ترجمه معالم المدرستین جلد ۱

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 17245
دانلود: 3785


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 97 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17245 / دانلود: 3785
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 1

نویسنده:
فارسی

درباره ديدار خدا

روايت كرده اند كه: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پروردگارش را در روز قيامت مى بيند. و آن حضرت فرموده است: «پس از آن كه پيامبران از شفاعت سر باز مى زنند، مؤمنان به نزد من آيند. من نيز مى روم و از خدا اجازه مى خواهم و اجازه ام مى دهد و چون پروردگارم را ببينم به سجده مى افتم تا آنجا كه گويد سپس در محدوده اى كه برايم تعيين فرموده شفاعت مى كنم و آنها را وارد بهشت مى نمايم و بازمى گردم و چون پروردگارم را ببينم به سجده مى افتم...»(٢٧)

و فرموده است: «شما به زودى پروردگارتان را آشكارا مشاهده مى كنيد.(٢٨) و مسلمانان در روز قيامت پروردگار خود را مى بينند؛ همان گونه كه ماه را مى بينند و از ديدارش زيان نمى بينند.»(٢٩) و خداوند در آن روز مى فرمايد: «هر كس هر چه را پرستيده به دنبال آن برود.»

پس برخى به دنبال خورشيد روند و گروهى در پى ماه و برخى به دنبال طاغوتها، و اين امت با منافقانش بر جاى مى مانند، كه خداوند با چهره اى ناشناس غير از آنچه مى شناسند نزد آنان مى آيد و مى گويد: «من پروردگار شما هستم» آنها مى گويند: «از تو به خدا پناه مى بريم! ما در اينجا مى مانيم تا پروردگارمان نزد ما بيايد و هرگاه آمد او را مى شناسيم.» و خداوند با همان چهره اى كه او را مى شناسند نزد آنها مى آيد و مى گويد: «من پروردگار شما هستم» و آنان مى گويند: تو پروردگار مايى و به دنبال او روند...»(٣٠)

و در روايت ديگرى گويد: «تا آنگاه كه جز كسانى كه خدا را عبادت مى كنند نيكوكار و بدكار بر جاى نمانند، پروردگار عالميان با صورتى نزديك به آنچه او را در آن ديده اند، نزد ايشان آيد و به آنان گفته شود: «منتظر چه هستيد؟ هر امتى به دنبال آنچه مى پرستيده روان شود.» مى گويند: «... ما منتظر پروردگار مورد پرستش خود هستيم» و خداوند مى فرمايد: «من پروردگار شمايم» و آنان دو يا سه بار مى گويند: «ما چيزى را شريك خدا قرار نمى دهيم.» مى فرمايد: «آيا ميان او و شما نشانه اى هست كه او را با آن بشناسيد؟» مى گويند: «ساق» و خداوند ساق را نمايان كند (و آنان سجده نمايند).(٣١) سپس سرهاى خود را برمى دارند و مى بينند خداوند به همان صورتى كه بار اول ديده اند در آمده و مى گويد: «من پروردگار شما هستم» و آنان مى گويند: «توئى پروردگار ما.»(٣٢)

ديدار خدا در بهشت

گويند: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره مؤمنان بهشتى فرموده است: «ميان مؤمنان و ديدار پروردگارشان در بهشت برين چيزى جز رداى كبريائى بر چهره خداوندى فاصله نباشد.»(٣٣) و چون بهشتيان وارد آن شوند، خداوند متعال مى فرمايد: «چيزى مى خواهيد تا بر شما بيفزايم؟» مى گويند: «آيا رو سفيدمان نكردى؟ آيا در بهشت جايمان ندادى و از آتش رهايمان نكردى؟» و خداوند حجاب بگشايد و نزد آنان چيزى محبوبتر از ديدار پروردگارشان نباشد.»(٣٤)

و گويند: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده است: «در همان حال كه بهشتيان در نعيم بهشتى غوطه مى خورند ناگهان نورى درخشان بر آنان مى تابد. سرها را كه بر مى دارند مى بينند پروردگار عالميان بر بالاى آنها قرار گرفته و مى فرمايد: «درود بر شما اى بهشتيان!» و فرمود: «اين همان سخن خداوند در قرآن كريم است كه: فرموده:( سَلَامٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ ) و فرمود: «پس از آن خداوند ايشان را نظاره مى كند و ايشان خدا را، و تا اين ديدار ادامه دارد آنها متوجه هيچ يك از نعمتهاى بهشتى نمى شوند تا آنگاه كه از ديد آنان مستور گردد و نور و بركتش بر جاى ماند.»(٣٥)

و فرموده است: «... گرامى ترين آنها نزد خدا كسى است كه صبح و شام چهره اش را نظاره مى كند. و سپس اين آيه را تلاوت نمود كه:( وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَىٰ رَبِّهَا نَاظِرَةٌ ) (٣٦) «چهره هايى در آن روز بشّاشند. و به سوى پروردگارشان نظاره گر.»(٣٧)

و رسول خدا خبر داده و فرموده: «بهشتيان خداى عزّوجلّ را ديدار كنند و خداوند عرش خود را بر آنان آشكار سازد و در باغى از باغهاى بهشتى بر آنان ظاهر شود و هيچكس در آن مجلس نباشد مگر آنكه خداوند با او سخن بگويد، تا جائى كه به برخى از شما بگويد: «فلانى آيا به ياد دارى كه در فلان روز چه و چه كردى؟» و او مى گويد: «پروردگارا مگر مرا نبخشيدى؟» مى فرمايد: «چرا بخشيدم...» سپس به سوى منازل خود باز مى گرديم و زنانمان به ديدار ما مى آيند و مى گويند: «خوش آمدى، صفا آوردى. تو در حالتى بازگشته اى كه زيبائى و نور و بوى خوشت بسيار بيشتر از زمانى است كه رفتى.» و ما مى گوييم: «امروز با پروردگار خويش بوده ايم و بايد هم اينچنين بازگرديم كه اين سزاوار ماست».(٣٨)

به همين اندازه از روايات كه در وصف اعضا و جوارح خداوند و ديده شدن او در قيامت آورديم، بسنده مى كنيم و اين مقدار را براى نمونه و مثال كافى مى دانيم، چه آن كه ما در صدد احصاء و گردآورى همه نيستيم. اكنون به بحث و بررسى موارد اختلاف در تأويل و معناى اين احاديث پرداخته و مى گوييم:

اختلاف در تأويل و معناى اين روايات برخى از مسلمانان به ظاهرِ اين روايات ايمان آورده و ايمان به آن را ايمان به خداوند و دليل اعتقاد به توحيد و يگانگى او مى دانند؛ و ديگرانى را كه براى اين احاديث معنايى غير از «جسميّت» قائلند «معطّلة الصفات» يعنى «تعطيل كنندگان و مهمل گذاران صفات خداوندى» نامند!

«مسلم» اين احاديث را در «كتاب الايمان» صحيح خود تدوين كرده است و «بخارى» آنها را در «كتاب التوحيد» صحيح خويش آورده است.

«ابن خزيمه»(٣٩) در اين باره كتاب ويژه اى به نام «توحيد و اثبات صفات پروردگار» تأليف كرده و همه روايات آن را صحيح دانسته و معتقد است اينها

همه نقل عادل از عادل است و ايرادى بر نقل كنندگان ثقه و مورد اعتماد آنها وارد نيست.

فهرست برخى از ابواب كتاب «ابن خزيمه» چنين است:

اثبات نفس براى خداوند.

اثبات وجه براى خداوند.

باب ذكر «صورتِ» پروردگار جليل

باب ذكر «اثبات چشم» براى خداى جليل

باب «اثبات شنيدن و ديدن» براى خداى جليل

باب «اثبات دست» براى خالق جليل

باب «اثبات پا» براى خالق جليل

باب «بيان اينكه همه مؤمنان خداى عزّوجلّ را نظاره مى كنند».

باب «بيان اينكه همه مؤمنان روز قيامت خدا را در خلوت مى بينند».

و نيز، امامِ حافظ «عثمان بن سعيد دارمى» (ت ٢٨٠ ه) برخى از ابواب كتابش در ردّ عقايد گروه «جهميّه» را چنين آورده است:

باب نزول و فرود (خداوند) در نيمه شعبان

باب نزول (خداوند) در روز عرفه

باب نزول پروردگار در قيامت براى حساب

باب نزول خداوند براى بهشتيان

باب رؤيت خداوند(٤٠)

و نيز «ذهبى» در تأليف خود به نام: «العلوّ العال للعلىِّ الغفار » آيات و احاديثى را آورده كه بنا بر درك و دريافت پيروان مكتب خلفا از آنها، علوّ خداوند علوّ

مكانى است. او سپس به بيان اقوال صحابه و تابعين و علما و محدثين در تأييد اين ديدگاه پرداخته است.(٤١)

منشأ اختلاف پيرامون برخى صفات خداوند ديدگاه برخى از مسلمانان درباره صفات خداوند را آورديم. برخى ديگر از مسلمانان در ردّ اين ديدگاه آيت ١٠٣ سوره انعام را تلاوت مى كنند كه:( لاتُدْرِكه الأبصار و هو يُدرِك الأبصار ) : «ديدگان او را درنيابند و او ديدگان را دريابد» و مى گويند:

آيت:( وُجوهٌ يومئذ ناضِرة. إلى رَبّها ناظِرة ) : «چهره هايى در آن روز خشنود و بشّاشند و به پروردگارشان نظاره مى كنند» معنايش اين است كه به «امر» پروردگارشان نظاره مى كنند. يعنى منتظر فرمان او هستند.

و اين همانند سخن خداوند متعال در حكايت قول فرزندان يعقوب در سوره يوسف آيه ٨٢ است كه به پدرشان گفتند:( وَاسئَل القَريةَ الَّتى كُنّا فيها ) : «از قريه اى كه در آن بوديم سؤال كن» يعنى از «اهل» آن قريه سؤال كن. در اين آيه كلمه «اهل» و در آن آيه كلمه «امر» مقدّر و مفروض است، پس، ساير آياتى كه ظاهر آنها دلالت بر جسم بودن خداوند متعال دارد نيز تأويل و معنايى اينگونه دارند.

اين گروه صاحبان آن ديدگاه را «مجسّمه و مشبّهه» نامند. يعنى كسانى كه پروردگارشان را جسم مى دانند و او را به مخلوقاتش تشبيه مى كنند.

و از امام صادق «جعفربن محمدعليه‌السلام » روايت مى كنند كه فرمود: «كسى كه مى پندارد خداوند بالاى عرش است، براستى خداوند را محمول دانسته و لازمه پندارش آن است كه آنچه خدا را حمل مى كند قوى تر از او باشد. و كسى كه

مى پندارد خداوند در چيزى يا بر چيزى است يا چيزى خالى از اوست يا چيزى او را به خود مشغول مى دارد، او را به صفات مخلوقين توصيف كرده است؛ در حالى كه خداوند خالق همه اشياء است و در قياس نگنجد و به مردم تشبيه نگردد. هيچ مكانى از او خالى نيست و هيچ مكانى او را در بر نگيرد.»(٤٢)

و به سخن امام علىعليه‌السلام استشهاد مى كنند كه فرمود:

«خداوند نه فرود آيد و نه نيازمند فرود است. اين سخن را تنها كسى گويد كه نسبت زيادت و نقصان به خدا مى دهد. چه آنكه هر متحركى نيازمند كسى است كه او را حركت دهد يا به وسيله آن به حركت درآيد. پس، برحذر باشيد كه خدا را محدود به زيادت و نقصان يا تحريك و تحرك يا زوال و فرود يا قيام و قعود ننمائيد.»(٤٣)

و نيز، به اين روايت كه راوى به امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام مى گويد: «براى ما روايت شده كه خداوند سخن گفتن و ديدار با خود را ميان «موسى» و «محمد» تقسيم كرد» امام رضاعليه‌السلام فرمود: «پس اين آيات خداوندى را چه كسى به جن و انس رسانيده كه:( لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ ) : «ديده ها او را درنيابند و او ديده ها را دريابد»(٤٤) و:( يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا ) : «علم آنها او را در برنگيرد)(٤٥)

و:( لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ) : «هيچ چيز همانند او نيست»(٤٦) آيا او محمد نبوده است؟ راوى گفت: «چرا» فرمود: «پس چگونه ممكن است مردى در جمع مردم آيد و به آنها خبر دهد كه از سوى خدا آمده و آنان را به فرمان خدا به سوى او دعوت كند و بگويد:( لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ... ) سپس بگويد: «من او را با چشم خود ديدم، و به او احاطه علمى پيدا كردم، و او به شكل بشر است.» آيا شرم نمى كنيد؟! زنديقان دين ستيز نتوانستند چنين نسبتى را به او بدهند كه چيزى را از سوى خدا بياورد و سپس بر خلاف آن را بگويد!» راوى گفت: «خداوند خود فرموده:( وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَىٰ ) : «او را ديگر بار هم بديد»(٤٧) امامعليه‌السلام فرمود: «آيت ديگر روشن مى كند كه چه ديده است. آنجا كه فرموده:( مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَىٰ ) : «دل آنچه را كه ديده بود دروغ نشمرد»(٤٨) ( لَقَدْ رَأَىٰ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَىٰ ) : «او پاره اى از آيات بزرگ پروردگارش را ديد»(٤٩) و آيات خداى عزّوجلّ غير خداوند است. و خداوند خود فرموده:( يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا ) : «علم آنها او را در برنگيرد»(٥٠) و اگر ديده ها او را ببينند كه احاطه علمى به او پيدا كرده اند و او را در برگرفته و شناخت و معرفت حاصل شده است.»

راوى گفت: «شما اين روايات را تكذيب مى كنيد؟» امامعليه‌السلام فرمود: «هرگاه اين روايات مخالف قرآن باشد، آنها را تكذيب مى كنم...»(٥١)

بارى، امامان اهل البيتعليه‌السلام بدين گونه تفسير آيات را بيان داشتند و مقصود از «ساق و يد و عرش» و همانند آنها در قرآن كريم را روشن نمودند و از تحريف در روايت: «انّ اللّه خلق آدم على صورته»(٥٢) پرده برداشتند، و ما چون در صدد بيان و ايراد همه آنها نبوديم. تنها به ذكر نمونه هائى از احاديث متعارض درباره صفات خداوند متعال در دو مكتب بسنده كرديم و نشان داديم كه هر مكتبى آيات قرآنى را از ديدگاه خاص خود تأويل و معنى مى كند و اختلاف در صفات خداوندى بدين گونه پديد آمده است.

٤ اختلاف در صفات انبياءعليه‌السلام و منشأ آن برخى از مسلمانان درباره صفات انبياءعليه‌السلام گويند:

«تبرك جستن به آثار انبياء و عبادتگاه گرفتن محل قبر ايشان شرك است و بازسازى و بناى بر قبورشان در حدّ شرك. مجلس بزرگداشت ميلاد ايشان و ميلاد اولياى خدا معصيت و بدعتِ حرام است. و در يك كلام، توسل به خدا به وسيله غير خدا در حدّ شرك است و وسيله قرار دادن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از وفات آن حضرت مخالف شرع اسلام است.»

مخالفان اين گروه در پاسخ چنين استدلال مى كنند كه:

الف تبرك به آثار انبياءعليه‌السلام «در همه كتب حديثى با نقل متواتر آمده است كه صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زمان حيات ايشان با مباشرت و خواست خودِ آن حضرت به آثار او تبرك مى جستند و اين روش را پس از وفات ايشان نيز ادامه دادند. برخى از دلايل آنها چنين است:

تبرك به آب دهان پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در صحيح بخارى از «سهل بن سعد» روايت كند كه گفت: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غزوه خيبر فرمود:(٥٣) «اين پرچم را فردا به دست كسى خواهم داد كه خداوند خيبر را به دست او مى گشايد. دوستدار خدا و رسول خدا كه خدا و رسول نيز دوستدار اويند.» راوى گويد: مردم آن شب را با نگرانى سپرى كردند تا بدانند پرچم به دست كدامين آنها داده مى شود. بامدادان همگى به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدند و هر يك اميد آن داشت كه پرچم به او داده شود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: على كجاست؟ گفته شد: يا رسول اللّه او از درد چشمانش مى نالد. پيامبر به دنبال او فرستاد تا حاضر شد و دو چشم او را با آب دهان شفا بخشيد، بگونه اى كه گويا دردى وجود نداشته است...»(٥٤)

اين روايت در صحيح مسلم از قول «سلمه بن اكوع» چنين است كه گويد: «نزد على آمدم و او را كه دچار درد چشم بود با خود مى كشيدم تا نزد رسول خدايش آوردم. آن حضرت با آب دهان چشمانش را شفا بخشيد و پرچم را به دست او داد.».(٥٥)

تبرك به وضوى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در صحيح بخارى از «انس بن مالك» روايت كند كه گفت: «هنگام نماز عصر فرا رسيد و مردم براى وضو به جستجوى آب پرداختند و آن را نيافتند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ظرف وضو سر رسيد و دست خود را در آن نهاد و به مردم فرمود وضو بگيرند. ناگهان ديدم آب از سر انگشتان آن حضرت همچون چشمه

مى جوشد و مردم تا آخرين نفر از آن وضو گرفتند.».(٥٦)

و در روايتى ديگر از «جابربن عبداللّه » گويد: «همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم كه وقت نماز عصر فرا رسيد و ما جز اندكى آب نداشتيم آن را در ظرفى ريختند و نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند. آن حضرت دست خود را در آن فرو برد و انگشتانش را باز كرد و فرمود: «وضو گيرندگان بشتابند كه خداوند بركت افزايد.» ناگهان ديدم آب از ميان انگشتان آن حضرت مى جوشد و مردم وضو گرفتند و نوشيدند. اين معجزه چنان در من اثر كرد كه ديگر دچار ترديد نگشتم و دانستم كه اين عين بركت است. به جابر گفتند: «شما در آن روز چند نفر بوديد؟» گفت: يك هزار و چهارصد نفر. و در روايت ديگرى، پانصد نفر.».(٥٧)

تبرك به موى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

مسلم در صحيح خود روايت كند كه: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به «مِنى» آمد و پس از قربانى كردن ورمى جمرات، سر خود را تراشيد و آن را به مردمان داد.».(٥٨)

و در روايتى ديگر گويد: «آن حضرت سر تراش خواست و موها را تراشيد و آنها را به «ابوطلحه» داد و فرمود: «آنها را بين مردم تقسيم كن.»(٥٩)

و نيز از «انس بن مالك» روايت كند كه گفت: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديدم كه سر مى تراشيد و صحابه آن حضرت دور او گرد آمده بودند تا هر تار موئى كه

فرو افتد در دست يكى از آنان قرار گيرد.».(٦٠)

و در «اُسد الغابه» در شرح حال «خالدبن وليد» گويد: «خالد كه در نبرد با ايرانيان و روميان نقش ويژه و برجسته اى داشت به هنگام فتح «دمشق» در «شبكلا ه »ى كه با آن مى جنگيد، تار موئى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را قرار داده بود كه به بركت آن فتح و ظفر مى جست و هميشه پيروز بود.»

و نيز در شرح حالش در اسد الغابه و اصابه و مستدرك حاكم آمده است كه: «خالدبن وليد در نبرد يرموك شبكلاهش را گم كرد و دستور داد آن را بجويند. ابتدا آن را نيافتند. ولى دوباره كاوش كردند و آن را يافتند و ديدند شبكلاهى كهنه و مندرس است. خالد گفت: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سالى عمره به جاى آورد و سر تراشيد و مردم به جمع آورى موهاى آن حضرت پرداختند و من در گرفتن موى پيشانى بر آنان سبقت گرفتم و آن را در اين شبكلاه نهادم و اكنون در هيچ نبردى حاضر نمى شوم كه اين شبكلاه با من باشد مگر آن كه پيروزى نصيبم مى گردد.».(٦١)

و بخارى روايت كند كه: «تارهائى از موى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد «امّ سلمه» زوجه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود كه هرگاه كسى را چشم زخمى مى رسيد، ظرف آبى نزد او مى فرستاد تا آن موها را در آن فرو كند و آسيب ديده را شفا بخشد.».(٦٢)

و عبيده گويد: «اگر يك تار موى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد من باشد از همه دنيا و هر چه در آن است برايم محبوبتر است.».(٦٣)

تبرك به تير پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

بخارى درباره«صلح حديبيه» روايت كرده و گويد: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سپاهيانش در انتهاى حديبيه بر سر چاهى كم آب فرود آمدند و مردم به سوى آن شتافتند و با سرعت آب آن را كشيدند و اندكى بعد از تشنگى به رسول خدا شكوه كردند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تيرى از تيردان خود بيرون كشيد و فرمود تا آن را درون چاه قرار دهند كه به خدا سوگند پيوسته جوشيد و آنان را سيراب كرد تا از آنجا كوچ كردند.».(٦٤)

تبرك به جاى دست پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در كتاب «اصابه» و مسند احمد در شرح حال «حنظله» روايتى است كه فشرده آن چنين است: «حنظله گويد: جدم مرا نزديك پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برد و گفت: مرا پسرانى بزرگ و كوچك است كه اين كوچكترين آنهاست، براى او دعا نماييد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سرش را دست كشيد و فرمود: «خداوند بركتت دهد» يا «او با بركت است» راوى گويد: «با چشم خود ديدم كه بيمارِ صورت باد كرده يا حيوان پستان ورم نموده را نزد حنظله مى آوردند و او بر دست خود آب دهان مى ماليد و «بسم اللّه » مى گفت و آن را بر سر خويش مى نهاد و مى گفت: «اين جاى دست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. سپس محل ورم كرده را مسح مى كرد و ورم برطرف مى شد.»(٦٥) و در عبارت «اصابه» آمده است كه: «بسم اللّه مى گفت و دست خود را بر جاى دست رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى نهاد و آن را مسح مى كرد و سپس بر محل ورم كرده مى كشيد و آماس آن برطرف مى شد.».

آرى، بركت و فرخندگى همانند نور خورشيد و عطر شكوفه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اطراف او پراكنده مى شد و در كودكى و بزرگسالى، در سفر و حضر و در شب و روز هيچگاه از آن حضرت جدا نگرديد. چه آنگاه كه در خيمه «حليمه سعديه» مادر رضاعى خود بود و چه آنگاه كه در سفر شام براى تجارت مى رفت و يا در خيمه «امّ معبد» در حال هجرت بود و يا در مدينه در كسوت قيادت و رهبرى و حكومت. و بديهى است كه آنچه را ما در اينجا آورديم نمونه اى از انواع است و ما هرگز در صدد احصاء نبوده ايم. زيرا، احصاى همه در توان هيچ پژوهشگرى نگنجد. و آنچه بيان شد براى دارندگان قلب سليم و گوش شنوا و دل آگاه بسنده است.

در بحث بعد موضوع شفاعت خواهى و وسيله قرار دادن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به درگاه خداوند متعال را بررسى كرده و سپس به يارى خدا به منشأ اختلاف درباره برخى ويژگيها و امتيازات پيامبر بر ساير مردمان خواهيم پرداخت.

شفيع قرار دادن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزد خداوند

قائلان به جواز و مشروعيت توسل به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وسيله قرار دادن آن حضرت به درگاه خداوند متعال در همه دورانها مى گويند: «اينگونه توسل پيش از خلقت رسول خدا و در زمان حيات و بعد از وفات آن حضرت با رضاى الهى انجام گرفته است و همچنان تا روز قيامت نيز، به دلايل زير ادامه مى يابد».

توسل به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از خلقت او

گروهى از راويان حديث از جمله «حاكم» در مستدرك از عمربن خطاب روايت كنند كه: «آدمعليه‌السلام هنگامى كه دچار آن لغزش گرديد، عرض كرد: «پروردگارا! از تو مى خواهم كه به حقّ محمد و آل محمد مرا ببخشى. خداوند سبحان فرمود: «آدم! تو محمد را چگونه شناختى در حالى كه من هنوز او را نيافريده ام؟» عرض كرد: «پروردگارا! هنگامى كه مرا آفريدى و از روح خود در

من دميدى، سر برداشتم و ديدم بر ستونهاى عرش نوشته شده: «لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه » و دانستم كه تو نام كسى جز محبوبترين آفريده ات را كنار نام خود قرار نمى دهى. خداوند فرمود: «راست گفتى آدم! او محبوبترين آفريده هاى من است، مرا به حق او بخوان كه تو را بخشيدم. و اگر محمد نبود تو را نمى آفريدم.» اين حديث را «طبرانى» نيز در كتاب خود آورده و بر آن افزوده: «و او آخرين پيامبر نسل توست».(٦٦)

و در تفسير آيه شريفه:( وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ ) (٦٧) محدثان و مفسران در تفسير اين آيه روايت كرده اند كه: «يهود مدينه و خيبر پيش از بعثت هرگاه با همسايگان عرب و مشرك خود از قبيله اوس و خزرج و غير ايشان مى جنگيدند، به نام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در تورات يافته بودند بر آنان پيروزى مى جستند و پيروز مى شدند و عليه كفار دعا مى كردند و مى گفتند: «پروردگارا! به حق نبى امّى از تو مى خواهيم كه ما را بر آنها پيروز گردانى.» يا مى گفتند: «پروردگارا! به اسم نبيّت ما را بر آنهاپيروز بگردان...».(٦٨)

ولى هنگامى كه كتاب خداوندى، قرآن كريم و تصديق كننده تورات و انجيل، به وسيله همان كسى كه به خوبى و بى ترديد او را مى شناختند، يعنى

محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سويشان آمد، بدان كافر شدند؛ زيرا او از بنى اسرائيل نبود.(٦٩)

توسل به پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال حيات

احمدبن حنبل، ترمذى، ابن ماجه و بيهقى از «عثمان بن حنيف» روايت كنند كه: «مردى نابينا نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت: «از خدا بخواه مرا بهبود بخشد.» پيامبر فرمود: «اگر بخواهى دعا مى كنم و اگر خواستى صبر مى كنى كه براى تو بهتر است.» گفت: «دعا كنيد.» پيامبر فرمود: «وضو بگير؛ وضويى نيكو و اين دعا را بخوان:«اللّهم انّى اسئلك و اتوجّه اليك بنبيّك محمّد نبىّ الرحمه. يا محمّد انّى توجّهت بك الى ربّى فى حاجتى لتقضى لى. اللّهم شفعه فى.»(٧٠) اين روايت را بيهقى و ترمذى صحيح السند دانسته اند!

توسل به پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از وفات

طبرانى در معجم الكبير از عثمان بن حنيف روايت كند كه: «مردى براى نياز خويش نزد «عثمان بن عفان» آمد و شد مى كرد و عثمان به خواسته او بى اعتنائى مى نمود. آن مرد ابن حنيف را ديد و از وضع موجود شكوه كرد. عثمان بن حنيف به او گفت: «به وضو خانه برو و وضو بگير و به مسجد درآى و دو ركعت نماز بگزار و بگو:«اللّهم انّى اسئلك و اتوجّه اليك بنبيّنا محمّد نبى الرحمه. يا محمّد انّى اتوجّه بك الى ربّى لتُقضى حاجتى»و حاجتت را بيان كن.» آن مرد رفت و آنچه به او گفته بود انجام داد و بعد به در خانه عثمان آمد كه ناگهان دربان خانه

آمد و دستش را گرفت و وارد مجلس عثمان كرد. او نيز وى را روى زيرانداز خود نشانيد و گفت: «خواسته ات چيست؟» او خواسته اش را بيان كرد و وى آن را برآورد و به او گفت: «هر نياز ديگرى كه دارى بيان كن.».(٧١)

توسل به عبّاس عموى پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در صحيح بخارى روايت كند كه: «عمربن خطاب هرگاه دچار قحطى مى شدند عباس بن عبدالمطلب را شفيع قرار مى داد و مى گفت: «پروردگارا ما در گذشته با توسل به پيامبرمان به سوى تو مى آمديم و تو بارانمان مى دادى و سيرابمان مى كردى. اكنون با توسل به عموى پيامبرمان به سوى تو مى آئيم. پس، بارانمان ده و سيرابمان كن.». راوى گويد: «پس از آن باران مى باريد.»(٧٢)

بديهى است كه شفيع قرار دادن عباس بدان خاطر بود كه عموى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و نه چيز ديگر.

با وجود چنين احاديثى كه در سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود دارد، اختلاف درباره صفات خاص پيامبران به ويژه خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اختلاف درباره امتياز و برترى آنها بر ساير مردم، شايسته و سزاوار نباشد. (اما چرا چنين شد موضوعى است كه) در بحث آينده علت و انگيزه آن را يادآور مى شويم.

منشأ اختلاف پيرامون صفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

با صراحتى كه نصوص متواتر گذشته پيرامون صفات انبياء داشت، اين سؤال به ذهن مى آيد كه اختلاف درباره آنها چگونه پديد آمد؟

پاسخ اين است كه، ما اگر اخبار فراوان ديگرى را كه در پائين آوردن شأن و مقام انبياء روايت شده و در كتب حديث منتشر گرديده مورد توجه و دقت نظر قرار دهيم رواياتى كه جايگاه و ارزش انبياء را از ساير مردم نيز پائين تر مى آورد در مى يابيم كه اينگونه روايات در جان معتقدان به صحت آنها ديد و بينش ويژه اى ايجاد مى كند كه با محتواى روايات گذشته تناقض دارد. و ما براى پرهيز از طول سخن، تنها به ذكر پاره اى از آنچه در شأن خاتم انبياء و افضل رسولانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده بسنده مى كنيم، كه همين مقدار براى آنكه تدبّر كند و بصيرت جويد كافى است.

روايت بخارى و احمد:

گويد: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش از آنكه به او وحى شود، فراروى «زيدبن عمروبن نفيل»(٧٣) سفره اى بگسترد كه در آن گوشت بود و زيد از خوردن آن امتناع كرد و گفت: «من جز از آنچه نام خدا بر آن برده شده نمى خورم».

بنابراين، زيد در زمان جاهليت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برتر بوده و از امور جاهلى پرهيز مى نموده، چيزى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن پرهيز نمى كرده است!