پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام0%

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده: سيد محمد نجفى يزدى
گروه:

مشاهدات: 20138
دانلود: 3141

توضیحات:

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 98 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20138 / دانلود: 3141
اندازه اندازه اندازه
پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عليه السلام

نویسنده:
فارسی

خبر دادن حضرت به كشته شدن زرعة

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از خوارج مردى بنام زرعة بن برج ، به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت :

آگاه باش ، بخدا سوگند اگر از آن داورى كه تعيين نمودى و در دين خدا مردم را داور كردى برنگردى و توبه نكنى (با اينكه حضرت همواره دستور ادامه جنگ را مى داد و اين خوارج بودند كه حضرت را مجبور به توقيف جنگ كردند) هر آينه ترا مى كشم و به اين كار رضاى خداوند را طلب مى كنم !

حضرت فرموده زشتت باد، چقدر بدبختى ، گويا ترا مى بينم كه كشته شده اى و باد بر پيكر تو مى وزد.

و همينطور شد كه حضرت فرموده بود (١٢٧) و آن ملعون به درك واصل شد.

پيشگوئيهاى اميرالمؤمنين عليه السلام از حوادث آينده كه بعد از حضرت به وقوع پيوسته است .كتابى كه حوادث آينده در آن ثبت بود بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سليم بن قيس گويد: وقتى امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد ابن عباس به شدت گريه كرد و سپس گفت : چه چيزها كه اين امت بعد از پيامبرش ديد!

خدايا من تو را شاهد مى گيرم كه من دوستدار على بن ابى طالب و فرزندانش هستم و از دشمنان او و دشمنان فرزندانش بيزارم و در مقابل دين آنان تسليم هستم .

ابن عباس گفت : روزى در ذى قار خدمت امير المومنين وارد شدم حضرت كتابى را برايم بيرون آورد و فرمود: اى ابن عباس ، اين كتابى است كه پيامبر عليه السلام بر من املا فرموده و دست خط خودم است .

عرض كردم : يا امير المومنين ، آنرا برايم بخوان حضرت آنرا خواند و در آن بود همه آنچه از زمان رحلت پيامبر تا زمان شهادت امام حسين اتفاق افتاده و اينكه چگونه كشته مى شود و چه كسى او را مى كشد و چه كسى او را يارى مى كند و چه كسانى همراه او شهيد مى شدند؟ سپس آن حضرت به شدت گريه كرد و مرا به گريه درآورد.

از جمله آنچه برايم خواند اين بود كه با خود آن حضرت چه مى كنند، و چگونه حضرت زهرا عليها السلام شهيد مى شود، و چگونه پسرش امام حسن عليه السلام به شهادت مى رسد و چگونه اين امت به او مكر و حيله مى كنند.

وقتى كيفيت قتل امام حسين عليه السلام را خواند بسيار گريست : و سپس ‍ آن كتاب را بست ، و بقيه آنچه تا روز قيامت واقع مى شود باقى ماند.

در آن كتاب از جمله آنچه حضرت برايم خواند - جريان ابوبكر و عمر و عثمان و اينكه هر يك از آنان چقدر حكومت مى كنند و اينكه با على عليه السلام چگونه بيعت مى شود، و واقعه جمل و شورش عايشه و طلحه و زبير، و واقعه صفين و كسانى كه در آن كشته مى شوند، و واقعه نهروان و جريان حكمين ، و حكومت معاويه و كسانى از شيعه كه به دست معاويه كشته مى شوند، و برنامه اى كه مردم نسبت به امام حسين عليه السلام انجام مى دهند، و جريان يزيد تا آنجا كه منتهى به قتل امام حسين عليه السلام شد.

من همه اينها را از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم ، و همانطور كه حضرت خوانده بود بدون كم و زياد واقع شد. من خط آن حضرت را مى شناختم و در آن كتاب ديدم كه تغيير نكرده و زرد نشده بود.

وقتى حضرت آن كتاب را بست عرض كردم : يا اميرالمؤمنين ، اى كاش ‍ بقيه كتاب را هم برايم مى خواندى و فرمود: نه ، ولى برايت نقل مى كنم .

مانع من اين است كه آنچه ما از خاندان و فرزندان تو خواهيم ديد در آن آمده است و مسئله فجيعى است كه ما را مى كشند و با ما عداوت مى ورزند و حكومتى بد و قدرتى شوم دارند.

دوست ندارم آنها را بشنوى و غمناك شوى و تو را ناراحت كند، ولى براى تو نقل مى كنم .

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام رحلتش دست مرا گرفت و برايم هزار باب از علم گشود كه از هر بابى هزار باب باز مى شد. در اين حال ابوبكر و عمر به من نگاه مى كردند و آن حضرت به اين مطلب اشاره مى فرمود.

وقتى بيرون آمدم آن دو به من گفتند: پيامبر به تو چه گفت ؟ من هم سخن آن حضرت را براى آنان نقل كردم آنان دست خود را تكان دادند و سخن مرا تكرار كردند. سپس پشت كردند در حالى كه سخن مرا تكرار مى كردند و با دوستان خود اشاره مى نمودند.

اى ابن عباس ، (فرزندم ) حسن از كوفه همراه فلان تعداد جمعيت به استثناى يك نفر نزد تو مى آيد. اى ابن عباس وقتى حكومت بنى اميه از بين برود اولين گروه از بنى هاشم كه به حكومت مى رسند فرزندان تو هستند، و كارهايى مى كنند.

ابن عباس گفت : بودن نسخه آن كتاب نزد من محبوب تر بود از آنچه آفتاب بر آن تابيده(١٢٨)

آنها از شما به اين مقدار راضى نمى شوند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شيخ مفيد رضوان الله عليه روايت كند كه حضرت امير عليه السلام فرمود:

اى مردم من شما را به حق دعوت كردم ولى به من پشت نموديد و شما را با تازيانه تاءديب نمودم (ولى نپذيرفتيد و آنقدر سرسختى كرديد) تا مرا عاجز نموديد.

بدانيد كه به زودى بعد از من فرمانروايانى بر شما حكمرانى خواهند كرد كه از شما به اين مقدار راضى نشويد تا اينكه شما را با تازيانه و آهن شكنجه كنند. همانا كسى كه در اين جهان مردم را اذيت كند خداوند در آخرت او را عذاب كند و علامت اين مطلب اين است كه امير يمن (بنام ) يوسف بن عمر بر شما مسلط شده و بر شما ستم مى كند...(١٢٩)

پيشگوئيهاى حضرت در مورد معاويه و عمال او بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت امير عليه السلام در يكى از سخنرانيهاى خود كه به پيشگوئى آينده پرداخت فرمود:

آگاه باشيد: بعد از من ، مردى گشاده گلو و شكم برآمده (معاويه بن ابى سفيان ) بر شما مسلط مى شود، هر چه مى بايد مى خورد و دنبال چيزى است كه بدست نياورد پس او را بكشيد، گرچه هرگز نتوانيد.

آگاه باشيد به زودى آن مرد شما را بر دشنام دادن و بيزارى از من دستور مى دهد، پس اگر شما را به ناسزا گفتن بر من امر كرد و اجبار نمود، مرا دشنام دهيد، كه براى من سبب رشد و براى شما موجب نجات است ، زيرا كه من به فطرت اسلام متولد شده ام و در ايمان و هجرت سبقت گرفته ام (١٣٠)

نفرين پيامبر اكرم عليه السلام و پرخورى معاويه بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در اين خطبه حضرت به امورى تذكر داد از جمله اينكه معاويه اكول و شكم باره است ، و اين حالتى بود كه در تاريخ براى او ثبت كرده اند.

گويند: آنقدر مى خورد كه خسته مى شد ولى سير نمى شد و مى گفت : خسته شدم ولى سير نشدم ! سفره را جمع كنيد. او آنقدر شكم داشت كه وقتى مى نشست ، شكم او روى رانهايش مى افتاد! اين بيمارى او به واسطه نفرين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود، زيرا روزى حضرت ، شخصى را به دنبال معاويه فرستاد، او نيامد و گفت : مشغول غذا هستم ، بار دوم نيز به فرستاده حضرت همين را گفت و مشغول غذا شد، حضرت او را نفرين كرده فرمود:

((اللهم لا تشبع بطنه؛ خدايا شكم او را سير مگردان .))(١٣١)

شاعر عرب در حق او گفته است :

و صاحب لى بطنه كالها ويه كان فى احشائه معاوية

يعنى : مرا رفيقى است كه شكم او مثل جهنم است ، تو گوئى در درون او معاويه است(١٣٢)

ابن عباس مى گويد: من با بچه ها مشغول بازى بودم كه ناگاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد، من پشت در پنهان شدم ، حضرت دست بر پشت من زد و فرمود: معاويه را بگو نزد من آيد، من رفتم و برگشتم و گفتم : مشغول غذا خوردن است حضرت فرمود: خدا شكم او را سير نكند.(١٣٣)

امام مجتبى عليه السلام در مجلسى فرمود: شما را به خدا و حرمت اسلام سوگند مى دهم آيا شما مى دانيد كه معاويه نامه نويس جدّ من بود، روزى حضرت دنبال او فرستاد، فرستاده حضرت برگشت و گفت : مشغول خوردن است ، و اين كار سه بار تكرار شد و هر بار فرستاده حضرت را رد مى كرد و او مى گفت : معاويه مشغول خوردن است ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خدا شكم او را سير نكند!

آنگاه امام مجتبى عليه السلام به معاويه فرمود: آيا اين حالت را در شكم خودت نمى يابى ؟!(١٣٤)

در ترجمه نسائى(١٣٥) كه از دانشمندان معتبر اهل سنت و صاحب سنن نسائى است نوشته اند: او در شام مدتى حديث گفت و همواره از فضائل اميرالمؤمنين متذكر شده ، به او گفتند: (اينجا شام پايگاه بنى اميه است ) از فضائل معاويه بگو، او گفت : من براى معاويه فضيلتى نمى شناسم جز اينكه پيامبر به او فرمود: خدا شكم ترا سير نكند، گويند اهل شام از اين كلام برآشفتند و او را زير دست و پا له كردند بطوريكه بيرون شهر جان داد.(١٣٦)

نكته دوم : شهادت حضرت قبل از معاويه بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اشاره دوم حضرت در اين كلام نورانى ، اين است كه حضرت خبر داد كه ايشان قبل از معاويه از دنيا خواهد رفت و اينكه معاويه بعد از ايشان ، زمام امور را بدست گرفته ، بر امور مسلط مى شود.

و اين پيشگوئى را حضرت در برخى از موارد ديگر به صورت كنايه بيان كرده بود از جمله در محفلى فرمود: اى مردم ، ماه رمضان كه برترين ماههاست آمد، آسياى حكومت در اين ماه به حركت آيد، آگاه باشيد همانا شما امسال در يك صف حج مى كنيد، و علامت آن اين است كه من ميان شما نيستم .

اصحاب حضرت با شنيدن اين سخن مى فهميدند كه حضرت خبر موت خود را مى دهد.(١٣٧)

معاويه به دنبال چيزى است كه نمى يابد بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اشاره سوم حضرت امير عليه السلام در اين كلام نورانى به اين بود كه معاويه به دنبال چيزى است كه نمى يابد.

به احتمال زياد منظور حضرت از اين جمله ، نيت شوم و خطرناك معاويه كه همان نابودى اسلام است مى باشد، شاهد اين امر، بدعتهاى فراوان معاويه در دين خدا، اهانت او به پيامبر اكرم و امير المؤمنين و خاندان حضرت و صحابه بزرگوار آن حضرت و از همه اينها بدتر جريانى است كه زبير بن بكار در كتاب موفقيات كه از اصول معتبرة اهل سنت است آنرا ذكر كرده :

مردى بنام مطرف بن مغير گويد: پدرم با معاويه رفت و آمد داشت و از او و عقل او تعريف مى كرد، تا اينكه شبى از نزد معاويه آمد، ديدم بسيار غمگين است و از شدت اندوه غذا نخورد، ساعتى منتظر شدم تا فهميدم ناراحتى او از ما و كار ما نيست ، پرسيدم : چرا امشب شما را غمگين مى بينم ؟

گفت : پسرم من امشب از نزد خبيث ترين مردم آمدم ! گفتم : جريان چيست ؟ گفت : با معاويه تنها بودم ، به او گفتم : شما به آرزوى خود رسيده ايد، اى كاش بساط عدالت پهن مى كردى و به مردم نيكى مى نمودى ، زيرا سن تو زياد شده (و مرگت نزديك است ) و اى كاش به حال برادران خود از بنى هاشم نظر مى كردى و صله رحم مى نمودى ، به خدا سوگند نزد آنها چيزى كه از آن بيم داشته باشى نيست .

معاويه گفت : هيهات هيهات ، هرگز هرگز، ابوبكر حكمرانى كرد و عدالت نمود!

و چنين و چنان كرد، بخدا سوگند نتيجه اى نداد جز اينكه پس از مرگ او، نامش نيز مرد، فقط مى گويند: ابوبكر.

به دنبال او عمر حكومت كرد و تلاش نمود و ده سال دامن گستراند، به خدا سوگند كه سودى نداد بيش از اينكه پس از مرگ او نامش نيز از بين رفت ، فقط مى گويند: عمر، پس از آن ، عثمان به قدرت رسيد، هموكه هيچكس در نسب مانند او نبود!!

(خداوند بكشد دروغ و بى حيائى را) و كرد آنچه كرد و با او شد آنچه شد تا اينكه هلاك گرديد و نامش نيز از بين رفت و كارهائى كه با او كردند نيز از بين رفت .

اما اين هاشمى (منظورش پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود) هر روز (در اذان ) پنج با نام او را صدا مى زنند و مى گويند: اشهد ان محمدا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با اين حال چه كارى دوام خواهد يافت اى بى مادر؟! (يعنى تا وقتى نام پيامبر باقيست فعاليت امثال معاويه و نام او و ديگران اثرى ندارد و دوام نيابد) آنگاه گفت :

دفنا دفنا يعنى چاره اى نيست جز اينكه نام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله هم دفن شود، و نابود گردد (مثل ديگران ).

در زمان ماءمون وقتى اين جريان را به او گفتند: فرمان داد تا بر منابر معاويه را لعن كنند ولى وقتى با اعتراض مواجه شد، مصلحت را در ترك آن ديدند.(١٣٨)

معاويه مستحق مرگ است ولى كشته نمى شود

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اشاره چهارم حضرت در اين خطبه شريفه به اين بود كه معاويه مستحق مرگ است ولى كشته نمى شود، و اين خود پيشگوئى حضرت بود بر اينكه معاويه كشته نمى شود (و با مرگ طبيعى از بين مى رود) و همينطور نيز شد، به گونه اى كه حتى در شب نوزدهم رمضان وقتى حضرت امير عليه السلام ضربت خورد، بنا بود معاويه هم در همان وقت ترور شود، اما شمشير به ران پاى معاويه اصابت كرد و جان سالم به در برد.

و اما اينكه حضرت ، معاويه را مستحق قتل معرفى كرد، گذشته از مسائلى كه خون او را هدر مى كند، فرمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بود كه فرمود: وقتى معاويه را بر روى منبر من ديديد او را بكشيد، ابوسعيد خدرى راوى حديث گويد: ولى ما اين كار را نكرديم و لذا رستگار نشديم(١٣٩)

مردى از انصار در زمان عمر تصميم داشت معاويه را بكشد، به او گفتند: شمشير نكش تا عمر را در جريان بگذاريم (ظاهرا اين واقعه هنگام امارت معاويه در شام از طرف عمر بوده است ) مرد انصارى گفت : من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: هرگاه معاويه را بر روى منبر ديديد خطبه مى خواند او را بكشيد.

مردم گفتند: ما هم اين حديث را شنيده ايم ولى تا به عمر گزارش نكنيم اقدامى نمى كنيم ، اين مساءله را به عمر نوشتند، اما عمر تا هنگام مرگ پاسخى نداد.(١٤٠)

مؤ لف گويد: حديث مذكور در كتب اهل سنت با سندهاى متعدد ذكر شده است .

معاويه و سنت ننگين او در سبّ اميرالمؤمنين عليه السلام بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اشاره پنجم حضرت در اين كلام نورانى ، به مساءله سبّ و بدعت شنيع معاويه بود كه بعد از حضرت على عليه السلام آنرا مرسوم كرد و حضرت امير عليه السلام به آن خبر داده است .

معاويه طبق دستور العملى از تمامى مسلمانان در سرزمين پهناور اسلامى خواست كه حضرت على عليه السلام را ناسزا گويند و از او بيزارى جويند.

اين كار را در مراكز مقدس مثل منابر و نماز جمعه ها و جماعتها حتى مكه و مدينه منوره انجام دادند، اين كار از زمان معاويه تا زمان عمربن عبدالعزيز (حدود پنجاه سال ) ادامه داشت .

گروهى از بنى اميه به معاويه گفتند: شما به آرزوى خودت (به دست گرفتن حكومت ) رسيدى ، اى كاش از لعن اين مرد دست برمى داشتى ؟ معاويه گفت : نه بخدا سوگند، رها نمى كنم تا اينكه كودكان بر اين روش بزرگ شوند، و بزرگترها با اين روش پير شوند، به گونه اى كه كسى از او فضيلتى نقل نكند.(١٤١)

از حموى در معجم البلدان نقل شده كه گويد:

على بن ابى طالب را بر منبرهاى شرق و غرب عالم اسلام لعن كردند مگر در شهر سيستان كه به جز يك مرتبه ، ديگر تكرار نكردند و با بنى اميه شرط كردند كه بر منبر ايشان هيچكس لعن نگردد.

آنگاه حموى گويد: چه شرفى برتر از اينكه ايشان از لعن برادر رسول خدا صلى الله عليه و آله امتناع كردند، در حالى كه حضرتش را در حرمين شريفين مكه و مدينه بر فراز منبر لعن مى كردند.

سيوطى از علماء اهل سنت گويد: در زمان بنى اميه لعنهم الله على بن ابى طالب را بر فراز بيش از هفتاد هزار منبر به خاطر سنت معاويه لعن مى كردند.(١٤٢)

حريم اهل البيت عليهم السلام را شكستند بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اين عمل زشت معاويه سبب شد كه تا مدتها حريم اهل بيت عليه السلام در ميان مردم شكسته شود، مردم عادى بى پروا نسبت به خاندان پيامبر ناسزا مى گفتند و جسارت مى كردند، و بسيارى از آنها اين كار را به قصد قربت انجام مى دادند و مى گفتند: نماز جز با لعن ابوتراب صحيح نيست .

خالد بن عبدالله القسرىّ لعنه الله زمانى كه امير عراق از طرف هشام بود بر سر منبر مى گفت : خدايا لعنت كن على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم را، كه داماد رسول الله صلى الله عليه و آله كه دختر او نزد وى و پدر حسن و حسين است ، سپس با طعنه مى گفت : آيا با كنايه سخن گفتم ؟(١٤٣)

بارى آنقدر اين روش ننگين ادامه يافت به گونه اى كه معيار حق و باطل در نزد بنى اميه شد، و هر كه از آن امتناع مى كرد نابود مى شد هر كه به آن پايبند بود عزيز مى گشت .

حجاج بن يوسف آن سفاك كم نظير روزى به يكى از درباريان نزديك خود كه در همه جنگها با او همراهى كرده بود و نامش عبدالله بن هانى و از قبيله گمنام اَوْد بود گفت :

من هنوز خدمات تو را تلافى نكرده ام ، سپس به دنبال دو نفر از رؤ ساى قبائل عرب ، يعنى اسماء بن خارجه رئيس بنى فزارة و سعيدبن قيس ‍ رئيس يماية ، فرستاد و از آنها خواست تا دختر خود را به عبدالله بن هانى تزويج كنند، آنها ابا كردند اما وقتى با تهديد حجاج روبرو شدند به اجبار تسليم شدند.

حجاج پس از آن به عبدالله گفت : من دختران رئيس قبيله فزاره و يماية را به تزويج تو درآوردم ، ايندو كجا و قبيله تو اَوْد كجا؟

عبدالله كه از تحقير قبيله خود ناراحت شده بود گفت : اى امير اين را نفرما، ما داراى فضائلى هستيم كه هيچيك از عرب ندارد! حجاج گفت : چيست ؟

عبدالله گفت : به اميرالمؤمنين عبدالملك (حاكم اموى ) در هيچ مجتمعى از ما ناسزا گفته نشده است .

حجاج گفت : به خدا كه اين فضيلتى است ! عبدالله گفت : در جنگ صفين هفتاد نفر از ما با اميرالمؤمنين معاويه بودند ولى با ابوتراب جز يكنفر نبود. حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است ! عبدالله گفت : برخى از زنهاى ما نذر كرده بودند كه اگر حسين بن على كشته شود هر كدام ده شتر قربانى كند، و اين كار را كردند! حجاج گفت : بخدا كه اين فضيلتى است عبدالله گفت : هيچكدام از ما نيست كه به او پيشنهاد لعن و ناسزاگوئى ابى تراب را بدهند مگر اينكه انجام مى دهد و حسن و حسين و مادر آن دو و فاطمه را هم اضافه مى كند! حجاج گفت :

بخدا كه فضيلتى است ، عبدالله گفت : هيچكدام از قبايل عرب مثل ما زيبا و بانمك نيست ، در اين هنگام حجاج (از حماقت او) خنديد زيرا عبدالله بسيار سبزه و مبتلا به بيمارى جذام ، بدقيافه و با چشمهاى كج و به شدت لوچ بود و گفت : اين امتياز را ديگر رها كن(١٤٤)

سنت بدگوئى و ناسزاگوئى و تبليغات سوء بر عليه حضرت امير عليه السلام در تمامى دوران بنى اميه همچنان به شدت تعقيب مى شد، برخى از صحابه مانند سمرة بن جندب چهارصد هزار درهم از معاويه گرفت تا آيه ليلة المبيت را كه از فضائل آشكار حضرت امير عليه السلام است در شاءن ابن ملجم تفسير كرد و اين گونه دين به دنيا مى فروختند.

آنقدر اين امر شايع شد كه وقتى عمربن عبدالعزيز خواست اين سنت زشت را منسوخ كند مردم يكى از شهرهاى ايران براى او نوشتند و هداياى بسيار نيز فرستادند كه به ما اجازه بده تا شش ماه ديگر على را لعن كنيم .

در شهر حران اين عمل زشت آنچنان عادى شده بود كه مى گفتند: نماز درست نيست مگر با لعن ابى تراب .

تا اينكه بالاخرة عمر بن عبدالعزيز حدودا در سال ٩٩ هجرى اقدام به ممنوعيت آن كرد.

پيشگوئى حضرت در مورد ناكامى تبليغات بنى اميه

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اشاره ششم حضرت در اين جملات كوتاه و پرمغز، به عدم تاءثير تبليغات سوء در نابودى نام آن بزرگوار است ، فرمود: اگر شما را به ناسزاگوئى من وادار كردند مرا ناسزا گوئيد كه اين كار براى من (نه تنها منقصت نيست بلكه سبب ) زيادى شرف و بلنداى مقام من و (منتشر شدن ياد من ) خواهد شد.

آرى اين جمله حضرت پيشگوئى بزرگ ، و معجزه عظيم الهى است كه خداوند متعال در مورد آن حضرت ارائه داده است و چه بسيار است اين معجزه ها.

همان خداوندى كه سقوط در چاه را كه برادران يوسف مى خواستند سبب فراموشى يوسف از ذهن پدر قرار دهند، همان چاه را نردبان ترقى و حكومت و عزت يوسف قرار داد و با افتخار در قرآن فرمود:((و الله غالب على امره (١٤٥) ؛ خدا هميشه پيروز است .))

آرى حضرت حق ، اين معجزه را بطور واضح تر در مورد ولى خود على بن ابيطالب انجام داد، تلاش همه جانبه دشمنان از نظر سياسى و نظامى و فرهنگى و تبليغاتى را نردبان عظمت حضرت و اسباب نشر فضائل او در شرق و غرب عالم قرار داد.

و امروز از معاويه و بنى اميه با آن همه عزت و عظمت جز به خوارى و لعنت ياد نمى شود، اما حضرت على و خاندان او، بر دلها حكومت مى كنند.

و شاهد آشكار آن ، بارگاه با شكوه دختر سيدالشهداء، حضرت رقيه است كه در شام در مركز حكومت اموى درس عبرت تاريخ است و در كنار كاخهاى اموى ، قبر معاويه است كه به زباله دان تبديل گشته است .

زمانى بر اين امت گذشت كه نام على بردن جرم بود و امروز افتخار اسلام و انسانيت است .

زمانى راه على متروك بود و گمراهى تلقى مى شد و امروز راه هدايت است و شاهراه حقيقت و افتخار و سعادت .

زمانى شيعيان و پيروان و دوستداران او در بدترين شرائط در زندانها قتل عام مى شدند و امروز سربلند و با عزت بنام على و پيروى از او بر دلها حكومت مى كنند.

آن روز اگر مسلمان نماها قدرشان را ندانستند، امروز حتى مسيحيان و حتى بى دينان به عظمتش اعتراف مى كنند و در مورد شخصيت او مقاله و كتاب مى نويسند و سخنرانى مى كنند.

((يريدون ليطفئوا نور الله باءفواههم و الله متم نوره و لوكره الكافرون .)) (١٤٦)

اى عمر سعد چگونه اى وقتى ميان بهشت و جهنم قرار گيرى ؟ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السلام روزى به عمربن سعد فرمود:

چگونه اى آن زمان كه در موقعيتى قرار بگيرى كه ميان بهشت و جهنم مخير شوى و تو جهنم را انتخاب كنى ؟

عمر سعد گفت : به خدا پناه مى برم از اين مطلب (يعنى هرگز چنين نمى كنم )، حضرت فرمود: ولى بدون شك اين كار خواهد شد.(١٤٧)

ترديد عمر سعد و مشورت او

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و حوادث همانگونه شد كه حضرت فرموده بود:

عبيدالله بن زياد وقتى فرماندار كوفه شد و درصدد دفع قيام سيدالشهداء و تهيه لشكر افتاد به عمر بن سعد پيشنهاد كرد تا فرماندهى سپاه كوفه را عهده دار شود او قبلا عمر بن سعد را ماءمور فرماندارى رى كرده و حكم او را هم به او داده بود عمر بن سعد وقتى پيشنهاد عبيدالله بن زياد را شنيد آن را نپذيرفت و درخواست كرد او را معاف دارد.

عبيدالله كه نقطه ضعف عمر سعد را كه همان رياست طلبى بود به خوبى تشخيص داده بود به او گفت : باشد ولى آن حكم ما را به ما برگردان ، عمر سعد با شنيدن اين سخن به ترديد افتاد و گفت : امروز را به من مهلت بده تا فكر كنم ، با هر كه مشورت كرد او را برحذر داشتند، خواهرزاده اش به او گفت :

تو را به خدا سوگند مى دهم كه به طرف حسين نروى ، گناه مى كنى و پيوند فاميلى را خواهى بريد، بخدا سوگند اگر همه دنيا و حكومت آن ، براى تو باشد و از آن بگذرى براى تو بهتر است از اينكه خدا را با خون حسين عليه السلام ملاقات كنى .

پيشگوئيهاى امير المؤمنين عاقبت محبت رياست و جاه طلبى

 بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

عمر سعد گفت : باشد، ولى آن شب را فكر مى كرد و مردّد بود، و شنيده شد كه در ضمن اشعارى با خود زمزمه مى كرد كه :

ءاترك ملك الرى و الرى منية ام ارجع مذموما بقتل حسين

و فى قتله النار اللتى ليس دونها حجاب و ملك الرى قره عين

((آيا حكومت رى را رها كنم ، با اينكه رى آرزوى من است ؟! يا اينكه با كشتن حسين مذمت را قبول كنم ؟ ميدانم كه در كشتن حسين آتش است كه جدايى از آن نيست ، ولى حكومت رى روشنى چشم من است .))

فردا كه نزد عبيدالله آمد و بهانه آورد كه شما مرا به حكومت رى منصوب كرده اى و در ميان مردم پخش شده است ، اگر صلاح مى دانى من به همانجا بروم و شما از بزرگان كوفه كسانى را كه از من كارآزموده ترند به سوى حسين بفرستى و نام عده اى را نيز برد.

عبيدالله گفت : من با تو در مورد كسى كه مى خواهم بفرستم مشورت نكردم ، تو خودت اگر با لشكريان ما مى روى و گرنه آن حكم (فرماندارى رى را) بما برگردان .

عمر سعد كه چنين ديد آن را پذيرفت(١٤٨)

گفتگوى امام حسين با عمر سعد در كربلا بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

و اين چنين بود كه پيشگوئى اميرالمؤمنين در حق اين ملعون به حقيقت پيوست و از مسائل عبرت انگيز تاريخ آنكه او حتى به حكومت رى نيز نرسيد و زيانكار دو جهان شد و اين حقيقت را سيدالشهداء عليه السلام در كربلا به عمر سعد نيز خبر داد.

حضرت حسين عليه السلام به عمر سعد پيغام داد كه مى خواهم با تو صحبت كنم ، امشب ميان دو لشكر نزد من آى .

عمر سعد با بيست نفر، امام حسين عليه السلام نيز با بيست نفر آمدند، وقتى نزديك شدند، حضرت به ياران خود فرمود كنارى روند، فقط برادر گراميش حضرت عباس و پسر بزرگوار او على اكبر عليه السلام با حضرت ماندند، عمر سعد نيز چنين كرد و فرزندش حفص و غلام او باقى ماندند.

امام حسين عليه السلام به او فرمود: واى بر تو اى پسر سعد، از خدائى كه بازگشت تو به سوى اوست نمى ترسى ، آيا با من جنگ مى كنى در حالى كه منم پسر آنكه تو ميدانى (يعنى من فرزند رسول خدايم ) رها كن اين گروه را و با من باش ، اين كار، تو را به خداوند نزديك تر مى كند.

عمر سعد گفت : مى ترسم خانه مرا ويران كنند!

حضرت فرمود: من برايت خواهم ساخت .

عمر سعد گفت : مى ترسم مزرعه مرا مصادره كنند.

حضرت فرمود: من از اموال خودم در حجاز بهتر از آن را به تو مى دهم .

عمر سعد گفت : خانواده ام چه ؟ بر آنها نگرانم ، (حضرت فرمود: من سلامتى آنها را تضمين مى كنم ، عمر سعد ساكت شد و جوابى نداد) حضرت از او روى گردانده و در همان حال او را نفرين كرده فرمود:

چيست ترا؟ خداوند تو را در بسترت ذبح كند در اين دنيا، در روز قيامت تو را نيامرزد، بخدا كه اميدوارم از گندم عراق (بعد از من ) نخورى جز اندكى !

عمر سعد در حالى كه سخن حضرت را مسخره مى كرد گفت : اگر گندم نشد به جو كفايت است(١٤٩)

و سرانجام نيز بدون اينكه به رى برسد با خفت و خوارى به دست مختار كشته شد.

و در روايت ديگرى سيدالشهداء عليه السلام به او فرمود: آيا مرا مى كشى به اين خيال كه آن حرامزاده پسر حرامزاده تو را حاكم شهرهاى رى و گرگان كند(١٥٠) بخدا سوگند مزه گواراى آن را هرگز نخواهى چشيد، اين قرارى است بسته شده ، هر چه مى خواهى انجام ده ، تو بعد از من نه شادى دنيا خواهى ديد و نه آخرت ، گويا سر تو را مى بينم كه بر روى نى در كوفه نصيب شده ، كودكان آن را هدف قرار داده سنگباران مى كنند(١٥١)

در تاريخ آمده است كه مردم سالها قبل از جريان كربلا عمر سعد را بعنوان قاتل الحسين مى شناختند،(١٥٢) و چون از جريان كربلا بازگشت و مورد توبيخ عام و خاص قرار گرفت در مشاجره اى كه با عبيدالله رخ داد گفت :((بخدا سوگند هيچ انسانى از سفرى برنگشته آنگونه كه من برگشتم ، عبيدالله را اطاعت كردم و خدا را معصيت نمودم و پيوند فاميلى را بريدم(١٥٣)

اينها به زودى بر شما پيروز مى شوند و... بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى بنام زياد گويد: در خانه حضرت على عليه السلام بوديم ، عده اى از شيعيان و خواص حضرت نيز حضور داشتند، حضرت نگاهى به حاضرين انداخت و چون در ميان ما غريبه اى نديد فرمود:

همانا اين گروه بزودى بر شما پيروز مى شوند، دستهاى شما را قطع مى كنند و چشمهاى شما را درمى آوردند، يكى از ما گفت : شما در آن زمان زنده ايد؟ حضرت فرمود: خداوند مرا از اين امر مصون داشته ، در اين ميان حضرت متوجه شد كه يكنفر گريه مى كند، فرمود: اى پسر احمق ، آيا هم لذتهاى دنيا را مى خواهى ، هم درجات آخرت را، خداوند فقط به استقامت كنندگان وعده (سعادت ) داده است(١٥٤)

پيشگوئى حضرت در مورد شهادت رشيد هجرى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

رشيد هجرى(١٥٥) از ياران باوفا و صميمى حضرت على عليه السلام بود به گونه اى كه حضرت او را لايق تعليم علوم غيب دانسته ، از بلاها و مرگها آگاه بود و او را رشيد البلايا مى ناميدند، به بعضى خبر مى داد كه چگونه مى ميرد و يا چگونه كشته مى شود، و همانطور كه خبر داده بود واقع مى شد.

روزى اميرالمؤمنين عليه السلام با اصحاب خود به باغى رفت ، زير درخت خرمائى نشست و فرمود تا خرمائى چيدند و آوردند. رشيد گفت : يا اميرالمؤمنين چه خرماى خوبى است ؟

حضرت فرمود: اى رشيد، بدان كه تو را بر شاخه همين درخت به دار مى زنند!

رشيد گويد: از اين به بعد صبح و شام كنار اين درخت مى آمدم و آن را آبيارى مى كردم تا اينكه اميرالمؤمنين از دنيا رفت .

روزى آمدم ديدم كه شاخه هاى آن درخت را بريده اند، با خود گفتم : اجلم نزديك است يك روز كه آمدم رئيس ماءمورين محله به من گفت : بيا نزد امير، وقتى وارد قصر شدم ديدم كه آن چوب به كنارى افتاده است ، روز ديگرى ديدم نصف آن را براى چرخ آب چاه استفاده كرده اند. با خود گفتم :

دوست من به من دروغ نگفت : تا اينكه ماءمور حاكم به سراغم آمد و مرا احضار كرد وقتى وارد قصر شدم آن چوب را ديدم با پا به آن زدم و گفتم : من براى تو بزرگ شدم و تو براى من رشد كردى وقتى او را بر عبيدالله بن زياد وارد كردند گفت :

از دروغ رفيق خودت بگو! گفتم : بخدا كه نه من دروغگو هستم و نه او، به من خبر داده است كه تو دست و پا و زبانم را قطع خواهى كرد!

عبيدالله گفت : بخدا كه سخن او را دروغ مى گردانم ، سپس فرمان داد تا دستها و پاهايش را قطع كنند (اما زبانش را قطع نكنند تا به گمان خودش ‍ سخن حضرت على عليه السلام را باطل نمايد) وقتى رشيد را به نزد خاندانش بردند در همان حال از سخنان شگفت و عظيم به مردم خبر مى داد، صدا زد: اى مردم از من سؤ ال كنيد، اين گروه نزد من دينى دارند كه هنوز پرداخت نشده است در اين حال به ابن زياد خبر دادند كه : ميدانى چه كردى ؟ دست و پاى رشيد را بريدى و زبانش را آزاد گذاردى و او هم اكنون سخنان عظيم با مردم در ميان مى گذارد، عبيدالله دستور داد تا زبان او را نيز به همراه دست و پايش قطع كنند.(١٥٦)

شخصى به نام زياد بن نصر گويد: من نزد زياد بودم كه رشيد هجرى را آوردند زياد به او گفت : همراهت (يعنى على عليه السلام ) در مورد كار ما با تو چه گفته است ؟

(معلوم مى شود كه خبرهاى غيبى حضرت چنان مشهور بوده است كه دشمنان ايشان نيز از آن مطلع گشته بودند)

رشيد گفت : حضرت به من خبر داده است كه شما دست و پاى مرا بريده و سپس مرا به دار آويزان مى كنيد، زياد گفت : به خدا سوگند كه سخن على عليه السلام را دروغ مى گردانم ، رهايش كنيد.

همينكه رشيد خواست برخيزد و بيرون رود، زياد گفت : بخدا كه شكنجه اى سخت تر از همان كه صاحب او خبر داده سراغ ندارم ، او را ببريد و دست و پاى او را بريده و سپس دارش زنيد.

رشيد گفت : هرگز، شما نزد من چيزى داريد كه اميرالمؤمنين عليه السلام به من خبر داده است !

زياد كه متوجه شده بود گفت : زبانش را قطع كنيد، رشيد گفت : بخدا كه الان تصديق خبر اميرالمؤمنين عليه السلام محقق شد.

شيخ مفيد (ره ) بعد از نقل اين خبر گويد: اين روايت را نيز موافق و مخالف از افراد مورد اعتماد خود از كسانى كه نام برديم ذكر كرده اند و اين خبر در نزد علماء شيعه و اهل سنت مشهور است(١٥٧)