ترجمه معالم المدرستین جلد ۱

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 17244
دانلود: 3785


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 97 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17244 / دانلود: 3785
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 1

نویسنده:
فارسی

منشأ اختلاف درباره گريه بر ميّت

در روايات گذشته ديديم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيش و پس از جان دادن متوفّى، به ويژه شهيد، بر او گريست و دستور داد تا بر شهيد بگريند. و نيز بر مزار مادرش گريست و همراهانش را به گريه انداخت، و فرمود تا براى مصيبت ديدگان غذا تهيه نمايند و براى حالت زنان سوگوار بر غير شوهرانشان سه روز تعيين حدود فرمود.

بنابراين، گريه بر ميت و تعيين حدود سوگوارى بر او و تهيه غذا براى مصيبت

ديدگان از سنّت هاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. اكنون سؤال اين است كه منشأ اختلاف و نهى از گريستن بر ميت از كجا پيدا شد؟ پاسخ اين سؤال را نيز در صحيح بخارى و صحيح مسلم مى يابيم كه حديث منع از گريه بر ميت را از خليفه عمر اينگونه روايت كرده اند:

خليفه عمر روايت مى كند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از گريه نهى فرمود، و ام المؤمنين عايشه اشتباه او را تدارك و جبران مى كند:

در صحيح بخارى و مسلم از ابن عباس روايت كنند كه گفت: «هنگامى كه عمر ضربت خورد صُهيب در حالى كه مى گريست و مى گفت: «اى واى برادرم! اى واى ياورم!» بر بالين او آمد. عمر گفت: «صهيب! بر من مى گريى؟ در حالى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «ميّت به خاطر گريه بستگانش بر او عذاب مى شود؟» ابن عباس گويد: «عمر كه از دنيا رفت آن را براى عايشه باز گفتم و او گفت: «خدا عمر را ببخشايد، به خدا سوگند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نفرمود: «خداوند مؤمن را به خاطر گريه بستگانش بر او عذاب مى كند» بلكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «خداوند كافر را به خاطر گريه بستگانش بر او بيشتر عذاب مى كند» و بعد گفت: «قرآن شما را بسنده است كه مى فرمايد( وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ) :«هيچ كس بار گناه ديگرى را برندارد» ابن عباس به اينجا كه رسيد گفت: «خداست كه مى خنداند و مى گرياند».(١٢٥)

و در صحيح مسلم گويد: «نزد عايشه گفته شد كه ابن عمر به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت مى دهد كه فرمود: «ميت در قبر خود به خاطر گريه بستگانش بر او عذاب مى شود» عايشه گفت: اشتباه كرده است، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها فرمود: «او به خاطر گناه و بدكارى اش عذاب مى شود و بستگانش بر او مى گريند».

و در روايت پيش از آن گويد: «نزد عايشه سخن از اين گفته ابن عمر به ميان آمد كه «ميت به خاطر گريه بستگانش بر او عذاب مى شود» عايشه گفت: «خدا او را ببخشايد، چيزى را شنيده ولى به خوبى حفظ نكرده است. موضوع آن بود كه جنازه فردى يهودى را در حالى كه بر او مى گريستند از مقابل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبور دادند و آن حضرت فرمود: «شما مى گرييد و او عذاب مى شود».(١٢٦)

و امام نووى (ت / ٦٧٦ ه ) در شرح صحيح مسلم درباره روايات: «نهى از گريه» كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده، گويد: «همه اين روايات به روايت عمر و پسرش عبداللّه مى رسد كه عايشه آن را انكار كرده و نسبتش به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را معلول اشتباه و فراموشى آن دو دانسته است.»(١٢٧)

و از حديث آينده آشكار مى شود كه منشأ اختلاف، اجتهاد و انديشه خليفه عمربن خطاب بوده كه در مقابل سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، از گريه نهى مى كرده است. زيرا، در حديث آمده است كه:

«فردى از بستگان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد و زنان بر بالين او گرد آمدند و به گريه پرداختند. عمر برخاست و آنها را نهى كرد و پراكنده ساخت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «عمر! آنها را به حال خود بگذار كه چشم اشكبار و دل مصيبت زده و داغ تازه است.»(١٢٨)

و در صحيح بخارى گويد: «عمر گريه كنندگان را با عصا مى زد و با سنگ

مى راند و بر روى آنها خاك مى پاشيد.».(١٢٩)

اينها منشأ اختلاف درباره «گريه بر ميت» و روايات متعارض رسيده درباره آن بود كه شايد انديشه و اجتهاد خليفه عمر در منع از گريه بر ميت، منشأ پيدايش و روايت اين احاديث باشد. زيرا به جز آنچه آورديم برخى احاديث ديگر را نيز در تأييد انديشه خليفه صحابى عمربن خطاب روايت كرده اند كه در اينجا فرصت بررسى و بيان اشكال آنها نيست، و آنچه آورديم براى شناخت منشأ اختلاف درباره گريه و آنچه در پى آنيم، بسنده است.

تا اينجا نمونه هائى از مسائل اختلافى كه منشأ اختلاف در همه آنها، اختلاف احاديث است را عرضه داشتيم. در بخش بعد به حول و قوه الهى آياتى از كتاب خدا را كه در تأويل و معناى آنها اختلاف شده بيان مى داريم.

٨ - آياتى از كتاب خدا كه در تأويل و معناى آنها اختلاف شده است

از نمونه هاى آنچه درباره آنها اختلاف شده، اختلاف در تأويل و معناى آياتى از قرآن مجيد است كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

الف خواندن غير خدا محمدبن عبدالوهاب بنيانگذار مذهب «وهابيّت» در كتاب خود: «الاصول الثلاثة و ادلّتها»(١٣٠) گويد:

«بدان و رحمت خدا بر تو باد كه بر هر مرد و زن مسلمانى واجب است اين سه مسئله را فرا گيرد و بدان ها عمل نمايد: اول آنكه بداند خدا ما را آفريده است... دوم آنكه بداند خدا از اينكه كسى را در عبادت شريك او قرار دهند راضى نيست: چه فرشته مقرّب باشد و چه نبىّ مرسل، دليل آن هم سخن خداى متعال است كه فرموده( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّـهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّـهِ أَحَدًا ) (١٣١) : «و اينكه مساجد از آن خداست. پس هيچ كس را با خدا مخوانيد.»(١٣٢)

و در آن گويد:

«آيين حنيف ابراهيم آن است كه تنها خداى واحد را عبادت كنى و دين خود را براى او خالص گردانى، كه خداوند همه مردم را بدان فرمان داده و براى آن آفريده است. چنانكه فرموده:( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ) (١٣٣) : «و جن و انس را نيافريدم جز براى آنكه عبادتم كنند» و«يعبدونِ»به معناى: «يُوَحِّدونى» است، يعنى: به يگانگى ام بپرستند: و برترين چيزى كه خدا بدان فرمان داده «توحيد» است كه آن عبادت خداى واحد باشد. و مهمترين چيزى كه از آن نهى فرموده «شرك» است كه آن خواندن غير او با اوست تا آنجا كه در گويد: و دليل آن سخن خداى متعال است كه فرموده:( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّـهِ. .)

و در آن گويد:

«اصل چهارم آن است كه: مشركان زمان ما مشرك تر از پيشينيانند. زيرا پيشينيان در رفاه شرك مى ورزيدند و در سختى مخلص مى شدند، ولى مشركان زمان ما همواره در رفاه و سختى مشركند. و دليل آن سخن خداى متعال است كه فرموده:( فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ ) (١٣٤) : «و چون بر كشتى سوار شدند خدا را مخلصانه مى خوانند، ولى هنگامى كه خدا آنها را نجات داد و به خشكى رساند، باز مشرك مى شوند.»

و در ص ٨ كتابش: «الدين و شروط الصلاة» مطالبى دارد كه فشرده آن چنين است: «عبادت انواع بسيارى دارد كه يكى از آنها «دعا» است، و دليل آن سخن خداى متعال است كه فرموده:( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّـهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّـهِ أَحَدًا ) و در ص ٣ كتاب «شفاء الصدور» كه از سوى «دار افتاء العامه» در ردّ كتاب «الجواب المشكور» منتشر شده آمده است كه: «آنها به خليفه و جانشين مناديان توحيد شكايت كرده اند، به جانشين كسانى كه تيرگى هاى شرك را از اين سرزمين يعنى مكه مكرمه و مدينه منوره زدودند و آن را از آلودگى هايش پاك كردند و آثارش را نابود ساختند...»(١٣٥)

مولف گويد: مقصود آنان از «خواندن غير خدا» يا «خواندن با خدا» اين است كه مثلاً مسلمانى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نزد خدا وسيله قرار دهد و بگويد: «يا رسول اللّه !» يا ديگر اولياى خدا جز او را بدين گونه صدا بزند. و دلايل آنها همگى بر محور اين سخن خداى متعال:( فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّـهِ أ ) و امثال آن مى گردد كه خداوند از خواندن با خدا يا خواندن غير خدا نهى فرموده است.

حكم غير خدا

مثال «حكم غير خدا» نيز همانند مثال «خواندن غير خدا» ست.

اما مخالفان آنها مى گويند: «ما اشبه الليلة بالبارحة: چه همگن آمد امشب و ديشبش!» و چه شبيه است اين استدلال با استدلال خوارج در تكفير كسانى كه در جنگ صفين حكميت را پذيرفتند! آرى، خوارج نيز آياتى چون:(. وَقَالَ يَا بَنِيَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِّنَ اللَّـهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّـهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ ) (١٣٦) و:( أَفَغَيْرَ اللَّـهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ) (١٣٧) را مايه استدلال خود قرار دادند.(١٣٨)

اينگونه استدلال از جنگ صفين آغاز شد. آنجا كه معاويه دستور داد تا قرآنها را بر بالاى نيزه ها كنند و سپاه عراق را به حكم قرآن فرا خوانند، كه بيشتر قاريان سپاه عراق با اين كار فريب خوردند و امام علىعليه‌السلام را مجبور ساختند تا جنگ را رها و دعوت معاويه به حكميت را بپذيرد. و بعد، معاويه از جانب خود «عمر و عاص» را حَكَم و داور قرار داد و سپاه عراق باز هم امام علىعليه‌السلام را مجبور كردند تا «ابوموسى اشعرى» را حَكَم قرار دهد. و چون آن دو حكم گرد آمدند و عمر و عاص ابوموسى را فريب داد و به او گفت: «على و معاويه را خلع مى كنيم و كار را به مردم وا مى گذاريم تا براى خود امامى برگزينند» و ابوموسى پيش از عمرو به سخن پرداخت و گفت: «من على و معاويه را از حكومت خلع مى كنم تا مسلمانان براى خود امامى برگزينند» و بعد از او عمرو عاص به سخن پرداخت و گفت: «همانگونه كه ديديد او امام و صاحب خود را خلع كرد، و من امام و صاحب خود را به حكومت منصوب مى كنم» و پس از آن به نزاع پرداختند و يكديگر را دشنام دادند و از هم جدا شدند. پس از اين ماجرا بود كه قبول كنندگان حكميت در سپاه عراق به اشتباه خود پى بردند و شعار: «لا حُكمَ إلاّ لِلّه» را سر دادند و گفتند: «ما با قبول تحكيم كافر شديم و اكنون به سوى خدا توبه كرديم. بر ديگران نيز واجب است كه به كفر خود اعتراف كنند و سپس همانند ما توبه نمايند، و كسانى كه چنين نكنند كافرند!»

و بدين گونه، ابتدا شركت كنندگان در اين حوادث همچون: عايشه و عثمان و على و طلحه و زبير و معاويه و عمروعاص و پيروان آنها را تكفير كردند، و سپس تكفيرشان همه مسلمانان را فرا گرفت و خود را «شُراة» يعنى خوارج ناميدند و قرن هاى متمادى شمشيرها را بر دوش نهاده و مسلمانان را مى كشتند و كشته مى شدند.(١٣٩)

و چه راست گفت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنگاه كه از «خوارج» خبر داد و فرمود: «مسلمانان را مى كشند و بت پرستان را رها مى كنند. اگر آنها را دريابم همانند قوم عاد نابودشان مى كنم.».(١٤٠) و در حديث ديگرى است كه: «همانند قوم ثمود نابودشان مى كنم.».(١٤١)

پاسخ مخالفين آنها در اين دو مسئله

مخالفان آنها و اينها در پاسخ گويند: «برخى آيات قرآن برخى آيات ديگر را تفسير مى كند، و اگر در قرآن آمده است كه:( إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّـهِ ) : «حكم تنها از آن خداست» اين آيه نيز آمده است كه:

( سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاءُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ) (١٤٢)

«پس اگر نزد تو آمدند، در ميان آن ها حكم و داورى كن يا از آنها روى بگردان، و اگر از آنها روى بگردانى، هيچ زيانى به تو نمى رسانند، و اگر در بين آنها حكم كردى، حكم به عدالت كن...»

خداوند در اين آيه پيامبرش را اختيار مى دهد تا در ميان اهل كتاب حكميت و داورى نمايد، و در آيه ديگرى فرمان مى دهد كه «حَكَم»ى را از ميان مردم برگزينند و مى فرمايد:

( وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِّنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلَاحًا يُوَفِّقِ اللَّـهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللَّـهَ كَانَ عَلِيمًا خَبِيرًا ) (١٤٣)

«و اگر از جدائى ميان آن دو (همسر) بيم داشتيد، حكمى از خانواده شوهر و حَكَمى از خانواده زن انتخاب كنيد كه اگر اين دو داور قصد اصلاح كنند خداوند توفيق دهد...»

و هيچ منافاتى ميان اين آيات نيست. زيرا آيه اى كه مى گويد: «حكم تنها از آن خداست» خدا را در حكم خويش محدود نمى كند تا مثلاً مانند قضات محاكم تنها در محدوده قوانين موضوعه حكم و قضاوت نمايد و نتواند از سوى خود قاضى ديگرى تعيين نمايد چون اختيار تعيين قاضى از آنِ مقامات بالاتر است، و اين قاضى حاكم مطلق نيست و تنها مى تواند در بين مردم قضاوت نمايد و بس! بلكه خداوند، هم مى تواند ميان مردم قضاوت نمايد و هم مى تواند اجازه قضاوت به ديگران بدهد. يعنى تعيين حاكم و قاضى در هر نقطه از مملكتش در اختيار خود اوست و او حاكم مطلق است. بنابراين، انبياءعليه‌السلام هرگاه حكم و قضاوت مى كنند، به حكم خداست. همچنين است حكم آن دو داورى كه ميان زن و شوهر قضاوت مى كنند. پس حكم اين حاكمان اگر به موجب فرمان خدا باشد، حكم غير خدائى و حكم غير خدا و حكم جداى از خدا و حكم همراه با خدا نيست. بلكه حكم به دستور خدا و با اجازه خداست.

پاسخ ديگر آنها درباره «خواندن غير خدا» در بحث: «خواندن پيامبر و توسل به او براى قرب به خدا» خواهد آمد.

همچنين است حال آيات ديگرى كه برخى از صفات را براى خدا اثبات مى كند كه آنها نيز به هيچ روى اين صفات را براى خدا محدود به حدّى نمى سازد بلكه اثبات مطلق است و بس، همانند صفت مالكيت براى خداوند متعال.

مالكيت و حاكميت خداوند

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:( وَلِلَّـهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ ) (١٤٤) : «مالكيت آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست از آنِ خداست و بازگشت همه به سوى اوست.»

و نيز مى فرمايد:( الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا ) : «نه فرزندى براى خود گرفته و نه شريكى در مالكيت و حاكميت دارد...»

اينگونه آيات كه حاكميت و مالكيت در هستى را ويژه خدا مى داند با آيات ديگرى كه مى فرمايد:( أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ) (١٤٥) : «يا از آنهائى كه مالك آنهائيد» هيچگونه منافاتى ندارد. زيرا خداوند سبحان فرموده:

( قُلِ اللَّـهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) (١٤٦)

«بگو: خداوندا مالك ملك و حكومت توئى. به هر كس بخواهى مالكيت مى دهى و از هر كس بخواهى مالكيت را مى گيرى. هر كه را خواهى عزّت مى بخشى و هر كه را خواهى خوار مى سازى. همه خوبيها به دست توست و تو بر هر چيزى قادرى.»

پس، خداوند متعال هنگامى كه بنده خود را مالكيت و حكومت مى بخشد، اين بنده شريك و قرين مالكيت خدا نگردد، و در اينجا مالكيت غير خدائى و بدون خدائى محقق نمى شود. بلكه بنده و آنچه كه مالك آن مى شود، همه از آنِ مولاى اوست، و مالك شدن بنده با اذن خدا و از مصاديق «الملك للّه» است. يعنى: مالكيت و حاكميت خدا، همانند مالكيت بنده او كه محدود به خواست و اجازه خداست، محدود به هيچ حدّى نيست. و بنده مالك تنها در محدوده زمان و مكان و قدرتى كه خدا در اختيارش نهاده حق تصرف و امكان بهره ورى دارد.