ترجمه معالم المدرستین جلد ۱

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 17249
دانلود: 3785


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 97 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17249 / دانلود: 3785
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 1

نویسنده:
فارسی

٩ - خلاصه و خاتمه

خداوند، اسلام را نظامى در خور و شايسته سرشت آدمى قرار داد و او را به وسيله پيامبرانش هدايت فرمود و هرگاه پيامبرى وفات مى نمود و امتش شريعت او را دگرگون مى كردند، خداوند دين خود را با فرستادن پيامبرى تازه تجديد مى نمود، و در نهايت حكمتش بر آن شد تا تجديد شرايع را با شريعت خاتم انبيا پايان بخشد و اصول اسلام را با حفظ قرآن كريم از زيادت و نقصان، حفظ فرمايد. ولى راويان شريعت از خطا و نسيان مصون نماندند؛ چنانكه نويسندگان و نسخه برداران كتب حديث نيز از لغزش و اشتباه در امان نشدند. و اكنون چهارده قرن است كه مسلمانان، بسيارى از روايات متعارض سيره و سنت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با اجمال و تفصيل و عام و خاص آن، و عوامل خارجى تأثيرگذار بر روايت حديث، و آنچه كه پيش تر به آن اشاره كرديم، همه اين روايات را دست به دست مى گردانند. و بدين خاطر، نظرات مجتهدان و صاحب نظران در ترجيح برخى بر برخى متفاوت شده است. اضافه بر آنكه هر فرقه اى آيات متشابه قرآن كريم را با ديدگاه خاص خود تأويل و معنى مى كند و آيات محكم ديگر را حمل بر آن مى نمايد.

و بدين گونه، مسلمانان به فرقه ها و مذاهب مختلف تقسيم شدند و قرنهاى متمادى يكديگر را تكفير كردند و گاهى مخالفان خود را كشتند و خانه هايشان را ويران كردند! و اكنون با وجود اين همه زمينه تفرقه، و اين همه مسائل اختلافى كه نمونه هايى از آن را پيش تر بيان داشتيم، وحدت كلمه مسلمانان چگونه ممكن مى شود؟ نه، نزديكى ميان مسلمانان با بقاى بر تقليد از پيشينيان، هرگز ميسّر نگردد. مگر آنكه هر گروهى ديدگاه اسلامى و تفسير قرآنى و حديثى و نظرات پيشينيان خود را كه منشأ اختلاف شده، در معرض بحث علمى استوار و بر حق قرار دهد و از تكيه بر جوسازى و فشار و دشنام و افتراء به سود گروه و ديدگاه خود پرهيز نمايد كه خدا ما را از آن نگاه دارد و سپس با تجرد علمى و ذهن باز به ديدگاه گروه ديگر گوش فرا دهد، كه حقيقت زاده بحث و بررسى است.

و راه صحيح رسيدن به آن اينكه، علماى مسلمان با تجريد علمى صرف به اين بحث ها روى آورند و نتيجه آن را به نشست هاى بزرگ علمى اسلامى مانند: جامع ازهر شريف در قاهره و جامعه اسلامى مدينه منوره و رابطة العالم الاسلامى در مكه و جوامع اسلامى بزرگ نجف اشرف و قم و خراسان و قيروان و زيتونه، عرضه نمايند تا آنها را بررسى و تفكيك و ناب سازند. سپس نتيجه آن را براى نشر در اختيار حكومتهاى بلاد اسلامى قرار دهند تا همه مسلمانان بدان دسترسى داشته باشند و هر گروهى بخواهد نظر و ديدگاه گروه ديگر را به درستى دريابد، آشكارا و بى غموض و اشكال بدان دست يابد و بتواند رأى ديگرى را با بهترين شيوه پذيرفته و يا برادر مسلمانش را در نظريه اش معذور بدارد. و بدين گونه، همه مسلمانان نظرات يكديگر را بفهمند و به هم نزديك شوند و تلاش خود را در اصلاح امور خويش يكسان سازند.(١٨٧)

و در اين مسير، ضرورى آن است كه ابتدا مصادر و منابع شريعت اسلامى و كيفيت دريافت مسلمانان از آنها و راههاى رسيدن به سنت نبوى، مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

اينجانب براى رسيدن به اين هدف بزرگ بود كه از خداى متعال استمداد جسته و با روش زير به تأليف اين كتاب پرداختم.

روش بحث در اين كتاب پيش از اين نمونه هايى از مسائل مورد اختلاف و منشأ و انگيزه آنها را بيان داشتيم. ولى بررسى و ريشه يابى خلاف و اختلاف باقى ماند كه بزودى در ابواب قسم اول اين كتاب آن را مطرح مى كنيم تا مصلحانِ غيرتمند اسلام و مسلمانان

آن را مورد توجه قرار دهند و به يارى خدا در پرتو شناخت آن، راه نزديكى ابناى امت اسلامى و وحدت كلمه آنها بر ضد دشمنان اسلام را با تلاشى هماهنگ هموار سازند.

و در مسير اين هدف مى گوئيم: چون همه طوايف مسلمانان در نهايت به دو مكتب مى رسند(١٨٨) : مكتب امامت و مكتب خلافت، بحث ما در اين كتاب چنين است:

نخست بحث از ديدگاه دو مكتب درباره صحابه و عدالت آنهاست. زيرا ايشان حلقه رابط دستيابى به سنت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند. و ديدگاه مكتب خلفا آن است كه ايشان همگى عادلند و تشكيك در عدالت آنها ممنوع است و اخذ حديث از همه آنان صحيح باشد. و مكتب ديگر گويد: در ميان صحابه هم نيكوكار باتقوا وجود دارد كه حديثش مقبول است و هم بدكارى كه خدا منافقش خوانده و فرموده:«و من اهل المدينة مردوا على النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم»(١٨٩) : «و از اهل مدينه(نيز)گروهى سخت پايبند نفاقند كه تو آنها را نمى شناسى ولى ما آنها را مى شناسيم.»

و بدين گونه، ادلّه دو مكتب در اين باب را با ديد علمى صِرف بررسى كرده و پس از آن، ديدگاه دو مكتب درباره امات و خلافت و دلايل آنها را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم. زيرا به نظر يكى از اين دو مكتب، خلفاى چهارگانه اول از راههاى وصول به شريعت اسلامى هستند و درباره آنها از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه فرمود:«خذوا بسنتى و سنة خلفاء الراشدين من بعدى و عضّوا عليها بالنواجذ»«سنت من و سنت خلفاى راشدين بعد از من را بگيريد و با چنگ و دندان نگاهشان داريد» و سپس همين مكتب برخى از آراء و نظرات و اجتهادات شخصى آنها را جزء مصادر و مدارك شريعت اسلامى به حساب آورده است.(١٩٠)

چنانكه امامان دوازده گانه نيز در نزد پيروان مكتب اهل البيتعليه‌السلام چنين اند و آنها ايشان را از راههاى وصول به شريعت اسلامى مى دانند و هر آنچه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره احكام شريعت روايت مى كنند، همه را بدون ترديد از آنها مى گيرند. پس به ناچار بايد دلايل هر دو طرف در اين راه ناب و شفاف گردد.

دوّم نظرات و ديدگاه هاى هر دو مكتب درباره مصادر و مدارك شريعت اسلامى را با امانت علمى مورد بررسى قرار داده و اين بحث ها را با ذكر برخى از عملكردهاى فرهنگى، سياسى و اجتماعى دو مكتب و آثار آن در جامعه اسلامى به آخر بردم.

سوّم در پايان، برخى از تهمت هاى بسته شده بر مكتب اهل البيتعليه‌السلام را آورده و به ناب سازى و شفافيت اين مكتب پرداختم. از خداوند متعال درخواست مى كنم تا به لطف خود مرا در بحث و بررسى روايات اين دو مكتب درباره قرآن كريم نيز توفيق عطا فرمايد.

و اكنون اين مباحث را به جامعه گرانقدر اسلامى عرضه مى دارم و اميد آن دارم كه با ديد علمى صرف در آن بنگرند و مرا از اشتباهاتم در راه گسترش معارف اسلامى و بستر سازى تقريب و تفاهم ميان مسلمانان، آگاه سازند.

( قُلْ هَـٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّـهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّـهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ) (١٩١) : «بگو: اين راه من است. با بصيرت به سوى خدا فرا مى خوانم؛ من و پيروانم، و منزه است خدا. و من از مشركان نيستم.»

ديدگاههاى دو مكتب

درباره مصادر و مدارك شريعت اسلامى مقدمه در تاريخ انديشه اسلامى، پس از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، جدائى آشكارى را ميان دو مكتب متعارض اسلامى مى يابيم: مكتب هيئت حاكمه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا پايان دوره خلفاى عثمانى تركيه، و مكتب امامان اهل البيتعليه‌السلام تا امام دوازدهم.(١٩٢) اين اختلاف همواره در ميان دانشمندان و پيروان مسلمان آنها تا عصر حاضر و تا آنگاه كه خدا بخواهد نيز ادامه داشته و ادامه دارد.

ما در مباحث آينده، مكتب اول را «مكتب خلفا» و ديگرى را «مكتب اهل البيت» مى ناميم و ابتدا به بيان منشأ و موارد اختلاف آنها پرداخته و بعد، نمونه هائى را يادآور مى شويم.

موارد اختلاف هر دو مكتب درباره قرآن كريم ديدگاه مشتركى دارند و خود را به حلال و حرام و واجب و مستحب آن ملتزم مى دانند. ولى در تأويل و معناى آن، به ويژه متشابهاتش به شدت اختلاف نظر دارند. و نيز درباره امور سه گانه زير اختلاف نظر دارند:

١ درباره صحابه.

٢ درباره امامت و خلافت كه از راههاى دستيابى به مصادر و اصول شريعت اسلامى هستند.

٣ درباره مصادر و اصول شريعت اسلامى پس از قرآن.

و به زودى پس از بررسى مصطلحات وارد در اين باب به بررسى ديدگاههاى هريك از اين دو مكتب خواهيم پرداخت. اكنون بحث و بررسى مصطلحات مشترك در جميع ابواب اين كتاب را آغاز، و سپس كيفيت تدوين كتابهاى لغت عرب را مورد توجه قرار مى دهيم.

لغات عربى و مصطلحات اسلامى نخست تعريف و تقسيم الف لغت زبان عرب يا نامگذارى اعراب.

ب مصطلح شرعى اسلامى يا نامگذارى شارع مقدس.

ج مصطلح متشرعه يا نامگذارى مسلمانان.

د حقيقت و مجاز.

الف - لغت عرب:

بحث ما درباره «لغت عرب» تنها از آن رو است كه «قرآن كريم» به زبان عربى نازل گرديده است. بنابراين مى گوييم:

بيشتر الفاظ عربى كه امروزه به كار مى بريم، پيش از اسلام و بعد از اسلام تا زمان ما، در همين معانى شايع و رايج بوده است، مانند: «أكل و نوم و ليل و نهار» كه به معناى: «خوردن و خوابيدن و شب و روز» است.

اما برخى از اين لفاظ در زبان عرب معانى متعدد دارد، مانند لفظ: «غُنْم» كه در ابتدا به معناى: «كسب سود» بوده است؛ سپس در همين زبان به معناى: «دستيابى آسان بر شيئى» استعمال گرديده و پس از آن در اسلام به معناى:

«دستيابى مطلق بر شيئى» به كار رفته است، آسان و غير آسان.

گاهى نيز يك لفظ واحد نزد قبيله اى به يك معنى و نزد قبيله ديگر به معناى ديگر به كار رفته است، مانند لفظ: «أثْلَب» كه در زبان حجازى «حَجَر» و سنگ است و در زبان تميمى «تراب» و خاك.(١٩٣)

در زمان ما نيز، لفظ: «مبسوط» در نزد عراقى ها به معناى «مضروب» است و نزد سورى ها و لبنانى ها به معناى «مسرور» به كار مى رود. در چنين حالاتى مثلاً لازم است بگوييم: «أثْلَب» در زبان تميمى به معناى فلان و در زبان حجازى به معناى فلان است. همچنين است لفظ «مبسوط».

ب - مصطلح اسلامى يا نامگذارى شارع مقدس

پس از بعثت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، برخى از الفاظ عربى در معناى ديگرى غير از معناى رايج خود در نزد عرب به كار گرفته شد، مانند لفظ: «صلاة» كه به معناى مطلق «دعا» به كار مى رفت و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را در عبادتى خاص شامل: قرائت و اذكار ويژه همراه با افعالى چون قيام و قعود و ركوع و سجود به كار برد؛ امورى كه نزد عرب ناشناخته بود. و اين همان است كه ما «مصطلح شرعى يا اسلامى»اش مى ناميم. چه معناى اصلى لفظ تغيير كند و مانند «صلاة» معناى تازه بيابد، و چه خود شارع لفظ تازه اى بياورد و در معناى تازه به كار گيرد، مانند لفظ «رحمان» كه صفت ويژه خداى متعال باشد.

«مصطلح شرعى» تنها از راه ورود آن لفظ در «قرآن كريم» يا «حديث شريف نبوى» شناخته مى شود، و بدون آن مصطلح شرعى نداريم.

ج - مصطلح متشرعه يا نامگذارى مسلمانان:

برخى از الفاظ چنانند كه در نزد همه مسلمانان معناى خاص يافته اند، مانند:

«اجتهاد» و «مجتهد» كه در نزد مسلمانان درباره «فقه» و «فقيه» به كار مى روند، در حالى كه اين دو لفظ در زبان عرب به معناى: «كوشيدن در طلب امر» و «كوشنده» است، و به همين معنى در حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به كار رفته است. چنانكه از آن حضرت روايت شده كه فرمود: «فضل العالم على المجتهد مائة درجة» يعنى: «فضل عالم بر مجتهد و كوشنده در عبادت (= عابد) يكصد درجه است»(١٩٤)

«اجتهاد» و «مجتهد» به معناى «فقه» و «فقيه» در قرآن كريم و حديث شريف نبوى نيامده است، و ما اينگونه نامگذارى را «عرف متشرعه» يا «نامگذارى مسلمانان» مى ناميم.

برخى از اينگونه نامگذارى ها چنان است كه تنها در نزد بخشى از مسلمانان شايع و رايج است، مانند كلمه: «صوم زكريا» كه نزد برخى از مسلمانان (اهل كتاب پيش از بعثت) در «صوم سكوت» به كار رفته است، كه بهتر است اينگونه اصطلاح را به نام همان منطقه اى بناميم كه در آن رايج است و مثلاً بگوييم: اين اصطلاحِ مسلمانان بغداد است، يا اصطلاح مسلمانان قاهره است، و ناميدن آن به «اصطلاح مسلمانان» يا «عرف متشرعه» به نحو مطلق و غير مقيد صحيح نباشد.

همچنين است حال اسامى شايع در نزد پيروان برخى از مذاهب اسلامى يا برخى از فرقه هائى كه خود را به اسلام منتسب مى دانند، مانندلفظ «شارى» و «مشرك» در نزد خوارج، كه «شارى» در نزد آنها به معناى «مجاهد» در نزد عموم مسلمانان است، و «مشرك» در نزد آنها، همه مسلمانان و همه كسانى اند كه منتسب به خوارج نيستند.

و لفظ «رافضى» كه برخى از پيروان مكتب خلفا براى عيب جوئى بر پيروان مكتب اهل البيتعليه‌السلام نهاده اند.

و نيز، «ناصبى» در نزد پيروان مكتب اهل البيتعليه‌السلام كه بر دشمنان ائمهعليه‌السلام اطلاق مى كنند.

در چنين حالتى، اولى را «اصطلاح خوارج»، دومى را «اصطلاح مكتب خلفا»، و سومى را «اصطلاح مكتب اهل البيت» مى ناميم.

و بنا بر آنچه يادآور شديم، هرگاه لفظ «ناصبى» را در عبارات مكتب خلفا يافتيم، تفسير آن به دشمنان اهل البيتعليه‌السلام روا نباشد. همچنين است لفظ «شارى» در نزد غير خوارج كه نبايد معناى مصطلح در نزد خوارج را از آن بفهميم.

د - حقيقت و مجاز:

هرگاه استعمال لفظى در معناى خود چنان شايع باشد كه به هنگام شنيدن، چيزى جز همان معنى به ذهن شنونده نيايد، كاربرد اين لفظ در اين معنى را «كاربرد حقيقى» نامند، مانند لفظ «أسد» براى شير درنده و نه غير آن، و لفظ «صلاة» براى اعمالِ همراه با اذكار خاص كه مسلمانان جز آن را از اين لفظ نمى فهمند. در چنين حالى استعمال لفظ «اسد» براى شير درنده، و استعمال لفظ «صلاة» براى آن اعمال مخصوص، «استعمال حقيقى» باشد، كه اولى را «حقيقت لغوى» و دومى را «حقيقت شرعى» نامند.

گاهى نيز لفظ «اسد» به كار مى رود ولى مقصود از آن «مرد شجاع» است. مثلاً گفته مى شود: «رأيت اسدا يتكلّم فى المسجد: شيرى را ديدم كه در مسجد سخن مى گفت» چنين كاربردى را «استعمال مجازى» نامند و گويند: استعمال «أسد» درباره مرد شجاع، استعمالى مجازى است. البته چنين كاربردهايى بايد با قرينه كلام يا مقام همراه باشد تا دلالت نمايد كه مقصود از «اسد» معناى حقيقى آن نيست، مانند اين قرينه كه: «در مسجد سخن مى گفت» زيرا، شير سخن نمى گويد، و اين دليل آن است كه مقصود گوينده «مرد شجاع» بوده نه «شير درنده».

دوم چگونگى تأليف مجموعه هاى لغت عرب دانشمندان لغت شناس عرب هنگامى كه در قرن دوم و سوم هجرى به تدوين و گردآورى لغات عرب پرداختند، هرگونه معنايى را كه از دوران جاهليت تا زمان خودشان براى هر لفظى يافتند، در برابر آن ثبت كردند، و به شيوع آن در نزد اهل لغت يا شرع اسلام يا مسلمانان كارى نداشتند، جز آنكه فقهاى مسلمان در طول قرون با كوشش ارزنده خويش به تعيين و تعريف «مصطلحات اسلامى فقهى» همانند: «صلاة و صوم و حج» و غير آنها پرداختند و بدين خاطر، مصطلحات اسلامى فقهى در نزد همه مسلمانان معروف و مشهور شد. ولى چون چنين كوششى در تعريف «مصطلحات اسلامى غير فقهى» انجام نگرفت، برخى از اين مصطلحات در نزد مسلمانان ناشناخته ماند،بگونه اى كه نمى دانند آيا اين از نوع «اصطلاح شرعى» است؟ يا از نوع نامگذارى مسلمانان و «اصطلاح متشرعه» است؟ و اين ابهام باعث اشتباه و غموض در درك «مفاهيم اسلامى» گرديد، چنانكه گاهى در شناخت برخى از احكام اسلامى نيز تأثير گذاشت: مانند آنچه درباره دو لفظ: «صحابى و صحابه» اتفاق افتاد و ما در بحث آينده به بررسى آن خواهيم پرداخت. بحث اول ديدگاه دو مكتب درباره «صحبت و صحابه»

فصل اول تعريف صحابى در دو مكتب:

الف تعريف صحابى در مكتب خلفا.

ب تعريف صحابى در مكتب اهل البيت.

ج ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا.

د - اشكال بر ضابطه شناخت صحابى.

فصل دوم عدالت صحابه در دو مكتب:

الف عدالت صحابه در مكتب خلفا.

ب عدالت صحابه در مكتب اهل البيت.

ج - ضابطه شناخت مؤمن و منافق.

فصل سوم فشرده بحث صحابه در دو مكتب:

الف صحابى و عدالت او در مكتب خلفا.

ب صحابى در مكتب اهل البيت.

فصل اول تعريف صحابى در دو مكتب

الف - تعريف صحابى در مكتب خلفا

«ابن حجر» در مقدمه كتابش «الاصابه» در تعريف «صحابى» گويد: «صحابى كسى است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ديده و به او ايمان آورده و مسلمان مرده باشد. حال، ديدار و همراهى اش با پيامبر اندك باشد يا بسيار، از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده باشد يا خير، با پيامبر به جنگ رفته يا نرفته باشد، همه اين افراد در تعريف ما يعنى «آنكه پيامبر را ديده» مى گنجند. حتى اگر تنها يكبار پيامبر را ديده و با او همنشين هم نشده باشد و يا بخاطر نابينائى، آن حضرت را با چشم سر نديده باشد.»(١٩٥)

همو در بخش ديگرى از كتابش گويد:

«ضابطه اى كه با دانستن آن، صحابى بودن جمع بسيارى مشخص مى گردد:

الف آنان (خلفا) در فتوحات تنها صحابه را به فرماندهى و فرماندارى مى گماشتند.

ب - در سال دهم هجرى هيچكس در مكه و طائف نبود مگر آنكه اسلام آورد و با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در «حجة الوداع» حضور يافت.

ج - همه افراد قبيله «اوس و خزرج» تا پايان عمر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آوردند.

د پس از وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز هيچكس از آنان كافر نشدند.».(١٩٦)

مؤلف گويد: «اگر پژوهشگرى به اجزاى كتاب ما: «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» مراجعه نمايد، عمق تسامح و تساهل و سهل انگارى مكتب خلفا درباره صحابه و زيان آن بر «علم حديث» را درمى يابد.

ب - تعريف صحابى در مكتب اهل البيتعليه‌السلام

مكتب اهل البيتعليه‌السلام مى گويد: «تعريف صحابى همان است كه در قاموس هاى لغت عرب آمده و گفته اند:

«صحابه» جمع «صاحب» به معناى معاشر و ملازم و همراه است. و «صحابى» يعنى يك نفر از «صحابه» رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه معاشر و ملازم و همراه آن حضرت بوده است. و اين تنها درباره كسى صادق است كه مصاحبت و همراهى اش بسيار باشد. زيرا، مقتضاى مصاحبت، همراهى دراز مدت است.(١٩٧)

و چون مصاحبت امرى دو طرفه است، بناچار بايد لفظ «صاحب» و جمع آن

«صحابه» در كلام به اسم ديگرى اضافه گردد مضاف و مضاف اليه چنانكه در قرآن كريم نيز، بدين گونه است:«يا صاحبى السِّجن»:«اى دو همراه زندانيم»(١٩٨) و:«أصحاب مُوسى»:«همراهان موسى»(١٩٩) و در عصر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز گفته مى شد: «صاحب رسول اللّه » و «أصحاب رسول اللّه ». يعنى صاحب و اصحاب را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اضافه مى كردند. همانگونه كه گفته مى شود: «اصحاب بيعت شجره» و «اصحاب صُفّه». يعنى همه را با اضافه و نسبت به غير آن مى آوردند. و لفظ «صاحب و اصحاب» در آن دوران به تنهائى و بدون مضاف اليه، نام اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود. ولى مسلمانان پيرو مكتب خلفا به تدريج «اصحاب رسول اللّه » را بدون مضاف اليه «صحابى» و «اصحاب» ناميدند. پس، اين نامگذارى از نوع نامگذارى مسلمانان و «مصطلح متشرعه» است و نه مصطلح شرعى.

ج - ضابطه شناخت صحابى در مكتب خلفا

شرح حال نويسان مكتب خلفا براى شناخت «صحابى» ضابطه اى دارند كه «ابن حجر» آن را در اصابه آورده و گويد:

«از جمله سخنان مجملى كه از پيشوايان(حديث)در معرفى «صحابى» و شناخت او به ما رسيده اگر چه نصّى بر آن نيست روايتى است كه «ابن ابى شيبه» در مصنف خود از طريقى نامردود آورده كه: «آنان (خلفا) در فتوحات تنها صحابه را فرماندهى و امارت مى دادند.».(٢٠٠)

طريق نامردود مورد اشاره، روايتى است كه طبرى و ابن عساكر با سند خود از

«سيف» از ابوعثمان از خالد و عباده آورده اند و در آن روايت گويد: «فرماندهان هميشه از صحابه بودند مگر آنگاه كه شخص مناسب مقام را در بين آنها نمى يافتند.».(٢٠١)

و طبرى در روايت ديگرى از «سيف» گويد: «خليفه عمر تا آنجا كه فرد مناسب و با كفايت جنگى در بين «صحابه» مى يافت، از دادن فرماندهى به وى عدول نمى كرد؛ و اگر نمى يافت فرماندهى را به «تابعين به احسان» مى سپرد. و توبه كنندگان از ارتداد هرگز در رياست و فرماندهى طمع نمى كردند.».(٢٠٢)

د - اشكال ضابطه شناخت صحابى مرجع و مصدر

هر دو روايت، «سيف بن عمر» است كه از ديد حديث شناسان متهم به جعل حديث و زندقه است.(٢٠٣)

سيف اين ضابطه را از شخصى به نام «ابوعثمان» روايت مى كند، ابوعثمانى كه در روايات سيف از «خالد و عباده» روايت كرده و سيف در خيال خود او را «يزيدبن اسيد غسّانى» ناميده است، و اين نام از راويان ساخته و پرداخته خود سيف است.(٢٠٤)

از راويان كه بگذريم، محتواى اين روايات نيز با واقعيت تاريخى ناسازگار است. زيرا، صاحب «أغانى» روايت كرده و گويد: «امرؤالقيس به دست عمر اسلام آورد و عمر او را پيش از آنكه حتى يك ركعت نماز بخواند به ولايت و فرماندهى منصوب كرد. مشروح اين خبر در روايت بعد آن از «عرف بن

خارجه مرّى» است كه گويد:

«به خدا سوگند من در زمان خلافت عمربن خطاب نزد او بودم كه ديدم مردى كج پاى اندك موى تاس از بالاى سر مردم گام برميداشت تا روبروى عمر ايستاد و او را به خلافت تهنيت گفت. عمر پرسيد تو كه هستى؟ گفت من مردى نصرانى ام. من «امرؤالقيس عدى كلبى» هستم. عمر او را شناخت و گفت: چه مى خواهى؟ گفت: اسلام را. عمر اسلام را بر او عرضه كرد و وى آن را پذيرفت. سپس نيزه اى خواست و پرچم امارت و فرماندهى او بر مسلمانان «قضاعه»(٢٠٥) در شام را بر آن بست و او در حالى بازگشت كه آن پرچم بر بالاى سرش در اهتزاز بود.».(٢٠٦)

همچنين است داستان امارت بخشيدن عمر به «علقمه بن علاثه كلبى» پس از ارتداد او. چنانكه در «اغانى و اصابه»(٢٠٧) در شرح حال وى آمده است: «علقمه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اسلام آورد و به درك صحبت رسول خدا نائل گرديد. سپس در زمان ابوبكر مرتد شد. ابوبكر خالد را به سويش فرستاد و او بگريخت.گفته اند: سپس بازگشت و اسلام آورد.».

اين داستان در «اصابه» چنين است: «علقمه در زمان عمر شراب نوشيد و عمر او را حدّ زد و وى مرتد شد و به روم پيوست. پادشاه روم گرامى اش داشت و به او گفت: تو پسر عموى «عامربن طفيل» هستى! او خشمگين شد و گفت: من جز به عامر شناخته نشوم!(٢٠٨) سپس بازگشت و اسلام آورد. گويند: هنگامى كه به مدينه بازگشت در تاريكى شب با عمربن خطاب روبرو شد و چون عمر شبيه خالد بود و خالد از دوستان وى، علقمه او را خالد پنداشت و بر او سلام كرد و گفت: عمر تو رت از فرماندهى عزل كرد؟ عمر پاسخ داد: آرى چنين است. علقمه گفت: به خدا سوگند عزل تو تنها از روى بخل و حسد بود. عمر گفت: براى يارى ما چه در چنته دارى؟ او گفت: پناه بر خدا! عمر بر ما حق شنيدن و اطاعت دارد و ما بر خلاف او كارى نمى كنيم! فرداى آن روز كه عمر بار عام داد، خالد و علقمه بر او وارد شدند و علقمه در كنار خالد نشست. عمر روى به علقمه كرد و گفت: بگو بدانم علقمه! اين تو بودى كه آن سخنان را به خالد گفتى؟ علقمه روى به خالد كرد گفت: ابا سليمان! آيا آنچه گفتم بازگو كردى؟ خالد گفت: واى بر تو! به خدا سوگند من پيش از اين با تو رو يا روى نشده ام! من گمان مى كنم او (عمر) را ديده اى! علقمه گفت: آرى به خدا سوگند او را ديده ام! سپس رو به عمر كرد و گفت: يا اميرالمؤمنين! چيزى جز نيكى نشنيدى. عمر گفت: آرى چنين است. آيا مى خواهى تو را فرمانرواى «حوران»(٢٠٩) گردانم؟ علقمه گفت: آرى. و عمر وى را ولايت حوران بخشيد و در آنجا بود تا وفات كرد.» و در اصابه افزوده است كه: «عمر گفت اگر آيندگانِ پس از من رأى تو را داشتند از چه و چه نزد من محبوبتر بود.».

آنچه آورديم عين واقع تاريخى است. ولى دانشمندان مكتب خلفا به آنچه

روايت كرده اند استناد جسته و از روايات خود ضابطه اى براى شناخت صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشف نموده اند و افراد ساخته و پرداخته «سيف بن عمر» متهم به زندقه را در شمار صحابه به حساب آورده اند. كسانى كه ما در كتابمان: «يكصد و پنجاه صحابى ساختگى» حال آنها را آشكار ساخته ايم.

و اكنون پس از بررسى ديدگاه دو مكتب در تعريف صحابى، به موضوع عدالت صحابه در اين دو مكتب مى پردازيم.

فصل دوّم عدالت صحابه در هر يك از دو مكتب

الف - ديدگاه مكتب خلفا درباره عدالت صحابه

مكتب خلفا همه «صحابه» را عادل مى دانند و در گرفتن معالم دين به همه آنها مراجعه مى كنند.

ابوحاتم رازى(٢١٠) پيشواى اهل جرح و تعديل در مقدمه كتابش گويد: «اما اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه شاهدان وحى و تنزيل و دانايان تفسير و تأويل اند و خداى عزوجل ايشان را براى صحبت و همراهى پيامبر و يارى و اقامه دين و اظهار حق خويش برگزيده و «صحابه» بودنشان را پسنديده و آنها را نشانه و الگوى ما قرار داده است. آنان كه هر چه را پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خداى عزوجل به ايشان رسانيد، و هر چه را «سنت» نهاد و تشريع فرمود و هر چه را حكم كرد و

واجب و مستحب نمود و هر چه امر و نهى يا منع و تأديب كرد، همه را برگرفتند و حفظ كردند و استحكام بخشيدند و در دين فقيه شدند و امر و نهى خدا و مراد و مقصود او را در حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مشاهده تفسير و تأويل كتاب، و گرفتن و استنباط از آن حضرت به خوبى دانستند، و خداى عزوجل بدين وسيله آنها را شرافت بخشيد، و با سمت پيشوائى گرامى شان داشت، و شك و كذب و اشنباه و ترديد و فخر و عيب را از آنان بزدود و ايشان را دادگران امت ناميد و در كتاب محكم خويش فرمود:( وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ ) (٢١١) : «و بدينگونه شما را امت ميانه قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد». و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم «وسطا» را «عدولاً» يعنى: دادگر تفسير فرمود. پس صحابه دادگران امت، پيشوايان هدايت، حجت هاى دين و راويان كتاب و سنت اند، و خداى عزوجل دست يازيدن بر راهشان و سير كردن در مسيرشان و اقتدا نمودن به آنها را محبوب و فراخوان كرده و فرموده:( وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَىٰ وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ) (٢١٢) : «و هركس با پيامبر مخالفت كند...و راهى جز راه مؤمنان را پيروى كند، او را به همان راهى كه مى رود مى بريم...» و ما در اخبار بسيار ديده ايم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصحاب خود را به تبليغ و رساندن سخنانش به ديگران تشويق و ترغيب كرده و به آنها فرموده:«نضّر اللّه امرأ" سمع مقالتى فحفظها و وعاها حتى يُبلِّغها غيره»: «خداوند مسرور كند كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را حفظ و نگاه دارد تا به ديگرى برساند». و نيز، در خطبه خويش فرموده: «بايد شاهدان شما به غايبان برسانند» و فرموده: «از من به ديگران برسانيد اگر چه يك آيه باشد. و احاديث مرا بازگو كنيد كه محدوديتى ندارد».

پس از آن صحابهرضي‌الله‌عنه در نواحى و شهرها و مرزها پراكنده شدند و به جنگها و فتوحات و فرمانداريها و قضاوت و حكومت پرداختند و هر يك در محل سكناى خويش آنچه را از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دريافته بود انتشار داد و به فتوا و پاسخ سؤالات براساس يافته هاى خود از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداخت. آنان جان خويش را با حسن نيت و قصد قربت وقف آموزش احكام و فرايض و سنن و حلال و حرام خدا به مردم كردند تا آنگاه كه خداى عزوجل ايشان را فراخواند و روحشان را دريافت نمود، كه رضوان و رحمت و آمرزش خدا بر همگى آنان باد.».(٢١٣)

و ابن عبد البرّ در مقدمه كتابش «الاستيعاب» گويد: «عدالت صحابه همگى ثابت شده است».(٢١٤) او سپس همانگونه كه از قول رازى آورديم به بيان آيات و روايات وارد در حق مؤمنان آنها مى پردازد.

و ابن اثير در مقدمه كتابش «أسد الغابه» گويد: «... سنت هايى كه تفصيل احكام و شناخت حلال و حرام و ساير امور دين بر مدار آنهاست، تنها زمانى ثابت مى شود كه رجال اسناد و راويان آنها شناخته شده باشند و مقدم بر همه، اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند، كه اگر كسى آنان را نشناسد، نادانى اش نسبت به ديگران بيشتر و انكارش فزون تر است. پس، شايسته آن است كه انساب و احوال ايشان به خوبى شناخته شود. «صحابه» پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ساير راويان در همه اين موارد مشتركند، مگر در جرح و تعديل. زيرا آنان همگى عادلند و ايراد و اشكال بر آنها ممنوع است.».(٢١٥)

و ابن حجر در فصل سوم كتابش «الاصابه» در بيان حال صحابه و عدالت آنان گويد: «اهل سنت بر اينكه همگى «صحابه» عادلند، اتفاق نظر دارند و كسى در اين باره مخالفت نكرده، مگر اندكى از بدعت گذاران». و از ابوزرعه روايت كند كه وى گفته است: «هرگاه كسى را ديدى كه يكى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نقض و رد مى كند بدان كه او زنديق است. زيرا، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق است. قرآن كريم حق است. هر چه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده حق است. و اينها همه را تنها «صحابه» به ما رسانيده اند و اين گروه مى خواهند شاهدان ما را جرح و بى اعتبار نمايند تا كتاب و سنت را تباه و باطل سازند. در حالى كه جرح و نقض بر خود اين زنديقان سزاوارتر است.».(٢١٦)

اين، ديدگاه مكتب خلفا درباره «عدالت صحابه» بود. در بخش بعد ديدگاه مكتب اهل البيتعليه‌السلام در اين باره را مى آوريم.