پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام0%

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده: سيد محمد نجفى يزدى
گروه:

مشاهدات: 20140
دانلود: 3141

توضیحات:

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20140 / دانلود: 3141
اندازه اندازه اندازه
پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده:
فارسی

نسبت علم موسى و خضر با علوم اميرالمؤمنين عليه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى حضرت موسى عليه السلام از نزد خضر برگشت و آن حوادث عجيب مثل سوراخ كردن كشتى و تعمير ديوار و كشتن آن نوجوان به وقوع پيوست ،

برادر او هارون از موسى در مورد دانش خضر پرسيد.

حضرت موسى عليه السلام فرمود: اين امر، دانشى است كه نداشتن آن ضرر ندارد ولى حادثه اى عجيب تر روى داد! هارون پرسيد: چه حادثه اى ؟ حضرت موسى عليه السلام گفت :

من و خضر كنار دريا ايستاده بوديم كه پرنده اى شبيه به چلچله ظاهر شد، با منقار خود قطره اى آب برداشت و به طرف مشرق پرتاب كرد! بار دوم قطره اى ديگر برداشت و آن را به طرف مغرب انداخت ، بار سوم آن را به طرف جنوب و بار چهارم به طرف شمال پرتاب كرد! و در دفعه پنجم به طرف آسمان و دفعه ششم به خشكى و دفعه هفتم به دريا انداخت و سپس ‍ پركشيد و پرواز كرد.

ما دو نفر حيرت زده مانديم و سر اين كار را نفهميديم تا اينكه خداوند فرشته اى را به صورت آدمى فرستاد و به ما گفت :

چرا شما را متحير مى بينم ؟ گفتيم : در كار اين پرنده متحيريم ، گفت : منظور او را نمى دانيد؟ گفتيم : خدا بهتر مى داند، گفت : اين پرنده با عملش ‍ مى گويد: به حق آنكه شرق و غرب زمين را آفريد و آسمان را بر پا داشت و زمين را به حركت آورد و بگستراند، بطور قطع خداوند در آخر الزمان پيامبرى را خواهد فرستاد كه نامش محمد صلى الله عليه وآله است ، او را وصيى است بنام على عليه السلام كه علم شما دو نفر روى هم در مقابل دانش آن دو همانند اين قطره است در مقابل این دريا!!(٣٣)

از من بپرسيد از تمامى حوادث تا قيامت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سلمان فارسى گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

علم منايا (تاريخ و كيفيت نابودى افراد) و علم بلايا (بلاهائى كه بر افراد يا جوامع نازل مى شود) و علم وصايا (سفارشهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ) و علم انساب (پدر و مادر و اجداد هر كسى ) و همچنين فصل الخطاب (داوريها يا حقايق ) و ميلاد اسلام و كفر (تاريخ مسلمان و كفار) نزد من است .

منم آن صاحب ميسم (ميسم وسيله اى است آهنى كه حيوان را با آن علامت مى گذارند و گويا منظور حضرت اين است كه ولايت حضرت ، علامت ايمان و انكار آن علامت كفر است ، و شايد هم اين معنى در آخرت به صورت محسوس در چهره افراد ظاهر گردد)

منم آن فاروق اكبر (جداكننده بزرگ حق از باطل ) و دولت دولتها، از من بپرسيد از تمامى حوادثى كه تا روز قيامت به وقوع خواهد پيوست و از هر آنچه قبل از من انجام گرفته و از آنچه اكنون در زمان من واقع مى گردد تا آنگاه كه خداوند عبادت مى شود.(٣٤)

و چون از حضرتش در مورد علم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سؤ ال شد فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به تمامى آنچه پيامبران مى دانستند و به هر آنچه بوده و هست را تا قيامت عالم بود، سپس فرمود:

سوگند به آنكه جانم به دست اوست من مى دانم علم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را و آنچه بوده و آنچه هست ميان من تا قيامت(٣٥)

علوم اولين و آخرين پيش من است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از كشته شدن عثمان و به خلافت رسيدن اميرالمؤمنين عليه السلام و بيعت مردم با ايشان ، اميرالمؤمنين عليه السلام در حالى كه عمامه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را بر سر نهاده و رداى حضرت را بر دوش ‍ انداخته بود بيرون آمد و بر فراز منبر قرار گرفت ، پس از حمد و ثناى خداوند و تمجيد از پيامبر صلى الله عليه وآله و موعظه و انذار مردم ، خود را بر منبر مستقر كرد و فرمود:

اى مردم از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد، از من بپرسيد كه علوم اولين و آخرين پيش من است ، بدانيد كه سوگند به ذات حق : اگر جايگاهى برايم فراهم شود، هر آينه ميان اهل تورات بر طبق تورات آنها، و ميان اهل انجيل (مسيحيان ) به حكم انجيل آنها و ميان اهل زبور (پيروان حضرت داوود) به حكم زبور آنها و ميان اهل فرقان (مسلمانان ) به حكم فرقان (يعنى قرآن ) داورى خواهم كرد! آن چنان كه همه آنها (تصديق كنند) و بگويند: پروردگارا على همانطور قضاوت كرد كه تو فرموده اى .

به خدا سوگند من به قرآن و حقائق آن از تمامى مدعيان علم قرآن ، داناترم ، و اگر نبود يك آيه در كتاب خداوند((يمحو الله ما يشاء و يثبت؛ (٣٦) خداوند هر چه را خواهد محو مى كند و هر چه را خواهد برقرار مى دارد))من شما را به تمامى حوادث تا قيامت خبر ميدادم ! سپس فرمود:((سلونى قبل ان تفقدونى ؛از من بپرسيد قبل از اينكه مرا نيابيد))سوگند به خداوندى كه دانه را شكافت و خلائق را آفريد، اگر از آيه قرآن سوال كنيد به شما خواهم گفت كه در چه وقت نازل شده ، درباره چه كسى است ، به شما مى گويم كه ناسخ آن كدام است ، منسوخش چيست ، خاص آن كدام است و عامش چيست ، و به محكم آن و متشابه آن ، آيات مكى و مدنى آن به خدا قسم هيچ گروهى نيست كه گمراه گردد يا هدايت شود مگر اينكه من مى شناسم رهبر آنها را و كسانى كه آنها را تحريك مى كنند و منادى آنها را تا روز قيامت(٣٧)

پاسخ كوبنده اميرالمؤمنين عليه السلام به عمر بن خطاب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابن عباس گويد: روزى عمر بن خطاب به اميرالمؤمنين (با اعتراض ) گفت : گفت : اى ابا الحسن وقتى از تو سوالى مى كنند چرا شما در نظر دادن شتاب مى كنى ؟ (يعنى چرا با درنگ و تفكر پاسخ نمى دهى ) حضرت على عليه السلام در پاسخ او، دست خود را باز كرده فرمود: اين چند تاست ؟ عمر گفت : پنج تا، فرمود: چرا در نظر دادن عجله كردى ؟ عمر گفت : اين مساءله (جزيى ) بر من پوشيده نيست (يعنى نياز به درنگ ندارد) حضرت فرمود: من در امورى كه بر من پوشيده نيست پر شتاب ترم(٣٨) (يعنى علوم در نزد من همچون اين مساله ساده است و نياز به درنگ و تفكر ندارد)!

آرى چگونه چنين نباشد در حاليكه علماى اسلام اعم از شيعه و اهل سنت روايت كرده اند كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:((انا مدينه العلم و على بابها)).

درست اين سخن گفت پيغمبر است منم شهر علم و عليم در است

مناظره حضرت رضا عليه السلام با مرد ناصبى

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مناسب ديدم در خاتمه اين فراز براى تكميل آنچه ذكر شد جريان اعتراض يكى از مخالفين را با حضرت رضا عليه السلام بطور اختصار ذكر كنم .

محد بن فضل هاشمى گويد: بعد از وفات موسى بن جعفر عليه السلام به مدينه آمدم ، خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم ، به عنوان امام بر حضرت سلام كردم آنچه نزد من بود (از امانات مردم ) به ايشان دادم و گفتم : من مى خواهم به بصره بروم و ميدانى كه خبر رحلت موسى بن جعفر به آنها رسيده است و آنها به شدت اختلاف دارند، مطمئن هستم كه از من در مورد ادله امامت سؤ ال مى كنند، اى كاش چيزى از آن (معجزات ) را به من نشان دهى ؟

حضرت رضا عليه السلام فرمود: اين مساءله بر من پوشيده نيست ، به دوستان ما در بصره و غير بصره برسان كه من نزد آنها خواهم آمد. ولا قوة الا بالله ، آنگاه تمامى آنچه از پيامبر صلى الله عليه وآله نزد امامان مى باشد كه عبارت است از لباس و چوبدستى و اسلحه و ديگر اشياء، به من نشان داد.

عرض كردم : شما كى مى آييد؟

حضرت فرمود: وقتى به بصره رسيدى ، سه روز بعد من به بصره خواهم آمد انشاء الله تعالى محمد بن فضل به بصره آمد و خبر آمدن حضرت رضا عليه السلام را به مردم داد و اينكه حضرت سه روز ديگر وارد مى شود. در اين ميان مرد ناصبى بنام عمربن هذاب كه خود را زاهد معرفى مى كرد، حضرت را تحقير نموده و گفت : او جوانى است كه اگر مسائل مشكل از او سؤ ال شود شايد درمانده و متحير شود.

حضرت رضا عليه السلام بر سر موعد، سه روز بعد از آمدن من ، به بصره آمد و دستور داد تا رئيس نصارى و راءس الجالوت عالم يهود را همراه با همين عمربن هذاب براى مناظره بياورند.

مجلسى آراستند كه از شيعه و زيديه و يهود و نصارى پر بود، وقتى مجلس آماده شد حضرت رضا عليه السلام وارد شده پس از سلام فرمود:

منم على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب و پسر پيامبر صلى الله عليه و آله من امروز صبح نماز را در مدينه با والى خواندم و او پس از نماز، نامه اى از خليفه به من داد و قرار شد بيايد به منزل من و جواب نامه را در حضور من بنويسد و انشاءالله امروز عصر مى روم و به قرار خود عمل مى كنم .

سپس فرمود: شما را جمع كردم تا اشكالها و سؤ الهاى خود را از من بپرسيد و من پاسخ دهم ، از علائم نبوت و امامت كه آنها را جز نزد ما اهل البيت عليهما السلام نخواهيد يافت هر كه مى خواهد سؤ ال كند كه من آماده شنيدن و دادن جواب هستم حاضرين گفتند: اى پسر پيامبر با اين دليل ديگر دليلى نمى خواهيم و شما نزد ما راستگويى و خواستند بلند شوند. حضرت فرمود: متفرق نشويد. من شما را جمع كردم تا هر چه از آثار نبوت و نشانه هاى امامت كه جز نزد ما خانواده نخواهيد يافت بپرسيد.

زودتر از همه آن مرد ناصبى عمر بن هذاب سخن را آغاز كرده و گفت : محمد بن فضل هاشمى از شما سخنانى نقل مى كند كه عقل ما آنرا نمى پذيرد و قبول نمى كنيم حضرت فرمود: چه سخنانى ؟ گفت : شما مى گوئيد: من هر چه خداوند بر پيامبر اكرم (ص ) فرستاده مى دانم و به جميع زبانها و لغتها آگاهم .

حضرت فرمود: آرى چنين است ، هر چه مى خواهيد بپرسيد.

عمر بن هذاب گفت : اولا همين آگاهى و علم خود را به لغات (زبانهاى گوناگون ) ثابت كنيد، در مجلس ما افراد رومى و هندى و فارسى هستند، با آنها به زبان خودشان صحبت كنيد. حضرت فرمود: بسم الله ، هر كدام به زبان خود صحبت كند تا جوابش را به زبان خودش بشنود، آنگاه حضرت با زبان هر كدام با آنها صحبت كرد به گونه اى كه اهل مجلس حيران شده و همگى اقرار كردند كه حضرت بهتر از آنها به زبان آنها صحبت مى كند.

آنگاه به آن مرد ناصبى فرمود: اكنون به تو خبر ميدهم كه در اين روزها به خون يكى از بستگان مبتلا شده و مرتكب قتل مى شوى .

مرد ناصبى گفت : اين خبر را از شما باور نمى كنم چون علم غيب مخصوص خداوند است حضرت فرمود: آيا خداوند نفرموده : است:((عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول ؛خداوند آگاه به غيب است و او هيچكس را بر غيب آگاه نمى كند مگر كسى كه بپسندد چون پيامبر.))

بدان كه پيامبر اكرم (ص ) مورد رضاى خداست و ما هم وارثهاى او مى باشيم ، كه نسبت به وقايع گذشته و آينده تا قيامت آگاه هستيم .

من آنچه به تو خبر دادم تا پنج روز ديگر واقع خواهد شد. اگر چنين نشد من دروغگو و افترا زننده هستم و اگر واقعيت داشت بدان كه تو بر خدا و رسول او انكار كرده اى و علامت ديگر آنكه به زودى مبتلا به كورى مى شوى و هيچ چيز نمى بينى ، نه كوهى ، نه دشتى ، و اين خبر تا چند روز انجام مى شود، و همچنين قسم دروغى خواهى خورد و به مرض برص ‍ مبتلا مى گردى .

محمد بن فضل و عده اى ديگر گفتند: به خدا قسم هر چه حضرت رضا عليه السلام فرموده بود در آن ماه به او رسيد و مبتلا به قتل و كورى و برص ‍ شد. به او گفتند: حضرت رضا راست گفت يا دروغ ؟ پاسخ داد: به خدا سوگند همان وقت كه حضرت خبر داد مى دانستم كه واقعيت خواهد داشت ولى من مقاومت و لجبازى مى كردم(٣٩)

پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام از حوادث آينده

 كه در زمان حضرت به وقوع پيوسته است از نسل شما تا قيامت كسى به خلافت نخواهد رسيد بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از جمله پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد ابوبكر و عمر اين بود كه فرمود: بخدا سوگند هيچيك از نسل شما تا قيامت به حكومت نخواهد رسيد (خلافت را عهده دار) نمى شود.(٤٠)

مؤ لف گويد: اين جمله را حضرت على عليه السلام در هنگامى كه حضرت را بعد از پيامبر اكرم (ص ) با زور به مسجد آورده و شمشير بر سر او نگهداشته بودند تا براى ابوبكر بيعت بگيرند بيان فرمود، و اينك مناسب است برخى از آن جريان در اين مقام ذكر شود، وقتى حضرت على عليه السلام مشاهده نمود كه مردم او را رها كرده ، اطراف ابوبكر را گرفته اند، در خانه نشست ، عمر به ابوبكر گفت : چرا نمى فرستيد على بيايد و بيعت كند؟ همه بيعت كرده اند جز او و آن چهار نفر (سلمان ، ابوذر، مقداد و زبير) ابوبكر از عمر دل نازكتر و نرمتر و دورانديش تر بود ولى آن ديگرى (عمر) خشن تر و سنگدلتر و ستمكارتر بود، ابوبكر به عمر گفت : كه را بفرستيم ؟ عمر گفت : قنفذ را بفرست و او مردى از قبيله بنى تيم و از آزاد شده هاى مكه و انسانى سخت و سنگدل بود. قنفذ را با عده اى فرستاد تا اينكه به در خانه على عليه السلام آمده ولى حضرت به آنها اجازه نداد، ياران قنفذ نزد ابوبكر و عمر كه در مسجد بودند و مردم اطراف آنها قرار داشتند آمده گفتند: على بما اجازه نداد، عمر گفت : اگر اجازه داد وارد شويد وگرنه بى اجازه اين كار را انجام دهيد!!

تهاجم دشمنان و استقامت دختر پيامبر (ص )

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

آنها به كنار خانه آمدند و اجازه ورود خواستند، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: نمى گذارم بى اجازه وارد خانه ام شويد، همگى آنها (حيا كردند و) برگشتند، اما قنفذ ايستاد، تا آن عده به عمر گفتند: فاطمه چنين مى گويد و نمى گذارد بى اجازه وارد شويم ، عمر در خشم شد و گفت : ما را با زنها چه كار؟

سپس به عده اى كه اطراف او بودند دستور داد تا هيزم برداشتند، خودش ‍ نيز هيزمى برداشت و آنرا اطراف خانه على عليه السلام قرار دادند در حاليكه در خانه ، على فاطمه و دو پسر او بودند، عمر صدا زد به گونه اى كه به گوش حضرت على عليه السلام رسيد: به خدا سوگند يا بيرون مى آئى و با خليفه پيامبر! بيعت مى كنى وگرنه خانه ات را به آتش مى كشم ، سپس خودش كه از هيبت حضرت على عليه السلام آگاه بود و مى ترسيد كه على عليه السلام با شمشير بيرون آيد به پيش ابوبكر برگشت ولى به قنفذ گفت :

اگر خارج نشد، به زور وارد شو، اگر امتناع كرد خانه را بر آنها آتش برن قنفذ و ياران او با زور وارد شدند، على عليه السلام خواست شمشير خود را بردارد، مانع شدند شمشير برخى از افراد را برداشت ، انبوه جمعيت بر او ريختند و مانع شدند.

حريم وحى و نبوت و ولايت را شكستند

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بر گردنش ريسمان سياه انداختند، حضرت فاطمه عليها السلام نزديك در خانه ميان آنها و همسرش مانع شد، قنفذ با تازيانه بر بازويش زد به گونه اى كه اثر آن در بازويش مثل بازوبند باقى ماند.

ابوبكر به قنفذ پيام داد: بزن زهرا را!! قنفذ دختر پيامبر را به گوشه درب خانه كشاند و حضرت را چنان فشار داد (يا هل ) داد كه يكى از استخوانهاى پهلوى آن بزرگوار شكست و طفل خود را كه در رحم داشت ، سقط كرد، پس از آن ديگر از بستر بلند نشد تا اينكه در اثر آن (جنايات ) شهيد شد صلوات الله عليها.

مؤ لف گويد: شهرستانى از علماء اهل سنت در ملل و نحل از قول نظّام كه او نيز از علماء اهل سنت است نقل مى كند كه گفت : عمر در روز بيعت چنان بر شكم فاطمه زد كه فرزندش محسن را سقط كرد او فرياد مى زد خانه را با اهل آن آتش بزنيد و در خانه نبود جز على و فاطمه و حسن و حسين(٤١)

مسعودى مورخ مشهور مى نويسد:((فهجموا عليه و احرقوا بابه و استخرجوه منه كرها و ضغطوا سيدة النساء بالباب حتى اسقطت (محسنا)؛(٤٢) به خانه على حمله كردند و در خانه او را آتش زدند و او را به زور از خانه بيرون كرده و سرور زنان را با در فشار دادند به گونه اى كه محسن را سقط كرد.))(٤٣)

بيعت به هر قيمت كه تمام شود

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ادامه جريان بيعت : سپس در حاليكه طنابى در گردن على عليه السلام انداخته بودند، حضرت را نزد ابوبكر آوردند، عمر با شمشير بالاى سر حضرت قرار گرفت ، عده اى همانند خالد بن وليد و ابوعبيده بن جراح و سالم و مغيرة بن شعبه و اسيدبن حصين و بشر بن سعد و ديگران مسلح كنار ابوبكر نشسته بودند.

حضرت على عليه السلام مى گفت : بخدا سوگند اگر شمشير در دستم مى بود مى دانستيد كه به من دسترسى نخواهيد داشت اگر چهل نفر ياور مى داشتم ، اجتماع شما را متفرق مى كردم ، لعنت خدا بر گروهى كه با من بيعت كردند و سپس مرا تنها گذاردند، عمر صدا زد: بيعت كن ، حضرت فرمود: اگر نكنم چه ؟ گفت : با خوارى ترا مى كشم !! فرمود: آن وقت بنده خدا و برادر پيامبر را كشته ايد ابوبكر گفت : بنده خدا بله اما برادر پيامبر را قبول نداريم ! حضرت فرمود: آيا انكار مى كنيد كه پيامبر ميان خودش و من برادرى برقرار كرد، همان سخنان را تا سه بار تكرار كردند.

سپس حضرت فرمود: اى جماعت مهاجرين و انصار شما را به خدا سوگند مى دهم آيا از پيامبر شنيديد كه در روز غدير خم چنين و چنان گفت ؛(٤٤) و در جنگ تبوك چنين گفت ،(٤٥) و سپس تمامى فضائلى را كه پيامبر علنا به مردم بيان كرده بود بيان كرد، و همگى تصديق كردند.

ابوبكر كه از اين موقعيت احساس خطر مى كرد گفت : هر چه گفتى درست است و ما به گوش خود شنيده ايم و با دلهايمان حفظ كرده ايم ولى از پيامبر شنيديم بعد از اين فرمود: خداوند ما اهل بيت را برگزيده و براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است و خداوند براى ما خاندان ، نبوت و خلافت را جمع نخواهد كرد!(٤٦)

حضرت فرمود: آيا ديگرى هم با تو شهادت مى دهد؟ عمر گفت : خليفه رسول خدا صلى الله عليه وآله راست مى گويد ما هم شنيديم ، سپس ‍ ابوعبيده و سالم مولاى ابى حذيفه و معاذ بن جبل هم او را تصديق كردند.

اميرالمؤمنين عليه السلام افشا مى كند!

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت فرمود: چه سرسختانه بر سر آن نوشتار ملعون خود كه در كعبه با هم بر سر آن ، همپيمان شديد، وفا داريد: پيمان بستيد كه اگر محمد صلى الله عليه وآله را خدا كشت يا مى راند، خلافت را از اهل بيت دور نگهداريد.

ابوبكر گفت : شما چگونه فهميدى ؟ ما كه ترا آگاه نكرده بوديم ؟ حضرت فرمود: اى زبير اى سلمان و اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام سوگند آيا از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديد كه نام اين پنج نفر را برد و فرمود كه نوشته اى نوشتند و هم پيمان شدند بر كردار خود؟ گفتند: خدا شاهد است كه چنين بود و ما شنيديدم كه اين را به شما گفت و شما گفتى : پدر و مادرم فدايت اى پيامبر خدا در آن زمان آنچه دستورى به من مى دهى كه انجام دهم ؟ فرمود: اگر ياورانى يافتى با آنان جهاد كن و اگر پيدا نكردى بيعت كن و خونت را حفظ كن .

آنگاه حضرت على عليه السلام فرمود: بخدا سوگند اگر آن چهل نفرى كه با من بيعت كرده بودند (اشاره به بيعت چهل نفر با حضرت در همان آغاز بيعت مردم با ابوبكر، و اينكه هيچكدام جز چهار نفرشان وفادار نماندند) بر سر بيعت مى ماندند، با شما براى خدا و در راه خدا جهاد مى كردم ، به خدا سوگند اين خلافت به احدى از نسل شما تا قيامت نخواهد رسيد. سپس حضرت قبل از اينكه بيعت كند صدا زد((يا بن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلونى)) (٤٧) اشاره به جملاتى كه هارون وقتى گوساله پرستان او را تهديد كردند، به موسى گفت :((اى فرزند مادرم اينان مرا به استضعاف كشاندند و نزديك بود مرا بكشند)).

سپس دست بر دست ابوبكر زد و بيعت نمود.

به زبير گفته شد: حالا بيعت كن ، او امتناع كرد، عمر و خالد و مغيره با عده اى شمشير زبير را گرفتند و شكستند و او به اجبار بيعت كرد.

سلمان گويد: مرا گرفتند و آنقدر بر گردنم زدند كه مثل غده اى ورم كرد و دستهايم را بستند و با زور بيعت كردم ، ابوذر و مقداد نيز با اكراه بيعت كردند و هيچكس به جز حضرت على عليه السلام و ما چهر نفر به زور بيعت نكرد. و در ميان ما زبير از همه سخنانش درشت تر بود.

آنگاه زبير كلمات درشتى به عمر گفت و همچنين سلمان به ابوبكر و همچنين حضرت على عليه السلام در مذمت اصحاب سقيفه حديثى بيان كرد.

بيشگوئى پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد زبيربِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عثمان از حديثى كه حضرت على عليه السلام روايت نمود ناراحت شد و به حضرت گفت : مرا با تو چه كار؟ چرا مرا به حال خودم باقى نمى گذارى نه در زمان پيامبر و نه بعد از او!

زبير پيشدستى كرد و گفت : خدا بينى تو را به خاك مالد همينطور است (كه على عليه السلام مى گويد).

عثمان گفت : بخدا سوگند از پيامبر شنيدم مى فرمود: زبير در حاليكه از دين بيرون است كشته مى شود! سلمان گويد: حضرت على عليه السلام بطور خصوصى به من فرمود: عثمان راست مى گفت ، زيرا بعد از كشته شدن عثمان با من بيعت خواهد كرد، و سپس بيعت شكنى مى كند و در حاليكه از اسلام خارج است كشته مى شود.

زهراى اطهر تصميم گرفت نفرين كند بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام را از منزل بيرون بردند، حضرت فاطمه عليهما السلام در پشت سر او خارج شد و هيچكدام از بانوان هاشمى نيز نبود مگر اينكه با حضرت حركت كرد تا نزديك قبر (پيامبر صلى الله عليه وآله ) رسيد.

سپس صدا زد: پسر عمويم را رها كنيد، سوگند به آنكه محمد پدر مرا به حق برانگيخت اگر او را رها نكنيد، موى خود را پريشان مى كنم و پيراهن پيامبر را بر روى سر مى گذارم و از خداوند متعال فريادرسى مى كنم ، حضرت صالح نزد خداوند از پدرم گرامى تر نيست و نه ناقه او از من و نه بچه او از دو فرزندانم .

سلمان گويد: من نزديك فاطمه بودم ، بخدا سوگند ديدم كه پايه هاى ديوارهاى مسجد پيامبر صلى الله عليه وآله از بن كنده شد به گونه اى كه اگر مردى مى خواست عبور كند مى توانست .

من گفتم : اى سرور من خداوند تبارك و تعالى پدرت را پيامبر رحمت قرار داد، شما خشم و نقمت مباش ، حضرت برگشت و ديوارها به جاى خود بازگشت به گونه اى كه گرد و خاك بر پا شد.(٤٨)

حضرت على عليه السلام و منجم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن جبير(٤٩) كه از ياران با وفاى امام سجاد عليه السلام مى باشد نقل مى كند: يكى از دهقانهاى ايرانى كه ستاره شناس بود، هنگاميكه حضرت براى جنگ (با خوارج نهروان ) خارج مى شد به نزد حضرت آمد و بعد از تحيت گفت :

اى اميرالمؤمنين ستاره هاى نحس و شومى طلوع كرده است ، و در مثل اين روز، شخص حكيم بايد خود را پنهان كند، و امروز براى شما، روز سختى است ، دو ستاره به هم رسيده اند و از برج شما آتش شعله ور است ، و جنگ براى شما موقعيت ندارد! حضرت امير عليه السلام فرمود: واى بر تو اى دهقانى كه از علائم خبر مى دهى و ما را از سرانجام كار مى ترسانى ، آيا مى دانى جريان صاحب ميزان و صاحب سرطان است ؟ آيا مى دانى اسد چند مطلع دارد؟

مرد منجم گفت : بگذار نگاه كنم و سپس اصطرلابى را كه در آستين داشت درآورد و شروع كرد به بررسى و محاسبه .

حضرت على عليه السلام لبخندى زد و فرمود: آيا ميدانى شب گذشته چه حوادثى رخ داد؟ در چين خانه اى فرو ريخت ، برج ماجين شكاف برداشت ، حصار سرنديب سقوط كرد، فرمانده ارتش روم از ارمنيه شكست خورد (يا او را شكست داد) بزرگ يهود ناپديد شد، مورچه گان در سرزمين مورچه ها به هيجان آمدند، پادشاه افريقا نابود شد، آيا تو اين حوادث را مى دانى ؟

مرد منجم گفت : نه يا اميرالمؤمنين .

حضرت فرمود:... در هر عالمى هفتاد هزار نفر ديشب به دنيا آمد و امشب همين تعداد خواهند مرد، و اين مرد و با دست خود به مردى بنام سعد بن مسعده حارثى لعنه الله كه جاسوس خوارج در لشكر حضرت امير عليه السلام بود اشاره نمود- جزء همين اموات خواهد بود. آن مرد جاسوس وقتى حضرت به او اشاره كرد، گمان كرد حضرت دستور دستگيرى او را داده است در همان حال در جا از ترس جان داد!

مرد منجم با ديدن اين صحنه به سجده افتاد سپس حضرت در ادامه سخن فرمود: من و اصحابم نه شرقى هستيم و نه غربى ، مائيم برپادارنده محور (دين و هستى ) و نشانه هاى فلك .

و اينكه گفتى از برج من آتش شعله مى كشد بر تو لازم بود كه به نفع من حكم كنى نه بر ضرر من ، چرا كه نور آن (آتش ) پيش من است و سوزاندن و شعله اش به دور از من ، و اين مساله اى پيچيده است ، اگر حسابگر هستى آنرا محاسبه كن(٥٠)

پيشگوئيهاى امير المؤمنين چگونه اى آنگاه كه چند عين بر يك عين ظلم كنند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حذيفة بن يمان به اميرالمؤمنين عليه السلام در زمان خلافت عثمان گفت : به خدا قسم من كلام تو را و معناى آنرا تا ديشب نفهميدم ، آن سخنى كه در حره (اطراف مدينه ) به من گفتى و آن اين بود كه فرمودى :

چگونه اى ، اى حذيفه زمانى كه چند عين بر يك ظلم كنند؟!

در آن موقع پيامبر صلى الله عليه وآله ميان ما بود و ما حقيقت آنرا نمى فهميديم تا ديشب كه فهميدم (عين اول ) ابوبكر بود كه نامش عتيق بود و سپس عمر را و ايندو بر تو مقدم شدند و اول اسم آنها عين بود.

حضرت فرمود: اى حذيفه فراموش كردى عبدالرحمن ابن عوف را كه متمايل به عثمان شد (آنگاه كه در شوراى شش نفره پس از مرگ عمر، عبدالرحمن به حضرت على عليه السلام گفت : يا على با تو بيعت مى كنم به شرط آنكه به سنت خدا و پيامبر و ابوبكر و عمر رفتار كنى ، حضرت فرمود: بلكه به سنت خدا و پيامبر و اجتهاد خودم رفتار مى كنم ! سه بار عبدالرحمن پيشنهاد خود را تكرار كرد و حضرت همان جواب را داد، آنگاه به عثمان آن پيشنهاد را كرد، عثمان قبول كرد و او خليفه شد، گرچه به همين تعهد خود نيز عمل نكرد و بعدا عبدالرحمن به عثمان اعتراض ‍ كرد و گفت : اى عثمان از بيعت با تو به خدا پناه مى برم ، و عثمان دستور داد او را از مجلس بيرون كردند و تا آخر عمر، عبدالرحمن با عثمان سخن نگفت ).

سپس حضرت على عليه السلام فرمود: زود است كه به ايشان ملحق شوند عمرو بن عاص و معاويه فرزند جگرخواره پس ايشانند( عتيق و عمر و عثمان و عمرو بن عاص و معاويه و عبدالرحمن ) عينهائى كه براى ستم بر من اجتماع كرده اند.(٥١)

پيشگوئيهاى حضرت به خزينه دار معاويه

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق عليه السلام فرمود: معاويه را خزانه دارى بود به نام جبير خابور كه مادرى پير در كوفه داشت ، روزى به معاويه گفت :

من مادرى پير در كوفه دارم ، مشتاق ديدار او هستم ، اجازه بده بروم او را ببينم و حق مادرى او را ادا كنم .

معاويه گفت : با كوفه چه كار دارى ؟ در آنجا مرد جادوگر كاهنى(٥٢) است به نام على بن ابيطالب ، من در امان نيستم كه تو را گمراه كند.

جبير گفت : مرا با على چه كار؟ من به ديدن مادرم مى روم تا حق مادرى او را ادا كنم معاويه بار ديگر سخن خود را تكرار كرد ولى در اثر اصرار جبير اجازه داد و او به كوفه آمد حضرت على عليه السلام وقتى جبير را ديد به او فرمود:

آگاه باش (اى جبير) كه تو گنجى از گنجهاى خداوند مى باشى و معاويه پنداشته است كه من جادوگر و كاهن هستم و اينرا با تو در ميان گذارده است .

عرض كرد: همينطور است به خدا قسم اين چنين پنداشته است فرمود: با تو مالى است كه آنرا در عين التمر(٥٣) پنهان كرده اى ، عرض كرد: راست مى گوئى اى اميرالمؤمنين ! آنگاه حضرت به امام حسن عليه السلام فرمود تا او را به خانه برده به نيكويى پذيرايى نمايد.(٥٤)

هر كه ادعا كند خوار و ذليل شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حكيم بن جبير گويد: شاهد بودم كه على عليه السلام بر منبرى فرمود:

منم عبدالله و برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله ، منم وارث پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله و آنكه با سرور زنان اهل بهشت (حضرت فاطمه عليه السلام ) ازدواج نمودم ، منم سرور اوصياء و آخرين وصى انبياء، هيچكس اين مقام را ادعا نكند مگر اينكه خداوند او را به خوارى افكند.

در اين هنگام مردى از قبيله عبس كه در ميان جمعيت نشسته بود گفت :

كيست كه نتواند مانند اين كلام را بگويد: و سپس (به عنوان مسخره ) گفت : منم عبدالله و برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله .

هنوز از جاى خود بر نخواسته بود كه شيطان بر او غلبه كرد و ديوانه شد و به بيمارى صرع دچار شد، مردم پايش را گرفتند و از مسجد بيرون كشيدند!

ما از قوم او پرسيديم آيا اين شخص قبل از اين حادثه ، بيمار بود؟ گفتند: خدا شاهد است كه نه(٥٥)

انس به نفرين حضرت على عليه السلام دچار شد

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مؤ لف گويد: طبق روايات متعدد كه در تاريخ شيعه و اصل سنت آمده است ، اميرالمؤمنين عليه السلام در رحبه(٥٦) مردم را سوگند داد و فرمود: هر كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده است كه فرمود:((من كنت مولاه فعلى مولاه؛ هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست))، برخيزد و شهادت دهد، دوازده نفر از انصار شهادت دادند، اما انس بن مالك كه حضور داشت ، شهادت نداد، حضرت على عليه السلام به او فرمود: تو چرا شهادت نمى دهى با اينكه تو هم شنيده اى آنچه اينان شنيده اند؟ انس بن مالك بهانه آورد كه : پير شده ام و فراموش كرده ام .

حضرت به او فرمود: خدايا اگر دروغ مى گويد، او را به سفيدى يا پيسى مبتلا كن كه عمامه آن را نپوشاند.

ابو عميره راوى خبر گويد: خدا را شاهد مى گيرم كه انس را ديدم كه ميان دو چشمش سفيد شده بود (به گونه اى كه هر قدر عمامه را پائين مى آورد پوشيده نمى شد و باز نمايان بود). (٥٧)

مؤ لف گويد: اصل حديث يعنى سوگند دادن حضرت امير عليه السلام در سال ٣٥ در كوفه به شاهدين حديث غدير به اينكه برخيزند و شهادت دهند از احاديث مشهور ميان شيعه و اهل سنت است و بزرگان اهل سنت آنرا مفصل ذكر كرده اند و علامه امينى تفصيل آنرا در الغدير ج ١ آورده است .