ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 23556
دانلود: 3415


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23556 / دانلود: 3415
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

بيعت با عمر

ابوبكر به هنگام وفات، عثمان را فراخواند و گفت: «بنويس: بسم اللّه الرحمن الرحيم. اين وصيت ابوبكربن ابی قحافه به مسلمانان است. اما بعد، در اين حال بيهوش شد و عثمان نوشت: «من عمربن خطاب را جانشين خود قرار دادم و در خيرخواهی برای شما كوتاهی نكردم» سپس به هوش آمد و آن را بر او خواند و ابوبكر تأييدش كرد. پس از آن عمر با آن نوشته به مسجد آمد و به مردم گفت: «سخن خليفه رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بشنويد و اطاعت كنيد. او می گويد: «من در خيرخواهی برای شما كوتاهی نكردم». و بدين گونه مردم با عمر بيعت كردند.

شوری و بيعت با عثمان

هنگامی كه عمر ضربت خورد، به او گفتند: «ای كاش جانشين خود را تعيين می كردی» گفت: «اگر «سالم» زنده بود او را جانشين خود می كردم؛ و اگر «ابوعبيده» بود او را جانشين می ساختم. سپس گفت: «خلافت را به شورای شش نفره وا می گذارم» و آنها را از بين «قريش» برگزيد و «ابوطلحه زيدبن سهل خزرجی» را به فرماندهی پنجاه نفر از انصار برگزيد و به «صهيب رومی» دستور داد سه روز با مردم نماز بگزارد و اگر در پايان روز سوم بر يك نفر توافق كردند، ابوطلحه كسی را كه مخالفت می كند گردن بزند؛ و اگر سه نفر با ديگری شدند، آنها با كسی باشند كه «عبدالرحمن بن عوف» با اوست، و اگر عبدالرحمن يك دست خود را به دست ديگرش داد، بايد پيرويش كنند و هركه را مخالفت كرد گردن بزنند؛ و چون عمر بمرد، عبدالرحمن گفت: «من خودم و «سعد» را از نامزدی خلافت بيرون می كنم كه يكی از شما را برگزينم» و همگی جز علی پذيرفتند و او آن را نپذيرفت و چون برای پذيرش به علی فشار آوردند، عبدالرحمن را سوگند داد كه از هوی و هوس پيروی نكند و حق را برگزيند و خويشاوندی را در اين كار دخالت ندهد، و او سوگند خورد، و علی به او گفت:

«به درستی برگزين».

سپس در مسجد رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرد آمدند و او دستش را به سوی علی دراز كرد و گفت: «دستت را بده تا بر اساس كتاب خدا و سنت رسول اللّه و سيره شيخين(= ابوبكر و عمر)با تو بيعت كنم».

علی گفت: «من تا آنجا كه بتوانم به كتاب خدا و سنت رسول اللّه در بين شما رفتار می كنم».

عبدالرحمن سپس دست خود را به سوی عثمان دراز كرد و عثمان با شرط وی موافقت نمود.

او دوباره دستش را به سوی علی دراز كرد و سخن اولش را تكرار نمود و پاسخ پيشين را شنيد.

سپس سخن نخستين را برای عثمان تكرار كرد و او پاسخ اول را اعاده كرد.

بار سوم رو به علی كرد و سخن خود را تكرار نمود، كه امام علیعليه‌السلام به او گفت: «با وجود كتاب خدا و سنت پيامبر، نيازی به طريقه و روش كسی نيست، و تو می كوشی كه اين امر را از من دور سازی!».

عبدالرحمن متوجه عثمان شد و سخن خود را تكرار كرد و پاسخ نخستين را شنيد و دست به دست او داد و با وی بيعت كرد؛ و امام علیعليه‌السلام به او گفت: «هديه اش دادی، هديه ای مدت دار، و اين نخستين بار نيست كه بر عليه ما همدستی كرديد؛ پس، صبری جميل پيشه سازم كه خدا بر آنچه می گوئيد مددكار است. به خدا سوگند عثمان را حكومت ندادی مگر برای آنكه آن را به تو بازگرداند، و خدا را در هر روز شأنی خاص است».

اصحاب شوری با عثمان بيعت كردند و علی كه ايستاده بود، با خشم بيرون رفت و عبدالرحمن به او گفت: «بيعت كن و گرنه گردنت را می زنم» در حالی كه كسی با خود شمشير نداشت و اصحاب شوری به علی رسيدند و گفتند: «بيعت

كن و گرنه با تو می جنگيم و او با آنها بازگشت و با عثمان بيعت كرد.

بيعت با امام علیعليه‌السلام

عثمان كه كشته شد و امور مسلمانان به خودشان محوّل گرديد و از هر بيعتی رهيدند، به سوی امام علیعليه‌السلام هجوم بردند: مهاجران و انصار گرد هم آمدند و در حالی كه «طلحه و زبير» در جمع آنها بودند نزد علی آمدند و گفتند: «بيا تا با تو بيعت كنيم!».

امامعليه‌السلام گفت: «من نيازی به حكومت شما ندارم ولی با شما هستم، هر كه را برگزيديد او را می پذيرم».

گفتند: «به خدا سوگند جز تو را اختيار نمی كنيم» و به رفت و آمد خود ادامه دادند و در نهايت گفتند: «مردم جز با حكومت به راه نيايند و كار به درازا كشيد؛ به خدا سوگند، هيچ كاری نمی كنيم تا با تو بيعت كنيم».

امام فرمود: «پس در مسجد اجتماع كنيد كه بيعت با من پنهانی نباشد و جز با رضا و خشنودی مسلمانان انجام نگيرد».

آنها نيز در مسجد گرد آمدند و به سوی امام شتافتند و نخستين كسی كه از منبر بالا رفت و با امامعليه‌السلام بيعت كرد «طلحه» بود و سپس مهاجران و انصار و بعد ساير مردم همگی با علیعليه‌السلام بيعت كردند.(۴۸۸)

اقوال مكتب خلفا درباره خلافت نخست قول خليفه ابوبكر

ابوبكر در روز سقيفه گفت: «اين امر(= خلافت)جز برای اين تيره از قريشی هرگز به رسميت شناخته نمی شود، آنها در حسب و نسب مركز و ميانه عرب هستند.» و گفت: «من عمر و ابوعبيده را برای شما می پسندم، با هر يك كه خواستيد بيعت كنيد».(۴۸۹)

و در روايت ديگری است كه گفت: «آنها اولياء و عشيره او(= پيامبر)اند و پس از او سزاوارترين مردم به اين امرند، و هيچ كس جز ستمگر درباره آن با ايشان ستيز نمی كند».(۴۹۰)

دوم قول خليفه عمر

عمر در سقيفه گفت: «به خدا سوگند عرب نمی پذيرد كه شما را به حكومت برساند و پيامبرش از غير شما باشد؛ ولی عرب از اينكه حكومت را به كسانی بسپارد كه نبوت در ميان آنها بوده، امتناع نمی كند؛ و ما را در اين باره بر كسی كه سرباز زند حجت و برهان روشنی است؛ چه كسی درباره قدرت و حكومت محمد با ما می ستيزد، در حالی كه ما اولياء و عشيره او هستيم؟ جز كسی كه راهنمای به باطل، يا زورگوی گناهكار و يا فروشده در هلاكت باشد!»(۴۹۱)

و در آخرين ماه عمر خود، هنگامی كه به او خبر دادند يكی از صحابه می گويد: «اگر امير المؤمنين(= عمر)بميرد با فلانی بيعت می كنم» گفت:

«هر كس بدون مشورت مسلمانان با يكی از مسلمين بيعت كند، بيعت كننده و بيعت شونده خود را به كشتن داده اند!»(۴۹۲)

و هنگامی كه ضربت خورد و شورای شش نفره را تعيين كرد گفت: «اگر يكی از آن دو نفر: سالم مولای ابوحذيفه و ابوعبيده جراح، زنده بود به او اعتماد می كردم و اين امر را به او می سپردم».(۴۹۳)

و گفت: «اگر سالم زنده بود، آن را به شوری نمی سپردم»(۴۹۴)

سوم اقوال پيروان مكتب خلفا

گويند: «امامت با وصيّت و تعيين امام پيشين منعقد می شود؛ چون «ابوبكر» آن را برای «عمر» وصيت كرد، و موقوف بر رضايت صحابه نيست. و نيز، با انتخاب اهل حلّ و عقد(= نخبگان و سرشناسان)منعقد می گردد، و در تعداد آنها اختلاف كرده اند: برخی گويند با انتخاب پنج نفر منعقد می گردد؛ چون كسانی كه با ابوبكر بيعت كردند پنج نفر بودند، و عمر نيز آن را در شورای شش نفره قرار

داد تا پنج نفر از آنها با ششمی بيعت كنند».

و بيشتر آنها گويند: «با يك نفر هم منعقد می گردد؛ چون عباس به علی گفت: «دستت را بگشا تا با تو بيعت كنم» و: چون «حكم» است و حكمِ حاكمِ واحد نافذ است».

و گفته اند: «هر كس با قدرت شمشير چيره گی يافت و خليفه گرديد و اميرالمؤمنين ناميده شد، برای مؤمن به خدا و روز قيامت، روا نيست كه بخوابد و او را امام نداند، نيكوكار باشد يا بدكار، او اميرالمؤمنين است!»(۴۹۵)

و روايت كرده اند كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «در برابر امير می شنوی و اطاعت می كنی، اگر چه بر پشتت بزند و مالت را بگيرد».

و گويند: «خليفه به خاطر فسق و گناه و ظلم و تعطيل حقوق، عزل و خلع نمی شود، و خروج بر ضد او جايز نيست بلكه بايد او را موعظه نمود و بيم داد؛ چون احاديث چنين می گويند».

اين خلاصه اقوال و آرای پيروان مكتب خلفا بود، برای تبيين اين موضوع شايسته آن است كه ابتدا مصطلحات وارد در اين بحث را مورد بررسی قرار داده و سپس به نقد و مناقشه اين آراء بپردازيم.

تعريف مصطلحات

نخست شوری

شوری و مشاوره و تشاور در لغت عرب به معنای: نظرخواهی برخی از برخی ديگر است، و به همين معنا در قرآن كريم نيز آمده است( وَالَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَیٰ بَيْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ) يعنی: «در امور خود مشاوره می كنند و از يكديگر نظر می خواهند». پس

اين كلمه مصطلح شرعی نيست.

دوم بيعت

بيعت در لغت عرب به معنای: دست دادن برای ايجاب و قبول بيع و معامله است. قوم عرب پيش از اسلام به گونه های مختلفی عهد و پيمان می بستند؛ مانند آنكه گاهی دستان خود را در ظرف بزرگی انباشته از مايه های خوشبو فرو می كردند و پيمان می بستند، يا در ظرف بزرگی انباشته از خون. و بيعت در اسلام، نشانه پيمان بيعت كننده با بيعت شونده است؛ به گونه ای كه بيعت كننده بايد همه توان خود را در راه اطاعت و انجام پيمان و قرار منعقد شده به كار بندد؛ خداوند متعال در سوره فتح / ۱۰ به پيامبر خود می فرمايد( إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَیٰ نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَیٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا ) «آنان كه با تو بيعت می كنند، با خدا بيعت می كنند و دست خدا بالای دست آنهاست...».

اولين بيعتی كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مسلمانان گرفت، بيعت «عقبه اولی» و بيعت بر پذيرش اسلام بود.

و بيعت دوم، كه به بيعت كبری مشهور است نيز، در «عقبه» و بيعت برای جنگ و تشكيل جامعه اسلامی بود.

بيعت نخستين «بيعت نساء» ناميده شده، چون تنها برای پذيرش اسلام بدون جنگ بود.

و بيعت سوم، بيعتی بود كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در «حديبيه» و در زير آن درخت از مسلمانان اخذ كرد: مسلمانانی كه برای انجام «عمره» آمده بودند و قريش مانع ورود آنها به بيت اللّه گرديده و آماده جنگ با آنها شده بود؛ و چون وضع جديد مخالف آن چيزی بود كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسلمانان را به قصد آن فراخوانده بود، لازم بود كه برای اقدام جديد و غير منتظره ای كه پيش آمده، از آنان بيعت

بگيرد؛ و لذا بيعت گرفت و اين بيعت بهره خود را داد و مكيان را به وحشت انداخت.

اين، سيره رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره «بيعت» بود، و در حديث آمده كه آن حضرت از مردم بيعت می گرفت كه در حد توان اطاعت كنند، و با نوجوانان نابالغ بيعت نمی كرد.

اكنون با بررسی سيره رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روشن شد كه بيعت را چهار ركن است:

۱ بيعت كننده.

۲ بيعت شونده.

۳ شناخت و درك موضوع بيعت.

۴ پيمان بر اطاعت.

و بيعت اينگونه، مصطلحی شرعی است كه شروط تحقق اسلامی آن بر بسياری از مسلمانان روشن نيست، مانند اينكه:

الف بيعت كننده بايد صلاحيت بيعت كردن را داشته باشد، و لذا بيعت نابالغ و ديوانه صحيح نيست؛ زيرا آندو مكلف شرعی نيستند، و نيز بيعت كننده بايد مختار باشد؛ چون بيعت همانند بيع است و همانگونه كه نمی توان مال كسی را به زور گرفت و قيمت آن را پرداخت، بيعت با زور و در سايه شمشير نيز، منعقد نخواهد شد.

ب بيعت شونده نبايد از گناهكاران بنام باشد، چون رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:«لا طاعة لمن عصی اللّه تبارك و تعالی»: «فرمانبرداری از كسی كه خدای متعال را نافرمانی كند، جايز نيست».

ج بيعت برای انجام آنچه مورد نهی خدا و خلاف فرامين او و فرامين رسول اللّه باشد، صحيح نيست؛ زيرا رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:«فاذا امر بمعصية فلا سمع و لا طاعة»: «و هرگاه به گناه فرمان داد، نه شنيده می شود و نه اطاعت

می گردد».

سوم و چهارم خليفه و اميرالمؤمنين

خلافت در لغت عرب به معنای: نيابت و جانشينی از غير است و خليفه كسی است كه جای ديگری را می گيرد و بر مسند او می نشيند؛ و به همين معنی در قرآن كريم(اعراف / ۶۹)نيز آمده است:

( وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ )

«و به ياد آوريد هنگامی كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد»

و در حديث رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است كه فرمود:«اللّهم ارحم خلفائی»: «خدايا جانشينان مرا ببخشای» و در تعريف «خلفا» فرمود:«الذين يأتون من بعدی و يروون حديثی و سنّتی»: «كسانی كه بعد از من می آيند و حديث و سنت مرا روايت می كنند».

پس «خليفه» در قرآن و حديث تنها به معنای جانشين است، نه اسم كسی كه به نام نيابت از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حكومت می كند؛ همانگونه كه تا زمان خليفه عمر نيز اينچنين بود و او را «خليفهِ خليفهِ رسول اللّه » يعنی: «جانشينِ جانشينِ رسول خدا» می گفتند و پس از آن «اميرالمؤمنين»اش ناميدند و اين نامگذاری تا زمان عباسيان ادامه يافت و آنها، هم «اميرالمؤمنين» خوانده می شدند و هم «خليفة اللّه » و در دوران حاكمان عثمانی تركيه نيز، عالی ترين مقام حكومتی را «خليفه» می ناميدند و اين نامگذاری تا به امروز در ميان مسلمانان متداول است.

بنابراين، واژه «خليفه» از مصطلحات مسلمانان است و مصطلح شرعی نيست، چنانكه «اميرالمؤمنين» نيز.

پنجم امام

امام در لغت به معنای: پيشوا و كسی است كه مردم به او اقتدا می كنند و در

قرآن كريم(بقره / ۱۲۴)نيز به همين معنی آمده و خدای متعال به ابراهيمعليه‌السلام فرموده( إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ) «من تو را پيشوای مردم قرار می دهم» ولی برای آن شروطی قرار داده و فرموده:«لا ينال عهدی الظالمين»: «پيمانِ(امامتِ)من به ستمكاران نمی رسد!»

پس، امامت قرار و پيمانی الهی است كه به ظالمان و ستمگران نمی رسد، ظالم به خود باشد يا به ديگری فرق نمی كند، و با اين تعريف، «امام» مصطلحی شرعی و نامی اسلامی است.

ششم امر و اولوالأمر

واژه «امر» در لغت عرب، عرف مسلمانان و نصوص اسلامی به معنای «ولايت و حكومت بر مردم» به كار رفته است، ولی واژه «اولوالأمر» را می توان(تنها)مصطلحی اسلامی به حساب آورد، چون در قرآن كريم(نساء / ۵۹)به معنای «والی و حاكم بر مردم» آمده است( أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ) : «خدا را اطاعت كنيد و پيامبر را اطاعت كنيد و اولی الامر خود را».

مكتب خلفا و مكتب اهل البيت در تشخيص «اولی الامر» و «ولی امر» پس از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اختلاف نظر دارند، چون مكتب اهل البيت می گويد: «تعيين امام و ولیّ امر پس از رسول خدا، به خواست خدا و از سوی اوست و پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امت را از آن آگاه می سازد» و مكتب خلفا می گويد: «امام و ولی امر با بيعت و چيرگی بر حكومت تعيين می گردد، و پس از غلبه و استيلای بر حكومت، به هر گونه كه باشد، اطاعت او واجب است» و بدين خاطر، از خليفه «يزيد» اطاعت كردند و ذريّه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كشتند و به اسارت گرفتند و مدينه رسول اللّه را بر سپاه خود مباح كردند و بر جای ماندگان در آن از صحابه و تابعين را كشتند و كعبه را با منجنيق بمباران كردند و پس از همه اين افعال، همواره تا به امروز او را

«اميرالمؤمنين» ناميدند!

هفتم وصیّ و وصیّ النّبی

واژه «وصی» در كتاب و سنت به معنای: كسی است كه به او وصيت شده تا بعد از وفات وصيت كننده به انجام خواسته های مورد اهتمام او بپردازد؛ چه وصيت كننده به او بگويد: «به تو وصيت می كنم كه پس از من چنين و چنان كنی» يا بگويد: «با تو پيمان می بندم كه پس از من چنين و چنان كنی» همچنين است خبر دادن از وصيت به ديگران، كه بگويد: «فلانی پس از من وصیّ من است» يا بگويد: «فلانی پس از من چنين و چنان می كند» و امثال اين تعبيرات و كلماتی كه دلالت بر وصيت می كند؛ و «وصی النّبی» كسی است كه پيامبر به او وصيت كرده و با او پيمان بسته كه پس از وی به امر شريعت و امت او بپردازد.

نقد و مناقشه آرای مكتب خلفا درباره خلافت و امامت نخست شوری

اولين كسی كه برای اقامه خلافت از «شوری» سخن گفت، خليفه دوم «عمربن خطاب» بود كه در طرح آن به هيچ دليلی از كتاب و سنت استناد نكرد و تنها به اجتهاد و نظر شخصی خود تكيه نمود. پس، كسی كه سيره صحابه و آرای ايشان را همرديف كتاب و سنت می داند و آنها را از مدارك شريعت اسلامی به حساب می آورد، می تواند اين «سنت عمری» را سند حكم تشكيل خلافت قرار دهد، با آنكه اين سنت با سنت خود عمر، و سنت خليفه ابی بكر در شكل گيری اوليه خلافت مخالف است، خلافتی كه عمر در تعبير و ارزيابی بعدی خود آن را «فلته» يعنی: ناگهانی و نينديشيده خواند. و نيز، با سنت هر دو خليفه اول و دوم در تشكيل خلافت خليفه دوم عمربن خطاب در تضاد است؛ چون خليفه اول، عمر را مستقيما حاكم مسلمانان كرد و هيچ يك از آن دو در اين دو مقام با مسلمانان مشورت نكردند. همچنين، با سخن خود خليفه عمر نيز مخالف است، چون گفت: «اگر ابوعبيده زنده بود او را به خلافت برمی گزيدم، و اگر سالم زنده بود او

را برمی گزيدم.پس، اين قول وآن كردار با التزام به «شوری» در تضاد است!!

و بر فرض اينكه تشكيل خلافت براساس «شورای عمری» صحيح باشد. سئوال اين است كه شكل شورای ياد شده چگونه، و تعداد افراد آن چند نفر باشد؟ بيشتر بر آنند كه تعداد مشورت كنندگان منحصرا شش نفرند، كه پنج نفر آنها با ششمی بيعت می كنند؛ اضافه بر سئوال پيشين، سئوال ديگر آن است كه جواز حق ويژه اتخاذ تصميم نهائی برای «عبدالرحمن بن عوف» و نه ديگران، از كجا آمده است؟! و نيز، مجوز قتل كسی كه با تصميم عبدالرحمن و نظر او مخالفت كند؟ و نيز، چه كسی در آن جمع با نظر عبدالرحمن مخالفت می كرد و بيم مخالفتش می رفت؟ و سخن آخر اينكه، آيا مكتب خلفا برای يك بار هم كه شده، اين «شورای عمری» را مورد عمل قرار داد، و آيا خلافت را برای يكی از خلفا در طی قرون بدين گونه تشكيل داد؟!

اينها سئوالات متعددی است كه بر «شورای عمری» وارد می آيد!

اما مايه استدلال مكتب خلفا در اين باره يكی استدلال به آيه شريفه:«و امرهم شوری بينهم»است، كه از اين آيه چيزی بيش از رجحان و برتری مشاوره ميان مؤمنان در امور خود به دست نيايد. زيرا، اگر خداوند سبحان در اين باره اراده وجوب داشت می فرمود: «كتب اللّه علی المؤمنين يا فرض عليهم»: «خداوند بر مؤمنان نوشته است يا بر آنها واجب كرده است» و امثال اين الفاظی است كه دلالت بر وجوب انجام فعل بر مؤمنان را دارد.

دوم استدلال به آيه كريمه( وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ) است كه ما پيش از اين روشن ساختيم كه اين آيه در مقام توجيه رسول خداست كه برای فراخوان مسلمانان به جنگ از روش مشاوره بهره جويد؛ يعنی روش اسلامی همانند روش پادشاهان و جباران تاريخ نيست كه با تحكُّم و تجبّر خواست خود را ديكته می كنند و مثلاً می گويند: «فرمان شاهانه ما شرف صدور يافت!» و خداوند

جليل پس از اين جمله(= و شاورهم)تصريح فرموده كه نظر مسلمانان برای رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الزام آور نيست؛ چون می فرمايد( فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَی اللَّهِ ): «و چون تصميم گرفتی بر خدا توكل كن» پس، قيام و اقدام براساس تصميم رسول اللّه است، نه رأی و نظر مسلمانان! و اين موضوع از نمونه های مشاوره رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در گذشته يادآور شديم به خوبی آشكار می شود؛ مشاوره در اموری كه سرانجامش برای پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روشن بود، مانند مشاوره آن حضرت با مسلمانان درباره جنگ بدر.

بعلاوه كه، مشاوره آن حضرت برای كشف نظر مسلمانان در كيفيت تنفيذ و اجرای احكام اسلامی بود، نه برای استنباط حكم شرعی! و اضافه بر همه اينها، خداوند متعال(احزاب / ۳۶)فرموده( وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا ): «هيچ مرد و زن مؤمنی، هنگامی كه خدا و رسولش امری را واجب و لازم بدانند، حق انتخاب ندارند؛ و هر كس خدا و رسولش را نافرمانی كند، آشكارا گمراه شده است».

پس، رجحان و برتری مشاوره منحصر به موردی است كه خدا و رسول او، در آن مورد امری نداشته باشند، و در مواردی كه خدا و رسول حكم و فرمان دارند، مشاوره در آن مورد، نافرمانی خدا و رسول و گمراهی آشكار است!

دوم بيعت

از آنچه گذشت دانستيم كه: «بيعت برای انجام گناه و نيز، بيعت با گناهكار، و بيعت اجباری و در سايه شمشير، هيچ يك منعقد نمی شوند» ولی پيروان مكتب خلفا می گويند: «خلافت با بيعت پنج نفر منعقد می شود» و برخی می گويند: «با بيعت يك نفر و حضور دو شاهد منعقد می شود» و دليل خود را «عمل صحابه»

می دانند.

سوم عمل صحابه

استدلال به «عمل صحابه» زمانی صحيح است كه ما «سيره صحابه» را همرديف «كتاب خدا و سنت رسول» و مدرك شريعت اسلامی بدانيم؛ به ويژه كه عمل برخی از صحابه چنانكه پيشتر دانستيم با عمل برخی ديگر مخالف است، و بدين خاطر آرای مكتب خلفا، همانگونه كه ديديم، دچار اختلاف شده است، حال با چنين شرايطی به عمل كدام گروه از صحابه اقتدا نمائيم، و قول كداميك از آنها و پيروان آنها را بگيريم؟!