ترجمه معالم المدرستین جلد ۱

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 17252
دانلود: 3785


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 97 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17252 / دانلود: 3785
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 1

نویسنده:
فارسی

خالقيت و احياى خداوند

صفت «خالق» و «مُحيى» نيز بدان گونه است كه گذشت. زيرا خداوند متعال خود را«خالق كلّ شى ء»(١٤٧) : «آفريننده همه چيز» معرفى كرده و فرموده:( يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّـهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّىٰ تُؤْفَكُونَ ) (١٤٨) : «آيا آفريننده اى جز خدا هست؟» و فرموده:( أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ ) (١٤٩) : «آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير از آنِ اوست» و فرموده:( هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ ) (١٥٠) : «و اوست كه زنده مى كند و مى ميراند» و فرموده:( أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّـهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَىٰ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) (١٥١) : «ولى و صاحب اختيار، خداست و اوست كه مردگان را زنده مى كند.».

در اينجا نيز انحصار خالقيت و احياء به خداوند متعال به هيچ روى با اذن و اجازه اى كه به عيسى بن مريمعليه‌السلام براى خلق و احياء مى دهد، منافاتى ندارد. همانگونه كه او را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد:

( وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَـٰذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ ) (١٥٢)

«و هنگامى كه به اذن من، از گل چيزى همانند پرنده مى ساختى و در آن مى دميدى و به اذن من پرنده اى مى شد، و كور مادرزاد و مبتلاى به پيسى را به اذن من شفا مى دادى، و مردگان را به اذن من زنده مى كردى...»

و نيز از زبان عيسىعليه‌السلام مى فرمايد:

( وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّـهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَىٰ بِإِذْنِ اللَّـهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ ) (١٥٣)

«من از گل چيزى همانند پرنده مى سازم. سپس در آن مى دمم و به اذن خدا پرنده اى مى گردد و كور مادرزاد و مبتلاى به پيسى را درمان و مردگان را به اذن خدا زنده مى كنم...»

خداوند متعال به گاهِ آفريدن نعوذ باللّه نه همانند ابزار بى اراده و فاقد تصميم است و نه همچون بشر فاقد قدرت بخشش عمل به ديگران است. بلكه او قادر مطلق است و انسان و حيوان و ساير موجودات را از مسير طبيعى با لقاح و بارورى و از مسير غير طبيعى بدون پدر و مادر همچون آدمعليه‌السلام، حيات

مى بخشد و توان آن را دارد كه به عيسىعليه‌السلام اجازه دهد تا او هم به اذن خدا شكل پرنده بسازد و بيافريند، و در عين حال در همه اين موارد، خالق اصلى همان خداوند متعال است.

همچنين است حال احياء و زنده كردن كه خداوند هم قادر است تا مردگان را بدون واسطه در روز قيامت زنده كند و هم قادر است تا قدرت زنده كردن را به عيسى بن مريمعليه‌السلام ببخشد و او به اذن خدا مردگان را زنده كند، و هم قادر است زنده كردن را در ضربتى قرار دهد كه با بخشى از گاو زرد رنگ بنى اسرائيل بر جنازه مقتول زده شود و آن كشته زنده گردد و آنها را از قاتل خود باخبر سازد.(١٥٤)

عيسى بن مريمعليه‌السلام نيز كه پرنده مى آفريد و مرده زنده مى كرد، اين خلق و احياء را با اذن خدا انجام مى داد. بنابراين عيسىعليه‌السلام به گاهِ آفريدن و احياء شريك و انباز و هم رديف و هم طراز خدا نبود. او تنها با اذن خدا بود كه مى آفريد و زنده مى كرد.

ولىّ و شفيع خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

١( أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَـٰذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ ) (١٥٥)

«آيا غير از خدا شفيعانى گرفته اند؟ بگو: آيا اگر چه مالك چيزى نباشند و درك و شعورى نداشته باشند.(باز هم از آنها شفاعت مى خواهيد)؟! بگو: شفاعت همه اش از آنِ خداست كه حاكميت آسمانها و زمين از آنِ اوست و همه شما به سوى او بازگردانده مى شويد!»

٢( مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ ) (١٥٦)

«هيچ ولى و شفيعى جز او براى شما نيست. آيا متذكر نمى شويد؟»

٣( وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُوا إِلَىٰ رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ ) (١٥٧)

«براى آنها جز او ولى و شفيعى نيست.»

٤( وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّـهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ ) (١٥٨)

«و به آنها تذكر بده تا كسى گرفتار دست آورد خود نشود، كه جز خدا نه وليىّ است و نه شفيعى»

آيات مذكور نيز با آياتى كه در زير مى آيد هيچ گونه منافاتى ندارد. چنانكه مى فرمايد:

١( مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ) (١٥٩) «هيچ شفيعى نيست مگر به اذن او».

٢( مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ ) (١٦٠) «كيست كه نزد او جز به اذن او شفاعت كند؟»

٣( يَوْمَئِذٍ لَّا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلً ) (١٦١) «در آن روز، شفاعت سودى نبخشد مگر كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده و گفتارش را بپذيرد».

٤( وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ ) (١٦٢) «و شفاعت سودى نبخشد مگر از كسى كه خدا به او اجازه داده است».

٥( لَّا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا ) (١٦٣) «مالك شفاعت نيستند، مگر كسانى كه نزد خداى رحمان عهد و پيمانى دارند».

٦( يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَىٰ وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ) (١٦٤) «و شفاعت نمى كنند مگر براى آن كس كه خدا راضى باشد».

زيرا، خداوند متعال هنگامى كه به بندگان صالح خود اجازه شفاعت مى دهد، اصل شفاعت از آنِ اوست و تنها به آنها اجازه داده تا شفاعت كنند. پس شفيع حقيقى در اين هنگام جز خدا نباشد.

همچنين است حال «ولىّ» كه خداوند متعال مى فرمايد:

١( إِنَّ اللَّـهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّـهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ) (١٦٥)

«حكومت آسمانها و زمين تنها از آنِ خداست. زنده مى كند و مى ميراند. و شما را جز خدا ولىّ و ياورى نباشد.»

٢( أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّـهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّـهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ) (١٦٦)

«آيا نمى دانستى كه حكومت آسمانها و زمين از آنِ خداست؟ و شما را جز خدا ولىّ و ياورى نباشد.»

٣( أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلًا ) (١٦٧)

«آيا كافران پنداشتند كه بندگان مرا به جاى من اولياى خود مى گيرند؟ ما جهنم را براى ورود كافران آماده كرده ايم!»

اين گونه آيات نيز هيچگونه منافاتى با آياتى كه مى آيد ندارد:

( إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ) (١٦٨)

«ولىّ و سرپرست شما، تنها خداست و پيامبر او و كسانى كه ايمان آورده اند؛ آنها كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند».

آرى، بين اين آيات هيچ منافاتى وجود ندارد، و اگر بگوئيم خدا ولىّ ماست و رسول او و مؤمنانى كه نماز را برپا مى دارند و در ركوع زكات مى دهند نيز ولىّ ما هستند مرتكب شرك نشده ايم. زيرا ولايت حقيقى از آنِ خداست و او خود اين ولايت را به آنها بخشيده است. همانگونه كه پدر را بر فرزند ولايت داده است.

پس، در همه اين صفات مذكور، هم صحيح است كه گفته شود: حاكم و مالك و شفيع و ولىّ و... تنها خداست و بس، و هم صحيح است كسانى را كه خدا اين صفات را بدانان بخشيده، مالك و حاكم و شفيع و ولى ناميد. روشن ترين مثال براى سخن ما نمونه اى است كه مى آيد:

خداوند متعال در آيات زير مى فرمايد:

١( الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَىٰ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) (١٦٩)

«آنها كه فرشتگان روحشان را مى گيرند و به خود ستم كرده اند...»

٢( الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ) (١٧٠)

«آنها كه فرشتگان روحشان را مى گيرند و پاكيزگانند، به آنها مى گويند: سلام بر شما...»

٣( وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ ) (١٧١)

«فرستادگان ما روح او را مى گيرند، و كوتاهى نمى كنند».

٤( قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ) (١٧٢)

«بگو: فرشته مرگ كه مأمورتان شده، روح شما را مى گيرد. سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد».

و در اين آيه مى فرمايد:

( اللَّـهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ) (١٧٣)

«خداوند است كه همه ارواح را به گاه مرگشان مى گيرد».

بنابراين، هركه بگويد فرشتگان با اذن خدا ارواح را به هنگام مرگ مى گيرند، نه دروغ گفته و نه مشرك شده، و هركه بگويد: فرشته مرگ عزرائيل با اذن خدا ارواح را به گاه مرگ مى گيرد، نه دروغ گفته و نه مشرك شده، و ميان اين دو قول و قول به اين كه، خداوند است كه همه ارواح را به گاه مرگ مى گيرد، هيچگونه منافاتى نيست. زيرا در همه اين حالات كسى غير خدا و يا همراه با خدا ارواح را نگرفته، بلكه اين خود خداست كه جانها را گرفته است.(١٧٤)

شأن و حال ديگر صفاتى كه در پيش گذشت نيز بدينگونه است.

____________________

(٩٣) روزنامه الشرق الاوسط به تاريخ ٣/١٢/١٩٨٤ در مقاله اى تحت عنوان «حكم مجلس بزرگداشت ميلاد پيامبرص و ميلاد ديگران».

(٩٤) سوره بقره / ١٢٥.

(٩٥) صحيح بخارى، كتاب الانبياء ج ٢ ص ١٥٨ و ١٥٩.

(٩٦) سوره بقره / ١٥٨.

(٩٧) همان ص ١٥٨. و معجم البلدان مادّه «زمزم» و تاريخ طبرى و ابن اثير در شرح حال اسماعيلع.

(٩٨) مسند احمد، ج ١ ص ٣٠٦ و نزديك به آن در مسند طياسى ص ١٢٧ حديث ٢٦٩٧. و نيز مراجعه كنيد: معجم البلدان مادّه «كعبه» و تاريخ طبرى و ابن اثير در شرح حال ابراهيمع.

(٩٩) صحيح بخارى، كتاب المغازى، باب نزول النبىص الحجر. صحيح مسلم، كتاب الزهد و الرقائق، حديث ٤٠ كه آن را به اختصار آورده است. مسند احمد ج ٢ ص ١١٧ كه عبارت متن از اوست. تاريخ طبرى چاپ اروپا ج ١ ص ٢٥٠.

(١٠٠) مسند احمد، ج ٦ ص ٦٦.

(١٠١) صحيح مسلم، كتاب الجمعه، باب فضل الجمعه حديث ١٧ و ١٨.

(١٠٢) سوره بقره / ١٨٥.

(١٠٣) سوره قدر / ١ ٣.

(١٠٤) مسند احمد، ج ١ ص ٨٧ و ٨٩ و ٩٦ و ١١٠ و ١١١ و ١٢٨ و ١٣٨ و ١٣٩ و ١٤٥ و ١٥٠ و مسند طيالسى حديث ٩٦ و ١٥٥.

(١٠٥) مسند احمد، ج ١ ص ٨٩ و ٩٦.

(١٠٦) همان، ج ٢ ص ٢٤٦.

(١٠٧) همان، ص ٢٨٥.

(١٠٨) سيره ابن هشام، چاپ مصر، ج ١ ص ٦. تاريخ طبرى، چاپ اروپا، ج ١ ص ٣٥٢. تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج ١ ص ٨٩. تاريخ ابن كثير، ج ١ ص ١٩٣ و معجم البلدان مادّه: حجر.

(١٠٩) طبقات ابن سعد، ج ١ ص ٢٥ كه ما فشرده آن را آورديم.

(١١٠) الاكتفاء فى مغازى المصطفى و الثلاثة الخلفاء ص ١١٩ تصحيح «هنرى ماسه» چاپ «جول كريونل» الجزاير ١٩٣١ م. و كلاعى سليمان بن موسى چنانكه در مقدمه كتابش آمده در سال ٥٦٥ هجرى متولد و در سال ٦٣٤ ه وفات كرده است.

(١١١) ابن جبير محمدبن احمدبن جبير كنانى اندلسى... در شب شنبه دهم ربيع الاول ٥٣٩ يا ٥٤٠ هجرى متولد و در شب چهارشنبه ٢٧ يا ٢٩ شعبان ٦١٦ ه در اسكندريه درگذشت. اديبى زبردست، شاعرى ممتاز و شخصيتى بزرگ با خُلقى كريم و از علماى فقه و حديث اندلس بود. سفرنامه او كتابى است حاوى داستان سفرش به حج كه از روز دوشنبه ١٩ شوال ٥٧٨ ه شروع و تا روز پنجشنبه ٢٢ محرم ٥٨١ طول كشيده و مصر و سرزمين هاى عرب و عراق و شام و... را ديدار كرده و شهرهاى محل عبور و ايستگاه هاى فرود خود را در آن معرفى نموده است.

(١١٢) فروغ كافى، كتاب الحج، باب حج ابراهيم و اسماعيل حديث ١٤، جلد ٤ ص ٢١٠. من لايحضره الفقيه، كتاب الحج ج ٢ ص ١٢٥. وافى، كتاب الحج، ج ٨ ص ٢٨ و بحار الانوار، كتاب النبوة ج ٥ ص ١٤٣ و ١٤٤ حديث ٤١ و ٥٤.

(١١٣) همان.

(١١٤) همان.

(١١٥) مختصر كتاب البلدان تأليف ابوبكربن فقيه همدانى ت / ٣٤٠ ه چاپ بريل، ليدن ١٣٠٢ ه ص ١٧.

(١١٦) سوره بقره / ١٢٥.

(١١٧) سوره كهف / ٢١.

(١١٨) صحيح بخارى، كتاب فضائل اصحاب النبىص، باب مناقب خالدبن وليد، ج ٢ ص ٢٠٤ چاپ مصر.

(١١٩) صحيح بخارى، ج ١ ص ١٥٨. صحيح مسلم، ج ٤ ص ١٨٠٨. سنن ابن ماجه، ج ١ ص ٤٧٣ حديث ١٤٧٥. طبقات ابن سعد، ج ١ قسمت اول ص ٨٨ چاپ اروپا، و مسند احمد، ج ٣ ص ١٩٤.

(١٢٠) صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج ٤ ص ٣ و ١٩١ و كتاب التوحيد، باب: «انّ رحمة اللّه قريب من المحسنين. صحيح مسلم، كتاب الجنائز، ج ٢ ص ٦٣٦ حديث ١١. سنن ابى داود، كتاب الجنائز، ج ٣ ص ١٩٣ حديث ٣١٢٥. سنن نسائى، ج ٤ ص ٢٢ و مسند احمد، ج ٥ ص ٢٠٤ و ٢٠٦ و ٢٠٧.

(١٢١) طبقات ابن سعد، ج ٣ ص ١١. مغازى واقدى، ج ١ ص ٣١٥ ٣١٧. امتاع الاسماع ج ١ ص ١٦٣. مسند احمد، ج ٢ ص ٤٠. تاريخ طبرى، ج ٢ ص ٥٣٢. سيره ابن هشام، ج ٣ ص ٥٠. استيعاب و اسدالغابه نيز فشرده آن را در شرح حال حمزه روايت كرده اند.

(١٢٢) صحيح مسلم، ج ٢ص ٦٧١ حديث ١٠٨. مسند احمد، ج ٢ ص ٤٤١. سنن نسائى ج ٤ ص ٩٠. سنن ابن ماجه ج ١ ص ٥٠١ حديث ١٥٧٢. و سنن ابى داود، ج ٣ ص ٢١٨ حديث ٣٢٣٤.

(١٢٣) سنن ابن ماجه، ج ١ ص ٥١٤ حديث ١٦١٠ و ١٦١١. سنن ترمذى، ج ٤ ص ٢١٩ و گويد: اين حديث، حديثى حَسَن است. سنن ابوداود، ج ٣ ص ١٩٥ حديث ٣١٣٢. و مسند احمد، ج ١ ص ٢٠٥ و ج ٦ ص ٣٧٠.

(١٢٤) صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج ١ ص ١٥٤ و كتاب الطلاق، ج ٣ ص ١٨٩ ١٩٠. صحيح مسلم، كتاب الطلاق، حديث ١٤٨٦ و ١٤٨٧ و ١٤٩٠ و ١٤٩١ ص ١١٢٤ ١١٢٨. سنن ابوداود، كتاب الطلاق، ج ٢ ص ٢٩٠ ٢٩١، حديث ٢٩٩٠ و ٢٣٠٢. سنن ترمذى، ج ٥ ص ١٧١ ١٧٤. سنن نسائى، كتاب الطلاق. سنن ابن ماجه، ج ١ ص ٣٧٤ حديث ٢٠٨٥ ٢٠٨٧. سنن دارمى، ج ٢ ص ١٦٧. موطّأ مالك، حديث ١٠١ و ١٠٥. طبقات ابن سعد، ج ٤ قسمت اول ص ٢٧ و ٢٨ و ج ٨ ص ٧٠. مسند احمد، ج ٥ ص ٨ و ج ٦ ص ٣٧ و ١٨٤ و ٢٤٩ و ٢٨١ و ٢٨٧ و ٣٢٤ و ٢٣٥ و ٣٢٦ و ٣٦٩ و ٤٠٨ و ٤٢٦. مسند طيالسى، ص ١٥٨٧ و ١٥٨٩ و ١٥٩١.

(١٢٥) صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج ١ ص ١٥٥ ١٥٦. صحيح مسلم، كتاب الجنائز، ص ٦٤١ حديث ٢٢.

(١٢٦) صحيح مسلم، كتاب الجنائز، ص ٦٤٢ ٦٤٣ حديث ٢٥ و ٢٦ و ٢٧. و نزديك به آن در سنن ترمذى، كتاب الجنائز، ج ٤ ص ٢٢٥، و سنن ابوداود، كتاب الجنائز، ج ٣ ص ١٩٤ حديث ٣١٢٩.

(١٢٧) شرح نووى در حاشيه صحيح مسلم چاپ المطبعة المصرية ١٣٤٩ هجرى، ج ٦ ص ٢٢٨.

(١٢٨) سنن نسائى، كتاب الجنائز، باب: الرخصة فى البكاء على الميت. سنن ابن ماجه، كتاب الجنائز، ص ٥٠٥ حديث ١٥٨٧. مسند احمد، ج ٢ ص ١١٠ و ٢٧٣ و ٣٣٣ و ٤٠٨ و ٤٤٤.

(١٢٩) صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج ١ ص ١٥٨.

(١٣٠) «اصول سه گانه و دلايل آن».

(١٣١) سوره جن / ٥٦.

(١٣٢) رسالة الاصول الثلاثة، چاپ قاهره، ١٣٨٠ هجرى، و رسالة الدين و شروطها همان چاپ. همچنين به اين آيه اسراء / ٥٦ و آياتى نظير آن نيز استدلال كرده اند:«قل ادعوا الّذين زعمتم من دونه فلا يملكون كشف الضرّ عنكم و لا تحويلا».

(١٣٣) سوره ذاريات / ٥٦.

(١٣٤) سوره عنكبوت / ٦٥.

(١٣٥) رساله شفاء الصدور، چاپ اول مؤسسة النور للطباعة و التجليد.

(١٣٦) «حكم تنها از آن خداست. بر او توكل كردم، و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.» يوسف / ٦٧.

(١٣٧) «آيا غير خدا را حَكم و داور بگيرم؟ در حالى كه او اين كتاب را به سوى شما فرستاده است.» انعام / ١١٤.

(١٣٨) تكرار مى كنيم كه ما در صدد احصاى ادله طرفين بحث نيستيم، بلكه تنها نمونه هائى از آنها را مى آوريم.

(١٣٩) مراجعه كنيد: اخبار صفين و اخبار خوارج در تاريخ طبرى، ابن اثير و ابن كثير و ديگر كتب تاريخى.

(١٤٠) و اين در زمانى بود كه پسر عموى رسول خداص علىعليه‌السلام از يمن پيمانه اى طلا براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد و او آن را در بين چهار نفر از مؤلفه قلوب تقسيم نمود. قريش و انصار خشمگين شدند و گفتند: آن را به بزرگان نجد مى دهد و ما را رها مى كند! پيامبر فرمود: دلهايشان را به دست مى آورم. در اين هنگام مردى سر تراشيده پيش آمد... و گفت: يا محمد! از خدا بترس! پيامبر فرمود: اگر من خدا را نافرمانى كنم ديگر چه كسى او را اطاعت مى كند؟ آيا او مرا امين اهل زمين قرار داده و شما امينم نمى دانيد؟! و چون بازگشت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «از همتايان اين گروهى هستند كه قرآن را مى خوانند ولى از حنجره هايشان فراتر نمى رود؛ همانند تيرى كه از كمان مى جهد از اسلام خارج مى شوند و اسلاميان را مى كشند...» صحيح بخارى، كتاب التوحيد ج ٤ ص ١٨٨ و صحيح مسلم، كتاب الزكاة ص ٧٤١ حديث ١٤٣.

(١٤١) صحيح مسلم، كتاب الزكاة، باب ذكر الخوارج و صفاتهم حديث ١٤٣ ١٤٦.

(١٤٢) سوره مائده / ٤٢.

(١٤٣) سوره نساء / ٣٥.

(١٤٤) سوره مائده / ١٨.

(١٤٥) سوره نساء / ٣ و ٢٤ و ٢٥ و ٣٦.

(١٤٦) سوره آل عمران / ٢٦.

(١٤٧) انعام / ١٠٢.

(١٤٨) فاطر / ٣.

(١٤٩) اعراف / ٥٤.

(١٥٠) مؤمنون / ٨٠.

(١٥١) شورى / ٩.

(١٥٢) مائده / ١١٠.

(١٥٣) آل عمران / ٤٩.

(١٥٤) اشاره است به آيات: ٦٧ ٧٣ سوره بقره.

(١٥٥) زمر / ٢٣ و ٤٤.

(١٥٦) سجده / ٤.

(١٥٧) انعام / ٥١.

(١٥٨) انعام / ٧٠.

(١٥٩) يونس / ٣.

(١٦٠) بقره / ٢٥٥.

(١٦١) طه / ١٠٩.

(١٦٢) سبا / ٢٣.

(١٦٣) مريم / ٨٧.

(١٦٤) انبيا / ٢٨.

(١٦٥) توبه / ١١٦.

(١٦٦) بقره / ١٠٧.

(١٦٧) كهف / ١٠٢.

(١٦٨) مائده / ٥٥.

(١٦٩) نحل / ٢٨.

(١٧٠) نحل / ٣٢.

(١٧١) انعام / ٦١.

(١٧٢) سجده / ١١.

(١٧٣) زمر / ٤٢.

(١٧٤) اين استدلال برگرفته از قول امام على عليه‌السلام است كه شيخ صدوق آن را در باب: «الرّد على الثنوية و الزنادقة» ص ٢٤١ كتاب توحيد خود آورده است.

خواندن پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و توسل به او در راه خدا بنابر آنچه بيان داشتيم

دادن صفت حاكم و مالك و شفيع و خالق و زنده كننده و ميراننده و ولىّ به غير خدا اگر با اذن خدا باشد، در چنين حالى، غير خدا و جز خدا و همراه با خدا در كار نخواهد بود. بنابراين بيان، خواندن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و توسل به او در راه خدا نيز، اگر با اذن خدا باشد، در اينجا هم، خواندن غير خدا و جز خدا و همراه با خدا در كار نبوده و از مصاديق مورد نهى خداوند در اين آيه( فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّـهِ أَحَدًا ) نخواهد بود.

و پيش از اين، در حديث صحيح مسند احمد و سنن ترمذى و ابن ماجه و بيهقى ديديم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن صحابى نابينا را آموزش داد تا پس از نماز بگويد: «خداوندا من از تو درخواست مى كنم و به وسيله پيامبرت نبىّ رحمت به سوى تو مى آيم. اى محمد! من به وسيله تو به سوى پروردگارم مى روم تا حاجتم برآورده شود. خداوندا او را شفيع من قرار ده»(١٧٥) و خداوند حاجتش را برآورده ساخت و پيامبر را شفيع او قرار داد و شفايش بخشيد. اين گونه توسل مصداق سخن خداى متعال در اين آيه است كه مى فرمايد:( وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ ) (١٧٦) : «و براى تقرب به او وسيله اى بجوئيد» و نيز در اين آيه كه مى فرمايد:( يَبْتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ ) (١٧٧) : «براى تقرب به پروردگارشان وسيله اى مى جويند».

تا اينجا برخى مسائل مورد اختلاف را عرضه داشتيم و به آثار ظاهرى آنها

اشاره كرديم. در بحث بعد انگيزه اصلى و علت حقيقى اختلافات، يعنى دو عنوان آتى را مورد بررسى قرار مى دهيم:

١ استكبار مخلوقات در طول تاريخ

٢ نياز سلطه حاكم در اين امت به ارائه چهره خاصّى از پيشوايان انسانيت كه با چهره فرو رفته در شهوات خودشان تناقض نداشته باشد. كه بيان آن چنين است:

الف - اولين انگيزه حقيقى در پيدايش اختلاف در ابتداى خلقت

خداوند سبحان در بيان داستان ابليس و سجده نكردنش بر آدمعليه‌السلام مى فرمايد:

١( قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ ) (١٧٨)

«فرمود: اى ابليس! چه مانعت شد كه بر آنچه به دست قدرت خود آفريدم سجده كنى؟! استكبار ورزيدى يا از برترين ها بودى؟! گفت: من از او بهترم...»

٢( قَالَ لَمْ أَكُن لِّأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ) (١٧٩)

«گفت: من كسى نيستم كه براى بشرى سجده كنم كه او را از گِل خشكيده برگرفته از گِل بدبو آفريدى!»

آرى، ابليس در ابتدا به درازاى عمر فرشتگان، خداى سبحان را به وحدانيت و يگانگى و بى شريك بودن عبادت كرد. سپس براى آدم، صفىّ و برگزيده خدا در عصر خويش، سر فرود نياورد و او را كوچك شمرد و آن شد كه شد.

اما مردمانى كه استكبار ورزيدند و انبيا و برگزيدگان خدا را كوچك شمردند نيز بسيار و بى شمارند كه به نمونه هايى از رفتار آنان اشاره مى كنيم.

در امتهاى پيشين:

قوم نوح و عاد و ثمود به پيامبرانشان گفتند:

١( مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَرًا مِّثْلَنَا... وَمَا نَرَىٰ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ ) (١٨٠)

«تو را جز بشرى همانند خود نمى بينيم... و هيچگونه فضل و برترى براى شما بر خود نمى شناسيم»

٢( مَا هَـٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ ) (١٨١)

«اين جز بشرى همانند شما نيست كه مى خواهد بر شما برترى بيابد».

٣( إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا... ) (١٨٢)

«شما تنها بشرى همانند ما هستيد...».

٤( مَا هَـٰذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ ) (١٨٣)

«اين نيست مگر بشرى همانند شما كه از آنچه مى خوريد، مى خورد و از آنچه مى نوشيد، مى نوشد».

و انبيا در پاسخ اين اعتراض و اهانت امتهايشان به آنها مى گفتند:

( قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّـهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ) (١٨٤)

«آرى ما نيز بشرى همانند شما هستيم، ولى خداوند به هركس از بندگانش كه بخواهد نعمت مى بخشد».

در عصر خاتم انبيا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

ابن حجر در اصابه، در شرح حال «ذو الخويصره» رئيس خوارج از «أنس» روايت كند كه گفت: «در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردى بود كه عبادت و تلاشش ما را به شگفت مى آورد. نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يادش كرديم او را نشناخت، اوصافش را بيان كرديم باز هم او را نشناخت. در حال سخن گفتن از او بوديم كه ناگهان پيدا شد و گفتيم: اين همان است! فرمود: «شما مرا از مردى خبر مى دهيد كه در چهره اش چركينه اى از مُهر شيطان است» آن مرد پيش آمد و بر بالاى سر جمع ايستاد و به آنها سلام نكرد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «تو را به خدا سوگند مى دهم، آيا هنگامى كه به اين مجلس رسيدى گفتى: «در اين قوم كسى برتر از من يا بهتر از من نيست؟» گفت: به خدا سوگند آرى! سپس وارد(مسجد)شد تا نماز بگزارد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «چه كسى اين مرد را مى كشد؟» تا آخر حديث كه فرمود: «اگر كشته شود، دو نفر از امتم هم اختلاف نمى كنند».(١٨٥)

در عصر ما

آن مرد بظاهر آگاه سعودى بود كه گفت: «محمد مردى مثل من بود و مرد!»

علت اين سخن نيز استكبار و خودبزرگ بينى است. همانگونه كه پيشينيان بودند.

فشرده بحث ديديم كه ابليس، صفى و برگزيده خدا آدمعليه‌السلام را برتر از خود نمى بيند و براى او كرنش نمى كند و مى گويد: «او بشر است.»

و ديديم كه قوم نوح و عاد و ثمود، انبياى الهى را برتر از خود نمى دانستند و به آنان مى گفتند: «شما تنها بشرى همانند ما هستيد».

و ذوالخويصره رئيس و ريشه خوارج به جمعى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز در بين آنان بود گفت: «در اين قوم كسى برتر يا بهتر از من نيست!».

و در عصر ما نيز بدان گونه است. پس، اولين سبب و انگيزه اهانت به برگزيدگان الهى، استكبار و خودبزرگ بينى آدميان است.

ب - دومين انگيزه پيدايش اختلاف

دومين انگيزه پيدايش اختلاف در امت اسلامى در طول تاريخ، نياز سلطه هاى حاكم بر مسلمانان به ارائه چهره اى خاص از پيشوايان انسانيت يعنى: انبيا و اصفياى برگزيده خداوند است. چهره اى كه با زندگى هوسبازانه و شهوت آلود آنها تضاد و تناقضى نداشته باشد.

بدين خاطر، بخشى از برنامه هاى اين دو گروه آن شد كه، آيات خدا را به گونه اى تأويل و معنى كنند كه انبيا و برگزيدگان الهى را نيز گناهكار و غير منزّه جلوه دهند، و بعد، رواياتى را درباره فرو شدن آنها در سرگرميها و شهوات ساخته و پرداخته كردند و گاهى از اسرائيليات و روايات تورات و انجيل بهره جستند. همانگونه كه درباره داود پيامبرعليه‌السلام و زوجه اوريا(١٨٦) و غير آن روايت كردند، و نيز، نمونه هاى بسيارى كه در سيره انبياعليه‌السلام ساخته و انتشار دادند و ما پيش از اين برخى از آنچه را كه در سيره افضل انبيا و خاتم آنان روايت كرده اند،

يادآور شديم. و در همين مسير، يعنى مسير همانند نشان دادن انبيا و اوصيا با ديگر افراد بشر، و اينكه امتيازى بر غير خود ندارند، آيات صريح قرآنى درباره معجزات ايشان را تأويل و توجيه كردند و رواياتى همگون با گفتار خود، ساخته و منتشر نمودند تا مثلاً ساختن پرنده اى گلى از سوى عيسىعليه‌السلام و دميدن در آن و پرنده شدنش به اذن خدا را امرى بشرى و عادى جلوه گر سازند.

در مقابل اين احاديث و اينگونه تأويل و توجيه آيات كتاب خدا، با چنان انگيزه هايى كه گذشت، در كتابهاى تفسير و حديث و سيره، روايات ديگرى است كه دلالت بر امتياز و ويژگى انبيا و برگزيدگان الهى دارد و بخشى از مسلمانان بدانهاايمان آورده و آيات كتاب خدا را بر اساس آن احاديث تفسير و معنى كرده اند. و نتيجه آن ديدگاه ويژه هريك از دو گروه درباره صفات خدا و صفات انبيا و عرش و كرسى و ساير معارف اسلامى است كه با ديدگاه گروه ديگر تناقض دارد، و هر طايفه اى بدانچه در اختيار دارد ايمان آورده و مخالفان نظريه خود را تكفير مى كند، كه تفرقه هاى طول تاريخ نتيجه و اثر آن است. اما علاج و چاره به گونه اى است كه به يارى خداى متعال آن را در «خلاصه و خاتمه» اين بحث بيان مى داريم.