پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام0%

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده: سيد محمد نجفى يزدى
گروه:

مشاهدات: 20139
دانلود: 3141

توضیحات:

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20139 / دانلود: 3141
اندازه اندازه اندازه
پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده:
فارسی

پيشگوئى حضرت در مورد نفس زكيه و شهادت او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السّلام در يكى از خبرهاى غيبى خويش راجع به يكى از اولاد خويش به نام محمد بن عبدالله معروف به نفس زكية اشاره داشته فرمود: او در (ناحيه ) احجار الزيت (در مدينه ) كشته مى شود!

بسيارى مى پنداشتند كه او همان مهدى موعود است چون همنام پيامبر بوده است داراى فضائل بسيارى است در هر دو كتف او خال سياه بزرگى بوده ، مردم با وى بيعت كردند، خود منصور نيز دوبار با وى قبل از خلافت بيعت كرد و او را مهدى موعود مى دانست .

تا آنكه در ايام خلافت منصور همچنانكه در احوالات پدر ايشان عبدالله محض گذشت ، او و برادرش ابراهيم مخفى شدند و منصور پيوسته نگران خروج او بود، روزى با لباس بيابان نشينان او و برادرانش به ديدار پدر كه در زندان منصور بود رفتند و گفتند: اگر اجازه دهى خود را آشكار كنيم ، چرا كه كشته شدن ما دو نفر بهتر از آن است كه عده اى از خاندان پيامبر صلى اللّه عليه و آله وسلم كشته شوند.

عبدالله گفت : اگر منصور زندگى جوانمردانه را از شما دريغ دارد، شما را از مرگ شرافتمندانه منع نمى كند، اشاره به اينكه آماده شويد و بر منصور شورش كنيد.

او مدتى در دره ها متوارى بود، خودش گويد: روزى متوجه شدم كه غلامى از مدينه در تعقيب من است ، فرار كردم ، فرزندى كوچك داشتم كه مادرش او را در آغوش كشيده مى گريخت كه ناگاه بچه از دست مادر افتاد و در دره سقوط كرد و تكه تكه شد.

تا اينكه در سال ١٤٥ محمد خروج كرد و مدينه را متصرف شد و زندانيان را آزاد كرد، سپس بر مكه و يمن مسلط شد، منصور طى نامه هائى او را امان داد و دعوت به صلح كرد، اما محمد پيغام داد كه بر امان تو چه اعتمادى است و پيمان شكنى او را در مورد ابومسلم و ابن هبيره و عبدالله بن على به او متذكر شد.

سرانجام منصور لشكرى را به فرماندهى برادر زاده خود عيسى بن موسى به جنگ محمد فرستاد، محمد براى اينكه نام يارانش فاش نشود، دفتر اسامى ياران خود را سوزاند، عيسى بن موسى صدا زد:اى محمد براى تو امان است ، محمد گفت : امان شما را وفائى نيست و مرگ با عزت از زندگانى با ذلت بهتر است ، در اين هنگام لشكر محمد بى وفائى پيشه كردند، و از يكصد هزار نفرى كه با او بيعت كرده بودند تنها سيصد و شانزده نفر با او بودند، غسل كردند، اسبهاى خود را پى كردند و با آن نفرات اندك سه بار سپاه دشمن را فرارى دادند تا آنكه سرانجام فرمانده دشمن با يك حمله گسترده همگى آنها را نابود كرد.

محمد را در ناحيه احجاز زيت همچنانكه حضرت على عليه السّلام خبر داده بود شهيد كردند و سر او را نزد منصور فرستاده و آن را در كوفه نصب كرد.

خواهر و دختر محمد بدن او را برداشتند و در بقيع به خاك سپردند.(٢٨٨)

پيشگوئى حضرت امير عليه السّلام در مورد ابراهيم بن عبدالله

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى ديگر از پيشگوئيهاى حضرت امير عليه السّلام در مورد يكى از نوادگان خود يعنى ابراهيم بن عبدالله برادر محمد است .

بعد از كشته شدن برادرش محمد در رمضان سال ١٤٥ هجرى ، ابراهيم در بصره خروج كرد، جماعت بيشمارى با او بيعت كردند، منصور كه در آن سال بناء شهر بغداد را آغاز كرده بود، وقتى خبر خروج ابراهيم و غلبه او بر اهواز و فارس و انبوه طرفداران او و بيعت مردم از روى رغبت و اختيار با او را شنيد و اينكه هدفى جز خونخواهى برادرش محمد و كشتن منصور ندارد، بسيار نگران و آشفته شد، بناء شهر بغداد را نيمه كاره رها كرد و يكباره از لذات و همسران خود دورى جست و قسم ياد كرد نزديك زنان نروم و به عيش و لذت نپردازم تا وقتى كه سر ابراهيم را براى من آوردند يا سر مرا نزد او ببرند.

ترسى عجيب در دل منصور افتاده بود زيرا ابراهيم سپاهى يكصد هزار نفر در اختيار داشت اما با منصور بيش از دو هزار نفر نبود، و ديگر لشكريان او در شام و افريقا و خراسان متفرق بودند، ابراهيم به دعوت اهل كوفه به طرف كوفه حركت كرد، اهالى بصره هر چه خواستند او را منصرف كنند نپذيرفت .

منصور عده اى را به فرماندهى عيسى بن موسى به مقابله با ابراهيم فرستاد، دو لشكر در زمين طف كه به باخمرى معروف است با هم روبرو شدند، در همان حمله اول لشكر ابراهيم سپاه عيسى را شكست سختى داد و آنها چنان گريختند كه اوائل لشكر آنها به كوفه رسيد.

در اين هنگام كه مى رفت كار جنگ يكسره شود و آخرين استقامتهاى جزئى عيسى بن موسى با محدود يارانش در هم شكند ناگهان در بحبوحه جنگ تيرى ناشناس كه تيرانداز و جهت آن معلوم نگشت بر گلوى ابراهيم نشست در تاريخ آمده است : جنگ تقريبا به نفع ابراهيم پايان پذيرفته بود، باقيمانده سپاه عيسى بن موسى نيز در حال فرار بودند، ابراهيم كه از گرمى جنگ به زحمت افتاده بود دكمه هاى خود را گشود تا اندكى گرما را تخفيف دهد كه ناگهان تيرى شوم از تيراندازى مجهول بر گودى گلوى او فرود آمد، ابراهيم بى اختيار دست به گردن اسب آورد و طبق روايتى بر زمين افتاد و مى گفت : آنچه خدا خواهد همان مى شود، ما تصميمى داشتيم و خداوند تصميمى ديگر داشت .

و سرانجام با كشته شدن ابراهيم ، سپاه او آشفته شد، سپاهيان شكست خورده دشمن از فرصت استفاده كردند برگشتند، تنور جنگ دوباره گرم شد، لشكر ابراهيم متفرق شد، و سپاه منصور سر ابراهيم را بريده براى منصور فرستادند.

حضرت امير عليه السّلام در خبر غيبى خويش به همين حادثه اشاره دارد كه مى فرمايد: در سرزمين باخمرى كشته مى شود بعد از آنكه پيروز مى گردد، مغلوب مى شود بعد از آنكه غالب شده است ، و همچنين در حق او فرمود: تيرى مجهول به او مى رسد كه مرگ او در آن است اى ننگ بر آن تيرانداز، دستش شل باد و بازويش سست(٢٨٩)

پيشگوئى حضرت امير عليه السّلام در مورد آل بويه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از اخبار غيبيه حضرت در مورد ديالمه است كه فرمود:

از ديلمان فرزند صياد پديد آيند و به پادشاهى رسند، سپس در ادامه فرمود: كار آنها بالا گرفته به گونه اى كه بغداد را تصرف كرده و خلفاء را بركنار مى كنند يكى پرسيد: يا اميرالمؤمنين چند سال حكومت مى كنند؟ فرمود: صد سال يا كمى بيشتر.(٢٩٠)

بويه نام مردى فقير بود از اهالى ديلم (بخش كوهستانى گيلان را ديلم مى گفتند) كه به صيد ماهى اشتغال داشت و از راه فروش ماهى زندگى مى كرد، او پنج فرزند داشت ، دو نفر از آنها مردند و سه پسر او ماندند، خداوند از اولاد او سه فرمانروا قرار داد و نسل آنها گسترده شد به گونه اى كه حكومت آنها ضرب المثل شد.

سه فرزند او به نامهاى على عمادالدولة و حسن ركن الدولة و احمد معزالدولة بودند كه حكومت مستقلى به نام آل بويه را تاءسيس كردند، احمد و حسن دو امير ديلمى ، از برادر بزرگ خود على عمادالدوله اطاعت كردند، او در اثر رفتار نيكو با مردم آوازه اش كم كم بلند گشت ، و به تدريج بر قلمرو خود افزود تا آنكه در سال ٣٣٤ هجرى بغداد را فتح و خليفه را زندانى كردند و چون خليفه به اطاعت از آل بويه تن داد آنها خلافت او را در ظاهر قبول كردند ولى براى خليفه عباسى به جز اسم ، اختيار ديگرى نبود.

عمادالدولة برادرش معزالدولة را در بغداد گذاشت و ركن الدولة را در اصفهان و خودش در شيراز اقامت كرد.

و اينكه حضرت خبر داد كه خلفاء را بركنار مى كنند معزالدوله مستكفى را بركنار كرد و المطيع را به جاى او نهاد و بهاءالدولة ابونصر بن عضدالدولة ، طالع را بركنار و القادر را به جاى او نصب كرد.

حوادث عجيب و خوش شانسى عمادالدولة بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از عجائب حوادث اينكه عمادالدولة مردى بسيار خوش شانس بوده است ، گويند: هنگاميكه در شيراز بود خزانه او تهى شد و از پرداخت حقوق و هزينه لشكر عاجز ماند به طوريكه خوف اضمحلال دولت او مى رفت و از اين جهت غمگين بود، روزى به پشت خوابيده فكر مى كرد، ناگهان مارى را ديد كه از جائى از سقف بيرون آمده به جاى ديگر رفت ، دستور داد تا مار را بكشند، وقتى سقف را شكافتند ديدند بالاى سقف ، سقف ديگرى است و ميان آن دو صندوقهائى است و در ميان آن صندوقها ثروتى عظيم نهفته بود كه پانصد هزار دينار مى رسيد.

گويند: روزى سوار بر اسب از جائى مى گذشت پاهاى اسب او در زمين فرو رفت ، وقتى آن جا را شكافتند گنج عظيمى يافتند.

و همچنين در شيراز خياطى بود كه لباس حاكم را مى دوخت و نزد او از حاكم قبل اموالى به امانت بود، عمادالدولة براى دوختن لباس او را مى خواست ، خياط كه كر بود گمان كرد راجع به او سعايت كرده اند لذا همينكه عمادالدولة با او صحبت كرد او گفت : به خدا سوگند بيشتر از دوازده صندوق كه نمى دانم درون آن چيست ، چيز ديگرى نزد من نيست ! عمادالدولة تعجب كرد وقتى صندوقها را آوردند مالهاى بسيار و لباسهاى قيمتى در آن بود.

اينها همراه با گنجهائى كه از يعقوب ليث و برادرش عمر و بن ليث به چنگ او آمد سبب رونق كار او شد.(٢٩١)

حكومت ايشان همچنانكه حضرت فرموده بود: يكصد و بيست و شش ‍ سال طول كشيد.

پيشگوئى حضرت امير در مورد عزالدولة ديلمى بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و در مورد يكى از همين افراد فرموده است : آن خوشگذران ، فرزند آن مرد دست بريده كه پسر عموى او بر روى دجله او را مى كشد.

و اين جمله اشاره به عزالدولة بختيار پسر معزالدولة است ، بختيار مردى عياش و شهوتران و اهل عيش و نوش بود كه فنا خسرو پسر عموى او بر روى دجله او را كشت و حكومت او را تصرف كرد.

پدرش معزالدولة نيز يكدستش را در جنگ از دست داده بود، به همين جهت حضرت او را پسر مرد دست بريده دانست(٢٩٢)

پيشگوئى حضرت امير در مورد غرق شدن بصره

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين پس از پيروزى بر سپاه بصره كه به فرماندهى عايشه شورش ‍ كرده بودند در مذمت اهل بصره فرمودند:

شما اى مردم بصرة كه لشكر زن (عايشه ) هستيد و پيروان چهارپا (زيرا در جنگ جمل ، شتر عايشه كه سراپا زره پوش بود پرچم را ايفا مى كرد و مردان فراوانى براى سرپا نگه داشتن آن جان دادند، و چون دست يا پاى شتر را قطع كردند، مردان بسيارى به زير آن رفتند تا سقوط نكند و كشته شدند)

سپس حضرت در ادامه فرمود:

گويا مسجد (جامع ) شما را مى بينم كه چون سينه كشتى شده (آب اطراف آن را فراگرفته چون كشتى روى آب ) و خداوند بر اين زمين از بالا و پائين عذاب فرستد تا هركس در ميان آن است غرق شود.(٢٩٣)

در روايت ديگرى فرمود: به خدا قسم اين شهر شما در آب غرق شود تا آنجا كه گويا مى بينم مسجد آنرا كه چون سينه كشتى (بر روى آب ) است و يا شتر مرغى كه بر سينه خوابيده(٢٩٤)

شارح نهج البلاغه گويد: سخن حضرت به حقيقت پيوست ، و بصره دوبار غرق شد يكبار در دوران خلافت القادر بالله و بار دوم در دوان القائم بامرالله ، كه تمامى شهر غرق شد و جز مسجد جامع آن كه پاره اى از آن مثل سينه مرغ نمايان بود، چيزى نماند همچنانكه اميرالمؤمنين عليه السّلام خبر داده بود، آب از درياى فارس از مكانى كه به جزيره فارس ‍ اكنون معروف است به آن سرازير شد، و از طرف كوهى كه به كوه سنام معروف است ، ديوارها و هرچه در شهر بود غرق شد و بسيارى از ساكنين آن هلاك شدند.(٢٩٥)

پيشگوئى حضرت امير در مورد قرامطه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شارح نهج البلاغة معتزلى گويد: از خبرهاى غيبى عجيبى كه از حضرت على عليه السّلام آگاه گرديدم ، خطبه اى بود كه حضرت در آن جنگها را بيان مى نمود و ضمنا به قرامطه اشاره نموده فرمود:

آنها دوستى و طرفدارى از ما را به خود مى بندند و ادعا مى كنند ولى در باطن ، دشمنى ما را پنهان دارند و علامت آن اين است كه وارثين (اولاد) ما را مى كشند و جوانهاى ما را از خود دور مى كنند.

سپس شارح نهج البلاغة گويد: آنچه حضرت فرموده بود حقيقت يافت ، زيرا قرامطه گروه بسيارى از خاندان ابوطالب را كشتند كه نامهاى ايشان در كتاب مقاتل الطالبين مذكور است .

رئيس قرامطه مردى بود به نام ابوسعيد قرمطى كه در بحرين خروج كرد و كار او بالا گرفت و ميان او و لشكر خليفه المعتضد بالله جنگهاى سختى واقع شد و چند مرتبه لشكر خليفه را شكست داد و بصره و اطراف آن را غارت نمود.

اين ابو سعيد پدر ابوطاهر قرمطى است اينان پيوسته در شهرها فساد مى كردند، در سال ٢٨٧ ده هزار نفر از لشكريان معتضد به جنگ قرامطه رفتند، اينان تمامى لشكر را اسير كردند و روز ديگر همگى را كشتند و سوزاندند مگر فرمانده آنها عباس بن عمرو را كه تنها به سوى معتضد رها كردند و در ادامه خطبه قبل حضرت امير عليه السّلام به آن سكوئى كه به آن تكيه مى داد در مسجد كوفه اشاره نمود و فرمود:

گويا حجرالاسود را مى بينم كه در اينجا نصب شده باشد، واى بر آنها، فضيلت آن سنگ در خودش نيست بلكه فضيلت او در جايگاه و مقر آن است (يعنى خانه خدا) مدتى در اينجا مى ماند سپس در آنجا (اشاره به طرف بحرين ) زمانى مى ماند، آنگاه به مكان اصلى خود باز مى گردد.

در سال ٣١٧ هجرى ابوطاهر قرمطى ملعون به جانب مكه حركت كرد، اموال حجاج را غارت كردند، مسلمانان را در مسجد الحرام كشتند و اجساد آنها را در چاه زمزم انداختند، در كعبه را كندند و جامه كعبه را برداشتند و ميان خود تقسيم كردند، يكى از آنها خواست ناودان كعبه را بكند از بام افتاد و هلاك شد، خانه هاى مكه را كندند و با خود بردند، امير بغداد و عراق پنجاه هزار دينار داد كه حجر را برگردانند قبول نكردند، مدت بيست و دو سال نزد ايشان بود تا آنكه عبيدالله مهدى كه در آفريقا رياست داشت براى ابوطاهر نامه اى نوشت و او بر اين كار زشت ملامت نمود و لعنت كرد و گفت :

تو ما را رسوا كردى و دولت ما را به الحاد منسوب نمودى ، حجر الاسود را به جاى خود برگردان و اموال مردم را به ايشان پس بده ، به همين جهت قرامطه حجرالاسود را به جاى خود برگرداندند.(٢٩٦)

پيشگوئيها و گلايه هاى عبرت آموز حضرت على عليه السّلام از مردم كوفه

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين در يكى از سخنان بسيار مهم خويش به مردم كوفه فرمود:

اى كوفيان شما را براى جهاد با اين مردم كوچ دادم ولى حركت نكرديد، شنواندم ولى جواب نداديد، شما را نصيحت كردم اما نپذيرفتيد. حاضرانى هستيد مثل غايب (و بالاخره منظور آن است كه بود و نبودتان يكسان بوده ) من كلمات حكمت آميز را براى شما مى گفتم از آنها احتراز مى كرديد و موعظه هاى سودمند براى شما بيان مى كردم از آنها روى گردان بوديد همانند الاغى چند كه از شير ژيان مى گريزند!

شما را به جنگ با ستمگران مى خواندم هنوز سخن خود را به پايان نرسانيده همه شما مانند ايادى سبا (بچه گان سبا كه در سيل عرم يكى پس ‍ از ديگرى ناپديد شدند و اين ضرب المثلى شد براى پراكندگى ) متفرق مى شديد و به مجلس هاى خود برمى گشتيد و چهار زانو حلقه وار مى نشينيد مثلها مى آوريد و اشعار مى خوانيد و اخبار روز را پى گيرى مى كنيد، به گونه اى كه وقتى از هم جدا مى شويد از روى نادانى و بدون آگاهى از اشعار مى پرسيد (شعر و مشاعره براى شما جذاب شده است ) غافليد بدون آنكه پرهيز كنيد، تحقيق مى كنيد (از مسائل دشمن ) ولى بيم نداريد، جنگ و آمادگى آن را فراموش كرده ايد، دلهاى شما از ياد آنها (دشمنان ) تهى شده ، شگفت است تمام شگفت ، و چرا شگفت زده نشوم از گروهى كه بر باطل خود متحد هستند ولى شما از حق خودتان سستى مى ورزيد اى مردم كوفه شما مانند زن آبستنى هستيد كه فرزندش را سقط كرده و شوهر او مرده باشد و مدتها بدون سرپرست به سر برد و ارث شوهر او به دست دورترين فاميلهاى او بيفتد سوگند به خدائى كه دانه را شكافت و جانداران را به وجود آورد همانا در پشت سر شما آن مرد يك چشم و پشت كننده (به آخرت يا به مردم ) است همو كه جهنم دنيوى است و هيچ چيز باقى نگذارد. و پس از او گزنده درنده اى است كه مال بسيار گرد مى آورد و كسى از او بهره مند نمى شود.

پيشگوئى حضرت امير عليه السّلام در مورد حكومت بنى اميه

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ادامه : پس از اين عده اى از بنى اميه بر شما مسلط خواهند شد كه هيچ يك از آنها به شما مهربانى نمى نمايند مگر يكى از آنها (كه منظور عمر بن عبدالعزيز است ) بارى تسلط بنى اميه بر شما مردم ، امتحانى است كه آن را خداى متعال مقدر فرموده و بلاشك اتفاق مى افتد.

نيكان شما را مى كشند و بدهاى شما را به بردگى مى گيرند و گنج ها و اندوخته هاى شما را از خلوت خانه هايتان بيرون مى برند، انتقامى است كه به خاطر آنچه از كارهاى خود و صلاح دين و دنياى خود ضايع كرديد مبتلا مى شويد.اى مردم كوفه اكنون مى دهم از كارهائى كه پس از اين اتفاق مى افتد تا كاملا مواظب بوده و اهل موعظه بترسند و پند گيرند، مى بينم شما را كه مى گوئيد على عليه السّلام دروغ مى گويد چنان كه مردم قريش ‍ همين نسبت را به پيغمبر خود محمد بن عبدالله صلى اللّه عليه و آله وسلم كه پيغمبر رحمت و دوست خدا بود دادند.

واى بر شما بر چه كسى دروغ بستم آيا بر خدا افترا زدم ؟ با آنكه نخستين شخص از مسلمانان من بودم كه او را عبادت كرده و به يگانگى شناختم يا به رسول او به دروغ نسبت دادم ؟ با آنكه من نخستين كسى بودم كه به او ايمان آوردم نبوتش را تصديق كرده و او را يارى نمودم حاشا كه دروغى از من سر زده باشد. ولى اين سخنان فريبى است كه از آن بى نيازيد.

خوب شعار مى دهيد ولى در عمل سست هستيد بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ادامه : سوگند به خدائى كه دانه را شكافت و انسانى را به وجود آورد پس ‍ از مدتى خواهيد ديد خبر آن را، آنگاه كه نادانى شما، شما را به سوى آن برد و دانش شما سودى ندهد پس زشت باد روى شما اى شبيه مردان كه عقلهايتان مانند عقل بچه هاى خردسال و انديشه هايتان مانند فكر زنان پشت پرده است .

سوگند به خدا بدانيد اى مردمى كه بدنهايتان حاضر است و عقلهايتان غائب و افكارتان مختلف ، خداوند كسى را كه از شما يارى طلبد عزيز نمى گرداند و دل آنكه شما را در سختى بكشاند آسوده نمى گرداند (شما اهل كمك و جنگ نيستند) و روشن مباد چشم آنكه شما را پناه داد (يعنى امام شما) شما چنان سخن مى گوئيد كه سنگ سخت را سست مى كند (هنگام شعار خوب شعار مى دهيد) ولى عمل شما دشمن مردد را اميدوار مى كند!

اى واى بر شما بعد از اين خانه خويش از كدام خانه دفاع خواهيد كرد؟ و در ركاب چه امامى پس از من جنگ خواهيد نمود؟ فريب داده شده آن كسى است كه شما او را مغرور ساخته ايد.

آنكه به شما دست يافت به پست ترين سهم دست يافت .

من به يارى شما چشم طمع ندارم و گفتارتان را تصديق نمى كنم خدا ميان من و شما تفرقه برقرار سازد و بهتر از شما را روزى من فرمايد و بدتر از مرا بر شما مسلط فرمايد امام شما از خدا اطاعت مى كند ولى شما او را اطاعت نمى كنيد.

ولى پيشواى شاميان نافرمانى خدا را مى كند ولى مردمش از او تبعيت مى كنند، سوگند به خدا دوست داشتم معاويه مردم خودش را با پيروان من مبادله مى كرد همانطور كه دينار را با درهم عوض مى كنند ده نفر از شما از من مى گرفت و يكى از آنها را به من مى داد. سوگند به خداوند كه دوست مى داشتم با شما آشنا نمى شدم و شما هم با من آشنا نمى شديد، اينگونه شناسايى كه موجب پشيمانى شد، شما سينه مرا پر كينه كرديد و با سرپيچى كار مرا به تباهى كشانديد تا آنكه كار به جائى رسيد كه قريش ‍ گفتند: على عليه السّلام مرد دلاورى است ليكن از فنون نظامى آگاهى ندارد.

آنها را به خدا سوگند باد آيا در ميان ايشان يكى مانند من پيدا مى شود كه تا اين اندازه در جنگ ممارست داشته و رنج كشيده باشد؟ من هنوز به سن بيست سالگى نرسيده بودم كه قدم در ميدان كارزار نهادم و اينك از سن شصت سالگى تجاوز كرده ام ولى فرمان ندارد آنكه اطاعت نمى شود.

مرگ در كمين من است آن قاتل بدبخت كجاست ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سوگند به خدا دوست مى دارم خدا مرا از ميان شما به رضوان خود ببرد و همانا مرگ قدم به قدم در كمين من است ، چه چيز مانع است آن بدبخت ترين امت (ابن ملجم ) را كه بيابد و محاسن مرا به خون سرم رنگين سازد؟ و اين بيان ، فرموده و وعده پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم بود كه مرا از سرانجام خبر داد و افترا نمى زنم زيرا كسى كه افترا زند زيانكار است و نجات با پرهيزكاران و راستگويان است .

اى كوفيان شب و روز آشكار و نهان شما را به جهاد با اين مردم دعوت كردم و گفتم پيش از آنكه آنها به پيكار با شما قيام كنند با آنان بجنگيد زيرا هيچ گروهى در درون خانه نجنگيده جز اينكه بيچاره شده .

شما بر خلاف انتظار، كار جنگ را به عهده يكديگر انداختيد و گفتار من به گوشتان سنگين آمد، و دستور مرا دشوار انگاشتيد و آن را پشت سر انداختيد تا مال و ثروت شما به يغما رفت و زشتى ها و ناپسندى ها شب و روز در ميان شما افزايش يافت و سرانجام كار گذشتگان براى شما ظاهر شد چنانچه خداى متعال از كار ستمگران و سركشان و ناتوانان از گمراهان چنين خبر داده :((يذبحون ابنائكم و يستحيون نسائكم و فى ذلكم بلاء من ربكم عظيم؛ فرزندان شما را مى كشند و زنانتان را زنده مى گذارند و در اين پيشامد آزمايش بزرگى است از خداى متعال براى شما.))

سوگند به كسى كه دانه را شكافت و آدمى را جان داده آنچه به شما وعده داده شده فرا رسيد من شما را با موعظه قرآنى نصيحت كردم ليكن شما از پندهاى من استفاده نكرديد. و شما را با چوب دستى زدم فائده نكرد و با تازيانه كه اقامه حدود مى شود عقاب كردم تغيير رويه نداديد و بالاخره دانستم چيزى كه ممكن است شما را تاءديب كند شمشير است و بس و من حاضر نشدم براى اصلاح كار شما خود را به فساد اندازم .

ليكن پس از من سلطانى بى باك بر شما مسلط شود كه به پيران شما احترام نگذارد و به خردسالانتان رحم نمى كند و دانشمندانتان را بزرگ نشمارد و حق شما را به عدالت ميانتان قسمت ننمايد و شما را به سختى بزند و خوار سازد و به شركت در جنگها وادار كند، راهها را بر شما ببندد و كنار درب خود نگه دارد تا بالاخره تواناى شما ناتوانتان را نابود سازد و به غير از ستمگران كسى از تحت شكنجه امان نخواهد يافت و خداوند جز ستمگران را دور نمى سازد. و چه اندك است آنچه رفته دوباره برگردد و من مى انديشم كه شما الان در سستى (و خواب ) هستيد اى كوفيان من از شما با سه نفر و دو نفر دچارم : كر شنوا، گنگ گويا، و كور بينا و يارانى كه چون با من ملاقات كنند راست نگويند و در هنگام سختيها نتوان به آنها اطمينان كرد. پروردگارا! هيچ اميرى را از ايشان و ايشان را از هيچ اميرى خرسند مفرما و دلهاى آنان را چون نمكى كه در آب باز مى شود متفرق ساز.