حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)0%

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد رحمتى شهرضا
گروه: مشاهدات: 25564
دانلود: 3646

توضیحات:

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 86 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 25564 / دانلود: 3646
اندازه اندازه اندازه
حكايات منبر (داستان هاى شيرين  مرحوم فلسفى)

حكايات منبر (داستان هاى شيرين مرحوم فلسفى)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پول با بركت

عن الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام قال :

جاء رجل الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قد بلى ثوبه فحمل اليه اثنى عشر درهما فقال : يا على ! خذ هذه الدراهم فاشتر لى ثوبا اءلبسه

قال علىعليه‌السلام : فجئت الى السوق فاشتريت له قميصا باثنى عشر درهما و جئت به الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فنظر اليه فقال : يا على ! غير هذا اءحب الى اءترى صاحبه يقيلنا.

فقلت : لا اءدرى

فقال : انظر فجئت الى صاحبه

فقلت : ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قد كره هذا يريد ثوبا دونه فاءقلنا فيه فرد على الدراهم و جئت به الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فمشى معى الى السوق ليبتاع قميصا فنظر الى جارية قاعدة على الطريق تبكى فقال لها رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ما شاءنك

قالت : يا رسول الله ان اءهل بيتى اءعطونى اءربعة دراهم لاءشترى لهم بها حاجة فضاعت فلا اءجسر اءن اءرجع اليهم فاءعطاها رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اءربعة دراهم و قال ارجعى الى اءهلك و مضى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الى السوق فاشترى قميصا باءربعة دراهم و لبسه و حمد الله و خرج فراءى رجلا عريانا يقول من كسانى كساه الله من ثياب الجنة فخلع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قميصه الذى اشتراه و كساه السائل ثم رجع الى السوق فاشترى بالاربعة التى بقيت قميصا آخر فلبسه و حمد الله و رجع الى منزله و اذا الجارية قاعدة على الطريق فقال لها رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما لك لا تاءتين اءهلك

قالت : يا رسول الله انى قد اءبطات عليهم و اءخاف اءن يضربونى

فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : مرى بين يدى و دلينى على اءهلك

فجاء رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتى وقف على باب دارهم ثم قال : السلام عليكم يا اءهل الدار فلم يجيبوه فاءعاد السلام فلم يجيبوه فاءعاد السلام فقالوا: عليك السلام يا رسول الله و رحمة الله و بركاته

فقال لهم : ما لكم تركتم اجابتى فى اءول السلام و الثانى

قالوا: يا رسول الله سمعنا سلامك فاءحببنا اءن تستكثر منه فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان هذه الجارية اءبطاءت عليكم فلا تؤ اخذوها فقالوا: يا رسول الله هى حرة لممشاك

فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : الحمد الله ما راءيت اثنى عشر درهما اءعظم بركة من هذه كسا الله بها عريانين و اءعتق بها تسمة؛(٢٥)

((مردى حضور رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفياب شد، ديد پيراهن آن حضرت كهنه و فرسوده شده است رفت دوازده درهم فرستاد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيراهنى بخرد. حضرت پول را به اميرالمومنينعليه‌السلام داد و فرمود: ((براى من پيراهنى خريدارى كن .))

علىعليه‌السلام مى گويد: بازار آمدم ، پيراهنى به دوازده درهم خريدم و حضور رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردم

حضرت نگاهى به آن نمود و فرمود: ((پيراهنى غير از اين مى خواهم به نظرت مى رسد كه فروشنده ، معامله را اقاله مى كند؟))

عرض كردم : ((نمى دانم !))

حضرت فرمودند: ((برو ببين !))

نزد فروشنده آمدم و گفتم : (( رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پوشيدن اين پيراهن ابا و كراهت دارد و مى خواهد پيراهنى ارزانتر بپوشد.))

او معامله را اقاله كرد و دوازده درهم را داد. حضور رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برگشتم و براى خريد پيراهن با هم به بازار رفتيم در راه به كنيزى برخورديم كه در كنارى نشسته و گريه مى كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: ((چه شده كه گريه مى كنى ؟))

كنيز گفت : ((اهل منزلم چهار درهم به من براى خريد جنسى دادند و آن پول گم شد و من جراءت رفتن به منزل را ندارم حضرت چهار درهم از دوازده درهم را به او داد و فرمود: ((به منزل برگرد.))

حضرت راه بازار را در پيش گرفت ، پيراهنى به چهار درهم خريدارى نمود، پوشيد و خداوند را حمد كرد.

از بازار درآمد. مرد برهنه اى را ديد كه مى گويد:

هر كه مرا بپوشاند خداوند او را از لباس بهشت بپوشاند.

پيراهنى را كه خريده بود از تن بيرون آورد و به مرد بى لباس داد و دوباره به بازار برگشت و پيراهن ديگرى با چهار درهم باقيمانده خريد و در بر كرد. خداى را حمد نمود و روانه منزل شد. بين راه همان دختربچه كنيز را ديد كه در كنار معبر نشسته حضرت فرمود:

((چرا به منزلت نرفتى ؟))

پاسخ داد: ((بيرون آمدنم از منزل به طول انجاميده و مى ترسم كه مرا بزنند.))

حضرت فرمود: ((پيشاپيش من برو و مرا به منزلت راهنمايى كن .))

حضرت در منزل رسيد، به صداى بلند فرمود:

((سلام بر شما اى اهل خانه .))

پاس خ ندادند. دوباره سلام نمود، پاسخ ندادند، در مرتبه سوم پاسخ دادند كه : ((السلام عليك يا رسول الله !))

حضرت فرمودند: چرا در مرتبه اول و دوم جواب نداديد؟

عرض كردند: ((جواب نداديم تا مكرر صدايت را بشنويم .))

حضرت فرمودند: ((اين دختر بچه دير آمده است ، او را مؤ اخذه ننماييد.))

گفتند: ((ما او را به احترام آمدن شما آزاد نموديم .))

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خداى را حمد نمود و فرمود:

((من دوازده درهمى را از اين پربركت تر نديده ام كه دو برهنه را پوشاند و بنده اى را آزاد نمود.))

ملاحظه مى كنيد كه پيامبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اين دوازده درهم را پربركت خوانده ، از اين نظر كه آن پول كم ، اثر زياد گذارد و منشاء خير متعدد گرديد.

پس اگر مالى منشاء خير بيش از حد عادى شود، مى توان گفت آن مال با بركت است.(٢٦)

لقمه حلال

امام باقرعليه‌السلام فرمود:

((هيچ انسانى نيست مگر آن كه خداوند براى او رزق حلال مقرر فرموده است.))(٢٧)

و فى وصيايا لقمان لابنه :

و اءلزم القناعة و الرضا بما قسم الله و ان السارق اذا سرق حبسه الله من رزقه و كان عليه اثمه و لو صبر لنال ذلك و جاءه من وجه؛(٢٨)

در وصاياى حضرت لقمان به فرزندش آمده است كه :

((همواره ملازم قناعت و راضى به تفسيم خداوند باش دزد وقتى مرتكب سرقت مى شود، خداوند از رزق او مى كاهد و گناه دزدى به عهده اش مى ماند. اگر صبر مى كرد و دزدى نمى نمود، همان مقدار، از راه مشروع به وى مى رسيد.))

دخل علىعليه‌السلام المسجد و قال لرجل : اءمسك على بغلتى فخلع لجامها و ذهب فخرج علىعليه‌السلام بعد ما قضى صلاته و بيده درهمان ليدفعهما اليه مكافاءة له فوجد البغلة عطلا فدفع الى اءحد غلمانه الدرهمين ليشترى بهما لجاما فصادف الغلام اللجام المسروق فى السوق قد باعه الرجل بدرهمين فاءخذه بالدرهمين و عاد الى مولاه فقال علىعليه‌السلام : ان العبد ليحرم نفسه الرزق الحلال بترك الصبر و لا يزاد على ما قدر له.(٢٩)

((علىعليه‌السلام در رهگذر به مسجدى رسيد. از قاطر پياده شد كه به داخل مسجد برود، مردى در آن جا بود، قاطر را به او سپرد و وارد مسجد گرديد. آن مرد لجام قاطر را درآورد و با خود برد.

امامعليه‌السلام در مسجد نماز گذارد، دو درهم در دست گرفته بود تا اجرت آن مرد را بدهد. موقعى كه آمد، ديد كه قاطر بدون نگهبان و بى لجام است دو درهم را به يك شخصى داد كه برود و يك افسار بخرد.

او در بازار آمد، لجام قاطر را در دكانى ديد كه مرد سارق آن را به دو درهم فروخته بود. فرستاده علىعليه‌السلام آن را به دو درهم خريد و نزد مولاى خود برگشت و جريان را به عرض حضرت رساند.

امامعليه‌السلام فرمود: آدمى با بى صبرى ، خود را از رزق حلال محروم مى نمايد و چيزى بيشتر از آن چه مقرر است ، به وى نمى رسد.

خلاصه در اسلام رزق حلال اهميت بسيار دارد و مسلمان موظف است اين امر را درباره خود و درباره كسانى كه نفقه آنها بر وى واجب است ، رعايت نمايد و حداقل از غذايى استفاده كند كه در پيشگاه الهى مورد مؤ اخذه قرار نگيرد.

مردى مى گويد:

در محضر امام صادقعليه‌السلام بوديم شخصى در حضور امامعليه‌السلام دعا كرد كه : بار الها! به من رزق طيب روزى فرما!

حضرت فرمود: چه درخواست دور از اجابتى ! اين غذاى پيامبران است از خداوند رزقى را بخواه كه در قيامت تو را براى آن رزق عذاب ننمايد.(٣٠ )

آرام آرام !

امام صادقعليه‌السلام در روايت مفصلى كه اختلاف درجات مردم را در شناخت هاى معنوى بيان نموده ، قضيه اى را شرح داده كه خلاصه اش اين است :

((مرد مسلمانى همسايه اى نصرانى داشت با او از اسلام سخن گفت و مزاياى اين دين مقدس را براى او بيان نمود. مرد نصرانى دعوت او را اجابت كرد و اسلام را پذيرفت

نيمه شب فرا رسيد. مرد مسلمان در خانه تازه مسلمان را كوبيد. صاحب خانه گفت : ((كيستى ؟)) گفت : ((من فلانى هستم .)) پرسيد: ((كارى دارى ؟)) پاسخ داد: ((برخيز وضو بگيرد، لباس در بر كن تا با هم براى نماز برويم !))

مرد تازه مسلمان وضو گرفت ، لباس پوشيد با او به مسجد رفت دو نفرى نماز خواندند تا سپيده صبح دميد آنگاه نماز صبح خواندند، آنقدر ماندند تا هوا كاملا روشن شد. تازه مسلمان به پا خواست كه به منزل برود. مرد مسلمان گفت : ((كجا مى روى ؟ روز كوتاه است و فاصله تا ظهر كم !)) او را نشانيد تا نماز ظهر را خواند.

باز گفت : ((فاصله تا نماز عصر كم است .)) او را نگاه داشت تا نماز عصر را هم در وقت فضيلت خواند.))

تازه مسلمان به پا خواست كه به منزل برود. به او گفت : ((الان اواخر روز است ، او را نگاه داشت تا نماز مغرب را خواند.))

باز تازه مسلمان برخاست كه به منزل برود، به وى گفت : ((فقط يك نماز باقى مانده و آن نماز عشا است !))

او را نگاه داشت تا وقت فضيلت نماز عشا رسيد، نماز عشا را هم خواند و سپس از هم جدا شدند.

نيمه شب فرا رسيد، مجددا مسلمان ، در خانه تازه مسلمان را كوبيد.

صاحبخانه گفت : ((برخيز وضو بگير، لباس بپوش ، با من براى نماز بيا!))

تازه مسلمان گفت : ((برو براى اين دين كسى را پيدا كن كه از من فارغ البال تر باشد، من كم بضاعتم و عائله دار!))

امامعليه‌السلام فرمود:

اءدخله فى شى ء اءخرجه منه؛(٣١)

((اين مرد مسلمان ، زحمت كشيد و او را از نصرانيت و ضلالت به اسلام آورد و دوباره با اعمال نادرست خود، به نصرانيتش برگرداند.))

دعاى صحيح

مسلمانانى كه علاقه دارند، راه عبادت را بپيمايند و تمام اعمالشان صحيح و طبق دستور شرع مقدس انجام شود، بايد در شناخت تعاليم الهى كوشا و جدى باشند و از راهنمايى و ارشاد دين شناسان ، آنطور كه بايد و شايد استفاده نمايند، تا در اداى فرايض و سنن ، صراط مستقيم را بپيمايند و در بيراهه هر قدر هم خفيف باشند، قدم نگذارند.

اولياى گرامى اسلام ، همواره مراقب دوستان و پيروان خود بودند و به صورت هاى مختلف ، آنان را متوجه مى نمودند و اگر در موردى غفلتى را مشاهده مى كردند، همانند پدرى مهربان تذكر مى دادند و مسير صحيح را ارائه مى نمودند.

عن النبىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اءنّه دخل على مريض فقال : ما شاءنك ؟ قال : صلّيت بنا صلاة المغرب فقراءت القارعة فقلت : اللهم ان كان لى عندك ذنب تريد تعذبنى به فى الآخرة فعجّل ذلك فى الدنيا فصرت كما ترى فقال : اء لا قلت ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار فدعا له حتى اءفاق.(٣٢)

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر مريضى وارد شد.

پرسيد: ((شما را چه شده است ؟))

عرض كرد: ((وقتى نماز مغرب را با ما به جماعت برگزار فرموديد، سوره قارعه را تلاوت نموديد و من پيش خودم گفتم : بار الها! اگر از من نزد تو گناهى است كه اراده دارى مرا در قيامت به كيفر آن عذاب نمايى ، در آن عذاب تعجيل كن و در دنيا معذبم نما! بر اثر آن دعا چنين شدم كه ملاحظه مى فرماييد.))

حضرت فرمودند: ((بد سخنى به زبان آوردى ! چرا نگفتى بار الها! در دنيا به ما حسنه اعطا كن و در آخرت حسنه اعطا فرما و ما را از عذاب آخرت مصون و محفوظ بدار!))

سپس رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره عارضه اش دعا نمود و آن شخص بهبودى يافت.(٣٣)

توحيد افعالى

براى آنكه خوانندگان محترم به گوشه اى از مقام توحيد افعالى مردان عالى مقام الهى در زمينه اضطرار، واقف بشوند، در اين جا مختصرى از زندگى افتخارآميز و پرفراز و نشيب حضرت ابراهيمعليه‌السلام بيان كرده و به مبارزات او با بت و بت پرستى و خطراتى كه در سر راهش پيش آمد، اشاره مى نماييم

بت شكنى ابراهيم از جمله مبارزات آن حضرت و افروختن آتش براى سوزاندن ابراهيم از جمله قضايايى است كه براى آن حضرت پيش آمد و در اين جا به استناد بعضى از آيات و روايات ، جريان امر، به اختصار توضيح داده مى شود.

در يكى از عيدهايى كه مردم از شهر خارج مى شده و به صحرا مى رفتند، ابراهيمعليه‌السلام عذر مزاجى آورد و در شهر ماند و از فرصت نبودن مردم استفاده نمود، به بتخانه رفت ، تمام بت ها را به استثناى بت بزرگ شكست و وسيله اى كه با آن بت ها را شكسته بود، به گردن بت بزرگ افكند.

مردم كه از صحرا برگشتند و به بتكده رفتند، بت ها را شكسته يافتند، فرياد برآوردند، شهر به هم ريخت ، طوفانى برپا شد، ابراهيم را عامل اين كار شناختند و او را براى محاكمه در حضور مردم آوردند.

قالوا اءاءنت فعلت هذا بآلهتنا يا ابراهيمَ قال بل فعله كبيرهم هذا فاساءلوهم ان كانوا ينطقونَ فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم اءننتم الظالمون ؛(٣٤)

گفتند: ((اى ابراهيم ! آيا تو با خدايان ما چنين كردى ؟))

پاسخ داد: ((بت بزرگ مرتكب اين كار شد. از بت ها سوال كنيد، اگر مى توانند سخن بگويند!))

امام صادقعليه‌السلام قسم ياد كرد كه بت بزرگ مرتكب اين كار نشده بود و ابراهيم هم دروغ نگفته بود.

عرض شد: ((اين كه مى فرماييد چگونه است ؟))

حضرت فرمود: فرمود: ((ابراهيمعليه‌السلام فرمود: اگر بت بزرگ نطق مى كند، اين كار را انجام داده است و اگر نطق نمى كند، مرتكب كارى نشده است.))(٣٥)

نمرود و مردم پس از مشورت و تبادل فكر به اين نتيجه رسيدند كه مجازات گناه بزرگ ابراهيم اين است كه در آتش سوزانده شود. افكار عمومى كيفر سوزاندن را پذيرفت و اين شعار زبانزد همگان گرديد:

قالوا حرّقوه و انصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين؛(٣٦)

((گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى نماييد.))

سوزاندن ابراهيم به نام خدايان ، رنگ مذهبى به خود گرفت از اين رو بت پرستان به احترام بت ها در تهيه هيزم شركت كردند. حتى كسانى كه مريض و در شرف مرگ بودند، با وصيت مقدارى از ماترك خود را براى خريد هيزم و سوزاندن ابراهيم اختصاص دادند. جمع آورى هيزم مدتى به طول انجاميد و ابراهيم در طول آن مدت زندانى بود. پس از آن كه به مقدار كافى هيزم از نقاط دور و نزديك جمع آورى گرديد و بر روى هم انباشته شد، در موعد مقرر، شعله هايى را برافروختند و در نتيجه دريايى از آتش به وجود آمد. قبلا منجنيقى ساخته بودند كه ابراهيم را در آن بنشانند و در وسط درياى آتش بيفكنند.

روز سوزاندن ابرهيم فرارسيد. او را در منجنيق نشاندند تا در نقطه مركزى آتش بيندازند. لحظات اضطرارى براى ابراهيم شروع شد.

كسى كه در آن موقع مى توانست به ابراهيم كمك كند و او را از محيط خطر خارج نمايد، جبرئيل امين بود. روايات متعددى با مختصر تفاوت در عبارات رسيده كه جبرئيل خود را به ابراهيم رساند و آمادگى خويش را براى يارى او اعلام داشت از آن جمله اين حديث است :

فالتقى معه جبرئيل فى الهواء و قد وضع فى المنجنيق فقال : يا ابراهيم هل لك الى من حاجة ؟ فقال ابراهيم اءما اليك فلا و اءما الى رب العالمين فنعم؛(٣٧)

جبرئيل در هوا ابراهيم را ملاقات نمود، موقعى كه در منجنيق قرار داشت ، گفت : ((اى ابراهيم ! آيا به من حاجتى دارى !))

ابراهيم پاسخ داد: ((به تو حاجتى ندارم ولى به خداوند عالميان نيازمند و محتاجم .))

ابراهيم دعا كرد و از خدا نصرت طلبيد. خداوند خواسته او را اجابت فرمود.

قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم؛(٣٨)

((به آتش فرمان رسيد كه بر ابراهيم سرد و سلامت باش !))

ابراهيمعليه‌السلام در موقع اضطرار از غير خدا حتى از فرشته بزرگ الهى يارى نخواست فقط از باريتعالى نصرت طلبيد و خداوند يارى اش فرمود.

درخواست امام سجادعليه‌السلام در قطعه اى از دعاى مكارم الاخلاق از پيشگاه بارى تعالى اين است كه خدايا در موقع اضطرار فقط از تو يارى بخواهم و با استعانت از غير خدا امتحانم منما.(٣٩)

پرهيز از شك و ترديد

عن علىعليه‌السلام قال : عليك بلزوم اليقين و تجنب الشك فليس للمرء شى ء اءهلك لدينه من غلبة الشك على يقينه؛(٤٠)

امام علىعليه‌السلام فرموده است :

((بر تو باد به ملازمت يقين و دورى جستن از شك ، چه آن كه هيچ چيزى براى نابود ساختن دين آدمى بدتر از شك و ترديد نيست .))

افراد فاسد و گمراه كننده وقتى مى خواهند كسى را از صراط مستقيم منحرف نمايند و او را به راه باطل سوق دهند، اول با وسوسه هاى خائنانه يقينش را متزلزل مى كنند و گرفتار شك و ترديدش مى نمايند، سپس بذر تجرى را در ضميرش مى افشانند و او را به راهى كه خلاف حق و مصلحت است سوق مى دهند.

حضرت آدمعليه‌السلام يقين داشت كه خداوند او را از نزديك شدن به شجره منهيه منع فرموده است ، اما شيطان وقتى خواست او را اغفال كند و به كار ناروا وادارش نمايد، به وى گفت : درختى را كه تو از آن اجتناب مى نمايى ، ((شجره خلد)) است و اگر از ميوه آن بخورى هميشه در بهشت مى مانى و براى آن كه آدم و حوا را نسبت به گفته خود مطمئن نمايد، قسم ياد كرد و گفت : ((من خيرخواه شما دو نفر هستم .))

با اين وسوسه شيطانى يقين آدمعليه‌السلام متزلزل گرديد و دچار شك و ترديد شد و از ميوه ممنوعه استفاده نمود و در نتيجه از بهشت بيرون شد.

علىعليه‌السلام عمل آدم را در عبارتى كوتاه بيان فرموده :

فباع اليقين بشكّه و العزيمة بوهنه و استبدل بالجذل وجلا و بالاغترار ندما ؛(٤١)

((آدمعليه‌السلام يقين خود را با شك معامله كرد و تصميم خويشتن را به سستى مبدل ساخت ، فرح و شادى اش را با ترس معاوضه كرد و پشيمانى جايگزين غرورش گرديد.))(٤٢)

استجابت دعا از طرق عادى

عن على بن الحسينعليه‌السلام قال : مر موسى بن عمران على نبينا و آله وعليه‌السلام برجل و هو رافع يده الى السماء يدعو الله فانطلق موسى فى حاجته فغاب سبعة ايام ثم رجع اليه و هو رافع يده الى السماء فقال : يا رب هذا عبدك رافع يديه اليك يساءلك حاجته و يساءلك المغفرة منذ سبعة ايام لا تستجيب له قال فاءوحى الله اليه يا موسى لو دعانى حتى تسقط يداه اءو تنقطع يداه اءو ينقطع لسانه ما استجبت له حتى ياءتينى من الباب الذى اءمرته(٤٣)

امام سجادعليه‌السلام فرمود:

حضرت موسى بن عمران از رهگذرى عبور مى كرد. مردى را ديد كه دست به سوى آسمان برداشته و خدا را مى خواند. موسىعليه‌السلام از پى كار خود رفت و پس از هفت روز مراجعت نمود. مشاهده كرد او همچنان دست به آسمان دارد و دعا مى كند.

موسىعليه‌السلام عرض كرد: ((بار الها! اين بنده هفت روز است كه دعا مى كند، حاجتش را برآورى و تو خواسته اش را اجابت ننموده اى .))

خداوند به موسىعليه‌السلام وحى فرستاد كه :

((اگر او مرا آنقدر بخواند كه دستش بيفتد و زانويش قطع شود، دعايش را مستجاب نمى كنم ، مگر از راهى كه مقرر داشته ام و به او امر كرده ام برود و مرا بخواهد.))

خداوند متعال در نظام تكوين ، وسايلى را مقرر فرموده است كه مجارى فيض اوست و افراد با ايمان ، عطاياى الهى را از راه آن مجارى طلب مى كنند.

روزى دهنده و رزاق ، ذات اقدس الهى است ، اما مجراى رزق ، كشاورزى و دامدارى و پرورش درختان ميوه است

كسى كه آب و خاك و قدرت كار دارد، بايد رزق خود را از مجارى تعيين شده به دست آورد. اگر چنين انسانى وظيفه خود را انجام ندهند و بخواهد با دعا از خداوند رازق درخواست روزى نمايد، مطرود درگاه الهى خواهد بود و دعايش قابل استجابت نيست.(٤٤)

اثر ايمان به خدا

شبى مرد عربى در خارج شهر با زن جوان زيبايى برخورد نمود. از او خواست كه با وى بياميزد.

زن گفت : اگر در ضميرت واعظ دينى ندارى ، آيا عقلت نمى تواند، تو را از اين كار زشت و نادرست باز دارد؟

مرد در جواب گفت : ((به خدا جز ستارگان آسمان كسى ما را نمى بيند.))

زن گفت : ((پس ستاره آفرين ، يعنى خدا، كجاست ؟))

مرد از شنيدن اين سخن شرمسار شد و گفت توبه كردم و از اين كار منصرف شد.(٤٥)

سخنان پاك و بى آلايش اين زن مسلمان ، روشنگر اين حقيقت است كه چگونه ايمان به خدا و اعتقاد به احاطه علمى پروردگار، ضامن اجراى قانون الهى است و مى تواند در شب تيره و در محيط خلوت بيابان ، يك فرد با ايمان را از عمل منافى با عفت بازدارد.(٤٦)

- پى‏نوشت‏ها -

١- سوره مباركه قصص ، آيه ١٧٦.

٢- مجموعه ورام ، ج ١، ص ٣٣.

٣- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ١٧٨.

٤- الكافى ، ج ٢، ص ١٤٨.

٥- جوامع الحكايات ، ص ١٥٧.

٦- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ٢٥٠.

٧- سوره مباركه بقره ، آيه ٢٨٥.

٨- شباب قريش ، ص ١٢٨.

٩- اسد الغابه ، ج ٤، ص ٥٤.

١٠- جوان از نظر عقل و احساسات ، ج ٢، ص ١٦٦.

١١- سوره مباركه يس ، آيه ٣٠.

١٢- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٥٠٦.

١٣- غررالحكم ، ص ٤٠٧.

١٤- جوامع الحكايات ، ص ١٧٣.

كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ٢، ص ٤٤٦.

١٥- كودك از نظر وراثت و تربيت ، ج ١، ص ٤١١.

١٦- سوره مباركه يوسف ، آيه ٢٤.

١٧- صحيفه سجاديه ، دعاى يوم الاحد.

١٨- مجموعه ورام ، ج ١، ص ٨.

١٩- سوره مباركه نور، آيه ٢١.

٢٠- معاد از نظر روح و جسم ، ج ٢، ص ٣٢٦.

٢١- سوره مباركه علق ، آيات ابتدايى

٢٢- مستدرك الوسايل ، ج ٢، ص ٦٢٥.

٢٣- ناسخ التواريخ ، حالات رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، چاپ قديم ، ص ‍ ١٢٥.

٢٤- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ٢٨٣.

٢٥- امالى صدوق ، ص ١٤٤.

٢٦- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ٢٧٩.

٢٧- ميزان الحكمه ، ج ٤، ص ١٢٣.

٢٨- سفينة البحار، ج ١، ص ٥١٨.

٢٩- ميزان الحكمه ، ج ٤، ص ١٢٣.

٣٠- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ١٤٢. سفينة البحار، ج ١، ص ٥١٨.

٣١- الكافى ، ج ٢، ص ٤٣.

٣٢- مستدرك الوسايل ، ج ٢، ص ١٤٩.

٣٣- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٣، ص ٣٤.

٣٤- سوره مباركه انبياء آيه ٦١.

٣٥- بحارالانوار، ج ٢، ص ٣٢.

٣٦- سوره مباركه انبياء، آيه ٦٨.

٣٧- بحارالانوار، ج ١٢، ص ٣٣.

٣٨- سوره مباركه انبياء، آيه ٦٩.

٣٩- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج٢، ص ٣١٠.

٤٠- غررالحكم ، ص ٤٨٣.

٤١- نهج البلاغه ، ص ٤٢.

٤٢- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ١، ص ٢٦٦.

٤٣- بحارالانوار، ج ٢، ص ٢٦٣.

٤٤- شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق ، ج ٢، ص ٢٨٣.

٤٥- المستطرف ، ج ٢، ص ٢٣١.

٤٦- آية الكرسى ، پيام آسمانى توحيد، ص ٣٠٠.

حبط و تكفير

قال الصادق جعفر بن محمدعليه‌السلام ارج الله رجاء لا يجرّئك على معصيته و خف الله خوفا لا يؤ يسك من رحمته.(٤٧)

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

((به خداوند اميدوار باش ، آنچنان اميدى كه تو را در معصيت او جرى و جسور ننمايد و از خدا بترس آنچنان ترسى كه موجب نااميدى ات از فضل و رحمت او نشود.))

معيار فكر اسلامى و انديشه قرآنى ، اميد به رحمت باريتعالى و ترس از قهر و عذاب اوست وجود اين دو حالت در تمام موقع براى مسلمانان آنقدر مهم است كه اولياى دين نبودن هر يك از آن دو را گناهى بزرگ به حساب آورده اند.

عن عبدالله بن سنان قال : سمعت اباعبداللهعليه‌السلام يقول ان من الكبائر عقوق الوالدين و الياءس من روح الله و الاءمن لمكر الله.(٤٨)

عبدالله بن سنان مى گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود:

((از جمله گناهان كبيره تحقير و عصيان پدر و مادر است و همچنين از گناهان كبيره نااميدى از رحمت خداوند و احساس ايمنى از مكر و عذاب اوست .))

نفس و بدن آدمى با هم متحدند و بر اساس اين اتحاد است كه همواره روح در بدن اثر مى گذارد و بدن از روح متاءثر مى شود. تمام حالات و ملكات نفسانى ما از قبيل اميدوارى يا نااميدى ، شجاعت يا ترس ، سخاوت يا بخل ، حسن نيت يا سوءنيت ، دوستى يا دشمنى و خلاصه همه صفات روحى ما خواه پسنديده و خوب باشد و خواه ناپسند و بد، در بدن ما و چگونگى گفتار و رفتارمان اثر مى گذارند و كارهاى ما را متناسب و هماهنگ خود مى سازند.

همچنين اعمال بدنى ما در روحمان مؤ ثر است و صورت نفسانى ما را مى سازد. اگر ممارستمان در اعمال خوب و گفتار و رفتار سعادت بخش باشد، صورت نفسانى ما انسانى و نيكو مى شود و اقتضاى آن برخوردار شدن از پاداش الهى است و اگر كارهاى بدنى ما بد و شقاوت زا باشد، صورت نفسانى ما را غيرانسانى و زشت مى سازند و اقتضاى آن كيفر الهى است

به شرحى كه اشاره شد حبط و تكفير اعمال خوب و بدمان دو جريان مهم و پايدار در زندگى ماست كه قرآن شريف ما را آگاه نموده است و اين هر دو مى تواند مستند به تغيير نيت و دگرگون شدن رفتار و گفتارمان ناشى شود و مى تواند آميخته اى باشد از انديشه و عمل كه در مواردى نتيجه آن حبط اعمال خوب است و در مواردى تكفير اعمال بد.

در هر صورت اين قابليت تحول و تغيير تا آخرين روز زندگى دنيا كه دار تكليف و عمل است ، باقى و برقرار مى ماند.

ممكن است آدمى روز آخر عمر و حتى ساعت آخر حيات ، در ظاهر و باطن به سوى خدا بازگشت نمايد، توبه نصوح كند، روح و زبانش به حقيقت از پيشگاه الهى عذر بخواهد و بر اثر آن توبه واقعى ، خداوند او را ببخشد، گناهانش را تكفير نمايد و با سعادت از دنيا برود و از طرفى هم ممكن است در روز آخر عمر به كفر و الحاد گرايش يابد، از دين خدا روى گرداند، تمام اعمال خويش حبط شود و با شقاوت و سيه روزى دنيا را ترك گويد.

اين قبيل افراد سعيد و شقى در تاريخ بشر نظاير بسيار داشته اند.

ولى رستگارى و سعادتى كه در پايان زندگى نصيب شخص حر بن يزدى رياحى گرديد، كم نظير است

زيرا عبيدالله بن زياد براى تثبيت حكومت ظالمانه يزيد، وى را در مسير خطرى بزرگ و گناهى بس عظيم قرار داد.

او را ماءمور نمود با لشكريانش راه را بر حضر حسينعليه‌السلام ببندد و مانع بازگشت آن حضرت شود. اين كار را انجام داد و سپس ماءموريت يافت آن حضرت را در بيابان نگهدارد و نگذارد وارد كوفه شود. اين كار را نيز انجام داد و امام را در زمين كربلا متوقف نمود و زمينه قتل فرزند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فراهم آورد. اما خيلى زود به خود آمد و خويشتن را از اسارت بنى اميه آزاد سازد و راه باطلى را كه در پيش گرفته است ترك گويد، و در فرصت مناسبى با قاطعيت تمام از مال و مقام ، زن و فرزند، حيات و زندگى و خلاصه جميع شؤ ون مادى و دنيوى خويش براى خدا چشم پوشيد و در پيشگاه الهى توبه كرد و به حضرت حسينعليه‌السلام پيوست و در ركاب آن حضرت به درجه شهادت نايل گرديد و به سعادت ابدى دست يافت.(٤٩)

بنده واقعى !

ايحسب الانسان اءن يترك سدى ؛(٥٠)

((آيا انسان تصور مى كند كه با وجود عقل و نيروى عمل ، خداوند او را مهمل و به حال خود مى گذارد و به اوامر و نواهى خود مكلفش نمى سازد؟))

كسى كه خود را آفريده خدا مى شناسد و بقاى خود را مرهون تدبير حكيمانه او مى داند، نمى تواند در مقابل اوامر پروردگار خود بى تفاوت باشد.

او با اين واقع بينى و انديشه نورانى ، جسم و جان خود، عقل و وجدان خود، غرايز و تمايلات حيوانى خود و خلاصه تمام ذرات وجود خود را آفريده خداوند مى داند و معتقد است او خالق من و مالك واقعى من است

چنين انسانى ، بر خلاف دستور مالك حقيقى خويش قدم بر نمى دارد و به خود اجازه گناه نمى دهد و اگر چندى بر اثر غفلت به گناه آلوده شود، به محض آنكه فكر بندگى و عبوديت را در نهادش بيدار كنند و متذكرش سازند كه مملوك پروردگار است و بنده و مملوك حق ندارد از فرمان مولا و مالك خود سرپيچى نمايد، فورا متنبه مى شود، تغيير روش مى دهد و از گذشته خود پشيمان مى گردد. و در آتيه ، از گناه و مخالفت مولاى خويش باز مى ايستد.

((بشر بن حارث حافى )) از اهل مرو بود. مدتى از عمرش به گناهكارى و شهوات غير مشروع گذشت روزى حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام از كوچه اى كه بشر در آن بود، عبور مى فرمود. موقعى كه به در خانه بشر رسيد، اتفاقا در باز شد، و يكى از كنيزكان بشر، از خانه بيرون آمد. كنيز حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام را شناخت و آن حضرت نيز مى دانست كه اين خانه بشر است از كنيز سوال كرد: ((آقاى تو آزاد است يا بنده ؟))

جواب داد: ((آزاد است .))

فرمود: ((چنين است كه گفتى ! زيرا اگر بنده مى بود، به شرايط بندگى عمل مى كرد و از آقاى خود اطاعت مى نمود.))

حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام اين سخن را فرمود و راه خود را در پيش گرفت كنيز به خانه برگشت و گفته امام را براى بشر نقل كرد.

سخن حضرت در نهاد او طوفانى برپا كرد و سخت منقلبش نمود. به عجله از جا برخاست و با پاى برهنه از خانه بيرون دويد و خود را به حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام رساند. به دست امامعليه‌السلام توبه كرد، گناهان را ترك گفت و راه اطاعت الهى را در پيش گرفت چون موقعى كه به حضور امام شرفياب شد و توبه كرد پابرهنه بود به احترام آن لحظه سعادت بخش ، تا پايان عمر، كفش نپوشيد و هميشه با پاى برهنه راه مى رفت لذا معروف شد به بشر حافى ؛ يعنى پابرهنه.(٥١)

بشر كه چندين سال با گناه و ناپاكى آلوده بود، با يك جمله كوتاه متنبه گرديد و چنان منقلب شد كه از گذشته خويش استغفار نمود و بقيه عمر را با پاكى و درستكارى گذراند.

او يك مرد الهى بود و به مالكيت خداوند اعتقاد داشت موقعى كه امامعليه‌السلام انديشه مقدس و فكر ايمانى اش را يادآور شد و متوجهش ساخت كه اگر خود را بنده و مملوك خدا مى دانى ، بايد به شرايط بندگى عمل كنى و ا ز اوامر ولايت سرپيچى ننمايى ، فورا اطاعت نمود و از رفتار ناپسند خود باز ايستاد.(٥٢)