ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 23562
دانلود: 3415


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23562 / دانلود: 3415
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

وصی پيامبر در كتب لغت و اشعار صحابه و تابعين

۱ در صدر اسلام:

لقب «وصی» برای امام علیعليه‌السلام از نخستين روزهای صدر اسلام مشهور و معروف بود، و اين شهرت در كتابهای لغت نيز ساری و جاری است. چنانكه صاحب لسان العرب در ماده «وصی» گويد: «و علیعليه‌السلام «وصی» ناميده شده». و در تاج العروس گويد: «وصی بر وزن غنی لقب علی(رض) است».

سخن مبرّد در كتاب «الكامل فی اللغة» را نيز بزودی می آوريم.

اين لقب در شعر شعرای صدر اول نيز آمده است. حسان بن ثابت شاعر

رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قصيده ای كه پس از وفات پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سروده گويد:

جزی اللّه عنّا و الجزاء بكفّه

أباحسن عنّا و مَن كابی حسن

حفظت رسول اللّه فينا و عهده

اليك و من اولی به منك من و من

ألست اخاه فی الهدی و وصيّه

و اعلم منهم بالكتاب و السنن

«خداوند اباحسن را از سوی ما پاداش دهد،

كه پاداش به دست اوست. و چه كسی چون با حسن باشد؟

مقام رسول اللّه را در بين ما پاس داشتی و عهد و وصيتش

از آنِ تو بود و چه كسی سزاوارتر به او از تو؟ چه كسی؟ و چه كسی؟

آيا تو برادر و «وصیّ» هدايتگر او،

و داناترين آنها به كتاب و سنت نيستی؟»(۸۸)

و زبيربن بكار روايت كند كه برخی از شعرای قريش عبداللّه بن عباس را چنين ستوده است:

و اللّه ما كلم الأقوام من بشر

بعد الوصیّ علی كابن عبّاس

«به خدا سوگند كه هيچ بشری با اقوام انسانی بعد از علیّ «وصی» همانند ابن عباس سخن نگفته است».(۸۹)

و چون وليدبن عقبه درباره كشته شدن عثمان گفت:

الا انّ خير النّاس بعد ثلاثة

قتيل التجيبی الذی جاء من مصر

«آگاه باشيد كه بهترين مردم بعد از آن سه نفر(= پيامبر و ابوبكر و عمر)،

كشته شده دست آن تجيبی(۹۰) است كه از مصر آمد.»

فضل بن عباس در پاسخش گفت:

الا انّ خير الناس بعد محمّد

وصیّ النّبی المصطفی عند ذی الذكر

و اوّل من صلّی و صنو نبيّه

و اوّل من أردی الغواة لدی بدر

«آگاه باشيد كه بهترين مردم بعد از محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم،

«وصی» پيامبرِ برگزيده در نزد صاحب قرآن است.

و اولين كسی كه نماز گزارد، و داماد پيامبر او،و نخستين كسی كه گمراهان را در بدر به چاه هلاكت افكند».(۹۱)

و نعمان بن عجلان شاعر انصار در قصيده ای كه پس از وفات پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سروده گويد:

و كان هوانا فی علیّ و انّه

لأهل لها يا عمرو من حيث لاتدری

وصیّ النّبی المصطفی و ابن عمّه

و قاتل فرسان الضلالة و الكفر

«آری، دلِ ما با علی بود و او به حق،

سزاوارِ آن است ای عمرو! از آنجا كه تو نمی دانی!

او «وصیّ» نبیّ برگزيده و پسر عم اوست،

و قاتل تك سواران وادی ضلالت و كفر!»

نعمان اين اشعار را زمانی سرود كه عمروبن عاص انصار را به خاطر حوادث سقيفه و ياری خواستن امام علیعليه‌السلام از ايشان در مقابل مهاجران قريش به خشم آورد.(۹۲)

ابن ابی الحديد گويد: از جمله اشعار صدر اسلام كه در بردارنده عنوان «وصی» رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای آن حضرت است، سروده عبداللّه بن ابی سفيان بن حرث بن عبدالمطلب است كه گويد:

و منّا علی ذاك صاحب خيبر

و صاحب بدر يوم سالت كتائبه

وصیّ النبیّ المصطفی و ابن عمّه

فمن ذا يدانيه و من ذا يقاربه؟

«و علی، همان خيبرگشای نامی، از ماست؛

فاتح روز بدر با ستونهای سپاه خروشانش.

«وصیّ» پيامبر برگزيده و پسر عم او.

و چه كسی بلندای مقامش را درمی يابد و چه كسی بدان نزديك می شود؟»

و عبدالرحمان بن جعيل گويد:

لعمری لقد بايعتم ذا حفيظة

علی الدين معروف العفاف موفقا

علياً وصیّ المصطفی و ابن عمّه

و اول من صلّی اخاالدين و التقی

«به جانم سوگند با كسی بيعت كرديد كه پاسدار دين و شهره عفاف و بسی پيروزمند است.

علی را می گويم، «وصیّ» مصطفی و پسر عم او،

و نخستين كسی كه نماز گزارد، همزاد دين و تقوی».(۹۳)

۲ در جنگ جمل :(۹۴)

ابن ابی الحديد گويد: ابوالهيثم بن تيّهان كه «بدر»ی بود گويد:

قل للزبير و قل لطلحة انّنا

نحن الذين شعارنا الانصار

نحن الذين رأت قريش فعلنا

يوم القليب اولئك الكفّار

كنّا شعار نبيّنا و دثاره

يفديه منّا الروح و الأبصار

انّ الوصیّ امامنا و وليّنا

برح الخفاء و باحت الأسرار

«به زبير بگو و به طلحه نيز، كه ما،

كسانی هستيم كه شعار انصار سر می دهيم

همانانيم كه قريش ما را آزموده و ديده است

كه درجنگ بدر با آن كفار چه كرديم!

ما پوشش زير و روی و چتر حمايت پيامبرمان بوديم،

و جسم و جان و ديده ما فدای او می شد.

همانا امام ما و ولیّ ما «وصی» پيامبر است،

و اكنون پرده ها بركنار و اسرار آشكار شد.»

و عمربن حارثه انصاری درباره «محمدبن حنفيه» گويد:

سمّی النّبی و شبه الوصیّ

و رايته لونها العندم

أحب

أحب

«همنام پيامبر و همانند «وصی» است

و پرچمش هماره رنگ خون دارد».

و مردی از قبيله أزد گويد:

هذا علی و هو الوصیّ

اخاه يوم النجوة النّبی

و قال هذا بعدی الولیّ

و عاه واع و نسی الشقی

«اين علی است، همان «وصی»

كه پيامبر در غدير خم برادرش خواند

و فرمود: اين پس از من ولیّ شماست.

خوشبخت تيزبين آن را گرفت و شقی تيره بخت فراموشش كرد».

و نيز، نوجوانی از قبيله ضبّه از سپاه عايشه بيرون آمد و گفت:

نحن بنو ضبّة اعداء علی

ذاك الذی يعرف قدما بالوصی

و فارس الخيل علی عهد النبی

ما انا عن فضل علی بالعمی

لكنّنی انعی ابن عفّان التقی

انّ الولیَّ طالب ثار الولی

«ما فرزندان قبيله ضبّه، دشمنان علی هستيم.

همان كه از ديرباز «وصی» شناخته می شود.

و تك سوار دلاور دوران پيامبر،

كه من در فضل و برتری علی نابينا نيستم.

ولی اكنون سوگوار پسر عفانِ پرهيزكارم.

همانا اين ولی، خواهان خون آن ولی است».

و حجربن عدی در همان روز گفته است:

يا ربّنا سلِّم لنا علياً

سلِّم لنا المبارك المرضيا

المؤمن الموحّد التقيّا

لا خطل الرأی و لا غويا

بل هادياً موفقاً مهديّا

و احفظه ربّی و احفظ النبيّا

فيه فقد كان له وليّا

ثمّ ارتضاه بعده وصيّا

«خداوندا! علی را برای ما به سلامت بدار؛

آن مبارك مرد مرضیّ پسنديده را.

همان مؤمن موحّد پرهيزكار را،

كه نه سست رأی است و نه گمراه.

بلكه راه يافته و موفق و هدايت شده است.

پروردگار من! او را نگهدار و پيامبر را.

در وجود او نگهدار، كه به راستی ولیّ پيامبر است

و پس از او، «وصیّ» پسنديده اش باشد».

و خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين بدری گفته است:

يا وصیّ النّبی قد اجلت الحر

ب الاعادی و سارت الاظعان

و استفامت لك الأمور سوی ال

شام و فی الشام يظهر الإذعان

حسبهم ما رأو و حسبك منا

هكذا نحن حيث كنّا و كانوا

«ای وصیّ پيامبر! اين جنگ، دشمنان را براند،

و هودج نشينان را از صحنه بدر كرد،

و همه امور برای شما هموار و استوار شد؛ جز شام

كه در شام نيز آثار تسليم و انقياد نمايان می شود.

آنها را همان بس كه ديدند و شما را همين بس كه ما

بدانسان كه بوديم و بودند باز استواريم».

و نيز، همو در جنگ جمل ام المؤمنين عايشه را مورد خطاب قرار داده و گويد:

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و انتِ علی ما كان من ذاك شاهدٌ

«او تنها «وصی» رسول اللّه در خانواده اوست

و نو خود بر آنچه هست و بايد، گواه و شاهد بوده ای».

و عمروبن احيحه پس از خطبه ابن زبير و خطبه امام حسنعليه‌السلام در روز جمل گفت:

حسن الخير يا شبيه ابيه

قمت فينا مقام خير خطيب

قمت بالخطبة التی صدع اللّ

ه بها عن ابيك اهل العيوب

و كشفت القناع فاتضح الأم

ر و اصلحت فاسدات القلوب

لست كابن الزبير لجلج فی الق

ول و طأطأ عنان فسل مريب

و أبَی اللّه ان يقوم يما قا

م به ابن الوصی و ابن النجيب

انّ شخصا بين النبی لك الخ

ير و بين الوصی غير مشوب

«ای حسن نيك سرشت! ای همانند پدر!

تو در ميان ما جايگاه بهترين سخنور را گرفتی.

خطبه ای خواندی كه خداوند به وسيله آن

زبان ياوه گويان را از پدرت بازداشت.

پرده ها را كنار زدی تا حقيقت آشكار شد

و بدانديشی های درونی اصلاح گرديد.

تو همانند ابن زبير نيستی كه با ترديد سخن گفت

و عنان سبكسری و فرومايگی و سركشی را رها كرد.

و خدا نخواست كه او در جايگاهی قرار بگيرد

كه فرزند «وصی» و زاده نجيب قرار گرفت.

براستی شخصيتی چون تو ای خير محض كه عصاره نبی

و «وصیّ» است، خالص و ناب و غير مشوب خواهد بود».

ابن ابی الحديد پس از ذكر ابيات مذكور گويد: «اين اشعار و اُرجوزه ها همگی را ابومحنف لوط بن يحيی در كتاب «وقعه جمل» آورده است. و ابومحنف از محدثان و از كسانی است كه امامت انتخابی را صحيح می دانند. او نه شيعه است و نه از رجال شيعه شمرده می شود.» و از جمله اشعاری كه درباره صفين آورديم و در بردارنده لقب «وصی» برای آن حضرتعليه‌السلام است، ابياتی است كه نصربن مزاحم در كتاب «صفين» آورده، كه او نيز از رجال حديث است.

۳ وصيت در سروده های جنگ صفين:

هنگانی كه نامه امام علیعليه‌السلام به جريربن عبداللّه بجلی و اشعث بن قيس كندی فرمانداران عثمان در سرزمينهای ايران رسيد، جرير پاسخ امام را با سروده ای داد كه در آن آمده است:

أتانا كتاب علیّ فلم

نرد الكتاب بأرض العجم

و لم نَعصِ ما فيه لمّا أتی

و لمّا نَذُمَّ و لمّا نَلمّ

و نحن ولاة علی ثغرها

نضيم العزيز و نحمی الذَّمم

نساقيهم الموت عند اللقاء

بكأس المنايا و نشفی القرم

طحنّاهم طحنة بالقنا

و ضرب سيوف تطير اللّمم

مضينا يقينا علی ديننا

و دين النّبی مجلّی الظّلم

امين الإله و برهانه

و عدل البرية و المعتصم

رسول المليك و من بعده

خليفتنا القائم المدعم

عليّاً عنيت وصیّ النّبی

نجالد عنه غواة الامم

«نامه علی به سوی ما آمد و ما،

اين نامه را در سرزمين ايران بی پاسخ نگذاريم.

و اكنون كه به ما رسيده، نه از محتوايش سرباز زنيم

و نه مذمّت كنيم و نه ملامت نمائيم.

ما واليان مرزهای كشور او هستيم

كه سركشان عزيز را ذليل و ذمّيان پناهنده را حمايت می كنيم.

و چون فرا روی دشمنان قرار بگيريم،

با قدح مرگ آور به كام هلاكتشان برانيم و داغها را شفا بخشيم.

آنها را به گونه ای با نيزه و شمشير بكوبيم

كه ذرات وجودشان به پرواز درآيد.

ما با يقين و ايمان به راه دين خود رفته ايم،

كه دين ما دين نبیّ ظلمت برانداز است.

همو كه امين خداوند و برهان اوست،

و دادگستر زمين و پناهگاه آدميان.

رسول خدای مليك است و بعد از وی

خليفه و جانشين اوست كه تكيه گاه استوار ماست.

علی را می گويم، «وصی» پيامبرخدا را،

كه ما به خاطر او با گمراهان امت می ستيزيم».(۹۵)

و از زبان «اشعث بن قيس» در پاسخ نامه امامعليه‌السلام چنين سروده اند:(۹۶)

أتانا الرسول رسول علی

فسرّ بمقدمه المسلمونا

رسول الوصیّ وصیّ النبی

له الفضل و السبق فی المؤمنينا

بما نصح اللّه و المصطفی

رسول الإله النّبی الأمينا

يجاهد فی اللّه لاينثنی

جميع الطغاة مع الجاحدينا

وزير النّبی و ذوصِهره

و سيف المنيّة فی الظالمينا

«فرستاده علی به سوی ما آمد،

و با ورودش مسلمانان را مسرور ساخت.

فرستاده «وصی»، يعنی وصی نبی،

كه برتری و پيشگامی در ميان مؤنان از آنِ اوست.

چون برای خدا و مصطفی يعنی:

رسول خدا و نبیّ امين او كوشيد و اخلاص ورزيد.

در راه خدا می كوشد و خسته نمی شود،

و با همه گردنكشان و منكران جهاد می كند.

وزير پيامبر و داماد او،

و شمشير مرگ آور برای ظالمان و ستمگران».

و نيز از زبان او سروده اند:

اتانا الرسول رسول الوصی

علی المهذّب من هاشم

رسول الوصی، وصی النبی

و خير البرية من قائم

وزير النبی و ذو صهره

و خير البرية فی العالم

له الفضل و السبق بالصالحات

لِهَدی النبی به يأتمی

محمداً اعنی رسول الإله

و غيث البرية و الخاتم

اجبنا عليا بفضل له

و طاعة نصح له دائم

فقيه حليم له صولة

كليث عرين بها سائم

«فرستاده «وصی» به سوی ما آمد،

فرستاده علیّ مهذّب و پاك نهاد زاده هاشم.

فرستاده وصی، يعنی وصی نبی،

و بهترين موجود برپای ايستاده روی زمين.

وزير پيامبر و داماد او،

و بهترين آدميان موجود در اين عالم.

صاحب فصل و پيشگام در صالحات

كه برای هدايت يابی به پيامبر اقتدا كرده است.

محمد را می گويم. رسول خدا،

و باران رحمت الهی بر مردم و خاتم انبيا.

علی را اجابت كرديم چون برتر است

و طاعت ناب و خالصانه او دائم و هميشگی است.

فقيه است و بردبار، و صولتی دارد كه،

همانند شير بيشه، به هر وادی كه خواهد ره گشايد».(۹۷)

و چون معاويه مصر را به «عمروعاص» بخشيد تا در جنگ با امام علیعليه‌السلام ياريش نمايد، امام علیعليه‌السلام درباره آن شعری سرود كه در بخشی از آن آمده است:

يا عجبا لقد سمعت منكرا

كذباً علی اللّه يشيب الشعرا

يسترق السمع و يغشی البصرا

ما كان يرضی احمداً لو خبرا

ان يقرنوا وصيّه و الابترا

شانی الرسول و اللعين الاخزرا

«شگفتا كه چه منكری شنيدم،

دروغی بر خدا، كه موی آدمی را سفيد،

گوش را كر، و ديده را كور گرداند،

و خبر آن، پيامبرخداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خشنود نسازد،

كه «وصیّ» او را قرين و همتای ابتر كنند،

أبترِ دشمن رسول اللّه و ملعونِ تنگ چشم!»(۹۸)

و آنگاه كه در سپاه امام علیعليه‌السلام، به خاطر عزل «اشعث» از فرماندهی قبيله اش، اختلاف افتاد، «نجاشی» درباره آن گفت:

رضينا بما يرضی علیّ لنا به

و ان كان فی ما يأتِ جدع المناخر

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و وارثه بعد العموم الأكابر

«ما همان را كه علی برای ما بپسندد می پسنديم،

اگر چه در حكمی كه می كند، بريدن بينی ها باشد!

او تنها «وصی» پيامبر در ميان اهل البيت

و تنها وارث او، با وجود عموهای بزرگوار، می باشد».(۹۹)

و از سروده های ديگری كه درباره جنگ صفين گفته شده، و حاوی موضوع «وصی و صايت» است، سروده «نصربن عجلان انصاری» است كه گويد:

قد كنت عن صفّين فيما قدخلا

و جنود صفّين لعمری غافلا

قد كنت حقا لا احاذر فتنة

و لقد اكون بذاك حقاً جاهلا

فرأيت فی جمهور ذلك معظما

و لقيت من لهوات ذاك عياطلا

كيف التفرق و الوصی امامنا

لاكيف الاّ حيرة و تخاذلا

لا تَعِتبُنَّ عقولكم لا خير فی

من لم يكن عند البلابل عاقلا

و ذروا معاوية الغویّ و تابعوا

دين الوصیّ تصادفوه عاجلا

«به جان خودم سوگند كه از صفين

و سپاه صفين و گذشته آن بی خبر بودم.

من حقاً از هيچ فتنه ای پرهيز نداشتم

ولی براستی كه نسبت به اين فتنه ناآگاه بودم.

و اكنون در توده آنها همبستگی،

و از بازيگری اينها چند دستگی می بينم.

با وجودی كه اين «وصی» پيشوای ماست، تفرقه چرا؟

نه، نمی شود مگر از راه سرگشتگی و ياری نكردن!

عقول خود را بيهوده سرزنش مكنيد كه،

هركس در آشوبها و فتنه ها عاقل نباشد، خيری در او نيست!».

معاويه گمراه را واگذاريد و

دين «وصی» را پيروی كنيد كه بزودی با او روبرو می گرديد».(۱۰۰)

و حجربن عدی گويد:

يا ربّنا سلَّم لنا عليّا

سلِّم لنا المهذّب النقيّا

المؤمن المسترشد المرضيا

و اجعله هادی امّة مهديا

لا خطل الرأی و لا غبيّا

و احفظه ربّی حفظك النّبيا

فانّه كان له وليّا

ثم ارتضاه بعده وصيّا

«پروردگارا! علی را برای ما نگهدار؛

آن مهذّب پاك و پاكيزه را برای ما سالم بدار؛

همان مؤمن راه يافته پسنديده را،

و هدايتگر و راهنمای امتش بگردان.

همو را كه نه سست رأی است و نه نادان،

پروردگارا! او را همانند پيامبرت محافظت بفرما.

كه براستی او ولیّ پيامبرست؛

و وی او را «وصی» پس از خود گرفته است.(۱۰۱)

و عبدالرحمان بن ذؤيب اسلمی گويد:

الا ابلغ معاويه بن حرب

اما لك لا تنيب الی الصواب

أكلُّ الدهر مرجوس لغير

تحارب من يقوم لدی الكتاب

فان تسلم و تبقی الدهر يوما

نزرك بجحفل شبه الهضاب

يقودهم الوصیّ اليك حتی

يردّك عن عُوائك و ارتياب

«به معاويه فرزند حرب بگو:

تو را چه شده كه به راه راست باز نمی گردی؟

آيا هميشه دوران به بيراهه می روی

و با كسی كه قائم به حق و عالم به كتاب است می جنگی؟

پس، بدان كه اگر روزی جان سالم هم بدر بری،

با سپاهی انبوه همانند دانه های باران ديدارت نمائيم.

سپاهی كه «وصی» آن را فرماندهی كند

و به سوی تو آورد تا از پارس كردن و گمراهی بازت دارد».(۱۰۲)

و مغيره بن حارث بن عبدالمطلب گويد:

يا شرطة الموت صبراً لايهو لكم

دين ابن حرب فانّ الحقّ قد ظهرا

و قاتلوا كلُّ من يبغی غوائلكم

فانّما النّصر فی الضّراء لمن صبرا

سيقوا الجوارح حدّ السيف و احتسبوا

فی ذلك الخير و ارجوا اللّه و الظفرا

و ايقنوا انّ من اضحی يخالفكم

اضحی شقيّاً و اضحی نفسه خسرا

فيكم وصیّ رسول اللّه قائدكم

و اهله و كتاب اللّه قد نشرا

ای رزمندگانِ جانباز شكيبا باشيد و،

نيرنگ معاويه شما را نترساند كه حق آشكار شد.

و با هركس كه غائله آفرينی می كند بجنگيد

كه پيروزی از آنِ كسی است كه در سختی می شكيبد.

اندامتان را به سوی تيزی شمشير برانيد و در اين راه،

اميدوار ثواب و پاداش و نصرت خداوندی باشيد.

و يقين داشته باشيد كه هركس مخالف شما شد،

به شقاوت و بدبختی و زيان و خسران دچار شده است.

زيرا، فرمانده شما «وصی» رسول اللّه است؛

و اهل بيت او و كتاب خدا در ميان شما هستند».(۱۰۳)

و فضل بن عباس گويد:

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و فارسه ان قيل هل من منازل

«او تنها «وصیّ» رسول اللّه در دودمان او،

و تنها دلاورش در صحنه های مبارزه و مبارزه طلبی است».

و منذربن ابی حميصه وداعی گويد:

ليس منّا من لم يكن لك فی اللّ

ه ولياً يا ذاالولا و الوصيّة

«كسی كه تو را برای خدا دوست ندارد، از ما نيست!.

ای صاحب ولايت و (وصيت)!»(۱۰۴)

۴ وصيت در نامه ابن عباس:

ابن عباس در جنگ صفين در پاسخ نامه معاويه نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم»

«اما بعد، نامه ات به من رسيد و آنچه نگاشته بودی دريافتم. اما اينكه سرعت ما در مخالفت با ياران عثمان و حكومت بنی اميه را ناپسند شمرده ای، به جانم سوگند كه تو با قتل عثمان نيازت را دريافتی: هنگامی كه از تو ياری خواست، ياريش نكردی تا بدانچه می خواستی رسيدی؛ و رابط ميان تو و او، برادر مادری عثمان «وليدبن عقبه» بود.

اما اينكه ما را دشمن «تيم و عدی» دانسته ای، بدان كه ابوبكر و عمر از عثمان بهتر بودند؛ چنانكه عثمان نيز از تو بهتر بود.و اما اينكه گويی: از بزرگان قريش جز شش نفر باقی نمانده اند، چه بسيارند بزرگان و باقی مانده های آن كه بهترينشان با تو می جنگند، و ما را رها نكرد مگر آن كس كه تو را رها كرد. و اما اينكه جنگ را يادآور شدی، بدان كه ما هنوز چيزهايی برای تو داريم كه گذشته را از يادت برده و از آينده بيمناكت نمايد.

و امّا اينكه گويی: اگر مردم با من بيعت كنند، تو با سرعت مرا پيروی می كنی، مردم با علی بيعت كردند و او برادر رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پسر عم و «وصی» و وزير اوست، و او از من بهتر است. اما تو را در آن هيچ حقی نيست. زيرا تو آزاد شده فرزند آزاد شده، از رؤسای احزاب و زاده «آكله الاكباد» و السلام.

نامه ابن عباس كه به معاويه رسيد و آن را خواند گفت: «خودم كردم كه... به خدا سوگند می كوشم كه تا يكسال با او مكاتبه ننمايم. سپس چنين سرود:

دعوت ابن عباس الی اخذ خطّة

و كان امرأً اُهدی اليه رسائلی

فاخلف ظنّی و الحوادث جمّة

و لم يك فی ما نابنی بمواصلی

و لم يك فی ما جاء ما يستحقّه

و ما زاد أن أغلی عليه مراجلی

فقل لابن عباس اراك مخوّفا

بجهلك حلمی انّنی غير غافل

فأبرق و ارعد ما استطعت فانّنی

اليك بما يشجيك سبط الأنامل

و صفّين داری ما حييت و ليس ما

تربص من ذاك الوعيد بقاتلی

«ابن عباس را به گزينش راهی فراخواندم

و او را شايسته آن ديدم كه برايش نامه بنويسم.

ولی او پندارم را وارونه و حوادث را دگرگون ساخت

و وی كسی نبود كه در شدايد و سختيها ياريم رساند.

آنچه بيان داشت در حدّ او نبود

و چيزی نيفزود كه ديگ خشم مرا به جوش آورد.

به ابن عباس بگو: تو را ترساننده می بينم

چون ميزان حلم مرا نمی دانی و من هرگز غافل نيستم!

پس، تا می توانی رعد و برق كن كه من

بدانچه كه اندوهگينت كند دست گشاده ای دارم!

صفّين تا زنده ام خانه من است و

انتظار تو و آنچه مرا يدان می ترسانی، كشنده من نباشد!».

و فضل بن عباس در پاسخش سرود:

الا يابن هند انّنی غير غافل

و انّك ممّا تبتغی غير نائل

أالآن لما اخبت الحرب نارها

عليك و القت بركها بالكلاكل

و اصبح اهل الشام صرعی فكلّهم

كفقعة قاع او كشحمة آكل

و ايقنت انّا اهل حق و انّما

دعوت لأمر كان ابطل باطل

دعوت ابن عباس الی السلم خدعة

و ليس لها حتی يموت بقائل

فلا سَِلم حتّی تشجر الخيل بالقنا

و تضرب هامات الرجال الأوائل

و آليت لاتهدی اليه رسالة

الی ان يحول الحول من رأس قابل

اردت بها قطع الجواب و انّما

رماك فلم يُخطئ بشار المقاتل

و قلت له لو بايعوك تبعتهم

فهذا علیّ خير حاف و ناعل

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و فارسه اذ قيل هل من منازل

فدونكه اذ كنت تبغی مهاجرا

اشمّ بنصل السيف ليس بناكل

«هان ای پسر هند من غافل نيستم

و تو نيز بدانچه می جوئی نخواهی رسيد.

آيا اكنون كه جنگ آتش خود را فرو هشته

و زانو زده و سينه بر زمين نهاده؟

و اهل شام زمينگير و مدهوش شده

و همگی زانوی غم در بغل گرفته يا وا رفته اند؟

و تو باور كرده ای كه ما اهل حقيم؟

اكنون به چيزی فرا می خوانی كه نارواترين است؟!

ابن عباس را فريبكارانه به سازش خوانده ای

سازشی كه تا واپسين دم حيات آن را نخواهد پذيرفت!

سازشی نخواهد بود تا آنگاه كه سواران با نيزه ها بستيزند

و سرِ سردمداران كفر و جاهليت نخستين را با آنها بكويند!

و بعد، سوگند خورده ای كه ديگر به او(= ابن عباس)نامه ننويسی

تا آنگاه كه يك سال از زمان آن بگذرد.

ولی مراد تو پيشگيری از پاسخ اوست

كه دقيقاً بر هدف زده و به خروشت آورده است!

به او گفته ای كه اگر مردم با تو بيعت كنند آنان را پيروی می كنی

بسيار خوب! اين علی است برترين پيادگان و سواران؛

و تنها وصی رسول خدا در ميان اهل بيت او

و تك سوار شجاع صحنه های نبرد و هماوردی!

او اينك فراروی توست، همان كه در جستجوی آنی:

كسی كه با تيزی شمشير آشناست و هرگز از آن رويگردان نيست!».

و مالك اشتر گويد:

كلّ شئ سوی الامام صغير

و هلاك الامام خطب كبير

قد اصبنا و قد اصيب لنا اليو

م رجال بزل حماة صقور

واحد منهم بالف كبير

انّ ذا من ثوابه لكثير

انّ ذاالجمع لايزال بخير

فيه نعمی و نعمة و سرور

من رأی غرِّة الوصیّ علی

انّه فی دُجی الحنادس نور

انّه و الذی يحجُّ له النا

س سراج لدی الظّلام منير

من رضاه امامه دخل الجنّ

ة عفواً و ذنبه مغفور

بعد ان يقضی الذی امر اللّ

ه به ليس فی الهدی تخيير

«هر چيزی به جز امام كوچك است

و فوت امام حادثه ای بزرگ.

ما امروز به هدف راستين خود رسيديم

و در اين راه مردان مقاوم و ياران تيزپروازی را فدا داديم.

كه يكی از آنها با هزار نفر برابر بود

و البته كه پاداش چنين كسانی بسيار و پرشمار است.

گروه ما همواره به راه خيرند:

راه نعمت و سعادت و خشنودی.

هركس سيمای علیِّ «وصی» را ببيند

در می يابد كه او در تاريكيها نور محض است.

آری، سوگند به آنكه مردم برای او حج می گزارند

علی در ظلمتهای تيره چراغی نورافشان است.

و هركس امامتش را با خشنودی پذيرفت

با عفو و بخشش گناه وارد بهشت گردد:

البته پس از آنكه به فرمان خدا عمل كرد

كه پيروی ز هدايت گزينشی نبود!».(۱۰۵)

و مسعودی در مروج الذهب درباره مرثيه گويان امام علیعليه‌السلام گويد: يكی از شيعيان آن حضرت چنين سروده است:

تأسّ فكم لك من سلوة

تفرج عنك غليل الحزن

بموت النّبی و قتل الوصی

و قتل الحسين و سمّ الحسن

«شكيبا باش! چه بسا سرگرمی ها و فراموشی ها

كه شدت اندوهت را زدود

و فوت پيامبر و كشته شدن «وصی»

و شهادت حسين و مسموميت حسن را از يادت برد!»(۱۰۶)

و درباره كشته شدن حجربن عدی گويد:

كشنده حجر به او گفت: «اميرالمؤمنين(= معاويه)فرمانم داده تا تو را بكشم. تو را كه سركرده گمراهی، معدن كفر و طغيان و دوستدار ابوترابی؛ تو و يارانت را. مگر آنكه از كفرتان باز گرديد و رهبرتان را لعنت كنيد و از او بيزاری بجوئيد!» و حجر و عده ای از همراهانش گفتند: «همانا شكيبايی بر تيزی شمشير برای ما آسان تر است از آنچه كه ما را بدان فرا می خوانی! به علاوه آنكه، ورود در محضر خدا و پيامبرخدا و «وصی» او نزد ما محبوبتر از ورود در آتش جهنم است!»(۱۰۷)

و علی بن محمد علوی درباره منسوبان به «سامه بن لؤی بن غالب» گويد:

و سامة منّا فامّا بنوه

فامرهم عندنا مظلم

اناس اتونا بانسابهم

خرافة مضطجع يحلم

و قلنا لهم مثل قول الوص

ی و كلّ اقاويله محكم

اذا ما سئلت فلم تدر ما

تقول فقل: ربّنا اعلم

«سامه از ماست امّا فرزندانش

كار آنها نزد ما تاريك و مبهم است.

مردمانی انساب خود را نزد ما بر شمردند،

انسابی كه افسانه فرد خوابِ رؤيابين است!

و ما به آنها همان سخن «وصی» را گفتيم

سخن كسی را كه همه گفتارش محكم و استوار است:

هرگاه از تو چيزی را پرسيدند كه نمی دانی چه بگوئی

بگو: پروردگار ما داناتر است!».(۱۰۸)

۵ وصيت در شعر مأمون:

سياست نزديك شدن به علويان، مأمون خليفه عباسی را بر آن داشت تا امام رضاعليه‌السلام را به وليعهدی خود برگزيند و موضوع «وصيت» را در شعر خود بياورد و بگويد:

اُلامُ علی حبّی الوصّی اباالحسن

و ذلك عندی من اعاجيب ذا الزمن

«سرزنش می شوم چون اباالحسن «وصیّ» پيامبر را دوست دارم

و اين نزد من از شگفتيهای دوران ماست!»(۱۰۹)

و نيز گويد:

و من غاو يغصّ علیّ غيظا

اذا أدنيت اولاد الوصیّ

«و(شگفت) از گمراهی كه بر من خشم می گيرد

چون به فرزندان «وصیّ» نزديك شدم».(۱۱۰)

شهرت لقب «وصی» برای امام علیعليه‌السلام در طول قرنها

مبرّد در الكامل روايت كند كه كميت شاعر گويد:

و الوصی الّذی امال التجو

بی به عرش امة لا نهدام

«و «وصی»، كسی كه «تجوبی» او را به شهادت رسانيد،

عرش امت بود كه منهدم گرديد».

و مبرّد گويد: «لقب «وصی» چيزی است كه آن را می گويند و بسيار تكرار می كنند».(۱۱۱)

پس، امام علیعليه‌السلام مشهور به «وصیّ رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » بوده؛ به گونه ای كه «وصیّ» لقب او گرديده است؛ همانگونه كه مشهور به «ابوتراب» بوده است.

مبرّد برای اين گفته خود كه «امام علی مشهور به لقب وصی بوده» به شعر ابی الأسود دؤلی استشهاد می كند كه در آن واژه «وصیّ» با اسم «حمزه و عباس» قرين امده و هيچيك تعريف نشده اند. آنجا كه گويد:

احبّ محمدا حبّا شديدا

و عباسا و حمزة و الوصيّا

«محمّد را شديدا دوست دارم همی عباس و حمزه هم «وصی» را»(۱۱۲)

و سروده سيد حميری كه گويد:

انّی ادين بما دان الوصیّ به

يوم النخيلة من قتلی المحلينا

«من بر همان دينی هستم كه «وصی» پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آن بود

و در نبرد نخيله پيمان شكنان را براساس آن نابود كرد».(۱۱۳)

و نيز گويد:

و اللّه منّ عليهم بمحمد

و هداهم و كسا الجنوب و اطعما

ثمّ انبروا لوصيّه و وليّه

بالمنكرات فجّرعوه العلقما

«و خداوند به وسيله محمّدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آنها منت نهاد

و هدايتشان فرمود و خوراك و پوشاكشان بداد

و آنها پس از او، راه را بر «وصیّ» و ولی اش بستند

و با زشتی و درشتی شرنگ تلخش نوشانيدند».(۱۱۴)

و امام مذهب شافعيه، محمدبن ادريس شافعی (ت: ۲۰۴ ه) گويد:

ان كان حبّ الوصیّ رفضا

فانّنی ارفض العباد

«اگر دوستی «وصیّ» پيامبر رفض است

پس من را فضی ترين بندگان خدا هستم».(۱۱۵)

و ابن دريد گويد:

اهوی النّبی محمّدا و وصيّه

و ابنيه و ابنته البتول الطاهره

«من دوستدار محمّد و «وصیّ» او

و دو پسرش(= حسن و حسين)و دخترش(= فاطمه)بتول طاهره هستم».(۱۱۶)

و در ديوان متنبّی (ت: ۴۶۸ ه ) آمده است كه به متنبّی گفتند: تو را چه شده كه اميرالمؤمنين علی بن ابی طالب (رض) را مدح نمی كنی؟ گفت:

و تركت مدحی للوصیّ تعهدا

اذ كان نورا مستطيلا شاملا

و اذا ستقلّ الشی ء قام بذاته

و كذا ضياء الشمس يذهب باطلا

«من مدح «وصی» را تعمدا ترك گفتم

زيرا او نوری است گسترده و فراگير

و اگر چيزی مستقل شد قائم به ذات خود می شود

همچنانكه نور خورشيد هر باطلی را از بين می برد».(۱۱۷)

و نيز، در مدح طاهربن حسين علوی گويد:

هو ابن رسول اللّه و ابن وصيّه

و شبههما شبهت بعد التجارب

«او پسر رسول خدا و پسر «وصیّ» اوست

و شبيه ان دو، كه من پس از تجربه ها تشبيه كردم».(۱۱۸)

و شيخ الاسلام حموينی جوينی (ت ۷۲۲ ه ) گويد:

اخو احمد المختار صفوة هاشم

ابوالسادة الغرِّ الميامين مؤتمن

وصیّ امام المرسلين محمّد

علی اميرالمؤمنين ابوالحسن

«برادر احمد مختار، و برگزيده نسل هاشم

پدر بزرگوارانِ شريف، مبارك و امانتدار

«وصیّ» امامِ رسولان محمّدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

علی امير مؤمنان ابوالحسن»(۱۱۹)

و نيز گويد:

«برادرِ خاتم رسولان گرامی، محمّدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

پيامبرِ پاك خدای عالميان

علی «وصیّ» مصطفی و وزير او

پدر بزرگواران نورانی نيكومنش، حيدر!».(۱۲۰)

و سيد محمود حبيب عبيدی (ت ۱۳۸۳ ه) مفتی و شيخ الاسلام موصل، در ايّام نهضت و انقلاب عراقی ها در سال ۱۹۲۰ ميلادی بر ضد سلطه انگليس كه مدّعی «حق وصايت» بر عراق و عراقی ها بود در «هشدار نخستين خود» گويد:

ايّها الغرب جئت شيئا فريّا

ما علمنا غير الوصیّ وصيّا

«ای غرب! ادّعای زشت و دروغينی آوردی!

زيرا ما غير از «وصیّ» پيامبر، وصیّ ديگری نمی شناسيم»

قَسَما بالقرآن و الانجيل

ليس نرضی وصاية لقبيل

او تسيل الدماء و مثل السيول

افبعد الوصیّ زوج البتول

«نحن نرضی بالانگليز وصيا؟»

«سوگند به قرآن و انجيل

كه ما «وصايت» ديگری را نمی پذيريم

اگر چه خونها همانند سيل جاری شود

آيا پس از «وصیّ» رسول و همسر بتول

ما به «وصايت» انگليس رضايت می دهيم؟!»

دون ملك العراق بين الطلول

لا بی عبداللّه نجل البتول

قد اريقت دماء خير قتيل

افبعد الحسين سبط الرسول

«نحن نرضی بالانگليز وصيّا؟»

«در سرزمين عراق و در گلزارهای

ابی عبداللّه زاده زهرای بتول،

آنجا كه خونهای بهترين كشته ها ريخته شد

آيا بعد از حسين سبط رسول اللّه

ما انگليس را «وصیّ» خود می گيريم؟!»

قد ظلمنا العراق يا ساكنيه

انّ دمع النساء لا يجديه

حين تبكی السبطين او تبكيه

افمن بعد المجتبی و اخيه

«نحن نرضی بالانگليز وصيا؟»

«ای ساكنان عراق! ما به عراق ستم كرديم،

ستمی كه ديگر اشك زنان سودش نرساند؛

آنگاه كه بر حسن و حسين گريه كنند يا بر عراق

آيا بعد از امام مجتبی و برادرش حسين

ما به «وصايت» انگليس رضايت می دهيم؟!»

يا محبّی آل النّبی الكرام

أيكون العراق ملك اللئام

و هو ميراث آل خير الأنام

أفبعد الائمة الاعلام

«نحن نرضی بالانگليز وصيّا؟»

«ای دوستداران اهل بيت گرامی پيامبر!

آيا عراق سرزمين پست فطرتان است؟

عراقی كه ميراث خاندان برترين آدميان است

آيا پس از امامان والا مقام

ما انگليس را «وصیّ» خود می گيريم؟!»

و در «هشدار دومش» گويد:

اشهدوا يا اهل الثری و الثريا

قد ابت شيعة الوصیّ وصيّا

«ای زمينيان و ای آسمانيان گواه باشيد

كه شيعه «وصیّ» پيامبر، وصیّ ديگری را نپذيرفت!»

قد نكثناعهد النّبی لدينا

و احتملنا اثما و عارا و شينا

ان فبلنا وصاية و غوينا

افلا يسخط الوصیّ علينا

«ان رضينا بالانگليز وصيّا؟»

«براستی كه عهد و پيمان خود با پيامبر را شكسته

و گناه و ننگ و عار بزرگی را بر دوش گرفته ايم

اگر «وصايت»ی را بپذيريم و گمراه شويم!

آيا «وصیّ» پيامبر بر ما خشم نمی گيرد

اگر انگليس را «وصیّ» خويش بگيريم؟»

ما عسی أن نقول يوم الجزاء

لنبیّ الهدی ابی الزهراء

و الشهيد المقيم فی كربلا

و امام الهدی بسامرّاء

«ان رضينا بالانگليز وصيّا؟»

«چه توان گفتمان به روز جزا

به نبی هدی ابی الزهراء

به شهيد مقيم كرببلا

به امام هدی به سامرّاء

گر شدی انگليس «وصی» بر ما؟»

و نيز در قصيده ديگری گويد:

لست منّا و لم نكن منك شيئا

فلما ذا تكون فينا وصيّا

لم تكن يا ابن لندن علويا

هاشميّا و لم تكن قرشيا

لا و لا مسلما و لا عربيّا

من بنی قومنا و لا شرقيا

«فلما ذا تكون فينا وصيّا؟»

«تو از ما نيستی و ما نيز هيچ نسبتی با تو نداريم

پس، به چه دليل «وصیّ» و قيّم ما هستی؟

ای زاده لندن! تو نه علوی هستی

نه هاشمی و نه قريشی!

نه، تو مسلمان هم نيستی! بلكه عرب هم نيستی

بلكه از نژاد ما شرقيان هم نيستی

پس، به چه دليل «وصی» و قيم ما باشی؟»

تا آنجا كه گويد:

لا تقل جعفرية حنفية

لا تقل شافعية زيدية

جمعتنا الشريعة الاحمدية

و هی تأبی الوصاية الغربيّة

«فلما ذا تكون فينا وصيّا؟»

«مگو تو جعفری مذهبی و او حنفی مذهب!

مگو تو شافعی هستی و او زيدی!

شريعت احمدی همه ما را گرد هم آورده

و اين شريعت «وصايت» غرب را نمی پذيرد!

پس، به چه دليل «وصیّ» و قيّم ما باشی؟».

قد سئمنا سياسة التفريق

و اهتدينا الی سواء الطريق

يا عدوّا لنا بثوب صديق

انت بين الوصیّ و الصدّيق

لست الاّ مزوّرا اجنبيّا

فلما ذا تكون فينا وصيّا

«ما از سياست تفرقه و جدائی بيزار شديم

و به سوی راه راست رهنمون گرديديم.

ای دشمن ما در جامه دوست!

تو در ميان «وصیّ» و صدّيق

جز فريبكاری اجنبی نيستی

پس، به چه دليل «وصیّ» و قيّم ما باشی؟»

آنچه را كه درباره «وصیّ و وصايت» يادآور شديم، همگی در نزد پيروان مكتب خلفا از قرن اول هجری تا قرن چهاردهم مشهور و شناخته شده است. همانگونه كه آن مرد «ضبیِّ» سپاه عايشه در جنگ جمل سرود و گفت:

نحن بنو ضبّة اعداء علی

ذاك الذی يعرف قدما بالوصی

«ما فرزندان «ضبّه» دشمان علی هستيم!

همان كسی كه از قديم به «وصی» معروف و شناخته شده است!»

آنها امام علیعليه‌السلام را «وصی» پيامبر می دانستند و او و يازده فرزندش را با لقب «اوصياء» می شناختند. چنانكه خليفه عباسی هارون الرشيد در داستان پيشگوئی اش از درگيری امين و مأمون نيز آن را بيان داشت.

آری، آنها امام علیعليه‌السلام را، غافلانه و بدون توجه به محتوا و عمق معنا، لقب «وصی» می دادند. اما در حال تنبّه و آگاهی از معنا و مغز اين لقب، گاهی انكارش كرده و زمانی كتمانش می نمودند و در برخی از اوقات نيز، آن را از جايگاهش تحريف و منصرف می ساختند، كه نمونه های آن را به زودی در بحث های آينده بررسی خواهيم كرد ان شاءاللّه.

(۵۵) حشر / ۷.

(۵۶) المعجم الكبير، ج ۶ ص ۲۲۱. مجمع الزوائد، ج ۹ ص ۱۱۳. تذكرة خواص الامة، ص ۴۳ باب حديث النجوی از كتاب الفضائل احمدبن حنبل كه نص آن چنين است:

«به سلمان گفتيم از رسول خدا بپرس وصی شما كيست؟ سلمان از رسول خداص پرسيد و آن حضرت فرمود: وصی موسی بن عمران كيست؟ گفت: يوشع بن نون. فرمود: «همانا وصی من و وارثم و انجام دهنده قول و قرارم، علی بن ابی طالب است». و نيز مراجعه كنيد: الرياض النضرة، محب طبری، ج ۲ ص ۲۳۴.

(۵۷) مجمع الزوائد هيثمی، ج ۸ ص ۲۵۳ و ج ۹ ص ۱۶۵. منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد، ج ۵ ص ۳۱. كنز العمال كتاب الفضائل، ج ۱۲ ص ۲۰۴ حديث ۱۱۶۳. موسوعة اطراف الحديث به نقل از معجم الكبير طبرانی، ج ۴ ص ۲۰۵، و جمع الجوامع، سيوطی، حديث شماره: ۴۲۶۱.

و ابوايوب، خالدبن زيد خزرجی در بيعت عقبه و همه جنگهای رسول خداص حضور داشت. و نيز، در جمل و صفين و نهروان با امام علیعليه‌السلام بود و در سال ۵۰ يا ۵۱ ه در نزديكی «قسطنطنيه» وفات كرد. (اسد الغابه، ج ۵ ص ۱۴۳).

(۵۸) كنز العمال، كتاب الفضائل، ج ۱۲ ص ۲۰۹ حديث ۱۱۹۲. موسوعة اطراف الحديث به نقل از كنز العمال، حديث ۳۲۹۵۲، و معجم طبرانی، ج ۶ ص ۲۷۱. و ابوسعيد خدری، سعدبن مالك خزرجی از حافظان حديث رسول اللّه ص و متوفای سال ۵۴ ه است. (اسد الغابه ۵ / ۲۱۱).

(۵۹) حليه الاولياء، ج ۱ ص ۶۳. تاريخ ابن عساكر، ج ۲ ص ۴۸۶. شرح نهج البلاغه، چاپ اول ج ۱ ص ۴۵۰، و موسوعة اطراف الحديث، ج ۷ ص ۴۶۱. و انس بن مالك، ابوثمامه خزرجی، بخاری و مسلم ۲۲۸۶ حديث از او روايت كرده اند. درباره سن و سال وفاتش(۹۰ ۹۳ ه)اختلاف است. شرح حال او در استيعاب و اسدالغابه و اصابه آمده است.

(۶۰) تاريخ دمشق، ابن عساكر، خطی، ج ۱۲ قسمت اول ص ۱۶۳ و شرح حال امام علیع چاپ شده آن در سه مجلد، بيروت ۱۳۹۵ ه، ج ۳ ص ۵، و رياض النضرة، ج ۲ ص ۲۲۴. و بريده بن حصيب صحابی پس از جنگ اُحُد به مدينه آمد و در همه جنگها رسول خداص را همراهی نمود و بعد به بصره رفت و در آنجا مسكن گرفت و سپس برای جنگ وارد خراسان گرديد و در مرو سكنی گزيد و در سال ۶۳ ه وفات كرد. شرح حال او در اسدالغابه، ج ۱ ص ۱۷۵ و تهذيب التهذيب، ج ۱ ص ۴۳۲ ۴۳۳، آمده است.

(۶۱) المحاسن و المساوی از محمدبن ابراهيم بيهقی(زنده تا پيش از ۳۲۰ ه)تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ قاهره ۱۳۸۰ ه، ج ۱ ص ۶۴ ۶۵.

(۶۲) وقعه صفين، چاپ مصر، ص ۱۴۵، و تاريخ بغداد، ج ۱۲ ص ۳۰۵ كه ما فشرده آن را از كتاب اول آورديم. در محل اين دير نيز از قرنها پيش مسجد «براثا» را ساخته اند و مسير رودخانه دجله و فرات را كه در عراق جاريند، تغيير داده و مسير رودخانه دجله اكنون نزديك اين مسجد است.

(۶۳) بليخ نام نهری است در رقّه كه آب آن از چمشه ها است. (معجم البلدان)

(۶۴) وقعه صفين، ص ۱۴۷ ۱۴۸، و تاريخ ابن كثير، ج ۷ ص ۲۵۴.

(۶۵) تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۱۷۸.

(۶۶) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج ۱ ص ۲۸۱، و در چاپ ديگر تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۳ ص ۱۸۱. و عمروبن حمق خزاعی، پس از صلح حديبيه به سوی پيامبرص هجرت نمود و يك بار كه پيامبر را آب نوشانيد، دعايش نمود و فرمود: «خداوندا از جوانی بهره مندش ساز» و بدين خاطر هشتاد ساله شده بود و يك موی سفيد نداشت. و با علیع در تمام معركه هايش حضور داشت و از ياران حجربن عدی بود. از زيادبن ابيه گريخت و به موصل رفت و در غاری پنهان شد و معاويه به خواهرزاده خود عمروبن حكم فرماندار آنجا دستور داد او را نزد وی بفرستد، كه مرده اش را يافتند كه ماری او را گزيده بود و سرش را برای معاويه فرستاد و اين اولين سری بود كه در اسلام جابه جا می شد، و معاويه كه همسر عمرو را زندانی كرده بود، سرش را نزد او فرستاد و چون سر را به دامنش افكندند بلرزيد و سپس آن را برداشت و دست خود را بر سيمايش كشيد و لبانش را بوسيد و گفت: «مدتها او را از من پنهان داشتيد و اكنون كشته اش را به من هديه می كنيد! درود بر اين هديه گرانبهای گرانسنگ!» شهادت او در سال پنجاهم هجری اتفاق افتاد. شرح حال او در اسدالغابه، ج ۴ ص ۱۰۰ ۱۰۱، آمده است.

(۶۷) مراجعه كنيد: وقعه صفين، چاپ قاهره ۱۸۲ ه، ص ۱۱۸ ۱۱۹. تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۱ ص ۳۲۴۸. تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج ۳ ص ۱۰۸. مروج الذهب مسعودی، چاپ بيروت، ج ۳ ص ۱۱، كه گويد: «محمدبن ابی بكر اين نامه را، هنگامی كه امام علیع به فرمانداری مصر منصوبش كرد، برای معاويه نوشت.» و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج ۱ ص ۲۸۴.

(۶۸) مناقب خوارزمی، ص ۱۲۵.

(۶۹) همان، ص ۱۴۳.

(۷۰) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج ۲ ص ۲۸.

(۷۱) آل عمران / ۹۷.

(۷۲) تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۱۹۲ ۱۹۳.

(۷۳) شرح نهج البلاغه، چاپ اول مصر، ج ۱ ص ۲۰۸.

(۷۴) مستدرك حاكم، ج ۳ ص ۱۷۲. ذخائر العقبی، ص ۱۳۸، و مجمع الزوائد، ج ۹ ص ۱۴۶.

(۷۵) اين جمله در متن نيامده ولی مقتضای سياق چنين است.

(۷۶) تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۲۲۸.

(۷۷) مروج الذهب مسعودی، ج ۲ ص ۴۳۰.

(۷۸) تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۲ ص ۳۲۹. تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج ۴ ص ۵۲. ابن كثير نيز اين خطبه را در ج ۸ ص ۱۷۹ تاريخ خود ذكر كرده و آنچه را كه امام حسينع در وصف پدرش يادآور شده آن را حذف نموده و به جای آن نوشته: «و علی پدر من است» و بقيه را آورده است.

(۷۹) تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۳۵۲. التنبيه و الإشراف مسعودی، ص ۲۹۳. تاريخ ابن اثير، ج ۵ ص ۱۳۹ ۱۴۲ و ۱۹۴ در ذكر حوادث سال ۱۲۹ و ۱۳۰، كه ما آن را فشرده آورديم.

(۸۰) به شرح حال او در تذكرة الحفاظ مراجعه كنيد.

(۸۱) تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۳ ص ۲۰۹. تاريخ ابن اثير، چاپ اول مصر، ج ۵ ص ۱۹۹، و تاريخ ابن اثير، ج ۱۰ ص ۸۵.

(۸۲) سوره آل عمران آيات ۱۷ و ۱۸ يعنی: «خداوند گواهی می دهد كه معبودی جز او نيست. و فرشتگان و دانشوران نيز گواهی می دهند، كه او قائم به قسط و عدل است. معبودی جز او نيست. خداوند عزيز و حكيم. دين در نزد خدا اسلام است...»

(۸۳) تاريخ طبری، ج ۳ ص ۵۳۲.

(۸۴) اصمعی: عبدالملك بن قريب ت: ۲۱۶ ه بصری لغوی نحوی. گفته شده: دوازده هزار اُرجوزه را از حفظ داشته است. شرح حال او در الكنی و الألقاب قمی آمده است.

(۸۵) اخبار الطوال ابوحنيفه دينوری ت: ۲۸۲ ه چاپ اول قاهره ۱۹۶۰ م، ص ۳۸۹، و مروج الذهب مسعودی، ج ۳ ص ۳۵۱.

(۸۶) يعنی: ده يكها و دهها يكها، كه نوعی ماليات بوده است.

(۸۷) تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۴۱۶ ۴۲۱. تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۳ ص ۶۵۴ ۶۶۵، كه مشروح آن را آورده است. و مسعودی در مروج الذهب، ج ۳ ص ۳۵۳، ابن اثير در الكامل، چاپ اروپا، ج ۶ ص ۱۱۷ ۱۱۸، و ابن كثير در البداية و النهاية، ج ۱۰ ص ۱۸۷، بدان شاره كرده اند.

(۸۸) الموفقيات زبيربن بكار، چاپ بغداد ۱۹۷۲ م ص ۵۷۴ ۵۷۵. تاريخ يعقوبی، ج ۲ ص ۲۸ با اندكی اختلاف در عبارت، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، چاپ اول ج ۲ ص ۱۵.

(۸۹) الموفقيات ص ۵۷۵، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، چاپ اول مصر، ج ۱ ص ۲۰۱، و چاپ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۲ ص ۲۶۲.

(۹۰) مرادش از «تجيبی» عبدالرحمان بن عديس است.

(۹۱) تاريخ طبری، چاپ اروپا، ج ۱ ص ۳۰۴۶ ۳۰۶۵، و تاريخ ابن اثير، چاپ اروپا، ج ۳ ص ۱۵۲. و وليدبن عقبه بن ابی معيط، برادر مادری خليفه عثمان بود كه رسول خداص او را برای دريافت صدقات به سوی بنی المصطلق فرستاد و آنها به استقبالش آمدند و وی از آنها بترسيد و به نزد رسول خدا بازگشت و خبر داد كه آنها مرتد شده و صدقات نپرداختند، كه اين آيه(حجرات / ۶)درباره اش نازل شد:«إن جاءكم فاسق بنبأ فتبيّنوا»: «اگر فاسقی برای شما خبری آورد، تحقيق كنيد» و رسول خدا ديگری را به سوی آنها فرستاد و آنان از مسلمان بودن خود آگاهش نمودند. خليفه عثمان وليد را به حكومت كوفه منصوب كرد و او مسكر نوشيد و نماز جماعت صبح را مستانه و چهار ركعتی بگزارد و عثمان عزلش نمود. پس از عثمان در رقه بماند و در آنجا بمرد. شرح حالش در اسدالغابه و اصابه آمده است.

و فضل بن عباس بن عبدالمطلب بزرگترين فرزند عباس، در فتح مكه و حنين با رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شركت نمود و چون مردم گريختند او در كنار آن حضرت استوار بماند. در غسل رسول اللّه و دفن آن حضرت نيز حاضر بود و در نبرد «مرج الصفراء» يا «اجنادين» شام كه هر دو در سال ۱۸ هجری بودند به شهادت رسيد. و گفته شده كه در نبرد «يرموك» به شهادت رسيد. شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه و اصابه آمده است.

(۹۲) نعمان بن عجلان انصاری، زبان انصار و شاعر آنها بود و امام علیع به حكومت بحرين منصوبش كرد. شرح حال لو در استيعاب و اسدالغابه و اصابه آمده است. و نسب او در الجمهره ص ۳۲۷ ۳۲۸، و الاشتقاق ص ۴۶۱ موجود است و ابيات او در كتاب موفقيات ص ۵۹۲ ۵۹۴، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج ۶ ص ۳۱، آمده است.

(۹۳) شرح نهج البلاغه، ج ۱ ص ۴۷، و فتوح ابن اعثم، چاپ حيدرآباد ۱۲۸۸ ه ج ۲ ص ۲۷۷.

(۹۴) همان، ج ۱ ص ۴۷ ۴۹، و فتوح ابن اعثم، ج ۲ ص ۳۰۷.

(۹۵) وقعه صفين، ص ۱۵ ۱۸. شرح نهج البلاغه، ج ۱ ص ۲۴۷، و فتوح ابن اعثم، ج ۲ ص ۳۰۵.

(۹۶) فرماندارانی كه خود شعر نمی گفتند در برخی موارد از شاعران همراه خود می خواستند تا از زبان آنها بسرايند كه اشعث از آن جمله بود. و اشعث بن قيس كندی در سال دهم هجری با هيئت نمايندگی قومش نزد رسول خداص آمد و اسلام آورد. در حيات خليفه ابوبكر از ردّ صدقات امتناع كرد تا با او جنگيدند و اسيرش نمودند كه خليفه آزادش كرد و خواهرش «امّ فروه» را به ازدواج او داد. در برخی از فتوحات شام و عراق حضور داشت و عثمان او را به ولايت آذربايجان گماشت. در صفين با امام علیعليه‌السلام بود و از كسانی شد كه امام را به قبول حكميت واداشتند و در «دومة الجندل» گواه حكمين(= عمروعاص و ابوموسی اشعری)بود و چهل روز پس از شهادت امام علی در كوفه وفات كرد. شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه و اصابه آمده است.

و جريربن عبداللّه بجلی، چهل روز پيش از وفات رسول خداص اسلام آورد و در نبرد قادسيه حضور داشت. پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را فرستاد تا بت قبيله خثعم در ذی الخصله را نابود سازد و او رفت و آن را سوزانيد. در سال ۵۱ يا ۵۴ هجری وفات كرد. شرح حالش در استيعاب و اسدالغابه و اصابه آمده است.

(۹۷) وقعه صفين، ص ۲۰ ۲۴.

(۹۸) همان، ص ۴۳.

(۹۹) همان، ص ۱۳۷. و نجاشی، قيس بن عمرو، شاعر مخضرم(= جاهليت و اسلام)اصل او از نجران يمن بود كه در كوفه مسكن گزيد و در سال ۴۰ هجری وفات كرد. اعلام زركلی.

(۱۰۰) وقعه صفين، ص ۳۶۵.

(۱۰۱) همان، ص ۳۸۱. او اين ابيات را بنا بر نقل ابن ابی الحديد در جنگ جمل نيز خوانده است. و حُجربن عدی كندی معروف به حُجر الخير با هيئت نمايندگی قبيله اش به حضور پيامبرص رسيده بود و در نبرد قادسيه شركت نمود و در جنگهای امام علیعليه‌السلام در كنار آن حضرت بود و فرماندهی قبيله كنده را به عهده داشت. زيادبن ابيه او را با گروهی ديگر نزد معاويه فرستاد و او آنها را در سال ۵۱ ه در «مرج عذرا» به قتل رسانيد. حُجر گفته است: «من اولين مسلمانی بودم كه در اطراف سرزمينهای فتح شده ندای تكبير سر دادم».

(۱۰۲) همان، ص ۳۸۲. عوائك از مادة: عواء به معنای عوعو و پارس كردن است و معاويه به معنای سگی است كه به سگها پارس می كند.

(۱۰۳) همان، ص ۳۸۵. مغيره بن حارث بن عبدالمطلب، برادر ابوسفيان بن حرث شاعر است كه برخی هردو را يكی دانسته اند. شرح حالش در اسدالغابه، در باب اسماء و باب كنيه ها هر دو، آمده است.

(۱۰۴) همان، ص ۴۳۶. منذر دلاور همدان و شاعر آنها بود، و «وداعه» تيره ای از همدان. الاشتقاق ابن دريه. و در شرح حالش در اصابه گويد: او پيامبر را درك كرد و اولين كسی بود كه سهم قاطر و استر را از سهم شتر و اسب كمتر قرار داد و چون به گوش خليفه عمر رسيد در شگفت آمد و گفت: آن را همانگونه كه گفته انجام دهيد. (الاصابه ۳ / ۴۷۸).

(۱۰۵) ابن اعثم در فتوح ج ۳ ص ۲۲۶ و خوارزمی در مناقب (ص ۱۷۰) روايتی دارند كه فشرده آن چنين است: «مالك اشتر و ديگر ياران امام علیعليه‌السلام روزی آن حضرت را در صفين نيافتند و به جستجو برخاستند و او را در اردوگاه قبيله ربيعه يافتند. امامعليه‌السلام كه مالك اشتر را وارونه حال و گريان ديد به او فرمود: «مالك! تو را چه می شود؟ آيا پسرت را از دست داده ای يا بلای ديگری به تو رسيده؟» كه اشتر شروع به خواندن اين اشعار كرد...».

(۱۰۶) مروج الذهب، ج ۲ ص ۴۲۸.

(۱۰۷) همان، ج ۳ ص ۴.

(۱۰۸) همان، ج ۲ ص ۴۰۸. و مقصود از «فرزندان سامه» كه درباره انتساب آنها سخن گفتند، «بنوناجيه» بودند.

(۱۰۹) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحديد، ج ۲ ص ۲۲.

(۱۱۰) المحاسن و المساوی بيهقی، ج ۱ ص ۱۰۵.

(۱۱۱) كامل مبرد، چاپ بيروت، ج ۲ ص ۱۵۱. و مراد از «تجوبی» عبدالرحمن بن ملجم مرادی قاتل امام علیع است. او را «تجيبی يا تجوبی» گفته اند چون پيش از هجرت به كوفه در مصر بود و در محله ای به اين نام زندگی می كرد.

و مبرّد، ابوالعباس محمدبن زيد ازدی ثمالی بصری است؛ خطيب بغدادی در شرح حالش گويد: شيخ اهل نحو و حافظ علوم عربيّت بود و از تأليفات او كتاب «الكامل فی اللغة» است. در سال ۲۸۵ ه در بغداد وفات كرد. (تاريخ بغداد، ج ۳ ص ۳۸۰، و كشف الظنون، مادّه: الكامل).

و كميت، ابوالمستهل ابن زيد اسدی از مردم كوفه، عالم به آداب عرب و لغات و اخبار و انساب آن، كه در دانش خود مورد اعتماد است. شعر «هاشميات» او به زبان آلمانی ترجمه شده است. در سال ۱۲۶ ه وفات كرد. (الأعلام زركلی ج ۶ ص ۹۲).

(۱۱۲) كامل مبرّد، ج ۲ ص ۱۵۲. اغانی چاپ ساسی، ج ۷ ص ۱۰، و تصوير تاريخ ابن عساكر در مجمع علمی اسلامی، ج ۸ قسمت دوم ص ۳۱۰، آ، ب.

و ابوالأسود، ظالم بن عمر دؤلی، از فقها و بزرگان و شعرا و واضع علم نحو است. امام علیع بخشی از علوم نحو را برای او ترسيم فرمود و ابوالأسود آن را تدوين و تشريح نمود و عده ای از او گرفتند. و نيز او اولين كسی بود كه قرآن كريم را نقطه گذاری كرد. با امام علیعليه‌السلام در صفين حضور داشت و در سال ۶۹ هجری در بصره وفات كرد. (الأعلام زركلی، ج ۳ ص ۳۴ و عقدالفريد، چاپ مصر، ج ۳ ص ۲۱۱)

(۱۱۳) كامل مبرّد، ج ۲ ص ۱۷۵. أغانی چاپ ساسی، ج ۷ ص ۲۱. عقدالفريد، ج ۳ ص ۲۸۵، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحديد، ج ۱ ص ۴۳ و چاپ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ۱/۱۳۲. و سيد حميری، اسماعيل بن محمد يكی از سه شاعری كه در اسلام و جاهليت بيشترين اشعار را سروده اند. نزد خلفای عباسی منصور و مهدی مقبول بود و در سال ۱۷۳ هجری وفات كرد اعلام زركلی ۱/۳۲۰.

(۱۱۴) اغانی چاپ دار احياء التراث بيروت، ج ۷ ص ۱۷۸.

(۱۱۵) ديوان شافعی چاپ بيروت ۱۴۰۳ ه ص ۳۵.

(۱۱۶) لكنی و الالقاب، ج ۱ ص ۲۷۴. و ابن دريد، ابوبكر محمدبن حسن ازدی بصری، شاعر نحوی لغوی متوفای ۳۲۱ ه كه از جمله تأليفات او كتاب «الجمهرة» است.

(۱۱۷) ديوان متنبی، تحقيق فريد رخ چاپ برلين ۱۸۶۱ م، ص ۸۵۶.

(۱۱۸) همان، ص ۳۳۳.

(۱۱۹) فرائد السمطين، مقدمه، ص ۲ ب، خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران به شماره ۱۶۹۰/۱۱۶۴.

(۱۲۰) همان، ص ۷ ب.