ترجمه معالم المدرستین جلد ۲

ترجمه معالم المدرستین0%

ترجمه معالم المدرستین نویسنده:
گروه: اصول دین

ترجمه معالم المدرستین

نویسنده: علامه عسکری
گروه:

مشاهدات: 23575
دانلود: 3415


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 93 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 23575 / دانلود: 3415
اندازه اندازه اندازه
ترجمه معالم المدرستین

ترجمه معالم المدرستین جلد 2

نویسنده:
فارسی

سياست قريش در زمان معاويه

ابن ابی حديد در شرح نهج البلاغه از «جاحظ» روايت كند كه گفت:

«معاويه به مردم عراق و شام و ديگر بلاد فرمان داد تا علیعليه‌السلام را سبّ و دشنام گويند و از او برائت و بيزاری جويند! و اين جزئی از خطبه های منابر اسلامی شد و سنّت دوران بنی اميّه گرديد تا آنگاه كه «عمربن عبدالعزيز» به پا خاست و آنرا برانداخت.»

گويد: «معاويه در پايان خطبه نماز جمعه می گفت: «پروردگارا، ابوتراب حرمت دينت را شكست و از راهت بازداشت. پس، او را به لعنت وخيم و عذاب اليم دچار بفرما!» و آن را بخشنامه كرد و به سراسر بلاد اسلامی فرستاد؛ و اين كلمات تا زمان عمربن عبدالعزيز در منابر بازگو می شد!»(۱۶۴)

و طبری روايت كند و گويد: «معاويه «مغيره بن شعبه» را در سال ۴۱ ه فرماندار كوفه كرد و چون حكمش را نوشت، او را خواست و گفت: «سفارش های بسياری برايت داشتم كه چون به درايتت اعتماد دارم، از آنها می گذرم؛ ولی از يك سفارش به تو نگذرم و آن اينكه: «بدگوئی و دشنام و ذمّ علی را رها مكن. و نيز، ترحّم و استغفار بر عثمان را. از اصحاب علی عيبجوئی كن و آنها را دور كن، و بر اصحاب عثمان ببخش و آنها را نزديك ساز!» و مغيره به او گفت: «من آزمون ها داده و تجربه ها آموختم و پيش از تو برای ديگری كار كرده و مذمّتم ننمود. تو نيز بزودی آزمايش كرده و تشكر يا مذمت خواهی نمود!» معاويه گفت:

«بلكه تشكر می كنيم ان شاءاللّه!(۱۶۵) »

و ابن ابی الحديد از «مدائنی» روايت كند و گويد: «معاويه پس از «عام الجماعه» به همه فرماندارانش بخشنامه كرد كه: «من امان و حمايت خود را از كسی كه چيزی در فضل ابوتراب و اهل بيتش روايت كند، برداشتم!...» و مردم كوفه در اين دوران به شدت مبتلا بودند(۱۶۶) »

و گويد: «معاويه به همه كارگزارانش نوشت كه: «شهادت هيچ يك از شيعيان علی و اهل بيتش را نپذيرند!» و نيز نوشت: «شيعيان و دوستداران و پيروان عثمان و راويان فضائل و مناقبش را مورد توجه قرار دهيد و به مجالس آنها برويد و آنها را به خود نزديك و اكرامشان نمائيد، و هريك از آنان هرچه روايت كرد آن را با ذكر نام و نام پدر و عشيره اش برای من بفرستيد(۱۶۷) »

فرمان معاويه انجام شد و فضائل عثمان فزونی گرفت، چون معاويه برای آنها جايزه و كساء و عطاء می فرستاد و املاكشان می بخشيد و عرب و غير عرب را برخوردار می كرد. و اين روش در همه شهرها گسترش يافت و به مسابقه دنياخواهی بدل گرديد و چنان شد كه هر رانده شده اجتماعی كه نزد كارگزاران معاويه می آمد و فضيلت و منقبتی درباره عثمان روايت می كرد، نامش را می نوشتند و مقرّبش می كردند و شفاعتش می نمودند. اين كار مدّتها ادامه يافت تا آنگاه كه به كارگزارانش نوشت: «حديث فضائل عثمان پرشمار شده و در همه بلاد و شهرها و نواحی منتشر گرديده است. اكنون كه نامه مرا دريافت می كنيد، مردم را به روايت فضائل صحابه و خلفای پيشين فرا بخوانيد، و هر خبری را كه يكی از مسلمانان در ذمّ ابوتراب روايت می كند، نقيض و مخالف آن را درباره صحابه روايت كنيد و نزد من بفرستيد، كه اين كار نزد من محبوب تر و چشمم بدان روشن تر است، و در كوبيدن برهان ابوتراب و شيعيانش كارآمدتر و از فضائل و مناقب عثمان بر آنان دشوارتر است!»

نامه معاويه برای مردم خوانده شد و اخبار ساختگی و بی ريشه در مناقب صحابه فزونی گرفت و مردم به روايت موضوعاتی از اين دست پرداختند؛ تا آنجا كه اين روايات موضوع منابر اسلامی قرار گرفت و مبنای دروس مكتبخانه ها گرديد و ذهن كودكان و نوجوانان از آنها انباشته شد و همچون قرآن به روايت و آموزش آن پرداختند و حتی دختران و زنان و خدم و حشم خود را نيز از آن بی نصيب نگذاشتند و بعد، بر اساس آن پرورش يافتند و بر مبنای آن تا آنگاه كه خدا خواست درنگ كردند! و بدين خاطر احاديث ساختگی پرشمار و تهمت های پراكنده غالب آمد و فقها و قضات و واليان را به دنبال خود كشيد...(۱۶۸) »

و ابن عرفه معروف به «نفطويه» از بزرگان و اعلام محدثان در تاريخ خود موضوعی روايت كرده كه با آنچه گذشت تناسب دارد. او گويد: «بيشتر احاديث ساختگی فضائل صحابه در ايام بنی اميه و برای تقرّب به آنها جعل گرديده است؛ بدين گمان كه بنی هاشم را با اين احاديث خوار و خشمگين سازند!(۱۶۹) »

و نيز ابن ابی الحديد از «ابوجعفر اسكافی» روايت كند و گويد: «معاويه گروهی از صحابه و عده ای از تابعين را بر آن داشت تا درباره علیعليه‌السلام به روايت اخبار قبيح و زشتی بپردازند كه موجب طعن و بيزاری از او گردد، و برای اين كار پاداش چشمگير و دلفريبی قرار داده بود»(۱۷۰)

گويد: «و يكی از رواياتی كه در راستای اين هدف جعل گرديده، حديثی است كه بخاری و مسلم آن را با سند متصل به «عمرو بن عاص»آورده اند كه گفت: «شنيدم كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آشكارا و بدون پرده پوشی می فرمود: «آل ابی طالب اوليا و دوستان من نيستند؛ دوست و ولیّ من تنها خدا و صالح مؤمنين اند(۱۷۱) »

بخاری آن را به طريق ديگری نيز از او روايت كرده كه در دنباله آن آمده است: «ولی آنها حق خويشاوندی دارند كه من آن را پاس می دارم(۱۷۲) »

اين روايت ابن ابی الحديد از صحيح بخاری است كه در چاپ های اخير عبارتِ: «آل ابی طالب» به «آل ابی فلان» تبديل شده است.

و طبری روايت كند كه: «مغيره بن شعبه هفت سال و چند ماه حاكم كوفه بود و در اين مدت هرگز از دشنام و بدگوئی علی، و عيبجوئی و لعن بر قاتلان عثمان و رحمت و استغفار و تزكيه او و يارانش كوتاه نيامد. جز آنكه و زيركی و مدارا می نمود و گاهی شدت عمل و زمانی نرمی به خرج می داد(۱۷۳) »

و نيز، گويد: «مغيره بن شعبه به «صعصعه بن صوحان عبدی» گفت:

«برحذر باش كه خبر بدگوئی تو از عثمان به گوش من نرسد، و بپرهيز كه آشكارا از فضل علی سخن نگوئی. زيرا تو هرچه از فضل علی بگوئی من از آن بی خبر نيستم، بلكه از تو بدان آگاه ترم، ولی اكنون اين حاكم(= معاويه)غالب آمده و ما را مجبور ساخته تا عيب اورا برای مردم بيان داريم و ما بسياری از آنچه را كه بدان مأموريم انجام نمی دهيم و تنها آن را كه ناچاريم برای حفظ جان خود با تقيّه بيان می داريم! پس، اگر از فضل علی سخن می گوئی، آن را ميان خود و يارانت در منازل خويش پنهانی بيان دار؛ امّا در مسجد و آشكارا، خليفه آن را از ما تحمل نمی كند و عذر ما را درباره آن نمی پذيرد!... (۱۷۴ ) »

و يعقوبی گويد: «حجربن عدی كندی و عمروبن حمق خزاعی و ديگر ياران و شيعيان علی بن ابی طالب هرگاه می شنيدند كه مغيره و ديگر ياران معاويه علی را بر فراز منبر لعن می كنند، بر می خاستند و به سخن می پرداختند و لعنت را به خود آنها باز می گردانيدند.(۱۷۵) » زيادبن ابيه كه به كوفه آمد رئيس نظميه را مأمور آنان ساخت و گروهی از آنها را دستگير و به قتل رسانيد. عمروبن حمق با عده ای به موصل گريختند و زياد، حجربن عدی و سيزده نفر از يارانش را نزد معاويه فرستاد و درباره آنها نوشت: «اينها بر خلاف عامه مردم با لعن ابی تراب مخالفت كرده و واليان را سرزنش می نمايند و با اين كار از طاعت برون شده اند!» و گروهی را واداشت تا بر آن گواهی دهند؛ و چون به «مرج عذرا» چند ميلی دمشق رسيدند، معاويه فرمان داد تا در آنجا نگاهشان دارند و سپس كسانی را فرستاد تا ايشان را گردن بزنند. شش نفر از آنها مورد شفاعت اطرافيان معاويه قرار گرفتند و او آنها را رها كرد و دستور داد تا برائت از علی و لعن او را بر سايرين عرضه بدارند و بدانهاگفتند: «اگر بپذيريد شما را رها می كنيم و اگر سر باز زنيد شما را می كشيم! پس، از علی برائت جوئيد تا آزادتان نمائيم!» گفتند: «پروردگارا ما هرگز چنين نخواهيم كرد!»

خلاصه، گورهای آنها را كندند و كفنهايشان را آماده نمودند. آنها نيز تمام شب را به نماز برخاستند و چون صبح شد برائت از علی را بدانان پيشنهاد كردند و آنها گفتند: «او را دوست داريم و از هركه از او تبرّی جويد بيزاريم!» لذا هريك از مأموران يكی از آنها را برای كشتن برگزيد و حجر گفت: «مرا واگذاريد تا وضو بسازم و نماز بگذارم» و چون نمازش را پايان برد او را كشتند و شروع به كشتن ديگران نمودند تا عدد كشته ها با حجر به شش نفر رسيد كه عبدالرحمان بن حسان عنزی و كريم بن عفيف خثعمی گفتند: «ما را نزد اميرالمؤمنين بفرستيد تا آنچه را كه درباره اين مرد می گويد بگوئيم!» آنها را نزد معاويه فرستادند و چون بر او وارد شدند معاويه به خثعمی گفت: «درباره علی چه می گوئی؟» گفت: «هرچه تو بگوئی!» معاويه گفت: «من از دين علی بيزاری می جويم» او سكوت كرد و پسرعمويش از معاويه خواست كه او را به وی ببخشد. معاويه نيز يك ماه زندانش نمود و بعد رهايش ساخت تا به كوفه برود. امّا عنزی! معاويه به او گفت: «ای هم پيمان ربيعه! تو درباره علی چه می گوئی؟» گفت: «شهادت می دهم كه او از كسانی است كه خدا را بسيار ياد می كنند و از آمران به حق و قائمان به قسط و عفو كنندگان از مردم است» معاويه گفت: «درباره عثمان چه می گوئی؟» گفت: «او نخستين كسی بود كه باب ستم را گشود و درهای حق را بست» معاويه گفت: «خود را به كشتن دادی!» گفت: «بلكه تو را به كشتن دادم!»

معاويه او را نزد زياد فرستاد و به او نوشت: «امّا بعد، اين عنزی بدترين كسی است كه نزد من فرستادی، او را آنگونه كه سزاوار آن است كيفر نما و به بدترين نوع كشتن بكش!» و چون به نزد زيادش آوردند، زياد او را به «قسّ الناطف»

فرستاد تا زنده زنده دفنش كردند!!(۱۷۶)

از ديگر داستانهای «زيادبن ابيه» در اين باره، موضوعی است كه ميان او و «صيفی بن فسيل» روی داد. زياد فرمان داد تا او را به نزدش آورند و به او گفت: «ای دشمن خدا! درباره ابوتراب چه می گوئی؟» گفت: «ابوتراب را نمی شناسم!» زياد گفت: «تو خيلی خوب او را می شناسی!» گفت: «او را نمی شناسم» زياد گفت: «تو علی بن ابی طالب را نمی شناسی؟» گفت: «چرا» گفت: «همان است» و پس از سخنانی كه ميانشان گذشت گفت: «بهترين سخنی كه درباره بنده ای از بندگان خدا دارم درباره اميرالمؤمنين می گويم» زياد گفت: «گردنش را با عصا آنقدر بكوبيد تا نقش زمين گردد» و او را زدند تا نقش زمين شد. سپس گفت: «رهايش كنيد» و چون رهايش كردند به او گفت: «بيشتر بگو! درباره علی چه می گوئی؟» گفت: «به خدا سوگند اگر با تيغ ها و دشنه ها شيارم بزنيد جز آنچه از من شنيدی نگويم!»

زياد گفت: «يا او را لعنت می كنی يا گردنت را می زنم!» گفت: «پس، به خدا سوگند پيش از گفتنش گردنم را می زنی و من سعادتمند و تو بدبخت می گردی!»

زياد گفت: «گردنش را ببنديد و در غل و زنجيرش كنيد و به زندانش افكنيد» و چندی بعد با حُجربن عدی به قتل رسيد(۱۷۷) .

و نيز، درباره دو تن از مردان حضرمی(۱۷۸) به معاويه نوشت: «اين دو بر دين و رأی علی هستند» و معاويه پاسخش داد: «هركس بر دين و رأی علی است، او را بكش و مُثله كن و اين دو را نيز بر درب خانه خودشان در كوفه به صليب

بكش!(۱۷۹) »

و پايان حيات زياد را مسعودی و ابن عساكر چنين روايت كنند كه:

«زياد مردم كوفه را فرا خواند و مسجد و ميدان و قصر را از آنان انباشت تا برائت و بيزاری از علی را بدانان عرضه بدارد و هركه نپذيرفت در معرض تيغش قرار دهند كه در همان حال دچار طاعون گرديد و مردم رهائی يافتند!(۱۸۰) »

و از جمله كسانی كه در اين معركه آواره و به قتل رسيد «عمروبن حمق خزاعی» بود كه به بيايانها گريخت و به جستجويش پرداختند تا او را يافتند و سرش را جدا كردند و به نزد معاويه بردند و او دستور داد تا در بازارش بياويزند و سپس آن را به نزد همسرش كه به خاطر او زندانش كرده بود فرستاد و آن را به دامنش افكندند!(۱۸۱)

اين سياست همه بلاد اسلامی را فرا گرفت و ديگر فرمانداران معاويه مانند: «بُسربن ارطاة» در فرمانداری بصره، و «ابن شهاب» در فرمانداری ری آن را پيروی و به اجرا در آوردند و آنان را در اين باره داستانهاست كه مورخان آنها را يادآور شده اند.(۱۸۲) اين روش سپس سياست فرهنگی عقيدتی بنی اميه گرديد و علی بن ابی طالب بر منابر شرق و غرب جهان اسلام مورد لعن و دشنام قرار می گرفت مگر در سيستان كه تنها يك بار بر منبر آنجا لعن شد و مردم آن را از بنی اميه نپذيرفتند و در بيعت خود شرط كردند كه هيچ كس بر منبر آنها لعن نشود، حال آنكه امامعليه‌السلام بر منبر مكه و مدينه لعن می شد!(۱۸۳)

آری، آنها امام علیعليه‌السلام را در حضور اهل بيت آنحضرت نيز لعن می كردند و اين موضوع داستانهای بسيار دارد كه ما تنها به ذكر يكی از آنها بسنده می كنيم. ابن حجر در كتاب تطهيراللسان گويد:

«عمروبن عاص بر فراز منبر رفت و علی را لعن كرد و بعد، مغيره بن شعبه همانند آن را انجام داد. پس از آن به حسنعليه‌السلام گفتند: بر فراز منبر برو و پاسخ آنها را بده. آنحضرت نپذيرفت مگر آنكه آنها بپذيرند كه اگر حقی گفت تصديقش نمايند و اگر باطلی گفت تكذيبش كنند. آنها پذيرفتند و او بر منبر رفت و سپاس و ثنای خدا را به جای آورد و سپس گفت: «ای عمرو! تو را به خدا سوگند می دهم! ای مغيره! آيا می دانيد كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن رونده و آن كشاننده را كه يكی از آنها فلانی بود لعنت فرمود؟ گفتند: آری. سپس فرمود: ای معاويه! و ای مغيره! آيا ندانستيد كه پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمرو را به هر زبانی كه سخن گفته يك بار لعنت فرموده؟ گفتند: خدايا آری...(۱۸۴) »

و چون مردم برای شنيدن سخنان ناپسند آنها نمی نشستند، با سنت مخالفت كرده و خطبه های نماز عيد را جلو انداختند. ابن حزم در محلّی گويد:

«بنی اميه تقديم خطبه بر نماز(عيد)را بدعت گزاردند و عذرشان اين بود كه مردم پس از نماز آنها را ترك می كنند و برای خطبه ها نمی نشينند، و اين بدان خاطر بود كه آنها علی بن ابی طالب را لعنت می كردند و مسلمانان از آن گريزان بودند و اين حق آنها بود(۱۸۵) »

و يعقوبی گويد: «معاويه در سال ۴۴ هجری در مسجد، مقصوره و جايگاه ويژه قرار داد و منبرها را در عيد فطر و قربان به مصلّی برد و خطبه ها را پيش از ادای نماز عيد ايراد كرد و اين بدان خاطر بود كه مردم پس از نماز متفرق می شدند تا لعن بر علی را نشنوند و معاويه خطبه را پيش انداخت؛ و فدك را به مروان بن حكم بخشيد تا اهل بيت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با آن به خشم آورد!(۱۸۶) »

و در صحيح بخاری و صحيح مسلم و ديگر كتب از «ابوسعيد خدری» روايت كنند كه گفت:

«در روز عيد فطر يا قربان با امير مدينه مروان بيرون رفتيم و چون به مصلّی رسيديم ديدم كثيربن صلت منبری برپا داشته و چون مروان پيش از ادای نماز خواست تا از آن بالا رود، جامه اش را گرفتم و او نيز مرا گرفت و بالا رفت و پيش از نماز به ادای خطبه پرداخت و من به او گفتم: «به خدا سوگند تغيير داديد!» و او گفت: «ای اباسعيد! گذشت آنچه كه می دانی!» گفتم: «به خدا سوگند آنچه كه می دانم بهتر از آنی است كه نمی دانم» و او گفت: «مردم پس از نماز نمی نشينند و من بدين خاطر آن را جلو انداختم!(۱۸۷) » آنها بدين مقدار بسنده نمی كردند، بلكه صحابه را نيز بدان فرمان می دادند. چنانكه در صحيح مسلم و غير آن از «سهل بن سعد» روايت كنند كه گفت:

«مردی از آل مروان امير مدينه شد و سهل بن سعد را فرا خواند و به او دستور داد تا علی را دشنام گويد. سهل نپذيرفت و امير به او گفت: اكنون كه نمی پذيری پس بگو: «لعنت خدا بر ابوتراب باد» سهل گفت: «نزد علی هيچ نامی محبوب تر از ابوتراب نبود چنانكه هرگاه بدان خوانده می شد بسيار خشنود می گرديد» امير گفت: «داستان آن را برای ما بگو كه چرا ابوتراب ناميده شد؟» سعد گفت: «رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه فاطمه آمد و علی را در خانه نيافت و به فاطمه گفت:

«پسرعمويت كجاست؟» تا آنجا كه گويد: علی در مسجد به خواب رفته بود. پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر بالين او آمد و ديد كه ردا از دوشش افتاده(و خاك آلوده گرديده است)رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاك ها را از او پاك می كرد و می فرمود: «ای ابوتراب برخيز! ای ابوتراب برخيز!(۱۸۸) »

و از «عامربن سعدبن وقاص» روايت كنندكه گفت: «معاويه به سعد گفت: چرا ابوتراب را لعن نمی كنی؟ سعد گفت: من تا آنگاه كه سه سخن رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره علی به ياد آورم، او را دشنام نگويم؛ سخنانی كه اگر يكی از آنها درباره من بود آن را از شتران سرخ موی دوست تر داشتم: «شنيدم كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يكی از غزوات كه علی را جانشين خود قرار داده بود و او به آن حضرت گفت: «مرا با زنان و كودكان بر جای نهادی؟»، پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: «آيا خشنود نيستی كه برای من همانند هارون برای موسی باشی، جز آن كه بعد از من پيامبری نخواهد بود؟»

و شنيدم كه در جنگ خيبر فرمود: «اين پرچم را به مردی خواهم داد كه خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نيز دوستش دارند. همه برای گرفتن پرچم گردن فرازی كرديم كه فرمود: «علی را نزد من بخوانيد» او را كه دچار درد چشم بود آوردند و آب دهان بر چشمش زد و پرچم را بدو سپرد و خداوند پيروزش گردانيد»

و هنگامی كه اين آيه نازل شد( فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ... ) يعنی: «بگو بياييد تا فرزندان ما و فرزندان شما را فرا بخوانيم...» رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی و فاطمه و حسن و حسين را فرا خواند و گفت: «خداوندا! اينها اهل من هستند(۱۸۹) »

اين خبر به روايت مسعودی از طبری چنين است:

«هنگامی كه معاويه حج می گزارد سعد وقاص در طواف بيت با او بود. پس از فراغت به دارالندوه رفت و سعد را در كنار خود بر سريرش نشانيد و به بدگوئی از علی و دشنام او پرداخت كه سعد كناره گرفت و گفت: «مرا در كنار خود بر سريرت نشانده و به دشنام بر علی پرداخته ای؟! به خدا سوگند اگر يك خصلت از خصال علی در من بود، نزد من محبوب تر از... تا آنجا كه گويد: به خدا سوگند تا زنده ام در هيچ خانه ای با تو وارد نگردم» سپس برخاست و برفت(۱۹۰) »

امّا «ابن عبدربّه» آن را در بخش اخبار معاويه به اختصار آورده و گويد:

«هنگامی كه حسن بن علی وفات كرد، معاويه به حج رفت و وارد مدينه شد و خواست تا بر منبر رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به لعن علی بپردازد كه به او گفته شد: سعدبن ابی وقاص اينجاست و گمان نداريم بدان رضايت دهد، نزد او بفرست و نظرش را بگير. معاويه نزد او فرستاد و موضوع را با او در ميان نهاد. سعد گفت: «اگر چنان كنی از مسجد بيرون می روم و ديگر بدان باز نمی گردم» و معاويه تا آنگاه كه سعد وفات كرد از لعن علی خودداری نمود و پس از فوت وی بر منبر به لعن علی پرداخت و به كارگزارانش نوشت كه علی را بر منابر لعن كنند و آنها چنان كردند تا آنگاه كه امّ سلمه زوجه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به معاويه نوشت: «شما خدا و رسول خدا را بر منابرتان لعن می كنيد، چون علی بن ابی طالب و دوستدارانش را لعن می نمائيد و من شهادت می دهم كه خدا و رسول خدا او را دوست دارند» كه معاويه به سخن او نيز توجه نكرد(۱۹۱) »

و ابن ابی الحديد گويد: «ابوعثمان جاحظ نيز روايت كند كه گروهی از بنی اميّه به معاويه گفتند: «يا اميرالمؤمنين! تو به آرزوهايت رسيدی، ای كاش از لعن اين مرد(= علیعليه‌السلام ) دست برمی داشتی!» و معاويه گفت: نه به خدا تا آنگاه كه كودكان بر آن بزرگ شوند و بزرگان بر آن پير گردند و هيچ گوينده ای يادآور فضل او نگردد(ادامه خواهم داد!(۱۹۲) )».

پرورش شاميان بر بغض و كينه و لعن امام علیعليه‌السلام

ثقفی در كتاب «الغارات» گويد: «عمربن ثابت در ايام معاويه به شام و اطراف آن می رفت و به هر شهر و دياری كه وارد می شد اهالی آنجا را گرد هم می آورد و می گفت:

«ای مردم! علی بن ابی طالب مردی منافق بود كه می خواست در «شب عقبه» رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بكشد. پس، او را لعنت كنيد!» گويد: و اهل اين قريه لعنتش می كردند و او به قريه ديگری می رفت و همانند آن را بدانها می گفت(۱۹۳) »

فشرده خبر «شب عقبه»

در امتاع الاسماع گويد: «هنگامی كه رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال نهم هجری از «غزوه تبوك» باز می گشت و به گردنه «عَقَبه» رسيد، به سپاهيان فرمود تا از درون درّه روند و خود آن حضرت شبانگاه راه عقبه را در پيش گرفت و برخی از منافقان تبانی و توطئه كردند تا شتر پيامبر را رَم دهند و آن حضرت را به قتل رسانند كه دو تن از صحابه همراه او: عمّار ياسر و حذيفه آن را خنثی كردند(۱۹۴) » وچنانكه گذشت، جيره خوار معاويه اين كار را به پسرعموی رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت داد!

انگيزه معاويه در كار خود

اگر انگيزه ديگر قريشيان در مقابله با امام علیعليه‌السلام، ناخشنودی آنها از جمع نبوت و خلافت در بنی هاشم بود، انگيزه معاويه قريشی اموی، علاوه بر آن، حقد و كينه او بر ضد بنی هاشم بود. چنانكه در روايت زير می آيد:

زبير بن بكار روايت كند و گويد: «مطرف بن مغيره بن شعبه» گفت: «با پدرم به نزد معاويه رفتيم و پدرم به محفل او رفت و آمد می كرد و با وی به گفتگو می نشست و چون به نزد من باز می گشت، از معاويه و عقل او سخن می گفت و از انديشه و رفتار او به شگفت می آمد؛ كه يك شب وارد شد و از خوردن غذا خودداری كرد و اندوهگين به نظر رسيد. مدتی درنگ كردم و پنداشتم كه شايد از كار ما دلگير است و بعد به او گفتم: «مرا چه شده كه امشب در اندوهت می بينم؟» گفت: «پسرم! از نزد كافرترين و خبيث ترين مردم آمده ام»! گفتم: «موضوع چيست؟» گفت: «در خلوت به او گفتم: «يا اميرالمؤمنين! اكنون كه به سن و سال پيری رسيده ای ای كاش عدل و داد را آشكار و خير و نيكوئی را گسترش دهی و به برادران هاشمی ات توجه كرده و درباره آنها صله رحم را به جای آوری كه به خدا سوگند چيزی كه تو از آن بترسی نزد آنها وجود ندارد، و اگر چنين كنی ياد و نام و ثواب آن برای تو باقی می ماند» و او گفت: «هيهات هيهات! بقای چه ياد نيكی را اميدوار باشم؟! آن مرد تَيمی(= ابوبكر)به حكومت رسيد و عدالت ورزيد و كرد آنچه كرد، و هنوز چيزی از نابوديش نگذشته بود كه يادش نيز نابود شد، مگر آنكه گوينده ای گاهی بگويد: ابوبكر! سپس آن مرد عدی(= عمر)به حكومت رسيد و كوشيد و ده سال دامن همت به كمر زد، و هنوز چيزی از نابوديش نگذشته بود كه يادش نيز نابود شد مگر آنكه گوينده ای گاهی بگويد: عمر! اما نام و ياد «ابن ابی كبشه»(= پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (۱۹۵) )هر روزی پنج بار با فرياد:«اشهد انّ محمدا رسول اللّه »تكرار می شود! حال پس از اين، چه عملی باقی می ماند و چه يادی استمرار می يابد ای بی پدر؟! نه، به خدا سوگند هرگز كوتاه نيايم تا اين نام را دفنِ دفن نمايم!!(۱۹۶) »

اين سخنان تبلور حقد و كينه معاويه نسبت به بنی هاشم است.

ريشه های حقد و كينه معاويه

برای آگاهی از علل حقد و كينه معاويه نسبت به بنی هاشم سزاوار آن است كه بحث: «نگاهی به زندگی معاويه» از جلد سوم كتاب ما: «نقش عايشه در تاريخ اسلام» مورد مطالعه قرار گيرد كه مشروح آن را در آنجا آورده ايم. معاويه اين حقد و كينه را از مادرش «هند» به ارث برد، هندی كه جگر حمزه عموی رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در غزوه احد دريد و به دندان گزيد و از اندام او گردن آويز ساخت تا بدان وسيله خشم خود از بنی هاشم را فرو نشاند.

و سرانجام، اين حقد و كينه درونی آل ابی سفيان را يزيدبن معاويه، با كشتن و سر بريدن اهل بيت رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به اسارت بردن زنان و كودكان آنها، شفا بخشيد كه مشروح آن در جلد سوّم همين كتاب می آيد.

سياست عبداللّه بن زبير

ابن ابی الحديد گويد: «عمربن شبّه، ابن كلبی، واقدی و ديگر سيره نويسان

روايت كنند كه «عبداللّه بن زبير در دورانی كه ادّعای خلافت داشت در چهل نماز جمعه از صلوات بر پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خودداری ورزيد و گفت: «چيزی از ذكر صلوات بازم نمی دارد مگر مباهات مردانی كه بدان سربلند شوند!»

و گويد: «در روايت محمدبن حبيب و معمربن مثنی آمده است كه گفت: «پيامبر را اهل بيت بدی است كه هرگاه نام او برده می شود، سر می جنبانند!»

و نيز گويد: «سعدبن جبير روايت كند كه: «عبداللّه بن زبير به عبداللّه بن عباس گفت: «اين چه سخنی است كه از تو می شنوم؟!» ابن عباس گفت: «كدام سخن؟» گفت: «توبيخ و سرزنش من!» او گفت: «من از رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه می فرمود: «چه بد است كه مرد مسلمان سير شود و همسايه اش گرسنه باشد!(۱۹۷) » ابن زبير گفت: «من چهل سال است كه بغض شما اهل اين خانواده را در سينه پنهان دارم!... »

و نيز گويد: «عمربن شبّه از سعيدبن جبير روايت كند كه گفت: «ابن زبير خطبه خواند و به علیعليه‌السلام اهانت كرد. سخنان او به محمد حنفيه (ت ۸۱ ه) رسيد. محمد در حالی كه ابن زبير خطابه می خواند به سوی او آمد و بر فراز كرسی رفت و سخن او را قطع كرد و گفت: «ای گروه عرب! اين چهره ها سياه باد! در حضور شما به علی جسارت می شود؟!

علی كه دست خدا بر ضدّ دشمنان خدا، و صاعقه فرمان خدا بود و خداوند او را بر سر كافران و منكران حقِ خود فرستاد و وی آنها را به خاطر كفرشان بكشت و آنها نيز بدين خاطر كينه و دشمنی اش را به دل گرفتند و در حالی كه هنوز پسرعمويش رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بود، شمشير كينه و حسد را بر ضدّ او در جان خود پنهان داشتند؟!

و چون خداوند او را به جوار رحمتش فرا خواند و آنچه نزد خود بود برای وی پسنديد، مردمانی كينه های خود را بر ضد او آشكار ساختند و بغض و دشمنی خود را به انجام رسانيدند: برخی از آنها او را از حق ويژه اش دور ساختند و گروهی ديگر توطئه قتل او كردند و برخی به دشنام و تهمتِ ناروايش پرداختند، و اگر فرزندان و ياورانِ دعوتش را امروز توان و دولتی بود، استخوانهای ايشان پراكنده و گورهای ايشان گسسته و بدنهای ايشان پوسيده و زندگان ايشان كشته و گردنهای ايشان خوار و ذليل بود، و خداوند عزّو جلّ آنها را به دست ما عذاب می فرمود و خوارشان می نمود و ما را بر آنها پيروز می ساخت و دلهای ما را شفا می بخشيد، و به خدا سوگند علی را دشنام نگويد مگر كافری كه دشنام رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را پنهان داشته و از ابراز آن بيمناك است و با دشنام بر علیعليه‌السلام، رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دشنام می گويد!

آگاه باشيد كه مرگ، سالمندان شما را نشان كرده است! آنها كه اين سخن رسول خداصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره او شنيده اند كه:«لا يحبّك الّا مؤمن، و لا يبغضك الّا منافق»: «(ای علی!)تو را دوست ندارد مگر مؤمن، و دشمنت ندارد مگر منافق!»( وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ ) : «و آنها كه ستم كردند به زودی در می يابند كه به كجا بازگردانده می شوند!(۱۹۸) »

ابن ابی الحديد گويد: «عبداللّه بن زبير دشمن علیعليه‌السلام بود و او را ناسزا می گفت و حرمتش را می شكست(۱۹۹) ».

و يعقوبی گويد: «عبداللّه بن زبير به شدت بر بنی هاشم می تاخت و آشكارا با آنها دشمنی می كرد تا آنجا كه صلوات بر محمدصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از خطبه اش انداخت و

چون به او گفته شد: «چرا صلوات بر پيامبرصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ترك كردی؟» گفت: «او را خانواده بدی است كه با يادش گردن فراز می شوند و با نام او سربلند می گردند!»

ابن زبير، محمدبن حنفيه، عبداللّه بن عباس و بيست و چهار نفر از بنی هاشم را بازداشت كرد تا با وی بيعت نمايند. آنها نپذيرفتند و او در حجره زمزم زندانی شان نمود و به خدای يكتا سوگند خورد كه «يا بيعت می كنند و يا آنها را با آتش می سوزاند!» و محمدبن حنفيه به ناچار برای مختاربن ابی عبيد نوشت:

«بسم اللّه الرحمان الرحيم، از محمدبن علی و همراهان او از آل رسول اللّهصلی‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مختاربن ابی عبيد و مسلمانان همراه او، امّا بعد، عبداللّه بن زبير ما را بازداشت و در حجره زمزم زندانی كرده و به خدای يكتا سوگند خورده كه يا با او بيعت می كنيم و يا ما را در آن به آتش می كشد! پس، ما را دريابيد!» و مختار ابوعبداللّه جدلی را با چهار هزار سوار به سوی آنها فرستاد و او وارد مكه شد و حجره را شكست و به محمدبن علی گفت: « ابن زبير را به من واگذار!» و او گفت: «من با كسی كه قطع رحم كرده و پيوند خويشاوندی اش را بريده و خون مرا مباح دانسته، مقابله به مثل نمی كنم!(۲۰۰) »

پس از مرگ ابن زبير فضای جامعه اسلامی برای خلفای اموی و مروانيان هموار گرديد و آنها دوباره نيز سياست معاويه را درباره امام علیعليه‌السلام، به گونه ای كه می آيد، پيروی كردند.