نهم حذف بخشی از خبر سيره صحابه و تحريف آن
نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، حذف بخشی از خبر و تحريف آن است؛ همانگونه كه «ابن كثير» در تاريخ خود درباره خطبه امام حسينعليهالسلام
انجام داده است. اين خطبه را طبری و ابن اثير در تاريخ خود با اين عبارت آورده اند كه
امامعليهالسلام
فرمود: «اما بعد، نَسَب مرا مرور كنيد و بنگريد كه كيستم. سپس به وجدان خويش بازگرديد و عتابش نماييد كه، آيا كشتن من و هتك حرمتم برای شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبرتانصلیاللهعليهوآلهوسلم
و فرزند «وصی» و پسرعموی او و اول مؤمن به خدا و تصديق كننده رسول خدا و وحیِ نازل شده بر او نيستم؟ آيا حمزه سيّدالشهدا عموی پدرم نيست؟ آيا جعفر طيار صاحب دو بال عموی من نيست؟...»
ابن كثير اين خطبه را در تاريخ خود تحريف كرده و چنين روايت كند كه امام حسينعليهالسلام
فرمود:
«به وجدان خويش باز گرديد و از آن حساب بكشيد كه، آيا جنگ با همانند من به صلاح شماست، در حالی كه من پسر دختر پيامبرتان هستم و بر روی زمين پسر دختر پيامبری جز من وجود ندارد و علی پدر من است و جعفر صاحب دو بال عموی من و حمزه سيدالشهدا عموی پدرم».
ابن كثير موضوع «وصيت» را از خطبه امام حسينعليهالسلام
حذف كرده است؛ چون يادآوری آن چنانكه گفتيم عامه مردم را از حقِ حاكميّت امام علی و دو سبط رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
آگاه می كند، و اين چيزی است كه انتشارش سُلطه حاكم را می آزارد. او سپس خطبه را تحريف كرده است، و اين نوعی از انواع كتمان در مكتب خلفاست. همانند اين حذف در سيره رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
نيز يافت می شود كه ما به زودی به بخشی از آن اشاره خواهيم كرد.
دهم جايگزينی روايات و اخبار ساختگی به جای حقيقی
نوع ديگر كتمان در مكتب خلفا، نهادن اخبار ساختگی و نشر روايات جعلی به جای روايات صحيح است، كه نمونه ای از آن را می بينيد:
طبری در تاريخ خود درباره ابوذر گويد: «و در اين سال، يعنی سال سی ام، داستان ابوذر و معاويه پيش آمد كه معاويه او را با درشتی از شام به مدينه فرستاد، و درباره علت آن امور بسياری ذكر شده كه من يادآوری بيشتر آنها را نپسنديدم. اما تبرئه كنندگان معاويه در اين باره داستانی را يادآور می شوند كه «سرّی» برای من نوشته و در آن آورده است كه سيف برای شعيب روايت كرده كه...»
ابن اثير نيز از او پيروی كرده و درباره حوادث سال سی ام هجری گويد:
«در اين سال داستان ابوذر و فرستادن او به مدينه از سوی معاويه پيش آمد و درباره علت آن امور بسياری ذكر شده كه از جمله آنها اينكه معاويه دشنامش داد و به كشتنش تهديد كرد و با درشتی از شام به مدينه اش فرستاد و از مدينه نيز، با وضع زننده ای كه نقل آن به صلاح نباشد، تبعيد گرديد...»
امّا «سيف»ی كه طبری داستان ابوذر را از او روايت كرده و تبرئه كنندگان معاويه بدان تمسك جسته اند، كيست؟
او «سيف بن عمر تميمی» است كه در حدود سال ۱۷۰ هجری وفات كرده و اخباری را از عصر رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
و سقيفه و بيعت ابی بكر و جنگهای «ردّه و فتوح» و جنگ جمل روايت كرده است.
علمای رجال او را معرفی كرده و در وصف او گفته اند:
«ضعيف است و حديث او متروك و ناپذيرفتنی و بی ارزش است، او احاديث را از پيش خود می ساخت و متهم به زندقه است».
نوع اخبار و روايات سيف
سيف در روايات خود بيش از «يكصد و پنجاه نفر صحابی» برای رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
ساخته است كه ما «نود و سه تن» از آنها را در بحثهای مشروحی در دو جلد اول و دوم «خمسون و مأة صحابی مختلق» يا «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» منتشر كرده ايم. سيف بيست و نه نفر آنها را از قبيله خود يعنی تميم قرار داده و برای آنها در فتح بلاد داستانها ساخته و معجزات فراوان خلق كرده و اشعار و روايت حديث جعل كرده است؛ كسانی كه خداوند سبحان نه شخص آنها را آفريده و نه داستانهايشان را پديد آورده است، بلكه اين سيف است كه همه آنها را ساخته و پرداخته است؛ همانگونه كه دهها نفر راوی ديگر ساخته و قصه های خود را از قول آنها روايت كرده است، و ما نود و چند نفر از آنها را در «عبداللّه بن سبا»و «يكصد و پنجاه صحابی ساختگی» بررسی و منتشر نموديم و در بررسی در حد توان خود ديديم كه سيف از يك راوی ساخته ذهن خويش كه او را «محمدبن سوادبن نويره» ناميده، ۲۱۶ روايت نقل كرده است و از برخی ديگر كمتر و كمتر تا يك روايت.
او همچنين شاعرانی را برای عرب و فرماندهانی را برای ايران و روم و سرزمينهايی را در بلاد اسلامی و غير آن ساخته و پرداخته كرده و سالهای حوادث تاريخی را تحريف نموده است؛ همانگونه كه نامهای اشخاصِ آمده در تاريخ اسلام را تحريف كرده است و با احاديث ساختگی خود به نشر خرافات در ميان مسلمانان پرداخته و جنگها و كشورگشائيهايی را خلق كرده كه هرگز پديد نيامده، و داستان را چنان پردازش كرده كه در اين جنگها صدها هزار نفر با وضع فجيعی به دست مسلمانان كشته شده اند؛ در حالی كه يك مورد آن هم
وجود خارجی نداشته است. او به گونه ای صحنه آرائی كرده كه از مجموع جعليات و دروغ پردازيهای او چنين نتيجه گرفته شود كه اسلام به زور شمشير گسترش يافته است، كه ما در ابتدای جزء دوم «عبداللّه بن سبا» بطلان آن را آشكار ساخته ايم.
روايات ساختگی سيف در بيش از هفتاد كتاب مرجع، از كتابهای حديث و تاريخ و ادب و غير آن، از مصادر تحقيقی اسلامی در مكتب خلفا، وارد و منتشر گرديد.
يعنی هرچه را كه سيف از زمان رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
تا زمان معاويه ساخته و پرداخته و روايت كرده، به وسيله اين كتابها منتشر گرديد، و آنكه بيش از همه از او گرفته «طبری» است كه در تاريخ خود داستانهايی همانند داستانهای زير را از او روايت كرده است:
الف حركت سپاه بر روی آب دريا از ساحل تا دارين كه مسافت آن با كشتی يك شبانه روز راه بود. گويد: «سپاهيان چنان بر روی آب می رفتند كه گوئی بر ماسه نرمی پای می گذارند كه آب روی آن تنها كف پای شتران را می پوشانيد!»
ب سخن گفتن «گاوها» با «عاصم بن عمر و تميمی» صحابی ساخته سيف در جنگ قادسيه، با زبان عربی فصيح! و اينكه «بُكير» در آن روز هنگامی كه به نهری رسيد و قصد عبور داشت به اسبش «أطلال» گفت: «أطلال بپر!» و اسب به سخن درآمد و گفت: «سوگند به سوره بقره می پرم» و سپس پريد!!
ج جنيّان در فتح قادسيه اشعاری خوانده و پايداری تميميان در جنگ را ستودند!
د شهر شوش با ضربه «دجال» گشوده شد كه با لگد بر دروازه آن كوبيد و گفت: «باز شو ای...!»
ه فرشتگان در فتح «بهر سير» از زبان «اسودبن قطبه تميمی» سخن گفتند! اين اكاذيب از تاريخ طبری به كتابهای تاريخ اسلام تأليف شده پس از او تا به امروز سرايت كرد كه ما به برخی از آنها اشاره می كنيم:
سرايت اخبار سيف از تاريخ طبری به كتابهای تاريخ و علت آن
«ابن اثير» در مقدمه تاريخ خود گويد: «من در اين كتاب خود چيزهايی را گردآوردم كه در هيچ كتابی جمع نشده است. ابتدا از كتاب تاريخ كبير تأليف ابوجعفر طبری شروع كردم، چون كتابی است كه همه بدان مراجعه كرده و مرجع حل اختلاف است... و چون از آن فارغ شدم به ديگر تواريخ مشهور پرداختم و آنها را مطالعه نمودم و هرچه در تاريخ طبری نبود بدان افزودم... مگر آنچه كه مربوط به رويدادهای ميان اصحاب رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
بود كه من چيزی بدانچه ابوجعفر نقل كرده نيفزودم مگر توضيحی روشنگر يا نام يك انسان يا چيزی كه باعث سرزنش هيچ يك از آنها نگردد؛ و اينكه من جز از تواريخ ياد شده و كتابهای مشهور از قول كسانی كه به راستی در نقل و درستی در تدوين شناخته شده اند، نقل قول نمی كنم...»
و «ابن كثير» پس از پايان بردن اخبار صحابه در «ردّه و فتوح و فتن» گويد: «اين فشرده آن چيزی است كه ابن جرير طبریرحمهالله
از قول پيشوايان اين مقام آورده است و از احاديث ساختگی منسوب به صحابه و اخبار جعلی مورد استناد هواپرستان شيعه و غير آنها در آن خبری نيست»
و ابن خلدون گويد:
«اين پايان سخن درباره خلافت اسلامی و رخدادهای آن از «ردّه و فتوحات و جنگها» و اتفاق و اجتماع نهايی است كه فشرده اصل و فرع آن را از نوشته های «محمدبن جرير طبری» يعنی از تاريخ كبير او آوردم؛ موثق ترين كتابی كه در اين باره ديده ايم؛ كتابی كه از مطاعن و عيب جويی و شبهه افكنی درباره بزرگان و نيكان امت و عدول صحابه و تابعين به دور و مبرّاست».
تأملی در علت گزينش روايات صدر اسلام سيف
از سوی دانشمندان نامدار و تيزبين
طبری درباره درگيری ابوذر فقير با معاويه امير گويد: «يادآوری بيشتر آنها را خوش نداشتم، اما تبرئه كنندگان معاويه در اين باره قصه ای را از قول سيف يادآور شده اند كه...»
و ابن اثير گويد: «... معاويه او را دشنام داد و تهديد به قتلش نمود و با درشتی از شام به مدينه اش فرستاد و از مدينه نيز، با وضع زننده ای كه نقل آن به صلاح نباشد، تبعيد گرديد» و سپس به بيان قصه سيف و تبرئه كنندگان معاويه می پردازد!
اين دو دانشمند بزرگ روايات غير سيف را به خاطر بی اعتمادی بر آنها رها نكرده اند، بلكه چون در آن روايات عذر و تبرئه سلطه حاكم را نيافتند، و در روايات سيف زنديق و سلسله راويان ساختگی او تبرئه و عذر معاويه امير و عثمان خليفه را يافتند، آنها را رها و اينها را برگزيدند؛ و بدين خاطر، تاريخ كبير طبری مشحون از روايات سيف گرديد، و ابن اثير در همين راستا روايات سيف را از تاريخ طبری برگرفت و ابن كثير نيز چنان كرد و در پايان مقالِ «جنگ جمل» وحوادث سال ۳۶ هجری كه اخبار سيف را از وفات رسول خداصلیاللهعليهوآلهوسلم
تا واقعه جمل يادآوری می شود، گويد: «اين فشرده آن چيزی است كه ابن جرير طبریرحمهالله
از قول پيشوايان اين مقام آورده است» و مراد او از «پيشوايان اين مقام» كسانی همچون سيف زنديق و راويان ساختگی او هستند كه طبری اين اخبار را از قول آنها روايت كرده است.
و علامه ابن خلدون اين سخن را با صراحت بيشتری بيان داشته و درباره علت گزينش روايات سيف از تاريخ طبری كه در موضوع بيعت خلفا و ردّه و فتوح و اجتماع، يعنی اجتماع بر بيعت معاويه است گويد: «زيرا اين موثق ترين كتابی است كه در اين باره ديده ايم؛ كتابی كه از عيبجويی و شبهه افكنی درباره بزرگان امت به دور و مبرّاست».
پس، روايات سيف كه در تاريخ طبری آمده، در نزد ايشان موثق تر است، چون از عيبجويی و شبهه افكنی درباره بزرگان امت از صحابه و تابعين، كه خلفا و فرمانداران و وابستگان آنها باشند، به دور و مبرّاست!
و دليل ديگری كه فراروی شما قرار می دهيم اين است كه يادآوری و بيان اموری كه حاوی نقد و ايراد بر بزرگان مذكور باشد، از جمله عيوب به شمار آيد و بر راوی است تا بكوشد و برای اشكالات وارد بر آنها به هر نحو ممكن عذر و بهانه مناسبی بجويد؛ چنانكه در داستان «سعدبن ابی وقاص» و رفع حدّ او از «ابی محجن» انجام داده اند و كوشيده اند تا برای سعد كه فرمانده است عذر مناسب بيابند. داستان واقعه چنين است:
«ابومحجن ثقفی چنانكه در شرح حال او در استيعاب و اُسدالغابه آمده دائم الخمر بود و خليفه عمر هفت بار او را حدّ زد و در پايان از مدينه تبعيدش كرد. در جنگ قادسيه به سعدبن ابی وقاص پيوست و او به خاطر شُرب خمر در بندش نمود و زن سعد رهايش كرد و چون در آن جنگ پايداری نشان داد، سعد وقاص حدّ شراب را از او برداشت و گفت: «به خدا سوگند هرگز به خاطر شرب خمر تازيانه ات نخواهيم زد» و ابومحجن گفت: «و من هم ديگر هيچگاه آن را ننوشم».
اين داستانِ رفع حدّ سعد از ابی محجن بود. «ابن حجر» اين داستان را از حاشيه «ابن فتحون» بر استيعاب ابن عبدالبرّ در شرح حال ابی محجن نقل كرده و گويد:
«ابن فتحون ابن عبدالبرّ را به خاطر ذكر قصه ابی محجن و اينكه او دائم الخمر بوده، سرزنش كرده است تا آنجا كه گويد: ابن فتحون قول كسانی را كه گفته اند: سعد وقاص او را از حدّ معاف كرده انكار نموده و گويد: «چنين گمانی به سعد نارواست» سپس گويد: «ولی برای آن توجيه نيكوئی است» و آن توجيه را نياورده، و(به نظر ما)گويا مراد سعد از اينكه گفته است «به خاطر شراب تازيانه اش نمی زند» همراه با شرطی بوده كه آن را بيان نكرده و آن اينكه: «اگر بر او ثابت شود كه شراب خورده»(تازيانه اش نمی زند)كه خدا توفيقش داده و توبه كرده، توبه نصوح، و ديگر بدان باز نگشته است...»
پيروان مكتب خلفا بدين گونه می كوشند تا به هر وس ی له ممكن نقد و اشكال را از بزرگان خويش بزدايند، و خلفا و واليان و وابستگان آنها همچون معاويه و مروان و يزيدبن معاويه و فرمانداران ايشان كه آنها را كُبراء يا بزرگان صحابه و تابعين می نامند همه را معذور و مبرا جلوه دهند؛ و چون «سيف بن عمر زنديق» اين راز را به خوبی دريافته بود، رواياتی ساخت كه با خواسته همه طبقات مكتب خلفا در طی دورانها موافق باشد و آنها را در پوشش دفاع از خلفا و وابستگان آنها، در برابر انتقادات وارد بر ايشان، زراندود كرد و به نشر فضايل آنها پرداخت، و در سايه چنين پوشش درخشانی، اهداف خرابكارانه و اسلام
ستيزش را پنهان داشت و به نشر خرافات ويرانگر در عقايد و باورهای اسلامی مسلمانان پرداخت و چنان شايع كرد كه «اسلام با زور شمشير گسترش يافت!»
آری، سيف با ساخته های خيالی و انگيزه زنديقانه خويش به اهداف خود رسيد. از نمونه های نشر خرافات او، افسانه «اسود عنسی» و «نجوای پيامبر و خسرو» است كه از پی می آيد:
نخست افسانه «اسود عنسی» در روايات سيف
طبری درباره اين افسانه چندين روايت آورده كه فشرده آنها چنين است:
«هنگامی كه اسود عنسی
ادعای پيامبری كرد و بر يمن چيره شد، و «شهربن بازان» پادشاه آنجا را كشت و با همسرش ازدواج كرد و كار سپاه را به «قيس بن عبد يغوث» سپرد و امر فرزندان فارس در يمن را به «فيروز و دازويه» واگذاشت، پيامبرصلیاللهعليهوآلهوسلم
به آنها نوشت كه آشكارا يا در نهان به مقابله با اسود برخيزند و او را بكشند. آنها بر كشتن غافلگيرانه او توافق كردند و شيطان اسود او را آگاه كرد و وی به نزد قيس فرستاد و گفت: «قيس! اين فرشته چه می گويد؟» قيس گفت: «چه می گويد؟» گفت: «می گويد: «به قيس اعتماد كردی و گرامی اش داشتی تا در همه امور تو وارد شد و در مقام همتای تو گرديد و اكنون به دشمن تو متمايل شده و می كوشد تا حكومت تو را به دست آورد و مكر خود را پنهان داشته است. او می گويد: ای اسود! ای اسود! ای بدبخت! ای بدبخت! گردنش را بزن و سر از تنش برگير، وگرنه از قدرتت بركنار يا گردنت را می زند!» قيس به جان او سوگند دروغ خورد و گفت: «قسم به ذی الحمار لقب اسود كه تو در جان من برتر و در نزد من والاتر از آنی كه چنين انديشه ای را درباره ات داشته باشم!» و اسود گفت: «چقدر جفاكاری! آيا اين فرشته را تكذيب می كنی؟! اكنون دانستم كه از آنچه درون داشتی و من از آن آگاه شدم، پشيمانی!» يعنی از آنچه كه شيطان او همانكه فرشته اش می ناميد از آن آگاه شده بود.
سيف گويد: «قيس پس از آن بيرون رفت و گروه خود را از آنچه كه ميان او و اسود گذشته بود با خبر ساخت و به اين نتيجه رسيدند كه توافق خود را به انجام رسانند و اسود را بكشند، كه اسود دوباره قيس را فراخواند و به او گفت: «آيا من حق را به تو نگفتم و تو دروغ تحويلم دادی؟ اين يعنی شيطانی كه فرشته اش می ناميد می گويد: «ای بدبخت! ای بدبخت! اگر دست قيس را نزنی سر از تنت جدا می كند» قيس گفت: «كشتن تو كه رسول خدا هستی به دست من سزاوار نباشد. هرچه خواهی درباره ام فرمان بده كه من در خوف و نگرانی دشواری به سر می برم! مرا بُكش كه يك بار مردن برای من آسانتر از آن است كه روزی چند بار بميرم!»
سيف گويد: «اسود بر او ترحم كرد و بيرونش فرستاد» سپس دستور داد تا يكصد رأس گاو و شتر برای قربانی آماده كردند و بعد خطی كشيد و آنها را فراروی خط قرار داد و خود در پشت آن ايستاد و بدون آنكه قيدی بر آنها بزند يا آنها را بخواباند، ذبحشان كرد و خود از آن خط عبور نكرد. سپس رهايشان ساخت تا جولان دادند و جان سپردند!» سيف از قول راوی اين قصه روايت كند كه گفت: «چيزی فظيع تر و روزی وحشتناكتر از آن نديدم».
سيف گويد: «برای كشتن ناگهانی او در شب، با همسرش هماهنگ شدند و چون بر او وارد شدند فيروز پيشدستی كرد كه شيطان او بيدارش نمود و جای فيروز را به او نشان داد و چون درنگ كرد آن شيطان از زبان او كه خواب آلود بود و به فيروز می نگريست گفت: «فيروز! مرا با تو چه كار است؟» كه فيروز گردنش را كوبيد و او را بكشت».
گويد: «سپس بقيه وارد شدند تا سرش را جدا كنند، كه شيطان او تكانش داد و به جنبش آمد و توفيق نيافتند، تا آنگاه كه دو نفر بر پشت او نشستند و زنش موهای او را گرفت و در حالی كه جيغ و داد می كرد، فرد ديگری گردنش را جدا كرد و او نعره ای گاوگونه كشيد كه نگهبانان سر رسيدند و گفتند: چه شده؟ و آن زن گفت: «به پيامبر وحی شده» و او خاموش شد...»
اين خبر را طبری و ذهبی هر دو در تاريخ خود آورده اند و ابن اثير و ابن كثير و ابن خلدون از طبری گرفته اند، جز اينكه ابن خلدون فشرده آن را آورده است.