حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)0%

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رحمتى شهرضا
گروه: مشاهدات: 24785
دانلود: 2970

توضیحات:

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24785 / دانلود: 2970
اندازه اندازه اندازه
حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

انحراف از حق !

نمى دانيم حضرت زين العابدينعليه‌السلام در راه مبارزه با تفرق و اختلاف مردم پراكنده ، چقدر سخن گفته و چه اندازه عملا در اين معنا كوشش نموده است البته در آن زمان با كمبود وسايل ثبت و كتابت حتما مقدار كمى از فرمايشات و كارهاى آن حضرت به ما رسيده است ، با اين حال آن چه به ما رسيده و در كتب احاديث و اخبار آمده ، شايسته كمال توجه و دقت است و در اين جا به ذكر يك نامه از آن حضرت اكتفا مى شود.

محمد بن مسلم زهرى مردى تحصيل كرده و عالم بود. او قسمت زيادى از قرآن شريف و احاديث رسول گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را حفظ بود. از فقه اسلام نيز آگاهى داشت

بدبختانه حب رياست و دنياطلبى ، وى را به دربار بنى مروان و طاغوت هاى زمان كشاند و ((هشام بن عبدالملك )) كه يكى از مروانيان بود، او را معلم فرزندان خود قرار داد. كتب رجال در حال وى مطالب متفاوت نوشته اند. بعضى گفته اند او از راه علىعليه‌السلام و فرزندان معصوم منحرف گرديد و به باطل گرايش يافت تمايلش به آل مروان موجب شد كه حتى عده زيادى از افراد درس خوانده گمراه شدند و بر اثر تمايل او به آل مروان ، به راه خلفاى جور كشيده شدند و در نتيجه بين آنان و دوستداران اهل بيتعليهم‌السلام شكاف و اختلاف به وجود آمد.

امام سجادعليه‌السلام كه از انحراف منحرفين و اختلافى كه بين آنان با رهروان صراط مستقيم پديد آمده بود، رنج برد. نامه اى به محمد بن مسلم زهرى نوشت و خطاهاى او را تذكر داد و مسئوليتش را در پيشگاه باريتعالى خاطرنشان نمود و از او خواست كه در وضع خود انديشه كند و از راه باطلى كه در پيش گرفته باز گردد و به پاكان و صلحا بپيوندد.

اگر نامه امامعليه‌السلام در وى اثر بگذارد و او را به خود آورد و از راهى كه در پيش گرفته باز گردد، نه تنها خودش از عذاب الهى رهايى مى يابد بلكه گمراه شدگان و كسانى كه به پيروى از او از پاكان و نيكان جدا شده اند، به خود مى آيند و از گمراهان فاصله مى گيرند و به اهل حق مى پيوندند و جدايى كه از اين راه بين عده اى از مسلمانان پديد آمده است برطرف مى گردد. در اين جا چند قطعه از نامه امام سجادعليه‌السلام و ترجمه آن به عرض شنوندگان محترم مى رسد.

حضرت على بن الحسينعليه‌السلام در اول نامه خود نوشته است :

كفانا الله و اياك من الفتن و رحمك من النار فقد اءصبحت بحال ينبغى لمن عرفك بها اءن يرحمك فقد اءثقلتك نعم الله بما اءصح من بدنك و اءطال من عمرك و قامت عليك حجج الله بما حملك من كتابه و فقهك فيه من دينه و عرفك من سنة نبيه محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم؛(٢٧٩)

((خداوند ما را و تو را از فتنه ها و آزمايش ها كفايت فرمايد و از آتش خود مورد رحمت قرار دهد. در حالتى صبح نموده اى كه شايسته است آن كس كه تو را به آن حال مى شناسد، به تو ترحم نمايد. نعمت هاى خداوند بر دوش تو بار سنگينى گزارده است ؛ از اين كه بدنت را سالم داشته ، عمرت را طولانى نموده و حجت هاى خداوند را بر تو اقامه كرده ، قسمتى از كتاب خود را به حافظه ات سپرده و تو را در دين فقيه ساخته و تو را از سنت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه نموده است .))

در قطعه ديگر نامه نوشته است : واعلم اءن اءدنى ما كتمت و اءخف ما احتملت اءن آنست وحشة الظالم و سهلت له طريق الغى بدنوك منه حين دنوت و اجابتك له حين دعيت فما اءخوفنى اءن تكون تبوء باثمك غدا مع الخونة و اءن تساءل عما اءخذت باعانتك على ظلم الظلمة ؛

((بدان ! كمترين امرى كه نهان داشته اى و خفيف ترين مسئوليتى كه به عهده گرفته اى اين است كه وحشت ظالم را از ستمكارى به انس مبدل ساخته اى و راه تعدى و تجاوز را بر وى هموار نموده اى و منشاء اين ناروايى ها آن بود كه تو به خلفاء جور نزديك شدى و اجابتش نمودى موقعى كه خوانده شدى آنچه مايه نگرانى گرديده ، اين است كه در قيامت علاوه بر گناهان خودت ، گرفتار گناهان خيانتكاران باشى ، از اين كه به ظلم ظالم كمك نمودى ، مورد مؤ اخذه و سوال قرار گيرى .))

در قطعه ديگر نامه امام سجادعليه‌السلام آمده است :

اءو ليس بدعائه اياك حين دعاك جعلوك قطبا اءداروا بك رحى مظالمهم و جسرا يعبرون عليك الى بلاياهم و سلما الى ضلالتهم داعيا الى غيهم سالكا سبيلهم يدخلون بك الشك على العلماء و يقتادون بك قلوب الجهال اليهم ؛

((آيا نه اين است كه با خواندنت تو را قطبى قرار دادند تا آسياب ظلم خويش را به گردش در آورند؟ تو را چون پلى ساختند تا با عبور از تو به بلاياى مورد نظرشان برسند و تو را چون نردبان به پا داشتند تا به ظلم هايى كه مى خواهند دست يابند. تو را دعوت كننده به گمراهى خود و طى كننده راه خويش قرار دادند.

به وسيله تو در قلوب درس خوانده ها شك و ترديد وارد نمودند و به وسيله تو دلهاى جهال ، به آنان اقتدا كردند.))

در قطعه ديگر نامه امام سجادعليه‌السلام آمده است :

و لا تحسب اءنى اءردت توبيخك و تعنيفك و تعييرك لكنى اءردت اءن ينعش الله ما قد فات من راءيك و يرد اليك ما عزب من دينك و ذكرت قول الله تعالى فى كتابه و ذكّر فانّ الذكرى تنفع المومنين ؛

((گمان مبر كه من از گفته هايم قصد توبيخ و سرزنش و ملامت تو را داشته ام ، بلكه ميخواستم موجباتى فراهم آيد كه خداوند فوت شده هاى راءيت را جبران نمايد و آنچه از دينت دور افتاده به تو برگرداند. به ياد فرموده خدا در كتاب مجيد افتادم كه به پيامبر دستور داده : به ياد مردم بياور كه يادآورى و تذكر، براى اهل ايمان مفيد و ثمربخش است .))

حضرت على بن الحسينعليه‌السلام در اواخر نامه نوشته است :

اءما بعد فاءعرض عن كل ما اءنت فيه حتى تلحق بالصالحين الذين دفنوا فى اءسمالهم لاصقة بطونهم بظهورهم ليس بينهم و بين الله حجاب و لا تفتنهم الدنيا و لا يفتنون بها؛

((از آنچه در آن هستى اعراض كن و روى گردان تا به افراد صالح و نيكوكار ملحق شوى آنان كه در لباس كهنه خود به خاك سپرده شده اند، شكمشان به پشتشان چسبيده بود؛ بين آنان و خداوند پرده اى وجود نداشت ، نه دنيا توانست آنان را گمراه نمايد و نه خودشان بر اثر جاذبه دنيا گرايش يافتند.))(٢٨٠)

احترام و تكريم ديگران (١)

در آيين اسلام ، سجيه پسنديده احترام و تكريم ، منحصر به مسلمين نسبت به يكديگر نيست مردم غيرمسلمان نيز از اين خلق پسنديده بهره مند بوده و از تكريم مسلمين برخوردار بودند!

علىعليه‌السلام در زمان حكومت خود در خارج از شهر كوفه با مرد غير مسلمانى رفيق شد. آن حضرت را نمى شناخت ، پرسيد: اءين تريد يا عبدالله فقال اءُريد الكوفة؛(٢٨١) قصد كجا دارى ؟ فرمود: ((كوفه مى روم .))

سر دوراهى كه رسيدند، مرد ذمّى از آن حضرت جدا شده و به راه خود رفت چند قدمى نرفته بود كه برخلاف انتظار مشاهده كرد مسافر كوفه راه خود را ترك گفته و به راه او مى آيد. پرسيد: مگر قصد كوفه ندارى ؟ فرمود: چرا! گفت : راه كوفه آن طرف است فرمود: مى دانم ! سوال كرد: پس چرا از راه خود منحرف شده اى ؟

فقال له اءميرالمومنينعليه‌السلام هذا من تمام حسن الصحبة اءن يشبغ الرجل صاحبه هُنيئة اذا فارقه و كذلك اءمرنا نبيّناصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال له الذمىّ هكذا قال قال نعم قال الذمىّ لا جرم اءنّما من تبعه لاءفعاله الكريمة

علىعليه‌السلام فرمود: ((براى اين كه مصاحبت و رفاقت به خوبى پايان پذيرد، لازم است در موقع جدا شدن از رفيق راه خود چند قدم او را بدرقه نمايد. اين دستورى است كه پيامبر گرامى ماعليه‌السلام به ما آموخته است .))

مرد غيرمسلمان كه تحت تاثير اين تكريم و احترام صادقانه و غيرمنتظره ، قرار گرفته بود، با تعجب پرسيد: ((آيا پيامبر شما به شما چنين دستورى داده است ؟))

فرمود: ((بلى !))

گفت : ((آنان كه به پيروى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قيام كردند و قدم به جاى قدم او گذاردند، مجذوب همين تعاليم اخلاقى و افعال كريمه او شدند.))

سپس از راهى كه ميخواست برود، منصرف شود و با علىعليه‌السلام راه كوفه را در پيش گرفت و درباره اسلام با آن حضرت گفت و گو كرد و سرانجام مسلمان شد.(٢٨٢)

تكريم و احترامى كه پيشوايان اسلام از مردم مى نمودند يكى از عوامل مؤ ثر پيشرفت اين آيين مقدس بود. مسلمين نيز مكلف بودند وظيفه اخلاقى تكريم و احترام را قولا و عملا نسبت به همه مردم مراعات نمايند و هرگز موجب تحقير يكديگر نشوند.(٢٨٣)

احترام و تكريم ديگران (٢)

به قدرى احترام و تكريم به مردم در نظر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مهم و ارزنده بود كه اگر كسانى از انجام اين وظيفه اخلاقى شانه خالى مى كردند، مورد تعرض شديد آن حضرت واقع مى شدند.

در يكى از غزوات ، پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عسكرگاه خود مشغول نماز بود. چند نفر مسلمان از جلوى جايگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عبور مى كردند.

لحظه اى توقف نمودند و از اصحاب آن حضرت كه شرفياب محضرش بودند، احوال پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را سوال كردند و درباره آن جناب دعا و ثنا گفتند. عذر خواستند از اين كه عجله داريم وگرنه توقف مى كرديم تا رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نماز فارغ شود. به آن حضرت ابلاغ سلام نمودند و راه خود را در پيش گرفتند و رفتند.

پس از نماز، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضب آلود روى از قبله گرداند و فرمود: ((عجب است ! جمعى در مقابل شما توقف مى كنند و از من پرسش مى نمايند و سلام مى رساند، شما به احترام آنان قيام نمى كنيد و براى آنها خوردنى حاضر نمى نماييد!))

سپس از جعفر طيار سخن گفت و مراتب كرامت نفس و ادب و احترام او را در مقابل ديگران خاطرنشان كرد.(٢٨٤)

احترام و تكريم ديگران (٣)

عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : سمعته يقول اءتى النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بشى ء فقسمه فلم يسع اهل الصفّة جميعا فخصّ به اءناسا منهم فخاف رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اءن يكون قد دخل قلوب الآخرين شى ء فخرج اليهم فقال معذرة الى الله عز و جل و اليكم يا اءهل الصفّة انا اءوتينا بشى ء فاءردنا اءن نقسمه بينكم فلم يسعكم فخصصت به اءُناسا منك خشينا جزعهم و هلعهم(٢٨٥)

متاعى براى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند. ايشان آن را بين اصحاب صفه تسليم كرد. چون مقدار آن كم بود به همه نرسيد. پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين كه مبادا محروم شدگان رنجيده خاطر شوند، نگران شد. نزد آنان رفت ، صريحا عذرخواهى كرد و فرمود: ((براى من چيزى آوردند، مى خواستم بين همه شما تقسيم كنم ، ولى به همه نمى رسيد، لذا به كسانى كه از ناتوانى و گرسنگى آنها خائف بودم ، اختصاص دادم .))

مراتب توجه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به تكريم شخصيت مردم و اجتناب از بى احترامى و تحقير احتمالى آنان از خلال اين حديث كاملا مشهود است.(٢٨٦)

رفع سوء تفاهم !

احترام به مردم در تمام مواقع از برنامه هاى قطعى زندگى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. بدون مبالغه مى توان گفت اين خوى پسنديده از بزرگترين عوامل پيشرفت و موفقيت آن حضرت است

كان يكرم من يدخل عليه حتى ربما بسط ثوبه و يؤ ثر الداخل بالوسادة التى تحته؛(٢٨٧)

هر كس بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد مى شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او احترام مى نمود. چه بسا عباى خود را به جاى فرش زير پاى او مى گسترانيد و بالشى كه تكيه گاه خودش بود به او مى داد!

دخل على النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رجل المسجد و هو جالس وحده فتزحزح له و قال انّ من حقّ المسلم على المسلم اذا اءراد الجلوس اءن يتزحزح له؛(٢٨٨)

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنها در مسجد نشسته بود. مردى وارد شد و به طرف پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد.

حضرت از جا حركت كرد و به احترام او قدرى عقب رفت عرض كرد: كه جا وسيع است ، چرا قدمى به عقب رفتيد؟ حضرت فرمودند: ((از حقوق مسلمان براى واردين ، حريم گرفتن و قدمى به عقب رفتن است.))(٢٨٩)

و كان اذا لقيه واحد من اءصحابه قام معه فلم ينصرف حتى يكون الرجال ينصرف عنه و اذا لقيه اءحد من اءصحابه فتناول يده ناولها ايّاه فلم ينزع عنه حتى يكون الرجل هو الذى ينزع عنه؛(٢٩٠)

وقتى يكى از اصحاب به ديدن آن حضرت مى آمد، به احترام او آن قدر مى نشست تا خود آن مرد از مجلس خارج شود و چون كسى به ملاقات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمد و مى خواست مصافحه كند، به او دست مى داد و دست خود را نمى كشيد تا وقتى آن مرد دست خود را بكشد.))

كان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقسم لحظاته بين اءصحابه فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسويّة؛(٢٩١)

((براى حفظ احترام تمام مردم ، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مجالس عمومى نگاه هاى مودت آميز خود را بالسويه متوجه كليه حضار مى فرمود.))

اءنّ رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا يدع اءحدا يمشى معه اذا كان راكبا حتى يحمله فان اءبى قال تقدم اءمامى و اءدركنى فى المكان الذى تريد؛(٢٩٢)

اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوار بود اجازه نمى داد كسى پياده در ركابش راه برود، او را به ترك خود سوار مى كرد و اگر از سوار شدن ابا مى نمود به او مى فرمود شما جلو برو و در فلان مكان مرا ملاقات كن

گاهى در مواقع مخصوصى اتفاق مى افتاد كه رفتار صحيح و مصلحت آميز پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، عكس العمل نامطلوبى در قلوب بعضى از مردم ايجاد مى كرد و كسانى آن كار را اهانت و تحقير عملى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به خود تعبير مى كردند، پيشواى گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فورا با توضيح قضيه ، آن تيرگى را برطرف مى فرمود و احترام خود را نسبت به شخصيت آنان آشكار مى كرد.(٢٩٣)

پرهيز از اختلاف

گاهى مردم يك شهر يا يك كشور بر اثر تفاوت انديشه و طرز تفكر يا به علت اختلاف تمايلات و خواهش هاى نفسانى دچار تفرقه و پراكندگى مى شوند و هر گروهى از پى نظريه خود مى روند. در نتيجه اختلافات شديد در سطح وسيع به وجود مى آيد و جامعه با عوارض سنگينى مواجه مى گردد. اين قبيل پراكندگى زمان حكومت علىعليه‌السلام در مواقعى روى داد. از آن جمله وقتى در جنگ صفين معاويه قرآن ها را بالاى نى زد و گفت : ((بياييد جنگ را ترك كنيم و قرآن را حاكم قرار دهيم .))

علىعليه‌السلام فرمود: ((اين مكر است ، اعتنا نكنيد!))

اما بين جمعيت علىعليه‌السلام شكاف افتاد. گروهى گفتند تا پيروزى نهايى بايد جنگيد! گروهى گفتند: با قرآن مى جنگيم !

سرانجام با قرار حكميت ، جنگ پايان يافت طولى نكشيد كه گروه ديگرى به نام خوارج قيام كردند و گفتند: ((حاكم ، فقط خداوند است و بس و حكميت را به غير خدا واگذار نمودن ، بدعت است و حرام !)) و اين گروه نيز اختلاف تازه اى به وجود آوردند و بر اثر آن اختلاف ، خون ها ريخته شد. اين قبيل پراكندگى هاى وسيع در گذشته نيز وجود داشته و هم اكنون هم گاهى در جهان بوجود مى آيد.(٢٩٤)

عدم امكان جلب رضايت مردم

لقمان حكيم براى اينكه فرزند خود را از توقع مدح و تمجيد مردم رهايى بخشد و ضمير او را از اين انديشه ناشدنى خالى كند، در وصيت خود به وى فرمود:

لا تعلق قلبك برضا الناس و مدحهم و ذمهم فان ذلك لا يحصل و لو بالغ بالانسان فى تحصيله بغاية قدرته؛(٢٩٥) ((دلبسته به رضاى مردم و مدح و ذم آنان مباش كه اين نتيجه حاصل نمى شود، هر قدر هم آدمى در تحصيل آن بكوشد و نهايت درجه قدرت خويش را در تحقق بخشيدن به آن اعمال نمايد.))

فرزند به لقمان گفت : معناى كلام شما چيست ؟ دوست دارم براى آن مثال يا عملى را به من ارائه نمايى

پدر و پسر از منزل خارج شدند و درازگوشى را با خود آوردند. لقمان سوار شد و پسر پياده پشت سرش حركت مى كرد. چند نفر در رهگذر به لقمان و فرزندش برخورد نمودند. گفتند: اين مرد قسى القلب و كم عاطفه را ببين كه خود سوار شده و بچه خويش را پياده از پى خود مى برد. لقمان به فرزند گفت : سخن اينان را شنيدى كه سوار بودن من و پياده بودن تو را بد، تلقى نمودند؟

به فرزند خود گفت : ((تو سوار شو و من پياده مى آيم .))

پسر سوار شد و لقمان پياده به راه افتاد. طولى نكشيد كه عده اى در رهگذر رسيدند. گفتند: اين چه پدر بدى است و اين چه پسر بدى ! اما بدى پدر از اين جهت است كه فرزند را خوب تربيت نكرده ، او سوار است و پدر پياده از پى اش مى رود با آنكه پدر به احترام و سوار شدن شايسته تر است پدر اين پسر را عاق نموده و هر دو در كار خود بد كرده اند.

لقمان گفت : سخن اينان را شنيدى ؟

گفت : بلى !

فرمود: اينك هر دو نفر سوار مى شويم

سوار شدند. گروه ديگرى رسيدند، گفتند: در دل اين دو، رحمت و مودت نيست اين هر دو سوار شده اند، پشت حيوان را قطع مى كنند و فوق طاقتش بر حيوان تحميل نموده اند.

لقمان به فرزند خود فرمود: شنيدى ؟

عرض كرد: بلى !

فرمود: اينك مركب را خالى مى بريم و خودمان پياده راه را طى مى كنيم

عده اى گذر كردند و گفتند: اين عجيب است كه خودشان پياده مى روند و مركب را خالى رها كرده اند و هر دو را در اين كار مذمت نمودند.

فقال لولده ترى فى تحصيل رضاهم حيلة لمحتال؛(٢٩٦)

در اين موقع لقمان به فرزندش فرمود: آيا براى انسان با تدبير به منظور جلب رضاى مردم ، محلى براى اعمال حيله و تدبير باقى است ؟

پس توجه خود را از آنان قطع نما و در انديشه رضاى خداوند باش !

لقمان حكيم با يك عمل ساده به فرزند خود فهماند كه نمى توان با رفتار خويش ، رضايت خاطر مردم را جلب نمود، هر طور كه قدم بردارى ، سخنى مى گويند. بنابراين براى مدح و ذمّ اين و آن مينديش و تنها متوجه رضاى حضرت بارى تعالى باش كه معيار رستگارى و سعادت ، خشنودى خداوند است.(٢٩٧)

ساده زيستى

عن محمد بن على عن موسى بن سعدان عن حسين بن ابى العلاء قال خرجنا الى مكّة نيّفا و عشرين رجلا فكنت اءذبح لهم فى كل منزل شاة فلمّا اءردت اءن اءدخل على ابى عبداللهعليه‌السلام قال يا حسين و تذلّ المومنين قلت اءعوذ بالله من ذلك فقال بلغنى اءنّك كنت تذبح لهم فى كل منزل شاة فقلت ما اءردت الا الله قال اء ما علمت اءنّ منهم من يحبّ اءن يفعل مثل فعالك فلا تبلغ مقدرته فتقاصر اليه نفسه اءنّ اءستغفر الله و لا اءعود؛(٢٩٨)

حسين بن ابى العلاء مى گويد بيست و چند نفر بوديم كه به عزم مكه حركت نموديم من در هر منزل براى غذاى جمعيتمان گوسفندى ذبح مى نمودم روزى به قصد زيارت امام صادقعليه‌السلام رفتم تا مرا ديد، با تاءثر فرمود: ((اى حسين ! آيا مسلمانان را ذليل مى كنى ؟))

گفتم : ((از اين امر به خدا پناه مى برم !))

امام فرمود: ((به من خبر رسيد كه تو در هر منزل براى همسفرها، گوسفندى ذبح مى كنى .))

عرض كردم ((مولاى من ! قسم به خدا من از اين كار جز رضاى الهى قصدى ندارم .))

امام فرمود: ((آيا نمى بينى در كاروان كسانى هستند كه مى خواهند همانند تو عمل كنند، اما تمكن مالى ندارند و دچار حقارت روحى مى شوند؟))

عرض كردم : ((يابن رسول الله ! بر اساس راهنمايى شما از خداوند آمرزش مى خواهم و از اين پس چنين عملى را تكرار نخواهم نمود.))(٢٩٩)

پي نوشتها

٢٦٨- النظرات ، ج ١، ص ٢٤٥.

٢٦٩- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج ١، ص ٣١٤.

٢٧٠- المستطرف ، ج ١، ص ٤٦؛ كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٢٧٩.

٢٧١- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٢١٥؛ السمتطرف ، ج ١، ص ٥٨.

٢٧٢- وسائل الشيعه ، ج ٢١، ص ٣٩٠

٢٧٣- صحيح مسلم ، ج ٦، ص ١٧٣.

٢٧٤- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٢١٥.

٢٧٥- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ١٧٨.

٢٧٦- تتمة المنتهى ، ص ٣٧٠، كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٢٠٢.

٢٧٧- مستدرك الوسايل ، ج ١٦، ص ٣٢٨.

٢٧٨- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ١٢٠.

٢٧٩- تحف العقول ، ص ٢٧٥.

٢٨٠- تحف العقول ، ص ٢٧٤.

٢٨١- الكافى ، ج ٢، ص ٦٧٠.

على بن ابراهيم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن اءبى عبدالله عن آبائه عليه‌السلام اءن اميرالمومنين عليه‌السلام صاحب رجلا ذمّيّا فقال

له الذمّى اءين تريد يا عبدالله فقال اءريد الكوفة فلمّا عدل الطريق بالذمى عدل معه

اميرالمومنين عليه‌السلام فقال له الذمىّ اءلست زعمت اءنّك تريد الكوفة فقال له بلى

قال له الذمىّ فقد تركت الطريق فقال له قد علمت قال فلم عدلت معى و قد علمت ذلك

فقال له اميرالمومنين عليه‌السلام هذا من تمام حسن الصحبة اءن يشبغ الرجل صاحبه

هُنيئة اذا فارقه و كذلك اءمرنا نبيّنا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلمفقال له الذمىّ

هكذا قال قال نعم قال الذمىّ لا جرم اءنّما من تبعه لاءفعاله الكريمة فاءنا اءشهدك

اءنّى على دينك و رجع الذمىّ مع اميرالمومنين فلمّا عرفه اءسلم

٢٨٢- سفينة البحار، واژه ((خلق ))، ص ٤١٦.

٢٨٣- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٧٠.

٢٨٤- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٧٠.

٢٨٥- الكافى ، ج ٣، ص ٥٥٠.

٢٨٦- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٧٠.

٢٨٧- بحارالانوار، ج ١٦، ص ٢٢٩.

٢٨٨- وسائل الشيعة ، ج ١٢، ص ٢٢٧.

٢٨٩- همان ، ص ١٥٢.

٢٩٠- مستدرك الوسايل ، ج ٨، ص ٤٣٨.

٢٩١- الكافى ، ج ٢، ص ٦٧١.

٢٩٢- مستدرك الوسايل ، ج ٨، ص ٢٧٣.

٢٩٣- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٦٦.

٢٩٤- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٧٤.

٢٩٥- بحارالانوار، ج ١٣، ص ٤٣٣.

كتاب فتح الابواب ، للسيد ابن طاووس قال روى اءن لقمان

الحكيم لولده فى وصيته لا تعلق قلبك برضا الناس و مدحهم و ذمهم فان ذلك لا يحصل و

لو بالغ بالانسان فى تحصيله بغاية قدرته فقال ولده ما معناه اءحب اءن اءرى لذلك

مثالا اءو فعالا اءو مقالا فقال له اءخرج اءنا و اءنت فخراجا و معهما بهمية فركبه

لقمان و ترك ولده يمشى وراءه فاجتازوا على قوم فقالوا هذا شيخ قاسى القلب قليل

الرحمة يركب هو الدابة و هو اءقوى من هذا الصبى و يترك هذا الصبى يمشى وراءه و ان

هذا بئس التدبير فقال لولده سمعت قولهم و انكارهم لركوبى و مشيك فقال نعم فقال اركب

اءنت يا ولدى حتى اءمشى اءنا فركب ولده و مشى لقمان فاجتازوا على جماعة اءخرى

فقالوا هذا بئس الوالد و هذا بئس الولد اءما اءبوه فانه ما اءدب هذا الصبى حتى يركب

الدابة و يترك والده يمشى وراءه و الوالد اءحق بالاحترام و الركوب و اءما الوالد

فانه عق والده فهذه الحال فكلاهما اءساءا فى الفعال فقال لقمان لولده سمعت فقال نعم

فقال نركب معا الدابة فركبا معا فاجتازا على جماعة فقالوا ما فى قلب هذين الراكبين

رحمة و لا عندهم من الله خير يركبان معا الدابة يقطعان ظهرها و يحملانها ما لا تطيق

لو كان قد ركب واحد و مشى واحد كان اءصلح و اءجود فقال سمعت فقال نعم فقال هات حتى

نترك الدابة تمشى خالية من ركوبنا فساقا الدابة بين اءيديهما و هما يمشيان فاجتازا

على جماعة فقالوا هذا عجيب من هذين الشخصين يتركان دابة فارغة تمشى بغير راكب و

يمشيان و ذموهما على ذلك كما ذموهما على كل ما كان فقال لولده ترى فى تحصيل رضاهم

حيلة لمحتال فلا تلتفت اليهم و اشتغل برضا الله جل جلاله ففيه شغل شاغل و سعادة و

اقبال فى الدنيا و يوم الحساب و السؤ ال

٢٩٦- همان

٢٩٧- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ١١١.

٢٩٨- وسائل الشيعه ، ج ١١، ص ٤١٦؛ لئالى الاخبار، ص ١١٩.

٢٩٩- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ١٠٦.