روايت بخارى و مسلم
گويد: «هنگامى كه جبرئيل اين آيات را براى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آورد:(
اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ
)
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حالى كه شانه هايش مى لرزيد به خانه بازگشت و به خديجه گفت: «من بر جان خود مى ترسم» و خديجه به او گفت: «نه چنانست! بلكه بشارتت باد كه به خدا سوگند خداوند هرگز تو را خوار نگرداند» و او را نزد «ورقه بن نوفل» برد مردى كه در جاهليت نصرانى شده بود و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آنچه را ديده بود برايش بازگو كرد و ورقه
گفت: «اين همان «ناموس»ى است كه بر موسى نازل گرديد...»
پس، ورقه نصرانى نسبت به «وحى و جبرائيل» از رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه مخاطب وحى است، آگاهتر بوده است! و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
از سخن ورقه به سرانجام خويش اطمينان پيدا كرد، و گرنه بنابر روايت ابن سعد در طبقات مى خواست خود را از بالاى كوهى پرتاب كند و بنابر روايت طبرى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: «اين نابود شده يعنى خودش يا شاعر است يا مجنون و اين حالت من هيچگاه نبايد زبانزد قريش گردد!»
و نيز روايت بخارى و مسلم:
گويد: «رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
خشمگين مى شد و لعنت مى كرد و دشنام مى داد و كسى را كه سزاوار نبود اذيت مى نمود، و از خدا خواسته بود تا آن را براى كسانى كه هدف آن قرار گرفته اند، زكات و پاكيزگى قرار دهد.».
و نيز روايت كرده اند كه:
«برخى از يهوديان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را بگونه اى «سحر» كردند كه مى پنداشت كارى انجام مى دهد، در حالى كه انجام نمى داد!»
روايت مسلم:
گويد: «رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از كنار قومى كه در حال تلقيح نخل خرما بودند عبور كرد و گفت: «اگر آنها را تلقيح نكنيد نيكو مى شوند.» آنها دست از تلقيح كشيدند و خرماها آفت زده و ناقص شدند و پيامبر گفت: «شما به امور دنياى خود داناتريد.»
و نيز روايت كرده اند كه:
«رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به آواز دختركانى از انصار گوش فرا داد و ابوبكر آنها را براند.».
و مسلم روايت كند كه:
«رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
عايشه را بر دوش خود سوار كرد تا حبشيانى را كه در مسجد نمايش مى دادند تماشا كند و عمر آنها را براند.».
و در روايت ترمذى گويد: «ناگهان عمر ظاهر شد و مردم پراكنده شدند و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: «مى بينم كه شياطين جن و انس از عمر فرار مى كنند!»
و در روايت ديگرى گويد: «هنگام بازگشت رسول خدا از يكى از غزوات، كنيزكى سياه پوست دف مى زد و آواز مى خواند كه عمر وارد شد و او دف را بر زير...خود نهاد و روى آن نشست و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفت: «عمر! همانا شيطان از تو مى ترسد.».
و بخارى و مسلم از عايشه روايت كنند كه گفت:
«رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قرائت مردى را در مسجد شنيد و گفت: «خداى رحمتش كند كه آيه فلان و فلان از سوره فلان را كه جا انداخته بودم به يادم آورد!»
در آنچه گذشت، ديديم كه «زيدبن عمروبن نفيل» پسر عموى خليفه عمر خداترس تر از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود و از خوردن گوشتى كه براى مجسّمه ها و بت ها قربانى شده بود امتناع مى كرد، در حالى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن را مى خورد.
و «ورقه بن نوفل» نصرانى درمى يافت كه آنكه نزد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آمده جبرئيل است، ولى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را نشناخت و ترسيد كه جن زده شده و آيات سوره «اقرأ» از قافيه پردازيهاى اجنه باشد.
و «سحر» يهود در رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چنان اثر كرد كه مى پنداشت كارى انجام مى دهد و انجام نمى داد.
و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آياتى از قرآن را جا انداخته و آن را فراموش كرده بود تا آن صحابى آنهارا تلاوت كرد.
و دستور داد نخل ها را تلقيح نكنند تا اصلاح گردند و چون آفت زده شدند به آنها گفت: «شما به امور دنياى خود از من داناتريد.»
و به آواز دختركان انصارى گوش فرا داد و ابوبكر آن را ناخوش داشت. و به عمر گفت: «شيطان از تو فرار مى كند.»
اينگونه احاديث و امثال آنها اثبات مى كنند كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در عصر
جاهلى فروتر از زيد بود. و بعد از اسلام نيز، ورقه نصرانى نسبت به وحى و جبرئيل از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
آگاهتر بود. و ابوبكر و عمر بيش از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از بازى و بيهودگى پرهيز مى كردند. و آن صحابى كه آيات جا افتاده را تلاوت كرد، حافظه اش از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قوى تر بود. و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
همانند ساير مردمان است و خداوند او را از بازيگرى و سحر يهود مصون نداشته است. و او خشمگين مى شود و كسانى را كه سزاوار نيستند لعنت مى كند و دشنام مى دهد!!
وبديهى است كه هر كس به صحت اين احاديث ايمان آورد، در جان او بينشى پديد آيد كه با محتواى روايات پيشين درباره صفات ويژه خاتم انبياءصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه او را با فضائلى انبوه از ساير مردم جدا مى سازد، تناقض دارد. و آن مرد سعودى (ظاهراً آگاه) حق داشت كه بگويد: «محمد مردى مثل من بود كه مرد!»
اضافه بر اينگونه احاديث كه ديد و بينشى متناقض با آن فضائل را ايجاد مى كند، كارى است كه خليفه صحابى عمربن خطاب انجام داد و با رأى و اجتهاد شخصى خويش آن «شجره» و درختى را كه در زير آن با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حديبيه بيعت شده بود، قطع كرد.
ولى از سوى ديگر، همه اين احاديثِ پائين آورنده مقام و منزلت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را خطبه «قاصعه» امام علىعليهالسلام
نقض و نابود مى كند. آنجا كه فرموده:
«و لقد قرن اللّه بهصلىاللهعليهوآلهوسلم
من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره. و لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امّه، يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يأمرنى بالاقتداء به. و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء، فاراه و لا يراه غيرى، و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و خديجة، و انا ثالثهما؛ ارى نور الوحى و الرساله، و اشمّ ريح النبوة. و لقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحى عليهصلىاللهعليهوآلهوسلم
فقلت: يا رسول اللّه ! ما هذه الرنّة؟ قال: هدا الشيطان أيس من عبادته.»
خداوند پس از دوران شيرخوارگى آن حضرت برترين فرشته از فرشتگانش را قرين و همراهش نمود تا در طول شبانه روز او را در مسير مكارم و محاسن اخلاق عالم رهنمون گردد و من نيز، همچون كودكِ دنبال مادر، پيروى اش مى كردم و او هر روز از خوى خود براى من نشانه اى برمى افراشت و فرمانم مى داد كه از آن پيروى نمايم.
او در هر سال مدتى را در غار «حراء» پناه مى گرفت و جز من كسى او را نمى ديد، و در آن دوران هيچ خانواده اى در اسلام جز رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
و خديجه، و من كه سومينشان بودم تشكيل نشده بود، نور وحى را مى ديدم، و بوى نبوت را استشمام مى كردم، و ناله شيطان را به هنگام نزول وحى بر اوصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم و گفتم: يا رسول اللّه ! اين چه ناله اى است؟ فرمود: اين شيطان است كه از پيروى شدن خود نااميد شده است».
نمى توانم فهميد چگونه پيامبر نمى توانست خود را بشناسد چنانكه در داستان ورقه گذشت
حال آنكه بر كتف او مهر نبوتى بود كه هر يك از اهل
كتاب مى ديدش او را مى شناخت؟!
همچنين اينگونه روايات را روايات دلائل نبوت و خوارق عاداتى كه پيش از بعثت از آن حضرت صادر گرديد، نقض و نابود مى كند. مانند آنچه كه در سفر اولش به شام با ابوطالب، و در سفر دومش به تجارت براى خديجه از آن حضرت مشاهده شد. و آنچه كه احبار و رهبان از موضوع بعثت او خبر دادند، و سايه بانى ابر، و همه امورى كه هر كه در آن دو سفر با آن حضرت بود از آن آگاه شد و اخبار آن در كتب سيره و حديث آمده است.
و نيز، اخبارى كه اهل كتاب پيش از بعثت درباره آن حضرت دادند و در تورات آمده است.
و سلام كردن درخت و سنگ بر آن حضرت.
چگونه خود را نمى شناخت، در حالى كه عيسى بن مريمعليهالسلام
آمدنش را بشارت داده بود. چنانكه خداوند متعال در سوره صف آيه ٦ مى فرمايد:«و مبشرا برسول يأتى من بعدى اسمه احمد»: «و بشارت دهنده ام به رسولى كه بعد از من مى آيد و نامش احمد است.»
چگونه خود را نمى شناخت، حال آنكه اهل كتاب:(
يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ
)
«او را به گونه اى مى شناختند كه فرزندانشان را.»
آرى، آنان اين پيامبر و نبىّ امّى:«...الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة و الانجيل»يعنى: «همان كه نامش را در تورات و انجيل نزد خود نوشته مى يافتند.»
را به خوبى مى شناختند.
به زودى در بحثهاى مصادر شريعت اسلامى در همين كتاب خواهيم ديد كه چگونه سلطه هاى حاكم در اسلام مى كوشيدند تا مقام خلافت را در نظر مسلمانان از مقام نبوت برتر و بالاتر نشان دهند. براى نمونه، «حجاج بن يوسف ثقفى» والى عراق از سوى «عبدالملك مروان» در كوفه خطابه خواند و از كسانى كه در مدينه به زيارت قبر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى رفتند ياد كرد و گفت:
«مرگ بر آنان باد كه پيرامون چوبها و استخوانهاى پوسيده طواف مى كنند! چرا پيرامون قصر اميرالمؤمنين عبدالملك طواف نمى كنند؟! آيا نمى دانند كه جانشين شخص از رسولِ او بهتر است؟!»
آرى، آنچه از روی كرد پاره اى از مسلمانان در سده هاى اخير مى يابيم، كه مقام پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را سبك مى شمارند، چيزى جز نتيجه آن تلاش ها در طول قرون نباشد. چه از راه رواياتى كه ارزش و مقام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را مى كاهد، و چه از راه تأويل آيات قرآن و غير آن كه مسلمانان را به گونه اى كه خواستند توجيه كرده و بار آوردند.
يكى از نمونه هاى ديگر، ديدگاه آنان درباره بزرگداشت ياد ميلاد رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
است كه در بحث بعد به آن مى پردازيم.
____________________