است: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏گفت: پروردگارا، من همان را مى‏گويم كه برادرم موسى گفت: خدايا، براى من وزيرى از خاندانم قرار ده. برادرم على را. پشتم را بدو محكم كن و او را در كارم شريك ساز٩٢... .
ج) و قل رب أدخلنى مدخل صدق و أخرجنى مخرج صدق واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا؛٩٣بگو: پروردگارا، مرا صادقانه بياور و صادقانه ببر و از سوى خود برايم نيرويى يارى‏كننده قرار ده.
ابن عباس مى‏گويد: به خدا سوگند كه خداوند دعاى پيامبرش را اجابت فرمود و على بن ابى‏طالب(ع) را به او عطا كرد؛ نيرويى يارى‏كننده در برابر دشمنانش.٩٤
د) ... و جنّات من أعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد...؛٩٥باغ‏هايى از انگور و كشتزارها و نخل‏هايى تك‏ريشه و چندريشه، كه همگى از يك آب سيراب مى‏شوند.
جابر بن عبداللَّه مى‏گويد: شنيدم كه پيامبر(ص) به على(ع) مى‏فرمود: يا على، مردم از ريشه‏هاى گوناگونند و من و تو از يك ريشه. رسول‏خدا(ص) آن‏گاه اين آيه را تلاوت كرد: و جنات من أعناب٩٦... .
هـ) أفمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه٩٧؛ آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش دارد، و به دنبال آن، شاهدى درستِى آن را گواهى دهد با كسى كه دليلى ندارد برابر است.
عباد بن عبداللَّه از على(ع) نقل كرده است كه منظور از أفمن كان على بينة من ربه، رسول خدا(ص) و منظور از شاهد در يتلوه شاهد منه، من هستم٩٨.
و) هو الذى أيّدك بنصره و بالمؤمنين؛٩٩او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تأييد كرد.
از ابوهريره چنين نقل شده است: رسول‏خدا(ص) فرمود: در شبى كه به سوى آسمانم مى‏بردند، ديدم كه بر عرش نوشته شده بود: هيچ معبودى جز من، تنها و يگانه، وجود ندارد. هيچ شريكى براى من نيست. محمد بنده و رسول من است. او را به وسيله على تأييد كردم.١٠٠
از ديگر آياتى كه در اين باره نازل شده، و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات‏اللَّه١٠١است كه روايت ابن عباس را در شأن نزول آن پيش‏تر نقل كرديم.
ز) و فى ذلك فليتنافس المتنافسون١٠٢. و در اين راه است كه پيشى‏گيرندگان بايد پيشى بگيرند.
جابر انصارى در اين باره مى‏گويد: پيامبر در غزوه طائف على را فراخواند و با او نجوا كرد. سپس فرمود: اى مردم، شما مى‏گوييد من با على نجوا كردم. نه، من با او نجوا نكردم، بلكه خدا با او نجوا كرد: و فى ذلك فليتنافس المتنافسون؛١٠٣
ح) يا ايها النبى حسبك‏اللَّه و من اتبعك من المؤمنين؛١٠٤اى پيامبر، خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى‏كنند، تو را بسند.
از امام صادق(ع) نقل شده است كه اين آيه در حق على(ع) نازل شده است.١٠٥
ط) قل هذه سبيلى أدعوا الى‏اللَّه على بصيرة أنا و من اتبعنى؛١٠٦بگو: اين راه من است. من و پيروانم با بصيرت كامل به سوى خدا فرا مى‏خوانيم.
امام باقر(ع) فرمود: مراد از من اتبعنى، على بن ابى‏طالب(ع) است.١٠٧
ى) و قل جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا؛١٠٨بگو حق آمد و باطل نابود شد. حقا كه باطل نابود شدنى است.
جابر بن عبداللَّه در اين باره مى‏گويد:
على(ع) فرمود: با پيامبر وارد مكه شديم در آنجا ٣٦٠ بت بود كه پرستش مى‏شد. پيامبر دستور داد تا همه را واژگون كنند. بر بام كعبه نيز بتى بود كه آن را هُبَل مى‏گفتند. رسول خدا(ص) به امام على(ع) نگاه كرد و فرمود: تو بر دوش من بالا مى‏روى، يا من بر دوش تو بالا روم تا هبل را از بام كعبه فرواندازيم؟ على گفت: يا رسول‏اللَّه، من بر دوش شما بالا مى‏روم. پيامبر خم شد و من بر دوش آن حضرت رفتم. سوگند به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر مى‏خواستم آسمان را لمس كنم با دست خود لمس مى‏كردم. سپس هبل را از بام‏كعبه فرو انداختم، و خداوند سبحان اين آيه را نازل فرمود: و قل جاء الحق... .آنگاه رسول خدا(ص) وارد بيت‏اللَّه شد و دو ركعت نماز به جاى آورد.١٠٩
٩. آيات درباره ولايت الف) يوم يقوم الروح و الملائكة صفّا لا يتكلّمون الا من أذن له الرحمن و قال صوابا؛١١٠روزى كه روح و ملائكه به صف مى‏ايستند و هيچ‏يك سخن نمى‏گويند مگر آن كس كه خداى رحمان اجازه‏اش فرمايد و سخن به صواب گويد.
امام باقر(ع) درباره اين آيه فرمود:
روز قيامت كه بر پا شود، در موقف و به گاه حسابرسى، كلمه لا اله الااللَّه از ياد بندگان برود، مگر كسى كه به ولايت على(ع) اقرار كرده باشد؛ چنانكه خداوند فرموده است:...الا من أذن له الرحمن؛ يعنى مگر كسى كه پيرو ولايت على(ع) باشد. آنها كسانى‏اند كه اجازه گفتن لااله‏الااللَّه به آنها داده شده است.١١١
ب) عم يتساءلون عن النبا العظيم؛١١٢از چه چيز مى‏پرسند؟ از آن خبر بس بزرگ؟
از ابوحمزه ثمالى چنين نقل شده است:
از امام باقر(ع) درباره عم يتساءلون عن النبأ العظيم پرسيدم. فرمود: على(ع) همواره به يارانش مى‏فرمود: به خدا سوگند، من آن خبر بس بزرگم؛ همان كه تمام امت‏ها با زبان‏هاى گوناگون درباره‏ام اختلاف كردند. به خدا سوگند، خدا را آيت و خبرى بزرگ‏تر از من نيست١١٣.
عمرو بن عاص در قصيده معروف جلجليه در سرزنش معاويه گويد:
نصرناك من جهلنا يابن هند
على النبا الاعظم الافضل١١٤
اى زاده هند، از جهل خود يارى‏ات كرديم و بر ضد آن خبر بزرگ و برتر شوريديم.
ج) و قفوهم انهم مسؤولون؛١١٥نگاهشان داريد كه بايد بازپرسى شوند!
ديلمى از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه رسول‏خدا(ص) فرمود: منظور از وقفوهم انهم مسؤولون، آن است كه درباره ولايت على(ع) از آنان پرسيده شود.١١٦
د) يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم واللَّه غفور رحيم١١٧؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از خدا بترسيد و به پيامبرش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش را به شما ببخشد وبراى شما نورى قرار دهد كه با آن راه برويد و شما را بيامرزد كه خداوند آمرزنده ورحيم است.
سعد بن طريف نقل مى‏كند كه امام باقر(ع) درباره و يجعل لكم نورا تمشون به، فرمود هر كس به ولايت على(ع) تمسك جويد، داراى نور است١١٨.
هـ) فو ربك لنسئلنهم أجمعين؛١١٩سوگند به پروردگارت كه آنها را، همگى، بازخواست مى‏كنيم.
از سدى نقل شده است كه اين گروه از ولايت على(ع) بازخواست مى‏شوند.١٢٠
و) يثبت اللَّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الاخرة...؛١٢١خداوند مؤمنانى را كه ايمان استوار آورده‏اند، در زندگانى دنيا و در آخرت پايدار مى‏دارد.
ابن عباس مى‏گويد كه قول ثابت، ايمان به ولايت على بن ابى‏طالب(ع) است.١٢٢
ز) ... واجنبنى و بنىّ أن نعبد الاصنام١٢٣؛ ابراهيم گفت: خدايا، من و فرزندانم را از پرستش بت‏ها دور نگاه دار.
از عبداللَّه بن مسعود چنين نقل شده است:
رسول‏خدا(ص) فرمود: من خواسته پدرم ابراهيم هستم. گفتيم: يا رسول‏اللَّه، چگونه شما خواسته پدرت ابراهيم شدى؟ فرمود: خداى عزوجل به ابراهيم وحى كرد و فرمود: من تو را امام مردمان قرار مى‏دهم. ابراهيم اندكى شاد شد و گفت: خدايا، از نسل من نيز امامانى مثل من باشد؟ خداوند به او وحى كرد: اى ابراهيم، من با تو عهدى نمى‏بندم كه بدان وفا نكنم. ابراهيم گفت: خدايا، عهدى كه بدان وفا نكنى كدام است؟ فرمود: من امامت را به ظالمان از نسل تو نمى‏دهم، ابراهيم گفت: خدايا، ظالمان از نسل من كه امامتت به آنها نمى‏رسد كيانند؟ فرمود: كسى كه به جاى من بتى را پرستش كند، شايسته امامت نباشد. ابراهيم گفت: واجنبنى و بنى أن نعبد الاصنام. دعاى ابراهيم در نهايت به من و برادرم على رسيد، چون هيچ‏يك از ما، هرگز براى بتى سجده نكرديم. بدين‏رو، خداوند مرا به نبوت و على را به وصايت برگزيد.١٢٤
ح) و أنذر عشيرتك الاقربين١٢٥؛ و خويشاوندان نزديكت را بيم ده.
براء بن عازب چنين نقل مى‏كند:
هنگامى كه آيه و أنذر عشيرتك الاقربين نازل شد، رسول خدا(ص) فرزندان عبدالمطلب را كه چهل مرد بودند و هر يك غذا و نوشيدنى بسيارى مى‏خواستند، گرد هم آورد و به على دستور داد تإ؛٦٦ص‏خك ران گوسفندى را بپزد. سپس به آن گروه فرمود: به نام خدا پيش بياييد! آنها ده‏نفر ده‏نفر پيش آمدند و هر چه خواستند خوردند. سپس قدحى دوغ خواست و جرعه‏اى از آن نوشيد و به آنها فرمود: به نام خدا بنوشيد! آنها همگى نوشيدند تا سيراب شدند. ابولهب پيشدستى كرد و گفت: اين مرد بدين وسيله شما را سحر كرد.
پيامبر در آن روز سكوت كرد و سخن نگفت و فرداى آن روز دوباره آنها را دعوت كرد و پس از غذا بيمشان داد و فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، من از سوى خدا بيم‏دهنده شمايم، و بشارت‏دهنده به آنچه يكى از شما انجام مى‏دهد. همه دنيا و آخرت را براى شما آورده‏ام. اسلام بياوريد و پيروى‏ام كنيد تا هدايت يابيد. كدام‏يك از شما با من برادرى مى‏كند و وزير و ولى و وصى من پس از مرگم مى‏شود و جاى مرا در خانواده‏ام پر مى‏كند و قرضم را ادا مى‏كند؟ آن قوم، همگى، سكوت كردند و آن حضرت سه بار سخن خود را تكرار كرد و در هر سه نوبت آنها سكوت كردند و على مى‏گفت: من! و پيامبر به او فرمود: تويى! آن قوم برخاستند و در همان حال به ابوطالب مى‏گفتند: از پسرت اطاعت كن كه او را امير تو كرد١٢٦.
ط) هنالك الولاية لله الحق؛١٢٧در آنجا ولايت از آن خداوند بر حق است.
امام باقر(ع) درباره اين آيه فرمود: اين ولايت، ولايت اميرالمؤمنين(ع) است كه خداوند هيچ پيامبرى را بدون آن نفرستاد.١٢٨
ى) فلعلّك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك أن يقولوا لولا انزل عليه كنز او جاء معه ملك انما أنت نذير واللَّه على كل شى‏ء وكيل١٢٩؛ شايد برخى از آنچه را كه بر تو وحى مى‏شود، ترك كنى، و سينه‏ات از آن فشرده شود كه مى‏گويند: چرا گنجى بر او نازل نشده يا فرشته‏اى با او نيامده است؟ تو فقط بيم‏دهنده‏اى و خدا بر هر چيز ناظر است.
جابر بن ارقم از برادرش زيد بن ارقم چنين نقل مى‏كند:
جبرئيل امين در شب عرفه با پيام ولايت على بن ابى‏طالب(ع) بر رسول خدا(ص) نازل شد. پيامبر از بيم تكذيب منافقان در تنگنا قرار گرفت. گروهى از جمله مرا براى مشورت درباره آن فرا خواند تا در موسم حج به انجامش برساند، و ما ندانستيم چه بگوييم. رسول خدا(ص) گريست و جبرئيل به او گفت: يا محمد، آيا از فرمان خدا به گريه افتادى؟ فرمود: هرگز اى جبرئيل، ولى پروردگارم مى‏داند كه من از قريش چه ديدم. چون رسالتم را نپذيرفتند، فرمانم داد كه با آنها جهاد كنم و خود، سپاهيانى از آسمان فرستاد تا يارى‏ام كردند؛ حال چگونه ولايت على را پس از من مى‏پذيرند؟ جبرئيل بازگشت و اين آيه بر او نازل شد: فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك١٣٠... .
ك) انما وليّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون١٣١؛ ولى شما تنها خدا است و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده‏اند؛ آنانى كه نماز اقامه مى‏كنند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند.
از عمار بن ياسر در اين باره چنين نقل شده است:
على بن ابى‏طالب(ع) در حال ركوعِ نماز مستحبى بود كه فقيرى در برابرش قرار گرفت و او انگشترش را بيرون آورد و به وى داد. آن فقير نزد رسول خدا(ص) آمد و ماجرا را بيان كرد، و به دنبال آن، اين آيه نازل شد: انما وليكم اللَّه.... پيامبر آن را تلاوت كرد و سپس فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى او است. خداوندا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار.١٣٢
ل) يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللَّه يعصمك من‏الناس ان‏اللَّه لا يهدى القوم الكافرين؛١٣٣اى پيامبر، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، كه اگر نكنى رسالتش را تبليغ نكرده‏اى. خداوند تو را از مردم مصون مى‏دارد. خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند.
از ابن عباس و جابر در اين باره چنين نقل شده است:
خداوند به پيامبر فرمان داد تا على را به جانشينى خود منصوب كند و مردم را از ولايتش آگاه سازد. رسول خدا(ص) بيم آن داشت كه بگويند پسر عمويش را به ناحق برگزيده و ملامتش كنند؛ آن‏گاه خداوند به او وحى كرد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك...و رسول خدا(ص) در غدير خم ولايتش را ابلاغ فرمود.١٣٤
م) اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا؛ امروز دين شما را كامل١٣٥، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و اسلام را دين شما پسنديدم.
از ابوسعيد خدرى درباره اين آيه چنين نقل شده است:
پيامبر مردم را به ولايت على(ع) فرا خواند و دست‏ها را به دعا برداشت، و هنوز پراكنده نشده بودند كه اين آيه نازل شد: اليوم أكملت لكم دينكم... .رسول خدا(ص) گفت: اللَّه‏اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على. سپس به مردم فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى او است.١٣٦
ن) يا ايها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولى الامر منكم١٣٧؛ اى مؤمنان، از خدا و پيامبر خدا و اولواالامر خويش پيروى كنيد.
سليم بن قيس هلالى از امير مؤمنان(ع) چنين نقل مى‏كند: پيامبر(ص) فرمود:
شريكان من كسانى‏اند كه خداوند آنان را با خود و من قرين آورده و درباره آنان فرموده است: يا ايها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه... و اگر ترسيديد كه درباره چيزى به نزاع افتيد، حكم آن را به خدا و رسول خدا و اولواالامر باز گردانيد. از رسول خدا(ص) پرسيدم: يا نبى‏اللَّه، اولواالامر كيانند؟ فرمود: تو نخستين آنانى.١٣٨
س) و يستنبئونك أحقّ هو قل اى و ربّى انه لحق و ما انتم بمعجزين؛١٣٩از تو مى‏پرسند: آيا آن حق است؟ بگو: آرى، سوگند به پروردگارم كه حق است و شما را توان پيشگيرى از آن نيست.
امام صادق(ع) درباره اين آيه فرمود: خداوند سبحان مى‏فرمايد: اى محمد، اهل مكه از تو مى‏پرسند كه آيا على بن ابى‏طالب(ع) امام است؟ بگو: آرى، سوگند به پروردگارم كه او امام است.١٤٠
ع) و اللَّه يدعوا الى دار السلام و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛١٤١خداوند به سراى سلامت فرا مى‏خواند و هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى‏كند.
ابن عباس مى‏گويد: واللَّه يدعوا الى دار السلام، يعنى خداوند مردم را به بهشت فرا مى‏خواند. يهدى من يشاء الى صراط مستقيم، يعنى آنان را به ولايت على بن ابى‏طالب(ع) هدايت مى‏كند.١٤٢
١٠. آيات درباره جهاد امام على(ع) الف) و كفى‏اللَّه المؤمنين القتال و كان اللَّه قويا عزيزا١٤٣؛ خداوند مؤمنان را از جنگ بى‏نياز ساخت، و خداوند قوى و شكست‏ناپذير است.
عبداللَّه بن مسعود اين آيه را چنين تفسير مى‏كرد: كفى‏اللَّه المؤمنين القتال بعلى و كان‏اللَّه قويا عزيزا١٤٤. همچنين ابن عباس مى‏گويد: خداوند در جنگ خندق مؤمنان را به وسيله على بن ابى‏طالب(ع)، آنگاه كه عمرو بن عبدودّ را كشت، از جنگ بى‏نياز ساخت.١٤٥
داستان جنگ خندق به روايت حذيفه صحابى چنين است:
در آن جنگ، عمرو بن عبدود از خندق عبور كرد و مقابل سپاه پيامبر ايستاد و مبارز طلبيد. رسول خدا(ص) فرمود: كدام‏يك از شما داوطلب مبارزه با عمرو است؟ هيچ‏كس جز على بن ابى‏طالب(ع) اعلان آمادگى نكرد. او برخاست و پيامبر به او فرمود: بنشين! دوباره فرمود: كدام‏يك از شما به مقابله با عمرو برمى‏خيزد؟ هيچ‏كس برنخاست مگر على، پيامبر فرمود: بنشين! سپس فرمود: كدام‏يك از شما براى نبرد با عمرو برمى‏خيزد؟ هيچ‏كس برنخاست و على برخاست. پيامبر به ايشان فرمود: او عمرو بن عبدود است. على گفت: من هم على بن ابى‏طالب هستم. رسول خدا(ص) زره خود را كه ذات‏الفضول نام داشت، بر او پوشانيد و شمشير خود، ذوالفقار، را به او داد و عمامه خود، سحاب را دور سرش پيچيد و به او فرمود: پيش برو! و چون حركت كرد، پيامبر او را چنين دعا كرد: خدايا، او را از فراروى و پشت سر، از راست و چپ، و از سر تا پا محافظت فرما.
على رفت و فراروى عمرو ايستاد و گفت: تو كيستى؟ عمرو گفت: گمان نمى‏كردم در جايگاهى قرار بگيرم كه شناخته نشوم. من عمرو بن عبدود هستم. تو كه هستى؟ على گفت: من على بن ابى‏طالب هستم. گفت: همان پسركى كه او را در دامان ابوطالب مى‏ديدم؟ گفت: آرى. عمرو گفت: پدرت دوست من بود و من خوش ندارم تو را بكشم. على گفت: ولى من كشتن تو را ناخوش نمى‏دارم. شنيده‏ام كه تو زمانى پرده كعبه را گرفته‏اى و با خداى عزوجل عهد كرده‏اى كه هر كس تو را بين سه كار مخير كند، يكى از آنها را انتخاب كنى؟ گفت: راست گفته‏اند. على گفت: از هر جا كه آمده‏اى به همان جا بازگرد! گفت: نه، زبانزد قريش مى‏شوم. على گفت: پس به دين ما درآى تا هر چه از آن ما باشد از آن تو نيز باشد، و هر چه بر ما رسيد، به تو نيز برسد. گفت: نه، اين را نمى‏پذيرم. على گفت: تو سواره‏اى و من پياده. عمرو از مركبش فرود آمد و گفت: آنچه از اين جوان ديدم، از هيچ‏كس نديدم. سپس به صورت اسبش زد تا كنار رفت و خود با قامتى بلند فراروى على قرار گرفت. على كه در مكان ناهموارى ايستاده بود، برگشت تا جاى پاى محكمى بيابد. در اين هنگام، عمرو با شمشير به او حمله كرد و ضربه را فرود آورد. على با سپر دفاع كرد و نوك شمشير بر سرش نشست و در همان حال با شمشير خود هر دو پاى عمرو را نشانه رفت و او را نقش بر زمين ساخت و صداهايشان در هم پيچيد. ناگهان صداى تكبير على به گوش رسيد، و پيامبر فرمود: قسم به آنكه جانم در دست او است، على عمرو را كشت. آنگاه اولين كسى كه فرياد برآورد، عمر بن خطاب بود كه ديد على شمشيرش را به زره عمرو مى‏سايد. عمر فرياد تكبير سرداد و گفت: يا رسول‏اللَّه، او را كشت!
على سر عمرو را جدا كرد، و در حالى كه دستان خويش را بالا برده بود، به سوى ما بازگشت. پيامبر به او فرمود: يا على، اين راه رفتنى است كه خدا آن را نمى‏پسندد مگر در اين جايگاه. همچنين فرمود: يا على، تو را بشارت باد كه اگر كار امروزت را با كار امت محمد بسنجند، كار تو بر كار آنان فزونى گيرد. اين بدان دليل بود كه مسلمانان، همگى، با كشته شدن عمرو بن عبدود عزت يافتند.١٤٦
ب) انّ اللَّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفّا كانهم بنيان مرصوص؛١٤٧خداوند كسانى را دوست دارد كه در راه او پيكار مى‏كنند؛ آراسته و استوار؛ چونان كه گويى سدّى پولادين هستند.
از ابن عباس سؤال شد: اينان كه خداوند درباره‏شان چنين فرموده، كيانند؟ گفت:حمزه، شير خدا، و شير رسول خدا، على بن ابى‏طالب، عبيدة بن حرث و مقداد بن اسود.١٤٨
ج) و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّاللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين؛١٤٩محمد فقط فرستاده خدا است كه پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، به گذشته خود باز مى‏گرديد؟ هر كس به گذشته‏اش باز گردد، هرگز به خدا زيانى نرساند، و خداوند به زودى شاكران را پاداش مى‏دهد.
از حذيفه درباره اين آيه چنين نقل شده است:
هنگامى كه واقعه احد پيش آمد، صحابه رسول خدا(ص) گريختند. على(ع) و ابودجانه با شمشير خود فراروى پيامبر ايستادند و از آن حضرت دفاع كردند تا مشركان را از رسول خدا(ص) دور ساختند. خداوند اين آيه را فرو فرستاد: و لقد كنتم تمنّون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأيتموه... و سيجزى اللَّه الشاكرين؛١٥٠شما آرزوى مرگ مى‏كرديد، پيش از آنكه با آن روبه‏رو شويد، اينك آن را ديديد...و خداوند به زودى شاكران را پاداش مى‏دهد. بدين معنا كه على و ابودجانه را پاداش مى‏دهد. و نيز اين آيه را فرستاد: و كأيّن من نبىّ قاتل معه ربيّون كثير...واللَّه يحبّ الصابرين١٥١؛ چه بسا پيامبرانى كه خداخواهان بسيارى همراه آنان جنگيدند... و خدا صابران را دوست دارد. مراد از صابران در آيه، على و ابودجانه هستند.١٥٢
د) و انّه أضحك و أبكى؛١٥٣و اوست كه خنداند و گرياند.
از ابن عباس نقل شده است: خداوند على و حمزه و جعفر را در روز بدر با كشتن كافران خنداند، و كفار مكه را به گاه كشته شدن در آتش افكند و گرياند.١٥٤
١١. آيات درباره علم امام على(ع) الف) قل كفى باللَّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب؛١٥٥بگو: همان بس كه خداوند و آنكه علم كتاب نزد او است، ميان من و شما گواه باشد.
ابوسعيد خدرى مى‏گويد: از رسول خدا(ص) پرسيدم: آنكه علم كتاب نزد او است، كيست؟ فرمود: او برادرم على بن ابى‏طالب(ع) است.١٥٦
ب) انّ فى ذلك لايات للمتوسّمين١٥٧؛ در اين داستان نشانه‏هايى است براى ژرف‏انديشان.
جابر جعفى از امام باقر(ع) چنين نقل مى‏كند:
هنگامى كه اميرالمؤمنين(ع) در مسجد كوفه بود، زنى نزد او آمد و از شوهرش شكايت كرد. امام به نفع شوهرش قضاوت كرد. زن به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند، داورى‏ات ناحق، قضاوتت ناميزان و حكمت ناعادلانه است. در محكمه الهى به محاكمه‏ات مى‏كشانم. امام على(ع) مقدارى او را نگريست و فرمود: دروغ گفتى اى بدخوى، اى بدخوى اى بدكار! آن زن ناگهان فرارى شد. عمرو بن حريث خود را به او رسانيد و گفت: با على سخنى گفتى و او پاسخى داد و تو فرارى شدى؟ گفت: به خدا سوگند، على مرا از حقيقتى آگاه ساخت كه من از ابتداى ازدواجم تا كنون آن را از شوهرم پنهان كرده بودم.
عمرو نزد اميرالمؤمنين(ع) بازگشت و آنچه را شنيده بود، بيان كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين، شما را به كهانت نمى‏شناختيم. امام فرمود: واى بر تو! اينكه از من ديدى، كهانت نيست، بلكه خداوند در قرآن كريم فرموده است: انّ فى ذلك لايات للمتوسّمين. رسول خدا(ص) خود، متوسِّم بود، و من، پس از او، و امامان از نسل من، پس از من، همگى، ژرف‏انديشانيم، و چون در آن زن نظر كردم، او را از سيمايش باخبر نمودم.١٥٨
ج) و ما أرسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون١٥٩؛ و پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه به آنها وحى مى‏كرديم. اگر نمى‏دانيد از اهل ذكر بپرسيد.
حرث در اين باره مى‏گويد: از على(ع) درباره اين آيه پرسيدم؛ فرمود: به خدا سوگند كه ما اهل ذكريم، ما اهل علميم، ما معدن تأويليم، من، خود، از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: من شهر علمم و على درِ آن است، و هر كه خواهان علم است، بايد از دَرَش وارد شود.١٦٠
د) و تعيها أذن واعية؛١٦١و گوش شنوا آن را درمى‏يابد.
از على بن حوشب در اين باره چنين نقل شده است:
از مكحول شنيدم كه مى‏گفت: رسول خدا(ص) آيه و تعيها أذن واعية را تلاوت كرد و فرمود: يا على، از خدا خواسته‏ام كه اين گوش شنوا و گيرا گوش تو باشد. على(ع) فرمود: پس از آن هيچ حديث و سخنى را كه از رسول خدا(ص) شنيدم، فراموش نكردم.١٦٢
همچنين از بريد اسلمى چنين نقل شده است: شنيدم كه رسول خدا(ص) به على(ع) مى‏فرمود: يا على، خداوند فرمانم داده تا نزديكت كنم و دورت نسازم؛ تعليمت دهم و فرابگيرى. خداوند مقرر فرموده كه تو گيرنده و نگه‏دارنده شوى. پس از آن، آيه وتعيها أذن واعيه نازل شد.١٦٣
١٢. آيات درباره مقام امام على(ع) در قيامت الف) و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم؛١٦٤در اعراف مردانى هستند كه هر يك را از سيمايشان مى‏شناسند.
ابن حجر از ثعالبى نقل مى‏كند كه او در تفسير اين آيه از ابن عباس روايت كرده است كه اعراف جايگاه بلندى از صراط است كه عباس و حمزه و على بن ابى‏طالب(ع) و جعفر طيار بر بلنداى آنند و دوستانشان را با سيماى نورانى و دشمنانشان را به سيماى ظلمانى مى‏شناسند.١٦٥
ب) الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن مآب؛١٦٦كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، شادكام و نيك‏فرجام هستند.
از امام كاظم(ع) در اين باره چنين نقل شده است:
از رسول خدا(ص) پرسيدند: طوبى چيست؟ فرمود: درختى است كه اصل آن در خانه من و شاخه‏هاى آن بر سر اهل بهشت است. بار دوم پرسيدند؛ فرمود: اين درخت، در خانه على(ع) است. گفتند: چگونه؟ فرمود: خانه بهشتى من و على در يك جا است.
ج) وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة١٦٧؛ چهره‏هايى در آن روز درخشانند؛ خندان و شادان.
از انس بن مالك درباره اين آيه چنين نقل شده است:
از رسول خدا(ص)پرسيدم: وجوه يومئذ مسفرة كيانند؟ فرمود: اى انس: منظور چهره‏هاى ما فرزندان عبدالمطلب است: من و على و حمزه و جعفر و حسن و حسين و فاطمه، آن‏گاه كه در روز قيامت از قبر خود بيرون آييم ونور چهره‏هامان همانند خورشيد نيمروزى باشد. خداوند متعال فرموده است: وجوه يومئذ مسفرة؛ يعنى نور ما سرزمين قيامت را روشن مى‏كند. منظور از آيه ضاحكة مستبشرة، ما هستيم؛ يعنى به ثوابى كه خدا وعده‏مان فرموده خندان و شادانيم.١٦٨
د) أفمن يلقى فى‏النار خير أم من يأتى آمنا يوم القيامة؛١٦٩آيا كسى كه در آتش افكنده مى‏شود بهتر است يا آنكه ايمن و آسوده به قيامت مى‏آيد؟
از ابن عباس چنين نقل شده است: آنكه در آتش افكنده مى‏شود، وليد بن مغيره است، و آنكه ايمن و آسوده از عذاب و خشم خدا وارد محشر مى‏شود، على بن ابى‏طالب(ع) است.١٧٠
هـ) انّ المتّقين فى ظلال و عيون؛١٧١پرهيزكاران در سايه‏هاو چشمه‏سارهايند.
ابن عباس در اين باره مى‏گويد: پرهيزكاران كسانى‏اند كه از شرك و گناهان كوچك و بزرگ پرهيز كردند. آنان على و حسن و حسين هستند كه در سايه درختان سبز و خيمه‏هاى گوهرين با چشمه‏هاى بلورين قرار مى‏گيرند.١٧٢
و) فأما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية؛١٧٣آنكه كفّه عملش سنگين باشد، زندگى پسنديده‏اى خواهد داشت.
ابن عباس در اين باره مى‏گويد:
نخستين كسى كه در ترازوى قيامت، حسناتش بر سيئاتش فزونى مى‏گيرد، على بن ابى‏طالب(ع) است. در ميزان او چيزى جز حسنات نباشد و كفه سيئات بدون سيئه مى‏ماند؛ زيرا او يك لحظه خدا را نافرمانى نكرده است١٧٤... .
ز) و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد١٧٥؛ هركس كه به محشر درآيد، همراه او سوق‏دهنده و گواهى‏دهنده‏اى است.
از ام‏سلمه نقل شده است: در آن روز، رسول خدا(ص) سوق‏دهنده، و اميرمؤمنان(ع) گواهى‏دهنده است١٧٦.
كتابنامه ١. اسباب النزول، ابوالحسن واحدى نيشابورى، مصر/ ١٣١٥ق.
٢. اسدالغابة فى معرفة الصحابه، عزالدين ابن اثيرالجزرى، دارالفكر، بيروت / ١٤٠٩ ق.
٣. الامالى، الشيخ محمد بن الحسن الطوسى، چاپ سوم، بيروت/ ١٤٠١ ق.
٤. البرهان فى تفسيرالقرآن، سيد هاشم بحرانى، مؤسسة الاعلمى، بيروت، / ١٤١٩ ق.
٥. الدرالمنثور فى تفسيرالمأثور، جلال‏الدين عبدالرحمان سيوطى، چاپ اول، بيروت /١٤١٤ ق.
٦. الصواعق المحرقه، احمد بن حجرهيثمى، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، چاپ دوم، مكتبةالقاهره، قاهره / ١٣٨٥ ق.
٧. المسند، احمد بن حنبل، چاپ دوم، دارالفكر، بيروت، / ١٤١٤ ق.
٨. انساب الاشراف، احمد بن يحيى بلاذرى، دارالفكر، بيروت / ١٤١٧ ق.
٩. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، مكتبة الخانجى، قاهره / ١٣٤٩ ق.
١٠. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر دمشقى، تحقيق على شيرى، چاپ اول، دارالفكر، بيروت / ١٤١٧ ق.
١١. تفسير فرات الكوفى، فرات بن ابراهيم كوفى، تحقيق محمدكاظم، چاپ دوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران / ١٤١٦ ق.
١٢. جامع البيان فى تأويل آى القرآن (تفسير الطبرى)، محمد بن جرير طبرى، انتشارات دارالكتب العلميه، بيروت / ١٤١٢ ق / ١٩٩٢ م.
١٣. خصائص على بن ابى‏طالب، احمد بن شعيب نسايى، نجف.
١٤. ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، محب‏الدين طبرى، دارالمعرفه، بيروت / ١٩٧٤ م.
١٥. رياض النضرة فى مناقب العتره، محب‏الدين طبرى، تحقيق عبدالمجيد طعمه، دارالمعرفه، بيروت / ١٤١٨ ق.
١٦. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيداللَّه بن عبداللَّه حسكانى، تحقيق محمدباقر محمودى، مؤسسةالاعلمى، بيروت / ١٣٩٤ ق.
١٧. غاية المرام، سيد هاشم بحرانى، چاپ سنگى، تهران / ١٢٧٢ ق.
١٨. فضائل الخمسة من الصحاح السته، سيد مرتضى فيروزآبادى، بيروت / ١٤١٢ ق.
١٩. كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى‏طالب، يوسف بن محمد گنجى شافعى، مكتبة الغرى، نجف / ١٩٣٧ ق.
٢٠. كنز العمال، علاءالدين على متقى هندى، مؤسسةالرساله، بيروت / ١٤٠٩ق.
٢١. مجمع‏البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، چاپ دوم، انتشارات ناصرخسرو، تهران / بى‏تا.
٢٢. مجمع‏الزوائد و منبع الفوائد، على بن ابى‏بكر هيثمى، تحقيق عبداللَّه محمد درويش، چاپ اول، دارالفكر، بيروت / ١٤١٢ق.
٢٣. المستدرك على الصحيحين، ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه الحاكم النيسابورى، تحقيق مصطفى عبدالقادر، چاپ اول، دارالكتب العلميه، بيروت / ١٤١١ ق.
٢٤. مناقب على بن ابى‏طالب، ابن مغازلى، تحقيق محمدباقر بهبودى، كتابفروشى اسلاميه، تهران / ١٣٩٤ ق.
٢٥. نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، مؤمن شبلنجى، منشورات الشريف الرضى، قم.

١٣- عدالت صحابه تعريف صحابى در هر يك از دو مكتب ١. تعريف صحابى در مكتب خلفا ابن حجر در مقدمه كتابش «الاصابه» در تعريف صحابى گويد:
صحابى كسى است كه پيامبر را ديده، به او ايمان آورده و مسلمان مرده باشد؛ حال، ديدار و همراهى‏اش با پيامبر(ص) اندك باشد يا بسيار، از پيامبر(ص) روايت كرده باشد يا خير، با پيامبر(ص) به جنگ رفته يا نرفته باشد، همه اين افراد در تعريف ما: «آنكه پيامبر را ديده» مى‏گنجد، حتى اگر تنها يك بار پيامبر را ديده و با او همنشين هم نشده باشد و يا به خاطر نابينايى، آن حضرت را با چشم سر نديده باشد١٧٧.
او در بخش ديگرى از كتابش گويد:
«ضابطه‏اى كه با دانستن آن، صحابى بودن جمع بسيارى مشخص مى‏گردد:
الف) آنان [خلفا]در فتوحات تنها صحابه را به فرماندهى مى‏گماشتند.
ب) در سال دهم هجرى، هيچ‏كس در مكه و طائف نبود مگر آنكه اسلام آورد و با پيامبر(ص) در حجةالوداع حضور يافت.
ج) همه افراد دو قبيله «اوس» و»خزرج» تا پايان دوره رسول خدا(ص)اسلام آوردند.
د) پس از وفات پيامبر(ص) نيز، هيچ‏كس از آنان كافر نشدند.١٧٨«
مى‏گويم: اگر هر پژوهشگرى اجزاى كتاب ما: «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» را بررسى كند، عمق تسامح و سهل‏انگارى مكتب خلفا درباره صحابه و ضرر آن بر «علم حديث» را درمى‏يابد.
٢. تعريف صحابى در مكتب اهل‏بيت(ع) «صحابه» جمع «صاحب» به معناى «معاشر و ملازم و همراه» است. صحابى يعنى يك نفر از صحابه رسول خدا(ص) كه «معاشر و ملازم و همراه» آن حضرت بوده است، و چنانكه پيداست، تنها درباره كسى صادق است كه ملازمت و همراهى‏اش بسيار باشد. زيرا، مقتضاى مصاحبت، همراهى دراز مدت است.١٧٩
ديگر اينكه، چون مصاحبت و همراهى بين دو كس باشد به ناچار بايد لفظ «صاحب» و جمع آن «صحابه» در كلام به اسم ديگرى اضافه گردد- مضاف و مضاف اليه- چنانكه در قرآن كريم نيز، بدين‏گونه است: «يا صاحِبَى السِّجن»١٨٠اى دو همراه زندانى من. و «أصْحابُ مُوسى»١٨١همراهان موسى. در عصر پيامبر اكرم(ص) نيز گفته مى‏شد: صاحِبُ رَسُولِ‏اللَّه واَصْحابُ رَسُولِ‏اللَّه يعنى، «صاحب واصحاب»رابه رسول‏خدااضافه مى‏كردند.
همان‏گونه كه گفته مى‏شد: «اصحاب بيعت شجرة» و «اصحاب صُفّه» يعنى، همه را با اضافه و نسبتِ به غير مى‏آوردند، و لفظ «صاحب» و «اصحاب» در آن روز به تنهايى و بدون آوردن مضاف اليه، نام اصحاب رسول خدا(ص) نبود؛ ولى پيروان مكتب خلفا به تدريج اصحاب رسول الله(ص) را بدون مضاف اليه «صحابى» و «اصحاب» ناميدند. پس، اين تسميه و نامگذارى، از نوع تسميه و نامگذارى مسلمين و اصطلاح متشرعه است.
اين ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى بود.
٣. ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا اضافه بر آنچه آورديم، آنان كه در مكتب خلفا به معرفى و شرح حال «صحابه» پرداخته‏اند، براى شناخت آنان ضابطه‏اى نيز نشان داده‏اند. چنانكه ابن حجر در الاصابه گويد:
«از جمله سخنان مجملى كه از پيشوايان [حديث] در وصف «صحابى» و شناخت او به ما رسيده - اگرچه نصى بر آن نيست - روايتى است كه ابن ابى‏شيبه در مصنف خود از طريقى نامردود آورده كه، [خلفا] در فتوحات تنها صحابه را فرماندهى مى‏دادند.١٨٢«
طريق نامردود مورد اشاره، روايتى است كه طبرى و ابن عساكر با سند خودشان از سيف، از ابوعثمان، از خالد و عباده آورده‏اند. در آن روايت گويد:
«فرماندهان هميشه از صحابه بودند مگر آنگاه كه شخص مناسب مقام را در بين آنان نمى‏يافتند.١٨٣«
در روايت ديگرى از طبرى از سيف گويد:
خليفه عمر تا وقتى فرد مناسب و باكفايت جنگى در «صحابه» مى‏يافت، از دادن فرماندهى به وى عدول نمى‏كرد؛ و اگر نمى‏يافت فرماندهى را به «تابعين باحسان» مى‏سپرد، و از طبقه راويان هيچ‏كس در رياست و فرماندهى طمع نمى‏كرد١٨٤.
٤. اشكال بر ضابطه شناخت صحابى مرجع هر دو روايت مورد استناد، سيف بن عمر است كه از ديد حديث‏شناسان متهم به جعل حديث و زندقه است١٨٥.
سيف اين ضابطه را از ابو عثمان روايت مى‏كند، ابو عثمانى كه در روايات سيف از خالد و عباده روايت كرده و سيف در خيال خود او را يزيد بن اسيد غسانى ناميده، نامى ساخته و پرداخته سيف در ميان راويان حديث.١٨٦
از راويان اين روايات كه بگذريم - هر كه بودند و هر چه بودند - محتواى آنها نيز با واقعيت تاريخى ناسازگار است. زيرا، صاحب اغانى روايت كرده و گويد:
امرؤالقيس [شاعر] به دست عمر اسلام آورد و عمر او را - پيش از آنكه حتى يك ركعت نماز بخواند - به ولايت و فرماندهى گمارد.
مشروح اين خبر در روايت بعد آن از عوف بن خارجه مرى است كه گويد:
به خدا سوگند، من در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او بودم كه ديدم مردى كج‏پاى اندك موى تاس، از بالاى سر مردم گام برمى‏داشت تا روبروى عمر ايستاد و او را به خلافت تهنيت گفت. عمر از او پرسيد: تو كه هستى؟ گفت: من مردى نصرانى‏ام، من امرؤالقيس بن عدى كلبى هستم. عمر او را شناخت و به وى گفت: چه مى‏خواهى؟ گفت: اسلام را. عمر اسلام را بر وى عرضه كرد و او پذيرفت. سپس نيزه‏اى خواست و پرچم فرماندهى او بر مسلمانان «قضاعه»١٨٧در شام را بر آن بست و اين شيخ در حالى بازگشت كه آن پرچم بر بالاى سرش در اهتزاز بود١٨٨....
همچنين است داستان فرمانده كردن علقمة بن علاثة كلبى پس از ارتداد او. چنانكه در اغانى و اصابه١٨٩در شرح حال وى آمده است:
علقمه در زمان رسول‏خدا(ص) اسلام آورد و به درك صحبت رسول‏خدانائل گرديد. سپس در زمان ابوبكر مرتد شد. ابوبكر خالد را به سويش فرستاد و او بگريخت.
گفته‏اند: سپس بازگشت و اسلام آورد.
اين داستان در اصابه چنين است:
او در زمان عمر شراب نوشيد و عمر او را حد زد. مرتد شد و به روم پيوست. پادشاه روم گرامى‏اش داشت و به او گفت: تو پسر عموى عامربن طفيل هستى!
او خشمگين شد وگفت: من جز به عامر شناخته نشوم! پس بازگشت واسلام آورد١٩٠.
در اغانى و اصابه آمده است: - عبارت از اغانى است - هنگامى كه علقمه - پس از ارتداد از اسلام - به مدينه بازگشت، در تاريكى شب با عمر بن خطاب روبه‏رو شد. چون عمر شبيه خالد بود و خالد از دوستان وى، چنين پنداشت كه او خالد است، پس بر او سلام كرد و به وى گفت: عمر تو را از فرماندهى عزل كرد؟ عمر گفت: آرى چنين است.
علقمه گفت: به خدا سوگند! عزل تو تنها از روى بخل و حسد بوده. عمر گفت: چه در چنته دارى به يارى ما؟
او گفت: پناه بر خدا! عمر بر ما حق شنيدن و اطاعت دارد و ما بر خلاف او كارى نمى‏كنيم!
صبح فردا كه عمر به مردم اجازه ورود داد، خالد و علقمه بر او وارد شدند. علقمه در كنار خالد نشست. عمر به علقمه روى كرد و گفت:
بگو بدانم علقمه، تو بودى كه آن سخنان را به خالد گفتى؟ علقمه روى به خالد كرد و گفت: اى ابا سليمان! آيا آنچه گفتم بازگو كردى؟
خالد گفت: واى بر تو! به خدا سوگند من پيش از اين با تو روياروى نشده‏ام، من گمان مى‏كنم او را ديده‏اى!
علقمه گفت: به خدا سوگند او را ديدم.
سپس به سوى عمر توجه كرد و گفت: اى امير مؤمنان! چيزى جز نيكى نشنيدى.
عمر گفت: آرى چنين است، آيا مى‏خواهى تو را فرمانرواى «حوران» گردانم.١٩١
علقمه گفت: آرى.
عمر وى را ولايت «حوران» داد و در آنجا بود تا وفات كرد.
در اصابه افزوده است:
عمر گفت:اگر آيندگان پس از من رأى تو را داشتند از چه وچه نزد من محبوبتربود.
آنچه نقل كرديم، عين واقع تاريخى است، لكن دانشمندان مكتب خلفا به آنچه روايت كرده‏اند استناد كرده، و از روايات خود ضابطه شناخت صحابه رسول خدا(ص) را كشف كرده‏اند و بدين خاطر، افراد ساخته و پرداخته سيف بن عمر متهم به زندقه را در شمار صحابه رسول خدا(ص) آورده‏اند؛ صحابه ساختگى سيف را كه ما در كتابمان: «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» او و رواياتش را مورد پژوهش و بررسى قرار داده‏ايم.
پس از بررسى ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى، اينك عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب را مورد بررسى قرار مى‏دهيم.
عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب ١. ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه مكتب خلفا همه صحابه را عادل دانسته و در اخذ معالم دينى به همه آنان مراجعه مى‏كند.
ابو حاتم رازى پيشواى اهل جرح و تعديل در مقدمه كتابش گويد١٩٢:
«اما اصحاب رسول خدا(ص)، آنان كه شاهد وحى و تنزيل كتاب بوده و تفسير و تأويل را شناخته‏اند، كسانى كه خداى عز و جل آنان را براى صحبت و همراهى پيامبرش برگزيده، و يارى خود و اقامه دين و آشكارى حقش را به ايشان سپرده، آنان را صحابه پيامبر پسنديده و آنان را بزرگان و پيشوايان ما قرار داده است. آنان كه هر چه را پيامبر(ص) از خداى عزو جل به ايشان رسانيد، و هر چه را سنت نهاد و تشريع فرمود، و هر چه را حكم كرد و واجب يا مستحب قرار داد و هر چه را امر و نهى يا منع و تأديب فرمود، همه را گرفتند و حفظ كردند و استحكام بخشيدند.
سپس، در دين فقيه شدند، و امر و نهى خدا و مراد او را، در حضور رسول خدا(ص) بامشاهده تفسير و تأويل كتاب و با گرفتن و استنباط از او، دانستند. خداى عزو جل بدين وسيله آنان را شرافت بخشيد، و با قرار دادنشان در جايگاه پيشوايى، گرامى‏شان داشت، و شك و كذب و غلط و ترديد و فخر و عيب را از آنان زدود، و آنان را دادگران امت ناميد و در كتاب محكم خويش فرمود: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و بدين‏گونه شما را امت ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد١٩٣.
و رسول خدا(ص) قول خداى عزوجل: «وسطاً» را عدولاً يعنى دادگر تفسير فرمود. پس آنان دادگران امت، پيشوايان هدايت، حجت‏هاى دين و ناقلان كتاب و سنت هستند. خداى عز و جل دست يازيدن بر راهشان و سير در مسيرشان و اقتداى به آنان را محبوب و فراخوان كرده و فرموده: ... وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى... و[هر كس] غير راه مؤمنان را پيروى كند، او را به همان راهى كه مى‏رود مى‏بريم١٩٤.
ما در اخبار بسيار ديده‏ايم كه پيامبر خدا(ص) اصحاب خود را به تبليغ و رساندن سخنانش به ديگران تشويق و ترغيب كرده و به آنان فرموده: نَضَّرَ اللَّهُ امْرِءاً سَمِعَ مَقالَتى فَحَفظَها وَ وَعاها حَتّى يُبلِّغها غَيْرَه. خداوند مسرور كند كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را حفظ و نگاه دارد تا به ديگرى برساند.
همو(ص) در خطبه‏اش فرموده: «بايد شاهدان شما [سخن مرا] به غايبان برسانند.» و فرموده:
بَلِّغُوا عَنّى وَ لَو آيةً وَ حَدِّثُوا عَنّى وَ لا حَرَجَ. از سوى من تبليغ كنيد اگرچه يك آيه، و احاديث مرا بازگو كنيد كه گناهى [بر شما] نيست.
پس از آن، صحابه(رض) در نواحى و شهرها و مرزها پراكنده شدند، و به جنگها و كشورگشائيها و فرمانداريها و قضاوت و حكم پرداختند؛ و هر يك از آنان در محل سكناى خويش آنچه را از پيامبر خدا(ص) دريافته بود انتشار داده و به فتوا و پاسخ سؤالات بر اساس يافته‏هاى خود از رسول خدا(ص) برآمد. آنان جان خويش را با حسن نيت و قصد قربت وقف ياد دادن فرائض و احكام و سنن و حلال و حرام خدا به مردم كردند تا آنگاه كه خداى عزوجل آنان را فرا خواند و روحشان را دريافت نمود. رضوان و رحمت و آمرزش خدا بر همگى آنان باد.»
ابن‏عبدالبرّ در مقدمه كتابش الاستيعاب گويد: «عدالت صحابه همگى ثابت است.١٩٥«
سپس - همان‏گونه كه از قول رازى آورديم - شروع به آوردن آيات و روايات وارد در حق مؤمنان آنها مى‏كند. ابن اثير در مقدمه اسد الغابة گويد:
«...سنتهايى كه تفصيل احكام و شناخت حلال و حرام و غير آن، از امور دين، بر مدار آنهاست، تنها زمانى ثابت است كه رجال اسناد و راويان آنها شناخته شده باشند، و مقدم بر همه اصحاب رسول خدا(ص) هستند كه اگر كسى آنان را نشناسد، نادانى‏اش نسبت به ديگران سخت‏تر، و انكارش فزون‏تر است. پس شايسته آن است كه انساب و احوال ايشان به خوبى شناخته شود. صحابه پيامبر(ص) با ساير راويان در همه اين موارد مشتركند مگر در «جرح و تعديل»، زيرا همگى آنان عادلند و ايراد و اشكال بر آنها ممنوع است١٩٦.»
ابن‏حجر درفصل سوم‏مقدمه كتابش‏الاصابه دربيان‏حال صحابه و عدالت آنان گويد:
«اهل سنت بر اينكه همگى صحابه عادلند، اتفاق نظر دارند و كسى در اين باره مخالفت نكرده مگر اندكى از بدعت‏گذاران.»
او از ابوزرعه روايت كرده كه وى گفته است:
هرگاه كسى را ديدى كه يكى از اصحاب رسول خدا(ص) را نقض و رد مى‏كند، بدان كه او «زنديق» است. زيرا، رسول خدا(ص) حق است. قرآن كريم حق است. هر چه او آورده حق است. اينها همه را تنها صحابه به ما رسانده‏اند، و اين گروه با نقض و جرح شاهدان ما در پى ابطال و تباهى «كتاب و سنت» هستند. پس، نقض و جرح خودشان سزاوارتر است. آنان زنديقانند١٩٧.
اين، ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه بود. آنچه در پى مى‏آيد، ديدگاه مكتب اهل‏بيت(ع) در اين باره است:
٢. ديدگاه مكتب اهل‏بيت(ع) در عدالت صحابه مكتب اهل‏بيت(ع) به پيروى از قرآن كريم، مى‏گويد كه در بين صحابه مؤمنانى هستند كه خداى سبحان در قرآن كريم آنان را ستوده است. چنانكه درباره «بيعت شجره» فرموده است:
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريبا١٩٨؛
خداوند از مؤمنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى شد و مى‏دانست كه در دلهاشان چه مى‏گذرد، از اين رو، آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديك را پاداششان داد.
همان‏گونه كه روشن است، اين ستايش ويژه مؤمنان حاضر در بيعت شجره است و شامل منافقان حاضر مثل عبداللَّه بن اُبىّ و ديگران نمى‏شود١٩٩.
مكتب اهل‏بيت(ع)، همچنين به پيروى از قرآن كريم، در ميان صحابه منافقينى را مى‏بيند كه خداوند در آيات بسيارى آنان را نكوهش كرده است؛ مانند اين سخن خداى متعال كه مى‏فرمايد:
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيم.
برخى از كسانى كه پيرامون شمايند، از اعراب باديه‏نشين، منافقانند، و از اهل مدينه نيز گروهى سخت پاى‏بند نفاقند. تو [پيامبر] آنها را نمى‏شناسى، ولى ما آنها را مى‏شناسيم. به زودى آنها را دو بار مجازات مى‏كنيم، سپس به سوى عذاب عظيم رانده مى‏شوند.٢٠٠
آرى، در ميان صحابه افرادى بودند كه خداوند از افك٢٠١و تهمت آنان بر حريم رسول خدا(ص) خبر داده است. پناه بر خدا از چنين گفتارى!
و نيز، در بين صحابه كسانى بوده‏اند كه خداوند درباره آنان فرموده:
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً. هنگامى كه تجارت يا لهو و بازيچه‏اى را ببينند پراكنده مى‏شوند و به سوى آن مى‏روند و تو [پيامبر] را ايستاده به حال خود رها مى‏كنند.٢٠٢
اين واقعه هنگامى روى داد كه رسول خدا(ص) در مسجد خويش در حال قيام خطبه جمعه مى‏خواندند. در ميان صحابه كسانى بودند كه مى‏خواستند رسول خدا(ص) را در «عقبه هرشى»٢٠٣- به هنگام بازگشت از تبوك يا حجة الوداع٢٠٤-
مخفيانه ترور نمايند.
يقيناً شرافت صحبت و همراهى با رسول خدا(ص) برتر از شرافت ازدواج با آن حضرت نيست. زيرا، مصاحبت زنان رسول خدا(ص) با او از برترين درجات هم‏صحبتى و همراهى است؛ در عين حال، خداى متعال آنان را مخاطب ساخته و مى‏فرمايد:
يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساء....
اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش فروتنى كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو بار خواهيم داد و براى او رزق كريمى آماده كرده‏ايم. اى زنان پيامبر! شما همانند ديگر زنان نيستيد٢٠٥....
خداوند درباره دو تن از آنان فرموده است:
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهير - الى قوله‏تعالى- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلين وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ ... وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْران....
اگر شما دو زن توبه كنيد [به نفع شماست،] زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته، و اگر بر ضد او [پيامبر] همدست شويد يقيناً خداوند و جبرئيل و صالح مؤمنان ياورش بوده و فرشتگان بعد از آن پشتيبان.
... خداوند براى كسانى كه كافر شدند، زن نوح و زن لوط را مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو تن از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند، و آن دو مصاحب و همراه به هيچ روى از خدا بى‏نيازشان نكردند و به آن دو گفته شد: با دوزخيان به آتش درآييد! و خداوند براى مؤمنان، زن فرعون را مثل زده است، آنگاه كه گفت: پروردگارا! براى من خانه‏اى در بهشت، نزد خودت، بنا كن... و همچنين مريم دخت عمران را٢٠٦....
رسول خدا(ص) در بيان حال برخى از صحابه در روز قيامت فرموده است:
وَ انَّهُ يُجاءُ مِنْ اُمَّتى، فَيُؤخَذ بِهِم ذاتَ الشِّمالِ فَأقُولُ يا رَبِّ اُصَيْحابى، فَيُقال: إنَّكَ لاتَدْرى ما اَحْدَثُوا بَعْدَك، فَأقُول كَما قالَ الْعَبْدُ الصَّالح: «وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهيدٌ» فَيُقال: إنَّ هؤُلاءِ لَم يَزالُوا مُرتدّين عَلى أعْقابِهِم مُنْذُ فارَقْتَهُم٢٠٧؛
روز قيامت افرادى از امتم را به صحنه آورده و به سوى جهنم مى‏رانند! من مى‏گويم: پروردگارا! اصحاب من! گفته مى‏شود: تو نمى‏دانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند! پس من نيز همان را مى‏گويم كه بنده صالح خدا [عيسى بن مريم(ع)] گفت: «من تا زمانى كه در ميانشان بودم بر حالشان آگاهى داشتم، ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو خود مراقب آنان بودى.» پس گفته مى‏شود: اين گروه از هنگامى كه از آنان جدا شدى، پيوسته‏از دين روى‏گردان وبه گذشته‏هاى خود بازگشتند٢٠٨.
در روايت ديگرى آمده است:
لَيَردَنّ عَلَىَّ ناسٌ مِنْ أصْحابى الْحَوضَ حَتّى عَرَفْتُهُم اخْتَلَجُوا دُونى فَأقُولُ: أصْحابى، فَيَقُولُ: لا تَدْرى ما أحْدثُوا بَعْدَكَ؛
مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آنان را شناختم، از من جدايشان كنند! مى‏گويم: اصحاب من! مى‏گويد: تو نمى‏دانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند٢٠٩.
و در صحيح مسلم چنين است:
لَيَردَنَّ عَلَىَّ الْحَوْض رِجالٌ مِمَّنْ صاحَبَنى حَتّى إذا رَأيْتُهُم رَفَعوا إلَىَّ اخْتَلَجُوا دُونى، فَلَأقُولَنَّ: أىْ رَبِّ اُصَيْحابى، فَلَيُقالَنَّ لى: إنَّك لا تَدْرى ما أحْدَثُوا بَعْدَك؛
مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آمدنشان به سوى خود را مى‏بينم از من جدايشان كنند! مى‏گويم: پروردگارا اصحاب من!به من گفته مى‏شود:تو نمى‏دانى بعداز رفتنت چه بدعتهاگذاردند.٢١٠
ضابطه شناخت مؤمن و منافق
از آنجا كه در ميان صحابه رسول خدا(ص) منافقانى بودند كه جز خدا كسى آنان را نمى‏شناخت، از اين رو، پيامبر خدا(ص) فرموده است: «على را دوست ندارد مگر مؤمن، و او را دشمن ندارد مگر منافق.»
اين حديث را امام على(ع)٢١١و ام المؤمنين ام سلمة٢١٢و عبداللَّه بن عباس٢١٣و ابوذر٢١٤
غفارى و انس بن مالك٢١٥و عمران بن حصين٢١٦همگى روايت كرده و در زمان رسول
خدا(ص) شايع و مشهور بوده است.
ابوذر گويد: ما منافقان را نمى‏شناختيم مگر آنگاه كه خدا و رسول را تكذيب كرده، از نمازهاى واجب سرپيچى و با على بن ابى‏طالب دشمن بودند.٢١٧
ابو سعيد خدرى٢١٨گويد: ما - گروه انصار - در زمان رسول خدا(ص) منافقان را با بغض و كينه‏اى كه نسبت به على بن ابى‏طالب داشتند، مى‏شناختيم.
عبداللَّه بن عباس گويد: ما در زمان رسول خدا(ص) منافقان را به دشمنى‏شان با على بن ابى‏طالب مى‏شناختيم.٢١٩
جابربن عبداللَّه انصارى٢٢٠گويد: ما منافقان را جز به دشمنى با على بن ابى‏طالب نمى‏شناختيم. به خاطر اين روايات و به خاطر سخن رسول خدا(ص) در حق امام على(ع) كه فرموده:
أللَّهُمَّ والِ مَنْ والاه وَ عادِ مَنْ عاداه؛
خداوندا دوستدار على را دوست بدار و دشمن على را دشمن شمار.٢٢١
به‏خاطر همه‏اينها، پيروان مكتب اهل‏بيت(ع) در گرفتن معالم ومعارف دين خوداز صحابه‏اى كه با على(ع) دشمنى كرده و او را دوست نداشتند، احتياط مى‏كنند. زيرا، پرواى آن دارندكه آن صحابى‏از منافقينى باشد كه جز خداوند كسى آنان‏رانمى‏شناسد.

٨٩. سوره تحريم، آيه ٤.
٩٠. متقى هندى، على، كنزالعمال، ج ١، ص ٢٧٣.
٩١. سوره طه، آيه ٣٢-٢٩.
٩٢. طبرى، محب‏الدين، رياض‏النضره، ج ٢، ص ١٦٣.
٩٣ . سوره اسراء، آيه ٨٠.
٩٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٤٩.
٩٥. سوره رعد، آيه ٤.
٩٦. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج ٢، ص ٢٤١.
٩٧ . سوره هود، آيه ١٧.
٩٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٢٧٦.
٩٩ . سوره انفال، آيه ٦٢.
١٠٠. گنجى شافعى، كفايةالطالب، ص ٢٣٤؛ متقى هندى، على، كنزالعمال، ج ٦، ص ١٥٨.
١٠١. سوره بقره، آيه ٢٠٧.
١٠٢. سوره مطففين، آيه ٢٦.
١٠٣. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٢٥.
١٠٤. سوره انفال، آيه ٦٤.
١٠٥. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٠٦. سوره يوسف، آيه ١٨٤.
١٠٧. فرات كوفى، تفسير فرات الكوفى، در تفسير آيه مذكور.
١٠٨. سوره اسراء، آيه ٨١.
١٠٩. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١١٠. سوره نبأ، آيه ٣٨.
١١١. فرات كوفى، تفسير فرات الكوفى، ص ٢٠٢، حاكم حسكانى، شواهد التنزيل، ج ٢، ص ٣٢٢.
١١٢. سوره نبأ، آيه ١ - ٢.
١١٣. فرات‏كوفى، تفسير فرات‏الكوفى، ص ٢٠٢.
١١٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣١٨.
١١٥ . سوره صافات، آيه ٢٤.
١١٦ . ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص ٨٩.
١١٧. سوره حديد، آيه ٢٨.
١١٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٢٨.
١١٩. سوره حجر، آيه٩٢.
١٢٠. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٢٥.
١٢١. سوره ابراهيم، آيه ٢٧.
١٢٢. بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج ٢، ص ٣١٥.
١٢٣. سوره ابراهيم، آيه ٣٥.
١٢٤. شيخ طوسى، الامالى، ص ٣٨٨.
١٢٥. سوره شعراء، آيه ٢١٤.
١٢٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٤٢٠؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع‏البيان، در تفسير آيه مذكور.
١٢٧. سوره كهف، آيه ٤٤.
١٢٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٥٦.
١٢٩. سوره هود، آيه ١٢.
١٣٠. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٣١. سوره مائده، آيه ٥٥.
١٣٢ . هيثمى، على بن ابى‏بكر، مجمع الزوائد، ج ٧، ص ١٧.
١٣٣. سوره مائده، آيه ٦٧.
١٣٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٩٤؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع‏البيان، فى تفسيرالقرآن، ج ٢، ص ٢٢٣. حاكم حسكانى، در شواهدالتنزيل(ج ١، ص ١٩٠)مى‏گويد: »اين حديث در كتاب دعاءالهداة الى اداء حق الموالاة عميقا پژوهش شده است.«
١٣٥. سوره مائده، آيه ٣.
١٣٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٥٨.
١٣٧. سوره نساء، آيه ٥٩.
١٣٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٤٨.
١٣٩. سوره يونس، آيه ٥٣.
١٤٠. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٤١. سوره يونس، آيه ٢٥.
١٤٢. بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج ٢، ص ١٨٣.
١٤٣. سوره احزاب، آيه ٢٥.
١٤٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٥-٧.
١٤٥. همان.
١٤٦. همان .
١٤٧. سوره صف، آيه ٤.
١٤٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٥١.
١٤٩. سوره آل عمران، آيه ١٤٤.
١٥٠ . سوره آل عمران، آيه ١٤٣-١٤٤.
١٥١ . سوره آل عمران، آيه ١٤٦.
١٥٢. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٣٦.
١٥٣. سوره نجم، آيه ٤٣.
١٥٤ . حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٠٧.
١٥٥. سوره رعد، آيه ٤٣.
١٥٦. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٥٧. سوره حجر، آيه ٧٥.
١٥٨. فرات كوفى، تفسير فرات‏الكوفى، ص ٨١.
١٥٩. سوره نحل، آيه ٤٣.
١٦٠. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٣٤.
١٦١. سوره حاقه، آيه ١٢.
١٦٢. بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب‏الاشراف، ج٢، ص ١٢١.
١٦٣. طبرى، محمد بن جرير، جامع‏البيان فى تأويل آى‏القرآن (تفسير الطبرى)، ج ٢٩، ص ٥٦.
١٦٤. سوره اعراف، آيه ٤٦.
١٦٥. ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص ١٠١.
١٦٦. سوره رعد، آيه ٢٩.
١٦٧. سوره عبس، آيه ٣٨ - ٣٩.
١٦٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٢٤.
١٦٩ . سوره فصلت، آيه ٤٠.
١٧٠. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ١٢٩.
١٧١ . سوره مرسلات، آيه ٤١.
١٧٢ . حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٦٧.
١٧٣. سوره قارعه، آيه ٦ - ٧.
١٧٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٦٧.
١٧٥. سوره ق، آيه ٢١.
١٧٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ١٨٨.
١٧٧. الاصابه، ج ١، ص ١٠.
١٧٨. همان، ص ١٦.
١٧٩. مراجعه كنيد: لسان العرب و مفردات راغب، ماده صحب.
١٨٠. سوره يوسف، آيه ٢٩
١٨١. سوره شعراء، آيه ٦١.
١٨٢. الاصابة، ج ١، ص ١٣.
١٨٣. تاريخ طبرى، ج ١، ص ٢١٥١، چاپ اروپا.
١٨٤ . تاريخ طبرى، ج ١، ص ٢٤٥٨-٢٤٥٧.
١٨٥. مراجعه كنيد: عبداللَّه بن سبا، ج ١، شرح حال سيف.
١٨٦. مراجعه‏كنيد:رواةمختلقون،خطى،عبداللَّه‏بن‏سبا،ج١، ص١١٧،چاپ‏بيروت، ١٤٠٣هجرى.
١٨٧. قضاعه، قبايل بزرگى هستند كه از جمله آنها: قبيله حيدان بهراء و بلى و جهينه مى‏باشند. شرح حال آنها در جمهره انساب ابن حزم، ص ٤٦٠-٤٤٠، آمده است. سرزمين آنان در شحر و سپس در نجران و بعد از آن در شام بوده است. براى اطلاع بيشتر به ماده «قضاعه» معجم قبايل عرب، ج ٣، ص ٩٧٥، مراجعه كنيد.
١٨٨. أغانى،ج١٤، ص١٥٧،چاپ‏ساسى.خلاصه‏آن‏رادرجمهرةانساب‏العرب،ص٢٨٤ مى‏يابيد.
١٨٩. اصابه، ج ٢، ص ٤٩٨-٤٩٦؛ أغانى، ج ١٥، ص ٥٦، چاپ ساسى.
١٩٠. بين علقمه و عامر منافرتى روى داده كه اهل خبر آن را روايت كرده و در أغانى، ج ١٥، ص ٥٠، چاپ ساسى موجود است، از اين روى علقمه خوش نداشت به خاطر آنكه پسر عموى عامر است - عامرى كه از او نفرت داشت - مورد اكرام قرار گيرد.
١٩١. حوران منطقه وسيعى از محدوده ادارى دمشق، داراى روستاهاى بسيار و مزارع فراوان است. معجم البلدان، ج ٢، ص ٣٥٨.
١٩٢. ابومحمد عبدالرحمن بن ابى‏حاتم رازى متوفاى سال ٣٢٧ هجرى صاحب كتاب تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و التعديل، چاپ حيدرآباد، ١٣٧١ ق آنچه آورديم از ص ٩-٧، همين كتاب است.
١٩٣ . سوره بقره، آيه ١٤٣.
١٩٤. سوره نساء، آيه ١١٥. مكتب اهل‏بيت(ع) مراد و مقصود همه اينها را مؤمنان صحابه مى‏داند، چنانكه صريح آيه بر آن است. توضيح بيشتر آن به يارى خدا مى‏آيد.
١٩٥. الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، تأليف حافظ محدث ابوعمر يوسف عبداللَّه بن محمد بن عبدالبرنمرى قرطبى مالكى، (متولد ٣٦٣ و متوفاى ٤٦٣ هجرى) عبارات او را از نسخه حاشيه الاصابه آورديم.
١٩٦. اسدالغابة فى معرفة الصحابة، تأليف ابوالحسن عزالدين على بن محمد بن عبدالكريم جزرى معروف به ابن اثير (متوفاى ٦٣٠)، ج ١، ص ٣.
١٩٧. الاصابة فى تمييز الصحابة، تأليف حافظ شهاب الدين احمد بن على بن محمد كنانى عسقلانى شافعى معروف به ابن حجر (متولد ٧٧٣ و متوفاى ٨٥٣ هجرى). چاپ مصر، المكتبة التجارية، ١٣٥٨ هجرى، ج ١، ص ٢٢-١٧.
ابوزرعه، عبداللَّه بن عبدالكريم بن يزيد. ابن حجر در كتاب تقريب التهذيب، ج ٢، ص ٥٣٦، ش ١٤٧٩؛ درباره او گويد: امام حافظ ثقة مشهور از طبقه يازدهم راويان است. در سال ٢٤٦ وفات كرد. مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه - صاحبان صحاح - از او روايت كرده‏اند.
مى‏گويم: راستى را كه نمى‏توانم فهميد امام ابوزرعه در حق منافقين اصحاب رسول خدا(ص) چه مى‏گويد؟
١٩٨. سوره فتح، آيه ١٨.
١٩٩. به داستان بيعت شجره [رضوان] در مغازى واقدى و خطط مقريزى مراجعه شود.
٢٠٠. سوره توبه، آيه ١٠١.
٢٠١. اشاره است به داستان افك در سوره نور، آيات ١١ - ١٧ نازل شده در برائت عايشه بر تهمتى كه بر او زدند، به روايت خود او، يا در برائت ماريه از اين تهمت، بنابر روايت غير عايشه، چنانكه در جلد ٢ [متن عربى] احاديث ام‏المؤمنين عايشه آمده است.
٢٠٢. سوره جمعه، آيه ١١.
٢٠٣. مسند احمد، ج ٥، ص ٤٥٣-٣٩٠؛ صحيح مسلم، ج ٨، ص ١٢٣-١٢٢، باب صفات منافقين؛ مجمع الزوائد، ج ١، ص ١١٠، و ج ٦، ص ١٩٥؛ مغازى واقدى، ج ٣، ص ١٠٤٢؛ امتاع الاسماع مقريزى، ص ٤٧٧؛ تفسير درالمنثور، ج ٣، ص ٢٥٩-٢٥٨ در تفسير: «هموا بما لم ينالوا» از آيه ٧٤، سوره توبه.
٢٠٤. در احاديث شيعه آمده است: اين واقعه در بازگشت رسول خدا(ص) از حجةالوداع، به خاطر غديرخم، در سرزمين جحفه بوده است. مراجعه كنيد: بحارالانوار، ج ٢٨، ص ٩٧، چاپ تهران، ١٣٩٢ هجرى.
٢٠٥. سوره احزاب، آيات ٣٢-٣٠.
٢٠٦. سوره تحريم، آيات ٤، ١٢-١٠.
٢٠٧. سوره مائده، آيه ١١٧.
٢٠٨. بخارى، تفسير مائده، باب يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك و تفسير سوره انبيا؛ ترمذى، ابواب صفت قيامت، باب روايات وارد در شأن حشر، و تفسير سوره طه.
٢٠٩. بخارى، كتاب دعوات، باب فى الحوض؛ ابن ماجه، كتاب مناسك، حديث ٥٨٣٠؛ مسند احمد، ج ١، ص ٤٥٣ و ج ٣، ص ٢٨ و ج ٥، ص ٤٨.
٢١٠ . صحيح مسلم، كتاب فضائل، باب اثبات حوض نبينا، حديث ٤٠.
٢١١. امام على(ع) پسر ابوطالب عموى رسول خدا(ص)، در درون كعبه به دنيا آمد. چنانكه حاكم در مستدرك (ج ٣٠، ص ٤٨٣) آن را روايت كرده است. و نيز؛ مالكى در الفصول المهمة، مغازلى شافعى در مناقب، و شبلنجى در نور الابصار (ص ٦٩). ولادت او در ١٣ رجب سى سال پس از عام‏الفيل بوده است. در سال ٣٥ هجرى مهاجران و انصار با او بيعت كردند و در سال ٤٠ هجرى در شب نوزدهم ماه رمضان ابن ملجم مرادى او را ضربت زد و در روز بيست و يكم به شهادت رسيد. صاحبان صحاح ٥٣٦ حديث از او روايت كرده‏اند. شرح حال آن حضرت در الاستيعاب، اسدالغابة، الاصابة و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) موجود است و روايت او درباره منافقان در صحيح مسلم (ج ١، ص ٦١)، صحيح ترمذى (ج١٣، ص ١٧٧)، سنن ابن ماجه، باب يازدهم مقدمه؛ سنن نسائى (ج ٢، ص ٢٧١) باب علامت مؤمن و باب علامت منافق، خصائص نسائى (ص ٣٨)، مسند احمد (ج ١، ص ٨٤ و ٩٥ - ١٢٨)، تاريخ بغداد (ج ٢، ص ٢٥٥ و ج ٨، ص ٤١٧ و ج ١٦، ص ٤٢٦)، حلية الاولياء ابونعيم (ج٤، ص١٨٥) او گويد: اين حديث حديثى صحيح و مورد اتفاق است. تاريخ الاسلام ذهبى (ج٢، ص ١٩٨)، تاريخ ابن كثير (ج ٧، ص ٣٥٤) و نيز، در شرح حال آن حضرت در الاستيعاب (ج ٢، ص ٤٦١)، اسدالغابه (ج ٤، ص٢٩٢)، كنزالعمال (ج ١٥، ص١٠٥) رياض النضرة، (ج ٢، ص ٢٨٤) آمده است.
٢١٢. ام المؤمنين، ام سلمة هند دخت ابو امية بن مغيره قرشى، پيش از رسول خدا(ص) همسر ابوسلمه بود، با شوهرش اسلام آوردند و با هم به حبشه هجرت كردند و سپس به مدينه، هنگامى كه شوهرش ابوسلمه در احد مجروح شد و در سال سوم هجرى به شهادت رسيد، رسول خدا(ص) با او ازدواج كرد. ام‏سلمه پس از شهادت امام حسين(ع) در سال ٦٠ وفات كرد. صاحبان صحاح ٣٧٨ حديث از او روايت كرده‏اند. براى آگاهى بيشتر به شرح حال او و همسر اولش در اسد الغابة، جوامع السيرة (ص ٢٧٦) و تقريب التهذيب (ج ٢، ص ٦١٧) مراجعه كنيد. حديث او درباره منافقين در صحيح ترمذى (ج ١٣، ص ١٦٨)، مسند احمد (ج ٦، ص ٢٩٢)، الاستيعاب (ج ٢، ص ٤٦٠)، از طرق متعدد، تاريخ ابن كثير (ج ٧، ص ٣٥٤)، كنز العمال (ج ٦، ص ١٥٨) چاپ اول، آمده است.
٢١٣. عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب پسر عموى پيامبر(ص)، سه سال پيش از هجرت به دنيا آمد و در سال ٦٨ در طائف وفات كرد. صاحبان صحاح ١٦٦٠ حديث از او روايت كرده‏اند.
شرح حالش در اسدالغابة، الاصابة و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) آمده است.
٢١٤. ابوذر، جندب يا برديد بن جناده، اسلامش قديم و هجرتش دير بود. پس از جنگ بدر در ساير غزوات رسول خدا(ص) شركت كرد. در سال ٣٢ هجرى در حال تبعيد در ربذه وفات كرد. صاحبان صحاح ٢٨١ حديث از او روايت كرده‏اند. شرح حالش در تقريب (ج ٢، ص٤٢٠)، جوامع السيرة (ص ٢٧٧) و ج ٢ عبداللَّه بن سبا آمده است.
٢١٥. از انس بن مالك انصارى، روايت شده كه ده سال خادم رسول خدا(ص) بوده است. او دستانش را تا آرنج به خاطر سفيدى - شبه پيسى - با پماد ويژه‏اى پوشش مى‏داد، و اين ناشى از دعاى امام على(ع) بر عليه او بود كه حديث غدير را كتمان كرد و امام(ع) از خدا خواست تا سفيدى خاصى را بر او بزند كه با عمامه پوشانده نگردد. خلاصه داستان در الاعلاق النفيسه (ص ١٢٢) و مشروح آن در شرح نهج‏البلاغة (ج ٤، ص ٣٨٨) موجود است. او بعد از سال ٩٠ هجرى در بصره وفات كرد. صاحبان صحاح ٢٢٨٦ حديث از او روايت كرده‏اند. شرح حالش در اسد الغابة، تقريب التهذيب و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) آمده است. روايت او درباره منافقان در كنزالعمال (ج ٧، ص ١٤٠) چاپ اول موجود است.
٢١٦. ابونجيد، عمران بن حصين خزاعى كعبى، در سال فتح خيبر اسلام آورد و با پيامبر(ص) همراه شد. در كوفه قضاوت و در بصره در سال ٥٢ هجرى وفات كرد. صاحبان صحاح ١٨٠ حديث از او روايت كرده‏اند. روايتش درباره منافقان در كنزالعمال (ج ٧، ص ١٤٠) چاپ اول، و شرح حال او در تقريب التهذيب (ج ٢، ص ٧٢) و جوامع السيرة (ص ٢٧٧) آمده است.
٢١٧ . مستدرك صحيحين، ج ٣، ص ١٢٩؛ كنزالعمال، ج ١٥، ص ٩١.
٢١٨. ابوسعيد بن مالك بن سنان خزرجى خدرى، در جنگ خندق و پس از آن شركت كرد. در سال ٦٣ يا ٦٤ يا ٦٥ در مدينه وفات كرد. برخى سال ٧٤ گفته‏اند. صاحبان صحاح ١١٧٠ حديث از او روايت كرده‏اند. شرح حالش در اسدالغابة (ج ٢، ص ٢٨٩)، تقريب التهذيب (ج١، ص ٢٨٩) و جوامع السيره (ص ٢٧٦) آمده است. حديث او درباره منافقان در صحيح ترمذى (ج ١٣، ص ١٦٧) و حلية الاولياء ابو نعيم(ج ٦، ص ٢٨٤) موجود است.
٢١٩. تاريخ بغداد، ج ٣، ص ١٥٣.
٢٢٠. جابربن عبداللَّه عمرو انصارى، صحابى فرزند صحابى، در بيعت عقبه با پدرش حضور داشت و در ١٧ جنگ با پيامبر شركت كرد. در جنگ صفين نيز با امام على(ع) بود. پس از سال ٧٠ در مدينه وفات كرد. صاحبان صحاح ١٥٤٠ حديث از او روايت كرده‏اند. شرح حالش در اسدالغابة (ج ١، ص ٢٥٧-٢٥٦)، تقريب التهذيب (ج ١، ص ١٢٢) و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) آمد است، روايتش درباره منافقان در الاستيعاب (ج ٢، ص ٤٦٢)، رياض النضرة (ج ٢، ص٢٨٤) تاريخ ذهبى (ج ٢، ص ١٩٨) و مجمع الزوائد (ج ٩، ص ١٣٣) موجود است.
٢٢١ . صحيح ترمذى، ج ١٣، ص ١٦٥، باب مناقب على(ع)، سنن ابن ماجه باب فضل على، حديث ١١٦؛ خصائص نسائى، ص٤ - ٣٠، مسند احمد، ج ١، ص ٨٤ - ٨٨ و ١١٨ - ١١٩ و ١٥٢ - ٣٣٠ و ج ٤ ص ٢٨١ - ٣٦٨ و ٣٧٠ - ٣٧٢، و ج ٥، ص٣٠٧ - ٣٤٧ و ٣٥٠ - ٣٥٨ و ٣٦١ - ٣٣٦ و ٤١٩ - ٥٦٨)، مستدرك صحيحين؛ ج ٢، ص ١٢٩، و ج ٣، ص ٩؛ رياض النضرة، ج ٢، ص ٢٢٢ - ٢٢٥؛ تاريخ بغداد، ج ٧، ص ٣٧٧ و ج ٨، ص ٢٩٠ و ج ١٢، ص ٣٤٣ و مصادر بسيار ديگر.



۷
١٢- امام على(ع) در قرآن ١٤- بَداء يا محو و اثبات الهى نخست: معناى لغوى بداء بدا در لغت دو معنى دارد:
١. «بَدَاُ الأمرُ بُدُوّاً و بَداءً»، يعنى: اين موضوع آشكار واضح شد. پس، يكى از معانى «بَداء» آشكار شدن و وضوح است.
٢. «بَدا لَهُ فِى الْأمر كَذا»، يعنى: در اين موضوع چنين رأيى برايش پيدا شد؛ رأى تازه‏اى پيدا كرد.
دوم: معناى بَداء در اصطلاح علماى عقايد اسلامى علماى «عقايد اسلامى» گفته‏اند: «بداء» درباره خداوند، آشكار كردن چيزى است كه بر بندگان مخفى بوده و ظهورش براى آنان تازگى دارد.
بنابراين، كسانى كه پنداشته‏اند مقصود از «بداء» درباره خداوند اين است كه براى حق تعالى نيز، همانند مخلوقات، رأى تازه‏اى -غير از آنچه پيش از «بداء» داشته- پيدا مى‏شود، سخت در اشتباهند، راستى راكه خداوند برتر وبالاتراز آن‏است كه‏مى‏پندارند.
سوم: بداء در قرآن كريم الف) خداى متعال در دو موضع از سوره رعد، آيات ٧ و ٢٧ مى‏فرمايد:
وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّه...؛
كسانى كه كافر شدند مى‏گويند: چرا آيت و معجزه‏اى از پروردگارش بر او نازل نشده؟...
سپس در آيات ٣٨ -٤٠ همان سوره مى‏فرمايد:
... وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِ‏آيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتاب * يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب * وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ عَلَيْنَا الْحِساب؛
هيچ پيامبرى را نشايد كه آيت و معجزه‏اى بياورد مگر به فرمان خدا. هر دورانى را سرنوشتى است. خداوند هر چه را بخواهد محو و نابود، و هر چه را بخواهد اثبات و برجاى مى‏گذارد، و ام‏الكتاب [لوح محفوظ] نزد اوست. و اگر پاره‏اى از آنچه را كه به آنان وعده مى‏دهيم به تو نشان دهيم، يا تو را [پيش از موعد] بميرانيم، در هر حال، آنچه بر عهده توست تنها تبليغ و رساندن است، حساب [آنان] برماست.
شرح كلمات ١. آية
آيه در لغت علامت و نشان آشكار است. چنانكه اين شاعر گفته است:
و فى كُلِّ شَى‏ءٍ لَهُ آيةٌ تَدُلُّ عَلى أَنَّه واحِدٌ
در هر چه كه بنگرى نشانه آشكار وجود خداوند و دليل روشن يكتايى او است.
معجزات انبيا از آن رو «آيت» نام گرفته كه نشان درستى آنان، و دليلى بر قدرت الهى است. همو كه ايشان را توان آوردن چنان معجزاتى مانند عصاى موسى و ناقه‏صالح بخشيده و در آيات ٦٧، سوره شعرا و ٧٣ سوره اعراف بدان اشارت فرموده‏است.
قرآن كريم، همچنين انواع عذابها را كه خداوند بر امتهاى كافر نازل فرموده، «آيت» ناميده است. چنانكه در سوره شعراء درباره قوم نوح مى‏فرمايد:
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقين * إِنَّ في ذلِكَ لَآيَة١...؛
سپس بر جاى ماندگان را غرق كرديم. راستى را كه در آن آيت و نشانه‏اى است.
و درباره قوم هود مى‏فرمايد:
فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآيَة٢؛
آنان پيامبرشان هود را تكذيب كردند، ما هم نابودشان كرديم. راستى را كه در آن آيت و نشانه‏اى است.
و درباره قوم فرعون در سوره اعراف فرموده:
فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلات٣؛
پس، طوفان و ملخ و آفت گياهى و قورباغه و خون را - كه آيات و نشانه‏هاى جدا جدا بودند - بر آنان فرستاديم.
٢. اَجَل
أجل يعنى: مدت، وقت و زمان محدود، سرانجام و پايان كار. اينكه گفته مى‏شود: فلان كس اجلش فرا رسيد، يعنى: مرد و مدت عمرش به سر آمد. و اينكه گفته مى‏شود: براى آن اجلى تعيين شده، يعنى: براى آن وقت محدودى قرار داده‏اند.
٣. كتاب
براى كتاب معانى متعددى است و مقصود از آن در اينجا «مقدار نوشته شده يا مقدر» است، و معناى: «لِكُلِّ أجَلٍ كِتاب» كه در آيه آمده اين است كه: زمان آوردن معجزه به وسيله پيامبر(ص) از پيش تعيين شده، يعنى: هر دورانى را سرنوشتى معين است.
٤. يَمْحُو
يمحو يعنى: محو مى‏كند، زايل مى‏گرداند. «محو» در لغت به معناى باطل كردن و از بين بردن است. همان‏گونه كه خداى متعال در سوره اسراء، آيه ١٢ مى‏فرمايد:
فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَة؛
پس نشانه شب را محو كرده و نشانه روز را روشنى‏بخش قرار داديم.
و در سوره شورى، آيه ٢٤ مى‏فرمايد:
وَ يَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه؛
خداوند باطل را محو و نابود و حق را به فرمان خود ثابت و استوارمى‏دارد.
يعنى آثار باطل را از بين مى‏برد.
تفسير آيات خداى سبحان در آيات گذشته مى‏فرمايد: كفار قريش از رسول خدا(ص) درخواست كردند تا براى آنان معجزاتى بياورد، خداوند نوع درخواست آنان را نيز در سوره اسراء بيان داشته و فرموده است:
وَ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً ... أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً؛٤
و گفتند: ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم تا آنكه چشمه جوشانى از اين سرزمين‏براى‏ما بيرون‏آورى...ياقطعات‏آسمان‏را-آنگونه‏كه مى‏پندارى- بر سر ما فرود آورى، يا خداوند و فرشتگان را در برابر ما بياورى.
و در آيه ٣٨ سوره رعد مى‏فرمايد: «وَ ما كانَ لِرسُولِ اَنْ يَأتِىَ بِآية» هيچ پيامبرى حق ندارد معجزه‏اى را - كه از او خواسته‏اند - بياورد «الاّ باذن اللَّه» مگر به فرمان خدا. زيرا، هر كارى در تقدير مكتوب الهى زمان ويژه‏اى دارد.
خداوند در آيه بعد، بدون فاصله، استثناى از تقدير مكتوب را بيان داشته و مى‏فرمايد: «يَمْحُو اللَّهُ ما يَشاء» خداوند هر چه را بخواهد محو مى‏كند، يعنى: دست خدا بسته نيست و هر جا كه خواست رزق و اجل و سعادت و شقاوت را در اين مكتوب مقدر، تغيير مى‏دهد. «و يُثْبِتُ» و هر چه را بخواهد - از نانوشته‏ها - در آن جاى مى‏دهد. زيرا «وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتاب» اصل كتاب تقدير و سرنوشت يعنى «لوح محفوظ» كه هيچ‏گونه تغيير و تبديلى در آن نيست، نزد خداست.
بدين خاطر بعد از آن مى‏فرمايد: «وَ إِنْ ما نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذي نَعِدُهُم» و اگر پاره‏اى از مجازاتها را كه به آنان وعده مى‏دهيم [در زمان حيات] به تو نشان دهيم، «اَوْ نَتَوَفَّينَّك» يا تو را [پيش از آن] بميرانيم، «فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغ» در هر حال، تو تنها ابلاغ كننده‏اى و بس.
طبرى و قرطبى و ابن كثير در تفسير اين آيه روايتى آورده‏اند كه مؤيد گفتار ماست و فشرده آن چنين است:
خليفه دوم عمر بن خطاب پيرامون خانه خدا طواف مى‏كرد و مى‏گفت:
اَللَّهُمَّ اِنْ كُنْتَ كَتَبْتَنى فى اَهْلِ السَّعادَةِ فَأثْبِتْنى فيها، وَ إنْ كُنْتَ كَتَبْتَنى فى اَهْلِ الشَّقاوَة وَ الذَّنب فَامْحِنى وَ أثْبِتْنى فى اَهْلِ السَّعادَةِ وَ الْمَغْفِرَة، فَإنَّكَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ اُمُّ الْكِتاب؛
خدايا: اگر مرا در زمره سعادتمندان قرار داده‏اى، در آن استوارم دار، و اگر از شقاوتمندان و گناهكارانم نوشته‏اى، نامم را از آن محو و در ميان سعادتمندانم جايگزين بفرما. زيرا، تو هر چه را بخواهى محو يا برقرار مى‏دارى.
و از قول صحابى پيامبر ابن مسعود روايت شده كه مى‏گفت:
اَللَّهُمَّ اِنْ كُنْتَ كَتَبْتَنى فِى السُّعَداءِ فَأثْبِتْنى فيهِم، وَ إنْ كُنْتَ كَتَبْتَنى فِى الْأشْقِياءِ فَامْحِنى مِنَ الْأشْقِياءِ وَ اكْتُبْنى فِى السُّعَداء، فَإنَّكَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ اُمُّ الْكِتاب؛
خدايا: اگر مرا در زمره سعادتمندان قرار داده‏اى، در بين آنان استوارم دار، و اگر در زمره شقاوتمندانم نوشته‏اى، از ميان اشقيايم محو و در بين سعادتمندانم جايگزين فرما. زيرا، تو هر چه را بخواهى محو يا برقرار مى‏دارى، و كتاب اصلى نزد توست.
و از قول ابى وائل آورده‏اند كه بارها مى‏گفت:
اَللَّهُمَّ اِنْ كُنْتَ كَتَبْتَنا أشْقِياء فَامْحُ وَ اكْتُبْنا سُعَداء، وَ إنْ كُنْتَ كَتَبْتَنا سُعَداء فَأثْبِتْنا، فَإنَّكَ تَمْحُو ما تَشاءُ وَ تُثْبِتُ وَ عِنْدَكَ اُمُّ الْكِتاب؛
خدايا: اگر ما را در زمره بدبختان قرار داده‏اى، از بين آنان محو و در زمره نيك‏بختانمان جايگزين فرما، و اگر در زمره نيك‏بختان قرارمان داده‏اى در آن استوارمان دار. زيرا، تو هرچه را بخواهى محو يا برقرار مى‏دارى، و كتاب اصلى نزد توست.٥
در بحارالانوار آمده است:
وَ إنْ كُنْتُ مِنَ الأشْقِياءِ فَامْحنى مِنَ الأشْقياءِ وَ اكْتُبْنى مِنَ السُّعداء، فَانَّكَ قُلْتَ فى كِتابِكَ الْمُنزَل عَلى نَبِيِّكَ صَلَواتُك عَلَيْه وَ آله: يَمْحُو اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتاب؛
و اگر از بدبختانم، مرا از زمره آنان محو و در بين نيك‏بختان جايگزين فرما. زيرا، تو در كتاب خود كه بر پيامبرت(ص) نازل شده فرموده‏اى: خداوند هر چه را بخواهد محو يا برقرار مى‏دارد و كتاب اصلى نزد اوست٦.
قرطبى نيز، در ذيل روايتى كه از صحيح بخارى و مسلم آورده، بر اين معنى استدلال كرده است، روايت مى‏گويد:
رسول اكرم(ص) فرمود:
مَنْ سَرَّهُ أنْ يُبْسَطَ لَهُ فى رِزْقِه وَ يُنْسَأَلُه فى أثَرِه - أجَلِهِ - فَلْيَصِلْ رَحِمَه؛
كسى كه از وسعت روزى و زيادتى عمر خشنود مى‏گردد، به خويشاوند خود نيكى نمايد.٧
و از ابن عباس نقل كرده كه او در جواب كسى كه پرسيد: چگونه در عمر و اجل زيادتى مى‏شود؟ گفت: خداى عز و جل فرموده:
هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ؛٨
او كسى است كه شما را از گل آفريد، سپس مدتى مقرر داشت، و اجل حتمى نزد اوست.
ابن عباس گفت: «اجل اول در آيه اجل بنده از تولد تا مرگ است، و اجل دوم -يعنى آنچه نزد خداست - از زمان مرگ تا قيامت است كه در برزخ به سر مى‏برد، و كسى جز خدا آن را نمى‏داند. پس، اگر بنده‏اى از خدا بترسد و صله رَحِم به جاى آورد، خداوند هر چه بخواهد از عمر برزخى او كاسته و به عمر اولش مى‏افزايد، و اگر نافرمانى كند و قطع رحم نمايد، خداوند هر چه بخواهد از عمر دنيايى‏اش كاسته و به عمر برزخى‏اش مى‏افزايد٩...»
ابن كثير بر اين استدلال افزوده و سخنى گفته كه فشرده آن چنين است: اين سخن با روايتى كه احمد و نسائى و ابن ماجه آورده‏اند هماهنگ مى‏نمايد، آنان آورده‏اند كه رسول خدا(ص) فرمود:
إنَّ الرَّجُلَ لَيُحْرَمُ الرِّزقَ بِالذَّنبِ يُصيبُهُ وَ لا يَردُّ القَدَرَ إلّا الدُّعاء وَ لا يَزيدُ فِى العُمْرِ إلاّ البِّر؛
انسان گاهى به خاطر گناه از روزى محروم مى‏گردد، و چيزى جز دعا بلا و سرنوشت را بازنمى‏گرداند، و چيزى جز نيكى عمر را نمى‏افزايد.١٠
و در حديث ديگرى فرموده:
إنَّ الدُّعاءَ وَ القَضاءَ لَيَعْتَلِجانِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الأرضِ؛١١
دعا و سرنوشت در ميان آسمان و زمين با هم مبارزه مى‏كنند.
آنچه آورديم يكى از چند وجهى بود كه در معناى اين آيه گفته‏اند، وجوه ديگرى نيز در معناى آيه آورده‏اند، مانند اين سخن كه: «مراد از «محو و اثبات» در آيه: محوحكمى و اثبات حكم ديگر است.» يعنى نسخ احكام شريعت، و درست‏تر آن است كه بگوييم: «مقصود در آيه همه را شامل است.» چنانكه قرطبى نيز اين را برگزيده و گفته است: «...اين آيه عام است و شامل همه چيز مى‏گردد، و اين اظهر است و خدا داناتر١٢.»
طبرى و سيوطى از قول ابن عباس آورده‏اند كه او درباره اين آيه: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب» گفته است: «خداوند امور هر سال را در شب قدر تقدير و برنامه مى‏كند جز نيك‏بختى و بدبختى را١٣...»
ب) خداى سبحان در سوره يونس مى‏فرمايد:
فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حين١٤؛
چرا هيچ‏يك از مردم شهرها و آباديها ايمان نياوردند تا ايمانشان سودشان دهد؟ مگرقوم يونس‏كه‏چون‏ايمان‏آوردند،عذاب‏ذلت وخوارى را در زندگى دنيا از آنان برداشتيم، و تا مدتى آنان را برخوردار ساختيم.
شرح كلمات
١. كَشَفْنا: زايل كرديم، از بين برديم، برداشتيم.
٢. خِزْى: خوارى، رسوايى.
٣. حين: وقت و زمان نامعلوم كه بيش و كم آن مشخص نيست.
تفسير آيه
فشرده داستان يونس(ع) آنگونه كه در تفسير طبرى و قرطبى و مجمع البيان آمده، چنين است: «قوم يونس(ع) در نينوا از اراضى موصل مى‏زيستند و بت مى‏پرستيدند. خداوند يونس(ع) را به سوى ايشان فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خوانده و از بت‏پرستى بازدارد. ايشان سرباز زدند، دو نفر از آنان يكى عابد و ديگرى عالم، يونس(ع) را پيروى كردند، عابد از يونس(ع) خواست تا بر عليه آن قوم نفرين كند و عالم او را از اين كار نهى كرد و گفت: بر اينان نفرين مكن، زيرا خدا دعايت را مستجاب مى‏كند ولى هلاكت بندگانش را دوست ندارد! يونس(ع) سخن عابد را پذيرفت و نفرين كرد، خداوند فرمود: عذاب در فلان ماه و فلان روز نازل مى‏گردد. يونس(ع) آن را به آنان خبر داد، وقت عذاب كه نزديك شد يونس(ع) به همراه آن عابد از ميان ايشان بيرون رفت، ولى آن عالم در ميانشان باقى ماند. قوم يونس(ع) با خود گفتند: ما تا به حال از يونس(ع) دروغى را نديده‏ايم، مواظب باشيد اگر او امشب در بين شما باقى ماند كه عذابى در كار نيست، ولى اگر بيرون رفت بدانيد كه كه صبح فردا عذابتان قطعى است. شب كه به نيمه رسيد يونس(ع) آشكارا از بينشان بيرون رفت. آنان كه اين را دانستند و آثار عذاب را مشاهده و به هلاكت خود يقين كردند به نزد آن عالم رفتند، او به ايشان گفت: به سوى خدا زارى كنيد كه او به شما رحم مى‏كند و عذاب را از شما برمى‏دارد: به سوى بيابان بيرون شويد و زنان و كودكانتان را از هم جدا كنيد و بين حيوانات و بچه‏هاتان جدايى افكنيد، سپس دعا كنيد و بگرييد! آنان چنين كردند، با زنان و كودكان و چهارپايان خويش سر به صحرا نهادند، لباس پشمينه پوشيدند و اظهار ايمان و توبه كردند و نيت خود را خالص نمودند و ميان همه مادران و بچه‏هاى آدمى و حيوانات جدايى افكندند سپس ناليدند و فرياد زارى سر دادند. صداها كه در هم پيچيد و فريادها كه آميخته شد با ناله و اندوه به سوى خداى عز و جل توجه نموده و گفتند: [پروردگارا] ما به آنچه يونس آورده بود ايمان آورديم، خداوند آنان را بخشيد و دعايشان را پذيرفت و عذابى را كه بر سرشان سايه گسترده بود از ايشان برطرف ساخت و...»
خداوند، بدين‏گونه عذاب را از قوم يونس - بعد از آنكه توبه كردند - محو و برطرف كرد. آرى، خداوند هرچه را بخواهد محو كرده يا برقرار مى‏دارد.
ج) خداوند سبحان در سوره اعراف مى‏فرمايد:
وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ ميقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعينَ لَيْلَةً؛١٥
ما با موسى سى شب وعده گذاشتيم، و آن را با ده شب ديگر تكميل كرديم تا ميقات پروردگارش چهل شب تمام شد.
و در سوره بقره فرموده:
وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ؛١٦
و [به ياد آوريد] هنگامى را كه با موسى چهل شب وعده گذاريم، و شما بعد از او - در حالى كه ستمكار بوديد - گوساله را برگزيديد.
چهارم: بداء در روايات مكتب خلفا طيالسى و احمد و ابن سعد و ترمذى روايتى دارند كه فشرده آن با عبارت طيالسى چنين است:
قالَ رَسُولُ اللَّه(ص): إنَّ اللَّهَ اَرى آدَمَ ذُريَّته فَرأى رَجُلاً اَزْهَر ساطِعاً نُورُه، قالَ: يا رَبِّ مَنْ هذا؟ قالَ: هذا أبنُك داود! قالَ: يا رَبِّ فَما عُمْرُه؟ قالَ: سِتُّونَ سَنَة! قالَ: يا رَبِّ زِدْ فى عُمرِه! قالَ: لا اِلاّ اَنْ تَزيدَهُ مِنْ عُمرِك! قالَ: وَ ما عُمرى؟ قالَ: ألف سَنة! قالَ آدَمُ: فَقَد وَهَبْتُ لَهُ أربَعينَ سَنَة مِن عُمرى... فَلَمَّا حَضَرَهُ الْمَوتُ وَ جاءتْهُ المَلائكةُ قالَ: قَد بَقِىَ مِنْ عُمْرى أرْبَعُونَ سَنَة. قالُوا: إنَّكَ قَدْ وَهَبْتَها لِداود؛
رسول خدا(ص) فرمود: خداوند نسل آدم(ع) را به او نشان داد، آدم در ميان آنان مردى را ديد با چهره‏اى نور افشان، عرض كرد: خدايا! اين كيست؟ فرمود: اين فرزند تو داود است! عرض كرد: خدايا عمر او چقدر است؟ فرمود: شصت سال! عرضه داشت: خدايا در عمر او بيفزاى؟ فرمود: نمى‏شود مگر آنكه از عمر خودت به او بيفزايى! عرض كرد: عمر من چقدر است؟ فرمود: هزار سال! آدم گفت: من چهل سال از عمرم را به او بخشيدم... هنگام وفات او كه فرا رسيد و فرشتگانِ قبض روح به بالينش آمدند گفت: هنوز چهل سال از عمر من باقى است! گفتند: تو خودت آن را به داود بخشيدى!١٧
اين روايت به اضافه آنچه در گذشته، درباره آثار «صِلَه رَحِم» و همانند آن، از روايات مكتب خلفا آورديم از مصاديق «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب» است.
امامان اهل‏بيت(ع) «محو و اثبات» را «بداء» نام نهاده‏اند كه - به يارى خداى متعال - در بخش پنجم آن را بررسى مى‏نماييم.
پنجم: بداء در روايات امامان اهل‏بيت(ع) در بحار از امام صادق(ع) آورده است كه فرمود:
ما بَعَثَ اللَّهُ عَزَّوجلَّ نَبِيّاً حَتّى يَأخُذَ عَلَيْهِ ثَلاثَ خِصالٍ: ألإقرار بِالعُبودِيَّة، وَ خَلْع الْأنداد، وَ أنَّ اللَّه يُقَدِّمُ ما يَشاءُ وَ يُؤَخِّر ما يَشاء؛
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر آنكه سه چيز را از او خواسته است: اقرار به بندگى خدا، نفى هر گونه شريك و همتا براى او، و اينكه خداوند هر چه را بخواهد مقدم داشته و هرچه را بخواهد وا پس مى‏دارد١٨.
امام صادق(ع) همين معنى را در بيان ديگرى با لفظ «محو و اثبات» آورده وفرموده:
ما بَعَثَ اللَّهُ نَبِيّاً قَطّ حَتّى يَأخُذَ عَلَيْهِ ثَلاثاً: ألإقرار بِالعُبوديَّة، وَ خَلع الأنداد، وَ أنَّ اللَّه يَمْحُو ما يَشاء وَ يُثْبِت ما يشاء؛
خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر آنكه سه چيز را از او خواسته است: اقرار به عبوديت خدا، نفى هر گونه شريك و همتا براى او، و اينكه خداوند هر چه را بخواهد محو كرده و هرچه را بخواهد برقرار مى‏دارد١٩.
و در روايت سومى «محو و اثبات» را «بداء» ناميده كه فشرده آن چنين است:
ما تَنَبَّأ نَبىٌّ قَطٌّ حتّى يُقرَّ للَّهِ تَعالى... بِالْبَداء...؛
هيچ پيامبرى هرگز نشان پيامبرى نگيرد مگر آنكه براى خداى‏متعال به اين امور اعتراف نمايد:... يكى از آنها اعتراف به «بداء» است٢٠....
از امام رضا(ع) روايت كرده‏اند كه فرمود:
ما بَعَثَ نَبِيّاً قَطٌّ اِلاّ بِتَحْريم الخَمر، وَ أنْ يُقرّ لَهُ بِالبَداء؛
خداوند هرگز پيامبرى را نفرستاده مگر با حرمت شراب و اينكه به «بداء»[محو و اثبات] در حق خدا اعتراف نمايد٢١.
و در روايت ديگرى، امام صادق(ع) از زمان «محو و اثبات» نيز خبر داده و فرموده:
إذا كانَ لَيْلَة القَدر نَزَلَتِ الْمَلائكةُ وَ الرُّوحُ وَ الْكَتَبَةُ إلى سَماءِ الدُّنيا فَيَكْتُبُونَ ما يَكُونُ مِن قَضاءِ اللَّه تَعالى فى تِلْكَ السَّنة فَإذا أرادَ اللَّه أنْ يُقَدِّمَ شَيْئاً أوْ يُؤخِّرَهُ أوْ يَنْقُصَ شَيْئاً أمَرَ الْمَلك أنْ يَمْحُو ما يَشاءُ ثُمَّ أثْبَتَ الَذى أرادَ؛
شب قدر كه مى‏شود فرشتگان و روح و نويسندگان به آسمان دينا فرود مى‏آيند و هر چه را خداى متعال در آن سال مقرر فرموده مى‏نويسند، و اگر خدا بخواهد چيزى را پيش انداخته يا واپس بدارد، يا چيزى را بكاهد، به فرشته مأمور فرمان مى‏دهد آن را همان‏گونه كه خواسته «محو و نابود» يا «برقرار» بدارد.٢٢
امام باقر(ع) نيز در بيان ديگرى از آن خبر داده كه فشرده آن چنين است:
تَنَزَّلُ فيهَا الْمَلائِكةُ وَ الكَتَبَةُ إلَى السَّماء فَيَكتُبون ما هُوَ كائنٌ فى أمْرِ السَّنَة وَ ما يُصيبُ العِبادَ فيها. قالَ: وَ أمرُ مَوْقُوفٌ للَّهِ تَعالى فيه المَشيئة يُقدِّمُ مِنْه ما يَشاءُ وَ يُؤخّر ما يَشاء وَ هُوَ قَوْلُهُ تَعالى: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب؛
در شب قدر فرشتگان و نويسندگان به آسمان دنيا فرود مى‏آيند و هر چه را كه در آن سال شدنى است و هر چه در آن به بندگان مى‏رسد، همه را مى‏نويسند. فرمود: و كارهايى است كه وابسته به مشيت الهى است، هر چه را بخواهد مقدم داشته و هر چه را بخواهد واپس مى‏دارد، و اين معناى سخن خداى متعال است كه فرموده: يَمْحُو اللَّه ما يَشاءُ وَ يُثبت وَ عِنده اُمُّ الكتاب.٢٣
امام باقر(ع) در حديث ديگرى درباره اين آيه: «وَ لَنْ يُؤخِّرَ اللَّهُ نَفْساً إذا جاء اَجَلُها»، خداوند هرگز مرگ كسى را - هنگامى كه اجلش فرا مى‏رسد - به تأخير نمى‏اندازد. فرمود: «زمانى كه اجل فرود آيد و نويسندگان آسمان آن را بنويسند، اين اجل را خداوند به تأخير نمى‏اندازند.٢٤«
علامه مجلسى در اين بابِ از بحار همان داستانى را كه آدم(ع) چهل سال از عمر خود را به داود بخشيد و ما آن را در روايات مكتب خلفا آورديم، آورده است.٢٥
اين، معناى «بداء» در روايات امامان اهل‏بيت بود. اما «بداء» به اين معنى كه، «براى خداوند رأى جديد و تازه‏اى در كار پيدا شود كه پيش‏تر آن را نمى‏دانسته» - معاذ اللَّه - اين ديدگاه در مكتب اهل‏بيت منكر و مردود است، و ما از آن به خدا پناه مى‏بريم. ديدگاه امامان اهل‏بيت(ع) در اين باره همان است كه مجلسى از امام صادق آورده، امام(ع) فرموده:
مَنْ زَعَمَ أنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَبْدُو لَهُ فى شَى‏ءٍ لَمْ يَعْلَمْهُ أمس فَابْرَؤا مِنْه؛
هر كس بگويد براى خداى عزوجل در چيزى، رأى تازه و جديدى پيدا مى‏شود كه پيش‏تر آن را نمى‏دانسته، از او بيزارى بجوييد.٢٦
اثر اعتقاد به بداء
اگر كسى معتقد گردد كه، برخى از انسانها كه در زمره نيك‏بختان قرار گرفته‏اند هرگز حالشان عوض نگردد و هيچ‏گاه در رديف بدبختان قرار نمى‏گيرند، و برخى از انسانها كه در زمره بدبختان قرار گرفته‏اند هرگز حالشان عوض نشده و در رديف نيك‏بختان درنمى‏آيند، و قلم از تغيير سرنوشت انسانها خشكيده و بازمانده است، اگر چنين تصورى در كار باشد، يقيناً گناهكار از گناه خويش توبه نمى‏كند كه هيچ، بلكه به كار خود ادامه مى‏دهد، زيرا مى‏پندارد كه شقاوت و بدبختى سرنوشت حتمى اوست وامكان تغيير در آن نيست! از طرف ديگر، شيطان، بنده نيكوكار رإ؛ب‏ب ث وسوسه مى‏كند كه، تو از نيك‏بختانى و در زمره اشقياى بدبخت نخواهى رفت، و همين وسوسه كافى است كه او را به سستى در عبادت و اطاعت بكشاند و با او آن كند كه نبايد.
برخى از مسلمانان كه معانى آيات و روايات وارد درباره «مشيّت» را به وضوح و كمال درنيافته‏اند به دو گروه تقسيم شده‏اند: گروهى چنين پنداشته‏اند كه، «انسان بر آنچه مى‏كند مجبور است»، و گروه ديگر معتقد شده‏اند: «همه كارها به انسان تفويض و واگذار شده است.» ما در بحث آينده «جبر و تفويض و قضا و قدر» - به يارى خدا - اين موضوع را بررسى كرده و راه حق و صواب در اين باره را بازمى‏شناسيم.


١٥- جبر و تفويض و اختيار و قضا و قَدَر جبر و تفويض و اختيار الف) معناى لغوى جبر «جبر» در لغت به معناى واداشتن كسى به كارى با زور است، و «مجبور» يعنى كسى كه با زور به كارى وادار شده است.
ب) جبر در اصطلاح علماى عقايد اسلامى «جبر» در اين اصطلاح يعنى: خداى متعال بندگانش را بر آنچه مى‏كنند مجبور كرده است؛ در كار نيك باشد يا بد، زشت باشد يا زيبا، به گونه‏اى كه بنده در اين باره اراده و اختيار ترك فعل و سرپيچى از آن را ندارد. پيروان «جبر» را عقيده بر آن است كه هر چه براى انسان پديد آيد همان سرنوشتِ از پيش تعيين شده اوست. انسان را آنجا كه بايد مى‏برند، او اختيارى ندارد. اين سخن، سخن اشاعره است٢٧.
ج) معناى لغوى تفويض «تفويض» در لغت به معناى واگذار كردن و اختيار دادن است.
د) تفويض در اصطلاح علماى عقايد اسلامى
«تفويض» در اين اصطلاح يعنى خداوند متعال كارهاى بندگان را به خود آنان واگذار كرده است. هرچه بخواهند آزاد و رها و مستقل انجام مى‏دهند و خداوند قدرتى بر افعال آنان ندارد. اين سخن، سخن «معتزله» است٢٨.
هـ) معناى لغوى اختيار «اختيار» در لغت به معناى حق انتخاب و گزينش است. برگزيدن و پسنديدن و آزاد بودن در انتخاب را، اختيار گويند.
و) اختيار در اصطلاح علماى عقايد اسلامى خداى متعال بندگانش را به وسيله انبيا و رسولان خود بر برخى از كارها مكلف و از برخى نهى فرموده است. خداوند پس از آنكه قدرت و اراده انجام كار و ترك آن را به بندگانش بخشيده وبراى آنان‏درآنچه‏مى‏كنند،حق انتخاب‏وگزينش قرارداده، و هيچ‏كس را در اين راه مجبور نكرده، از آنان خواسته است تا در آنچه كه به آن فرمان داده يا از آن بازداشته،اورااطاعت‏نمايند. استدلال‏براين‏موضوع -به‏يارى‏خدا- دربحث‏آينده‏مى‏آيد.
قضا و قدر و معناى آنها ماده «قضا» و «قدر» در معانى متعددى استعمال شده كه آنچه مربوط به اين بحث است مى‏آوريم:
الف) برخى معانى ماده «قضا» ١. «قضا» به معناى «داورى» ميان دو طرفِ درگير، مانند:
إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُون٢٩؛
پروردگار تو روز قيامت، در آنچه اختلاف مى‏كردند، ميان آنان داورى مى‏كند.
٢. «قضا» به معناى «آگاه كردن»، مانند سخن خداى متعال در داستان لوط و آگاه كردن او از سرانجام قومش كه مى‏فرمايد:
وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ٣٠؛
ما لوط را از اين موضوع آگاه كرديم كه صبحگاهان، همه آنان ريشه‏كن خواهند شد.
٣. «قضا» به معناى «واجب كردن» و «فرمان دادن»، مانند:
وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاه٣١؛
پروردگار تو فرمان داده كه جز او را نپرستيد.
٤. «قضا» به معناى «اراده و تقدير»، مانند:
وَ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُون٣٢؛
و هر گاه چيزى را «اراده» كند، تنها مى‏گويد: موجود باش! و مى‏شود.
هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلا٣٣؛
او خداوندى است كه شما را از گل آفريد، سپس [براى او] مدتى «مقدر» فرمود.
يعنى براى زنده بودن انسان اندازه و مقدار معينى قرار داد.
ب) برخى معانى ماده «قَدَر»
١. «قَدَرَ» يعنى قدرت يافت، توان اقدام پيدا كرد، «قادر» يعنى توانا و «قدير» يعنى توانمند، خداى متعال در سوره يس، آيه ٨١ مى‏فرمايد:
أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُم؛
آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، «قادر» نيست همانند آنها رابيافريند؟
و در سوره بقره، آيه ٢٠ مى‏فرمايد:
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ؛
و اگر خدا بخواهد، گوش و چشم آنان را از بين مى‏برد، زيرا خداوند بر هر چيز «توانمند» است.
يعنى خداوند بر انجام هر كارى به هر گونه كه حكمتش اقتضا كند قدرت دارد.
٢. «قَدَرَ» يعنى در تنگنا قرار داد، «قَدَرَ الرِّزْقَ عَلَيْهِ وَ يَقدرُ» يعنى او را در تنگناى معيشت قرار داده و مى‏دهد.
خداوند در سوره سبأ، آيه ٣٦ مى‏فرمايد:
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِر؛
بگو: پروردگار من روزى را براى هر كس بخواهد وسعت داده يا «تنگ» مى‏كند.
٣. «قَدَرَ» يعنى تدبير و اندازه كرد، «قَدَرَ اللَّه الأمر بقدره» يعنى خداوند آن را تدبير كرد يا خواستار وقوع آن شد، چنانكه در سوره قمر، آيه ١٢ مى‏فرمايد:
وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونا فَالتقَى الْماءُ عَلى اَمرٍ قَدْ قُدِرَ؛
وزمين‏راشكافتيم‏وچشمه‏هايى بيرون فرستاديم؛واين دو آب [باران و چشمه] «به اندازه‏اى كه تدبير و خواسته شده بود» با هم درآميختند.
ج) معناى «قَدَّرَ»
١. «قَدَرَ» يعنى حكم كرد، فرمان داد، «قَدَّرَ اللَّهُ الأمرَ» يعنى خداوند حكم و فرمان داد كه كار، اينگونه باشد. چنانكه در سوره نمل، آيه ٥٧ درباره زن لوط مى‏فرمايد:
فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرين؛
ما او [لوط] و خانواده‏اش را نجات داديم، جز زنش كه فرموديم: او از بازماندگان باشد.
يعنى حكم و فرمان ما اين بود كه آن زن از هلاك‏شدگان باشد.
٢. «قَدَّرَ» يعنى مدارا نمود، درنگ كرد، «قَدَّرَ فى الأمر» يعنى در انجام كار درنگ كرد و با آن مدارا نمود، چنانكه خداى متعال در سوره سبأ، آيه ١١ به داود(ع) مى‏فرمايد:
أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِي السَّرْدِ؛
زره‏هاى كامل و فراخ بساز و در بافتن آنها با تأمل و مدارا عمل كن.
يعنى در ساختن زره عجله مكن، بلكه با دقت و زمان كافى اقدام كن تا نتيجه كارت محكم و استوار باشد.
د) معناى «قَدَرْ»
١. «قَدَرْ» به معناى كميَّت و مقدار و اندازه، چنانكه در سوره حجر،آيه ٢١ مى‏فرمايد:
وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ؛
هرچه هست خزاين آن نزد ماست، و ما جز به مقدار و اندازه معين‏آن را نازل نمى‏كنيم.
٢. «قَدَر» به معناى زمان و مكان، چنانكه در سوره مرسلات، آيات ٢٢-٢٠ مى‏فرمايد:
اَلَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهيمنٍ× فَجَعَلْناهُ فى قَرارٍ مَكينٍ× إلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ؛
آيا شما را از آبى پست نيافريده‏ايم× سپس آن را در قرارگاه محفوظ و آماده قرار داديم× تا «زمانى» معين و معلوم؟
٣. «قَدَر» به معناى حكم قطعى و نافذ، «قَدَراللَّه» يعنى حكم نافذ و قطعى و محكم خدا، چنانكه در سوره احزاب، آيه ٣٨ مى‏فرمايد:
سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً؛
اين سنت الهى، در پيشينيان نيز جارى بوده، و فرمان خدا «قطعى و نافذ و شدنى» است.
شايد تعدد معناى ماده «قضا و قدر» و نسبت آن به خداى متعال باعث شده تا برخى از مسلمانان به اشتباه افتاده و چنان پندارند كه معناى «قضا وقدر» در قرآن وحديث اين است كه، انسان در زندگى خويش هر چه را مى‏كند، نيك يا بد، براساس «قضا و قدر» و سرنوشتى است كه خداوند، پيش از آفرينش او، برايش مقرر داشته است! چنانكه در روايات ما واژه «قَدَرى»، به «جبرى» و «تفويضى» هر دو اطلاق شده است. و بنا بر چنين اطلاقى، واژه «قَدَر» نامى است براى شى‏ء و ضد آن، مانند واژه «قُرْء» كه نامى است براى «حيض» و «پاكى» هر دو.
در پايان، از بيان اقوال «قَدَرى‏ها» و پاسخ آن، براى پرهيز از طول بحث درمى‏گذريم، و تنها به آوردن احاديثى كه پاسخ اين اقوال را در آن يافته‏ايم بسنده مى‏كنيم تا - به يارى خدا - علاوه بر پاسخ، توضيح و شرح موضوع نيز باشد.
رواياتى از امامان اهل‏بيت(ع) در قضا و قدر روايت اول
١. روايت نخست را از اولين امام از امامان اهل‏بيت(ع)، امام على بى ابى‏طالب(ع) مى‏آوريم:
صدوق در كتاب توحيد با سند خود تا امام حسن(ع) و ابن عساكر در تاريخ با سند خود تا ابن عباس روايت كنند كه: [عبارت از صدوق است]
دَخَلَ رَجُل مِن أهِل العِراقِ عَلى أمير الْمُؤْمنين(ع) فَقالَ: أخْبِرْنا عَنْ خرُوجِنا إلى أهلِ الشامِ أبِقَضاءٍ من اللَّهِ وَ قَدَر؟ فَقالَ لَهُ أميرُ الْمُؤْمِنينَ(ع): اَجَل يا شَيخ، فَوَاللَّهِ ما عَلَوتُم تَلْعَة وَ لا هَبطتُم بَطْنَ وادٍ إلّا بِقَضاءٍ مِنَ اللَّهَ وَ قَدَرٍ، فَقالَ الشَّيْخُ: عِنْدَاللَّه اَحْتَسِبُ عنائى يا أميرَالْمُؤْمِنينَ! فَقالَ(ع): مَهْلاً يا شْيخ! لَعَلّكَ تَظُنّ قَضاءً حَتْمَاً وَ قَدَراً لازماً! لَوْ كانَ كَذلِكَ لَبَطل الثّوابُ وَ العِقابُ وَ الأمرُ وَ النَّهىُ وَ الزَّجر، وَ لَسَقَطَ مَعْنَى الْوَعيد وَ الْوَعد، وَ لَمْ يَكُن عَلى مُسى‏ءٍ لائمة وَ لا لِمُحْسنٍ مَحْمَدة، وَ لَكانَ الْمُحْسنُ أولى بِاللائِمةِ مِن الْمُذنِب، وَ الْمُذنِبُ أولى بِالإحسانِ من الْمُحْسِن، تِلْكَ مَقالَةُ عَبْدَةِ الإوْثانِ وَ خُصَماءِ الرَّحْمانِ وَ قَدَريَّة هذِهِ الاُمَّة وَ مَجُوسِها. يا شَيخ! إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ كَلَّف تَخْييراً، وَ نَهى تَحْذيراً، و أعْطى عَلى الْقَليلِ كَثيراً وَ لَمْ يُعصَ مَغْلُوبَاً، وَ لَمْ يُطَع مُكْرَهاً، وَ لَمْ يَخْلُقِ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذينَ كُفْرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النَّار؛
مردى عراقى بر اميرمؤمنان(ع) وارد شد و گفت: آيا خروج ما بر شاميان به «قضا و قدر» الهى است؟ امام به او فرمود: آرى اى شيخ! به خدا سوگند از هيچ بلندى بالا نرفتيد و در هيچ پستى فرود نيامديد مگر به «قضا و قدرى» از خداوند! آن مرد گفت: اميدوارم رنج من نزد خدا به حساب آيد٣٤!
امام(ع) به او فرمود: آهسته برو اى شيخ! شايد پنداشتى قضاى حتمى و قدر قطعى را مى‏گويم! اگر چنين باشد كه ثواب و عقاب و امر و نهى و پيشگيرى باطل شده، و ترساندن و مژده دادن بى‏معنى است، نه ملامتى بر گناهكار بجاست و نه ستايشى از نيكوكار رواست، بلكه نيكوكار به ملامت سزاوارتر از بدكار بوده و گناهكار به نيكى شايسته‏تر از نيك‏رفتار است٣٥! اين، گفتار بت‏پرستان و دشمنان خداى رحمان و «قَدَرى‏مسلكان» و مجوسان اين امت است! اى شيخ! خداى عزوجل بندگان را مكلف ساخت تا به اختيار خود عمل كنند و آنان را نهى كرد تإ؛ث‏ث جر خود بازايستند، و بر كار اندك پاداش بسيار دهد، شكست‏خورده نافرمانى نشده، و ناخواسته اطاعت نگرديده، «او آسمانها و زمين و موجودات ميان آن دو را به باطل نيافريده، اين گمان كسانى است كه كافر شدند، پس واى بر كسانى كه كافر شدند از عذاب آتش٣٦!»
راوى گويد: آن شيخ برخاست و سرود:
اَنت الإمامُ الَّذى نَرجُو بِطاعَتِهِ يَوْمَ النَّجاةِ مِنَ الرَّحْمنِ غُفْراناً
اَوْضَحْتَ مِنْ ديننا ما كانَ مُلْتَبساً جَزاكَ رَبُّكَ عَنَّا فيهِ إحْساناً
فَلَيْس مَعْذِرة فى فِعْلِ فاحِشَةٍ قَدْ كُنْتُ راكِبُها فِسْقاً وَ عِصْياناً
تو همان امام حقى كه به يمن طاعت او به قيامت آرزويم كرم خدات باشد
تو زدين مابه يك دم همه شبهه رازدودى مگراز خدات خواهم كه براو جزات باشد
پس از اين بيان روشن نسزد گناه بر من كه نه معذرت توانم نه مرا نجات باشد
روايت دوم
روايت دوم را از ششمين امام از امامان اهل‏بيت(ع)، امام ابو عبداللَّه جعفر بن محمد الصادق(ع) مى‏آوريم كه فرمود:
إنَّ النَّاسَ فِى الْقَدَر عَلى ثَلاثَة أوْجُه: رَجُلٌ زَعَمَ أنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أجْبَر النَّاسَ عَلَى الْمَعاصى فَهذا قَدْ ظَلَمَ اللَّهَ في حُكْمِهِ فَهُوَ كافِرُ، وَ رَجُلٌ يَزْعَمُ أنَّ الأمْرَ مُفَوَّضٌ إلَيْهِم فَهذا قَدْ أوْهَنَ اللَّه فى سُلْطانِهِ فَهُوَ كافِرٌ. وَ رَجُلٌ يَزْعَمُ أنَّ اللَّهَ كَلَّفَ الْعِبادَ ما يُطيقُونَ وَ لَمْ يُكَلِّفهُمْ ما لا يُطيقُونَ وَ إذا أحْسَنَ حَمَدَ اللَّه وَ إذا أساءَ اسْتَغْفَر اللَّه فَهذا مُسْلِمٌ بالِغٌ.
مردم درباره «قَدَر» بر سه راه رفته‏اند:
١. كسى كه عقيده دارد خداى عزوجل مردم را بر گناهان مجبور كرده است، او درباره فرمان بازدارنده الهى به خدا ستم كرده، پس او كافر است.
٢. كسى كه معتقد است همه كارها به مردم واگذار شده، او خدا را در قدرت و سلطنت خويش ضعيف و ناتوان پنداشته، پس او [نيز] كافر است.
٣. كسى كه عقيده دارد خداوند بندگان را به آنچه مى‏توانند مكلف كرده، و آنچه را در توانشان نيست از آنان نخواسته است، او هرگاه كار نيكى انجام دهد خدا را سپاس گويد و اگر كار بدى از او سر زند از خدا آمرزش مى‏خواهد، اين همان مسلمان [به حق] رسيده است٣٧.
روايت سوم
روايت سوم از هشتمين امام از ائمه اهل‏بيت(ع)، امام على بن موسى الرضا(ع) است كه فرمود:
١. إنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يُطَع بِإكراهٍ، وَ لَمْ يُعْصَ بِغَلَبَةٍ وَ لَمْ يُهْمِلِ العِبادَ فى مُلْكِهِ، هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُم وَ الْقادِرُ عَلى ما اَقْدَرَهُم عَلَيْه فَإنِ ائْتَمَر الْعِبادُ بِطاعَتِهِ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ مِنْها صادّاً، وَ لا مِنْها مانِعاً، وَ إنْ ائْتَمَرُوا بِمَعْصِيَةٍ فَشاءَ أنْ يَحُولَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ذلِكَ فَعَلَ وَ إنْ لَمْ يَحُلْ وَ فَعَلُوهُ فَلَيْسَ هُوَ الَّذى أدْخَلَهُمْ فيه.
خداى عزوجل از روى اجبار اطاعت نشده، و از ضعف و شكست نافرمانى نگرديده، و بندگان را در مملكت خويش بيهوده نگذاشته، او بر همه آنچه كه در اختيارشان نهاده مالك، و بر همه امورى كه توانشان داده توانمند است. اگر بندگان در پى طاعتش باشند خداوند راه آنان را نمى‏بندد و از اطاعت بازشان نمى‏دارد، و اگر به دنبال نافرمانى‏اش باشند و او بخواهد ميان آنان و گناه فاصله شود، خواهد كرد، و اگر مانع از گناه نشد و آنان انجامش دادند، او نيست كه آنان را در آن راه انداخته است.٣٨
يعنى: انسانى كه خدا را پيروى مى‏كند مجبور بر اين پيروى نيست، و انسانى كه خدا را نافرمانى مى‏كند بر اراده و خواست خدا چيره نشده، بلكه اين خود خداست كه مى‏خواهد بنده در كارش مختار و آزاد باشد.
٢. يَا ابْنَ آدم بِمشيئتى كُنْتَ أنْتَ الَّذى تَشاءُ لِنَفْسِكَ ما تَشاءُ، وَ بِقُوَّتى أدَّيت إلَىَّ فَرائِضى، وَ بِنِعْمَتى قَوَيْتَ عَلى مَْعصِيَتى، جَعَلْتُكَ سَميعاً بَصيراً قَوِّياً، «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِك.»
اى فرزند آدم! با خواست من است كه تو گزينشگر شده و هر چه را بخواهى براى خود اختيار مى‏كنى، و با نيروى من است كه واجباتم را بجا مى‏آورى، و با نعمتهاى من است كه بر نافرمانى‏ام توانمند شده‏اى، من تو را شنوا و بينا و توانا ساختم، [پس اين را بدان كه] «هرچه از نيكويى به تو مى‏رسد از خداست، و هر چه از بدى به تو رسيد از خودت مى‏باشد٣٩.»
و در روايت ديگرى آمده است: «عَمِلْتَ بِالْمَعاصِىَ بِقُوَّتى الَّتى جَعَلْتُها فيكَ؛ با نيرويى كه در تو نهاده بودم به گناهان اقدام كردى٤٠!»
روايت چهارم
از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود:
١. لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ وَ لكِن أمْرٌ بَيْنَ أمْرَينِ، قالَ قُلْتُ: وَ ما اَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ؟ قالَ(ع): مَثَلُ ذلِكَ رَجُلٌ رَأَيْتَهُ عَلى مَعْصِيَةٍ فَنَهَيْتَهُ فَلَمْ يَنْتَه فَتَرَكْتَهُ فَفَعَلَ تِلْكَ الْمَعْصِيَة، فَلَيْسَ حَيْثُ لَمْ يَقْبَلُ مِنْكَ فَتَرَكْتَهُ كُنْتَ أنْتَ الَّذى أمَرْتَهُ بِالْمَعْصِيَة.
نه جبر است و نه تفويض، بلكه چيزى ميان اين دو است. راوى گويد گفتم: چيزى ميان اين دو يعنى چه؟ فرمود: مثال آن، مثال كسى است كه در حال گناه است و تو او را نهى مى‏كنى و او نمى‏پذيرد. پس از آن رهايش مى‏كنى و او آن گناه را انجام مى‏دهد، پس چنان نيست كه چون از تو نپذيرفت و تو به حال خود رهايش كردى، اين تو بوده‏اى كه به گناه فرمانش دادى٤١!
٢. ما اسْتَطَعتَ أنْ تَلُومَ الْعَبدَ عَلَيْه فَهُوَ مِنْه وَ ما لَمْ تَسْتَطِعْ أنْ تَلُومَ الْعَبْد عَلَيْهِ فَهُوَ مِنْ فِعْلِ اللَّه، يَقُولُ اللَّهُ لِلْعَبد: لِمَ عَصَيْتَ؟ لِمَ فَسَقْتَ؟ لِمَ شَرِبْتَ الْخَمْرَ؟ لِمَ زَنَيْتَ؟ فَهذا فِعْلُ الْعَبْد، وَ لا يَقُولُ لَهُ لِمَ مَرِضْتَ؟ لِمَ قَصُرْتَ؟ لِمَ ابَيْضَضْتَ؟ لِمَ اسْوَدَدْتَ؟ لِأنَّهُ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ تَعالى.
هر كارى را كه بتوانى بنده را بر آن سرزنش كنى، از آن اوست، و هر چه را كه نتوانى بنده را بر آن سرزنش نمايى، از آن خداست. خداوند به بنده‏اش مى‏فرمايد: چرا سركشى كردى؟ چرا نافرمانى نمودى؟ چرا شراب خوردى؟ چرا زنا كردى؟ اينها كار بنده است. خداوند از بنده‏اش نمى‏پرسد: چرا مريض شدى؟ چرا قدت كوتاه است؟ چرا سفيد رنگى؟ چرا سياه رويى؟ زيرا اينها كار خداوند است٤٢.
شرح روايات «جبر» و «تفويض» دو طرف دارد:
١. طرفى كه به خدا و صفات خدا بازمى‏گردد.
٢. طرفى كه به انسان و صفات او مربوط مى‏شود.
آنچه از جبر و تفويض به خدا و صفات خدا مربوط است، سزاوار آن است كه آن را از خدا و انبياى خدا و اوصياى ايشان بگيريم. و آنچه به انسان و صفات و افعال او مربوط مى‏شود همين مقدار كه مى‏گوييم: من اين كار را مى‏كنم، و من آن كار را نمى‏كنم، كافى است تا بدانيم كه هرچه مى‏كنيم به اختيار خويش است. در بحثهاى گذشته نيز دانستيم كه سير زندگى انسان با سير ذره و اتم و سيارات و كهكشانها و ديگر مسخَّرات به فرمان خدا، در حركات و نتايج، يكسان نيست. اين از يك طرف، از طرف ديگر، خداوند انسان را به حال خود رها نكرده و او را به خود واگذار ننموده تا هر چه را بخواهد، همان‏گونه كه دوست دارد و هواى نفس او فرمانش مى‏دهد، همان را انجام دهد، بلكه خداوند بوسيله انبياى خود راهنمايى‏اش كرده: هم راه ايمان قلبى به حق را به او نشان داده، و هم روش عمل شايسته سودمند جسمانى را به او نموده و هم از اعمال زيانبار آگاهش ساخته است. او اگر از هدايت خدا پيروى كند و يك گام در صراط مستقيم الهى پيش رود، خداوند دستش را گرفته و ده گام جلوترش مى‏برد، سپس به خاطر آثار عملش در دنيا و آخرت هفتصد برابر پاداشش مى‏دهد، و خداوند به مقتضاى حكمت و سنت خويش براى هر كس بخواهد مى‏افزايد.
ما، در كتاب عقايد اسلام مثالى زديم و گفتيم: خداوند اين دنيا را همانند مهمانسرايى از نوع «سلف سرويس» براى مؤمن و كافر هر دو آماده كرده است٤٣، چنانكه در سوره اسراء، آيه ٢٠ مى‏فرمايد: «كلّاً نُمِدُّ هؤُلاءِ و هؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً؛ هر دو گروه، اينان و آنان را، از عطاى پروردگارت افزون مى‏دهيم، زيرا عطاى پروردگارت هرگز از كسى دريغ نشده است.
راستى را كه اگر امداد الهى نبود، و بندگان خدا توان جسمى و فكرى خويش و امكانات آماده و مسخَّر اين عالم را از خداى سبحان نداشتند، نه مؤمن ره‏يافته مى‏توانست عمل صالح و شايسته انجام دهد، و نه كافر گمراه توان اقدام زيانبار فاسد را داشت، راستى اگر خداوند يك لحظه عطاى خود را از انسان سلب كند، حتى اگر جزء كوچكى از آن باشد: بينايى، سلامت، عقل و انديشه و... چه مى‏تواند بكند؟ بنابراين، انسان هر چه مى‏كند به اختيار خود و به وسيله ابزارى است كه خداوند به او بخشيده است. پس، انسان در انتخاب مختار و در اكتساب و امدار است.
آرى،انسان‏دراين‏عالم‏خودكار محض نيست، همان‏گونه كه مجبور صرف هم نيست. نه همه كارها به او واگذار شده و نه بر كارى [كه انتخاب مى‏كند] مجبور است، بلكه امرى است‏ميان‏دوامر[امر بين امرين]، و اين همان مشيت خدا و سنت و قانون او درباره افعال بندگان است. «و لن تجد لسنة اللَّه تبديلاً؛ و هرگز در سنت الهى تغيير و تبديلى نيابى!»
چند پرسش و پاسخ در اين بخش پرسشهاى چهارگانه زير مى‏آيد:
١. چگونه انسان در آنچه مى‏كند مختار است، با آنكه شيطان بر او چيرگى دارد و در حالى كه ديده نمى‏شود به اغواى آدمى پرداخته و در قلب او وسوسه مى‏كند و به كار شرّش فرا مى‏خواند؟
٢. انسان در محيط فاسد نيز اين چنين است، او كه جز فساد و شر چيزى نمى‏بيندچگونه به اختيار خود عمل مى‏كند؟
٣. انسانى كه دعوت پيامبران به او نرسيده و در نقاط دوردست سكونت دارد چه بايد بكند؟
٤. گناه «زنازاده» چيست؟ چرا او به خاطر رفتار ديگران دوستدار شرّ مى‏شود و شرارت مى‏كند؟
پاسخ پرسشهاى ١ و ٢
پاسخ اين دو پرسش را در آنچه در بحث «ميثاق» در ابتداى كتاب عقايد اسلام در قرآن كريم آورديم بجوييد٤٤، در آنجا گفتيم كه خداى متعال حجت را بر انسان تمام كرده، و با وديعت نهادن غريزه بحث و كاوش از سبب پديده‏ها كه او را به سبب‏ساز اصلى مى‏رساند، راه عذر او را بسته است، و براى همين است كه در سوره اعراف، آيه ١٧٢ درباره ميثاق الهى مى‏فرمايد: أنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ؛ تا روز قيامت نگوييد: ما از اين [پيمان] ناآگاه بوديم.
انسان همان‏گونه كه در هر حالى از غريزه گرسنگى غافل نمى‏شود تا اندرون خود را از طعام پر كند، همچنين از غريزه معرفت خواهى نيز غافل نمى‏گردد تا سبب‏ساز حقيقى را بشناسد.
پاسخ پرسش سوم
در پاسخ به اين پرسش مى‏گوييم: خداى سبحان فرموده: «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إلاَّ وُسْعَها؛ خداوند هيچ‏كس را جز به مقدار توانش تكليف نمى‏كند.»
پاسخ پرسش چهارم
«زنازاده» نيز، مجبور بر انجام كار شر نيست، آنچه هست، اين است كه حالت روحى مرد و زن زناكار در حال ارتكاب زنا به گونه‏اى است كه چون خود را نسبت به قوانين جامعه خائن مى‏بينند، و مى‏دانند كه جامعه كار آنان را آلوده و كثيف مى‏داند و اگر بر رفتارشان آگاه شود و آنان را در حال ارتكاب اين پستى ببيند با آنان دشمنى كرده و مطرودشان مى‏دارد، و همه نيكان و پاكان و صاحبان اخلاق كريمه از چنين كارى بيزارى مى‏جويند، اين حالت روحى و كابوس درونى بر نطفه اثر مى‏گذارد و از راه وراثت به محصول اين نطفه منتقل مى‏گردد و او شردوست پرورش مى‏يابد و با نيكان و معروفان جامعه به ستيز مى‏پردازد. نمونه بارز اين سيرت زياد بن ابيه و فرزندش ابن زياد بودند كه در دوران حكومتشان در عراق همه آنچه را كه نبايد مى‏كردند، كردند؛ بويژه ابن زياد كه به دستور او پس از شهادت امام حسين(ع) جسم شريف آن حضرت و ياران پاكش را مثله كردند، و سرهاى ايشان را در شهرها گرداندند، و خانواده رسول اللَّه را اسيرانه به كوفه و شام روانه كردند، و ديگر كارها كه به دستور او انجام شد، و اين در حالى بود كه پس از شهادت امام حسين(ع) هيچ فرد ديگرى نمانده بود تا در برابر حكومت آنان مقاومت نمايد، و هيچ‏گونه توجيهى براى اينگونه كارهاى او وجود نداشت، جز اينكه او دوستدار شر بود و مى‏خواست شوكت و عظمت شريف‏ترين خانواده عرب و اسلام را درهم بشكند، و آنان را بى‏اعتبار نمايد، او فطرتاً شردوست و دشمن نيكويى بود و با كريمان و شريفان جامعه سر ستيز داشت٤٥.
بنابراين، [درست است و مى‏پذيريم كه] شردوستى و نيك‏ستيزى و آزار نيكان و پاكان جامعه در زنازاده - برخلاف حلال زاده - [شبه] فطرى است، ولى با وجود همه اينها، هيچ‏يك از آن دو بر كارهاى خير و شرى كه مى‏كنند يا نمى‏كنند مجبور نيستند، مثال آن دو، مثال جوان تنومند رسيده و پيرمرد ناتوان خميده است، اولى غرق در شهوت جسمانى و دوستدار وصول به خواهش نفسانى و دومى، فاقد نيروى جوانى و تارك شهوت جسمانى است! روشن است كه در چنين حالى كه پيرمرد خميده نمى‏تواند زنا كند و جوان رسيده در اوج توان جنسى است، اين جوان مجبور بر زنا كردن نيست تا اگر چنين گناه زشتى را مرتكب شد معذور باشد، بلكه اگر زمينه زنا برايش فراهم شد و او «خافَ مَقام رَبِّهِ؛ از مقام پروردگارش ترسيد»، «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى؛ و نفس خويش را از خواسته نابجايش بازداشت»، «فَإنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأوى؛ يقيناً جايگاه او بهشت است٤٦.»
بدين‏گونه، هر يك از ابعاد زندگى انسان را كه بررسى كرده و در آن بينديشيم، او را در كارهايى كه انجام مى‏دهد صاحب اختيار مى‏يابيم، مگر آنچه از روى غفلت و عدم آگاهى باشد كه آن هم آثار اخروى ندارد.

١٦- صفات خداوند جليل در دو مكتب برخى صفات خداوندى و منشأ اختلاف در آنها برخى از مسلمانان چنين پندارند كه:
١. خداوند آدم را به صورت خود آفريد درصحيح بخارى‏وصحيح مسلم‏وتوحيدابن‏خزيمه‏ازابوهريره روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند آدم را به صورت خود آفريد و طول قامت او شصت ذراع بود٤٧، و پس از آفريدن به او فرمود: برو و بر آن گروه فرشتگانِ نشسته سلام كن و سلام و تحيت آنان را بشنو كه آن، تحيت و سلام تو و فرزندان تو باشد، آدم چنان كرد و به ايشان گفت: سلام بر شما. و آنان در پاسخش گفتند: سلام بر تو و رحمت خدا نيز، و كلمه «رحمة اللَّه» را بر سلام او افزودند. پس، هر كه داخل بهشت مى‏شود به صورت آدم باشد. و از آن پس تاكنون، همواره آدميان كوچك و كوچكتر مى‏شوند٤٨.»
و نيز، در صحيح مسلم و مسند احمد از ابوهريره روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) فرمود: «هرگاه يكى از شما با برادر خود درستيزد، از زدن بر چهره و صورت برگريزد كه خداوند آدم را به صورت خود آفريده است٤٩.»
٢. يداللَّه در مكتب خلفا در صحيح بخارى و صحيح مسلم و سنن ابوداود و توحيد ابن خزيمه از ابوهريره روايت كنند كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «آدم و موسى با يكديگر مناظره كردند. موسى گفت: اى آدم! تو پدر ما هستى، نااميدمان كردى و از بهشت بيرونمان آوردى، آدم گفت: تو موسايى! خداوند تو را به سخن گفتن با خود برگزيد و [تورات] را با دست خود برايت نوشت. آيا مرا بر چيزى سرزنش مى‏كنى كه خداوند چهل سال پيش از خلقت من مقدر فرموده است؟»
سپس پيامبر فرمود: «آدم و موسى مناظره كردند و آدم بر موسى پيروز شد٥٠.»
و نيز، در صحيح بخارى و مسلم و سنن ترمذى و سنن ابوداود و تفسير طبرى و تفسير ابن كثير و تفسير زاد المسير ابن جوزى و تفسير سيوطى از عبداللَّه بن مسعود روايت كنند كه گفت:
دانشمندى از يهود خدمت رسول خدا(ص) آمد و گفت: «اى محمد و اى ابوالقاسم! خداوند تعالى در روز قيامت آسمانها را بر يك انگشت نگه مى‏دارد و سپس آنها را مى‏جنباند و مى‏گويد: منم مالك و صاحب اختيار.» رسول خدا(ص) از گفته اين دانشمند در شگفت آمد و خنديد و او را تصديق كرد و اين آيه را تلاوت فرمود:
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُون٥١؛
خدا را آنچنان كه شايسته مقام اوست، نشناختند. زمين در روز قيامت يكجا در قبضه اوست و آسمانها در هم پيچيده در يد قدرت اويند. منزه است و برتر از آنچه شريك او مى‏پندارند٥٢.
و نيز، در صحيح بخارى و كنزالعمال از ابوهريره روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) فرمود: «دست خدا پر و انباشته است و انفاق و برداشت شب و روز از آن نكاهد. و فرمود: مگر نه آنكه از ابتداى آفرينش آسمان و زمين انفاق كرده و چيزى از آنچه در دست اوست كاسته نشده است. و فرمود: عرش او بر آب قرار گرفته و به دست ديگر اوست، و ميزان پايين و بالا مى‏رود.٥٣«
و نيز، از ابو هريره روايت كنند كه گفت:
از رسول خدا(ص) شنيدم كه مى‏فرمود: «خداوند زمين را قبضه كرده و آسمانها را در يد قدرت خود در هم مى‏پيچيد و مى‏گويد: منم سلطان و صاحب اختيار. پادشاهان و سلاطين زمين كجا هستند٥٤؟»
و نيز، در كتاب توحيد ابن خزيمه در باب «اثبات دست براى خداوند جليل» آمده است: خداوند متعال - همان‏گونه كه در آيات محكم قرآنى ما را آگاه فرموده - داراى دو دست است.٥٥
او سپس به مجموعه‏اى از آيات - از جمله آيات زير استشهاد كرده است:
١. وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاء٥٦؛ و يهود گفتند دست خدا بسته است. دستهاى خودشان بسته باد كه با اين گفته ملعون گشتند. دستهاى خدا گشاده است. به هر گونه كه بخواهد انفاق و بخشش مى‏كند.
٢. فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ٥٧؛
پس، پاك و منزه است آن خدايى كه ملكوت و زمام هر چيزى به دست اوست و همه به سوى او بازگردانده مى‏شويد.
٣. وَ تُعِزُّمَنْ تَشاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ‏الْخَيْرُإِنَّكَ‏عَلىكُلّ‏شَيْ‏ءٍ قَدير٥٨؛ هر كه را بخواهى عزت بخشى و هر كه را بخواهى ذلت دهى. همه نيكيها به دست توست و تو بر هر كارى توانايى.


١. سوره شعرا، آيات ١٢٠ - ١٢١.
٢. سوره هود، آيه ١٣٩.
٣. سوره اعراف، آيه ١٣٣.
٤. سوره اسراء، آيات ٩٠ - ٩٢.
٥. هر سه حديث را طبرى در تفسير آيه آورده است. ابو وائل شقيق بن مسلمه اسدى كوفى است، شرح حال او در تهذيب التهذيب، ج ١٠، ص ٣٥٤، چنين است كه: ثقه است و مخضرم [جاهليت و اسلام را درك كرده است] در زمان صحابه و تابعين حضور داشته و در خلافت عمر بن عبدالعزيز در سن يكصد سالگى از دنيا رفته است.
٦. بحارالانوار، ج ٩٨، ص ١٦٢.
٧. صحيح بخارى، ج ٣، ص ٣٤؛ كتاب الادب باب ١٢ و ١٣، و صحيح مسلم، ص ١٩٨٢، حديث ٢٠ و ٢١ از باب صله رحم و مسند احمد، ج ٣، ص ٢٤٧ و ٢٦٦ و ج ٥، ص ٧٦.
٨. سوره انعام، آيه ٢.
٩. تفسير قرطبى، ج ٩، ص ٣٣١-٣٢٩.
١٠. مقدمه سنن ابن ماجه، باب ١٠، حديث ٩٠.
١١. تفسير ابن كثير، ج ٢، ص ٥١٩.
١٢. تفسير قرطبى، ج ٢، ص ٣٢٩.
١٣. تفسير طبرى، ج ١٣، ص ١١١ و تفسير سيوطى، ج ٤، ص ٦٥. عبارت از طبرى است.
١٤. سوره يونس، آيه ٩٨.
١٥. سوره اعراف، آيه ١٤٢.
١٦ . سوره بقره، آيه ٥١.
١٧ . مسند طيالسى، ص ٣٥٠، حديث ٢٦٩٢، مسند احمد، ج ١، ص ٢٥١، ٢٩٨ و ٣٧١؛ طبقات ابن سعد، چاپ اروپا، ج ١، قسمت اول ص ٧ - ٩؛ سنن ترمذى، ج ١١، ص ١٩٦ و ١٩٧، در تفسير سوره اعراف. در كتاب بحارالانوار، ج ٤، ص ١٠٣-١٠٢ نيز با اختلافى اندك، از امام باقر(ع) آورده است.
١٨. بحار، ج ٤، ص ١٠٨، به نقل از توحيد صدوق.
١٩. بحار، ج ٤، ص ١٠٨، به نقل از توحيد صدوق.
٢٠. بحار، ج ٤٧، ص ١٠٨، به نقل از توحيد صدوق.
٢١. بحار، ج ٤، ص ١٠٨، به نقل از توحيد صدوق.
٢٢. بحار، ج ٤، ص ٩٩، به نقل از تفسير على بن ابراهيم.
٢٣. بحار، ج ٤، ص ١٠٢، به نقل از امالى شيخ مفيد.
٢٤. همان.
٢٥. بحار، ج ٤، ص ١٠٢، به نقل از علل الشرايع.
٢٦. بحار، ج ٤، ص ١١١، به نقل از اكمال الدين صدوق.
٢٧. به معرفى «اشاعره» در كتاب ملل و نحل شهرستانى در حاشيه «الفصل فى الملل و الاهواء و النحل» ابن حزم (ج ١ ص ١١٩ - ١٥٣) مراجعه شود.
٢٨. به معرفى «معتزله» در كتاب ملل و نحل شهرستانى در حاشيه «الفصل فى الملل و الاهواء و النحل» ابن حزم (ج ١، ص ٥٥ - ٥٧) مراجعه شود.
٢٩. سوره يونس، آيه ٩٣.
٣٠. سوره حجر، آيه ٦٦.
٣١. سوره اسراء، آيه ٢٣.
٣٢. سوره بقره، آيه ١١٧.
٣٣. سوره انعام، آيه ٢.
٣٤. يعنى اگر خروج و جهاد ما به «قضا و قدر» قطعى الهى است كه سزاوار پاداش نيستيم. پس اميدوارم رنج من در اين راه نزد خدا به حساب آيد و در رديف اعمال كسانى قرار گيرد كه روز قيامت مورد فضل و رحمت خدا قرار مى‏گيرند.
٣٥. زيرا هر دو در اصل كار مساويند، چون عمل به اراده و اختيار آنان نبوده، از طرفى نيكوكار مورد ستايش مردم قرار مى‏گيرد و اين را حق خود مى‏داند در حالى كه چنين نيست و به خاطر همين پندار، او به ملامت سزاوارتر است از گناهكار، زيرا گناهكار مورد ملامت مردم است و او خود را سزاوار اين ملامت مى‏داند، در حالى كه چنين نيست، پس بايد به او احسان شود تا تحمل آزار و ملامت مردم را با آن جبران كند، نه به نيكوكار!
٣٦. اقتباسى است از آيه ٢٧ سوره ٢.
٣٧. توحيد صدوق، ص ٣٦١-٣٦٠.
٣٨. توحيد صدوق، ص ٣٦١.
٣٩. توحيد صدوق، ص ٣٤٠٣٢٨، ٣٤٤ و ٣٦٢؛ كافى، ج ١، ص ١٦٠؛ سوره نساء، آيه ٧٩.
٤٠. توحيد صدوق، ص ٣٦٢.
٤١. كافى، ج ١، ص ١٦٠؛ توحيد صدوق، ص ٣٦٢.
٤٢. بحار، ج ٥، ص ٥٩، حديث ١٠٩.
٤٣ . عقايد اسلام در قرآن كريم، ج ٢، ص ٣٩٥.
٤٤. ج ا، ص ١٧.
٤٥. به بحث ملحق كردن زياد در جلد اول كتاب عبداللَّه بن سبا، و بحث شهادت امام حسين(ع) در جلد سوم معالم المدرستين مراجعه شود.
٤٦. اقتباسى از آيه ٤٠ سوره نازعات: و أما من خاف مقام ربه و...
٤٧. ذراع فاصله آرنج تا سرانگشت دست و حدود پنجاه سانتى‏متر است. (مترجم)
٤٨. صحيح بخارى، كتاب الاستئذان، باب بدء السلام، ج ٢، ص ٥٩؛ صحيح مسلم، كتاب الجنة و صفة نعيمها، باب يدخل الجنة اقوام...، حديث ٢٨، ص ٢١٨٣ - ٢١٨٤؛ و توحيد ابن خزيمه، ص ٤٠ - ٤١.
٤٩. صحيح مسلم، كتاب البر و الصلة و الآداب، باب النهى عن ضرب الوجه، حديث ١١٦-١١٢، ص ٢٠١٧-٢٠١٦؛ در مسند احمد ج ٢، ص ٢٤٤، ٢٥١، ٣١٥، ٣٢٣، ٤٣٤، ٤٦٣ و ٥١٩ نزديك به اين معنى آمده است.
٥٠. صحيح مسلم، كتاب القدر، باب حجاج آدم موسى، ص ٢٠٤٣-٢٠٤٢، حديث ١٣، ١٤ و ١٥؛ صحيح بخارى، كتاب القدر، باب تحاج آدم و موسى عنداللَّه، ج ٤، ص ٩٨؛ كتاب التوحيد، باب قوله «و كلم اللَّه موسى تكليماً»، ج ٤، ص ١٩٩؛ سنن ابوداود، كتاب السنة، باب فى القدر، ج ٤، ص ٢٢٢؛ توحيد ابن خزيمه، ص ٥٧-٥٤.
٥١. سوره زمر، آيه ٦٧.
٥٢. صحيح بخارى، كتاب التفسير، ج ٣، ص ٢٢ و كتاب التوحيد، ج ٤، ص ١٩٢؛ صحيح مسلم، كتاب صفة القيامة...، حديث ١٩، ٢٠، ٢٤ و ٢٥، ص ٢١٤٧- ٢١٤٨؛ سنن ترمذى، كتاب التفسير، ج ٥، ص ٣٧١؛ سنن ابوداود، ج ٤، ص ٢٣٤؛ در تفسير طبرى و تفسير ابن كثير و ابن جوزى و سيوطى در تفسير آيه مذكور.
٥٣. صحيح بخارى، كتاب التوحيد، ج ٤، ص ١٨٦؛ كنزالعمال، ج ١، ص ٢٢٤، حديث ١١٣٠ و ١١٣١؛ الترغيب و التذهيب، ج ٢، ص ٤٨؛ تفسير ابن كثير، ج ٣، ص ١٢٦؛ تفسير قرطبى، ج ٦، ص ١٢٢؛ تفسير سيوطى، ج ٢، ص ٥٢٦.
٥٤. صحيح بخارى، ج ٣، ص ١٢٢؛ صحيح مسلم، كتاب صفات المنافقين، حديث ٢٣، ص ٢١٤٨.
٥٥. توحيد ابن خزيمه، ص ٥٣.
٥٦ . سوره مائده، آيه ٦٤.
٥٧. سوره يس، آيه ٨٣.
٥٨. سوره آل عمران، آيه ٢٦.

۸
١٤- بَداء يا محو و اثبات الهى
٣. «ساق» و «قدم» خداوند در مكتب خلفا در صحيح بخارى و صحيح مسلم و مسند احمد و توحيد ابن خزيمه و تفاسير طبرى و ابن كثير و سيوطى از ابوهريره روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) فرمود: «بهشت و جهنم با يكديگر به مناظره و مباهات پرداختند. جهنم گفت: من براى پذيرايى متكبران و جباران برگزيده شده‏ام، و بهشت گفت: مرا چه شده كه تنها ضعيفان و عاجزان و افتادگان مردم وارد من مى‏شوند. خداوند به بهشت فرمود: تو رحمت من هستى؛ و به وسيله تو هر يك از بندگانم را كه بخواهم، مورد رحمت خويش قرار مى‏دهم. و به جهنم فرمود: تو عذاب من هستى؛ و به وسيله تو هر يك از بندگانم را كه بخواهم، عذاب خواهم كرد؛ و هر دوى شما پر و انباشته شويد، ولى جهنم سير نمى‏گردد تا خداوند قدم خويش بر آن نهد و جهنم نداى: بس است! بس است! سر دهد.٥٩«
و نيز، در صحيح بخارى و صحيح مسلم و سنن ابى‏داود و مسند احمد از ابوسعيد روايت كنند كه گفت:
شنيدم كه رسول خدا(ص) مى‏فرمود: «پروردگار ما «ساق» خود را نمايان كند و همه مردان مؤمن و زنان مؤمنه سجده‏اش نمايند مگر آن كس كه در دنيا براى ريا وشهرت سجده كرده كه تا مى‏رود سجده كند، پشت او سيخ و راست گردد و نتواند سجده نمايد٦٠.»
مشروح اين روايت در صحيح بخارى، كتاب التوحيد، از قول ابوسعيد خدرى چنين است:
گويد: به رسول خد(ص) عرض كرديم: آيا ما پروردگارمان را در روز قيامت مى‏بينيم؟ فرمود: «...روز قيامت نداكننده‏اى ندا دهد كه هر قومى بايد به سوى آنچه پرستش كرده برود...تنها خداپرستان - نيكوكار و بدكار- بر جاى مى‏مانند. بدانها گفته مى‏شود: چه چيز شما را نگه داشته، همه مردمان كه رفتند. مى‏گويند: ما از آنها جدا شديم، و ما امروز به او [خداوند] نيازمندتريم. ما شنيديم كه ندا كننده‏اى ندا درداد كه هر قومى بايد به آنچه پرستيده بپيوندد. و ما منتظر پروردگارمان هستيم. فرمود: پس از آن، خداوند جبار نزد ايشان آيد و گويد: من پروردگار شما هستم. آنهإ؛خ‏خ مى‏گويند: تويى پروردگار ما، و جز پيامبران با او سخن نگويند. گويد: آيا ميان شما و او نشانه‏اى هست كه با آن او را بشناسيد؟ مى‏گويند: «ساق»٦١! پس خداوند «ساق» خود را نمايان سازد و همه مؤمنان او را سجده نمايند.»
٤. «مكان» خدا و «عرش» او در مكتب خلفا برخى از مسلمانان عقيده دارند كه خداوند داراى مكان بوده و از مكانى به مكان ديگر منتقل مى‏گردد و بر روى عرش خود مى‏نشيند و به زمين فرود مى‏آيد و به آسمان بالا مى‏رود.
در سنن ابن ماجه و سنن ترمذى و مسند احمد از ابورزين روايت كنند كه گفت:
به رسول خدا(ص) عرض كردم: يا رسول اللَّه! پروردگار ما پيش از آنكه خلق خود را بيافريند، در كجا بود؟ فرمود: «در عماء بود - يعنى چيزى با او نبود - پايين او هوا و بالاى او هوا بود و هيچ مخلوقى در آنجا نبود و عرش او بر آب قرار داشت.٦٢«
و در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت فرمود:
«عرش او بر بالاى آسمانها اين چنين است: - و انگشتان خود را به شكل قبه و گنبد درآورد - و فرمود: [بر اثر سنگينى خداوند بر آن] همانند جهاز شتر به صدادرمى‏آيد٦٣.»
و در صحيح بخارى و صحيح مسلم و سنن ابوداود و سن ترمذى و ابن ماجه و دارمى و موطأ مالك و مسند احمد از ابوهريره روايت كنند كه گفت:
رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند در اواخر شب به آسمان دنيا فرود مى‏آيد و مى‏فرمايد: چه كسى از من درخواست مى‏كند تا اجابتش نمايم، و چه كسى از من مى‏خواهد تا عطايش بخشم٦٤....»
و نيز فرمود: «در شب نيمه شعبان به آسمان دنيا فرود مى‏آيد و مى‏بخشد٦٥.»
و نيز، درباره قيامت فرمود:
«به جهنم گفته مى‏شود: آيا سير و پر شدى؟ مى‏گويد: آيا زيادتى هست؟ كه خداوند متعال «قدم» خود را بر آن مى‏نهد و جهنم فرياد مى‏زند: بس است! بس است!»
و در روايت ديگرى است كه:
«اما جهنم سير و پر نمى‏شود تا آنگاه كه خداوند «قدم» خود را بر آن نهد و جهنم فرياد زند: بس است! بس است!
در اين هنگام سير و پر و درهم و برهم مى‏شود.٦٦«
٥. ديده شدن خدا در قيامت و در بهشت راويان مكتب خلفا روايت كرده‏اند كه رسول خدا(ص) در قيامت پروردگار خود را مى‏بيند. مى‏گويند: آن حضرت فرموده است: «پس از آنكه پيامبران همه از شفاعت سرباز مى‏زنند، مؤمنان به نزد من مى‏آيند. من نيز حركت كرده و براى ورود به درگاه پروردگارى كسب اجازه مى‏كنم و چون اجازه مى‏يابم و پروردگارم را مى‏بينم به سجده مى‏افتم...» تا آخر حديث٦٧.
همچنين فرموده است:
«خداوند متعال در روز قيامت به سوى بندگان فرود مى‏آيد تا در ميان آنان قضاوت و داورى نمايد٦٨.»
نيز فرموده است: «شما به زودى پروردگار خود را آشكارا مشاهده مى‏كنيد٦٩.»
و نيز:
«مسلمانان در روز قيامت پروردگار خود را مى‏بينند. همان‏گونه كه ماه را مى‏بينند و ازدحام و فشردگى ايجاد نمى‏كنند٧٠.»
و خداوند در آن روز مى‏فرمايد:
«هر كس هر چه را پرستيده در پى آن برود. پس برخى به دنبال خورشيد مى‏روند و گروهى در پى ماه، و برخى در عقب طاغوتها. و اين امت با منافقان خود بر جاى مى‏مانند كه خداوند با چهره‏اى ناشناس غير آنچه مى‏شناسند نزد آنان مى‏آيد و مى‏گويد: من پروردگار شما هستم. آنان مى‏گويند: از تو به خدا پناه مى‏بريم! ما در اينجا بر جاى خود باقى مى‏مانيم تا پروردگارمان نزد ما آيد، و هر گاه بيايد او را مى‏شناسيم. پس، خداوند با همان چهره‏اى كه او را مى‏شناسند نزد آنان آيد و گويد: من پروردگار شماا هستم و آنان گويند: تو پروردگار مايى و پيرويش نمايند٧١.»
و در روايت ديگرى گويد:
«[هر كس به دنبال معبود خود رود] تا آنگاه كه جز عبادت‏كنندگان خدا - نيكوكار و بدكار - برجاى نمانند، پروردگار عالميان با صورتى نزديك به آنچه او را در آن ديده‏اند، نزد ايشان آيد و به آنان گفته شود: منتظر چه هستيد؟ هر امتى به دنبال آنچه مى‏پرستيده روان شود. مى‏گويند: ...ما منتظر پروردگارِ مورد پرستش خود هستيم. خداوند مى‏فرمايد: من پروردگار شما هستم. آنان دو يا سه بار مى‏گويند: ما چيزى را شريك خدا قرار نمى‏دهيم. مى‏فرمايد: آيا ميان شما و او نشانه‏اى هست كه او را با آن بشناسيد؟ مى‏گويند: ...»ساق» پس خداوند «ساق» را نمايان مى‏كند و آنان سجده مى‏كنند. سپس سرهاى خود را برمى‏دارند و مى‏بينند خداوند به همان صورتى كه اول‏بار ديده‏اند درآمده و مى‏گويد: من پروردگار شما هستم. و آنان مى‏گويند: تويى پروردگار ما٧٢.»
ديدار خدا در بهشت روايت كرده‏اند كه رسول خدا(ص) درباره مؤمنان بهشتى فرموده است:
«ميان مؤمنان و ديدار پروردگارشان در بهشت برين، چيزى جز رداى كبريايى بر چهره خداوندى، فاصله نباشد٧٣.
و چون بهشتيان وارد آن شوند، خداوند متعال مى‏فرمايد:
چيز ديگرى مى‏خواهيد تا بر شما بيفزايم؟ مى‏گويند: آيا رو سفيدمان نكردى؟ آيا در بهشت جايمان ندادى و از آتش نجاتمان نبخشدى؟ پس، خداوند حجاب بگشايد، و نزد آنان چيزى محبوبتر از ديدار پروردگارشان نباشد٧٤.»
و روايت كرده‏اند كه رسول خدا(ص) فرمود:
«در همان حال كه بهشتيان در نعمتهاى بهشتى غوطه‏ورند ناگهان نورى درخشان بر آنان مى‏تابد، سرها را كه برمى‏دارند مى‏بينند پروردگار عالميان بر بالاى آنان قرار گرفته و مى‏فرمايد: «درود بر شما اى بهشتيان!» فرمود: اين همان سخن خداوند در قرآن كريم است: «سلامٌ قولاً من ربّ رحيم.» و فرمود: پس از آن، خداوند ايشان را نظاره مى‏كند و ايشان خدا را، و تا اين ديدار ادامه دارد، آنها متوجه هيچ‏يك از نعمتهاى بهشتى نمى‏شوند تا آنگاه كه از ديد آنان مستور گردد و نور و بركتش بر جاى ماند٧٥.»
و نيز فرموده است:
« ...گرامى‏ترين بهشتيان نزد خدا كسى است كه صبح و شب چهره او را نظاره مى‏كند. سپس، رسول خدا(ص) اين آيه را تلاوت فرمود: وجوه يومئذ ناضرة الى ربّها ناظرة؛ چهره‏هايى در اين روز خرسند و بشاشند و به سوى پروردگارشان نظاره‏گر٧٦.»
و روايت كرده‏اند كه رسول خدا(ص) خبر داده و فرموده است:
«بهشتيان به زيارت خداى عزوجل روند و خداوند عرش خود را بر آنان آشكار سازد و خود در باغى از باغهاى بهشتى بر آنان چهره نمايد، و هيچ‏كس در آن مجلس نباشد مگر آنكه خداوند با او سخن گويد. تا آنجا كه به برخى از شما گويد: فلانى آيا به ياد دارى كه در فلان روز چه و چه كردى؟ او مى‏گويد: پروردگارا! مگر مرا نبخشيدى؟ مى‏فرمايد: چرا بخشيدم... سپس به سوى منازل خود بازمى‏گرديم و زنانمان به ملاقات ما مى‏آيند و مى‏گويند: خوش آمدى، صفا آوردى، تو در حالتى بازگشته‏اى كه زيبايى و نور و عطر تو بسيار بيشتر از زمان رفتن توست، و ما مى‏گوييم: ما امروز با پروردگار خويش بوده‏ايم، و بايد هم اين چنين بازگرديم كه اين سزاوار ماست٧٧.»
×××
به همين اندازه از روايات كه در وصف اعضا و جوارح خداوند و ديده شدن او در قيامت آورديم، بسنده مى‏كنيم. و اين مقدار را براى نمونه و مثال كافى مى‏دانيم. چه، ما در صدد احصاء و گردآورى همه نيستيم. در بحث آينده پيرامون اختلاف در تأويل و معناى اين احاديث به بررسى مى‏پردازيم.
اختلاف در تأويل و معناى اين روايات
برخى از مسلمانان به پوسته و ظاهر اين احاديث ايمان آورده و ايمان به آن را ايمان به خداوند و دليل اعتقاد به توحيد او مى‏دانند. و ديگرانى را كه براى اين احاديث معنايى غير از معناى جسميت قائلند، «معطلِّة الصفات» نامند، يعنى تعطيل‏كنندگان و مهمل‏گذاران صفات خداوندى!
مسلم اين احاديث را در كتاب الايمانِ صحيح خود تدوين كرده و بخارى در كتاب التوحيد صحيح خويش.
ابن خزيمه در اين باره كتاب ويژه‏اى با نام توحيد و اثبات صفات پروردگار... تأليف كرده و همه روايات آن را صحيح دانسته و معتقد است اينها همه نقل عادل از عادل ديگر است و ايرادى بر ناقلان ثقه و مورد اعتماد آنها وارد نيست٧٨.
فهرست ابواب كتاب ابن خزيمه چنين است:
اثبات نفس براى خداوند
اثبات وجه براى خداوند
باب ذكر «صورتِ» پروردگار جليل
باب ذكر «اثبات چشم» براى خداوند جليل
باب «اثبات السماع و الرؤية» براى خداوند جليل
باب «اثبات دست» براى خالق جليل
باب «اثبات پا» براى خالق جليل
باب «بيان اينكه همه مؤمنان خداى عزوجل را نظاره مى‏كنند»
باب «بيان اينكه همه مؤمنان روز قيامت خدا را مى‏بينند»
و نيز، امام حافظ عثمان بن سعيد الدارمى (ت ٢٨٠ هجرى) برخى ابواب كتابش در رد عقايد گروه جهميه را چنين آورده است:
باب نزول [خداوند] در نيمه شعبان
باب نزول [خداوند] در روز عرفه
باب نزول پروردگار در قيامت براى حساب
باب نزول خداوند براى بهشتيان
باب رؤيت خداوند٧٩
ونيز، ذهبى در تأليف خود به‏نام «العلوّالعال‏للعلىّ‏الغفار»٨٠آيات واحاديثى راآورده كه بنابر درك ودريافت پيروان مكتب خلفااز آنها، علو خداوند علو مكانى است. او سپس به بيان اقوال صحابه و تابعين و علما و محدثين در تأييد اين ديدگاه پرداخته است.
صفات خداوند در مكتب اهل ‏البيت(ع) عقايد برخى از مسلمانان درباره صفات خداوند متعال را كه با استناد به روايات ابوهريره و غير او بود يادآور شديم. اينگونه شبهات كه نتيجه ورود افكار توراتى يهود و تمسك به معانى ظاهرى و لفظى قرآن كريم است، از سوى امامان اهل‏البيت(ع) به خوبى رد و پاسخ داده شده است. آنچه در پى مى‏آيد بررسى اين روايات در پرتو هدايت اهل‏البيت(ع) مى‏باشد.
١. روايت «خلق آدم به صورت او» در مكتب اهل‏البيت(ع) امامان اهل‏بيت(ع) حقيقت روايت ابوهريره در «خلق آدم بر صورت او» را بدين‏گونه كشف و بيان فرموده‏اند:
حسين بن خالد گويد: به امام رضا(ع) عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! مردم روايت مى‏كنند كه رسول خدا(ص) فرمود: خداوند آدم را به صورت خود آفريده است. امام(ع) فرمود: «خدا آنها را بكشد كه اول اين حديث را حذف كرده‏اند. حقيقت آن است كه رسول خدا(ص) از كنار دو نفر كه يكديگر را دشنام مى‏دادند عبور كردند و شنيدند كه يكى از آنها به ديگرى مى‏گويد: خداوند چهره تو و چهره هر كه شبيه توست را زشت گرداند. آن حضرت به او فرمود: «اى بنده خدا! اين را به برادرت مگو، زيرا خداوند عزوجل آدم را به صورت او آفريده است٨١.»
در روايت ديگرى - نزويك به روايت اول - از ابو الورد بن ثمامة از امام على(ع) گويد:
پيامبر خدا(ص) شنيد كه مردى به مرد ديگرى گفت: خداوند چهره تو و چهره هر كه شبيه توست را زشت گرداند. آن حضرت به او فرمود: «دست بردار و اين سخن را مگو كه خداوند عزوجل آدم را به صورت او آفريده است٨٢.»
و در روايت ديگرى گويد: به امام ابوالحسن موساى كاظم(ع) نامه نوشتم و از او درباره «جسم و صورت» خدا پرسيدم. آن حضرت در پاسخم نوشت:
سُبحانَ مَن لَيْس كَمِثلِهِ شَى‏ءٌ لاجِسمَ وِلا صُورة؛
منزه است خدايى كه هيچ چيزى همانند او نيست. نه جسم است ونه صورت.٨٣
در بررسى اين حديث موارد ذيل آشكار مى‏گردد:
نخست: حذف ابتداى حديث
در روايتى كه از ابوهريره آورديم، ابتداى حديث رسول خدا(ص) حذف شده بود. يعنى اين عبارت كه: «پيامبر(ص) ديد دو نفر همديگر را دشنام مى‏دهند و يكى به ديگرى مى‏گويد: خداوند روى تو و روى هر كه شبيه توست را زشت گرداند، و به او فرمود: اين را به برادرت مگو» اينها همه حذف شده بود!
ابتداى اين حديثِ بسيار مهم حذف شده بود وتنها بخش پايانى حديث كه مى‏گفت: «انّ اللَّه خلق آدم على صورته» باقى مانده بود. و با اين حذف چنين توهم مى‏شود كه ضمير «ها» در كلمه «صورته» به خداوند بازمى‏گردد و شنونده چنين تصور مى‏كند كه پيامبر فرموده است: خداوند آدم را به صورت خود، يعنى به صورت خدا آفريده است.
دوم: دو اضافه در حديث ابوهريره
الف) در ابتداى حديث دوم از رسول خدا(ص) آمده بود كه: «هر كس با برادر خود نزاع مى‏كند بايد كه از زدن بر چهره او اجتناب نمايد» اين عبارت تحريف ديگرى از بخش حذف شده ابتداى حديثى بود كه به آن اشاره كرديم.
ب) در پايان روايت اول از رسول خدا(ص) آمده بود كه ابوهريره گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «خداوند آدم را با طول قد شصت ذراع - حدود سى متر - آفريد» كه اين سخن نيز با نتايج و داده‏هاى علمى روز دمساز نيست.
با دقت در اين بخش از حديث ابوهريره درمى‏يابيم كه او شديداً تحت تأثير افسانه‏هاى تورات درباره ابتداى خلقت و پيدايش بوده است. افسانه‏هايى كه ابوهريره انبان خود را از آنها انباشته بود.
بنابراين، مى‏توان گفت كه ابوهريره بخشى از حديث رسول خدا(ص) را حذف كرده. و آن را چنان ساخته كه با روايات تورات بسازد. و بلكه اضافاتى از پيش خود بر آن افزوده تا با افسانه‏هاى تورات درباره پيدايش خلق مطابق و همگون گردد. چنانكه ممكن است دو روايت او در اصل از جمله روايات اسرائيلى وارد شده در فرهنگ مسلمانان باشد.
ولى چون اين حديث از صحابى نامدارى چون ابوهريره روايت شده، پيروان مكتب خلفا به آن تمسك جسته و پنداشته‏اند خداوند نيز همانند انسان داراى اعضا و جوارح است. و بدين خاطر، هر جا در قرآن كريم لفظ «وجه» خدا آمده، مانند: «وجه ربك» آن را به معناى لغوى‏اش كه عضوى از بدن انسان و حيوان است تفسير و معنى كرده‏اند.
٢. يداللَّه در مكتب اهل‏البيت(ع) در روايات وارد از اهل‏البيت(ع) يداللَّه چنين تفسير و معنى شده است:
محمد بن مسلم گويد از امام باقر(ع) پرسيدم: اينكه خداوند متعال فرموده: يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْت؛ اى ابليس! تو را چه مانع شد كه بر آنچه به يد خود آفريدم سجده نكردى؟ [مقصود از «يد» خدا در آيه چيست] امام(ع) فرمود: «يد» در زبان عرب به معناى قوت و توان و نعمت است. چنانكه فرموده: وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَاالْأَيْدِ؛ و به ياد آور بنده ما داود توانمند را. و فرموده: وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْد؛ و آسمان را با قوت بنيان نهاديم. و فرموده: وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه؛ و با روحى از سوى خود قوتشان بخشيد. چنانكه گفته مى‏شود: «لفلان عندى أيادى كثير؛ فلانى بر من فضل و احسان بسيار كرده است.» و «له عندى يدى بيضاء؛ او مرا نعمت وافر بخشيده است٨٤.»
همچنين محمد بن عبيده گويد: از امام رضا(ع) تفسير «يد» در اين آيه را پرسيدم‏كه خداوند عزوجل به ابليس مى‏فرمايد: يا إبليس ما مَنَعَكَ أَن تَسجُدَ لِما خَلقت بِيَدى اسْتكبرت٨٥؛ اى ابليس! تو را چه مانع شد كه بر آنچه به يد خود آفريدم سجده نكردى، آيا خود را بزرگ شمردى؟ فرمود: «يعنى به قدرت و قوت خود.٨٦«
و نيز، محمد بن عيسى بن عبيد گويد: از امام دهم، على بن محمد عسكرى(ع) تفسير اين آيه را پرسيدم: وَ الْأَرْضُ جَميعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمينِه٨٧؛ فرمود: اين تعبير خداوند متعال براى آنانى است كه او را شبيه و مانند مخلوقات مى‏دانستند. مگر نديدى كه فرموده: ما قدرو اللَّه حق قدره؛ خدا را آنچنان كه شايسته مقام اوست نشناختند. يعنى چون مى‏گفتند: روز قيامت زمين در چنگ خدا و آسمانها در هم پيچيده در دست راست اوست. خداوند فرمود: خدا را آنچنان كه شايسته مقام اوست نشناختند. زيرا مى‏گفتند: ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ‏ء؛ خداوند بر هيچ بشرى چيزى نازل نكرده است. سپس خداى عزوجل٨٨خود را از قبضه و چنگ دست منزه دانسته و فرموده: سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُون؛ خداوند منزه و برتر است از آنچه شريك او مى‏سازند٨٩.
خبرگان زبان و لغت عرب بيانات اهل‏البيت(ع) در تفسير آيات و روايات گذشته را به خوبى درك كرده و آن را با موارد استعمال لغوى مطابق مى‏دانند.
راغب اصفهانى در كتاب مفردات القرآن و دانشمندان معاصر در معجم الفاظ القرآن الكريم گويند: «يد» عضوى از بدن است كه گاهى در معانى ديگر مانند چيزى كه در اختيار ديگرى است استعمال مى‏شود. مثلاً هرگاه گفته شود: فلان چيز در «يد» اوست يعنى تحت فرمان و اختيار اوست.
اين دانشمندان براى كلمه «يد» ٩ معناى مجازى برشمرده‏اند كه از جمله آنها معناى «يد» در آيات سه‏گانه گذشته است و نيز، آيه «بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ» كه مقصود از آن اين است كه، زمام همه امور هستى در اختيار خداوند است و همه موجودات در نهايت خضوع و فروتنى تحت فرمان او هستند. و نيز، در جمله «بيدك الخير» كه مى‏گويد: همه خير و نيكيها در اختيار توست. و جمله «يد اللَّه مغلولة» در نزد يهود، يعنى دست بسته بودن از حيث انفاق كه اگر «مبسوطه» باشد توان انفاق رإ؛زز - دارد. و اين مانند آيه‏اى است كه پيامبر(ص) را مورد خطاب قرار داده و فرموده: «و لا تجعل يدك مغلولة؛ و خود را دست بسته مگردان.»
و چه شگفت‏آور است روش پيروان مكتب خلفا كه كلمه «يد» در آيه «و لا تجعل يدك مغلولة» را كه در شأن پيامبر(ص) نازل گرديده به معناى مجازى تفسير كرده و آن را كنايه از بخيلى دانسته‏اند كه توان اخراج و انفاق چيزى از مال خود را ندارد٩٠.
ولى هم آنان كلمه «يد» در آيه «يداللَّه مغلولة» را به عضوى از اعضاى بدن تفسير كرده‏اند! علت اين بد فهمى در نزد برخى از علماى مكتب خلفا چيست؟
با تحقيق و پژوهش و پيگيرى، علت اصلى اين تفسير نادرست از كلمه «يد» دانسته مى‏شود. علت آن وجود احاديث روايت شده در مكتب خلفا از «صحابه» رسول اللَّه(ص) است.
چنانكه‏اين روش رادر نسبت دادن «پا» و «ساق» به خداوند -معاذاللَّه- نيز پيموده‏اند.
٣. «ساق» و «قدم» خدا در مكتب اهل‏البيت(ع) امامان اهل‏البيت(ع) در بخشى از روايات، مراد از «ساق» را چنين بيان كرده‏اند: عبيد بن زراره گويد: از امام صادق(ع) درباره آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ»٩١پرسيدم. امام(ع) با يك دست جامه از ساق خود برگرفت و دست ديگر بر سر نهاد و گفت: «سبحان ربى الأعلى؛ منزه است پروردگار والامقام من!»
شيخ صدوق گويد: معناى سخن امام(ع) كه گفت: «سبحان ربى الأعلى» تنزيه خداوند عزوجل از داشتن «ساق» است٩٢.
و نيز، محمد بن على حلبى روايت كند كه امام صادق(ع) درباره قول خداى عزوجل «يوم يكشف عن ساق» فرمود: منزه و برتر است خداوند جبار [از اينكه مانند آدميان داراى ساق باشد] سپس به ساق پاى خود اشاره كرد و جامه از آن برگرفت و تلاوت فرمود: «وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُون٩٣؛ به سجده خوانده شوند ولى نتوانند.» و فرمود: قوم بدكار مات و مبهوت گردند و هيبت و عظمت آن روز بر آنان چيره گردد به گونه‏اى كه ديدگان خيره و دلها به حنجره برسد. «خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُون؛٩٤ديدگانشان فروتن شده و ذلت بر آنان چيره گرديده، [اينان آنانند كه] پيش از اين نيز، در حال تندرستى، به سجده فرا خوانده شده بودند.»
و نيز، حسين بن سعيد از امام هشتم(ع) درباره آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطيعُون» پرسيد. امام(ع) فرمود:»حجابى از نور ظاهر و آشكار گردد و مؤمنان همه به سجده درافتند، ولى پشت منافقان در هم پيچد و توان سجده را از دست بدهند٩٥.»
نقد و بررسى احاديث «كشف ساق» خداوندمتعال در قرآن كريم فرموده: «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ؛ روزى كه آن واقعه عظيم پديدار شود». «كشف ساق» در زبان عرب كنايه از شدت امر و واقعه عظيم است.
در روايتى آمده است كه از ابن عباس درباره آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ» پرسيدند و او گفت: «هرگاه فهم چيزى از قرآن بر شما پوشيده ماند، آن را در «شعر» بجوييد كه آن ديوان [لغت و زبان] عرب است. مگر سخن اين شاعر را نشنيده‏اى كه مى‏گويد: «و قامت الحرب بنا على ساق؛ نبرد ما شديد شد در آفاق. ابن عباس پس‏از آن گفت: معناى «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ» اين است كه: روز قيامت امر شديد و حادثه عظيمى رخ مى‏نمايد٩٦.»
راغب اصفهانى لغت‏شناس خبير و آگاه نيز، در كتاب مفردات القرآن آيه مذكور را همانند ابن عباس و پيروان او تفسير كرده است٩٧.
همچنين دانشمندان معاصر مصرى در كتاب معجم الفاظ القرآن الكريم گويند: «كشف ساق» كنايه از شدت و سختى واقعه است٩٨.
پس، با بررسى اقوال و نظريات مفسران و لغت‏شناسان درباره اين آيه - از زمان صحابه تا به امروز - روشن مى‏شود كه معناى «كشف ساق» معنايى كنايى است و اگر بگوييم «جنگ برپا شد» معنايش اين نيست كه جنگ هم به مانند انسان «دست و پا» دارد و روى پاى خود برخاسته است! ولى چه سود كه در مقابل اين معناى مقبول و مشهور در زبان عرب، روايات ابوهريره و ديگر صحابه در كتابهاى حديث و تفسير وارد شده و مى‏گويند: پيامبر خدا(ص) آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ» را چنين تفسير فرمود كه: «خداوند متعال ساق پاى خود را نشان مى‏دهد و مؤمنان براى او سجده مى‏كنند!»
و برخى پيروان مكتب خلفا از اين حديث چنين فهميده‏اند كه خداوند نيز - نعوذ باللَّه - پا و ساق دارد.
٤. تفسير «عرش» و «كرسى» در روايات اهل‏البيت(ع) زراره گويد از امام صادق(ع) پرسيدم: اينكه خداوند عزوجل فرموده: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» آيا آسمانها و زمين كرسى را دربرگرفته‏اند يا كرسى آسمانها و زمين را در خود جاى داده است؟ فرمود: «كرسى نه تنها آسمانها و زمين را دربرگرفته، بلكه عرش و هر چيز ديگرى نيز، در كرسى است.٩٩«
و داود رقى گويد: از امام صادق(ع) درباره آيه كريمه «وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماء» سؤال كردم. فرمود: «ديگران در اين باره چه مى‏گويند.» عرض كردم: مى‏گويند: عرش بر روى آب قرار دارد و خداوند بر روى آن. فرمود: «دروغ گفته‏اند. هر كس چنين پندارد خداوند را «حمل شدنى» دانسته و صفات مخلوقين را به او داده است، و لازمه چنين ديدگاهى آن است كه آنچه او را حمل مى‏كند از وى قويتر باشد١٠٠.»
ابوصلت، عبدالسلام بن صالح هروى گويد: مأمون خليفه عباسى از امام رضا(ع) تفسير اين آيه را پرسيد «وَ هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا١٠١؛ اوست خداوندى كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما را بيازمايد كه كدامينتان بهتر عمل مى‏كنيد.» امام(ع) فرمود: «خداوند متعال عرش و آب و فرشتگان را پيش از خلق آسمان و زمين بيافريد١٠٢.»
ارزيابى و مقايسه روايات دو مكتب نخست: معناى عرش و كرسى در مكتب خلفا واژه «عرش» خدا در قرآن كريم بيست مورد و واژه «كرسى» تنها يك بار آمده است. مانند: «الرحمن على العرش استوى؛ خداى رحمان بر عرش مستولى شد.» و: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ؛ كرسى او آسمانها و زمين را دربرگرفته است.»
برخى از دانشمندان مكتب خلفا مانند ابن خزيمه و ديگران «عرش» و «كرسى» رااجسامى مادى پنداشته‏اند كه خداوند متعال - معاذ اللَّه - بر روى آنها مى‏نشيند، وبر اين اعتقاد خود به هفت آيه از قرآن كريم كه واژه «عرش» و «استوى» در آنها آمده، استدلال كرده‏اند. چنانكه پنداشته‏اند معناى آيه «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» آن است كه كرسى و تخت خداوند به گونه‏اى بزرگ است كه آسمانها و زمين در آن جاى مى‏گيرد.
ما در طى بحث و پژوهش خود چنين دريافتيم كه علت چنين برداشتى از اينگونه آيات در مكتب خلفا به موارد زير برمى‏گردد:
١. وجود روايتى از پيامبر(ص) مبنى بر اينكه عرش خدا پيش از خلق موجودات بر روى آب بود.
٢. روايت منسوب به پيامبر(ص) كه مى‏گويد: زمين كه زير آسمان اول است و آسمان اول زير آسمان دوم تا به هفت آسمان مى‏رسد و بالاى آسمان هفتم دريايى است كه روى آن هفت قوچ كوهى قرار گرفته‏اند و روى اين قوچها عرش خداوندى است و خدا بر روى عرش قرار گرفته است.
٣. روايت منسوب به پيامبر(ص) كه مى‏گويد: عرش خداوند بالاى آسمانهاست. و خداوند بالاى آسمانها و عرش قرار گرفته و آنها از شدت سنگينى خداوند بر روى خود مى‏نالند و به صدا درمى‏آيند.
٤. روايت كرده‏اند كه خداوند بر روى كرسى قرار گرفته و اندام او از هر سو چهار انگشت بزرگتر از كرسى است و...
اكنون بايد از راوى اين روايات پرسيد:
١. آيا خداوندى كه در اين روايت توصيف شده - نعوذ باللَّه - واجد جهات چهارگانه - چهارگوش - است؛ يا آنكه عرش چهارگوش است؟
٢. آيا اينكه در روايت گفته شده: خداوند از هر سو چهار انگشت بزرگتر از كرسى است؛ اين با انگشتان آدمى است يا انگشتانى بزرگتر؟ به راستى كه خداوند برتر است از پندار جاهلان.
٣. در همه روايات مكتب خلفا آمده است كه عرشِ موجود بالاتر از آسمان هفتم و آسمان هفتم بالاتر از ششم و... آسمان اول بالاتر از زمين و بالاتر از همه اينها «عرش» است و بالاى عرش جايگاه خداوند است (نعوذ باللَّه). همه اين روايات با علم‏هئيت و كيهان‏شناسى قديم دمساز است. علم هيئتى كه عالم وجود را داراى طبقات هفت‏گانه يا هشت‏گانه مى‏پنداشت. زمين را طبقه زيرين و آسمانها را بر بالاى آن قرار مى‏داد.
البته عقيده به وجود آسمانهاى هفت‏گانه عقيده‏اى توحيدى است ولى دانشمندان هيئت قديم از اين ديدگاه تصويرى مادى و متناسب با ذهن و پندار خويش ارائه داده‏اند. اما با آنچه در علم كيهان‏شناسى امروز به اثبات رسيده و همه سيارات منظومه شمسى را كه به دور خورشيد مى‏گردند تنها منظومه‏اى از ميليونها منظومه كهكشانى مى‏داند كه آن هم تنها يكى از كهكشانهاى عالم هستى است، آيا راهى براى تفسير اينگونه احاديث وجود دارد؟
بارى، اين معناى «عرش» و «كرسى» در آيات و روايات از ديدگاه مكتب خلفا بود.
دوم: معناى عرش و كرسى در مكتب اهل‏البيت(ع)
رواياتى كه در پيش آورديم برخى از عالمان مكتب خلفا را بدانجا كشانيد كه «عرش» و «كرسى» خداوند را كه در قرآن كريم آمده دو جسم مادى پندارند.
ولى امامان اهل‏البيت(ع) اين ديدگاه را تأييد نكرده و فرموده‏اند: معناى آيه «وكان عرشه على الماء١٠٣« اين است كه خداوند آب را پيش از آسمان و زمين آفريده و پيش از همه آنها به فرمان خداوند بوده است. و «كرسى» خدا، علم خداست. بنابراين: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ١٠٤« يعنى: علم خدا آسمان و زمين را در برگرفته است.
اما معناى «عرش» و «استوى» و «كرسى» در لغت چنان است كه مى‏آيد:
١. عرش: عرش در اصل جاى سقف‏دار است كه جمع آن را عروش گويند. چنانكه فرموده است: «و هى خاوية على عروشها؛ و سقفهاى آن فرو ريخته بود.»١٠٥و نيز «عرشت الكرم و عرشته» يعنى: روى باغ و درخت انگور داربست سقف‏مانند زدم. تخت پادشاه و محل جلوس او را نيز، به اعتبار مقام و جايگاهش «عرش» سلطنت گفته‏اند كه كنايه از عزت و چيرگى و كشوردارى است.
٢. استوى: در قرآن كريم شش بار جمله «استوى على العرش» و يك بار نيز جمله «الرَّحْمنُ عَلَى العَرْشِ اسْتَوى» آمده است.
راغب اصفهانى در مفردات قرآن گويد: «استوى» هرگاه با لفظ «على» متعدى شود معناى «استيلا» و چيرگى دهد، مانند: «الرَّحْمنُ عَلَى العَرْشِ اسْتَوى»؛خداى رحمان بر عرش چيره و مستولى شد.
و نيز گفته‏اند: معناى «استوى» يعنى «استوى له ما فى السموات و الارض» يعنى: آنچه در آسمان و زمين است بر خواسته و مراد خداوند متعال تنظيم و پرداخت شده است. چنانكه فرموده است: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى السَّماءِ فَسَوَّيهُنَّ سَبْعَ سَموات؛ سپس به آسمانها پرداخت و آنها را هفت آسمان تنظيم فرمود.
«استوى» به معناى چيرگى و استيلا در اشعار عرب نيز آمده است. چنانكه شاعر در مدح بشر بن مروان فرماندار عراق گويد:
قَد اسْتَوى بِشْرٌ عَلَى العِراقِ
مِن غَير سَيْفٍ أو دَمٍ مِهراقِ
«بِشر» بدون شمشير و خونريزى بر عراق چيره و مسلط گرديد١٠٦.
٣. كرسى: اصل «كرسى» به معناى «علم» است، و بدين خاطر به جزوه و نوشته علمى، «كراسة» و به عالمان «كراسى» گفته‏اند. چنانكه شاعر گويد:
كَراسىُّ بِالأَحداثِ حينَ تَنُوبُ يَحُّفُ بِهِم بَيْضُ الوُجوهِ وَ عُصبَ
يعنى: پيرامون ايشان را گروهى سفيدروى عالِم به حوادث احاطه كرده‏اند. شاهد مثال در «كراسى بالأحداث» يعنى عالمان به حوادث امور و رويدادهاست.
و نيز، در زبان عرب اصل هر چيز را «كرس» نامند. چنانكه گفته شده: «فلان كريم الكرس» يعنى «كريم الأصل» است١٠٧.
پس، اينكه در آيه كريمه فرمود: «وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» يعنى: «وسع علمه السموات و الأرض؛ علم او آسمانها و زمين را دربرگرفته است.»
و اين معنى در آيات پرشمار ديگرى آمده است. چنانكه در سوره انعام از زبان ابراهيم(ع) مى‏فرمايد: وسع ربى كل شى‏ء علماً؛ علم پروردگار من همه چيز رإ؛ش‏ش ث دربرگرفته است.١٠٨
و از زبان شعيب مى‏فرمايد: وسع ربنا كل شى‏ء علماً؛ علم پروردگار ما همه چيز را دربرگرفته است.١٠٩
و از زبان فرشتگان حامل عرش مى‏فرمايد: ربنا وسعت كل شى‏ء رحمة و علماً؛ پروردگار ما! تو با رحمت و علم خود همه چيز را دربرگرفته‏اى١١٠.
و از زبان موسى به قوم خود مى‏فرمايد: إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ عِلْماً؛ خداى شما تنها اللَّه است كه هيچ خدايى جز او نيست و علم او همه چيز را دربرگرفته است.
اين مصطلحات و تفسير آنها، يكى از معركه‏هاى فكرى موجود در نزد پيروان دو مكتب بوده است. نكته آنكه «إله» تصوير شده در مكتب خلفا گاهى در مكان خاص قرار گرفته و از «عرش» آسمانها به زمين و از بهشت به جهنم نقل مكان كرده و پاى خود را بر جهنم مى‏نهد تا سير و پر گردد!
٥. نسبت مكان و حركت و انتقال به خداوند سبحان على‏بن‏الحسين‏بن‏على‏بن‏فضاله‏از پدرش روايت‏كندكه گفت:ازامام رضا(ع) درباره اين آيه پرسيدم: و جاء ربك و الملك صفاً صفاً. فرمود: «منزه و والاست١١١خدايى كه به آمد و شد و جابجايى توصيف نگردد. مقصود از اين تعبير آمدن «امر» پروردگار است.»١١٢
و نيز، ابراهيم بن ابى‏محمود گويد: به امام هشتم(ع) عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! نظر شما درباره اين حديث كه از رسول‏اللَّه(ص) بدين‏گونه روايت مى‏كنند چيست؟ مى‏گويند آن حضرت فرموده است: «خداوند متعال هر شب به آسمان دنيا فرود مى‏آيد.»
فرمود: «لعنت خدا بر آنان باد كه سخن را از جايگاه خود منحرف مى‏كنند. به خدا سوگند رسول خدا(ص) چنين نفرموده است. آن حضرت فرموده است: «خداوند متعال هر شب در ثلث آخر شب و شب جمعه اول شب، فرشته‏اى را به آسمان دنيا فرو مى‏فرستد و به او فرمان مى‏دهد تا ندا كند: آيا سؤال‏كننده‏اى هست تا او را عطا دهم؟ آيا توبه‏كننده‏اى هست تا او را ببخشايم؟ آيا استغفاركننده‏اى هست تا او را بيامرزم؟ اى جوينده خير بشتاب! اى جوينده شر كوتاه بيا!
آن فرشته همواره بدين‏گونه ندا درمى‏دهد تا صبح فرا رسد و با فرا رسيدن صبح به جايگاه خود در ملكوت آسمان بازمى‏گردد. اين حديث را پدرم از جدم از رسول‏اللَّه(ص) برايم بيان داشت.١١٣«
و نيز، يونس بن عبدالرحمن گويد: به امام هفتم، موسى بن جعفر(ع) عرض كردم: خداوند براى چه پيامبرش را به «آسمان» برد و از آنجا به «سدرة المنتهى» و از آنجا به «حجب النور» و بعد در آنجا با او به نجوا و سخن پرداخت؟ خداوند كه جا و مكان ندارد؟
امام(ع) فرمود: «خداوند متعال را نه مكانى در برگيرد و نه زمانى بر او گذرد. بلكه ذات اقدس حق اراده فرمود تا بدين وسيله فرشتگان و آسمان‏نشينانش را شرافت و كرامت بخشد، و شگفتيهاى آفرينش و آفريننده را به او نشان دهد تا در فرود و بازگشت بازگو نمايد. و اين بدان گونه كه تشبيه‏كنندگان مى‏گويند، نيست. منزه است خداى متعال از آنچه شريك او مى‏سازند١١٤.»
ونيز، زيد بن على گويد: به پدرم سيد العابدين امام چهارم(ع) عرض كردم: پدرجان! درباره جدم رسول‏خدا(ص) آگاهم كن؛ چرا آنگاه كه به‏آسمان برده شد وخداى عزوجل پنجاه نماز براى‏او مقرر فرمود، چگونه خواستار تخفيف براى‏امت خود نشد تاموسى‏بن عمران به‏او گفت: نزد خدابازگرد و درخواست تخفيف كن كه امت تو، توان‏اين راندارد؟
پدرم فرمود: «پسرم! رسول خدا(ص) هيچ‏گاه بر خدا پيشى نمى‏گرفت و در فرمان خدا چون و چرا نمى‏كرد. ولى چون موسى(ع) چنان درخواستى از او نمود و بدين وسيله شفيع امتش گرديد، رد شفاعت برادرش موسى را روا ندانست. پس، به سوى خداى عزوجل بازگشت و درخواست تخفيف كرد تا آن را به پنج نماز رسانيد.»
زيد گويد گفتم: پدر جان! چرا بعد از «پنج نماز» به سوى پروردگارش بازنگشت و درخواست تخفيف نكرد؟
فرمود: «آن حضرت چنين خواست كه امتش، هم به تخفيف رسند و هم پاداش «پنجاه نماز» را دريابند. زيرا خداى عزوجل فرموده: من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها؛ هر كس يك حسنه بياورد براى او ده برابر باشد. مگر نمى‏دانى آن حضرت هنگامى كه به زمين فرود آمد جبرئيل بر او نازل گرديد و گفت: اى محمد! پروردگارت بر تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: «اين پنج نماز به جاى پنجاه نماز است.» ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيد؛ سخن مرا تبديل و تغييرى نيست و من هرگز نسبت به بندگانم ستمكار نخواهم بود.»
گويد گفتم: پدر جان! مگر نه آنكه خداوند متعال توصيف‏ناپذير است؟ فرمود: آرى، خداوند منزه از توصيف است. گفتم: پس اين سخن موسى(ع) به رسول خدا(ص) كه گفت: «به سوى پروردگارت بازگرد» به چه معنى است؟ فرمود: «معناى آن معناى سخن ابراهيم(ع) در قرآن است كه گفت: انى ذاهب الى ربى سيهدين؛ من به سوى پروردگارم مى‏روم كه هدايتم نمايد. و نيز به معناى سخن خود موسى(ع) در قرآن است كه گفت: وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى؛ پروردگارا به سوى تو شتافتم تا خشنود شوى. و به معناى سخن خداوند عزوجل در قرآن است كه مى‏فرمايد: ففرّوا الى اللَّه؛ به سوى خدا بشتابيد. يعنى: قصد خانه خدا كنيد. پسرم! كعبه خانه خداست و كسى كه قصد رفتن به خانه خدا كند، قصد رفتن به سوى خدا كرده است. و مساجد خانه‏هاى خدايند، و هر كس به سوى مساجد رود، مسلماً به سوى خدا رفته و قصد او كرده است. و نمازگزار تا زمانى كه در حال نماز است، فراروى خداى عزوجل ايستاده است. و خداى متعال را در آسمانها مكانهايى است كه هر كس را بدانجا بالا برند، به سوى خدا بالا برده‏اند. مگر اين سخن خداى عزوجل را نشنيده‏اى كه مى‏فرمايد: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْه؛ فرشتگان و روح به سوى او بالا مى‏روند. و نيز، مى‏فرمايد: إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه١١٥؛ سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى‏روند و كار شايسته بالايش مى‏برد.»
جواب كلى در رد شبهه مكان داشتن خداوند
ابو بصير گويد: امام صادق(ع) فرمود: «خداوند متعال با زمان و مكان و حركت و انتقال و سكون، توصيف نگردد١١٦؛ بلكه او خود خالق زمان و مكان و حركت و سكون است. به راستى كه او منزه و برتر است از آنچه توصيفش كنند.»
بررسى و مقايسه اين روايات
پيروان مكتب خلفا - بويژه سَلَفيان و وهابيها بر اثر اعتماد به روايات گذشته كه از كتب آنها آورديم، چنين پنداشته‏اند كه خداوند جسمى مادى است - معاذ اللَّه - و بر روى عرش و كرسى قرار گرفته است. همچنانكه پنداشته‏اند خداوند از جايى به جاى ديگر منتقل مى‏گردد. بويژه با اعتماد به روايات ابوهريره كه به اشكال مختلف چنين تصوير مى‏كند كه خداوند پس از گذشت اندكى از شب يا در ثلث آخر شب، از مكانى به آسمان اول فرود مى‏آيد و دستانش را مى‏گشايد و بندگانش را مورد خطاب قرار مى‏دهد و... و يا در روز عرفه فرود مى‏آيد و...
برخى از دانشمندان مانند ابن خزيمه به اين روايت ابوهريره كه گويد: «فرشتگان نماز نمازگزاران را به سوى خدا بالا مى‏برند» استدلال كرده كه خداوند در آسمان مكان مخصوص دارد.
همچنان كه اينگونه روايات منقول از ابوهريره سبب آن شده تا دانشمندان مكتب خلفا عبارات قرآن كريم مانند: «و جاء ربك» و «يأتيهم اللَّه» و... را به گونه‏اى تفسير و تأويل كنند كه گويا خداوند متعال را نيز آمد و شد باشد.
اما در مكتب اهل‏البيت(ع) ديديم كه امام رضا(ع) آيه «و جاء ربك» را چنين تفسير كردند كه «و جاء امر ربك» يعنى حكم پروردگارت.
و ديديم كه حديث فرود آمدن خدا به آسمان دنيا را تكذيب كردند و آن را تحريف شده دانستند.
و ديديم كه وقتى راوى از امام هفتم(ع) مى‏پرسد: اگر خدا را مكان نباشد، چرا پيامبرش را به سوى «سدرة المنتهى» بالا برد؟ جواب مى‏شنود كه: «خداوند پيامبرش را به آسمان برد تا فرشتگانش را با رسولش شرافت و كرامت بخشد و او نيز، عظمت آفرينش و آفريننده را دريابد و آن را براى زمينيان بازگو نمايد.»
و امام زين العابدين(ع) در پاسخ سؤال فرزندش زيد كه پرسيد: معناى سخن موسى به پيامبر اكرم(ص) چيست كه گفت: «به سوى پروردگارت بازگرد و درخواست تخفيف كن؟» فرمود: اين سخن هم‏رديف سخن موسى در مناجاتش با خداست كه گفت: «به سوى تو شتافتم تا خشنود گردى» و اينكه، كعبه خانه خداست، و مساجد خانه‏هاى خدايند، و هر كس قصد رفتن به سوى خانه خدا كند همانند آن است كه قصد رفتن به سوى خدا كرده است. همچنين است حال نمازگزار و دعاكننده در روز عرفه كه تا وقتى در حال نماز و دعاست روبروى خداوند ايستاده است.»
وامام صادق(ع) در يك بيان كلى مى‏فرمايد: «خداوند متعال با زمان و مكان و حركت و سكون توصيف نگردد كه او خود آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون است.»
٦. رؤيت خدا در پرتو روايات اهل ‏البيت(ع) ابوالحسن موصلى از امام صادق(ع) روايت كند كه فرمود: «دانشمندى يهودى نزد اميرالمؤمنين(ع) آمد و پرسيد: اى امير مؤمنان! آيا پروردگارت را در حال عبادت ديده‏اى؟ فرمود: «واى بر تو! من پروردگارى را كه نديده باشم عبادت نمى‏كنم.» پرسيد: چگونه او را ديده‏اى؟ فرمود: «واى بر تو! چشمها با مشاهده او را نبينند؛ ولى دلها با حقيقت ايمان او را درمى‏يابند١١٧.»
صفوان بن يحيى گويد: ابوقره محدث از من خواست تا او را خدمت امام رضا(ع) ببرم. از امام اجازه خواستم موافقت فرمود. ابوقره بر امام(ع) وارد شد و سؤال را از حلال و حرام و احكام شرعى آغاز كرد تا به توحيد رسيد و گفت: «ما روايت داريم كه خداوند عزوجل «رؤيت» و «كلام» را ميان دو نفر تقسيم كرد. مكالمه و سخن گفتن با خود را به موسى بخشيد و رؤيت و ديدار خود را به محمد.» امام رضا(ع) فرمود: «پس چه كسى جن و انس را خبر داد كه: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار١١٨؛ ديدگان او را درنيابند و او ديدگان را دريابد؟ وَ لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْماً١١٩؛ علم آنان او را در بر نگيرد؟ و: ليس كمثله شى‏ء١٢٠؛ هيچ چيز همانند او نيست؟ آيا محمد نبوده؟ ابوقره گفت: چرا او بوده. فرمود: چگونه ممكن است مردى نزد مردم آيد و به آنان بگويد كه از سوى خدا آمده و آنان را به سوى خدا و حكم و فرمان خدا بخواند و بگويد: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصار» و «وَ لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْماً» و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ء» سپس بگويد: «من خود او را با چشمانم ديده و با علمم دريافته‏ام. او به شكل بشر است.» آيا شرم نمى‏كنيد؟ زنديقان دين‏ستيز نتوانستند چنين نسبتى را به او بدهند كه چيزى را از سوى خدا بياورد و سپس برخلاف آن را بگويد؟
ابوقره گفت: خداوند خود فرموده: وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى١٢١؛ [پيامبر] او را ديگر بار هم بديد. امام(ع) فرمود: آيه ديگر خود مى‏گويد كه چه ديده است. زيرا فرموده: ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى١٢٢؛ دل آنچه را كه ديده بود دروغ نشمرد. لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى١٢٣؛ البته كه او پاره‏اى از آيات بزرگ پروردگارش را بديد. و روشن است كه آيات خداى عزوجل غير خداوند است. و خداوند فرموده: وَ لا يُحيطُونَ بِهِ عِلْماً١٢٤؛ علم آنان او را در برنگيرد. و اگر ديدگان او را ببينند كه احاطه علمى به او پيدا كرده‏اند و شناخت حاصل شده است.
ابوقره گفت: «شما روايات را تكذيب مى‏كنيد؟» امام(ع) فرمود: اگر روايات با قرآن مخالف باشد، آنها را تكذيب مى‏كنم. و آنچه همه مسلمانان بر آن اجماع و اتفاق نظر دارند اين است كه احاطه علمى بر او ممكن نيست، ديدگان او را درنيابند، و چيزى همانند او نباشد١٢٥.»
در اينجا دو نوع «رؤيت» و ديدار مورد بحث است:
١. رؤيت پيامبر(ص) در زندگانى دنيا؛
٢. رؤيت مسلمانان در روز قيامت.
روايات مكتب خلفا درباره «رويت» پيامبر متفاوت است: در روايتى از كعب الاحبار گويد: «خداوند رؤيت و كلام را ميان موسى و محمد تقسيم كرد. موسى را با كلام و سخن و محمد را با رؤيت و ديدار گرامى داشت. درباره رؤيت مسلمانان در روز قيامت نيز، ما تنها روايت [به اصطلاح] صحيح و معتبر ابوهريره را آورديم كه مى‏گفت: «شما خداوند را [در قيامت] به گونه‏اى مى‏بينيد كه خورشيد و ماه را در دنيا و در آسمان صاف مى‏بينيد. و در اين روز هر كس به دنبال معبود خود مى‏رود و در جهنم با آنها محشور مى‏گردند، و تنها مسلمانان باقى مى‏مانند كه خداوند مى‏آيد و مسلمانان او را در سيمايى غير آنچه تصور مى‏كرده‏اند، مى‏بينند و او مى‏گويد: من پروردگار شمايم. و آنان مى‏گويند: از تو به خدا پناه مى‏بريم! ما اينجا مى‏مانيم و از جاى خود تكان نمى‏خوريم تا پروردگارمان بيايد. ما او را مى‏شناسيم. سپس خداوند در سيمايى كه او را مى‏شناسند در جمع آنان در آيد و آنها گويند: آرى، تو پروردگار ما هستى. پس به دنبالش روند و داخل بهشت گردند.»
و در پايان اين روايت آمده است: «مردى در محشر بر جاى مى‏ماند كه در حالى كه روى خود را به سوى جهنم كرده و به خدا نيرنگ مى‏زند، گام به گام از آن دور مى‏شود تا به در بهشت مى‏رسد. در اينجا خداوند مى‏خندد و به او اجازه مى‏دهد تا وارد بهشت گردد و چون بدانجا درآيد خداوند به او مى‏گويد: هر چه مى‏خواهى درخواست كن. او نيز هر چه مى‏خواهد درخواست مى‏كند و پس از پايان خواسته‏هايش، خداوند دو برابر آنچه خواسته عطايش نمايد.»
در اينجا پرسشهايى است كه ممكن است از معتقدان به صحت اين روايت بپرسيم:
١. ابوهريره در روايتش مى‏گويد: «خداوند شكل خود را تغيير مى‏دهد» اين تغيير چگونه است؟ آيا در هر بار كه تغيير شكل مى‏دهد با مرتبه پيشين متفاوت است؟
٢. ابوهريره مى‏گويد: «خداوند سپس به شكلى كه او را مى‏شناسند مى‏آيد» اين سخن دلالت دارد كه مسلمانان پيش از آن خداوند را ديده‏اند. حال مى‏پرسيم: سيماى خداوندى را كه برادران اهل سنت ما ديده‏اند، چگونه است؟
٣. ديگر اينكه، آيا خداوند جسم است و همانند انسان شكل و اندازه خاص دارد و راه مى‏رود تا مؤمنان به دنبال او بروند؟
٤. آيا خداوند مى‏خندد و با خنده خود از بدكار درمى‏گذرد و او را وارد بهشت مى‏كند؟ بنابراين، حساب روز قيامت چه مى‏شود؟ و پاداش و كيفر در كجاست؟ و با اين حال چه فايده‏اى دارد؟ و شگفت آنكه دانشمندان حديث در مكتب خلفا امثال اين روايات را در كتابهاى ايمان و توحيد خود آورده‏اند!
و در نتيجه اعتقاد به درستى اين روايات است كه سلفيان و وهابيان خداى متعال را جسم مى‏دانند.
اين روايات مكتب خلفا درباره رؤيت خدا توسط مؤمنان بود. اما فشرده روايات مكتب اهل‏البيت و اوصياى پيامبر(ص) در اين باره بدين‏گونه بود كه در اولين دليل، وصى پيامبر(ص)، رؤيت خدا را رؤيت قلبى دانستند و رؤيت با چشم را نفى كردند. و ما دريافتيم كه واژه «رؤية اللَّه» هرگاه در مصادر و مدارك اسلامى يافت گردد، مقصود از آن، رؤيت قلبى برخاسته از حقيقت ايمان است، نه رؤيت با چشم سر. و با استناد به روايات شيخ صدوق از امام رضا(ع) مى‏گوييم:
رؤيت و ديدن اشيا با چشم سر، متعلق به اجسام مادى است. و موجوداتى كه جسم مادى ندارند - مانند روح - با چشم سر ديده نمى‏شوند بلكه تنها از راه آثار شناخته مى‏شوند. و خداوند جليل جسم مادى حجم‏دار نيست تا با چشم سر ديده شود، بلكه ذات اقدس او تنها از راه آثار قدرت و علم و حكمت و ساير آثار صفات ربوبى شناخته مى‏گردد.
و در روايت ديگرى، امام رضا(ع) در پاسخ سؤال‏كننده‏اى كه از درستى و نادرستى اين روايت مى‏پرسد كه: «خداوند سخن گفتن و ديدار با خود را ميان موسى و محمد تقسيم كرد» اين روايت را تكذيب مى‏كند و مى‏فرمايد: «پس اين آيات خداوندى را چه كسى به جن و انس رسانيد كه: ديده‏ها او را درنيابند و او ديده‏ها را درك كند و مخلوقات از درك او عاجزند و هيچ چيز همانند او نيست؟»
و آنگاه كه سائل سخن امام را تكذيب اين روايات مى‏داند، امام(ع) مى‏فرمايد: «آرى، هر روايتى را كه با قرآن در تعارض باشد تكذيب مى‏كنم.»
پيامبر خدا(ص) از سوى خداوند مأمور گرديد تا قرآن و اهل‏البيت را مقياس و ميزان شناخت اسلام معرفى نمايد. اما برخى از مسلمانان [اگرچه] اهل‏البيت را جزء اين مقياس نمى‏دانند، ولى همگى به اينكه قرآن كريم ميزان شناخت اسلام است، اعتراف دارند.
با اين حال، دانشمندان مكتب خلفا به جاى آنكه روايات را بر قرآن عرضه بدارند تا درستى و نادرستى آنها روشن گردد، قرآن را موافق با اين روايات تأويل و معنى مى‏كنند. يعنى ايشان احاديث ابوهريره و كعب‏الاحبار و امثال آنها را ميزان و مقياس قرار داده و آن را «سنت نبوى» ناميده‏اند و خود را نيز «اهل سنت» مى‏نامند.
آنان آيات محكم قرآنى را از معناى ظاهرش منحرف كرده و با اين كار حرمت مقياس قرآنى را زير سؤال برده‏اند.
ما ديديم كه امام رضا(ع) اصرار مى‏ورزيدند كه قرآن مقياس روايات است، و اگر روايتى با قرآن در تعارض باشد نبايد مورد توجه قرار گيرد.
و در رد پندار كسانى كه رؤيت خدا را ممكن مى‏دانستند، قول خداى سبحان را تلاوت مى‏كنند كه لا تُدرِكُهُ الأَبْصار وَ هُوَ يُدْرِكُ الأَبْصار١٢٦؛ ديده‏ها او را درنيابند و او ديده‏ها را دريابد.
و درباره اين سخن خداى متعال كه فرموده: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَة١٢٧؛ صورتهايى در آن روز خرم و شادابند و به سوى پروردگارشان نظاره مى‏كنند.
مى‏فرمايد: به سوى «امر» پروردگارشان نظر دارند. يعنى: منتظر امر و فرمان پروردگارند. و اين همانند سخن خداى متعال در نقل داستان اولاد يعقوب است كه به پدرشان گفتند: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي كُنَّا فيها١٢٨؛ از قريه‏اى كه ما در آن بوديم سؤال كن.
يعنى از اهل آن قريه سؤال كن. و بدين‏گونه ساير آياتى كه ظاهر آنها دلالت بر جسم بودن خداوند متعال دارد، تأويل و معنى مى‏گردد.
معتقدان به اين اقوال را «مجسمه» و «مشبهه» گويند. زيرا پروردگار عالميان را «جسم» دانسته و او را به مخلوقاتش «تشبيه» مى‏كنند.
بارى، امامان اهل‏البيت(ع) تفسير چنين آياتى را بيان فرمودند و مقصود از «ساق»و «يد» و «عرش» و همانند آنها در آيات كريمه قرآن را، روشن نمودند، و از تحريف در روايت «ان اللَّه خلق آدم على صورته»١٢٩- چنانكه گذشت - پرده برداشتند. و ما چون در صدد بيان و ايراد همه آنها نبوديم، تنها به ذكر نمونه‏هايى از احاديث متعارض در صفات خداوند متعال در دو مكتب بسنده كرديم، و نشان داديم كه هر مكتبى آيات قرآنى را از ديدگاه خاص خود تأويل و معنى مى‏كند، و اختلاف در صفات خداوندى بدين‏گونه پديد آمده است.


٥٩. صحيح بخارى، كتاب التفسير، تفسير سوره ق و كتاب التوحيد، باب ان رحمة اللَّه قريب من المحسنين، ج ٤، ص ١٩١؛ سنن ترمذى، كتاب صفة الجنة، ج ٤، ص ٦٩٢؛ صحيح مسلم، كتاب الجنة، باب النار يدخلها الجبارون و...، حديث ٣٥ - ٣٨، ص ٢١٨٦ و ٢١٨٧؛ توحيد ابن خزيمه، ص ٩٢ - ٩٨؛ تفسير طبرى، ج ٢٦، ص ١٠٥؛ تفسير ابن كثير، ج ٤، ص ٢٢٦ - ٢٢٨؛ تفسير سيوطى، ج ٦، ص ١٠٦.
٦٠. صحيح بخارى، كتاب التفسير، باب تفسير سورة القلم؛ صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب معرفة طريق الرؤية، حديث ٣٠٢، ص ١٦٧ - ١٦٨؛ سنن ابوداود، كتاب الرفاق، باب فى سجود المؤمنين يوم القيامة، ج ٢، ص ٣٢٦؛ مسند احمد، ج ٣، ص ١٧؛ تفسير طبرى، ج ٢٩، ص ٢٤؛ تفسير ابن كثير، ج ٤، ص ٤٠٧؛ و تفسير سيوطى، ج ٦، ص ٢٥٦-٢٥٤.
٦١. صحيح بخارى، كتاب التوحيد، باب قوله «وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة»، ج ٤، ص ١٨٩.
٦٢. سنن ابن ماجه، حديث ١٨٢؛ سنن ترمذى، تفسير سوره هود، حديث اول؛ مسند احمد، ج٤، ص ١١ و ١٢.
٦٣. سنن ابوداود، كتاب السنة، حديث ٤٧٢٦؛ سنن ابن ماجه، مقدمه؛ سنن دارمى، كتاب الرفائق و نيز مراجعه كنيد: كتاب التوحيد از محمد بن عبدالوهاب (ت ١٢٠٦ هجرى)؛ منهاج السنة ابن تيميه.
٦٤. صحيح بخارى، كتاب التهجد، باب الدعاء و الصلاة فى آخر الليل و كتاب التوحيد و كتاب الدعوات، باب الدعاء نصف الليل؛ صحيح مسلم، كتاب الدعاء، باب الترغيب فى الدعاء و الذكر فى آخر الليل؛ سنن ابوداود، حديث ٤٧٣٣؛ سنن ترمذى، ج ٢، ص ٢٣٣ و ٢٣٥ و ج١٣؛ ص ٣٠؛ سنن ابن ماجه، حديث ١٣٦٦؛ سنن دارمى، كتاب الصلاة؛ موطأ مالك، كتاب القرآن، باب ٣٠؛ مسند احمد، ج ٢، ص ٢٦٧٢٦٤، ٢٨٢، ٤١٩، ٤٣٣، ٤٨٧، ٥٠٤ و ٥٢١ و ج ٣، ص ٣٤ و ج ٤، ص١٦.
٦٥. سنن ترمذى، ابواب الصوم؛ سنن ابن ماجه، كتاب اقامة الصلاة؛ مسند احمد، ج ٢، ص ٤٣٣.
٦٦. اين دو روايت از قول ابوهريره صحابى معروف است كه در تفسير سوره ق از صحيح بخارى، ج ٣، ص ١٢٨، آمده است. و نيز در باب وجوه يومئذ ناضرة از كتاب التوحيد همان كتاب، ج ٤، ص ١٩١.
٦٧. صحيح بخارى، كتاب التوحيد، ج ٤، ص ١٨٥ و با شرح بيشتر، ج ٤، ص ١٩٠.
٦٨. سنن ترمذى، كتاب الزهد، ج ٩، ص ٢٢٩.
٦٩. صحيح بخارى، كتاب التوحيد، ج ٤، ص ١٨٨.
٧٠. صحيح بخارى، كتاب التوحيد، و كتاب الصلاة، و كتاب التفسير؛ صحيح مسلم، كتاب الصلاة؛ سنن ترمذى، ج ١٠، ص ١٨ و ٢٠.
٧١. صحيح مسلم، كتاب الايمان؛ صحيح بخارى، كتاب التوحيد، ج ٤، ص ١٨٨.
٧٢. صحيح مسلم، كتاب الايمان، حديث ٢٢٩؛ صحيح بخارى، در تفسير سوره نساء، ج ٣، ص ٨٠ و كتاب التوحيد، ج ٤، ص ١٩٨. كاش اين بينندگان خدا بر ما منت نهاده و صورت پروردگار خود را بدان‏گونه كه ديده‏اند و ساق او را كه علامت ميان آنها و پروردگارشان بوده، براى ما توصيف مى‏كردند كه اين فضيلت بزرگى است و سزاوار سپاس و ستايش بسيار!
٧٣ . صحيح بخارى، كتاب التوحيد، ج ٤، ص ١٩١؛ صحيح مسلم، كتاب الايمان، حديث ٢٩٦.
٧٤. صحيح مسلم، كتاب الايمان، حديث ٢٩٧.
٧٥. سنن ابن ماجه، مقدمه، حديث ١٨٤.
٧٦. سنن ترمذى، كتاب صفة الجنة، ج ١٠، ص ١٩-١٨.
٧٧. سنن ابن ماجه، كتاب الزهد، حديث ٤٣٣٦، ص ١٤٥١ - ١٤٥٢؛ سنن ترمذى، ابواب صفة الجنة، ج ١٠، ص ١٦ - ١٧.
٧٨. ابن خزيمه، محمد بن اسحاق، حافظ بزرگ و امام امامان در مكتب خلفا، متوفاى ٣١١ هجرى، در حديث استاد بخارى و مسلم است. كتاب او در سال ١٣٧٨ هجرى در قاهره چاپ و منتشر گرديده است. شرح حال او را در مقدمه كتاب بجوييد.
٧٩. اين كتاب در سال (١٩٦٠ م) در ليدن به چاپ رسيده است.
٨٠. امام حافظ شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز الذهبى (ت ٧٤٨ هجرى) كتاب او به وسيله كتابفروشى سلفيه در مدينه منوره در سال ١٣٨٨ هجرى با چاپ دوم منتشر شده است.
٨١. توحيد صدوق، چاپ تهران، ١٣٨٧ هجرى قمرى، ص ١٥٣ .
٨٢. همان، ص ١٥.
٨٣. همان، ص ١٠٢، حديث ١٦.
٨٤. توحيد صدوق، ص ١٥٣، حديث اول.
٨٥. سوره ص، آيه ٧٥.
٨٦. توحيد صدوق، ص ١٥٤-١٥٣، حديث دوم.
٨٧ . سوره زمر، آيه ٦٧.
٨٨. سوره انعام، آيه ٩١.
٨٩. توحيد صدوق، ص ١٦١، حديث اول.
٩٠. تفسير قرطبى، ج ١٠، ص ٢٥٠، در تفسير آيه؛ تفسير ابن كثير، ج ٥، ص ٦٣ كه در آن آمده است: آنچنان بخيل و خسيس مباش كه به هيچ‏كس چيزى ندهى. چنانكه يهود گفتند: دست خدا بسته است. يعنى خدا را بخيل دانستند.
٩١ . سوره قلم، آيه ٤٢.
٩٢. توحيد صدوق، ص ١٥٥، حديث سوم؛ بحارالانوار، ج ٤، ص ٧، حديث ١٦.
٩٣. سوره قلم، آيه ٤٢.
٩٤. سوره قلم، آيه ٤٣.
٩٥. عيون اخبار الرضا؛ تفسير نور الثقلين، ج ٥، ص ٣٩٥.
٩٦. تفسير قرطبى، ج ٦، ص ٢٥٤.
٩٧. مفردات راغب، واژه سوق.
٩٨ . معجم الفاظ القرآن الكريم، واژه سوق.
٩٩. توحيد صدوق، ص ٣٢٧، حديث ٤ و ٥
١٠٠. همان، ص ٣١٩، حديث ١.
١٠١. سوره هود، آيه ٧.
١٠٢. توحيد صدوق، ص ٣١٩، حديث ٢.
١٠٣ . سوره هود، آيه ٧.
١٠٤. سوره بقره، آيه ٢٥٥.
١٠٥. سوره بقره، آيه ٢٥٩.
١٠٦. بشربن مروان برادر خليفه اموى عبدالملك مروان و فرماندار او (به سال ٧٤ هجرى) در عراق بود و در بصره از دنيا رفت.
١٠٧. تفسير طبرى، ج ٣، ص ٨؛ اساس البلاغة، ص ٣٩٠، ماده كرس.
١٠٨ . سوره انعام، آيه ٨٠.
١٠٩. سوره اعراف، آيه ٨٩.
١١٠. سوره غافر، آيه ٧.
١١١ . سوره فجر، آيه ٢٢.
١١٢. تفسير نور الثقلين، ج ٥، ص ٥٧٤، حديث ٢٠، به نقل از عيون اخبار الرضا.
١١٣. توحيد صدوق، ص ١٧٦، حديث ٧.
١١٤ . توحيد صدوق، ص ١٧٥، حديث ٢.
١١٥. توحيد صدوق، ص ١٧٧-١٧٦، حديث ٨.
١١٦. همان، ص ١٨٤-١٨٣، حديث ٢٠.
١١٧. توحيد صدوق، ص ١٠٩، حديث ٦.
١١٨. سوره انعام، آيه ١٠٣.
١١٩. سوره طه، آيه ١١٠.
١٢٠. سوره شورى، آيه ١١
١٢١. سوره نجم، آيه ١٣.
١٢٢. سوره نجم، آيه ١١.
١٢٣. سوره نجم، آيه ١٨.
١٢٤. سوره طه، آيه ١١٠.
١٢٥. توحيد صدوق، ص ١١٢-١١٠، حديث ٩؛ بحارالانوار، ج ٤، ص ٣١، حديث ٤؛ كافى، كتاب التوحيد، باب ابطال الرؤية، حديث ٢.
١٢٦. سوره انعام، آيه ١٠٣.
١٢٧. سوره قيامت، آيات ٢٢ و ٢٣.
١٢٨. سوره يوسف، آيه ٨٢.
١٢٩ . درباره صفات خداوند به كتابهاى: كافى كلينى، كتاب التوحيد؛ توحيد شيخ صدوق و عيون الخبار الرضا، شيخ صدوق مراجعه نماييد.
۹
١٧- ازدواج موقت در اسلام ١٧- ازدواج موقت در اسلام ازدواج موقت در اسلام از عمربن خطاب متواتراً خبر داده‏اند كه او گفته است:
مُتْعَتانِ كانَتا على عَهدِ رَسول اللَّه و أنَا أَنهى عَنْهُما و أُعاقِبُ عَليهما: مُتْعةُ الحجِّ و مُتعةُ النِّساء؛
در زمان رسول خدا(ص) دو گونه متعه [بهره بردن حلال] جارى بود كه من اكنون آنها را ممنوع كرده و بر انجام آنها كيفر مى‏دهم: متعه حج و متعه نساء١.
بحث «متعه حج» را قبلاً در كتاب معالم المدرستين آورده و چگونگى اجتهاد خليفه عمر در نهى از آن را بيان داشته‏ايم. در اين بحث، «متعه نساء» و علت منع آن از سوى عمر را بررسى كرده و چگونگى اجتهاد خليفه در آن را، بيان مى‏داريم.
١. متعه نساء يا ازدواج موقت در مصادر مكتب خلفا در تفسير قرطبى گويد: «علماى گذشته و حال اتفاق دارند كه متعه، ازدواج (موقت)ى است كه ارث ندارد، و جدايى‏اش بدون طلاق و در پايانِ مدت تعيين شده‏است.»
ابن عطيّه گويد: «متعه [ازدواج موقت] آن است كه مرد، زن را با حضور دو شاهد و اجازه سرپرست او، براى مدتى معين، به زوجيت بگيرد. با اين شرط كه از يكديگر ارث نبرده، و مرد، مهريه مورد توافقشان را به او بپردازد. و چون مدت تعيين شده فرا رسد، حقى از مرد بر زن نيست مگر آنكه بايد تا وقوع عادت ماهانه و پاك شدن رحم، عده نگه دارد - زيرا فرزند [احتمالى] بدون شك [به آن دو] ملحق مى‏گردد- و پس از نگهدارى عده و يقين به عدم باردارى، ازدواج او با مرد ديگر جايز است٢.»
در صحيح بخارى از رسول خدا(ص) روايت كند كه:
أيُّّما رَجلٍ و إمْرَأة تَوافقا فَعِشْرَةُ ما بَينهما ثَلاثَ لَيالٍ، فَإنْ أحبّا أن يَتَزايدا أو يَتَتارَكا؛
هر مرد و زنى [بر ازدواج موقت] توافق كردند، زندگى موقت آن دو تا سه شب ادامه مى‏يابد. پس از آن اگر دوست داشتند، بر آن افزوده يا از هم جدا مى‏شوند٣.
در مصنّف ابن ابى‏شيبه از جابر روايت كند كه گفت: «هرگاه مدت تعيين شده پايان يابد و بخواهند دوباره از سرگيرند، بايد مهريه ديگرى به زن بپردازد.»
از او پرسيدند: «عده زن چه قدر است؟» جواب داد: «به مقدار يك حيض [عادت ماهانه] كه بايد براى شوهر خود نگه دارد٤.»
در تفسير قرطبى از ابن عباس روايت كند كه گفت: «عده زن به مقدار يك حيض [عادت ماهانه] است. و نيز گفت: از يكديگر ارث نمى‏برند.٥«
در تفسير طبرى از سدى، آيه را چنين روايت كند: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى - فَآتُوهُنَّ...»
گويد: «اين متعه چنين است كه، مرد و زن براى مدتى معين با حضور دو شاهد و با اجازه سرپرست زن، ازدواج مى‏كنند، و چون مدت پايان گيرد، مرد را بر زن حقى نيست و زن آزاد است و تنها بايد رحم خود را پاك سازد [عده نگه دارد]، و از يكديگر ارث نمى‏برند٦.»
زمخشرى در تفسير كشاف گويد: گفته شده: «اين آيه: [فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ...]درباره متعه [ازدواج موقت] سه روزه نازل شده و حكم آن تا زمانى كه خداوند مكه را به روى رسول خود(ص) گشود [فتح مكه] باقى بود و سپس «نسخ» گرديد، و آن چنين بود كه: مرد زن را براى مدتى معلوم، يك شب، دو شب، يا يك هفته با دادن جامه يا چيز ديگرى [مهريه] به عقد خود درمى‏آورد و كام خود را از او گرفته و آزادش مى‏گذارد. نامش را از آن رو «متعه» [بهره‏ورى] گويند كه، مرد از زن كام گرفته يا زن از مرد «مهريه» مى‏گيرد٧.»
آنچه گذشت، تعريف «متعه نساء» يا «ازدواج موقت» در مصادر مكتب خلفا بود. تعريف آن در «فقه اماميه» چنان است كه مى‏آيد:
٢. ازدواج موقت در فقه اماميه متعه نساء يا «ازدواج موقت» آن است كه: زن، شخصاً يا به وسيله وكيل خويش، خود را براى مدتى معلوم با مهريه تعيين شده به ازدواج مردى درآورد كه مانع شرعى ازدواج با او نداشته باشد - مانع شرعى مانند: خويشاوندى نسبى يا سببى يا شيرى يا عدّه يا شوهر داشتن - و هنگامى كه مدت معلوم پايان پذيرد، يا شوهر، مابقى مدت را به زن ببخشد، از مرد جدا مى‏شود، و اگر دخول و زناشويى انجام گرفته باشد، زن بايد به مقدار دوبار قاعدگى [عادت ماهانه] عدّه نگه دارد، و اگر از كسانى است كه عادت ماهانه و قاعدگى ندارد، و به سن يائسگى نرسيده، بايد چهل و پنج روز صبر كند، اما اگر دخول انجام نگرفته، مانند زن مطلَّقه پيش از دخول است و لازم نيست عدّه نگه دارد.
فرزند ازدواج موقت، در همه احكام شرعى، حكم فرزند ازدواج دائم را دارد.٨
٣. ازدواج موقت در كتاب خدا خداوند سبحان مى‏فرمايد:
فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَ‏آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَريضَةً وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَريضَةِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً حَكيما٩؛
و زنانى را كه از آنان كام جستيد، مهريه واجب آنها را بپردازيد، و اگر بعد از مهريه معين، برچيزى توافق كرديد، بر شما باكى نيست كه خداوند عليم و حكيم است.
تفسير آيه در روايات مكتب خلفا
١. عبد الرزاق در مصنّف خود از عطا روايت كند كه گفت: «ابن عباس اين آيه را اين چنين قرائت و تفسير كرده است: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى - فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن...١٠؛ و زنانى را كه - براى مدت معلوم - از آنان كام جستيد، مهريه واجب آنها را بپردازيد.»
٢. در تفسير طبرى از حبيب بن ابى‏ثابت روايت كند كه گفت: «ابن عباس «مُصْحَف»ى به من داد و گفت: اين قرآن بر پايه قرائت [و تفسير] اُبىّ است. گويد: تفسير اين آيه در آن مصحف چنين بود: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى...؛ و زنانى را كه - براى مدت معلوم و تعيين شده - از آنان كام جستيد١١...»
٣. و نيز، در تفسير طبرى از ابى‏نضرة با دو طريق روايت كند كه گفت:
«از ابن عباس درباره «متعه نساء» پرسيدم، گفت: مگر سوره نساء را نخوانده‏اى؟ گفتم: چرا، گفت: آيه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى - را در آن نخوانده‏اى؟ گفتم: اگر آن را بدين‏گونه خوانده و فراگرفته بودم، از شما نمى‏پرسيدم. گفت: [همان كه گفتم] همان‏گونه است.»
٤. و نيز، از ابى‏نضرة روايت كنند كه گفت: «اين آيه را بر ابن عباس قرائت كردم فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ ابن عباس گفت: - الى أجل مسمى - براى مدت معلوم.»
گويد: «گفتم: من آن را اينگونه نخوانده و نمى‏دانم. گفت: به خدا سوگند كه خداوند آن را اينگونه نازل فرموده است و اين را سه بار تكرار كرد.»
توضيح روايت
سخن ابن عباس كه گويد: «اينگونه نازل فرموده»: يعنى، مقصود خداوند از نزول آيه، نزول اين معنى و بيان حكم «متعه نساء» بوده. آرى، در لفظ قرآنى، جمله «الى اجل مسمى» نيامده ولى خداوند با وحى غير قرآنى، رسول خود را از اين حكم آگاه كرده و آن حضرت آن را براى صحابه بيان فرموده و كسانى همچون ابى بن كعب و ابن عباس در مصاحف خود، در ذيل اين آيه، نوشته و براى امثال اين راوى و ديگر كسانى كه بر اثر تحريم عمر، در اين حكم دچار ترديد شده بودند، بيان كرده و بر آن تأكيد مى‏كردند.
٥. از عمير و ابى‏اسحاق روايت كنند كه ابن عباس آيه را چنين قرائت و تفسير كرده است: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى...؛ و زنانى را كه - براى مدت معلوم و تعيين شده- ...»
٦. از مجاهد روايت كنند كه گفت: فما استمتعتم به منهن يعنى نكاح متعه [ازدواج موقت].
٧. از عمرو بن مرّة روايت كنند كه از سعيد بن جبير شنيده است آيه را چنين قرائت [و تفسير] كرده است: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى -...»
٨. قتادة گويد: آيه در قرائت [و تفسير] ابىّ بن كعب بدين‏گونه است: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى...
٩. از شعبة بن حكم روايت كنند كه گفت: پرسيدم آيا اين آيه منسوخ شده است؟ گفت: خير١٢.
١٠. در احكام القرآن جصّاص نيز، روايت ابى‏نضرة و ابى‏ثابت از ابن عباس و حديث قرائت ابىّ بن كعب آمده است١٣.
١١. بيهقى در سنن كبراى خود از محمد بن كعب روايت كند كه ابن عباس گفت: «متعه [ازدواج موقت]» از ابتداى اسلام بوده و مسلمانان اين آيه را بدين‏گونه قرائت [و تفسير] مى‏كردند: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى -...١٤
١٢. نووى در شرح بر صحيح مسلم گويد: آيه در قرائت [و تفسير] ابن مسعود چنين است: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ -...١٥
١٣. زمخشرى در تفسيرش گويد: از ابن عباس روايت كرده‏اند كه گفت: «اين آيه از آيات محكم است.» يعنى نسخ نشده، و خود او هميشه آيه را چنين قرائت [و تفسير] مى‏كرد: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى...١٦
١٤. قرطبى گويد: جمهور علما گويند: مراد از اين آيه، نكاح متعه [ازدواج موقت]ى است كه در صدر اسلام بوده است. و ابن عباس و ابى بن كعب و ابن جبير آيه را اينگونه قرائت [و تفسير] كرده‏اند: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى- فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن؛ و زنانى را كه -براى مدت معين و تعيين شده- [عقد كرده و] از آنان كام جستيد، مهريه آنها را بپردازيد.١٧
١٥. در تفسير ابن اثير آمده است: ابن عباس و ابى بن كعب و سعيد بن جبير و سدى، آيه را بدين گونه قرائت [و تفسير] كرده‏اند: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى- فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُن فريضة١٨.
١٦. در تفسير سيوطى نيز، حديث ابى‏ثابت و ابى‏نضرة و روايت قتادة و سعيد بن جبير از قرائت [و تفسير] ابى بن كعب، و حديث مجاهد و سدى و عطا از ابن عباس، و حديث حكم كه گويد: آيه نسخ نشده، و روايت عطا از ابن عباس كه گويد: حكم حليّت متعه در سوره نساء (آيه) فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ... مى‏باشد كه مى‏فرمايد: «زنانى را كه - براى مدت معين و مهر معلوم - عقد بستيد و از آنها كام جستيد، مهريه تعيين شده آنها را بپردازيد.» گويد: «از يكديگر ارث نمى‏برند و اگر توافق كردند تا پس از مدت تعيين شده ادامه دهند كه بسيار خوب، و اگر از هم جدا شدند آن هم خوب است...» همه اين احاديث در تفسير سيوطى آمده است.١٩
مؤلف گويد: همه اين مفسران و غير ايشان، آنچه را تا به اينجا آورديم در تفسير آيه آورده‏اند. و چنانكه ديديم، ابن عباس و ابى بن كعب و سعيد بن جبير و مجاهد و قتاده و غير ايشان كه از آنها روايت كرده‏اند آيه را بدين‏گونه قرائت [و تفسير]٢٠كرده‏اند: فما استمتعم به منهن - الى اجل مسمى-... يعنى: -مثلاً- ابى بن كعب كه آيه را چنين قرائت و تفسير كرده، مقصودش آن بوده كه اين تفسير را از رسول خدا(ص) شنيده است و رسول خدا(ص) آنگاه كه فرموده: «الى اجل مسمى؛ تا مدت معين و معلوم» آيه شريفه را با اين جمله تفسير كرده است.
٤. ازدواج موقت در سنت الف) در باب «نكاح المتعة» صحيح مسلم و صحيح بخارى و مصنَّف عبد الرزاق و مصنَّف ابن ابى‏شيبه و مسند احمد و سنن بيهقى و غير آنها از عبد اللَّه بن مسعود روايت كنند كه گفت: «ما در كنار رسول خدا(ص) مى‏جنگيديم و همسر نداشتيم، گفتيم: بهتر نيست خود را اخته كنيم؟ پيامبر(ص) ما را از اين كار بازداشت. سپس به ما اجازه داد تا با پرداخت مهريه [جامه و امثال آن] زنان را به عقد موقت خود درآوريم.» عبداللَّه سپس اين آيه را تلاوت كرد كه: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدين٢١؛ اى اهل ايمان پاكيزه‏هايى را كه خداوند براى شما حلال كرده، حرام نكنيد و از حد تجاوز ننماييد كه خداوند تعدّى‏كنندگان را دوست ندارد٢٢.
ب) در صحيح بخارى و صحيح مسلم و مصنف عبدالرزاق از جابر بن عبداللَّه و مسلمة بن اكوع روايت كنند كه گفته‏اند: «منادى [جارچى] رسول خدا(ص) به سوى ما آمد و گفت: «پيامبر(ص) به شما اجازه فرمود تا زنان را متعه كنيد»، يعنى (ازدواج موقت) نماييد٢٣.»
ج) در صحيح مسلم، مسند احمد و سنن بيهقى از سبره جهنى روايت كنند كه‏گفت:
«رسول خدا(ص) به ما اجازه متعه [ازدواج موقت] داد. من و مرد ديگرى به خواستگارى زنى از قبيله بنى عامر رفتيم، زنى قوى و گردن فراز، پرسيد، مهريه چه مى‏دهيد؟ من گفتم: ردايم را و رفيقم نيز گفت: ردايم. رداى رفيقم از رداى من بهتر بود ولى من از او جوانتر بودم. به رداى او كه نگاه كرد آن را پسنديد و به من كه نگاه كرد خودم را پسنديد و گفت: تو و ردايت مرا بس. با او ازدواج موقت كردم و سه روز با او بودم كه رسول خدا(ص) فرمود: «هر كس با اين زنان [ازدواج موقت] كرده، آنان را آزاد بگذارد٢٤.»
د) در مسند طيالسى از مسلم قرشى روايت كند كه گفت: «نزد اسماء دخت ابى‏بكر رفتيم و از او درباره «ازدواج موقت» پرسيديم،» گفت: «ما در زمان رسول خدا(ص) آن را انجام داديم.٢٥«
هـ) در مسند احمد و غير آن از ابى‏سعيد خدرى روايت كنند كه گفت: «ما در زمان‏رسول خدا(ص) متعه [ازدواج موقت] مى‏كرديم ومهريه را لباس و جامه تعيين‏مى‏نموديم٢٦.»
و) در مصنف عبد الرزاق است كه: «برخى از ما با قدح پر از آرد متعه مى‏كرديم٢٧.»
ز) در صحيح مسلم و مسند احمد و غير آنها از عطا روايت كنند كه گفت: جابر بن‏عبداللَّه براى انجام عمره [به مكه] آمد و ما در منزل به ديدارش رفتيم. مردم از او مسائلى پرسيدند و سپس بحث «متعه» را پيش كشيدند.
جابر گفت: «آرى، ما در زمان رسول خدا(ص) و ابى‏بكر و عمر «متعه» [ازدواج موقت] مى‏كرديم.٢٨«
در عبارت مسند احمد بعد از آن گويد: «و اين كار تا اواخر خلافت عمر ادامه داشت.»
و در بداية المجتهد گويد: «اين كار تا نيمه خلافت عمر ادامه داشت، سپس عمر مردم را از انجام آن باز داشت.٢٩«
٥. علت جلوگيرى عمر از ازدواج موقت در اواخر خلافت در صحيح مسلم، مصنف عبدالرزاق، مسند احمد، سنن بيهقى و غير آنها از جابر بن عبداللَّه روايت كنند كه گفت: همه دوران رسول خدا(ص) و ابوبكر، مقدارى آرد و خرما مهريه مى‏داديم و «ازدواج موقت» مى‏كرديم تا آنكه عمر به خاطر كارى كه عمرو بن حريث انجام داده بود، آن را ممنوع كرد٣٠.
در عبارت مصنف ابن ابى‏شيبه از عطاء از جابر روايت كند كه گفت: «ما در زمان رسول خدا(ص) و ابوبكر و عمر «ازدواج موقت» مى‏كرديم تا آنكه در اواخر خلافت عمر، عمرو بن حريث با زنى «ازدواج موقت» كرد. - راوى گويد: جابر نامش را برد و من فراموش كردم - آن زن باردار شد و خبرش به عمر رسيد. او را خواست و پرسيد آيا درست است؟ گفت: آرى. عمر گفت: چه كسى شاهد بوده؟ - عطا گويد: نمى‏دانم آن زن گفت: مادرم يا ولى‏اش را نام برد عمر كه مى‏ترسيد فريبى در كار باشد، گفت: چرا غير آنها نبودند٣١.»
در روايت ديگرى است كه جابر گويد: «عمرو بن حريث از كوفه به مدينه آمد و با كنيز آزادشده‏اى «ازدواج موقت» كرد. كنيز را كه آبستن شده بود نزد عمر آوردند، داستان را از او پرسيد، جواب داد: عمرو بن حريث با من «ازدواج موقت» كرده است. عمر از عمرو بن حريث نيز پرسيد و او آشكارا تأييد كرد، عمر گفت: چرا غير او را نگرفتى؟ - و اين در هنگامى بود كه عمر از ازدواج موقت نهى كرده بود٣٢.»
در روايت ديگرى از محمد بن اسود بن خلف روايت كنند كه گفت: «عمرو بن حوشب با دوشيزه‏اى از قبيله بنى‏عامر بن لؤى «ازدواج موقت» كرد. آن دختر باردار شد و داستان به گوش عمر رسيد. عمر از وى توضيح خواست او گفت: عمرو بن حوشب او را متعه [ازدواج موقت] كرده است. داستان را از عمرو پرسيد و او تأييد كرد. عمر گفت: چه كسى را گواه گرفتى؟ - راوى گويد: نمى‏دانم گفت: مادرش يا خواهرش يا برادر و پدرش - عمر برخاست و بر منبر شد و گفت: «چه مى‏شود مردانى را كه «ازدواج موقت» مى‏كنند و بر آن گواه عادل نمى‏گيرند و آن را آشكار نمى‏كنند [...] مگر آنكه حد بر او جارى كنم.» راوى گويد: «اين سخن عمر را كسى براى من نقل كردكه خودش پاى منبر او بوده و با گوش خود شنيده. گويد: مردم نيز از او پذيرفتند٣٣.»
در كنزالعمال از ام عبداللَّه دخت ابى‏خيثمة روايت كند كه: «مردى از شام آمد و در منزل او مسكن گزيد و گفت: بى‏همسرى مرا در تنگنا گذارده، زنى برايم بياب تا با او «ازدواج موقت» نمايم.» گويد: «او را به خواستگارى زنى راهنمايى كردم، مهريه تعيين كردند و افراد عادلى را بر آن گواه گرفتند. پس از آن تا آنجا كه خدا خواست با آن زن زندگى كرد سپس - از مدينه - بيرون رفت.» خبر آن به گوش عمر بن خطاب رسيد، مرا خواست و پرسيد: آيا آنچه مى‏گويند درست است؟ گفتم: آرى. گفت: هرگاه آن مرد بازگشت مرا خبر كن. هنگامى كه آمد عمر را آگاه كردم. در پى او فرستاد و گفت: چه چيز بر اين كار وادارت كرد؟ گفت: من اين كار را با رسول خدا(ص) هم كه بودم انجام دادم و آن حضرت تا زنده بودند ما را از آن نهى نكردند. سپس در دوران ابى‏بكر نيز ادامه داشت و او نيز تا زنده بود ما را از آن منع نكرد. سپس در زمان شما نيز نهى آن براى ما بيان نشده است. عمر گفت: «آگاه باشيد! قسم به آنكه جانم به دست اوست، اگر پيش از اين از آن نهى كرده بودم، تو را سنگسار مى‏كردم. از هم جدا شويد تا «نكاح» و ازدواج از «سفاح» و زنا شناخته شود٣٤.»
در مصنف عبدالرزاق از عروه روايت كند كه گفت: ربيعة بن امية بن خلف با يكى از زنان غير عرب مدينه ازدواج [موقت] كرد و دو تن از زنان را كه يكى خوله بنت حكيم بود بر آن گواه گرفت - خوله زنى صالحه بود چيزى نگذشت كه آن غير عرب آبستن شد. خوله داستان را به عمر بن خطاب گزارش كرد. عمر برخاست و در حالى كه از شدت خشم گوشه ردايش را مى‏كشيد بر منبر شد و گفت: «به من خبر رسيده كه ربيعة بن اميه با زنى غير عرب از زنان مدينه ازدواج كرده و دو زن را بر آن گواه گرفته است، من اگر پيش از اين از آن نهى كرده بودم، [اكنون] سنگسار مى‏كردم.٣٥«
مالك در موطّأ و بيهقى در سنن روايت كنند كه: خوله بنت حكيم بر عمر بن خطاب وارد شد و گفت: ربيعة بن اميه با زنى «ازدواج موقت» كرده و وى باردار شده است. عمر در حالى كه رداى خود را مى‏كشيد، بيرون آمد و گفت: «اين متعه [ازدواج موقت] را اگر پيش از اين نهى كرده بودم اكنون سنگسار مى‏كردم.٣٦«
در اصابه گويد: سلمة بن اميه با سلمى كنيز آزاد شده حكيم بن امية ابن اوقص اسلمى «ازدواج موقت» كرد. سلمى از او بچه دار شد و وى فرزندش را حاشا كرد. موضوع به عمر رسيد و او «ازدواج موقت» را ممنوع كرد.٣٧
عبدالرزاق در مصنف از ابن عباس روايت كند كه گفت: «اميرالمؤمنين [عمر] را كسى جز ام اراكه بر نهى از «متعه» نكشاند. او در حال باردارى بيرون شد و عمر سبب پرسيد، وى گفت: سلمة بن امية بن خلف با من «ازدواج موقت» كرده است٣٨...»
ابن ابى‏شيبه در مصنف از علاء بن مسيب از پدرش روايت كند كه گويد: عمر گفت: «اگر مردى را پيش من آرند كه با زنى [ازدواج موقت] كرده باشد، اگر محصن [همسردار] باشد او را سنگسار مى‏كنم. و اگر عزب باشد تازيانه‏اش مى‏زنم٣٩.»
×××
در روايات گذشته چنين يافتيم كه صحابه رسول خدا(ص) مى‏گفتند: آيه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ درباره «ازدواج موقت» نازل گرديده، و رسول خدا(ص) به انجام آن دستور فرموده، و آنان با مهريه تعيين شده از آرد و خرما يا جامه و لباس، در زمان پيامبر(ص) زنان را به «عقد موقت» خويش مى‏خواندند، و اين حكم در زمان ابوبكر و نيمى از خلافت عمر همچنان جريان داشته، تا آنكه عمر به خاطر اقدام عمرو بن حريث آن را ممنوع كرده است. و نيز، دانستيم كه «نكاح متعه» در دوره عمر، پيش از نهى او، آشكارا انجام مى‏شده است. و دور نيست كه تحريم او تدريجى و مرحله‏اى بوده باشد: ابتدا در امر شاهدان عقد سخت‏گيرى كرده و دستور داده تا عدول مؤمنين را گواه بگيرند چنانكه از برخى روايات گذشته استشمام مى‏شود سپس نهى نهايى و قاطع خود را بيان داشته و گفته است: «اگر پيش از اين ممنوع كرده بودم، اكنون سنگسار مى‏كردم.»
پس از اين وقايع، نكاح متعه [ازدواج موقت] در جامعه اسلامى ممنوع و حرام شد، و خليفه عمر نيز، تا پايان دوران خود بر آن اصرار مى‏ورزيد و نصيحت و خيرخواهى ناصحان در وى اثر نبخشيد.
طبرى در سيره عمر از عمران بن سواده روايت كند كه وى از خليفه اجازه خواست و بر او وارد شد و گفت: «به قصد نصيحت آمده‏ام!»
عمر گفت: «درود صبح و شام بر توى ناصح.»
او گفت: «امتت در چهار چيز بر تو ايراد مى‏گيرند.»
گويد: عمر سر تازيانه‏اش را بر زير چانه و دنباله‏اش را بر روى ران خود نهاد و سپس گفت: بياور!
عمران گفت: «مى‏گويند: تو عمره [تمتع] را در ماههاى حج حرام كرده‏اى، در حالى كه رسول خدا(ص) اين كار را نكرده، و ابوبكر نيز، و آن حلال است.»
عمر گفت: «آن حلال است. ولى اگر آنان در ماههاى حج عمره بگزارند، چنين انگارند كه از حجشان كفايت كند، و اين تخم بى‏جوجه شده و حج خلوت گردد،درحالى كه حج نورى از انوار الهى است. پس كار من صواب و انديشه‏ام درست بوده است!»
عمران گفت: «مى‏گويند: تو «متعه نساء» [ازدواج موقت] را حرام كرده‏اى، در حالى كه آن اجازه و رخصتى خدايى بود: با مهريه مناسبى «متعه» مى‏كرديم و پس از سه روز جدا مى‏شديم.»
عمر گفت: «رسول خدا(ص) آن را در زمان ضرورت حلال فرمود. پس از آن، مردم در رفاه شدند و اكنون كسى از مسلمانان را نمى‏شناسم كه به آن عمل كرده يا به سوى آن باز گردد. الان نيز هركه خواهد با مهريه مناسب ازدواج كند و پس از سه روز با طلاق جدا شود. پس كار درستى كرده‏ام٤٠...»
×××
مؤلف گويد: توجيه و عذر خليفه عمر در تحريم «متعه حج» به اينكه: «اگر مسلمانان در ماههاى حج عمره بگزارند چنين انگارند كه از حجشان كفايت كند»، اين توجيه با نهى او از جمع ميان حج و عمره راست نيابد. علت واقعى و حقيقت مطلب عذرى است كه در روايت ديگرى آمده و او گفته است: «مردم مكه نه پستان شيرده دارند و نه زراعت [مفيد]، بهار آنان تنها از ميهمانان اين خانه است. بنابراين، [حاجيان] بايد دو بار به سوى آنان بيايند: يك بار براى حج مفرد و ديگربار براى عمره مفرده، تا قريش كه اصل و ريشه مهاجرين‏اند، از آن بهره‏ور گردند.»
اما توجيه و عذر خليفه درباره «نكاح متعه» به اينكه: «زمان رسول خدا(ص) زمان ضرورت بود و اكنون چنين نيست» اين توجيه نيز غير مقبول است. زيرا، بيشتر رواياتى كه بر وقوع «متعه» در عصر رسول خدا(ص) صراحت دارد، ناظر بر آن است كه نزول حكم آن در جنگها و حال سفر بوده، و از اين جهت هيچ تفاوتى بين عصر پيامبر(ص) و عصر عمر تا دوران ما و دوره‏هاى آينده وجود ندارد.
زيرا، انسان از روزى كه بر روى كره زمين پديدار شده، هميشه نيازمند سفر بوده و روزها و ماهها و گاهى سالها از خانواده و اهل خويش دور مى‏ماند. حال اگر مردى به سفر برود و سفرش طولانى باشد، با غريزه جنسى‏اش چه بايد بكند؟ آيا مى‏تواند آن را از خود جدا كرده و در محل بر جاى گذارد تا پس از بازگشت به كارش گيرد، يا آنكه غريزه جنسى با اوست و در سفر و حضر از وى جدا نگردد؟ حال كه اين غريزه با اوست آيا مى‏تواند آن را انكار كرده و عصمت ورزد؟ و اگر افراد نادرى از ابناى بشر توان عفت ورزيدن داشته باشند، آيا همه انسانها مى‏توانند چنين باشند؟ ياآنكه بيشتر آنان‏غريزه خود را سركوب مى‏كنند؟ چنين گروه انبوهى از نسل بشر اگر در جامعه‏اى قرار گيرد كه‏او را از تصرف در غريزه‏اش بازدارد و از او بخواهد با سرشت و فطرت و طبيعتش مخالفت ورزد، چه بايد بكند؟ آيا راهى جز خيانت به جامعه براى او باقى مى‏ماند؟
آيا اسلام كه براى همه مشكلات انسان راه حل مناسب ارائه كرده، اين مشكل رإ؛ف‏ف ظظ بى‏جواب گذارده است؟ نه، بلكه براى اين مشكل نيز «ازدواج موقت» را تشريع فرموده است. و همان‏گونه كه امام على(ع) فرمود: «اگر منع عمر نبود هيچ‏كس جز شقى زنا نمى‏كرد.» البته جوامع غير اسلامى راه حل را در جواز زنا ديده و آن را در همه جا آزاد گذارده‏اند!
آنچه بيان شد تنها مشكل مسافران دور از وطن نيست. افراد بشر در وطن هم، در بسيارى اوقات از ازدواج دايم معذورند، و در اين مشكل، زن و مرد برابرند. حال، انسانى كه سالهاى طولانى نمى‏تواند ازدواج دايم داشته باشد، اگر به «ازدواج موقت» پناه نبرد چه بايد بكند؟ بويژه كه قرآن كريم به مردان مسلمان مى‏فرمايد: و لا تواعدوهن سراً با آنها قرار پنهانى نگذاريد٤١. و درباره زنان مسلمان مى‏فرمايد: ولا
متخذات اخدان [پاكدامنانى كه] دوست پنهان نگيرند٤٢!
اما آنچه خليفه عمر در توجيه تحريم خود بيان كرده كه: «ازدواج موقت را به ازدواج دايم تبديل كند و پس از سه روز طلاق گويد»، نتيجه اين كار دو حالت دارد: اول آنكه اين تصميم با علم و اطلاع قبلى زن و شوهر بوده و هر دو بر آن توافق كرده‏اند، كه اين همان «ازدواج موقت» يا نكاح متعه است.
دوم آنكه شوهر چنين قصدى داشته و آن را از زن پنهان مى‏دارد كه اين كار، فريب دادن زن و اهانت به اوست. چه آنكه آنها از پيش بر ازدواج دايم توافق كرده‏اند و مرد نيّت درونى‏اش [طلاق بعد از سه روز] را پنهان داشته است.
حال، پس از وقوع چنين ازدواجهاى به ظاهر دايم سه روزه، جايى براى اعتماد زنان و سرپرستان آنها به «ازدواج دايم» باقى خواهد ماند؟
و در پايان مى‏گوييم از گفت‏وگوى انجام شده ميان عمران با خليفه عمر و ديگر رواياتى كه از گفت‏وگوهاى عمر در اين باره رسيده، دقيقاً آشكار مى‏گردد كه همه آن رواياتى كه در تحريم «ازدواج موقت» از رسول خدا(ص) روايت شده و به كتابهاى اصلى حديث و تفسير راه يافته، رواياتى جعلى و ساختگى است كه بعد از عصر عمر ساخته شده است. زيرا، اگر يكى از صحابه رسول خدا(ص) در زمان خلافت عمر روايتى از آن حضرت در دست داشت كه سياست خليفه را درباره «متعه حج» و «متعه نساء» تأييد كند، يقيناً آن را ابراز مى‏داشت. چه، با آن همه تأكيد و تهديد آشكار خليفه در تحريم و عقوبت بر انجام متعه، نيازى به كتمان آن از خليفه نمى‏ديد و خود خليفه نيز، اگر در طول اين مدت بر چيزى كه سياستش را تأييد كند دست مى‏يافت، به آن استشهاد مى‏كرد و نيازمند اين همه شدت عمل و فشار بر مسلمانان نمى‏شد.
بدين‏گونه، دوران عمر پايان يافت در حالى كه او مخالفان سياست خود را منكوب و نَفَسها را در سينه‏ها حبس كرده بود. او حتى راويان حديث پيامبر(ص) را نيز، از نقل روايت بازمى‏داشت!
اين سياست تا شش سال اول دوران خلافت عثمان ادامه يافت، و حكم خليفه در تحريم متعه به تدريج در جامعه اسلامى گسترش يافت. بعد از آن، نسل تازه‏اى پديد آمد كه از اسلام چيزى نمى‏دانست جز آنچه سياست خلافت اجازه نشر و بيان آن را مى‏داد، و ما در بخش بعدى به آن مى‏پردازيم.
٦. ازدواج موقت پس از عمر در نيمه دوم خلافت عثمان نيروهاى حاكمه خلافت منشعب شده و رو در روى هم قرار گرفتند: عايشه و طلحه و زبير و عمرو بن عاص و پيروانشان در يك صف، و مروان و فرزندان بنى‏العاص و ساير بنى‏اميه و پيروان آنها در صف ديگر، اين درگيرى باعث شد تا ميدان عمل براى مسلمانان باز گردد و آزاديهاى نسبى مجال بروز يابد و بخشى از احاديث ممنوعه منتشر شود، و مسلمانان را به معارضه با خلفا بكشاند، و نسل جديد، از مسلمانان ديرپا، چيزهايى را بشنود كه نمى‏توانست شنيد، و امورى را ببيند كه هرگز نديده بود. برخى از مخالفتها درباره «متعه نساء» [ازدواج موقت] چنين است:
١. در مصنف عبدالرزاق از ابن جريح از عطا روايت كند گفت: «اولين كسى كه نام «متعه» [ازدواج موقت] را از او شنيدم، صفوان بن يعلى بود. گويد: او مرا خبر داد كه معاويه در طائف زنى را به «عقد موقت» خود درآورد و من كار او را ناپسند شمردم. نزد ابن عباس رفتيم و برخى از ما داستان را براى او بازگو كرد. پاسخ شنيد: آرى [ازدواج موقت] رواست. راوى گويد: دل من آرام نگرفت تا آنكه جابر بن عبداللَّه وارد شد، به منزل او رفتيم. مردم از او سؤالاتى كردند و سخن را به «متعه» كشاندند، جابر گفت: آرى. ما در زمان رسول خدا(ص) و ابوبكر و عمر «متعه» [ازدواج موقت] مى‏كرديم تا آنكه در اواخر خلافت عمر، عمرو بن حريث زنى را به «عقد موقت» گرفت و٤٣...»
٢. نيز، در مصنف عبدالرزاق است كه: «معاوية بن ابى‏سفيان هنگام ورود به طائف كنيز آزاد شده ابن حضرمى به نام معانه را به «عقد موقت» خود درآورد.» جابر گويد: «من معانه را در زمان خلافت معاويه ديده‏ام، او زنده بود و معاويه هر سال براى او هديه‏اى مى‏فرستاد تا از دنيا رفت٤٤.»
٣. همچنين در همان كتاب از عبداللَّه بن خيثم روايت كند كه گفت: «در شهر مكه، زنى عراقى و عابده با پسرش به نام ابواميه زندگى مى‏كرد و سعيد بن جبير به منزل او رفت و آمد داشت. گويد: «به سعيد گفتم: خيلى پيش اين زن مى‏روى؟» سعيد گفت: «من او را با «نكاح متعه» به عقد خود درآورده‏ام.» گويد: سعيد به او گفته است: «ازدواج موقت» از نوشيدن آب رواتر است٤٥.
×××
بارى، از همان دوران، سخن گفتن از حليّت «ازدواج موقت» و فتواى به آن، آغاز گرديد. در مصنف عبدالرزاق گويد: على(ع) در كوفه گفت: «اگر نبود رأى پيشين عمر بن خطاب، فرمان مى‏دادم تا [ازدواج موقت] داير گردد، پس از آن هيچ‏كس زنا نمى‏كرد جز شقى و بدبخت٤٦.»
در تفسير طبرى، نيشابورى، فخر رازى، ابى‏حيان و سيوطى روايت كنند كه امام على(ع) فرموده: «اگر عمر «ازدواج موقت» را ممنوع نكرده بود، هيچ‏كس زنا نمى‏كرد مگر شقى و بدخت٤٧.»
در تفسير قرطبى روايت كند كه ابن عباس گفت: «ازدواج موقت» هديه‏اى الهى بود كه خداوند بر بندگانش بخشود [و عمر آن را ممنوع كرد] و اگر عمر از آن نهى نكرده بود، هيچ‏كس جز شقى نگون‏بخت زنا نمى‏كرد٤٨.»
در مصنف عبدالرزاق، احكام القرآن جصاص، بداية المجتهد ابن رشد، درالمنثور سيوطى و ماده «شقى» از نهاية اللغة ابن اثير، لسان العرب ابن منظور، تاج العروس زبيدى و غير آنها روايت كنند كه:
عطا گويد: شنيدم كه ابن عباس مى‏گفت: «خدا عمر را ببخشايد! «متعه» چيزى نيست جز رحمت الهى كه خداوند بر امت محمد(ص) ارزانى داشت [و عمر آن را ممنوع كرد] و اگر نهى او نبود، هيچ‏كس جز نگون‏بخت شقى نيازمند زنا نمى‏شد٤٩.»
در عبارت مصنف عبدالرزاق به جاى «رحمت» لفظ «رخصت» و در آخر حديث به جاى «شقا» لفظ «شقى» آمده است. عطا گويد: به خدا سوگند گويا سخن او را مى‏شنوم كه مى‏گفت: «الّا شقى» مگر نگون‏بخت!
و عبارت بداية المجتهد چنين است: «و لو لا نهى عمر عنها ما اضطرّ الى الزنا الاشقى؛ و اگر عمر آن را ممنوع نكرده بود، هيچ‏كس جز نگون‏بخت، ناچار از زنانمى‏شد.»
١. تفسير قرطبى، ج ٢، ص ٣٧٠؛ تفسير فخر رازى، ج ٢، ص ١٦٧، ٢٠١ و ٢٠٢؛ كنزالعمال، ج ٨، ص ٢٩٣ و ٢٩٤. البيان و التبيين جاحظ، ج ٢، ص ٢٢٣.
٢. تفسير قرطبى، ج ٥، ص ١٣٢.
٣. صحيح بخارى، ج ٣، ص ١٦٤، باب نهى رسول اللَّه(ص) عن نكاح المتعة اخيراً
٤. المصنف، عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٩٩، باب المتعة.
٥. تفسير قرطبى، ج ٥، ص ١٣٢؛ تفسير نيشابورى، ج ٥، ص ١٧.
٦. تفسير طبرى، ج ٥، ص ٩.
٧. تفسير كشاف، ج ١، ص ٥١٩.
٨. مراجعه كنيد: رساله‏هاى عمليه فقهاى اماميه و نيز، احكام نكاح المتعه در كتب فقه استدلالى، مانند: شرح لمعه، شرايع و...
٩. سوره نساء، آيه ٢٤.
١٠. المصنف، ج ٧، ص ٤٩٧- ٤٩٨، باب المتعه، تأليف: عبدالرزاق بن همام صنعانى، متولد ١٢٦ و متوفاى ٢١١ هجرى، نشر مجمع علمى بيروت، چاپ ١٣٩٢-١٣٩٠. حديث او را همه صاحبان صحاح شش‏گانه روايت كرده‏اند. شرح حال او را در: الجمع بين رجال الصحيحين، تقريب التهذيب و بداية المجتهد، ج ٢، ص ٦٣ مى‏يابيد.
١١. تفسير طبرى، ج ٥، ص ٩.
١٢. روايات شماره [٢ تا ٩] از تفسير طبرى است، برخى از آنها را خلاصه كرديم.
١٣ . احكام القرآن، ج ٢، ص ١٤٧.
١٤. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٥.
١٥. شرح نووى بر صحيح مسلم، ج ٩، ص ١٧٩.
١٦. تفسير كشاف زمخشرى، ج ١، ص ٥١٩.
١٧. تفسير قرطبى، ج ٥، ص ١٣٠.
١٨. تفسير قرطبى، ج ٥، ص ١٣٠.
١٩. تفسير سيوطى، ج ٢، ص ١٤٠- ١٤١. روايت عطا در مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٩٧ و بداية المجتهد ابن رشد، ج ٢، ص ٦٣.
٢٠ . مانند: قاضى ابو بكر اندلسى [متوفاى ٥٤٢] در احكام القرآن، ج ١، ص ١٦٣؛ بغوى شافعى [متوفاى ٥١٠ يا٥١٦] در تفسيرش در حاشيه خازن، ج١، ص٤٢٣. الوسى [متوفاى ١٢٧٩] در تفسيرش، ج٥، ص٥.
٢١. سوره مائده، آيه ٨٧.
٢٢ . صحيح مسلم، كتاب نكاح، حديث ١٤٠٤، ص ١٠٢٢، با سندهاى متعدد؛ صحيح بخارى، ج ٣، ص ٨٥، در تفسير سوره مائده، باب ٩ و كتاب نكاح ، ج ٣، ص ١٥٩، باب ما يكره من التبتل، با اندكى اختلاف در عبارت؛ مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٦، با اندكى اضافه تا آخر حديث؛ مصنف ابن ابى‏شيبة، ج ٤، ص ٢٩٤؛ مسند احمد، ج ١، ص ٤٢٠ و در حاشيه آن گويد: ابن مسعود به اين حكم عمل مى‏كرد و ازدواج موقت را حلال مى‏دانست، و در ص٤٣٢ فشرده؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٠- ٢٠١؛ تفسير ابن كثير، ج ٢، ص ٨٧.
٢٣. صحيح مسلم، ص ١٠٢٢، حديث ١٤٠٥. صحيح بخارى، ج ٣، ص ١٦٤، »باب نهى رسول اللَّه(ص) عن نكاح المتعة آخراً.« در عبارت بخارى گويد: »ما در لشكرى بوديم كه فرستاده رسول خدا(ص) نزد ما آمد و....« عبارت مسند احمد، ج ٤، ص ٥١ نيز چنين است؛ فشرده آن در ص ٤٧ نيز آمده است؛ مصنف عبدالرزاق، ج ٥، ص ٤٩٨، با اندكى اختلاف.
٢٤ . صحيح مسلم، كتاب نكاح، ص ١٠٢٤، حديث ١٠٤٦؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٢ و ٢٠٣؛ مسند احمد، ج ٣، ص ٤٠٥.
٢٥. مسند طيالسى، حديث ١٦٣٧.
٢٦. مسند احمد، ج ٣، ص ٢٢؛ مجمع الزوائد، ج ٤، ص ٢٦٤.
٢٧. مصنف عبد الرزاق، ج ٧، ص ٤٥٨.
٢٨. صحيح مسلم، كتاب نكاح، ص ١٠٢٣، حديث ١٤٠٥. شرح نووى، ج ٩، ص ١٨٣؛ مسند احمد، ج ٣، ص ٣٨٠ و رجال احمد، رجال الصحيح. ابو داود در باب الصداق گويد: در عهد رسول خدا(ص) و ابوبكر و نيمى از خلافت عمر، ازدواج موقت مى‏كرديم. سپس عمر از آن نهى كرد. و نيز رجوع كنيد: عمدة القارى، ج ٨، ص ٣١٠.
٢٩. بداية المجتهد، ابن رشد، ج ٢، ص ٦٣.
٣٠. صحيح مسلم، باب نكاح المتعة، ص ١٠٢٣، حديث ١٤٠٥؛ شرح نووى، ج ٩، ص ١٨٣؛ مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٠؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٣٧، باب ما يجوز ان يكون مهراً؛ مسند احمد، ج ٣، ص ٣٠٤؛ كه در عبارت آن گويد: تا آنكه عمر اخيراً ما را از آن نهى كرد. صاحب تهذيب التهذيب نيز فشرده آن را در شرح حال موسى بن مسلم، ج ١٠، ص ٣٧١، آورده است؛ فتح البارى، ج ١١، ص ٧٦؛ زاد المعاد، ابن قيم، ج ١، ص ٢٠٥؛ كنزالعمال، ج٨، ص ٢٩٣.
٣١. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٩٦ و ٤٩٧، باب المتعة.
٣٢. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٠؛ فتح البارى، ج ١١، ص ٧٦، كه در عبارت آن گويد: داستان را از او پرسيد و عمرو صريحاً به آن اعتراف كرد...
٣٣. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٠ و ٥٠١. مؤلف گويد: به نظر من عمرو بن حوشب اشتباه است و درست آن عمرو بن حريث است، همچنين بخشى از كلام عمر بعد از جمله: »بر آن گواه عادل نمى‏گيرند و آن را آشكار نمى‏كنند« حذف شده است.
٣٤. كنزالعمال، ج ٨، ص ٢٩٤، چاپ دائرة المعارف، حيدرآباد دكن، ١٣١٢ هجرى.
٣٥. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٣؛ مسند شافعى، ص ١٣٢. اصابه، شرح حال ربيعة بن اميه، ج ١، ص ٥١٤.
٣٦. موطأ مالك، ص ٥٤٢، حديث ٤٢، باب نكاح المتعة؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٦، كه در عبارت آن گويد: او را سنگسار مى‏كردم؛ كتاب الام، شافعى، ج ٧، ص ٢١٩؛ تفسير سيوطى، ج ٢، ص ١٤١.
٣٧ . اصابه، ج ٤، ص ٣٢٤و ج ٢، ص ٦١، در شرح حال سلمى.
٣٨. المصنف، عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٤٩.
٣٩. المصنف، ابن ابى‏شيبه، ج ٤، ص ٢٩٣.
٤٠. تاريخ طبرى، ج ٢، ص ٣٢، در باب بخشى از سيره عمر از حوادث سال ٢٣ هجرى.
٤١ . سوره بقره، آيه ٢٣٥.
٤٢. سوره نساء، آيه ٢٥.
٤٣. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٩٦ و ٤٩٧، باب المتعه.
٤٤. همان، ص ٤٩٩.
٤٥. همان، ص ٤٩٦.
٤٦. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٠.
٤٧. تفسير طبرى، ج ٥، ص ١٧؛ تفسير نيشابورى، ج ٥، ص ٧؛ تفسير فخر رازى، ج ٣، ص ٢٠٠؛ تفسير ابى‏حيان، ج ٣، ص ٢١٨؛ تفسير سيوطى، ج ٢، ص ٤٠.
٤٨. تفسير قرطبى، ج ٥، ص ١٣٠.
٤٩. احكام القرآن، جصاص، ج ٢، ص ١٤٧؛ تفسير سيوطى در تفسير آيه، ج ٢، ص ١٤١؛ بداية المجتهد، ج ٢، ص ٦٣؛ نهاية اللغة، ج ٢، ص ٢٢٩؛ لسان العرب، ج ١٤، ص ٦٦؛ تاج العروس، ج ١٠، ص ٢٠٠؛ الفائق، زمخشرى، ج ١، ص ٣٣١. و نيز رجوع كنيد: تفسير طبرى، ثعلبى، رازى، ابى‏حيان، نيشابورى و كنزالعمال.
۱۰
١٧- ازدواج موقت در اسلام ٧. آنان كه بعد از عمر بر حليت «متعه» پاى فشردند ابن حزم در محلّى گويد: «پس از رسول خدا(ص) جماعتى از پيشينيان صحابه(رض) بر «حليّت» آن باقى ماندند كه عبارتند از: اسماء دخت ابى‏بكر، جابر بن عبداللَّه، ابن مسعود، ابن عباس، معاوية بن ابى‏سفيان، عمرو بن حريث، ابوسعيد خدرى و سلمه و معبد پسران امية بن خلف. و جابربن عبداللَّه [حليت] آن را در دوره رسول خدا(ص) و ابوبكر و عمر تا اواخر دوره عمر، از همه صحابه روايت كرده است.»
گويد: «عمر بن خطاب تنها در صورتى آن را مردود مى‏داند كه دو نفر عادل بر آن گواه نباشند، و با شهادت دو نفر عادل آن را روا مى‏داند.»
و گويد: «از تابعين هم، طاوس، عطاء، سعيد بن جبير و ساير فقهاى مكه - اعزّها اللَّه- بر حليّت آن پاى مى‏فشرده‏اند٥٠.»
قرطبى در تفسيرش روايت كند كه: «نكاح متعه [ازدواج موقت] را تنها عمران بن حصين، برخى از صحابه و گروهى از اهل‏البيت جايز مى‏دانند.» و گويد: ابو عمر گويد: «اصحاب ابن عباس، مكيان و يمانيان، همگى «ازدواج موقت» را بنابر مذهب ابن عباس حلال مى‏دانند٥١.»
ابن قدامه در مغنى گويد: «از ابن عباس روايت شده كه او «متعه» را جايز شمرده است. بيشتر صحابه و عطاء و طاوس بر اين عقيده بوده‏اند. ابن جريح بر آن فتوى داده و حليت آن از قول ابو سعيد خدرى و جابر روايت شده و شيعه به سوى آن رفته است. زيرا، مسلَّم شده كه رسول خدا(ص) آن را اجازه فرموده است٥٢.»
٨. پيروان عمر در تحريم ازدواج موقت و بروز اختلافات يكى از طرفداران حرمت «ازدواج موقت» عبداللَّه بن زبير است. ابن ابى‏شيبه در مصنف خود از ابن ابى‏ذئب روايت كند كه گفت: «شنيدم ابن زبير خطبه مى‏خواند و مى‏گفت: «الا و انّ المتعة هى الزنا؛ آگاه باشيد كه «متعه» همان «زنا» است٥٣.»
ديگرى: ابن صفوان است كه حديث او خواهد آمد.
ديگرى: عبداللَّه بن عمر در يكى از دو ديدگاه خويش است. چنانكه شرح آن بيايد. در اين باره ميان پيروان عمر و مخالفان او مناقشات و درگيريهايى اتفاق افتاده كه برخى از آنها را مى‏آوريم:
الف) اختلاف ميان موافقان و مخالفان درباره «حليت» ازدواج موقت، بين ابن عباس و گروهى از مخالفان مانند ابن زبير، مشاجرات و بحثهايى به شرح زير درگرفته است.
مسلم در صحيح و بيهقى در سنن خود از عروة بن زبير روايت كنند كه گفت: عبداللَّه بن زبير در مكه به پا خاست و گفت: «مردمانى كه خدا دلهاى آنان را همانند چشمانشان كور كرده است، به «ازدواج موقت» فتوا مى‏دهند!» - عبداللَّه كنايه به ابن عباس داشت كه چشمانش را از دست داده بود - ابن عباس در پاسخش گفت: «تو موجودى جلف وسبكسرى! به جانم سوگند كه «متعه» در زمان امام المتقين -مقصودش رسول خدا(ص) است- حلال بود.» ابن زبير گفت: «خودت تجربه كن كه به خدا سوگند اگر چنين كنى [متعه نمايى] تو را با سنگهاى خودت سنگسار مى‏كنم.»
ابن شهاب گويد: «خالد بن مهاجر بن سيف مرا خبر داد كه: من در نزد مردى نشسته بودم كه شخصى پيش وى آمد و حكم «متعه» را پرسيد. او دستور به انجام آن داد. ابوعمره انصارى به وى گفت: آهسته‏تر! او گفت: چيه؟ به خدا سوگند من در دوران امام المتقين آن را انجام داده‏ام٥٤.»
از سعيد بن جبير روايت كنند كه گفت: «شنيدم عبداللَّه بن زبير خطبه مى‏خواند و بر ابن عباس درباره فتوايش در حليت «متعه» اعتراض مى‏كرد و او را سرزنش مى‏نمود.» ابن عباس گفت: «اگر راست مى‏گويد از مادرش بپرسد.» عبداللَّه از مادرش پرسيد و پاسخ شنيد: ابن عباس درست مى‏گويد آرى اين چنين بود.» ابن عباس گفت: «اگر بخواهم، مردانى از قريش را كه از طريق آن [ازدواج موقت] به دنيا آمده‏اند، نام مى‏برم٥٥.»
بديهى است كه اين گفت‏وگوها بايد در زمان حكومت عبداللَّه بن زبير در مكه واقع شده باشد، در آن دوران كه نماز جمعه و جماعت در بيت‏اللَّه الحرام برگزار مى‏شد. و گمان قوى آن است كه اين گفت و شنودها در اوان خطبه نماز جمعه و در حضور بسيارى از مسلمانان بوده است. زيرا، به نظر ما ابن عباس خود را برتر از آن مى‏دانست كه در سخنرانى ابن زبير حضور يابد مگر در نماز جمعه كه به حضور در آن ملزم و مجبور بودند.
و نيز، كاملاً آشكار است كه ابن زبير و هيئت حاكمه او، يعنى هئيت حاكمه خلافت، هيچ‏گونه مستندى از قول و فعل و تقرير و تأييد رسول خدا(ص) در نهى از «متعه» در دست نداشتند. چه، اگر داشتند در برابر ابن عباس و برهان محكم او كه مى‏گفت: «متعه در زمان رسول خدا(ص) انجام مى‏شده است» به آن استناد مى‏كردند.
ولى، برخلاف هئيت حاكمه خلافت كه در تحريم «متعه حج و متعه نساء» - تا به امروز هم - بر منطق زور تكيه كرده و مى‏كنند، معتقدان به حليت هميشه و هرگاه فرصت يافته‏اند با استناد به سنت رسول خدا(ص) با آنها مقابله كرده و دلايل خود را بيان داشته‏اند.
در صحيح مسلم و مسند احمد و طيالسى و سنن بيهقى و غير آنها از ابى‏نضرة روايت كنند كه گفت: «نزد جابر بن عبداللَّه بودم كه شخصى نزد او آمد و گفت: ابن عباس و ابن زبير درباره «متعه حج و متعه نساء» اختلاف كرده‏اند.» جابر گفت: «ما آن را در زمان رسول خدا(ص) انجام مى‏داديم سپس عمر ما را از آن باز داشت و ما ديگر انجام نداديم٥٦.»
در روايت ديگرى گويد: «به جابر گفتم: ابن زبير «ازدواج موقت» را ممنوع و ابن عباس به آن دستور مى‏دهد.» جابر گفت: «حديث بر دست من مى‏چرخد: ما در زمان رسول خدا(ص) متعه [ازدواج موقت] مى‏كرديم. دوران عمر بن خطاب كه شد، خطبه خواند و گفت: خداى عز و جل براى پيامبرش هر چه خواست حلال فرمود، و قرآن در جايگاههاى خود فرود آمد. اكنون «حج» خودتان را از «عمره»تان جدا كنيد، و از نكاح با اين زنان دست بكشيد كه اگر مردى را نزد من آوردند كه «ازدواج موقت» كرده باشد، او را سنگسار خواهم كرد٥٧.»
اين روايت در عبارت بيهقى چنين است: «ما در زمان رسول خدا(ص) و ابى‏بكر «متعه» مى‏كرديم. هنگامى كه عمر بن خطاب، به خلافت رسيد گفت: رسول خدا(ص) همان رسول اللَّه(ص) و قرآن همان قرآن است. و اين دو [كه مى‏گويم] دو «متعه»اند كه در زمان رسول خدا(ص) بر پا بودند و من [اكنون] آنها را ممنوع كرده و بر انجامشان كيفر مى‏دهم: يكى از آنها «متعه نساء» است، اگر مردى را بيابم كه زنى را به «عقد موقت» گرفته باشد، او را سنگسار و در سنگها مدفون خواهم كرد. ديگرى «متعه» حج است. حج خودتان را از عمره‏تان جدا كنيد كه اين كار، حج و عمره شما را كاملتر مى‏كند٥٨.»
ب) اختلاف ميان ابن عباس و ديگران در مصنف عبدالرزاق گويد: [ابن] صفوان گفت: «اين ابن عباس فتواى به «زنا» مى‏دهد.» ابن عباس گفت: «من فتواى به زنا نمى‏دهم، آيا [ابن] صفوان، ام اراكه را فراموش كرده است؟ به خدا سوگند كه فرزند آن زن از متعه [ازدواج موقت] است. آيا او كه مردى از بنى‏جمح با وى [ازدواج موقت] كرده، زنا نموده است؟٥٩«
در روايت ديگرى است كه طاوس گويد: ابن صفوان گفت: «ابن عباس فتواى به زنا مى‏دهد!» راوى گويد: ابن عباس تعدادى از فرزندان «متعه» را نام برد. من از آنها كه بر شمرد تنها معبد بن اميه را به ياد مى‏آورم.٦٠«
معبد سلمة بن امية كيست؟
در يكى از روايات ديديم كه ابن عباس گفت: «اميرالمؤمنين عمر را كسى جز ام اراكه به اين عكس‏العمل وادار نكرد. او در حال باردارى بيرون آمد و عمر علت پرسيد. جواب داد: سلمة بن امية بن خلف وى را به «عقد موقت» خويش درآورده است.» بدين خاطر، هنگامى كه ابن صفوان نظر ابن عباس را تخطئه كرد و آن را ناپسند شمرد، ابن عباس به او گفت: «از عمويت بپرس٦١!»
در جمهره انساب ابن حزم آمده است: «امية بن خلف جحمى فرزندانى به نام على، صفوان، ربيعه، مسعود و سلمة داشت كه معبد بن سلمه فرزند اين سلمة بن امية بن خلف است و مادرش ام اراكه بوده، سلمه در دوران خلافت عمر يا ابى‏بكر او را به «عقد موقت» خويش درآورد و معبد بن سلمة نتيجه اين «ازدواج موقت» بود.٦٢«
مؤلف گويد: «به نظر ما صفوان بن اميه پدر همين ابن صفوان است و چون صفوان برادر سلمة بن اميه مى‏بود، ابن عباس به او گفت: «از عمويت بپرس!» و نيز گفت: آيا ام اراكه را فراموش كرده؟ به خدا سوگند فرزند او - يعنى معبد بن سلمه پسرعموى ابن صفوان - فرزند «ازدواج موقت» است. آيا او زنا كرده است؟ و چون فرزندان به دنيا آمده از «متعه» را برشمرد، اين «معبد» را از آنان دانست.»
ج) اختلاف عبداللَّه بن عمر با ابن عباس روايات رسيده از عبداللَّه بن عمر درباره «ازدواج موقت» مختلف است. برخى از آنها بدين‏گونه است:
احمد بن حنبل در مسند خود از عبدالرحمان بن نعيم اعرجى روايت كند كه گفت: نزد ابن عمر بودم كه مردى از او درباره «متعه نساء» [ازدواج موقت] پرسيد، عبداللَّه خشمگين شد و گفت: «به خدا سوگند ما در زمان رسول خدا(ص)، زنا كار و بدكار نبوديم٦٣...»
در مصنف عبدالرزاق گويد: «به ابن عمر گفته شد: ابن عباس [ازدوج موقت] را اجازه مى‏دهد.» او گفت: «گمان ندارم ابن عباس چنين بگويد.» گفتند: «آرى به خدا سوگند چنين مى‏گويد.» عبداللَّه گفت: «آگاه باشيد! به خدا سوگند او در زمان عمر نمى‏توانست چنين بگويد، و عمر شديداً شما را از آن بازمى‏داشت، و من آن را جز «زنا» نمى‏دانم.» در مصنف ابن ابى‏شيبه و درالمنثور، سيوطى روايت كنند٦٤كه: «از عبداللَّه بن عمر درباره «متعه نساء» [ازدوج موقت] پرسيدند، گفت: «حرام است.» به او گفته شد: «ابن عباس بر آن فتوا مى‏دهد.» گفت: «پس چرا در زمان عمر آن را «زمزمه» هم نمى‏كرد٦٥؟»
در سنن بيهقى پس از عبارت «حرام» است گويد: «عمر بن خطاب اگر كسى را به خاطر آن مى‏گرفت او را سنگسار مى‏كرد٦٦.»
٩. تغيير موضع پيروان مكتب خلفا در دوره‏هاى بعد چنانكه ديديم منطق مكتب خلفا در تحريم «ازدواج موقت» تا زمان حكومت ابن زبير، بر محور زور و قدرت بود. پيروان اين مكتب از آن پس تغيير موضع دادند و به جعل و تحريف روى آوردند كه به نمونه‏هايى از آن اشاره مى‏كنيم:
الف) در سنن بيهقى گويد: ابن عباس بر «ازدواج موقت» فتوا مى‏داد و اهل علم او را بر اين فتوا سرزنش مى‏كردند و ابن عباس از كوتاه آمدن در اين باره سرباز مى‏زد تا آنكه يكى از شعرا درباره فتواى او سرود:
«يا صاحِ هَل لَكَ في فُتْيا ابنِ عبّاسٍ
هَل لكَ في ناعمٍ خُودٍ مُبَتَّلةٍ
تَكُون مَثواكَ حتّى مَصدرُ النّاسِ»
گويد: «اهل علم پس از شنيدن اين اشعار بر شدت بيزارى از «متعه» افزودند و بسيار ناپسندش شمردند٦٧.»
در مصنف عبدالرزاق از زهرى روايت كند كه گفت: «هنگامى كه شاعر اين شعر راسرود: (يا صاح هل لك فى فتيا ابن عباس)، دانشمندان «ازدواج موقت» را زشت‏تر دانستند٦٨.»
در اين روايت آمده كه: «ابن عباس هرگز درباره «حليت» ازدواج موقت كوتاه نيامد، و سرزنش مردم و شعرا او را از اين كار بازنداشت.»
ب) روايت گذشته را تحريف كردند و از قول سعيد بن جبير چنين روايت نمودند كه او گفته است: «به ابن عباس گفتم: مى‏دانى چه كردى و چه فتوايى داده‏اى؟ فتوايت را سواران به دور دستها برده‏اند و شاعران درباره‏اش شعرها سروده‏اند!»
گفت: «چه گفته‏اند؟» گفتم: «گفته‏اند:
قَد قُلتُ لِلشَّيخِ لمّا طالَ مَجلسَهُ
يا صاحِ هَل لَكَ في فُتْيا ابنِ عبّاسِ
هَل لَكَ في رُخصةِ الأَطرافِ آنِسَة
تَكُون مَثواكَ حتّى مَصدرُ النّاسِ»
گفتم به شيخ زاندم كو طول داد مجلَس
فتواى ابن عباس! آيا نباشدت بس؟
آيا رواست عَذرا سرمايه واگذارد
تا ژرفنات گردد مهمانپذير هر كس؟
ابن عباس گفت: «انّا لله و انا اليه راجعون، به خدا سوگند من به اين فتوا ندادم و اين را قصد نكردم، من از «متعه» تنها همان مقدار را حلال دانستم كه خداوند از «ميته و خون و گوشت خوك» حلال فرموده است٦٩.»
در مغنى ابن قدامه گويد: او برخاست و سخن راند و گفت: «متعه [ازدواج موقت] همانند: مردار و خون و گوشت خوك است، اما اجازه رسول خدا(ص) [در حليت متعه]، مسلماً نسخ شده است٧٠.»
اشكال اين روايت
مخالفان «حليت متعه» در نقل اين روايت از قول سعيد بن جبير بر هم پيشى گرفتند. و فراموش كردند كه سعيد بن جبير همان كسى است٧١كه در مكه [ازدواج موقت] كرد. و نيز، فراموش كردند كه اصحاب ابن عباس، مكيان و يمانيان، همگى «ازدواج موقت» را بنابر مذهب ابن عباس، حلال مى‏دانند.٧٢و اگر ابن عباس از فتواى خود بازگشته بود، اصحاب او مانند عطاء و طاوس و ديگران بر آن باقى نمى‏ماندند٧٣.
هيثمى در مجمع الزوائد از نادرستى اين حديث پرده برداشته و گويد: «در سند اين حديث حجاج بن ارطاة فريبكار است٧٤.» و در تهذيب التهذيب در شرح حال او گويد: «او از يحيى بن ابى كثير و مكحول - در حالى كه چيزى از آنها نشنيده - روايت مى‏كند، و حديث‏شناسان بدان خاطر مدلِّس و فريبكارش مى‏دانند كه، حديث بدون زيادت از او يافت نگردد.»
ابن مبارك گويد: حجاج فريبكارى مى‏كرد و براى ما از عمرو بن شعيب از عزرمى متروك حديث مى‏گفت.
يعقوب بن ابى‏شيبه گويد: «احاديث او [حجاج] واهى و سست و آشفته است.٧٥«
ج) ترمذى و بيهقى از موسى بن عبيدة از محمد بن كعب از ابن عباس روايت كنند كه او گفته است: «متعه [ازدواج موقت] تنها در اوايل اسلام بود. بدين‏گونه: مردى كه وارد سرزمين ناشناس مى‏شد به مدتى كه قصد اقامت داشت با زنى ازدواج مى‏كرد و وى كالا و اجناس او را نگهدارى و زندگيش را سامان مى‏داد، تا آنكه اين آيه نازل شد: «إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُم٧٦؛ مگر بر همسران يا كنيزان خويشتن.» ابن عباس گفت: هر دامنى جز اين دو، حرام است.٧٧«
اشكال اين حديث
در سند اين حديث موسى بن عبيده است كه در تهذيب التهذيب درباره او گويد: «احمد گويد: «حديث او منكر و ناشناخته است.» به نظر من نقل روايت او جايز نيست. احاديث ناپسندى را روايت مى‏كند.٧٨«
در متن اين حديث آمده است: «ازدواج موقت در اوايل اسلام بود، تا آنكه اين آيه نازل شد: إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ... و هر دامنى جز اين دو حرام است.»
و من نمى‏توانم فهميد؛ اگر اين سخن از ابن عباس است، پس چرا بعد از نيم قرن كه از نزول اين آيه گذشته بود، با عبداللَّه بن زبير، به مخاصمه و مخالفت برمى‏خيزد و بر حليت «ازدواج موقت» پاى مى‏فشارد؟ بعلاوه، مگر نكاح متعه و «ازدواج موقت» از مصاديق «ازدواج» نيست؟ و نيز، اگر اين روايت صحيح باشد و ابن عباس فتواى خود را پس از نزول اين آيه - در زمان رسول خدا(ص) - رها كرده باشد، پس چه وقت امام على(ع) به او - كه درباره «متعه» نرمش نشان مى‏داد - فرمود: «تو مرد خودخواهى هستى٧٩؟»
د) از جابربن عبداللَّه روايت كرده‏اند كه گفت: «همراه زنانى كه با آنها «ازدواج موقت» كرده بوديم، بيرون آمديم كه رسول خدا(ص) فرمود: «اينها تا روز قيامت حرام‏اند.»
پس از اين، آنها با ما وداع كردند، و بدين خاطر، آن محل را محل جدايى ناميدند، در حالى كه پيش از آن محل پيوند بود٨٠.»
اشكال اين حديث
هيثمى گويد: «اين روايت را طبرانى در اوسط آورده و در سند آن، صدقة بن عبداللَّه است كه احمد بن حنبل درباره او گويد: «هيچ ارزشى ندارد. احاديث او منكر و ناشناخته است.» و مسلم [صاحب صحيح] درباره او گويد: «حديث او منكر است.٨١«
مؤلف گويد: «در متن حديث آمده است كه جابر از رسول خدا(ص) روايت كرده كه آن حضرت فرمود: «اينها تا روز قيامت حرام‏اند.» در حالى كه در احاديث صحيح ومتواتر از جابر روايت كنند كه او گفته است: «ما در زمان پيامبر(ص) و ابى‏بكر و عمر، «ازدواج موقت» كرديم، تا آنكه عمر به خاطر اقدام عمرو بن حريث ما را از آن باز داشت.»
هـ) بيهقى در سنن خود و هيثمى در مجمع الزوائد از ابى‏هريره روايت كنند كه‏گفته است: «با رسول خدا(ص) به سوى غزوه تبوك بيرون شديم و در «ثنية الوداع» فرود آمديم. پيامبر(ص) زنانى را ديد كه گريه مى‏كردند. فرمود: «براى چه مى‏گريند؟» گفته شد: «اينها زنانى‏اند كه شوهرانشان آنها را «متعه» [ازدواج موقت] كرده و سپس از آنها جدا شده‏اند.» رسول خدا(ص) فرمود: «حرّم او هدم المتعة النكاح و الطلاق و العدَّة و الميراث؛ ازدواج و طلاق و عده و ميراث متعه را حرام - يا نابود - كرده است.»
اين روايت در مجمع الزوائد چنين است: «رسول خدا(ص) چراغهايى ديد و زنانى را كه مى‏گريستند٨٢.»
اشكال اين حديث
در سند اين حديث، مؤمل بن اسماعيل، ابوعبدالرحمن عدوى است كه در سال ٢٠٥ يا ٢٠٦ وفات كرده و در تهذيب التهذيب گويد: بخارى گويد: «حديث او منكر و ناشناخته است.» و ديگرى گفته است: «كتابهايش را دفن كرد و بعد [بدون نوشته] روايت مى‏كرد. و بدين خاطر، خطا و اشتباه او بسيار است، به اندازه‏اى كه گاهى، توقف در برابر حديث او بر اهل علم واجب است. زيرا او روايات منكر و ناشناخته را از قول شيوخ ثقه و مورد اعتماد نقل مى‏كند، [به آنان مى‏بندد] و اين بسيار بدتر است. چه، اگر اين روايات منكر و ناشناخته از قول راويان ضعيف بود، براى آن عذرى مى‏تراشيديم٨٣.»
مى‏گويم: «در متن حديث آمده بود كه: «آنان در ثنية الوداع فرود آمدند.»و ثنية الوداع چنانكه در معجم البلدان آمده، سنگلاخى است مشرف بر مدينه كه هر كه به سوى مكه مى‏رود از آن مى‏گذرد و گويد: «صحيح آن است كه اين نامى جاهلى [پيش از اسلام] و قديمى است، و سبب اين نامگذارى آن است كه مسافران در آنجا وداع و خداحافظى مى‏كنند٨٤.»
مؤيد آن اين است كه، هنگامى كه رسول خدا(ص) از مكه به مدينه هجرت كردند، زنان انصار به استقبال آن حضرت آمده و مى‏گفتند: «طلع البدر علينا فى ثنيات الوداع؛ مه در ثنيات الوداع بر ما نمودار آمده. بنابراين، «ثنية الوداع»٨٥از دوران جاهليت محل خداحافظى مسافران بوده است. و اين نامگذارى مربوط به قبل از اسلام است نه بعد از آن. علاوه بر آن، چرا تنها زنان متعه و ازدواج موقت براى خداحافظى بيرون آمده و زنان ازدواج دايم نيامده بودند؟ علت گريه آنها چه بوده؟ شوهران آنها كه سفر بى‏برگشت نمى‏رفتند؟
و) بيهقى از على بن ابى‏طالب(ع) روايت كند كه گفت: «رسول خدا(ص) از متعه [ازدواج موقت] نهى فرمود.» گويد: «ازدواج موقت براى كسى بود كه [زن دايم] نمى‏يافت و هنگامى كه حكم ازدواج و طلاق و عده و ميراث ميان زن و مرد نازل شد، حكم متعه نسخ گرديد٨٦.»
اشكال اين حديث
در سند اين حديث موسى بن ايوب است كه عقيلى او را در رديف «ضعفاء» آورده و يحيى بن معين و ساجى وى را «منكر الحديث» دانسته‏اند٨٧.
مى‏گويم: در متن اين حديث به على(ع) نسبت داده شده كه آن حضرت فرموده است: «رسول خدا(ص) «متعه» را ممنوع كرد»، در حالى كه آن حضرت مى‏فرمايد: «اگر رأى گذشته عمر نبود فرمان مى‏دادم تا «متعه» [ازدواج موقت] كنند كه پس از آن هيچ‏كسى جز نگون‏بخت شقى «زنا» نمى‏كرد.»
ز) بيهقى از عبداللَّه بن مسعود روايت كند كه گفت: «متعه منسوخ شده است. طلاق و مهريه و عده و ميراث آن را نسخ كرده‏اند.»
اشكال اين حديث
راوى يكى از روايتها حجاج بن ارطاة از حكم از اصحاب عبداللَّه است كه معرفى او گذشت و درباره او گفتند: «فريبكار و متروك است و بر احاديث مى‏افزايد.» اضافه بر آن، ما نمى‏دانيم حكم از از كدام يك از اصحاب عبداللَّه روايت كرده است؟
و در روايت ديگرى آمده است: «برخى از اصحاب ما از حكم بن عتيبه از عبداللَّه بن مسعود» و ما نمى‏دانيم اين «برخى اصحاب» كيانند، و حكم بن عتيبه كه در سال (١١٣ هجرى) يا بعد آن از دنيا رفته و تنها شصت و چند سال عمر داشته، چگونه از عبداللَّه بن مسعود كه در سال (٣٢ هجرى) وفات يافته، روايت كرده است٨٨؟
اضافه بر آن، متن حديث با نظر مسلَّم عبداللَّه بن مسعود در «حليت متعه» و قرائت و تفسير وى از آيه: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ - الى اجل - تناقض دارد٨٩.
ديگر آنكه، در متن احاديث: (هـ- و - ز) آمده بود: «نكاح و طلاق و عده و ميراث، متعه [ازدواج موقت] را حرام يا نابود كرد.» معناى اين جمله آن است كه، «ازدواج موقت» پيش از «ازدواج دايم» و متعلقات آن، تشريع شده است، و اينكه، «ازدواج موقت» تا تشريع «ازدواج دايم» برقرار بوده و به وسيله آن نسخ گرديده است، و لازمه اين سخن آن است كه همه ازدواجهاى پيامبر(ص) و صحابه در ابتدا - تإ؛ل‏ل هنگام نزول حكم ازدواج دايم - «ازدواج موقت» باشد!»
ح) در مجمع الزوائد از زيد بن خالد جهنى روايت كند كه گفت: «من و رفيقم براى «ازدواج موقت» با زنى در حال چانه زدن بوديم كه شخصى آمد و به ما خبر داد: «رسول خدا(ص) «ازدواج موقت» را حرام فرموده، و نيز، خوردن گوشت هر حيوان وحشى ذى‏ناب [نيش‏دار] و الاغ اهلى را حرام كرده است٩٠.»
اشكال اين حديث
هيثمى گويد: «اين حديث را طبرانى روايت كرده، و در سند آن «موسى بن عبيده ربذى» ضعيف است.» و نظر ما درباره ضعف او گذشت٩١.
از متن اين حديث چنين به دست مى‏آيد كه راوى آن، روايت سبره جهنى در فتح مكه و روايت ديگرى (روز خيبر) را با هم گرد آورده، و حكم تحريم خوردن حيوانات «ذى‏ناب» را بر آن افزوده و همه را با سند واحد و سياق يكسان تركيب و روايت كرده است.
ط) در مجمع الزوائد از حارث بن غزية روايت كند كه گفت: «شنيدم كه پيامبر در روز فتح مكه سه بار فرمود:
«ازدواج موقت حرام است٩٢.»
اشكال اين حديث
هيثمى گويد: «طبرانى آن را روايت كرده، و در سند آن اسحاق بن عبداللَّه بن ابى‏فروه است.» و ديگر دانشمندان درباره او گفته‏اند: «احاديث منكر و ناشناخته٩٣روايت مى‏كند، به حديث او استناد نمى‏كنند، او را رها كرده‏اند. روايت كردن از او جايز نيست، حديث او نوشته نمى‏شود و٩٤...»
ى) در مجمع الزوائد از كعب بن مالك روايت كنند كه گفت: «رسول خدا(ص) از متعه نساء [ازدواج موقت] نهى فرمود.» هيثمى گويد: «طبرانى آن را روايت كرده، و در سند آن يحيى بن انيسه است٩٥.» و دانشمندان درباره او گفته‏اند: «او ضعيف است، اهل حديث رواياتش را نمى‏نويسند، او كذّاب است. حديث او متروك است٩٦...»
ك) بيهقى در سنن كبراى خود از عبداللَّه بن عمر روايت كند كه گفت: «عمر بر فراز منبر شد، خداى را سپاس و ثنا كرد و سپس گفت:
چه مى‏شود مردانى را كه ازدواج موقت مى‏كنند، در حالى كه رسول خدا(ص) از آن نهى فرموده، آگاه باشيد! هيچ‏كس را متعه كرده نزد من نياورند مگر آنكه سنگسارش كنم٩٧.
اشكال اين حديث
در سند اين حديث منصور بن دينار است. يحيى بن معين درباره او گويد: «حديثش ضعيف است.» نسائى گويد: [حديث او] قوى نيست. بخارى گويد: «در حديث او جاى بحث است» و عقيلى او را در رديف «ضعفا» آورده است٩٨.
تا اينجا احاديثى را آورديم كه بر حسب تعريف دانشمندان علم رجال، در سند آنها ضعف و اشكال بود. در بخش آينده، احاديثى را مى‏آوريم كه دانشمندان مكتب خلفا بدان خاطر كه يا در كتابهايى به نام صحيح آمده و يا در درستى آنها اشكال نكرده‏اند - بر صحت آنها توافق نموده‏اند.
حديث اول: در صحيح مسلم، سنن نسائى و بيهقى و مصنف عبدالرزاق از شهاب٩٩زهرى از عبداللَّه و حسن پسران محمد بن على از پدرشان روايت كنند كه او از على بن ابى‏طالب شنيده كه به ابن عباس مى‏گفت: «تو مرد خودخواهى هستى! رسول خدا(ص) در فتح خيبر از آن [ازدواج موقت] و از خوردن گوشت الاغ اهلى، نهى فرمود.١٠٠«
اين روايت با همين سند، با اندكى اختلاف، در صحيح بخارى، سنن ابى‏داود، ابن ماجه، ترمذى و دارمى، موطّأ مالك، مصنّف ابن ابى‏شيبه، مسند احمد و طيالسى و غير آنها نيز، آمده است١٠١.
حديث دوم: از ابى‏ذر روايت كنند كه گفت: «ازدواج موقت» براى ما، اصحاب رسول خدا(ص) تنها سه روز حلال شد و سپس رسول خدا(ص) از آن نهى فرمود١٠٢.» و اينكه گفت: «ازدواج موقت براى ترس ما و جنگ ما بود١٠٣.»
حديث سوم: در صحيح مسلم، سنن دارمى، ابن ماجه، ابى‏داود و غير آنها از سبره جهنى كه در فتح مكه با رسول خدا(ص) بوده، روايت كنند كه گويد: «پانزده روز در مكه اقامت كرديم. رسول خدا(ص) به ما اجازه دادند تا «ازدواج موقت» كنيم. من و مردى از خويشانم بيرون رفتيم. من تا حدودى زيبا و رفيقم اندكى بدقيافه بود. با هر يك از ما يك عدد «بُرد» [ردا] بود. برد من كهنه و برد عموزاده‏ام نو و تازه بود. به پايين يا بالاى مكه رسيده بوديم كه زنى جوان و گردن‏فراز روبروى ما قرار گرفت. به او گفتيم: آيا حاضرى با يكى از ما «ازدواج موقت» كنى؟ گفت: مهريه چه مى‏دهيد؟ هر يك از ما برد خود را پهن كرديم. او شروع به بررسى كرد كه رفيقم به او گفت: برد اين كهنه و برد من نو و تازه است. جواب شنيد: برد اين هيچ عيبى ندارد و سه بار يا دو بار، آن را تكرار كرد. سپس با او «ازدواج موقت» كردم. و از مكه بيرون نشديم مگر آنكه رسول خدا(ص) آن را تحريم كردند١٠٤.»
در روايت ديگرى گويد: «رسول خدا(ص) فرمود: «اى مردم! من خود به شما اجازه دادم «ازدواج موقت» نماييد، حال، خداوند آن را تا روز قيامت حرام فرمود١٠٥.»
و در روايت ديگرى گويد: «ديدم رسول خدا(ص) بين ركن [كعبه] و مقام [ابراهيم] ايستاده و مى‏فرمود١٠٦...»
و در روايت ديگرى گويد: «رسول خدا(ص) در سال فتح، هنگامى كه داخل مكه شديم به ما فرمان متعه [ازدواج موقت] داد و هنوز بيرون نرفته بوديم كه ما را از آن نهى فرمود١٠٧.»
و در روايت ديگرى گويد: «من در زمان رسول خدا(ص) با زنى از بنى‏عامر «ازدواج موقت» كردم و دو برد سرخ‏فام مهريه دادم. سپس رسول خدا(ص) ما را از متعه [ازدواج موقت] نهى فرمود١٠٨.»
در روايت ديگرى گويد: «رسول خدا(ص) در فتح مكه از «متعه نساء» [ازدواج موقت] نهى فرمود١٠٩.»
و در روايت ديگر: «رسول خدا(ص) از «متعه» نهى كرد و فرمود: «متعه از امروزتان تا روز قيامت حرام است١١٠.»
و در سنن ابى‏داود و بيهقى و غير آن دو از ربيع بن سبره روايت كنند كه گفت: «گواهى مى‏دهم كه پدرم حديث مى‏كرد كه، رسول خدا(ص) در «حجة الوداع» متعه را ممنوع كرد١١١.»
حديث چهارم: در صحيح مسلم، مصنف ابن ابى‏شيبه، مسند احمد و غير آنها از سلمة بن اكوع روايت كنند كه گفت: «رسول خدا(ص) در سال «اوطاس» ازدواج موقت را، سه روز، آزاد و سپس آن را ممنوع فرمود١١٢.»
١٠. اشكالات اين احاديث ١. در حديث امام على(ع) كه مهمترين كتابهاى حديث اعم از صحاح و مسانيد و سنن و مصنفات، آن را روايت كرده‏اند، و ما از طريق چهارده مرجع آن را آورديم، در آن تصريح شده بود كه رسول خدا(ص) در غزوه خيبر «دو چيز» را حرام فرمود: الف)نكاح متعه [ازدواج موقت]؛ ب) خوردن گوشت الاغهاى اهلى.
سند تحريم «ازدواج موقت» در خيبر، تنها همين يك حديث است، در حالى كه سند تحريم گوشت الاغهاى اهلى در خيبر، در روايات متعدد ديگرى آمده، و در هيچ‏يك از آنها اشاره‏اى به تحريم «ازدواج موقت» نشده است. در بخش آينده اين دو نوع از تحريم را مورد بررسى قرار مى‏دهيم:
الف) تحريم ازدواج موقت در خيبر تحريم «ازدواج موقت» در خيبر، از سوى رسول خدا(ص)، با واقعيت تاريخى آن روز نمى‏سازد. چنانكه عده‏اى از دانشمندان مانند ابن قيم بر آن تصريح كرده‏اند.
ابن قيم در بخش: «زمان تحريم ازدواج موقت» در كتاب زاد المعاد خود گويد: «در فتح خيبر هيچ‏يك از صحابه با زنان يهودى «ازدواج موقت» نكردند، و در اين باره از رسول خدا(ص) اجازه نخواستند، و هرگز هيچ‏كس آن را درباره غزوه خيبر روايت نكرده است، و در آن غزوه به هيچ روى يادى از «متعه» و انجام و تحريم آن نبوده است.١١٣«
و گويد: «در خيبر زن مسلمان نبود، و زنان موجود در آن يهودى بودند، و جواز ازدواج با زنان اهل كتاب تا آن روز ثابت نيست، تنها پس از فتح خيبر بود كه خداوند ازدواج با آنها را حلال كرد و در سوره مائده (آيه ٥) فرمود:
الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُم... وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ ...؛
امروز براى شما حلال شد... و زنان پاكدامن اهل كتاب پيش ازشما...
و اين حليت در سالهاى پايانى و پس از «حجة الوداع» يا در آن سال بود. پس جواز ازدواج با زنان اهل كتاب در زمان فتح خيبر ثابت نيست١١٤...»
ابن حجر در شرح حديث مذكور، درباره «غزوه خيبر» گويد: «زمان فتح خيبر جاى «ازدواج موقت» نبوده است. زيرا، در غزوه خيبر هيچ‏گونه متعه و ازدواج موقتى صورت نگرفته است.١١٥«
وى در شرح همين حديث در باب «منع رسول خدا(ص) از ازدواج موقت در سالهاى آخرين» از سهيلى نقل كند كه گويد: «اشكال اين حديث آن است كه مى‏گويد: منع از «ازدواج موقت» در زمان فتح خيبر بوده، و اين چيزى است كه هيچ‏يك از سيره‏نويسان و راويان حديث آن را به رسميت نمى‏شناسند١١٦.»
ابن حجر همچنين سخن ابن قيم را - كه اخيراً گذشت نقل كرده است١١٧.
اين چيزى بود كه درباره «تحريم متعه» در زمان فتح خيبر آورده‏اند.
ب) تحريم گوشت الاغهاى اهلى در خيبر ابن حجر از ابن عباس روايت كند كه او براى حلال بودن گوشت «الاغ اهلى» به اين آيه استدلال كرده است:
قُلْ لا أَجِدُ في ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً...؛
بگو در آنچه كه به من وحى شده، حرامى نمى‏بينم١١٨...
مؤلف گويد: ممكن است نهى رسول خدا(ص) از خوردن گوشت الاغهاى اهلى، تنها مخصوص الاغهاى اهلى خيبر، و به خاطر يكى از علتهايى بوده كه در روايات زير آمده است:
در صحيح بخارى از ابى‏اوفى روايت كند كه گفت: «در غزوه خيبر دچار گرسنگى شديم، و در حالى كه ديگها مى‏جوشيد و برخى گوشتها قريب پختن بود، جارچى رسول خدا(ص) ندا داد: «از گوشت اين خران هيچ نخوريد و همه را به دور ريزيد.» ابن ابى‏اوفى گويد: «به ما خبر دادند كه نهى رسول خدا(ص) براى آن بود كه خمس آنها را جدا نكرده بودند. برخى هم گفته‏اند: «رسول خدا(ص) به خاطر آنكه آنها نجاست‏خوار بودند، از خوردن گوشتشان نهى فرمود١١٩.»
و نيز، شايد سبب تحريم، چيزى است كه ابوداود در كتاب خراج سنن خود، باب «تعشير اهل الذمة» از عرباض بن ساريه سلمى روايت كرده كه او گفته است١٢٠: «در خيبر فرود آمديم و اصحاب رسول خدا(ص) با او بودند. صاحب خيبر كه مردى سركش و بدخو بود، رو به سوى رسول خدا(ص) كرد و گفت: «اى محمد! آيا براى شما رواست كه الاغهاى ما را ذبح كنيد، ميوه‏هايمان را بخوريد و زنانمان را بزنيد؟» رسول خدا(ص) خشمگين شد و فرمود: «اى پسر عوف! اسبت را سوار شو و جار بزن كه: «آگاه باشيد كه اين كشتزار براى هيچ مؤمنى حلال نيست، و اينكه، همه براى نماز گرد هم آيند.» گويد: «همه جمع شدند. رسول خدا(ص) با آنان نماز گزارد و سپس برخاست و فرمود: آيا برخى از شما به تكيه‏گاه خويش تكيه زده و مى‏پندارد خداوند چيزى را - جز آنچه در اين قرآن است - حرام نكرده است؟ آگاه باشيد كه من موعظه نمودم و به چيزهايى امر و نهى كردم كه همانند قرآن يا بيش از آن است. خداوند به شما اجازه نداده تا وارد خانه‏هاى اهل كتاب شويد مگر با اجازه آنها، و حق نداريد زنانشان را بزنيد و ميوه‏هايشان را بخوريد. و اين حكم تا زمانى كه ماليات و حقوق واجبشان را به شما مى‏پردازند، برقرار است١٢١.»
بنابر آنچه ابن ابى‏اوفى روايت كرده، اصحاب رسول خدا(ص) سبب نهى آن حضرت از خوردن گوشت الاغهاى اهلى در آن روزها را، بيان داشته‏اند. برخى از آنان كه خود شاهد جريان بوده‏اند، گفته‏اند: «علت نهى آن بوده كه خمس آنها را نپرداخته بودند.» اين موضوع را رواياتى كه درباره «غلول و خيانت» رسيده تأييد مى‏كند. يا آنكه نهى رسول خدا(ص) نهى از غارت اموال ديگران بوده است. چنانكه در حديث زير است:
در سنن ابى‏داود از مردى انصارى روايت كند كه گفت: «با رسول خدا(ص) به سفرى رفتيم و مردم شديداً به زحمت افتادند و نيازمند شدند. گوسفندانى را يافتند و آنها را غارت كردند. ديگهاى غذاى ما مى‏جوشيد كه رسول خدا(ص) كمان به دست سررسيد و با كمان خود ديگهايمان را واژگون كرد. سپس گوشتها را با خاك درآميخت و فرمود: «غارت كردن حلال‏تر از مردار نيست١٢٢.»
ديگران هم - چنانكه گذشت - گفتند: «نهى از خوردن گوشت الاغهاى اهلى بدان سبب بود كه آنها نجاست‏خوار بودند.»
همچنين است موضوع تحريم «نكاح متعه» [ازدواج موقت] زيرا، عرباض بن ساريه روايت كرد كه آن يهودى سركش بدخو به رسول خدا(ص) شكايت كرد و گفت: «آيا بر شما رواست كه خران ما را بكشيد و ميوه‏هايمان را بخوريد و زنانمان را بزنيد؟» و رسول خدا(ص) همه را گرد آورد و به آنان گفت: «براى شما روا نيست داخل خانه‏هاى اهل كتاب شويد مگر با اجازه آنها. و حق نداريد زنانشان را بزنيد و ميوه‏هايشان را بخوريد. اين حكم تا زمانى كه آنها ماليات و حقوقى را كه بر عهده دارند، مى‏پردازند، برقرار است.»
بنابراين، نهى رسول خدا در اين باره هم، تنها نهى از زدن زنان اهل كتابى بوده كه «جزيه و ماليات» مى‏دادند و نهى از نكاح متعه [ازدواج موقت] نبوده است.
داستان غزوه خيبر چنين بود كه گذشت. جز آنكه يكى از موافقان تحريم متعه، روايتى را خلق و آن را از قول نواده‏هاى امام على(ع) به آن حضرت نسبت داده كه به ابن عباسِ موافقِ متعه فرموده: «تو مرد خودخواهى هستى»، و او را خبر داده كه رسول خدا(ص) در غزوه خيبر از «متعه نساء» [ازدواج موقت] نهى فرموده، و از خوردن گوشت خران اهلى نيز، اين مبتكر خلاق فراموش كرده كه امام على(ع) همان كسى است كه مى‏فرمود: «اگر عمر از ازدواج موقت منع نكرده بود هيچ‏كس زنا نمى‏كرد مگر نگون‏بخت شقى١٢٣.»
شگفت‏آور آنكه، اينان در اينجا از قول نواده‏هاى امام على(ع) روايت تحريم «ازدواج موقت» را به آن حضرت نسبت داده‏اند، و با همين تركيب سندى، روايت ديگرى ساخته و گفته‏اند: «امام على(ع) دستور فرمود تا «حج» را از «عمره» جدا سازند!» و بعيد نيست كه خالق و مبتكر هر دو روايت يكى باشد.
٢. همچنين است حال آنچه كه از ابوذر روايت كرده‏اند: اينان - چنانكه گذشت- ازابوذر روايت كردند كه گفته است: «متعه حج ويژه اصحاب محمد(ص) بود. و اين رخصتى بود از آنِ ما» و درباره «متعه نساء» [ازدواج موقت] نيز، روايت كرده‏اند كه گفته است: «ازدواج موقت تنها براى ما اصحاب رسول اللَّه(ص)، به مدت سه روز، حلال شد و سپس رسول خدا(ص) از آن نهى فرمود.» و اينكه گفته است: «ازدواج موقت به خاطر بودن ما در خوف و جنگ بود.»
و شگفت آنكه، در هر دو روايتِ ابوذر در اينجا و آنجا، در هر دو طريق، ابراهيم تيمى و عبدالرحمن بن اسود قرار دارند، و حالِ اين دو روايت از جهت سند حال همان دو روايتى است كه به امام على(ع) نسبت دادند.
٣ و ٤. اما روايت سبره جهنى، صحيح آن همان است كه در اول بحث از صحيح مسلم و مسند احمد و سنن بيهقى آورديم كه: «رسول خدا(ص) به آنان اجازه فرمود «ازدواج موقت» كنند»، و اينكه «او با زنى از بنى‏عامر «عقد موقت» بست و رداى خود را «مهريه» داد و سه روز با وى بود، سپس رسول خدا فرمود: «هر كس چيزى از اين زنان «متعه شده» نزد خود دارد آنان را آزاد نمايد.» يعنى: رسول خدا(ص) آنان را فرمود تا از زنانى كه با آنان «ازدواج موقت» كرده‏اند، جدا شده و آماده خروج از مكه باشند.» پس از چندى «توجيه‏كنندگان كار خليفه عمر» وارد صحنه شدند و عبارات اين روايت را تحريف كردند و جمله: «ليخل سبيلها؛ راه آنان را باز بگذارد» را به جمله: «انها حرام من يومكم هذا الى يوم القيامة؛ اينها از امروزتان تا روز قيامت، حرام شدند» و امثال آن، تبديل كردند تا نشان دهند كه «ازدواج موقت» در فتح مكه حرام شده [نه توسط خليفه]. اما چون اين روايت با روايات ديگرى كه درباره «حرمت متعه» دارند، تناقص دارد، - رواياتى كه برخى از آنها با صراحت مى‏گويند كه «تحريم» پيش از «فتح مكه» و در زمان «فتح خيبر» بوده، و برخى مى‏گويند: جواز و حرمت هر دو پس از فتح مكه بوده - و چون خود را به صحت و درستى همه اين روايات ملزم مى‏دانند، نيازمند آن شدند تا براى اين تناقض آشكار، جوابى دست و پا كنند و بدين خاطر، چيزى را به شريعت محمدى(ص) نسبت دادند كه ساحت مقدس اسلام شديداً از آن برى و بيزار است، و گفتند: «اين واقعه چند بار نسخ گرديده است» كه شرح آن چنين است:
١١. نسخ حكم ازدواج موقت بيش از يك بار مسلم در صحيح خود عنوانى دارد به نام: «باب نكاح متعه و بيان اينكه، حلال شد و نسخ گرديد، سپس حلال شد و نسخ گرديد، و پس از آن، حكم نسخ تا روز قيامت باقى ماند.»
ابن كثير در تفسيرش گويد: «شافعى و گروهى از علما برآنند كه: ازدواج موقت حلال شد و نسخ گرديد، سپس حلال شد و دوباره نسخ گرديد١٢٤.»
ابن‏عربى‏گويد: «حكم «ازدواج‏موقت» دوباردچار «نسخ» شد١٢٥وسپس حرام گرديد.»
زمخشرى نيز در كشاف به آن اشاره كرده است١٢٦.
و ديگران گفته‏اند: «نسخ بيش از دوبار واقع شده است١٢٧.»
و حق با اين گروه اخير است. چه، اگر تكرار «نسخ» در يك حكم را به خاطر رفع تناقض احاديث بپذيريم، بناچار بايد بگوييم كه تكرار نسخ به تعداد احاديثِ متناقض است.
بنابراين، آنچه قرطبى پس از آوردن سخن ابن عربى نقل مى‏كند صحيح است. او مى‏گويد: «دانشمند ديگرى كه طرق احاديث «ازدواج موقت» را جمع كرده گفته است: «مقتضاى اين احاديث آن است كه حكم «ازدواج موقت» هفت بار حلال و حرام شده باشد. زيرا، ابن عمره روايت كرده كه اين حكم در اوايل اسلام بوده است و سلمة بن اكوع روايت كند كه مربوط به سال فتح «اوطاس» است و از روايات [منسوب به] على(ع) برمى‏آيد كه در «فتح خيبر» بوده و روايت ربيع بن سبرة «حليت» آن را به «فتح مكه» مربوط مى‏كند. طرق اين روايات همه در صحيح مسلم آمده است. و در غير صحيح مسلم از قول على(ع) روايت كند كه نهى آن در غزوه تبوك بوده است. در سنن ابوداود از ربيع بن سبرة روايت كند كه نهى از آن [ازدواج موقت] در حجة الوداع بوده است، و ابن داود اين روايت اخير را صحيح‏ترين روايات اين باب مى‏داند. و عمرو از حسن روايت كند كه، پيش از آن و بعد از آن [حجة الوداع] حلال نشده است. اين سخن از قول سبره نيز روايت شده است. و اينها هفت موضعى هستند كه «متعه» [ازدواج موقت] در آنها حلال و سپس حرام شده است١٢٨....»
×××
بدين‏گونه، التزام پيروان مكتب خلفا به صحت احاديث موجود در كتابهايى كه نام صحيح يافته‏اند، آنان را بدانجا كشاند كه بگويند: «حكم متعه [ازدواج موقت] در شرع اسلام بارها نسخ گرديده است.» و چه نيكوست سخن ابن قيم در اين باره، كه مى‏گويد: «يقيناً چنين نسخى در شريعت بى‏سابقه است، و همانند آن در اسلام نشدنى است١٢٩.»
و چه سخيف است سخن ابن عربى كه در اين باره گويد: «اما اين باب [نسخ مكرر] با وضوح و استحكام تمام در ناسخ و منسوخ احكام ثابت است. و از عجايب اين شريعت آنكه «نسخ مكرر» در آن واقع مى‏گردد.١٣٠...»
اضافه بر آنچه آورديم، نمى‏دانم چگونه مى‏توان حتى يكى از اين روايات را صحيح دانست، در حاليكه به «تواتر» از عمر نقل كرده‏اند كه او گفته است: متعتان كانتا على عهد رسول اللَّه(ص) أنا أنهى عنهما: متعة النساء و متعة الحج؛ دو متعه در زمان رسول خدا(ص) جارى بود كه من [اكنون] از آنها نهى مى‏كنم: متعه نساء [ازدواج موقت] و متعه حج. و در عبارت ديگرى گويد: «و احرِّمهما؛ و آن دو رإ؛وو ٧ْ حرام مى‏كنم١٣١.»
چگونه مى‏شود، يكى از اين روايات صحيح باشد، در حالى كه در روايت صحيح از جابر گويد: «ما در زمان رسول خدا و ابوبكر و عمر متعه [ازدواج موقت] مى‏كرديم؟»
و در روايت ديگرى گويد: «تا آنكه اواخر خلافت عمر شد و...»
و در روايت ديگر گويد: «ما در زمان رسول خدا(ص) و ابى‏بكر با مقدارى خرما و آرد، «متعه» مى‏كرديم، تا آنكه عمر به خاطر اقدام عمرو بن حريث آن را ممنوع كرد١٣٢.»
و چگونه ممكن است يكى از اين روايات صحيح باشد، و شخص عمر و هيچ‏يك از صحابه و تابعين، تا زمان ابن زبير، آن را نشنيده باشند؟ و هيچ‏يك از مسلمانان در طول اين دوران از آن باخبر نشده باشد؟ چه، اگر وجود مى‏داشت، عمر را از آن آگاه مى‏كردند، و به آن استشهاد مى‏نمودند و هيئت حاكمه خلافت تا دوران ابن زبير آن را منتشر ساخته و به آن استناد مى‏كردند. بويژه كه معارضين و مخالفين تحريم، مانند ابن عباس و جابر و ابن مسعود و ديگران، ايشان را با استناد به سنت رسول خدا(ص) مجاب و محكوم مى‏كردند، و ديگران را بر آن گواه مى‏گرفتند و از كسانى مانند اسماء مادر ابن زبير سؤال مى‏كردند و على(ع) و ابن عباس آشكارا مى‏گفتند: «اگر عمر از «ازدواج موقت» نهى نكرده بود هيچ‏كس جز نگون‏بخت شقى، زنا نمى‏كرد.» و هيچ‏كس هم نگفت كه رسول خدا(ص) از آن نهى فرموده است.
بله، اين مقدار را مى‏پذيريم كه اينگونه احاديث خيرخواهانه جعل گرديد تا موضع خليفه عمر در اين باره را تأييد و اشكالات وارد بر او را دفع نمايد. همان‏گونه كه احاديث جداسازى حج از عمره و برگزارى حج تنها نيز براى خيرخواهى و دفع ايرادات وارد بر او وضع گرديد. و اين همانند آن احاديثى است كه در فضيلت خواندن سوره‏هاى قرآن براى خيرخواهى و ثواب جعل و وضع كردند!
نواوى در تقريب١٣٣خود گويد: «جاعلان و حديث‏سازان چند گروهند كه خطرناكترين و زيانبارترين آنها كسانى‏اند كه منسوب به زهد و ترك دنيا هستند و احاديث را براى خيرخواهى و ثواب مى‏سازند، و مردم ساخته‏هاى آنها را به خاطر اعتماد بر ايشان مى‏پذيرند.»
و در شرح آن گويد: «از نمونه‏هاى آنچه براى خيرخواهى و ثواب ساخته شده، روايتى است كه حاكم با سند خود تا ابوعمار مروزى روايت كند كه، به ابوعصمت، نوح بن ابى‏مريم گفته شد» تو چگونه از قول عكرمه از ابن عباس اين همه روايت رادر فضيلت تك‏تك سوره‏هاى قرآن به دست آورده‏اى، در حالى كه هيچ‏يك از آنهانزد اصحاب عكرمه نيست؟» او گفت: «من ديدم مردم از قرآن روى گردان شده وبه فقه ابى‏حنيفه و مغازى ابن اسحاق روى آورده‏اند، بدين خاطر، اين احاديث رابراى ثواب و خيرخواهى جعل كردم.١٣٤...»
و احاديث ساخته شده در تأييد موضع عمر در نهى از «متعه حج و متعه نساء» از اين قبيل است. بويژه آنچه درباره «نهى رسول خدا(ص) از متعه [ازدواج موقت] روايت شده كه به نظر ما، بعد از دوران ابن زبير و پيش از عصر تدوين حديث، ساخته شده است، يعنى آنها در اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم هجرى براى توجيه كار عمر جعل گرديده است.
بارى، يكى از آنان حديثى ساخت و گفت: «رسول خدا(ص) در غزوه خيبر از «متعه نساء» [ازدواج موقت] نهى فرمود.» و ديگرى گفت: «رسول خدا(ص) آن را در عمره قضيه حلال و حرام فرمود.» و سومى گويد: «اين حكم در «فتح مكه» بوده است.» و چهارمى گويد: «در سال فتح «اوطاس» بوده است.» و پنجمى گويد: «در غزوه تبوك واقع شده است.» و ششمين گفته است: «در حجةالوداع بود.»١٣٥
و بدين‏گونه، هر يك از آنان مى‏خواهد بگويد كه: «حليت و حرمت، با هم در زمان و مكان خاص و در دوران رسول خدا(ص) واقع گرديده، و تحريم عمر نيز بدين خاطر بوده است.»
آرى، اين احاديث با هم تناقض دارند، و دانشمندان مكتب خلفا به دنبال رفع اين تناقض برآمدند، ولى عذرى جز آنچه كه موجب نقص شريعت اسلامى است نيافتند. پس، آن را به رسول خدا(ص) بستند و با آنكه افتراى بر شرع محمدى بود، بدان تمسك جستند و گفتند: «اين حكم دو بار حلال و دو بار نسخ گرديد.» و گفتند: «حلال شدن و نسخ آن بيش از اين بوده و تا هفت بار تكرار شده است!»
و اينان تا آنگاه كه به صحت اينگونه احاديث ملتزم بوده و بر اين سخن خويش محافظت كنند، توهين به اسلام را فاجعه بزرگ و ويرانگر ندانند!
علماى مكتب خلفا در تأييد تحريم متعه [ازدواج موقت] به وسيله اين احاديث سودها برده‏اند. مثلاً آنچه ميان يحيى بن اكثم و مأمون١٣٦در اوايل قرن سوم هجرى اتفاق افتاد و ابن خلكان آن را -بدين‏گونه- از قول محمد بن منصور روايت كرده است: گويد: «ما با مأمون خليفه عباسى در راه شام بوديم كه وى دستور داد ندا كنند: «ازدواج موقت حلال است.» يحيى بن اكثم به من و ابى‏العيناء گفت: «صبح زود به نزد او برويد و اگر جاى سخن گفتن بود با او سخن بگوييد، وگرنه سكوت كنيد تا من وارد شوم.» گويد: «نزد مأمون رفتيم، ديديم مسواك مى‏كند و خشمگينانه مى‏گويد: «دو نوع متعه بود كه در زمان رسول خدا و ابى‏بكر انجام مى‏شد و من از آن دو نهى مى‏كنم! تو كه هستى اى «جُعَل» تا از آنچه رسول خدا(ص) و ابوبكر انجام داده‏اند، نهى كنى؟»
ابوالعيناء به [من] محمد بن منصور اشاره كرد و گفت: «مردى كه درباره عمربن خطاب چنين مى‏گويد، ما با او سخن بگوييم؟» گويد: «بدين سبب خويشتن‏دارى كرديم تا يحيى بن اكثم آمد و نشست و ما هم نشستيم.»
مأمون به يحيى گفت: «چه شده، تو را برافروخته مى‏بينم؟»
يحيى گفت: «اين اندوه از فاجعه‏اى است كه در اسلام رخ داده!»
مأمون گفت: «چه چيز در آن حادث شده؟»
يحيى گفت: «نداى بر «حليّت زنا!»
مأمون پرسيد: «زنا؟»
يحيى گفت: «آرى. متعه [ازدواج موقت] زناست!»
مأمون گفت: «اين را از كجا مى‏گويى؟»
يحيى گفت: «از كتاب خداى عزو جل و حديث رسول اللَّه(ص): زيرا، خداى متعال فرموده:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون - الى قوله - وَ الَّذينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُون إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومينَ، فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُون؛
به راستى كه مؤمنان رستگار شدند - تا آنجا كه فرمود: - آنان كه دامن خويش نگه مى‏دارند. و جز با همسران يا كنيزان خويش نمى‏آميزند. آنان سرزنش نشوند. و هر كس راهى جز آن برگزيند اين گروه همان تجاوزكارانند.
بعد گفت: «اى اميرمؤمنان! همسر موقت ملك يمين [كنيز] است؟» مأمون گفت: «خير.» يحيى گفت: «همسر موقت همان همسرى است كه ارث مى‏برد١٣٧و ارث مى‏گذارد و اولادش ملحق مى‏گردد و شرايط آن را دارد؟» مأمون گفت: «خير.» يحيى گفت: «پس هر كه از اين دو [ازدواج دايم و كنيز در اختيار] فراتر رود از تجاوزكاران است.
اى اميرمؤمنان! اين زهرى است كه از عبداللَّه و حسن فرزندان محمد بن حنفيه، از پدرشان از على بن ابى‏طالب (رض) روايت مى‏كند كه گفت: «رسول خدا(ص) به من دستور داد تا با صداى بلند «نهى از متعه و تحريم آن را» اعلام دارم. و اين بعد از آنى بود كه آن حضرت به انجامش فرمان داده بود.»
مأمون رو به سوى ما كرد و گفت: «اين حديث از زهرى مسلم و محفوظ است؟» گفتيم: «آرى اى اميرالمؤمنان! عده‏اى از جمله مالك آن را روايت كرده‏اند.» مأمون گفت: «استغفراللَّه [از خدا آمرزش مى‏خواهم] ندا در دهيد كه «متعه» [ازدواج موقت] حرام است. و چنين كردند!»
ابو اسحاق، اسماعيل بن حماد بن زيد، فقيه مالكى‏مذهب، روزى از يحيى بن اكثم سخن راند و مقامش را بسيار بزرگ شمرد و گفت: «او را در اسلام دورانى است كه براى هيچ‏كس مانند آن نبوده، و همين روز را يادآور شد١٣٨.»
×××
بارى، دانشمندان مكتب خلفا در هنگام بحث و مناظره به اين احاديث احتجاج و استناد مى‏كنند، و هنگامى كه با سخن قطعى خليفه عمر مواجه مى‏شوند و مى‏پذيرند كه او گفته است: «دو متعه در زمان رسول خدا(ص) انجام مى‏شد و من از آن دو نهى مى‏كنم و بر انجام آن كيفر مى‏دهم.» مى‏گويند: «خليفه اجتهاد كرده است!» بنابراين، با آنكه خداوند فرموده و رسول خدا(ص) فرموده، خليفه عمر اجتهاد كرده است١٣٩!
٥٠. المحلى، ابن حزم، ج ٩، ص ٥١٩ و ٥٢٠، مسأله ١٨٥٤. نووى در شرح بر صحيح مسلم نيز، رأى ابن مسعود را در ج ١١، ص١٨٦، آورده است.
٥١. تفسيرقرطبى، ج٥، ص ١٣٣.
٥٢. المغنى، ابن قدامه، ج ٧، ص ٥٧١.
٥٣ . مصنف ابن ابى‏شيبه، ج ٤، ص ٢٩٣، فى نكاح المتعة و حرمتها.
٥٤. صحيح مسلم، ص ١٠٢٦، حديث ٢٧، باب نكاح المتعة؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٥؛ احتجاج ابى‏عمره انصارى در مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٢ مى‏باشد.
٥٥. شرح معانى الآثار، طحاوى، باب نكاح المتعة....
٥٦ . صحيح مسلم، ص ١٠٢٣، حديث ١٤٠٥، باب نكاح المتعة؛ مسند احمد، ج ١، ص ٥٢، با اندكى اختلاف در عبارت و ج ٢، ص ٣٢٥ و ٣٦٣، فشرده؛ سنن بيقهى، ج ٧، ص ٢٠٦؛ شرح معانى الأخبار، ص ٤٠١ و كنز العمال، ج ٨، ص ٢٩٣ و ٢٩٤.
٥٧. صحيح مسلم، ص ٨٨٥، حديث ١٤٥، باب المتعة بالحج؛ مسند طيالسى، ص ٢٤٧، حديث ١٧٩٢؛ احكام القرآن جصاص، ج ٢، ص ١٧٨؛ تفسير سيوطى، ج ١، ص ٣١٦؛ كنزالعمال، ج ٨، ص ٢٩٤؛ تفسير فخر رازى، ج ٣، ص ٣٦.
٥٨. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٦.
٥٩. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٩٨، باب المتعة. مقصود ابن عباس از «مردى از جمح» سلمة بن اميه است. در عبارت متن صفوان آمده كه صحيح آن ابن صفوان است. چنانكه در روايت دوم آمده، زيرا، صفوان قبلاً در مكه درگذشته بود و مناقشات ابن عباس درباره متعه در دوران عبداللَّه بن زبير بوده است.
٦٠. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٩٩.
٦١. همان.
٦٢. جمهره انساب، ابن حزم، ص ١٥٩ - ١٦٠.
٦٣. مسند احمد، ج ٢، ص ٩٥، حديث ٥٦٩٤ و ج ٢، ص ١٠٤، حديث ٥٨٠٨؛ مجمع الزوائد، ج ٧، ص ٣٣٣-٣٣٢. و نيز در ج٤، ص٢٦٥، از ابن عمر روايت كند كه: از او درباره متعه پرسيدند، او گفت: حرام است. گفته شد: ابن عباس آن را بى‏اشكال مى‏داند. او گفت: به خدا سوگند ابن عباس مى‏داند كه رسول خدا در فتح خيبر آن را ممنوع كرد، و ما زناكار نبوديم. صاحب مجمع الزوائد گويد: طبرانى آن را روايت كرده كه در طريق آن منصوربن‏دينار ضعيف است. مؤلف گويد: آشكار است كه او حديث ابن‏عمر را تحريف كرده‏است.
٦٤. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٢.
٦٥. مصنف ابن ابى‏شيبه، ج ٤، ص ٢٩٣. تفسير سيوطى، ج ٢، ص ١٠٤، حديث ٥٨٠٨.
٦٦. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٦.
٦٧. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٥.
٦٨. مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠٣.
٦٩. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٥.
٧٠. مغنى ابن قدامة، ج ٧، ص ٥٧٣.
٧١. مراجعه كنيد: مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٤٩٦.
٧٢. مراجعه كنيد: تفسير قرطبى، ج ٥، ص ١٣٣.
٧٣. مراجعه كنيد: مغنى ابن قدامة، ج ٧، ص ٥٧١.
٧٤ . مجمع الزوائد، ج ٤، ص ٢٦٥.
٧٥. تهذيب التهذيب، ج ٢، ص ١٩٦- ١٩٨.
٧٦ . سوره مؤمنون، آيه ٦.
٧٧. سنن ترمذى، ج ٥، ص ٥٠، باب نكاح المتعه؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٦.
٧٨. تهذيب التهذيب، ج ١٠، ص ٣٦٠-٣٥٦.
٧٩. اين روايت را به زودى در باب احاديث صحيح مى‏آوريم.
٨٠. مجمع الزوائد، ج ٤، ص ٢٦٤؛ فتح البارى، ج ١١، ص ٣٤.
٨١ . قول احمد و مسلم را از شرح حال صدقه در تهذيب التهذيب، ج ٤، ص ٤١٦، آورديم.
٨٢ . سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٧؛ مجمع الزوائد، ج ٤، ص ٢٦٤؛ فتح البارى، ج ١١، ص ٧٣.
٨٣. تهذيب التهذيب، ج ١٩، ص ٣٨٠ - ٣٨١.
٨٤. مراجعه كنيد: معجم البلدان، ماده: ثنية الوداع.
٨٥. مراجعه كنيد: الروض المعطار، حميرى، ماده: ثنية الوداع.
٨٦. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٧.
٨٧ . تهذيب التهذيب، شرح حال موسى بن ايوب، ج ١، ص ٣٣٦.
٨٨. مراجعه كنيد: تقريب التهذيب، ج ١، ص ١٩٢ و ٤٥٩.
٨٩. به بخش: «آنان كه بعد از عمر بر حليت متعه پاى فشردند» مراجعه نماييد.
٩٠. مجمع الزوائد، ج ٤، ص ٢٦٦.
٩١ . همان.
٩٢. همان.
٩٣. همان.
٩٤. تهذيب التهذيب، ج ١، ص ٢٤٠، در شرح حال اسحاق.
٩٥. مجمع الزوائد، ج ٤، ص ٢٦٦، همراه با نام راوى.
٩٦. تهذيب التهذيب ، ج ١١، ص ١٨٣ و ١٨٤ در شرح حال يحيى بن انيسه.
٩٧. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٦.
٩٨ . الجرح و التعديل رازى، ج ٤، قسمت اول، ص ١٧١؛ ميزان الاعتدال ج ٤، ص ١٨٤؛ لسان الميزان، ج ٦، ص ٩٥.
٩٩. عبارت متن از مصنف است.
١٠٠. صحيح مسلم، ص ١٠٢٧، باب نكاح المتعة؛ سنن نسائى، باب تحريم المتعة؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠١؛ مصنف عبدالرزاق، ج ٧، ص ٥٠١؛ مجمع الزوائد، ج ٤، ص ٢٦٥.
١٠١. صحيح بخارى، ج ٣، ص ٣٦، باب غزوه خيبر و ج ٣، ص ١٦٤، باب نهى رسول اللَّه عن نكاح المتعة اخيراً، و باب لحوم الحمر الانسيه، ج ٣، ص ٢٠٨ و ج ٤، ص ١٣٥، باب الحيلة فى النكاح؛ سنن ابى‏داود، ج ٢، ص ٩٠؛ سنن ابن ماجه، ج ١٣، حديث ١٩٦١؛ سنن ترمذى، ج ٥، ص ٤٨ و ٤٩؛ موطأ مالك، ص ٥٤٢، حديث ٤٢، از باب نكاح المتعة؛ مصنف ابن ابى‏شيبه، ج ٤، ص ٢٩٢؛ سنن دارمى، ج ٢، ص ١٤٠؛ مسند طيالسى، حديث ١١١؛ مسند احمد، ج ١، ص ٧٩ و ١٣٠ و ١٤٢ و فتح البارى، در بابهاى ياد شده.
١٠٢. سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٧.
١٠٣. همان.
١٠٤ . صحيح مسلم، ص١٠٢٤، باب نكاح المتعه؛ مجمع‏الزوائد، ج٤، ص٢٦٤؛ سنن بيهقى، ج٧، ص٢٠٢.
١٠٥. صحيح مسلم، ص ١٠٢٥، سنن دارمى، ج ٢، ص ١٤٠؛ سنن ابن ماجه، ص ٦٣١، حديث ١٩٦٢؛ طبقات ابن سعد، ج ٤، ص ٣٤٥.
١٠٦. صحيح مسلم، ص ١٠٢٥؛ مصنف ابن ابى‏شيبه، ج ٤، ص ٢٩٢.
١٠٧. صحيح مسلم، ص ١٠٢٥؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٢ و ٢٠٤.
١٠٨. صحيح مسلم، ص ١٠٢٧؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٥.
١٠٩ . صحيح مسلم، ص ١٠٢٨؛ مصنف ابن ابى‏شيبه، ج ٤، ص ٢٩٤.
١١٠. صحيح‏مسلم، ص١٠٢٧ و با شرح بيشتر در مصنف‏عبدالرزاق، ج٧، ص٥٠٦؛ سنن‏بيهقى، ج٧، ص٢٠٣.
١١١. سنن ابى‏داود، ج ٢، ص ٢٢٧، باب نكاح المتعة؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٤ و ٢٠٥؛ طبقات ابن سعد، ج ٤، ص ٣٤٨.
١٢ . صحيح مسلم، ص ١٠٢٣، حديث ١٤٠٥؛ مصنف ابن ابى‏شيبه، ج ٤، ص ٢٩٢؛ مسند احمد، ج ٤، ص ٥٥؛ سنن بيهقى، ج ٧، ص ٢٠٤؛ فتح البارى، ج ١١، ص ٧٣.
١١٣. زاد المعاد، ج ٢، ص ١٥٨، فصل: فى بحث زمن تحريم المتعة.
١١٤. زاد المعاد، ج ٢، ص ٢٠٤، فصل: فى اباحة متعة النساء ثم تحريمها.
١١٥. فتح البارى، ج ٩، ص ٢٢.
١١٦ . فتح البارى، ج١١، ص ٧٢.
١١٧. فتح البارى، ج ١١، ص ٧٤.
١١٨. فتح البارى، ج ١٢، ص ٧٠، باب لحوم الخيل.
١١٩. صحيح بخارى، باب لحوم الخيل؛ شرح فتح البارى، ج ٩، ص ٢٢.
١٢٠. ابو نجيح، عرباض بن ساريه سلمى، از طريق وى ٣١ حديث از رسول خدا(ص) روايت كرده‏اند كه صاحبان صحاح - غير از بخارى و مسلم - آنها را آورده‏اند. در سال ٧٥ هجرى يا در فتنه ابن زبير وفات يافت. مراجعه كنيد: اسد الغابه، ج ٣، ص ٣٩٩؛ جوامع السيره، ص ٢٨١؛ تقريب التهذيب، ج ٢، ص ١٧.
١٢١. سنن ابى‏داود، ج ٢، ص ٦٤.
١٢٢. سنن ابى‏داود، ج ٣، ص ٦٦، باب فى النهى عن النهبى.
١٢٣. مصادر آن را در گذشته آورديم.
١٢٤. تفسير ابن كثير، ج ١، ص ٤٧٤، در تفسير آيه «فما استمتعتم به....»
١٢٥. سخنان مشروح او مى‏آيد.
١٢٦. تفسير كشاف، ج ١، ص ٥١٩.
١٢٧. ابن رشد در بداية المجتهد، ج ٢، ص ٦٣. گويد: پنج بار واقع شده.
١٢٨. تفسير قرطبى، ج ٥، ص ١٣٠ و ١٣١.
١٢٩. زاد المعاد، ج ٢، ص ٢٠٤.
١٣٠. شرح ترمذى، ج ٥، ص ٥١-٤٨.
١٣١. مصادر اين روايت در اول بحث «متعه حج و متعه نساء» در مقاله المدرستين آمده است و نيز، مراجعه كنيد: زاد المعاد، ج ٢، ص ٢٠٥.
١٣٢. مصادر اين روايات در بحث «سبب تحريم عمر از متعه نساء» گذشت.
١٣٣ . تقريب النواوى، از آن حافظ محى‏الدين نواوى است.
١٣٤ . تديب الراوى در شرح نواوى، سيوطى، ج ١، ص ٢٨٢.
١٣٥. ابن حجر در فتح البارى، ج ١١، ص ٧٣، بدين‏گونه آن را سلسله‏وار آورده است.
١٣٦. ابو محمد، يحيى بن اكثم مروزى، از فرزندان اكثم بن صيفى اسدى بود كه متوكل او را مقام «قاضى القضات» بخشيده و اداره امور مملكت اسلامى را بدو سپرد. منسوب به عمل قوم لوط بوده و شاعر درباره او گفته است:
متى تصلح الدنيا و يصلح أهلها
و قاضى القضات المسلمين يلوط
چه وقت دنيا و اهل دنيا اصلاح مى‏گردند، در حالى كه قاضى القضات مسلمين لواط مى‏كند. و ديگرى درباره او گفته است: قاضى‏اى كه زنا را موجب حد شرعى مى‏داند، ولى بر لواطكار نزد او باكى نيست. وى در سال ١٤٢ هجرى وفات كرد. وفيات الأعيان، ج ٥، ص١٩٧ - ٢١٣.
١٣٧ . قبلاً گذشت كه در مكتب اهل‏بيت اولاد متعه [ازدواج موقت] با اولاد «ازدواج دائم» از همه جهات يكسانند.
١٣٨. وفيات‏الاعيان، ج٥، ص١٩٩ و٢٠٠، نشر «مكتبة النهضةالمصرية»، چاپ مكتبة السعادة، سال١٩٤٩م.
١٣٩. به شرح نهج البلاغه، ابن ابى‏الحديد معتزلى، ج ٣، ص ٣٦٣ در جواب طعن هشتم مراجعه نماييد.
۱۱