١٢- امام على(ع) در قرآن ٨. آيات درباره همراهى على(ع) با پيامبر و يارى او الف) و ان تظاهرا عليه فاناللَّه هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين٨٩...؛ اگر عليه پيامبر همدست شويد، خداوند خود ياور او است و جبرئيل و صالح مؤمنان... .
رسول خدا(ص) فرمود: صالح مؤمنان، على بن ابىطالب است.٩٠
ب) واجعل لى وزيرا من أهلى هارون أخى اشدد به أزرى و أشركه فى أمرى؛٩١براى من از خاندانم وزيرى قرار ده؛ برادرم هارون را. پشتم را به او محكم كن، و او را در كارم شريك ساز.
از اسماء بنت عميس چنين نقل شده است: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىگفت: پروردگارا، من همان را مىگويم كه برادرم موسى گفت: خدايا، براى من وزيرى از خاندانم قرار ده. برادرم على را. پشتم را بدو محكم كن و او را در كارم شريك ساز٩٢... .
ج) و قل رب أدخلنى مدخل صدق و أخرجنى مخرج صدق واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا؛٩٣بگو: پروردگارا، مرا صادقانه بياور و صادقانه ببر و از سوى خود برايم نيرويى يارىكننده قرار ده.
ابن عباس مىگويد: به خدا سوگند كه خداوند دعاى پيامبرش را اجابت فرمود و على بن ابىطالب(ع) را به او عطا كرد؛ نيرويى يارىكننده در برابر دشمنانش.٩٤
د) ... و جنّات من أعناب و زرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد...؛٩٥باغهايى از انگور و كشتزارها و نخلهايى تكريشه و چندريشه، كه همگى از يك آب سيراب مىشوند.
جابر بن عبداللَّه مىگويد: شنيدم كه پيامبر(ص) به على(ع) مىفرمود: يا على، مردم از ريشههاى گوناگونند و من و تو از يك ريشه. رسولخدا(ص) آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: و جنات من أعناب٩٦... .
هـ) أفمن كان على بيّنة من ربّه و يتلوه شاهد منه٩٧؛ آيا كسى كه دليل روشنى از پروردگار خويش دارد، و به دنبال آن، شاهدى درستِى آن را گواهى دهد با كسى كه دليلى ندارد برابر است.
عباد بن عبداللَّه از على(ع) نقل كرده است كه منظور از أفمن كان على بينة من ربه، رسول خدا(ص) و منظور از شاهد در يتلوه شاهد منه، من هستم٩٨.
و) هو الذى أيّدك بنصره و بالمؤمنين؛٩٩او همان كسى است كه تو را با يارى خود و مؤمنان تأييد كرد.
از ابوهريره چنين نقل شده است: رسولخدا(ص) فرمود: در شبى كه به سوى آسمانم مىبردند، ديدم كه بر عرش نوشته شده بود: هيچ معبودى جز من، تنها و يگانه، وجود ندارد. هيچ شريكى براى من نيست. محمد بنده و رسول من است. او را به وسيله على تأييد كردم.١٠٠
از ديگر آياتى كه در اين باره نازل شده، و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاتاللَّه١٠١است كه روايت ابن عباس را در شأن نزول آن پيشتر نقل كرديم.
ز) و فى ذلك فليتنافس المتنافسون١٠٢. و در اين راه است كه پيشىگيرندگان بايد پيشى بگيرند.
جابر انصارى در اين باره مىگويد: پيامبر در غزوه طائف على را فراخواند و با او نجوا كرد. سپس فرمود: اى مردم، شما مىگوييد من با على نجوا كردم. نه، من با او نجوا نكردم، بلكه خدا با او نجوا كرد: و فى ذلك فليتنافس المتنافسون؛١٠٣
ح) يا ايها النبى حسبكاللَّه و من اتبعك من المؤمنين؛١٠٤اى پيامبر، خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مىكنند، تو را بسند.
از امام صادق(ع) نقل شده است كه اين آيه در حق على(ع) نازل شده است.١٠٥
ط) قل هذه سبيلى أدعوا الىاللَّه على بصيرة أنا و من اتبعنى؛١٠٦بگو: اين راه من است. من و پيروانم با بصيرت كامل به سوى خدا فرا مىخوانيم.
امام باقر(ع) فرمود: مراد از من اتبعنى، على بن ابىطالب(ع) است.١٠٧
ى) و قل جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا؛١٠٨بگو حق آمد و باطل نابود شد. حقا كه باطل نابود شدنى است.
جابر بن عبداللَّه در اين باره مىگويد:
على(ع) فرمود: با پيامبر وارد مكه شديم در آنجا ٣٦٠ بت بود كه پرستش مىشد. پيامبر دستور داد تا همه را واژگون كنند. بر بام كعبه نيز بتى بود كه آن را هُبَل مىگفتند. رسول خدا(ص) به امام على(ع) نگاه كرد و فرمود: تو بر دوش من بالا مىروى، يا من بر دوش تو بالا روم تا هبل را از بام كعبه فرواندازيم؟ على گفت: يا رسولاللَّه، من بر دوش شما بالا مىروم. پيامبر خم شد و من بر دوش آن حضرت رفتم. سوگند به آنكه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر مىخواستم آسمان را لمس كنم با دست خود لمس مىكردم. سپس هبل را از بامكعبه فرو انداختم، و خداوند سبحان اين آيه را نازل فرمود: و قل جاء الحق... .آنگاه رسول خدا(ص) وارد بيتاللَّه شد و دو ركعت نماز به جاى آورد.١٠٩
٩. آيات درباره ولايت الف) يوم يقوم الروح و الملائكة صفّا لا يتكلّمون الا من أذن له الرحمن و قال صوابا؛١١٠روزى كه روح و ملائكه به صف مىايستند و هيچيك سخن نمىگويند مگر آن كس كه خداى رحمان اجازهاش فرمايد و سخن به صواب گويد.
امام باقر(ع) درباره اين آيه فرمود:
روز قيامت كه بر پا شود، در موقف و به گاه حسابرسى، كلمه لا اله الااللَّه از ياد بندگان برود، مگر كسى كه به ولايت على(ع) اقرار كرده باشد؛ چنانكه خداوند فرموده است:...الا من أذن له الرحمن؛ يعنى مگر كسى كه پيرو ولايت على(ع) باشد. آنها كسانىاند كه اجازه گفتن لاالهالااللَّه به آنها داده شده است.١١١
ب) عم يتساءلون عن النبا العظيم؛١١٢از چه چيز مىپرسند؟ از آن خبر بس بزرگ؟
از ابوحمزه ثمالى چنين نقل شده است:
از امام باقر(ع) درباره عم يتساءلون عن النبأ العظيم پرسيدم. فرمود: على(ع) همواره به يارانش مىفرمود: به خدا سوگند، من آن خبر بس بزرگم؛ همان كه تمام امتها با زبانهاى گوناگون دربارهام اختلاف كردند. به خدا سوگند، خدا را آيت و خبرى بزرگتر از من نيست١١٣.
عمرو بن عاص در قصيده معروف جلجليه در سرزنش معاويه گويد:
نصرناك من جهلنا يابن هند
على النبا الاعظم الافضل١١٤
اى زاده هند، از جهل خود يارىات كرديم و بر ضد آن خبر بزرگ و برتر شوريديم.
ج) و قفوهم انهم مسؤولون؛١١٥نگاهشان داريد كه بايد بازپرسى شوند!
ديلمى از ابوسعيد خدرى نقل كرده است كه رسولخدا(ص) فرمود: منظور از وقفوهم انهم مسؤولون، آن است كه درباره ولايت على(ع) از آنان پرسيده شود.١١٦
د) يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللَّه و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم واللَّه غفور رحيم١١٧؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا بترسيد و به پيامبرش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش را به شما ببخشد وبراى شما نورى قرار دهد كه با آن راه برويد و شما را بيامرزد كه خداوند آمرزنده ورحيم است.
سعد بن طريف نقل مىكند كه امام باقر(ع) درباره و يجعل لكم نورا تمشون به، فرمود هر كس به ولايت على(ع) تمسك جويد، داراى نور است١١٨.
هـ) فو ربك لنسئلنهم أجمعين؛١١٩سوگند به پروردگارت كه آنها را، همگى، بازخواست مىكنيم.
از سدى نقل شده است كه اين گروه از ولايت على(ع) بازخواست مىشوند.١٢٠
و) يثبت اللَّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الاخرة...؛١٢١خداوند مؤمنانى را كه ايمان استوار آوردهاند، در زندگانى دنيا و در آخرت پايدار مىدارد.
ابن عباس مىگويد كه قول ثابت، ايمان به ولايت على بن ابىطالب(ع) است.١٢٢
ز) ... واجنبنى و بنىّ أن نعبد الاصنام١٢٣؛ ابراهيم گفت: خدايا، من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار.
از عبداللَّه بن مسعود چنين نقل شده است:
رسولخدا(ص) فرمود: من خواسته پدرم ابراهيم هستم. گفتيم: يا رسولاللَّه، چگونه شما خواسته پدرت ابراهيم شدى؟ فرمود: خداى عزوجل به ابراهيم وحى كرد و فرمود: من تو را امام مردمان قرار مىدهم. ابراهيم اندكى شاد شد و گفت: خدايا، از نسل من نيز امامانى مثل من باشد؟ خداوند به او وحى كرد: اى ابراهيم، من با تو عهدى نمىبندم كه بدان وفا نكنم. ابراهيم گفت: خدايا، عهدى كه بدان وفا نكنى كدام است؟ فرمود: من امامت را به ظالمان از نسل تو نمىدهم، ابراهيم گفت: خدايا، ظالمان از نسل من كه امامتت به آنها نمىرسد كيانند؟ فرمود: كسى كه به جاى من بتى را پرستش كند، شايسته امامت نباشد. ابراهيم گفت: واجنبنى و بنى أن نعبد الاصنام. دعاى ابراهيم در نهايت به من و برادرم على رسيد، چون هيچيك از ما، هرگز براى بتى سجده نكرديم. بدينرو، خداوند مرا به نبوت و على را به وصايت برگزيد.١٢٤
ح) و أنذر عشيرتك الاقربين١٢٥؛ و خويشاوندان نزديكت را بيم ده.
براء بن عازب چنين نقل مىكند:
هنگامى كه آيه و أنذر عشيرتك الاقربين نازل شد، رسول خدا(ص) فرزندان عبدالمطلب را كه چهل مرد بودند و هر يك غذا و نوشيدنى بسيارى مىخواستند، گرد هم آورد و به على دستور داد تإ؛٦٦صخك ران گوسفندى را بپزد. سپس به آن گروه فرمود: به نام خدا پيش بياييد! آنها دهنفر دهنفر پيش آمدند و هر چه خواستند خوردند. سپس قدحى دوغ خواست و جرعهاى از آن نوشيد و به آنها فرمود: به نام خدا بنوشيد! آنها همگى نوشيدند تا سيراب شدند. ابولهب پيشدستى كرد و گفت: اين مرد بدين وسيله شما را سحر كرد.
پيامبر در آن روز سكوت كرد و سخن نگفت و فرداى آن روز دوباره آنها را دعوت كرد و پس از غذا بيمشان داد و فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، من از سوى خدا بيمدهنده شمايم، و بشارتدهنده به آنچه يكى از شما انجام مىدهد. همه دنيا و آخرت را براى شما آوردهام. اسلام بياوريد و پيروىام كنيد تا هدايت يابيد. كداميك از شما با من برادرى مىكند و وزير و ولى و وصى من پس از مرگم مىشود و جاى مرا در خانوادهام پر مىكند و قرضم را ادا مىكند؟ آن قوم، همگى، سكوت كردند و آن حضرت سه بار سخن خود را تكرار كرد و در هر سه نوبت آنها سكوت كردند و على مىگفت: من! و پيامبر به او فرمود: تويى! آن قوم برخاستند و در همان حال به ابوطالب مىگفتند: از پسرت اطاعت كن كه او را امير تو كرد١٢٦.
ط) هنالك الولاية لله الحق؛١٢٧در آنجا ولايت از آن خداوند بر حق است.
امام باقر(ع) درباره اين آيه فرمود: اين ولايت، ولايت اميرالمؤمنين(ع) است كه خداوند هيچ پيامبرى را بدون آن نفرستاد.١٢٨
ى) فلعلّك تارك بعض ما يوحى اليك و ضائق به صدرك أن يقولوا لولا انزل عليه كنز او جاء معه ملك انما أنت نذير واللَّه على كل شىء وكيل١٢٩؛ شايد برخى از آنچه را كه بر تو وحى مىشود، ترك كنى، و سينهات از آن فشرده شود كه مىگويند: چرا گنجى بر او نازل نشده يا فرشتهاى با او نيامده است؟ تو فقط بيمدهندهاى و خدا بر هر چيز ناظر است.
جابر بن ارقم از برادرش زيد بن ارقم چنين نقل مىكند:
جبرئيل امين در شب عرفه با پيام ولايت على بن ابىطالب(ع) بر رسول خدا(ص) نازل شد. پيامبر از بيم تكذيب منافقان در تنگنا قرار گرفت. گروهى از جمله مرا براى مشورت درباره آن فرا خواند تا در موسم حج به انجامش برساند، و ما ندانستيم چه بگوييم. رسول خدا(ص) گريست و جبرئيل به او گفت: يا محمد، آيا از فرمان خدا به گريه افتادى؟ فرمود: هرگز اى جبرئيل، ولى پروردگارم مىداند كه من از قريش چه ديدم. چون رسالتم را نپذيرفتند، فرمانم داد كه با آنها جهاد كنم و خود، سپاهيانى از آسمان فرستاد تا يارىام كردند؛ حال چگونه ولايت على را پس از من مىپذيرند؟ جبرئيل بازگشت و اين آيه بر او نازل شد: فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك١٣٠... .
ك) انما وليّكم اللَّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون١٣١؛ ولى شما تنها خدا است و پيامبر او و كسانى كه ايمان آوردهاند؛ آنانى كه نماز اقامه مىكنند، و در حال ركوع، زكات مىدهند.
از عمار بن ياسر در اين باره چنين نقل شده است:
على بن ابىطالب(ع) در حال ركوعِ نماز مستحبى بود كه فقيرى در برابرش قرار گرفت و او انگشترش را بيرون آورد و به وى داد. آن فقير نزد رسول خدا(ص) آمد و ماجرا را بيان كرد، و به دنبال آن، اين آيه نازل شد: انما وليكم اللَّه.... پيامبر آن را تلاوت كرد و سپس فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى او است. خداوندا، دوستدارش را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار.١٣٢
ل) يا ايها الرسول بلّغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللَّه يعصمك منالناس اناللَّه لا يهدى القوم الكافرين؛١٣٣اى پيامبر، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، كه اگر نكنى رسالتش را تبليغ نكردهاى. خداوند تو را از مردم مصون مىدارد. خداوند گروه كافران را هدايت نمىكند.
از ابن عباس و جابر در اين باره چنين نقل شده است:
خداوند به پيامبر فرمان داد تا على را به جانشينى خود منصوب كند و مردم را از ولايتش آگاه سازد. رسول خدا(ص) بيم آن داشت كه بگويند پسر عمويش را به ناحق برگزيده و ملامتش كنند؛ آنگاه خداوند به او وحى كرد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك...و رسول خدا(ص) در غدير خم ولايتش را ابلاغ فرمود.١٣٤
م) اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا؛ امروز دين شما را كامل١٣٥، و نعمتم را بر شما تمام كردم، و اسلام را دين شما پسنديدم.
از ابوسعيد خدرى درباره اين آيه چنين نقل شده است:
پيامبر مردم را به ولايت على(ع) فرا خواند و دستها را به دعا برداشت، و هنوز پراكنده نشده بودند كه اين آيه نازل شد: اليوم أكملت لكم دينكم... .رسول خدا(ص) گفت: اللَّهاكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودى پروردگار به رسالت من و ولايت على. سپس به مردم فرمود: هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى او است.١٣٦
ن) يا ايها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولى الامر منكم١٣٧؛ اى مؤمنان، از خدا و پيامبر خدا و اولواالامر خويش پيروى كنيد.
سليم بن قيس هلالى از امير مؤمنان(ع) چنين نقل مىكند: پيامبر(ص) فرمود:
شريكان من كسانىاند كه خداوند آنان را با خود و من قرين آورده و درباره آنان فرموده است: يا ايها الذين آمنوا أطيعوا اللَّه... و اگر ترسيديد كه درباره چيزى به نزاع افتيد، حكم آن را به خدا و رسول خدا و اولواالامر باز گردانيد. از رسول خدا(ص) پرسيدم: يا نبىاللَّه، اولواالامر كيانند؟ فرمود: تو نخستين آنانى.١٣٨
س) و يستنبئونك أحقّ هو قل اى و ربّى انه لحق و ما انتم بمعجزين؛١٣٩از تو مىپرسند: آيا آن حق است؟ بگو: آرى، سوگند به پروردگارم كه حق است و شما را توان پيشگيرى از آن نيست.
امام صادق(ع) درباره اين آيه فرمود: خداوند سبحان مىفرمايد: اى محمد، اهل مكه از تو مىپرسند كه آيا على بن ابىطالب(ع) امام است؟ بگو: آرى، سوگند به پروردگارم كه او امام است.١٤٠
ع) و اللَّه يدعوا الى دار السلام و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم؛١٤١خداوند به سراى سلامت فرا مىخواند و هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مىكند.
ابن عباس مىگويد: واللَّه يدعوا الى دار السلام، يعنى خداوند مردم را به بهشت فرا مىخواند. يهدى من يشاء الى صراط مستقيم، يعنى آنان را به ولايت على بن ابىطالب(ع) هدايت مىكند.١٤٢
١٠. آيات درباره جهاد امام على(ع) الف) و كفىاللَّه المؤمنين القتال و كان اللَّه قويا عزيزا١٤٣؛ خداوند مؤمنان را از جنگ بىنياز ساخت، و خداوند قوى و شكستناپذير است.
عبداللَّه بن مسعود اين آيه را چنين تفسير مىكرد: كفىاللَّه المؤمنين القتال بعلى و كاناللَّه قويا عزيزا١٤٤. همچنين ابن عباس مىگويد: خداوند در جنگ خندق مؤمنان را به وسيله على بن ابىطالب(ع)، آنگاه كه عمرو بن عبدودّ را كشت، از جنگ بىنياز ساخت.١٤٥
داستان جنگ خندق به روايت حذيفه صحابى چنين است:
در آن جنگ، عمرو بن عبدود از خندق عبور كرد و مقابل سپاه پيامبر ايستاد و مبارز طلبيد. رسول خدا(ص) فرمود: كداميك از شما داوطلب مبارزه با عمرو است؟ هيچكس جز على بن ابىطالب(ع) اعلان آمادگى نكرد. او برخاست و پيامبر به او فرمود: بنشين! دوباره فرمود: كداميك از شما به مقابله با عمرو برمىخيزد؟ هيچكس برنخاست مگر على، پيامبر فرمود: بنشين! سپس فرمود: كداميك از شما براى نبرد با عمرو برمىخيزد؟ هيچكس برنخاست و على برخاست. پيامبر به ايشان فرمود: او عمرو بن عبدود است. على گفت: من هم على بن ابىطالب هستم. رسول خدا(ص) زره خود را كه ذاتالفضول نام داشت، بر او پوشانيد و شمشير خود، ذوالفقار، را به او داد و عمامه خود، سحاب را دور سرش پيچيد و به او فرمود: پيش برو! و چون حركت كرد، پيامبر او را چنين دعا كرد: خدايا، او را از فراروى و پشت سر، از راست و چپ، و از سر تا پا محافظت فرما.
على رفت و فراروى عمرو ايستاد و گفت: تو كيستى؟ عمرو گفت: گمان نمىكردم در جايگاهى قرار بگيرم كه شناخته نشوم. من عمرو بن عبدود هستم. تو كه هستى؟ على گفت: من على بن ابىطالب هستم. گفت: همان پسركى كه او را در دامان ابوطالب مىديدم؟ گفت: آرى. عمرو گفت: پدرت دوست من بود و من خوش ندارم تو را بكشم. على گفت: ولى من كشتن تو را ناخوش نمىدارم. شنيدهام كه تو زمانى پرده كعبه را گرفتهاى و با خداى عزوجل عهد كردهاى كه هر كس تو را بين سه كار مخير كند، يكى از آنها را انتخاب كنى؟ گفت: راست گفتهاند. على گفت: از هر جا كه آمدهاى به همان جا بازگرد! گفت: نه، زبانزد قريش مىشوم. على گفت: پس به دين ما درآى تا هر چه از آن ما باشد از آن تو نيز باشد، و هر چه بر ما رسيد، به تو نيز برسد. گفت: نه، اين را نمىپذيرم. على گفت: تو سوارهاى و من پياده. عمرو از مركبش فرود آمد و گفت: آنچه از اين جوان ديدم، از هيچكس نديدم. سپس به صورت اسبش زد تا كنار رفت و خود با قامتى بلند فراروى على قرار گرفت. على كه در مكان ناهموارى ايستاده بود، برگشت تا جاى پاى محكمى بيابد. در اين هنگام، عمرو با شمشير به او حمله كرد و ضربه را فرود آورد. على با سپر دفاع كرد و نوك شمشير بر سرش نشست و در همان حال با شمشير خود هر دو پاى عمرو را نشانه رفت و او را نقش بر زمين ساخت و صداهايشان در هم پيچيد. ناگهان صداى تكبير على به گوش رسيد، و پيامبر فرمود: قسم به آنكه جانم در دست او است، على عمرو را كشت. آنگاه اولين كسى كه فرياد برآورد، عمر بن خطاب بود كه ديد على شمشيرش را به زره عمرو مىسايد. عمر فرياد تكبير سرداد و گفت: يا رسولاللَّه، او را كشت!
على سر عمرو را جدا كرد، و در حالى كه دستان خويش را بالا برده بود، به سوى ما بازگشت. پيامبر به او فرمود: يا على، اين راه رفتنى است كه خدا آن را نمىپسندد مگر در اين جايگاه. همچنين فرمود: يا على، تو را بشارت باد كه اگر كار امروزت را با كار امت محمد بسنجند، كار تو بر كار آنان فزونى گيرد. اين بدان دليل بود كه مسلمانان، همگى، با كشته شدن عمرو بن عبدود عزت يافتند.١٤٦
ب) انّ اللَّه يحب الذين يقاتلون فى سبيله صفّا كانهم بنيان مرصوص؛١٤٧خداوند كسانى را دوست دارد كه در راه او پيكار مىكنند؛ آراسته و استوار؛ چونان كه گويى سدّى پولادين هستند.
از ابن عباس سؤال شد: اينان كه خداوند دربارهشان چنين فرموده، كيانند؟ گفت:حمزه، شير خدا، و شير رسول خدا، على بن ابىطالب، عبيدة بن حرث و مقداد بن اسود.١٤٨
ج) و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّاللَّه شيئاً و سيجزى اللَّه الشاكرين؛١٤٩محمد فقط فرستاده خدا است كه پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر بميرد يا كشته شود، به گذشته خود باز مىگرديد؟ هر كس به گذشتهاش باز گردد، هرگز به خدا زيانى نرساند، و خداوند به زودى شاكران را پاداش مىدهد.
از حذيفه درباره اين آيه چنين نقل شده است:
هنگامى كه واقعه احد پيش آمد، صحابه رسول خدا(ص) گريختند. على(ع) و ابودجانه با شمشير خود فراروى پيامبر ايستادند و از آن حضرت دفاع كردند تا مشركان را از رسول خدا(ص) دور ساختند. خداوند اين آيه را فرو فرستاد: و لقد كنتم تمنّون الموت من قبل أن تلقوه فقد رأيتموه... و سيجزى اللَّه الشاكرين؛١٥٠شما آرزوى مرگ مىكرديد، پيش از آنكه با آن روبهرو شويد، اينك آن را ديديد...و خداوند به زودى شاكران را پاداش مىدهد. بدين معنا كه على و ابودجانه را پاداش مىدهد. و نيز اين آيه را فرستاد: و كأيّن من نبىّ قاتل معه ربيّون كثير...واللَّه يحبّ الصابرين١٥١؛ چه بسا پيامبرانى كه خداخواهان بسيارى همراه آنان جنگيدند... و خدا صابران را دوست دارد. مراد از صابران در آيه، على و ابودجانه هستند.١٥٢
د) و انّه أضحك و أبكى؛١٥٣و اوست كه خنداند و گرياند.
از ابن عباس نقل شده است: خداوند على و حمزه و جعفر را در روز بدر با كشتن كافران خنداند، و كفار مكه را به گاه كشته شدن در آتش افكند و گرياند.١٥٤
١١. آيات درباره علم امام على(ع) الف) قل كفى باللَّه شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب؛١٥٥بگو: همان بس كه خداوند و آنكه علم كتاب نزد او است، ميان من و شما گواه باشد.
ابوسعيد خدرى مىگويد: از رسول خدا(ص) پرسيدم: آنكه علم كتاب نزد او است، كيست؟ فرمود: او برادرم على بن ابىطالب(ع) است.١٥٦
ب) انّ فى ذلك لايات للمتوسّمين١٥٧؛ در اين داستان نشانههايى است براى ژرفانديشان.
جابر جعفى از امام باقر(ع) چنين نقل مىكند:
هنگامى كه اميرالمؤمنين(ع) در مسجد كوفه بود، زنى نزد او آمد و از شوهرش شكايت كرد. امام به نفع شوهرش قضاوت كرد. زن به خشم آمد و گفت: به خدا سوگند، داورىات ناحق، قضاوتت ناميزان و حكمت ناعادلانه است. در محكمه الهى به محاكمهات مىكشانم. امام على(ع) مقدارى او را نگريست و فرمود: دروغ گفتى اى بدخوى، اى بدخوى اى بدكار! آن زن ناگهان فرارى شد. عمرو بن حريث خود را به او رسانيد و گفت: با على سخنى گفتى و او پاسخى داد و تو فرارى شدى؟ گفت: به خدا سوگند، على مرا از حقيقتى آگاه ساخت كه من از ابتداى ازدواجم تا كنون آن را از شوهرم پنهان كرده بودم.
عمرو نزد اميرالمؤمنين(ع) بازگشت و آنچه را شنيده بود، بيان كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين، شما را به كهانت نمىشناختيم. امام فرمود: واى بر تو! اينكه از من ديدى، كهانت نيست، بلكه خداوند در قرآن كريم فرموده است: انّ فى ذلك لايات للمتوسّمين. رسول خدا(ص) خود، متوسِّم بود، و من، پس از او، و امامان از نسل من، پس از من، همگى، ژرفانديشانيم، و چون در آن زن نظر كردم، او را از سيمايش باخبر نمودم.١٥٨
ج) و ما أرسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم فسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون١٥٩؛ و پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى كه به آنها وحى مىكرديم. اگر نمىدانيد از اهل ذكر بپرسيد.
حرث در اين باره مىگويد: از على(ع) درباره اين آيه پرسيدم؛ فرمود: به خدا سوگند كه ما اهل ذكريم، ما اهل علميم، ما معدن تأويليم، من، خود، از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: من شهر علمم و على درِ آن است، و هر كه خواهان علم است، بايد از دَرَش وارد شود.١٦٠
د) و تعيها أذن واعية؛١٦١و گوش شنوا آن را درمىيابد.
از على بن حوشب در اين باره چنين نقل شده است:
از مكحول شنيدم كه مىگفت: رسول خدا(ص) آيه و تعيها أذن واعية را تلاوت كرد و فرمود: يا على، از خدا خواستهام كه اين گوش شنوا و گيرا گوش تو باشد. على(ع) فرمود: پس از آن هيچ حديث و سخنى را كه از رسول خدا(ص) شنيدم، فراموش نكردم.١٦٢
همچنين از بريد اسلمى چنين نقل شده است: شنيدم كه رسول خدا(ص) به على(ع) مىفرمود: يا على، خداوند فرمانم داده تا نزديكت كنم و دورت نسازم؛ تعليمت دهم و فرابگيرى. خداوند مقرر فرموده كه تو گيرنده و نگهدارنده شوى. پس از آن، آيه وتعيها أذن واعيه نازل شد.١٦٣
١٢. آيات درباره مقام امام على(ع) در قيامت الف) و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم؛١٦٤در اعراف مردانى هستند كه هر يك را از سيمايشان مىشناسند.
ابن حجر از ثعالبى نقل مىكند كه او در تفسير اين آيه از ابن عباس روايت كرده است كه اعراف جايگاه بلندى از صراط است كه عباس و حمزه و على بن ابىطالب(ع) و جعفر طيار بر بلنداى آنند و دوستانشان را با سيماى نورانى و دشمنانشان را به سيماى ظلمانى مىشناسند.١٦٥
ب) الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبى لهم و حسن مآب؛١٦٦كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، شادكام و نيكفرجام هستند.
از امام كاظم(ع) در اين باره چنين نقل شده است:
از رسول خدا(ص) پرسيدند: طوبى چيست؟ فرمود: درختى است كه اصل آن در خانه من و شاخههاى آن بر سر اهل بهشت است. بار دوم پرسيدند؛ فرمود: اين درخت، در خانه على(ع) است. گفتند: چگونه؟ فرمود: خانه بهشتى من و على در يك جا است.
ج) وجوه يومئذ مسفرة ضاحكة مستبشرة١٦٧؛ چهرههايى در آن روز درخشانند؛ خندان و شادان.
از انس بن مالك درباره اين آيه چنين نقل شده است:
از رسول خدا(ص)پرسيدم: وجوه يومئذ مسفرة كيانند؟ فرمود: اى انس: منظور چهرههاى ما فرزندان عبدالمطلب است: من و على و حمزه و جعفر و حسن و حسين و فاطمه، آنگاه كه در روز قيامت از قبر خود بيرون آييم ونور چهرههامان همانند خورشيد نيمروزى باشد. خداوند متعال فرموده است: وجوه يومئذ مسفرة؛ يعنى نور ما سرزمين قيامت را روشن مىكند. منظور از آيه ضاحكة مستبشرة، ما هستيم؛ يعنى به ثوابى كه خدا وعدهمان فرموده خندان و شادانيم.١٦٨
د) أفمن يلقى فىالنار خير أم من يأتى آمنا يوم القيامة؛١٦٩آيا كسى كه در آتش افكنده مىشود بهتر است يا آنكه ايمن و آسوده به قيامت مىآيد؟
از ابن عباس چنين نقل شده است: آنكه در آتش افكنده مىشود، وليد بن مغيره است، و آنكه ايمن و آسوده از عذاب و خشم خدا وارد محشر مىشود، على بن ابىطالب(ع) است.١٧٠
هـ) انّ المتّقين فى ظلال و عيون؛١٧١پرهيزكاران در سايههاو چشمهسارهايند.
ابن عباس در اين باره مىگويد: پرهيزكاران كسانىاند كه از شرك و گناهان كوچك و بزرگ پرهيز كردند. آنان على و حسن و حسين هستند كه در سايه درختان سبز و خيمههاى گوهرين با چشمههاى بلورين قرار مىگيرند.١٧٢
و) فأما من ثقلت موازينه فهو فى عيشة راضية؛١٧٣آنكه كفّه عملش سنگين باشد، زندگى پسنديدهاى خواهد داشت.
ابن عباس در اين باره مىگويد:
نخستين كسى كه در ترازوى قيامت، حسناتش بر سيئاتش فزونى مىگيرد، على بن ابىطالب(ع) است. در ميزان او چيزى جز حسنات نباشد و كفه سيئات بدون سيئه مىماند؛ زيرا او يك لحظه خدا را نافرمانى نكرده است١٧٤... .
ز) و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد١٧٥؛ هركس كه به محشر درآيد، همراه او سوقدهنده و گواهىدهندهاى است.
از امسلمه نقل شده است: در آن روز، رسول خدا(ص) سوقدهنده، و اميرمؤمنان(ع) گواهىدهنده است١٧٦.
كتابنامه ١. اسباب النزول، ابوالحسن واحدى نيشابورى، مصر/ ١٣١٥ق.
٢. اسدالغابة فى معرفة الصحابه، عزالدين ابن اثيرالجزرى، دارالفكر، بيروت / ١٤٠٩ ق.
٣. الامالى، الشيخ محمد بن الحسن الطوسى، چاپ سوم، بيروت/ ١٤٠١ ق.
٤. البرهان فى تفسيرالقرآن، سيد هاشم بحرانى، مؤسسة الاعلمى، بيروت، / ١٤١٩ ق.
٥. الدرالمنثور فى تفسيرالمأثور، جلالالدين عبدالرحمان سيوطى، چاپ اول، بيروت /١٤١٤ ق.
٦. الصواعق المحرقه، احمد بن حجرهيثمى، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، چاپ دوم، مكتبةالقاهره، قاهره / ١٣٨٥ ق.
٧. المسند، احمد بن حنبل، چاپ دوم، دارالفكر، بيروت، / ١٤١٤ ق.
٨. انساب الاشراف، احمد بن يحيى بلاذرى، دارالفكر، بيروت / ١٤١٧ ق.
٩. تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، مكتبة الخانجى، قاهره / ١٣٤٩ ق.
١٠. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر دمشقى، تحقيق على شيرى، چاپ اول، دارالفكر، بيروت / ١٤١٧ ق.
١١. تفسير فرات الكوفى، فرات بن ابراهيم كوفى، تحقيق محمدكاظم، چاپ دوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران / ١٤١٦ ق.
١٢. جامع البيان فى تأويل آى القرآن (تفسير الطبرى)، محمد بن جرير طبرى، انتشارات دارالكتب العلميه، بيروت / ١٤١٢ ق / ١٩٩٢ م.
١٣. خصائص على بن ابىطالب، احمد بن شعيب نسايى، نجف.
١٤. ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى، محبالدين طبرى، دارالمعرفه، بيروت / ١٩٧٤ م.
١٥. رياض النضرة فى مناقب العتره، محبالدين طبرى، تحقيق عبدالمجيد طعمه، دارالمعرفه، بيروت / ١٤١٨ ق.
١٦. شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، عبيداللَّه بن عبداللَّه حسكانى، تحقيق محمدباقر محمودى، مؤسسةالاعلمى، بيروت / ١٣٩٤ ق.
١٧. غاية المرام، سيد هاشم بحرانى، چاپ سنگى، تهران / ١٢٧٢ ق.
١٨. فضائل الخمسة من الصحاح السته، سيد مرتضى فيروزآبادى، بيروت / ١٤١٢ ق.
١٩. كفاية الطالب فى مناقب على بن ابىطالب، يوسف بن محمد گنجى شافعى، مكتبة الغرى، نجف / ١٩٣٧ ق.
٢٠. كنز العمال، علاءالدين على متقى هندى، مؤسسةالرساله، بيروت / ١٤٠٩ق.
٢١. مجمعالبيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، چاپ دوم، انتشارات ناصرخسرو، تهران / بىتا.
٢٢. مجمعالزوائد و منبع الفوائد، على بن ابىبكر هيثمى، تحقيق عبداللَّه محمد درويش، چاپ اول، دارالفكر، بيروت / ١٤١٢ق.
٢٣. المستدرك على الصحيحين، ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه الحاكم النيسابورى، تحقيق مصطفى عبدالقادر، چاپ اول، دارالكتب العلميه، بيروت / ١٤١١ ق.
٢٤. مناقب على بن ابىطالب، ابن مغازلى، تحقيق محمدباقر بهبودى، كتابفروشى اسلاميه، تهران / ١٣٩٤ ق.
٢٥. نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، مؤمن شبلنجى، منشورات الشريف الرضى، قم.
١٣- عدالت صحابه تعريف صحابى در هر يك از دو مكتب ١. تعريف صحابى در مكتب خلفا ابن حجر در مقدمه كتابش «الاصابه» در تعريف صحابى گويد:
صحابى كسى است كه پيامبر را ديده، به او ايمان آورده و مسلمان مرده باشد؛ حال، ديدار و همراهىاش با پيامبر(ص) اندك باشد يا بسيار، از پيامبر(ص) روايت كرده باشد يا خير، با پيامبر(ص) به جنگ رفته يا نرفته باشد، همه اين افراد در تعريف ما: «آنكه پيامبر را ديده» مىگنجد، حتى اگر تنها يك بار پيامبر را ديده و با او همنشين هم نشده باشد و يا به خاطر نابينايى، آن حضرت را با چشم سر نديده باشد١٧٧.
او در بخش ديگرى از كتابش گويد:
«ضابطهاى كه با دانستن آن، صحابى بودن جمع بسيارى مشخص مىگردد:
الف) آنان [خلفا]در فتوحات تنها صحابه را به فرماندهى مىگماشتند.
ب) در سال دهم هجرى، هيچكس در مكه و طائف نبود مگر آنكه اسلام آورد و با پيامبر(ص) در حجةالوداع حضور يافت.
ج) همه افراد دو قبيله «اوس» و»خزرج» تا پايان دوره رسول خدا(ص)اسلام آوردند.
د) پس از وفات پيامبر(ص) نيز، هيچكس از آنان كافر نشدند.١٧٨«
مىگويم: اگر هر پژوهشگرى اجزاى كتاب ما: «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» را بررسى كند، عمق تسامح و سهلانگارى مكتب خلفا درباره صحابه و ضرر آن بر «علم حديث» را درمىيابد.
٢. تعريف صحابى در مكتب اهلبيت(ع) «صحابه» جمع «صاحب» به معناى «معاشر و ملازم و همراه» است. صحابى يعنى يك نفر از صحابه رسول خدا(ص) كه «معاشر و ملازم و همراه» آن حضرت بوده است، و چنانكه پيداست، تنها درباره كسى صادق است كه ملازمت و همراهىاش بسيار باشد. زيرا، مقتضاى مصاحبت، همراهى دراز مدت است.١٧٩
ديگر اينكه، چون مصاحبت و همراهى بين دو كس باشد به ناچار بايد لفظ «صاحب» و جمع آن «صحابه» در كلام به اسم ديگرى اضافه گردد- مضاف و مضاف اليه- چنانكه در قرآن كريم نيز، بدينگونه است: «يا صاحِبَى السِّجن»١٨٠اى دو همراه زندانى من. و «أصْحابُ مُوسى»١٨١همراهان موسى. در عصر پيامبر اكرم(ص) نيز گفته مىشد: صاحِبُ رَسُولِاللَّه واَصْحابُ رَسُولِاللَّه يعنى، «صاحب واصحاب»رابه رسولخدااضافه مىكردند.
همانگونه كه گفته مىشد: «اصحاب بيعت شجرة» و «اصحاب صُفّه» يعنى، همه را با اضافه و نسبتِ به غير مىآوردند، و لفظ «صاحب» و «اصحاب» در آن روز به تنهايى و بدون آوردن مضاف اليه، نام اصحاب رسول خدا(ص) نبود؛ ولى پيروان مكتب خلفا به تدريج اصحاب رسول الله(ص) را بدون مضاف اليه «صحابى» و «اصحاب» ناميدند. پس، اين تسميه و نامگذارى، از نوع تسميه و نامگذارى مسلمين و اصطلاح متشرعه است.
اين ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى بود.
٣. ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا اضافه بر آنچه آورديم، آنان كه در مكتب خلفا به معرفى و شرح حال «صحابه» پرداختهاند، براى شناخت آنان ضابطهاى نيز نشان دادهاند. چنانكه ابن حجر در الاصابه گويد:
«از جمله سخنان مجملى كه از پيشوايان [حديث] در وصف «صحابى» و شناخت او به ما رسيده - اگرچه نصى بر آن نيست - روايتى است كه ابن ابىشيبه در مصنف خود از طريقى نامردود آورده كه، [خلفا] در فتوحات تنها صحابه را فرماندهى مىدادند.١٨٢«
طريق نامردود مورد اشاره، روايتى است كه طبرى و ابن عساكر با سند خودشان از سيف، از ابوعثمان، از خالد و عباده آوردهاند. در آن روايت گويد:
«فرماندهان هميشه از صحابه بودند مگر آنگاه كه شخص مناسب مقام را در بين آنان نمىيافتند.١٨٣«
در روايت ديگرى از طبرى از سيف گويد:
خليفه عمر تا وقتى فرد مناسب و باكفايت جنگى در «صحابه» مىيافت، از دادن فرماندهى به وى عدول نمىكرد؛ و اگر نمىيافت فرماندهى را به «تابعين باحسان» مىسپرد، و از طبقه راويان هيچكس در رياست و فرماندهى طمع نمىكرد١٨٤.
٤. اشكال بر ضابطه شناخت صحابى مرجع هر دو روايت مورد استناد، سيف بن عمر است كه از ديد حديثشناسان متهم به جعل حديث و زندقه است١٨٥.
سيف اين ضابطه را از ابو عثمان روايت مىكند، ابو عثمانى كه در روايات سيف از خالد و عباده روايت كرده و سيف در خيال خود او را يزيد بن اسيد غسانى ناميده، نامى ساخته و پرداخته سيف در ميان راويان حديث.١٨٦
از راويان اين روايات كه بگذريم - هر كه بودند و هر چه بودند - محتواى آنها نيز با واقعيت تاريخى ناسازگار است. زيرا، صاحب اغانى روايت كرده و گويد:
امرؤالقيس [شاعر] به دست عمر اسلام آورد و عمر او را - پيش از آنكه حتى يك ركعت نماز بخواند - به ولايت و فرماندهى گمارد.
مشروح اين خبر در روايت بعد آن از عوف بن خارجه مرى است كه گويد:
به خدا سوگند، من در زمان خلافت عمر بن خطاب نزد او بودم كه ديدم مردى كجپاى اندك موى تاس، از بالاى سر مردم گام برمىداشت تا روبروى عمر ايستاد و او را به خلافت تهنيت گفت. عمر از او پرسيد: تو كه هستى؟ گفت: من مردى نصرانىام، من امرؤالقيس بن عدى كلبى هستم. عمر او را شناخت و به وى گفت: چه مىخواهى؟ گفت: اسلام را. عمر اسلام را بر وى عرضه كرد و او پذيرفت. سپس نيزهاى خواست و پرچم فرماندهى او بر مسلمانان «قضاعه»١٨٧در شام را بر آن بست و اين شيخ در حالى بازگشت كه آن پرچم بر بالاى سرش در اهتزاز بود١٨٨....
همچنين است داستان فرمانده كردن علقمة بن علاثة كلبى پس از ارتداد او. چنانكه در اغانى و اصابه١٨٩در شرح حال وى آمده است:
علقمه در زمان رسولخدا(ص) اسلام آورد و به درك صحبت رسولخدانائل گرديد. سپس در زمان ابوبكر مرتد شد. ابوبكر خالد را به سويش فرستاد و او بگريخت.
گفتهاند: سپس بازگشت و اسلام آورد.
اين داستان در اصابه چنين است:
او در زمان عمر شراب نوشيد و عمر او را حد زد. مرتد شد و به روم پيوست. پادشاه روم گرامىاش داشت و به او گفت: تو پسر عموى عامربن طفيل هستى!
او خشمگين شد وگفت: من جز به عامر شناخته نشوم! پس بازگشت واسلام آورد١٩٠.
در اغانى و اصابه آمده است: - عبارت از اغانى است - هنگامى كه علقمه - پس از ارتداد از اسلام - به مدينه بازگشت، در تاريكى شب با عمر بن خطاب روبهرو شد. چون عمر شبيه خالد بود و خالد از دوستان وى، چنين پنداشت كه او خالد است، پس بر او سلام كرد و به وى گفت: عمر تو را از فرماندهى عزل كرد؟ عمر گفت: آرى چنين است.
علقمه گفت: به خدا سوگند! عزل تو تنها از روى بخل و حسد بوده. عمر گفت: چه در چنته دارى به يارى ما؟
او گفت: پناه بر خدا! عمر بر ما حق شنيدن و اطاعت دارد و ما بر خلاف او كارى نمىكنيم!
صبح فردا كه عمر به مردم اجازه ورود داد، خالد و علقمه بر او وارد شدند. علقمه در كنار خالد نشست. عمر به علقمه روى كرد و گفت:
بگو بدانم علقمه، تو بودى كه آن سخنان را به خالد گفتى؟ علقمه روى به خالد كرد و گفت: اى ابا سليمان! آيا آنچه گفتم بازگو كردى؟
خالد گفت: واى بر تو! به خدا سوگند من پيش از اين با تو روياروى نشدهام، من گمان مىكنم او را ديدهاى!
علقمه گفت: به خدا سوگند او را ديدم.
سپس به سوى عمر توجه كرد و گفت: اى امير مؤمنان! چيزى جز نيكى نشنيدى.
عمر گفت: آرى چنين است، آيا مىخواهى تو را فرمانرواى «حوران» گردانم.١٩١
علقمه گفت: آرى.
عمر وى را ولايت «حوران» داد و در آنجا بود تا وفات كرد.
در اصابه افزوده است:
عمر گفت:اگر آيندگان پس از من رأى تو را داشتند از چه وچه نزد من محبوبتربود.
آنچه نقل كرديم، عين واقع تاريخى است، لكن دانشمندان مكتب خلفا به آنچه روايت كردهاند استناد كرده، و از روايات خود ضابطه شناخت صحابه رسول خدا(ص) را كشف كردهاند و بدين خاطر، افراد ساخته و پرداخته سيف بن عمر متهم به زندقه را در شمار صحابه رسول خدا(ص) آوردهاند؛ صحابه ساختگى سيف را كه ما در كتابمان: «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» او و رواياتش را مورد پژوهش و بررسى قرار دادهايم.
پس از بررسى ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى، اينك عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب را مورد بررسى قرار مىدهيم.
عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب ١. ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه مكتب خلفا همه صحابه را عادل دانسته و در اخذ معالم دينى به همه آنان مراجعه مىكند.
ابو حاتم رازى پيشواى اهل جرح و تعديل در مقدمه كتابش گويد١٩٢:
«اما اصحاب رسول خدا(ص)، آنان كه شاهد وحى و تنزيل كتاب بوده و تفسير و تأويل را شناختهاند، كسانى كه خداى عز و جل آنان را براى صحبت و همراهى پيامبرش برگزيده، و يارى خود و اقامه دين و آشكارى حقش را به ايشان سپرده، آنان را صحابه پيامبر پسنديده و آنان را بزرگان و پيشوايان ما قرار داده است. آنان كه هر چه را پيامبر(ص) از خداى عزو جل به ايشان رسانيد، و هر چه را سنت نهاد و تشريع فرمود، و هر چه را حكم كرد و واجب يا مستحب قرار داد و هر چه را امر و نهى يا منع و تأديب فرمود، همه را گرفتند و حفظ كردند و استحكام بخشيدند.
سپس، در دين فقيه شدند، و امر و نهى خدا و مراد او را، در حضور رسول خدا(ص) بامشاهده تفسير و تأويل كتاب و با گرفتن و استنباط از او، دانستند. خداى عزو جل بدين وسيله آنان را شرافت بخشيد، و با قرار دادنشان در جايگاه پيشوايى، گرامىشان داشت، و شك و كذب و غلط و ترديد و فخر و عيب را از آنان زدود، و آنان را دادگران امت ناميد و در كتاب محكم خويش فرمود: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ اُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ. و بدينگونه شما را امت ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد١٩٣.
و رسول خدا(ص) قول خداى عزوجل: «وسطاً» را عدولاً يعنى دادگر تفسير فرمود. پس آنان دادگران امت، پيشوايان هدايت، حجتهاى دين و ناقلان كتاب و سنت هستند. خداى عز و جل دست يازيدن بر راهشان و سير در مسيرشان و اقتداى به آنان را محبوب و فراخوان كرده و فرموده: ... وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبيلِ الْمُؤْمِنينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى... و[هر كس] غير راه مؤمنان را پيروى كند، او را به همان راهى كه مىرود مىبريم١٩٤.
ما در اخبار بسيار ديدهايم كه پيامبر خدا(ص) اصحاب خود را به تبليغ و رساندن سخنانش به ديگران تشويق و ترغيب كرده و به آنان فرموده: نَضَّرَ اللَّهُ امْرِءاً سَمِعَ مَقالَتى فَحَفظَها وَ وَعاها حَتّى يُبلِّغها غَيْرَه. خداوند مسرور كند كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را حفظ و نگاه دارد تا به ديگرى برساند.
همو(ص) در خطبهاش فرموده: «بايد شاهدان شما [سخن مرا] به غايبان برسانند.» و فرموده:
بَلِّغُوا عَنّى وَ لَو آيةً وَ حَدِّثُوا عَنّى وَ لا حَرَجَ. از سوى من تبليغ كنيد اگرچه يك آيه، و احاديث مرا بازگو كنيد كه گناهى [بر شما] نيست.
پس از آن، صحابه(رض) در نواحى و شهرها و مرزها پراكنده شدند، و به جنگها و كشورگشائيها و فرمانداريها و قضاوت و حكم پرداختند؛ و هر يك از آنان در محل سكناى خويش آنچه را از پيامبر خدا(ص) دريافته بود انتشار داده و به فتوا و پاسخ سؤالات بر اساس يافتههاى خود از رسول خدا(ص) برآمد. آنان جان خويش را با حسن نيت و قصد قربت وقف ياد دادن فرائض و احكام و سنن و حلال و حرام خدا به مردم كردند تا آنگاه كه خداى عزوجل آنان را فرا خواند و روحشان را دريافت نمود. رضوان و رحمت و آمرزش خدا بر همگى آنان باد.»
ابنعبدالبرّ در مقدمه كتابش الاستيعاب گويد: «عدالت صحابه همگى ثابت است.١٩٥«
سپس - همانگونه كه از قول رازى آورديم - شروع به آوردن آيات و روايات وارد در حق مؤمنان آنها مىكند. ابن اثير در مقدمه اسد الغابة گويد:
«...سنتهايى كه تفصيل احكام و شناخت حلال و حرام و غير آن، از امور دين، بر مدار آنهاست، تنها زمانى ثابت است كه رجال اسناد و راويان آنها شناخته شده باشند، و مقدم بر همه اصحاب رسول خدا(ص) هستند كه اگر كسى آنان را نشناسد، نادانىاش نسبت به ديگران سختتر، و انكارش فزونتر است. پس شايسته آن است كه انساب و احوال ايشان به خوبى شناخته شود. صحابه پيامبر(ص) با ساير راويان در همه اين موارد مشتركند مگر در «جرح و تعديل»، زيرا همگى آنان عادلند و ايراد و اشكال بر آنها ممنوع است١٩٦.»
ابنحجر درفصل سوممقدمه كتابشالاصابه دربيانحال صحابه و عدالت آنان گويد:
«اهل سنت بر اينكه همگى صحابه عادلند، اتفاق نظر دارند و كسى در اين باره مخالفت نكرده مگر اندكى از بدعتگذاران.»
او از ابوزرعه روايت كرده كه وى گفته است:
هرگاه كسى را ديدى كه يكى از اصحاب رسول خدا(ص) را نقض و رد مىكند، بدان كه او «زنديق» است. زيرا، رسول خدا(ص) حق است. قرآن كريم حق است. هر چه او آورده حق است. اينها همه را تنها صحابه به ما رساندهاند، و اين گروه با نقض و جرح شاهدان ما در پى ابطال و تباهى «كتاب و سنت» هستند. پس، نقض و جرح خودشان سزاوارتر است. آنان زنديقانند١٩٧.
اين، ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه بود. آنچه در پى مىآيد، ديدگاه مكتب اهلبيت(ع) در اين باره است:
٢. ديدگاه مكتب اهلبيت(ع) در عدالت صحابه مكتب اهلبيت(ع) به پيروى از قرآن كريم، مىگويد كه در بين صحابه مؤمنانى هستند كه خداى سبحان در قرآن كريم آنان را ستوده است. چنانكه درباره «بيعت شجره» فرموده است:
لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريبا١٩٨؛
خداوند از مؤمنان - هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند- راضى شد و مىدانست كه در دلهاشان چه مىگذرد، از اين رو، آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديك را پاداششان داد.
همانگونه كه روشن است، اين ستايش ويژه مؤمنان حاضر در بيعت شجره است و شامل منافقان حاضر مثل عبداللَّه بن اُبىّ و ديگران نمىشود١٩٩.
مكتب اهلبيت(ع)، همچنين به پيروى از قرآن كريم، در ميان صحابه منافقينى را مىبيند كه خداوند در آيات بسيارى آنان را نكوهش كرده است؛ مانند اين سخن خداى متعال كه مىفرمايد:
وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظيم.
برخى از كسانى كه پيرامون شمايند، از اعراب باديهنشين، منافقانند، و از اهل مدينه نيز گروهى سخت پاىبند نفاقند. تو [پيامبر] آنها را نمىشناسى، ولى ما آنها را مىشناسيم. به زودى آنها را دو بار مجازات مىكنيم، سپس به سوى عذاب عظيم رانده مىشوند.٢٠٠
آرى، در ميان صحابه افرادى بودند كه خداوند از افك٢٠١و تهمت آنان بر حريم رسول خدا(ص) خبر داده است. پناه بر خدا از چنين گفتارى!
و نيز، در بين صحابه كسانى بودهاند كه خداوند درباره آنان فرموده:
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً. هنگامى كه تجارت يا لهو و بازيچهاى را ببينند پراكنده مىشوند و به سوى آن مىروند و تو [پيامبر] را ايستاده به حال خود رها مىكنند.٢٠٢
اين واقعه هنگامى روى داد كه رسول خدا(ص) در مسجد خويش در حال قيام خطبه جمعه مىخواندند. در ميان صحابه كسانى بودند كه مىخواستند رسول خدا(ص) را در «عقبه هرشى»٢٠٣- به هنگام بازگشت از تبوك يا حجة الوداع٢٠٤-
مخفيانه ترور نمايند.
يقيناً شرافت صحبت و همراهى با رسول خدا(ص) برتر از شرافت ازدواج با آن حضرت نيست. زيرا، مصاحبت زنان رسول خدا(ص) با او از برترين درجات همصحبتى و همراهى است؛ در عين حال، خداى متعال آنان را مخاطب ساخته و مىفرمايد:
يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيراً وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَريماً يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساء....
اى زنان پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود عذاب او دو چندان خواهد بود، و اين براى خدا آسان است و هر كس از شما براى خدا و پيامبرش فروتنى كند و عمل صالح انجام دهد، پاداش او را دو بار خواهيم داد و براى او رزق كريمى آماده كردهايم. اى زنان پيامبر! شما همانند ديگر زنان نيستيد٢٠٥....
خداوند درباره دو تن از آنان فرموده است:
إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهير - الى قولهتعالى- ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قيلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلين وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ ... وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْران....
اگر شما دو زن توبه كنيد [به نفع شماست،] زيرا دلهايتان از حق منحرف گشته، و اگر بر ضد او [پيامبر] همدست شويد يقيناً خداوند و جبرئيل و صالح مؤمنان ياورش بوده و فرشتگان بعد از آن پشتيبان.
... خداوند براى كسانى كه كافر شدند، زن نوح و زن لوط را مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو تن از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند، و آن دو مصاحب و همراه به هيچ روى از خدا بىنيازشان نكردند و به آن دو گفته شد: با دوزخيان به آتش درآييد! و خداوند براى مؤمنان، زن فرعون را مثل زده است، آنگاه كه گفت: پروردگارا! براى من خانهاى در بهشت، نزد خودت، بنا كن... و همچنين مريم دخت عمران را٢٠٦....
رسول خدا(ص) در بيان حال برخى از صحابه در روز قيامت فرموده است:
وَ انَّهُ يُجاءُ مِنْ اُمَّتى، فَيُؤخَذ بِهِم ذاتَ الشِّمالِ فَأقُولُ يا رَبِّ اُصَيْحابى، فَيُقال: إنَّكَ لاتَدْرى ما اَحْدَثُوا بَعْدَك، فَأقُول كَما قالَ الْعَبْدُ الصَّالح: «وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ» فَيُقال: إنَّ هؤُلاءِ لَم يَزالُوا مُرتدّين عَلى أعْقابِهِم مُنْذُ فارَقْتَهُم٢٠٧؛
روز قيامت افرادى از امتم را به صحنه آورده و به سوى جهنم مىرانند! من مىگويم: پروردگارا! اصحاب من! گفته مىشود: تو نمىدانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند! پس من نيز همان را مىگويم كه بنده صالح خدا [عيسى بن مريم(ع)] گفت: «من تا زمانى كه در ميانشان بودم بر حالشان آگاهى داشتم، ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها برگرفتى تو خود مراقب آنان بودى.» پس گفته مىشود: اين گروه از هنگامى كه از آنان جدا شدى، پيوستهاز دين روىگردان وبه گذشتههاى خود بازگشتند٢٠٨.
در روايت ديگرى آمده است:
لَيَردَنّ عَلَىَّ ناسٌ مِنْ أصْحابى الْحَوضَ حَتّى عَرَفْتُهُم اخْتَلَجُوا دُونى فَأقُولُ: أصْحابى، فَيَقُولُ: لا تَدْرى ما أحْدثُوا بَعْدَكَ؛
مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آنان را شناختم، از من جدايشان كنند! مىگويم: اصحاب من! مىگويد: تو نمىدانى بعد از رفتنت چه بدعتها گذاردند٢٠٩.
و در صحيح مسلم چنين است:
لَيَردَنَّ عَلَىَّ الْحَوْض رِجالٌ مِمَّنْ صاحَبَنى حَتّى إذا رَأيْتُهُم رَفَعوا إلَىَّ اخْتَلَجُوا دُونى، فَلَأقُولَنَّ: أىْ رَبِّ اُصَيْحابى، فَلَيُقالَنَّ لى: إنَّك لا تَدْرى ما أحْدَثُوا بَعْدَك؛
مردمانى از اصحابم را بر حوض كوثر نزد من آرند كه تا آمدنشان به سوى خود را مىبينم از من جدايشان كنند! مىگويم: پروردگارا اصحاب من!به من گفته مىشود:تو نمىدانى بعداز رفتنت چه بدعتهاگذاردند.٢١٠
ضابطه شناخت مؤمن و منافق
از آنجا كه در ميان صحابه رسول خدا(ص) منافقانى بودند كه جز خدا كسى آنان را نمىشناخت، از اين رو، پيامبر خدا(ص) فرموده است: «على را دوست ندارد مگر مؤمن، و او را دشمن ندارد مگر منافق.»
اين حديث را امام على(ع)٢١١و ام المؤمنين ام سلمة٢١٢و عبداللَّه بن عباس٢١٣و ابوذر٢١٤
غفارى و انس بن مالك٢١٥و عمران بن حصين٢١٦همگى روايت كرده و در زمان رسول
خدا(ص) شايع و مشهور بوده است.
ابوذر گويد: ما منافقان را نمىشناختيم مگر آنگاه كه خدا و رسول را تكذيب كرده، از نمازهاى واجب سرپيچى و با على بن ابىطالب دشمن بودند.٢١٧
ابو سعيد خدرى٢١٨گويد: ما - گروه انصار - در زمان رسول خدا(ص) منافقان را با بغض و كينهاى كه نسبت به على بن ابىطالب داشتند، مىشناختيم.
عبداللَّه بن عباس گويد: ما در زمان رسول خدا(ص) منافقان را به دشمنىشان با على بن ابىطالب مىشناختيم.٢١٩
جابربن عبداللَّه انصارى٢٢٠گويد: ما منافقان را جز به دشمنى با على بن ابىطالب نمىشناختيم. به خاطر اين روايات و به خاطر سخن رسول خدا(ص) در حق امام على(ع) كه فرموده:
أللَّهُمَّ والِ مَنْ والاه وَ عادِ مَنْ عاداه؛
خداوندا دوستدار على را دوست بدار و دشمن على را دشمن شمار.٢٢١
بهخاطر همهاينها، پيروان مكتب اهلبيت(ع) در گرفتن معالم ومعارف دين خوداز صحابهاى كه با على(ع) دشمنى كرده و او را دوست نداشتند، احتياط مىكنند. زيرا، پرواى آن دارندكه آن صحابىاز منافقينى باشد كه جز خداوند كسى آنانرانمىشناسد.
٨٩. سوره تحريم، آيه ٤.
٩٠. متقى هندى، على، كنزالعمال، ج ١، ص ٢٧٣.
٩١. سوره طه، آيه ٣٢-٢٩.
٩٢. طبرى، محبالدين، رياضالنضره، ج ٢، ص ١٦٣.
٩٣ . سوره اسراء، آيه ٨٠.
٩٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٤٩.
٩٥. سوره رعد، آيه ٤.
٩٦. حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج ٢، ص ٢٤١.
٩٧ . سوره هود، آيه ١٧.
٩٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٢٧٦.
٩٩ . سوره انفال، آيه ٦٢.
١٠٠. گنجى شافعى، كفايةالطالب، ص ٢٣٤؛ متقى هندى، على، كنزالعمال، ج ٦، ص ١٥٨.
١٠١. سوره بقره، آيه ٢٠٧.
١٠٢. سوره مطففين، آيه ٢٦.
١٠٣. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٢٥.
١٠٤. سوره انفال، آيه ٦٤.
١٠٥. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٠٦. سوره يوسف، آيه ١٨٤.
١٠٧. فرات كوفى، تفسير فرات الكوفى، در تفسير آيه مذكور.
١٠٨. سوره اسراء، آيه ٨١.
١٠٩. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١١٠. سوره نبأ، آيه ٣٨.
١١١. فرات كوفى، تفسير فرات الكوفى، ص ٢٠٢، حاكم حسكانى، شواهد التنزيل، ج ٢، ص ٣٢٢.
١١٢. سوره نبأ، آيه ١ - ٢.
١١٣. فراتكوفى، تفسير فراتالكوفى، ص ٢٠٢.
١١٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣١٨.
١١٥ . سوره صافات، آيه ٢٤.
١١٦ . ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص ٨٩.
١١٧. سوره حديد، آيه ٢٨.
١١٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٢٨.
١١٩. سوره حجر، آيه٩٢.
١٢٠. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٢٥.
١٢١. سوره ابراهيم، آيه ٢٧.
١٢٢. بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج ٢، ص ٣١٥.
١٢٣. سوره ابراهيم، آيه ٣٥.
١٢٤. شيخ طوسى، الامالى، ص ٣٨٨.
١٢٥. سوره شعراء، آيه ٢١٤.
١٢٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٤٢٠؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمعالبيان، در تفسير آيه مذكور.
١٢٧. سوره كهف، آيه ٤٤.
١٢٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٥٦.
١٢٩. سوره هود، آيه ١٢.
١٣٠. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٣١. سوره مائده، آيه ٥٥.
١٣٢ . هيثمى، على بن ابىبكر، مجمع الزوائد، ج ٧، ص ١٧.
١٣٣. سوره مائده، آيه ٦٧.
١٣٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٩٤؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمعالبيان، فى تفسيرالقرآن، ج ٢، ص ٢٢٣. حاكم حسكانى، در شواهدالتنزيل(ج ١، ص ١٩٠)مىگويد: »اين حديث در كتاب دعاءالهداة الى اداء حق الموالاة عميقا پژوهش شده است.«
١٣٥. سوره مائده، آيه ٣.
١٣٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٥٨.
١٣٧. سوره نساء، آيه ٥٩.
١٣٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٤٨.
١٣٩. سوره يونس، آيه ٥٣.
١٤٠. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٤١. سوره يونس، آيه ٢٥.
١٤٢. بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج ٢، ص ١٨٣.
١٤٣. سوره احزاب، آيه ٢٥.
١٤٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٥-٧.
١٤٥. همان.
١٤٦. همان .
١٤٧. سوره صف، آيه ٤.
١٤٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٥١.
١٤٩. سوره آل عمران، آيه ١٤٤.
١٥٠ . سوره آل عمران، آيه ١٤٣-١٤٤.
١٥١ . سوره آل عمران، آيه ١٤٦.
١٥٢. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ١٣٦.
١٥٣. سوره نجم، آيه ٤٣.
١٥٤ . حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٢٠٧.
١٥٥. سوره رعد، آيه ٤٣.
١٥٦. بحرانى، سيد هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، در تفسير آيه مذكور.
١٥٧. سوره حجر، آيه ٧٥.
١٥٨. فرات كوفى، تفسير فراتالكوفى، ص ٨١.
١٥٩. سوره نحل، آيه ٤٣.
١٦٠. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ١، ص ٣٣٤.
١٦١. سوره حاقه، آيه ١٢.
١٦٢. بلاذرى، احمد بن يحيى، انسابالاشراف، ج٢، ص ١٢١.
١٦٣. طبرى، محمد بن جرير، جامعالبيان فى تأويل آىالقرآن (تفسير الطبرى)، ج ٢٩، ص ٥٦.
١٦٤. سوره اعراف، آيه ٤٦.
١٦٥. ابن حجر، الصواعق المحرقة، ص ١٠١.
١٦٦. سوره رعد، آيه ٢٩.
١٦٧. سوره عبس، آيه ٣٨ - ٣٩.
١٦٨. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٢٤.
١٦٩ . سوره فصلت، آيه ٤٠.
١٧٠. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ١٢٩.
١٧١ . سوره مرسلات، آيه ٤١.
١٧٢ . حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٦٧.
١٧٣. سوره قارعه، آيه ٦ - ٧.
١٧٤. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ٣٦٧.
١٧٥. سوره ق، آيه ٢١.
١٧٦. حاكم حسكانى، شواهدالتنزيل، ج ٢، ص ١٨٨.
١٧٧. الاصابه، ج ١، ص ١٠.
١٧٨. همان، ص ١٦.
١٧٩. مراجعه كنيد: لسان العرب و مفردات راغب، ماده صحب.
١٨٠. سوره يوسف، آيه ٢٩
١٨١. سوره شعراء، آيه ٦١.
١٨٢. الاصابة، ج ١، ص ١٣.
١٨٣. تاريخ طبرى، ج ١، ص ٢١٥١، چاپ اروپا.
١٨٤ . تاريخ طبرى، ج ١، ص ٢٤٥٨-٢٤٥٧.
١٨٥. مراجعه كنيد: عبداللَّه بن سبا، ج ١، شرح حال سيف.
١٨٦. مراجعهكنيد:رواةمختلقون،خطى،عبداللَّهبنسبا،ج١، ص١١٧،چاپبيروت، ١٤٠٣هجرى.
١٨٧. قضاعه، قبايل بزرگى هستند كه از جمله آنها: قبيله حيدان بهراء و بلى و جهينه مىباشند. شرح حال آنها در جمهره انساب ابن حزم، ص ٤٦٠-٤٤٠، آمده است. سرزمين آنان در شحر و سپس در نجران و بعد از آن در شام بوده است. براى اطلاع بيشتر به ماده «قضاعه» معجم قبايل عرب، ج ٣، ص ٩٧٥، مراجعه كنيد.
١٨٨. أغانى،ج١٤، ص١٥٧،چاپساسى.خلاصهآنرادرجمهرةانسابالعرب،ص٢٨٤ مىيابيد.
١٨٩. اصابه، ج ٢، ص ٤٩٨-٤٩٦؛ أغانى، ج ١٥، ص ٥٦، چاپ ساسى.
١٩٠. بين علقمه و عامر منافرتى روى داده كه اهل خبر آن را روايت كرده و در أغانى، ج ١٥، ص ٥٠، چاپ ساسى موجود است، از اين روى علقمه خوش نداشت به خاطر آنكه پسر عموى عامر است - عامرى كه از او نفرت داشت - مورد اكرام قرار گيرد.
١٩١. حوران منطقه وسيعى از محدوده ادارى دمشق، داراى روستاهاى بسيار و مزارع فراوان است. معجم البلدان، ج ٢، ص ٣٥٨.
١٩٢. ابومحمد عبدالرحمن بن ابىحاتم رازى متوفاى سال ٣٢٧ هجرى صاحب كتاب تقدمة المعرفة لكتاب الجرح و التعديل، چاپ حيدرآباد، ١٣٧١ ق آنچه آورديم از ص ٩-٧، همين كتاب است.
١٩٣ . سوره بقره، آيه ١٤٣.
١٩٤. سوره نساء، آيه ١١٥. مكتب اهلبيت(ع) مراد و مقصود همه اينها را مؤمنان صحابه مىداند، چنانكه صريح آيه بر آن است. توضيح بيشتر آن به يارى خدا مىآيد.
١٩٥. الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، تأليف حافظ محدث ابوعمر يوسف عبداللَّه بن محمد بن عبدالبرنمرى قرطبى مالكى، (متولد ٣٦٣ و متوفاى ٤٦٣ هجرى) عبارات او را از نسخه حاشيه الاصابه آورديم.
١٩٦. اسدالغابة فى معرفة الصحابة، تأليف ابوالحسن عزالدين على بن محمد بن عبدالكريم جزرى معروف به ابن اثير (متوفاى ٦٣٠)، ج ١، ص ٣.
١٩٧. الاصابة فى تمييز الصحابة، تأليف حافظ شهاب الدين احمد بن على بن محمد كنانى عسقلانى شافعى معروف به ابن حجر (متولد ٧٧٣ و متوفاى ٨٥٣ هجرى). چاپ مصر، المكتبة التجارية، ١٣٥٨ هجرى، ج ١، ص ٢٢-١٧.
ابوزرعه، عبداللَّه بن عبدالكريم بن يزيد. ابن حجر در كتاب تقريب التهذيب، ج ٢، ص ٥٣٦، ش ١٤٧٩؛ درباره او گويد: امام حافظ ثقة مشهور از طبقه يازدهم راويان است. در سال ٢٤٦ وفات كرد. مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه - صاحبان صحاح - از او روايت كردهاند.
مىگويم: راستى را كه نمىتوانم فهميد امام ابوزرعه در حق منافقين اصحاب رسول خدا(ص) چه مىگويد؟
١٩٨. سوره فتح، آيه ١٨.
١٩٩. به داستان بيعت شجره [رضوان] در مغازى واقدى و خطط مقريزى مراجعه شود.
٢٠٠. سوره توبه، آيه ١٠١.
٢٠١. اشاره است به داستان افك در سوره نور، آيات ١١ - ١٧ نازل شده در برائت عايشه بر تهمتى كه بر او زدند، به روايت خود او، يا در برائت ماريه از اين تهمت، بنابر روايت غير عايشه، چنانكه در جلد ٢ [متن عربى] احاديث امالمؤمنين عايشه آمده است.
٢٠٢. سوره جمعه، آيه ١١.
٢٠٣. مسند احمد، ج ٥، ص ٤٥٣-٣٩٠؛ صحيح مسلم، ج ٨، ص ١٢٣-١٢٢، باب صفات منافقين؛ مجمع الزوائد، ج ١، ص ١١٠، و ج ٦، ص ١٩٥؛ مغازى واقدى، ج ٣، ص ١٠٤٢؛ امتاع الاسماع مقريزى، ص ٤٧٧؛ تفسير درالمنثور، ج ٣، ص ٢٥٩-٢٥٨ در تفسير: «هموا بما لم ينالوا» از آيه ٧٤، سوره توبه.
٢٠٤. در احاديث شيعه آمده است: اين واقعه در بازگشت رسول خدا(ص) از حجةالوداع، به خاطر غديرخم، در سرزمين جحفه بوده است. مراجعه كنيد: بحارالانوار، ج ٢٨، ص ٩٧، چاپ تهران، ١٣٩٢ هجرى.
٢٠٥. سوره احزاب، آيات ٣٢-٣٠.
٢٠٦. سوره تحريم، آيات ٤، ١٢-١٠.
٢٠٧. سوره مائده، آيه ١١٧.
٢٠٨. بخارى، تفسير مائده، باب يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك و تفسير سوره انبيا؛ ترمذى، ابواب صفت قيامت، باب روايات وارد در شأن حشر، و تفسير سوره طه.
٢٠٩. بخارى، كتاب دعوات، باب فى الحوض؛ ابن ماجه، كتاب مناسك، حديث ٥٨٣٠؛ مسند احمد، ج ١، ص ٤٥٣ و ج ٣، ص ٢٨ و ج ٥، ص ٤٨.
٢١٠ . صحيح مسلم، كتاب فضائل، باب اثبات حوض نبينا، حديث ٤٠.
٢١١. امام على(ع) پسر ابوطالب عموى رسول خدا(ص)، در درون كعبه به دنيا آمد. چنانكه حاكم در مستدرك (ج ٣٠، ص ٤٨٣) آن را روايت كرده است. و نيز؛ مالكى در الفصول المهمة، مغازلى شافعى در مناقب، و شبلنجى در نور الابصار (ص ٦٩). ولادت او در ١٣ رجب سى سال پس از عامالفيل بوده است. در سال ٣٥ هجرى مهاجران و انصار با او بيعت كردند و در سال ٤٠ هجرى در شب نوزدهم ماه رمضان ابن ملجم مرادى او را ضربت زد و در روز بيست و يكم به شهادت رسيد. صاحبان صحاح ٥٣٦ حديث از او روايت كردهاند. شرح حال آن حضرت در الاستيعاب، اسدالغابة، الاصابة و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) موجود است و روايت او درباره منافقان در صحيح مسلم (ج ١، ص ٦١)، صحيح ترمذى (ج١٣، ص ١٧٧)، سنن ابن ماجه، باب يازدهم مقدمه؛ سنن نسائى (ج ٢، ص ٢٧١) باب علامت مؤمن و باب علامت منافق، خصائص نسائى (ص ٣٨)، مسند احمد (ج ١، ص ٨٤ و ٩٥ - ١٢٨)، تاريخ بغداد (ج ٢، ص ٢٥٥ و ج ٨، ص ٤١٧ و ج ١٦، ص ٤٢٦)، حلية الاولياء ابونعيم (ج٤، ص١٨٥) او گويد: اين حديث حديثى صحيح و مورد اتفاق است. تاريخ الاسلام ذهبى (ج٢، ص ١٩٨)، تاريخ ابن كثير (ج ٧، ص ٣٥٤) و نيز، در شرح حال آن حضرت در الاستيعاب (ج ٢، ص ٤٦١)، اسدالغابه (ج ٤، ص٢٩٢)، كنزالعمال (ج ١٥، ص١٠٥) رياض النضرة، (ج ٢، ص ٢٨٤) آمده است.
٢١٢. ام المؤمنين، ام سلمة هند دخت ابو امية بن مغيره قرشى، پيش از رسول خدا(ص) همسر ابوسلمه بود، با شوهرش اسلام آوردند و با هم به حبشه هجرت كردند و سپس به مدينه، هنگامى كه شوهرش ابوسلمه در احد مجروح شد و در سال سوم هجرى به شهادت رسيد، رسول خدا(ص) با او ازدواج كرد. امسلمه پس از شهادت امام حسين(ع) در سال ٦٠ وفات كرد. صاحبان صحاح ٣٧٨ حديث از او روايت كردهاند. براى آگاهى بيشتر به شرح حال او و همسر اولش در اسد الغابة، جوامع السيرة (ص ٢٧٦) و تقريب التهذيب (ج ٢، ص ٦١٧) مراجعه كنيد. حديث او درباره منافقين در صحيح ترمذى (ج ١٣، ص ١٦٨)، مسند احمد (ج ٦، ص ٢٩٢)، الاستيعاب (ج ٢، ص ٤٦٠)، از طرق متعدد، تاريخ ابن كثير (ج ٧، ص ٣٥٤)، كنز العمال (ج ٦، ص ١٥٨) چاپ اول، آمده است.
٢١٣. عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب پسر عموى پيامبر(ص)، سه سال پيش از هجرت به دنيا آمد و در سال ٦٨ در طائف وفات كرد. صاحبان صحاح ١٦٦٠ حديث از او روايت كردهاند.
شرح حالش در اسدالغابة، الاصابة و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) آمده است.
٢١٤. ابوذر، جندب يا برديد بن جناده، اسلامش قديم و هجرتش دير بود. پس از جنگ بدر در ساير غزوات رسول خدا(ص) شركت كرد. در سال ٣٢ هجرى در حال تبعيد در ربذه وفات كرد. صاحبان صحاح ٢٨١ حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در تقريب (ج ٢، ص٤٢٠)، جوامع السيرة (ص ٢٧٧) و ج ٢ عبداللَّه بن سبا آمده است.
٢١٥. از انس بن مالك انصارى، روايت شده كه ده سال خادم رسول خدا(ص) بوده است. او دستانش را تا آرنج به خاطر سفيدى - شبه پيسى - با پماد ويژهاى پوشش مىداد، و اين ناشى از دعاى امام على(ع) بر عليه او بود كه حديث غدير را كتمان كرد و امام(ع) از خدا خواست تا سفيدى خاصى را بر او بزند كه با عمامه پوشانده نگردد. خلاصه داستان در الاعلاق النفيسه (ص ١٢٢) و مشروح آن در شرح نهجالبلاغة (ج ٤، ص ٣٨٨) موجود است. او بعد از سال ٩٠ هجرى در بصره وفات كرد. صاحبان صحاح ٢٢٨٦ حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسد الغابة، تقريب التهذيب و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) آمده است. روايت او درباره منافقان در كنزالعمال (ج ٧، ص ١٤٠) چاپ اول موجود است.
٢١٦. ابونجيد، عمران بن حصين خزاعى كعبى، در سال فتح خيبر اسلام آورد و با پيامبر(ص) همراه شد. در كوفه قضاوت و در بصره در سال ٥٢ هجرى وفات كرد. صاحبان صحاح ١٨٠ حديث از او روايت كردهاند. روايتش درباره منافقان در كنزالعمال (ج ٧، ص ١٤٠) چاپ اول، و شرح حال او در تقريب التهذيب (ج ٢، ص ٧٢) و جوامع السيرة (ص ٢٧٧) آمده است.
٢١٧ . مستدرك صحيحين، ج ٣، ص ١٢٩؛ كنزالعمال، ج ١٥، ص ٩١.
٢١٨. ابوسعيد بن مالك بن سنان خزرجى خدرى، در جنگ خندق و پس از آن شركت كرد. در سال ٦٣ يا ٦٤ يا ٦٥ در مدينه وفات كرد. برخى سال ٧٤ گفتهاند. صاحبان صحاح ١١٧٠ حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسدالغابة (ج ٢، ص ٢٨٩)، تقريب التهذيب (ج١، ص ٢٨٩) و جوامع السيره (ص ٢٧٦) آمده است. حديث او درباره منافقان در صحيح ترمذى (ج ١٣، ص ١٦٧) و حلية الاولياء ابو نعيم(ج ٦، ص ٢٨٤) موجود است.
٢١٩. تاريخ بغداد، ج ٣، ص ١٥٣.
٢٢٠. جابربن عبداللَّه عمرو انصارى، صحابى فرزند صحابى، در بيعت عقبه با پدرش حضور داشت و در ١٧ جنگ با پيامبر شركت كرد. در جنگ صفين نيز با امام على(ع) بود. پس از سال ٧٠ در مدينه وفات كرد. صاحبان صحاح ١٥٤٠ حديث از او روايت كردهاند. شرح حالش در اسدالغابة (ج ١، ص ٢٥٧-٢٥٦)، تقريب التهذيب (ج ١، ص ١٢٢) و جوامع السيرة (ص ٢٧٦) آمد است، روايتش درباره منافقان در الاستيعاب (ج ٢، ص ٤٦٢)، رياض النضرة (ج ٢، ص٢٨٤) تاريخ ذهبى (ج ٢، ص ١٩٨) و مجمع الزوائد (ج ٩، ص ١٣٣) موجود است.
٢٢١ . صحيح ترمذى، ج ١٣، ص ١٦٥، باب مناقب على(ع)، سنن ابن ماجه باب فضل على، حديث ١١٦؛ خصائص نسائى، ص٤ - ٣٠، مسند احمد، ج ١، ص ٨٤ - ٨٨ و ١١٨ - ١١٩ و ١٥٢ - ٣٣٠ و ج ٤ ص ٢٨١ - ٣٦٨ و ٣٧٠ - ٣٧٢، و ج ٥، ص٣٠٧ - ٣٤٧ و ٣٥٠ - ٣٥٨ و ٣٦١ - ٣٣٦ و ٤١٩ - ٥٦٨)، مستدرك صحيحين؛ ج ٢، ص ١٢٩، و ج ٣، ص ٩؛ رياض النضرة، ج ٢، ص ٢٢٢ - ٢٢٥؛ تاريخ بغداد، ج ٧، ص ٣٧٧ و ج ٨، ص ٢٩٠ و ج ١٢، ص ٣٤٣ و مصادر بسيار ديگر.