پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام0%

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده: سيد محمد نجفى يزدى
گروه:

مشاهدات: 20153
دانلود: 3141

توضیحات:

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20153 / دانلود: 3141
اندازه اندازه اندازه
پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده:
فارسی

پيشگوئيهاى حضرت در مورد حكومت بنى اميه و جنايات آنها

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در نهج البلاغة است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود:

سوگند به خدا بنى اميه پيوسته بر مردم ستم كنند تا اينكه هيچ حرامى نماند مگر آنكه آن را حلال كنند و هيچ عهد و پيمانى باقى نگذارند مگر آنكه به ستم آن را مى شكنند، به گونه اى كه هيچ خانه اى گِلى و نه خيمه اى پشمين (شهر و بيابانها) نماند مگر آنكه ظلم و ستم آنها در آن وارد شده و فساد و تبهكارى آنها آن را فرو گرفته و بدى رفتارشان اهل آن را پراكنده سازد و مردم در آن زمان دو دسته اند: دسته اى بر دين خود مى گريند و ديگرى بر دنيايش ، تا آنكه كمك برخى از شما براى ديگرى مانند خدمت غلام است به خواجه خود كه در حضور او (از ترس ) فرمان برد و در غيبت او از او بدگوئى كند، و (علت اين مشكلات همان آزمايش خداوند است كه معلوم شود) بزرگترين شما هنگام روياروئى با آشوب و فساد كسى است كه حسن ظن او به خداوند بيشتر باشد.

پس اگر خداوند شما را به سلامت گذراند سپاس گذاريد و اگر گرفتار شديد صابر و شكيبا باشيد، زيرا رستگارى براى اهل تقوى و پرهيزكاران است(٢١٧)

مختصرى از تاريخ حكومت بنى اميه و جنايات آنها بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حكومت بنى اميه از خلافت عثمان در سال ٢٤ هجرى شروع و در سال ١٣٢ هجرى با كشته شدن مروان بن محمد پايان يافت ، بنى اميه در قرآن به عنوان شجره ملعونة (درخت ملعون ) نام برده شده است .

و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله وسلم در خواب ديد كه بنى اميه مانند بوزينة بر منبر او جست و خيز مى كنند و از اين امر غمگين گرديد.

و در حديث است كه پيامبراكرم صلى اللّه عليه و آله وسلم فرمود: وقتى پسران عاص (فرزند اميه ) به چهل نفر رسند مال خدا را ميان خود مى گردانند و بندگان خدا را برده خود كنند.

از عثمان و فسادها و ترويج خاندان بنى اميه و حيف و ميل بيت المال و تحريفهاى زمان او كه بگذريم ، معاويه است كه فساد و بدعت و قتل و جنايت او در كتابهاى تاريخ ذكر شده است و ما قبلا اندكى از آن را نقل نموديم .

ديگرى يزيد پسر معاويه است كه سه سال و نه ماه حكومت كرد، كه در سال اول سيدالشهداء را با جماعتى از خاندان پيامبر و اميرالمؤمنين و ياران او با وضعى فجيع شهيد نمود و نواميس پيامبر صلى اللّه عليه و آله وسلم را به اسارت گرفت و در شهرها به نمايش گذارد.

و در سال سوم واقعه حره را به پا نمود و در يك يورش به مدينه منوره ، قتل عامى عجيب نمودند و ده هزار نفر را كشتند و سپس به نواميس مردم پرداختند و اموال و زنان مردم مدينه را تا سه روز بر سپاهيان مباح كردند، و كردند از جنايت آنچه كردند و قلم از نگارش آن شرم دارد و به گونه اى كه هزاران زن از زنا باردار شدند و برخى ده هزار نفر گفته اند و ايشان را اولاد الحرة مى ناميدند، حتى حريم مسجد نبوى از جسارت مصون نماند، مردم متحصن در مسجد را چنان قتل عام كردند كه روضه مسجد پر از خون شد و تا قبر رسول صلى اللّه عليه و آله وسلم خون رسيد، اسبهاى ايشان حرم را آلوده كردند.

و بعد از اين جريان در اواخر سلطنت يزيد، براى دفع شورش عبدالله بن زبير، خانه خدا را به آتش كشيدند و ديوارهاى آن فرو ريخت .

و يكى از احكام اموى عبدالملك بن مروان است كه مقدارى در مورد او سخن گفته ايم و بعدا در مورد فرماندار جنايت پيشه او حجاج بيشتر سخن خواهم گفت .

و ديگر از حكام اموى وليد بن يزيد بن عبدالملك است آن مرد بى دين و فاسق و فاجر كه حتى به ظواهر اسلام نيز ملتزم نبود، و همواره به شراب خوارگى و انواع بازيها و فسقها مشغول بود، گاهى كه خيلى سرحال بود، خود را در حوضى از شراب كه آماده كرده بود مى انداخت و آنقدر مى خورد كه كم شدن آن معلوم مى شد.

گويند: شبى مست كرد و سوگند ياد كرد كه كنيز مست خود را كه جنب نيز بود براى نماز جماعت به مسجد فرستد، لباس خود را بر او پوشاند و او را به مسجد فرستاد تا با مردم نماز گزارد.

و او همان گستاخى است كه تصميم گرفت بر بام كعبه مراسم عياشى به پاكند، روزى به قرآن تفاءل زد آيه مباركه و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد(٢١٨) آمد. ناراحت شد و قرآن را به گوشه اى نهاد و آن را آنقدر تيرباران كرد تا پاره پاره شد و اشعارى سرود كه مضمون آن اين بود: آيا مرا به عنوان ستمگر معاند تهديد مى كنى ؟ آرى من آن ستمگر كينه توزم ، وقتى روز قيامت نزد خدايت رفتى بگو: خدايا وليد مرا پاره پاره كرد.

حكايات معاشقه او با زنان بدكاره در تاريخ مستور است(٢١٩)

آرى اينانند همان شجره ملعونه كه اميرالمؤمنين عليه السّلام از آنها در اين خطبه سخن گفته و جنايات آنها را اجمالا بيان نموده است .

در نهج البلاغة است كه حضرت امير عليه السّلام فرمود: (بنى اميه آنقدر بر امور مسلط شوند) تا اينكه گمان كننده گمان مى كند دنيا به تسخير بنى اميه درآمده ، سود خود را به آنها مى دهد و بر آب صاف و پاكيزه خود فرودشان مى آورد (دنيا كاملا به كام آنهاست ) و تازيانه و شمشير آنها (ظلم و ستمشان ) از اين امت برداشته نمى شود.

با اين كه اين گمان باطل است ، و دولت بنى اميه و بهره ورى آنها در زندگانى دنيا مانند اندك آبى است كه هنوز درست نچشيده تمامى آن را بيرون مى اندازند.

و در خطبه ديگر فرمود: بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بنى اميه را مهلتى و ميدان فرصتى است (اسب سلطنت را) در آن جولان مى دهند و چون در خلاف ميان آنها اختلاف و زد و خورد افتاد، كفتارها آنها را فريب داده و بر آنها تسلط يابند.

مسعودى مدت حكومت بنى اميه را هزار ماه ، معادل هشتاد و سه سال و چهار ماه تمام مى داند همچنانكه در روايتى آمده است چون پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در خواب ديد بنى اميه چون بوزينه گان بر منبرش ‍ جست و خيز مى كنند، ناراحت شد، خداوند سوره مباركه قدر را فرستاد كه در آن فرمود:((ليلة القدر خير من الف شهر؛ شب قدر از هزار ماه برتر است .))(٢٢٠)

شارح نهج البلاغة گويد: اين كه حضرت ، ابومسلم را به كفتار تشبيه كرد، خبر صريحى است از غيب ، زيرا انقراض بنى اميه به دست ابومسلم و او در اول كار خود عاجزترين و فقيرترين مردم بوده است(٢٢١)

پيشگوئيهاى حضرت در مورد قيام صاحب زنج در بصره بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبه اى كه از آينده خبر مى داد فرمود: اى احنف (نام كسى است ) گويا او را مى بينم (فرمانده لشگر زنگيان را) كه با لشكرى خروج مى كنند كه گرد و غبار و هياهو و صداى لجام و آزار اسبها ندارند، با قدمهاى خود زمين را مى كوبند (فساد مى كنند) و قدمهايشان مانند قدمهاى شتر مرغ است (پهن و كوتاه و با فاصله ميان انگشتان ).

واى بر كوچه هاى آباد و خانه هاى آراسته شما كه داراى بالها (كنگره هائى )ست همچون بالهاى كركس و داراى خرطومهائى است (ناودانهاى سنگين ) همچون خرطوم پيلان كسى بر كشته هاى آن لشكر گريه نكند (زيرا خانواده آنها در شهرهاى ديگرند و آنها بردگان بودند) و از غائب آنها جستجو نمى شود (كسى از اقوام و بستگان ندارند كه نگران آنها باشد) من دنيا را بررسى كردم و سنجيده و اندازه گرفتم و به حقيقت آنها بينا مى باشم(٢٢٢)

در سال ٢٥٥ هجرى در زمان المهتدى باللّه خليفه عباسى مردى كه به صاحب زنج معروف شد.(٢٢٣) در حوالى بصره قيام كرد، او مردى سنگدل و بدكردار بود و در يك واقعه بصره سيصد هزار نفر از مردم را قتل عام كرد، سپاهيان او را زنگيان تشكيل مى دادند.

در اول قيام در لشكر او به جز سه شمشير نبود، در محله كرخ اسبى براى او هديه آوردند كه آن را زين و لجام نبود و از هيچ طرف نمى شد آن را مهار كرد، با ريسمانى از ليف براى اسب او لجام درست كردند، به همين سبب حضرت فرمود: لشكر او صدا ندارد (آلات و اسباب جنگى كه موجب غوغا مى شود در لشكر او نبود)

در روز جمعه هفدهم سال ٢٥٧ داخل بصره شد و مردم را قتل عام كرد، مسجد جامع و خانه هاى مردم را آتش زد، روز جمعه و شب و روز شنبه پيوسته به كشتار ادامه داد و خانه ها را به آتش كشيد تا آنكه جويهاى خون روان و كوى و بازار خونين گشته و گلستان به گورستان مبدل شد، هر خانه اى كه در رهگذر انسان و يا چهارپايان بود با همه اسباب و اثاث و آنچه در آن بود سوخت .

در تاريخ آمده است : آتش از دامنه اين كوه تا آن كوه شعله ور شد، و قتل و غارت و آتش تمامى شهر را فرا گرفت .

بعد از اين قتل عام (و ايجاد وحشت ) به مردم امان دادند و گفتند: هر كه به خانه ابراهيم بن محمد رود در امان است ، وقتى مردم اجتماع كردند، بهانه پيش كشيدند و شمشير در ميان ايشان نهادند، صداى مردم به شهادت جارى و خونشان در زمين سارى بود، هر پولدارى كه در شهر بود اول مال او را گرفته و اگر امتناع مى كرد با شكنجه مى گرفتند، سپس او را مى كشتند، فقرا را بدون درنگ قتل عام مى كردند(٢٢٤) ، خلاصه هر كس را ديدند كشتند.

قحطى در ميان شهر ظاهر شد، مردم بصره به ناچار به خوردن حيوانات پرداختند، و براى حفظ جان خود به چاهها پناه بردند، شب هنگام بيرون مى آمدند و دنبال غذا مى گشتند، و چون آذوقه اى نماند به خوردن گوشت سگ و موش و گربه پرداختند و همين كه هوا روشن مى شد به چاهها مى رفتند و مخفى مى شدند، آنقدر به اين كار ادامه دادند كه از حيوانات نيز چيزى نماند، و در اثر قحطى و ترس جان هر كسى كه توانى داشت ، رفيق خود را كشت و خورد.

چنان كار بر مردم سخت شد كه زنى را ديدند سرى بر دست گرفته مى گريد، از سبب آن پرسيدند گفت : مردم اطراف خواهرم جمع شده بودند منتظر بودند بميرد تا گوشت او را بخورند!

هنوز خواهرم نمرده بود كه او را پاره پاره كردند و گوشت او را قسمت نمودند و از گوشت او فقط همين سر را به من دادند و به من ظلم كردند!

به اين جهت بود كه حضرت امير عليه السّلام در پيشگوئى خود مردم بصره را به مرگ سرخ (كشتار) و گرسنگى خبر داده فرمود:

واى بر تو اى بصره از لشكرى كه عذاب خداوند است بانگ و غبار ندارد و زود باشد كه اهل تو به مرگ سرخ و گرسنگى و قحطى مبتلا گردند.

اين از معجزات بزرگ امير المؤمنين عليه السّلام است(٢٢٥)

پيشگوئيهاى حضرت درباره حجاج و ستمهاى او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى فرمود:

اگر آنچه من مى دانم و از آنچه بر شما آشكار نيست بدانيد (بلاها و سختيها) همانا (از خانه ها) به سوى خاكها (بيابانها) مى رويد و بر اعمال خود (نافرمانى از رهبران حق و رفاه طلبى ) گريه مى كنيد و چون زنهاى فرزند مرده بر سينه و صورت مى زنيد، (آنقدر به وحشت مى افتيد كه ) اموال خود را (از ترس جان ) بى نگهبان رها مى نمائيد و هر مردى از شما چنان گرفتار است كه به ديگرى توجه نكند.

اما شما پند و اندرزى كه به شما داده اند فراموش كرده ايد و از آنچه شما را بر حذر داشته اند (عواقب مخالفت امام عليه السّلام ) ايمن گشته ايد، پس ‍ راءى و انديشه شما سردرگم و كارتان پراكنده و درهم گرديده .

دوست دارم خداوند ميان من و شما جدايى افكند و مرا به كسى كه سزاوارتر است از شما به من (يعنى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و ياران باوفاى حضرت ملحق گرداند.

به خدا قسم آنها مردانى بودند داراى راءى و انديشه هاى پسنديده ، صاحبان حلم و بردبارى بسيار، و سخنان حق و راست كه ظلم و ستم (بركسى ) روا نمى داشتند، به راه راست سبقت گرفتند و رفتند پس به آخرت جاويد و عيش نيكو دست يافتند.

آگاه باشيد:

به خدا سوگند پسرى از قبيله بنى ثقيف (حجاج بن يوسف ثقفى ) بر شما مسلط خواهد شد، از روى تكبر جامه بر زمين مى كشد، به حق پشت كرده ، ستم فراوان نمايد، سبزه شما را (اموالتان را) مى خورد و پيه شما را آب مى كند (با ظلم فراوان توان شما را رنجور كند).

سپس حضرت با جمله اى كه بعدا منظور حضرت معلوم گرديد فرمود: بياور اى اباوذحة آنچه دارى !(٢٢٦)

بعضى از شارحان نهج البلاغة گويند: وذحة در لغت به معنى پشكلى است كه در زير دنبه گوسفند از بول و سرگين بسته مى شود و امام عليه السّلام به واسطه رنجش از اصحاب خود اين جمله را فرمود و پيدايش حجاج را خواسته و به اين بيان شگفت انگيز از غيب اشاره نموده ، ولى مردم مراد حضرت را از وذحة ندانستند تا زمانى كه حكايت حجاج با خنفساء كه حيوانى است كوچكتر از سوسك رخ داد و حجاج خنفساء را به لفظ وذحة تعبير كرد و اين تعبير حجاج بر سر زبانها افتاد و مقصود حضرت از آن كلمه مشخص گشت .

ابن ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه گويد: روزى حجاج بر سجاده خود نماز مى گذرد، سوسكى بطرف او آمد، حجاج گفت : اين را از من دور كنيد كه وذحة (پشكل ) شيطان است(٢٢٧)

روزى اشعث بن قيس (آن منافق بدكردار) از قنبر خواست تا براى او اجازه ورود بر حضرت على عليه السّلام را بگيرد، ولى قنبر او را رد كرد و مانع ورود او شد، او قنبر را زد و بينى وى را خونى نمود، على عليه السّلام بيرون آمده فرموده :

اى اشعث تو را با من چكار؟ آگاه باش به خدا قسم اگر با غلام ثقيف اين چنين بازى كنى و حضرت جمله اى در تحقير او گفت كه كنايه بود از اينكه به سختى تو را عقوبت كند اشعث گفت : جوان ثقيف كيست ؟ فرمود: جوانى است كه بر مردم حكومت كند و هيچ خانه اى از عرب نماند مگر اينكه بر آنها ذلت وارد كند.

اشعث پرسيد: چند سال حكومت مى كند؟ حضرت فرمود: بيست سال اگر برسد، و در روايت ديگرى حضرت به اهل بصره فرمود:

اگر من اداى امانت نمودم براى شما و بر غيب شما را نصيحت كردم ، و شما مرا متهم نموديد، خداوند جوان ثقفى را بر شما مسلط گرداند، پرسيدند: اين جوان كيست ؟ فرمود:

مردى كه هيچ حرمتى باقى نگذارد مگر اينكه آن را هتك كند.(٢٢٨)

حضرت امير عليه السّلام در اين كلمات نورانى به دو مطلب مهم اشاره نمود ١- ظلم و ستم فوق العاده حجاج ٢ مدت حكومت او.

حجاج بن يوسف و جنايات او

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اما حجاج بن يوسف بن عقيل ثقفى مردى بود بى باك و فتاك ، مى گويند هنگام تولد سوراخ دبر نداشت بعدا مكان دبر او را سوراخ كردند، و همچنين پستان (مادر يا دايه را) قبول نمى كرد با راهنمائى شيطانى با تفصيلى كه در كتب تاريخ آمده است تا سه روز مقدارى خون به دهانش ‍ گذارند و او مى ليسيد و روز چهارم پستان قبول كرد، به اين سبب خونخوار شد و از خون ريزى نمى توانست خود را نگه دارد، او مى گفت : بيشترين لذت من در ريختن خون است ، تعداد كشته هاى او به غير از آنچه در جنگهاى كشته است به صد و بيست هزار نفر مى رسد، وقتى حجاج مرد در زندان او پنجاه هزار مرد و سى زن بود كه شانزده هزار از آنها برهنه و عريان بودند و مرد و زن را با هم زندانى مى كرد و زندان او سقف نداشت ، سى و سه هزار زندانى او بى گناه بودند.

از شعبى نقل كرده اند كه گفته است : اگر هر امتى خبيث و فاسق خود را بيرون آورند و ما حجاج را عرضه كنيم ، قطعا ما بر تمامى آنها پيروز مى شويم .

او بسيارى از شيعيان حضرت را با تهمت كفر و زندقه مى زدند برايش ‍ بهتر بود از اينكه او را شيعه على بدانند.

ابن جوزى گويد: زندان حجاج سقف نداشت ، وقتى زندانيان از گرماى آفتاب به كنار ديوار مى آمدند تا از سايه آن در مقابل گرماى خورشيد استفاده كنند نگهبانان آنها را سنگباران مى كردند. به زندانيان نان جو مخلوط با نمك و خاكستر مى داد، در اندك مدتى زندانى پوستش سياه مى شد به گونه اى كه شكل سياه پوستان مى گشت .

روزى جوانى را حبس كردند، بعد از چند روز مادرش به ديدن او آمد وقتى او را ديد نشناخت و گفت : اين شخص پسر من نيست اين يكى از سياه پوستان است ! آن جوان گفت : نه اى مادر، (من پسر تو هستم ) شما نامت فلانة دختر فلانه هستى ، پدرم فلانى است ، وقتى مادر او را شناخت فريادى زد و جان داد.(٢٢٩)

پيشگوئى اميرالمومنين در مورد حجاج و چگونگى مرگ او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از شكست سپاه بصره و پيروزى حضرت امير عليه السّلام بر آنان ، حضرت وارد بصره شد و به سخنرانى پرداخت ، عمار به حضرت عرض ‍ كرد: يا اميرالمؤمنين مردم سخن از غنائم جنگ مى كنند و مى پندارند مال و اموال و اولاد دشمنان جزء غنائم جنگى است و بايد تقسيم شود، در اين ميان مردى از قبيله بكر بنام عباد بن قيس كه زبان تندى هم داشت گفت : يا اميرالمؤمنين به خدا كه درست تقسيم نكردى و با مردم به عدالت رفتار ننمودى .

حضرت فرمود: واى بر تو چرا؟ گفت : چون شما اموال داخل لشكرگاه دشمن را تقسيم كردى ولى زنها و ساير اموال و اولاد آنها را رها كردى .

حضرت (بى اعتنا به سخن او) فرمود: مجروحين خود را با روغن مداوا كنيد، عباد بن قيس (كه از بى اعتنائى حضرت ناراحت شده بود) گفت : ما آمده ايم از او غنائم خود را مى خواهيم او حرفهاى بى ربط به ما تحويل مى دهد!

حضرت فرمود: اگر تو دورغ مى گوئى خداوند تو را نمى راند تا آنكه جوان ثقيف بر تو دست يابد او مردى است كه هيچ حرمتى براى خدا نماند مگر اينكه هتك كند. گفتند: آيا مى ميرد يا كشته مى شود؟ حضرت فرمود: در هم كوبنده جبارين او را در هم مى كوبد، به مرگى دردناك كه دبر او به واسطه زيادى آنچه از او خارج مى شود آتش گيرد.

سپس حضرت در مورد اينكه چرا به اسيران و اموال ديگر آنان و زن و فرزند آنان معترض نشد توضيح داد.(٢٣٠)

سعيد بن جبير آخرين كشته به دست حجاج ملعون بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آخرين كسى كه به دست حجاج كشته شد فقيه زاهد و عالم عابد و مفسر بزرگ قرآن سعيد بن جبير بود حجاج او را به خاطر طرفدارى از امام سجاد عليه السّلام گرفت و به شهادت رساند، وقتى او را نزد حجاج آوردند حجاج گفت : تو شقى بن كسير هستى ، سعيد گفت : مادرم بهتر مرا مى شناخت كه نام مرا سعيدبن جبير گذارد، حجاج گفت : در مورد ابوبكر و عمر چه مى گوئى ؟ آيا در بهشت هستند يا جهنم ؟ سعيد گفت : من به بهشت و جهنم نرفته ام اگر مى رفتم ساكنين آنجا را مى شناختم ، حجاج كه دنبال بهانه بود گفت : در مورد خلفا چه مى گوئى ؟ سعيد گفت : من وكيل آنها نيستم ، حجاج گفت : كداميك نزد تو محبوبتر است ؟ سعيد گفت : هر كدام كه نزد خداوند پسنديده تر است ؟ حجاج گفت : كداميك نزد خداوند پسنديده تر است ؟ سعيد گفت : اين را خدائى كه داناى اسرار و نجواى آنان است مى داند! حجاج گفت : نمى خواهى مرا تصديق كنى ؟ سعيد گفت : نخواستم تكذيبت كنم(٢٣١)

در برخى كتابها آمده است كه حجاج گفت : خودت انتخاب كن چگونه تو را بكشم ؟ سعيد گفت : تو براى خودت انتخاب كن كه قصاص در مقابل است .

در روايت است وقتى دستور داد سعيد را بكشند سعيد رو به قبله اين آيه را تلاوت كرد:((و جهت وجهى للذى فطر السماوات والارض ‍ حنيفا مسلما و ما انا من المشركين؛ (٢٣٢) يعنى : صورت خود را بطرف كسى نمودم كه آسمانها و زمين را آفريد و من به راه حق و مسلمانم نه از مشركين .))

حجاج گفت : روى او را از قبله بگردانيد، سعيد اين آيه را خواند:((فاينما تولوا فثم وجه اللّه؛ (٢٣٣) يعنى : به هر طرف كه روى كنيد آنجا جهت خداست .))

حجاج گفت : او را به صورت زمين اندازيد، سعيد اين آيه را خواند:((منها خلقناكم و فيها و منها نخرجكم تازة اخرى(٢٣٤) يعنى : شما را از خاك آفريديم و به آن برمى گردانيم و از آن دوباره خارج مى كنيم .))(٢٣٥)

مسعودى مى گويد: وقتى سعيد را براى كشتن مى بردند خنديد، حجاج دستور داد او را برگرداندند بر تو تعجب كردم و چون خواستند سر او را ببرند دعا كرد و گفت : خدايا بعد از من او را بر كسى مسلط نكن كه او را بكشد، و همينگونه نيز شد، پانزده شب بعد از قتل سعيد، حجاج مبتلا به بيمارى آكله (كه داراى خارش و نابودى عضو است ) شد. روايت است كه بعد از قتل سعيد، حجاج مكرر مى گفت : مرا با سعيد بن جبير چه كار هر وقت مى خواهم بخوابم گلويم را مى گيرد.(٢٣٦)

ابن خلكان گويد: وقتى حجاج به اين بيمارى در شكم مبتلا شد، دكترى را خواست تا او را مداوا كند، او گوشتى را به نخى بست و در حلق او فرو برد، پس از لحظاتى آن را خارج كرد، ديد كه كرم فراوانى به آن چسبيده است ، و خداوند سرما را بر او مسلط نموده بود، منقلهاى آتش را در اطراف او برافروخته مى كردند به گونه اى از نزديكى به آتش پوست او مى سوخت ولى او حس نمى كرد.

از شدت ناراحتى به حسن بصرى شكايت كرد، حسن به او گفت : به تو گفته بودم كه با نيكوكاران خشونت مكن ولى تو ادامه دادى .

حجاج گفت : اى حسن از تو نمى خواهم كه دعا كنى خداوند مرا شفا دهد، مى خواهم دعا كنى خداوند هر چه زودتر مرا بميراند و عذاب مرا طولانى نكند، پانزده روز اينگونه بود تا به جهنم واصل شد لعنتهاى خدا بر او باد.(٢٣٧)

دوران حكومت او بيست سال بود، و اما اينكه حضرت امير عليه السّلام فرمود: حكومت او بيست سال است اگر برسد، شايد چند ماه از آن كمتر بوده است و اهل تاريخ معمولا با سال محاسبة مى كنند نه با ماه ، برخى نيز احتمال داده اند اين جمله را حضرت اينگونه بيان فرموده كه آن ملعون مغرور نشود و احتمال بدهد كه زودتر از دنيا برود.

پيشگوئى حضرت امير در مورد شهادت حجر بدرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

طاووس يمانى گويد: حضرت على عليه السلام به حجر بدرى فرمود:

اى حجر چه مى كنى آن زمان كه بر روى منبر صنعاء تو را وادار به دشنام و بيزارى از من كنند؟

حجر گفت : به خدا پناه مى برم از اين حادثه ، حضرت فرمود: به خدا كه اين كار خواهد شد و چون چنين شد به من دشنام ده ولى از من بيزارى مجو، هر كه از من در دنيا بيزار شود در آخرت از او بيزارى خواهم جست .

و سرانجام آنچه حضرت فرموده بود انجام شد، ساليان سال گذشت تا اينكه حجاج او را گرفت و دستور داد تا بر بالاى منبر حضرت على عليه السلام را دشنام دهد، حجر بالاى منبر رفت و با زيركى خاصى عبارتى دو پهلو بيان كرد و گفت :

اى مردم ، امير شما اين مرد به من دستور داده است على را لعنت كنم ، پس ‍ او را لعنت كنيد كه لعنت خدا بر او باد!(٢٣٨)

مؤ لف گويد: در برخى از كتب آمده است كه اين خبيث (حجاج ) آن چنان با حضرت على عليه السلام عدوات داشت كه سه هزار قبر در اطراف نجف نبش كرد تا شايد جسد مطهر حضرت على عليه السلام را بيرون آورد و جسارت كند اما موفق نشد.