ترجمه معالم المدرستین جلد ۱

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 17248
دانلود: 3785


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 97 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17248 / دانلود: 3785
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 1

نویسنده:
فارسی

«بسم اللّه الرحمان الرحيم

امّا بعد، بيعت با من در مدينه، تو را نيز، كه در شام هستى، بدان ملتزم مى كند. زيرا، همان مردمى با من بيعت كردند كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند. بر همان قرارى كه با آنها بيعت نمودند. پس، شاهد را حق گزينش و غايب را حق نكوهش نباشد. چه، جز اين نيست كه شورى از آنِ مهاجران و انصار است. و اگر آنها بر يك نفر اجماع و اتفاق كردند و او را امام ناميدند، اين مورد پسند خداست. و اگر كسى با عيبجويى يا رويگردانى از جرگه آنها خارج مى شد، او را بدانچه از آن خارج شده بود باز مى گرداندند. و اگر سر باز مى زد، با او به خاطر پيروى از غير راه مؤمنان پيكار مى كردند. و خداوند او را بدانچه خود برگزيده بود پيوند مى داد و ملازم جهنمش مى گرداند كه بدجايگاهى است. همانا طلحه و زبير با من بيعت نمودند و سپس بيعت مرا نقض كردند كه نقضشان همانند ردّشان بود و من بر اساس آن با ايشان پيكار كردم تا حق ظاهر و امر خدا باهر گرديد در حالى كه آنها ناخشنود بودند. پس، تو نيز بدانچه مسلمانان وارد آن شده اند، وارد شو، كه محبوبترين امور نزد من درباره تو عافيت و رستگارى است، مگر آنكه خود را در معرض بلا قرار دهى، كه اگر چنين كنى با تو پيكار مى كنم و از خدا بر تو مدد مى جويم. تو درباره قاتلان عثمان سخن بدرازا گفتى. پس،(اگر راست مى گوئى، ابتدا)بدانچه مسلمانان وارد آن شده اند وارد شو، سپس شكايت آنها را نزد من بياور تا تو و ايشان را به حكم كتاب اللّه وا دارم. امّا آنچه تو به دنبال آنى، فريب كودك از خوردن شير است! و به جان خودم سوگند كه اگر با ديده عقلت، و نه هواى نفست، نظر كنى، مرا برى ترين فرد قريش از خون عثمان مى بينى. و

بدان كه تو از «طُلَقاء»(٤٧١) و آزاد شدگان هستى، از كسانى كه خلافت براى آنها روا نيست و شورى شامل حالشان نگردد. اينك «جريربن عبداللّه » را كه از جمله مؤمنان و مهاجران است به سوى تو و اطرافيان تو فرستادم. پس بيعت نما، كه نيروئى جز نيروى خدا نباشد(٤٧٢) ».

از اين نامه آشكار مى شود كه امام علىعليه‌السلام به چيزى احتجاج مى كند كه معاويه و همتايان او بدان ملتزم بوده اند و به او مى گويد: «بيعت با من در مدينه تو را هم، كه در شام بودى، بدان ملتزم مى سازد. چنانكه پيش از آن نيز، كه در شام بودى، به بيعت عثمان ملتزم شدى. همچنين بيعت با من ديگر همتايان تو در خارج مدينه را نيز بدان ملتزم مى سازد، چنانكه بيعت با عمر در مدينه آنها را، كه در ديگر اماكن بودند، بدان ملتزم ساخت».

امامعليه‌السلام بدينگونه او را به همان چيزى كه او و ديگر همتايانش از مكتب خلفا در آن دوره بدان ملتزم بودند ملتزم مى سازد. و اين در نزد عقلا امرى پذيرفته است و آنها با مخالف، به چيزى كه خود رابدان ملتزم مى داند، اجتجاج مى كنند. اين اولاً.

ثانيا اينكه فرمود: «و اگر آنها(مهاجران و انصار)بر يك نفر اجماع و اتفاق كردند و او را امام ناميدند، اين مورد رضا و پسند خداست» اين جمله در برخى نسخه ها چنين آمده است: «اين مورد رضا و پسند است»(٤٧٣) يعنى مورد رضا و پسند آنهاست. چون به اختيار و انتخاب آنها بوده و با اجبار و در سايه شمشير نبوده

است. و بر فرض اينكه امام فرموده باشد: «اين مورد رضا و پسند خداست» مى گوئيم: آرى، آنچه كه همه مهاجران و انصار بر آن اجماع و اتفاق كرده باشند، كه امام علىعليه‌السلام و دو سبط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن و حسينعليه‌السلام نيز از جمله آنهايند، اين اجماع و اتفاق مورد رضاى خداست.

و سرانجام، نمى دانم چگونه به اين سخن امام در نهج البلاغه استشهاد كرده و ديگر سخنان امامعليه‌السلام را كه شريف رضى در همين نهج البلاغه روايت كرده، به فراموشى سپرده اند. مانند اين سخن كه در «باب حِكَم» آورده و گويد: هنگامى كه اخبار سقيفه را پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسانيدند فرمود:

«انصار چه گفتند؟».

پاسخ دادند: «گفتند: اميرى از ما باشد و اميرى از شما».

فرمود: «چرا با آنها احتجاج نكرديد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيت فرموده كه به نيكانشان احسان شود و از بدانشان گذشت گردد؟»

گفتند: «در اين سخن چه حجتى بر آنان است؟»

فرمود: «اگر اميرى از آنِ ايشان بود كه درباره شان وصيت نمى شد!»

سپس فرمود: «قريش چه گفتند؟» پاسخ دادند: «احتجاج كردند كه آنها شجره رسول خدايند»

فرمود: «به شجره رسول خدا استناد كردند و ثمره آن را ضايع نمودند!»

و نيز سخن آن حضرت كه مى فرمايد:

«واعجبا! أتكون الخلافة بالصحابة و لا تكون بالصحابة و القرابة؟!»

«شگفتا! آيا خلافت با مصاحبت و همدمى، شدنى است و با مصاحبت وخويشاوندى ناشدنى؟!»(٤٧٤) . و شريف رضى گويد: آن حضرت را شعرى بدين معناست كه:

فان كنت بالشورى ملكت امورهم

فكيف بهذا و المشيرون غيّب

و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم

فغيرك اولى بالنبى و اقرب

يعنى: «اگر از راه شورى امورشان را بدست گرفته اى،

اين چه شورائى است كه مشاوران آن حضور نداشتند.

و اگر از راه قرابت بر مخالف استدلال كرده اى،

كه غير تو به پيامبر سزاوارتر و مقربتر است».

و جامع ترين بيان آن حضرت در اين باره، بيانى است كه در خطبه «شقشقيه» آمده و فرموده:

«اما واللّه لقد تقمّصها ابن ابى قحافة و انّه ليعلم انّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى، ينحدر عنّى السّيل و لايرقى الىَّ الطير، فسدلت دونها توبا، وطويت عنها كشحا، و طفقت أرتئى بين ان اصولَ بيدٍ جزّاء، او اصبر على طخيةٍ عمياء...»

«آگاه باشيد! به خدا سوگند پسر ابوقحافه(ابوبكر)خلافت را جامه خويش كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من در آن، جايگاه محور در سنگ آسياست كه سيل معارف از من فرود آيد و هيچ پرنده اى بر بلندايم نيايد. پس، جامه اش را رها و كنارش را جدا ساختم و با خود انديشيدم كه آيا با دست خالى

يورش برم، يا بر ظلمتى كور شكيبائى ورزم، ظلمتى كه ميانسالان را فرتوت و خردسالان را پير مى كند و مؤمنى در آن رنج مى كشد تا خدايش را ملاقات نمايد. و ديدم شكيبائى بر آن خردمندانه تر است. پس، شكيبائى ورزيدم، حالى كه در چشم خار و در گلو استخوان بود و ميراثم را به يغما رفته مى ديدم. تا آنگاه كه اوّلى(ابوبكر)به راه خود رفت و آن را به آغوش فلانِ پس از خود افكند» امامعليه‌السلام سپس به قول اعشى تمثل جست و فرمود:

شتان ما يومى على كورها

و يوم حيّان اخى جابر

«امروزِ من كه بر پالان شتر سوارم

با روزگار حيّان برادر جابر، چقدر فاصله دارد!»

و چه شگفت آور است!! آنكه در حياتش خواستار اقاله و فسخ بيعت مى شد(٤٧٥) ، براى پس از مرگش آن را به نام ديگرى منعقد نمود - و چه حساب شده و به نوبت آن را دوشيدند! و آن را در حوزه اى درشت و ناهموار قرار داد، كسى كه برخوردش دردافزا، همنشينى اش توان فرسا و اشتباه و اعتذارش بى انتها بود. و همدمى با او، سوارى بر شتر چموشى را مى مانست كه اگر زمامش را بكشى، بينى اش پاره گردد، و اگر رهايش كنى به هلاكش انجامد.

و به خدا سوگند، مردم(در زمان او)به اشتباه و وارونگى، و تلوّن و بيراهگى مبتلا گرديدند، و من در طول اين مدت و رنج اين محنت شكيبائى ورزيدم، تا آنگاه كه او - نيز - به راه خود رفت و آن(= خلافت)را در جماعتى نهاد كه مرا يكى از آنها انگاشت!

و پناه بر خدا از آن شورى! چه وقت در مقام مقايسه من با اوّلى شان ترديد به وجود آمد كه قرين و همسنگ چنين اشباهى شدم؟! با اين حال، من با فرودشان

فرود و با پروازشان پرواز كردم. تا آنكه يكى از آنها(سعد وقاص(٤٧٦) ) به خاطر حقد و كينه اش از حق منحرف شد و ديگرى جانب دامادى نگاه داشت و ناگفتنى هاى پست ديگرى كه انجام شد تا اينكه سومى شان(عثمان)در حالتى

كه شكم و پهلوهايش را از مبدأ تا مخرج انباشته بود، به خلافت برخاست و خويشاوندانش نيز با او بپاخاستند و مال اللّه را همانند شترانى كه سبزه بهارى مى بلعند، با ولع بلعيدند. تا آنگاه كه رشته اش از هم گسست و كردارش او را در هم شكست و پرخوريش واژگونش نمود.

و هيچ چيز به هراس و شگفتم نياورد، مگر آنكه ديدم مردم انبوه انبوه، بسان موى گردن كفتار، از هر سوى به سمت من آمدند. تا آنجا كه «حسن و حسين» لگدمال شدند و دو سوى بدنم سائيده گرديد يا ردايم پاره شد و همانند گوسفندان آرميده پيرامونم حلقه زدند.

و چون به انجام اين امر همت گماشتم، گروهى پيمان شكستند و دسته اى خروج كردند و جمعى ديگر ستم پيشه ساختند. چنانكه گوئى سخن خدا را نشنيده اند كه مى فرمايد:( تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ ) «اين سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جوئى و فساد در زمين را ندارند، و فرجام نيك از آنِ پرهيزكاران است.»(٤٧٧) چرا، به خدا سوگند آن را شنيده و به خاطر سپرده اند. ولى دنيا در چشمانشان زينت يافت و زيورش ايشان را فريفته ساخت.

آگاه باشيد! سوگند به آنكه دانه را شكافت و آدمى را جان بتافت، اگر آن جماعت حاضر نمى شدند و به خاطر حضور و يارى آنها، حجّت بر من تمام نمى شد، و اينكه خداوند بر عهده علما نهاده تا سيرى ستمكار و گرسنگى ستم ديده را تأييد ننمايد، بى گمان زمام آن را به گردنش مى افكندم و انجامش را به جام آغازش سيراب مى كردم. و شما خوب دريافته ايد كه اين دنياى شما نزد من از آب بينى بز ماده اى هم بی مقدارتر است.»(٤٧٨)

گويند: «سخن امامعليه‌السلام كه به اينجا رسيد، مردى(كه)از نواحى سرسبز عراق(آمده بود)به پاخاست و نوشته اى به دست آن حضرت داد و امام به مطالعه آن پرداخت. ابن عباس به او گفت: «يا اميرالمؤمنين! كاش سخنت را از آنجا كه بريدى، ادامه دهى!» فرمود: «هيهات ابن عباس! اين «شقشقه»اى بود كه بيرون جست و فرو نشست»

و ابن عباس گويد: «به خدا سوگند هرگز بر هيچ سخنى به اندازه اين سخن افسوس نخوردم، چرا كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام بدانجا كه مرادش بود نرسيد!».

مؤلف گويد: پيروان مكتب خلفا همه اين سخنان را فراموش كرده يا ناديده گرفتند و تنها به سخنى كه معاويه و همتايانش بدان ملتزم بوده اند و امام علىعليه‌السلام با آن بر آنها احتجاج كرده، تمسك جسته اند!

___________________

(٤٤٧) صحيح بخارى، كتاب الحدود، باب رجم الحبلى.

(٤٤٨) همان.

(٤٤٩) شورى / ٣٨.

(٤٥٠) آل عمران / ١٥٩.

(٤٥١) و از آنچه به ايشان داده ايم انفاق مى كنند.

(٤٥٢) احزاب / ٣٦.

(٤٥٣) مغازى واقدى، ج ٢ ص ٥٨٠ تحقيق دكتر مارسون جونز.

(٤٥٤) سيره ابن هشام، ج ٢ ص ٢٥٣.

(٤٥٥) صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير، باب غزوة بدر، ج ٣ ص ١٤٠٣.

(٤٥٦) عبارت متن از مقريزى است.

(٤٥٧) مائده / ٢٤.

(٤٥٨) برك الغماد منطقه اى در مسير مكه به يمن با فاصله هشت شب راه بوده است.

(٤٥٩) مغازى واقدى، چاپ آكسفورد، ج ١ ص ٤٨ ٤٩. عيون الاثر، ج ١ ص ٢٤٧. دلائل النبوة، بيهقى، ج ٢ ص ٣٧٧. امتاع الاسماع، مقريزى، ص ٧٤ ٧٥، و درالمنثور سيوطى، ج ٣ ص ١٦٦.

(٤٦٠) عوالى: يكى از آباديها در سه مايلى مدينه.

(٤٦١) مغازى واقدى، ج ٢ ص ٤٧٧ ٤٨٠. امتاع الاسماع مقريزى، ص ٢٣٥ ٢٣٦.

(٤٦٢) آل عمران / ١٥٩.

(٤٦٣) شرح حال او در اصابه، ج ٣ ص ٣٣٦ شماره ٧٦٩٨ آمده است.

(٤٦٤) تارخ طبرى، چاپ اروپا، ج ١ ص ١٩٢٧ ١٩٢٨ و تاريخ يعقوبى، چاپ بيروت، ج ٢ ص ١٣١.

(٤٦٥) تاريخ ابو الفداء ص ١٥٨. و فيات الاعيان، شرح حال وثيمه و نيز، فوات الوفيات. بقيه مصادر همراه با مشروح اين داستان در كتاب «عبداللّه بن سبا» ج اول آمده است.

(٤٦٦) احزاب / ٦.

(٤٦٧) ما اين داستان را فشرده كرده و از روايت بلادارى در فتوح البلدان در ذكر «ردّه بنى وليعه» و «اشعث بن قيس» ص ١٢٢-١٢٣، و مجمع البلدان ياقوت حموى مادّه «حضرموت» و فتوح ابن اعثم، ج ١ ص ٥٧ ٨٥، بيان داشتيم. تمام اين خبر را در كتاب عبداللّه بن سبا ج ٢ بيابيد.

(٤٦٨) احزاب / ٢١.

(٤٦٩) حشر / ٧.

(٤٧٠) نهج البلاغه و شروح آن، نامه ششم از نامه هاى اميرالمؤمنينع.

(٤٧١) طُلَقاء: جمع طليق يعنى: اسير رها شده به حال خود، و مراد از آن كسانى هستند كه رسول خداص در فتح مكه آنها را به حال خود رها كرد و اسيرشان ننمود.

(٤٧٢) صفين نصربن مزاحم، چاپ قاهره ١٣٨٢ ه، ص٢٩.

(٤٧٣) مراجعه كنيد: نهج البلاغه چاپ الاستقامه مصر كه لفظ جلاله «اللّه » را در ميان دو قوس قرار داده، اشاره به اينكه لفظ جلاله در نسخه ها نبوده است.

(٤٧٤) نهج البلاغه، حكمت شماره ١٨٥.

(٤٧٥) روايت كرده اند كه ابوبكر پس از بيعت مى گفت: «اقيلونى فلست بخيركم»: «بيعت مرا فسخ كنيد كه من بهترين شما نيستم»

(٤٧٦) دانشمند مصرى شيخ محمد عبده در شرح اين خطبه گويد: «سعد از عموزادگان عبدالرحمان بن عوف و هر دو از بنى زهره بودند. سعد در جان خود به خاطر دائى هايش از على كَرَم اللّه وجهه دلگير بود. زيرا مادرش حمنه دخت سفيان بن اميه بن عبدالشمس بود و كشته شدن بزرگان آنها به دست على مشهور است. و عبدالرحمان نيز داماد عثمان بود. زيرا همسرش امّ كلثوم دخت عقبه بن معيط خواهر مادرى عثمان بود. طلحه نيز به خاطر پيوندهائى كه با عثمان داشت متمايل به او بود و دليلش همان بس كه از على رويگردان بود. زيرا او تيمى بود و ميان بنى هاشم و بنى تيم به خاطر خلافت ابى بكر ناخشنودى هائى وجود داشت. آنها پس از وفات عمربن خطاب گرد هم آمدند و مشاوره كردند و اختلاف نمودند و طلحه به عثمان پيوست و زبير به على و سعد به عبدالرحمان. و چون عمر دستور داده بود كه مدت شورى نبايد از سه روز بيشتر شود و روز چهارم نيامده بايد امير داشته باشند. و گفته بود: اگر اختلاف شد با گروهى باشيد كه عبدالرحمان در آن است، عبدالرحمان به على گفت: عهد و پيمان الهى را بر عهده بگير كه به كتاب خدا و سنت رسول و سيره دو خليفه بعد از او عمل نمائى! و على گفت: «اميدوارم به مقدار دانش و توانم عمل نمايم». سپس عثمان را فرا خواند و همانند آن را به او گفت و وى پاسخ مثبت داد. عبدالرحمان سرش را به سوى سقف مسجد بلند كرد و گفت: «خدايا بشنو و گواه باش. خدايا من آنچه را كه بر عهده داشتم به عهده عثمان گذاشتم» و دست به دست عثمان داد و گفت: «السلام عليك يا اميرالمؤمنين» و با او بيعت كرد. گويند: امام علىع در حال خشم بيرون آمد و مقدادبن اسود به عبدالرحمان گفت: به خدا سوگند على را واگذاشتى در حالى كه او از كسانى است كه «به حق داورى مى كنند و به عدالت حكم مى رانند» او گفت: مقداد! من نهايت كوشش را براى مسلمانان به كار بردم. و مقداد گفت: به خدا سوگند من از قريش در شگفتم كه مردى را واگذاشتند كه هيچ كس در علم و داورى به حق همتاى او نباشد. و عبدالرحمان گفت: مقداد! من از فتنه بر تو بيمناكم، پس، از خدا بترس! سپس روايت شده، حوادث نارواى دوران عثمان كه پديد آمد و خويشاوندانش در شهرها آن كردند كه نبايد و بزرگان صحابه بر او خشم گرفتند، به عبدالرحمن گفته شد: «اين دست آورد توست» و او گفت: «من چنين گمانى درباره او نداشتم! ولى اكنون خدا را بر خود گواه مى گيرم كه هرگز با او سخن نگويم». پس از آن عبدالرحمان در حال كناره گيرى از عثمان وفات كرد. حتى گفته شده: عثمان در بيمارى به عيادتش آمد و او صورتش را به سوى ديوار كرد و با وى سخن نگفت. و خدا داناتر است.

(٤٧٧) قصص / ٨٣.

(٤٧٨) نهج البلاغه خطبه شماره ٣ به نام شقشقيّه، و شِقشِقه چيزى شبيه ريه و شُش است كه شتر به هنگام هيجان از دهان بيرون مى دهد و به هنگام بيرون دادنش بانگ برمى آورد.

چهارم نقد و بررسى اين استدلال

كه «خلافت با قهر و غلبه برپا مى گردد» هركس تاريخ اسلام را مرور كند، در مى يابد كه «تشكيل حكومت و خلافت» تا دوران خلفاى عثمانى تركيه، بر اساس «زور» بوده است، و تشكيل بدون زور آن، همانند حكومت امام علىعليه‌السلام، بسيار نادر است. و اين در جاى خود صحيح و روشن است و در آن بحثى نيست. اما اينكه گفته اند: «هركس با زور بر مسلمانان چيره شد و خليفه گرديد و اميرالمؤمنين ناميده شد، براى كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، جايز نيست كه به خواب رود و او را «امام» نداند، نيكوكار باشد يا بدكار».

نمى دانم اين بزرگان از چه سخن مى گويند: از شريعت و قانون الهى براى تشكيل حكومت در جامعه اسلامى، يا از شريعت و قانون بيشه ها و نيزارها براى جامعه شيران و پلنگان؟!

ما در پاسخ به اشكال برخى كه مى گويند: «اينها سخن پيشينيان است و در عصر حاضر هيچ كس با آراء و معتقدات آنها موافق نيست» و گروه ديگرى كه مى گويند: «امروز بايد به جامعه اسلامى حاضر بپردازيم» ما در پاسخ، توجه اين دو گروه را به تصوير پشت جلد كتابى كه براى مدارس عربستان سعودى سرزمينى كه كعبه بيت اللّه و مسجدالحرام و مسجد رسول اللّه و حرم او را در خود دارد چاپ شده جلب مى نمائيم: اين كتاب «يزيد» را ستايش مى كند و در مدح او به روايت حديث مى پردازد! يزيدى كه كعبه را با منجنيق در هم كوبيد و مسجدالرسول و حرم آن حضرت را سه روز براى سپاهيانش مباح كرد تا مردم را بكشند و با زنان همبستر گردند(٤٧٩) !! و اكنون براى دفاع از اين «يزيد» و ستايش از او، چنين كتابى در همان «حرمين شريفين» چاپ و منتشر مى گردد!!

محل تصوير پشت كتاب (ص ٢٥٣ معالم عربى)

پيروى از امام ستمگرِ مخالفِ سنّت رسول اللّه

در بحث «وجوب پيروى از امام در مكتب خلفا» ديديم كه چگونه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كردند كه آن حضرت «برون شدن از اطاعت سلطانِ ستمگرِ مخالفِ سنت پيامبر را» نهى و «پيروى از او را» واجب فرموده است. ولى در مكتب اهل البيت احاديثى از رسول خدا روايت كنند كه با آن روايات تناقض دارد. مانند روايت سبط رسول اللّه امام حسينعليه‌السلام از جد خويش كه فرمود:

«من رأى سلطانا جائرا مستحلاً لحرم اللّه ناكثا عهده مخالفا لسنّة رسول اللّه يعمل فى عباد اللّه بالاثم و العدوان، فلم يغيّر عليه بفعل و لا قول، كان على اللّه ان يدخله مدخله».

«هركس سلطان ستمگرى را ببيند كه، حرام هاى خدا را حلال كرده، پيمان با او را شكسته، با سنت رسول خدا مخالفت مى كند و بندگان خدا را با گناه و ستم مى آزارد، و او با عمل يا زبان به اصلاحش برنخيزد، بر خداست كه وى را به جايگاه آن يعنى جهنم وارد نمايد»(٤٨٠) .

ما از مقايسه امثال اين روايات با روايات مكتب خلفا، در مى يابيم كه آن روايات، براى خيرخواهى و تأييد سلطه هاى حاكم بر مسلمانان، به رسول خدا نسبت داده شده است. و اين كار در اوايل دوره اموى انجام شد و سپس در دوره تدوين حديث در اوايل قرن دوم هجرى، آنها را در كتاب هاى حديثى اعم از صحيح و مسند(٤٨١) جاى دادند و همگى بر صحت و عمل بدان ها سازش و توافق كردند و پس از آن، علماى بلادِ سلطه هاى حاكم: محدثان و قضات و خطبا و امامان جمعه و جماعت و همتايانشان، در طول تاريخ و در بلاد گوناگون، از دوران امويان در شام و اندلس و سپس عباسيان در بغداد و عثمانى ها در تركيه و بردگان حاكم در مصر، و سلجوقيان و غزنويان در ايران و كردها در شام، در همه اين دوره ها و اين سرزمين ها، به شرح و حاشيه و تأكيد و تأييد آنها پرداختند و از سوى هيئت حاكمه به مال و منال و جاه و جلال نائل آمدند و اشراف و پيروانِ با نفوذ آنها راهشان را ادامه دادند.

و بدين گونه، مسلمانان به دو مكتب منشعب گرديدند: مكتب خلفا كه حكامش مال و جاه و منصب و مقام را به وفور و سخاوتمندانه در اختيار مروّجانش قرار مى داد، و مكتب اهل البيتعليه‌السلام كه در برابر آن افكار و رواياتِ مؤيّد سلطه هاى حاكم مقاومت مى كرد، و هيئت هاى حاكمه نيز، كشتار و زندان و تبعيد و يورش هاى نابود كننده و آتش زدن كتاب ها و كتابخانه ها را(٤٨٢) ، در طول تاريخ، نثار آن مى نمود تا افكار و انديشه اش را كه حفاظت از سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، از جامعه بدور و از ديد مسلمانان مستور دارد(٤٨٣) .

و اكنون، با توجه به آنچه يادآور شديم در اين زمان چه مقدار از حقايق به ما مى رسد خدا مى داند و بس!

فشرده اين بحث منطق حاكم در روز «سقيفه» در گفتار و كردار و نزد مهاجران و انصار، منطق قبيلگى بود، و بيعت ابوبكر در آن روز، بنابر ارزيابى خليفه عمر، لغزشى شتابزده.

عمر نيز، آنگاه كه خلافت را به شورى نهاد، به هيچ دليلى از كتاب و سنت استناد نكرد و تنها به اجتهاد و استنباط شخصى خود تكيه نمود. او اجتهاد كرد و

تعيين «ولىّ امر» پس از خود را تنها به شش نفر و نه بيشتر واگذار كرد. و هم با نظر شخصى، آنها را از مهاجران بدون انصار برگزيد.

و نيز اجتهاد كرد و تعيين نامزد را به عبدالرحمان بن عوف و نه ديگران سپرد و گفت: «اگر دو نفر با يكى و دو نفر با ديگرى همراه شدند، با كسانى باشيد كه عبدالرحمان با آنهاست».

و نيز، اجتهاد كرد و گفت: «اگر عبدالرحمن يك دستش را بر دست ديگرش زد، او را پيروى كنيد.» و كسى كه اجتهاد خليفه عمر را در رديف كتاب خدا و سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفته و آن را مدرك تشريع و قانونگذارى اسلامى بداند مى گويد: «امامت با شوراى شش نفره، كه پنج نفرشان با يكى از آنها بيعت نمايند، برقرار مى شود».

امّا استشهاد پيروان مكتب خلفا به آيه:«و امرهم شورى بينهم»،اين آيه تنها بر رجحان و برترى شورى، در امرى كه از خدا و رسول دستورى نداشته باشد، دلالت دارد. زيرا، خداوند سبحان هرجا كه اراده وجوب چيزى را داشته، آن را با عباراتى چون: «كُتِبَ عَلَيكُم» يا «فَرَضَ» يا «جَعَلَ» يا «وصّى» و غير آن، از واژه هائى كه دلالت بر وجوب دارد، بيان فرموده است.

و امّا آيه:( و شاورهم فى الامر ) كه مخاطب آن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، مراد از آن مشاوره در امور جنگها و تربيت جانهاى مسلمانان، يا ايجاد شك و ترديد و اختلاف در بين مشركان بوده است. و همه اين امور به خاطر تعيين شكل و چگونگى اجراى حكم شرعى است و نه به خاطر شناخت و معرفت حكم شرعى! اضافه بر آن، اينان چگونگى اين شورى در تعيين امام را تعيين نكرده اند، و ما ديديم كه شوراى تشكيل خلافت عثمان چگونه پايان يافت. اين راجع به شورى.

و امّا بيعت، كه آن هم با زور و در سايه سلاح، و براى انجام معصيت و باكسى كه خدا را نافرمانى كند، منعقد و مستقر نخواهد شد.

و امّا سيره صحابه نيز، اگر در رديف كتاب و سنت و مدركى براى تشريع و قانونگذارى اسلامى به حساب آيد، استدلال به آن صحيح است و گرنه خير.

و امّا استشهادى كه در اين باره به نامه امام علىعليه‌السلام به معاويه شده است چنانكه گذشت اين بيان استناد و احتجاج بر چيزى بود كه خصم خود را بدان ملتزم مى دانست، و اين در نزد عقلا پسنديده است. اضافه بر آنكه، اجماع صحابه با حضور امام على و امام حسن و امام حسينعليه‌السلام چنانكه در تعبير امامعليه‌السلام آمده اين اجماع دلالت بر رضاى الهى دارد.

امّا اينكه گفته اند: «هر كس با زور چيره شد، او اميرالمؤمنين است و اطاعتش واجب، نيكوكار باشد يا بدكار» اين واقعيتى است كه بر انجام و ادامه اش عادت كرده اند. چنانكه هر كس تاريخ خلفا در اسلام را بررسى كند براى او آشكار مى گردد.

اين، بررسى ديدگاه خلفا و دلايل آنها درباره «امامت» بود. ديدگاه مكتب اهل البيتعليه‌السلام و دلايل آنها را در جلد دوّم مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم. ان شاءاللّه

و الحمدللّه ربّ العالمين

___________________

(٤٧٩) مشروح اين فجايع بزودى در باب: «سپاه خلافت حرم رسول اللّه را مباح اعلام مى كند» و باب: «حركت سپاه خلافت به سوى مكه» در جلد سوم همين كتاب خواهد آمد ان شاءاللّه.

(٤٨٠) مراجعه كنيد: تاريخ طبرى، ابن اثير و مقتل خوارزمى، خطبه امامع براى سپاه حرّبن يزيد رياحى.

(٤٨١) توضيح آن در اوايل جلد دوم مى آيد انشاءاللّه.

(٤٨٢) توضيح آن در «بحث حمله مغول بر بلاد اسلامى» در همين كتاب مى آيد انشاءاللّه.

(٤٨٣) مشروح آن را در بحث هاى آينده بررسى مى كنيم.